نتایج جستجو برای عبارت :

اسکل

خب کار این وبلاگم تموم شد. همه مطالب آرشیو می شن. این که توی فضای مجازی هم آسایش ندارم و یه فضولی مدام دنبالمه که نمیدونم کیه و چی میخواد از جونم نشاندهنده شانس تخمیه منه. امیدوارم روز خوش نبینی اسکل جان. خدافظ وبلاگ نویسی. سلام دفترچه خاطرات قدیمی. اینم برای تو فضول اسکل من. آدرستو بفرس پست کنم برات:
داشتم مافیا بازی می کردم که من مافیا بودم شب شد یکی رو زدیم از قضا فاحشه بود اسسین هم یکی رو الکی زد که اونم یه شهروند بود فاحشه صبح پاشد گفت من اومدم خونه تو پس تو مافیایی حالا از ما اصرار که اسکل تو رو مافیا زده اصن ربطی به من ندارن می‌گفت نه پس چرا دو تاست و من هر چی گفتم اسکل اونو اسسین زده نمی فهمید و چسبیده بود به من و منو کشتن خلاصه این داستان به آن جهت گفتم که بدونید با این که کار درست رو انجام میداد اما به خاطر بلاهتش بود و این که باختن با
ما که نمی دانیم، دقیقا چه کسی با چه کسی کار ندارد و کار دارد؟ هر کس ساز خود را می زند. ای کاش یک ساز بود، اگر یک ساز بود و سیستم قدرت استبدادی
اسمش با رسمش می خواند، دردمان خوردنی بود، ولی اینها بقول خودشان در جهان تک هستند، نمونه ی اینگونه مدیریت واقعا یگانه هست، اسکل اون کسی که بیاد بزرگی خودش رو به پای شما بزاره... چه امید های نابجا
دیشب به تب و لرز و نفس تنگی و نخوابیدن گذشت. امروز هم به تب و لرز، گریه، بدن درد، سرگیجه و ناله و مرگ گذشت. از دستی که داره کنده میشه هم نگم، خدایا مشکلی ندارم این چیزا رو میدی به آدم، ولی ناموسا چندتا چندتا نه، یکی یکی بده آدم بتونه هندل کنه. سه تا کاپشن، سه تا پتو... 
+ بخاطر کارنامم فلش بهم داد مدرسه و از الان ذوق اینو دارم که خدا جون ینی چی بریزم توش بعد کنکور ؟:))) اسکل :)))
دیروز تا یک جایی با ماشین میشد رفت. یعنی من از میدان فردوسی تا دانشگاه تهران پیاده رفتم و برگشتم. مسیر زیادی بود ولی ازدحام جمعیت به گونه ای بود که نمی‌شد بنشینی و خسته بشی. یعنی ضایع بود که پیرمردهای چروکیده و مُنَکِس اینجوری بَشاش در مسیر باشند و شانه بلندی چون من قیافه اش «ناله»! تازه بعد از نمازجمعه که جمعیت متفرق شد  و می‌خواستم برگردم سراغ ماشینم متوجه شدم که چقدر راه طولانی ای طی شده.
توی صفوف نمازجمعه با یکی از رفقای دانشگاه مشغول پر
روز مهندس رو تبریک میگم به همونا که محکوم شدن به «مهندس یه چایی میریزی» ها :)) 
+ دارم اون اهنگه رو گوش میدم که میگه میخوام برسونمت سونمت سونمت سونمت :)))))) 
#اسکل
+ آقا دعا کنید داداشم با شیرینی برگرده خونه :))) 
+ یکی از فانتریام اینه که بیام زیر پستاتون بنویسم «مطالب جالبی داری، موفق باشید».
سر امتحان دینی (که کاملا پی پی بارم بود) سوال اولو دیدم و پرام شکست؛ به دوستم میگم چیه سوال اول؟ منم هیجان زده که میشم نمیشنوم کلا :| 
هی میگه "سنجشمه" 
میگم چی؟ 
میگه سنجشمه
میگم چی؟
میگه سنجشمه لعنتی سنجشمه
امتحانو که دادم از پله ها که  اومدم پایین یکی خوابوند پس کله م گفت اسکل نوشتی "سرچشمه" رو؟ 
#یک_روز_معمولی_از_زندگی_یک_ناشنوا:|
پسرِ شوهرخالم با یه حالت تحقیر آمیزی از توی آینه ماشین نگاه کرد و با لبخند پرسید شما از رو پرچم آمریکا هم رد میشین ها؟
پرسیدم ما؟ گفت آره. بعد من توی آینه نگاهش کردم و فقط لبخند زدم. بعدش هم مثل قبل از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم.
اعصابم داغون شد! از اینکه فکر میکنه میتونه من رو وارد یه بحث بیخود بکنه و بعد بهم بخنده. در حالی که اونقدر کم حرف بودم که پیش خودش فکر نکنه اسکلم! چرا واقعا بقیه رو اسکل فرض میکنن؟
ه اومد گفت که سر اون کلاسه که پیچوندم چی شده
گفت استاد بهش گفته یکی میخواسته برات حضور بزنه ولی من که تو رو میشناسم ه (آخه ه نمایندشه و من انقدر اسکلم که خواستم واسه نماینده ش که هزار بار دیدتش حضور بزنم‍♀️)
بچه ها گفتن دستشم گذاشته رو عینکش یکم دنبالت گشته که نبودی
حالا به هرکی میرسم میگم
شنیدم ریدم :)

پی نوشت:به عنم
خاطره میشه واسه بچه م تعریفش میکنم که چطور وقتی یه چس ترم بودم، استاد فوق تخصص مونو اسکل کردم :) 
یادتونه گفتم اسباب اثاثیه کاهنان معبد آمونو ری ری برام درست کرده؟ 
ایناهاش
همه اینا با زحمت و خون دل با استرس (میز اول، توی اثنی عشر معلما) سر زنگای حسابان و فیزیک درست شدنا، قدر بدونید. اون آلومینیاما رو من حلقه حلقه ش رو پیچیدما (بعد بگید من استعداد هنری ندارم).. ولی اون دسته هه که نشونه معبده رو ری ری تنها درست کرد :)
گذدنبنده روش عقیق گذاشتیما... اون چیز قرمزه :)
بتد تازه یه موقع بخوای واسه کسی نفرین خدای آمونو بفرستی باید اون گردنبنده رو بپوش
1. دارم فکر میکنم یه ادم تا چه حد میتونه اسکل باشه که شب قبل ازمون یقین پیدا کنه عدد معدودش تو دیواره؟ باورتون میشه؟ سر همچین چیز شر و وری مشکل پیدا کردم :/ #رددادگان
2. میشه دعا کنید لاقل جزو پنج نفر آخر کلاس نباشم؟ :/ ذله شدم بخدا -_- بچه های مدرسه یه کوه بزرگن بنظرم :/ چه خبرتونه چه خبرتووووونهههه؟ -_-
3. چرا هیچی برا تعریف کردن ندارم؟ :(( چقد دیگه نمی خندم همش :( میدونم فردا کلی قراره کلی گریه کنم.
4. امروزم کلی برا کامبوجیا گریه کردم :(((
5. از مشاور مدرسم
این معلم جدیده یهو وسط درس بهم میگه یعنی تو واقعا هیجده سالته؟
میگم هیفده سالمه
میگه ولی خیلی عاقل تر از سنتی!!خیلی آروم و متینی:|||
نیم ساعت بعد میپرسه یعنی تو لباسم میتونی بدوزی
میگم بله
تعریف میکنه خیلی خوبه مهارت بلدی و کنار طراحی لباس خیاطی ام پیش میبری:(
نیم ساعت بعد میگه یعنی تو که میخوای مستقل شی آشپزی بلدی
میگم بله
میگه پس کلکسیونت تکمیله
نتیجه اخلاقی:با این فرمول پیش بریم جلسه بعدی منو واسه پسرش خاستگاری میکنه:////////
پی نوشت:شما مورد او
 
به حجم عقل ندادشش شک کردم واقعا
دیشب ساعت 3 زنگ زد، یه لحظه متوجه ویبره گوشی شدم ریجکت کردم پیام داده بود پیام معمولی و واتساپ و تلگرام بعدش یه ویدیو کال زده بود و تیر اخرش بهم ریکوئست بازی داده بود حتی اونم باز کردم دیدم توش پیام گذاشته://///
یه لحظه شاید بگید خب شاید کار واجبی داشته 
ولی با شناختی من ازش دارم ایشون 9صبح هم با من کارواجب نداره چه برسه 3صبح:/
خلاصه همه ادمیزاد میاد سمتشون مام هستیم
کرمت شکر
توی راه خونه بودیم که هوا ابری بارونی بود یعنی شدید دونفره ها ، افسونم هی میگفت خو برو رل بزن تا بتونی تو این هوا باش بری بیرون ، حیف این هوا نیست و...
از دانشگاه اومده بودم و یکم خسته ، نشستم فیلم نگاه کردم و بعد ۴۵ دقیقه دیگه چشمام حسابی خسته بود که همونجور توی تختم دراز کشیدم و خوابم برد ، ساعت ۷.۵ یا ۸.۵ بود که گوشیم زنگ خورد (افسون بود) تو همون حالت خواب جواب دادم ، در واقع مغزم بیدار نشده بود و تو خواب باش صحبت میکردم ، مکالممونو یادم نیست فقط
 
مشکلی که من الان چند ساله که پیدا کردم،
اینه که،
 
واقعا نمیفهمم ازدواج به چه دردی میخوره.
 
یعنی پوینت کاغذ امضا کردن چیه؟
 
چرا من باید کاغذ امضا کنم و خودم و بقیه رو توی دردسر احتمالی بندازم و شاید علاقه م به شریک زندگیم بعد ازون ازدواج کم هم بشه و حس کنم محدود شدم یا حالا وای چه خبره؟! که چی بشه؟! وقتی که میشه بدون کاغذ هم عاشق بود و با علاقه بیشتری زندگی کرد؟
 
الان این روزها کشورهای بسیاری دوست دختر پسری یا نامزدی رو به اندازه ازدواج قبول
 
والا باور کنین من مردهای زیادی رو تتیبشون رو ندادم تا به این شناخت برسم.
من فقط خیلی فکر میکنم.
ظاهرا این مردها روخیلی اذیت میکنه. چون اولش فوری خوششون میاد و میگن جدا شو کلا جمع کن بیا پیش من. انگار زندگی من پشمه.
 
بعد که میبینن میگی نمیتونم، نمیتونم، میگن ما چه گناهی کردیم که سی و هشت سالمونه و دوست دختر نداریم؟!
میگی خب برو پیدا کن یکی. 
میگن نه! دخترا میخوان ما رو کنترل کنن!
خب اسکل شاید منم عن شم بخوام تو رو کنترل کنم.
باور کنین من اهل دادن
سردمه، نقطه به نقطه بدنم غرق درده، خسته و لِهه، کوفته و داغونه ولی خوشحالم. هندزفریم رسماً مُرده و خب منم با آهنگ سیروان مردم. صبح یادم رفت برم مدرسه! کلاسی بود که باید می رفتم، کتابخونه بودم. ری ری باهاشون حرف زد که بذارن بدون لباس مدرسه برم سر کلاس. 
فکر کنم فقط من این توانایی رو دارم که شب امتحان هندسه ترم برم سینما و مطرب ببینم. سرگرم کننده و البته دردناک بود. هنوزم نمیدونم اسم اون تپلوعه محسن کیاییه یا مصطفی ولی میدونم خیلی احمق اسکل پاتری
آمریکا ما رو از چی می‌ترسونی؟؟؟؟؟
پ.ن۱:
نوشته بود
صبح زود پا شدم دیدم بابام داره حاضر میشه بره نونوایی
بهش گفتم:
بابا درسته من روز پدر برات استوری نمیذارم ولی بعیده اجازه بدم تو بری نونوایی
گفت:
اسکل من خودم نونوام
پ.ن۲:
نوشته بودن ک:
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﻮﻧﺠﻪ ﺮﻩ ﺯﺩﻩ
ﺍﻻﻥ ﺮ ﻪ ﺧﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻪ ﻧﻮ
(پیشاپیش سیزده بدرتون مبارک و‌این چرت و پرتا و اینکه حواستون باشه تو گره زدن اشتباه نکنید!!!)
پ.ن۳:
تو فیلمهای سینمایی بازیگر ز
امروز تو شهر ما دزدی شد اونم از بانک
چند نفر از بانک سرقت کردن حالا به نظرتون چقدر پول بردن؟
مبلغ سرسام آور ۵۰ میلیون تومن:|
همه دارن مسخره می کنند دزدهارو میگن این احمق ها به خاطر ۵۰ میلیون بانک زدن چرا نرفتن وام بگیرن:))
از اونجایی کلا تو این کشور روی امنیت حساسیت خاصی وجود داره از الان مژده میدم که حکمشون اعدامه البته نه به خاطر سرقت مسلحانه بلکه به خاطر اسکل بودنشون!
ویدیوی سرقت رو هم  اینجا  آپلود کردم، صداهای درون فیلم از خود سرقت قشنگ تر
سلام
میدونید خیلی خستم خیلیییی
از همه چی از دزس و این شرایط زندگی
از بچه های مدرسه و دوستام از فامیلام و خلاصه همه چی
1-درسام خیلی زیاد شده به شدت با زیستم مشکل دارم و مثل خر تو گل گیر کردم  اقای ن خیلی ازم توقع داره و گفته باید فیزیکم رو بالای 70 بزنم:(
 
2- راستش م خیلی بچه خوبیه ها به نظرم یکم به کمک نیاز داره من دوسش دارم و خب با همه شرایطش هم کناز اومدم و خب جمعه با ف دعوتش کردم خونه
مامانم یکم با م مشکل داره ولی خب مجبوره کنار بیاد
ه رو دعوت نکرد
 یه سری حرفا پیش اومد امروز... یه سری حرفا بهم زد که خورد شدم. خورد... الان ولی جمع کردم خورده هامو. همون لحظه ها که می گفتشون و بهت زده بودم جمع کردم خودمو. بعد رفتم کتابخونه. خودمو کوبیدم به در و دیوار که بهش فکر نکنم. خنگ! احمق! اسکل! بشین تست گسسته ت رو بزن! فکر نکن به اون لعنتی! چی چیو عاد میکنه؟ بهش فکر نکن که این همه سالو با خاک یکسان کرد. به ازای چند عدد صحیح n؟ بهش فکر نکن ارزششو نداره. ارزششو نداره... بیخیال! تو به هیچکس نیاز نداری تو به هیچ خری ن
یه سرى از انسان ها،اطرافمون رو احاطه کردن که هیچ وقت نمیشه از دستشون نفس راحت کشیدانقدر رفتار هاشون احمقانه و در عین حال بچگانه ست،که پررو پررو،وایمیستن جلوت و میگن که تو بچه اى!تیکه کلام اکثرشون هم،اسکل ه.هیچى هم جز این بلد نیستن!فکر میکنن خیلى شاخ ان ولى خبر ندارن که بین هم نوع هاى بدتر از خودشون،شاخ ان!معمولا باید جلوى اینجور افراد،که جدیدا خیلى زیاد شدن،سکوت کرد ولى اونا انقدر نفهم و بى شعورن،که فکر میکنن ما نمى تونیم جوابشون رو بدیم.وق
 
خب سه شنبه اومدن‌گفتن منو و هاجر و مرضی بریم دفتر و خب فکر می کنید چی شده
اسم منو دادن به عنوان بچه بی انضباط شلوغ کن پر تحرک
همشون یه ور 
من؟تحرک؟شیب؟
خداییی تو عالم خسته تر از من نیست من تحرک دارم 
یعنی این حرف اینقدر مسخره و غیر قابل باور بود هاجر مرضی قاه قاه داشتن تو صورت ناظممون میخندیدن از شدت مسخرگیش
حالا در کل که اتفاق مهمی نبود ناظم تهدیدمون کرد که انضباط بیست نمیده ماعم بهش گفتیم خب نده،خدافظ
آخر سرم معلوم شد کار اون اکیپه بوده که
این که دارم بهت بها میدم و دربارت پست میذارم بخاطر اینه که داری میری رو اعصابم..
من از خودم مطمئنم.. یه دختر 16 ، 17 ساله ام نه پیرمرد 50 ساله دارای دو فرزند بالغ!!
توی اسکل اگه نوشته های منو بخونی یکم میفهمی چقدر بچه ام..
هیچ نیازی هم به اثبات خودم ندارم
هر کدوم از دوستان هم که حرف تو رو باور دارن ، من دورشونو یه خط قرمز میکشم 
اینکه وبلاگ زدم صرفا برای سرگرمیم و راه ارتباطی با دوستا و رفقای مجازیمه وگرنه با این همه مزاحمتات تا حالا صد بار حذف کرده بو
برنامه این روزها اینجوریه که تا قبل ظهر و یک ساعت بعد ناهار درس نمیخونم. برخلاف من گذشته ام که محال بود جایی به جز پشت میز سفیدم بتونم درس بخونم، الآن کم بازده ترین نوع خوندم شده همون مدل. مجبورم که بزنم برم کتابخونه. 
میرم کتابخونه ی بیمارستان. نمیدونم بخاطر جوه یا چی که انقدر قشنگ همه چیز سریع میره تو کله ام. ضمن این که محیط بیمارستان رو دوست دارم. از بچگی بوی بیمارستان رو دوست داشته ام برعکس بابام! بابا بوی بیمارستان حالش رو بد میکنه چون یاد
باو ساییییییدین مارو با این بحث دانشگاها ، طرف میاد برا من از تفاوت بین دانشگاه عالی و... رو حرف میزنه و اینکه کجا بخونی خوبه سواد کی خوبه کی بد  .و بکل از این چرت و پرتا .
خدااااااااااااییییییاااااااااااا نسل این آدما کی باید منقرض بشه اخه 
یجوری تخصصی نظر میده و حرف میزنه و خیلی ببخشیدا گوه می خوره که میگی نکنه کسیه جاییی درس خونده بعد ازش میپرسی میفهمی خودش تو گوه ترین دانشگاه ممکن تحصیل کرده بعد میاد چرت تحویل من میده بعد جالبش اینه ولی او
شهردار خاش گفت: در نقاط مختلف شهری، روستایی و عشایری این شهرستان ویژه برنامه های متنوع و جذاب فرهنگی و هنری با هدف ماندگار ساختن سفر مهمانان در حال برگزاری بوده که با استقبال گرم مسافران نوروزی مواجه شده اند.
عبدالمجید تمندانی در گفت وگو با ایسنا- منطقه سیستان و بلوچستان افزود: گروههای مختلف موسیقی محلی در سیاه چادرهای ویژه استقبال، پذیرایی و راهنمایی مسافران نوروزی در جوار مسجد ابوالفضل؛ پلیس راه، اسکل آباد، ایرندگان، کوشه، تمندان و غیر
+ عطسه کردم. مرمر میگه این چه وضع عطسه ست؟ کسی نمیگیرتتا. 
چند دیقه بعد یکی تو خیابون یه جوری عطسه کرد که صداش تا بالا اومد. بدو بدو هلک و هلک گیلیلیلیلیلی کنان اومده پیشم میگه اون حرفی که بهت چند مین پیش زدم کنسله. نیمه گمشدتو پیدا کردم :|
اینا همش اثرات آلودگی هواستا :||  
+ میدونید یاد چی افتادم؟ پیارسال برا غزل داشتم ضضضضضجه می زدم می گفتم می خوان ببرنمون اردو! میخوان ببرنمون یه جا قرار نیست حرف بزنیم. کللللللی پول میگیرن تازه قرارم نیست حرف بز
به خواهرم میگم یه چیز خوش‌حال کننده بگو میگه فردا عروسیه. چند ساعت پیش داداشم زنگ زد گفت بهار کجایین؟ گفتم کیلومتر ۳۲۷ رشت. گفت نه اسکل یکم دقیق تر! گفتم خب کیلومتر ۳۵ آمل. رسیدیم بالاخره. دوست دارم این مهمونیارو. نه غذاشو نه تجملات و نه دستپخت و نه هر چیز دیگه‌ای. از جون و دل بودنشو دوست دارم. یه وقت هست یکی ده مدل غذا میذاره جلوت ولی توانش ۳۰ مدل بوده، یه وقتم هست یکی فقط نون پنیر آورده ها، ولی میچسبه به جون آدم. قضیه‌ی این مهمونی‌ها هم همینه.
سلام
دلم می‌خواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم می‌نوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیه‌شو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامه‌س. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظه‌های خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
اخرین روز دانشگاه بود ، وسط رست استاد از کلاس رفتیم بیرون که یه کلاس لاکچری دانشگاهو پیدا کردیم ( محل دفاع از پایان نامه ها) رفتیم داخل افسون ، ف ، آ ، مرغ عاشق هی ازم عکس میگرفتن و هر سری میکردم دنبال یکیشون تا گوشیشونو بگیرم و عکسام پاک کنم ، اخرش که مرغ عاشقو یه گوشه گیر انداختم و دیگه راه فرار نداشت پا گذاشت رو میز و رفت بالا و فرار کرد ، فقط  امیدوارم که اون قسمت دانشگاه دوربین نداشته باشه ، فعلا که نگرفتنمون . 
 بعد کلاس تو واحد نشستیم تا ب
وای خدایا این بشر چرا اینقدر شبیه منه.
صورتش کاراش اروم و خندون بودنش.
شوهرش هم شبیه تی ای مونه. با این تقاوت که تی ای ما قد بلند تره.
بچه ها این تی ایه تا یه مدت منو محل نمیداد. من دو سه بار مثل همیشه باهاش رفتار کردم اونم مثل قبل شد. نفهمیدم چرا این کارو میکنه.
خره پسره خیلی خوب بود. علاوه بر دانشگاه تو کشور هم یه برنامه نویس باحال هست.منتها یکم یبس و چندش بود اصن ولش کن:/
ای بابا.
سینگل به گور نشیم یوقت.
 
پس فردا امتحان دارم.
میشه برام دعا کنید؟
چو
آخرین باری که اینجا بودم هنوز باهاش بودم. یک ثانیه نبود که محبت نکنه. مدام محبت میکرد. نمیذاشت آدم فکر کنه. فقط محبت. سرشار از محبت بودم. دلم قنج میرفت و به اصطلاح خر شده بودم.
الان که اینجام یه ماهی ازون موقع میگذره و من خیلی بی تفاوت بدون اون اینجا نشستم و نفس میکشم و کسی هم بهم محبت نمیکنه. یه خلائی حس میکنم. ولی نمردم. زنده موندم. خوبیش اینه که دیگه خر نیستم. فکر میکنم و مدام تو ذهنم میچرخه که یعنی همه محبتاش الکی بود؟ ینی دروغ میگفت؟ هیچی بدتر
1. حال خوب رو که نوشتم امشب برات. غیر اونم که دلخوشیمون شده یه‌سری خل‌بازی دبیرهامون =)) میخواست فیلم بگیره بفرسته، میگه وایسید خوشگل کنم :)))))) به اون یکی میگم خیلی ممنون. میگه بزرگوارید :/ :)))) یکی از بچه‌ها بعد اون بزرگوار سیوم کرده =)))) یا اون یکی که وویس داده با بغض تو گلوش میگه بچه‌ها من خیلی ناراحتم.. آخه کفش نو خریده‌بودم، میخواستم بیام ببینید :| =))))) اینا بخش کوچکی از خل‌بازیاشونه که دیشب برای آبان کامنت کردم. :))) 
2. جمع‌بندی خیلی کار سختیه
آقا امروز تصمیم گرفتیم پاشیم بریم الکامپ و این حرفا
صبحش پاشدم داداشمو بردم کلاس فوتبال و قرار شد ورش دارم بیارمش خونه بعد برم (چون کسی خونمون نبود این وظیفه خطیر افتاد گردن من :| )
ساعت یازده بود که دیننننننگ گوشیم زنگ خورد :|
کیه؟ بعله پدر هستن
جواب دادم و فهمیدم این بچه با نیم متر قد پریده هد بزن کله ش خورده تو تیرک شیکسته :|
هیچی دیگه رفتم آوردمشو این حرفا حول و حوش ساعت 2 بود زدم بیرون که برسم ببینم بالاخره چی داره
چشتون روز بد نبینه
اینقد ذهن
همه جا حرف از رفاقت و دوست داشتنه،گاها پسری رو به زندگیمون راه میدیم که عاشقانه دوسش داریم،ولی من خودم مث نخود پریدم وسط زندگی یه پسر که رفاقتانه بدجوووور دوسش دارم و هواشو دارم،مهم نیس کی چی میگه ولی خوش صدا ترین رفیقِ جانِ منه،تو سختیا...شادیا...خنده ها...گریه ها...جدایی هاااا تو همشون پیشم بوده و به راحتی میگم از همون درجه یک های روزگاره،پسر طوسیمون که عادت به قهوه ای کردن ملت داره،اسکل پلشت دوست دارم دیوونهههههشب تولدته و حقیقتا فاصله دست
اقا چند  هفته پیش قرار شد من یه مسیر دوساعته رو برای کاری برم ، نشستم کنار دست راننده ،کارت بانکیشو داد بهم گفت یه لحظه اینو داشته باش و  گوشیشو براشت پیام بده که نتونست ، گفت اقا انگلیسی بلدی !!!؟ گفتم اره گفت خب پس گوشیمو بگیر رمزش mahmod هست گفتم خب گفت برو تو پیاما این شماره کارتو برام بنویس منم همینکارو کردم بعد گفت خب بنویس خانم فلانی قابل شمارو نداره و... تا اومدم ارسالش کنم گفت وایسا وایسا تهش بنویس ماجرای اون دختره که قرار شد باش صحبت کنید
+ دیروز خبر مرگشون کلاس آنلاین فیزیک گذاشتن و آقاهه که از قضا ازش متنفرم بعد اینکه با بدبختی به سایت کوفتیش وصل شدیم میگه ریاضیا ۴۰ دیقه دیگه بیان الان تجربیا بیان، بعد ریاضیا بیان ۴۰ دیقه بمونن، بعد دوباره تجربیا بیان. و این تو چه وضعیتی بود؟ وضعیتی که کلاس مسخرشون از ساعت چهار به شیش منتقل شد و ارتباط تازه ساعت ۷ اوکی شد و فاااااااااک خب منم کامپیوترو خاموش کردم. من مگه اسکل شماهام؟ همین جوری سر کلاسش هیچی نمی فهمم دیگه اونجوری مث غاز از تو
چقدر فضای توییتر مسخره و بی مصرفه. حتی یه بارم تو زندگیم ازش خوشم نیومده! از همون راهنمایی که با کلی اسکل بودن و اینکه دوستانی که داشتن(!) میگفتن خیلی باحاله و این حرفا، من خوشم نمیومده و همچنان هم نمیاد. اصلا چه سودی داره؟ خیلی عبثه! تازه مدل حرف زدن همه هم یه جوره، و زاره. این حجم از مخالفتمو برای بقیه سوشال مدیاها نیز دارم به جز اینکه بعضیاشون برای زندگی روزمره لازمن و بعضیاشون میشه برای یادگیری استفاده بشه، و یا حداقل فضای بهتری دارن! ترسم ا
تا یک ماه آتی (و بیشتر حتی) دلم برای خنده هامون با ری ری، یواشکی پی ام دادنای موطلایی، خنده های تارا، شکیبایی شکیبا، چشم غره های سارینا، زر زدنای مبینا حتی :|، منطقی حرف زدنای نیکا، چتریای ایناروس، احساس خطر در برابر روژینا :|، خنده های کوثر، غازیِ زهرا :))، برگای قربانی، مهربونیای گلی، کوچولویی سبا و عینک بزرگش، سرتق بودن نیکی، موهای بافته نگین، خنده های هدی، معرفت نفیسه، مامان بودنای آیدا، تتوی پرتو، چتری آنالی و لباسش، پیوند مقدس آریانا، ا
صدای منو از خونه میشنوید :)
خونه جایی که وقتی میرسی توش حس کنی تو آرامشی!
یه حس امنیت فوق العاده!
دلم نمبخواد مامان بابام برگردن :(
عمیقا دوس داشتم شرایط اینجوری که هست نباشه
مثلا انققققد با داداشام خوب و دوست بودم که ارزو میکردم هر لحظه پیشم باشن یا مجبورشون میکردم بیان تهران اصن!
یا اصلا تک بچه بودم!
نمیدونم شرایط اگه یه کوچولو فرق میکرد واقعا برام بهشت میشد!شاید برا اینکه زیادی خوشی نباید بزنه زیر دلم اینجوریه!
الان که دارم مینویسم یاده حرف
سلام :)
1. در ازمایشگاه مدرسه وا بود ، منم فضول عالمین. از بیرون دیدم یه چیز عجیبی رو میزه. جییییییییغ زدم سبااااا سبااااااا بیاااااااا سبااااا. دو تا دونه فحش هم چسبوندم تنگش چون سبا نمیومد :| بعد همینجوری عربده کشان سرمو بردم تو ازمایشگاه دیدم عه یه پسره با چشمای این شکلی o.O با پرای ریخته داره نگام می کنه. مثکه بنده خدا برای تعمیرات اومده بود. از اون خنده های شیطانی کردم بخاطر اون قیافه مضحکی که بخاطر اسکل بازیای من پیدا کرده بود، اون چیز عجیبو
وقتی کُلّی جای کرسی را گرفتدر قدیم دسترسی به منابع انرژی از قبیل سوخت های فسیلی ، برق و گاز کمتر بود و مردم در مناطق دور دست و محروم بخصوص در روستاها انرژی گرمایی را از آتش و هیزم تامین می کردند . تهیه غذا پخت نان و تامین انرژی گرمایشی از موارد‌ استفاده از این سوخت بود .لذا مردم در نبود امکانات از خاک و گل با طرح های ابتکاری وسیله هایی متناسب‌ با نیاز خود می ساختند که دیگدان ، تنور و کُلّی از جمله سازه های سنتی مردم اسفاد در بخش موضوع مورد بحث م
بسم الله الرحمن الرحیم
 
خواب های جالبی آدم می بینه....
 
ولی یک مسئله جالب تری این هست
که این دو روز به شدت "می فهمم"
با تمام وجود....
 
اینکه اگر روزی به یکی کمکی کردم
هیچ وقت "کمکم رو"
تعقیب نکنم....
چون ممکنه یکدفعه بیام ثواب کنم، بعدش طرف رو کباب کنم....
 
یک مدت هست که دوست ندارم هیچ آدمی رو ببینم 
دوست ندارم سر بذارم به بیابون....
100 کیلومتر
گاهی به اندازه دور زمین پیاده روی کنم....
 
این قدر این مدت اینجا "تئاتر" دیدم....
که نمی دونم "واقعیت" 
کجا اتفاق
۱. خواستم بگم اگه امروز توی هیاهوی ناتموم تجریش، بوق بوق ماشینا برا زودتر رسیدن، ترافیک سرسام آور، شلوغی، آلودگی و سرما، یه اتوبوس دراااز رو دیدین که با صدای دیش دیریدیدین می لرزه اون ما بودیم. سی چهل تا دختر که حقیقتاً اسکل شدن و با آهنگ امشو شوشه قر میدن :))) مطرب رو دیدیم و من کسی بودم که دوبار دیده بودمش و غصه نخوردم چون بودن کسایی که برای بار پنجم شیشم می دیدن :))
۲. ری ری مثل همیشه دهن منو سرویس کرد چون با هر قدم که می رفتیم میگفت «روسریم خوبه
1. صبا میگه میخواد برا تولدم یه دونه از این قابا بگیره که داخلش صورت فلکی داره. خو لعنتی من تا چهار ماه دیگه شبا خوابم نمیبره از ذوق :///
2. اومدم امروز مهدیه رو بهتون معرفی کنم :))))) پوکر فیس ترین ادم روی کره زمینه و همیشه خوابش میاد و واقعا نسبت به تمام کائنات در Bk ترین حالت ممکنه. بعد کلا پانداعه :)) مثلا یه وجب زیپ کیفش بازه، بهش گفتم زیپ کیفت بازه، برمیگرده میبینه به اندازه کافی باز نیست در حدی که وسایلش بریزه یه جیغ میزنه سرت با این محتوا که گوجه
چند روز پیش داشتم با مدیر جوانمون صحبت میکردم. 
مدیرمون حدودا 4 سال با من اختلاف سنی داره ولی وقتی باهاش حرف میزنی انگار 40 سال از تو بیشتر عمر کرده!
به حدی پخته و با تجربه س که ادم باورش نمیشه این سنش انقد باشه. 
پرسیدم شما چطور تونستی اینهمه سختی و نشدن ها رو تحمل کنی تا به اینجا برسی!؟ جی به تو انقدر قدرت داد؟
گفت:
خواسته هام! رویاهام! ارزوهام!
من هیچوقت از رویاهام نا امید نشدم.. نادیده نگرفتمشون و همیشه دنبال راهی برای رسیدن به رویاهام بودم. 
ب
خدایا مردم کشور من رو از حسرت و توهم "ترک بودن" و "وایت بودن" و آی عم عه ژرمن فه رام ژرمنی (مثل اون همکارم که میگفت اینو چون آذری زبان تهرانی بود و حس میکرد فامیل المانی هاست، میگفت ما هم تهران یهستیم هم ترک! پس المانی هستیم!)
و از تلاس برای نشون دادن خود به عنوان یه "به لوند" نجات بده.
اون ایرانیای اسکل ایران که یه طرف اون هیچ
بیاین کانادا
میبینین دخترای رنگ و رو رفته و زرد و کم خون ایرانی همه بینیا عملی، موها رو کردن قهوه ای روشن یا زردددددددددددد
من وقتی اینجا بودم، برای محمد خیلی خیلی خیلی گریه میکردم.
خیلی.
گریه من بابت دیدن اون فیلم به این دلیل بود که یاد خودم افتادم.
داشتم وسایلمو جمع میکردم
رفتم دفترهایی که اون اوایل اوایل توشون مینوشتم رو نگاه میکردم
بچه ها اینقدرررررررررر سر من بلا تو یه سال اول اینجا اومد که حد نداشت
و همیشه به این فکر میکردم که یه دوست دروغگوی پول شو داشتم که درست بغل گوشم بود، 
منو دوست داشت
ولی فقط میخواست شاخم رو بکشنه و بشم برده ش و برای همین کمکم نمیکرد. و
بسم الله الرحمن الرحیم
 
امروز مسؤل آموزش دانشکده زنگ زدن
می گن برای ما یک ایمیل ارسال کن
به آدرس دانشکده.....
تا برات سؤال ارسال کنیم....
 
دوباره زنگ می زنن
می گن نه!
تصمیم گرفتیم
هفته آینده امتحان رو بگیریم....
 
نمی دونم دلیل ارسال اون ایمیل چی بود؟
چون بعدش یک مدت ایمیل ام پرید....
 
شکایت کردم که مگه امتحان خانگی مرسوم هست؟
چرا به جای 2 ساعت 24 ساعت؟!
 
می گن ایندفعه به جای یک روز
دو روز مهلت هست....
 
خخخخخ
 
یاد خوابم می افتم
که خواب دیده بود برای دک
در واقع روز نوشته ولی بس که اتفاقای مختلف توش افتاده میشه شلم شومبا هم حسابش کرد ، اخرشم چتم با دختر تپله !!!
 صبح راه افتادم رفتم سر قرار تا با افسون با هم بریم دانشگاه ، اولش کلی تو بارون وایسادیم بعدشم تا دانشگاه درحال تعریف بودیم .
افسون هی میترسه کسی مارو با هم ببینه و برامون حرف در بیارن ، در واقع تا جایی که میدونم اکثرا اگه خبر نداشته باشن فکر میکنن ما با همیم ، دقیقا هم هر سری یکی یجایی ما دوتارو با هم میبینه . _دو دسته تو سالن وایساده بودی
پنج روز مونده به کنکور و تنها چیزی که من الان دلم میخواد بعد کنکور انجام بدم چیه؟
اتلاف وقت
اتلاف وقت
اتلاف وقت
بعد ک ب اندازه کافی حوصلم سر رفت فیلم دیدن!
حتا اعصاب کتاب خوندنم موجود نیست. 
آه مای گاد!
ینی صب تا شب فقط دراز کشم. ^_^
هزار تا دلیلم دارم ک چرا دلم نمیخواد گوشیمو بگیرم و چقد عص اعصابشم ندارم حتی! ولی خب چاره چیه؟ :دی! 
(بعد تازه به طرز وحشتناکی دلم روابط احمقانه میخاد (!!) و اصن از اون آدمایی نیسم ک ب راحتی تن ب چنین روابطی بدم و الکی ملک
 
نزدیک دو ساعت خودش و مشاورش حرف زدن و دو خط برنامه و معرفی از خودش نداد. یعنی مخاطبان رو در حد ببعی هم حساب نکرده بود. فحوای کلامش هم کلا این بود بهم رای بدین چون خیلی درستکار و خوبم. بعدم گفت کسی سوالی نداره برم.
کجا داداش؟! دیر اومدی نخواه زود برو!
تازه لیست سوالایی که برای شخص شخیص ایشون طراحی کرده بودم درآوردم. میگم رزومه تو بگو. انگار توقع نداشت! همه باید بشناسنش خب!
میگه بیست سال مدیر بودم.
میگم آقا! کدوم اداره؟ رشته ت چیه؟ معرفی کردنم بلد
 
نزدیک دو ساعت خودش و مشاورش حرف زدن و دو خط برنامه و معرفی از خودش نداد. یعنی مخاطبان رو در حد ببعی هم حساب نکرده بود. فحوای کلامش هم کلا این بود بهم رای بدین چون خیلی درستکار و خوبم. بعدم گفت کسی سوالی نداره برم.
کجا داداش؟! دیر اومدی نخواه زود برو!
تازه لیست سوالایی که برای شخص شخیص ایشون طراحی کرده بودم درآوردم. میگم رزومه تو بگو. انگار توقع نداشت! همه باید بشناسنش خب!
میگه بیست سال مدیر بودم.
میگم آقا! کدوم اداره؟ رشته ت چیه؟ معرفی کردنم بلد
آخیش! پروژه تموم میشه آدم خستگی از تنش در میاد خدایا شکرت:)
فایل game.xml
<?xml version="1.0" encoding="utf-8"?>
<RelativeLayout xmlns:android="http://schemas.android.com/apk/res/android"
xmlns:app="http://schemas.android.com/apk/res-auto"
xmlns:tools="http://schemas.android.com/tools"
android:layout_width="match_parent"
android:layout_height="match_parent"
android:orientation="vertical"
tools:context=".game">

<LinearLayout
android:layout_width="match_parent"
android:layout_height="360dp"
android:id="@+id/goodlayout"
android:background="@drawable/grid"
android:backgroundTint="#FFEB3B"
android:layout_centerInParent="true"
android:orientation="v
- مقدمتاً: هی می‌گشتیم در بلاگستان و هی دیگران را می‌خواندیم، هی نکاتی در ذهنمان متبلور می‌گشت که هی با خودمان می‌گفتیم باید برای دیگران بنویسیم، هی نمی‌شد. امروز دست و پایمان را جمع کردیم و بخشی را به رشته‌ی تحریر درآوردیم. باشد که بخوانید و بهره‌مند گردید.

- چه کنیم تا وبلاگ‌نویس خوبی باشیم؟
۱. بخوانید، بخوانید، بخوانید، بعد بنویسید. دو وجه برای این توصیه وجود داره. وجه سلبی‌ش اینه که خوندن باعث می‌شه با گذر زمان، قلمتون بوی کهنگی نگ
1.بخوانید، بخوانید، بخوانید، بعد بنویسید.

دو وجه برای این توصیه وجود داره. وجه سلبی‌ش اینه که خوندن باعث می‌شه با
گذر زمان، قلمتون بوی کهنگی نگیره و وجه ثبوتی‌ش اینه که دامنه و عمق
افکارتون بیش‌تر می‌شه. هر چی بیش‌تر بخونین، آدمای پخته‌تری می‌شید و
شاخکاتون نسبت به محیط پیرامونتون حساس‌تر می‌شه.
۲. حرف تکراری و کلیشه‌ای نزنید. چیزی را بنویسید که جز شما کسی پیدا نشود بنویسد.
 این‌که
در یک مناسبت یا اتفاق یا حادثه یا اصلاً در شرایط ع
 اون روز (آخر هفته گذشته) که رفتیم مهمونی
خجالت نکشیدم بعد نیم ساعت (وقتی که نیم ساعت ازمراسم و مهمونی گذشت) میدونین چرا؟
چون که وقتی رفتم رسیدم، دست دادیم و ساکت نشستیم یه گوشه
یه دقیقه نشده مادر مهربان خانواده ازین چاییای بزرگ توی لیوانای دسته دار بزرگ آورد (چایی خنگولی)
و من یک مقدار پشتش قایم شدم
و خوردمش، خیلی خوش عطر بود
و بعد یکی دیگه هم برام مادر مهربان خانه آورد، اونم خوردم
گامبو شدم
و یخم اب شد!
کلا چایی خوبه
هر جا میرم، اول چایی میخور
مواد نانو استراکچر (نانو ساختار) برای بهبود کیفیت آب آشامیدنی- پتانسیل ها و خطرات



فرمت فایل : docx
حجم : 32

صفحات : 21



گروه : محیط زیست




توضیحات محصول :
دانلود مواد نانو استراکچر (نانو ساختار) برای بهبود کیفیت آب آشامیدنی: پتانسیل ها و خطرات
 
بصورت فایل ورد قایل ویرایش و آماده ارائه
 
 
مواد نانو استراکچر (نانو ساختار) برای بهبود کیفیت آب: پتانسیل ها و خطرات
مقدمه
نانو تکنولوژی ها برای درمان محل آلوده و تصفیه فاضلاب
رویکرد برداشت نانو پارتیکل
مثلا از وقتی که هفت-هشت سالمون بود تا همین یکشنبه هفته قبل:/
چیز نمک بازی درمیاریم...از خودمون فیلم میگیریم
من کبریام زهرا زهریا
زهرا تمام فیلمای خل و چل بازیامونو برام ریخت
یعنی نابود شدم انقدر خندیدم:/ زیاد خنده ام نداشت:| به بی مزه بودنش میخندیدم
مثلا منو زهرا هووی همدیگه ایم:/ رُمضِ علی هم شوهرمونه
خیلی هم باهم خوبیم:/ بر علیه بقیه زنای رُمضِ علی توطئه میکنیم
این رُمضِ علی علاقه ی وافری به زن گرفتن داره کلا:/
هردفه یکی میاد در خونمون رو میزنه.
دانلود آهنگ امیر تتلو |بزنم نفت در بیاد+متن+پخش انلاین
♬♪♪♫♪♬
danlod ahang jadid Amir Tataloo | Bezanam Naft Dar Biad+Text
 
برای دانلود آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 
متن آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو
♬♪♪♫♪♬
یا اینوری یا اونوری ، یا بیکینی یا روسری
چشم چشم دو ابرو ، صورتش گیلاسه
پایین ولی یه گردو ، هندونه نگفتم ریا نشه
یه آذر ماهیِ کرمو ، یا یه مردادیِ حیوون
فرقی نداره فقط بگو ، کم بماله میمون
بگو تنگ و کوتاه بپوشه ، یه جور که ه
پنجشنبه صبح برای این که حس کار پیدا کنم، کمی دور و برم رو تمیز کردم. میز خودم و حتی میز بغلیم و حتی‌تر میزی که بساط چایی روشه رو دستمال کشیدم و بعد رفتم دستمالو شستم. قوری رو که معلوم نبود چند روزه خالی نشده هم شستم و برای اولین بار تو آزمایشگاه چایی گذاشتم دم بشه (همیشه تی‌بگ استفاده می‌کردم). بعد انتظار داشتم بشینم و بوی چایی بپیچه ولی این خبرام نبود! به هر حال حالم کمی بهتر شد و نشستم پای کارام.
روز اولش خوب گذشت ولی بعد رسید به سراشیبی، تا ش
۱. حیف که صدام شبیه غازه وگرنه یه پست صوتی شونصد دیقه میذاشتیم. خسته ام و حال تایپ ندارم اما ثبت چند ساعت حال خوب، به حال خوب بعدهام کمک میکنه.
صبح آغاز ۱۸ سالگی خود را چگونه آغاز کردید؟ 
اولندش که شبش خوابم نبرد. چون فکر میکردم که قراره تو راه ماشین بزنتم و پام بشکنه و نرسم سر قرار با بچه ها.
صبح ساعت ۵ پا شدم مدیریت خوندم :)) بعدم تا ساعت ۲ مدرسه بودم :)) کسی که ۴ ساعت بی وقفه شیمی داشته چیزی برا از دس دادن داره؟ :))
کلی تو مدرسه خندیدیم و دریا و رانا
inja-minevisam.blog.ir دکتر سین

اشاره: هی می‌گشتیم در بلاگستان و هی دیگران را می‌خواندیم، هی نکاتی در ذهنمان متبلور می‌گشت که هی با خودمان می‌گفتیم باید برای دیگران بنویسیم، هی نمی‌شد. امروز دست و پایمان را جمع کردیم و بخشی را به رشته‌ی تحریر درآوردیم. باشد که بخوانید و بهره‌مند گردید.
 
- چه کنیم تا وبلاگ‌نویس خوبی باشیم؟
 
۱. بخوانید، بخوانید، بخوانید، بعد بنویسید. دو وجه برای این توصیه وجود داره. وجه سلبی‌ش اینه که خوندن باعث می‌شه با گذر زمان
دانلود آهنگ امیر تتلو |بزنم نفت در بیاد+متن+پخش انلاین
♬♪♪♫♪♬
danlod ahang jadid Amir Tataloo|Bezanam Naft Dar Biad+Text
برای دانلود آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو
♬♪♪♫♪♬
یا اینوری یا اونوری ، یا بیکینی یا روسری
چشم چشم دو ابرو ، صورتش گیلاسه
پایین ولی یه گردو ، هندونه نگفتم ریا نشه
یه آذر ماهیِ کرمو ، یا یه مردادیِ حیوون
فرقی نداره فقط بگو ، کم بماله میمون
بگو تنگ و کوتاه بپوشه ، یه جور که همه بش
من قبول میکنم که ما یه سری اخلاقیات رو از جامعه، از فرهنگ، و از خانواده دریافت میکنیم.
مثلا ما ایرانیا یه مقداری اخلاقای خود مظلوم پنداری و خود قربانی پنداری و ناله کردن شدید داریم.
یا دخترا و پسرامون وقتی خارج از ایران میان دنبال "به لوند" و خارجی هستن. یا اغلب دخترامون تا میتونن سعی میکنن لخت بگردن، اونایی که ممه های بزرگ دارن سعی میکنن ممه ها رو تا حد امکان بندازن بیرون، اونایی که کمر خیلی باریک و ناف خیلی سکسی دارن حتی اگه 40 ساله شونم باشه
شنبه 12 بهمن:
نرفتم مدرسه حالم خیلی بد بود مامانم گفت نرو دستمم از پنجشبه درد میکرد و فعالیت رو ننوشتم  و بچه ها گفتن خیلی خر شانسی چون معلما نیومده بودن و پودمان و فعالیتا رو تحویل نگرفتن :*
باشگاه نرفتم چون گفتم میخوام امتحانامو بدم
رفتیم مشاور گفت ترست طبیعیه و گفت رنگ و روت =ریده بهم گفت یک کارایی بکنم و پریودیمم چون به تاخیر افتاده
یکشنبه:
طراحی کارامو ندید وسایل ابرنگ هم نداشتم ولی ابرنگمو دسته بندی کردم و نمرمو رد کرد و بچه ها گفتند فردا
دانلود آهنگ امیر تتلو |بزنم نفت در بیاد+متن+پخش انلاین
♬♪♪♫♪♬
danlod ahang jadid Amir Tataloo|Bezanam Naft Dar Biad+Text
برای دانلود آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ بزنم نفت در بیاد امیر تتلو
♬♪♪♫♪♬
یا اینوری یا اونوری ، یا بیکینی یا روسری
چشم چشم دو ابرو ، صورتش گیلاسه
پایین ولی یه گردو ، هندونه نگفتم ریا نشه
یه آذر ماهیِ کرمو ، یا یه مردادیِ حیوون
فرقی نداره فقط بگو ، کم بماله میمون
بگو تنگ و کوتاه بپوشه ، یه جور که همه بش
شاید دارم از روی عصبانیت حرف میزنم 
اصلا زشته حرفی که زدم
چمه
در حالت عادی چنین حرفی رو نمیزنم
عصبانی بودم قطعا
منتهی چرا عصبانی میشم از دستش
خب یکیش شاید اینکه میره امار منو کامل میذاره کف دست اون اسکل خان
نباید چیزی که من بعنوان راز میرم میگم رو به اون بگه دیگه
که منم در جوابش دیگه هیچ رازی و چیزی رو بهش نمیگم دیگه
میدونی حتی ازینکه رازم رو هم بهش میگه ناراحت نمیشم
چیه مگه یه راز دیگه
ازینکه اونو محرم تر میدونه
با اون صمیمی تره
بعد اونروز بر
به طور قطع می توان گفت که فریا آلن در پایان سالهای نوجوانی خود دارای بنر است. این بازیگر زن تازه 16 ساله بود که در نقش شاهزاده سیری برای سریال جدید فانتزی The Witcher بازی کرد. با توجه به این واقعیت که لورن هیسریش نشانگر تصمیم گرفت سن و سال شخصیت را از سن 12 سالگی- کانونی سیری به دلیل قوانین کار پیرامون بازیگران کودک ، سن و سالی کند. آلن با چشمان دریایی غول پیکر و صورت دور و برش ، نیاز متا متنی را برای داشتن یک بازیگر بزرگتر که هنوز بسیار جوان و ساده لوح
دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت: 11:52
توسط:دریا سهیلی ازبروجرد
باسلام وخسته نباشید خدمت برادر گرامیدرمدرسه ما دو دانش آموزان سال دهم رشته ریاضی داشتیم که در تابستان تغییر رشته داده اند ودرسال جدید 99-98 آنها دوباره به مدرسه مراجعه نمودند که نمی خواهند دررشته جدید به کلاس بروند ومی خواهند دورباره به همان رشته سال دهم در یازدهم ادامه تحصیل دهند وکارهای مربوط به لغو تغییررشته انجام شد ولی وقتی که می خواهم اطلاعات دیگر دانش آموزان تابستان را وارد سایت ام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها