نتایج جستجو برای عبارت :

هربار یک مصیبت تازه

هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم می‌نویسم، خودم می‌خونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.
من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدم‌های سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونین‌تر از دفعه‌ی قبل تموم شد.
این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم می‌خوام هنوز ادامه داشته
آه از این درد، آه از این صبر، نیچه بود می‌گفت هرآنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند؟ پس چرا من هربار ضعیف‌تر می‌شوم؟ هربار بیشتر از قبل سست و بی‌جان می‌شوم، هربار زودتر می‌بازم.
زندگی... این چه دردیست بودن که گریزی از آن نیست؟
درد بودن، درد تنهایی، درد کامل نبودن هیچ چیز، درد... درد.... درد.... زندگی همین درد است و بس. کاش رها شدنی بود...
نخواستن بزرگترین رها شدن است... بی‌نیازی... و نیاز خودش باگ وجودی ماست. 
خسته‌ام از نیاز، خواستن، نقصان. 
تو اگر باش
احساس میکنم دیگه حرف جدیدی برای زدن ندارم...هربار که اینجا رو باز میکنم و دلم میخواد چیزی بنویسم از خودم ناامید میشم...
رویا و غلیان درونی اما بسیار دارم...رویایی که هربار فکر کردن بهش قند توی دلم آب میکنه و من انقدر ازش نوشتم که دیگه بیش از این روی نوشتن ندارم...رویای اسکراب سورمه ای اتاق عمل و لنگ شکسته ای که زیر دستهام درحال وصله شدنه...
اگر بخوام هربار از دغدغه هام بنویسم این شمایید که خسته میشید از خوندن تکراری این جفنگیات مکرر و من نمیدونم ا
 
هربار یک مصیبت تازه
این غم که رفت، یک غم دیگر
در سینه ات عزای عمومی ست
هربار یک مُحرّم دیگر!
 
اندوه کودکی، غم پیری ست
افسوس روزهای جوانی ست
شاعر بمان که اشک بریزی
در سینه ی تو تعزیه خوانی ست!
 
پشت سرت گذشته ی تاریک
آینده امتداد سیاهی
راهت نداده اند به بازی
مانند کودکی سرِ راهی
 
از دانه های کوچک تسبیح
بیهوده راه چاره گرفتی
چرخاندی و دوباره بد آمد
صد بار استخاره گرفتی
 
بگذار تا موذّنِ بی خواب
با چهره ای عبوس بخواند
چیزی به آفتاب نمانده
فرصت
یاهو
سر کلاس بودیم، یکی از بچه ها گفت استاد موندن دلیل میخواد. رفتن جذابتره. منظورش فکر کنم دنیای بعد از مرگ بود. توی اون لحظه دلم میخواست بهش بگم چطور میتونی این حرف و بزنی؟ هربار که بارون میاد فکر میکنم باران ها خواهد اومد و من نیستم و بیشتر عاشق بارون میشم. میتونی بگذری ازش؟ هربار که استاد و می بینم وجودم سرشار از شعف میشه. دنیا بعد از ما هم میمونه. دلت نمیخواد این لحظه ها بیشتر بشه؟ هوشیاری نیمه شب ها، کنار یه دوست صمیمی وجد آوره. میتونی راح
 
ما حالمون هیچ وقت خوب نمیشه، من اینروزها ، هربار که میخندم ، بعدش خنده تیر میشه میره تو قلبم . ما حالمون هیچوقت خوب نمیشه و جای زخم‌های ما چرک میکنه و از عفونت و گندش میمیریم . بغض ما اخر یه روز راه نفسو میبنده، فریادی که هربار خفه‌ش کردن و خفه‌ش مردیم تومور میشه و ما رو از پا درمیاره . چرا حال ما هیچوقت خوب نمیشه؟
شکوفه های بهارنارنج رو سه بار بجوشونید،هر بار هفت تا هشت دقیقه بعداز هربار جوشوندن آبکش کنید وبلافاصله توآب سردبریزید(این آب سرد باعث میشه بعدا درحین پخت مربا، شکوفه ها جمع نشه و صاف بمونه) و در هربار جوشوندن،دو ق آبلیمو هم بهش اضافه کنید.

ادامه مطلب
حالم کمی گرفته، خشم دارم از عین و چس کلاس‌هاش. چیا هربار و هربار میشینه واسه ما کلاس میذاره و باید بشینم و تماشا کنم و گوش بدم. امیدوارم کارشون درست نشه هیچ‌وقت حالا یا برن یا بمونن دیگه فرقی برام نداره.
حالم کمی گرفته، خواب س رو دیدم که باهاش در رابطه‌ام و دوسم داره ولی بهم خیانت می‌کنه و من رنج می‌برم و سکوت می‌کنم. خواب ش رو دیدم و مادرجون و گربه.
حالم کمی گرفته ولی باید امروز هرجور شده کار پایان‌نامه‌ام رو تموم کنم.
حالم کمی که چه عرض کن
کاری ندارم با جهنّم یا بهشتش
از بس نوشته، جا ندارد سرنوشتش
هر صفحه را پُر کرده از تاریخ زشتش
جایی برای دست‌کاری نیست دیگر
تا جمله‌بندی می‌شود حسّ دقیقت
هِی سنگ می‌کوبند بر قلب رقیقت
هربار شکل تازه‌ای دارد حقیقت
عاشق شدن هم افتخاری نیست دیگر
این‌جا زمین نه، کُشته‌زار ماست انگار
هِی کُشته روی کُشته می‌کارند هربار
غیر از هزاران سال کِشت و کُشت و کُشتار
بر دوشِ انسان هیچ باری نیست دیگر
بازیگر اصلی نشسته پشت پَرده
در داستان کهنه‌ی
روباه به شازده کوچولو گفته بودش اگه منو اهلی کنی، هربار با دیدن گندم‌زار یاد موهای طلایی تو میفتم و دلم تنگ میشه...
این اپلیکیشن ادابازی این روزا خیلی پیام میده. مثلا میگه بیا بازی! دلمون برات تنگ شده یه سری بهمون بزن و از این حرفا! هربار منو یاد گلستان و حیاط تاریک مدرسه میندازه. اونجا که از شرجی هوا کلافه بودم و هی غر میزدم و آی غر میزدم :) اونجا که خستگی، جرقه شیطونیامو روشن میکرد، اونجا که تو خودتو می‌رسوندی و میخواستی با ادابازی هم که شده خ
کلمه‌هایم زیاد بودند، درهم بودند، بهم ریخته بودند..  و من کلافه‌تر از هر زمان دیگری در زندگی‌ام، نشسته بودم روبرویش...
وقتی شنید، جا خورد
استاد انگار باورش نمیشد دانشجویی که هرروز همراهش مریض‌های بخش روان را ویزیت می‌کند، انقدر عادی باشد در برابر از دست دادن خواهری که تازه نفس‌هایش بند آمده بود.. .
 
***
خاک ها را ریختند رویش... از دار دنیا، یک کفن سفید را با خودش برد و قرآنش..همین.
 کبد و کلیه چپ‌اش را هم نبرد...گذاشت همین حوالی، تا جان ببخشد ب
تمام زندگی ام را با کسانی گذرانده ام که تحمل دیدن برتری من نسبت به خود را نداشتند، شاید به ظاهر چیزی نمی‌گفتند و موافقت می‌کردند؛ اما رفتار آن‌ها بیانگر چیز دیگری بود. هربار که در کاری موفق شدم، شنیدم: این که چیزی نیست، من هم این کار را انجام داده ام حتی بهتر، فلانی هم... حتی حالا که رشته تحصیلی ام تخصصی است، باز هم از هر فرصتی برای کم و کوچک نشان دادن من و کارهایم، استفاده می‌کنند. بازی حافظه و این بازیگر کیست و... هیچوقت مرا جذب نمی‌کند چون ه
کاش میشد یه بار برای تموم دردای گذشته گریه کنی و دیگه اصلا اون گذشته یادت نیاد، حتی اگه اون گریه یه سال تموم طول بکشه...
اینکه هربار با دیدن بعضیا، زخم زبونایی که شنیدی یادت بیاد از مرگ بدتره...اینکه هربار بخوای جلوی بقیه جلوی اشکات رو بگیری نشدنیه
لامصب بد موقع همه ی بغضا ترکیده میشه.
ولی اگه این اتفاق چن بار بیفته بقیه فک می کنن نازک نارنجی بار اومدی و اشکت دم مشکته،نمی دونن که چقدر درد پشته همه ی این اشکاس ،نمیدونن جلوی بقیه گریه کردن یعنی از
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغض‌های دوران کودکی رو تجربه می‌کنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنی‌بودن و فهمیده‌نشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم می‌کرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدم‌های جوون سابق. بغض گلوم رو فشار می‌ده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
نمیدونم چرا معرفت زیادی پای هر آدمی میزارم..
چرا آنقدر احساساتی ام؟ 
من همیشه از محبت بیش از حد ضربه خوردم
اصلا فاز تعریف و اینا نیست
و اغراق هم نمیکنم ؛
تو تک تک لحظه های افتضاح بقیه پیششون بودم 
ولی خیلی وقتا تنها موندم..
هربار تصمیم میگیرم تو خوشیای بقیه باشم کنارشون ولی هربار اشتباه میکنم.
چرا بزرگ نمیشم من؟
امروز دو ساعت تو یه صفحه از کتاب قفل بودم و این یعنی شاید خ ر ی ت
پ.ن: خودم بدم میاد از اینکه اینجا غر بزنم:(
این هفته به افتضاح ترین حال
 
از این که آدمها گمان کنند من موجود بی نظیری هستم، من موجود کاملی هستم، من موجود شگفت انگیز و بی نهایت مهربانی هستم متنفرم، این باعث می‌شود بدی های، بدی های معمولی من نابخشودنی شود، دوستی داشتم که زمانی به من می‌گفت تو شبیه نماد فلسطین هستی، شبیه زیتون، شبیه صلح و دوست داشتن حالا همان آدم از من بیزار است متنفر است و میدانم هربار از من بد می‌گوید هربار از من متنفر است، هربار میان اطرافیان ش وقتی صحبت من بشود چاهارتا دری وری نثار من میکند به
 داشتم نت گردی می کردم که یاد لیوان چای کنار دستم افتادم. چای ریخته بودم و فراموش کرده بودم بنوشم. یک قلوپ کشیدم در دهانم. دوباره برگشتم سرکارم و بازهم فراموش کردم، کمی سردتر شده بود. هربار یک قلوپ می نوشیدم و بلند مدتی حضور لیوان چای را فراموش می کردم، هربار سردتر می شد. آدم ها هم اینطورند مگر نه؟ روابط و آدم ها وقتی فراموششان می کنی، سرد می شوند.
ته لیوانم هنوز چای مانده بود ولی از سردی اش دیگر ننوشیدم. گذاشتم دور ریخته شود.
 
...
 
اینکه اون دل
دنیا جا‌‌‌‌‌‌ یی است که هربار کشف و حیرت تازه ای نصیب آدم میکند
کشف هایم بی کم و کاست محدود است ولی در تقلایم، درتقلای کشفی جدید، شاید خودم را دوباره کشف کنم و تجزیه کنم به ابعادی بهتر از این که هست، ابعادی خالی از کبر و غرور که درونش احساسات در غلیان است، ابعاد دیگرم شاید در اینجا که هستم نباشد جایی که باید با‌شم است، نمی‌دانم کجا اما هرجایی بهتر از هرجا، بهتر از راه رفتن در زمینی که مجبوری شخص دیگری باشی، جایی که شاید به اندازه نفس هایم
اومدم روستا همه عموهام و عمه ام با همه بچهه هاشون و نوه هاشون اومدن امشب همه رو باغ پدرم دعوت کردیم همه خوش حال بودن ولی نبود عموم مثل درد بود جاش به حدی خالی بود که نبودش یک جوری بود عادت داشتیم بالای جمع بنشینه از خاطراتش بگه و ما بخندیم و هربار خاطره ای تازه داشت . دلتنگیم و مجبوریم بدون او ادامه بدیم.
من قوه خواهش کردن خیلی قویه مثلا شده برادرم با تمام بدقلقی هاش در برابرم وا بده و کاری رو که میگم بکنه یکی از پسر عموهام از ابن مزداهایی که بار
 
دچار تکرار شدم ، هیچ چیز تازه‌ای نیست ، البته به جز غم ، که هربار یه جور تازه‌ای رو دل ادم فرود میاد ، باقی چیزا تکراریه ، هیچ حرف تازه‌ای ندارم که بگم ، شش ماه دوستم رو ندیدم و هفته‌ی دیگه قراره ببینمش،اما مطمئنم بعد اینهمه مدت هم که هم رو ببینیم ، چیز تازه‌ای برای گفتن نداریم ، یه دیدار کسالت بار مثل وجه‌های دیگه‌ی این زندگی کسالت بار.
دیروز صبح‌کار بودم ، ساعت شش و نیم تو خیابون بودم و اولین کسی بودم که رو برف‌های خیابون پا میذاشتم. ده
همیشه بوی ماشین تازه رو دوست داشتم. بعد از مدتی اما اون بوی نویی دلم رو میزد. هر چیز زیر یک سال، برای من کوتاه مدته و باورم نمیشه که بعد از مراغه و مرند و تبریز و تهران، بوشهر چندمین شهریه که کمتر از 2 هفته دیگه دارم میرم به مدت بیشتر از 2 سال توش زندگی کنم. از خودم مدام سوال می‌کنم که چطور هربار تغییرهای ناگهانی رو دوام آوردم، از سوپر‌های جدید خرید کردم و با ملیت‌های مختلف دوست شدم. چطور تنهایی رو تحمل کردم و گاهی به این نتیجه میرسم که جوون بو
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
 
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
 
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
 
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
 
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
 
من و تو عشق را گسترده‌تر خواه
 
1
من تو گره زدن و گره باز کردن خنگم البته نه هر گرهی..
منظورم گره های سخت مثل گره نایلونه..
مثل که نه دقیقا منظورم همینه
هربار میخوام گره بزنم باید خودمو خفه کنم اخرشم یه گره داغون
مرحله سخت ترش باز کردنشه
به شخصه معتقدم گرهی که با دندون باز میشه رو با دست نباید باز کرد
ولی خب متاسفانه هربار مورد عنایت مامان قرار میگیرم
 
2
میگم مامان شما هم از دستتون عصبانی میشه
بهتون میگه: چهل سالت شده هنوز آدم نشدی؟
:|
 
3
به شخصه معتقدم به نیاز ادم روزدار باید
یادم رفته نوشتنو. اینکه بنویسم از چیزایی که نمی‌تونم بگمشون. می‌دونی؟ زندگی سخته و اینکه نتونی از سختی‌ش بگی، سختترش می‌کنه. سه هفته‌ست که سیگار نکشیدم. هیچی. باورت می‌شه؟ سه هفته! که قول داده‌ای و داده‌ام قوی باشیم. که قول داده‌ای و داده‌ام.. ولی سخت است! می‌دونی چجوریه که ساعت چارصب دلت بخواد قولِ سه‌هفته‌ایتو بشکونی؟ وقتی نمی‌تونم حرف بزنم چی باید بگم دیگه تو ادامه‌ی این کلمه‌ها؟ از روزی بگم که کسی که به عنوان یه دوست روش حساب کرد
هوا خوب است. از قضا این یک هفته، روزی دو سه کیلومتر پیاده روی به تورم خورده است. از این ورِ دانشگاه به آن ور دانشگاه. کتابخانه مرکزی تا تریا و درِ شمالی و دانشکده و برگشت به خانه و مسیر خانه تا دفتر و دوباره تکرار. جدی جدی جوری راه می روم و نفس می کشم که انگار آخرین باری است که دارم در هوای سرد قدم می زنم و «ها» می کنم. آخ! همه چیزش یک طرف، «ها» کردن توی هوا یک طرف. بی استثنا، هربار که رفته ام بیرون، ایستاده یا در حال حرکت، سی چهل بار «ها» کرده ام تا
دنیا جا‌‌‌‌‌‌ یی است که هربار کشف و حیرت تازه ای نصیب آدم میکند
کشف هایم بی کم و کاست محدود است ولی در تقلایم، درتقلای کشفی جدید، شاید خودم را دوباره کشف کنم و تجزیه کنم به ابعادی بهتر از این که هست، ابعادی خالی از کبر و غرور که درونش احساسات در غلیان است، ابعاد دیگرم شاید در اینجا که هستم نباشد جایی که باید با‌شم است، نمی‌دانم کجا اما هرجایی بهتر از هرجا، بهتر از راه رفتن در زمینی که مجبوری شخص دیگری باشی، جایی که شاید به اندازه نفس هایم
چهارمین ترم است که به خودم قول میدهم معدلم خوب شود اما هربار بدتر و بدتر میشود انگار که قرار نیست هیچوقت طعم دانشجوى زرنگ بودن را بچشم. در طول ترم به سختى تلاش میکنم. کارگاه هایم را بدون غیبت و با جلسات اضافى میروم. هنوز میزى که درست میکنم تمام نشده. میترسم استادمان به کسانى که چندتاام دى اف برش زده اند که انرا هم خودشان برش نزده اند نمره ى بیشترى دهد. هربار که یاد بدبختى هایى که این ترم در کارگاه کشیده ام میافتم به خودم فحش میدهم که چرا همیشه س
شعر نو می گویم اما حرف هایم تازه نیستعزم رفتن دارم اما رد پایم تازه نیستیک دو روزی در دلی بودیم و رفتیم عاقبترفتن از یاد عزیزانم برایم تازه نیستدوستت دارم ولی دیگر چه جای ماندنم ؟میروم بی منت از جایی که جایم تازه نیستآمدم با شور و شوق از عشق گویم با دلتکهنه شد آواز من شور و نوایم تازه نیستسخت می گردد تنفس در فضای بی کسیسینه ام سنگین و هم حال و هوایم تازه نیستروزگاری گوش یاران بود و صحبت های منگرچه مدت هاست هم دیگر صدایم تازه نیست
یکی از رسم های قدیمی ایرانی ها خوردن ماهی در شب های عید و دیگر شب های مناسبتی سال است و از دغدغه‌های مهم افراد در این شب ها تشخیص ماهی تازه از کهنه است تا غذایی تازه و لذت بخش بخورند. اما واقعا چگونه می توان ماهی تازه را از کهنه تشخیص داد؟ نشانه های ظاهری در آن وجود دارد؟ با ما همراه باشید تا در ادامه نکات مهم در تشخیص ماهی تازه بیان کنید.
 
ادامه مطلب
قبلا هم نوشته بودم که چند سال قبل یک رعنا جوان زیبا رویی ماشین من تازه راننده شده رو از جوب درآورد و من در یک نگاه حالی به حالی گشتم:))))و بعد از اون بارها در جاهای مختلف شهر به طور اتفاقی دیدمش و هربار گفتم لعنت به تو که انقدر خوشتیپی و قصه ی اون یک دقیقه پیاده شدنش از ماشینش و سوار شدنش بر ماشینم و بیرون آوردنش از جوب رو با آب و تاب برای ملت تعریف کردم و گفتم چقدر مودب و جنتلمن و جذاب بود و بعدترها فهمیدم اون کسی که مادرش از طریق یک آشنای دور شمار
درسوره مریم /۲۵(وهزّی الیکِ بجِذع النخله تُساقط علیکِرُطباًجَنیّاً).خدا به حضرت مریم میفرماید:شاخه خرما رابه سمت خود تکان بده تا رطب تازه بر تو بریزد،ولذا طبق اینآیه شریفه برای زنی که زایمان کرده یکی از بهترین غذاهارطب تازه است.
بنظرم همه مراسمی که برای جذب انرژی مثبت و نیل به سعادت و شادمانی به دست بشر مستاصل ابداع شد، در جای خود مغتنم هستند. از دفترچه‌های شکرگزاری و جملات تاکیدی و مراقبه و یوگا و غیره. اما یک کتاب کوچک منتخب مفاتیح الجنانینی داریم که هربار به سراغش می‌روم، متحیرم می‌کند. جملات اینقدر کاملند که آدم را از هر حرف دیگری بی‌نیاز می‌کنند. شسته و رفته و درست. معقول و حساب‌شده. بعد هربار نیت می‌کنم که بیشتر به این کتابچه پناهنده شوم، اما امان از بشر فرا
بله، منم قبول دارم که باید رازدار بود، نباید درد دل کرد، اصولا نباید زیاد حرف زد... ولی وقتی کسیو پیدا کردید که میتونه بهترین شما باشه و بهترین اون باشید...همه چیزو بهش بگید.
هربار که چیزی رو ازش مخفی می‌کنید ازش دور می‌شید، ازتون دور میشه... تا جاییکه به خودتون میاید و می‌بینید دیگه اون «بهترین» معنایی نداره.
با هربار مخفی کردن فقط فاصله ایجاد می‌کنید.
دیگه اون «بهترین» معنایی نداره...
 
ادامه مطلب
برخلاف خیلیا که میگن نباید دل به غم و غصه داد چون دنیا دو روزه و عمر کوتاهه، من هربار که تصمیم گرفتم حال خودمو خوب کنم و  توی باتلاق افسردگی و سیاهی نمونم استدلالم این بوده که زندگی به طور میانگین طولانی تر از اونیه که بتونم تمام مدت اون فشارهارو تحمل کنم و له نشم. هربار فکر کردم اگه مثلا شیش ماه بود یه چیزی، ولی اومدیم و سی چهل سال دیگه عمر کردم! اون وقت چی؟ قراره چهل سال عذاب بکشم؟
خلاصه که اگه خواستید محرکی باشید واسه یکی مثل من،  بهش نگید دن
یاسمین از من خواسته به زندگی برگردم و متوقف نشوم. تمام این دوروز سعی کرد انگیزه‌ را در من برای ادامه‌ی مسیرم  زنده کند. کاری که همیشه من برایش انجام داده‌بودم. و شاید می‌خواست حالا جبران کند. و من هربار پس راندم و به تکرار بهانه آوردم که نه. حالا نه. نمی‌توانم. سرم بازار مس‌گرهاست. اصلا ولم کن. به کار خودت برس. موفق‌باشی و تمام. و او هربار رهام نکرده‌بود و چندساعت بعد حالم را پرسیده‌بود و سررشته‌ی بحث را باز یافته‌بود. دیشب دوش آب گرمی گرف
کاش اون‌شب لال می‌شدم و نمی‌گفتم که دوستش دارم. کاش عادت می‌کردم به تنهاییام. کاش بلد بودم گلیم خودم رو از آب این دنیا بیرون بکشم و اینجور نبودم که هربار و هربار آویزون یه نفر برای عشق ورزیدن بشم برای دوست داشته شدن. مح داره عذاب می‌کشه و همه‌اش مقصرش منم. دستم به هیچ کاری نمی‌ره. لش کردم و هی فکر می‌کنم اگه میم هم نبود بودن من با این بچه به هزار دلیل اشتباه بود و حالا چمه که پابندشم و دست نمیکشم؟ کاش اون میذاشت و میرفت من که بلد نیستم... من ک
 از اواسط مهر ماه تا اوایل آذر ماه فصل برداشت میوه تازه زرشک قرمز در شهر ستان های بیرجند و قاینات  است. زرشک تازه به سه صورت فروخته می شود:
 
فروش زرشک تازه با برگ و شاخه 
فروش زرشک تازه خوشه شده  (شاخه های و برگ ها در این شیوه جدا می شوند)
فروش زرشک تازه به صورت دان شده. 
 
قیمت روز هر دسته از دیگر گروه ها متمایز است. قیمت زرشک تازه با برگ و خوشه در مجموعه زرشک ابرام برا فروش عمده  ۱۵ هزار تومان است. قیمت فروش زرسک تازه خوشه شده ۲۰ هزار تومان و قیم
هربار روی خاکش آب می ریزم عذاب وجدان میگیرم که با اراده خودم پروسه تجزیه جسم عزیزترین آدم زندگیم رو تسریع میکنم. فکرش هم دردناکه که من فقط میتونم غمگین باشم در برابر از دست دادنش... مگه ممکنه بشه ما از هم جدا باشیم؟ چه امکان رذیلانه ای.
در حال نوشتن چند خط کد بودم و نیاز داشتم که هربار کد را در یک کانال آی‌آر‌سی بفرستم تا کد بازبینی و اشتباهاتم گوشزد شود. از یک پیست‌بین(pastebin) استفاده میکردم و هربار پیوند نسخه جدید کد را به کانال میفرستادم اما این پروسه دردناک و آزار دهنده بود:
تغییر کد
کپی آن به بریده‌دان(clipboard) سیستم پنجره‌ی اکس
وارد شدن به apaste.info با مرورگر وب
وارد کردن کد و گرفتن پیوند کد
فرستادن کد به کانال
برای همین رفتم دنبال اینکه این فرآیند را کوتاه‌تر و خوش‌آیندتر
در حال نوشتن چند خط کد بودم و نیاز داشتم که هربار کد را در یک کانال آی‌آر‌سی بفرستم تا کد بازبینی و اشتباهاتم گوشزد شود. از یک پیست‌بین(pastebin) استفاده میکردم و هربار پیوند نسخه جدید کد را به کانال میفرستادم اما این پروسه دردناک و آزار دهنده بود:
تغییر کد
کپی آن به بریده‌دان(clipboard) سیستم پنجره‌ی اکس
وارد شدن به apaste.info با مرورگر وب
وارد کردن کد و گرفتن پیوند کد
فرستادن کد به کانال
برای همین رفتم دنبال اینکه این فرآیند را کوتاه‌تر و خوش‌آیندتر
با دردهای تازه‌ای سر در گریبانماما پر از عطر امید و بوی بارانمهربار غم‌ها بیشتر سویم هجوم آورددیدم درخشان‌تر شده آیینۀ جانمآیینۀ صبر و وقار و مهر و لبخندماین روزها سرتابه‌پا، آیینه‌بندانمدر من درخشیده شکوهی تازه از ایمان«اینجا چراغی روشن است» آری چراغانمهر کوچه‌ای اینجا چراغانی شده با عشقمن زنده‌ام از عشق، از این عشق تابانمتابنده‌تر شد خاک من با گوهر ایثاراین خاکِ گوهربار ایران است، ایرانمدر دست دارم خاتم سرخ شهادت رابا این نگین،
امروز صبح ساعت هشت و ده دقیقه آبجی بزرگه زنگ زد که تو ساعت چند میری سرکار گفتم هشت و ربع ،گفت خوبه دنبال منم بیا ببرم سرکار 
حالا محل کارش قشنگگگگگ بیست دقیقه ای با محل کار من فاصله داره،من بهش گفتم باشه.چون آبجی هستیم و چون یه بار پول ماکسیم رو اون حساب کرده 
راه افتادم اول دخترم رو بردم مهد و اونجا یه چیز تکون دهنده شنیدم :شپش!!!
البته انتظارش رو داشتم چون آبجی کوچیکه و مامان تو سرشون بود و اون‌ها از پسر کوچیکی که مامانم پرستارشه گرفته بودن 
با اصرار بابا قرار شد زودتر مراسمی داشته باشیم تا بتونیم همدیگه رو رسمی توی جامعه و بین دو خونواده معرفی کنیم
این چند وقت من ۳ بار و اون ۲ بار بدون خونواده هامون به خونه همدیگه سر زدیم...و من هربار استرس دیدار اون باخونوادمو داشتم...الف خیلی باهوشه...هربار بدون اینکه من از این ترسم حرف بزنم ...بغلم میکنه و میگه اختلاف تو همه خونواده ها هست...طلاق عاطفی تو خونواده ها قدیمی زیاد هست...بهم میگه نترس من خودم از پس خونوادت بر میام...
این روزا پر از استرسم
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها 
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند. 
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به ب
همیشه فکر میکردم تا زمین درحال چرخیدن است من و ح حرف برای زدن داریم این روزها اما هردوتایمان از حرف زدن فرار میکنیم انگار که کلمه هایمان تمام شده باشند و ما از همه ی ذخیره هایمان استفاده کرده باشیم . همه چیز نحس و شوم به نظر میرسد ناامیدی مثل هیولایی سه سر تمام تلاشش را میکند تا از درز های خانه وارد شود درد جایش را به آرامش داده است .
امید ، انگیزه،تلاش، هدف نبض هاشان به شماره افتاده است از اخرین وسایل مان تمام و کمال استفاده کرده ایم حتی شک ها
بزارید یه اعترافی بکنم ، اوایل ازدواج مون من هروقت میرفتم دستشویی کل دستشویی و بعد پاهامو میشستم بعد دمپایی ها رو عمودی میزاشتم که آب شون بره و میومدم بیرون . هربار هم دامادک ازم میپرسید تو دمپایی های دستشویی رو خیس کردی ؟ من میگفتم نه !!
من بالاخرههههههه این فیلمو دیدم. اونم چون موشِس بهم گفته بود حتماً ببینم. چون ناامید بود نکنه دنیای ما یه روزی انقدر دهشتناک بشه. نکنه محیط زیستو جوری غارت کنیم که راه بازگشتی نمونه. 
موشس دوست عزیز جدیدمه. وقتی بهم گفت دهه شصتیه خودش تعجب کرد. ولی من تعجب نکردم. بیشتر از ۹۰% دوستای باکیفیت من دهه شصتی‌ان. بهم میگه اخلاقت دهه شصتیه :))))) 
خب توقع دارید از نولان بنالم؟ D: خیلی فیلم خوبی بود دیگه. خیلی. فقط نمیدونم این بشر چه علاقه‌ای داره زمینو تو
نمی‌دونم اصلاً با چه رویی می‌گین «همون بهتر که کشتنش.»! خجالت نمی‌کشی تو؟ احمق بی‌خاصیت؟ آره، می‌خوام غر بزنم. به تو هم هیچ ربطی نداره. فقط یه سردار رو از دست ندادیم، فقط یک سپهبد رو از دست ندادیم؛ یک آرمان رو از دادیم. ولی چیزی که تو و اون اِمریکاجونت نمی‌دونین اینه که آرمان سردار، مثل ققنوسه، هربار دوباره قیام می‌کنه و می‌خروشه.و جناب آقای دونالد زِرامپ! این رو بدون که حمله موشکی امروز انجام انتقام سپهبد عزیزمون نبود، بلکه تازه شروعش ب
من بهم سرم وصله ، مامانم سرم وصله بهش 
تازه بعدش امپول تقویتی داریم بدون بی حسی
موقعی ک میخواستن بم سرم بزنن رگم پیدا نمیشد و ی‌دور سوراخ شدم
خلاصه ی‌دور گریه کردم تا رگم پیدا شد 
از امپول بدم میاد،موقعی که کلاس پنجم بودم زنه تزریقاتیه امپولو اشتباهی
رو رگ پام زد و واقعا پام عین ی تیکه گوشت مرده شده بود 
بعدش انقد مامانم نذر و نیازکرد، حیوون خونگیمونم مرد ،بعدسه ماه با درد
و بدبختی پام اوکی شد ، بعد از اون هربار ازم خون گرفتن،یا امپول زدم 
د
نیمه شب در پاکت می نویسم:
زندگی جاریست و این روزها و شب ها در حال گذر است ...
روزهایی پر از سختی و شب هایی پر از افکار خاکستری و یواشکی ...
پر از سکوت هایی که در آن غریزه به وضوح شیون می کند، چنگ می زند
و خواهان یک آغوش همیشگی ست ...
بارها و سینوس وار به تصمیماتی می رسم،
که هیچ تناسبی میان اصل و اساس شان نیست که نیست ...
ساعت 13:13 برنامه ریزی و دویدن ...
و ساعت 02:25 بامداد هم، ... فقط ناامیدی و هیچ ...
به قول بیدل (باکمی دستکاری): از فرط ناامیدی بسیار گریه کردیم،
اقا یکی که به پشمشم نیست ب اقای مهری کنکور اسان است زنگ بزنه بگه کی گفته میخوایم بات کار کنیم که تازه رتبه دو رقمیم نشیم تازه شرطم میذاری یک ساعت و نیمم مخ ادمو میذاری تو فرقون ک بگی خیلی خفنی و خفنین و اینا!!؟؟ تازشم!!! م اگ مشاور میخاسم همون تابستون میزنگیدم باو. بیا بروووو ://// یه فیلم خاسیما! اه :| ینی تازه وقتشم مهمه براش! 
م سرم درد گرفته :/ 
کل مجموعه رو بسیج کنی و بودجه جمع کنی و برنامه دوساعته رو بکنی چهارساعت، من هربار که یاد بی بی بیفتم، بیشتر مخالف میشم بااین برنامه روتین سالیانه!چقدر از خانواده های شهدا و ایثارگران خبر داریم؟
به سخنرانی و هدیه سالانه احتیاج دارند یا ...؟
مدرسه که میرفتیم ، 
هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى" 
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریم!
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جاگذاشتیم؛
توى یه کافه،
توى یه خیابون،
توى یه خاطره،
توی گذشته...
خسته ام... 
خیلی وقته خسته‌ام... 
فقط دارم وقت رو یجوری میگذرونم. 
هربار با یه جرقه ای، یه بهونه ای، یه برنامه ای... 
ولی پشت همه ی تلاشها و دست و پا زدنام، 
مثل آدم خوابی که بختک افتاده روش و صداش در نمیاد، 
خیلی وقته مرده ام... 
یکی از دوره‌های زندگیم که دلم میخواد بهش برگردم ده دوازده سالگی بود که عصرای وحشی و دلگیر پاییز از خواب بیدار میشدم و دی‌وی‌دی‌های تن تنو میذاشتم تو دستگاه. جلوی تلوزیون دراز میکشیدم و هربار بلا استثنا غرق جذابیتش میشدم. روزای اینجوری هیچوقت تو زندگی آدم تکرار میشن؟
هیچ. کارهای روزمره را انجام میدهم. وقتی که حواسم نیست همه‌چیز عادی و حتی بامزه‌! است. حواسم که از حواس‌پرتی‌ها پرت میشود دوباره همه‌چیز دل‌تنگ کننده به نظر می‌رسد. بیلی آیلیش چگونه توانسته موقع خواندن آهنگ‌هایش خودش را جمع جور کند و هربار زار نزند؟
پی‌نوشت: من به دلتنگی مفرط دچار شده‌ام.
هیچ. کارهای روزمره را انجام میدهم. وقتی که حواسم نیست همه‌چیز عادی و حتی بامزه‌! هم به نظر می‌رسد. حواسم که از حواس‌پرتی‌ها پرت میشود دوباره همه‌چیز دل‌تنگ کننده به نظر می‌رسد. بیلی آیلیش چگونه توانسته موقع خواندن آهنگ‌هایش خودش را جمع جور کند و هربار زار نزند؟
پی‌نوشت: من به دلتنگی مفرط دچار شده‌ام.
دانلود اهنگ هربار این درو محکم نبند نرو
آهنگ هربار این درو محکم نبند نرو
دانلود آهنگ هر بار این درو ریمیکس
دانلود اهنگ ماکان باند هر بار این درو

دانلود اهنگ ماکان بند هربار این درو
دانلود اهنگ هر بار این درو
دانلود آهنگ ماکان بند هر بار این درو
ریمیکس هر بار این درو
دانلود آهنگ جدید ماکان باند هر بار این درو
همینک از رسانه آپ موزیک ترانه بسیار زیبای ماکان بند بنام هر بار این درو همراه با تکست و کیفیت عالی آماده است
شعر : ماکان بند و مهشاد عرب /
اینکه تمام تلاشم این بود کتاب رو تموم کنم که وقتی میرسه دستش بگه وای مرسی بعد هی بگه رسیدم اینجاش منم بگم اره یادمه میگی کجا ولی نشد دیگه ! اینجوری که من قدم های مورچه ای برمیدارم مطمئنم اون تموم میکنه و میگه آخرش تام و سارا ازدواج کردن ولی تو گفتی عاشقانه نیست وای بخدا از نظر من عاشقانه به این ازدواجهـــا نمیگن ! البته ما به صاحب نظران احترام میذاریم ...
قول نمیدم که دیگه درمورد پطروس و کتاب ننویسم :)) چون میدونم فردا کتابش بدستش میرسه و منتظرم
اینکه دوستت دارم سرمایه ی تو هست.
هربار که می بخشمت دارم از دوست داشتنت بهای خطات رو می پردازم.
حواست هست داره از سرمایه ت کم میشه؟ 
چقدر خسته ام. انگار نه انگار شروع مسیر هست.
راستی این همه بی رحمی و بی انصافی حالت رو خوب میکنه؟
 
هرچقدر که آدم‌های جدیدتری میبینم، این عقیدم محکم تر میشه که من آدم موندن تو یه جمع شلوغ واسه یه مدت طولانی نیستم . من دلم میخواد آدم‌هایی مثل خودم دورم باشن,ولی من چطوریم اصلا؟ هربار که یه سری آدم تازه میبینم میفهمم که انگار اون گروهی که من دلم میخواد توش باشم واقعا وجود خارجی نداره و فقط توی ذهن من تشکیل شده، و ردی از تظاهر و ریا تو تمام دور هم جمع شدن‌ها هست!هیچ جمعی و حتی هیچ دونفره‌ای نیست که من واقعا توش احساس آرامش خیال کنم و واقعا خ
ازدواج و برگزاری مراسم یکی از مراحل سخت در عروسی است اما با پشت سر گذاشتن این دوران کوتاه ،دوران زندگی مشترک با کوله باری از مسائل کوچک و بزرگ در انتظار تازه عروس و داماد هاست.تازه عروس ها می توانند با داشتن علم مدیریت خانه داری بسیاری از این مسائل را به دوران شیرینی تبدیل کنند.

ادامه مطلب
خورشید هر روز با غروب 
فریاد می زند که صبح فردا
کسی شبیه مرا میبینی 
با من اشتباه نگیری
من هربار که غروب میکنم
خورشید دیگری می شوم 
رو به تعالی...
 
 
صبح فردا روزت را طوری بچین
که مانند دیروز نباشد 
مثل من 
رو به تعالی
 
 
#دل گویه های افسر مولا
 
دشتی پر از گیاهان مختلف
ناگهان آتش
سرتاسر دشت پر از تاول و تاوان
تاوان غفلت
یک قطره اشک
اما چه سود؟
این فقدان دریای اشک طلب دارد
به جبران
آتش آمد و رفت و همه چیز را سوزاند
خاک را بارور کرد
زایشی نو
گیاهانی جوان، بی‌خبر از آنچه گذشته و آنچه بر سرشان خواهد آمد
و من
منی نظاره‌گر این نابودی و بودش
منی ورای تمام اتفاقات
منی هربار با چشمی تازه گشوده
منی آگاه به زمان
لبخند می‌شوم... :)
نمیدونم این یه فکت علمیه یا نه.ولی ما آدما کلا سختمونه از چیزی که بهش عادت کردیم جدا بشیم.از شیر مادر مثلا.از همون اول این مقاومت کردنمون در برابر تغییر کردن شرایط و جدایی مشخصه.خیلی وقتا ما فکر میکنیم که آدم وابسته‌ای نیستیم.فکر میکنیم خیلی قوی‌ایم و جدایی هیچ وقت ما رو اذیت نمیکنه.ولی وقتی که لحظه‌ی خداحافظی میرسه میفهمیم که چقدر ضعیفیم.میفهمیم که چقدر دلمون نمیخواد دست دوستمون و ول کنیم بریم برای آخرین بار.
میفهمیم که خداحافظی کردن هرب
من سر نوشتن خیلی با خودم درگیرم. هربار که شروع به نوشتن داستان می‌کنم، انگار یک سطل آب یخ روی خودم می‌ریزم. ناامیدی تمام وجودم را در خود مچاله می‌کند و حس می‌کنم هرچه رشته‌ام پنبه شده است. به خودم می‌گویم من که عرضهٔ نوشتن یک داستان کوتاه خوب را ندارم و نمی‌توانم سر و تهش را خوب هم بیاورم، من که هیچ نگاه تازه و نویی به اتفاقات پیرامونم ندارم و همه‌اش از یک‌مشت کلیشه می‌نویسم، چرا باید دلم بخواهد نویسنده شوم؟ چرا یک مشت اراجیف چاپ کنم و ا
توی مباحث مشترک ارتوپدی،اطفال و نوروسرجری اصطلاحی داریم به اسم "battered baby syndrom"که سندروم کودک کتک خورده ترجمه اش میکنن...
از علائمش و وحشتی که توش هست بگذریم،خود همین کلمه ی "کودک کتک خورده" یک غمی داره که هربار با خوندنش قلبم فرو میریزه...
1. باز گذاشتن نرم افزار های امنیتی زیاد و بلااستفاده
 
به مرور زمان برنامه‌های زیادی روی سیستم عامل خود نصب می‌کنید. حتی بعید نیست که پس از گذشت مدت زمانی مشخص بسیاری از نرم افزار‌هایی که پیش‌تر نصب کرده‌اید را فراموش کرده باشید و حتی از آن‌ها استفاده هم نکنید. 
 
اجرای همزمان تعداد زیادی از اپلیکیشن‌ها باعث می‌شود که سرعت کامپیوتر کاهش یابد. دلیل اصلی این مشکل به خاطر عملکرد خود نرم افزارهاست که به صورت خودکار در پس زمینه‌ی سیستم عا
1. باز گذاشتن نرم افزار های امنیتی زیاد و بلااستفاده
 
به مرور زمان برنامه‌های زیادی روی سیستم عامل خود نصب می‌کنید. حتی بعید نیست که پس از گذشت مدت زمانی مشخص بسیاری از نرم افزار‌هایی که پیش‌تر نصب کرده‌اید را فراموش کرده باشید و حتی از آن‌ها استفاده هم نکنید. 
 
اجرای همزمان تعداد زیادی از اپلیکیشن‌ها باعث می‌شود که سرعت کامپیوتر کاهش یابد. دلیل اصلی این مشکل به خاطر عملکرد خود نرم افزارهاست که به صورت خودکار در پس زمینه‌ی سیستم عا
کولیک یا نفخ دوره نوزادی بسیار شایع بوده وناشی از سردی گوارش نوزاد  میباشد. علائم آن به این شکل است که نوزاد به طور متناوب به خود می پیچد ،قرمز میشود وگریه میکند،شکمش متورم ونفاخ میگردد وگاز معده روده زیاد دفع میکند ویا حتی آروغ زیاد میزند،البته اگر نوزاد آروغ بزند یا دفع گاز داشته باشد علائم ناراحتی وی کمتر میشود ویا رفع میگرددوهرچند دقیقه یکبار  این علائم شروع میشود ودر شب ها شدت بیشتر است. وهمچنین وقتی نوزاد تازه شیر خورده وسیر است این
-مگه نمیگن یه نگاه فقط حلاله؟
-چرا.
-پس چرا از سر شب هی نگاش میکنی؟ هربار با دقت تر!
-دارم به خوشحالی تو چشماش فکرمیکنم، میخوام مطمئن شم که الان خوشبخته..
-خب این جوازه برات؟!
-نه.
-پس چی؟
-هیچوقت ندیده بودمش اینجوری.
-خیالت راحت شد؟
-اره.
- هنوز ناراحت میشی از فکرش؟
- برای هراتفاقی باید یه بار عزاداری کنیم، میخوام اینو یادبگیرم. همین.
 
#بی_رودروایسی
 
لیستو اسکرول میکنم،"میم"؟ نه اونقدر دور شدیم که دیگه نمیشه باهاش حرف زد
"ز"؟ نه واقعا
"ر"؟ نه اون نمیگه،منم نمیگم
"میم2"؟ هنوز یکم راحت نیستم باهاش
"د"؟ نه،بعد اون قضایا ترجیح دادم فاصله حفظ بشه.
و بله اینا پنج تا دوست صمیمیم بودن.
و هربار تهش به این نتیجه میرسم خودم با خودم معضلاتمو حل کنم و حرف بزنم ،خیلی بهتره
فرقی نداره چقد حرف داشته باشی وقتی می دونی گوشی نیست که بخواد بشنوه...ولی مهسایی...ممنونم...که بهم جرات دادی راز شبامو بگم بهت...نمیدونی حرفای نگفتنی چقد...دردناکن...چون تکرار میشن و تکرار میشن...و هربار این گرداب پایین تر میره...تیتر پست...فقط جمله ایه که تو آهنگی که گوش میدم دوست دارم...غیرتی نشو محدثه خانومم^^
سلام رفیق! قربانت بشوم عباس من! 
هربار به نحوی عشق خود را در دلم تازه می‌کنی . مدیونت هستم تا جان در بدن دارم. این را مرحمتی از جانب حق و عنایتی از جانب تو میدانم که اجازه نمیدهد و اجازه نمیدهی یادت در قلبم کهنه شود...
ادامه مطلب
#سحرنوشت۳بسم الله الرحمن الرحیمچشمانم خواب‌آلودند. از تو چه پنهان دیشب خوب نخوابیده‌ام. مگر شیطان در بند نیست پس چرا شب‌بیداری‌های دیشبم روی موج موهای تو تنظیم نبود؟ اصلا این چه بساطی ست که راه انداخته‌ای؟! شیطانِ در بند دیگر چه صیغه‌ای است؟! من که می‌دانم می‌خواستی قد ناسپاسی مرا به رخم بکشی و بگویی: «خب شیطان را هم برداشتم حالا ببینم دیگر گناهت را گردن که می‌اندازی!»دارم حس می‌کنم دستت را زیر چانه زده‌ای و مرا زیر نظر داری و هربار ک
برای دیدن روی تو ای یار
به غربت سالها بودم گرفتار
ندیدم روی ماه نازنینت
ندیدم رنگ آرامش به یک بار
شب و روزم عجین با میگساری
و لایعقل بفکرت بوده هربار
اسیر روزگاران بوده از تو
نبود م راحتی در خواب و بیدار
شد هر تاری ز گیسویت برایم
طنابی که کشاندم تا سرِ دار
در آن غوغای عقل و عشق، آخر
حقیقت روبرویم شد پدیدار
رسیدم من به عشق خود سرانجام
شدم عاشق به روی عشق این بار
برای دیدن روی تو ای یار
به غربت سالها بودم گرفتار
ندیدم روی ماه نازنینت
ندیدم رنگ آرامش به یک بار
شب و روزم عجین با میگساری
و لایعقل بفکرت بوده هربار
اسیر روزگاران بوده از تو
نبود م راحتی در خواب و بیدار
شد هر تاری ز گیسویت برایم
طنابی که کشاندم تا سرِ دار
در آن غوغای عقل و عشق، آخر
حقیقت روبرویم شد پدیدار
رسیدم من به عشق خود سرانجام
شدم عاشق به روی عشق این بار
برای دیدن روی تو ای یار
به غربت سالها بودم گرفتار
ندیدم روی ماه نازنینت
ندیدم رنگ آرامش به یک بار
شب و روزم عجین با میگساری
و لایعقل بفکرت بوده هربار
اسیر روزگاران بوده از تو
نبود م راحتی در خواب و بیدار
شد هر تاری ز گیسویت برایم
طنابی که کشاندم تا سرِ دار
در آن غوغای عقل و عشق، آخر
حقیقت روبرویم شد پدیدار
رسیدم من به عشق خود سرانجام
شدم عاشق به روی عشق این بار
کوتوال
یه بار دیگه رو اون مبل داغون کنار هم بشینیم تو خیره شی به من. من سعی کنم نادیده بگیرم گرمای شیرینی که بینمونه‌. با هم نورپردازی کنسرتا رو تحلیل کنیم و از نبود امکانات تو دانشگاه غر بزنیم. تو هی نگام کنی من بگم چیه؟ بگی قشنگی. چیه نگات نکنم؟ من بگم نه تو مثل هربار ناراحت شی و روتو برگردونی. بعد نوبت من میشه که دلتنگیمو رفع کنم. چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزا. واسه مأمن دستات که یه هزارتوی پر از قصه بود. واسه سونات مهتاب بتهوون.
همانا که یکی از باگ های زندگی امکان نداشتن زندگی توی کتاب هاییه که میخونی و عاشقشون میشی :دیتا حالا هزار تا کتاب خوندم و با این وجود هربار یکی ازم پرسیده 
اگر امکانش وجود داشت دوست داشتی توی کدوم کتاب زندگی کنی جوابم فقط یک چیز بوده :
کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم از زویا پیرزاد 
در بین همه ی عقاید سیاسی پدرم تنها چیزی که ثابت مانده و هیچ تغییری نداشته توی این سالها دشمنی پدرم با گروه مجاهدینه! چرا؟ چون چند تا از دوستانش و آدمهایی که از نزدیک میشناخته رو  به طرز فجیعی کشتن...یه خطابه معروفی هم داره در مورد این موضوع که با " تو نمی دانی بابا اینا چه جنایت هایی کردن!! " شروع میشه و شامل پنج مورد از جنایات اینان هست. بنده در این مدت که زندگی کرده ام نزدیک به دویست بار شنونده ی این خطابه مشهور بوده ام و یادمه وقتی داشتم فیلم ما
زلنسکی رئیس‌جمهور جدید ‎اوکراین:
در اتاق‌هایتان اداره‌ها نمی‌خواهم عکس‌ من را نصب کنید، رئیس‌دولت بودن مدل نیست، الگو نیست... در دیوارهای اتاق‌هایتان عکس فرزندانتان را نصب کنید تا هربار که تصمیمی می‌گیرید به چهره‌ی آنها نگاه کنید و بفکر آینده آنان باشید.
حس چندگانه ای دارممثل بازیگری شدم ک هربار به صحنه میره نقش متفاوتی رو ایفا میکنه
یکبار معشوقه ام و بار دیگه عاشق
یکبار فرزندم و بار دیگه مادر
هر روز نقاب میزنم
هر روز ک از خواب بلند میشم وعده های شب قبلم رو فراموش میکنم
وقتی از آینه به چشمای خودم نگاه میکنم میترسم
سرم درد میکنه
 
پودر از سیرهای تازه و خشک شده که شامل آلیین و آلیناز هستند، اما شامل آلیسین نیست، ساخته میشود. طبق یک بررسی مارس ۲۰۰۱ منتشر شده در مجله تغذیه.
 
بیشتر تحقیقات نشان داده است که سیر تازه یک منبع مناسب تر برای کسب فواید سیر در بدن را فراهم می کند، اما کپسول سیر هم میتواند یک گزینه جایگزین باشد، به خصوص اگر شما بوی سیر تازه را دوست نداشته باشید. کپسول سیر حاوی پودر سیر غلیظ، اسانس یا عصاره سیر است. 
ادامه مطلب
صبح نشد برات بنویسم،ولى باید بگم اینارو.من هیچ وقت تو زندگى استرس امتحان نداشتم.در بدترین حالت صبح امتحان درس مى خوندم و قبول هم مى شدم.بهم مى گفتى: خداى بى خیالى. ولى یه بار سر یه امتحان فیزیک بدجورى حالم بد شد. توى اون سالن کنفرانس زیرزمین دبیرستان دکتر حسابى نشسته بودم پشت صندلى و با اینکه کلى درس خونده بودم مطمئن بودم هیچى یادم نمیاد. با این حال میخواستم خونسرد باشم،آروم انگار که اصلا برام مهم نیست. تو اما قیافه ام رو که دیدى فهمیدى. اومدى
به این فکر میکنم که‌ آیا نوشتن از دغدغه‌ها و مشکلات شخصی‌ام مرا درگیر بازی با واژه‌ها میکند؟ اگر نیازمند آن هستم این یک نیازِ سالم است یا مخدرگونه؟ فقط دارم خودم را مشغول میکنم یا اثری هم در عمل و رفتارم دارد؟ انگار خودم نمیدانم! 
فقط میدانم آن‌چیزی که اتفاق باید بیفتد ضمنِ نوشتن است. دوباره و چندباره خواندنش، حداقل برای من، هیچوقت متوجهِ معنا نیست، بلکه حظِ ذهنی و تفریحی است. البته، اگر قادر باشم به حس و ذهنیت زمان نوشتن برگردم باید هما
میدانی به اطمینان صد در صد رسیده ام که من یک شبح در زندگی اطرافیانم هستم چرا که بود و نبود من هیچ فرقی ندارد وقتی بست فرند سیزده چهارده ساله ام روز تولدم بپرسد تولدت کی بود باید گل گرفت در این زندگی را
به عنوان یک تصمیم بزرگ دیگر نباید انتظار داشته باشی روز تولدت روز مهمی در زندگیت باشد چرا که هربار فقط غم و اندوه ناشی از تنها ماندن برایت به ارمغان دارد
تمام
بابک جهانبخش پایان تازه
دانلود آهنگ بابک جهانبخش پایان تازه با کیفیت ۳۲۰ و لینک مستقیم به همراه پخش آنلاین و متن ترانه
Download Song ♪ Babak Jahanbakhsh Payane tazeh ♪ With Best Quality + Lyrics
بزودی…دمو و تیزر قرار گرفت. زمان پخش نامشخص
 
منبع: گیتار موزیک
یه شامپویی دارم که بوش برام خاطره‌انگیزه اگرچه هر تلاشی کردم نتونستم معین کنم که مربوط به چه خاطره‌ای هست. اونچه ازش در ذهنم ثبت شده یه حال خوب عاشقانه هست و خب همین کافیه که هربار احساس فقدان کردم رفتم و این شامپو رو به موهام زدم و حالم خوش شد.
یه چیزهایی واقعی نیست مربوط به بازنماییه و خدا میدونه چقدر عوامل در این بازنمایی دخیلند. انگار کن داستان زندگی خودت رو بنویسی.
میخوام بعضی چیزایی ک دوست دارمو تو همون اوج دوست داشتن عمدا بذارم کنار
مثل یه اهنگ خاص ک هربار میشنوم حالم عوض میشه شاید شادمهر
یا یه عادت همیشکی شاید شب بیداری
یا یه خوراکی دوست داشتنی شاید نوشابه
میخوام ب خودم ثابت کنم من هنوز هستم
 بعد سعی میکنم یه سری چیزا رو ب خودم اضافه کنم حتا ب اجبار
Ahmad Saeedi
Naz Nakon
#AhmadSaeedi
دل به دل راه نداره مگه 
چرا من دلم تنگ اما تو نه
قلب من با یه دنیا برات 
داره میجنگه اما تو نه
دل به دل راه نداره مگه 
چجوری به چشمت نیومد دلم
مثل من شو که لب تر میکردی
قید کل دنیا رو میزد دلم 
ناز بی اندازه نکن
زخمای دل منو تازه نکن
کی با تو میسازه نرو نرو
من دلم گیره پیشت اه
ناز بی اندازه نکن
زخمای دل من و تازه نکن
کی باتو میسازه نرو نرو 
من دلم گیره پیشت
خوب میدونی دلم تنگته آخه
اما عزیزم این نمیشه که
هرچی میگم میگی باشه بعد 
خیلی وقت است که
می‌خواهم بنویسم؛ از کبوتری که در ایوان کوچک‌مان لانه کرده، از دخترانی که
روزهاست من را خانوم فارسی صدا می‌کنند، از آشپزی و شعفی که وقت مخلوط کردن خوراکی‌ها
با هم به من دست می‌دهد، از اتو کردن لباس‌های مردی که دوستش دارم، از تمام شدن
کلاس‌های ارشد، از شعرهای تازه‌ای که می‌گویم، از رویاهایی که می‌بافم، از لحظه‌های
دو نفره و درک شیرینیِ از خود گذشتگی‌های دو سویه، از دوستان جدیدی که پیدا کرده‌ام،
از خانۀ دوست‌داشتنی‌م
تمام مدت جلوی چشمم بودند
بالای سر بچه‌اش نشسته بود و بدترین فحش‌های عالم را به او می‌داد، تهدید می‌کرد او را می‌کشد و چشم‌های دخترک سه‌ساله پر از وحشت بود
تنها جرم او شیطنت کودکانه و بیش‌فعال بودن است که آن‌ هم تقصیر مادر است
هربار به روستا سفر می‌کنم و در این خانه هستم، این رفتار را می‌بینم و زجر می‌کشم، کاری از دستم برنمی‌آید
دلم برای هردو می‌سوزد
به آینده این بچه فکر می‌کنم و می‌لرزم
به تمام بچه‌هایی فکر می‌کنم که می‌توانند کو
وقتی تخته گاز میری جلو و یهویی می خوری به یه دست انداز سخت تکون می خوری. علاوه بر اینکه جلوبندی ماشین رو به فنا میدی خودت هم آسیب میبینی! زندگی هم همین شکلیه. وقتی با سرعت میخ وای همه کارهاتو انجام بدی و به خودت استراحت نمیدی باید انتظار دست انداز رو هم داشته باشی!
من بعد از یک پروسه کوتاه که با سرعت تو مسیر حرکت می کردم به چاله عمیقی برخورد کردم که به 4 روز استراحت منجر شد! عوضش یاد گرفتم فقز دویدن بی امان به سوی هدف کافی نیست و ادم باید گاهی وق
هرسال وقتی تقویم به 20 آذر نزدیک میشه به خودم یادآوری می کنم که باید یادداشتی درباره دایی بنویسم، درباره اتاق پر از کتابش و طیف متفاوتی از دوستانش: ملی گرا و چپ و جنبشی و حزب الهی و... درباره فعالیت های انقلابیش یا مثلا اون روزی که روز تولد شاه،  لباس سیاه پوشیده و شهربانی دستگیرش کرده بود. اینکه نوجوانی من چه طور با پیدا کردن نامه هاش و دست نوشته هاش تغییر کرد، با جمله :از راهی نروید که روندگان آن بسیارند، از راهی بروید که روندگان آن کم هستند.
ب
بسم الله الرحمن الرحیم
 
امروز داشتم به این فکر می کردم که بعضی کارها چه قدر زود برایمان عادی می شود.فکر می کردم مثلا ده سال پیش اگر یک خانم پاچه های شلوارش را بالا می کشید و در خیابان راه می رفت چه طور نگاهش می کردیم؟ یا اگر یک آقا با شلوارک در خیابان راه می افتاد یا یک ماشین صدای ضبطش را آنقدر بلند می کرد که صدایش تا چند چهار راه آنورتر هم می رسید؟
تصمیم گرفتم برام عادی نشه.
تصمیم گرفتم هربار که یک کار اشتباه می بینم یا حتی مهم تر ،می کنم.برام ع
شادیش با غم، خنده‌اش با گریه، راحتش با رنج، زندگی‌اش با مرگ، وصالش با فراق...
اینجا هر چیز با ضدش ممزوج است.
و من از شیشه ماشین به دشت خیره‌ام و فکر می‌کنم به فاصله‌ای که با هربار چرخیدن چرخ این پراید فکسنی دارد بین ما زیاد می‌شود.
هربار که از پشت تلفن صدای پدرم رو میشنونم، مهربون تر و آروم تر از دفعه قبل باهام حرف میزنه ... امشب حتی صداش میلرزید و دلم میخواست همونجا بهش بگم نمیشد یه کم زودتر مهربون میشدی؟نمیشد؟نمیتونستی زودتر نرم بشی؟اون موقع که باید نرم میبودی...دلم میخواست اینارو فریاد بزنم و بهش بگم که این مهربونیت آزارم میده...بیشتر از هر چیزی توی این دنیای لعنتی
این متن رو از یه کانال تلگرامی برداشتم, جالب بود.. البته من اینجوری نیستم ولی بهش اعتقاد دارم و دوست دارم اینجوری باشم
هربار غیر این عمل کردم پشیمون شدم
وقتی چیزی مرا رنج می‌داد، 
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم،
خودم در موردش فکر می‌کردم،
به نتیجه می‌رسیدم 
و به تنهایی عمل می‌کردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه...
بلکه فکر می‌کردم که انسان ها در آخر،
باید خودشان،
خودشان را نجات بدهند...
من زیاد فکر میکنم. حتی وقت هایی که فکر می کنم فکر نمی کنم هم فکر می کنم. بعضی وقت ها کار دستم می ده. مثلا انقدر از بچگی راجع به ستاره ها فکر کردم و افتادم دنبال فکرهام که از 19 سالگی نصف زندگیم همینا شده. بعد به خودم اومدم دیدم من اصلا می خوام وارد نوروساینس بشم. اینجا چی کار می کنم؟ ولی دیگه دیر بود. تا خرخره وسط اخترفیزیک و آیوتا و مقاله گیر کردم. الان روی متغیرها کار می کنم ولی هر روز صبح که از خونه می زنم بیرون و چشمم به آسمون میوفته به این فکر می
از هر طرف خبرهای دلهره آور به سمتم میاد . به خودم میگم تو که نمونه این رو قبلا هم داشتی پس نباید اینجوری به هیجان بیای و دلت هرری بریزه . اما انگاری دردها جنس شون اینجوریه که هر بار که سمتت میان تازه ان ! حتی اگه برای سالیان درگیرشون بوده باشی. 
قصه ی خوشحالی اما اینجوری نیست . خوش حالی ها ، همه یه جورن ...
جان من , که ندارمت اینهمه رخت تازه تن نکن از دور که می بینمت باز شعر می شوی و از دهان فکر جاری ... نمی دانم شخص تو کیستی اما شخصیتت را خوب می شناسم و نیز می دانم حال که می خوانی فکرش را نمی کنی این شعر توست ... دوست داری و می گویی : یعنی کیست آن خوش اقبالی که این چنین عاشقی دارد کاش من جایش بودم و کسی این چنین با نوشتن مرا بر دل ها نقش می کشید ... #الهام_ملک_محمدی
دیروز فقط ظهر صدای تیراندازی رو شنیدیم و به نسبت روزهای قبل، روز آرام تری بود.
خب بریم سراغ بالا رفتن قیمت بنزینهمه میدونیم وقتی قیمت بنزین و دلار بالا میره روی بالا رفتن سایر اجناس تاثیر می گذاره، اینکه دقیقا چه ارتباطی بین اینها هست، بررسیش در تخصص من نیست. فقط مشهود و ملموس هست برای همه ما که قیمتها به شکل چشمگیری افزایش پیدا می کنه. دولت هم هربار وعده کنترل بازار و قیمت ها رو میده ولی هربار از این پروسه سرشکسته بیرون میاد و ضرر مالی و جانی
این وضعِ بیهودگی آدم را از به یاد آوردن هم می‌اندازد.ملال هم نیست حتی. ملال وزن دارد لااقل. یک چیزی هست. این بیهودگی عین این ست که حافظه نداری. یاد نداری. حرف، وزن، رنگ، کلمه. هیچ که هیچ. پرت پشت پرت پراکنده می‌کنی توی هوا که بی سمت‌اند. نمی‌دانم دیشب بود یا کِی که آنقدر این شدید شده بود که هربار، فورا زل می‌زدم توی چشم اطرافیانم که ببینم چه قدر کلافه‌شان کرده‌م. پشتِ پرت مخفی می‌شوی. نمی‌دانم این چه کار بیهوده‌ای ست که می‌نویسم و اینجا می
تعویض روغن برای هر فردی که به دنبال سرویس اتومبیل خودش هست ضروری هست. معمولا یک کارت تعویض روغن در ماشین ها وجود داره که هربار که تعویض روغن انجام می دید، باید اون رو در کارت یادداشت کنید تا حواستون باشه که هر 4000 کیلومتر نیاز به تعویض روغن دوباره خواهید داشت. 
یکی از خدمات مهمی که در آچاره می تونید پیدا کنید، تعویض روغن سیار و یا تعویض روغن در محل هست که حتی می تونه برای تعویض روغن گیربکس هم انجام بگیره. چرا که آچاره یک سرویس آنلاین ارائه دهند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها