نتایج جستجو برای عبارت :

برس پاکسازی صورت(فیس براش) تاچ بیوتی مدل TB1487M

برس پاکسازی صورت(فیس براش) تاچ بیوتی مدل TB1487M
TOUCH BEAUTY ELECTRIC FACIAL CLEANSER TB1487M
برس پاکسازی صورت(فیس براش) محصولی از شرکت TOUCH BEAUTY(تاچ بیوتی)
همه انسان ها نگران سلامتی خود هستند یکی از نگرانی های مهم امروزه ما مخصوصا خانمها،پیری پوست میباشد که باعث میشه احساس پیری کنید و اعتماد به نفس شما را کاهش دهد.
شستشوی نادرست، ناقص وعدم پاکسازی کامل پوست از آلودگی ها باعث ایجاد چین و چروک،کدر شدن رنگ پوست وایجاد لکه بروی پوست شما میشود.از این رو شرکت Touch Beaut
دیشب امین اومد ...
روزش تو این فکر بودم که چقدر دلم براش تنگ شده ...
وقتی درو براش باز کردم فهمیدم خیلی بیشتر دلم براش تنگ شده بود ... تا یک و نیم اینجا بود و منم کلشو نشستم ...
خوشحالم حداقل این روزا امین و امیر زیاد میان خونمون ... شاید فقط اون دوتان که وقتی بیان خوبه ...
دارم فکر میکنم عروسی امین چقدر خوشحال باشم و من تو اون مجلس نقش خواهر شوهر رو دارم:))
البته ضد حال هم بود چون حاضر شده بودم که برم خرید همین که حاضر اومدم پایین اونم اومد و من در رو براش
سال اول که تولد براش گرفتم تاریخ شمسی و میلادی قاطی کرده بودم و روزی که باش قرار گذاشته بودم این فهمیدم
بخاطر همین از اون موقع به بعد استرس تاریخ تولدش دارم.
امسال تصمیم گرتم براش هدست بخرم. مارک معروفی خریدم. خیلی خفن بود.. اما دوست نداشت. و اینکه کسی کادووی براش بخرم و مفید نباشه بیشتر هرچیز اذیتم میکنه 
 
فردا روز ولنتاین
پارسال چند روز قبلش اومد دنبالم. ماشینش فروخته بود اونموقع
با اسنپ اومد. یه دسته گل نرگس برام خریده بود. رفتیم یه گالری و بعد شام. 
انتظارم بیشتر بود.بعد من برای ولنتاین براش از ترکیه یه لباس اورده بودم یه شکلات خوب خریدم و بعد یه جعبه بامزه براش درست کردم. روز ولنتاین گیر دادم که میخوام ببینمت. باش قرار گذاشتم دم شرکتش رفتیم بیرون. رفتیم یه جا بستنی خوردیم. و شب یکم پرسه زدیم. رسوند من رو خونه.
اما امسال همه چیز فرق داره. اون به
دیشب فیلم جاده رو براش فرستادم.حدودا ساعت ۲ جوابم رو داد
گفت «بخدا گوشیم هنگه،میدونی که»
گفتم آره میدونم (ولی نمیدونستم)
گفت ای بابا اینکه چیزیش معلوم نیست،فردا ظهر برو فیلم بگیر که بتونم خوب ببینم.
پرسید این آهنگه که پخش میشد اسمش چی بود؟ 
گفتم کریپ،یعنی چندش یعنی نفرت انگیز یعنی ... 
گفت بفرستش.آهنگ و ترجمه فارسیشو فرستادم براش
بعدش گفتم یه چی دیگه هم میدم بهت
روز تنهایی (Lonely Day) رو براش با ترجمه فرستادم
سعی کردم دیگه باهاش حرف نزنم.
امروز ک با محمد توی ماشین نشسته بودیم و برای اولین بار براش اهنگ گذاشتم و گوش داد و بهم گفت ک هندزفریم مزخرفه و حرف زدیم و دو تا اهنگ شان گزاشتم براش و عکس شان رو بهش نشون دادم(احتمالا حدس زده ک رو شان کراش زدم!). حالم رو خعلی خوب کرد:) فکر نمیکردم محمد هم ازین اهنگا گوش کنه و اینا هرچند من نتونستم تحمل کنم ک اون برام چیزی بزاره ک ایشالا دفعه بعد:))
حالم رو خعلی میتونه خوب کنه. حتی اگ کلن حرف خاصی با هم نزنیم و کار خاصی هم با هم انجام ندیم و ازینکه خو
دنبال یکی بود که همه چیز رو بندازه گردنش، میخواست مقصر همه نرسیدن های زندگیش رو پیدا کنه. و من اون رو بهش دادم. گذاشتم مقصر بدونه، چیزی نگفتم، دفاعی نکردم. این براش خوب بود، براش مفید بود. میتونست خودش رو سر من خالی کنه، یکیو داشت که ازش انتقام بگیره...گذاشتم انقدر ادامه‌اش بده که خیالم راحت شه هرچی که داشتم رو گذاشتم وسط، حتی اگه هیچکی ندونه... می‌ذارم تا ابد کشش بده، چون کمکش می‌کنه.
اگه جایی تو زندگیت ابهام داشتی و نتونستی درست حسابی تصمیم بگیری،اگر بین دو سه تا گزیه مردد بودی،تقوا پیشه کن تا خدا راه صواب و صحیح رو بهت نشون بده
خداوند فرمود 
یا ایها لذین امنو ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا
و در جای دیگر فرمود
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب
و در جای دیگر فرمود 
و اتقوا الله و یُعلِّمکم الله و الله بکل شی علیم
چیه این تقوا؟؟هر در زندگی خودش متناسب با شرایط خودش میدونه تقوا چیه و چه مصداقی داره براش.یکی بر
از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 
دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 
داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))
 
میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخر
نذار کاری کنه وقتی نباشه احساس پوچی کنی،
اونقدر بهش وابسته نشو که اگه رفت
هر روز و هر ساعت از خودت بپرسی
مگه من چی کم داشتم؟
آخه مگه من کافی نبودم براش؟
دستِ دلتونو واسه کسی که دوستش دارید رو نکنید آدما بی رحمن ...
مشاهده مطلب در کانال
نگاه قویتر شده
دیگه14شهریور براش مثل زلزله نیست که از یه هفته قبل براش برنامه بریزه چی کار کنه که چی نشه!
تا همین الان که اتفاقی دیدم یادم نیومده بود...
حالا هم حسم معمولیه
نمیگم خیلی خوبم خب منطقی نیست اصا که ادم تو تاریخایی که خاطره ی تلخ داره، حالش خیلی خوب باشه
اما خیلی از قبلا بهترم...
من روبه بهبودم
 خدا بهم کمک کرد...
سخت و دور بود .... ولی شد
رسیدم
به لطف خدا:)
الحمد لله
 
سر صحبتم با اون مسؤلیه که حتی اگه بنزین بشه لیتری صدهزارتومنم باز با اون حقوق 300/400 میلیونیش در هرماه براش چیز خاصی نیس چون با پولی که هرماه به حسابش واریز میشه براش فرقی نمیکنه بنزین هزارتومن باش یا صدهزارتومن!
واقع سران یک کشور که ب قول خودشون الان چرخاننده یک کشور هسن این درک و فهم رو ندارن که بعد از اینهمه بدبختی و فشاری که روی مردم هست نباید فشار بیشتری تحمیل شه!
و بدتر از اون قطعی اینترنتی که همه بهش نیاز دارن...
سلام دوستای گلم
امروز براتون ی ست براش خیلی خوشگل و ناز آوردم
این ست شامل 6تا براش کاملا کاربردی هست
دستش نشکنه
قابل شستشو هست
با تراکم بالا
ریزش نداره
فوق العاده نرم و لطیف هست
و از همه مهم تر اینکه خودش ی کیف خوشگل و ناز داره
کیفیتش هم عالیه
برای اطلاع از قیمت و موجودی لطفا به پیجمون سر بزنید
@SHIRAZ_BEAUTY2
 
تموم شد جلو چشمای خودم تموم شد
دلم به اندازه دنیا  براش درد میکنه  قلبم براش جاکنه قلب درده برگشته  دوباره
ولی بازم نمیفهمه  بازم نمیفهمه
بازم اشتبیاه  های قبل
 
یه زمانی 8 سالم بود اقاجونم گفت بابا یه وقتی بشه آدمی زادم بخرن و بفروشن  اره اقاجون الان ادمم میفروشن خیلی ساده میفروشن
 
خدایا خودت به داد همه گرفتارا برس
خب الهنا و ربنا من لنا غیرک
هر آدمى تو زندگیش 
فقط یه چیزو با جون و دل از خدا میخواد
اگه اون یه چیز نشه خیلى باورا توی آدم میمیره
حالا باور هیچى،
امیدِ داشتن، دیگه رنگ قبلش نمیشه واسه اون آدم
یعنی زندگی دیگه براش خوشحال کننده نیست که بخواد براش تلاشی کنه شروع میکنه ذره ذره مردن، لین مدل مرگ خیلی سخته! دلت میخواد از زمدگیت لذت ببری، شادی کنی، بچرخی، بخوری، بخابی و از همه چیز لذت ببری ولی دیگه هیچی برات مزه نداره
+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.
+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.
+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.
+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو  بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.
+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.
+خسته ام.
 
وقتی عاشق شوی راز دل تو گفته نتونی
چقده سخته خدایا چقده سخته خدایا
چقده سخته خدایا
چقده سخته خدایا چقده سخته خدایا
چقده سخته خدایا
روز نوروز بچینی گل سرخ
برسر راه نگات فرش کنی
روز نوروز بچینی گل سرخ
برسر راه نگات فرش کنی
دلبرت بیاد بپرسه کار کیست
تو براش گفته نتونی
چقده سخته خدایا چقده سخته خدایا
تو براش گفته نتونی
چقده سخته خدایا چقده سخته خدایا
دلبرت خنده کنه با دیگران
تو بسوزی و براش گریه کنی
دلبرت خنده کنه با دیگران
تو بسوزی و براش گریه ک
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
دلت تنگ شده براش
دیوونه ای
پی ام بدی دهنشو برات باز میکنه هر چی دلش میخواد بارت میکنه. شک نکن 
هزار بار مگه امتحان نکردی 
بسه ت باشه
عجب رویی داری 
چقد خودتو بی ارزش کردی 
هنوزم کمه ته 
بی خیال دیگه
میترسی از یادش بری
خب با فحش و بد و بیراه یادت باشه خوبه. 
تحمل کن 
خدا جون تنهام نذار
چرا ولم کردی 
چرا ولم کردی 
تو که میدونستی چیم 
تو که ذاتمو میدونستی 
دیگه جز تو نمیخوام کسی رو داشته باشم 
بی کسم همه کسم شو 
بی پناهم پناهم باش 
آبروم رفت تو عیب
خیلی وقته اینجا دیگه درست و حسابی ننوشتم.
دیروز برای روز مادر بعد از یکم چونه زنی با خودم تصمیم گرفتم برای اولین بار توی زندگیم و زندگیش براش یه هدیه خوب بگیرم به مناسبت روز مادر.
دیدم هر چی بخرم یه شبهه ای داره که ممکنه بدردش نخوره! دیگه براش یه کارت هدیه 400 هزار تومانی گرفتم با یه شاخه گل.
حس کردم اینکه مالک یه مقدار پولی باشه که هر جور خودش بخواد بتونه خرجش کنه بهش حس با ارزش بودن بیشتری میده تا خرید چیزهایی که بدردش نخورند و بعد از یه مدت فرا
یه حس بد تمام وجودمو گرفته
مث ی بختک روی قفسه سینه م
چرا مهدی مثل یه کوه آتش فشان یهو منفجر شد امشب؟
چرا انقدر تو دلش از خانواده من کینه س
چرا انقدر دیر و سخت فراموش میکنه؟
الان طرف منه اگر یه روز نظر من مخالفش باشه چی؟ اون موقع از منم کینه میگیره؟
چرا وقتی عصبانی بود هیچکدوم از حرفای من حالشو عوض نکرد؟
چرا جملات محبت آمیزمو ندیده گرفت؟
چرا براش مهم نبود که بهش گفتم منو چجوری صدا کنه؟
چرا برداشتن اینهمه مرز براش مهم نبود؟
دارم اشتباه میکنم؟
ان
براش تبلیغاتی فتوشاپ
قیمت: 3500 تومان

 
براش ها ابزاری برای سریعتر و راحت تر خلق کردن اجزای تصویر در فتوشاپ هستند و کار کردن با انها بسیار راحت استاین پکیج براش دارای 20 براش است که به شما در خلق تصاویر ثابت و متحرک تبلیغاتی و .. کمک خواهد کرداین پکیج بهترین ایکون های تبلیغاتی را یکجا جمع اوری کرده تا بتوانید با رنگ و اندازه دلخواهتان ایکون ها روی صفحه مورد نظر ایجاد کنیدبا این براش ها میتوانید راحت و در زمان کم در فتوشاپ بهترین تصاویر تبلیغاتی
ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
 
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن...!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمی ک
لبخند ڪه میزنی دلم می لرزد
ویرانی دل به خنده ات می ارزد
 
تو همون انگیزه ❣ برای نفس کشیدنمی ...
 
 
 
دیوانه نمی گوید دوستت دارم..دیوانه می رود تمام دوست داشتن رابه هر جان کندنی ...جمع می کند از هر دریمی زند زیر بغلمی ریزد پای کسی که...قرار نیست بفهمد دوستش دارد !
 
❤️❤️❤️
گیرم کهدوست داشتندیوانگی باشدمن میبالم به این حس دیوانگی
❤️❤️
‏واقعا من تو عشق حدوسط ندارم ❣‏یا میمیرم براش❣‏یا میمیرم براش❣
❤️
آغوش تو ...آرام کند موج دلم را...
❤️❤️
فکر کنم آقاتمیزی رو بشناسید دیگه . قرار بود وقتی میاد ساختمان رو تمیز کنه ما براش ۲ تا لیوان چای بزاریم . ما براش یه فلاسک یک لیتری خریدیم . من اونو براش پر چای میکنم و با یه لیوان و قندون و گاهی چند تا بیسکویت میزارم .به لکه گریز بودن منم احتمالا واقفید. قضیه اینجاست که من مثلا هر دوماه لیوان های خودمونو با وایتکس میشورم . نمیدونم چجوری تمیزی از لیوانش استفاده میکنه که هر سری انگار یکماهه رنگ ریکا به خودش ندیده و من هر هفته مجبورم با وایتکس بشور
یه چیزایی رو باید از ته دل بخوای بعد براش برنامه ریزی کنی بعد براش تلاش کنی . اونوقت اون آرزو میشه واقعیت . آرزو دارم یه بار ۱۴جولای  ، پاریس باشم و بتونم اون آتیش بازی رو از نزدیک ببینم :) هزینه سفر جفتمون حدود ۲۰میلیون میشه و من از الان رفتم تو کار دو دوتا چهار تا شاید سال بعد بتونیم بریم ^_^ خدا کنه !!! باید از خیلییی چیزا بزنم ! 
آدرس کانالم https://t.me/Ruznegarihayeman خوشحال میشم مهمون کانالم بشید :)
هر شب
وقتی هم خونه ایم خسته از کار برمیگشت
فرنی و شامی که براش (ّرای خودمون) پخته بودم رو میخورد
 
برام چایی درست میکرد
 
گاهی من براش درست میکردم اون بیشتر پیتزا و استیک درست میکرد
 
و هر شب برای من ازین حرف میزد که دخترای وایت ادمای مزخرفین و میخواد با یه میدل ایسترنی یا اسیایی یا افریقایی دیت کنه.
 
و اگه نشه
میخواد بره همجنس گرا بشه.
 
الان من با کی هر شب حرف بزنم؟
 
من امادگی رفتن به اپارتمان تنهایی رو نداشتم!
 
عمری هم خونه ای داشتم.
 
باید بر
آقا اون سری که من رفتم ترکیه واسه کارام رو یادتونه؟
تقریبا چندروز از تولد مامانم گذشته بود و منم از اونجایی که فراموش کرده بودم تولدشو-___________-
براش کلی وسیله آرایشی بهداشتی خریدم(دوس داره:d)
بین اونا دوتا دونه اسپری بدن خیلیییی خوشبو هم گرفتم براش*___*
بعد این از یدونه اش خیلی خوشش اومده و همش از اون استفاده میکنه
و از اونجایی که خیلی دوسش دارم و نمیخوام ی وقت خدایی نکرده عذاب وجدان بگیره که اسراف کرده که یدونه اضافی داره و از این حرفا
تصمیم گرف
 سلام .من بهرزوم .دوست بابام امروز اومد خونه ما. بابام خیلی بهش احترام گذاشت. خوش امد
 گفت.موقعی که می خواست بشینه، بابام سریع به پشتی براش اورد که راحت باشه و به دیوار 
تکیه نده.
بچه ها، پدر ها ومادرها خدا خیلی کار بابای بهروز رو دوست داره. چون بابای بهروز به یه مسلمان 
احترام گذاشته وبرای اینکه اذیت نشه براش پشتی گذاشته. خدا به خاطر این کار گناهان بابای بهروز 
رو می بخشه
چون پیامبر(ص) فرمودند: هیچ مسلمانی نیست که برادر مسلمانش بر او وارد شود و
محصولی که امروز میخوام در موردش براتون بنویسم، ست براش ریل تکنیک تراول اسنشال هست. این ست مسافرتی شامل 3 تا براش بزرگ و یک کیف برای حمل این براش‌هاست. اگه میخواید بیشتر راجع به این براش‌ها بدونید به خوندن ادامه بدید. این ست همه اون چیزهایی رو که برای ایجاد جلوه‌ای جذاب و زیبا در خانه لازم دارید رو در خودش داره. سه تا براش و یک کیف. اول همه براش کرم پودر اسنشال: این براش به شما کمک می‌کنه تا پوشش مایع و کاملی از کانسیلر و کرم پودر روی پوست ایجاد
واقعا زندگی تو روستا با ادم چیکار میکنه؟
من فک میکنم به شدت ادم رو بزرگ میکنه.
فکرشو بکن کلی زحمت میکشی یه بره رو بزرگ میکنی کلی براش ذوق میکنی بعد مجبوری بفروشیش یا بخوریش چون سیستم همینه کلا.
یکی از بچه ها هم اتاقیم که پدرش دامداری داری مصداق کامل همین ماجراس.
احساساتش نسبت به از دست دادن اشخاص یا اشیا به شدت کمه.
انگار یجورایی بازی زندگی رو یاد گرفته و دیگه براش اهمیتی نداره که کی تنهاش بذاره. یاد گرفته مستقل و شاد زندگی کنه.
واسه همین من دوس
١. فردا قراره یه کاری رو انجام بدم. لطفا خیلی خیلی دعا کنید خوب پیش بره.
٢. پیداست که باز هم حال مامانم خوب نیست. باز هم همون مشکل قبلی براش پیش اومده منتها در ابعاد کوچکتر. براش دعا میکنید؟ :(
٣. کامنت هایی که جواب طولانی نیاز داشتن بی جواب موندن. خیلی شرمنده ام، خیلی زود جواب میدم...
٤. مهسا جانم، نیازی نیست وبلاگ بسازی. تمام سوالاتت رو خصوصی بفرست، جمعه ی آینده، عصر یا جواب، توی یه پست رمزدار جوابشون رو دریافت کن. :)
٥. یه موضوع مسخره ای به شدت ذهنم
روایت دختری رو می نویسم  که بشدت از بعضی احساسات و افکار که خیلی هم براش شیرینن دوری میکنه اما این چندوقت ، باهاشون محاصره شده. . . با خودش قرار گذاشته بود به این مسئله فکرنکنه ولی چندروزه قرارشو زیرپا گذاشته . . .مشکل اینجاست که از لحاظ منطقی ، غیرممکنه و شاید هیچ وقت اتفاق نیفته یا اگر هم بشه ، حداقل ۴،۵ سال دیگه میشه بشه!. . . خیلی دوست داره ازش بنویسه اما از قوی شدن و پروبال پیداکردنش میترسه. . ‌.
از دست خودش کلافه ست و خیلی زیاد دلش میخواد مشهد
دوشنبه هفته پیش ، پسر رو بردیم آزمایش خون تا تیروئید و آهن بدنش چک بشه ؛ بخاطر این که رگ دستش خیلی باریک بود مسئول خونگیری سوزنِ آمپول رو که برد داخل همینجور می چرخوند تا رگِ دست پیدا بشه ! نمی دونم شاید این کارش یکی دو دقیقه طول کشید ولی برای من و مادرش خیلی سخت بود چون حسین هم با حالت عجیبی گریه می کرد .
کار که تموم شد و از درِ آزمایشگاه که بیرون رفتیم ، گفتیم چون کلی گریه کرده و انرژی ازش رفته از سوپرمارکت بغل براش آبمیوه ای بگیریم .. مغازه دار
آه که مطمئن نیستم که ناراحت نمیشه اسمشو بگم؟ 
یه خانم عزیز و نازنین فضای بیان که همتون می شناسیدش 
درگیر یه مسئله ی سلامتی شده که به دعای شما دوستان احتیاج داره 
چند وقته می دونستم این مورد را داره اما واقعا نمی دونستم و نمی تونستم باور کنم که به این جدی ایه 
دیشب عصبانی شدم بعد ناراحت شدم بعد حس کردم احساسم ترحمه؟  
برای همین به فکرم رسید از شماها بخوام براش دعا کنید 
دعا کنید اولا خدا توانشو زیاد کنه و دوما هر چه زودتر سلامتی و شفای کاملش را
امشب بالاخره نامه رو شروع کردم.
براش نوشتم که حس ورتر  رو دارم. هرچند که لوته ای رو از دست ندادم.
+ عزیزدلم
برایت خوانده بودم "بنشین رفیق تا که کمی درد دل کنیم/اندازه ی تو هیچکس مهربان نبود/اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند/ هرگز کسی هرآنچه که می گفت آن نبود"
یادمه پارسال وقتی نشسته بودیم توی زیرگذر میدون ولیعصر براش خوندم.
حالا میخوام حرف بزنم. می خوام بگم این چهارماه چی بهم گذشت که سکوت کردم و دوباره از همه دورتر شدم.
«خودت باش» کلیشه‌ای‌ترین جمله ممکن برای نوشتن یک پست در وبلاگی تازه تاسیس! ولی احساس کردم شروع کردن دوبارۀ وبلاگ‌نویسی‌ام با این جمله می‌تونه مفید باشه. می‌دونم که خیلی از شروع کردن‌هام به این خاطر به تموم شدن ختم نشدند که خودم نبودم! این من نبودم که کار رو انجام می‌دادم، قسمتی از من بود که اصلا صلاح بقیه قسمت‌ها براش مهم نبود، منِ کمالگرایی بود که می‌خواست هرکاری رو به بهترین شکل انجام بده و اگه اینطور نمی‌شد من رو برای شروع اون کار
به بیرون نگاه می کنم، آدما، فضا، چمنا، فاصله دار بودن خیابونا و حیاط ها همه مثل همونایی هست که با حسرت توی فیلمها و عکسا می دیدم. حالا منم اومدم توش.
پرچم بالای سرم توی باد می رقصه و یکی از شکل هایی هست که آرزو داشتم من هم متعلق به اونجا باشم.
جاستین ترودو رییس جمهوری که تا حالا اعتماد من رو حسابی جلب کرده و آدم سالم و معقول و درستی هست که براش مهم هستیم هر آنکسی که در کشور تحت اختیارش هست.
کارتهای من یکی یکی داره من رو عضوی از دنیای جاری واقعی می
"نیکولا" یا خانوم نیلوفر نیک بنیاد رو چند سالیه میخونم اون روز که خبر نامزدیش رو تو وبلاگش نوشت باور کنید اونقدر که براش خوشحال شدم و آرزوهای خوب کردم ، شاید اگه خودم نامزد میکردم اینقدر خوشحال نمیشدم :)))
هر بار که وبلاگش رو باز میکنم منتظر یه مطلب جدید در مورد خودش و آقای رجبی هستم 
با اینکه من تا حالا حتی یه کامنت هم واسه پستاش نذاشتم (البته کامنتهاش بسته س فقط میشه براش ایمیل زد) ولی دوست داشتم یه روز بهش کامنت بدم و کلی آرزوی خوب براش بکنم
ن
خلاصشو بگم. با دیدن یه عکس پروفایل ساده دلم براش تنگ شد. برا دماغش، که کجه، برا لباش، لبخندش لبخندش... آی خدای من :) رنگش. رنگ شخصیتش. برا صداش. برا احمق بازیاش. برا همه بدبختیایی که سرم آورد :) برا اندامش. خودش که نمیدونه هنوزم. حالا که زمان گذشته دلم برا عوضی بودناشم تنگ شده. من همینقدر خرم. همیشه هم بودم. با یه عکس ساده دوباره دلم خواست دستشو تو دستم بگیرم، رومون به آسمون باشه و بهش ماهو نشون بدم بگم میبینی؟ داره میتابه که تو روشن تر بشی، بتونی خو
امروز یه جمجمه و چند تا تیکه استخون از تخت جمشید فرستاده بودن واسه استادم که سن و جنسش رو تشخیص بده.کار استاد من این نیست و اصولا یه آنتروپولوژیست باید نظر میداد اما خب از دیدگاه آناتومی هم میشد به نتیجه رسید.
من قبلش دو تا مقاله خونده بودم و تا جمجمه رو دیدم تشخیص دادم که مربوط به یه خانم هست. اما تشخیص سنش از عهده ی من خارج بود. دیگه استاد دونه به دونه نشانه ها رو بررسی کرد و در نهایت فهمیدیم  یه زن بیست و چند ساله بوده.
تو قسمت پشتی سرش جای دو ت
امروز بالاخره بعد از هیجده روز رسیدیم به حروف فرانسوی. زیادم سخت نیست باید تمرین کنم خوندنشو. خیلی ذوق کردم براش این که بالاخره حروفو یاد گرفتمو میتونم بخونمشون. خب تمرین میخواد البته برای فهمیدن معنیشون باید به فکر یه دیکشنری هم باشم. چقدر ذوق دارم براش. نمیتونی فکر کنی چقدر هیجان زده ام. باید حسابی تمرین کنم. یه کتاب داستان دارم فرانسوی، میخوام اونو متناسب با چیزی که یاد گرفتم بخونم سی دی هم داره گوشم بدم. خوب نیست خوندنمم قوی بشه؟ یعنی می
بعضی وقتا....
بعضی وقتا هیچی نمیشه گفت فقد باید سکوت کرد
امروز تقریبا تا مرز گریه پیش رفتم.یه لحظه قیافه خودمو تو انعکاس شیشه قطار دیدم و خودمو جمع کردم
ما هیچک کدوممون نمیدونیم توی زندگی بقیه چی میگذره بقیه هم نمیدونن توی زندگی ما چی میگذره
فقط یک روز ازش خواهم پرسید.حتا اگر آخرین روز زندگیم باشه

پ ن:  امروز فهمیدم جدا شده! خیلی ناراحت شدم براش.فهمیدم ت هم داره بهش نزدیک میشه و دیگه مطمن شدم نقشه هایی تو کله داره و باز هم نگرانم براش.نگرانم ب خ
دستایی که از عصر میلرزه رو زور میکنم که چند خطی بنویسن! نمیشه ننوشت از حالی که بده
اونم وقتی که کسی نیست که براش حرف بزنی
و حتی اگرم باشه دردی دوا نمیشه دلی که تنگه که گشاد نمیشه
چند روزی بود که به طرز عجیبی دلتنگش بودم و براش بی قرار! دیشب که دلو به دریا زدم دوستش گفت که تو یه خفت گیری خیابونی گوشیشو ازش گرفتن
گفت حالش خوبه ولی از همون لحظه که بهم گفت حال من بده
تصور میکنم که چقدر ترسیده؟ چقدر ممکنه آسیب دیده باشه؟ چقدر اذیتش کرده؟!
من موندم و گر
بعضی چیزا یهو عوض میشه یهو تغییر میکنه تو یه ثانیه حتی تو یه لحظه 
جایی خونده بودم فاصله ی نفرت و دوس داشتن یه تار موئه 
کاملا درسته 
بعضی وقتا آدم به جایی می رسه که برای کسی که همه ی خودشو وقتی خرج میکنه و میزاره وسط دیگه ذره ای اهمیت قائل نیست دیگه با دیدن عکساش نمی گه یادش بخیر فلان زمان دیگه نمی گه چقدر دلم تنگ شد براش دیگه با شنیدن آهنگی که اونو یادش میندازه حال نمیکنه و میزنه اهنگ بعدی 
حسی شبیه به بی حسیه بی اهمیتی نه حتی نفرت 
نزارین ادم
سگ‌ها عاشق تشویقی هستن و همیشه دادن انواع تشویقی به سگ باعث خوشحال شدنش می‌شه. البته تشویقی کاربردهای زیادی داره و در زمینه آموزش و تربیت کردن، تمیز کردن دندان‌ها و سلامت دهان و لثه‌ها، تامین ویتامین‌های لازم و … هم نقش مهمی داره.
بنابراین به عنوان صاحب سگ، خرید خوراکی تشویقی برای سگ بازیگوشتون یکی از مهم‌ترین کارهاییه که می‌تونید براش انجام بدید تا پیوند عاطفی بین شما و سگتون هم محکم‌تر و بهتر بشه.
اما تشویقی سگ اصلا چیه و چه انواعی ا
من زمانی که مختارنامه رو میدیدم یه نکته ای برام خیلی جالب بود و اون اینکه در اوایل سریال مختار شخصیتی بود که براش پیروز شدن مهم بود نه حق طلبی اما در اواخر سریال براش حق مهم شد و به شهادت رسید.
این نکته ای هستش که تو سیاست هم مشاهده میشه یعنی خیلی ها از فلان گروه یا حزب حمایت میکنند نه چون اون گروه بر حقه چون نفسشون میگه از فلان گروه حمایت کن و نتیجه اش میشه همین انتخابات هایی که همه رای میدن تا حال فلان گروه رو بگیرن.
دوستش داشتم... خیلی زیاد.
بیشترین دوست داشتنی که توی زندگیم تجربه کرده بودم... و براش تلاش کردم.
براش صدهزار بار گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر بودنش برام ارزشمنده. اینکه چقدر می خوام که توی لحظه هام باشه...
ولی خب... حسی نداشت دیگه.
 
این اولین باری بود که یه نفرو اینقدر می خواستم، اولین باری که اینقدر براش تلاش کردم و اولین باری که آخرشم نشد... خب حتما دلیلی داره.
همیشه دلیلی هست.
به یه دلیلی حتما صلاح نیست.(البته یکم هم فهمیدم چیه دلیلش... ولی خب. اگ
چند روزه دلشکسته هستم 
دلم میخواد برم پیش یک مشاور ولی از هزینه هاش میترسم کاش یه آدم منصف پیدا بشه بتونه راهنماییم کنه. 
من و همسرم با عشق ازدواج کردیم ولی الان نسبت به هم سرد شدیم .دیشب حتی دوست نداشتم بغلم کنه . چقدر بده چرا من نمی تونم دوسش داشته باشم . کاش بتونم دوباره پر از عشق باشم بتونم با عشق برای همسرم و بچه هام غذا درست کنم برنامه تفریح بذارم برنامه سفر و گردش بذارم . فکر میکنم اینکه مربی پسرم گفت فعلا برای آزمون سنجش آماده نیست در روح
 
این چند وقت خیلی با هم حرف نزده بودیم. بیشتر به این دلیل که من حوصله هیچ کس رو نداشتم. در واقع حال و روزم اجازه نمیداد عادی باشم. دلم براش تنگ شده بود. عکساشو فرستاد. بیشتر تنگ شد، شایدم بیشتر دلم گرفت...
زیر یکی از عکسهای خودش نوشته:
من و شما تو قلبم ❤
مبهوت این عاشقی مطهرشم...
عکساش، خودش، پر از پاکی و نجابته...
 
بهش نگاه میکنم و انگار معصومیت از دست رفته خودم یادم میاد
میگم سالگردشه، میگه آره پارسال همین تاریخ ها بود که اومدی.
چه سالی!
میگم سخت
تقریبا دو ساعت دیگه میرسم فرودگاه.حسابی خسته ام ولی از اون ادمهایی هستم که تو ماشین و هواپیما و هرچیزی که بگی،خیلی کم خوابم میبره،مگر اینکه قرصی چیزی خورده باشم.
در نهایت مادرم به اصرار خودش باهام اومده و من الان خوشحالم که هست.قطعا اگه نبود من دلم میگرفت.
وسط راه با مادر نون هماهنگ کردیم و یکم دارو بهم داد که براش ببرم.اولین بار بود گه داشتم مادرشو پدرش رو از نزدیک میدیدیم.چقدر گوگولی بودن،مخصوصا مامانش،تپلوی دوستداشتنیِ بغلی(یعنی ادم دلش
گفت:کوچک ترین واحد اندازه گیری زمانت⏰چیه؟تعجب کردم._ معلومه دیگه، ثانیه!!_ مطمئنی؟_ تو این سوال رو از هرکی بپرسی هم فکر نمیکنم جواب دیگه ای بشنوی!اصلا واسه چی یه همچین سوالی میپرسی؟!_ ببین من ازت پرسیدم کوچک ترین واحد اندازه گیری تو برای زمان چیه، نپرسیدم کوچک ترین واحد اندازه گیری زمان چیه!کوچک ترین واحد اندازه گیری تو، یعنی مقداری از زمان که براش ارزش قائلی، براش برنامه داری و هدرش نمیدی...یعنی ممکنه کوچک ترین واحد اندازه گیری یه نفر برا زم
پسره دانشجو بود که هوس کرد زن بگیره، باباش براش دختر دلخواهشو عقد کرد.
هنوز دانشجو بود که تو دوران عقد بابا شد(!) باباش براش هول هولکی عروسی گرفت.
تو دوران دانشجوییش خونه دانشجویی داشت که باز هزینه هاشو باباش میداد.
فارغ التحصیل که شد باباش براش خونه اجاره کرد، بعدم دیدن خونه هه کولر نداره باباش براش اسپیلیت خرید.
حالا خواهرش سال سوم حقوقه. نیاز به لپ تاپ داره. پسره رفته به باباش گفته نخر براش! گفته خودش بره پول جمع کنه بخره!!!!! :/
همون خواهری که
بچه ها جدی گرگ زاده لاس میزد امشب با من
دیوث
خیلی ناراحت شدم.
وقت خوابش بود تحریک شده بود کاملا معلوم بود.
من هرگز و هرگز پیش نیومده موقع تحریک شدن با کسی حرف بزنم مگر اون آدم شریک زندگیم  عشقم باشه.
احمق.
بچه ها جدی حسودی میکنه :) گوگوری، دلم براش سوخت
دیشب داشت به من اثبات میکرد که من براش مهم نیستم (همیشه این کارو میکنه که ثابت کنه اهمیتی به من نمیده)
دلم سوخت :(
عزیزم.
من کلا دلم میسوزه برایکسی که تنهاست و عشقش هم لو رفته.
به زور همه ش بهم میگه تو
اسفند96بود تو وبلاگ قبلی نوشتم دلم میخواد سکوت تولدم و پستچی بشکنه!
دختری که خیلی من و نمیشناخت و تازه باهم اشنا شده بودیم اومد و ازم آدرس خواست
جالبه که شک داشت من دختر باشم!این و بعدا بهم گفت:)
شماره تلگرامم و بهش دادم و تو تلگرام باهم چت کردیم و عکس هم و دیدیم براش ویس فرستادم خیالش راحت شد دخترم:)
البته اون موقع هدیش و پست کرده بود *_* و من و غرق محبت خودش کرد
و اینکه یکی از آرزوهام و برآورده کرد...
من هم یه هدیه ناقابلی براش گرفتم بعنوان سوغاتی ب
یبار نشست رو سرم، منم کله‌مو محکم تکون دادم، پرت شد زیر میز و با التماس مامانو نگاه کرد، تو نگاهش بیا دَرَم بیار موج میزد
اون لحظه دلم براش کباب شد چون عمدا نبود کارم و سهوا بود
یبار تنها بودیم تو خونه، تلفنی با کسی دعوام شد و درِ اتاقمو کوبیدم به هم، از ترس رفت نشست رو تاجِ کابینت، همونجا که به شدت ازش میترسه!
یبار...
خیلی اذیتش کردم، طوری که بعدش براش گریه کردم! بردیمش دکتر، گفت کیو به عنوانِ همراه عاطفیش انتخاب کرده؟! هاج و واج همدیگه رو نگاه
دوست دارم کامک بهم پیام بده .و ازم بپرسه چرا ازش ناراحتم . و دعوا کنیم .از کات کردنِ اینجوری متنفرم .انگار همه چی توی آدم عقده میشه .ولی اون بدتر از این حرفاست و هیچوقت نمیخواد دعوا و بحث کنه . اگرم بحثی بشه میکشه کنارو آخر همه جمله هاش لبخند چندش آور می‌ذاره. ولی با همه ی اینا میخوام بهم پیام بده . اصلا میدونین من دوس ندارم کات  کنم . ینی بعضی وقتا دوس دارم باهاش دوس باشم .ولی اون خیلی عوض شده .راستش به نظرم عوض نشده فقط وقتی بچه تر بودیم نمی‌تونس
ست پاکسازی صورت (فیس براش) تاچ بیوتی مدل TB 14838
TOUCH BEAUTY ELECTRIC FACIAL CLEANSER SET TB14838
راز جوانی پوست
منافذ پوست شما می‌تواند با چربی، سلول‌های خشک یا مرده پر شده و همه‌روزه با آلودگی و انواع کثیفی مسدود شود. زمان‌هایی نیز به دلیل زیاد‌بودن گلبول‌های سفید خون، پوست متورم و این منافذ مسدود می‌شود.جلوگیری از مسدود‌شدن منافذ پوست در درمان جوش صورت و جلوگیری از جوش و آکنه بسیار مؤثر است. بهترین راه برای خلاصی از مسدود‌شدن منافذ پوست، داشتن یک رژ
من خیلی وقته اینجا نیومده بودم الان آسمان وارد یازده ماه شده و دختر لوس فقط برای بغل بابا گریه میکنه و فقط باباشو صدا میزنه آدا و یا آداجا 
دخترک رسما بابایی شده چرا ؟ چون تو بغل می گیرش و باهاش راه میره و چراغ آیفن و هود رو براش روشن می کنه و در کابینت ها را براش باز می کنه و کلا نکن بهش کمتر میگه .
- مرخصی یک هفته مانده به عید تمام شد .
- کوچولو مهمان مامانم هست و راحته اینقدر که ظهرها موقع خداحافظی نه دل بردار ندار نه دل بگذار .
- دختر بزرگتر دیروز
من خیلی وقته اینجا نیومده بودم الان آسمان وارد یازده ماه شده و دختر لوس فقط برای بغل بابا گریه میکنه و فقط باباشو صدا میزنه آدا و یا آداجا 
دخترک رسما بابایی شده چرا ؟ چون تو بغل می گیرش و باهاش راه میره و چراغ آیفن و هود رو براش روشن می کنه و در کابینت ها را براش باز می کنه و کلا نکن بهش کمتر میگه .
- مرخصی یک هفته مانده به عید تمام شد .
- کوچولو مهمان مامانم هست و راحته اینقدر که ظهرها موقع خداحافظی نه دل بردار دارد نه دل بگذار .
- دختر بزرگتر دیروز
باورتون میشه خواهرم از شدت حسادت نه پیام هام رو سین میکنه. 
نه جواب تماسم رو میده 
و حتی برای خواهر بزرگم و بچه هاش و حتی دومادمون سوغات فرستاده داده دست مسافر ، برای من‌ هیچی...
و من از خیلی قبلترش یه مانتو داشتم  طرح هندی دوخته شده بود از قشم سفارش داده بودم فقط ۳ بار پوشیده بودم رو از خیلی وقت پیش بهش گفتم اینو برات پست می کنم و حتی لحظه ای که مانتو رو با ساعتی که بنی براش آورده بود براش پست کردم خواهرم از چند روز قبلش جواب تماسم رو نداده بود
امروز یهو یاد دو سال و خورده ای قبل افتادم که سوقاتیایی که برای یکی از رفیقای سابقم اورده بودم رو براش پست کردم و اونم اونها رو با پست بهم برگردوند.
یادمه پول نداشتم پتو بخرم ولی اون پول رو قرون قرون جمع کردم و براش پست کردم اونها رو.
حقیقتش روزی که یه تیکه از اون هدیه ها رو دادم به یکی از دوستام و بقیه رو هم ریختم توی سطل اشغال توی تورنتو (بقیه خیلی اختصاصی بودن و شامل کارت  پستال و هدیه تولد و این چیزها بود) دلم نسوخت و نگفتم که چرا اینها رو برا
خب امروز مهمونمون بودن داداشش اینا. 
راجبش خیلی حرف شد، جدیدا گاها زیاد میاد توی ذهنم عرض اندام میکنه، گاهی دلم پر میزنه برای دوباره دیدنش با اون خندهای قشنگش، برای اون با چشم حرف زدنامون وسط شلوغی ها و مهمونی هامون، برای اون تلاش هاش برای اینکه بهم بفهمونه حرف دلشو، برای اون زمانایی که میدونستیم حرف دلامون چیه اما روی به زبون آوردنشو نداشتیم، در نهایت هم جدایی نسیبمون شد، من به کیش خود اون به کیش خود.
خب دله دیگه نمیشه بهش گفت تنگ نشو براش،
خب امروز مهمونمون بودن داداشش اینا. 
راجبش خیلی حرف شد، جدیدا گاها زیاد میاد توی ذهنم عرض اندام میکنه، گاهی دلم پر میزنه برای دوباره دیدنش با اون خندهای قشنگش، برای اون با چشم حرف زدنامون وسط شلوغی ها و مهمونی هامون، برای اون تلاش هاش برای اینکه بهم بفهمونه حرف دلشو، برای اون زمانایی که میدونستیم حرف دلامون چیه اما روی به زبون آوردنشو نداشتیم، در نهایت هم جدایی نسیبمون شد، من به کیش خود اون به کیش خود.
خب دله دیگه نمیشه بهش گفت تنگ نشو براش،
باید یادت بمونه کسی که فکر میکردی عشقته چی گفت بهت.
یادت بمونه از نظر عشقت یه آشغالی 
هزاران بار گفت آشغال . به تو گفت
تا حرف زدی گفت آشغال خفه شو 
ببند دهنتو
دیدی چیا بهت میگفت الان چیا میگه 
به جای اینکه اون چیزهای مشترک باهاش و مقدس بدونی باید فقط به خودت کمک کنی که فراموششون کنی. 
فراموش کن چیا بهت گذشت. 
فراموش کن 
همه چی 
خودشو 
خوبیاشو 
چشماشو 
یادشون افتادی به اینکه براش آشغالی فکر کن و تحمل کن. 
تو براش فقط یه آشغالی
یه دروغگو
میگه بهش
یعنی دلم مثل یه بزرگراه شده که دم به دقیقه عاشق میشه؟ ازش عکس گرفتم. غروب بود تو کویر . نمیدونم چرا انگار قند تو دلم آب میشد انگار عاشق شدم. انگار یه حسی بهم میگفت عکسارو همون لحظه براش نفرست بعدا براش بفرست یا حداقل شمارشو بگیر . یکی تو این دل صا مرده ام مدام میگفت برو دنبالش ... 
اما گذشت زمانی که دیگه قابل برگشت نیست .
 
میدونی ...
خیلی بهت حسودیم میشه 
یکی هست نگرانت میشه یکی هست بهت فکر میکنه یکی هست حواسش به همه حالو هوات هست به خندیدنات به ساکت شدنات 
یکی دوست داره 
یکی ته ته خواستنش اینه باهات هرجایی باشه فقط کنارش باشی 
خوش بحالت یکی هست که حس میکنه تا هستی هیچی نمیتونه جلوشو بگیره 
یکی همه امید و انگیزه نفس کشیدنش تویی 
میدونی.... 
خوش بحالت یکی برات مینویسه یکی دلش برا صدات تنگ میشه 
یکی تو رویاهاش داره باهات زندگی میکنه 
خوش بحالت ...
خوش بحالت یکیو دار
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
من یاد گرفتم
خودمو با چیزهای ساده ای خوشحال کنم...
مثلا همین صورتی قشنگی که براش هام رو توش گذاشتم
قبلش ظرف محلول شست و شوی لنز بود:)
بعد از این که تموم شد سرشو بریدم، شستم، خشکش کردم.
دورش رو کاغذ اسکرپ بوک(شما فکر کن یه جور کاغذ رنگی) گرفتم و اون طرح پاریس بالای دورشم برچسب طرحداره:)
بعدش براش های صورتی رو توش گذاشتم و گذاشتمش جلو آینه:)
خیلیم خوشگل و دل انگیز...
حالا قرار نیست از این وسیله ها داشته باشین فقط کافیه دور و برتون رو خوب نگاه کنین اون
روز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ نهار مهمان خانه پدر عزیزم بودم . سر ساعت ۱۳:۴۵ بود که تقریبا رسیدم خونه بابام اینا . دیدم بابام تو رخت بستر بیماری هستند و وضعیت عمومی خوبی ندارند . 
به سختی از جاشون برخواستند و با هم چند کلامی حرف زدیم و دوباره استراحت کردند و رفتم سوی مادرم و گفتم بابام چشه ؟؟؟
ایشان گفتند الان دو روزی می شه شکم درد و سردرد شدیدی دارد و دکتر و سونوگرافی هم رفته مشکلی ذکر نکردند . 
فقط دکتر گفت چند روزی راینتدین بخوره تا اگه حل نشد شک
فیلم اتوبوسی به نام هوس یا A Streetcar Named Desire از Elia Kazan رو دیدم. آقا نمیدونم چرا اینقدر براش گریه کردم :( خیلی واقعی بود این لعنتی. هرچند که سانتاگ به عنوان مثال آورده بودش و گفته بود که ارزش این آثار جایی جز در معنایشان نهفته است. ولی خیلی دلم براش کباب شد. خیلی. و نمیدونم به خاطر همین موضوع فیلم خوبی از نظرم میاد یا نه. فکر میکنم ارزش دیدن داره.  من هنوز حالم بده. ولی باید تا دوشنبه همه فیلمارو ببینم چون اشتراکم تموم میشه :/ البته الان میشینم پای ب
مغموم نشسته بود رو صندلی داغ اتوبوس و داشت با گوشیش ور می رفت . نگاهش منتظر بود . میدونستم دردش چیه . گفتم دلخوری از این که چرا فلانی پیگیر نیست؟ گفت آره....
گفتم پس یه جورایی انگار تو فقط براش یه گزینه هستی !
صورتش گرفته تر شد و آره ی دوم رو زیرتر و لرزان گفت ...
گفتم : پس تو حق نداری کسی رو که براش گزینه ای بیشتر نیستی به اولویتت تبدیل کنی :)
.
.
.
دیدم که settle تر شد...
میدونین چیه ؟ به عقیده ی من آدم ها لیاقت ارتباطی شون رو خودشون تعیین میکنن . حالا تو بشین
کم کم داریم به روزای عیدنزدیک میشیم و من احساس میکنم چندوقته حسابی دلم گرفته...یا بهتره بگم دلم تنگ شده...
دلم تنگ شده برای یه شخصی که شاید خیلی نزدیک به نظر نیاد اما من از ته دل دوستش دارم!!!
فروردین ماه سال 1396 یه اتفاق تلخ افتاد و زندگی رو از چیزی که بود به کامم تلخ تر کرد!!!
یکی که از ته دل دوستش داشتم...یکی که شاید خیلی بهش محبت نکردم اما خیلی برام عزیز یود...یکی که خیلی وقتی رو باهاش نگذروندم اما الان تک تک لحظه هایی که دیده بودمش، باهاش حرف زده بو
هوالرئوف الرحیم
امروز تولد رضا بود ولی از ترس بانکها دیروز که از راه رسید براش جشن گرفتم.
رضا همیشه تولد دو نفره دوست داشت ولی من همش براش تولد جمعی می گرفتم. 
امسال ولی به هیچ کس نگفتم. حتی به رضوان. یواشکی رفتم یه کیک سیبیل خریدم و اومدم و در حال تزئین اتاق بودم که رضوان دوزاریش افتاد و زد تو خال و متعجب بودم.
هیچی دیگه لباسهامون رو عوض کردیم سشوارم کشیدیم و حاضر اماده.
دوربینم گذاشتم رو سه پایه و از سورپرایز فیلم گرفتم.
کل کلش نیم ساعت هم نشد.
  
 
زیر ساختمون ِشرکت، یه فست فودی هست که کباب ترکی هم داره.
ظهر بود از ماموریت برگشته بودم داشتم میرفتم به سمت ورودی ساختمون، دیدم یه پسرک فال فروش نزدیک سیخ کباب ترکی ایستاده و داره آقای کباب زن! رو نگاه میکنه! 
مسلما بوی خوبی هم داشت که باعث جذب آدم میشد.
یک لحظه گفتم طفلی هوس کرده و پول نداره قطعا!
با خودم گفتم برم براش بگیرم بخوره اما منصرف شدم و یکی دو تا پله رو رفتم بالا! اما دلم نیومد و دوباره برگشتم سمتش. 
دیدم داره با اون آقاهه صحبت می
یه وقتایی حس میکنی تو سیاهیِ مطلقی..
هرچی دست و پا میزنی که خودتو نجات بدی از این مخمصه دلهره آور بیشتر میری تو قعر..
و اونوقته که حس میکنی تموم شدی..
دیگ دست و پا نمیزنی.. تنها یه گوشه خلوت میشه مرهم این روزای باقیت..
و من میون این تاریکی و این قعر..
میون این عمق ناامیدی و کنج خلوتم هرازگاهی به آسمون بالای سرم به نشونه هراس و امید زل میزنم..
گاها اشک میریزم و گاها شاید بیشتر مچاله میشم تو خودم..
اما ته دلم این روزا میگ هنوزم یه امیدی هست..
قبلا هم بود
اغلب از سر ادب و رفع تکلیف می پرسند :
چه خبر ؟خوبی ؟
تو هم از سر ادب و رفع تکلیف میگی خوبم ممنون .
چرا باید راست اش را بگی ؟
چرا باید برای کسی که حال و روزت براش اهمیت نداره یا اساسا خوش اش نمیاد که بدونه حال تو خوب نیست ، خودت را بریزی بیرون ؟!
در حال مرگ هم که باشم میگم خوبم !
کسی که تو براش اهمیت داری با یک دو دو تا چهارتای ساده هم میفمه حال و روزات خرابه و به دادت می رسه .
خیلی سخت نیست فهمیدن این که کسی احتیاج به کمک یا حضورت داره ...
نمیگم از سر ادب
دنیای عجیبی شده، حیوانات جنگل شرف دارن به بعضی از آدم ها. امروز مراجعه کننده ای داشتیم که هنوز ۵۰ سالش نشده بود، اما قیافه اش مثل یه پیرمرد ۹۰ ساله شکسته بود، دست هاش می لرزید. موضوع شکوائیه اش رو که دیدم دلم میخواست بمیرم. ایراد ضرب و جرح اونم توسط پسرش. با هزار امید و آرزو بچه بزرگ کنی آخرش دست روت بلند کنه. بنده خدا مثل ابر بهار گریه می کرد، وقتی سید چایی آورد براش بهم گفت صبحونه هم نخوردم. دلم کباب شد براش. تخت بیمارستان پر از پدر و مادرهایی ه
سلام
نمیدونم...
داغ عزیز سخته  ولی خداوند صبر میده...
ولی مواردی ادم زجر میده ،حرف و حدیث بی خود که بهش دقت داده میشه...
مثالا وسط مراسم کسی رو نمیتونم تشخیص بدم،هرحرفی سه ،چهار بار برام تکرار کردند تا فهمیدم،اون وسط یه بار گفتند برو جوارب تو عوض کن،یه بار گفتند برو روسری تو عوض کن...هر بار یه مورد رو گفتند...بعد حرف های میاد به گوش ادم میرسه..گفتند خواهر اون طور میگفتند و گریه و به اون کارها میخندند...این بیشتر قلب ادم به درد میاره تا داغ عزیز از دس
می‌گفت:می‌دونم خوشگل نیست، می‌دونم آدم خاصی نیست، می‌دونم باهوش نیست، می‌دونم اطلاعات خاصی در مورد فلسفه، هنر و ادبیات نداره، می‌دونم دوسم نداشت، می‌دونم هیچ‌وقت عاشقم نبود، می‌دونم فراموشم کرده، می‌دونم... همه اینارو می‌دونم، اما من می‌میرم براش... من همیشه دوسش داشتم و الانم دلم پر میزنه براش؛برای دیدنش، برای خنده‌هاش، برای صداش.گفتم شاید دلت برای اون حال و هوا، برای اون روزا تنگ شده، شاید دلت برای دوست‌داشتن و دوست‌داشته شدن
روز های اول که با هیراد حرف میزدم ,بنظر بسیار روشنفکر میومد که دوستی دختر با پسر یا ازدواج با زن مطلقه بدون اشکال می دونست اما حالا که نامزد شدیم جور دیگه ای رفتار میکنه که تعجب میکنم از این همه تفاوت ,حالا که حتی ساعت بیرون رفتنم و برگشتم براش مهمه یک ساعت بیرون برم زنگ میزنه کجایی کجایی کی میای?,نوع لباس پوشیدنم مهمه ,اینکه با دوستم و دوست پسرش به هیچ عنوان بیرون نرم مهمه ,سرسنگین بودن با پسرای فامیل و کلاس زبان و دانشگاه بشدت براش مهمه ,اینکه
29 ام این ماه تولدشه و من بدون شک دلم واقعا براش تنگ شده ...
حتی نمیدونم که منو یادشه یامه ولی اینو مطمئنم که لاقل روز تولدم منو یادش میاد ...
دوست دارم بهش تبریک بگم ولی من ۴سال پیش تو روز تولدش برای همیشه باهاش خداحافظی کردم و دیگه هیچ وقت هیچ پیامی بهم ندادیم با وجود وابستگی وحشتناکی که بینمون بود ...
مطمئنم اونم هنوز منتظره ...
دلم برای وقتایی که با فحش نصیحتم میکرد تنگ شده ...
اون از من کوچیک ترین خبری نداره ولی من به هر طریقی بدون اینکه بفهمه ازش
آثار سرماخوردگی هفته پیش هنوز هست و اینطور که معلومه فعلا باید فین فین و فرت فرت کنم. آریان خدا را شکر بهتره. پنجشنبه شب بعد از مدتها قسمت شد پسر خاله ام اینا رو دعوت کنم. از صبح ندا اومد کمکم و بالاخره مهمونی برگزار شد. صبح جمعه پرویز با سردرد شدید از خواب بیدار شد و کل روز رو در حال استراحت بود. از ظهر من و آریان هم رفتیم توی اتاق دیگه که سر وصدای آریان اذیتش نکنه. بچه ام هم همکاری کرد و کلی خوابید. عصر خانواده دایی پرویز اومدن خونه مادرشوهر و ما
پنج ساعتی میخوابم و بیدار میشم. 
یادم میافته که پیامای اتمام حجتم رو براش فرستاده بودم و حذف اینجارم زده بودم! انگار زیادی خوابالو بودم و فقط خواستم تند تند همه چی رو تموم کنم تا بخوابم. صفحه چتش رو باز میکنم و میبینم خداحافظی کرده. انتظار داشتم بیشتر طول بکشه. یکم شوکه میشم. یکم بغضم میاد و بعد مزه گس دهنمو حس میکنم. 
سامان میگه چته حالا ساجی جان؟ اول اخر همین میشد! شماها تموم میشدین. انقدر واضحه روابطه تون موندنی نیست که حتی خود تویی که بعد چ
مدتی میزان مصرف هله و هوله برنا از دستمون خارج شده بود و برای همین براش قانون گذاشتیم شنبه ها که شهر بازی میره و پنچشنبه و جمعه ها که توی گردش معمولن میبینه!
برای رعایت این قانون با توجه به اینکه سوپرمارکت چسبیده به خونمون، خیلی دشواری ها داشتیم.
امروز بازهم وقتی برنا رو از پارک آوردم دویید تو مغازه تا ژله و اسمارتیز و پاستیل بگیره. تصمیم گرفتم بدلیل سلامتیش رو قانون بایستم.
خیلی سخت بود ایستادگیم روی قانونش چون اول درخواست کرد، بعد اصرار کر
اوایل که وارد بخش جراحی شدیم آنقدر روحیه حساس بود که حتی نمی‌تونستم تزریق رو ببینم چشمم رو میبستم...وارد بخش تخصصیم که کلا نمیشدم...الان آنقدر جراحی برام جذاب شده که به تخصصشم فکر میکنم....
این تغییر و تحول شدید منو میترسونه...نمی‌دونم قراره چند سال بعد چی بشم
+قبل رفتن به بخش اطفال پسر بچه ی بامزه ای رو دیدم که همسن فندق به نظر می‌رسید و واسه ی خودش تو سالن میچرخید تو دلم قربون صدقه اش رفتم و وارد بخش شدم....
کل تایمی که داشتیم کار می‌کردیم صدای
براش گفتم ما یک کاری تو کلاس‌هامون انجام میدیم که خیلی به بچه‌ها کمک میکنه تا بفهمن در طول این نه ماه چه تغییراتی کردن و اون تغییرات چقدر بوده. ازشون ابتدای سال می‌خواییم درباره یک چیزهایی(قبلا فکر کردیم که چه چیزهایی باید باشند) برامون بنویسند. این کار را وسط سال تحصیلی و آخر سال هم انجام میدیم. آخر سال برگه‌هاشونو بهشون میدیم و درباره این نه ماه با هم حرف می‌زنیم. خودِ نه ماه پیشش‌شان و سه ماه پیش و اکنون‌شان از جلوی چشمشان رد می‌شود. کم
دیشب یه مقدار کم تحمل بودم و الکی ناراحت می شدم معلوم نبود دقیقا ریشه این حسم چی بود . و امروز صبح همین طوری یک حدیث کسا خوندم و کلی گریم گرفت ( کم پیش میاد گریم بگیره ) و الآن حالم خوبه . می دونید این دقیقا مثل چی میمونه ؟ مثل یک مریض که نمی دونه دردش چیه و میره دکتر . و دکتر هم یک آمپول بهش می زنه که مریض اصلا ازش خبر نداره ولی خوب میشه ...
+ چند هفته پیش مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن ، اگه ممکنه براشون فاتحه ای بخونید ...
اون کودکی که در وبلاگِ مرحومم از
به روشنا می گم : " وقتی زنگ می زنم و صدای پسر رو می شنوم که با یک حالت درماندگی و غم عجیبی "بابایی" صدام می کنه و میگه بیا منو ببر خونه ، خیلی دلم براش می سوزه . کاش الآن کنارش بودم ... "
و روشنا بهم می گه : " بچه های شهدای مدافع حرم ک رفتن و شهید شدن مگه بچه هاشون باباشونو دوس نداشتن و براش گریه نکردن؟ اما هدف باباهاشون مهم تر بود از دل بچه ها ... " . روشنایی که می دونم خودش دلش بیشتر از بچه ها هوای خونه و زندگیشو کرده ... وقتی روشنای امروز رو با روشنای 6 سال
امشب خیلی سرحالم البته ۲ ساعته که سرحال شدم چون مامانم بهم توجه کرد و من همهدچی تند تند براش تعریف میکردم همش گوش میکرد و ری اکشن نشون میداد و لبخند میزد اصلا خیلی حالم خوبرشد کاش مامانم همیشه بم گوش بده... وقتایی که اینجوری بهم گوش میده اونقدر ذهنم و زیر و رو میکنم تا یکچی جدید پیدا کنم از اتفاقات و براش بگم. خیلی خوبه.... کاش همیشه همینطور باشه...کاش ادم یکیو داشته باشه که اونقدر از حرف زدن باهاش کیف کنه و حرف کم بیاره...
امشب حرف زدم و باعث شدم یک
خانواده ی شهید بودن به حرف راحته ولی تو عمل....
دایی جانم سی سال مفقود الاثر بود، هم رزماش میگفتن شهید شده ولی پدربزرگ و مادربزرگم هیچوقت باور نمی کردن، میگفتن اسیر شده بر می گرده.
اسرا هم برگشتن و دایی من نیومد.
از ساعت 11شب به بعد، به پدر بزرگ و مادربزرگم زنگ نمی زدیم چون چشم به راه داییم بودن و با هر زنگِ نیمه شب، قلبشون تند میزد.
بنیاد شهید 3 بار مجلس ترحیم گرفت ولی بازم باور نکردن، نمیخواستن که باور کنن.
با اصرار زیاد بعد بیست و چند سال، بالاخ
امروز یه جمجمه و چند تا تیکه استخون از تخت جمشید فرستاده بودن واسه استادم که سن و جنسش رو تشخیص بده.کار استاد من این نیست و اصولا یه آنتروپولوژیست باید نظر میداد اما خب از دیدگاه آناتومی هم میشد به نتیجه رسید.
من قبلش دو تا مقاله خونده بودم و تا جمجمه رو دیدم تشخیص دادم که مربوط به یه خانم هست. اما تشخیص سنش از عهده ی من خارج بود. دیگه استاد دونه به دونه نشانه ها رو بررسی کرد و در نهایت فهمیدیم  یه زن بیست و چند ساله بوده.
تو قسمت پشتی سرش جای دو ت
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
امشب ب اندازه کافی غمگین و افسرده بودم که خبر مرگی رو دیدم که واقعا براش ناراحتم خبر مرگ یک پدر 
پدر کسی که احترام زیادی براش قائلم
اتفاقای بد همیشه وقتی میفتن که تو مطمئنی که وقتش نیس ..هنوز نه ..زوده بابا.. :(
مرگ سخته ن بخاطر نابودی، بخاطر جدایی بعدش
بخاطر دوری ش
اوه خدای من ..
تمامم بغض میشه و چنگ میزنه ب گلوم از فکر دیگه نبودن ها 
 
+استرسایی که ی دوره ای میکشی باعث افسردگی توی مرحله بعد میشه..هههه!!
من حالا افسردگی پسا امتحان دارم حالم خیلی خر
یه دختر با چهره غربی، مودب و مهربون! دوستداشتنی♡_♡باهم دوست شدیم و شدیم بهترین خواهرای دنیا! توی یکی از شب های ماه رمضون، از هم جدا شدیم! بعد چند سال خوابشو دیدم، فهمیدم چقدرر دلم براش تنگ شده!سین عزیزم، خواهرت که به دنیا اومد، با تموم وجودم برای تو و خانوادت ناراحت شدم، خیلی براش زحمت کشیدین و غم توی چهره مامان و بابات فریاد میزد ! امروز فهمیدم چند سال پیش خواهرت فوت کرده، دروغ چرا؟! ناراحتیم خیلی کمتر از خوشحالیم بود! کاش میتونستم یه جوری پ
براتون داستان عمل بینی داداش بزرگه رو گفتم ؟ توی خانواده ما فقط داداش بزرگه دماغش طبیعی و خوش فرم بود که اونم به لطف پولیپ و انحراف کارایی نداشت :/
سرباز که شد تصمیم گرفت بره عمل کنه .به این صورت که من مشهد بودم زنگ زد گفت من چقدر دستت پول دارم ؟ گفتم اینقدر ‌. گفت من بیمارستان بقیه الله ام میخوام عمل کنم . من
البته از اون روزی که اینو به من گفت حداقل ۱۰ روز دیر تر عمل شد ولی خب استرسش رو داشتم کلا ! 
پنجشنبه قرار شد عمل کنه و از اونجایی که هیچکس ب
 
شلوغی خیابون و آفتاب مرداد ماه کلافه اش کرده بود؛
خیلی وقت بود از خونه نزده بود بیرون؛
خیابون ها و آدمها براش غریبه بودند؛
خوشحال نبود ناراحت هم نبود یه احساس مسخره و کسل آور همه وجودش رو گرفته بود؛
بالاخره به ساختمون مورد نظر رسید از پله ها بالا رفت  و نشست تو نوبت؛
مثل همیشه بارم کلی هم صحبت پیدا کرد؛
از دختربچه سه ساله بانمک گرفته تا پیرمرد شصت ساله؛
همه باهاش حرف می زدند و اونم خوب گوش میداد.کارش تو ساختمون یه کم طول کشید ولی بالاخره تمو
من یک عدد مادربزرگ دارم که نه تنها تو آزربایجان متولد شده بلکه 99.9 درصد از زندگی ش رو اون جا گذرونده
حالا چند روزی مهمون ماست تو تهران..این مادربزرگ من سواد نداره و یه کلمه هم فارسی بلد نیست.
 
این چند روزی رو که خونه ماست رو شب ها میشینه با مادرم سریال ستایش رو می بینه....کسی تا حالا سیر داستان فیلم رو براش توضیح نداده اصلا فصل های قبلش رو هم ندیده و مهم تر ازهمه فیلم رو هم کسی براش ترجمه نمیکنه اصلا ولی..
 
تمام جزئیات فیلم رو میدونه همه چی رو کامل
بسم الله الرحمن الرحیم
من و دکتر رفتیم یه خانه بهداشت ایشون برا ویزیت منم برا کارای خودم
یه مریض اومد پیششون من صداشو میشنیدم
علائم تب مالت داشت به نظرم
ولی دکتر براش نوار قلب نوشت و دفترچه شو میخواست بده که بره
من با خودم گفتم الان برم بگم دکتر جان براش آزمایش تب مالتم بنویس قشنگ میچسبونتم به دیوار جلو مریضم بگم خیلی ضایس اقتدار دکتر میاد پایین
اما دلمم نیومد هیچی نگم
خیلی عادی انگار چیزی نشنیدم رفتم گفتم خانوم دکتر تو جلسه دیروز گفتن اینج
یه نکته ای که بعد از ازدواج متوجهش شدم اینه که وقتی با یه عروس یا دوماد مواجه میشیم چقدر باید مراقب حرف زدن هامون و اظهار نظرهامون باشیم چون می‌تونه براشون حس های اذیت کننده ای رو تولید کنه که اگه اون حرف ها نبود اصلا ایجاد نمیشد.
مثلا وقتی داره برامون از مراسمش، رسوماتشون، هدیه هاش یا هر چیزی میگه ، ما حق نداریم کامنت بدیم که : عه! ینی فلان کارو برات نکردن؟ ینی فلان برنامه رو اینطوری اجرا کردن؟ ینی در مورد خرید فلان چیز از تو نظر نخواستن؟ ینی
- امروز خیلی کار کرده بود و از همه سخت تر اینکه بدون لباس گرم و دستکش رفته بود بالای دکل. بازم مثل روزای قبل دیر اومد. خیلی دیر . وقتی اومد خیلی سعی کردم سرحال باشم ولی اخرش زدم زیر گریه. اونم خسته و کوفته ... چقدر غربت سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم ... 
- مهمون داشتیم امشب، تا رفتن و جمع و جور کردیم نزدیکای ۱۲ شد، براش تعریف کردم که امروز مجتبی شکوری در مورد سوگ حرف میزد ، در مورد سوگواری، در مورد اهمیتِ احترام گذاشتن به سوگواری دیگران برای مشکل
سلام
من تازه نامزد کردم و نامزدم رو خیلی دوست دارم خوشحال کنم و از محبت بهش لذت میبرم، تصمیم گرفتم ایشون رو سورپرایز بکنم، میخواستم از دختر خانم های خانواده برتر بپرسم یک دختر با چی خیلی سورپرایز میشه؟
چون هنوز کاملا سلیقه ی ایشون دستم نیومده ولی تا سقف پنج میلیون میخوام براش یک چیزی بخرم چون وقتی خوشحال میشه قند تو دلم اب میشه، چیزهای زیادی میشه خرید ولی میخوام ببینم بیشترتون چی رو میگید تا من او چیزی که اکثریت میگن رو براش بخرم، چی میتونه
برس پاکسازی صورت سونیک تاچ بیوتی مدلTB1487
TOUCH BEAUTY ELECTRIC FACIAL CLEANSER TB 1487
برس پاکسازی صورت سونیک تاچ بیوتی مدلTB1487 محصولی از شرکت TOUCH BEAUTY(تاچ بیوتی)
توضیحات:
همه انسان ها نگران سلامتی خود هستند یکی از نگرانی های مهم امروزه ما مخصوصا خانمها،پیری پوست میباشد که باعث میشه احساس پیری کنید و اعتماد به نفس شما را کاهش دهد.شستشوی نادرست، ناقص وعدم پاکسازی کامل پوست از آلودگی ها باعث ایجاد چین و چروک،کدر شدن رنگ پوست وایجاد لکه بروی پوست شما میشود.
از
نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.
دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن
سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟
قطعا
خب گویا مسئله این بود که پدر ح سرطان خون گرفته و این روزها درگیر او بوده. دیروز ازش بی‌خبر بودم و روز قبل هم فقط صبح باهاش تماس داشتم و بعد هیچ. حالا گویا دو روز است با خبر شده‌اند. ناراحتم براش ضعیف‌تر از اونه که تاب بیاره این سختی رو ... از نگاه من  لااقل .. در شرایط آچمزم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ازدواج موقت ایرانیان