نتایج جستجو برای عبارت :

۸۷ من شبم تو ماهِ من! برآسمان بی من مرو.

وقت‌هایی هست توی زندگی که دلت میخواد یکی محکم تکونت بده و بگه بیدار شو. چشماتو باز کنی و ببینی همه چی خواب بوده... هیچ کدوم از سختیا، غصه‌ها، درد‌ها واقعی نبودن و همه چی تموم شده.
وقتایی هست توی زندگی که احساس می‌کنم لایق خیلی از چیزایی که دارم نیستم که واسه من دارن حروم میشن، مثل علمی که بهم غرور داده یا احساس پاک عزیزایی که بلد نیستم چطور قدرشو بدونم...
یه وقتایی دوس دارم توی زندگی هیچی نفهمم... شبیه مریض دیپ کمای آی سی یو که زیر ونتیلاتوره...
سلام ماهِ قشنگم :)
از روز هجدهم برایت می نویسم، چقدر زود داری تمام میشوی! از همین الان مطمعنم که حسابی دلتنگت میشوم :)
کاش روزها کمی کش می آمدند، سحر ها طولانی تر می شدند، لحظه افطار ماندگار میشد، کاش میشد تو را دوباره و دوباره زندگی کرد... 
ماهِ من... ماهِ قشنگم! دلم برایت خیلی تنگ میشود. 
ماهِ قشنگم، سلام!
از روز اول، برایت می نویسم، امروز حال همه مان خوب است، دور هم نشسته ایم و شروعت را به قشنگی جشن گرفته ایم، قول داده ایم، روزهایت را با عشق سپری کنیم و از لحظه لحظه ات استفاده کنیم. 
ماهِ مهمانی جانانم، قول داده ایم با شادی روزهایت را جشن بگیریم.
ممنونم بابت تمام روزهایی که برایم کنار گذاشته ای، ممنونممم :)))
ماه قشنگمون مباااااارک :) جشن بگیرید روزاشو :) 
کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه
مهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه
گُل میکند به لب همه دم ذکر یا علیزیرا بهارِ اهلِ دعا می رسد ز راه
ماهِ مجیر و جوشن و شب های عاشقیماهِ جنون و ماهِ صفا میرسد زِ راه
دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اشوقتی گدا به پشتِ گدا میرسد ز راه
امضا کند خدا گذر از نار دم به دمچون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه
وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به مافرصت برای ترکِ گنا
می گویدم تو باید بنویسی، و این را طوری می گوید که انگار بخواد حالی م کند آفریده شدم برای بیان کلمات. من اما سرِ عهدم با خودم هستم که کلمه هام را ارزان نفروشم. آسان نبود دل کندن از عنوان دهن پر کنِ نویسنده ی فلان جا و بهمان جا بودن. بس است اما، کلمه باید برای کسی و وقتی بیاید بیرون که گوش شنوایی داشته باشد. ...
شاید علت همه ی سکوت های اخیرم همین هاست. هی می خواهم حرف بزنم، هی انگشت میکشم بین کانتکت های گوشی و دستِ آخر کلمه ها یا توی دفتر سر ریز میکنند
سلام برتو     که زیباترین  شیرین ترین  و  پرنشاط ترین کلمه  سلام است 
 
سلام برآسمان و زمین   و سلام برعشق 
 
هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
 
دوست داشتن فقط گفتن نیست
 
گاه سکوت است
 
گاه نگاهی مهربان است
 
گاه دعا از دل و جان است
 
و گاه یک پیام  
 
حدود یک سال پیش در چنین روزی شخصی به نام "سه نقطه" پای به عرصه ی مجاز گذاشت . دقیقا پنج روز مانده به ماه مبارک رمضان با سری که به سنگ خورده بود حیران و سرگردان با خود گفت : "شاید حسابرسی در دنیای مجازی شروعی متفاوت و موثر باشد." با توبه ای دوباره و امیدی دوباره آغاز کرد . وبلاگ را راه اندازی نمود و در طول ماه مبارک رمضان هر روز می نوشت . و هر روز حس می کرد که چشمانش بینا تر شده اند . انگار اتفاق های پر از درس و پر از احساس او را احاطه کرده بودند و تا دیر
   ای ماهِ من کجایی  ؟ با ما  چه بیوفایی !
   در خاطرم رَقَم خورد  ، آن روزِ آشنایی
   در دامِ غم  فِتادم ،  بر دل غَمَت نهادی
   خَم کرد  قامتم  را  ،  آه از شبِ جدایی
 
                                             شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
دراین عیدخدا صدها نشان است/شکوه وحدتش برما عیان است/بودعید سعید فطر رحمت/نگارستان حق بر عاشقان است/محبت درسرای اهل بیت است/ولایت نردبان برآسمان است/نمازش تیرحق برقلب دشمن/گل آرامشی بر شیعیان است/خودت آماده کن بر حق پرستی/که شیطان راشکست ازمومنان است/همیشه دربصیرت حق مداری است/ولایت گوهرهر جسم وجان است/طلب کن عیدیت از درگه دوست/ظهور مهدی صاحب زمان است/
امشب زمعراج نبی اخلاص نازل میشود/برقاب قوسین خدامحمودنائل میشود/ازکعبه تاقدس آمده برآسمان پرواز کرد/اسلام باعشق علی بسیار کامل میشود/هرجاکه پیغمبر رودمدح علی واهل بیت/کشتی دین بامرتضی راهی ساحل میشود/معراج یعنی راه ما تاعرش حق ترسیم شد/گنج ولایت محوری باشورحاصل میشود/ماه مبارک آمده تا بندگی ومعرفت/درنیمه شب وقت سحرآرامش دل میشود/معراج شد آمادگی بهرظهور مهدوی/هرنقشه ای دشمن کشد برشیعه باطل میشود/
در شرایطی به سر می‌برم -می‌بریم- که بهتره به جای گفتنِ 98، بگیم 1398. خیلی به انتهای قرنِ جاری نزدیکیم. 
امریه‌ی شیراز -متاسفانه- درست شد. نشد که برای بوشهر اوکی شه. ولی به هر حال بهتر از پادگانه. چیزهای بیشتری یاد میگیرم و سابقه کار هم محسوب میشه. به خونه‌مون هم نزدیکه.
دی‌ماه داره تموم میشه. خیلی زود تموم شد. وقتی که بهمن هم -به همین سرعت- تموم شد باید برم به پادگان برای گذارانِ 2 ماهِ آموزشیِ سربازی. 
وبسایتمو راه انداختم و دو تا مطلب هم براش نوش
عشق یعنی چشم رابرچشم بند
تانبینی چشم او را چشم چند
می رود داد فلک برآسمان
کرنباشی،بشنوی،امدادجان
کن رهاجان،تا به آرامی رسی
دهردنیا دل به ناکامی رسی
کرده ای اموال مردم آن خود
داده ای آیا؟ زکات جان خود
خمس اموالت اگر دادی بگو
گرندادی، اوبگیرد مو به مو
من ندارم چشم بر اموال تو
سخت می سوزد دلم برحال تو
نان کندویت به کام موش باش
اشتها، بر روزه دارم گوش باش!
برگی از کتاب
 مثنوی شیما ونیما
(علی خودی آغمیونی)
«بسم‌الله الرحمن الرحیم»
 
خدای من؛درست است که اگر قرار بود کسی غیر از تو بر گناهم آگاه شود، آن گناه را نمی‌کردم؛اما این بخاطرِ این نیست که تو در نظرم بی‌قدر و بی‌اهمیت باشی،بلکه بخاطرِ آن است که تو بهترینِ ستّاران و پرده‌پوشانی...
فرازی از دعای ابوحمزه‌ثمالی
 
ایام مثل همیشه از پسِ هم گذشتن و باز آه و حسرتی موند بر دلم!
ماهِ شمسی از پسِ شمسی و ماهِ قمری از پسِ قمری؛
قریب به یک هفته از ماه رمضان گذشت و فرصت‌های طلایی هم مثلِ نسیمِ زودگذر ب
ماه قشنگم، سلام :)
از روز پنجم برایت می نویسم،حال همه مان خوب است، ممنون که هستی و به ما آرامش میدهی، چه خوب که میشود با تو عاشقی کرد، لمست کرد، حست کرد و دوستت داشت...
ماهِ عاشقی، شاید خودت ندانی، اما عجیب آرومیم، عجیب سر خوشیم، عجیب خوش می گذرد. 
20 خردادِ امسال فارغ التحصیل شدم. 4 ماه گذشت. چقدر زود. خداروشکر. امیدوارم 4 ماهِ بعدی هم تو یه چشم به هم زدن بگذره، جوری که تعجب کنم از سرعتِ گذرِ عمر.
خوابم میاد، صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیشب ساعت 4 و خورده ای خوابیدم. 
میتونم از امروز ناراضی باشم.
احساسِ سردرگمی، نوسان، تشویش.
پشت همین سه نقطه ها میمونه...
کنارت میمونم حتی اگه...
.
دوست داشتنت را جار نمیزنم!
میترسم از شکستن سکوت شب
میترسم حواسِ ماه، پرت ماهِ من شود!
میترسم از چشمک ستاره ها
از زمزمه ی باد در گوش ابر ها
میترسم از تو بگویند باهم
و من تو برای خودم
و فقط برای خودم میخواهمَت...!
حلول ماه مبارک رمضان،مبااااااااارک
ختمِ سوره ی حمد جهتِ دفعِ بلا و دشمن ، و رسیدن به حاجات و خواسته ها .
از روزِ شنبه ( اوّلِ ماهِ مبـارک رمضان ) به این ترتیب شروع کنید :
۱- شنبه 70 بار
۲- یکشنبه 60 بار
۳- دوشنبه 50 بار
۴-سه شنبه 40 بار
۵- چهارشنبه 30 بار
۶- پنج شنبه 20 بار
۷- روز جمعه 10 بار
حاجت روا ان شاالله....
فردا شنبه‌ست.
امیدوارم شنبه‌ی خوبی باشه خدایی. خسته شدم. امیدوارم مدیرعامل جلسه نباشه، مدیر منابع انسانی هم جلسه نباشه، و تکلیفم مشخص شه و با برنامه برگردم خونه. و شایدم مستقیم برم و دفترچه‌مو پُر کنم و پست کنم و بعد برگردم خونه.
دوس دارم برجِ 11 اعزام میشدم، ولی نمیشه. فقط برجای زوج اعزام هست. برج 10 یه کم زوده و برج 12 یه کم دیره حس میکنم. البته اگر که فردا اوکی بشه. اگه همه مسئولاش حاضر باشن باید اوکی شه. ولی دو بارِ قبلی که رفتم اینطور نبوده.
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توستکوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توستصورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توستآه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
   
   
رفته بودم مسجد نماز بخونم، رفتم توو فکر که باید یه پولی جور کنم برم یه کاپشن بخرم، کاپشنی که میپوشم واقعا دیگه رنگ و رو رفته اس.
به خدا گفتم خدایا ردیف کن یه جوری پولشو!   
نماز خوندم و اومدم بیام بیرون ، کفشامو که از جا کفشی در آووردم، دیدم چندین ماهِ میخوام یه جفت کفش بخرم :|   
با خودم گفتم پول کاپشن رو جور کنم، کفشارو چی کار کنم ؟؟؟
   
    
#سالهای_صبوری
   
و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد!♥️پناه اخرِ قلبم تویی هرگاه میگیرد!♥️
 
به سمت تو کجا کی باز راهی شد دلِ تنگم؟!که از بغضِ دلم گاهی دلِ این راه میگیرد!
 
تو زیبایی و دلبر هم، تو را من ماه میگویم!برای این منِ بی کس، دل آن ماه می‌گیرد؟!(گفت: میگیرد!)
 
ولی هرجا که میگیرد دلت ای ماهِ قلب من!الهی من فدای تو که دل بیگاه میگیرد!♥️
 
کجا باید بگردم من به سمت بویی از مویت!♥️که باران عطر مویت را به خود دلخواه میگیرد!♥️
 
بغل کن چون جهان دیگر برایم جا
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توستکوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توستصورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توستآه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست

عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جاییچشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمیچون‌که در آینه حیران شده باشی جایی
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به اوباد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرمکاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردیترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
خون خدا 
خون حسین نه بر خاک که برآسمان پاشیده شد مگر سرخی شفق گواه این حقیقت نیست؟عاشورا حرکتی آگاهانه در راه رهایی است. تنها راه نپوسیدن، فوران فریادهای فروخفته نفس هایی است که در گلو خفه شده اند.کربلا،آزمون دادخواهی و عدالت گستری است واین حسین است که در برابر دنیای همه یزیدها ایستاده است.مردمی که همه چیز را در دنیا می بینند.وبه آب و نانی، ایمان می فروشند، برایشان چه تفاوت می کند که حسین برمسند حکومت باشد یایزید؟ که یزید حتی بیشتر به کار ای
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
بسم‌الله...
سلام!
+
پنج سال است هیئت داریم. جایی برای دوران دانش‌جویی‌مان و برای آن که دست‌مان از ریسمانی که به سختی پیدایش کردیم و گرفتیم‌ش جدا نشود. عقیله‌ی عشق(س)، پنج سال است توی چهارشنبه‌های اولِ هر ماهِ من است.
حالا هیئت آن‌قدری ما را بزرگ کرده که برویم و در سرزمین طف برگزارش کنیم.
هیئت ده روز دیگر عازم کربلاست.
امروز صحاح به‌م زنگ زد و گفت مسئول بخش صوتیِ سفرم.
دل‌م رفت برای همین مسئولیت کوچک.-ممنون‌ام که این وسط من را هم آدم حساب کرد
سلام برتو     که زیباترین  شیرین ترین  و  پرنشاط ترین کلمه  سلام است 
 
سلام برآسمان و زمین   و سلام برعشق 
 
هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
 
دوست داشتن فقط گفتن نیست
 
گاه سکوت است
 
گاه نگاهی مهربان است
 
گاه دعا از دل و جان است
 
و گاه یک پیام  
 
اگر ذخیره معنوی در وجود انسان از حد لازم پایین‌تر برود، انسان دچار لغزش‌ها و گمراهی‌های بزرگی خواهد شد. این ماه شریف و دو ماهِ قبل و بعد از آن، فرصت‌هایی است برای اینکه ما در وجود خود، ذخیره‌های معنوی را تکمیل کنیم.
۱۳۸۱/۷/۱۷-رهبر انقلاب
              
بعد از پنج تا امتحان پشت سر هم، خسته و کوفته از اتوبوس پیاده شدم. نزدیک ترین راه به خونه، کوچه ی مدرسه بود. همون کوچه ی پهنی که سه تا دبیرستان داخلش هست.دخترا با روپوش های بد رنگ و مقنعه های کم و بیش کج و کوله و صورت های بی آرایش دم در مدرسه ایستاده بودن و حواسشون به بلندی صداشون نبود. از کنارشون گذشتم و یک آن فراموش کردم که من دیگه متعلق به این جمع نیستم. که دو سال ازشون بزرگترم. که کارت متروی دانشجویی دارم و دو سال بعد قراره کلاه فارغ التحصیلیم ر
یک مسلمان راه آن بیابان سرد و ساکتِ وِرد زبان خَلق را نشان دهد،باید سر به آن بیابان بگذارم... حتما آنجا شایسته ترین است برای رهایی از فشار و سنگینی بغض های این شب ها،راحت می شود فریاد زد،آه کشید... شاید با ستاره های آن برهوت بشود حرف زد،بشود به آنها فهماند سوختن را،بشود آن ها را متوجه این غم کرد،خلق را که نشد... شاید ماهِ آن بیابان شنید و دید و به حالمان،رخت تیره بر تن کرد و گرفت!در شهر که عزیزترین هایمان هم  به ریشمان خندیدند و باور نکردند،راه ن
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
شنبه و اولِ ماه و سالروز ازدواج آقام امام علی و خانومم فاطمه زهرا مُبارُک

خداجان...
این ماهِ نو که بیومی
همگی بندگانُت از درد و غم، راحت گَردُون
همه خانه هانی میان، سلامتی و رونق دَباشه
ایشالا هیشکی بی‌کَس و غریب و مریض نبو

عکس از: مهدی ویسانیان
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مستحب آمددلِ من رفت کربلایِ حسینرحمت مستدام رب آمدماد
    


مریمِ من، می دونی داستانِ من و
تو حکایتِ چیه خواهرم؟

تو ماه آسمون قلب منی و من ماهی
برکه ی تنهایی ام

قلبِ این ماهی برای تو که ماهــــــی،
تاپ تاپ می کنه

ماهی برای دیدن ماهش از این ورِ
برکه به اون ورش در تب و تابه،

گاهی ماهِ آسمونش گم میشه، جوری
که هر چی خودشو به در و دیوار برکه می زنه اونو نمی بینه
ماهِ زیبا امّا، خرامان و آزاد در چرخشه و معلوم نیست ماهیِ قصه ی ما رو می بینه
یا نه

 

مریمِ من خواهرِ من ماهِ آسمونِ
دلمه

ازش دورم

چشمام روی
سماع را دیده ای ؟اعتقاد مولانا این گونه است؛یک دست را بِ سوی آسِمانِ خدا میگیری،یک دست را بِ سوی زمین،می چرخی تا ذره ای شوی در مرکز عالم کِ زمین را بِ آسمان می رساند و آسمان را بِ زمین!نمیدانم من ذره شده ام؟آسمان ام ؟زمین ام ؟سماع در من است یا من در سماع گم شده ام...؟حین التحریر:موسیقیِ منُ توُ درختِ کیمیای قربانی را چاشنیِ متنِ شب های سردِ بهمن ماهِ هزارُ سیصدُ نودُ هشت کنید تا هنوز جان دارد بهمن؛
 
نورِ ملایمِ شبنم گونه از لا بِ لای نت هایش می
دانلود آهنگ جدید میثم پزشکی به نام دلم می ره
متن آهنگ جدید دلم می ره - میثم پزشکی
Скачать новую песнюMeysam Pezeshki Delam Mir
Текст песни Delam Mir Meysam Pezeshki
واسه دیوونه بازیاتِ که اون دلبریاتِ که Из-за безумия твоих игр это твои бредовые идеи
  با موج موهاتِ که دلم میره دلم میره Я скучаю по волосам
  یه تیکه ماهِ صورتت میونه مشکی موهات

ادامه مطلب
فردا یک ماهه میشی عزیز دلم..
و من مدام بزرگ شدنت رو تصور میکنم در حالی که دلم میخواد از کوچولو بودنت نهایت لذت رو ببرم..
دختر آرومی هستی.. خیلی شبیه باباتی و همه با اولین نگاه این شباهت رو متوجه میشن!! 
با صورتت زیاد ادا درمیاری.. موقع خواب ژست های قشنگ میگیری.. منم تا میتونم عکس میگیرم و این لحظات رو ثبت میکنم..
من این یک ماه عشق کردم کنار تو و باید اعتراف کنم بچه آدم عزیزترین کس روی زمینه. هرچند انگار نوه از فرزند عزیزتره و ما جرئت نداریم به دخترمو
امروز  روز نهم بهمن ماه  است و این یعنی هفت روز دیگر تعطیلات طولانی من تمام می شودخب بالاخره هر طولانی روزی به پایان می رسدشش ماه تعطیلی را حدود ۱۳ سالی می شد که تجربه نکرده بودم.جالب و تکرار ناشدنی بود.چیز های زیادی یاد گرفتم
در ابتدای آن وقتی فقط یک روز از کنکور گذشته بود پشت میز نشستم کاغذ سفیدی روی میز گذاشتم و قلم به دست از کار هایی که دوست داشتم در تعطیلات به آنها بپردازم نوشتم
لیست متشکل بود از دو دسته ی کار ها و اهداف کوتاه مدت وکار ها و
میدونی حال دلم شده مصداق بارز شعر سعدی که میگه 
« نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم، نه صبرو طاقت آنم که از تو در‌ گذرم»
نه میتونم داشته باشمت نه میتونم ازت بگذرم، نه که نخواما، نه! اما گذشتن از تو کار من نیست. شدم مثل بادی که دنبال برگ درختاست، ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه دنبالتم اما تو برگ نیستی، شدی ماه و هرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم.. فقط کاش میفهمیدی چه اندوه بزرگیست که نباشی ...
دو تا اتفاق هست که از الان دارم بهش فکر می‌کنم برای حداقل ۶-۷ ماهِ دیگه و انقدر ذهنم رو مشغول کرده که باید حتما بنویسمشون و دیگه بهشون فکر نکنم.
اولین اتفاق رو بعید می‌دونم بشه... فلذا فقط جایگزینش رو می‌نویسم. این‌که به محضِ این‌که تو بیمارستان فارغ شدم، بیام خونه و به بخش نرم. حتی یه دقیقه بیشتر هم نمی‌تونم بیمارستان رو تحمل کنم!
دومی این هست که تا ده روز و هرچه بیشتر بهتر، هیچ‌کس، یعنی هیچ‌کس... حتی مامانم و مامانش، نیان خونه‌مون. هیچ‌کس
«حاج محمود کریمی»​​​​
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه
 
مهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه
تا فرا رسیدن ماه رحمت پروردگار چی
دیشب شب حر بود به ماه قمری و فرداش به شمسی صبح بیست و سه، چهار یا باز مگر چه فرقی می‌کند؟ هرچندسالگی من که هرچه بوده‌ام حر نبوده‌ام. سحر تا شام و سحر امروز و شب اما چقدر گیج و منگ بود. از معلقِ پل صدر تا ماهِ نیمه‌جانِ خروجی تونل نیایش که ترک موتورِ رو به سوی ارغوان سوم غربی روان بودم و روانه، تا ظهرش که پیچ‌های داغ‌ِ آسفالت‌های لواسان را می‌راندم و امشبی که امام‌ علی را تا انتها سرد شدیم، تا افسریه و بعد دوباره چهارراه اسدی، که هر صبح سپید
آبان هم رسید ...با کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی .با حال و هوایِ دلبرانه ای ، که آدم را ناخودآگاه ، شیفته و عاشق می کند .با لطافتِ کم نظیری ، که خیابان ها را آماده می کند برایِ قدم زدن .درختان ، مهیایِ یک تغییر شده اند ، و تغییر ، بارزترین نشانه ی تکامل است .آسمان ، خودش را آماده کرده تا تمامِ دردهایِ ته نشین شده اش را ببارد ، و زمین ، برایِ بی قراری هایش ، آغوش وا کرده .کاش ، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز ، تمامِ کینه و دشمنی و غم ها بریز
عشق مانند چشمۀ زلالیست که مدام در حال جوشش است. از خودش می‌جوشد و بر رویِ خودش می‌ریزد. می‌دود در رگ‌هایِ زندگی و امید را بر چهره‌اش نقش می‌زند. و این مفهومِ نامعلومِ آشکار ، پُر است از نشانه‌هایِ آشکار و پنهان. نشانه‌ها خبر از وجود می‌دهند. به چشمه نگاه کن ؛ صدایش را می‌شنوی؟ این همان نشانه است... و شاید نشانۀ عشق تو صدایِ خنده‌هایت باشد و نشانۀ عشق من گُل رزِ آبیِ امروز ظهر...
  + عکاسی شده توسطِ هم‌سرم در آخرین یکشنبۀ تیر ماهِ هزار و سیص
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ اول رجب ۹۸
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مس
.
( یاضامن آهو )
دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ مندل می طپد در سینه ام ای ماهِ من
.
از کودکی نامت شده وردِ زبانعشقت در این دنیا شده همراهِ من
.
کمتر زِ آهو نیستم مولا بیاتا بنگری بر محبسِ جانکاهِ من
.
افتاده ام در بندِ صیّاد زمان آقا نظر کن بر اسارت گاهِ من
.
چون بچه آهو بر مزارت سر نَهمدستی کشی  تا بر سرِ گمراهِ من
.
بر پنجره فولادِ تو گشتم دَخیلکافی نبوده، همّت کوتاهِ من؟
.
مهمان شدم گاهی اگر بر سُفره اتقانع نشد گویا دل خود خواهِ من
.
لایق نبودم در کنار م
ما معمولاً ماه رمضان رو به عنوان ماهِ روزه می‌شناسیم.

و تا میگن ماه رمضان، اوّل از همه یاد روزه و سحری و افطاری و... می‌افتیم،
ولی...

شناسنامه‌ای که خدا برای ماه مبارک رمضان،
در آیات مبارکه سوره بقره اعلام می‌کنه، در درجه اوّل قرآن است:

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (بقره/۱۸۵)

ماه رمضان، ماهی که قرآن در آن نازل شده است. 


بعد در دنباله‌ی آیه صحبت از روزه و روزه گرفتن در این ماه میکنه:

فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَ
خدایا ...
تو همون کسی هستی که این ماه رو بر تمام ماه ها برتری دادی . و از بین تمام امت ها ما رو انتخاب کردی که از این سفره ی پر برکت بهرمند بشیم . این ماه خیلی برای ما سنگ تمام گذاشت . پر بود از خیر و برکتی که تو ای خدا توش قرار داده بودی ... و حالا ... ما باید باهش وداع کنیم . وداعی سخت . سخته خدایا این وداع ...
نمی تونیم ازش خداحافظی کنیم ، پس بذار دوباره بهش سلام کنیم ...
سلام ای ماهِ عزیز ، سلام ای بهترین دوست ، سلام به تویی که در کنارت بودن دلمو نرم کرد و گ
اعتیاد به مواد مخدر رو در نطفه خفه کردم.اعتیاد به الکل رو کنار گذاشتم.روزهایی بود که روزی یک وعده غذا میخوردم.کجاها که نخوابیدم و نرفتم و هرقدر پاره و پوره ، اما ایستاده بیرون اومدم.اما این بیماری زیادی دارد طول میکشد.جدا از تاثیرات جسمی و کاهش وزنم و ریزش مو هام ؛  روانم رو زخمی کرده.تقریبا اوجش دو سال شده. دو سال است که نه توان ورزشی دارم و نه زورِ کار.مثلا دو سال هست که جمعا ده کتاب خوانده ام و ده فیلم دیده ام ؛ آن هم به زور.دیگه این چند ماهِ ا
۱.مگر نخواندیم سلام هی حتی مطلع الفجر
این شب سلام است تا طلوع فجر
پس بیا «لیلةالسلام» بخوانیمش.
شب سلام سلام خدا به انسانها و سلام فرشتگان به انسانها و سلام انسانها به انسانها
خوش به حال آنانکه به حقیقت سلام رسیدند و خود مجسمه ی سلام شدند.
۲. دومین شب قدر گذشت .دیشب مفاتیح را نگاه میکردم دو نکته ی مهم نوشته بود:
اینکه پرسیدند برای ما معلوم کنید شب ۲۱ یا ۲۳ کدوم شب قدره ؟ در جواب حدیث داره که: «اینکه دوشب رو مناجات کنی برای حاجاتت کار سختی نیست.»
    باز نگاهِ مستِ تو   ،  هوش ربوده  از سرم
    بیا تو ماهِ عاشقم  ،  به شوقِ وَصل در برم
     طنینِ شُعله ی عَطَش ، گرفته نای از تنم
     بده ز بویِ زُلف خود، تو نِکهتی به بسترم
       
                                                               داوود جمشیدیان ( سِتین )
 
بسم‌الله...
سلام!
+
حدود یک ماهِ پیش ایمیلی از طرف بنیاد آمد.
ثبت‌نام کردم.
و واقعاً توقعی نداشتم از شرکت در برنامه‌.
یک‌شنبه ساعت ۱۰ صبح پیامک بنیاد آمد که تشریف بیاور و کارت‌ت را تحویل بگیر!
(این بار، از آن دفعاتی بود که لذت یک چیز این قدر می‌چسبید به جان‌م. کارت را با هیچ توصیه‌ و واسطه‌ای نگرفته بودم.)
+
چهارشنبه، ۱ خرداد رفتم حسینیه‌ی امام خمینی(ره).
زود رفته بودم و برای نشستن حق انتخاب نسبتاً گسترده‌ای داشتم؛ روی صندلی، کنار ستون و...
نش
بسم الله
 
دومین روز ماهِ بهمنم را با نوشتن شروع کردم. هی نوشتم و پاک کردم. البته با دیلیتِ کیبورد. اما قشنگ‌ترین کاری که کردم خواندن جزوه‌هایی بود که در راستای مسیر روزنامه‌نگار شدنم، یک جزوه‌ی درسی به حساب می‌آید. درسی که این ترم می‌خواهم انتخابش کنم. سه واحدی که برای انتخاب کردنش مشتاقم. با استادی که حسِ استادانه‌ای در من رویانده و واقعا شاگرد اویم. آنقدر که دیگر دستم نمی‌رود بنویسم «حداقل» حتی اگر در چتِ شخصی‌ام باشد. نزدیک به دو سال
 
 
روباهِ خسته کنار دریا ایستاد.و به ماهی کوچکی زل زد که می خواست ببلعدش...ماهی کوچک متولد ماهِ دلتنگی بود. سیصد و شصت و پنج بغض در سینه داشت.می خواست از دریا بپرد بیرون...می خواست برود توی چنگال روباهِ خسته اش!باله هایش زخمی بود،چشم هایش کم سو بود،زورش به امواج دریا نمی رسید.روباهِ خسته زل زد به ماهی کوچک تا شاید برگردد...ماهی توی عمق دریا بلعیده شد...روباه، ماهی را نه بخشید.نه توانست فراموشش کند.روباهِ خسته آب دهانش را قورت داد. مثل قلوه سنگی گل
بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد …تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم …التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست …یک احساسِ متفاوت …یک بیقراریِ ناب … !انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیُفتَد …بادهایِ بهار ، پشتِ شیشه می رقصند ،گل های باغچه ، بذرِ امید به دلم پاشیده اند ،انگار زمین و زمان ، مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده …اردیبهشت است …بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد ..حالِ خوبی دارم …قابلِ شرح نیست …دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خوا
به‌یادِ رویِ گُلی در چمن چو ناله کنم،
هزار خون به دلِ داغدارِ لاله کنم
زِ بس که خون به دل‌ام کرده دستِ ساقیِ دهر،
مُدام خون عوضِ باده در پیاله کنم
به جدّ-و-جهد اگر عقده‌هایِ چین شد باز،
من از چه رو به قضا کارِ خود حواله کنم؟
شدم وکیل از آن‌رو که نقد، فی‌المجلس،
برایِ نفعِ خود این خانه را قباله کنم
من ام که طاعتِ هفتادساله‌یِ خود را،
فدایِ غمزه‌یِ ماهِ دو هفت‌ساله کنم
به‌غیرِ توده‌یِ ملّت چو هیچ‌کس کس نیست،
چرا زِ هر کس و ناکس من اس
امروز در پاکت می نویسم:
این روزها به نظر هرچه می نویسم از آذر است! اتفاقات و روزمره ها بسیار است اما،
هیچ کدام انگار ارزشی به قامت ماهِ زیبای آسمانم را ندارند ...
سنگ،کاغذ،قیچی! این بازی را به بهانه ی عاشقی کردن ساخته اند، صدایش را هم در نمی آورند!
قانون بازی ساده است ...
وقتی می بازی دلبرت با خنده و ذوق، با کمی تردید، ضربه ی آسوده ای به صورتت می زند!
و آن لحظه که بُردی، بوسه ای روانه پیشانی اش میکنی ...
خاطرات پارک لاله جین و آرامشِ سد شهناز آنقدر نا
چو دست بر سرِ زلف‌اش زنم، به‌تاب رَوَد
ور آشتی طلبم، با سرِ عتاب رَوَد
چو ماهِ نو رهِ نظّارگانِ بی‌چاره،
زَنَد به گوشه‌یِ ابرو و، در نقاب رَوَد
شبِ شراب خراب‌ام کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم، به خواب رَوَد
طریقِ عشق پرآشوب-و-آفت است، ای دل
بیفتد، آن‌که در این راه با شتاب رَوَد
حباب را چو فتد بادِ نخوت اندر سر،
کلاه‌داری‌اش اندر سرِ شراب رَوَد
گداییِ درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی زِ سایه‌یِ این در به آفتاب رَوَد
دلا، چو پیر شدی
 دلبری  دارم  که چون  ماهِ  شب است
 این دلِ عاشق به شوقش در تب است
 میبیرد  هر شب  ز  چشمم  خوابِ  ناز
 نامِ  این  مَعشوقِ   نازم    کوکب   است
 
                     شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
                                         فروردین ماه 1399
سال ۹۸ اینجوری بود
سال نو مبارکککک (  همه جا سیل اومده ) صبح بخیر ( زلزله شد )صبح بخیر ( کی‌روش رفت )صبح بخیر ( مشایخی رفت )صبح بخیر ( بهنام صفوی هم رفت  )صبح بخیر ( نجفی زنش رو کشت )صبح بخیر ( دختر آبی خودکشی کرد )صبح بخیر ( سیل اومد اونجارو بُرد )صبح بخیر ( طوفان فلانجارو آورد)صبح بخیر ( زلزله فلان جارو ترکوند)صبح بخیر ( ترامپ باز هار شد ) صبح بخیر ( میخواد جنگ بشه )صبح بخیر ( سردارسلیمانی شهیدشد)صبح بخیر ( سیلی محکم )صبح بخیر ( کیمیامون رفت )صبح بخیر ( آخ آ
۳۴امین مراسم Golden Disc Awards
آرمی ستاره‌ی ما،ماهِ ما و همه چیز ما هستش✨
آرمی~ کسایی که پایه‌ های بزرگ افتخار ما هستن که ما تونستیم هردو جایزه‌ی آلبوم دیجیتال و فیزیکال رو ببریم. ازتون ممنونیم و پرپل یو تا همیشه
از همه کسایی که موسیقی بی‌تی‌اس رو دوست دارن ممنونیم و ما بخاطر این عشق با موسیقی خوب بازگشتی توی سال ۲۰۲۰ خواهیم داشت!
آنکه سنگم به سینه اش می زد
عاقبت رفت و بی خیالم شد 
رفته او تا دوباره تنهائی
همدمِ شامِ بی زوالم شد 
نیمه ی شب ، تا سحرگاهان 
مانده بودم به سجده ی عشقش
شاد بودم زِشادیِ آنکس 
که مرا بهترینِ عالم بود 
او که آمد ‌، حرام شد بر من 
گریه و غصه ها و خونِ جگر 
کاش می بود ، چونکه بعد از او 
اشک و خونِ جگر حلالم شد 
فصلِ پاییز و آذر و یلدا 
هر سه رفتند و مانده ام تنها 
بعد از آن هم سکوت و سرما بود 
که درین بی کسی وبالم شد 
غصه ها هم یکی یکی آمد 
غنچه ی خنده ب
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه نوشت:
رمضان عجب ماهی است...خوابیدن مان عبادت حساب می شودنفس کشیدنمان تسبیح خداست...یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد...افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر را دارد...و تمام گناهان را به عبادت و توبه تو می بخشند...وقتی خدا میزبان مهمانی شودمعلوم است سنگ تمام می گذارد...
و جالب اینجاست که شیطان هم در غل و زنجیر است...
 
دلتنگ نوشت:
ماه خدا آمد...
ماهِ خدا نمی آی...
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
این روزها روزهای اضطر
11/11 هزار و سیصد و نود و هشت.
20 روز دیگر اعزام به خدمتم و درونِ پادگان افتادم.
30 روزِ دیگه 24 سالگیم رو تموم میکنم: به این معنی که میشه 24 سال و یک روزم. همیشه گیج میشم سرِ سن. پس توضیحاتِ تکمیلی نیاز بود.
دیشب یکی از وبلاگای قدیمیمو خوندم. یه مطلبیش نظرمو جلب کرد. یادم نبود نظرم راجع به مرگ چیه داخل 16-17 سالگی. و دیدم که اونموقع هم نظری مشابهِ الان داشتم: نابودیِ ابدی، پیوستن به عدم برای همیشه.
این کرونا جدیداً ترسناک شده. امیدوارم به خیر بگذره و نمیری
13/09/1397
حوالیِ ساعتِ 16:00
 
پ ن: اون روزو یادمه، جدّاً یادِ غروبای پشتِ‌بوممون بخیر... حتی اگه بهشتم برم هوسِ دیدنِ اون غروبای خوشگل و اون آسمونِ بی نظیر از کَلّم نمیپّره. 
پ ن 2: تو دفترچه‌ی دوخت طبق فرمت همیشگی نمینوشتم و مثلا تو این note، زمانو ننوشتم که احتمالا حوالیِ ساعت چهار بعد از ظهر بوده، چون بعدش به سرعت تاریک میشد و عصری نمیموند دیگه :) 
پ ن 3: خونه ی آخرمون، تقریبا تنها ساختمونِ مسکونیِ سرِ چهارراهِ دانشجو بود و دو سال طبقه ی همکفِشو داش
 
سلام سلامممم
حالتون چطوره؟!:)
حالا باز آمــد؛ بویِ مـــاهِ مدرسه
بوی بازی های راهِ مـــدرسه
بوی ماه مهر… ماهِ مهـــربان
 
فصل مدارسه :) عطسه گلم منو به چالش خاطره مدرسه دعوت کرد که یکی دوتا از خاطره های تلخ یا شیرین مدرسه رو تعریف کنیم
اولش بهش گفتم من۶ساله از مدرسه فاصله گرفتم چیزی یادم نمیاد بعد انقد من بچه آرومی بودم(جون خودم) که هیچ خاطره ای ندارم!
بعد یکم فکر کردم دیدم چندتا خاطره بی نمک یافتم:)) خیلی سعی کردم که طولانی نباشه ولی شد:/
 
خا
آیت الله بهجت:
چهل روز مانده به محرم،چله ی گناه نکردن بگیرید
تا سوز دل و اشک چشمتان برای سیدالشهدا فراوان گردد.

فردا شروع چهله ی عاشقیست...
هرروز زیارت عاشورا میخوانیم تا رسیدن ماهِ عشق؛
تا با دل و قلبی آماده به کرببلایش برسیم.
هر کسی همراه هست،بسم الله...
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
دنبال بد هستی اگر، من بدترینمبی آبرو نزد کرام الکاتبینمیک ذره حاجات مرا تا دیر دادیبلوا به پا کردم، کجا رفته یقینم؟!زانو بغل کردم ببینی بی پناهماز بار سنگین گناهم، شرمگینمدست مرا امشب نگیری، شک ندارم...روز قیامت در صفوف مذنبینمممنونم از لطفت، اجازه داده ای بازدر پای سفره، پیش خوبان می نشینمپابند حبت کن دل هرجایی ام راشیطان نشسته دست بسته، در کمینمبا اذن زهرا سینه چاک بوترابمنام علی هک گشته بر روی نگینمحیدر که جای خود، غلام قنبرم منعبد غلا
دنبال بد هستی اگر، من بدترینمبی آبرو نزد کرام الکاتبینمیک ذره حاجات مرا تا دیر دادیبلوا به پا کردم، کجا رفته یقینم؟!زانو بغل کردم ببینی بی پناهماز بار سنگین گناهم، شرمگینمدست مرا امشب نگیری، شک ندارم...روز قیامت در صفوف مذنبینمممنونم از لطفت، اجازه داده ای بازدر پای سفره، پیش خوبان می نشینمپابند حبت کن دل هرجایی ام راشیطان نشسته دست بسته، در کمینمبا اذن زهرا سینه چاک بوترابمنام علی هک گشته بر روی نگینمحیدر که جای خود، غلام قنبرم منعبد غلا
کنارم هستی
ولی
چرا ندارمت؟؟؟
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
هم‌دمِ عزیزم ؛ سلام.
نمی‌دانم چه حسی‌ست که گاهی دوست دارم برایم به وسعتی نامحدود حرف بزنی و از ریز و درشتِ اتفاقات برایم تعریف کنی. دوست دارم آینده و گذشته را بریزی در قالب کلمات و بدهی تا سر بکشم. دوست دارم سکوت نکنی و حرفی برای گفتن داشته باشی. چندین بار این موضوع را بهت گفته‌ام و حتی آخرین بار که همین امشب باشد، قلبِ حساست ازم دلخور شد. می‌دانی که، من یک لحظه‌هم تابِ دلخوریت را ندارم. اما مگر من جزء تو در این دنیا هم صحبتی دارم؟ کمی که در ر
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم
یا حسین علیه السلام
اکنون که مرگ حتمى است، بگذار مرگى را انتخاب کنیم که آبستن زندگى باشد و سازندگى‌هایی بیاورد و آگاهى‌هایى متولد کند و روح هایى را حرکت دهد...
#عاشورا/صفائی حائری
 
این حرف های قشنگ را چطور در بطن زندگی بیاورم مولای من پسر فاطمه؟چطور فقط حرف نباشم عمل هم باشم؟
محرم میتواند آغازی باشد برای گذاشتن دستم در دستان شما دستان شما همیشه هست اما منِ فراموشکار باید محرمی باشد تا بهانه ای جور شود برای تحو
بردار از مقابل چشمم نقاب را بیرون کش از جوانب قلبم حجاب را   امشب برای یوسُف تُرکت دعا بکن تا بی خیال تو به سر آریم خواب را   آن جرعه ها که جرئت لذّت نمی دهند پژمرده اند رونق باغ شباب را   مهمان بکن مرا تو به یک کاسه شیر داغ این بادۀ من است، چه خواهم شراب را؟   تا می پرد جرقّۀ یادتو از سرم می سوزد عصر سیطرۀ التهاب را   بر آتش ترم بفشان آب سوخته یعنی نشان حرارت لعل مذاب را   طی شد هزاره های مه آلود و عاقبت اینجا رسیده ام که بگیرم جواب را   گر قلّه بود
باز آمد بوی ماه مدرسهبوی بازی های راه مدرسه
 
بوی ماه مهر، ماهِ مهرباننوِرِ خورشید پگاهِ مدرسه
 
از میان کوچه های خستگیمی گریزم در پناه مدرسه
 
باز می بینم ز شوق بچه هااشتیاقی در نگاهِ مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاطخنده های قاه قاه مدرسه
 
باز هم بوی باغ را خواهم شنیداز سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشیدسرخ بر تخته سیاه مدرسه
 
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه
 
( پرسپولیس  قهرمان )
تک ستاره،  شیرسرخِ  بی اَمانم
سرخ جامه، همچو ماهِ آسمانم
من مدالِ زرنشانم کشورم را
بی بدیلم، بی نظیرم،  قهرمانم
چون پلنگی برحریفانم بتازم
تور هر دروازه ای را گل نشانم
مقتدایی چون علی دارم به میدان
پوریایی مکتب هستم ، پهلوانم
آسمان با بازی من رنگِ خون شد
بر حریفان همچو تیری در کمانم
ریشه در تاریخ دارم، پرسپولیسم
افتخاراتم نه ایران، درجهانم
ای بنازم بر کلانی سر طلایی
با علی پروین به دنیا جاودانم
شیرهایی چون علی دایی به ح
روز هایی هست که بدون هیچ دلیلی ناراحتی. یه بدن سنگین که روی تخت مچاله شده. سرش پر شده از فکرای مختلف و بی صدا شروع به گریه میکنه اما هنوز هم عقربه ها و ثانیه ها شروع به حرکت میکنند!چشم هام رو میبستم و بهار هزاران مایل دورتر به نظر میرسید. اشکالی نداره‌‌...هر جوری که میخوای اسمم رو صدا کنمیگن زندگی فقط یه تراژدیه و تنها کاری که باید بکنی عدت کردن به این ماراتونه.روز هایی بود که انگار همه به جز من قوی به نظر میرسن. انگار که من تنها کسی ام که دارم سخ
آهای دقیقه نودی ها یا اونایی که با شنیدن این #فایل #تلنگری بهتون بخوره و همچنین اونایی که کارشون درسته فرقی نمیکنه و به درد همه میخوره
ماه #شعبان آخرین ماهِ سال #معنویِ یک انسانِ و#رمضان #شروع بهار سال معنوی و اولین ماه سال معنویِ انسانِ
خدا میخاد که تو از ماه شعبان کاملا #پاک بیرون بری
اینکه بخای پاک بیرون بری یعنی فراهم کنی مقدمات ِ
از این به بعد با #خدا بودن رو
مقدمات کم گناه نکردن رو
اگر خدا نمی خواست خودش به ما یاد نمی‌داد این جمله رو
ال
من بیزارم از 29 دی، از سال 93، از کسی که خبر داد آخرِ هفته نامزدیته، از اتاقی که این خبرو داخلش شنیدم، از راهروهای بیمارستانی که شاهد حالِ خرابم بودن، از همه ی چیزی که برسه به اون روز بیزارم.
من بیزارم از خطهای درهم کف دستت که داخلش یه M افتاده! بیزارم از عشقی که سهم من ازش شد چهار سال غصه و حالِ بد:/ بیزارم از تظاهر، بیزارم از خنده های الکی، از گریه های شبانه، از آهنگِ بمون یگانه، از هرچی منو به تو میرسونه بیزارم.
دیگه هرچی امیدِ واهی و انتظار کشید
 
(بغضِ چهل روزه)

برمزارت آمدم زار و پریشانم حسینمیکنم بر قبرِ شش گوشه فدا جانم حسین
.
آمدم از شام تا در بَر بگیرم قبرِ توهمچو شمعی درغَمت سوزان و گریانم حسین
.
آمدم با اَشک شویم قبرِ زیبایِ تو راخانه ام ، کاشانه ام شد بی تو زندانم حسین
.
مانده ام تنها در این دنیا ندارم یاوریکو؟ برادرها شود آرامشِ جانم حسین
.
یادگارِ مادرم پیراهنت آورده اماَرمغانی را جز اینم نیست، اِمکانم حسین
.
ِعطرِ زهرا را گرفته تار و پود پیرَهنبویَمش، دردِ دلم را  گشته در
چیزی که اخیرا بیشتر بهش فکر میکنم اینه که "شناخت خود" کار سختیه اما تو شرایطی که هر کدوم از ما هر روز با توجه به تجربیات و شرایط، تصمیمات جدیدی میگیریم و خودمون رو تغییر میدیم که در نتیجه هممون یه جورایی در عین متنوع بودن؛ رو به تغییر هم هستیم، پس میشه گفت یه جورایی شناخت دیگران به مراتب از "خودشناسی" سخت تر هم می تونه باشه.پس کم کم دارم به این نتیجه میرسم به جای این که انرژیمو صرف این کنم که سر در بیارم تو مغز این و اون چی میگذره و دلیل رفتار فلا
به حدی زندگیم روهواست که نمیدونم دو هفته دیگه کجام!!!
البته که هیشکی از دو ثانیه بعد خودشم خبر نداره... ولی اینکه اینجوری لنگ در هوا گیر کرده باشی عجیبه.
فرمودن حالا که دوست ندارین شیش ماه برین تهران، نه ماه برین بوشهر پس...
بوشهر از یه لحاظایی بهتر از تهرانه...
ولی حتی همینم صد در صد نکردن که قراره بریم یا نه.
بعد آدم با خودش میگه خب حالا که قراره نه ماه برم جای دیگه زندگی کنم با خودم باید چیا ببرم؟ چقدر لباس؟ چقدر وسیله آشپزخونه؟ اره مرّه ها رو که
زین پس هر چند وقت یک بار پستی میذاریم تا درباره سریال هایی ک دیدید بتونید با هم تبادل نظر کنید، دیدگاهتونو بگید، درباره نقاط ضعف و قوت سریال و قسمت های گنگ و مبهمش حرف بزنید و خلاصه هر چه دل تنگتون میخواد بگید :)
اینجوری میتونید ب دوستانی هم ک هنوز سریالو ندیدن کمک کنید ک ببینن با سلیقه شون جوره یا نه
اسم این بخشم میذاریم از دیدِ شما تا بتونید بعدا راحت پیداش کنید ^-^
آها ی نکته توی نظراتتون اگه داستان سریال رو مطرح میکنید یا به هر نحوی لو میدی
چند وقت پیش داشتم در حال استفاده از هالولنز( هدست واقعیت افزوده مایکروسافت ) از خودم توی آینه فیلم می گرفتم. قرار بود فیلم برای یه ارائه کلاسی استفاده بشه و بابتش لباس خوب پوشیده بودم، موهامو آب شونه کرده بودم، اینه قدیمون رو برده بودم یه نقطه تمیز و خالیِ راهروی خونه و نشسته بودم با اپلیکیشنمون ور می رفتم. 
چون ارائه مهمی بود بعد از ذخیره فیلم نشستم دو سه دور بازبینیش کردم که همه چیز تو کادر باشه و چیزی از قلم نیفتاده باشه و سوتی موتی نداده
بالاخره دارم برمیگردم خونه. امشب قطعاً میرم. ینی بلیطمم گرفتم و ساعتِ 03:30 بامداد از مشهد میپرم به شیراز. 
داداشم داره بعد از یه سال و چند ماه میاد ایران، و یه توفیقِ اجباری شد که بالاخره برم. یه توفیقِ خوب، یه اجبارِ بد. 
 
امروز باید خیلی جاها برم، هر جایی که شاید دلتنگش شم. کجا؟ اول از همه دانشگاهِ عزیزم... ، پارک کاشانی، شاید پیشکوه، کافه کاف. همینا فعلا به ذهنم میرسن. تُف. واقعا تف.
ساعت 10-11 امشب هم میرم سمت مشهد که برم فرودگاه و منتظر پرواز بم
گوگل فُتو واقعا پدیده‌ی عجیبیه، همه‌ی قسمتاش خیلی هوشمندانه‌ست، چه اون قسمتی که چهره‌ی همه‌ی  آدم‌ها رو جدا کرده و هرکدوم رو که بری، تمام عکسایی که با گوشیت با اون آدم گرفتی رو میاره، و مهم تر از همه قسمت مِموری...
گوشیِ من چند ماهِ دیگه، چهارساله میشه، و خب قسمت خاطرات گوگل فُتو هم همین‌قدر زیاد شده، هر روز که باز می‌کنم، میاره که پارسال امروز کجا بودم، دو سال پیش چطور و همین‌طور تا چهارسال! 
نمی‌دونم شما هم این‌طوری هستین یا نه، اما
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
 
       برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                     امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرُس
   تا حک کُنَد به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
    رضا
.
این هوا جان میدهد برای اینکه بروی در کوچه ها و خیابان آهسته و آرام قدم بزنی و لذتش را ببری. یا اینکه بروی در بالکن خانه فرشی کوچک و پا نخورده پهن کنی، ژاکتی نه چندان کلفت اما گرم بپوشی، لیوانِ نیم پُر چای را در دست راستت بگیری و با دست چپ هوایش را داشته باشی که نریزد و آرام یک گوشه بنشینی و کتاب بخوانی!
از آن کتاب های رمان فانتزیِ کاهیِ سبکِ خوش بو و خوش خط! آنهایی که خیالت را پرواز میدهد و فکرت را عمق! آنهایی که وقتی دستت میگیری نمیتوانی زمین بگ
بعد از ۴ سال امروز میرم که بیشتر از یک ماهِ مداوم پیش خونواده‌م باشم. خدا خودش بهم صبر بده. باخودم عهد بسته بودم قبل از تعطیلات نوروز، خونه رو تمیز و مرتب کنم که وقتی ۱۵ فروردین برمیگردم با طویله روبه‌رو نشم. متاسفانه بابام در یک حرکت انتحاری داره میاد تا منو ببره. فکر نمیکردم اینقدر دوسم داشته باشه. حتی خداهم نمیخواد من خونه‌م رو تمیز کنم. این ۲ هفته ای که از اعلام کرونا میگذره معین سرکار نرفته و خونه مونده. بلااستثنا هر شب نالیده و خواسته س
 
           برایِ پسرم ( امیر رضا )  :
 
                           امیرِ من
 
   آمد گُلی به دنیا ، از مِلکِ بختیاری
   شاداب رُخ ، شِکُفته ، چون نوگُلِ بهاری
   رویَش چو ماهِ تابان ، قَدَش چو شاخِ شِمشاد
   از قامت استوار است ، چون کوهِ آسِماری
   گشته رها چو شیری ، از بیشه زارِ زاگرس
   تا حک کند به تاریخ ، یک نامِ ماندگاری
   بعد از گذشتِ سالی ، از رَه رسیده اکنون
  رها نموده ما را  ،  از بُغضِ انتظاری
   با اِقتباس زِ نامِ  نیکِ شَهِ خُراسان
  
اولای هفته پیش بود. از کارِ زیاد خسته شده بودی. مثل روزای اولِ هر پروژه‌ که کار گره می‌خوره و به سختی می‌گذره، عصبی بودی. یه کم که آروم گرفتی...دیدی بخش زیادی از آرزوهای دو سه سال اخیرت رو داری زندگی می‌کنی. بدون اینکه متوجه باشی یه زمانی چقدر توی خیالت با نا امیدی، تصورشون کردی. آدمی توی خیالاتش کاملا آزاده و می‌تونه به غایت، جاه‌طلب باشه. و «تو»ی امروز چیزهایی به دست آورده فراتر از جاه‌طلبی‌های درون خیالاتش. باید اعتراف کنی زندگی با همه
یه عادت خیلی بدی که دارم، هر ایرادِ ظاهری ای در کسی ببینم میرم بهش میگم. مثلا «آقا زیپت بازه» «درِ کیفت بازه» بابات تیـ...
یا مثلا یه موتور که رد میشه چراغش روشنه با دست از دور اشاره میزنم «چراغت روشنه»، شده گاهی یکی رسیده بهم و از بغل رد شده و گفته «به تو چه؟»
یا مثلا دارم با یکی حرف میزنم و میبینم از گوشش یه چیزی که نباید زده بیرون یا از بینیش هم همینطور. 
بهش میگم. 
نه اینکه جار بزنم  ها. ولی باید بگم. نگم میمیرم.
یا مثلا یکی یه رفتاری داره که اذ
اگه بعدها از من بپرسید که از ۹۷ چه چیزی رو بیاد میاری قول میدم چشمم رو روی تابستون پاییز و حتی دوماه اول زمستونش ببندم و بگم من اسفند ارامشم رو بدست اوردم  که البته فقط با حذف ادم ( های) ! سمی زندگیم ممکن شد ! 
و مهمترین چیزی که یاد گرفتم این بود که روابط باید باعث شن که ما احساس ارامش کنیم و حتی باعث شن که ما بهترین خودمون باشیم؛ هر رابطه ای اگه ازارمون میده، باعث میشه از خودمون متنفر باشیم یا گریه کنیم و غمگین باشیم (با توجه به اینکه مدرنتیه خود
و سعی میکنم اونقدری بهت توکل کنم و توام هیچکاری نکنی خدا...ینی اصلا نمیخوام چیزیو کم و زیاد کنی
من به مامان گفتم اینکارو نکن و قبول نکن 
من نمیدونم چی شده که همچین تصمیم گرفتن 
من میترسم سرنوشتِ بدجور تکون بخوره و گند بزنه به همچی....
همین یه فکرو نداشتم که اونم با ترس و لرز زنگ زده بیدارم کرده و میگه بهم و ...
ولی مامان کاش نمیزدی ... آرامش کمی رو که بعد نماز بدست آوردمو دیگه ندارم...
من باید تنها الان خونه بابابزرگ باشم، و رمقی برای من نمونده که آما
بسم الله الرحمن الرحیم  قربة الی الله
. . بعد از تو، به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچاره‌ام آنقدر که هم‌صحبتم این است می‌میرم ازین غم،
که در آغوش تو ای دوست
یک بار نشد گریه کنم،
... حسرتم این است .
رفیق محمود
گریه 
آغوش
حسرت
آااااااااااااه
سربازان آخرالزمانی امام زمان عج 
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها 
شهیدمحمودرضابیضائی
پونزده روزِ که از فروردینی ترین ماهِ سال، میگذره اما من دلم سالهاست تو غروب بیست و نهمین روز از دی ماهی ترین ماه سال،ا
 
 
 
 
شعر مازندرانی
#غزل_تبری#روح_اله_نظرنژاد_کدخدا#اِسپه_رازقیصُبْ جا بِدوشِ دُختِ پیغمبر گِرمْبهیا یَعْله تا شو، سینه ی حیدر گِرمبهامشو تموم انس و جن وِه نور یارمْهگِر سبزِ قنداقه شه بال ِسَر گِرمبهبِشْکُفته اِسپه رازقی ماهِ زمین سَرمن ماهتو وه شاخه ی احمر گِرمبهمردم نَدینه اُونگِدر با شی دِ تا چِش!من دوشِ پیغمبر ره شی منبر گِرمبهاین فاطمه (س) اون فاطمه* فرقی نکاندهمن شی برارونِ دل وَر وَر گِرمبههر جا که زینب دَوّه من اونجه دَرِمْبهسق
 
اندر گمان نیاید لیلیِ چون توئی را
وندر جهان نگنجد مهرویِ چون توئی را
 
صورتگری ز چین هم نقشی نبیند از تو 
چون ماهِ نو ندارد، ابرویِ چون توئی را 
 
آن چشمِ مستِ ساقی از شرم بر هم افتد
تا در پیاله بیند، جادویِ چون توئی را
 
هر مست شد غلامت تا در خیالِ خامش 
در گوش حلقه سازد یک مویِ چون توئی را 
 
آهوی مُشک افکن، مُشکش دگر نخواهد
زیرا شنیده وصفِ، گیسویِ چون توئی را 
 
چشمان مست خوبان مستی ز کف بدادند
تا دیده اند چشمِ، دلجوی چون توئی را 
 
من در خی
احتمالا ناظر نشسته بود روی مبل توی آشپزخانه، چایی اش را داغ داغ سر می کشید سریعا پرونده ها را باز می کرد و دو تا ورق که می زد دست می برد سمت شیرینی ها و یکی را درسته توی دهانش می گذاشت، دو تا ورق دیگر می زد و می گفت این کیه؟ جدیده؟ نمی شناسمش! من با کلمه ی نمی شناسمش وارد آشپزخانه شدم، همین طوری که لیوان را برمی داشتم و مقنعه ی کج و کوله ام را مرتب می کردم، سلام کردم.
خانم مدیر مرا معرفی کرد و ناظر عصبانی و عجول را هم، پس ذهنم می گذشت پس همین باعث شد
 
  ‌ یا محمّد(ص)،ای سپیده ؛ بامداد
برگزیده ماهِ تابان ، خوش نهاد
رحمتِ للعالمین ، روحِ بلند
رنگ مدرسه ندیده باسواد
نورِ مطلق ، حضرت روح الامین
بهترین بندگان ، روشن نهاد
از ابوجهل و ابوسفیان پر است
منطقه مملو شد از ظلم و فساد
خانه کعبه ندارد امنیت
حاکمش باشد خودش اُمّ الفِساد
در میان فتنه ها افتاده ایم
چاره کن با حکمتِ ربّ العباد
خون و أتش در یمن بالا گرفت
نیجر و لیبی گرفتار شغاد
شیعیان در کُلّ عالم در فشار
میوزد از هرکرانه تندباد
حفظ فرما سر
گل‌آرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدس‌رضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند 
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
طرح پدرم شهرستان‌های اطراف بود و خانواده‌ی مادرم در مشهد. بیشترین چیزی که تا شش سالگی‌م به خاطر می‌آورم در اتومبیل می‌گذرد. و موسیقی‌هایی که پدرم عادت داشت موقع رانندگی بشنود، آهنگ پس‌زمینه‌ی خاطراتم هستند. 
امروز، توی این روزِ مهمِ متفاوت، سراغ یکی از آن کاست‌ها رفتم. یکی که دوجانبه قلب‌م را می‌شکند. علاقه‌ی پدرم به علی علیه‌السلام، آن کتاب‌های «صدای عدالت انسانی» جرج جرداق‌ش توی کتابخانه‌‌ش و بغض‌ش. و چیزی که علی واقعاً هست و
برای این هفته برنامه ریخته ام. دفترچه ام را ورق می زنم، شنبه و یکشنبه و دوشنبه را رد می کنم. سه شنبه، کلاس دکتر شفیعی کدکنی.نباید خواب بمانم. دفعه قبل که خواب ماندم وقتی رسیدم جا برای نشستن نبود‌ و تا ساعت ۱۲ بیرون کلاس سرپا بودم. نه استاد را خوب دیدم و نه صدایش را خوب شنیدم‌. پاهایم از شدت درد امانم را بریده بود.آلارم گوشی را روی ۷ و نیم می گذارم. تا صبحانه بخورم و حاضر بشوم می شود ۸. ساعت ۸ حرکت می کنم تا ۸ و نیم و یا نهایتا ۹ می رسم آنجا.این ها گف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها