هی می خوام غر نزنم...نمیشه...طرف پیشنهاد کار پژوهشی میده...معیار جبران زحمتش، تعداد کلمات خروجی پژوهشه...یعنی شما هیچی نخون، ولی صدهاصفحه خزعبل بنویس...خدا تومن بزن به جیب...عوضش هزارها صفحه بخون، یک صفحه خروجی به درد بخور بده...بهت چی میدن به عنوان دستمزد؟بوی گوز بز!!!افساد فی الارض اینه...
به راستی چوپانان چه سعادتمندند. شاهراه زیستن، کلید شادمانی و شعف، طریق غور در عشق و زندگی و حقیقت، «سکوت» را در جعبهای طلایی به دستشان سپردهاند و هرچه میشنوند موسیقی ست و نه خزعبلها و اراجیف آدمیزادگان و جرثومههایشان.
ادامه مطلب
ملت های جهان با فیسبوک و توئیتر و روزنامه اصلاحات میکنن، رژیم برمی اندازند و کشورشون رو به حالت دلخواهشون تبدیل میکنن.
ایرانیا توی توئیتر و فیسبوک و اینستاگرم فقط درد دل و چرت و پرت و جوک میذارن و هنوزم به خزعبلاتی مثل این شوخی شهرستانیه یا اون شوخی دل میبیندن
و هیچ کاری نمیکنن
دلقک های ما هم مثل کامبیز حسینی این خزعبل ها رو لایک میزنه و صداش درنمیاد
بعدم همه میگن چرا وضع ایران خرابه!
وقتی مردم توی ایران و بیرونش اینقدر بی بخار و بی خاصیتن، چ
واقعیت اینه که وقتی عشقی نباشه دلداری نباشه حرفی هم نیست. حوصلهم سر رفته تو این حجم از هیچ بودنه همهچیز. وقتی هیچی نداری شادت کنه یا دلت رو خوش کنه چی میمونه از زندگی؟ سپر انداختن.. اصطلاح قشنگیه و خب همهی جوونا پرن از حرفهای قشنگ، وقتی سنت بالا میره، وقتی جهانت تنگ و کوچیک میشه میفهمی اون موقع جهانت جهان ادبیاتی بود و حالا داری تو واقعیت زندگی میکنی و حرفی نمیمونه. خوب که نگاه میکنم من جهان تنگ و تاریک نیست، برهوته!
ولش کن این ت
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگرهی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیدهی دورههای قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما مینویسیم و رومون نمیشه منتشر کنیم و به چند نفر نشون میدیم و غیره، آخرشم اسمشو میذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیفتر و خزعبلترش- اونجا ارائه شده، مقام هم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگرهی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیدهی دورههای قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما مینویسیم و رومون نمیشه منتشر کنیم و به چند نفر نشون میدیم و غیره، آخرشم اسمشو میذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیفتر و خزعبلترش- اونجا ارائه شده، مقام هم
همیشه از یه سری ایدئولوژی های متافیزیکی برای اثبات خدا استفاده کردم. که بهترینش که با عقل جور در میاد اینه:
من درباره ی بعد زمان و مکان تحقیق و مطالعه ی خاصی نداشتم. ولی براساس شنیده هام میدونم که دنیا از جهان اطراف محدود شده ی ما به مکان و زمان فراتره.
این دنیای بدون محدودیت که زمان توش معنی نمیده، یک سری قوانین مشخص داره احتمالا. درسته که قانون خودش محدودیته ولی نه به شدت محدود شدن در سه بعد. یکی از این قوانین مثلا اینه که هر عملی عکس العملی د
یک ساعته پیش میخواستم چیز های دیگه ای بنویسم میخواستم خیلی بگم دلم گرفته بود ولی بعدش تصمیم گرفتم یک ساعت درسمو بخونم و بعد بیام همونا رو اینجا بگم یه ساعت درسم که واقعا یه ساعت نبود این وسطا اینستا و تلگرام و پیامم بود ولی خب از هیچی بهتر بود...
و همین بین که با گوشی کار میکردم یه پیام فقط یه پیام هر چی که میخواستم بگم و از سرم پروند...الآن دیگه غمگین نیستم خوشحالم نیستم دلم گرفته نیست ولی خب پر انرژی هم نیستم...
و الان بعد یه ساعت جای همه اون خزع
هر روز کسانی را میبینم که عصبانی اند،خیلی خیلی خیلی عصبانی،مثلا اگر سر کوچک ترین چیزی ناراحت شوند تا ساعت ها !داد و بیداد راه میندازند و سر دیگران خالی میکنند،این جور انسان ها حالم را به هم میزنند!از تصور کسانی که به خاطر نارضایتی از خودشان از دیگران هم ناراضی هستند میخواهم عق بزنم:|و بخش خزعبل ماجرا این است که این افراد هیچ گونه تلاشی برای بهترشدن حالشان نمیکنند ،اصلا سعی نمیکنند شاد باشند و این است که من را از ان ها متنفر میکند:/شاید وبلاگ
دوباره رگ دیوانگی ام باد کرده:/دارم دانه دانه از تعداد کسانی که فالو کرده بودم کم میکنم،دوباره تلگرام را به دیار باقی روانه کرده ام شبکه های اجتماعی دیگرم هم ول معطل اند(هر اشنایی اینجا هست واقف الامر شود ، دوباره تکرار میکنم بنده از سلام خداحافظی و هرگونه تشکر و تشویق به اندازه ی ویس فرستادن بیزارم !!واقعا متنفرم!!)کتاب هایم را دور تادور اتاق پخش کرده ام ،و دقیقا همین امر که کتابهایم پخش و پلا اند روی مخم ماراتن میرود ولی هیچکس حتی خودم حق دس
پووووووفبالاخره تمام شد،بالاخره میتوانم سراغ بقیه بروم:)ان کتاب عوضی ۱۷۰۰صفحه ای مزخرف را میگویم ،همانی که بیشتر شبیه فاکینگ سریال های ترکی بود:/باورم نمی شود خواندمش؟:/از اول هم میدانستم که من حالم از هرچی عاشقانه و رمانتیک است بهم میخورد ولی گول ان ژانر نویسی《اکشن_اجتماعی_عاشقانه 》اش را خوردم :/متاسفانه من بیماری احمقانه ای دارم که اگر سریال یا کتابی را شروع کنم و تا اخر جاده را اسفالت نکنم نمیتوانم بیخیال شوم ،اگر نصفه و نیمه رهایش کنم
پووووووفبالاخره تمام شد،بالاخره میتوانم سراغ بقیه بروم:)ان کتاب عوضی ۱۷۰۰صفحه ای مزخرف را میگویم ،همانی که بیشتر شبیه فاکینگ سریال های ترکی بود:/باورم نمی شود خواندمش؟:/از اول هم میدانستم که من حالم از هرچی عاشقانه و رمانتیک است بهم میخورد ولی گول ان ژانر نویسی《اکشن_اجتماعی_عاشقانه 》اش را خوردم :/متاسفانه من بیماری احمقانه ای دارم که اگر سریال یا کتابی را شروع کنم و تا اخر جاده را اسفالت نکنم نمیتوانم بیخیال شوم ،اگر نصفه و نیمه رهایش کنم
دلم عجیب تنگ شده...قد لونه گنجشک...واسه یه چیزای خزعبل ساده ...واسه کشتی کج (حالا همین دو ساعت پیش داشتم میدیدم ها)...لعنتی چرا این ورزش اینقد خوبه؛)همش دلم میخواهد همه رو بزنم چپه کنم هی میخوام برم کشتی گیر شم:)) واقعا نمیدونم کدوم مریضی میگه بده...پتانسیل من که خالی میشه البته فوران انرژی هم دارم:))...واقعا نمیدونم چطوری از عشق بوکس رسیدم به کشتی کج،البته بوکسم از نوع تایلندیش دوست داشتم...دلم واسه آهنگام تنگ شده...آهنگهای جدید...فن متال بودن...عقده ی
بسم اللهیادداشت برادری عزیز، با اندکی تلخیص.١_ این وطن فروشان بی غیرتی که سالها نمایندگان مردم در مجلس بودند و قدرت آمریکا را «لایزال» میخوانند و دست به تحریف تاریخ می زنند را فراموش نکنید. هنوز هم در سطح کلان مسئولان از این وطن فروشان داریم که کارشان خالی کردن دل مردم است.٢_هر وقت در میدان مبارزه راه را گم کردید، ببینید تیر از کدام طرف می آید، به همان طرف تیراندازی کنید. الان تمام تلاش سی ان ان و آمدنیوز و نمایندگان خودفروخته و عناصر خائن دو
تو بهترینی...رهایت نمیکنم...کاش میتوانستم هیچ وقت هم رهایت نکنم...نگذارم بروی ..میدانم که تو هم مثل من برزخی داری که در ان گم میشوی ،مثل من بحران های روانیی که امکان ندارد بروز دهی ،سرکوب هایی از جنس احساسات ،همان احساسات شکست را میگویم،چیز هایی که اغلب مردم به ان میگویند غرور،سرکوب احتیاج به بقیه و محتاج بودن ،خودت هم میدانی که من چه برج زهرماری هستم . انسانی نکته سنج و واقعیت طلب ،ان هم از نوع عصبی اش:)با این حال در برابر تو متحول میشوم،خیال پر
۷۰ ساله به نظر میرسید و داشت ”کودکشو“ تماشا میکرد. خیلی هم تماشا نمیکرد البته. برگشته بود این طرف: چرا اومدی این وسط کتاب میخونی؟ این چه قرصیه میخوری جوون؟! دستت چی شده؟.... حس کردم هر لحظه ممکن است یک ”چه غلطی کردیم...“ از دهنم دربیاید، یادم افتاد چقدر همیشه دلم دهن به دهن شدن با پیرمردها و پیرزنها را میخواسته. که مثلا جواب بدهم: میخواهم ادای ابن سینا را درآورم که در چارسوق بازار، غرق در شرح فارابی بر مابعدالطبیعهی ارسطو شد
مدتیه نیاز به یه همدم توی وجودم زیاد شده و این رو میدونم که بخش زیادیش طبیعیه. خودم، خودم رو میشناسم و میدونم از زمان ازدواجم گذشته اما خدا خودش شاهده همه تلاشم رو کردم اما نشد. نه شرایط فعلیم اجازه می ده و نه کسی این همه ریسک پیش روم رو قبول می کنه. حقم دارن اعتماد نکنن! کار بزرگ، ریسک بزرگ و بلا تکلیفی بزرگ یه روز تموم میشه و ثبات نسبی (که همونم پر از ریسکه!) جاش رو می گیره و اون وقت دوباره تلاش می کنم تا همسر پیدا کنم. با این تفاوت که اون هم باید
بارها گفته شده که سینمای کمدی در ایران تبدیل به تکرار شده از سوی دیگر نقدهای منتقدان هم در مواجهه با این آثار تکرار مکررات است، اساسا منتقد وظیفه ای ندارد که درباره فیلم های شبه کمدی مبتذل نقد بنویسد چرا که قطعا نوشتن برای این آثار به ادبیات نقد آسیب می رساند چرا که هر اثر هنری قابلیتِ نقد را ندارد ، زمانی که فیلمساز از ارزش های هنری اش عبور می کند و به سمت خزعبل سازی حرکت می کند چرا باید منتقد وقت بگذارد تا درباره اثر او بنویسد؟ اما نگارنده م
بارها گفته شده که سینمای کمدی در ایران تبدیل به تکرار شده از سوی دیگر نقدهای منتقدان هم در مواجهه با این آثار تکرار مکررات است، اساسا منتقد وظیفه ای ندارد که درباره فیلم های شبه کمدی مبتذل نقد بنویسد چرا که قطعا نوشتن برای این آثار به ادبیات نقد آسیب می رساند چرا که هر اثر هنری قابلیتِ نقد را ندارد ، زمانی که فیلمساز از ارزش های هنری اش عبور می کند و به سمت خزعبل سازی حرکت می کند چرا باید منتقد وقت بگذارد تا درباره اثر او بنویسد؟ اما نگارنده م
فیلم گربه ها رو دیدم.
یک گربه سیاه که مهاجره و اجازه میکس شدن از او سلب شده (در جامعه ای که تقریبا تمام گربه های مقبول در جامعه سفید، زرد، نارنجی و یا قرمز هست) داره توی wasteland توی قسمت داغون شهر که اشغال ها اونجا هستن زندگی میکنه.
تصمیم گیرنده در سرنوشت زندگی و تعیین پادشاه آینده با گربه ملکه است که خود یک گربه طلایی است و وقتی اومد همه بهش سجده کردن و درخواست شفاعت داشتن.
یک گربه سفید به صورت یک مهاجر ناخواسته وارد شهر شد و به سرعت توسط دیگر گر
باور کنید نمیخواهم خزعبل ببافم. فقط دوست دارم حرف بزنم، و کسی گوش کند، حرف واقعی - نه صفر و یک- و گوش واقعی - نه سلول و ماهیچه و غضروف- حالا که میخواهم حرف بزنم، و شما گوش دهید ( چهقدر فعلهام حال به هم زنند) باید از چه بگویم؟ لعنت به این پارادوکسِ تاخیر در بالا آوردن کلمات وقتی شهوتِ حرف زدن داری.
همین الان یک کتاب خیلی خوب را تمام کردهام. خیلی خوب یعنی چیزی فرای تعریفِ خیلی خوب بودنش. ولی حالا به شما چه؟ مگر شما هم ۶۰۰ صفحه را خواندهاید
باور کنید نمیخواهم خزعبل ببافم. فقط دوست دارم حرف بزنم، و کسی گوش کند، حرف واقعی - نه صفر و یک- و گوش واقعی - نه سلول و ماهیچه و غضروف- حالا که میخواهم حرف بزنم، و شما گوش دهید ( چهقدر فعلهام حال به هم زنند) باید از چه بگویم؟ لعنت به این پارادوکسِ تاخیر در بالا آوردن کلمات وقتی شهوتِ حرف زدن داری.
همین الان یک کتاب خیلی خوب را تمام کردهام. خیلی خوب یعنی چیزی فرای تعریفِ خیلی خوب بودنش. ولی حالا به شما چه؟ مگر شما هم ۶۰۰ صفحه را خواندهاید ک
باور کنید نمیخواهم خزعبل ببافم. فقط دوست دارم حرف بزنم، و کسی گوش کند، حرف واقعی - نه صفر و یک- و گوش واقعی - نه سلول و ماهیچه و غضروف- حالا که میخواهم حرف بزنم، و شما گوش دهید ( چهقدر فعلهام حال به هم زنند) باید از چه بگویم؟ لعنت به این پارادوکسِ تاخیر در بالا آوردن کلمات وقتی شهوتِ حرف زدن داری.
همین الان یک کتاب خیلی خوب را تمام کردهام. خیلی خوب یعنی چیزی فرای تعریفِ خیلی خوب بودنش. ولی حالا به شما چه؟ مگر شما هم ۶۰۰ صفحه را خواندهاید ک
این متن جهت اتلاف وقت شما نوشته شدهاست، لطفا پا به فرار
بگذارید.
از اون شب که اومدم تا همین دیشب با کسی حرف نزدم، جز اینکه
برای نیافتادن توی دره کمی با م. و مری حرف زدم. هنوز هم دستودلم به حرفزدن و
گشایش لبهام نمیره؛ با بچههای دانشکده و اتاق که اصلا! با اون حرکتی که س.
دیروز کرد و پ. قبلتر، نسبت به کل قضیه اینسکیور شدهام. حتی اگه واقعا میسآندرستندینگ
بوده باشه و ربطی به اون ماجرا نداشته باشه هم، اثر معکوسش رو در نهایت روی
نمیدانم از کجایش شروع کنم، همیشه شروع هر کاری برایم رنجآورترین مرحلهاش بوده است. همین که شروع، شروع شود دیگر میتوانم بدون توقف تخته گاز پیش بروم. شروع سال ۹۸ برایم از آن شروعهایی که میخواهم نبود. شروعی پر از رنج تنهایی و تلخی نامهربانیها بود. آن روزها رنگ تنهایی برایم به رنگ این روزها نبود، معنایش از این روزها فرسخها دورتر بود. چه میگویم؟ میبینی هنوز در همان نقطهی شروع ماندهام و با این خزعبلگوییها میخواهم از زی
درباره این سایت