نتایج جستجو برای عبارت :

عاقل اون ادمیه که کم حرف بزنه و بجا

استاد قائدی یک پستی گذاشته است با عنوان "شهروند عاقل". برایش نوشتم بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهایم بروم دیوانه وار دیوانگی کنم. زیر این نظر نوشته است: این خودش عین عقل است ...
استاد قائدی یک پستی گذاشته بود با عنوان "شهروند عاقل". دلم گرفته بود. زیر نوشته اش در بخش نظرات نوشتم: "بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهایم بروم دیوانه وار دیوانگی کنم". 
پاسخم داده است: این خودش عین عقل است ...
از این دعواها خسته شدم
مامان و آبجی  هر روز با هم دعوا می کنن. آرزومه برم برای خودم خونه مستقل بگیرم و از این دعواها راحت بشم.طاهرم آرومه از درون داغون 
یه وقتای با این دعواها ی چند ساله دست و پاهام  میلرزه.سردردهام زیاد شده و تمرکزم رو از دست می دم
از زمانی که ف توی زندگیش مشکل پیدا کرد و اومد اینجا دردسر ما بیشتر شد 
خدایا به ادمات بفهمون با جیغ و داد و بیداد هیچ مشکلی حل نمیشه 
اینا همه حق الناسه.چرا توی یه خونه باید این همه حرفهای تکرار باش
ح آزارم میده و راستش من بیمار این آزارم. چرا؟ چون دلم هیجان می‌خواهد، دلم وادادگی می‌خواهد. لعنتی این را خوب فهمیده، خوب بازی می‌دهد. اما تا کجا؟ مگر قرار نبود من عاقل باشم؟پس بسم است از قبول علمی و صلاح و نیکنامی. هرچه دل افشار کشد دیگر نمی‌روم. آری خواست دل را می‌شناسم اما من نه آنم. بسم است.
پیعمبر فرمود خدا به بندگانش چیزی بهتر از عقل نبخشیده است زیراخوابیدن عاقل از شب بیداری جاهل بهتره در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل بسوی حچ وجهاد بهتر است وخدا پیعمبر و رسول راجز برای تکمیل عقل مبعوث نسازد  تا عقلش را کامل نکند مبعوث نسازد و عقل اوبرتر از عقول تمام امتش باشد و انچه پیعمبر در خاطر دارد از اجتهاد و مجتهدین بالاتر است و تابنده ای واجباترا بعقل خود در نیاد انها را انجام نداده است همه عابدان در فصیلت عبادتشان بپای عاقل نرسند عقلا
یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل               تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد           آهنی را که بد گهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند        چون بیاید هنوز خر باشد
سعدی
کفاره ی شرابخوریهای بی حساب
هشیار در میانه ی مستان نشستن است
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
«لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون»
قسم به جان تو (ای پیامبر) که آنان در مستیشان سرگردانند .
سوره ی حجر آیه ۷۲
داستانی رو از کودکی شنیده بودم مضمونش این بود:
جادوگری نیمه ی شب معجون دیوانگی رو داخل چشمه ی شهر که مردم ازون آب میخوردند میریزه
یکی از مردم  متوجه میشه فردا هرچی به مردم میگه آب چشمه آلوده شده هیشکی گوش نمیکنه و همه از چشمه آب میخورن و همه دیوانه م
در خبر داریم که:«قَدِمَ الْمَدِینَةَ رَجُلٌ نَصْرَانِیٌّ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ وَ کَانَ فِیهِ بَیَانٌ وَ لَهُ وَقَارٌ وَ هَیْبَةٌ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَعْقَلَ هَذَا النَّصْرَانِیَّ فَزَجَرَ الْقَائِلَ وَ قَالَ مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ.»ترسایى از مردم نجران به مدینه آمد و او را زبانى گویا و ظاهری جذاب و با هیبت بود. پس گفته شد: اى پیامبر خدا، این ترسا چه اندازه عاقل است! حضرت گوینده ر
حالا این عمه من خوبه هروقت میاد رشت میره رازقی و شکم الملوکو کبابی فلان و بسار کلی به خودش میرسه..
ما
۹ تا آدم عاقل و بالغ رفتیم دربند املت زدیم بر بدن کلا شد ۱۲۰تومن
میخواست مارو به کشتن بدهههه که چرا واسه املت انقد پول دادین..
البته
نظرشون اینه اگه عاقل بودین اینقد پول پای املت نمیدادین..ولی به قول
آروین اینجوری خودمونو توجیح کردیم که نهههه خوب بود گوجه گرون شدهههه..
پ.ن:یادم باشه حق تبلیغو از این رستورانایی که نام بردم بگیرم
الان واقعا حس s رو درک میکنم. واقعا درک میکنم. ولی هنوز ازش متنفرم به خاطر کاری که بام کرد. هیچ دلیلی نمیتونه قانع کننده باشه کاری که بام کرد رو.
یکی رو میخام سفره ی مغزمو براش باز کنم و برنامه ریزی کنم نمیخاد کاری کنه فقط گوش کنه باشه و یک انگیزه بشه که برنامه ریزی کنم بعد یک ماه تمام از صبح تا شب بیاد دنبالم بزنه پس کلم:/ بزنه پس کلم بگه پاشو بیدار شو برو بیرون. بزنه پس کلم نرو تو تلگرام بشین کار کن بزنه پس کلم و... 
ابجیم فقط دیروز اومد دعوا کرد چر
 
 
 
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیممستیم اگر ساکن میخانه نباشیمما را چه غم ار باده نباشد، که دمی نیستاز عمر که با نالۀ مستانه نباشیمسرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرتعاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیمچون می نرسد دست به دامان حقیقتسهل است اگر در پی افسانه نباشیمهر شب به دعا می طلبیم اینکه نیایدآن روز که ما در غم جانانه نباشیم#مهدی_اخوان_ثالث
ولم کن . هیچ جا سراغمو نگیر . تا وقتی بودی نمیتونستم عاقل باشم. دیگه میخوام‌عاقل باشم. لطفا تمومش کن.
 
اینقد که حرفات ازارم داد. اینقد که دوست داری حرصم بدی رفتنت سخت نبود. 
تا ابد برو پستهای پیج سپهر خدابنده که به من مربوطه لایک کن من میکوبم خودمو از اول درست میسازم. 
 
http://sakhamusic.ir/music-puzzle-band-jaaddeh/
دامان گوده مره تنگ بومه گیله لایداران خاله جی مره سنگ بومه ی گیله لایمی تیلیفه مار می جنگ بومه ی گیله لایمره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لایتی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای... گیله لای جاننه تنها تی چوشم باران ببارست گیله لایمرغ و ماهی مره زار بناله ست گیله لایداران چو جی خون بکله ست گیله لایمره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لایتی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای... گیله لای جانمو خواستی تره خوشبخت بوکونم گیله لایتی جانه تازه رخت دوکونم
دقت کردی که همش منتظرم یکی بهم زنگ بزنه باهام حرف بزنه تا شور و شادی بیپیچه تو دلم
و خب معمولا تا زنگ نزنم خودم، کسی حواسش نیس
مرسی :)
البته بعید نیست هممون منتظریم یکی بهمون زنگ بزنه و به هیچکسی زنگ نمیزنیم تا اون تلفن کنه
و البته بازم بعید نیست که همه با خودشون خوشن و من منتظرم یکی از دایره خوشبختی و دوستانه شون به من زنگ بزنه
خب، خریت بسه عزیزم!
یا برو همین فردا به یکیشون زنگ بزن و تمام دلتنگی و حرفاتو بهش بگو
یا که از این انتظار مزخرف احمقانه
این که انسان در هر شرایطی بتواند منطقی و عاقل باشد، عالی است اما در
عین عالی بودن، می تواند سخت باشد. وقتی حتی هنگام دوست داشتن و عاشق بودن
هم، ذره ای کور و کر نشوی و هم چنان منطقی و عاقل باشی، این می تواند برایت
خیلی آزار دهنده باشد گرچه در عین حال مزیتش بسیار است. یک عاشق عاقل،
تمام بدی ها و ایرادها و نواقص معشوق و رابطه را می فهمد و سعی می کند همه
چیز را بسنجد و تصمیم درست بگیرد، خطاها را گوشزد کند، و حتی بفهمد با این
که عاشق است، معشوقش آدم
امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه ..
نه تجربه تلخی بود و نه شیرین..
یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و 
یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه
از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه..
تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی
چرا من و تو باید فقط کار کنی
قابلیت دانلود اپلیکیشن اینستاگرام برای کاربران ایرانی غیر‌فعال است، چون از خارج تحریم هستیم. قابلیت استفاده از اینستاگرام برای کاربران ایرانی به زودی غیرفعال خواهد شد، چون از داخل تحریم هستیم. دارو نیست چون از خارج تحریم هستیم، دارو هست، دست من و تو نیست، چون از داخل تحریم هستیم. دست امامزاده بر سر دست‌های داخل است و دست شاهزاده در دست دست‌های خارج. دست بوسی حضرت آقا و اعلیحضرت همایونی برقرار است اما دست دلال‌ها دست خدا شده، هر توپی را و
پا شدم زنگ بزنم خونه، حرف بزنم یه کم دلم باز شه. برادر عزیز گوشی رو برداشت و با بی حوصلگی تمام گفت کسی خونه نیست، منم خوابم...این دور از مرام و معرفته :)
فردا برمیگردم خونه، چشم من رو دور دیدن :)
نمی دونم چرا از وقتی در شرف ازدواج قرار گرفته دیگه محل نمی ده :)
مادر جان بعدش زنگ زد البته، میگفت چند ساعت پیش میخواسته زنگ بزنه ولی برادرزاده های عزیز تنظیمات گوشیش رو بهم ریختن، نتونسته زنگ بزنه. خیالم راحت شد :)
هرگاه خرد کامل شود سخن کم میشود.
خردمند کسی است که زبانش را از غیبت باز دارد.
عاقل ترین مردم از عیب خودش اگاه و از عیب دیگران نا اگاه است .
خردمند ترین مردم در انتقام از مردم نادان سکوت کند.
عاقل ترین مردم کی است که کار های جدی او بیش تر از شوخی هایش باشد
هرکس عقلش کاهش یابد شوخی هایش افزایش می یابد.
از نشانه های خردمند ان است که هرانچه را میداند نمی گوید.
و دیگران را به خاطر اشتباهات خودش سرزنش نمیکند. 
احمق ها با خشم و پرخاشگری واکنش نشان می دهند
حکمت 40
راه شناخت عاقل و احمق‏
(اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.[10]
(این از سخنان ارزشمند و شگفتى آور است، که عاقل زبانش را بدون مشورت و فکر و سنجش رها نمى‏سازد، امّا احمق هر چه بر زبانش آید مى‏گوید بدون فکر و دقّت، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مى‏گیرد).
(حکمت 40 به گونه دیگرى نیز نقل شده)
گفت: به نظر تو ارزش آده بیشتره یا گوسفند؟
گفتم: این چه سوالیه؟ خُب معلومه آدم, چون ...
گفت: صب کن صب کن, اگه راس میگی چرا اگه ماشین به آدم بزنه باهاش کاری ندارن ولی اگه به گوسفند بزنه میبرنش پاسگاه؟
دیدم راس میگه, یاد رئیس اسبق بقه قوه قضائیه افتادم که با افتخار میگف اگه کسی تصادف جرحی بکنه, بیمه نامه خودرو خودش وثیقس!
--: خب عادت ذهنی همه جا هم بد نیست...مثلا اینکه انسان به انجام واجباتش عادت کنه خب خیلی خوبه... اینکه عادت کنه از بدی ها دور باشه خیلی خوبه...
++:عادت یعنی عادی شدن... آیا در نظام خلقت چیز عادی وجود داره؟ ما بر اساس عادت نماز میخونیم اما آیا نماز یک عمل عادی هست؟ عادت ما موجب میشه بهش فکر نکنیم...
--: یعنی باید هر از گاهی نماز رو بذاریم کنار؟ تا عادت نکنیم بهش؟
++: این که کار سُفَها و بُلَهاست... موضع عادت، در ذهن و نگاه هست نه در عمل... بعد کسی برای اینکه ترک
حکایت امشب:
یکی را از وزرا، پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مر این را تربیتی می‌کن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و موثر نبود. پیش پدر کس فرستاد که این عاقل نمی‌شود و مرا دیوانه کرد. 
چون بود اصل گوهری قابل/تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد/آهنی را که بدگهر باشد
سگ به دریای هفت‌گانه بشوی/که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند/چون بیاید هنوز خر باشد
+بیت اخر :)))
تا حالا شده به کسی بگی دلتنگشی و جوابی نگیری؟
تا حالا برات پیش اومده بهش بگی دوستش داری و همه کار بکنی تا بفهمه ولی اهمیتی نده؟
یا خیلی جدی از احساساتت باهاش حرف بزنی اون فقط بخنده و بعدم حرفایی بزنه که اصلا ربطی به بحثتون نداره؟
یا به قول معروف خودشو بزنه به کوچه علی چپ؟
نمیدونم تاحالا تجربه کردین یا نه؟
ولی اگه تجربه نکردین امیدوارم هیچ وقت تجربه نکنین،خیلی حس بدیه...
میدونی خیلی حس بدیه جلوش بال بال بزنی و ببینه داری جون میدی و هیچ کاری نکن
آخه عاقلانه است که آدم سال سرونوشت ساز کنکور، بزنه به سرش و بیاد وبلاگ بزنه؟
تو شبکه‌های مجازی خیلی فعالیت نداشتم، خوشم نمی‌اومد راستش، یهویی دلم خواست وبلاگ بزنم، همچی یهویی. فردا هم دیدی یهو یهویی آتیشش زدم شاید مثلا.این رو هم اضافه کنید به لیست بقیه کارهای غیرمنطقیم! دلم خواست دیگه، چه کنم.
 
پ. ن. اول: اصلا من ذاتا عاشق عنوانای طولانیم. اگه یه روز خیلی خفن شدم و یهو کتابی چیزیم به چاپ رسید اسمش کل جلد رو پر خواهد کرد!
پ. ن. آخر: حالا کل جلد
مازِرون نِخاره، تَن زَنده زِلهمهمون وَر نَینه عیدی، نَکون گِله
عاقل‌، نِخار جه نِدارنه تِوقّع 
مازِرون شرمنده، نارْنه حوصله 
ترجمه فارسیمازندران مریض است، بدنش درد دارد عید امسال پذیرای مهمان نیست، پس گلایه نکنیدانسان عاقل از شخص مریض توقع پذیرایی ندارد مازندران شرمنده مردم است، چون حال و حوصله ندارد دوستعلی علیخانی / اسفند نود و هشت
گفت عاقل نان ز آزادی به استگندم اندوه از شادی به است
بهر بوفان ظلمت شب نعمت استدر خرابی بهرشان صد شوکت است
خلق پندارد که عاقل فکر اوستخلق با عقل است و این عقلش عدوست
عشق گوید خلق! آزادی بجوای گرسنه رشته‌ی شادی بجو
نان رود از کف چو آزادی رودغم بیاید نان برد شادی رود 
این فکوران بنده‌ی نام‌اند و کامدلقکان عقل در کوی ظلام
بی‌خردمردان کاهل هر سویندهر که مستی را دهانش می‌بویند
هر چه بدبختی ز عقل ناقص استظلمت عالم ز عقل ناکس است
هر حجابی را که بر
بنیامین بهادری–راحت
راحت به خودت دادی منه بد پیله رو عادت وای چه کاری میکنه عشق یه آدم با دل آدم
من نمیتونم از تو دور بمونم حتی یک ساعت
چشمای تو یک طرف تموم دنیا یک طرف
من باشم و تو باشیو تموم دنیا یک طرف
این روانی هیچ کجا جز پیش تو عاقل نشد دنیاشو دادش به تو
نمیدونی چقد آسونه مردن براتو
نمیدونی چقد آرومه حسم باهاتو
تو اومدی همه قانون دنیام عوض شد تو اومدی یهو دیوونه دیوونه تر شد
دیوونه تر شد
چشمای تو یک طرف تموم دنیا یک طرف
من باشم و تو باشیو ت
گفتی نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز. گفتی گر نداری تو سپر واپس گریز. درسته؟ یادته؟ 
یه قدم رفتم عقب. اما شیرین می گفتی و چاره نبود از المپیاد. چاره نبود. سوار قطارِ اجباری بودیم که می‌رفت تا بیفته تو درّه. چه می‌دونستم دره‌ست. فکر می‌کردم سپر هم دارم تازه.
معجب و سپرِ پوست‌پیازی به دست اومدم. با شمشیرت ایستاده‌بودی اون‌جلو. گفتی با این آرامش و دین و ایمونت که نمی‌شه جلوتر رفت. هرچی داری رو باید بذاری و بیای. فک می‌کردم سپرم جوابه. دین و ایمونم
    انسان های عاقل خیلی دوست دارند که قفسه دل هایشان را برای طبیعت باز کنند که پرنده های دل آن ها 
آزادانه با پرواز کردن فکر و اندیشه کنند.
وقتی انسان های عاقل با آسمان همدردی و همدلی می کند؛ وقتی که به آسمان خیره می شود آن وقت درک می کند که حسادت و خودخواهی در این دنیا در برابر این عظمت الهی هیچ است .
    پس گاهی وقت ها آسمان و طبیعت برای انسان ها درس زندگی است
معلم انشای دوره راهنماییم حدودا 70 ساله ست. وقتی دلش تنگ میشه بهم زنگ میزنه و باهم گاهی ساعتها گپ میزنیم. گاهی پیش خودم فکر می کنم چرا با خودش نمیگه:  کوچیکتره همیشه باید زنگ بزنه؟ من معلمشم او شاگرده، پس او باید همیشه زنگ بزنه؟
نه خانم کاشانی از این محاسبات نداره! هروقت دلش برای هر کسی تنگ بشه بهش زنگ میزنه. برای همین هم هست که نزدیکترین و متفاوت ترین رفیقی که دارم.
سلام :))
1. آقا من بی اعصابم؟ چرا همه بهم میگن اعصاب نداری؟ :| بابا دلیل خاصی نداره :| مدلم اینطوری شده :|
2. آزمون جامعو حماسه آفریدم :)) برا اولین بار تو زندگیم منفی زدم :)) تو لیست همه درسای اختصاصی احتمالا اخرین نفرم :)
3. جفت کلیه هام خرجِ کتاب تستا شده :| 
4. ترم اخر زبانه... خوشحالم چون واقعا رو مخ ترینه و واقعا بی فایده شده برام. بعد کنکور باید برم Fce بخونم تازه :|
5. حساب روزا از دستم رفته... 
6. چند کیلومتر (:|) با صندل پیاده راه رفتم. پشت پام رو استخوان پام
دانلود آهنگ جدید علی میرکریمی به نام مهره مار
Текст песни Mohre Mar Ali Mirkarimi
برو اما تو فلبت فقط جای منه نه خیالی نی ادامه میدم باز یه تنهДавай, но в будущем это только мое место, а не мое воображение
واست هرکی ازمن به توحرفی بزنه واسه میشی دلتنگ تابارون بزنهИ кто бы из вас ни говорил со мной, вы будете скучать по нему
عشق شده عادتش برو بذار راحتش دیگه مردی براش

ادامه مطلب
واقعیت اینه که بودن با مح و عشق اون سیرابم نمی‌کنه، چیزی شبیه میم ه، با محبته اما تو دنیای من نیست تو دنیای خودشه و دلخوش به این که من رو داره و شاید حتی نداشتن منم براش مهم نباشه و راحت کنار بیاد، همونجور که درمورد میم فکر می‌کنم. باید بی توجهی کنم و ببینم چیجوره! اما ح خیلی خوبه.. با محبت مهربون و غنی.. میم هم که خب بخ صرافت افتاده دوست پسر پیدا کنه و اینکه منم دارم کنار میام تا آزاد شم.. حس می‌کنم ما بیشتر رفیق خوب و پارتنر خوبی هستیم تا زن و شو
«مولانا شمس الدین-قدس اللهّ سرّه-می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به جایی می‌رفتند، آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان‌ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند، برنمی‌آمدند. 
عاقلی بود، او گفت: «من بروم.» او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید، سپاهی باهیبتی ظاهر شد. این عاقل گ
موقع بیماری به نظرش می آمد که گویی تمام عالم محکوم است به اینکه قربانی مرضی شوم و ناشنیده بشود. مرضی که از اعماق آسیا به اروپا آمده بود. همه می بایستی از بین بروند، به غیر از عده ای معدود از برگزیدگان. قارچ هایی جدید و ذره بینی پیدا شدند که در بدن مردمان رخنه می نمودند، اما این موجودات ارواحی بودند دارای عقل و اراده. مردمی که آن ها را در خود می پذیرفتند، بی درنگ جن زده و بی اراده می شدند. اما هرگز، هرگز آنقدر که این مبتلایان خود را عاقل و مطمئن در
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر ازین حقیر سؤال میپرسید باید بگویم که عاقل آن است که میان خوب و خوب تر آنقدر عاقل باشد که خوبتر را انتخاب کند...در زمانی که هجوم سؤالات فراوان از سوی مکاتب و مذاهب و ادیان و ایدئولوژی های مختلف به سمت شیعه آغاز شده است... تحقیق و یافتن پاسخ صحیح برای این پرسش ها وظیفه هر شیعه ای است.نشستن و بحث کردن در خصوص روایات وارد شده در چگونگی مسح کردن شاید لازم باشد _که لازم نیست چون علمای بزرگ شیعه در قرون گذشته به بررسی این مسائ
 
سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرتعاقل تر از آنیم کِ دیوانه نباشیمچون می نرسد دست به دامان حقیقتسهل است اگر در پی افسانه نباشیم
 
                                                                  "اخوان ثالت"
 
بله؛ از آفتاب بِ ماهتاب،
 
از خشکی بِ دریا،
 
از خورشید بِ برف!
 
 
آب : فقط زمانی خسته میشود که از حرکت باز ایستد! آب، نرم ترین است اما سخت ترین ها را نرم نرم، نرم میکند!
آب نبات چوبی : اگر آدم بزرگ های جدی آن را به دهان گیرند از « شخصیت چوبی » خود خارج میشوند.
آتش: اگر به زیر افکنده شود باز هم به رو میرود.
آجیل : مشکل گشای آن اگر در جمع زنان مشکل دار شکسته شود مشکل تراش خواهد شد.
آدم بی عرضه : بیچاره ای که فرصت درست و حسابی برای عرض اندام نداشته است و اگر نه بیا و ببین.
آدم پر حرف : وزن مغز او با وزن فهمش نسبت معکوس دارد
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
جوابم برای نتایجی که دیشب به دستم رسید اینه :خوب بود ولی عالی نبود .... اولش عصبی شدم....
عصبی بخاطر اینکه شاید نتونم بالینی کودک بخونم .... بعدش ناراحت شدم ....
واقعیت اینه بالینی مطمئنم روزانه یا نوبت دوم  قبول میشم....
ولی بالینی کودک مرا آرزوست ،البته شاید خدا بزنه پس کله ی یکی از دوستان بجای بهشتی  بزنه تبریز، حالا میگین چرا خودم نمیرم تبریز؟باید بگم که پدر عزیز بنده بجز تهران جای دیگه نمیزاره برم یا تهران یا آزاد همین جا.......بخدا من به پردیس خود
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
خدا کیه؟؟
آیا خداوندی که همه جا رو میبینه رو بهش خدا میگن یا خدایی که نمیبینه و نابیناست؟؟؟
 
آیا امام زمان(عج)  که فرستاده خداوند است، مث خدا همه جا رو ببینه بهش میگن از طرف خدا اومده یا مث من باشه؟؟؟
 
آیا  الان امام عصر(عج) پنهان و غایب از نظرها و چشم هاست؟
 
آیا امام معصوم(عج) رییس کل جهانیان،
جانشینی شبیه به خود گذاشته است یا متفاوت؟؟
 
از نگاه ولیعصر(عج) ذره ای تفاوت در جانشین  و نایب با او؛ دشمنی ست یا دوستی حقیقی؟؟؟؟
 
آیا »»» عقل  شما  «
تموم لذت‌ها رو به بعد موکول کردیم. دور خودمون دیوار کشیدیم تا یه‌وقت پامون نلغزه.ما می‌خواستیم خوب باشیم. می‌خواستیم متعادل باشیم و هیچ کار احمقانه‌ای نکنیم. ولی حالا که فردا معلوم نیست هرکدوممون زنده باشیم یا مرده بیا ببینیم می‌ارزید واقعا؟ این‌همه عاقل بودن به کدوم درد خورد؟ اگه همین فردا چیزیمون بشه چه لذتی بردیم؟ کل پنج سال گذشته چی‌کار کردیم برای خودمون؟ما تو رعایت کردن زیاده روی کردیم. بدون انجام هیچ کار احمقانه‌ای چطور می‌خو
تموم لذت‌ها رو به بعد موکول کردیم. دور خودمون دیوار کشیدیم تا یه وقت پامون نلغزه. ما می‌خواستیم خوب باشیم. می‌خواستیم متعادل باشیم و هیچ کار احمقانه‌ای نکنیم. ولی حالا که فردا معلوم نیست کدوممون زنده باشیم یا مرده بیا ببینیم می‌ارزید واقعا؟ این‌همه عاقل بودن به کدوم درد خورد؟ اگه همین فردا چیزیمون بشه چه لذتی بردیم؟ کل پنج سال گذشته چی‌کار کردیم برای خودمون؟ 
ما تو رعایت کردن زیاده روی کردیم. بدون انجام  هیچ کار احمقانه چطور می‌خواس
منتظرم مها زنگ بزنه برم سر کوچه. یه ساعت فقط طول کشید کانورسیشن رو حفظ کنم تازه اگه از یادم نره. یه حسی بهم میگه منو میبره امروز پای تخته :/ چقدر از این قسمتش متنفرم.ولی چیکار کنم باید برم تا یاد بگیرم. حالمم اینقدر بده که نگو اگه اون یک ساعتو گذاشته بودم پای کتابم تموم شده بود دیگه آخرشه. من باید هرجوری شده کار کنم. به خاطر کسایی که دوسشون دارم. نه فقط به خاطر خودم. امروز خوب بود اما به همه ی کارام نرسیدم درسته اصلی هارو انجام دادم اما فرعی ها هم م
اقا یکی ازهمکارای مرد که روبروی من میشه میزش، خیلی وسواسیه و اعصابموخوردکرده
هرپنج دیقه ی بار اسپره ی ضدعفونی کننده میزنه ب دستاش و ب هاله اطرافش -_-
بعد من امروز حساسیت شخمیم عود کرده بود هی باید این ماسک پدسگو میدادم پایین و
بینی کوفتیمو پاک میکردم با دستمال ،بعدهرلحظه انتظار داشتم یارو سکته بزنه یا بیاد اطراف منو
هی اسپره ی بزنه :)) بعد گرسنم شده بود میخواستم بیسکوییتامو بردارم ازکیفم بخورم، ی لحظه
ب خودم اومدم دیدم اگر بخوام بااین دستا ب
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
چند وقتی است یعنی خیلی وقت است که بی خیال شده ام.نمیدانم دیوانه شده ام یا عاقل.
یا شاید هم دیوانه ای که در حال عاقل شدن است و روزبه روز دیوانه تر میشود.
دیگر خیلی چیزها برایم اهمیت ندارد.شاید به خاطر این است که وقتی ماجرایم با آن ها شروع میشود با خودم میگویم که چی؟و وقتی جوابم به آن ها این است که هیچ.دیگر فرصت فکر کردن به آن ها را به خود نمیدهم.
برای مثال همین روزها که ایام امتحانات دانشگاه است.یکی از درس هایم را افتادم.و حتی احتمال دادم مشروط شوم
بذار تویِ این درد غرق بشی. بذار این درد لِهِت کنه. قورتت بده. بذار با تمام وجود بهت مشت و لگد بزنه. گوشه‌یِ رینگ وایسا و ببین چجوری داره نابودت می‌کنه. که تا کِی می‌خواد مشت بزنه بهت؟ تا کِی می‌تونه ادامه بده به خورد کردنت؟ که یه جایی بلاخره خسته می‌شه و از رینگ خارج می‌شه. که اون‌موقع هرچقدرم زخمی و خسته و مجروح باشی، حداقل دیگه دردی نیست که بخواد باهات مبارزه کنه. که ما باز دستِ همو می‌گیریم و بلند می‌شیم. بلند می‌شیم و می‌خندیم به همه‌
وقتی کرونا اومد، چند روز اولش بیرون می رفتم، یعنی می رفتم سر کار اما بعدش دیگه خونه نشین شدم. تنها موندن تو خونه سخته. کسی نیست باهاش حرف بزنی و کم کم احساس می کنی داری افسرده میشی.
من آدم کم حرفی هستم. اما از این بدم نمیاد که کسی با من حرف بزنه. دوست دارم حرف بزنه من گوش بدم و اگر حرفی اومد تو مغزم بزنمش. یادمه وقتی مجرد بودم و تو خونه ی خودمون زندگی می کردم، این جور موقع ها که حالم خوب نبود به بابام می گفتم حرف بزنه. بابام مثل من کم حرف نیست و کلی ح
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند ... #الهام_ملک_محمدی
*تلفن زنگ میخورد...*
 
من: الو... سلام دایی
دایی: سلام سلام... زود بزن شبکه فارس زووووود باش!
من: برای چی؟
دایی: تو بزننن!
من: خو برای چیی؟
دایی: شهر موش ها داره... شهر موش ها!
من: واقعا؟ صبر کن الان به نیلو میگم بزنه...
دایی: زود باش زووووووود...
من: نیلو نمیذاره میگه میخوام پویا نگاه کنم
دایی: یه جوری راضیش کن دیگه... اممم کار دارم خدافظ!
من: خداحاااافظ.
 
*پس از تلاش های خستگی ناپذیر بلاخره ابجی را راضی کرده و شبکه را به شبکه فارس تغییر میدهیم*
 
من: عه! اینکه
در نهایت هیچ چیز قرار نیست فراموش بشه. هیچ اثری از گرد و غباری که بیاد و بشینه روی خاطرات نیست. شاید بشه خاطرات رو هل داد تو یه اتاق تاریک گوشه ذهن و درش رو قفل کرد، اما همچنان کلیدش تو دست آدم میمونه.
منِ این روزا رو از خودِ علی تا مامانم و تا صد پشت غریبه پخته و عاقل میدونن. منِ این روزا شاید چون تنها پناهش خودشه، شده من این روزا. شاید چون به قول بابا ترس از دست دادن درونش فرو ریخته. منِ این روزا برای سپیده سمبل مقاومت و رد شدن از روزای سخته. کسی ک
بچه بودیم و جاهل، حساب کتاب نمیکردیم داریم به احساسات هم ضربه میزنیم.الان یه کم بزرگ شدیم و یه کم عاقل، بیشتر حواسمون به خودمون هست که هرکی نیاد سرشو بندازه پایین، همه چی را بهم بریزه و بره.
بعدا که شاید یه کم بزرگ تر بشیم، آسون تر بگیریم و بخندیم به همه این احوال! 
یادم نیست سال پیش این موقع رو!
دلم برای یه چیزایی تنگ شده این حرفا از طرف من معمولیه نه؟فکر نمیکردم اینطوری بشه ولی باز کنار میام...
معلوم نیست با خودم چند چندم،من چی میخوام؟به محض اینکه بفهمم مطمئنا همه چی عوض میشه.سال پیش این موقع هنوز خیلی چیزا داشتم که الان ندارم.
شاید یکیتون بیاد و کامنتی بذاره با این مضمون:《جنبه ی مثبتش رو نگاه کن امسالم یه چیزایی داری که سال پیش نداشتی》اما این حرفا تکراریه!من چیزایی که سال قبل داشتم و الان ندارم رو نیا
بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است . بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید . بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند . بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید . بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان، اشک تمساح است . بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است  که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند .
نوه های پدرم به جز پسرم :)))) از قبل دوماهگی شروع میکردن به تلاش برای غلت زدن 
اما پسر من دو ماه و سه ماهش حتی تموم شد اما هیچ تلاشی نمیکرد!
من گاهی خودم به پهلو میخوابوندمش اما باز فایده ای نداشت 
تا این که چند روز پیش روی یه متکا بزرگ گذاشته بودمش و به کمک متکا برعکس شد D: و ما خیلی ذوق زده شدیم ازاین پیشرفت یهویی 
امروزم که یهو به سرش زد تلاش کنه و غلت بزنه، اخه یه هفته دیگه باید واکسن بزنه و باید یجوری اذیت بشه دیگه :/ 
یعنی امروز ولش میکردی برعکس
گفت من اشتباهی چشمک زدم. گفتم مثل همین هواپیما که اشتباهی بهش موشک زدن؟ گفت به خدا کار و زندگی دارم، برو عشق و عاشقی رو بزار کنار. گفتم مگه من کار و زندگی ندارم؟! گفت هنوز هم از تاریکی می ترسی؟ گفتم آره، هم از تاریکی می ترسم هم از تنهایی. از آمپول هم می ترسم. از سکوت می ترسم. از صدای پر زدن ملخ می ترسم.‌ از صعود و سقوط می ترسم. از شادی و غم و خنده می ترسم. از ژلوفن و دیفین هیدرامین می ترسم.‌ از متانول و اتانول و دی متیل اتر می ترسم. از اینکه یه روز یکی
کی فکرشو می کرد؟؟ 
حدوداً یه ماهه یه دوست جدید پیدا کردم 
اما اون فقط یه خرس عروسکیه:))
ولی... همه چی رو میدونه همه چیزهایی که تو این یک ماه
و حتی قبلش گذشت  درسته نمی تونه حرف بزنه
ولی خوب میشنوه ...  اوت همیشه میخنده مثل 
من چند سال پیش:)))))
امشب مامان و یکی از فامیلا داشتن از اینکه چقد تو قدیم باغ زیاد بوده و الان همه‌ی باغا خشک شده‌ن حرف میزدن. بعد میگفتن این درختای بید، فقط برا کتک زدن آفریده شده بودن. چقد لعن و نفرین پشت این درختا بود. معلما میگرفتن با چوب بید، ترکه درست میکردن. پوست شاخه رو میکندن، تو آب میذاشتن یه شب، تا حسابی آماده شه برا کتک زدن. 
بعد میگفتن وقتی معلم میخواسته یکیو کتک بزنه، میگفته خب کی حاضره به جای فلانی کتک بخوره؟ بچه‌ها هم داوطلب میشدن، مثلا اگه قرار
*چرا سردار سلیمانی، مثل خیلی از سیاسیون، از محبوبیتش سوءاستفاده نکرد؟
چون عاقل بود!*
چرا ایشان مثل خیلی از سیاسیون از محبوبیتش سوءاستفاده نکرد؟ چون عاقل بود و از محبوبیتش جز برای دین، و جز برای اصل انقلاب، و جز برای امنیت کشور استفاده نکرد، او می‌دانست اگر کسی از محبوبیتش سوءاستفاده بکند، چه بلایی بر سرش خواهد آمد. اگر کسی بگوید سردار مؤمن بود، آن هم به‌دلیل عقلانیتِ او بود که مؤمن شده بود. چه کسانی‌ ایمان نمی‌آورند؟ کسانی‌که نادان‌اند
ابن سنان گوید بجصرت صادق ع عرصکردم مردیست عاقل که گرفتار وسواس در وصو و نماز میباشد فرمود چه عقلی که فرمانبری شیطان میکند گفتم چگونه فرمان شیطان میکند میبرد فرمود از او بپرس وسوسه ایکه باو دست میدهد از چیست قطعا بتو خواهدگفت از عمل شیطانست  
من :باز از دور می آیی جانا ؟؟!! .من : دور ماندن گاهی تمام عقل است و گاهی تمام بی عقلی ،من همان عاقل دیوانه ام که شرط دیوانگی را به مرگ دنیای نزدیک ترجیح میدهم ،مجنون که باشی از بام شهر هم ،از همان دور همان پنجره ی معروف معلوم است ."گاهی تمام عقل به دور ایستادن است "
همیشه اولین قدم سخت‌ترین قدمه. وقتی هزارتا چاله پیش پات ردیف شدن و مغزت هزارتا فکر داره که چجوری این چاله‌ها رو رد کنی. میری با هزار مکافات یه تیکه الوار پیدا میکنی واسه رد شدن از چاله پیش روت، میای میبینی ای دل غافل! چاله‌هه ریزش کرده و این الواری که پیدا کردی ردت نمیکنه! به هزار تا راه ممکن و غیر ممکن فکر میکنی! به پریدن! به پایین رفتن و بالا اومدن از چاله! هزار بار هر راهو بالا پایین میکنی و میگی این بهترین راهه... بعد صبح که بیدار میشی اولین
{سبک زندگی مهدوی - شماره 37}
 
اهمیت رجوع به مشاوره
 
 یکی از مواردی که در شرایط امروز جامعه و با توجه به پیچیده بودن مسائل و شرایط زمانه، ضرورت آن بر هیچ انسانی پوشیده نیست، رجوع به کارشناسان و متخصصان و استفاده از مشورت ایشان است .
در سبک زندگی مهدوی، تاکید ویژه ای به مشورت کردن شده است. در روایتی از رسول مهربانی ها نقل شده که فرمودند: «مشورت کردن با عاقل خیرخواه مایه هدایت و میمنت است و توفیقی است از جانب خداوند. پس هرگاه خیرخواه عاقل تو را راه
پاورپوینت اتحاد عاقل و معقول

پاورپوینت اتحاد عاقل و معقول
فرمت فایل: پاورپوینت
تعداد اسلاید: 157
 
 
 
 
اتحاد عاقل و معقول
حقیقت علم از نظر صدرا
صدرا: علم از سنخ وجود است. گاهی نیز علم را کیفیت نفسانی می‌داند
وجود در ذات خود نه جوهر است نه عرض. جوهر و عرض بودن وجود، بالعرض است.
با توجه به این‏که گستره وجود همه چیز را فراگرفته، در مرحله‏ای عرض و مرتبه‏ای بالاتر، جوهر و در برترین‏ مرحله فوق جوهر و عرض باشد که آن ذات واجب الوجود بالذات است.

جهت
با تمام تظاهر به عاقل بودن، باز هوای چرند سُرایی به سَرم زده! اونهایی که با نوع و شیوهٔ چرندیاتم آشنایی دارن احتمالن تووی دلشون میگن: این بازم خُل شد! و میروند که رفته باشند، که مثلن بگذارند یکه و تنها، آزاد و رها، جدا از هر ریسمان، در آسمانِ پرستارهٔ موهوماتِ توخالی، پرواز کنان خوش باشم.
این بار از یارتون که جدا شدید چو کاروان رود فغانم از زمین...گوش ندید. ابر می بارد و من میشوم از یار جدا هم گوش ندین. 
برید کلاس رقص ثبت نام کنید یا هرکاری که سرخوشتون کنه و احساس زندگی به شما بده. حواستون هم باشه که عاقل باشید و زندگی رو برای خودتون زهرمار نکنید. دنیا انقدری طولانی نیست که خودتون رو در پروسه ی رنج های تحمیلی قرار بدید.
۵ ترم علوم پایه هم تموم شد:)فکر نمیکردم یه روزی این جمله رو بنویسم:)، برام خیلی دور بود ترم ۵! ترم اول که بودم، فکر میکردم به ترم ۵ که برسم قراره خیلی خفن، شاخ، عاقل و بالغ بشم! 
تو این ۵ ترم سعی کردم مهارت های مختلفی کسب کنم، با یه سری از ترس هام مقابله کنم و شجاعت بیشتری کسب کنم.
امیدوارم از فیزیوپات پزشکی شیرین تر بشه:)
پ.ن : شهریور علوم پایه دارم ^___^
بابابزرگم همیشه می‌گفت باید مواظب تخم‌مرغ‌ها و کلمات باشیم که هیچ کدام‌شان قابل برگشت و درست شدنی نیستند. هر چی سنم بالاتر می‌رود، بیشتر می‌فهمم بابابزرگم چقدر عاقل بوده.
ماهی بالای درخت/ لیندا مالالی هانت/ ترجمه پریناز نیری
جواب کامنتم نوشته بود دلم تنگ شده برات، دلم میخواست بغلش کنم، دلم میخواست باهاش حرف بزنم در حالی که حرفی نداشتم، دلم میخواست دوباره خنده هاشو ببینم، دلم میخواست بهش بگم برام ارزشش مثله خواهره، دلم میخواست بهش بگم من از همه ی دوستای فراوونت بیشتر پشتتم، بیشتر می خوام مواظبت باشم، بیشتر می خوام ناراحت نباشی هیچوقت،بیشتر درکت میکنم، دلم میخواست باهام حرف بزنه، چت کنه، همون طوری که با دوستای دیگش چت میکنه، از هرچی دلش خواست باهام حرف بزنه و م
به نظرم لازمه هر شهری یه مرکز داشته باشه. جایی که رسیدن بهش آسون‌ترین راه‌ها باشه، جایی که از ساکن و مسافر، هرکی توشه، اگه راه گم کنه، اگه خسته باشه، اگه خوشحال باشه، اگه ناراحت باشه، اگه می‌خواد از خونه‌ش بزنه بیرون، اگه بی‌جا و مکان باشه، اگه بخواد قرار بذاره، اگه بخواد خلوت کنه، اگه بخواد خوش بگذرونه، اگه بخواد عزاداری کنه، اگه تازه متولد شده یا اگه تازه مرده، در هر حالی بتونه روش حساب کنه. مرکزی که آغوشش باز باز باز باشه، مرکزی که خود
وقتی حضرت عیسی گفت "برایتان صلح نیاورده ام، شمشیر آورده ام" باید حساب کار دستمون میومد! زمانه تغییر کرده، ولی راهکارهایی که قدرت استفاده می کنه واسه منزوی کردن عالِم، هنوز پابرجاست. هر روز به حیلتی و ترفندی، دندون تیز می کنن برای بستن راه آدم. چه وکیل باشی، چه هنرمند؛ چه مهندس باشی، چه پزشک؛ چه بازاری باشی، چه کارمند دو شیفته ی اداره ی بیمه؛ استقلال لازمه ی اصلی و حیاتیِ شغل توعه. نمی شه که راهت رو ببندن و با چماق وایستن بالای سرت، بعد بگن کار
تاکی به تمنای وصال تویگانه
                                  اشکم شود ازهرمژه،چون سیل روانه
خواهد که سراید غم هجران تو یا نه
                                 ای تیر غمت رادل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول وتوغائب زمیانه
                               رفتم به در صومعه عابدو زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع وساجد
                             در میکده رهبانم ودرصمعه عابد
گه معتکف دیدم وگه ساکن مسجد
                             یعنی که
چند وقتی است یعنی خیلی وقت است که بی خیال شده ام.نمیدانم دیوانه شده ام یا عاقل.
یا شاید هم دیوانه ای که در حال عاقل شدن است و روزبه روز دیوانه تر میشود.
دیگر خیلی چیزها برایم اهمیت ندارد.شاید به خاطر این است که وقتی ماجرایم با آن ها شروع میشود با خودم میگویم که چی؟و وقتی جوابم به آن ها این است که هیچ.دیگر فرصت فکر کردن به آن ها را به خود نمیدهم.
برای مثال همین روزها که ایام امتحانات دانشگاه است.یکی از درس هایم را افتادم.و حتی احتمال دادم مشروط شوم
نیاز دارم الان با "دوستای واقعیم" تو محوطه بیرون خوابگاه باشم و از شب لذت ببرم.
کیم با گیتارش برامون بعد از مدت ها there is nothing holding me back بزنه و ما باهاش بخونیم و اون وسطا هم آب طالبی بخوریم.
پ.ن:اولین شب دلتنگی :) ب فاز دوم وارد میشویم!
مدت ها قبل توی زندگیم یه کارایی کردم که الان میگم کاش توی اون لحظه یه نفر بود و بهم میگفت این کارو نکن! این کار، این روش، این مسیر، به این شکل و با این هدف و با این شرایطی که تو داری، اون طوری که میخوای عملی نمیشه. 
ولی خب کسی نبود که بهم بگه. 
امروز اما خودم هستم و به خودم میگم که باید چه مسیری رو بری و چطور این مسیر رو طی کنی. 
قبلا هم گفتم ما هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نیستیم ولی هر چی که پیش میریم و از اتفاقات مختلف درس میگیریم یکم نسبت به قبل ع
وقتی یکی کنارتونه آیا طبیعیه که تو مدت 20 دقیقه 60 بار انگشتش رو تو پهلوتون فرو کنه، 40 بار به نوک دماغتون ضربه بزنه، تو گوشتون مثل قطار سوت بکشه، به طرق مختلف به هر جایی دستش برسه ضربه وارد کنه؟
واقعا همه همنشینا اینجوری هستن؟! :|
انتخاب های لحظه به لحظه ی آدم جهت خوشبختی یا عدم خوشبختی ش رو نشونه می گیره. اگر انسان عاقل باشه، چرخه ی انتخاب و عملش یه چرخه ی درست و بالا برنده میشه و اگر چرخه معیوب باشه، دست و پا می زنه و واپس رانده میشه با تقلاهاش در چرخه ی معیوبش...
- این واسه اینه که یه بخشی از وجودت عمیقا از من متنفره و می خواد بهم آسیب بزنه چون من قبلا بهت آسیب زدم. وقتی کنار منی رنج می بری ولی در عین حال اصلا تو شخصیتت نیست که به خاطر خودت بهم حمله کنی.
+ولی من ازت متنفر نیستم.
- شاید بهتره باشی.
امروز فهمیدم پولی که قراره برای کارم بگیرم خیلی کمتر از اون چیزیه که انتظارش رو داشتم . خیلی زیاد نبود اما چون اصلا انتظارش رو نداشتم ، بد جوری خورد تو برجکم . رو حال و هوام و نمازم تاثیر گذاشت اصلا :( داشتم با خودم فکر می کردم با مرگ می خوام چیکار کنم که قراره همین طور غیر منتظره تمام دنیا رو ازم بگیرن ...
+ برام خیلی مهمه که پسرم بهم به عنوان یک تکیه گاه نگاه کنه . این که کنارم احساس امنیت کنه . این که وقتی دستش رو میگیرم انگار که دیگه هیچ چیز نمی تو
این سوال برام پررنگ تر می‌شه که چرا قدیس‌نمایی باید حکومت رو بخواد، وقتی که حتی حدس بزنه به جماعتی زیر پرچمش ظلم می‌شه، اصلا چرا سنگ نجات‌دهنده رو به سینه بزنه؟البته این سوال‌هام اگه اون صفت قدیس‌نما توشون نبود پاسخ راحتی داشت، مثلا خیلی راحته بفهمی چرا یک فرد با ساختن یک امید، یک دورنمای موهوم، به مردم حکومت می‌کنه. چون این راحت ترین راه برای مکیدن جماعته، آرمانی نه قابل دستیابی و نه شفاف، بل متکی به زمانی نامعلوم. مشخصه چرا حکومتی که
سلام
این سوال رو در درجه اول خانم ها بهش پاسخ بدن، البته اگه آقایون هم خواستن پاسخ بدن طوری نیست اما ترجیح بر اینه خانم ها پاسخ بدن.
آیا این مطلب حقیقت داره که خانم ها از شوهری که دیگه خیلی زن ذلیل باشه و کلاً مطیع امرشون باشه و بله و چشم از دهنش نیفته بدشون میاد؟، و دوست دارن هر از گاهی نه هم بشنون، شوهرشون هر از گاهی بهشون تحکم هم بکنه، امر و نهی هم بکنه، هر از گاهی حتی شوهرشون بهشون یه تشری هم بزنه، هر از گاهی یه دادی هم سرشون بزنه و خلاصه اقتد
باهم شمردیم طرف سه بار دستشو ب طور مثلا اتفاقی زده بود ب دست من
بار آخرم ک دستشو گذاشته بود رو دستم
آدم عاقل اگ دلت سکس میخواد بهتره بری با یکی ک اهلشه
دستمالی کردن دختر مردم دیگه چیه؟!
.....
خیلی دلم میخواد براتون بشینم تعریف کنم ولی خیلی خسته شدم
چند وقته نرفتم پیش روانشناسم
از اینطرفم ی تصمیماتی گرفتم...
بزاریم زمان خودش پیش بره ببینیم چی میشه
خدایا هرچی خیر و نیکیه برای همه پیش بیار
الهی آمین
هر آدمی که بار اول باهام حرف میزنه، خوبه. خیلی خوب. میخواد شنونده حرفام باشه، کمکم کنه، راهنماییم کنه و همه این چیزای خوب خوب خلاصه. حالا دیگه این قضیه اینقدر تکرار شده، که من امیدی ندارم. نمیخوام بگم به این یکیم امیدی ندارم، چون خیلی مهربون بود. مهربون تر از چیزی که تصور میکردم. میگفت نرم کلاس برگردم راجب منم همین فکرو بکنی؟ حتما حرف میزنیم؟ نمیخوام فکر کنم اینم اولشه. اصلا و ابدا. به قول خودش، آدم باید فقط اهمیت بده دلش چی میگه. کاش یکی بود که
" آقا جّان ! تو رو به فاطمه ی زهرا قسمت می دیم ، آقا جّان ! ظهور آقامون امام زمان برسان
آقاجّان ! تو رو به فاطمه ی زهرا قسمت می دیم آقا جّان ! همه ی مریضای اسلامو شفا بده 
آقا جّان ... " .
این ها دعاهاییه که معمولا هر روز صبح وقتی میرم حرم یک نفر دمِ بست نوّاب فریاد می زنه ! هر کس رد مشه پوس خندی می زنه و رد میشه . انگار که همه فکر می کنن که یارو دیوونه است . شاید من هم اولش همین فکر رو می کردم . اما فک نمی کردم یک روز با نواش بغض کنم و اشک بریزم . 
+ هر که را مج
وقتی یه بازی رو شروع میکنی، چاره ای جز ادامه دادن نداری. شوخی که نیست، حرف حیثیت خودت در میونه. چون خیلی بده که یه روز برگردی به خودت بگی "چطوری بزدل؟" ، "خوبی ترسو؟" ...
+ جز تو، من کی رو دارم که ازش بخوام بزنه کنار سیاهیِ درد و غم رو؟
این ذهن وحشی بلاتکلیف،هر لحظه یه کاری می خواد بکنه و انگار چیزی به اسم ثبات براش اصلا تعریف نشده!همون لحظه ای که می خواد یه جا آروم بگیره و بشینه و ریلکس کنه تصمیم میگیره تو تاریکی مطلق ساعت 2 نصفه شب بزنه تو خیابون و برا خودش قدم بزنه.وقتی تصمیم می گیره بعد از مدت زیادی خونه نشینی با یکی قرار بزاره و باهاش بره بیرون خودشو تو اتاقش حبس می کنه که حتی خانوادشم نبینه!بعضی وقتا که دلش یه چیز خنک میخواد سریع میره چایی دم می کنه! بار ها اتفاق افتاده ک
حال استمراری؛ اجتماع آدم‌های که باهاشون میشه بینهات خل بود و بی‌نهایت خندید و لحظه‌های شادی رو تجربه کرد، اما انگار آدمی که این روزا منه نمیتونه توی این جمع اونقدری که باید و حقیقتا شاید(شایسته است) خوش باشه و خوشی برای چند ساعت هم که شده زیر دلش بزنه و فارغ و مست و بی‌خود‌ش کنه...
از جمله "شوخی کردم" متنفرم...
شما فرض کنید که یکی بهتون سیلی بزنه و زل بزنه تو چشمتون ...با جدیت محض بعد دست بلند کنه و یکی محکم تر بزنه...با جدیت بیشتر...بعد دستشو تو هوا بگیرید که هوی چته؟نکنه میخوای سومی رو هم بزنی؟تو به چه حقی داری این طوری میزنی تو گوش من؟تو به چه حقی داری به من سیلی میزنی ...و من مجبور نیستم سیلی های تو رو تحمل کنم!
یهو طرف واسه اینکه دستشو از دستتون بکشه بیرون...با چشمایی که ازش خون میباره...بخنده و بگه:شوخی کردم بابا!
شوخی کردی ب
لحظه‌ی آخر با بی طاقتی، اما برگشت و براشون دست تکون داد.
از بی خداحافظی کردن متنفر بود.صبر نکرد تا بتونن سوال هاشون رو بپرسن، 
میترسید از سر غصه حرفی بزنه که بعدا پشیمون بشه.
سریع پله ها رو طی کرد و سعی کرد به حرف هایی که قلبش رو به درد میاوردن فکر نکنه...احساس میکرد تمام وزن دنیا توی سرش جمع شدهو زانوهاش زیر این بار دارن خم میشن.
حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو میبینم باهم دعوامون میشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ 
+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بیام بگم نرفتم :))))))))
+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|
تجربه همیشه بهم نشون داده که زمان ک بگذره خیلی چیزا حل میشه. خیلی چیزا اهمیتشونو از دست میدن و دیگه یه ذره هم ذهنت رو مشغول نمیکنن. الانم همینه. بجای اینکه بخاطر یه موضوعی بال و پر بزنم و نگران باشم و  عصبانی بشم و فکر کنم و سعی کنم هی ب خودم بگم آدم باش، عاقل باش.. بجای اینا بزارم وقت بگذره و آدما چهره ی واقعیشونو بهم نشون بدن. بزارم دوره ی درمانش تموم بشه و به طبقه ی خاطرات منتقل بشه و خلاص:)
⏳قوی بودن به این معنا نیست که باید در یک زد و خورد مبارزه کنید...
.
قدرت واقعی یعنی انقدر عاقل و بالغ شده باشید
که از کنار حرفهای پوچ و غیر منطقی آدم های مزاحم و اشوبگر❌  با بی توجهی و بی محلی رد شوید
و به اهدافتان بیندیشید... ✌️
.
اگه تو این روزها کسایى هستن که نمیخوان بزارن توبه هدف زیبات برسى وبا حرفاشون ذهنتو بهم میریزن تو سکوت کن☝️و حرفاشونو نشنیده بگیر و با انگیزه ى بیشتر برو به سمت هدفت✨چــــون صداااااىموفقیتت به گوششون میرسه...
.
متن اهنگ مرتضی اشرفی به نام بی معرفت
رفتم گفتم اینجوری دلت برای من تنگ میشهدیدم خاطره هام هی داره کم رنگ میشهوایسا تو داری جای منو به کی امانت میدیبی معرفت مگه از این غریبه ها چی دیدیتورو جون هرکی دوسش داری بیا اینجا دارم دق میکنمبیا که با اسم تو چند ساله دارم مردمو عاشق میکنمزخمی که عشقت بزنه عمری برات درد میشهآدم با این رابطه هاست که آخرش مرد میشهدور و وریام میگن ازش بخواه برگردهطاقتم انگار طاق شد غم منو عاصی کردهبا اینکه امروز خوبی دلواپ
بهم گفت که اگه اومدم تهران دوست دارن که با اونا زندگی کنم! و من فکر کردم که صرفا تعارفه ولی تاکید کرد که تعارف نیست و واقعا دوست دارن برم پیششون :)))))))))))
و در توصیف میزان خفن بودن این پیشنهاد باید بگم که یه اتاق دارن که کلا کتاب چیده‌ست توش از کف تا به سقف! و تفریح روتین، کوه رفتن جمعه هاست که چندساله وقفه ای توش ایجاد نشده! و تا بهشتی یک خیابون فاصله ست و میشه پیاده رفت!
 
اصولا آدم عاقل الان به جای بندری زدن میره خودش رو با تست خفه میکنه!
همیشه فکرمیکنم لازمه از هرآدمی چندتاوجودداشته باشهآدمایی از جنس خودت شبیه خودت همزاده خودت دراختیارخودت به صورت موازی کارایی که دوست داری انجام بدن
نه اینکه ادم وقت نکنه هانه! حال وحوصلشونداشته باشه...
مثلامن احساس میکنم حداقل 12تاپرینازواسه زندگیم احتیاج دارم
که دلم میخوادیکیشو کوک کنم صبح تاشب بخوابه
یکیش صبح تاشب درس بخونهیکیش صبح تاشب آهنگ گوش بدهیکیش صبح تاشب خوراکی وگوجه سبزولواشک الوچه وپاستیل بخورهیکیش صبح تاشب گریه کنه وغصه بخ
همیشه فکرمیکنم لازمه از هرآدمی چندتاوجودداشته باشهآدمایی از جنس خودت شبیه خودت همزاده خودت دراختیارخودت به صورت موازی کارایی که دوست داری انجام بدن
نه اینکه ادم وقت نکنه هانه! حال وحوصلشونداشته باشه...
مثلامن احساس میکنم حداقل 12تاپرینازواسه زندگیم احتیاج دارم
که دلم میخوادیکیشو کوک کنم صبح تاشب بخوابه
یکیش صبح تاشب درس بخونهیکیش صبح تاشب آهنگ گوش بدهیکیش صبح تاشب خوراکی وگوجه سبزولواشک الوچه وپاستیل بخورهیکیش صبح تاشب گریه کنه وغصه بخ
وقتی رفتم پیشش که یکم غیرمستقیم بگم این چند روزی که می‌خوای بری تهران احتمالا دلم برات تنگ می‌شه و گفت خیلی خب می‌خوای حرف نزنی؟آخه دارم درس می‌خونم :)) یاد خودم افتادم توی همه‌ی وقتایی که میومد یه چیزی بگه و داشتم درس می‌خوندم و قبل از این‌که حرف‌شو بزنه با تشر از اتاقم بیرونش می‌کردم.
خوب شد که اونروز چکمه پوشیده بودم،ولی یادته آخرین تماست از کی بود؟حداقل راستشو بهم گفت،ولی تاحالا یه حرف راست از اون آدم شنیدی؟خوب شد براش بهانه اوردم گفتم اونور خیابون یه ماشینه زده به یه دوچرخه سوار وگرنه ولم نمیکرد،ولی نمیدونم چرخش کجای راه پنجر شد.خوب شد دوچرخه سوار فقط دوتا پاش شکستو سرش اسیب ندید، به نفع هممونه .
خوب شد صدای آمبولانسو از پشن تلفن شنید،وگرنه دیگه هیچوقت نمیتونست رکاب بزنه.
خوب شد کارمون به دعوا نکشید،حیف شد که یادش رف
یهو به خودم اومدم دیدم من ۲۱ سالمه و... خدایا! من چقدر کارای احمقانه میکنم.
قبلا تصورم از آدم بیست ساله و بالاتر، یه آدم کاملا عاقل و بالغ بود و حالا...
_ سر یه کارگروهی مثل بچه ها دعوا میکنم!
_ سر همون کار انقدرگریه میکنم که کل شبو با سردرد میگذرونم!
_ مثل قبل بقیه رو نمیبخشم و لجبازی میکنم همش و اخلاق بد آدم بزرگارو واسه خودم انتخاب کردم!
_ نمیتونم تصمیم درست بگیرم و زود نظرم عوض میشه!
_ از نبودن آدمها میترسم! از بودنشون هم...
.
.
.
قرار نبود من توی این س
دوستیمو با آرزو بهم زدم
از نظر من آرزو آدمیه که رفتارای زشت خودشو نمیبینه اما رفتای بد منو با لحن بد ب روم میاره
اما من درمورد رفتارا وحرفایی ک خیلی وقتا ناراحتم کرده حرفی نمیزنم چون جز عصاب خوردی چیزی برام نداره
فکر میکنه خیلی عاقل وفهمیدست وبقیه نفهمن وفاز نصیحت برمیداره :/
 
خیلی خوشحالم از اتمام این دوستی...
 
اما آشفتم از این جهت که هرچی درس میخونم یادم میره وامتحانامو خراب میکنم
میترسم از مشروط شدن
تنها امیدم خداست
خدایا حال دل منو همه آ
کنار اومدم؟ کنار اومدم. 
هیچ چیز مثل خیال و توهم زیبا نیست و هیچ چیز مثل واقعیت و عقلانیت ضرورت نداره. یعنی در هر جهان ممکنی از خیالاتت هم واقع بشی باز هم امکان درد و رنج و اشتباه هست و تمسک به عقلانیت در اون جهان ممکن خیالت تنها ضرورتیه که نباید فراموش بشه.
درسته که هنوز بچه‌ام اما نیازه که عاقل و بالغ شم پس دست بکش و بچسب به واقعیت. یک سال و نیمه بدجور داری با زندگیت بازی می‌کنی و همه از م شروع شد و بعد ح و حالا مح اما دیگه بسه باید تمومش کنی ای
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
ادامه در لینک زیر:
کلیک کنید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها