نتایج جستجو برای عبارت :

از جنس خواهرانه

از بچگیم همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم
راستش وقتی میدیدم یکی داداش داره  داداشش بهش زنگ میزنه باهم حرف میزنند حتی باهم دعوا میکنند حسودیم میشد 
خواهر بودن با داشتن برادر تکمیل میشه  اگه صدتا هم خواهر داشته باشی ولی یه برادر نداشته باشی که براش خواهری کنی اون رسالت خواهرانت ناقص میمونه حتی به نظرم معنی برادر هم با وجود خواهر تکمیل میشه 
یه معلم عربی داشتیم میگفت عربا یه ضرب المثلی دارند میگن خواهر بدون برادر عین سرباز بدون سلاح توی مید
با سلام،مهندس افشار هستم.
برای سفارش ادیت عکس و ویدئو از روش های زیر استفاده کنید:
همراه : 09380858006   علیرضا افشاری
با همین شماره در تلگرام و واتساپ درخدمتم
در اینستاگرام پیج     graphic_saz     را میتوانید دنبال کنید
در تلگرام نیز کانال    graphic_saz     را میتوانید دنبال کنید
آیدی تلگرام و واتساپ :        alirezaafshari021 
با سلام،مهندس افشار هستم.
برای سفارش ادیت عکس و ویدئو از روش های زیر استفاده کنید:
همراه : 09380858006   علیرضا افشاری
با همین شماره در تلگرام و واتساپ درخدمتم
در اینستاگرام پیج     graphic_saz     را میتوانید دنبال کنید
در تلگرام نیز کانال    graphic_saz     را میتوانید دنبال کنید
آیدی تلگرام و واتساپ :        alirezaafshari021 
تنها چیزی که این روزا غمگینم میکنه دور شدنش هست 
وقتی بهش فکر میکنم بی اختیار چشم هام خیس میشن... همین جوریشم چون که خواهر ندارم کلی احساس خلا و تنهایی میکنم
از کل دنیا ی دلم به داشتن برادر بزرگتر خوش بود که اونم میشه دورترین نقطه
تو این دنیا
اولین روزی که فهمیدم رفتنش حتمی شده آخرین امتحان ترم 2 بود 
که از خود شهر دانشجویی تا خود خونه بکوب گریه کردم 
همین جوریشم سالی 3 بار بیشتر نمیدیدمش 
ولی اینکه وقتی بهش فک کنی و بدونی حتی دیگه دستت هم بهش ن
خب ماجرا از روزی شروع شد که من تصمیم گرفتم دیجیتال مارکتر بشم. ( این که چی شد همچین تصمیمی گرفتم داستانش طولانیه) و این تصمیم رو وقتی گرفتم که نزدیک امتحانات پایان ترمم بود و من باید درس می‌خوندم. می‌دونستم برای دیجیتال مارکتر شدن باید خلاق بود. باید نوشت. باید محتوا تولید کرد. گفتم اوکی بذار امتحانامو بدم بعد می‌شینم از صبح تا شب پای کانتنت پرودیوس کردن. درس می‌خوندم در حالی که ایده‌ها به ذهنم سرازیر می‌شدن! ایده‌هامو می‌نوشتم تا بعدا ب
دل نمی‌کندند.
از هم دل نمی‌کندند. دو ماه کنار هم بودند. برای هم جا باز کرده بودند و خودشان سخت نشسته بودند. وقت گریه و توی تاریکی دستمال‌هایشان را با هم قسمت کرده بودند. اسم هم را یاد گرفته بودند. بچه‌هایشان از خوراکی‌های هم خورده بودند و در دفترهای مشترک، با هم نقاشی کشیده بودند. جانمازهای تو کیفی‌شان را به هم قرض داده بودند. منتظر رسیدن هم مانده بودند. بعضی‌ها هم‌مسیر شده بودند و خانه هم را یاد گرفته بودند. شانه به شانه هم لرزیده بودند
پاک کنید... 
گذشته ی تمام شده را...
اگر عکسی دارید که شمارا به عمق گذشته بر میگرداند...
اگر نوشته ای از رفته ها دارید...
اگر گلی خشک شده در گلدان گوشه اتاق شمارا ساعتها به رویاهای دور تمام شده میکشاند...
پاک کنید...!
گذشته ای که تورا متوقف میکند...
مانع از جریان انرژیهای جدید است...
پاک کنید انرژیهای صرف شده و تمام شده را...
راه را برای انرژیهای تازه باز کنید...
برای رویاهای تازه...
آدمهای تازه...
راه را برای زندگی تازه تر باز کنید...

+ از صبح چندین بار این مت
 
 
قصه ی "عادت" همون داستانِ دلبستگی و وابستگی و دلدادگیه
 
عشق امّا فرا تر از این حرف هاست، عشق یعنی افسانه ی بی پایانِ فنا شدن
فدا شدن در راه دوست، همه جوره، بی وقفه و بی چشمداشت
 
نه، اشتباه نکن خواهرِ کوچولوی نازدانه ام
بوده اند کسانی از بنی نوعِ انسان که عشق را در باره ی هم نوعِ خود به درستی تجربه کرده اند
یک نمونه ی واضحِ آن عشقِ یعقوب به یوسفش
و یک نمونه ی دیگرش (اگر خدا بخواهد) عشق من به تو
 
از یه نظر عشق خیلی خیلی متعالی تر از عادته
ولی
ا
همیشه ی خدا ، بار ها و بارها تجربه اینو داشتم که سوء ظن هام اشتباه از کار در اومده . اما باز هم عبرت نمی گیرم و به همین منوال ادامه میدم . گاهی فکر می کنم در عنفوان جوانی پیر شدم و تغییر ناپذیر ...
۱- خواهر خانم با دوستان قدیمیش تو یه رستوران که از خونه دور بود برای افطار قرار گذاشته بود . بچه هاشو گذاشت خونه مامان و رفت . افطار کردیم و من با خودم فکر می کردم چرا دامادمون نمیاد اینجا ؟ چرا تنها مونده خونه ؟ چرا با ما سرسنگین شده ؟! دیر وقت شد . مامانم ه
خاله پیام داده:
اگر تهرانی بیا میخوام ببینمت،دلم تنگ شده واست سال جدید ندیدمت.
ترجمه:
اگر تهرانی بیا میخوام ببینمت سهمیه سیلی تو کنار گذاشتم بیا بخور برو... -_-
از کانادا برگشته...عیدا خاله ام میره سر میزنه به پدر مادرش.امسال زود برگشتن.اونم که اونجا بوده و...درد دل خواهرانه و...
کامل همه چی رو گفته باشه کار از سیلی گذشته...
بشینید تا بیام خاله جون :/
پیرو تصمیم استارت‌زنی امروز بد نبودم. با توجه به وقایع پیش اومده صبورتر بودم شاید.
نسبت به مامان خیلی مهربون‌تر بودم.
احساس کردم واقعاً واکنش‌های قدری عجولانه‌م رو از خانواده‌م به ارث برده‌م(یا آموخته‌م) که تا شاکی میشیم بروز میدیم.
نه لزوماً با خشم. گاهی با آرامش.. اما بروز میدیم.
خب قبلا هم گفتم که باید یاد بگیرم لازم نیست واکنش بلافاصله باشه. میتونه صبورانه و از روی تامل باشه.
و خب طبیعتاً دوست ندارم بچه‌ها صبوریشون مثل من باشه.
دوست دا
پسری با نام فدایی ولایت و محب رهبری و ولایی، زیر عکس دختری با چادر عربی و روسری خوشرنگ فیروزه ای کامنت میگذارد، کاش همه ی دختران مثل شما زیبا و نجیب بودند
و دختر در جواب کامنت پسر با عشوه می نویسد
"ان شاالله یه دخترچادری نجیب نصیبتون بشه برادر ! .
یعنی "حیا"مرده است!
هرچقدر هم  رویت را محکم بگیری 
هرچقدر هم  ادعاهایت با تعریف های دیگران بزرگتر شوند 
یادت باشد ...
برای تک تک این دلبری ها  برای تک تک لحظه هایی که فکر او مشغول تو شده ؛باید جواب پس بد
سلام دوستان
من دیشب یه متنی رو نوشتم که امروز بیام اینجا پست کنم، ولی برحسب اتفاق توی نظرات یکی از پست ها به این نظر برخوردم:
"من فکر میکنم با جنس مخالف هایی که اطرافم هستند، با اینکه خوش برخورد هستم، ولی بلد نیستم در طرف طوری حس ایحاد کنم که با من ارتباط عاطفی ایجاد کنه. به قولی: حس خواهرانه ایجاد کردم!"
 این نظر کاملا گویای سوال اولی هست که من می خوام بپرسم.
 من سال آخر دانشگاه هستم تا الان نه از سمت کسی پیشنهادی مبنی بر دوستی دریافت کردم، و نه
میان جمع باشی و  احساس تنهایی کنی ، کاش فقط احساسِ تنهایی بود ، اما این اوضاع و شرایط نشانگر تنهایی مطلق منه ، خنده داره که بگم خواهر دارم ، که بگم به خونم تشنه است ، که بگم 2 نفری دست به یکی کردن تا منو نابود کنند ، که هرجا میشینن از من بد میگن ! خنده داره که بگم هر چقدر محبت کردم و از وقت و تفریحات خودم براشون زدم  حالا بهم به چشم یه غریبه نگاه میکنند که تو عمق نگاهشون میگن غلط کردی که کاری برامون کردی! 
خنده داره که بگم دائم میشینن کنار مامان و ا
امروز برای مصاحبه کاری سمت غرب تهران رفتم....توی اتاق شلوغ با کلی ادم پشت میزاشون نشستم و حدودن ۴ ۳ تا سوال ازم پرسیده شد....بعد هم گفتن تماس میگیریم...نمیدونم شاید چون سابقه کار کمی رو گفتم اینطور شد...نمیدونم چی پیش میاد!بهر حال منتظر تماسشون هستم و میدونم که خرابکاری نکردم و خوب بودم!مطمئنم!یه پسر ریزه میزه ازم مصاحبه گرفت؛اخلاق و صورتش مثله یکی از رفیقای خواهرم بود،همون قد گیگیلی آروم و با تن صدای پایین...و کنارش آه میتونم بگم رب النوع جذابیت
ساعت یازده و خوردی دیشب لج کرد که من باید از گواش برای تکلیف چهارشنبه ام استفاده کنم، منم گفتم همچین اجازه ای نداری، گفت من فردا وقت ندارم،گفتم باشه پس لپ تاپ فردا توقیف میشه تا وقت آزاد داشته باشی و به کارهای دیگه ات برسی !
امروز طبق معمول از مدرسه نرسیده ، رفت سراغ لپ تاپ، فکر کرد شوخی میکنم ،گفتم لپ تاپ مگه توقیف نبود؟! گفت نه ،نه ، من وقت میکنم به کارام برسم، گفتم لپ تاپ رو بیار بزار رو میز .
لپ تاپ رو بدون اعتراض آورد گذاشت و رفت !!!
اصلا این
دیروز
خانمی را که حجاب خداپسندانه ای نداشت، خواهرانه نهی از منکر کردم. ایشان
به سمت من برگشت و در چشمانم خیره شد و گفت: هرکسی را در گور خودش می
خوابانند و رفت.حرفش تکراری بود اما؛ ذهنم را درگیر خودش کرد. واقعا هر کسی
را فقط در قبر خودش می خوابانند؟!قرآن همراهم را باز کردم: 1-وَ
لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ
بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر ... » باید از میان شما
،جمعی دعوت به نیکی ، و امر به
می‌دانی؟ من همیشه خودم را برای اتفاقات غیرمنتظره آماده می‌کنم؛ همیشه همهٔ سناریوها را پیش‌تر در ذهنم مرور می‌کنم تا کمتر از رفتار آدم‌ها حیرت‌زده شوم و اصلا همین مسئله باعث می‌شود که کمتر کسی بتواند مرا متعجب کند؛ کمتر کسی مثل سارا، مثل راحله، مثل تو، مثل تویی که در یک شب زمستانی با پیامی غیرمنتظره و بلندبالا، حیرت‌ را ریختی توی چشم‌هایم و انگشت‌های گرمم را به تکه‌های یخ تبدیل کردی! 
حالا برمی‌گردم به عقب، مرورت می‌کنم، سعی می‌کن
سلام به همه دوستان
من حدود ۷ ماهه با همکلاسیم که در مقطع ارشد همکلاس بودیم در ارتباطم برای آشنایی بیشتر و از ابتدا هدف هر دو ازدواج بود و با اومدن ایشون منزل ما و دیدارش با خانواده م، خواستگاری کردن من از خانوادم شروع شد.
خانواده م به خاطر اینکه ایشون از یک شهر دیگه هستن مخالف ازدواج ما هستن ولی ما به هم علاقه داریم و ایشون از من فرصت خواستن که شرایطی رو مهیا کنن که بیان شهر ما برای کار و زندگی و اون وقت دوباره بیاد خواستگاری.
چند ماه ایشون در ت
سلام به دوستان عزیز خانواده برتر
دوستان یه خواهشی ازتون دارم، هر کی سوالم رو میخونه خواهرانه و برادرانه راهنماییم کنه.
دوستان من دختری با سن بالا هستم... این رو گفتم که یه سری رشته ها رو که محدودیت سنی داره نگید بهم. ممنون ازتون . 
جدیدا کاردانی معادلم رو در رشته ریاضی گرفتم. دوستان من چندین سال پیش تو دانشگاه دولتی مشغول به تحصیل بودم که درسم رو بخاطر مشکلات خانوادگی (مشکل مالی، فوت یکی از نزدیکانم و اعتیاد ) نتونستم ادامه بدم و نصفه کاره رها
کشته شدن قاسم سلیمانی، سردار ایرانی، مهر تائیدی بود بر عدم وجود پدیده ای غریب به نام "تفکر" و پدیده ای غریب تر به نام "حق" و حق شناسی!
 
کاش از دفاع دروغین از انسانیت دست برداریم.
کاش نقاب خوش رنگ و لعاب وطن پرستی، و نقاب به قول شما تیره ی دین پرستی را هم از صورت هامان برداریم.کاش به جای هوچی گری و "توهین" کمی هم به تفکر و سکوت متمایل باشیم.
از حرص مغز هایتان ورم کرده؛انقدر جای اندیشه و تفکر را با حرف های هجو و اغوا گرانه ی رسانه ( هر رسانه ای ) پر کرد
سلام قلب با احساسم
 
 
 
در سخت ترین لحظات زندگی و در تنهاترین تنهایی ها همیشه تو را حس کردم ...
 
تو را حس کردم زمانی که مهرمادری را شناختم ..
 
تو را حس کردم زمانی که مردانگی پدر را آموختم ...
 
 
عشق و احساس هر دو فرزندان قلب من هستند ...
 
عشق زمانی عشق شد که عطر نگاه خواهرانه احساس را استشمام کرد.
 
 
 
 
ضربان آتشین تو را هم بارها حس کردم ...
 
آن هنگام که دختری از جنس دختران سرزمینم را گریان می دیدم ...
 
گویی آرام و قرار نداشتی در سینه ...
 
و آن هنگا
آن ها خوشحال به کلبه کوچک برگشتند.فیلیسیتی می خواست غذا درست کند که به یک باره از کار دست کشید و با اشاره به سارا گفتکه برود و او غذا درست کند و دوباره مشغول کاربا وسیله انتقال صدا شد.پس از آن سارا غذا را آورد و هرسه باهم غذا خوردند.سارا هم پس 
از غذا رفت تا درحال استراحت دفترچه خاطرات مردی که قبال آن جا 
بوده را بخواند.فیلیسیتی هرچند که به سیسیلی سخت می گرفت،ولی او 
را بسیار دوست داشت؛فیلیسیتی رفت و سیسیلی را خواباند و خود هم 
در حین کاربا وس
به نام دانا ترین
این رو لطفا تا همیشه از من به یاد داشته باشین و اینو یه نصیحت خواهرانه، ویا هر طور که خودتون مایلید از من بپذیرید.
همیشه حواستون به تمام لحظات باشه چون خیلی مهمه یهو دیدی غفلت کردی و بعد بهترین اتفاق زندگیت میتونست در اون زمان به سراغت بیاد اما حواست بهش نبوده.
اون وقت تا عمر دارین حسرت شو میخورین تازه اینقدر هم غصه نداشته ولی همیشه بعد از اون آرزو میکنین که دوباره اتفاق بیفتد.
اما سخت در اشتباهین چون لحظات این چنینی اکثرا یک
می دانی که در پی این رفتن، بازگشتی نیست. و می دانی که قصۀ وصال به سر رسیده است و فصل هجران سر رسیده است. و احساس می کنی که به دست های حسین از فاطمه کوچک، نیازمندتری و احساس می کنی که بی رهتوشۀ بوسه ای نمی توانی بار بازماندگان را به منزل برسانی. و ناگهان به یاد وصیت مادرت می افتی؛ بوسه ای از گلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی بازگشت جزم می کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم، نیاز حیاتی مرا لحاظ کردی. برخیز و حسین را صدا بزن! با این
سلام برقرة العین من!خوبی؟خواهروبرادرت هم خوبن.بابای عزیزت هم خوبه.گل من!امشب میخوام سریع برم سرخاطره های امربه معروف:
چند روز پیش یه خانم که سر کوچمون مغازه داره نظرمو جلب کرد 
خیلی دوست داشتم مهربانانه و خواهرانه بهش تذکر بدم 
به این فکر افتادم که خوبه یک نامه بنویسم
 
همین کارو کردم و البته خیلی خوشحال شد و بعد از فهمیدن مضمون نامه از من سوالاتی کرد 
مثل اینکه پس چرا در جوامع غربی که خانمها حجاب ندارند این اتفاقات پیش نمی آید یا اینکه چرا
چند روز پیش - فکر می‌کنم همین پنجشنبه بود - صبح که بیدار شدم ساعت از نه گذشته بود. کسی هم خانه نبود. نه مادر و نه پدر. طبق عادت مشغول صبحانه خوردن شدم و بعد هم نشستم سر بقیه‌ی کارها. تقریبا تا ظهر هم در خانه تنها بودم. در همین چند ساعتی که کسی نبود، تلفن خانه چند بار زنگ خورد. یک بار خاله‌ی بزرگ‌تر زنگ زد، یک بار خاله‌ی وسطی‌تر، یک بار هم خاله‌ی کوچک‌تر. درست نمی‌دانم چه کار داشتند اما فکر می‌کنم همه‌شان هم حول یک موضوع زنگ زده بودند. کار ندا
چند روز پیش - فکر می‌کنم همین پنجشنبه بود - صبح که بیدار شدم ساعت از نه گذشته بود. کسی هم خانه نبود. نه مادر و نه پدر. طبق عادت مشغول صبحانه خوردن شدم و بعد هم نشستم سر بقیه‌ی کارها. تقریبا تا ظهر هم در خانه تنها بودم. در همین چند ساعتی که کسی نبود، تلفن خانه چند بار زنگ خورد. یک بار خاله‌ی بزرگ‌تر زنگ زد، یک بار خاله‌ی وسطی‌تر، یک بار هم خاله‌ی کوچک‌تر. درست نمی‌دانم چه کار داشتند اما فکر می‌کنم همه‌شان هم حول یک موضوع زنگ زده بودند. کار ندا
سلام 
من یک جوان هستم که به تازگی 20 سالگی رو تموم کردم و دانشجوی یکی از رشته های مهندسی هستم. حقیقتش اومدم اینجا تا یک تاپیک رو ایجاد کنم تا هم من و هم امثال من بتونیم از تجربیات دیگر دوستان بهره ببریم. 
سوال من اینه که از این سن چکار کنیم تا بتونیم در آینده موفق باشیم. از الان چه کار و چه کارهایی انجام بدیم تا در سن های بالاتر بتونیم از پس خرج خودمون بر بیایم و بتونیم تشکیل خانواده بدیم و درآمد و شغل داشته باشیم و بیکار نباشیم. 
میدونم که بازار
۱. نمی دانم آن همه وضوحی که خوابم داشت حیرت انگیزتر بود یا نهایت زیبایی و آرامش و صمیمیت چهره ی زلال «او» یا این که هر چه فکر می کردم بخشهایی از زندگی را، که در جای گمشده ای از خوابم اتفاق افتاده بود، به خاطر نمی آوردم یا پیوند عجیب این خواب به آن دعای نیمه شبانه ی دوستم که آن قدر ساده و صمیمی با همه وجودش به زبان آورده بود! هر چه بود، دلم می خواست می توانستم آن چهره زلال را با آن لبخند قشنگ و آن همه عشق و آرامش، در دنیای واقعی ببینم. دلم می خواست م
۱. نمی دانم آن همه وضوحی که خوابم داشت حیرت انگیزتر بود یا نهایت زیبایی و آرامش و صمیمیت چهره ی زلال «او» یا این که هر چه فکر می کردم بخشهایی از زندگی را، که در جای گمشده ای از خوابم اتفاق افتاده بود، به خاطر نمی آوردم یا پیوند عجیب این خواب به آن دعای نیمه شبانه ی دوستم که آن قدر ساده و صمیمی با همه وجودش به زبان آورده بود! هر چه بود، دلم می خواست می توانستم آن چهره زلال را با آن لبخند قشنگ و آن همه عشق و آرامش، در دنیای واقعی ببینم. دلم می خواست م
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
قسمت ششم._چتونه دخترها؟! خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر.. .
من یه چشم غره بهش زدم سمانه هم سریع  گفت _چشم چشم حواسمون نبود.بعد از اینکه رفت پرسیدم:-این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟.-ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه☺.-اااا...خوب به سلامتی.و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقا سید به اسم صداش میکنه و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم..بالاخره رسیدیم مشهد..اسکان ما تو یه حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و 
سلام برقرة العین من!خوبی؟خواهروبرادرت هم خوبن.بابای عزیزت هم خوبه.گل من!ابریم سرخاطره های امربه معروف:
چند روز پیش یه خانم که سر کوچمون مغازه داره نظرمو جلب کرد 
خیلی دوست داشتم مهربانانه و خواهرانه بهش تذکر بدم 
به این فکر افتادم که خوبه یک نامه بنویسم
 
همین کارو کردم و البته خیلی خوشحال شد و بعد از فهمیدن مضمون نامه از من سوالاتی کرد 
مثل اینکه پس چرا در جوامع غربی که خانمها حجاب ندارند این اتفاقات پیش نمی آید یا اینکه چرا به این فکر افتا
دیروز بعد از ارائه، یکی از همکارها(که با اونم فقط دو بار سلام علیک کرده‌م و دیگر هیچ) جلدی پرید رفت و منم که داشتم از گرسنگی تلف میشدم تصمیم گرفتم برم تریای مهندسی که غذای گرم هم داره.
یکی از بچه‌ها منو رسوند و چون دیر شده بود غذایی وجود نداشت و من رفتم یه چیزبرگر برداشتم.
داشتم برای حساب کردن میرفتم که یک دخترخانم کاااملا غریبه ازم پرسید: پیتزا نداره؟
گفتم چرا! بگین براتون میارن.
بعدم رفتم سمت دخل که اون همکارمو دیدم که جلدی پریده و رفته بود.
امروز قصد نداشتم در وبلاگ پست بگذارم چرا که حرف هایم بر قلبم سنگینی نمی کردند . بهار برایم موسم دور هم جمع شدن خانواده است و با اینکه جمعیت مان آنقدر ها هم زیاد نیست اما دل خوش می شوم به همین دیدار های سالی یکباری ،که جانمان را هم چون بهار شکوفه باران می کند و روح تازه ای به جان های خسته ی مان برای شروع سالی جدید با دغدغه های تکراری اش، می دمد ،که اگر همین دیدار های سالی یکباری نباشد شاید هیچ گاه دایی ام را نبینم . امروز اتفاقی افتاد و چون درکش ن
امروز صبح زود میثم و سارا اومدن خونه مون. مصطفی و میثم رفتن نماز جمعه و من و خواهر کوچولوم دلمونو سپردیم به شوهرامون و خودمون موندیم خونه و از تلویزیون خودمونو گذاشتیم تو دل جمعیت... وسط خطبه های عربی ، آبجی کوچیکه گفت یه چیزی بگم شیدا؟ گفتم چی؟ گفت بنظرت آقا اشتباه نمیکنن؟ گفتم الانو میگی یا منظورت اینه که کلا اشتباه نمیکنن؟ گفت الان... کلا... نمیدونم...
گفتم شک کردی به آقا؟ 
گفت نه... مطمئنم مثل دفعات قبل ، گذر زمان درست بودن مواضع رهبری رو اثبات
یکی از دلایلی که دلم برای خانواده‌های کم‌جمعیت می‌گیرد و دوست دارم همه خانواده‌ها پرجمعیت باشند و صمیمی و کنار ِ هم، این است که در خانواده‌ی شش نفره‌مان، صمیمیت و شادی وجود داشت. مادرم می‌گفت: "همان اوایل ازدواج با پدرت قرار گذاشتیم چهار تا بچه داشته باشیم" و با وجود اینکه بچه‌ی اول فقط 15 دقیقه در دنیا بود و بعدش فوت شد، اما پدر و مادرم سر قرارشان ماندند و ما چهار نفر شدیم فرزندانشان.
فاصله‌ی سنی فرزند اول و چهارم خانواده، شش سال است و هم
یکی از دلایلی که دلم برای خانواده‌های کم‌جمعیت می‌گیرد و دوست دارم همه خانواده‌ها پرجمعیت باشند و صمیمی و کنار ِ هم، این است که در خانواده‌ی شش نفره‌مان، صمیمیت و شادی وجود داشت. مادرم می‌گفت: "همان اوایل ازدواج با پدرت قرار گذاشتیم چهار تا بچه داشته باشیم" و با وجود اینکه بچه‌ی اول فقط 15 دقیقه در دنیا بود و بعدش فوت شد، اما پدر و مادرم سر قرارشان ماندند و ما چهار نفر شدیم فرزندانشان.
فاصله‌ی سنی فرزند اول و چهارم خانواده، شش سال است و هم
قسمت اول را بخوان قسمت 50
نگاهی کردم.
-چرا نوشتین؟!
-سوالی داشتی بپرس.
از جایش با لیوانی در دست بلند شد.
بسیارلجباز تشریف داشت!
به سرعت نوشته هارا خواندم. نکته ای نوشته بود را متوجه نشدم. صدایش زدم. چند لحظه بعد روبه رویم بود.
-بله؟
-این عبارت انگلیسی که نوشتین یعنی چی؟
-بخونش!
زحمت نکشید بیاد و ببیند.
-اسکیزوتایپال...
ابرویی بالا انداخت و گفت: نمی دونی؟
با جدیت گفتم: نه!
-یعنی افرادی که شخصیت عجیب و غریب دارند.
-آها... همون دو قطبی ها؟
-نخیر... اونا خودش
مینا علی نژاد، خواهر مسیح علی‌نژاد نوشت: مادری دارم از جنس بلور...مادری که در آغوشش، شمیم فاطمی را حس کردم؛‌در لحظه به لحظه ی قد کشیدنم، نجواهای شبانه‌اش را با یک نفسِ عمیق و بلندِ "یا فاطمه‌الزهرا" شروع میکند...مرا باکی نیست از همه تهمت‌ها و دروغ‌هایی که شنیده‌ایم و دیده‌ایم.از همه کلیپ‌های ساختگی و دروغین که در این فضای سراسر فریبِ مجازی منتشر شد ... از همه فحش‌هایی که حتی عزیزانم نثارم کردند؛‌من مینا هستم؛‌محکم و صبور و بشدت عاطفی، ک
یک دسته
گل زغزل های ناب عشق

صد السلام
منتظر یک جواب عشق

شعرم
رسید تا به خیابان خسروی

گویا
گرفته قافیه عزم شتاب عشق

تا
شاعرانه تکیه به باب الجواد زد

اشکم نشد
حریف حساب و کتاب عشق

اذن دخول،
حضرت سلطان اجازه هست؟

چشمی که
می دود پی تنها خطاب عشق

در لا به
لای همهمه ی زائرانتان

به به چه
مرقدی پر عطر گلاب عشق

مضمون
شعر من چقدر شاعرانه شد

جنس
لطیف عاطفه ی خواهرانه شد

قم را
خدا نوشته وادی سینای فاطمه

قم مرکز
نزول آیه ی موسی فاطمه

شهری که
فاطمه دا
وقتی شکم هایشان از حرام پر شود کور کر می شوند

مینا علی نژاد، خواهر مسیح علی‌نژاد نوشت: مادری دارم از جنس بلور...مادری که در آغوشش، شمیم فاطمی را حس کردم؛‌در لحظه به لحظه ی قد کشیدنم، نجواهای شبانه‌اش را با یک نفسِ عمیق و بلندِ "یا فاطمه‌الزهرا" شروع میکند...مرا باکی نیست از همه تهمت‌ها و دروغ‌هایی که شنیده‌ایم و دیده‌ایم.از همه کلیپ‌های ساختگی و دروغین که در این فضای سراسر فریبِ مجازی منتشر شد ... از همه فحش‌هایی که حتی عزیزانم نثارم کردن
رفیق خوب اونیه که در تمام لحظه های غم و شادی کنار تو باشهحرفت رو بخونه قبل از اینکه خودت بخوای چیزی بگیو حالت رو بهتر کنه فقط با بودن کنارت
******
متن زیبا برای رفیق قدیمیرفیق قدیمی مثلا طلا میمونهروز به روز ارزش اش بیشتر میشه تو زندگیت
******
ممکنه طول بکشه با کسی صمیمی بشیولی وقتی دیدی اون آدم یه شخصه خاص و با ارزشهپس به سادگی از دستش نده
******
متن رفاقتی سنگین و باحال برای دوست واقعییه چیزایی رو نباس از دست دادمثل رفیق واقعی
******
وقتی یه دوست خوب
حال وحوال خوب وخوشی ندارم
امشب تکلیف دلم رو با عقلم مشخص کردم
حالم بده خیلی
خیلی بیشتراز همیشه
بیشتراز هرباری ک منو ناراحتم میکردین
بیشتر از همه اون شب و روزایی ک تو نبودت میمردم و زنده میشدم!!
متنفرم از عشق
متنفرم از دوستداشتن
متنفرم ازخودم
از همه وهمه چیز
از همه ادما
چه مونث چه مذکر
واین علامت سوال در ذهنم داره منو کلافه میکنه ک چراهنوزحالم ازتو بهم نمیخوره؟تویی ک هزارعیب بهم چسبوندی!!تو آره خودت رامین!!  
میخام یه چیزی بهت بگم 
اینقدردو
امروز شعرم رو برات خوندم














متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.








 


میگن داره بهار
میاد

زمستون از میون ما
رفتنیه

آدما تو تکاپو اند

خونه تکونی می کنند

آخه داره عید میش
سلام به دوستان و مخاطبان عزیز 
بعد از مدتی پست نگذاشتن ، امروز اومدم تا با سری جدید تصاویر این سریال زیبا در خدمتتون باشم . خوشحالم که تصاویری که از هر قسمت این سریال قرار میدم رو اینقدر دوست داشتید و تو این مدت چند درخواست درباره ادامه دادن این روند به دستم رسید . امیدوارم فرستندگان این درخواست ها همچنان پست هامو دنبال کنند و مخاطبان جدید هم به جمعمون اضافه بشن .
اگه پست های قبلی من درباره این سریال رو ندیدید ، میتونید در قسمت موضوعات اسم این
سلام به دوستان و مخاطبان عزیز 
بعد از مدتی پست نگذاشتن ، امروز اومدم تا با سری جدید تصاویر این سریال زیبا در خدمتتون باشم . خوشحالم که تصاویری که از هر قسمت این سریال قرار میدم رو اینقدر دوست داشتید و تو این مدت چند درخواست درباره ادامه دادن این روند به دستم رسید . امیدوارم فرستندگان این درخواست ها همچنان پست هامو دنبال کنند و مخاطبان جدید هم به جمعمون اضافه بشن .
اگه پست های قبلی من درباره این سریال رو ندیدید ، میتونید در قسمت موضوعات اسم این
داشتن سفری رفاقت آمیز با محیط زیست به سمت یکی از عوامل لایق توجه گردشگران تبدیل شده است.مسافران به مقصد پی روش هایی هستند که علاوه جلو حظ شکست دادن از کوچ ، کمترین تاثیر منفی را دریا محیط زیست بگذارند. کیف لپ تاپ قدوه Bellecour برای لپ تاپهای 14 اینچی مناسب است. جمان صورتی که کیف لپ تاپ (digiato.com) مناسب می تواند تاثیر زیادی رزق کاهش آسیب های بدنی طی شده داشته باشد. این الگو کیفها برای افرادی مناسب هستند که زندگی شلوغی دارند و مروارید درآمد نتیجه، باید
 
وقتی داشتم فیلم now is good  رو میدیدم، محدثه بهم  گفت خیلی خوبه آدم بدونه کِی میمیره اونوقت میتونه آخرین روزای  زندگیش تمام کارهایی که دوست داره رو انجام بده... مثلا من شاید همین الان ندونسته بمیرم و خب خیلی چیزا به دلم میمونه...
راست میگفت من همیشه باور دارم آدم وقتی میدونه حدودا چند روز وقت داره، نترس میشه... و خوب بلده دلو بزنه به دریا.. تمام کار هایی که از بیانشون هم میترسید رو ممکنه انجام بده... 
شاید خیلیا بگن خب خودمون فرض کنیم امروز آخرین رو
شارلوتِ عزیز‌تر از فیزیکم!
تازگی‌ها با خودم فکر می‌کنم که ممکنه تو اصلا وجود نداشته باشی. من هیچ‌وقت - به عنوان یک‌ دانشجوی فیزیک - به قضایای وجودیِ ریاضیات اهمیت نمی‌دادم؛ اما این روزها متوجه می‌شم که چه‌قدر مهم هستن. چه‌قدر مهمه که اول از وجود چیزی مطمئن بشی. چه‌قدر مهمه که بدونی به ازای یک‌سری x و yها چه‌چیزهایی وجود دارن. اما هیچ قضیه‌ای وجود نداره که بگه به ازای هر چارلی یک شارلوت وجود داره. می‌دونی؟ تو ممکنه هیچ‌وقت حتی به دنیا ن
پشم گرما است و داخل مقایسه با مواد مصنوعی، افشره مایع را علاوه آوری نمی کند. کیسه خواب دیوار خوابیدن دروازه شرایط تکبر و یا رطوبت به سمت صلابت از کارایی و گرمای کیسه خواب شما کم می کند. مدخل بهره جویی از زیپ ها رزین باشید: یکی از موارد رایج ناامیدی دخل دل آشوب از کیسه خواب، زیپ های دو نیک است. توجه داشته باشید کیسه های هجوع الیاف حتی زمانی که شرجی هستند طبیعت عایق دارند. این اکتساب به طرف زندگانی مفید کناره بسیار کمک می کند و اگر شعاع باب زمانی
آیا تا کنون می دانستید نوازش شریک جنسی تان حتی خیلی کوتاه و زودگذر می تواند برای شعله ور ساختن حرارت جنسی اش کافی باشد؟؟ کلا نوازش و یا حتی ماساژ همسر نقش مهمی در تحریک او از طریق حس لامسه ایفا می کند. بسیار خوشوقتیم که در big20.ir برایتان یک داستان واقعی از بودا تعریف کنیم..
 
پیشنهاد طلایی برای شما: دانلود پکیج ویژه 6 روش افزایش سایز و قطر آلت تناسلی به صورت یکجا
 
بودا در یکی از جلسات برای شاگردان خویش چنین گفت: من هیچ شکل،رایحه ، صدا ویا تماسی را
شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر: مریم سادات 
ادامه ی اپیزود نیلیا 

مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت بیست تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش داوود را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که ب
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
 
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت سی تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که با صدای بلند پاسخش را میداد و ناگزیر به بیداری میرسید 
 مریم السادات در آستانه ی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها