نتایج جستجو برای عبارت :

سرزمین همیشه سفید روحمان

تکان تکانمان می دهند و با بلا اضلاعمان را در هم می پیچند...غربالمان می کنند با مرگ و  انقباض و دردی  است که با برچیدن بساط تشییع و ترحیم به روحمان وارد می کنند
آمپول فشار به روحمان زده اند و تا صبح باید توی اتاق درد راه برویم و ورزش کنیم
سحر این روح پابماه نوزادی در بغل  خواهد داشت
اسمش را چه بگذاریم؟
 فردا که درد زابمان تمام شد آیا لذت  و مسئولیت مادری خواهیم داشت؟
 اسمش را چه بگذاریم؟
دنیای جدید بر ما طالع شده است .بیدار شده ایم آیا....بین الطل
بوی خاک می‌آید، باران می‌آید، گونه‌ام را نوازش می دهد چون مادرم که کیلومترها از او دورم و من جانانه دل‌تنگم برایش‌...
عامدانه زیر بخش‌های مسقف حرم ابوتراب (ع) نمی‌رویم، از این رو دوتایی خیسِ خیس می شویم.
با چشمانی خیس از بارانِ اشک ایستاده‌ایم رو به گنبدش..
می‌گویم چرا ما دو تا این همه دل بسته‌ی بارانیم؟
شیرین می‌خندد و می‌گوید آب که به خاک برسد چه می‌شود؟ 
_خب، می‌شود گِل.
_گِل!! همان گِل بدبویِ متعفن، همانی که من و تو از آنیم..باران که ب
نور آفتاب پلک هایم را نوازش می‌کند ، درحالیکه روی چمن های نمناک دراز کشیده‌ام دست راستم را روی پیشانی گذاشته و چشم‌هایم را آرام باز می‌کنم. بالای سرم آسمانِ صاف و آبیست و در‌گوشه‌ی این منظره چند شاخه از درخت زیتونی که زیرش استراحت می‌کنم به چشم می‌خورد . قطرات بارانی که دیشب باریده بود روی برگ های سبزرنگ درخت می‌غلتند و درحالیکه خورشید به آنها می‌تابد ،می‌درخشند . لبخندی عمیق می‌زنم ، باران طولانی بود ، اما ابرهای سیاه کنار رفتند و آ
دستان لرزان خود را تو تشت می‌برد و پارچه را بیشتر چنگ میزند. بخار هوا دیوانه‌وار از دهانش خارج می‌شود. صدای وحشناک برخورد دندان‌هایش در سکوت سرد شب طنین انداخته است. زیر لب می‌گوید: باید پاکش کنم... باید برود.... باید...
و سفت‌تر به پارچه‌چنگ میز‌ند. تقریبا نیمه عریان است. پارچه‌ای که در دست دارد، تنها دارایی اوست. تنها لباسی که تا آخر عمر خواهد داشت. زیر لب می‌گوید: چرا پاک نمی‌شود... باید پاکش کنم...باید..
ادامه مطلب
از لابلای توری خاک گرفته و نرده های حفاظِ پنجره ...یک آسمان با ابرهای خاکستری و درختانی که سبز ایستاده اند ...و صدای رسای رودخانه ...که بی امان جاری است ...
صدای بیل زدن زمین می آید ...
بوی نعنا و ریحان پیچیده است توی دستانم 
بوته های گلپرِ نزدیک رودخانه ...
سیب های کالِ روی درخت
میوه های سرخ و کوچک رزبری 
سبزی هایی که عمه برایمان کاشته است ...
نسیمی که گاه به گاه روحمان را نوازش میکند...
صدای پرنده هایی که این حوالی پرسه میزنند ...
دو تا کلاغی که آمده اند
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
برای آن که بتوان کمی ، حتی شده کمی زندگی کرد ، باید دو بار متولد شویم !ابتدا تولد جسممان است و سپس تولد روحمان.هر دو تولد مانند کنده‌شدن می‌مانند ؛تولد اول بدن را به این دنیا می‌کشاند و تولد دوم ، روح را به آسمان پرواز می‌دهد ...تولد دوم من زمانی بود که تو را ملاقات کردم ! کریستین بوبن فراتر از بودن.#دلتنگی#دستم_را_رها_نکن#لبیک_یا_حسین#لبیک_یا_اباالفضل#حب_الحسین_یجمعناعشق یعنی به تو رسیدن...یعنی نفس کشیدن، تو خاک سرزمینت...
خوراک روح که عوض شود
هربلایی برسرت می آید
جوری که دیگر نمی فهمی 
چرا همان آدمِ سابق نیستی!!!!
برسرِ روح هایمان چه آمده
که بهترین شب و روزهایِ سال
می آید ومی رود
و ما نفهمانه رد می شویم
از تک تکِ خوراکی های روح!
روحِ آلوده خور
ناپاک تر از آن است که
اینگونه واردِ رمضان الکریم شود...
شنیده های روح مان غیرالهی
گفته هایش شیطانی و عبث;
نگاه هایش حسرت و حسادت
و فکروخیالش افسار گریخته....
اینهمه را چقدر به دوش باید کشید؟!
اما بااین همه وصف
استغفار وغفران
سف
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
 
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
 
بعضی روزها به اینجا سر میزنم و برایتان یک سبد کوچک شعر می‌آورم تا میان این شلوغی ها و زشتی‌های روزگار روحتان تازه شود و زیر سقف این خانه‌های بدقواره شهری شش‌هاتان با هوای کوه و جنگل پر شود.
اینها دو بیت اول غزلی از حافظ است.می‌دانم حوصله‌تان ممکن است یاری نکند و به همین دو بیت بسنده می‌کنم.همین دو بیت
 
ما گاهی یادمان میرود روحمان دقیقا چه چیزی احتیاج دارد.
مثل من که دیروز فهمیدم روحم دلتنگ موسیقیست. نه لزوما نوایی که به گوش برسد که نوایی آشنا که بتوان با آن زمزمه کرد. همین قدر ساده و پیش پا افتاده... اما همان پنج دقیقه ای که با ویگن همخوانی کردم و بعدش هم عارف، مرا پرواز داد و از شوق لبریز کرد... 
میدانم اگر الان بخوابم فردا کوه غصه است که با تلنگری از خواب بیدارم می کند و مجبور می شوم آرایش کنم و موهایم را درست کنم؛ لباس هایم را عوض کنم و در
رفته رفته به ماه رمضان، ماه میهمانی خدا نزدیک نزدیک تر میشویم و شمارش معکوس شروع شده است ، ماهی که از قداست و جایگاه ویژه ای برخوردار است و برای بهره بیشتر از آن نیاز است جسم و روحمان از هر نظر تمیز و آماده شوند.
به گزارش آلامتو به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ در این میان برخی از افراد که برای آنکه عادت غلط سیگار کشیدن را ترک نکنند و دچار سختی نشوند توجیهاتی را برای بدون اشکال بودن سیگار کشیدن مطرح می کنند که ما در این گزارش پاسخ آن را در رساله‌ها
بودنش شبیه یک نسیم خوش که صورتهایمان را نوازش میداد و روحمان را شاداب میکرد بوداماازوقتی رفته مانند یک زلزله یایک طوفان رعب انگیز یا سیل یا سونامی یاگردباد ویاهرچیزویران کننده دیگه بود ،به قول مادرم انگاردرزندگیمان یک زلزله امده وهمه چیزروبرده و شهرخالی شده وتنهاشدیم، شهر را یک سکوت مرگ بارفراگرفته ،دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداریم وهیچ چیزشبیه سابق نیست،حتی ارامش ازشبهایمان رخت بستند ورفتند، به گمانم دراین شهرگم شده ایم یانه سرگردان و
ما تن فروشان عصر مدرن, که روحمان را چوب حراج زدیم برای رسیدنِ مدیرانمان به رویاهایشان به پشیزی حقوق. رقصیدیم به هر سازِ کوک و ناکوکِ به ثروت رسیدگانِ بی منطق، به فرمانِ نخ های دستانِ عروسک گردانِ دنیای دیوانه و چوبِ تن پروری هایمان را خوردیم از سِرِ سرخوردگی های این سیکلِ معیوبِ سرگردان. از هراسِ این طوفان بی پایان، پناهنده شدیم به ساحل امنِ فرمان پذیری ها.
ما افول درخششِ تک تک آرزوهای نوجوانی را به چشم خویش دیدیم که گویی یکی یکی رنگ می بازن
ما تن فروشان عصر مدرن, که روحمان را چوب حراج زدیم برای رسیدنِ مدیرانمان به رویاهایشان به پشیزی حقوق. رقصیدیم به هر سازِ کوک و ناکوکِ به ثروت رسیدگانِ بی منطق، به فرمانِ نخ های دستانِ عروسک گردانِ دنیای دیوانه و چوبِ تن پروری هایمان را خوردیم از سَرِ سرخوردگی های این سیکلِ معیوبِ سرگردان. از هراسِ این طوفان بی پایان، پناهنده شدیم به ساحل امنِ فرمان پذیری ها.
ما افول درخششِ تک تک آرزوهای نوجوانی را به چشم خویش دیدیم که گویی یکی یکی رنگ می بازن
بودنش شبیه یک نسیم خوش که صورتهایمان را نوازش میداد و روحمان را شاداب میکرد بوداماازوقتی رفته مانند یک زلزله یایک طوفان رعب انگیز یا سیل یا سونامی یاگردباد ویاهرچیزویران کننده دیگه بود ،به قول مادرم انگاردرزندگیمان یک زلزله امده وهمه چیزروبرده و شهرخالی شده وتنهاشدیم، شهر را یک سکوت مرگ بارفراگرفته ،دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداریم وهیچ چیزشبیه سابق نیست،حتی ارامش ازشبهایمان رخت بستند ورفتند، به گمانم دراین شهرگم شده ایم یانه سرگردان و
گوشی دستمه و اخبارو بالا پایین می کنم. بررسی علت سقوط هواپیما در صدره. خسته ام، از امواج اخبار و تحلیل ها. امروز از صبح تصمیم گرفته بودم کمی خودم رو جمع و جور کنم و مامان رو بیشتر دریابم. مادرها در هر شرایطی مادری شان را می کنند؛ هرقدر هم که پیر و خسته و غم دیده باشند. روزمرگی ها پس از یک هفته پرالتهاب کم کم خودش را نشان می داد؛ یک هفته بود هیچ کاری نکرده بودم. اتاق ها را جارو زدم، گردگیری کردم، گلدانم را آب دادم، آینه اتاقم را که تقریبا چیزی نشان
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید گویی فرشتگان خدا در کنار ما با دستهای کوچکشان چنگ میزدند درعطر عود و ناله ی اسپند و ابر دود محراب را زپاکی خود رنگ میزدند پیشانی بلند تو در نور شمع ها آرام و رام بود چو دریای روشنی با ساقهای نقره نشانش نشسته بود در زیر پلکهای تو رویای ر
حکمتانه کرونایی:
۱. از کشوری که در یک لحظه بیش از صد هزار نفر از نوزاد تا پیر را با بمب اتم می کشد حتما بر می آید برای مقابله با رقبایش با تولید و انتشار یک ویروس در چند هفته سه ،چهار هزار نفر را بکشد.
 
۲. اگر اندازه کرونا از ویروس شیطانی گناه دوری می کردیم شاید همه از اولیاء الله می شدیم.
 
۳. اگر مقداری از تبلیغات و امکانات و همت  و همدلی همگانی  در موضوع اخیر را برای امام زمانمان داشتیم آیا ظهوری که درمان جسم و روحمان را همراه دارد، محقق نشده ب
ته تغاریمان رفته سربازی. فعلا دوره آموزشی را می گذراند. متأسفانه جای دوری افتاده. البته از آنجا که حساسیتهای ما و مادر را می داند زود به زود با خانه تماس می گیرد. گوشی موبایلش را تحویل داده و تنها با معدود تلفن های پادگان می تواند با ما ارتباط بگیرد. به قول خودش باید مدتی را توی صف، منتظر بماند تا نوبتش بشود. شماره پادگان را هم به ما داده که تنها از هفت شب تا نه و نیم شب پاسخگو هستند. امشب تماس گرفتیم، گفتند رفته سر پست! مادر نگران شد. همه افکار من
دلتنگیم...
فکر میکنیم کسی باید باشد که نیست،منتظریم کسی بیاید که دلتنگی هایمان رابفهمد،باخود میگوییم دیگر وقتش شده،احساس میکنیم در غربتیم،به دنبال آشنایی میگردیم..
کسی باید از راه می رسید اما نیامده،بیقراریم،با خود تکرار می کنیم چه شده؟نکند اوضاع همین طور بماند؟درست است کسی باید بیاید،اما آن کسی که باید بیاید ما هستیم، این ما هستیم که باید به سمت روحمان قدم برداریم،این ما هستیم که نیستیم،این ما هستیم که نمیاییم،او که تمام تلاش هایش را ک
 یه سوال ؟
اگه یه فردی به شما بگه که مدتهاست حمام نرفتم اما نظافت را رعایت کردم
اصلا کاری نکردم که کثیف بشمو نیاز به حمام داشته باشم
مدام از عطر و کرمهای خوشبو استفاده میکنمو احساس نیازی هم به ما ندارم
آیا حرفشو تایید می کنی؟
آیا واقعاً بدون رفتن به حمام آن هم بعد از مدتها می توان ادعای تمیزی کرد ؟
نه نمیشه
نمیشه بدون حمام رفتن نظافت را رعایت کرد
اصلاً بعضی کثیفی ها فقط با حمام رفتن تمیز میشن هر چقدر هم که اهل رعایت باشیم
در اثر گرمای هوا یا ر
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند
که باید سعی بربیشتر ساختنشان بکنیم ؛با قدم برداشتن هایی رو به خودمانروبه رضایتی از چشیدن
میخواهم ویروسی دست ساز ،به وجود آورم
بر عکس کرونا
روح
روان
احساس 
را مورد هدف قرار دهد
مجبورمان کند
مواظب روحمان باشیم 
احساسمان را مراقبت کنیم
هر روز با قربان صدقه رفتن، و دوستت دارم گفتن به خودمان وجودمان را ضد عفونی کرده و جلا دهیم..
دُز محبت به خودمان  هر چه بیشتر باشد بهتر.اینطور خطر کمتر تهدیدمان میکند
این ویروس دشمن بی احترامی به خودمان است
دشمن اینکه بفهمد قدر خودمان را نمیدانیم یا چپ به خودمان نگاه کرده ایم.
بر اساس این ویروس هیچ کس
اگر جنگ نبودتو را به خانه ام دعوت میکردمو میگفتمبه کشورم خوش آمدیچای بنوش خسته ایبرایت اتاقی از گل میساختمو شاید تو را در آغوش میفشردماگر جنگ نبودتمام مین های سر راه را گل میکاشتمتا کشورم زیباتر به چشمانت بیایداگر جنگ نبودمرز را نیمکتی میگذاشتمکمی کنار هم به گفتگو مینشستیمو خارج از محدوده دید تک تیر اندازانگلی بدرقه راهت میکردماگر جنگ نبودتو را به کافه های کشورم میبردمو شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدمو مجبور نبودم ماشه ای را بکشمکه ب
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند                                                     که باید سعی بربیشتر ساختنشان بکنیم ؛با قدم بر


دعای عرفه‌ سراسر عرفان، عشق، شعف و اظهار تذلل در پیشگاه خداوند است‌. بسیاری از فرازهای دعای عرفه‌ی‌ امام حسین(علیه‌السلام) مربوط به آیات محکم است.


در دعای عرفه عشق و معرفت موج می زند، وقتی این دعا آغاز می شود و ما هم هم کلام با آن بنده برگزیده خداوند زمزمه آغاز می کنیم، گویی در یک لحظه جانمان در دریایی از معرفت غرق می شود، و حس می کنیم و با تمام وجود درک می کینم لحظه ای که یک قطره به دریا می پیوندد و دریا می شود، ما هم به نور مناجات ماورای
نه خب، اینطور هم که نبود یک‌هو مسیرمان از خدا جدا شود، نشستیم با هم سر یک میز، صحبت و گفت‌وشنود و این‌ها، که منِ بنده، جایی نمی‌گویم نیستی یا اگر هستی چه ناجور هستی، تو هم تا می‌توانی بیخیال روح الوهیت و نور رهبانیت تو ما شو. یک مقدار شوخی دستی و زبانی هم باهاش کردیم، سرآخر به شانه‌ام زد گفت بدون‌ش سخت قرار است بگذرد، گفتم حالا اگر خیلی اوضاع سخت شد، مزاحم می‌شوم. اینجورها خلاصه. حالا یک جوری که غرورمان هم بهش خللی وارد نشود و یک وقت فکر ن
زندگی درست مثل یک تابع سینوسی است که پیوسته در بازۀ منفی‌ها و مثبت‌ها، غم‌ها و شادی‌ها، در گذر است و تمام آدم‌های دنیا به اقتضای شرایط، مدتی با اشک‌ها یا لبخندها همراه‌اند؛ شاید آن درد یا درمانی که عیار ما را با آن می‌سنجند در ظاهر با یکدیگر تفاوت داشته باشد، اما صیقل دادن روح است که همه در میان حوادث تجربه می‌کنیم تا بُعد روحانی ما نیز همچون بُعد جسمانی ما رشد کند. ما برای التیام درد، درست همان حرف‌هایی را از دوستانمان می‌شنویم که رو
قدر، یک حد روحی است. زمان ندارد که تقدیر حق، در زمان و مکان محدود نیست. مرحله‌ای از معرفت ماست. درک شب قدر به همین معناست.
شب قدر برای این است که ما فرصتی برای جمع‌بندی از خود و کارهای خود داشته باشیم و محاسبه و حساب‌رسی داشته باشیم که آیا از خاک و چوب کمتریم؟
یک دانه گندم را وقتی به دل خاک دهند هفتاد برابر برمی‌گرداند. پس حاصل من کو؟ شکوفه‌های من کو؟
شب تقدیر شبی است که انسان جایگاه خودش در این هستی را بفهمد و ببیند به جمع خود، به وجود خود، به
داشت شب می‌شد. ماه با خنجر سفیدش به جنگ سیاهی رفته بود. در سردی خانه، شعله کوچک اجاق، سبک می‌سوخت. قلب در سینه سنگین می‌تپید. و ما با اکراه قاشق را در کاسه آش فرو می‌بردیم و سپس در دهان. سکوت، حاکم مطلق بود. ساعت با عقربه‌های کوچک و بزرگش  روحمان را کند می‌برید. برخاستم و به آشپزخانه رفتم تا سرم را به چیزی گرم کنم. با خودم گفتم پسر خوبی باش! فکر بد هم نکن! ده باری دسته کتری را دستمال کشیدم. به بخاری که از لوله کتری بیرون می آمد خیره شده بودم. ابر
بیا و در کنارم بنشین،بیا و کفش هایم را بپا کن خواهی دید که اندازه ات نخواهد شد،خواهی دید که یک من ماست چقدر کره میدهد،خواهی دید که انسان هر چقدر هم که دانا باشد باز هم در دریای بی کران حکمت صدفی بیش نیست...
اینها چرندیات یک ذهن مریض نیست حقیقت محض است...
همه ی ما به بدترین کار ها و به بدترین روش ها برای رسیدن به لذت چه مادی و چه معنوی آگاهیم ولی به وقتش از آنها استفاده ی مفید کرده و روحمان را درگیر هوس میکنیم و قلب را آلوده میسازیم....
اصلا نمیدانم م
دیگر دلتنگی را نمیشناسمیک روز بیدار شدم..و همه چهره ام را دیدند.. یک مُشت دلتنگیمی دیدنددوباره خوابیدمو من دیگر نشنیدم که چه گفتدلتنگی را باید خُفت!تا بیدار شوی..بعدش..بفهمی کابوس بود..دلتنگی حجمش اندازه ی یک خواب است..نه..یک کابوس..مثل اینکه هرشب کابوس ببینی و در خواب راه بروی..در دلتنگی خیلی معیارها مشخص میشود..مثل عشق..که وقتی بیدار شدی ..هم..آن..کابوس..ادامه..دارد....ولی دیگر دلتنگی را نمیشناسم..به یُمنِ عشقی که هنوز بخاطر می آورم!ای کاش..پس از..ای
واقعیت این است که بسیاری از ما، در برهه‌هایی از زمان، درگیر حس‌هایی منفی از این نوع می‌شویم و از خودمان و وضعیتمان گله داریم و نمی‌دانیم که چگونه از حال بد به سوی حال خوب قدم برداریم؛ اما آیا می‌دانید که برای رسیدن به یک حال خوش و فرار از این احساسات منفی، تنها یک دقیقه زمان نیاز است؟ یک دقیقه زمانی که باید به خود اختصاص داد؟ کافی است که یک دقیقه توقف کنید، نگاه کنید و خوب گوش بدهید و سپس از خودتان بپرسید که بهترین کاری که اکنون می‌توانم ا
به گمانم کسی که اولین‌بار سلول انفرادی را در زندان‌ تدارک دید، خوب می‌دانست آدمی برای زنده‌ماندن، به جهان بیرون از خودش نیاز دارد و تنهاماندن در یک چهاردیواری برایش از هر عذاب و شکنجه‌ای بدتر است. این مسئله را ما خوب می‌فهمیم؛ ما که مدتی‌ است به‌خاطر وجود یک ویروس لاکردار، مجبوریم تمام‌وقت یا دست کم ساعت‌های زیادی را در خانه بمانیم. فیلم می‌بینیم، کتاب می‌خوانیم، آهنگ گوش می‌کنیم، می‌رقصیم، ورزش می‌کنیم، ساز تمرین می‌کنیم یا می
وقتی دیگران را ناراحت می کنیم انگار کلید غروب آفتاب زندگیشان را روشن می کنیم ، نور کم و کمتر میشود تا تاریکی اطراف فرد را پر کند.قلبش به تپش می افتد، مغزش از فکر و خیال داغ می شود و دستانش لرزان..این روزها همگی در غم اجتماعی به سر می بریم مدام از طرف همدیگر مورد حمله قرار می گیریم ، گاهی عقلمان و گاهی احساسمان خلع سلاح می شود..دیگر اثری از آدم های قوی داستان های خیال انگیز وجود ندارد..الان، کلیپ طنزی می بینم خندان میشوم و گاهی از فرط خندگی احساس
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
 
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
مستی از رو به روی مجلس روضه که گذشت
عاقل از مستی جانانه ی مستانت شد
یوسف گمشده پیدا شد و از مصر شبی
به حرم آمد و آواره ی کنعانت شد
قبل از آنی که به میّت بدهد جان عیسی
دست بر سینه نشست ، طفل دبستانت شد
و سلیمان نبی مُلک خودش را بخشید
آمد و کنج حرم نوکر دکّانت شد
شیخِ قاضی ز کرامات تو شد صاحب
دو هفته از آخرین باری که به پناهگاهش  رفته بودم می گذشت کم کم فراموشش کرده بودم سعی می کردم سرم را گرم چیزهای دیگری بکنم مثل این که چرا نصف هیچ کدام از همکلاسی هایم شعر حفظ نیستم و اگر یک آدم مشهور ادبی درست از یک قدمی ام بگذرد او را نخواهم شناخت 
اگر همزادم نمی خواست ما با هم باشیم پس من هم اصراری نداشتم از اول هم اشتباه از من بود که سر آن میز نشسته بودم و الان حق را به او می دهم من خل و چل بودم 
هیج دلیلی نداشت دو نفر که شبیه همند مثل هم فکر کنند
در این آموزش ایلوستریتور به طراحی کاراکتر در ایلوستریتور میپردازیم.
در این مقاله از آموزش ایلوستریتور به طراحی کاراکتر در نرم افزار ایلوستریتور می پردازیم و به صورت پروژه محور به طراحی یک کاراکتر روح خواهیم پرداخت. برای شروع کار، در پنجره new document یک آرت برد در ابعاد 900*1200 ایجاد میکنیم و آن را create میکنیم. برای ایجاد بک گراند کارمان از ابزار rectangle استفاده میکنیم و به طوری که آن را در کل آرت برد میکشیم یا اینکه میتوانیم ابزار را انتخاب کنیم و ر
ولى اگر براى دوام این بقا، دیگر نتوانستیم دست انسان هاى محبوبمان را بگیریم، تمام ارتباطمان وابسته به اختراع وینت صرف و باب کان (مخترعان اینترنت) شد، اگر دوست داشتن هایمان در قلب هاى رنگ و وارنگ مجازى خلاصه ماند، بقا به چه کارمان مى آید؟ اگر این حیات شیوه اى نباتى پیدا کرد که فقط زنده بمانیم ولى بدون لمس و نگاهى نزدیک به آنچه پیش ازین روحمان را زنده نگه مى داشت، آن وقت چه؟! زندگى در جزئیاتْ زیباست، در چهره ى رفیقت وقتى که دیر مى رسى و او پشت در
این روز ها در سکوت میگذرد.
و من هر روز درسی را میخوانم که با همه ی سختی اش،از تکرار عنوانش-فلسفه-هم قند توی دلم آب میشود و قلبم انگار که از آن شکلات جرقه ای ها میخورد.
هر روز پله های دانشکده را میدوم و هرچند نفسم میگیرد اما دوست دارم دانشکده ی قدیمی ِ تو در توی ادبیات"مان" را.با پله های معروف به کشندگی‌اش و حیاط دنج و سبزش که البته اغلب درش بسته است!
و امامزاده.آخ از امامزاده،پنجره هاش،سکوتش،میز لم داده در کنجش،اصلا آرامش پراکنده در جز جز مولکو
ماه مبارک رمضان فرصتی است گرانبها برای ما انسان ها تا به واسطه آن دریچه های وجودمان را باز کنیم و به نور الهی فرصت تابیدن بر روحمان را بدهیم در ادامه درباره ی فلسفه روزه و تاثیرات آن بر روح و جسم انسان و همینطور بر روح و جسم جامعه مطالبی آورده شده است امیدواریم بتوانیم این فرصت را قدر بدانیم و نهایت استفاده را از آن ببریم.
روزه دارای فلسفه های فراوان و فواید بسیاری چه از ناحیه فردی چه از ناحیه اجتماعی است. از جمله توجه به حال بیچارگان و آشنا شد
زمستان شاید سرد باشد اما استاد تطهیر و سپیدی است
زمستان استاد خوش اخلاق و آرام ایستادگی است. او یاد می‌دهد که در سرمای سوزان و شب‌های بلند و تاریک فردایی درخشان خواهد بود. او تمام قد معنای امید است. او با یلدا شروع می‌شود و همه ما را کنار هم جمع می‌کند که گرمای وجودمان روحمان را سرشار از آرامش و نشاط کند.
زمستان روزهای عشق را دارد و عاشقان به بر معشوقان خویش می‌روند.
زمستان اگرچه سرد است، اما تو به این بهانه دست‌های گرم عزیزانت را می‌فشاری
      این روزها با هرکه صحبت میکنی شکسته است یا دلی را شکانده یا دلش را شکانده اندیا چیزی جاگذاشته و یا از او دزدیده اند بعضی مال و نفراتی آبرو.چقدر زندگی های شاد، میشد ساخت اگر این غرور های بیخود نبوداگر منم های بیخود نبوداگر واقعا دلدادگی را درک کنیم...وقتی تنها میشوم با خودم میگویمچه میشد اگر درخت بودمزیانی برای کسی در کارم نباشد چه میشد همه از من بهره میبردن از اکسیژنم.برگها.میوه و حتی از تنه ام.که در اخر پیرمرد خسته ای از چوبم برای هیزم.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
شهید عباس دانشگر متولد 72 اهل سمنان و از دانشجویان دانشگاه افسری و
تربیت پاسداری امام حسین(ع) بود که بیستم خرداد ماه در دفاع از حریم اهل
بیت(ع) توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. وصینامه این شهید
را در زیر می خوانید.بسم الله الرحمن الرحیمآخر
من کجا و شهدا کجا خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار
سفره‌ی آنان هم نیستم،  شهید شهادت را به چنگ می‌آورد راه درازی را طی
می‌کند تا به آن
راستش را بگویم این زمستان از تمام زوایا یک زمستان تمام عیار بود! طوری که سرمایش تا مغز استخوان روحمان هم نفوذ کرد ... مچاله مان کرد و به گوشه ای پرتِمان کرد. و ما همان استخوان تَرَک خورده های گوشه گوشه های اتاقیم که چشممان به نور کم سویی ست که از پنجره می تابد... ماییم که دوست داریم از بین خبرهای راست و موثقی که می گوید اوضاع خیلی خراب است و خبرهای شُبهه داری که انگار اوضاع بَدَک نیست، آن خبرهای شُبهه دار را باور کنیم و هی اعداد و ارقام را مقایسه
بعدها، اگر اجل مهلت داد خواهم گفت برایشان از این سال و روزهایش. که چه سخت بود و پرالتهاب. پر از شکنجه و عذاب، پر از مصیبت و بلا. مدام دروغ می‌گفتند. مدام چیزی برای مخفی کردن و پنهان نگه داشتن داشتند. اشک می‌زیختیم و نفرین می‌کردیم و آه می‌کشیدیم. مدام جان می‌کندیم که زنده بمانیم. بلا بود که از زمین می‌رویید و از آسمان می‌بارید. سیل می‌کشت. زلزله می‌کشت. موشک می‌کشت. گلوله می‌کشت. مرض می‌کشت. همه چیز در عهدی نانوشته کمر بسته بودند به نابود
بسم رب الشهدا
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



دریافت
 
خدای مهربان سلام..
قطعا هرآنچه از رزق و روزی و برکت به ما می‌رسد از جانب توست، هرچند که تو را بنده ی خوب بسیار است اما من پناهی غیر درگاهت ندارم.
و تویی جبران نداشته ها و حس
فواید بی نظیر وجود گل و گیاه در داخل ساختمان بر هیچ کس پوشیده نیست . استفاده از گیاهان آپارتمانی در محل زندگی، علاوه بر این که جلوه زیبایی به آن می دهند می توانند ما را از فوایدی که برای سلامت جسم و روحمان دارند نیز برخوردار کنند .در این مطلب درباره تاثیر گیاهان آپارتمانی در سلامت روان صحبت می کنیم امیدواریم از آن بهره کافی ببرید.
چرا گیاهان آپارتمانی برای سلامت روان مفیدند
 
بیرون رفتن و بودن در محیطی احاطه شده با طبیعت، راهی بی نظیر برای آر
شب جمعه به یاد امام
و شهدا

به یاد مجاهد خستگی
ناپذیر

پاسدار پرافتخار سپاه
اسلام

"شهید حاج
علیرضا طالعی" 




فرمانده تیپ دوم

لشگر سه نیرو مخصوص

حضرت حمزه سیدالشهدا
{علیه السلام}

.

متولد = سلماس

.

شهادت = ۱۳۸۶/۳/۷ -
دره دریک

درگیری با گروهک جنایتکار
پژاک

.

.

شهید علیرضا طالعی

از یادگاران و
رزمندگان دفاع مقدس

که در زمان جنگ، در
خط مقدم حضور داشت

و بعد از جنگ نیز
لباس جهاد را از تن درنیاورد

و در مناطق مرزی و
حساس، حضور عملیاتی داشت

و بارها از ط
ترا می‌خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
توئی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس، مرغی اسیرم
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
 
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
 
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
 
هر لحظه می‌چکید ز مژگان نازکم
بر برگ دست‌های تو آن شبنم سپید
 
گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دست‌های کوچکشان چنگ می‌زدند
 
در عطر عود و ناله اسپند و
خطبه ی اول:پس از حمد و ثنای الهی و توصیه به تقوا و تبریک اعیاد شعبانیه به تشریح قسمت هایی از ‏مناجات شعبانیه پرداخت؛که امامان معصوم در ماه شعبان به مناجات با خدای تعالی می‌پرداختند و امام ‏راحل نیز تأکید فراوان روی این کار داشتند. «الهی فلک الحمد ابدا ابدا...» خدایا حمد و ستایش ‏مخصوص توست حمدی ابدی و پیوسته؛ آنگونه که تو دوست داری و راضی می شوی. در جای دیگر می ‏فرماید: خدایا اگر مرا به جرم و لغزش هایم مواخذه بکنی من تو را به عفو و بخششت مواخ
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
شعر عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا
می خواهیم درباره متن و یک بیت شعر عاشقانه کوتاه مولانا و حافظ و شاملو
برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما
همراه باشید .
میخواهمت
که خواستنی تر از هر کسی …
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در عطر
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
چه به خوردمان داده‌اند که تا این اندازه خسته‌ایم؟ در کار، در درس، در اجتماع، در خانه، در وبلاگ، در خواندن، در نوشتن، در ارتباط با آدم‌ها و... در زندگی! مادربزرگ می‌گوید: «جوان‌های الان از ما پیرزن‌ها و پیرمرد‌ها هم خسته‌ترند!» می‌گوید: «ما هم‌سن شما که بودیم دو بشقاب غذا می‌خوردیم و از در و دیوار بالا می‌رفتیم، توی آب سرد رودخانه آب‌تنی می‌کردیم و یک‌عالمه بار جابه‌جا می‌کردیم توی خانه و زمین کشاورزی.» مادربزرگ راست می‌گوید. زندگی
-        
ما پیروز شدیم..
فریاد همه ی سربازان، یکصدا،
طوری که گویی دیگر به حنجره خود اهمیت نمی­دادند که این حجم از صوت را شاید نتواند
تحمل کند، و یکجا بیرون پرت شود.
بوی دود همه جا را گرفته بود،
دود و خون، بعضی ها دست یا پایشان را از دست داده بودند و بعضی ها کور شده بودند،
و البته بعضی هم مرده بودند. آن هم نه مرگی ساده، مرگی دردناک. میدانی این حجم خون
ریزی تو را خواهد کشت، ولی از شدت درد می خواهی با تفنگت به سر خود شلیک کنی تا از
دردت کم شود. البته
خداوند هیچ وقت نمی خواهد روح ما انسان هایش کوچک بماند.روح کوچولو به درد خودمان هم نمی خورد.او مدام شرایطی پیش می آورد تا بزرگ و بزرگ تر شویم.اما ما قصدش را نمی فهمیم،دستش را پس می زنیم و شکایت می کنیم.می گوییم"عاه!اصلا آن ایام را یادم نیاورید،حالم بد می شود.خدایا!آن هم زندگی و اتفاق بود که گذاشتی توی کاسه مان؟!" و نمی فهمیم و نمی فهمیم و نمی فهمیم...
سال 98 را اگر از من بپرسید،نمی گویم سال بدی بود،نمی گویم هیچ سالی بدتر از امسال در ذهنم نمی گنجد.نمی
رمضان، فرصتی برای حیات دوباره
صدای آمدنش را با گوش جان می‌شنویم اگر گوشی برای شنیدن مانده باشد!و اگر تلنبار شدن گناه در وجودمان اجازه شنیدن بدهد.خودمان هم دیگر به فکر خودمان نیستیم هر روز بار گناه را سنگین‌تر و بار معرفت را سبک‌تر می‌کنیم.اما از مهربانی خالق مهربانی‌ها نمی‌توان گذشت و نمی‌توان این فرصت دوباره را انکار کرد.رمضان فرصتی دوباره است برای حیات بخشیدن به روح انسان.رمضان نوعی رستاخیز است، برای روحی که در طول سال با انواع خطاه
همانطور که در پست های قبل نوشته بودم، خیلی وقت بود که به بستن پیج های اینستاگرامم فکر می کردم.
طی این 4 سال و خورده ای که اینستاگرام داشتم، تا حالا نشده بود ببندمش حتی به صورت موقتی. روزانه نگاری هایم را آنجا انجام می دادم و از کوچکترین سوژه ها گرفته تا بزرگ ترین اتفاقات و نقطه نظرات، در پیجم اثری به یادگاری دیده میشد.
حالا اسمش وابستگی بود یا چیز دیگری نمی دانم، اما عادت کرده بودم که بخش عمده ای از روز را در خدمتش باشم. برده ی بی چون و چرایش. اون
ای تخیل هوسباز و طلایی! به برخی با عطر و بویی خوش، دلنوازانه نزدیک می شوی و آنان را به کامرواترین مجنون، ادیب، تبدیل می کنی، و به برخی دیگر خصمانه شبیخون می زنی تا به مفلوک ترین شاعر، مجنون، تبدیل شوند.
 
آلبین یکدفعه به حرف آمد: «منظورم نوابغی اند که از الهام نهایی بی نصیب مانده اند! می فهمی که! الهام نهایی؛ چون اگر از الهام بهره مند بودند، می توانستند عالی ترین و کامل ترین شاهکارها را خلق کنند و به عرش اعلا، به جایگاه خدایی درخور خود برسند. ام
خواندن بدون توجّه و بدون تفکّر و حتّی با تفکّر ادعیه و قرآن کریم ناپسند نیست و می‌تواند مقدمه‌ای برای اتفاقات بهتر باشد، امّا جمع کردن حواس و در ادامه آن توجّه قلبی برای رسیدن به صداقت باطنی و هماهنگ شدن با حقایقی که در پشت الفاظ و متون معنوی دین در جریان است هم اتفاقی نیست که بشود آنرا نادیده گرفت و از آن سخن به میان نیاورد.

مثلاً ما به صورت روزانه در هر نمازی جمله«ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را تکرار می‌کنیم و این در حالی است که ما در زندگی
دو روز دیگر یازده فرودین تولد یار هست و من هنوز هیچ کار نکردم و نخواهم کرد از چند ماه پیش می‌گفتم برای تولدش کافی شاپ هماهنگ می‌کنم، بعد با خودم می‌نشستم هی به این فکر می‌کردم شوگر پاتوق همیشگیمان را بگیرم که نزدیک خانه‌یمان هست، یا حسپرسو را بگیرم که یار خیلی از فضایش خوشش میاد، یا.. بعد گفتم برایش می‌روم با وسواس ی کادویی میخرم...اما الان دقیقا الان من نه می‌توانم برایش کافی شاپ هماهنگ کنم نه می‌توانم بروم بیرون برایش کادو بخرم، از ط
شب جمعه به یاد امام
و شهدا

به یاد اسطوره گمنام
نیروهای مسلح

اعجوبهٔ ناشناخته
ارتش قهرمان

تکاور قدرتمند و
معتقد

"شهید حسین
شهرام فر" 




متولد = مشهد

.

از دلاوران گمنام
ارتش

و از نیروهای لشگر (تیپ)
نوهد

تکاور نیرو مخصوص
ارتش

.

قبل از انقلاب هم
فعالیت مذهبی و انقلابی داشت

و ‌مورد تهدید و توبیخ
هم قرار گرفته بود و در روزهای اوج انقلاب

در اعزام با تیپ
مخصوص از درگیری با مردم اجتناب می کرد

و‌ حتی به آنها، کمک
هم می کرد که همین باعث شد

برای تنب
سلام.در شرایطِ حالِ حاضرِ کشور و با وجود اتفاقات تلخی که در مملکت رخ داده ، همه اندوهگین و دل آزردۀ این ناملایمات هستیم.اما در این میان نکته ای عمیق و مهم وجود دارد و آن هم اینکه عده ای از افراد خواسته یا ناخواسته می خواهند موضوع را به حاشیه کشانده و آن را کوچک و بی ارزش و بی اهمیت جلوه کنند و با این عنوان که "نباید انرژی بد منتقل کنیم" تلاش در عادی سازی موضوع و ایجاد آرامش هستند (!)
باید عرض کنم که ، آرامش ، صلح ، ثبات از نیازهای مبرم و بدیهی در زن
یا منتقم
بنا بود چهارپاره بنویسم، ترسیدم مبادا شعرواره ام از جنس بیانیه‌های سازمان ملل درآید؛ تصمیم گرفتم تا چند سطر شکوه‌نامه بنویسم. چند سطر درد و دل همه بیدار دلانی که از عمق وجود از فساد، نیرنگ، نژادپرستی، تروریست و آدم‌کشی به ستوه آمده‌اند!
برادران و خواهران!
ظاهرا دیگر نباید پیراهن مشکی عزای امام حسین(ع) را از تن بیرون کنیم؛ چرا که بهانه روضه، هر از گاهی در جای جای این جهان مهیا می شود.
مداح، یزیدیان شده‌اند و حسین، بشریتِ ستمدیده،
فرهنگِ مماشات با رنج مدام


 

معلم کمی زودتر آمده بود و تعدادی از دانش‌آموزان بعد از ایشان، یکی یکی
وارد کلاس می‌شدند. ریگی زیر در بود و با هر بار باز و بسته شدنِ در، صدای ناهنجار
و دلخراشی تولید می‌کرد، اما هر دانش‌آموز بی‌توجه وارد شده و می‌نشست. معلم کلافه
از صدا و عکس‌العمل بچه‌ها، منتظر یک اتفاق بود تا درسی بزرگ به ما بدهد. بالاخره
دانش‌آموزی وارد شد و ریگ زیر در، باز ضجه‌ای دل‌ریش‌کن سر داد. دانش‌آموز خم شد ریگ
را برداشت، توی سط
در زندگی پر از استرس امروزی داشتن ارامش نعمتی است که هر کسی به راحتی می تواند به ان دست پیدا کند. شما نیز با خواندن این مقاله می توانید با این روش ها اشنا شوید و شاید فرجی باشد برای رسیدن به ارام در زندگی شما. 
 
در دنیای پراضطراب امروز آرامش وراحتی خیال نعمتی است که بسیاری آرزوی آن را دارند اما برای رسیدن به آن تنها آرزو کافی نیست بلکه باید قدم پیش نهاد و کاری کرد. آنچه در پی می آید برخی تکنیکهای روانی شناختی است که ضمن کمک به رفع تشویش ونگرانی
امروز اینه در محفل کسی اینه داری میکند تا حرفهایی را بزند که شاید سالهاست طفل منتظر شنیدن ان باشد
اینه سخت است برایش امانتداری این حرفها
امید دارد بتواند زنگار دل اینه کوچکترین خللی در این بازتابی بوجود نیاورد
پس پدر بازگو از انچه در دل داری
سلام دخترم
زیبا دخترم
مهربان دخترم
مظلومم
عزیز از جانم که هر نفست برایم پر معناست
تک تک نگاههایت را میشناسم
تک تک حرفها و کلماتت را میشناسم و میدانم در پشت انها چه غصه ها نهفته
ای کاش میدانستی که میدانم
گذران زندگی این را به من آموخته که بیشتر آدم‌ها از خودشان غافل‌اند و تا مشکلی برایشان پیش نیاید، هیچ حواسشان به سلامت روح و جسمشان نیست. این‌گونه افراد معمولا تا بیمار نشوند یا بیماری و نقصی در کسی نبینند، یاد سلامت خودشان نمی‌افتند. تازه بعد از بیمارشدن است که می‌گویند «آخ خدا! هیچی بهتر از سلامتی نیست.» و تازه بعد از دیدن یک آدم نابینا یا ناشنوا یا آدمی که دست و پایش را از دست داده، یادشان می‌افتد که باید قدر سلامتی و عافیت را بدانند، و
عارف نوشته بود: خجالت می‌کشم فردای قیامت با بدن سالم در حضور حسین بن علی(صلوات الله علیه) محشور شوم.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «حمید (غلام‌حسین) عارف» به تاریخ ۱ خرداد ۱۳۳۶ شمسی در «داراب» (۲۴۵ کیلومتری «شیراز») متولد شد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، جامه سبز پاسداری بر تن کرد و از فرماندهان سپاه ناحیه داراب شد. «حمید» سرانجام، در تیر ماه سال ۱۳۶۱ شمسی، حینِ «عملیات رمضان» در حالی که فرماندهی یکی از گردان های
سلام دوستان روز خوبی داشته باشین. از امروز تصمیم گرفتم رمان "دوراهی سرنوشت" رو تو وبلاگ خودم آپلود کنم. خوشحال میشم نظراتتون رو برام کامنت کنین. دوستدار شما مینا شیردل
برای فهمیدن خلاصه داستان به پست خلاصه رمان دوراهی سرنوشت مراجعه کنید.
به نام خدا
دو راهی سرنوشت
فصل اول
ھمه ی وسایلم را داخل چمدانم جمع کردم .دور تا دوراتاقی را که شش سال از زندگیم را آن جا گذرانده بودم، نگاه کردم. اتاقی با دیوارھای سفید و تمیز که در آن لحظه ھای آخر صدای خنده ھا
سلام دوستان روز خوبی داشته باشین. از امروز تصمیم گرفتم رمان "دوراهی سرنوشت" رو تو وبلاگ خودم آپلود کنم. خوشحال میشم نظراتتون رو برام کامنت کنین. دوستدار شما مینا شیردل
برای فهمیدن خلاصه داستان به پست خلاصه رمان دوراهی سرنوشت مراجعه کنید.
به نام خدا
دو راهی سرنوشت
فصل اول
ھمه ی وسایلم را داخل چمدانم جمع کردم .دور تا دور اتاقی را که شش سال از زندگیم را آن جا گذرانده بودم، نگاه کردم. اتاقی با دیوارھای سفید و تمیز که در آن لحظه ھای آخر صدای خنده ھا
بسم الله الرحمن الرحیم
 
مادر خورشید خانه است. اگر پرنور و درخشان باشد، حال همه اهالی خانه خوب است، اگر ابری باشد، همه دلگیرند، اگر بی جان و بی رمق بتابد. خانه از تکاپو می افتد...
در این روزهای خاص، که کم کم دارد طولانی تر و سخت تر از حد انتظار هم می شود، نقش مادرها نقش عجیب مهمی است. مادرهایی که می توانند فضای خانه را آرام و سالم نگه دارند یا موج اضطراب و افسردگی آنها را هم درگیر کند و اثر مستقیمش روی کسانی باشد که چشم امیدشان به چشم های مادر است
 
آگسن پروگنی می گوید : 
باید که منفی بافی را به کلی از قاموس خودمان بیرون کنیم . زیرا که کلمه منفی بافی تمام آن چیزهائی را به خاطرمان می آورد که باید از زندگی خود طردشان کنیم . 
هیچکس از حدودی که برای خویشتن تعیین کرده است نمی تواند جلوتر برود . 
هر کس که طالب بزرگی است ،نباید خود را کوچک بشمارد .
نخستین گام برای رسیدن به موفقیت ایمان به موفقیت است . 
خواستن توانستن است .
امرسون می گوید که : 
مردی که با اراده برای رسیدن به یک ستاره اسب می تازد ، اح
البته از نظر برخی افراد دارک توریسم یا گردشگری سیاه اتفاقاً خیلی هیجان انگیز است، و جالب است به شما بگویم در ایران هم شهرهای زیادی وجود دارد که خیلی از علاقه مندان برای گردشگری سیاه به آنجا می‌روند.
اینکه ما هر روز نقاط مختلف را برای دیدن و گشت و گذار و گردشگری تعریف می‌کنیم تا روحمان تازه شود و حال دلمان خوب شود درست، اما! اما نکته ای وجود دارد؛ اینکه تا کنون هیچ انگیزه خاصی برای سفر تعریف نشده است. اما در صنعت گردشگری انگیزه نو پایی به وجو
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها
السلام علیک ایها الشهداء و الصدیقین
غدیر؛ نصب جانشین و توجه به مسأله امامت
 1.76 مگابایت
دریافت فایل فلش- دریافت کد

 
 حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای:
باید یاد حقیقت و خاطره‌ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.1368/06/29
 حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای:
می‌خواهند یاد شهدا احیا نشود، نگذارید... 1397/12/06
 7.69 مگابایت
دریافت فایل فلش  -دریافت کد فایل فلش
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلیط کیش Alireza Asadi