نتایج جستجو برای عبارت :

درد یا جلب ترحم؟

حدیث 83 ابوعبیده جدا گو،ید از امام باقر  ع راجع استطاعت ورفتار مردم در آن باره پرسیدم حصرت این آیه را تلاوت نمود و مردم  پیوسته مختلف خواهند بود از لحاظ عقیده جز انکه را پروردگارت ترحم کند  و بر اه حق هدایتش فرماید و ایشانرا برای ترحم آفریده 119 سوره12  و فرمود ای ابوعبیده مردم در رسیدن بقول حق مختلفند وهم گی در هلا کند حق را کنار گذاشته از بطالتها پیروی میکنند من ع رصکردم خدا می‌فرماید و جز کسیرا که پروردگارت ترحم کند فرمود انهاشیعیان ما هستن
باز امشب دلتنگی از شش جهت هجوم اورده. یا همون از شش جهتم راه ببستند. دلتنگی برای همه‌چیز و همه‌کس. باید درس بخونم ولی در فس ترین حالت ممکنم. پیاده روی هم پاسخگو نیست انگار. این چهارمین آلبوم نامجو میچسبه. اندازه‌ی خیلی از آلبوم های دیگه‌ش.
 
+ نوید اومد چهارتا اوریگامی نازنینمو برداشت برد. گفت برات صندلی چوبی درست می‌کنم. گولم زد فک کنم.
++ 28 هم میره اینترنی و کاش منم میتونستم مفید باشم.
+++ وقتی به خودم فکر می‌کنم که ممکنه یه زمانی توسط هر آدمی
راننده اسنپ چمدان سنگینم را جابه جا می‌کند و می‌گوید‌: می‌خواهی جنگ بروی؟ می‌گویم: نه. دارم از جنگ برمیگردم!
راه آهن که می‌رسیم، چمدان را بیرون می‌گذارد و با ترحم میگوید: این را چه جوری می‌خواهی ببری؟!
جای پله برقی، آقای کناری دستی می‌رساند و چمدانم را تا دم قطار می آورد. مامور قطار میپرسد: این آقا با شماست؟ 
می‌گویم: نه. هیچ کس با من نیست...
اصنشم اگه تو بودی، دستم با این وسیله های سنگین درد نمی‌گرفت. ترحم دیگران هم اذیتم نمی‌کرد. 
اصنشم
 
هیچ غمی بزرگتر از این نیست، که نتونی کسی رو برای حرف زدن پیدا کنی!هیچ کس نیست برای این که باهاش حرف بزنم یعنی هست ولی خب مسخره می‌کنند و یا شروع می‌کنند به پند و اندرز دادن و اینکه ما هم مشکل داریم و از همه مهمتر اینکه خیلی از حرف هارو به همه کس نمی‌توان زد وگرنه یه دفعه براشون میشی یه موجود ترحم برانگیز و شروع می‌کنند بهت ترحم کردن برای اینکه به خودشون اثبات کنند آدم خوبی هستند و بعد یه دفعه ازت خسته میشند و تبدیل میشی به موجودی که تو اون ه
[یاقوت حموی] در جلد هشتم کتاب معجم البلدان مینگارد: فرعون به هامان دستور داد که نهر سردوس را حفر کند. هنگامی‌که هامان مشغول حفر جوی شد، اهالی قریه‌ها هرکدام می‌آمدند و مالی می‌دادند که عبور آن نهر از قریه آن‌ها باشد. هامان گاهی آن نهر را به‌طرف مشرق و گاهی به‌طرف مغرب و گاهی به‌طرف قبله می‌برد و بدین‌وسیله از هر قریه‌ای مبلغی می‌گرفت تا اینکه صد هزار دینار جمع کرد و پول‌ها را نزد فرعون آورد و قضیه را برای فرعون شرح داد. فرعون گفت: وای ب
امشب خونه خواهرم بودیم همگی دورهم جمع شده بودیم...
خواهرم نتش داشت تموم میشد یهو به شوخی رو به جمع میگه
نفری 5تومن بزارید میخوام نت بخرم..
یهو مامانم10تومن بهش میده:)
و به یه بهونه ی اینکه مارو با ماشینتون بیرون،اونجا بردید کرایع دادم:-|
خیلی دردم کرد که تموم مدتی که من مودم خریدم یک بار نشد که بهم پول برای شارژ اینترنتم بهم بدن
و فقط یک بار ازشون تقاضا کردم،واقعا ندادن!!خیلی برام عجیب بود که راه به راه پول به خواهرزاده هام 
اگه بخوان میدن یا همین
فرزندم
جنسِ محبت به مظلوم با جنسِ محبت به مقتدر، متفاوت است...
انسانهای مظلوم (ضعیف) محبتی از جنس ترحم در انسان بر می انگیزانند
و انسانهای مقتدر محبتی از جنس عشق در انسان بر می انگیزانند...
و انسانهای مقتدرِ مظلوم (مستضعف) هر دو احساس را در انسان برمی انگیزاند...
و اقتدار و عزت جز در سایه حق و ولایت حق حاصل نمیشود...
علت اینکه انسانهای مقتدر از خلق الله دلبری میکنند این است که ابتدا از خدا دلبری کردند... و همین موجب اقتدارشان هم میشود...
فرزندم بکوش
سلام
 
یک نفری یک پست در اینستاگرام گذاشته بود و من استوریش کردم، مضمون هم این هست: " عکس های سر قبرتان را نشر ندهید "
 
اومدن بهم ایراد گرفتن مگه چه اشکالی داره؟ والا بخدا خیلی اشکال داره، اگه تو درد داری چطور یادت میمونه که عکس و فیلم بگیری و استوری کنی، واقعا این ها فقط راههای جلب توجه هستش، من با یک بار و دو بارش کاری ندارم که خب طبیعیه، آدم داغ دیده و دلش همدردی میخواد. روی سخنم با اون افرادی هست که هرروز، هر هفته یا یک چیزی در این مایه ها عکس
دانلود آهنگ جدید عماد ترحم
دانلود آهنگ عماد به نام ترحم کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده ترحم با صدای عماد از جوان ریمیکس
ترانه : امید جلیلی, موزیک : امین امید, تنظیم : مهدی غفاری
Download New Music Emad – Tarahom

عماد، خواننده خوش صدا ایرانی موزیک جدید خود را منتشر کرد.
جدیدترین ساخته عماد در تاریخ ۷ مرداد منتشر شد.
ساخته جدید عماد، ترحم نام گرفته است.
ترانه این اثر از، امید جلیلی می باشد.
موزیک اثر به
شیخ بهائی ، در حضور شاه عباس کبیر و طلاب محصل ، در پاسخ به سوال شاه عباس در خصوص معنای اولین آیه قران کریم ، چنین گفت :
معنای باطنی " رحمن " یعنی رحم کننده ای که صفت ترحم ، جزو ذات اوست و رحیم ، صفت کسی است که ترحم جزو ذاتش نیست .مثل ابنای بشر که گاهی ممکن است دارای ترحم باشند و گاهی نباشند . 
خداوند که رحمان است و ترحم جزو ذات اوست ،چگونه ممکن است رحیم باشد ؟ 
یکی دیگر از صفات خداوند که جزو ذات او می باشد ،عدل است .و اگر خدا عدل نمیداشت ،با توجه به ای
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
نمیدونم اصلا چجور باید توضیح بدم.....
ولی واقعا غلط کردم واقعا غلط کردم
هیچ وقت بع کسی ترحم نکنید هیچ وقت به کسی که نمک نشناسه به کسی که کثافطه اینکارو نکنید.. 
خدایا خودت کمکم کن خواهش میکنم خداجووون.
از شریف ،شرافت و از کثیف ،کثافت بهت میچسبه ،دقت کنید حتی به چه کسی سلام میکتید...
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل می‌نگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم می‌یابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شده‌ایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرموده‌ای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریایی‌ات گسترده و نقصان‌ناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
یک پیر مرد کار گر که تقریباً 50 سال داشت در یک گوشه ای از شهر زندگی میکرد. 
روزگار این مرد بیچاره چندان خوب نبود مرد بیچاره روز میرفت کار میکرد روزانه هر اندازه که کار میکرد شب همان را غذا با خود می آورد 
حتی بعضی روز ها نمتوانست خرجی خانواده خودش را تأمین کند. شب گرسنه را صبح میکرد.
 یک روز این پیر مرد تا شام کار میکند. شام هنگام برگشت به خانه سه دانه نان از نانوائی با خود گرفت در وسط راه ناگهان صدای (چرنگ 
چرنگ) سگ را میشنود.
 
  دلش آرام نمی گیر
برخی زمانها آداب مخصوص به خود دارند. در روزهای اول فروردین و آغاز سال جدید ما ایرانی ها به صله رحم و دید و بازدید میپردازیم.
رمضان به عنوان ماه خدا نیز آدابی دارد. به فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله برخی از آداب این ماه عبارتند از:
۱. یاد تشنگی و گرسنگی قیامت
۲ صدقه دادن
۳. احترام به بزرگتر
۴. مهربانی با کوچکتر
۵. صله رحم
۶. حفظ زبان ازگناه
۷. نگاه حرام نکردن
۸.نشنیدن صدا و سخن حرام
۹ ترحم بر ایتام
۱۰. توبه
۱۱. دعا
امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن .. مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می ب
زیر این خورشید تاریک می سوزم
فاصله ام با ماه ، با تو ، یک ارزن نمی ارزد 
سزای خویش را نزدیک تر از قلب به خود می بینم
سزای انحراف من از آن رود بلند و سبز
سزای این صدای من که از فقر درون می نالد
از فقر تو می نالد
از فقر خدا می نالد
و از ترحم های عشق
از نسیم لحظه ای غمگین ، می نالد
لحظه های خوب در پی ویرانی
لحظه های درد در کنج سکوت ، می شوند معماری
اگر بوسه ای در خواب یک لحظه درون تو شود جاری 
بدان این را که آن لحظه
بی گناهی بی گناهی بی گناهی
میدونستم آدمها وقتی بالا و بالاتر میرن، این اتفاق می افته. اینکه هرچیزی که به دنبالش بودن رو رها میکنن و به دنبال هدف بالاتر میرن.. و درست همون وقت که اون چیزِ قبلی رو رها کردن، دنیا دست از خساست میکشه و اون چیز رو به پاشون میریزه... اما اونا دیگه اون چیزو نمیخوان... چیز دیگه ای رو میخوان... و همینطوری میشه که همه چیز رو رها میکنن و اوج میگیرن...
ادامه مطلب
افرادی که در سختی بزرگ می‌شوند، میل دارند که فرزندانشان حتی‌المقدور زندگی راحتی داشته باشند. 
به این ترتیب، تربیتی را که در دوران سختی به آنها کمک کرده بود تا خود را بیابند از کودکانشان دریغ می کنند
چنین والدینی مرا به یاد آن پرورش دهندۀ پروانه می‌اندازند که از دیدن مشقات پروانه‌ها هنگام بیرون آمدن از پیله ناراحت می‌شد. بنابراین روزی از روی ترحم، شکافی در پیله یک پروانه ایجاد کرد تا راحت‌تر از آن خارج شودآن پروانه هرگز قدرت کافی برای پ
حالم دارد از احساس بدبختی و بیچارگی‌ آدم‌های داخل ایران و ترحم‌ها و نسخه پیچیدین‌های آدم‌های خارج از ایران در فضای مجازی بهم می خورد. کاش برای خدا و خودشان هم که شده جمع کنند این بساط را! احساس بدبختی و بیچارگی می‌کنید؟ بلند شوید کاری کنید! کسانی از دست رفته‌اند؟ کوتاهی از خود شما بوده! خیلی هموطنتان برایتان مهم است درست متحد میشدید و مثل خیلی از مردم دیگر دنیا اعتراض‌های مدنی‌ می‌کردید. جمع کنید این بساط ننه من غریبم را! 
 
این‌ها را م
یک جور همدردی خاموش میان دختران ناراحتی که در صندلی عقب تاکسی/اسنپ/آژانس نشسته اند و راننده های تاکسی/اسنپ/آژانس که از آینه با تاسف و ترحم و گاهی مهربانی نگاهشان میکنند وجود دارد. انگار که بخواهند بگویند گریه نکن درست می شود. شاید هم صدای موسیقی را بلند کنند و بخواهند بگویند من صدای فین فین تو را نمی شنوم دخترجان، گریه کن، خالی میشوی، بعدش درست می شود. 
ولی نهایتا بعدش درست می شود. 
به هق هق ها و نفس های شماره دارِ پس‌ از گریه قسم، درست می شود.
کودکی کودکان کار مثل کودکی ما نیست. ما بازی می کنیم و با آنها بازی می شود، ما در آغوش پدرمان لبخند می زنیم آنها اگر پدری داشته باشند چون معتاد است کتک می خوردند، مادر ما برایمان خوراک تهیه می کند و مادر آنها برای تهیه پول خوراک آنها  را اجاره می دهد. ما درطول سال درس می خوانیم و آنها در خیابان برای جلب ترحم عابران کتاب فارسی اول دبستان را بغل می کنند و ای کاش تفاوت های ما فقط به همینجا ختم شود و به آزارها و سو استفاده های جنسی و بدنی و روانی نرسد.
+ یادداشت رمزی که دیروز به عنوان پیش نویس پست جدیدم نوشتم، هنوز کنار دستمه اما دستم به نوشتنش نمیره چون پر از خوشحالیه و من الان پر از غمم:(
شاید اتفاق خاصی نیفتاده باشه ولی من دیگه رمق ندارم:(((
+ نلیسا....دقت کردی تو 23 سالگی میری دانشگاه در حالی که دوستات تو 23 سالگی لیسانس میگیرن....
23....عدد عجیبیه.....عددی که همیشه به جادویی بودنش ایمان داشتم...
و چه ترسناک که انقدر زود داره میاد....
+ از ترحم بدم میاد.... من خودم این راهو انتخاب کردم پس ترحم ممنوع!
+ کنکو
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
من سعی میکنم با همین چیزهای کوچیکی که دارم و به چشم خیلیا نمیاد خوشحال باشم،حتی با نداشته هامم خوشحال باشم(که فکر میکنم این یکی رو تقریبا دارم شعار میدم)ولی نمیذارم بخاطر چیزهایی که دست خودم نبوده پس زده بشم و سرزنشم بکنن و ترحم بهم داشته باشن یا حتی بالعکس.همه ی آدم های این دنیا دست خودشون نبوده که کجا به دنیا بیان!شهرستانی باشن،روستایی باشن،کلانشهر نشین باشن،ظاهرشون چه شکلی باشه،زشت باشن،خوشکل باشن،قابل تحمل باشن،هالیوود طور باشن،تو چ
 دو روز پیش به عنوان همراه بیمار رفتم اورژانس بیمارستان شاید از اینکه بگم من اورژانس رو خیلی دوست دارم تعجب کنید و یا فکر کنین من دیوونه ای روانی چیزی هستم :)  
خب من خودمم یه زمانی یه حس بدی به فضای بیمارستان و اورژانس داشتم همیشه اینا منو یاد مرگ و درد مینداختن ... ولی حالا به دلایلی نظرم عوض شده و اورژانس رو دوست دارم اولین نکته درمورد اورژانس که برای من دوست داشتنیه آرامش کادر اورژانسه... با وجود همه ی شلوغیا ، اتفاقا، گاهی حتی داد و بیداد ها
«با خود میگویم:تو دیوانه ای بیش نیستی،در جستجوی چیزی هستی که در این عالم زمینی هرگز یافت نمی شود»
با سرعت سرسام آوری به دنبال خودم میگردم لا به لای کتاب ها فیلم ها آهنگ ها و هر چیز ساده و مسخره ای که شاید تا قبل از این به چشمم نمی آمد،شاید عواقب صرف کردن زمان زیادی با خودم و این انزوای خود خواسته باشد،حرص و ولعم نسبت به جملات و کلمات و از آن خود کردن آنها روز به روز بیشتر می شود و به همان نسبت از هرگونه زنده بودنی عاری میگردم،از جنب و جوش های اطر
پدرم آدم جالبیه 67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 
فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ،
"چون هنوز آدم درستتو پیدا نکردی"
برای بار ده هزارم گوش هایم جمله را با خنده ای تصنعی پس میزنند و آرزو میکنند که ای کاش این خالق قادر و تمام صفات باشکوه دیگری که خودتان بهتر از من میدانید از بدو خلقت فکری به حال این بی درو پیکری میکرد و ما اینگونه بی دفاع نبودیم در برابر شنیدن خزعبلات آدم ها،به خصوص خوشبین ها،نه نه به خصوص انسان هایی که نمیدانند تو چه گذشته ای را به خاک سپردی و اینگونه بی مهابا باور های خودشان را به سمت تو شلیک میکنند،وعده ی آدم
مخرب ترین عادت:  نگرانیبزرگ ترین لذت:  بخششبزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفسرضایت بخش ترین کار:کمک به دیگران
 
