نتایج جستجو برای عبارت :

دیگه تحملم تموم شده.متنفرم ازتون

خیلی وقته ننوشتم ، دو هفته اس که عمه و عزیزترین فامیلم فوت شده ، بمانه که چقد گریه کردم و اشک ریختم
سرم داره میترکه ، اشک تو چشام جمع شده ، خدایا بعضی آدما رو چطور ساختی که اینقد عوضین ، با ت دعوام شد و ر ، استاد از زبون من یه چی گفته ، کاری که به عهده ماستو یکی دیگه با زرنگ بازی داره میگیره و جلسه میگه داشتیم و تیمو قراره هماهنگ کنیم ...
از استادا و دپارتمان متنفرم و مدیر گروه
آدمو زده میکنن ، دوس دارم بشینم خیلی رک باهاشون صحبت کنم ، ولی حیف که او
دیگه تحمل این خانه و این خانواده کوفتی ندارم حالم ازشون بهم میخوره کاش یا بمیرم یا اونقدر ازتون دور بشم ک هیچ وقت منو نبینید اصلا فراموشم کنید
امشب داشتیم میرفتیم جشن که جاشو بلد نبودیم بعد من زدم توی گوشیم روی نقشه نشون داد هرچی حرف میزدم اصلا هیچکی توجه نمیکرد انگار کر بودن مخصوصا مامانم محو بود همش با دیوار حرف میزنم صد بار میگم اینجوری از اون ور اصلا انگار من روحم و اونا انسان نمیفهمن.
بعد داییم رانندگی میکرد نمیدونم خوب بود یا بد اصلا ه
از اینکه یک نفر بنشیند دم گوشم و شروع کند به حرف زدن متنفرم. از اینکه متوجه نشود اهمیتی به حرف هایش نمی دهم متنفرم. از اینکه مدام سوال بپرسد و مرا از دنیای خودم بیرون بکشد متنفرم. از آدم های وراج که حرف هایشان تمامی ندارد متنفرم. از آدم هایی که با خودشان حرف می زنند متنفرم. از اینکه آدم ها بنشینند کنارم و با هم صحبت کنند متنفرم. از همه ی این ها متنفرم. متنفرم. متنفرم. از این آدم ها متنفرم. از کسانی که نمی توانند درکم کنند . از آدم هایی که به زور خودم
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
من عاشق وبلاگ نویسی ام-من عاشق کتابم-من عاشق عکاسیم-من عاشق نویسندگیم-من عاشق هوای بارونی ام-من عاشق صدای بارونم-من عاشق لوازم تحریری ام-من عاشق آشپزی ام-من عاشق شعرم-من عاشق گل طبیعی و گلدونم-من عاشق هوای ابری ام-من عاشق لباسای زمستونی ام-من عاشق لبو و انبه ام-من عاشق شلوغی ام-من عاشق پارچه چهارخونه و گل گلی ام-من عاشق ادکلن های خنکم-من عاشق کتونی ام مخصوصا آل استار-من عاشق آش رشته ام-من عاشق کرانچی و لواشک و ترشیجاتم-من عاشق دوچرخه سواری ام-م
تنها روی پشت بومی که فقط آسمون ازش دیده میشه نشستم دارم نهار میخورمخوابم میاد
و دارم فکر میکنم که بعد از نهارم برم بخوابم یا درسمو ادامه بدم
بیدار بودنم باعث افزایش یک نمره بشه مثلا . خوابیدنم باعث لذت آنیم شه
اما مگه اون نمرهه قراره کوه رو جا به جا کنه؟
من که به رفتن به نمایشگاه کتاب و خونه دوستم و ملاقاتشون نه گفتم
به خوابم نه نگم دیگه
به درک که قرار نیست زود تموم شی مرورت کنم :/ بعضی وقتها مثل الان ازتون متنفرم که هنوز تخصصی نشدید
*عنوان هم رب
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
هیچ تلخی ای رو نمیشه با شیرینی از بین برد!
حالا تو یه کیلو تو قهوت شکر بریز....هیچی عوض نمیشه
فقط مزش بدتر میشه
شیرینیش هم دلتو میزنه
اما تلخیش میمونه هنوز تو گلوت...
حس خوبی ندارم
کاش جرات و جسارت داشتم
یه ادم منفعل ب چ دردی میخوره

از هرچی ک اتفاق افتاده منزجرم
کاش من این نبودم
از من متنفرم
مسلما تو بیشتر از من
چجوری میبینی و هیچ کاری نمیکنی؟
چجوری تحملم میکنی؟
این من دوست داشتنی نیس
دلم پرواز میخواد
و یک لحظه دیوونگی
احساس میکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نمیکنم یا حتی کارایی میکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم. 
از میم متنفرم بخاطر اینکه هیچ وقت نفهمیدم شریک دزده یا رفیق غافله 
از صاد متنفرم که ادعا میکنه منو میشناسه اما نمیفهمه من جنبه ی این جور شوخی هارو ندارم حدااقل نه تو این مورد نه تو این وضعیت که معلوم نیست بابام تا اخر ماه چی میشه 
(البته اون از مشکل من خبر نداره ولی به هرحال )
از ح جیمی ام متنفرم از اون از همه بیشتر متنفرم اینکه من اینقدر اسیب پذیرم الان بخشیش بخاطر اونه 
از خودم هم متنفرم بخاطر اینکه اینقدر هیجان زده ام همیشه و همیشه نیاز دارم
خستم از صداهایی که می‌شنوم 
از حرفایی که میزنم 
از نگاه هایی که میکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هایی که میکنم 
خستم ...
کاش میتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش میتونستم خودمو تغییر بدم
کاش میتونستم عمل کنم 
کاش میتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهمیت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم ...
شب میشه 
صبح میشه 
دوباره شب میشه 
و صبح میشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهایی که میگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
نهایت تلاشی که تونستن بکنن میدونید چی بود؟ مامانم تا ده موند خونه و بعد گفت سفارش کردم نوردیده رو که اذیت نکنه و د برو که رفتیم:| کاش فقط همین بود لعنتی! برای سه ساعت و غرهای دیروز چنان قیافه گرفته که نگو. که مثلا برم معذرت بخوام و به غلط کردن بیفتم. فکر کرده. عمرا دیگه بخاطر چیزی که حق دارم درموردش معذرت بخوام. برگشته میگه فقط بچه های من با هم کل کل میکنن و فقط تو خونه ی ماست که نه تنها ما رو نمیفهمن و کمک نمیکنن بلکه به جون هم میپرن. چون من بیشتر ا
امروز فی الواقع گند زدم. هیچ غلطی نکردم. تمام تلاشم ۷.۵ ساعت بود و بقیشم نه اینکه استرااااحت باشه یا غنی کردن اورانیوم. مث افسردگان پس از زایمان زل زده بودم به نوشته ها به فرمولا... حتی نون پنیر گوجه هم توانایی شستن و بردن رو نداشت. و حتی آهنگ جدید رضا بهرام. و حتی ذوق دیدن عکسهای دوتاییشون. دلم برا مرمر تنگ شده. برا بغل گرم و بی منتش. برا چشم هاش که بخاطرم خیس میشه و برا چشمام که نمیذارم راهشون باز شه. از فردا و هر چهار زنگش متنفرم. از چشمای سبز اون
از آدمایی که انقدر مغرورن که هیچوقت حاضر به عذرخواهی کردن نیستن متنفرم.
ازینایی که در ظاهر مظلومن و همه فکر میکنن هیچوقت کسیو ناراحت نمیکنن اما همه گندی میزنن و نهایتا تو هم صرفا به خاطر شلوغ بودن و مظلوم به نظر نرسیدن!در هر شرایطی آدم بده به نظر میرسی متنفرم!
از اینایی که یه مشت دروغ سرهم میکنن تا اتفاق افتاده رو به نفع خودشون بکنن متنفرم.
از اینایی که کارای بقیه رو هی عیب می گیرن اما خودشون هر کاری دلشون میخواد میکنن متنفرم.
از آدمای خودخواه
سلاااااام بر دوستان عزیز دلم. حالتون چطوره؟
متاسفانه بازگشت پر افتخار کوآلای خسته ی بیان رو اعلام می کنم. تو این وضع اقتصادی ازتون انتظار گاو و گوسفند سر بریدم ندارم. خودم یه مورچه ای چیزی پیدا می کنم می کشم...
تو این مدت کمتر از دو ماه انگار تو غار زندگی می کردم. از هیچی و هیچ کس خبر نداشتم...
بعدش قضیه ی عمل لیزر پیش اومد و مادر من دوتا گزینه پیش روم گذاشت: 1) عمل چشم و راحت شدن از شر یه عینک مزاحم 2) خرید گوشی
خب منم گزینه اول رو انتخاب کردم و چون هن
همیشه وقتی به کسی نیاز داری نیستش... خصوصا وقتی غرورت اجازه نمیده صداش برنی یا بهش بگی... دوست داری خودش بفهمه و باشه! ولی هیچ وقت نشده و نمیشه و نخواهد شد. هیچ وقت! 
+ منم اینجا رو کردم پر از نوشته های چرت. همین که خالی بشم کافیه. طرز نوشتنم با قبل خیلی عوض شده. تو اون بکی وبلاگ اولین نوشته ها رو ک نگاه کردم دیدم چقد شور و شوق بود در من ولی حالا... همش نق  همش غر.. همش ناله...
+ دوست دارم یکی رو گیر بیارم بهش یک عالمه فحش بدم. سرش داد بزنم. کتکش بزنم. با دند
دوباره خوابم میاد اما به هر زوری شده خودمو بیدار نگه داشتمو دارم کتابو میخونم. میترسم باتریم تموم بشه و نتونم ادامه بدم. وضعیت مزخرف ازت متنفرم :(((( همین خبر مهم دیگه ای نیست فقط سعی میکنم امروز مزخرف پیش نره و بتونم کار کنم. 
ازش متنفرم. ازینکه انقد رقت انگیزه متنفرم. از اینکه برام قابل احترام نیست متنفرم. از اینکه از پنج سالگیش به بعد هیچ رشدی نکرده بیزارم. دیگه حتی بهشت و جهنمم برام زیاد فرقی نمیکنه، برام مهم نیست اگه دوسم ندارن و نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم. فقط دلم میخواد صدای ناله هاش رو نشنوم چون دیگه حتی دلمم براش نمیسوزه، فقط حالم بهم میخوره. چند روز پیش یکی بهم گفت تو به هیچی نیاز نداری و این خیلی بده. ولی من خوشم اومد. اره میدونم اینجوری خیلی بی انگیزه و
1 شما باید با احساس درونیتون جواب میدادید ولی فقط یه سری چیزای حفظ شده تحویلم دادید.
 
2هیشکی دقت نکرد چرا از چی میترسیو دوبار نوشتم و فقط یه بهش جواب میدادید
 
3من داشتم کاملا جدی ازتون میپرسیدم اما هیچ جواب جدی نگرفتم
 
4 سوال عنصرتون چیه یه سری گزینه داشت.مث چوب فلز خاک اتش اب باد و ......
 
5از این به بعد وقتی ازتون سوال میکنم مث ادم جواب بدید و به اسم نویسنده پایین مطلب دقت کنید.
ظهر، وسط بارون توی یه کافه‌ی خیابونی، روی صندلی کنار پیاده‌رو با دوستم نشسته بودم و داشتم کاپوچینو می‌خوردم.
از دور یه دختری داشت میومد و بهم نگاه می‌کرد.
وقتی نزدیک شد گفت شما عطیه هستی؟ عطیه میرزاامیری؟
گفتم بله.
گفت من سال‌هاست وبلاگت رو می‌خونم. پا شدم باهاش دست دادم و دعوتش کردم بیاد قهوه بخوره باهامون. که دعوتم رو رد کرد. اما یکم وایساد‌ و باهام حرف زد.
خواستم ازتون تشکر کنم.
از تک‌تک‌تون.
ازینکه بهم حس ارزشمندی می‌دید همیشه.
ازینک
پدر و مادری که با این عنوان هر بلایی سرم آوردین و من چاره ای جز تحمل نداشتم، از شما متنفرم.
پدر و مادری که هر قدم نزدیکی به شما برای من پر هست از اضطراب و سرکوب شخصی و تنش و شکایت، از شما متنفرم.
پدر و مادری که خونه جای جنگ و شهوت بی ملاحظه ی شما بود، از شما متنفرم.
پدر و مادری که محبتتون فروشی بود و  حتی در آخر هم زرنگ بودید و اون رو دریغ می کردید تا سود کنید، از شما متنفرم.
پدر و مادری که درد و دل من با دوستانم از چنگ و آزار درون خانه جرم بود و در عو
سلام .
بالاخره تموم شد. اولین مرحله جدی زندگیم تموم شد .
 این تموم شد واسه کنکور فنی نظام جدید هست که میگم به خوبی تموم شد و توی دانشگاه ارم شیراز برگزار شد و ایشالا نتیجه خوبی هم داره.
و یه عذر خواهی میکنم برای اینکه این مدت نبودم . با عرض پوزش.در خدمت تون هستم ممنون میشم همراهی کنید .
من همیشه به همه میگم میگذره تموم میشه
همون آدما هم به من میگن میگذره تموم میشه
در حالی که نمیدونیم تموم میشه
چند روز پیش که یکی از بچه ها سر جریانات اخیر گفت اعصابم خورده
و بهش گفتم نباشه چون کاری از دستت بر نمیاد و 
تموم میشه.. میدونستم تموم میشه؟؟نه
در واقع فکر میکنم هیچ وقت هیچی تموم نمیشه
امشب  خودمو رو تختم پشت این پرده حبس کردم
و حوصله بچه ها  اتاق رو نداشتم با اینکه میگفتند میخندیدن
و موقعیت دیگه باشه من کلا وسطشونم 
هیچی هم نمیتونه ارو
مهربونترینم من امروز با تمام وجود ازتون یه درخواست دارم ازتون میخوام منو به جایی برسونید که بتونم دست خیلیااا رو بگیرم و بشم یه منجی برای براورده کردن آرزوی خیلیها من در خودم میبینم که تواناییشو داشته باشم اما مسیرشو نمیدونم از کجاست و اونو شما هستید که میدونید مهربونم ازتون میخوام با تمام وجودم که از هر طریقی که صلاح شماست و میدونید منو به اونجا برسونید تا در کنار خانواده خوبم بتونیم به خیلیها کمک کنیم نه قدرت میخوام و نه دیده شدن فقططط م
پنجم دی خورشید گرفتگی بود و خیلی دلم میخواست امکانات داشتم و میتونستم ببینم، اما علاوه بر اینکه اون لحظه خواب بودم، آسمان تبریز شدیدا ابری بود و خلاصه قسمت نشد... همون روز توی اینستا پستی دیدم با این مضمون:

کاری ندارم که خیلیا مسخره کردن و باور نکردن اما خب خیلی هم بی ربط به این اتفاقات اخیر نیست! 
و اما...
+ از اونایی که کمیت رو به کیفیت ترجیح میدن متنفرم! 
+ از اونایی که احساسی قضاوت میکنن متنفرم! 
+ از اونایی که فک میکنن خیلی حالیشونه و تحلیل ه
من همیشه به همه میگم میگذره تموم میشه
همون آدما هم به من میگن میگذره تموم میشه
در حالی که نمیدونیم تموم میشه
چند روز پیش که میثم سر جریانات اخیر گفت اعصابم خورده
و بهش گفتم نباشه چون کاری از دستت بر نمیاد و 
تموم میشه.. میدونستم تموم میشه؟؟نه
در واقع فکر میکنم هیچ وقت هیچی تموم نمیشه
امشب  خودمو رو تختم پشت این پرده حبس کردم
و حوصله بچه ها  اتاق رو نداشتم با اینکه میگفتند میخندیدن
و موقعیت دیگه باشه من کلا وسطشونم 
هیچی هم نمیتونه ارومم کنه
ا
از این به بعد دیگه ساکت نمیمونم هر دفه اسممو اورد دعوا درست میکنم, امروز هم با دعوایی که میشه اعلام حجت میکنم که هر دفه اسممو بیاره اون شب به تعداد دفعاتی که اسممو اورد میترسونمش و اذیتش میکنم. چیه؟ اگه با بیشعوریش سوار مامان بابا شده من از اون بیشعور تر میشم. نمیزارم سوار من  بشه. دیگه یک ذره هم رحم ندارم بهش. رقیه هم خیییییییبلیی راحت میترسه خییلی چیه میخوان هر دفه که بخوام بترسونمش یا اذیتش کنم منو دعوا کنن؟ مهم نی الان رقیه داره اذیتم میکن
یاداور اینستاگرام میگه ۳۶۵روز گذشته از اون یکشنبه ی تباه و سیاه..
ازون لحظه ی نکبت باری که گفتی "تموم شد"
وویس دادم،پی ام دادم و پشت هم گفتم چی تموم شد..
باورم نمیشد..
ما خیلی امید داشتیم که بهمون برش گردونی،من رو همین حساب کل اون یک ماه قبل و به محیا دلداری میدادم...
خوب یادمه..
شام مرغ داشتیم،خونه ساکت بود،سه تایی سکوت کرده بودیم،غذا ماسید،تحملم تموم شد وقتی که داشتی دیس برنج و خالی میکردی تو قابلمه با بغض گفتی "امشب بدون درد میخوابه"
بدنم یخ کر
از شدت ناراحتی با خودم صحبت میکنم وقتی به اوجش میرسه صدام بلند میشه بعد یادم میاد نباید بلند صحبت کنم
نفسم
میگیره وقتی کسیو ندارم درمورد چیزایی که دوست دارم صحبت کنم باهاش وقتی
کسی رو ندارم وقتی ناراحتم بهش بگم ناراحتم ینی از بچگی این شکلی بودم
مجور بودم تمام احساساتم رو مخفی کنم
زندگی کاملا عادلانس اما
مهم منم که فعلا فشار روحی رومهدوس دارم گوشیمو پرتاپ کنم به افراد
خانواده بگم متنفرم ازتون بعد بلندشم برم برای خودم زندگی جدیدی بسازم
یا حییب من لا حبیب له
_ خاله! من امروز ازتون دلخور شدم، می خواستم باهاتون قهر کنم!!!
_ با من؟ چراااااا؟ مگه چی کار کردم؟
_ آره. امروز ازتون خیلی ناراحت شدم، چون نیومدین پیش من!
_ خاله من که خودم تصمیم نمی گیرم‌ کجا برم! خاله میم باید بگه این زنگ برو پیش فلانی، فلان درس رو باهاش کار کن!
_اما من دوست داشتم شما بیاید پیش من...
 
وی، در خیال خام بود که امروز محدثه رو‌ ندیدم و اونم هیچی نگفت، خدا رو شکر کرده بود که حواسش بهم نبود :||||
نگذاشت یک روز حداقل با ا
نباید شبایی مثل امشب که خیلی خسته ام حرف بزنم. به چیزی جز متنفرم نمیتونم فکر کنم. مجبور کردن خودم به مثبت فکر کردن و مثبت گفتن و بخشیدن و مهربون بودن، انقدر خسته ام کرده که حتی یه لبخند دیگه هم نمیتونم بزنم. خاطرات و زخمای قدیمی ام دارن مثل موریانه از درون گوشتم رو میجون و من تلاش میکنم بهشون بخندم. به خاطره ی نی ساما میخندم به خاطره ی اردلان میخندم به جای خالی والرین میخندم و به جدا شدن به زور بهترین دوست جدیدم که برام مثل جدایی یه عضو بدن بود م
از جمله "شوخی کردم" متنفرم...
شما فرض کنید که یکی بهتون سیلی بزنه و زل بزنه تو چشمتون ...با جدیت محض بعد دست بلند کنه و یکی محکم تر بزنه...با جدیت بیشتر...بعد دستشو تو هوا بگیرید که هوی چته؟نکنه میخوای سومی رو هم بزنی؟تو به چه حقی داری این طوری میزنی تو گوش من؟تو به چه حقی داری به من سیلی میزنی ...و من مجبور نیستم سیلی های تو رو تحمل کنم!
یهو طرف واسه اینکه دستشو از دستتون بکشه بیرون...با چشمایی که ازش خون میباره...بخنده و بگه:شوخی کردم بابا!
شوخی کردی ب
از این همه بی نظمی این ترم متنفرم
از کلاسای مجازی متنفرم کلاسایی که یه درصدم بازدهی کلاسای حضوری رو ندارن
از اینکه یه سری درسامون اصلا تاحالا یه جلسه هم تشکیل نشدن
از اینکه معلوم نیست بخشای عملیمون چی میشه
از اینکه فانتوم به زورررررر ظرفیت8نفرو داشت ولی الان باید چندتا گروه با هم بره
از اینکه پریودنتولوژی و ترمیمی یک جسله تشکیل شدن..(البته کم نیستن این درسای یک جلسه ایی یا دو جلسه ایی من باب مثال گفتم)
از اینکه نمیتونم برم تو خیابون لااقل کتا
سلام خوبی؟
چند روزی سراغتو نگرفتم چند روزی پرتت کردم به سمت دور ترین قسمت مغزم که افکارم حوالی تو نچرخه ....
از اینکه شدی دلیلی برای راکت موندنم ،متنفرم !
با اون همه صحبتی که باهات داشتم به هیچ نتیجه ای نرسیدم جز اینکه  تو بیهوده ترین چیز تو زندگیم بودی و هستی که منو به خودش مشغول کرده....
اولش فکر میکردم توهمی ولی از اینکه اینقدر واقعی بنظر میای ،متنفرم !
تصمیم داشتم جمعه به مرور وقایع رخدادهای هفته ی گذشته بپردازم! و در پایان ازتون درخواست هدیه به مناسبت روز فرخنده ی ولنتاین کنم، اما از اونجایی که خون پاک آریایی در رگ هام جاری است و اساسا ما را با ولنتاین کاری نیست! همین امروز درخواستم رو مطرح میکنم و نگارش اون پست زرد روزانه نویسی رو به جمعه موکول میکنم. :)))))))))
ماه رخان، گل اندامان، سیمین بدننان، ختن بویان، قشنگ ها،همه چی تموم ها؛ یه مصرع، بیت، اصلا شعر کامل، حتی نوشته ی ادبی، حتی تر عکس نوشت
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
میگن وقتی کسی زندگی توی دنیای واقعی‌ش خیلی اوکیه، کمتر سر میزنه مجازی! از یه طرف دیگه هم میگن تلقین، شرایط رو میکشه سمت خودش و شرایط اون چیزی میشه که به خودت تلقین میکنی.خواستم نقشی رو برای خودم بازی کنم که نیستم. مسخرس ولی شاید یکم دلم خوش بشه قبل از اینکه اینترنتم رو وصل کنم آخرین بازدیدم رو ببینم چقد قبل تره و بگم نکنه واقعا تو وضعیت خوبی بودم.
دعواهای توی خونه از ۸ سالگی برای اینجانب قابل حس شد و خیلی وقته که قابل درک!مادرم واقعا غیر قابل ت
اولین جلسه کارورزی خیلی خوب بود. از چیزی که انتظار داشتم صبر و تحملم بیشتر بود و بچه هام اونقدر لوس و شیطون نبودند فقط قسمت سختش یادگرفتن اسم های ناآشنای بچه ها بود ولی خب مزیتش این بود که از بین اسماشون برای پسرم اسم پیداکردم:دی
 
-لوس نشو. چیزی به اسم عشق وجود نداره.
+وجود نداره؟
-نه نداره.
+پس این که ما این جاییم یعنی چی؟
-رابطه، اسمش رابطه ست. ببین همه آدما یه روز رابطه شون تموم می شه. مثلا امروز ازدواج می کنن و یه سال بعد طلاق می گیرن. خب پس عشق کجا میره؟ تموم می شه؟ مگه می شه عشق تموم شه؟
-عشق تموم نمیشه؟
+نه، معلومه که نه!
-پس وجود داره! فقط تموم نشده... یه چیزی درست وسط قلبت، چیزی که تموم نشده!
+اوهوم، خب تو بردی. آره تموم نمیشه. تمومت می کنه مثل خنجری که آروم آروم تا خود اس
روزهای سرد افسرده‌کننده‌اند. چون مجبورت می‌کنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی. 
از روزهای سرد متنفرم. از تمام روزهای سردی که اتفاقات دشوار زندگی‌م توشون افتاده متنفرم. از امروز.  
× لطفاً دعا کنید برای مادرم. 
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه شما خوبان
شب قدر است و شب بازگشتن به سمت خدا. خدا همه چیز را می بخشد جز حق الناس را! حق الناس مهمه... خیلی چیزا رو از آدم می گیره... 
خیلی بدی کرده ام خواسته یا ناخواسته اش مهم نیست. بدی های داشته ام. اشتباهاتی داشتم.... دستم به خیلی ها شاید نرسد حلالیت بگیرم اینجا محل خوبی است برای حلالیت طلبیدن . حلالم کنید ! با تمام استخوان بودنم ازتون میخوام حلالم کنید اگه نمیبخشید بگویید دقیقا چه کنم که ببخشید. ازتون ممنونم. 
 
1. دارم سعی میکنم فریاد های شادی داداشم مبنی بر اینکه فردا بخاطر الودگی تعطیلن نشنوم و تظاهر کنم چقد برام مهم نیست و خوششششحااااااللمممممم که قراره فردا تا بوق سگ درس بخونم :'| زیبا نیست؟
2. آقا اگه موهاتون فره تو تاریکی راه نرید. چون ممکنه یه بدبختی بیخبر وارد شه و یه کُپه پشم ببینه تو تاریکی پشماش بریزه :| باشه؟ قول بدین به عمو :||
3. بازم امروز در مدرسه جیغ "یا بذارید برم خونمون یا میرم با آقامون برمیگردم" سر دادندی و چایی خوردندی و دهان ری ری را ص
از جدی ترین امتحان 5 سال اخیرم این بود که تقریبا هر روز یه کارفرمای میلیاردی که دو سال کوچکتر از خودم هست تقریبا در خسته ترین ساعات روزم کنارم مینشینه و با هم روی نقشه ها کار میکنیم...بخش اصلی سختی کار من اینه که ایشون زیبایی شناسی اش شکل نگرفته و نگاهش نگاهی حرفه ای نیست... اما چون  صاحب کارخونه (پسر ارشد صاحب کارخونه هست) هست 95 در صد باید نظرات ایشون اعمال بشه بعد چون روحیه حساسی هم داره هر 30 ثانیه از من میپرسه خوبه؟ و اگر من بگم نه اونقدر استدل
نفس دیدارهای دانشجویی به‌نفع «او»ست. در فرصتِ محدودی در همهمه نوچه‌هایش باید حرف‌هایی را بزنی که فرصتی برای تبیین اصولی آن‌ها دربرابرِ رسانه‌ها نداری، و به‌جای تو، او وقت بینهایتی دارد تا با اطلاعاتِ تحریف‌شده، و با استدلال‌های احمقانه دوباره اذهانی را سمتِ خودش بکشاند که به‌راحتی خامِ مغلطه‌ها می‌شوند. فرداش هم نوچه‌ها گوشه عکست با فونت درشت می‌نویسند «این یعنی آزادی بیان» و پخشِ کلونی‌های مجازی‌شان می‌کنند، چون جلوی چشم هم
به خودم قول دادم قبل امتحان فردا پست بزارم..مث قدیم ازتون بخوام واسم دعا کنین..ساعت یک تموم کردم تا دو یه نمونه سوال حل کردم و ایه خوندم ولی دوره نه...چیزی خیلی یادم نیست...اگ ممکنه واسه من و همه اونایی ک فردا امتحان دارن دعا کنین مخصوصا دوازدهمیای مظلوم و خسته...تا فردا بیام پست بزارم دوباره و خبرای بد بدم و از اتفاقات این مدت بگم:)
نماز روزه هاتون قبول♡
امروز دیر بیدار شدمو تا ظهر خوابیدمو به خاطرش از خودم متنفرم متنفرم متنفرم. :(
خوابم زیاد شده خستگی دست از سرم برنمیداره و نمیدونم چیکار کنم دیشب با این که تا هفت عصر خواب بودم ساعت یک بیهوش شدم بعد فکر کن تا الان خوابیدم یعنی حدود ۱۲ ساعت خواب. حالا میگی نباید از خودم متنفر باشم :((((
به هر حال چاره ای ندارم جز این که پاشمو شروع کنم زمان از دست رفته بیهوده گذشته رو نمیشه برگردوند :( حالا که من این کتابو دوست دارم باید اینجوری بشه؟ بیخیال برم کار ک
میدونی چی اذیتم میکنه ؟
یه شبایی که دلم لک زده بود واسه دیدنت آرزو میکردم خوابتو ببینم یکم دلم آروم بگیره ولی دریغ از یک ثانیه تو خواب دیدنت 
از وقتی نیستی از وقتی فکرم و عقلم حالشون ازت بهم میخوره و نمیدونم دلم چه حسی بهت داره دارم یه شب در میون خوابتو میبینم 
دیشب خواب دیدم داشتیم وسایلمونو میبردیم تو خونه خودمون بچینیم 
خونمون انگار ته دنیا بود ولی انقد حالم خوب بود که حاضر بودم باهات تا ته دنیام بیام 
خونه رو که داشتیم تمیز میکردیم یهو د
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
امشب یه فیلم کره ای خیلی وحشتناک دیدم که به شدت روح و روانمو آزار داد.اسمش شیون بود.وسطای فیلم نتونستم تحمل کنم و بقیه شو نگاه نکردم.تا حالا چند تا فیلم کره ای که امتیازهای بالایی هم داشتن نگاه کردم و حالا به این نتیجه رسیدم که از فیلم های کره ای متنفرم.
فیلم ترسناک خیلی آزارم میده،دیگه هیچوقت نگاه نمیکنم.
فیلم پر معنا و مفهومی بود ولی برای من زیادی ترسناک بود.الان هم قلبم به شدت تیر میکشه.
فی الواقع الان از سایه خودم هم میترسم...
لامپ اتاق خاموش است. چراغ مطالعه روشن است. نشسته ام پشت لپ تاپ. به نیتِ درس خواندن نشسته ام. سالهاست که نشسته ام. سالهاست لامپ خاموش است. سالهاست بغض دارم. سالهاست که دلم برای خودم میسوزد. سالهاست آفتاب ندیده ام. سالهاست شبها رقصِ سایه آن درخت بید را روی دیوار اتاق تماشا میکنم. برایش موسیقی والس پخش میکنم. او میرقصد و من لحظات را زندگی میکنم. اما امشب پرده هارا کشیده ام.از هرچیزی که ان بیرون است متنفرم. سایه ای نیست. فقط منم. من و صفحه ارسال مطلب ج
متنفرم
از دریایی که زیر نور خورشید خروشان است
انگار لیاقت گرمای وجود خورشید را ندارد
چرا انسان ها هم این گونه اند؟
مگر خود محبت نمی کنند؟
پس چرا قدر محبت دیگران را نمی دانند؟!
شاید اندازه ی دریا درد دارند
یا که گرمای خورشید برایشان کافی نیست
نکند پر توقع اند؟
یا نکند خورشید کم می گذارد؟
اگر روزی خورشیدشان ماه شود چه؟
آن موقع باز هم خروشان خواهند شد؟
معلوم است که نه
مراقب خورشیدمان باشیم
با خروشمان خورشیدمان را ماه نکنیم
چراکه شاید خورشیدمان
دیروز اگه نیم ساعتم وقت اضافی میاوردم امضاها رو هم میگرفتم ولی از کل پروژه تدوینام فقط امضاهاش موند. یه حس سبکی شبیه تموم شدن امتحاناتم داشتم. الانم که تو سازمانم منتظر جلسه ملیم.
آخر هفته هم مشغول عروسی امیرحسین بودیم که خیلی عروسیشون قشنگ بود و خیلی هم وقت ما رو گرفت ولی هر چی بود تموم شد و میتونم بگم الان دیگه میشه فول تایم زبان رو ادامه داد. به امید خدا یه ماه توپ بخونیم و امتحان رو بدیم و تموم شه
چقدررر من مظلومم اخهههه 
اینقدر حس خوبی ب خودم دارم که نگو (خودشیفته شدم:))) ) 
گوگولییی تو چقدر بزرگی ! چقد با وجود سختیا خودتو بالا کشیدی (ینی تحمل کردم و شکستو تبدیل ب شادی کردم!) 
من بهت افتخار میکنم:)
چقدر سختی کشیدی ولی همش تموم، همش خاطره شده!!! چه قد دوس دارم لحظاتیو برم گذشته رو سفر کنمو و خودمو بغل کنم بگم کمتر سخت بگیر بچه:))
کنکورو خاطرات تلخ و شیرین ! درسته از کنکور متنفرم اما دلم برای خودِ کنکوریم تنگ میشه ب هر حال:/
دلمم برای کامنتای تک
خیلی عجیب است. شخصیتی که همین دیروز داشتی مشتاقانه داستانش را دنبال می کردی که داشت آموزش می دید و 14 ساله بود تنها با گذشت چند ساعت، اکنون 17 ساله شده و جنگجویی است که در تمام قلمرو نظیری برایش پیدا نمی شود. و جالب تر اینکه خودش معلم است و دارد به دخترک 14 ساله ی دیگری آموزش می دهد...
عجیب است و اعصاب خورد کن. من از بزرگ شدن شخصیت ها متنفرررررم. بیشتر از هرچیز دیگری توی این دنیا. متنفرم متنفرم متنفرم. کاش می شد به نویسنده ها فهماند که لزومی ندارد بات
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
گفتم تموم بشه غمگین میشم؟ 
دیدم نه واقعا.
غمگین نمیشم اما تموم شدنش تموم شدنِ یک دوره آموزشی سخت و نفس گیر بوده.
گاهی پیش میاد که همه چی خوب باشه اما همه چی از دست بره.
من و مامان بابام روز اول عید سه نفر بودیم الان ....
پس همیشه ویرانی یکی از گزینه هاست که محتمل هست.
خدایا ممنونم
از تموم شادی ها
و دلخوشی های 
کوچیک.
خدایا ازت ممنونتم.
خدایا اگه من روی تموم 
خوبیهایی
که در حق کردیو
بپوشونم
یعنی کافرم.
به پوشاندن بذر توسط خاک
کفر میگن.
اگه من تموم لطفهایی که
در حقم کردی.
تموم لحظه هایی که هوامو
داشتی.
تموم نعمتهایی که بهم دادی رو
شاکر نباشم
از درون
و بیرون
شاد نباشم
و روی همه اونا رو 
با غم الکی
بپوشونم یعنی کافرم.
خدایا دوست دارم.
بهت ایمان دارم.
ازت ممنونم.
حال خوب کن همیشگی من
دوست دارم.
از اینکه مهدیه رو ناراحت کردم و بهش گفتن احمق و گفتم ازش متنفرم مثل سگ ناراحتم . منم در حد همون احمقم و احمق تر حتی. و میخوام برم ا دلش دربیارم:/ و حتی اگه اصن بدجنسانه به حرف کشی از من ادامه داده و سناریوی من درست بوده باشه :/ بازم دلیل خوبی نیست :// ینی به نظرم حالا چیز خاصیم نشده :/ به هر حال خودم بودم که بهش همه چیو گفتم :/ نمی‌دونم اصلا هر چی :// من از قهر و این چیزا متنفرم :/// و ما آشتی میکنیم :/ و اینکه من باهاش حس نزدیک بودن ندارم بر میگرده به من :/ و
هرچی از این دوستیابی های اینستاگرامی و فضا مجازی متنفرم فکر کنم سر خودمم اومده. شما اگه یه نفرو قبلا دیده باشین و تو یه نگاه بدون تعریف از طرف خوشتون بیاد و بعد تو اینستا هم سریع فالو کنید طرفو .
اونوقت چی میتونید بگین؟ یعنی چجوری میشه دل طرفو به دست آورد ؟
ممنون میشم هر کی این پست رو دید جواب بده
یبار فقط جواب یکی از استوری هاشو دادم اونم فقط لایک کرد :/ 
اصلا از جواب دادن استوری بدم میاد مثل این میمونه که بخام با طرف لاس بزنم یا چی بگم مثلا طرف
قرار بود اسفند شلوغ ترین روزای من باشه. قرار بود کل هفته رو درس بخونم تا بتونم تو عید یکم وقت خالی! داشته باشم. قرار بود هفته اخر اسفند بیام تازه خیابون طالقانی رو متر کنم برا خرید. قرار بود امسال سفره هفت سینو من بچینم بالاخره. قرار بود خیلی چیزا. قرار بود دیگه مجبور نشم انقد خونه بمونم. قرار بود دیگه انقدر سرم خلوت نشه که بفهمم چقدر حالم خوب نیست. قرار بود این ویروس تا ١٥ فروردین بره. من روانی میشم اگه نرم بابل. من دیگه طاقت این روزا رو ندارم. من
از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام
آیا می دانستید هند با دریافت صد دلار ناچیز ویزای توریستی "یک ساله" میده به ایرانیا؟:)) منم نمی دانستم ولی بعد که فهمیدم امید به زندگیم ده درجه افزایش پیدا کرد؛)) 
من فعلا فقط دو تا فانتزی/ارزوی قبل از مرگ بزرگ که عاشقشونم، دارم، یک همین سفر کردن، دو اینکه انقدر تو این تظاهرات و جنبش ها و فستیوال های خیابونی این کشورای آزاد مثل آلمان و فرانسه شرکت کنم که همونجا کف خیابون از هیجان تموم شم:))
.
پ.ن: از طلاهایی که تو این یکسال و به ویژه در این دو هفته ر
امروز تا ظهر روز خوبی بود اما بعدش همه چی بهم خورد صبح زبان خوندم کتابم ارسطو رو تموم کردم و کلی راه افتاده بودم تا این که زندایی بابام زنگ زد به مها که رتبه اشو تبریک بگه بعد نمیدونست ما نمیدونیم به مها تسلیت گفت و اونجا فهمیدیم که بعله صبح بیچاره تمپم کرده. من که حالم بد شد گفتم بریم خونه.  تو خونه هم تا اومدم تمام بدنم میلرزیدو گهگداری تیر میکشید جاهای مختلف بدنم تا خوابم برد بعد مامان اومد ما هم حاضر شدیم اومدیم پیش دختر خاله هام خیلی بد بو
دو سالگی وبلاگ مبارکککککککک دو سال عالی کنارتون داشتم.یه سال ازتون مرخصی میگیرم و بعد کنکور میام.کم تر از یک سال.دل تنگتون میشم که میام بهتون سر میزنم.مراقب خودتون مهربونیاتون وبلاگاتون تموم باور های خوشگلتون باشید :)

پ.ن:اگر برای نوسندگی تمایل داشتید باشید بهم جیمیل بزنید.کاری هم بود جیمیل و ایستا و هانگوتس در خدمتم.:)ارادمتندتون melina
جیمیل:meli1381a@gmail.com
ایدی اینستا:meli1381a
هانگوتی:meli1381a@gmail.com
این پست به خاطر این نیست که ازتون راهنمایی می خوام یا حرفایی بودن که تو دلم مونده بودن یا هرچی. اینو نوشتم تا فقط بهش ثابت کنم، اگه بخوام، می تونم.
من تمام تلاشم رو کردم که خودم باشم و در نظر خودم تو این کار موفق بودم. اما همزمان یه احساسی از اون پشت بهم سیخونک می زنه که تمام حرفای من دروغه و من فقط چیزایی رو می گم که در نظر خودم قشنگن و اگه کسی این حرفارو به من بزنه خوشحال می شم و من دارم نقش آدم خوبه رو بازی می کنم و اگه کاری کنم که اونا خوشحال و ا
بچھ ک بودم فک میکردم پدرومادرها ساعت شنین ک ھروقت تموم شد برش میگردونیمو ھمھ چی نو می‌شھ 
ولى وقتی بزرگتر شدم فھمیدم......
فھمیدم مثل مدادرنگیھ زندگیتو رنگ میکنھ و خودش تموم میشه
یا مثل حبھ قنده....
چاییتو شیرین میکنه ولى تموم میشه
********
قدرشونو بدونیم تا ب خاطر ما تموم نشدن^__^

زندگی زود میگذره
قدرشونو بدونیم.....
دو تا اتفاق هست که از الان دارم بهش فکر می‌کنم برای حداقل ۶-۷ ماهِ دیگه و انقدر ذهنم رو مشغول کرده که باید حتما بنویسمشون و دیگه بهشون فکر نکنم.
اولین اتفاق رو بعید می‌دونم بشه... فلذا فقط جایگزینش رو می‌نویسم. این‌که به محضِ این‌که تو بیمارستان فارغ شدم، بیام خونه و به بخش نرم. حتی یه دقیقه بیشتر هم نمی‌تونم بیمارستان رو تحمل کنم!
دومی این هست که تا ده روز و هرچه بیشتر بهتر، هیچ‌کس، یعنی هیچ‌کس... حتی مامانم و مامانش، نیان خونه‌مون. هیچ‌کس
سلام. 
 
اینکه بگم نبودم دروغ گفتم خاموش دنبال میکردم وبها رو و کلا نمیتونستم از اینترنت و فضای مجازی دور باشم و اون هم برای خودش دلیل داره .
 
ولی سعی کردم که به نت اومدنم رو کمتر کنم . کارها هم خداروشکر بهتر و سریعتر پیش رفته و یکسری پیشرفتهای ریزی داشته ام. 
 
از فلسفه و هر چی که مربوط به فلسفه میشه متنفرم ! 
 
+قراره نحوه آموزش اعداد سه رقمی به بچه های کلاس دوم رو به تقریبا 60 نفر توضیح بدم داخل کلاس که از چه متدهایی استفاده کنن و متاسفانه فعلا
داستان در مورد مرد میانسالی به اسم رحمانه که سرطان مردونه(!) گرفته و دکترش بهش میگه به زودی میمیره. رحمان هم که آبدارچی یه شرکته و همیشه درگیر مشکلات مالی با چهارتا بچه بوده، تصمیم میگیره یه کاری کنه پسر رئیسش اونو بکشه و دیه‌ش برسه به خانواده‌ش. چون خودش در هر صورت قراره بمیره. 
داستان و اتفاقات بامزه بودن، ولی بازم من متنفرم از یه چیزایی که به زور چپوندن تو فیلم تا مثلاً مخاطب بخنده! مخصوووصاً من متنفرم از یه سری شوخی‌های جنسی که دلیل خنده
اتاقمو مرتب کردم، گردگیری کردم، جارو کشیدم :)
خسته شدم ، وضعیت R هم از یه طرف :/
یه عالمه کار دارم از همه مهم تر درسام هستن که نخوندمشون :(
تو عید برام زمان کند میگذشت با خودم میگفتم کاش زود تموم بشه... الان که تموم شده با خودم میگم چرا زود گذشت؟! یعنی هنوز باورم نمیشه که تموم شده... ولی مطمعنا تموم شده :/
ولی تعطیلات عید و مفت از دست دادم.... میتونستم خیلی کارا بکنم اما نکردم...
ساند کلود هم اون پشت داره پخش میشه...
ولی واقعا کی من از بی برنامگی درمیام؟؟
م
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
قبلا نوشتم نمیتونم اشک بریزم .خشک شده و سوخته:/الان میتونم...ولی فقط واسه احمقانه ترین چیزا...چیزهایی که از قلبم نیست...مثلا ممکنه پام بخوره به میز اشکم بزنه بیرون:|یا درمورد یکی بخوام حرف احساسی بزنم صد بار صدام میگیره چشمم خیس میشه..ولی امکان نداره وقتی صدای شکستن قلبم میاد اشکم بیاد:/فقط بغضم باد میکنه...ازم خودم بدم میاد ...ولی باید خودمو دوست داشته باشم..مگه غیر از خودم کسی دیگه رو میتونم بشناسم؟یا کسی میمونه واسه ادم؟اگه قرار باشه خودم واسه
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
میتونم این رو بگم که از شنیدن کلمه آبجی از زبون خواهرام متنفرم..
پشت این آبجی گفتنای هرچندسال یک بار مطئنن یک درخواستی هست که میگن
سلام گرگ بی طمع نیست...
متنفرم ازاین کلمه که فقط در مواقع ای که بهم نیاز دارند استفاده میکنند و چه 
وقیحانه این کلمه رو بعداز هربار پوزخند زدنم و تاکید براینکه بهم نگو آبجی و کارت رو بگو
بازهم تکرار میکنند و منو آزار میدهند...
دلم میخواهد آبجی گفتنشان از ته دل باشد و بدون درخواستی اما فکرکنم این آرزو رو باید به گور ب
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
سلام!
من امیریوسفم.
یه کرم کتاب حرفه ای.
این جا میخوایم کتاب هامونو بشناسیم، انتخابش کنیم یا حتی داستان بنویسیم! خلاصه... هرچیزی که مربوط به کتاب میشه توی این جا وجود داره.
دنبال کتاب میگردی؟ ازم بپرس.
میخوای ببینی کدوم نویسنده قلمش عالیه؟ ازم بپرس.
فیلم های مربوط به کتاب هارو میخوای؟ ازم بپرس.
و یه عالمه چیز دیگه.
راستی یادم رفت بگم. منم مثل همه ی کتابخونا کتاب نوشتم و حتی تا چاپش هم رفتم ولی نشد. ولی من کتاب هایی که نوشتم توی همه ژانری هست. مثل ت
سلام
در یک سری سلسه پست میخوام به این موضوع که مدتی ذهنم رو مشغول کرده بپردازم و در موردش متن بنویسم.اونم اینه 1000دلیل که از ایفون متنفرم و اپل چطور میتونه باعث انقراض بشریت بشه!
در هر پست 10 دلیلم را تفسیر میکنم.
اخطار!!!تمام نوشتهای این موضوع غیر حرفه ای و بدون آزمایش و ممکن است احساس و پیش بینی و کمی تخیل هم چاشنی کنم.
----------------------------------------------------
ادامه مطلب
انگار عین سگ برای یه آدمی که هیچوقت نبوده ناراحتم
نمیدونم چه مرگمه
ترس از فراموشی دارم اینکه یه جای دور باشم‌و فراموش بشم ناراحتم نمی کنه اینکه هستم و فراموش بشم ترسناکه
اینکه این جریان کنکور،هیچ جا نرفتن و جواب همه برنامه ها ،نه نه و نه عه
دارم از یادشون میرم ،جامم دیر یا زود پر میشه،روابط جدید،آدمای تازه تر ....
من سرم درد میکنه هر روز که به هوش میام داستان همینه
بین همه چیز گیر افتادم
کارای مدرسه رو درست نمی تونم پیش ببرم ،درس خوندن و تست ز
میدونی، زندگی اغلب اینجوریه که باید سعی کنی از برهه ای که تموم شده بگذری. فلش بک زدن اشکالی نداره، مرور بعضی چیزا ایرادی نداره، فقط کافیه که بدونی تموم شده، اون روزها و آدمها هم تموم شده ن.
بیا ببینیم روزای پیش رو چیا تو چنته داره، هوم؟
دریافت
دکتر حسابی روز چهارشنبه به شاگرداش گفت: فردا شفاهی ازتون امتحان می گیرم.بعد دوباره همون لحظه گفت: نه همین امروز اونم کتبی امتحان می گیرم.بعد شاگرد ها اعتراض کردند.بعد دکتر گفت: همین که هست هرکی هم اعتراض داره بره جلوی در وایسه.از ۵۰ نفر فقط ۴ نفر رفتن جلوی در.بعد اینکه امتحان تموم شد رو به شاگرداش کرد و گفت: از همتون ۱۰ نمره کم میکنم!شاگردها اعتراض کردند.باز دوباره گفت: نمره ی اون ۴ نفر هم ۲۰ رد میکنم.شاگرد ها با شدت بیشتری اعتراض کردند.دکتر حس
هفته آخر تابستونه، بالاخره داره تموم میشه :)) و من خیلی سرگردونم وسایلم رو نصفه نیمه جمع کردم ولی چیزی هم نیست که جمع کنم بقیشون یا باید شسته شن یا اتو یا دوخته بشن و ترمیم.
خیلی دارن دیر خوابگاه رو باز میکنن حقیقتا و انجام اون همه کار تو یه روز پدر درآره.. من برعکس یه عده همیشه خودمو عجول نمیدونستم ولی تازگی ها خیلی عجول شدم و خودم اذیت میشم بابتش، از این انتظار باز شدن خوابگاه هم متنفرم
دیگه این که دو نفر که آدمایین که خوشم نمیاد ببینمشون همزم
جرأت کنید راست و حقیقی باشید.جرأت کنید زشت باشید!اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید.خود را همان که هستید نشان بدهید.این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!ژان کریستف
امروز دومین روزیه که بدون مادرم سپری میشه، مادری که با کلی سفارش به سمت مشهد رهسپار شد. و این دوروز خیلی بد داره میگذره. فکر می کردم وقتی بره می تونم با آزادی کامل بیرون برم و هرکاری می خوام بکنم ولی اصلن بهم خوش نگذشت، در
باید بگم دلم غذاهای خونگی مامان پز میخواد و تمام!
#فقط تموم شو لعنتی
من همون آدمیم که حساس به غذا بود!
هر خورشتی جز خورشت مامان جونش و فک و فامیلای خوب اشپزش از گلوش پایین نمیرفت حالا خورشتای داغون اشپز دانشگاه حتی قیمشو!
فکرشو بکن قیمه! :/ غذایی ک ی تایمی متنفر بود ازش رو میخوره!!
چرا؟ چون نه وقت غذا درست کردن داره و نه حوصلشو لا ب لای این همه شلوغی کار...
تموم شو فقط
تموم شو
 
از اینکه آدمها فکر میکنن من قوی و مستقلم متنفرم . من انقدر از نظر روحی داغون و متلاشی ام که گاهی چند دقیقه به یه نقطه خیره میشم و فکر میکنم چطور میتونم به این نکبت پایان بدم بعد به خودم میام و فکر میکنم من ترسوتر از این حرفام و بهتره بجای فکرای بیخود یه حرکتی برای زندگیم بکنم ، اما پنج دقیقه بعد دوباره مایوس میشم و دلم میخواد بزنم زیر گریه . حالا نمیفهمم چرا با این روحیه‌ی نابود ، همیشه درحال خندیدنم و همه فکر میکنم من زندگی به هیچجام نیست . من
سلام
اینکه میگن خوشحال باش و از زندگی لذت ببر دقیقا یعنی چی؟، خیلی ها میگن خوشحال باش، از مجردیت لذت ببر ولی من اصلا اصلا تا این ۲۵ سال اصلا از یک روز زندگیم لذت نبردم، از جمع خانواده متنفرم، از این که با یه حرف کوچیک دعوامون میشه متنفرم، از مسافرت با خانواده، از گردش با خانواده متنفرم، از فامیل از بحث های فامیلی مزخرف که میخوان بگن ما خوشبخت تر و پولدار تریم و شما بی عرضه اید که نمیتونید دختر شوهر بدید متنفرم.
من اصلا نمیتونم از زندگیم لذت بب
این یک هفته که مشهد بودم ...نه نوشتم...نه خوندم...نه هیچی...!
حالا یه عالمه کتاب هست...یه عااالمه ورقه سفید و خالی و یه من ...!به امام قول دادم ازش خواستم کمکم کنه ...که کتابمو تا آبان تموم کنم...
این هفته نرسیدم به بروز شده ها سر بزنم امروز ...حتمااااا...
خوابم بند نمیاد از این ور میوفتم ...اون ور ...تو ماشین گردنم بدجووور گرفته ...و با یه خواب طولانی مدت متوجه شدم دیگه نمیتونم تکونش بدم ...امان از تنگی کانال نخاعی ‌‌...اه!
بعد از ظهر شروع ترم جدید زبانه ...خدا ک
ازون جایی که من خیلی آدم با حوصله ای هستم :/ و عاشق سریال مریال:// یه انیمه ی ۳۶۶ قسمتی رو میخوام ببینم:/ ولی خب درست در همین لحظه که این رو نوشتم یادم اومد که بهم گفته بود ساوت پارک رو ببینم و من چون اصن حوصله ی چیزای طولانی رو نداشتم ندیدم :/ و الان نمیتونم با خیال راحت برم بِلیچ ببینم :// و اصن من هر کاری میکنم حتما باید یه چیزی توش باشه ://این مازوخیستی از کجا نشأت میگیره?:// به طور کلی ا هر چی باعث میشه آدم حسای مسخره پیدا کنه متنفرم :/ ا آهنگ چِلْسی م
تحملم واقعا داره به سر میرسه
فشار زیادی روم هست
واقعا نمی‌دونم باید چیکار کنم
این دختره نامرد هم که همش فقط اذیتم می‌کنه. کاش می‌دونست تنها دلیل زنده موندم اونه
فکر نکنم خوب بشم. ترسناک و ترسناک‌تر میشم. به حدی که حتی منم از خودم می‌ترسم
تمایل زیادی به بعضی چیزا دارم
میگه چرا نمی‌رفتی نظامی نمی‌شدی. اگه می‌رفتم بیشتر تمایل به خشونت پیدا می‌کردم
دستمم بازتر میشد
واقعا برای من سالم نیست
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
I love you like my breath
Just as uncontrolable ...
مثلِ نفس کشیدن دوستت دارم
همانقدر بی اختیار ...♥️✨
Falling in love with you is the second #BesT thing in the world finding you was the first♥️
عاشقت شدن دومین کار خوبى بود که تو زندگیم کردم. اولیش این بود که پیدات کردم
I hate everyone except you *-*
من از همه غیر از تو متنفرم:)‌‌

love doesn't need to be perfect  it just needs to be true
لازم نیست که عشق عالی باشه فقط  کافیه که واقعی باشه...



Interrupt me
To start who?!
منو متوقف کردی
که کیو آغاز کنی؟
چرا ازم فاصله میگیری پس بگو اون همه خاطره چیمنی که به پای تو موندم داری میری تو به خاطر کیمنی که هی پشت تو واستادم تنها نذاشتم اون ...یه روزی فکر نمیکردم که از همون دستا یه چک بخورمد نامرد حداقل با من نه جلو این همه آدم نه با همه آره و با من نه مگه من آهنمدمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز تموم غصه ها ردت کرد ...دمت گرم کی تورو اینطور بد عادتت کرد کی توئه دیوونه رو درکت کرداز تموم غصه ها ردت کرد ...یه کاری کردی یهو جا خور
متنفرم از مرد ها یا پسرایی که میگن دختر باید کوچولو باشه موهاش یه متر باشه لوس باشه فلان :|
من از فضا اومدم که بدون این ملاکا کسیو دوست داشتم
نگفتم قدش بلند باشه یا سیکس پک باشه یا چشم آبی باشه و فلان
اگر واقعا میخواید یه زندگیه ارومو کنار کسی داشته باشید 
یا میخواید واقعا کنار یکی بهتون خوش بگذره 
اون ملاکا تاثیری نداره :|
مثلا یکی میگه چون دختره موهاش یه متر بود خیلی بهمون خوش گذشت  
زندگیمون از بقیه بی دغدغه تره
یا رابطمون پایدار تره
من مید
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
سلام 
من یه دخترم که قبلا هم یه پست گذاشتم راجع به این که چرا تا حالا مورد قبول کسی نبودم, یه مسئله ای پیش اومده خواستم ازتون مشورت و راهنمایی بخوام. 
حقیقتا متوجه شدم 6 ماهی میشه یه آقا پسری پایان نامه شون رو ارائه دادن, حالا سوالم کجاست ؟قبل از ارائه پایان نامه شون نگاه هایی به من داشتن, سعی میکردن نزدیکم بشن مثلا دور و اطرافم رفت آمد داشت, چه طور بگم دوست داشت کلا تو دیدش باشم و دیده هم باشه , گذشت و گذشت و ایشونم ارشدش تموم شد و یه چند ماهی ندی
آرزو می کنم هرچه زودتر بمیری ترامپ لعنتی که گند زدی به زندگیم://
بعد از ترور سردار زندگی نذاشته برام،بهونه اومده دستش که دیگه اونجا جای موندن نیست ،جم کن بیا پیش خودم.
آخه اون عوضی که خودش به غلط کردن افتاده دارن جم میکنن برن گم شن خراب شده ی خودشون ،این وسط این چی میگه من نمی فهمم به خدا‌.
امروزم دیگه زنگ زده بود به بابا:/ آخرم دعواشون شد:/ خدایا چرا تموم نمیشه ؟! چرا تموم نمیشی، رفتی تموم شد دیگه ، تموم شو دیگه.. بابا تموم شو... تو رو هرکی دوست دار
از این زندگی خسته شدم. تا کی افسردگی و حماقت؟! تا کی شنیدن و دنبال کردن شایعات و اخبار؟!. حالم بهم می خوره. دیگه حتی شنیدن آهنگای پاپ هم بهم آرامش نمی ده. خیلی وقته خونه خالی نیست. دلم سکوت می خواد. از قرنطینه متنفرم. می خوام بگم همیشه هم اینترنت و کتاب و خانواده نمی تونن پای بندت کنن به خونه. خونه که نه!! بعد از یک ماه و چند روز بودن توی چهار دیواری که دیگه همه چیشو از بهری، بودن و موندن و نفس کشیدن؟! لعنتی سخته!. همش دلم می خواد فرار کنم. وقتی پشت بوم
منتظرم مها زنگ بزنه برم سر کوچه. یه ساعت فقط طول کشید کانورسیشن رو حفظ کنم تازه اگه از یادم نره. یه حسی بهم میگه منو میبره امروز پای تخته :/ چقدر از این قسمتش متنفرم.ولی چیکار کنم باید برم تا یاد بگیرم. حالمم اینقدر بده که نگو اگه اون یک ساعتو گذاشته بودم پای کتابم تموم شده بود دیگه آخرشه. من باید هرجوری شده کار کنم. به خاطر کسایی که دوسشون دارم. نه فقط به خاطر خودم. امروز خوب بود اما به همه ی کارام نرسیدم درسته اصلی هارو انجام دادم اما فرعی ها هم م
اصلا شرایط طوریه که نمیتونم بیان کنم!
بگم حالم بده؟دیگه تکراری شده.
مزخرف،دو روز از کلاسای هنرستان و یه جلسه کلاس زبان از دست دادم،سفر و گرما و حالِ بد.
واقعا از خورشید متنفرم خورشید باید وقتی من میرم خارج از خونه پشت کوه ها بمونه تا من کارم تموم شه بعد اجازه بگیره بیاد سرِجاش.
بابام دوست داشته اسم منو بذاره خورشید،اسم قشنگیه اما من گرما رو دوست ندارم.
دوتا کتاب خریدم که بعدا راجبشون حرف میزنم.
منو خاموش دنبال نکنین من میمیرم‌.
دلم میخواد با
از روزی که اینترنت قطع شد من هر روزی روزی ده دفه روی آدرس انار بانو میزنم تا ببینم نت وصل شده یا نه؟...
و حس می کنم چه کارِ تباهی انجام می دم...
راستی چرا وقتی خودم از این کار که مدام به نت بیام و اینترنت رو چک کنم متنفرم ،اما باز دستم ناخودآگاه سمت تبلت می ره؟ ...
غیر از این هنوز خیلی کارهای دیگه هم توی زندگیم هست که دوستشان ندارم،ولی انجام می دم و بعد احساس تباه بودن می کنم...
از خندیدن زیاد متنفرم و باز انجام می دم،...از شوخی کردن زیاد متنفرم و باز ا
آخرین لحظه های سالم بودن گوشیمه و کجام؟! تو خیابونی که حتی اسمش هم نمیدونم.عینکم رو زدم روی چشمام و یواشکی اشک میریزمدر به در دنبال یه جا که گوشیم رو درست کنه و بدشناسی خورد به همین تعطیلات
به معنای واقعی کلمه احساس تنهایی و بی پناهی کردم امروز
وقتی که رفتم توی مغازه و پول تعمیر گوشیم از موجودی حسابم بیشتر شد و هیچ دسترسی به خانواده ام نداشتم و حتی دلم نمیخواست زنگ بزنم بگم پولم کمه
وقتی توی تاکسی اون مرد آشغال کناریم عمدا دستش رو میاورد سمت م
دوستتون دارم و خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده
از صمیم قلب
همگی باید بیشتر دلتون تنگ شده باشه ولی من خیلی دلم براتون تنگ شده 
سخت‌تر کار می‌کنم تا جیمین بهتری رو بهتون نشون بدم، همیشه ازتون ممنونم
ولی شما میدونید
ما با هم هستیم و خوشحالیم
این بخاطر اینه که سلامتیم و بیمار نیستیم
میدونستیدش، درسته؟
از صمیم قلب امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشید
همگی دوران سختی دارند و لحظاتی مثل این وجود داره
میدونم همه نمی‌تونند درکش کنند
امیدوارم بتونیم ک
دارم فکر میکنم یه آدم چقدر توان اشتباه کردن داره؟
این حجم از توانایی تو اشتباه کردن و به اشتباه انداختن واقعا عجیب میشه گاهی.
دارم فکر میکنم خدا چطوری همه ی اینا رو میبینه و باز تحملم میکنه، اگر صداش کنم باز بهم گوش میده، وقتی فرصت ها رو به بدترین شکل نابود میکنم اگر پشیمونیم رو ببینه بازم بهم فرصت میده، چطوری ازم خسته و ناامید نمیشه وقتی حتی خودمم از دست خودم خسته م.
همین_
مادربزرگم رفت
امشب شب اول قبرشونه
ازتون میخوام لطف کنید براش نماز شب اول قبر بخونید
بهتره بین نماز مغرب و عشا خونده بشه.دو رکعته. رکعت اول بعد از حمد یک مرتبه آیت الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد 10 مرتبه سوره قدر خونده میشه. بعد از اتمام نماز این عبارت گفته بشه: اللهم صل علی محمد و آل محمد وابعث ثوابها إلى قبر ماه نساء بنت علی بابا
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها