دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
1. شبکههای اجتماعی تو همه روزهای سال این توهم رو برات به وجود میارن که دوست های زیادی داری اما واقعیت مثل این وبلاگه که شاید بدخط نوشتمش نمیخوننش.
2. هیچوقت از یادم نمیره اون سال که چند روز بعد از تولدم رفتیم کافه فکر میکردم قراره سوپرایزم کنن اما حتی کادو هم ندادن اون سال بهم و سال های بعدش تبریک هم نگفتن.
3. هرسال غمم بیشتر هم میشه. تا حالا برای هیچکدومشون کم نذاشتم ولی انگار اصلا براش
یک بار یکی بهم گفت چرا فکر میکنی صحبت کردن از خوابت برای دیگران جذابه، من هر موقع وبلاگ تو رو میخونم یا صبحی از خواب پا شدی یا شب باید زودتر بخوابی یا دیشب خوب نخوابیدی، خواب خواب خواب. کمتر این شانس رو پیدا میکنم یکی اینطوری در موردم نکتهسنجی به خرج بده. میدونین، میشه حرفای گنده گنده هم زد، که من دوستش ندارم و معمولا حرفای کوچیک کوچیک میزنم فقط. در ضمن یکی از همین چیزهای کوچکی که بهش فکر میکنم اینه که دست خطم خوب نیست و نگرانم کسی
متاسفانه بیشتر وقتها همین طوریه. بیشتر کارهایی که برای انجام دادن تعیین کردم میمونه. امروز البته بهانه مثلا داشتم، ولی بقیهی روزها هم خیلی تعریفی نداره.
حالا من سوالم اینه که اینا رو بنویسم تا شاید نصفشون انجام بشه یا اونجور که محمدرضا شعبانعلی میگفت ننویسم تا عزتنفسم خدشهدار نشه؟ البته از شما سوال ندارم، فکر میکنم جوابش شخصیه.
چند تا نکته که اگه نگم خوابم نمیبره (البته اگه بگم هم خوابم نمیبره، چون عصر حدود یک ساعت خوابیدم!):
بابام هر وقت ذهنش مشغوله و پشت میز کارشه ناخود آگاه افکارش رو به طور نامنظم روی چرک نویس های روی میزش میاره!
امروز صبح چرک نویس با خودکار نارنجی توجهم رو به خودش جلب کرد! با اینکه باهاش قهر بودم اما نوشته های نامنظم رو خوندم! دلم کباب شد!
دوباره چون ایرانی بود یه انتشارات خارجی مقاله شو رد کرد! روی چرک نویسش بدخط نوشته بود به انگلیسی : آیا توضیحی دارید؟! و زیرش جواب داده بود ما مجاز به چاپ مقالات از ایران نیستیم!
فهمیدم این قسمتی از آخرین ایمیل
قرص اشتباهی
نمیدانم پزشک بدخط نوشته بود یا دکتر داروخانه اشتباه خواند! اما مهمتر از این دو، یقینا بیدقتی خودم بود.دو هفته به جای قرص آتورواستاتین که ضد چربی است، دارویی را میخوردم که برای کودکان بیشفعال تجویز میشود. در عوارض داروی اشتباهی هم نوشته بود؛ این دارو با تاثیر بر اعصاب مرکزی، ممکن است مشکلاتی را برایتان درست کند، از جمله اینکه، شما را به فکر خودکشی بیندازد!!عجب دارویی...خدا را شکر بهخیر گذشت. حالا دو روز است که آن قرص مسخر
صدای آدما با چهرشون رابطه ی معکوس به توان دو به روی جذر 3 و لیمیت بی نهایت با تابع x-y=1 داره!!
همینقدر پیچیده!!
اگه از طبقه معمولی باشی و صدای خوبی داشته باشی قطعا سیمای داغونی داری!
و اگه سیمای خوبی داشته باشی صدات قطعا مثل تراکتور خرابه!!
چرامیگم طبقه معمولی؟؟
چون پولدارا معنی سیمای زشت براشون تعریف نشده اس!
یه جراح پلاستیک و یه شابلون خرجشه.
صداشونم که یا مادرزادی ژن خوب دارن یا دستکاری شده اس .
+ یه سرباز اومده بود بخاطر سرگیجه م
صفحه آرایی یا لیاوت عبارت است از تنظیم و طراحی صفحه یا مجموعهای از صفحات، که در انتها به الگویی کلی برای صفحات چاپ شده و به آن اصطلاحاً لیاوت و یا صفحه آرایی گفته میشود. نویسنده در قالب صفحهآرایی اطلاعات مورد نظر را به دست مخاطب میرساند که میتواند شامل متن، تصویر و یا ترکیبی از متن تصویر و سایر عناصر تشکیل دهنده متن است.
در صفحه آرایی باید چند نکته را در نظر بگیرید:
1- انتخاب فونت مناسب
2- متناسب بودن فاصله سطرها
3- درنظر گرفتن فضاهای
کل امروز را یا خوابیدهبودم و یا داشتم کتاب دولتها و انقلابهای
اجتماعی تدا اسکاچپول را میخواندم. این تابستان برنامهی زندگیام رنگ
عجیبی به خود گرفته است. دارم خودم را هول میدهم که روی غلتک زندگی
بیوفتم. هفتهی گذشته از شدت فشار کاری شبها همهجا را سایه دار میدیدم و
با سردرد و چشم درد به خواب میرفتم. به طراوت پیام دادم که نمیتوانم
ویراستاری کتاب را انجام دهم و فشار کاریام زیاد است. زندگیام رنگ عجیبی
به خود گرفته است. این همان
زمان مطالعه دروس حجم عظیمی از اطلاعات کتاب ها و خلاصه های درسی باید در ذهن شما ثبت شود به گونه ای که تا مدت زمان نسبتا طولانی در ذهنتان بماند اما این اتفاق برایتان افتاده که هنگام مطالعه ذهنتان آرامش نداشته باشد و هر چه می خوانید فراموش شود؟ شما باید روش ها و مراحل صحیح مطالعه را در خود توسعه دهید. در قدم اول باید تصمیم بگیرید روش درس خواندتان را تغییر دهید و اما این اتفاق زمانی به وقوع می پیوندد که شما مهمترین و راحت ترین مراحل مطالعه را یاد
توی کادر خالی پیامک جدید، تایپ کردم : دارم میام بندر ببینمت دوست جان. قرارمون همون جایهمیشگی .صفحه ی گوشی را خاموش کردم و گذاشتمش توی جیب پالتویم. در عقب دویست و شیش سفید رنگی کهمعطل من ایستاده بود را باز کردم و کنار لیلا نشستم . بحث شان گرم بود . لیلا لبخندی به من زد و از تویاینه جلوی ماشین ، چشمکی به اقا رضا زد و گفت :- خبرش توی کل دنیا پخش شده . جنجالی راه افتاده سرش .در را که بستم ، اقا رضا پایش را روی گاز گذاشت و به سمت خیایان اصلی پیچید و گفت :- ب
درباره این سایت