زشت ترین ویژگی شخصیت:خودخواهیبزرگ ترین مایه  طبیعی انسان: جوانیبزرگترین دلگرمی: تشویقموثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر
 
قوی ترین نیرو در زندگی: عشقخطرناک ترین مردمان: شایع پراکنانعجیب ترین کامپیوتر دنیا: مغزبدترین فقر : یأس
 
مهلک ترین سلاح: زبانپرقدرت ترین جمله : من می توانمبزرگ ترین سرمایه : ایمانبی ارزش ترین احساس: ترحم به خ
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این
✨﷽✨
✍ از حضرت موسی (ع) به نقل از  پیامبر اکرم (ص) روایت شده:
حضرت موسی (ع) عرضه داشت: خدایا! قرب و نزدیکی به شما را می خواهم. خداوند فرمود: کسی به من نزدیک می شود که شب قدر بیدار باشد. عرض کرد: خدایا! رحمتت را خواهانم. فرمود: رحمتم شامل کسی می شود که در شب قدر به فقرا و درماندگان ترحّم کند. عرض کرد: خدایا! گذشتن از [پل] صراط را می خواهم.فرمود: عبور از صراط برای کسی است که در شب قدر صدقه ای بدهد.
عرض کرد: خدایا! از درختان و میوه های بهشت می خواهم.فرمود: آن ه
امام باقر ع فرمود نه بخدا سوگند خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است یکی اعتراف بنعمتهای او تا نعمت را بر ایشان بیفزاید ودبگر اعتراف بگناهان تا انهارا برای ایشان بیامرزد  3 برخی از اصحاب عمروبن عثمان از حضرت صادق حدیث کند که شنیدم ان حضرت مبفرمود همانا مردگاهی گناه کند وخدا لوسیله ان اورا ببهشت برد عرضکردم خداوند بسبب گناه اوراببهشت برد فرمود اری هر اینه او گناه کندو پیوسته از تن ترسان است و بر خود خشمناک است پس خداوند لباو ترحم کند واورا 
یادم می‌ره دیگه ندارمت. وقتی دارم با دوست صمیمیم حرف میزنم و میگم تو این موضوع گیر کردم ولی باکی نیست از جانم کمک می‌خوام. نگاه ترحم‌آمیزش یادم میاره دیگه کسی که به طور معجزه‌آسایی همه‌ی مشکلاتو حل می‌کرد نیست. دیگه کسی نیست که وقتی دارم با شور و حرارت یه داستان رو براش تعریف میکنم بگه خوشگل و من با لبخند رها بشم رو سینش و بگم خب دیگه یادم نیست چی داشتم می‌گفتم. کسی که وقتی عصبانی میشدم از دستش می‌گفت: «هاجر داری چرت و پرت میگی جوابتو نمید
گمونم ترم دوم بودم. فیزیولوژی نیم واحد عملی داشت. بردنمون تو آزمایشگاه و دستگاه‌های مختلف و کار باهاشون رو نشونمون دادن. هیچ کدوم یادم نیست. ولی یکیشو یادمه، اسپیرومتر. می‌گفتن بیاین توش فوت کنین که حجم هوای دم و بازدمتون مشخص بشه. من که فوت کردم استاد گفت ورزشکاری؟ حلقه‌ی داخل اون استوانه، با شدت و سرعت رفته بود تا سقف استوانه. ورزشکار هم داشتیم تو کلاس، ولی اون سؤال رو از من پرسید که کمترین نمره‌م همیشه ورزش بوده.
ظاهرم نشون نمیده، اما ظر
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان  
 
 
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ                            خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزی نسبت به یتیمان
وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ                                                     و خوراندن طعام
وَاِفْشآءَ السَّلامِ                                                    و به آشکار کردن سلام
وَصُحْبَةَ الْکِرامِ                                                      
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بیهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بیهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
برخی می‌گویند معلولیت محدودیت نیست. معتقدم این درست نیست. درست این است که بگوییم معلولیت محدودیت هست اما ناتوانی نیست و تنها باید حقوق معلولان توسط سایر افراد جامعه، ادارات و دولت رعایت شود.
با توجه به این که خودم هم معلول هستم، اعتقاد دارم که معلولان نیاز به ترحم ندارند بلکه باید حقوقشان مانند سایر افراد عادی رعایت شود تا بتوانند در جامعه زندگی کنند.
#معلولیت_محدودیت_هست#حقوق_معلولین#جامعه_ادارات_دولت#نه_به_ترحم#امیرحسین_زندی#شهرستان_ملا
زنده‌بودن غمگینم می‌کنه. امروز خانم بیکر تو چندتا جمله کل زندگیش رو خلاصه کرد، تهشم با بغض از پیش من و داینا رفت. ازم تشکر کرد که کمکش کردم. از سختیای کارش گفت، اما با قدرت حرف زد.وقتی رفت نتونستم گریه‌مو کنترل کنم. اون زن قدرتمندیه و من؟ نه، نیستم.من سختیایی که اون و میلیون‌ها نفر دیگه کشیدن رو تجربه نکردم. من دائم از شرایط شکایت داشتم. اما میدونی آرزوم چیه؟ دلم میخواد مفید باشم، دلم میخواد فدا شم، حتی اگر شده برای یه‌نفر.میخوام زنده‌بودن
دست و دلم به نوشتن نمیرود. همین که در دلم تو را آرزو کنم کفایت میکند، این نوشتن ها بیشتر آدم را خرفت میکند. 
من حس میکنم وقتی آدم خودش را زیر آرزوهایش مخفی میکند، از زندگی کردن بازمیماند، عاجز میشود...
در زندگی عاجز میشویم، فرسوده میشویم، پیر میشویم، عاشق میشویم، پدربزرگ میشویم، مادربزرگ میشویم، اما هیچوقت آدم نمیشویم. ما، هیچوقت دست و دلمان به آدم بودن نمیرود. چقدر خرفت شده ایم!
 
به تاریخ امشب، در اتوبوس بازگشت از سر کار. وقتی خسته بودم، وقت
رفتم کنار دست دکتر که یه خودشیرینی کرده باشم بلکه زودتر آفم کنه دیدم داره معاینه واژینال انجام میده.داشتم خیلی ملو صحنه رو ترک میکردم که گفت کجا?بیا ببینم!
و چند ثانیه ی بعد من بودم که با انگشتم توی واژن زن بینوا دنبال دهانه سرویکس میگشتم و به بخت بد خودم لعنت میفرستادم!
_بگو ببینم چند فینگره?
+دو فینگر خانم دکتر!
_  :)
+  :/

*دو فینگر یعنی دهانه ی سرویکس به اندازه ی دو انگشت باز شده.
*امروز بالاسر اولین زایمان طبیعی،موقع زدن برش اپی واقعا نزدیک بو
نتونستم عوق نزنم
به خودم گفتم مریم تو عوق نمیزنی
تو به آب دهن و بینی آویزون شده ی یه پسر بچه ی ۴/۵ساله عوق نمیزنی
تو به پرده ای که کرد تو دهنش و بعد درش آورد و آب دهنش باهاش کش اومد عوق نمیزنی
تو فقط به ادامه ی اسم گذاریت روی پرنده های پشت پنجره بااین پسر ادامه میدی
همین الان که مینویسم هم دارم عوق میزنم
عوق زدم ولی نذاشتم بفهمه
بغلش کردم و از پرده دورش کردم و خودم هم دور شدم
نشستم روی صندلی
دستامو نگا کردم
باید میشستمشون
باخودم گفتم چقد حقیری مر
 :
در روایات اسلامی برای دوره ی آخر الزمان علایم و نشانه هایی ذکر شده که با
تحقق این علایم و نشانه ها ، پی می بریم که هم اکنون در دوره ی آخر الزمان
قرار داریم . اینک به برخی از این علایم و نشانه ها اشاره می کنیم :
1- گسترش ترس و ناامنی
امام باقر علیه السلام می فرماید : « لایقوم القائم إلا علی خوف شدید ....»
؛(2) « حضرت قائم علیه السلام قیام نمی کند مگر در دورانی پر از بیم و
هراس .» و نیز فرمود : « مهدی علیه السلام هنگامی قیام می کند که زمام
کارهای جامعه
هفته ی قبل در چنین شبی لحظات شیرینی را در جوار هم تیمی ها و مربی مان گذراندیم ، به ذوق فردا هایی پرگل با پیروزی های بسیار ، غافل از شکست های تلخی که انتظارمان را میکشید ... 
شرح گفتن قصه نیست ، اما یکی از بازیکنان خوبمان که البته بازیکن اصلی نبود اما کلیدی بود ، و اتفاقا دقایق زیادی نیز به میدان رفت ، دیشب خبر باردار شدنش را داد ، البته باردار بود ، آن هم  زمانی که تکل های سهمگینش دروازه را نجات میداد ، موجودی را درونش با خود میکشید ، در واقع تیم
تا انسان بود فاصله ای نیست، تنها باید عادت های بد را کنار گذاشت؛
هرگاه کمتر حرف زدی و بیشتر گوش دادیهرگاه امیدوار بودی و ناامیدی را از خودت دور کردی
هرگاه به ایمان و اعتقادت شک نداشتیهرگاه بجای تنفر عشق ورزیدی
هرگاه قدرشناسی را جایگزین ناسپاسی کردیهرگاه با اعتماد به نفس به مشکلات غلبه کردی
هرگاه بدبینی را برداشتی و اعتماد را بجایش گذاشتیهرگاه بجای حرف، به ایده هایت عمل کردی
هرگاه از دروغ پرهیز و صداقت را پیشه کردیهرگاه بجای تنبلی به کار
بصیرت:شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کند!البته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه
در حیرتم از آدمی؛ از این که چقدر می‌تواند در یک هم‌کلامی نیم‌ساعته، بِگَزَد و تلخ کند و برنجاند! چقدر می‌تواند از خودش پُر باشد، که این همه دهان به تمجید از خود باز کند و زبان به ستایش خود و تصمیمات همواره و هرکجا درستِ خود بچرخاند! چقدر می‌تواند بی توجه به زمان، و هوشمندی مخاطبش، حرف مفت بزند! چقدر می‌تواند در خواندن احساسات اطرافیان خطا کند و بزرگی دیگران را از معبر نگاه کوچک خود، تفسیر کند! همینقدر کوتوله! همینقدر ترحّم برانگیز! 

پ.ن.1.
اگر با محتکران و گرانفروشان به دیده ترحّم بنگریم!
اگر مسافرین ورودی به شهرهای شمالی را به شهرهای مبداء بر نگردانیم!
کرونا حالا حالاها قربانی خواهد گرفت!
کرونا ویروس و البته برخی  مردم، زبان احترام نمی فهمد!
کرونا را باید با قوه قهریه کنترل کرد!
رسول الله صلى الله علیه وآله :مَن لا یَرْحَمِ الناسَ لا یَرحَمْهُ اللّه ُ 
 کسى که به مردم ترحّم نکند، خداوند به او #رحم نمى کند.
تفسیر روایی:عنه صلى الله علیه وآله:مَن لا یَرحَمْ مَن فی الأرضِ لا یَرحَمْهُ مَن فی السماءکسى که به ساکنان زمین رحم نکند، آن که در آسمان است به او رحم ننماید
▫️عنه صلى الله علیه وآله:إنّما یَرحَمُ اللّه ُ مِن عِبادِهِ الرُّحَماءخداوند تنها به بندگان مهربان خود، رحم مى کند .
▫️عنه صلى الله علیه و آله :و الذی نَفسِ
اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه
این دکتر بازی چیه راه انداختی
گفتم حالا تو چرا تنگته؟
گفت خب خواهر زاده می

حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم
ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها
اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/
آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه
ولی من نمیذارم اینجور بمونه
می کَنَم
جدا میشم
نمیذارم
کتابها، دربهای بزرگی هستند به سمت بیشمار دنیای دیگر!!! میتوانی از میان هزاران، یک درب را انتخاب کنی، سرزده و نامرئی واردش شوی!  مثلاً سر از خانه ای آنطرف کرهٔ خاکی تووی نیویورک در بیاوری، روی کاناپهٔ قرمز مخملی لم بدهی و با آدمهای درونش زندگی کنی! گویی بینشان هستی درحالیکه نیستی! از غذاهایی که روی میزشان چیده اند بخوری، در بزمهای شبانه شان بنوشی و برقصی، وارد اتاقها شوی، عشقبازیشان را بدون آنکه متوجه حضورت شوند تماشا کنی، هر کجا میروند آنجا
شهید معلم کلاس درس ازادگی ، مقاومت و بصیرت است. کینه و عداوت ، برخی مدیران غرب زده از شهداء به دلیل تربیت دانش اموختگان مکتب عاشورایی است . که دنیای دنیا پرستان را تیره و تار می کنند. باور کردنی نیست دغدغه لیبرال ها اجتماعی باشد! جریان دوم خرداد حواس پرتی رانندگان را بهانه و تصاویر مناظر را جایگزین تمثال مبارک شهدا کردند! قطعا ، اختصار ، نیز ادامه همان برنامه ضد ارزشی است؟! جناب شهردار! جریان شما ، جریانی است قابل ترحم !که تمام قدرتتان در نفاق
#حدیث_مهدوی
کلام امام زمان
ولولا ما عندنا من محبّة صلاحکم ورحمتکم والإشفاق علیکم لکنّا عن مخاطبتکم فی شغل
ای شیعه ما 
و اگر محبت به شما نداشتیم و صلاح شما را نمی‌دیدیم، و بخاطر ترحم و شفقت بر شما نبود، گفتگوى با شما را ترک می‌گفتیم.
منابع:الغیبة (للطوسی)/ کتاب الغیبة للحجة / النص / 286 / 4 - فصل بعض معجزات الإمام المهدی ع و ما ظهر من جهته ع من التوقیعات على یدی سفرائهالإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) / ج 2 / 467 / احتجاج الحجة القائم المنتظر المهدی صاح
عزیزم واقعا نمی دانی چقدر احمقی یا اهمیتی نمی دهی؟..عزیزم میشود دهانت را ببندی بوی گندش نوعی سلاح کشتار جمعی است!این همه  ریده ای که بگویی شاش داری.. عق نمی زنی؟عزیزم هزار بار دستت را در سوراخ مار غاشیه چرخاندی یکبار نمی خواهی پونه بکاری؟نمی خواهی بفهمی بابا این راهش نیست؟ میدانی تو نمی خواهی اوضاع را تغییر دهی فقط میخواهی خشم خودت را ارضا کنی...تظاهرات میکنی می ایند اتش میکشند و میکشند و میبرند و میزنند بعد هم پرونده ی قضایی را با گل سرخ تقدی
«١٩٠»وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ‌ اللّهِ‌ الَّذِینَ‌ یُقاتِلُونَکُمْ‌ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ‌ اللّهَ‌ لا یُحِبُّ‌ الْمُعْتَدِینَ‌ و در راه خدا با کسانى که با شما مى‌جنگند،بجنگید ولى از حدّ تجاوز نکنید،که خداوند تجاوزکاران را دوست نمى‌دارد. نکته‌ها: در این آیه ضمن تصریح به ضرورت دفاع و مقابله در برابر تجاوز دیگران،یادآور مى‌شود که در میدان جنگ نیز از حدود و مرزهاى الهى تجاوز نکرده و متعرض بیماران،زنان، کودکان و سالمندانى که با شما
با یکی از دوستام صمیمی تر بشم 
براش از احساسم گفتم 
گفتم نسبت به رابطمون این احساسو دارم
بعد گفتم الان که پیششم چه احساسی رو تجربه میکنم
بهش گفتم من وقتی پیشتم 
بهم احساس حقارت دست میده نمیدونم چرا
الان احساس غم دارم 
و اینکه ازت خجالت میکشم
بهش گفتم وبلاگ دارم 
و هیچکس نمیدونه
بهش گفتم گاهی بهش دروغ گفته ام 
و باهاش روراست نبوده ام 
بهش گفتم حتی با خواننده های وبلاگم رو راست نبوده ام
تمام پستام حتی همین پست 
شاید هیچ وقت صادقانه نبوده
من هم
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.اما با اینکه ‌رفت
برای ح نوشتم دلم میخواد کسی رو داشته باشم که فقط و فقط مال من باشه و با هیچ کس شریکش نشم خندید و گفت من میتونم داوطلب باشم بهش گفتم که نه تو به صاد تعلق داری به خواهرت به مامان و به عین که اون دوستته دایره ی ادمهایی که بهشون تعلق داری زیاده
بعد بهش گفتم به نظرت من به کیا تعلق دارم ؟ گفت مامانت بابات صاد سین شین اون یکی صاد نون! غین و میم ! اسم خودش رو هم نگفت .
گفتم که جالبه من به هیچ کدوم از این ادمهایی که گفتی احساس تعلق نمیکنم مخصوصا بابام گفت من
شرح داستان نا امید کننده ی از سر گذرانده شده و فراموش شده ای ک گاها، تنها در ساعت های خلوتی به ذهن مریض و ناکارامدان طلوع می کند و شعاع تاریکش بر روشنایی ادراک می تابد. لحظه های کوتاهی بیش طول نمی کشد ک خود را، درونِ تاریک ترین اتاق، در تنها ترین لحظه ی ممکن پیدا کنی بعد آن. یک اتفاق ناگریز تکراری ـست ک بسیار بدان آشناییم. و هیچ تلاشی برای دوری ز آن نیست، یک جور هایی رفیقیم. می دانی. یک طوری توی آن لحظه ها انگار، بیش از همیشه خود می شویم و شخصا بر
یادمه اون روز دلم گرفته بود 
می خواستم های های گریه کنم 
یه بغض وحشتناک داشت خفه م می کرد و دوست نداشتم هیچ کسی رو ببینم
از اون سالن زدم بیرون 
راه رفتم راه رفتم 
یادم نمیاد تونسته بودم جلوی اشکامو بگیرم یا نه 
باز شکست خورده بودم
باز جلوی یه عالمه آدم له شده بودم
فکرای آدما توی سرم می چرخید و لعنت می فرستادم به بخت و زندگیم 
یه لحظه به خودم گفتم آخه تا کی؟ تا کی قراره شکست بخورم و غرورم ریز ریز شه؟ تا کی؟ چند بار؟ من باید درست شم یا ...؟
واقعیت ا
تو ببین شاید اشتباهی شد. از همون اولش اشتباهی شد. مثلا چی شد که یک آن دلم سوخت و خواستم برم کمک اون دانشجو دکترا؟و تی ای هوش شدم؟خودمم یادم نیست. ترحم، آدمی نباید بکنه.ترحم کردن مثل سم پاشیدنه. شاید آفت فصلیش کشته شه اما بعدش چی؟ تا توی شیرینی میوه هاشم زهره. فرد مترحم خودش پیش خودش شکسته بود بعد ترحمش کنی دیگه خرد میشه.پودر میشه. بعدش توی تلگرام رفتم کانال زدم. خب این یعنی چی؟ یعنی اینکه کرمم داشتم. حالا نه که بقیه ندارن. معلومه همه دارن. به قول
مقاله ی آدمهای نیکسون و ایدز ، نوشتهٔ اندی گروند برگ ، ترجمهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۶
 
نیکلاس نیکسون از مهربان ترین عکاسانی است که تاریخ عکاسی به خود دیده است. شاید مهربانی او از آن باشد که در فاصله نیست و خیلی نزدیک و دم دست است. ترحم نمیکند اما همدلی دارد . باید و نباید نمی آورد ، کج و راست نمی کند ، تغییر نمی دهد و همین تورا میپذیرد. هیچگاه سوژه هایش را دستمایه ی معانی دیگر و کلی و استعاری قرار نداده و پیشنهاد های بزرگ و نامربوط نکرده ... تما
تعریف فیلم جوکر رو خیلی شنیده بودم، امروز تماشا کردم و خب به نظرم این فیلم مقواست! وقت باارزشم رو هدر داد.
من این فیلم رو دوست نداشتم، چون برام تازگی نداشت و فیلم راننده تاکسی رو برام تداعی می کرد، البته گونه ای ضعیف در بازسازی این فیلم. انگیزه هایی که جوکر رو به یک شخصیت وندال و ضد اجتماع سوق داد، برام قانع کننده نبود و حوادث چندان سیر منطقی نداشتند، انگار فیلمساز قصد داشته هرگونه فلاکتی رو در زندگی جوکر قرار بده تا یک تراژدی نارسا بسازه که ف
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: فرزند، هفت سال مولی، هفت سال بنده، و هفت سال وزیر است. پس اگر در سال بیست و یکم روحیات او مورد رضایت تو بود (شکر خدای نما) و الاّ واگذار، که در پیشگاه خدا معذوری.(بحار الانوار).
بر اساس روایت مذکور، دوره های تربیتی با محوریت، محبت، قاطعیت و کرامت سپری می شود. در هفت سال اول، کودک فرمانده و محور برخورد باید اعطای آزادی و هماهنگی با خواست آنها (بازی کردن) باشد. در هفت سال دوم قانونمند کردن آزادی با ترحم و روش بر مدار قاطعی
خیلی وقت بود که کامل پای فیلمی ننشستم ، نه سینما فرصت شده و نه تلویزیون و نه دی وی دی های فروشگاهی . نه اینکه فکر کنید اینو از روی پز روشنفکری یا با کلاسی میگم که مثلا وقت من ارزشمندتر از این چیزاست . نخیر!! اینقدر وقتم به بطالت میگذره که برای یه سری کارای اساسی هم وقت کم میارم.
دیشب فیلم دارکوب رو گرفتم ودیدم. بنظرم فیلم متوسطی اومد، نه اونقدر جالب و بی نقص بود که بخوام به همه توصیه ش کنم و نه اونقدر بی محتوا بود که بهش بی توجه بود. مخصوصا که پایا
از پنج شنبه تا امشب که یکشنبه بود هر چهارشبش رو جایی دعوت بودیم.پنج شنبه دورهمی فامیل میم.جمعه شب قرار شهربازی، شنبه مهمونی خونه مامانم و امشب هم مراسم یکی از فامیل.شرایط آرمانی چی بود؟اینکه خوب ما هر چهار شب رو خوش و خرم میرفتیم و صحبت میکردیم و دیدارها تازه میشد و برمیگشتیم.ولی در واقعیت چه اتفاقی افتاد؟ پنج شنبه رو نرفتیم کلا.جمعه من و بچه ها رفتیم با بقیه بدون میم.اونم به اصرار بچه ها‌.شنبه باز همه بودن و میم نبود.امشب هم باز ما رفتیم بدون
عمه عمه عمه...مدت خیلی زیادیه از حال واقعیش بیخبرم... روزها یادم میاد و فکرم هزار جا میره...من که بچه نیستم.میدونم همه چیز سرجاش نیست.میدونم همه چیز درست پیش نمیره.نمیدونم چرا همه مراعاتم رو میکنن انگاری.نمی خوان افسردگیم عود کنه. چند ماه پیش سر اون موضوع که بابام تو چشم پزشکی ولم کرد و رفت دنبال عمه با اینگه مسئله ضروری نبود و عمه با شوهر و دخترش اومد بود من خیلی داغون شدم. به این خاطر که احساس کردم خیلی تنهام .نه به خاطر عمه.از بابام عصبانی بودم .
بصیرت:شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کند!البته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه
ویل دورانت (Will Durant) می‌گوید:
 «ده زن و دو کنیز وی مایه حیرت و خرده‌گیری مردم مغرب زمین شده‌اند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادی و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطری آسوده، زنان مکرر می‌گرفت، اما هدف وی اشباع تمایلات جنسی نبود. ... بعضی ازدواج‌های وی به سا
شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کند!البته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه و به آ
شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کندالبته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه و به آ
زنان در چند صحنه از قیام کربلا حضور دارند. شاید تنها حضور منفی آنها در این حادثه، قضیه ترس آنها از مرگ مردان خود باشد. توضیح آنکه مسلم بن عقیل، با چندهزار مرد، ابن زیاد را در دارالاماره‌ی کوفه محاصره کرد، امّا ابن زیاد، با چند حیله، مسلم را تنها کرد که یکی از آن حیله‌ها ترساندن زنان بود.
ابن زیاد بین مردم شایعه کرد که سپاه یزید در حال حرکت به سمت کوفه است، در نتیجه زنان ترسیدند و مردان خود را با ایجاد ترس مضاعف از سپاه شام،و برانگیختن حس ترح
می شود خواند :

"خدایا من از
تو مانند سائلی در خواست میکنم که در شدت فقر و بیچارگی باشد و تنها به درگاه تو
در سختی های عالم عرض حاجت کند و شوق و رغبتش به نعم ابدی که حضور توست باشد
 ..." و
گریه نکرد ؟!


می شود زمزمه کرد :

"خدایا ، من کسی
که گناهانم ببخشد و بر اعمال زشتم پرده پوشد و کارهای بدم (از لطف و کرم ) به کار
نیک بدل کند جز تو کسی نمی یابم ( که خدا این تواند )

خدایی جز تو نیست ای ذات پاک و منزه به حد تو
مشغولم ستم نمودم به خودم و دلیری کردم به نادانی خ
خیلی دوست دارم آدم‌هایی، هر چند انگشت‌شمار، باشند که حرفهایم را ناگفته بخوانند و آنطور که باید و هستم، حالم را بفهمند و بدون تحقیر، ترحم یا که برچسب زدن و بی انصافی کردن، با من همدلی کنند و خودم را نشانم دهند. گره‌های جانم را یکی یکی با لطف‌شان باز کنند‌، یا که آرامشی از جنس ایمان نصیبم. 
.
انگار که فرسنگ‌ها از خواسته‌ام دورم، از خودم. 
.
.
.
تمامِ ناقص و شرمسارِ منِ سیاه‌رو، در آستانِ بی‌کران شما؛ همیشه‌رفیق.
.
.
.هر دم، هزاران بار،خودت ر
دعای روز ششم ماه مبارک رمضان
ای عزیزی که عزت و ذلت بندگان به اراده حضرتت معنا پیدا می‌کند، روحی که جسم را جان داده و آن‌را ارزش و معنا بخشیده، از سوی توست. اگرچه این نعمت گرانقدر را آلودم و آن‌را به معصیت، تیره و تار کردم؛ اما تردید ندارم که مرا رها نکرده‌ای. تو همان قادر متعالی که می‌تواند به گوشهٔ چشمی، شقی را سعید و بدبخت را نیکوسرانجام سازد. پس بر حال نزار من ترحم فرما و با پردهٔ سترت بپوشان آنچه را که زیبندهٔ آشکارشدن نیست و مرا در سایه
دعای روز ششم ماه مبارک رمضان
ای عزیزی که عزت و ذلت بندگان به اراده حضرتت معنا پیدا می‌کند، روحی که جسم را جان داده و آن‌را ارزش و معنا بخشیده، از سوی توست. اگرچه این نعمت گرانقدر را آلودم و آن‌را به معصیت، تیره و تار کردم؛ اما تردید ندارم که مرا رها نکرده‌ای. تو همان قادر متعالی که می‌تواند به گوشهٔ چشمی، شقی را سعید و بدبخت را نیکوسرانجام سازد. پس بر حال نزار من ترحم فرما و با پردهٔ سترت بپوشان آنچه را که زیبندهٔ آشکارشدن نیست و مرا در سایه
 
 گاهی فکر میکنم چه نیازی به اینگونه زیستن. نمیدانم، حتی در آن حد و اندازه‌ها خودم را نمی‌بینم که بگویم کاش جای جوانان پرپرشده امروز بودم؛ بالاخره آنها به درجه‌ای از شجاعت و لیاقت و داشتن آرزوها حتما رسیده بودند که هوای عزیمت کرده بودند. من چی؟! من که پایم به زمین بسته شده است، من که مانده‌ام بیشتر برای آنکه درمانده‌ام، من که در خانه خودم هم احساس غربت میکنم، در آینه نیز غریبم، من که آرزوهایم را از یاد برده‌ام، من که از خودم و اینگونه زی
من یک فیزیکدان هستم. البته اگر برداشت شما از این جمله اینست که با یک دانشمند فیزیک طرف هستید، سخت در اشتباهید چون فیزیکدان بودن هم چیزی مثل نمکدان بودن است یعنی بواسطه شش سال و اندی فیزیک خواندن، در درون من فیزیک ریخته شده و من، همانطور که نمکدان دارای نمک است، دارای فیزیک هستم!
من یک حق‌التدریسی ساده دانشگاه هستم که حق‌التدریس امسالم را سال بعد پرداخت می‌کنند. ظاهراً این موضوع اندکی ترحم‌برانگیز است چون یکبار که هنگام بازگشت از دانشگاه
در ترس پیچیده

از نفس افتاده ای در انزوای خودخواهی

بی فکر و رها

نه نمی توانی قهرمان باشی!

به هنگامه طوفان در پناهگاه خزیده ای ، دست بر
چشم و گوش گذاشته ای

نه سزاوار ترحم  نه عشق که سزاوار نفرتی

و سزاوار تنهایی

به هنگامه طلوع خورشید همه قهرمانند

اما حقیقت  در همان گرگ و میش طلوع می کند

روشنایی به وقت ابهام باش

شجاع به وقت ترس

آرام به وقت آشوب

زنده در ساعت مرگ

عقربه ها را به عقب برگردان

و نفست را درسینه حبس نکن

از آتش خویش بگذر چون سیاوش

د
گاهی مثل حالا خودم را می‌برم به تقریبا سی سال پیش به سن الان مامانم و به حال و احوال آنها در ۳۵ سالگی فکر می‌کنم. به روز جمعه، دو فرزند خردسال، به یک روز  فراغت از مدرسه، آمادگی برای هفته‌ی تازه، به بابا که می‌رفت ده‌شان تا به آقاجون و مامانبزرگ سر بزند و ما خوشحال بودیم که نیست و احتمالا مامان هم احساس آرامش می‌کرد که از غر زدن‌های روز تعطیل بابا رهایی یافته یا روزهای جمعه‌ای که می‌ماند و به عالم و آدم گیر می‌داد و دعوا به‌پا می‌شد. به
   ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می ش
تقزیبا تموم کردم با مـــ ، امروز پیام نداد، اگر هم بده دیگه هیچ وخ جوابشو نمیدم، میدونم یه جورایی تقصیر من بود که اینجوری شد، اما تقصیر اونم بود...بهش گفته بودم اینجوری میشه...هرکی خربزه خواس پای لرزشم بشینه...ولی خب دلمم براش خیلی میسوزه، خیلی بد باش رفتار کردم، اون هیچی نگفت ولی قشنگ فهمیدم که داغون شد...واقعا حرفام و کارم زشت بود...دلم براش تنگ نشده...فقط عذاب وجدان دارم...دارم سعی میکنم خودمو مقصر ندونم...احساس گناه از صب داغونم کرده...هرچی میگذ
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
جای خنجری که توی قلبم فرو کردن دیگه درد نمیکنه اما رد اسکارش هنوز هست...آدمهای ده ساله ی زندگیم یک روز از خواب بیدار شدن و تصمیم گرفتن آزارم بدن و تونستن...
اما من نتونستم فراموششون کنم،کنارشون بذارم...رد اشک هایی که ریختم هنوز هم توی آرشیو اینجا هست اما لعنت به من که انقدر ضعیفم که هنوز هم موقع دلتنگی هام دستم به گرفتن شماره ی همون آدمها میره...من امروز آدم ضعیف و ترحم برانگیزی بودم...شخصیتی که دلم نمیخواد از خودم ببینم و انگار تحت کنترل خودم نیس
آدم وقتى وارد فرنگ میشود، براى خودش کوه میسازد از آمال، قداست و برابرى ها. احساس شعف علم میکند از رهایى، آزادگى و آرامش همراه آن. اصلا جورى میپندارد که آنجا گلستان است و هرجایى غیر آن دوزخ. اما این خوشى ها پایا نیست و از همان بدو ورود کم کم آفت سختى ها به جانش افتاده و برگ هایش رو یکى یکى میخشکاند. همین که به فرودگاه قدم میگذارى، پاسپورتى را در دست میگیرى که حکم یک کشور اسلامیست، همه چیز به وضوح رنگ میبازد. از نگاه ها گرفته تا لحن سوالها، از لبخ
گلایه
  میذاشتی حداقل یه سال میشد ...
حداقل میذاشتی بگم یه سال دارم زندگی آرومی رو تجربه میکنم .... الان زمانم دچار قناسی شده..... نه ماه! واقعا 
 انگار ول کن ماجرا نیستی؟ باشه شروع کردی منم پا به پات میام ... یا خسته میشم یا خسته میشی دلت برام میسوزه..... نه صبرکن .... برام دلسوزی نکن ،اگه ترحم میخواستم باهات همراهی نمیکردم .... صدای خنده هام امروز بلندتر نمیشد تا بفهمونه حالم خوبه روحیه دارم تا بگم کم نمیارم ... 
با افکار مزخرف این چند روزه واقعا این چی ب
ترجمه ی این داستان سال ها رها شده بود و این قسمت آخرین قسمت ترجمه شد ه اش در پیش نویس وبلاگم بود . اگر دوست داشتید قسمت های قبلی در آرشیو موجود است . و امیدوارم ترجمه اش ادامه داشته باشد .
***

  به سمت چپ برگشت و به خیابانی رفت که به پارک ساحلی می رسید. آنجا کولاک آن قدر هم شدید نبود. به همین خاطر به درخت هایی که به تازگی برگ های شان ریخته بود و شاخه های بلند و پرگره ی آن ها که در هوس جوانه زدن دوباره بودند نگاه کرد . به بهار سر سبزی که بعد از چند ماه به
#حدیث_مهدوی
حضرت فاطمه زهرا(س)
«یا فاطمه والذی بعثنی بالحق، ان منهما مهدی هذه الأمة، اذا صارت الدنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم علی بعض، فلا کبیر یرحم صغیرا و لا صغیر یوقر کبیرا فیبعث الله عزوجل عند ذلک من یفتح حصون الضلالة: و قلوبا غلفا یقوم بالدین فی آخر الزمان کما قمت به فی اول الزمان و یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا».
حضرت زهرا می فرمایند پدرم به من فرمودند: «ای فاطمه! سوگند به خداوندی که مرا به حق برانگیخت، مهدی ا
دختری هستم که بین ٢٠-٢٥ سال، مشکلم مثل خیلی از دخترهای دیگه متاسفانه اینه که خواستگار ندارم! اما جالب اینه تا یک سال قبل کلی خواستگار داشتم اما یهو کلا قضیه کنسل شد، توی این یه سال و خردی کلا ٤-٥ نفر بودن که اصلا قضیه جدی نشده دو نفر شون هم که از طرف خانواده ی پسر منتفی شده. 
این وضعیت خیلی اعصابم رو خورد میکنه به خصوص تا یه کم چهره م ناراحت باشه پدر و مادرم سریع فکر میکنن من غصه ی ازدواج میخورم! و نگاه و حرف هاشون ترحم آمیز میشه، توی چشم های باب
سلام
ممنون از کسانی که وقت گذاشته میخونن و نظر میدن.
با پسری آشنا شدم که علاقه دو طرفه داریم، و با خانواده‌ش صحبت کرده و از من خواستن که با خانواده‌م صحبت کنم تا اگه اجازه دادن‌ برای آشنایی بیشتر و بعد خواستگاری بیان...
یه مسائلی هست که میتونم باهاش کنار بیام، به نظرم مشکل‌ساز نیست، مثلا اینکه اهل دو شهر مختلفیم، فرهنگ متفاوتی داریم، و مکان زندگی مون حدود ۶ ساعت فاصله داره. یه مساله‌ای که منو خیلی نگران کرده اینه؛
یک ماه بعد شروع رابطه‌مون
بیخیال هوا چرا یه دفعه اینهمه سرد شد؟؟؟ پریروز از خواب که بیدار شدم یه لحظه وحشت برم داشت که نکنه یک مهرهست و من بی خبرم؟ در این حدچه اموجی زشتی:|
 
 
بگذریم ازین سرما. چند روز پیش تو خیابون صحنه ای دیدم، اندکی زیاد ناراحتم کرد. واقعه ی مورد نظر مربوط به پیرمردی بود که لیف میفروخت. یه خانمی اومدو قیمت لیفارو پرسید،دونه ای پنج تومن بود. خانم دوتومن گذاشت کف دست پیرمرد که یه لیفو گرفته بود سمتش و گفت اینو بگیر نمی خوام:| 
راستش خیلی ناراحت شدم. مگه
یه روزی یه جایی توی زندگیت باید بفهمی اگه به چیزایی که تو زندگیت خواستی نرسیدی خیلیش دست خودت بوده
قطعا یه دوره هایی از زندگیت کوتاهی کردی.. راضی شدی به کم! کم بودن خودت و توقع داشتی همه همونطور که هستی تورو بپذیرن .. دلیلش هرچیزی میتونه باشه.. محیط زندگی، خانواده، دوستات و روابط خیلی مهمن
شاید بارها پیش بیاد موقعیتا یا ادمهایی رو از دست بدی به خاطر همون کمبودهایی که هیچ وقت زحمت تغییر و تعمیرشونو به خودت ندادی
چون انداختن تمام تقصیرا گردن زما
تو خوابگا یه سری اتفاقای جالب میافته...
از اون روزی که کوی اومدم... میبینم ادمایی رو که پا ندارن...چشم ندارن....
ولی عجیبه ولی تونستن!
میدونی همیشه از این کلیپا و اینا زیاد دیدما...ولی الان یه دختره هست تو کوریدرمون که من هررر روز میبینمش!
دوست دارم باش حرف بزنم ولی نمیدونم چجوری برخورد کردنم باعث میشه که ترحم نباشه که بدش نیاد!که بد نشه!
انگار وقتی ادما یه چیزیو از دست میدن یه چیز دیگه ای به دست میارن
گاهی خودمونم همینیم شاید اون چیزی که از دست میدی
درست خاطرم نیست که کدام هنرپیشه در کدام فیلم بود، خلاصه ای از شرح حال این چند سالِ من را می گفت، که، یادم نیست الکل را شروع کرده بودم که زنم ترکم کرد، یا چون زنم ترکم کرد الکل را شروع کرده بودم... حالا دیگر سال هاست که احساسِ گناه می کنم، اما هر سال بیشتر در عجبم که الکل با احساسِ گناه چه ها می کند... حالا دیگر خیلی وقت است که زندگی ای که داشتم، آرزو ها و هدف هایی که برایشان می جنگیدم... همه و همه، حالا دیگر رفته،؛ تمام شده. دیگر تمام زندگیم بین مشتی
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):زخم زبان دردناک تر از زخم نیزه است.
امام صادق(علیه السلام):ای گروه شیعه! برای ما زینت باشیدنه ننگ وعار. بامردم خوش گفتاربوده واز سخنان بیهوده و زشت برحذر باشید.
امام زمان(عجل الله تعالی فرجه):ای شیعه ما! اماوقایعی که رخ خواهد دادومسایل پیش آمده , پس درمورد آنها به راویان احادیث ما[علماوفقها] رجوع کنیدکه آنان حجت من برشماومن حجت خداوند بر آنان هستم.
امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه):ای شیعه ما! واگرمحبت به شما نداش
یادم نیست سال پیش این موقع رو!
دلم برای یه چیزایی تنگ شده این حرفا از طرف من معمولیه نه؟فکر نمیکردم اینطوری بشه ولی باز کنار میام...
معلوم نیست با خودم چند چندم،من چی میخوام؟به محض اینکه بفهمم مطمئنا همه چی عوض میشه.سال پیش این موقع هنوز خیلی چیزا داشتم که الان ندارم.
شاید یکیتون بیاد و کامنتی بذاره با این مضمون:《جنبه ی مثبتش رو نگاه کن امسالم یه چیزایی داری که سال پیش نداشتی》اما این حرفا تکراریه!من چیزایی که سال قبل داشتم و الان ندارم رو نیا
جشن تولد بچه ش بود, ده بیست بچه دیگه رُ مهمون کرده بود, بچه ها سرو صدا میکردنو شیرینی و ...
همسایه دست چپی اومد به اعتراض که مرد حسابی این چه وضع سرو لباس خونوادته, اگه پول داری به اونا برس, باغچه جلو خونتو درستش کن و ...
مرد اومد به گله گی نزد همسایه سمت راستیش که عاقله مردی بود از صحبتای همسایه دست چپی.
همسایه دست راسنی گفت به دل نگیر, این به کانون گرم خونواده تو, ایمانت خودت و بچه هات و ... حسادت میکنه, اومده اینجوری نیشش رو به توبزنه, فقط براش دعا کن
تماشای رفتارت با آدم‌های دیگر، به طرز شرم‌آوری لذت‌بار است. رفتار تو و رفتار همه‌ی شما خدایانِ مشترک در یک‌تا نقصِ یک‌تا نبودن. عیبی ندارد، یک‌تا پرستی مد نیست. همان یک‌تا نقصی را می‌گویم که من برای پرستیدنتان، باید بتوانم پاکش کنم، جمعتان کنم، هرکدام را در تن و پیکره‌ی دیگری بجویم و بیابم و بنشانم. عیبی ندارد، شرک توی خونم نشسته، مدت‌هاست. آیات ابتداییِ سوره‌ی توبه هم خون مرا حلال کرده‌اند. اما تا به حال کسی اندازه‌ی تو عرضه‌ی ری
هوالرئوف الرحیم
با رضا که در مورد آتی حرف زدم، یه چیزی گفت، گفت:
"اونهمه فشار روش رو نمی بینی؟ حالا یکی رو گیر آورده سرش خالی کنه، به فرض هم گفته بالا چشت ابرو، باید بهم بزنی؟"
مامان هم دیروز گفته بود:
"آدم رفاقت اینهمه وقتش رو سر الکی به هم می زنه؟!"
اگر بر اساس حرف رضا بخوام برم جلو، میشه از سر ترحم. و حرف مامانمم تو ایدئولوژی مسخره ی من جایگاهی نداره. من متاسفانه خیلی راحت دیلیت می کنم آدمها رو. فرناز رو. گروه 5 رو. حتی اوایل زهرا رو. حتی داشتم سا
امشب یاد یه خاطره افتادم نمیدونم چرا
یکی از همکارام توی دانشگاه (تو ازمایشگاه)
یه دختر کلمبیایی بود که توی کانادا و توی یه محله وایت نشین به دنیا اومده بود و بزرگ شده بود
شما تا با اینها زندگی نکنین دستتون نمیاد چه تیپ ادمایین.
یادمه تا وقتی من دوست پسر درست و حسابی نداشتم و عددی نبودم همه اینها با من گرم و مهربون بودن و ته دلشون خیلی با ترحم بهم نگاه میکردن
تا دیدن دوست پسر پیدا کردم و از اینها صد سر و گردن بالاتره،
فوری شروع کردن به حسودی
البت
بهم میگن طرف برای تو گریه میکنه، تو که نمیای حالش گرفته س، تو دفتر خاطراتش پره از اسم تو. بهم میگن گناه داره نگاش کن، نگاش میکنم. مببینم که حالش از خودش گرفته، که از خودش بدش میاد و از من هم و میفهمم. منم یه روز جاش بودم، میخواستم و نمیخواست من رو، وقتایی بود که متنفر میشدم ازش وقت هایی بود که از خودم بدم می اومد، از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا اون از بین همه ی آدما؟ چرا من اصلا؟ اعتماد بنفسم خورد شد و برنگشت، حالا از هرکی خوشم میاد ترس میفته به جونم،
برام همیشه سوال بوده آخر و عاقبت و سرنوشت دخترهایی که مورد تجاوز قرار میگیرند چی میشه؟، آیا مراکز و سازمان هایی هستند که حمایت کنند اون ها رو تا دردهاشون التیام پیدا کنه؟، آیا اگر احتمال رفت و به زندگی برگشتند و حال شون خوب شد، نگاه جامعه و پسرها و خانواده هاشون برای تشکیل زندگی  بهشون  عادی خواهد بود یا ترحم آمیز؟
چطور میتونن واقعیت ماجرای تلخ شون رو بیان کنند؟، چگونه میتونن به فرد مقابل  اثبات کنند که مورد تجاوز بودند و نه دنبال رابطه ها
 
شاید تاکنون کودکان یتیم و بی سرپرست و یا بدسرپرستی را دیده باشید که به دور از آغوش پر مهر مادر و نوازشهای ارزشمند پدر محتاج محبت از هر انسان نجیب و شرافتمندی هستند. کودکانی که بعضا در حسرت یک اخم و دعوای پدر و مادر نیز مانده اند اما دریغ از دعوای مادرانه و اخمی پدرانه که برای این کودکان بسیار شیرین و دوست داشتنی جلوه می کند!البته این کودکان و نوجوانان نمی خواهند مردم به آنها از روی ترحم محبت کنند همین که به آنها همانند یک انسان عادی نگاه و به
شاید باورتون نشه ولی من دقت کردم تقریبا دو ماهه که تو مدرسه به هرکسی نزدیکم باشه میگم'ببین اگه دوست داشت که گم نمی کرد یادگاریتو'!!!!!!
یک حالا اینکه این حجم از جفنگیات از کجا به مغز من راه پیدا کردن خودش یه سواله
و حقیقت وحشتناک بعدی اینه که اگه ده سال بعد دوستام منو به اسم اون دختره که میگفت اگه دوست داشت که گم نمیکرد یادگاریتو'به یاد بیارن چی !!!
من این همه شخصیت بزرگ و تاریخ سازی بودم چرا با یه همچین جفنگی وجه فوق العاده ام رو خراب کردم://////
.
آها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت‌های خدماتی و فروشگاهی ایران