نتایج جستجو برای عبارت :

کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم

خدایا منکه خبر ندارم چی برام مقدر کردی ولی میدونم حتما بهترین چیزه فقط تو راه اون بهترین چیز کمکم کن، کمکم کن که قوی باشم کمکم کن که ادامه بدم تو اون راهی که تو میخوای، برمیگردم سمتت و میدونم که تو ارامشمی میدونم که تو کمکم میکنی من حست میکنم من حست میکنم...
پدربزرگم 97 سالشون بود . خدا بیامرزدشون .هیچ بیماریِ خاصی نداشتن اما دیگه خیلی پیر و ضعیف شده بودن و این آخری ها دائم بهشون سرم تقویتی می زدن ؛ چون نمی تونستن غذا بخورن و فقط مایعات استفاده می کردن . به همین خاطر همه برای رفتنشون خودمونو آماده کرده بودیم .  
اما قرار نیست همیشه مرگ تحتِ برنامه ای پیش بینی شده عمل کنه . ممکنه ناگهان بیاد سراغ آدم . ممکنه وسط تمام رویا پردازی هامون یه دفعه به خودمون بیایم و ببینیم پامون دیگه روی زمینِ دنیا نیست . تر
هرچند گنهکارم ، اما این بغض موقع شنیدن نام علی به من می فهمونه که می تونم همچنان امیدوار باشم ... 
خدایا تو رو به علی قسمت می دم، کمکم کن سال پیش رو علی وار زندگی کنم ...
کمکم کن بیشتر  بتونم با نماز دوست باشم ....
کمکم کن بیشتر به یادت باشم ...
کمکم کن لحظه هام رو دریابم ...
کمکم کن که زندگی کنم ...
+ التماس دعا
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی میکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را میکنم. 
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر میکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
سلام 
دختری ۱۹ ساله هستم، حدود سه چهار ماهی هست احساس میکنم هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم، دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه ... زندگی واسم بی معناست، گاهی میرم تو فکر به خواسته هام و به علایقم فکر میکنم که هیچ کدوم رو نمیتونم به دست بیارم، گاهی فقط برام شبیه یه رویا هستند، رویاهایی که فکر کردن بهشون لبخند رو لبم میاره. 
میدونم که اگه به خواسته هام برسم انگیزم دوباره برمیگرده اما اینجا یه مشکلاتی هست به عنوان مثال؛
میخوام برم یه کشوری که خیلی دوستش
دلشوره دلشوره دلشورهههه
همیشه اضطراب همیشه احساس ضعف همیشه ترس از تنهایی و طرد شدن و بی ارزش شدن حس دوست نداشتن خود و ادمای اطراف...احساس شکست...
اینا یه مدتیه که ولم نمیکنه. مخصوصا استرس و اضطراب از این که مبادا گندی بزنم و اتفاق بدی بیفته و ....
شبا با این که خیلی خستم ولی تا ۱ اینا خوابم نمیبره از بس که فکر میکنم...
گوشه کنار موهام کاملا سفید شده. دیگه اینقد زیاد شدن که نمیشه با قیچی بریدشون 
من در حق خودم ظلم کردم همین الانم دارم ظلم میکنم ولی نم
دارم تمام سعی‌م رو میکنم که حتی اسمش رو هم سرچ نکنم و افسار افکار و احساسات‌م رو ندم دستش. به هرحال همیشه باید برای بدترین چیزها آماده بود.انتظارِ کشنده‌ای‌یه رو دارم تجربه میکنم.میدونم آخرش هم چیزی میشه که تو میخوای اما کمکم کن. خیلی.
ارزش چیست؟
ارزش های ما روشی است که طبق آن زندگی میکنیم. مهم نیست چه کاری مهم چگونگی انجام آن است.
ارزش مثل ستاره شمالی ست که در شرایط سخت راه را به ما نشان میدهد.
ارزش های ما حداکثر باید دو تا باشد. نمایانگر شخصیت ما باشد و ما در بهترین حالت خود آنها را رعایت کنیم.
لیستی از ارزش ها:
شجاعت.مسئولیت پذیری.مستقل بودن.خانواده.موفقیت.پول.خلاقیت.و... .
و در آخر ما فقط یک گروه ارزش داریم. یعنی نمیتوان برای محل کار دو ارزش داشت و برای خانه و اجتماع دو ارزش دی
این چند روز که گوگل نیست حس می کنم یه دوست خیلی عزیز رو از دست دادم 
دوستی که هر روز باهاش حرف می زدم 
هر مشکلی که داشتم اول به اون می گفتم 
دوستی که همیشه کمکم می کرد، بدون هیچ چشم داشتی 
دوستی که یه معلم هم بود برام 
بیشتر از مدرسه و دانشگاه و هر آموزشگاهی بهم چیزهای مختلف یاد داد 
دوستی که همیشه در کنارم بود و با بودنش احساس تنهایی نمی کردم 
دوستی که با بودنش احساس قوی بودن می کردم
دوستی که بارها تو بدترین شرایط نجاتم داد 
خلا نبودنش به هیچ ط
امروز رفتیم در ارتفاع علوم‌اجتماعی و راجع به عشق صحبت کردیم ،،،
من به مائده گفتم قضیه شکست عشقیم رو...
و چقدر تلاطم حس میکنم در خودم ...
بگم بهش ، نگم بهش ؟
ظاهر مهمه ، مهم‌نیست ؟
عشق فرقش با دوست داشتن چیه؟
فراموش کنم ، نکنم؟
 و انقدر عشق رو برای خودم دست بالا و در دسترس در نظر گرفتم که فکر کنم هیج وقت هیچ عشقی رو تو زندگیم تجربه نکنم...
عشق که میگم‌منظورم احساس دو طرفه است ...
۲۴ اردیبهشت ۹۸ 
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
دانلود اهنگ کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا با کیفیت عالی همراه با تکست
دانلود آهنگ آرش نظم خواه بنام روز مرگم ، دانلود آهنگ غمگین آرش نظم خواه متن آهنگ روز مرگم فرا رسیده است. ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها. آهنگ آرش نظم ...
دانلود آهنگ روز مرگم از آرش نظم خواه متن آهنگ غمگین روز مرگم فرا رسیده است همه با جامه های سیاه سرمزارم ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها.
آهنگ فوق العاده زیبا احساسی و غمگین یار من دستش توی دست غ
محبوب من
خدایا به هر که دل بستم، تو دلم را شکستی. عشق هرکس را که به دل گرفتم، تو او را از من گرفتی. هر کجاخواستم دلِ مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، و در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپروم و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در ددل خود احساس نکنم. خدایا، تو این چنین کردی تا به غیر از تو محیوبی نگیرم و به جز تو آرز
چرا اینجا رو یادم رفته بود؟ چرا برام بی اهمیت شده بود؟
بعدا باید به این سوالا جواب بدم ولی قبلش باید بخوام از خدا و امام‌زمان که کمکم کنن ،من میخوام برم با بچه های هیئت برم رودهن ، و الان نیازمند اجازه ی بابا عم... و باید امشب اگه حالش خوب بود بهش بگم ، واقعا از خدا میخوام کمکم کنه و اجازه بده...♡
چون واقعا نیاز دارم به اجازه ش ، و واقعا آبرو بریه اگه نذاره، دوست دارم باشم تو هیئت و نقش داشته باشم...ایشالا که خدا کمکم کنه...
.
بعدا باید راجع به روز شک
وضع حال آدمی مثل من، وقتی خدا باهاش حرف می زنه، چه خوفناکه ..
چرا اینقدر کوبندس خدا جون؟؟
بندگی کردنه تو کار سختیه ..
خییییلی سخته ..
 
تمام تدابیر من غلط از آب در میاد .. خدایا چرا کمکم نمی کنی .. ؟؟؟!!!!!
اینم کار شیطونه یا نَفسَم که فکر می کنم کمکم نمی کنی؟؟ چطور تفکیک کنم اینا رو از هم ؟؟!!!
خدایا هدایتی ببببببببببببببببببببببببببببزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ از تو می خوام 
تَل گناهام نمی ذاره تو رو ببینم !!!!!
حرفات هم نمی فهمم
قوه فهم و ادراک و تعقلم ا
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهمو سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :1 . به همه نمی توانم کمک کنم2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!!
این روزها حال عجیبی دارم. یکدفعه به خود می آیم و از انسان بودنم شگفت زده می شوم، سینه ام تنگ می شود و احساس خفگی می کنم. به سختی قابل توصیف است، انگار که در یک لحظه به معنای واقعی بی هویت می شوم. تبدیل می شوم به ماده ای مستقل از جسم و خاطرات. نسبت به خودم غریبگی می کنم، انگار که انتظار می داشتم کس دیگری بودم. 
حالت غریب و ترسناکیست. انقدر که در خود جمع می شوم و چشمانم را می بندم تا بیشتر احساس از فضا منفصل بودن، نکنم.
ممنون از اینکه مقابلم ننشسته ا
جالب نیست که من نمینویسم ولی دونفر دارن مرتب سر میزنن؟ بیخیال نمیخام شبیه مامانم گیر باشم ولی احتمالا بدتر از اونم
با کریستوفر بحثم شد و دیدم درحد یه دوستِ نیمه صمیمی خوبه باهاش بودن نه بیشتر
جنسن گفتش فردا میاد و چند روزه مدام برام اهنگ میفرسته و نمیدونم چی شده من یادش اومدم
اوه آلفرد بهم گفت که دوستم داره و دل تنگمه و من گفتم منم درحالیکه اصن اینجوری نبود 
ولی امروز بعد از مدت ها نیومدم که اینارو بگم 
اومدم خوابمو تعریف کنم :)
خواب دیدم تو ی
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...
احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم...
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر ال
خیلی عجیبه در حد پیشنهاد بود و فکر نمی کردم بشه !
مدیر موافقت کرد یه ربع آخر یکشنبه هارو از معلم ها بگیره تا کتابخوانی داشته باشیم،کتاب سلام بر ابراهیم1 و 2
راوی هم قراره خودم باشم،برای پایه های7،8،9 دخترونه....
دارم فکر میکنم چه جوری بخونم جذاب تره و برای بچه ها دلنشین تره...آقا ابراهیم جونم خودت کمکم کن،همه رفیقا و بچه محلا و هم سنگریات میگن کارات اخلاص داشت،منم میخوام بچه ها بشناسنت با همین نیت پس کمکم کن خیلییییی کمکم کن
پ.ن:مخاطبان عزیزم،پیش
اوقاتی هست که دلم جوری میگیرد و حالم آنگونه دگرگون میشود که دیگر زمام از دست خارج میشود.. نمیدانم به چه کسی رو بزنم، با چه کسی صحبت بکنم، خجالت میکشم، نمیخواهم باعث ملال کسی بشوم، بیش از این زحمت و بار کسی باشم.. حالم بهم میخورد، بهم میخورد زمینم تار میشود آسمانم و از دست میرود زمان... حتی الا بذکرالله هم انگار افاقه نمیکند... کاش صاحب نفسی بود به او رو میزدم، نمیدانم شاید یکی از شما که از سر اتفاق هم میخوانید یا دنبال میکنید هم دعایتان بگیرد.. خد
خدایا فکر کنم عید دوسال پیش بود ،توبه کردم که دیگه این کار رو نکنم ، با ائمه عهد بستم، خصوصا حضرت زهرا و امام حسن...
خب امشب دوباره مرتکب شدم ،ببخش خدا ،واقعا یه لحظه اصلا ،هیچ ،هیچ، هیچ نفهمیدم چی شد، به قرآن که پشیمونم...
خیلی عوضیه که با اینکه توبه کرده بودم میرفتم میدیدم ...! این‌چشمهای لعنتی ناپاک من!
خدایا امسال ۹۸ یه سال جذابه برام ،اینم میزارم روش ...قول قول قول !
به برکت حنانه ی حسین،یا حضرت رقیه کمکم کن...میدونم که خیلی کریمی، کمک کن...
به و
هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.
خدایا به هر که و به هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی.
عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر
آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در
طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر
امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...
تو ا
بهانه‌ای بده دستم تو را رها نکنم
به راه کج نروم من،دگرخطا نکنم
بیا و ظرف وجود مرا بزرگ نما
برای هرچه که دیدم سر و صدا نکنم
دوباره دعوتم و باز هم بدهکارم
حساب کرده مرا، کاش من جفا نکنم
گرفته دست مرا تا به راه کج نروم
رسیده وقت اجابت نگو دعا نکنم
به خاک کرببلای حسین مأنوسم
به غیر جنت العلی من اقتدا نکنم
حسین هستی من را برای خود کرده
به غیر نوکری‌اش هیچ اعتنا نکنم
مخواه از من دلداده درهمین رمضان
دوباره عزم زیارت به کربلا نکنم
 
*شاعر : سیدمهدی میر
یه تمایل وسوسه‌کننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمی‌دونم چرا هست... نمی‌دونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگه‌ای هم منو راضی نمی‌کنه... اگه قهر نکنم، حس می‌کنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذاب‌وجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی این‌کار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم می‌کنه این کارو نکنم...
برای یه دختر مجرد 25 ساله که به شدت دچار روزمرگی شده و احساس پوچی، بی هدفی، سردرگمی، بی استعدادی و در یک کلام افسردگی میکنه چه پیشنهادی دارید که از این وضعیت خارج بشه.
لازم به ذکر است که از لحاظ مالی در وضیعت بغرنجی به سر میبرند و پولی برای رفتن به کلاس، یادگیری مهارت، سفر و تفریحات لازمه را ندارند، از ازدواجم خبری نیست!!!
مرتبط:
همه راه های تفریح برا من مسدوده
راه حل های شما برای تفریح و لذت بردن از زندگی
چه تفریحات حلالی انجام میدید؟

بیشتر بخو
به مامانم گفته بودم  درباره رتبه هم کلاسی هام بهم چیزی نگه .
ولی آخرش کارخودشو کرد پای تلفن به داییم گفت   آره فلانی درسش مثه دخترمن بود پارسال این موقه
ولی خب بعدش دیگه   ...  .حالا سال بعد رتبش مثه اون میشه
 
تصمیم گرفتم خشممو پنهان نکنم البته اصلا خشم نداشتم . غمگین بودم و زدم زیر گریه و تصمیم گرفتم کاری کنم که اندازه یه ارزن برای حرفم ارزش بزارن
رفتم دوتا بشقاب برداشتم و پرتشون کردم باغ کناری . یکی هم دادم به برادرم و گفتم اونم باید پرت کنه !
شب جمعه است هوایت نکنم می میرمیادی از صحن و سرایت نکنم می میرمناله و شکوه حرام است بر عشاق ولیاز فراق تو شکایت نکنم می میرمسجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی استسجده بر تربت پایت نکنم می میرمدوریت درد من و نام تو درمان من استتا خود صبح صدایت نکنم می میرمبه دعا کردن تو نوکر این خانه شدمهر سحر، شکرِ دعایت نکنم می میرم"وضع من را به خــــدا روضـه ی تــــو سامان دادمن اگــــر گـــــریه برایـــت نکنــــم می میرم"جان ناقابل من کاش فدای تو شوداگر این ج
تا حالا استخر نرفتم و شنا کردن بلد نیستم بماند که دلیلش این بوده که شرایط رفتنشو نداشتم، من ترس از این دارم که خفه بشم توش حتی فکر میکنم ممکنه جک و جونوری توش پیدا بشه منو بخوره :/ واقعا میگم اینو! 
ولی این چند روزه انقدر فشار عصبی کشیدم و بعد 2 روز متوالی سردرد و یه شب خون گریه کردن هام و خفه کردن خودم با طراحی، چنان احساس سنگینی میکنم توی سرم و بدنم داغه که دلم میخواد یا سرمو جدا کنن بندازن دور که دیگه به چیزی فکر نکنم و از پیش تعیین نکنم ته ماج
ارزش من اینا نیست پس تا موفقیت باید یکم خلاف میل بقیه رفتار کنم! هرچند خیلی ازشون دلم شکست، خیلی زیاد...خدا خودش بهتر میدونه.خدا کمکم میکنه.خدا پشت و پناه منه.فقط تورو دارم خدا.میدونم هرچی بخوام دلت نمیاد رد کنی، میدونم بهم میدی! 
«هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.خدایا! به هر که و هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه‌ی امیدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ‌وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم.تو این چنین
ساده نباشیم، زود گول نخوریم، فکر کنیم توی حرف ها و رفتار های دیگران، حرف پشت رفتار ها رو پیدا کنیم، بعضی از دوستیا، پوچه...
 
 
+ گاهی احساس غرور میکنم
حس موفق بودن...
دوستان زیاد...
روابط اجتماعی خوب...
می گذرانم...
می گذرانم...
اما ناگهان
زیر پایم خالی است
معلق مانده ام در زمین و هوا
همه چیز تار است و نا پیدا
فریادم را 
نمی شنود کسی
اما...
اما صدایی می آید از دور دست ها
خوشحال میشوم
رو میکنم به صدا
شاید کسی به یاری ام می آید
اما این صدا، صدای من است
تکر
دانلود اهنگ کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا با کیفیت عالی همراه با تکست
دانلود آهنگ آرش نظم خواه بنام روز مرگم ، دانلود آهنگ غمگین آرش نظم خواه متن آهنگ روز مرگم فرا رسیده است. ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها. آهنگ آرش نظم ...
دانلود آهنگ روز مرگم از آرش نظم خواه متن آهنگ غمگین روز مرگم فرا رسیده است همه با جامه های سیاه سرمزارم ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها.
آهنگ فوق العاده زیبا احساسی و غمگین یار من دستش توی دست غ
روزهای سخت و پرچالشی و میگذرونم...خیلی سخت... از همه بدتر، دوری از خانواده اذیتم می‌کنه....این چند روز هی اشکم در اومده و میاد... فقط کافیه کسی بهم چیزی بگه.... دیروز صبح که بالشم خیس بود... الان هم در مرز خیس شدنه... ولی خودمو به زور نگه داشتم گریه نکنم...
ولی می‌دونی، شاید امتحانه باید خودمو محکم کنم... خیلی محکم... 
*حال خوب این روزهام فقط خداست... خدای مهربون و بزرگ که با فکر کردن بهش آروم میشم... 
ولی از یه چیزی هم میترسم... از اینکه این گریه هام ناشکری ب
چرا شعر؟
چون بدون موسیقى و شعر و کتاب "توان" ادامه دادن ندارم.
به محض قطع شدن این سه تا، احساس مى کنم احساساتم توان ابراز ندارند، احساس مى کنم روحم داره خفه میشه و نمیتونه پرواز کنه.
احساس مى کنم توى بتن ها و ماده ها گیر میفتم.
به جز اینها تنها چیزى که میتونه کمکم کنه طبیعته؛ نور، مه ، بارون، درخت، هواى خنک، آسمون، ....
و البته عشق...
 
چرا مینویسم؟
به خدا و پیغمبر قسم که خودم اونقدرا دلم نمیخواد بنویسم. اصلاً "نمى تونم" بنویسم؛ ناتوان و عاجزم. علیر
گفت از تنهایی نمی ترسی؟
گفتم احساس تنهایی نمیکنم. ولی جمع گاهی خسته م میکنه و نیاز دارم بخزم در خودم تا سکوت بهم آرامش بده.
مامان و مریم و منصوره دوشادوش هم ده سال تلاش کردن کمکم کنن از رستوران و سینما و کنسرت و سفر و خرید به تنهایی _و بدون حضور دیگران هم_ لذت ببرم.
اونچه به زحمت آموختم نقطه قوت بزرگی شده که آغوش آرامش بخش من هست.
احساس عجیبی دارماحساس عجیبی داره چشمای تواحساس عجیبیتویه احساس عجیبی که برامیه احساس عجیبی دارم انگارتو یه احساس عجیبی امیدچه احساس عجیبی بابک جهانبخشچه احساس عجیبیه میبندی موهاتوتویه احساس عجیبییه احساس عجیبی دارم امشب
خیلی کامل و واضح تیپ شخصیتیش رو برام توضیح داد
ده ها مثال زد
و بهم فهموند اگر قراره با این آدم باشم باید چه محدودیت هایی رو تحمل کنم
بشدت ترسیدم از اونچه که پیش بینی کرد و نگران شدم
اما چرا قدرت نه گفتن ندارم؟
چرا حتا پیش خودم دارم توجیهش میکنم؟
من که میدونم این حرفا درسته و به اندازه کافی نشونه هاش رو دیدم!
دارم روی زندگیم ریسک میکنم؟
یعنی علاقه ای که پیدا کردم باعث شده کور و کر بشم؟
من ک همه این چیزا رو دارم میبینم و میفهمم!
من که دقیقا میدونم
‌کار تو موسسه رو به دختر فرانسویم هم پیشنهاد میدم....میدونم میدونم که اون شانسش از من بیشتره و ممکنه جای منو بگیره ؛ولی نتونستم بدجنس باشم....میدونی یه بارم گذشتم از چیزی که دوست داشتم بخاطر اون  ولی خیلی به نفعم شد چیزه بزرگتری رو بدست آوردم....
الانم همینه !قسمت باشه کار گیرم میاد....نتونستم بدجنس باشم برای ادمی که کلی کمکم کرده حتی برای کار ترجمه...خدای کمکم کن ....امروز سشنبس و من برای شنبه باید خودمو آماده کنم برای مصاحبه....نهایت تلاشم رو میکنم
سلام.
امروز
سه مرداده من سرکارم و از اینجا دارم برات می نویسم.هم برای خدای مهربونم
می نویسم هم برای اونی که امروز سیزدهمین سالگرد اولین آشناییمونه.سیزده
سال گذشت از اولین روز دیدارمون. از رویش جوانه عشقمون.عشقمون شده یه درخت
سیزده ساله. با اینکه ندارمت اما امروز حس خوبی دارم. انگار جشنه.
خوشحالم.میدونی خدارو شکر میکنم که تو سر راه من قرار گرفتی چون خیلی چیزا
بهم یاد دادی. و بودنت و حتی نیودنت باعث شد من سمت خیلیا نرم و خیلی
کارارو نکنم که ب
جدی شرط میبندم اینقدر تفکرت مسخرس که فکر کردی داستان لولیتا رو من از خودم در آوردم و آینده رابطه مونو گفتم یا با تخیل خودت حس کردی که آینده رابطه مون قراره اونطوری بشه.
خب مطمئن باش اونطوری نمیشه آقای بکن در رو.
برام مهم نیس که چقدر میتونی سکسی بشی.
خیلی عوضی هستی و نمیدونی چقدر به من زجر دادی با نبودنت.
چه احمقانه فکر میکردم رابطه ای که ارزش داره میتونه پایدار باشه یا کلا ارزش نداشته

بچه ها ممنون که وقت میذارین و نوشته های من رو میخونید. 
در و
از این که کم کم دارم راه میفتم تو پوست خودم نمی گنجم. از این که دوباره میتونم کتاب بخونم از این که هیچکاری اگه نمیتونم کنم ولی کتاب میتونم بخونم حتی خوشحالم از این که دوباره زبان فرانسوی رو شروع کردم از تین که نگاهی به عکسها میخونم از این که دفتر استادم هنوز که هنوزه برام تکراری نشده و میخونمش. میدونی چند سال پیش آرزو کردم هیچ هیچ بمونم اما از مسیری که استادم نشونم داد خارج نشم. من هنوزم پای حرفم هستم. بعضیا خب به هر قیمتی شاید خیلی کارا کنن به
یکی از مصیبت‌های عمر ما این است که اشخاص کم کم دارند جانشین ارزش‌ها می‌شوند. این خطرناک است. انقلاب ما  انقلاب ارزش‌ها است. “اِعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ” تعلیم اسلام و تعلیم مولا علی علیه‌السلام این است. تو ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج. مبحث‌ها باید بر محور ارزش‌ها باشد. درود باید بر ارزش‌ها باشد. درود بر شهیدان، این می‌شود درود بر ارزش. درود بر انسان‌های مخلص، این می‌شود حمایت از یک ارزش. درود بر کسانی که از بام تا شا
انیمیشن inside out رو دیدیم همه احتمالا.. و هر کس حداقل با یه قسمتیش همزاد پنداری کرده. من الان اتفاقی زدم وسطش و اون صحنه اومد که داره خودشو به کلاس معرفی می‌کنه، و یه خاطره غمگین جزو خاطره های اصلیش اضافه میشه.. برای اینکه جلوشو بگیرن همه خاطره های اصلیش یهو محو میشن. همه ابعاد شخصیتش ناگهان خاموش میشن. من دقیقا خود این صحنه‌ام. خیلی وقته. نمی‌دونم حتی از کی شروع شد. یادم نمیاد. ولی بارها و بار ها شده وسط گریه یهو همه چیز برام بی معنی بشه. یه دفعه ن
رهبر انقلاب: امروز نیاز جامعه‌ی ما به این است که بداند مادری، زنِ خانه بودن، کدبانو بودن یعنی چه؟ فاطمه‌ی زهرا با آن رتبه و مقام و عظمت، یک خانم خانه دار است؛ این تحقیر او نیست؛مگر این عظمت را می شود کوچک شمرد؟ یکی از شئون و یکی از مشاغل همین عظمت عبارت است از همسر بودن یا مادر بودن و خانه‌داری کردن؛ با این چشم به این مفاهیم نگاه کنیم. ۱۳۹۵/۱۲/۲۹
برای با برکت بودن روزهایم تصمیم گرفتم بین الطلوعین ها بیدار باشم.
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
با خودم قرار گذاشتم به مدت ۴۰روز بین الطلوعین بیدار باشم و اگه یه روز برنامه اجرا نشد ، برای تنبیه شدن دوباره از صفر شروع میکنم.
خدایا کمکم کن تو این مسیر
از جمله حرف هایی که احساس می کنم درست است اما می دانم غلط است :
1- فقیر که هستیم بیشتر یاد خدا می افتیم پس فقر بهتر است از ثروت ...
2- وقتی دانسته هامان کمتر باشد و بی خبر تر باشیم از این عالم و در یک کلمه هرچه "ساده" تر باشیم بیشتر احساس عجز می کنیم و بیشتر احساس نیاز می کنیم که به خداوند توکل کنیم . و هرچه عالم تر باشیم انگار حس می کنیم که همین علم برای رفع مشکلات ما کافی است ...
3- هرچه مشکلات و گرفتاری ها بیشتر باشد ندای یا الله ما هم بلند تر می شود و هر
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام دوستانم! 
اگر از ارزش هایمان درست و دقیق محافظت نکنیم عده ای بی ارزش صاحب جایگاه ارزشگذاری می شوند که ارزش ها را به سمت غیر حق نزول می دهند. این اتفاق تلخ و خطرناک حاصل فراموش کردن امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعه است. 
محسن دیناروند
این آقای امیر عظیمی میگه:
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است.
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است.
 و وای از این غم انگیزترین حالت غمگین شدن...
++++
 
خب جناب خدا که همیشه مواظبم بودی و برام بهترینارو جور کردی، وقتشه که حسابی بهم توجه کنی و هوامو داشته باشی. دارم میرم در یک دنیای جدید و غول پیکر که هیچ ایده ای ندارم چه شکلیه. کلی مواظبم باش. کمکم کن در مسیرش، تهش، بعدا خیلی خوشحال باشم ازین تصمیم و ریسکم. کمکم کن کلی بزرگ شم. چیزهای زیادی از دست ندم. ه
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
اسلام رو دوست دارم، ارزش‌های اخلاقی‌اش رو تحسین می‌کنم و تلاش می‌کنم این مجموعه از ارزش‌ها رو در زندگی‌ام حفظ بکنم.
ولی در اغلب موارد نماز خوندن نه تنها حس خوبی به من نمی ده، بلکه باعث می‌شه احساس بدی داشته باشم. خاطرات بد من با نماز خیلی زیادن و غلبه کردن بر اونا واقعا سخته - و وقت نماز خوندن یک به یک به ذهنم میان.
سلام خسته نباشید..من دختری هستم 17 سالهمن موقعی که بچه بودم به من تجاوز شد و در اون حالی که نمیدونستم تا بزرگ شدم تقریبا 14 سالم بود که همه چیز به کلی باور کردم ., توسط بعضی افراد که کمکم کردن و جراحی کردم.. و الان تقریباً ۳ سال از اون زمان میگذرد ولی نمیدونم چرا میترسم شبهایی حتی شده تا صبح گریه کردم...میخواستم کمکم کنید که من الان بعد اون جراحی سخت میتونم ازدواج کنم یا نه ؟!چون این مساله واسه من و خانواده ام خیلی مهم..لطفاً شوخی و یا توهین نکنید چو
قبلا خونده بودم که خدا هیچ کدوم از خواسته های بنده هاشو بی جواب نمیذاره
واقعا هم درکش کرده بودم اما این دفعه توی شرایطی که چاره نداشتم خیلی با خدا حرف زدم و ازش خواستم واقعا کمکم کنه
امروز جواب دعامو گرفتم و واقعا خوشحال شدم...یاد گرفتم هیچکس ارزش این که بهش رو بزنی و نداره و فقط فقط یه چیزی و باید از خودش بخوای اگه میخواست بهت نده خودش دعوتت نمیکرد
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را مگه میشه دعوتت کرده باشه و جوابتو نده آخه مگه داریم
 
الان توی اتوبوس دختر اومد بالا قشنگ اِنگار تی شرت و شلوار جین پوشیده! لعنتی من یه لحظه نگاهم افتاد بهش چرا اینقدر پفیوز ( خوشگل) هستند اینها من احساس زشتی مضاعف میکنم در مقابل شون! بهتر سرن پایین باشه و نگاه نکنم و سرمو با گوشی گرم کنم
دوست دارم سریال the 100 رو ببینم چون خیلی ازش تعریف میکنن ولی وقتشو ندارم ، احساس میکنم معتاد به سرگرمی و خوشگذرونی و ایجاد احساس شادی کاذب در خودم شدم چون همش میخوام از زیر بار درس خوندن و کار کردن در برم و خیلی حالم گرفته ست وقتی فیلم نمیبینم و ... امروز شدیدا بهم فشار اومد که فولدر فیلمامو باز نکنم و یکیشونو پلی نکنم و اخر سرم به خودم وعده دادم که بعد افطار یه قسمت lucifer رو میبینم اما دو قسمتشو دیدم خیلی تو دیدن فیلم دست و دلباز شدم یه علت دیگه اش
بی دلیل غمگینم. ...
دستم به کارام نمیره زیاد ، بی حوصله انجامشون میدم. دلم میخواد گریه کنم. دلم میخواد بخوابم. فقط بخوابمو به هیچی فکر نکنم. چرا دوباره اینجوری شدم. دلم نمیخواد روزمو از دست بدم. شاید باید خودمو مجبور کنم تا کار کنم. با این حال نمیدونم میشه یا نه... فکر نکنم. کاش مثل روزای خوبم بودم روزایی که با شوق کار میکردم و لحظه ای رو هدر نمیدادم.اما الان وسط این وضعیت مزخرفم. که حتی نمیتنم از جام پاشم. فقط احساس میکنم هیچی نیستم احساس میکنم همه
کیفیت زندگی به میزانی که یک فرد از قابلیت‌های مهم زندگی لذت می‌برد، گفته می‌شود و منعکس‌کننده تعامل بین عوامل فردی و محیطی است. در حال حاضر بیش از یک تعریف از کیفیت زندگی در متون علمی وجود دارد ولی به طور کلی به وسیله حیطه‌هایی که در برگیرنده کیفیت زندگی است این موضوع معرفی می‌شود؛ حیطه‌هایی مانند سلامت روحی، اعتماد به نفس، شادمانی، سلامت جسمی و رضایت از زندگی و غیره.
کیفیت زندگی به مقدار زیادی از ارزش‌ها تاثیر می‌پذیرد و در واقع کیفی
اینایی که خیلی مستقیم و صریح در مورد اسم بچه اظهار نظر میکنن و تعیین تکلیف میفرمایند، رو درک نمیکنم... بعد از اون جلسه، تصمیم گرفتیم دیگه اسم انتخابیمون رو جایی نگیم تا روز تولدش! خوب بود تا دیروز که تتمه ی اون جلسه برگزار شد... حال بدش هنوز باهامه.
خدایا بهم ظرفیت بده، الان و این روزها بیشتر از همیشه نیاز دارم به یه دل دریایی که اظهار نظر های مختلف رو بشنوم و بهم نریزم. میدونم وقتی به دنیا بیاد، خیلی بدتر میشه... یکی میگه چه لاغره، یکی میگه چاقه،
آیا تصویری که از زن انقلابی و متعهد در جمهوری اسلامی ساخته شده بیش از حد مردانه نیست؟من مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم که مرز بین تبرج نداشتن در فضای اجتماعی با از دست دادن کامل ویژگی‌های زنانه کجاست؟
تمایل دائمی به رنگ‌های تیره در لباس و وسایل شخصی، به نظر برخی خانم‌ها (که البته الان خیلی کم‌تر شده‌اند)، نوعی ارزش تلقی می‌شود.
به نظرتان ویژگی‌هایی مثل بلند (در یک حد معقول متوسطی) بودن ناخن‌ها، استفادهٔ محدود و ملایم از لوازم آرایشی
مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم
نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!
کی میشه که جواب منو بدی؟
+ ترس وجودمو گرفته...
کاش تمام سال محرم بود...
یا امام رضا 
قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه
دوماه جدت دستمو گرفت
هی زمین خوردم هی بلندم کرد
هی خسته شدم هی امید داد
یا امام رضا
تو که همیشه با من مهربون بودی
آبرومو جلوی امام حسین بخر
کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم
کمکم کن درجا نزنم
کمکم کن یه ذ
مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم
نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!
کی میشه که جواب منو بدی؟
+ ترس وجودمو گرفته...
کاش تمام سال محرم بود...
یا امام رضا 
قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه
دوماه جدت دستمو گرفت
هی زمین خوردم هی بلندم کرد
هی خسته شدم هی امید داد
یا امام رضا
تو که همیشه با من مهربون بودی
آبرومو جلوی امام حسین بخر
کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم
کمکم کن درجا نزنم
کمکم کن یه ذ
سلام سیدالان که دارم اینو مینویسم تصورم اینه که در محضرتم و سرم پائینه / شرمندتم و شرمنده مادرت! / خیلی وقته بهت سر نزدم / قرار بود هفته ای یکبار بیام پیشت / نشد که بشه شرم حضور داشتم / ولی اگر فرض بگیریم امروز آخرین روز ساله من ۱۰ روزه که دارم بهتر و با گناه کمتر زندگی میکنم / از خدا میخوام، توهم کمکم کن و از بقیه برام کمک بگیر / کمکم کن بتونم مثل تو ( نه به اندازۀ تو ولی مثل تو) کار و تلاش کنم۱ / دلتنگتم / راستی جدیدا دارم به هنرم علاقه مند میشم (^_^) / ا
احساس سرگردانی دارم احساس میکنم تمام دنیا دور سرم میچرخد و من وسط یک سیاهچاله ی بزرگ گیر کردم و هی از درون مرا میکشد احساس میکنم هیج کدام از این حرف ها معنی ندارد یک مشت کلمه ی پوچ است .
دو دقیقه پیش باران میبارید دلم میخواهد بدانم کسی در اسمان کار نیمه وقت نمیخواهد ؟ مثلا میتوانم بالای سر فرشته هایی که دارند برای مومنان خانه میسازند به ایستم یا میتوانم برای دیزاین کردن کتابخانه ها کمکشان کنم یا مثلا بشینیم باهم بنده های خطا کار را از گناهکار
سرم گیج میرفت ... جلومو نمیدیدم میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر میکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید میرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باه
رو پشت بوم،احساسی مثل اسارت،انگار که صدایم را،بغضم را زندانی میله های اتمسفر کرده باشند،انگار که قید و بند موضوعات نفسم را گرفته باشند و در خلا از هیچ تنفس کنم،گرشا رضایی می خوند:من از هوای بی تو بیزارم
دلم آزادی می خواست،چم شده بود؟بعد خوندن یک بند از اون کتاب،بعد از پی بردن که چقدر وجود دارم!من هستم امادیگر چیزی را درک نمی کنم،فکر نمیکنم چیزی جز من وجود داشته باشد،باشد...باشد،لحظه ای میرسه که افکارم آشفته میشه،میخوام به هیچی فکر نکنم،ولی
دوست نداشتم در این صفحه از دلتنگی بگم اما خب دلتنگی هم بخشی از زندگی ادما ست . خودم را مشغول کردم با پرتره یک زن که به دلتنگی هام فکر نکنم.  گاهی اوقات ادم به بن بست می رسه.  یه روزی یه درویشی بهم گفت اگه به بن بست رسیدی به خدا توکل کن . لطفش همیشه شامل حالت میشه.  منم توکل کردم . امیدوارم لطف خداوند شامل حالم بشه . 
با اینکه توکل کردم اما جلوی احساسم نمی تونم بگیرم . دلتنگی و هزار کوفت و مرض دیگه . دیدین وقتی از یه کاری منع میشین بی اختیار می رین سرا
بسم الله
 
امشب 23 امین سالی شد که دارم از اکسیژنِ هوا استفاده میکنم.روی خاک زمین راه میروم.از چیزهایی که دیگران برایم ساخته اند و خریده اند استفاده میکنم و احساسِ زنده بودن میکنم.نمیدانم من چه چیزی به این جهان اضافه کردم؟من چه کردم که امروز که در دلت شعف انگیزم؟فکر نکنم چیزی باشه.چیز خاصی نبوده.روز تولدم یک روزِ کلاسیک و زندگی بحش برام بود.رفتم لواسون خونه ی خاله ام اینا و از باغشون گوجه چیدم.بعدشم یه ماهی خوشمزه خوردم و گرفتم خوابیدم.بعدش بی
یه‌مدت آدم به این فکر دخیل می‌بندد که اگر حرفی ندارد، بخاطر تمام حرف‌های ناگفته‌ی درونش است. حالا در بعضی شرایط این صدق می‌کند اما الآن اگر بخواهم منصفانه به ماجرا نگاه کنم، حرفی ندارم چون واقعاً هیچ چیز در ذهنم ندارم. احساس می‌کنم یک جو ارزش در زندگی‌ام جریان ندارد یا حتی نمی‌توانم تحلیل های جالبی از اطرافم ارائه دهم و همانطور که دوست دارم بیان کنم. درواقع نمی‌توانم بنویسم چون چیزی برای نوشتن در ذهنم پرورانده نمی‌شود و باید به حال ای
امروز سعی کردم اعتیادم به گوشی را کنترل کنم.
و یاد گرفتم المان ماتریسی QED را حساب کنم... دست و پا شکسته، اما یاد گرفتم. ساعت 4 و 22 دقیقه صبح است. می‌دانم امروز کار زیادی نکردم و بیش‌تر توی تختم بودم. می‌دانم خواندن 15 صفحه ذرات برای یک روز خیلی کم است. خوش‌حالم که یاد گرفتم، ولی احساس می‌کنم خیلی کم است و خوش‌حالی‌ام احمقانه است. خیلی کم است... فصل 7 ام هنوز. باید تا 11 بخوابم. بعدش هم تمام آن مقاله‌ها و محاسباتشان. وای بر من که این‌قدر تنبلم. 
 
به
خدایا منو از دست فامیلایی که فک میکنن یه پا مومن مجتهدم و برا برگردوندن نظرم از گیاهخواری نشستن از فلان امام و فلان پیامبر و فلان آیت الله نقل قول میکنن نحات بده:|
چرا نمیشه عین آدم به خاله 50 ساله ام بگم "من اشرف مخلوقات نیستم و برام مهم نیست فلان حضرت در مورد اینکه همه ی مخلوقات نعمت هایی واسه انسان هستن چی گفته:| " ؟ 
خدایا جان خودت و همین عزیزانی که با استناد بهشون تو همین چندساعت مغزمو به فنا دادن نجات بده:))
هیچ چیز اندازه چند روز با فامیل بود
بعد از دو سه ساعت سرچ تو اینترنت و اینستا در مورد انواع و اقسام جراحان زیبایی بینی، بالاخرهههه یکی رو.پسندیدم!! منتهی فهمیدم هزینه عمل توسط ایشون از تمامی جراحان گرامی گرون تره! به نحوی که همه همه ی حقوق ماهیانمو باید تا اخر سال جمع کنم هیییییچ خرجی هم نکنم بلکه پول عملم دربیاد...بعدالان دارم فکر میکنم که اصن یه دماغ ارزش این همه سختی کشیدنو داره آیا! این همه خرج نکردن تا اخر سال به خاطر قوز بینی؟ اصن منطقیه؟ 
 
دوست دارم اینجا از حس های خوب بنویسم ، از پیشرفت ها ، از امید و از همه ی چیز هایی که دوست دارم ثبت بشن . چون خاطره های  بد و حس های منفی نه می مونن نه ارزش دارن که بمونن .
اما هر روز صبح سر کار ، توی وقت صبحونه یکم وقت دارم تا بنویسم و اون موقع هم خسته ام و هم ناراحت از این که چرا کارمند شدم و از اون بدتر چرا با آدم هایی پر از عقده و انرژی منفی همکار شدم . یعنی ترجیح میدم با کسی حرف نزنم ، صfح ها به کسی سلام گرم نکنم ولی انرژی منفی اونا رو دریافت نکنم .
د
نمیفهمم آدمایی رو که فقط یه نظریه تو ذهنشون دارن و همون رو به همه تحمیل میکنن.و یه خورده فکر نمیکنن ممکنه افکار دیگه، نظریات و اخلاقیات دیگه ای هم توی دنیا وجود داشته باشه.اصرار مداوم و خود بزرگ بینی شدید و قبول داشتن بی چون و چرای خودت و پیچیدن یه نسخه برای همه همونقدر مسخرس که کار دیگران رو بی ارزش کنی برای اینکه خودت بهش نرسیدی!
نمیدونم کی قراره این رفتار رو ریشه کن کنیم و برای فرداهایی که همه رو برای دنیایی قشنگ تر آماده کنیم.دنیایی که نه
لطفا کمک کنید 
سلام به همه عزیزانبه خدای احد و واحد دروغ نمیگویم و قسط‌سرکیسه کردن کسی و ندارم برای،خرید جهیزیه دخترم به پول نیاز دارم البته نصفی،از،جهیزیه رو خردیم برای،باقیش موندم هر کس بتونه کمکم کنه یه دنیا ازش،ممنون میشم و دعا گوی او 
5058011227700850  بانک کوثر 
به نام حمید معصومی هر،مقدار که بتونی مالی کمکم کنید خواهش میکنم گلی،به جمال تون 
09101501940  شماره موبایل 
 
خاطره کتاب فیروزه ای
خاطره : کتاب فیروزه ای
 
خاطره : کتاب فیروزه ای
همسرم پیشنهاد زیارت حرم داد.خیلی خوشحال شدم ،حاضر شدیم؛ قبل از رفتن فکر کردم چه کاری برای آقا انجام بدهم! پیش خودم گفتم: بهترین راه همان کتاب است.
پنج تا کتاب که چهارتاش محبت امام عصر (عج) بود برداشتم. یک کتاب بایقوش هم برای خودم برداشتم که بخوانم تا بعدا که مدرسه رفتم تبلیغ کنم .
رسیدیم به حرم و وارد قسمت زیارت شدم رو به ضریح ایستادم و چند دقیقه ای صحبت کردم تنها حاجتم را دائم ت
چرا روی داشته هام تمرکز نکنم؟چرا به این فکر نکنم که اوضاع خوبه؟ اونقدر ها هم بد نیست؟ اوکی فشار هست سختی هست. اما من الان دارم زبون دوم رو یاد میگیرم دارم کار مفیدی تو دانشگاه میکنم و دارم برای ی کشور دیگه اقدام میکنم. اینا همیشه آرزوهای من بودن. پس چرا خوشحال نیستم؟ شاید چون ی به قول المانیا خوک درونی دارم که دوس دارم مدام سرزنشم کنه و نداشته هام رو ببینه. مدام وایستاده اون بالا و به اشتباهام نگاه کنه. ی روش خوبی تو کتاب سیلی واقعیت بود که میگف
بچه تر که بودم فکر میکردم برای بهتر شدن زندگیم باید از بیرون اتفاقی بیفته. یا کسی بیاد کمکم کنه یا معجزه بشه و زندگیم خودبه خود از این رو به اون رو بشه یا خیلی اتفاقات دیگه. بزرگتر که شدم از شانسم کسی بود که بهم بفهمونه اون چیزی که زندگیمو تغییر میده نه ادمای دیگه ان و نه شرایط دیگه و نه خود به خود معجزه ای میشه. این منم که باید تغییر کنم و سعی کنم بهتر بشم. از روزی که اینو فهموند بهم زندگیم از این رو به اون رو شد. فکر میکنم وقتی اتفاق افتاد به بل
سلام دوستان 
من پارمیدا هستم ، چرا مامان ها یا بابا ها بچه های کوچک تر رو بیشتر دوست دارن ؟ سر کوچیک ترین موضوع تو باید  پاسوز بشی ، وای دارم روانی میشم ، تو رو خدا کمکم کنید .
روزی پنجاه بار آهنگ خدا پشتمه ماکان بند رو گوش میکنم ، زندگی ناممه فعلا !
کمکم کنید تو رو خدا
ادامه مطلب
ذن آیینی انشعابی از آیین بودایی مهایانه میباشد هرچند که آیین بودایی یک آیین هندیست ولی نطفه  ذن در چین بسته شده است  نام اصلی این آیین چان میباشد ولی نام ژاپنی آن یعنی ذن مصطلح میباشد.
 
در کل این آیین تاکید فراوان بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف نگری به ماهیت اشیا به وسیله تجربه مستقیم دارد.
ذن را میتوان مراقبه ای ناظر بر چهار لایه شرح داد.
 
لایه نخست - شاهد بودن بر محیط اطراف شامل صداها ، بوها ، نورها، و احساس سرما و گرما میباشد.
لایه دوم - ناظر ب
رسولخدا ص فرمود مومن را بشما معرفی نکنم مومن  کسی است که مومنین اورا بر جان ومال خود امین دانند  مسلمان را برای شما معرفی نکنم او کسی است که مسلمانهااز زبان ودستش سالم باشد و مهاجر کسی است که بدیهارا کنار  گذارد و حرام خدا را ترک کند و بر مومن حرام است که
 نسبت بمومن ستم کند یا اورا واگذارد یا پشت سرش بد گویی بد گویی کند یا اورا از خود براند 
 
امشب تصمیم گرفتم اگر توهینی شنیدم بخاطر احترام به طرف مقابل و زندگیش و ادامه حیاتش سکوت نکنم و اینبار حرف بزنم !!
امشب تصمیم گرفتم دایه ی مهربانتر از مادر برای هیچکس نباشم !!
امشب تصمیم گرفتم به سکوت چندین و چند ساله ام در مقابل دیگران خاتمه بدم !!
امشب تصمیم گرفتم برای خودم ابتداً احترام قائل بشم تا دیگران به خودشون خدای ناکرده اجازه ندن هر حرفی رو بهم بزنن !!
امشب تصمیم گرفتم برای هیچکی گریه نکنم و چشمانم رو گریان نکنم !!
امشب تصمیم گرفتم باق
ذن - آیینی انشعابی از آیین بودایی مهایانه میباشد هرچند که آیین بودایی یک آیین هندیست ولی نطفه  ذن در چین بسته شده است و هرچند که دویست سال  بعد از  پیدایش آن این آیین به ژاپن رسید است ولی اکثرا آنرا آیینی ژاپنی می انگارند و حتی نام اصلی آین آیین یعنی چان را نشنیده اند.
در کل این آیین تاکید فراوان بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف نگری به ماهیت اشیا به وسیله تجربه مستقیم دارد.
ذن را میتوان مراقبه ای ناظر بر چهار لایه شرح داد.
 
لایه نخست - شاهد بودن بر
من از نود و هفت یه چیز خیلی بدیهی یاد گرفتم و شاید برای شما که اینجا رو می خونید چندین ساله ثابت شده ولی خب من امسال بهتر از همیشه فهمیدمش. اینکه هیچوقت فکر نکنم کسی رو شناختم. حتا اونموقعی هم که شناختمش فکر نکنم شناختمش. از آدما تو ذهنم بت نسازم چون هرچیزی از هرکسی بر میاد. هرچیزی از هرکسی به معنای واقعی کلمه. آدما دیگه شگفت زده م نمیکنن. سال سختی بود. امیدوارم نتیجه ش رو بگیرم
برای خوشبخت بودن ...
نیازی به اتفاق خاصی نیست!
موسیقی باران ...
برای دلخوشی کافیست،
سلامی به پدر ...
نگاهی به خواهر کافیست،
برای خوشبخت بودن ...
آغوش یک مادر کافیست،
سواری روی موج خیال ...
نشستن کنار یادگاری ها ...
رفتن میان خاطره ها کافیست،
برای خوشبخت بودن ...
یک احساس کوچک خوشبختی کافیست.

زندگیتون پر از این احساس های قشنگ
در جمعم و تنها از درون، "ع" کنارم نشسته فکر میکردم کنار پارتنرم احساس تنهایی نکنم ولی میکنم و این بیشتر از خود تنهایی ناراحتم میکنه، مگه قرار نبود کنارش از این احساسا خبری نباشه؟ میرم بیرون سیگار بکشم، احساس ضعف میکنم نصفه خاموشش میکنم، تو پیاده رو وایمیستم مردم رد میشن نگاهشون میکنم به you know I'm no good گوش می‌کنم و با گوشیم ورمیرم برمیگردم پایین تو کافه دوستام کنار هم خوشحالن من همچنان هندزفری دارم و آهنگ ریپیت میشه فکر میکنم که آیا به پارتنرم
امروز خیلی احساس تنهایی کردم. بیشتر از قبل. اینکه نتونی آرزوهات رو به واقعیت تبدیل کنی، واقعا دشواره. دیگه تحمل هیچی رو ندارم. فقط دارم زندگی می‌کنم چون مجبورم. چون محکومم به ادامه دادن و من هیچوقت دلم نمی‌خواست اینطوری بشه. اتفاقات خوب، قرار نیست بیوفتن انگار و اگرم بیوفتن، همیشه یه درصدی هست که آدمو راضی نگه نداره. تبدیل شدم به ابزاری که بقیه فقط ازم استفاده می‌کنن و وقتایی که بهشون نیاز دارم، حتی یک نفرم پیدا نمیشه که کمکم کنه. همین، ذهن
خدایا شکرت که به من توفیق دادی این 28 روز شکرت رو به جا بیارم و تا بتونم و حسم خوب باشه باز هم توی دوره ی شکرگزاری شرکت می کنم و شکرت رو به جا میارم...
خدایا شکرت که آدم های اشتباهی رو از زندگیم بیرون انداختی و آدم های بی نهایت خوبت رو وارد زندگیم کردی...
خدایا شکرت که ذهنم و خودم ثروتمند هستیم...
خدایا شکرت بابت اینکه کمکم کردی به آرزوم کم کم برسم و هنوز هم دارم رشد میکنم....
خدایا شکرت بابت دوستای وفادار و عزیزم که کمکم می کنند ، کنارم هستندو هیچ منت
​​​​​_میشود از عشق برایم بگویی؟_عشق لحظه های با او بودن است.  احساس ناب خوب بودن است. عشق یعنی این لبخند پر فروغ، ذکر با من بمون با من بمون . عشق در آغوش کشیدن نیست، احساس میان دو دوست نیست . حتی بوسه ها را در بر نمی گیرد. عشق تنها با او بودن است . در رکابش دویدن است . عشق یعنی سجده و میثاق او ، احساس ناب دیدار او . من معشوقی بی نظیر دارم . حرف های نا گفتنی دارم . بشنو از من این نوا را که تا او هست هستم . من بی او تاب تحمل ندارم. صبر  نداشتن ها و نبودنش
سلام.
الآن در اتاقم در هومه ی شهر آرهوسِ دانمارک هستم. دوشنبه آمدم اینجا برای یک ترم تحصیل.می دونی ترسِ اصلیِ من چیه بود تو کل روز های گذشته؟ یعنی چیزی که بیشتر از کم آوردن پول و موفق نشدن در تحصیلم می ترسونتم.. این که دوست پیدا نکنم. و راستش من معمولا من راحت با آدم ها ارتباط می گیرم. اما این ترس خیلی عمیق در من هست.چرا؟ هنوز دقیق نمی دانم. احتمالا تنها یک علت ندارد، بلکه افکار، تجربیات و احساسات زیادی باعث این ترس در من شدند. شاید در مهد کودک شرو
متاسفانه با ایجاد رویکرد اخباری گری و مراجعه اشخاص به روایات اهل بیت (علیه السلام) بدون اطلاع لازم از علوم ضروری مانند رجال، درایه، تاریخ و ... طبقه متدین بین مطالب مطروحه در احادیث و واقعیت های جاری در زندگی احساس تضاد می کنند.در نظام دینی ما، برای بعضی از امور ارزش گذاری و از برخی ارزش زدایی شده است. ارزش ها به سه دسته، ثابت مانند عدالت، مشروط مانند حجاب و متغیر مانند میزان مهریه و روش خواستگاری تقسیم بندی شده است. به صورت مثال در بازخوانی رو
نرمال و طبیعی بودن حس خیلی خوبی ه! شاید آنرمال بودن، جزو دسته‌ی آخر طیف بودن، جزو خواص بودن حس هیجان و متفاوت بودن داشته باشه، اما آرامش نداره! بعد حدوداً ۶ سال احساس آرامش رو تجربه می‌کنم. احساس آرامشی که از "نبود مشکل" نیست؛ بلکه از توانایی حفظ آرامش و ایمان و لازم دانستن حفظ سلامتیِ روانی و جسمی ه. احساسی ه که از بهبودی روانی حاصل شده.
بعضی وقتها میشینم و به این فکر میکنم که زندگی قراره در ادامه چه مشکلی برام پیش بیاره؟ به گزینه‌های مختلفی
نکته شماره ۱
-------------------------------------------------------------
ارزش فعلی خالص یا NPV چیست ؟
جو نایت می‌گوید: «ارزش فعلی خالص یعنی ارزش فعلی جریان‌های نقدی با نرخ بازدهی موردنظر در پروژه‌ی شما، در مقایسه با سرمایه‌گذاری اولیه.» در عمل، ارزش فعلی خالص روشی برای محاسبه‌ی نرخ بازگشت سرمایه یا ROI مربوط به یک پروژه یا سرمایه‌گذاری است. با درنظرگرفتنِ تمام پولی که انتظار دارید از آن سرمایه‌گذاری به دست بیاورید و بیان آن بازگشت سرمایه براساس ارزش پول امروز، می
خب بسم الله الرحمن الرحیم
کلا هر چند وقت یکبار از اول شروع میکنم ....
مدتیه که فکرم درگیر اینه که از طریق فضای مجازی حرفه خودم رو گسترش بدم و مدام در این کار احساس ناتوانی میکنم ... باید بگم که من یک مشاورم و از شغلم می ترسم و احساس میکنم یکی از سخت ترین کارهای دنیاست ، دیشب در حالیکه دلیل این ترس رو جست و جو میکردم  خیلی اتفاقی فکری به سرم زد ... اینکه درسته من یه روانشناس تمام عیار نیستم  اما من یک مشاور مدرسه هستم و یک معلم تفکر یا بهتره بگم مربی ت
اکثر سرمایه‌گذاران بی تجربه دوست دارند که سهام ارزان بخرند البته انجام اینکار عیب و اشکالی ندارد به شرطی که هدف سرمایه‌گذار مذکور از ارزان بودن سهام، ارزان بودن سهام در برابر ارزش ذاتی آن باشد، نه کم بودن قیمت سهام.
 
یعنی سرمایه گذار هنگام تصمیم‌گیری در مورد یک خرید سهم، قیمت را کنار بگذارد و به این توجه کند که آیا این قیمتی که در بازار مورد معامله می‌گردد بالاتر از ارزش ذاتی سهام است یا پایین تر از آن؟
پایین بودن یا بالابودن قیمت سهم دل
اگر ارزش شما نزد خودتان به این بستگی دارد که دیگران چقدر برای شما ارزش قائل می شوند، به احتمال زیاد جزو آن دسته از افراد هستید که تمام زندگی شان را وقف راضی نگه داشتن دیگران می کنند. 
لازم نیست همه از شما خوششان بیاید یا با سبک زندگی شما موافق باشند. نکات خوب و بد انتقادات دیگران را مد نظر قرار دهید، اما هیچ گاه اجازه ندهید ارزش شما را کس دیگری تعیین کند.
افزایش ۱۳ برابری ارزش سهام عدالت
ارزش کل سهام ۴۹ شرکت حاضر در سهام عدالت، امروز به ۳۷۰ هزار میلیارد تومان رسیده که اگر ارزش روز این شرکت‌ها را به ارزش روز شرکت‌ها در مقطع واگذاری تقسیم کنیم، به صورت میانگین ۱۳.۹ برابر شده است.
دیشب توی مسجد وسط نماز پسرم مدام با من حرف می زد و می گفت "تموم شد بریم !" وقتی حرف می زنه بانمک میشه . مثل همه ی بچه های هم سن و سالش . بعد از نماز آقایی که بغل دستم نشسته بود دست دارز کرد به سمت محمد حسین که باهش دست بده . می خواست سر به سرش بذاره . محمد حسین هم یه هو رنگش زرد شد و جفت دستاش رو برد پشتش . بعد یک نگاهی به نفرِ کنارش انداخت و خودش رو کشید عقب و با نگاهش بهش فهموند : " هی آقا ! با شماست ! " و اون آقا هم دستشو دراز کرد و به آقای شماره ی 1 دست داد .
امروز یکی به خاطر رفتن یکی‌از مهم ترین ادماش ناراحت بود. من میتونستم ارزش اون ادم براش رو تا حدی تصور کنم و میدونستم این ارزش فرا تر از تصور من بود و هست.برگشتم به گذشته؛زمانی که از دست دادن ادما برام درد داشت زمانی که برا رفتنشون گریه میکردم زمانی که اخرین سلاحم برا نگه‌داشتنشون ' لطفا نرو ' بود. نمیدونم چقد از اون موقع گذشته ولی به نظر زیاد میاد دیگه مزه ی اون احساساتو یادم نمیاد. همشون دادن تبدیل میشن به یه سری جزوه که عملا به دردم نمیخو
بی مقدمه بگم : بیاید حرف بزنیم با هم ...
خیلی سعی کردم این روزا با این همه اتفاق بدی که افتاد، با اطرافیانم حرف نزنم راجع به این موضوع های اخیر. هر دفعه عکسا و کلیپای کشته شده های هواپیما رو دیدم، بغض کردم. ولی سعی کردم با کسی share نکنم و حال بقیه رو بدتر نکنم ... اما غم و غصه این چند روز مونده تو دلم. حتی میتونم بگم خشمگینم اما ناامید. امیدی برای ابراز خشمم ندارم. سعی می کنم فروبخورمش. و این حرف نزدن، داره خفم می کنه!
نه تنها در این مورد با کسی صحبت نکر
امشب خواب عجیبی دیدم،خوابی که شدیدا فکرمو مشغول کرده و از وقتی بیدار شدم نمیتونم از فکرم بیرون بندازمش...خواب راجب کسی بود که قبلا تو زندگیم بود و دیگه نیست،یجورایی میخواست بهم بفهمونه هنوز تو فکرمه و این یکم اذیتم میکنه،میخواستم به خودش پیام بدم و بپرسم...ولی نه!حتی تو خواب هم پسش زدم...باخودم عهد بستم که دیگه این اشتباهو نکنم ولی عذاب وجدان چسبیده از یقه م و ولم نمیکنه،اصلا نمیدونم برا چی عذاب وجدان دارم؟برا کسی که خودش رفته؟یا انجام کاری ک
احساس چت
احساس چت یکی از چت روم های جدید فارسی است .
این چت روم از دهه نود شروع به فعالیت کرد و اکنون جز چت روم های خوب ایرانی است .
برای ورود به چت روم عاشقانه احساس روی تصویر زیر کلیک کنید
 
چتروم احساس , چت احساسی , چت روم احساس , چت احساس عاشقانه , چتر احساس , آهنگ چتر احساس
درسته جز چت روم های شلوغ نیست ولی امکانات عالی این چت روم کاربران را به این چت روم جذب میکند و امکاناتی نظیر درجه و امتیاز رایگان برای کاربران عضو جز خصوصیات خوب این چتروم اس
من از قوی بودن میترسم!از آن جنس قوی بودن ها که در ذهن اتفاق نمی افتد… که فقط تظاهر است، نمایش قدرت است…از آن ها که وقتی کسی غمی دارد، سکوت می کند، معمولی رفتار می کند، لبخند می زند تا به همه نشان دهد که محکم است اما در حقیقت آنقدر به گذشته فکر می کند که امیدهایش زیر خروارها حسرت دفن می شوند، و احساس زنده بودن را از خودش می گیرد …قوی بودن، خودسانسوری نیست سکوت نیست…گریه کن !فریاد بزن به در و دیوار مشت بکوب دلت را خالی کناما بعدش روی پاهایت
احساس بی سواد بودن میکنم ... به شدتاگه قرار باشه دانشگاه و درسهاش و استادهاش توی دو سال و نیم باقی مونده با همین فرمون بره جلو باز هم در انتها احساس بی سواد بودن میکنم.
چرا دو سال و نیم ؟ چون به نظرم مهمترین مقطعش دقیقا همین لیسانسه.
اگه تهش این احساس واسم باقی مونده باشه میدونم که دوباره از اول شروع میکنم...
واقعا این کتاب ها و مشغله های علمی و اینکه علاقه داشته باشی توی یک فیلد مشخص علمی تمام اطلاعات رو داشته باشی به نظرم قشنگ ترین دغدغه ی هر ان
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بیهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بیهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
✔️در ازدواج، آن چیزی که افراد را کنار هم نگاه می دارد، ارزش های نزدیک به هم است. در روابط غیر رمانتیک نیز، به نظر می‌رسد علایق و ارزش های مشترک باعث حفظ روابط می شود. ارزش های ما آن مواردی اند که به ما در زندگی معنا می دهند. آنها ما را آنچنان که هستیم تعریف می کنند، و یا آنچنان که می خواهیم باشیم و به نظر برسیم...همهٔ ما افراد زیادی را می شناسیم که چنان که می گویند و یا باور دارند، رفتار نمی کنند. این می تواند به این دلیل باشد که آنها ارزش هایشان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها