دفتر آبی مخصوص نوشتن خاطرات و اتفاقاتِ روزانه ست! بعد از پنج دقیقه فرو رفتن در افکارِ مسمومِ دوران مجردی متوجه شدم نمیتونم حتی یک کلمه بنویسم از روزهای اسیر در تکرار و پوچی!
بیاید یکم با ویلی ویلیام برقصیم: دریافت حجم: 7.95 مگابایت
.روزها میگذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زنهایی فکر کردم که اینگونه فکرشان و زندگیشان را نابود کرده بودند. زنهایی که ماهها و سالها چشم به راه نامهای مانده بودند، اما سرانجام هیچکس برایشان نامهای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سالهای زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شدهاند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
ترکیب عطر تلخ و گس مردانه و بوی دود سیگارش
مرا به یاد حرفهای فیلسوف مآبانه اش می اندازد.
وقتی از سقراط و افلاطون حرف می زد،
محو افکار و گفتارش می شدم.
می گفت؛ به سمت زندگی اپیکوری قدم برداشته.
می گفت؛ قهقهه ی زیاد آدم را به بلاهت می رساند.از اینکه عاشق این مرد فیلسوف مآب شده ام لذت می برم.
لذتی که دوامی نداشت.
اندوه و اضطراب آمدند و مثل گله های اسب های سیاه و وحشی
که در دشت می تازند، قلبم را زیر سم هایشان لگدکوب کردند.
اگر او بود به این نقطه از پا
دارم کتاب سرخِ سفید از مهدی یزدانی خرم رو میخونم....چقدر خوب نوشته، شروع به همراه شدن با متنش سخته یه کم، ولی امان از زمانی که همراهش بشید، غرق میشید و دیگه نمی فهمید چند صفحه خوندید و الان صفحه چندید و اصلاً فصل چندمید....خوشم میاد ازش، این داستانهایی که در دل داستانِ اصلی نویسنده جاخوش کرده رو میپسندم،
نویسنده قلم خوبی داره و تونسته منو که انقدر درگیر صفحه و فصل و آره و اینا هستم رو به خودش بکشونه.
فکر کنم قراره لحظات خوب و خوشی رو با
1. دبیرستانی که بودم از یه جایی به بعد یاد گرفتم که دیگه هیچ چیزی رو به معلمم قول ندم؛ اگه درس نخوندم قول ندم که دیگه همیشه درسخون خواهم بود، اگه مچم رو تو تقلب گرفت نگم که دیگه همچین حرکتی ازم سر نمیزنه، اگه دیر میرسم سر کلاس قول وقتشناسی ندم؛ حرفم اینه که از شعار الکی دادن بدم اومده بود، فهمیده بودم اگه اهل عمل باشم او هم متوجه میشه.
2. اگه یه داستانِ بد رو تعریف کنیم مخاطب اون رو بد میدونه، اگه یه داستانِ خوب رو تعریف کنیم احتمالاً م
خوشا که "عشق" و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد
به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم
در این مسیر کسی هم عنانِ ما باشد
خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دور زمان بر زیان ما باشد
غمین مباش که فردا -یقین- فرشته ی شعر
قسم اگر بخورد، هم به جان ما باشد
طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد
ستون به سقفِ وطن می زنیم، "سیمین گفت"
بگو اگرچه که با استخوان ما باشد
تویی که می گذرم یا " منم که می گذری"
. هری پاتر و سنگ جادو نوشتهی جِی.کِی. رولینگحتما تمام کتابهای هری پاتر را خواندهاید، اما پیشنهاد میکنم این رمان نخست از سری هفتتایی کتابهای هری پاتر را دوباره بخوانید. دنیای جادوگری هری پاتر هم کودکان و هم بزرگسالان را مجذوب خود کرده است. داستان پسر یتیمی که کودکی سخت و غمناکی را پشت سر میگذارد و بعد از وقایعی متوجه میشود که جادوگر است. این رمان جایگاه بالایی در فهرست کتابهای برتر دارد. داستانِ رمان درسِ عشق جاودان دوستی،
«٦٢»إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ به راستى،داستانِ درستِ(زندگى مسیح)همین است و هیچ معبودى جز خداوند نیست و همانا خداست مقتدر حکیم. «٦٣»فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ پس اگر از حقّ روى گردان شدند،همانا خداوند به(کار و حال)مفسدان آگاه است. نکتهها: قصه و داستان،بر سه گونه است: ١.رمانها،افسانهها
فرشته یکروز در کانالش از قول مهدی صالحپور نوشتهبود: «تابستان بلاگرها برمیگردند.»
تابستان که شد من برگشتم. جستهگریخته شاید، اما برگشتم. اول به خودم بعد به وبلاگم. حالا که برای خواندن وبلاگهایتان، اینوریدر را باز کردم، دیدم که سپینود ناجیان هم برگشته یکماه پیش. پسِ سالها آمده و برایمان از خودش و کاروبارش مینویسد. در یکی از پستها از کارگاه نوشتنی که دارد برپا میکند نوشته و گفته که ترس از فراموشی و دلهرهی بیاعتناییِ آدم
بسم الله
بخش ارتوپدی دارد تمام میشود.سرشار از بیهودگی.همان طور که از بیمارستان انتظار داشتم.مبارکم باد.
ناداستان میخوانم و میروم گم میشوم لای زندگی دیگران.چیزی که خودم نبوده ام ولی میخواهم حس کنم.
از تمام خقیقت های دنیا مرگ همیشه برایم جذاب تر از بقیه بوده.چیزی که نمیشود تعریفش کرد و راه برگشتی ندارد و برای همه ی آدم های دنیا به یک شکل اتفاق می افتد.همین است که بیشتر تجربه های زندگی ام را در مقابل این حقیقت بالا پایین میکنم تا وزنشان دستم بیا
پنجره باز بود و هوایِ خُنکی به داخلِ اُتاق میاومد؛ نشسته بودم لبهی پنجره، و با تبسمی به لب، بیرون رو تماشا میکردم؛ کمی سَردم بود اما، قصد نداشتم پنجرهی اُتاق رو ببندم؛ از اون بالا آدمایی رو میدیدم، که توی شهرک، در حالِ رفتوآمد هستند؛ پیاده و سواره، یکنفره و چندنفره... هر کدومشون یک پوششِ متفاوت داشتن و، مقصدی متفاوتتر. با خودم فکر کردم لابد هر کدوم قصهی مخصوص به خودشونو دارن؛ یکی شاده، یکی غمگین، یکی عجوله، یکی کاملا خونسرد،
من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی این که روباهی چگونه میفریبد زاغکی! قصّهی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاکپشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّهی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیلهبازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بینعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لکلکی! هاچ زنب
تحلیلی در مورد فیلم طلبه مهندس
سلام دوستان ، عادت ندارم متن رو طولانی و خسته کننده کنم
پس در نتیجه همیشه میرم سر اصل مطلب
خُب ، میخواهم خیلی کوتاه در مورد فیلم بچه مهندس توضیح و تحلیلی خدمتتان ارائه بدهم
هیچ فیلمی نیست که نقطه ی ضعف نداشته باشد و هیچ فیلمی هم نیست که نقطه ی قوت نداشته باشد
پس در نتیجه فیلم ها را در یک کفه ی ترازو قرار میدهیم و درصد گیری و موقعیت شناسی میکنیم
بنظر بنده فیلم بچه مهندس در این قسمت خیلی خوب کار کرده
به چند دلیل
یک ا
دانلود رمان گرافیکی بتمن – جوک کشنده با زبان فارسی
پایان یافته
نام : مترو: بتمن – جوک کشنده
دسته بندی: رمان گرافیکی
تعداد قسمت : 1 قسمت
کمپانی: دی سی
وضعیت: پایان یافته
سال انتشار: 1988
خلاصه : این گرافیک ناول، برترین داستان نوشته شده برای زوج بتمن و جوکر است، داستانی که حکم قلبِ تاریخچهی این دو شخصیت را ایفا می کند؛ داستانِ آخرین جوکی که هر کسی را به خنده وا می دارد، خنده ای که همه را به سوی مرگ هدایت می کند و تلخی زندگی را شرح می دهد، این داستان
با وجود اینکه دوست دارم زندگی زودتر نرمال شه ولی شروع دانشگاه استرسزاست و من از دوستانم دور خواهم بود تو دانشگاه. تحمل اون حجم تنهایی و عادت به شرایط جدید و شاید هم جابجا شدن تو روتیشنها سخت خواهد بود. نمیدونم با چی مواجه خواهم شد.
این روزا درس خوندن با کاغذ تا کردن همراهه. لذت بخشه و استرس رو کم میکنه. خوشحالم که یه دنیا کاغذ دارم هنوز. ولی نیاز به کاغذهای تک رنگ دارم. بیشتر کاغذهام طرح دار هستن.
+ خ میگه هر آدمی که تولید محتوا داره و م
بادبادکباز نوشتهی خالد حسینی
خالد حسینی «بادبادکباز» را زمانی مینویسد که کشور افغانستان یک جوّ سیاسی متغیر را از دههی ۱۹۷۰ تا حملات ۱۱ سپتامبر و پس از آن تجربه کرده است. بادبادکباز داستانِ عجیب و پیچیدهی دوستی میان امیر (پسر یک تاجر ثروتمند) و حسن (پسر خدمتکارِ پدر امیر) است تا زمانی که اختلافات فرهنگی و طبقاتی و آشفتگیهای جنگ آن دو را از هم جدا میکند. حسینی سرزمین مادریاش را طوری برایمان زنده میکند که پس از حملات ۱۱ س
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!
بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم
گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی
من به زبانِ اشکِ خود می دهمت سلام و تو
بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه می روی
در نگهِ نیازِ من موجِ امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی!
گردشِ جامِ چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مرادِ مدّعی همچو زمانه می روی
حال که داستانِ من، بهرِ تو شد فسانه ای
باز بگو به خوابِ خوش با چه فسانه می روی؟
(هااااا
«اعترافات یک مادر » داستان زندگی عاشقانه ای است که هر چند با عشق و دلدادگی دو دانشجوی جوان آغاز می شود و در یک زندگی و خانه و کاشانه ی رویایی نشو و نما می کند ، اما در بستر پیچیدگی های روزمره ی زندگی و خصوصیات اخلاقی ویرانگر به خزانی زودرس گرفتار می گردد ...
«ما در ساختن رابطه مان مرحله ی گفتوگو را از قلم انداخته و یکباره جسته بودیم سمت عشق بازی و وقتی خودمان را با مسئله ی ازدواج و بارداری مواجه دیدیم ، فهمیدن اینکه هیچ چیز مشترکی نداریم ، تقر
«اعترافات یک مادر » داستان زندگی عاشقانه ای است که هر چند با عشق و دلدادگی دو دانشجوی جوان آغاز می شود و در یک زندگی و خانه و کاشانه ی رویایی نشو و نما می کند ، اما در بستر پیچیدگی های روزمره ی زندگی و خصوصیات اخلاقی ویرانگر به خزانی زودرس گرفتار می گردد ...
«ما در ساختن رابطه مان مرحله ی گفتوگو را از قلم انداخته و یکباره جسته بودیم سمت عشق بازی و وقتی خودمان را با مسئله ی ازدواج و بارداری مواجه دیدیم ، فهمیدن اینکه هیچ چیز مشترکی نداریم ، تقر
شعله بر شاخههای سبزِ مرکبات روییده است. از لا به لای برگهای سبزِ سیر، چراغهای جشنِ زمستانی پیداست. مهم نیست چه قدر غبار، چه قدر دوده، چه قدر هرس نصیبشان کنیم، ریشههای نارنج دست از روییدن بر نمیدارند. داستان، داستانِ سرزمینِ میانه است: آتشی که شاخه را نمیسوزاند، غمی که زخمها را بهبود میبخشد. حکیمان و خردمندان و آیندهنگران ما را ترک کردهاند، تنها نگاهشان به ما مانده. کسی دستِ ما را نخواهد گرفت. کسی به تواناییِ ما باور ندارد. با
و این چنین است که رابطه ی من و خدای قدرتمند و بزرگ می تواند همین قدر صمیمانه همین قدر ساده و دوست داشتنی باشد.
اما حقیقت اینکه خدای قدرتمند نمیخواد این کار رو بکنه. به نظرم یه نقشه ی دیگه ای داره. لابد چیزی دیگه در سرش داره که من متوجه نمیشم. آخه من هنوز زبون خدایی بلد نیستم. من حتی حق ندارم این طور با خدا صحبت کنم چون قباحت داره و حتما خدا من رو فلک میکنه. ولی حقیقت هیچ کدام اینها نیست. خدایی که بی نیاز است و مهربان این گونه رفتار نمی کنه. بله داش
دوستان عزیز, مشاهده این حقیقت برای شما آسان است که هر عیبی ممکن است زیانهای بزرگی برای دارنده آن و حتی اغلب برای دیگران به بار آورد.
به هر تقدیر, در میان عیبهای ما آدمیان, به عقیده من, خشم و غضب بیش از همه عیبهای دیگر زمام اختیار ما را به دست هوی و هوس میسپارد و ما را با خطرات بزرگ مواجه میدارد, زیرا خشم چیزی به جز یک هیجان ناگهانی ناشی از مواجه شدن با مخالفت نیست که عقل را زایل میسازد, پرده ای تاریک به پیش دیدگان جان میکشد و آتش بغض و کینه در دل می
خانم مرضیه نوری از معاونین آموزشی مدارس در حرکتی جالب و ابتکاری، آموزش تشدید را در قالب داستان برایمان فرستادند که از ایشان تشکر می نماییم.
داستانِ تشدید
دوتا برادر دو قلو بودند که خیلی شبیه هم و همیشه هم کنار هم بودند.
یک روز که تو شهرک الفبا داشتند راه می رفتند، ناگهان غول بی سوادی به شهرک حمله کرد و پای غول روی یکی از دوبرادر دو قلو رفت و خیلی زخمی شد، طوری که چهره اش دیگر دیده نشد.
از اون روز به بعد، برادر اولی دیگه خجالت می کشید که تو
در ساعت اوج کاری، از خستگی، بلاگ را باز میکنم. وقتی این کامنت را که برای پست قبلی گذاشته شده میخوانم، لبخند میزنم! خیلی وقت بود که جا نخورده بودم! داستانِ جالبِ سه خطی! عکس صفحه را برای یلدا میفرستم. جواب میدهد "از بس مرموزی!" لطفا بنویسید که شما تاحالا چه فکرهای عجیبی راجع به من کردهاید!؟ یا حتی چه فکرهای عجیبی راجع به بلاگر های دیگر کردهاید؟ اگر داستان کوتاهی دارید زیر همین پست بنویسید و اگر داستان کمی طولانی تر است یک پست جداگانه
میخواهم شروع کنم به نوشتنِ داستانی درباره تو. تو، اولین انحرافِ دلنشینِ من از شقورقی اتوکشیدگی. اولین همنشین شیطنتآمیز من در فرار از مهملاتِ مدرسههایی که سکوت و نگاه بهنفعِ بلندگوهای وحشیِ ناانسانی از آنها رفته بود، اولین پذیرا، اولین تماشاگر، اولین کاشف لحظاتِ ملتهبِ من وقتی جنونی، شوری آنی سرتاسر تنم را به حرکت وامیداشت.
تو حتما آمده بودی برای رفتن. همه ما میآییم برای رفتن. ماندنی درکار نیست و هیچگاه نبوده. اینبار کسی
داستان درس خواندن در دانشگاه برایم همیشه داستانِ غریبی بوده و هست.اینکه زندگی هزار نکته ظریف و زیبا دارد و کنکور و دانشگاه و حتی مدرسه ها از ما میخواهند فقط روی درس تمرکز کنیم که عافیت همان جاست.اما عافیت آن جا هم نیست.من وبلاگ یکی از بچه های سال هفت رو میخونم.این دختر خانم سال هفتمِ پزشکی در شهر خودشونه .اما نوشته هاش جوریِ که انگار داره برای جنگ آماده میشه و همه ی این ها برای امتحان تخصص دادنه.من کاری به ارزش اخلاقی و عظمت علم ندارم و معتقدم
رمان خیابانی به نام ترس
نویسنده : مهرناز احمدی
ژانر : عاشقانه ترسناک تخیلی
خلاصه:داستان داستانِ آینده س سالها بعد از نجاتِ سرزمین از سایه ها یا همان همزاد هایمان.
حالا میانمان کسی هست که سایه س اما آیا سایه ها مقصرن؟…..
دانلود فایلPDF
دانلود فایلAPK
دانلود فایلEPUB
نام فیلم: Begum Jaan ژانر: اکشن، درام کارگردان: Srijit Mukherji ستارگان: Pallavi Sharda, Vidya Balan, Naseeruddin Shah محصول کشور: هند سال انتشار: 2017 امتیاز: 5.9 از 10 مدت زمان: 128 دقیقه خلاصه داستان: داستانِ یازده زن که تصمیم میگیرند از خانهشان در مقابل متجاوزان دفاع کنند…
ادامه مطلب
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب تو را میدیدم. میپرسی چطور ممکن است خواب آدم نادیده را دید؟ نمیدانم. اما مکانیزم دیدن خواب آدم نادیده _اگر برایت سؤال است_ این طو
همشهری داستان، یه فراخوان تا ۱۵ فروردین برای علاقه مندان نویسندگی برگزار کرده، به این ترتیب که راجع به خاطرات دوران قرنطینه بنویسیم و اونها بعد از بررسی، داخل فضاهایی که در اختیار دارند، منتشر میکنند!
فکر میکنم، اگر بخوام چیزی حتی ظریف از این روزهای بی سر و شبهای بی ته بنویسم، حتمن به یه دنیای خیالی و دروغی احتیاج دارم، که ایده ها از دریچهٔ تنگ و باریکش به درون محفظهٔ بالای سرم سرازیر شَوند، تا طوفانی از کلمات و جملاتِ فریبندهٔ واهی به پا ک
دیگه تا الان متوجه شدید که من چقدر به جین آستین و کلاسیک ها ارادت دارم؛ فکر کنید تو یه سکانس از فیلم، داستانِ فیلم بر اساس یکی از رمان های جین آستین، با چند تا دیالوگ روایت می شه ^_^ داستان فیلم هم از این قراره که ارتباطی بین دو شخصیت اصلی فیلم از طریق مکاتبه برقرار می شه و اون ها متوجه می شن که در زمان های متفاوتی از هم قرار دارن!یکی تو سال 2006 و اون یکی 2004. قطعا از جمله فیلم های حال خوب کنیه که دیدم.
- کیت ، تا حالا کتاب ترغیب* رو خوندی
بشنوید و بخوانید!
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
بعدازظهرِ یک روز زمستانی بود. کارم که تمام شد از شرکت زدم بیرون. مثل همیشه، راهِ مستقیمِ پیادهرو را بهسمت پایین پیش گرفتم. در فکر مهمانی شب بودم و خریدهایی که مانده. در ذهنم
- من...نمیدونستم. منو... ببخش!
+ این اتفاق حتما میوفته. ولی نه الان! تو عزیز دل منی. و این اولین باره. و این اولین باره که در هم شکسته میشم. میبخشم اما، فقط یه خرده دیرتر. و این حق رو دارم. تو باختی پسر! این بازی رو باختی. این بازی کوچیک رو. اما این آخرش نیست. بخشیده میشی. برمیگردیم به دوتایی بودن پر عشقمون، انگار که اتفاقی نیوفتاده. انگار که چیزی نشکسته! اما بیانصافیه اگر پیش خودت فکر کنی که من همیشه اون آدم بخشندهام. عاشقی آدم رو احمق جلوه میده. اما
«آروم پا نذار» ، من خسته نیستم
بیخود نگو کجا ، هرجا رها شویم
من خنده ی تو را ، تقسیم می کنم
تا از حریمِ عرف ، راحت جدا شویم
می دانم از همین ، حرفی که می زنم
باید ترانه ساخت ، تا بی حیا شویم
تا با لباسِ هیچ ، گرمابه حس کنیم
بی ترس سیب و کاه ، ...ِ ِ خُدا شویم
یک داستانِ دور ، یا شعرِ سنتی
سرگشته از جنون ، تکرارِ ما شویم
چایی و حرف نه ، قندی که داده ای
شکل لبِ تو شد ، تا بی صدا شویم
تقدیرْ حرفِ مفت ، از یک شکست بود
تا سخت بشکنیم ، هرجا به پا شویم
«آروم پا
{معرفی کتب مهدوی - شماره 38}
کتاب "رویای نیمه شب"
بی شک داستان تشرفات و ملاقات با حضرت مهدی در عصر غیبت، یکی از عوامل دلگرمی شیعیان و تقویت اعتقاد آنان به حضور حضرت است.
لحظاتی که در اوج گرفتاری و اضطرار، از او یاری میخواهی و منجی حقیقی عالم، نجاتت میدهد؛ شیرین و به یاد ماندنیست.
رمان "رویای نیمه شب" به قلم مظفر سالاری؛ ماجرای پسری سنی است که سودای عشقِ دختری شیعه را در سَر می پروراند. عشقی که او را به اعتقاد به باورهای آن دختر میرساند.
نویسند
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. از آدمی شبیه من که توی مغزش مدام میان نیمکرهی چپ و راست دعواست بعید نیست که این به هم ریختگی از جایی مثل ناخودآگاه بیرون بزند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب ت
دانلود سریال Grimm ( گریم )
با پایان رسیده
نام سریال : Grimm
ژانر : درام ، فانتزی ، ترسناک
امتیاز : 10 / 7.8 | از 105,152 رای
سال : ( 2011 – 2017 )
خلاصه داستان : کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جنای?ِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت . و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش , نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره . نیک مثل بقیه ی آدمها نیست , اون از نوادگانِ نسلی از شکارچی هاست که به اسم “گریم
دانلود سریال Grimm ( گریم )
با پایان رسیده
نام سریال : Grimm
ژانر : درام ، فانتزی ، ترسناک
امتیاز : 10 / 7.8 | از 105,152 رای
سال : ( 2011 – 2017 )
خلاصه داستان : کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جنای?ِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت . و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش , نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره . نیک مثل بقیه ی آدمها نیست , اون از نوادگانِ نسلی از شکارچی هاست که به اسم “گریم
دانلو سریال گریم دوبله فارسی فصل پنجم دوبله کامل قرار گرفتبا لینک مستقیم و کیفیت BluRay 1080p + BluRay 720p + BluRay 720p x265 + BluRay 480p
نام سریال: گریم – Grimmژانر: درام، فانتزی، ترسناکسازندگان: Stephen Carpenterستارگان: David Giuntoli, Russell Hornsby and Bitsie Tullochشبکه پخش کننده: NBCسالهای پخش: 2011-امتیاز: 7.8 از 10مدت زمان: 45 دقیقهاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان: کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِپورتلند آمادست، تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی ب
غزلداستانِ «کفتری که بغبغویْ مینواخت» در وبگاه آپارات
کفتری نشسته بود رویِ سیمِ برقِ انتهایِ کوچهی قرار
بغبغویِ عاشقانهاش چه بود؟ بیت آخر از قصیدهی بهار
از بهار باردار یکدوروز بیشتر نمانده بود و هر نسیم
نرمنرم روی سیم میسُرید، سخت میکشید کفتر انتظار
دوردست، ابرِ تارِ سایهافکنی بهروی قلّه خواب رفته بود
انتهای کوچه، باغ توت بود، در حصار سیمهای خاردار
قلب باغ، بر چکاد شاخهی بلند توتِ دیرس
غریبه از تو، غریبه با خودم. دور افتاده از تمامِ خود بودنم. توی پیچ ها و مسیر هایی نامربوط و جدید. توی یک رقابتِ ناخواسته کثیف، توی داستانی نانوشته سر برآورده ام و آنجا، با گیاهی معمولی چندان تفاوتی نخواهم داشت. توی این داستانِ "اهمیت نداشتن". یک جور هایی کمرنگ تر از قبل و نامرئی، قدم می زنم با کفش هایم، اگر بفهمی. خالی از حماسه روی خطی صاف، خالی از تمامِ خود بودنم. از یاد بردن خاطرات و آدم دیگری شدن، برایت همه ی اینها کافی نیست؟ کمتر مخاطب شدنت ا
چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)
1. jumanji: Welcome to jungle 2017
قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)
2. Jumanji: the next level 2019
ادامه ی فیل
چندتا فیلم کمدی و حال خوب کن خدمت شما: :)
1. jumanji: Welcome to jungle 2017
قبلا ها توی تلویزیون یه فیلم جومانجی قدیمی میذاشت، من خیلی دوسش داشتم. داستانِ یه خانواده است که با یه بازی خاص، وارد دنیای بازی میشن، اتفاقات و حوادث بازی واقعا براشون اتفاق میافته و چاره ای ندارن که بازی رو تموم کنن. جومانجی: به جنگل خوش آمدید، یه بازسازی از اون فیلم قدیمیه که فقط ایده رو حفظ کرده و بی نهایت مفرح و بامزه شده. من که خیلی خندیدم باهاش :)
2. Jumanji: the next level 2019
ادامه ی فیل
زمانی که فرانسه در جنگ جهانی دوم توسط آلمان نازی اشغال شد، فرانسه پایتخت خود را الجزایر که یکی از مستعمراتش بوده قرار میدهد و ژنرال پیروتن با آزاد سازی فرحت حسین و قول دادنِ ژنرال دوگول مبنی بر این که کشته شدگان الجزایری را به عنوان شهروند فرانسه بپذیرد 87 هزار الجزایری برای فرانسه در جنگ جهانی دوم میجنگند و از این تعداد 48 هزار نفر در راهِ فرانسه کشته میشوند.
پس از آن در 8 می 1945 مردمِ الجزایر به خاطر پیروزی و بازپس گیری فرانسه جشنی میگی
اگه دسته بندی فیلم ها را یادتونه باشه، بعضی فیلم ها خوبن، بعضی ها حال خوب کن، و دسته ی سومِ کمیاب، هم خوب و هم حال خوب کن. فیلمی که الان میخوام معرفی کنم رو شک دارم که بین دسته دوم یا سوم قرار بدم."ترمینال" با بازی دلنشین تام هنکس و کارگردانی استیون اسپیلبرگ، یک فیلم درام، کمدی و رمنسه که امتیاز خوبِ 7.3 رو توی IMDb گرفته.
داستان از اونجایی شروع میشه که "وکتور" از کشور کِرکوژیا نامی وارد فرودگاه نیویورک میشه ولی در مدت پرواز توی کشورش انقلابی رخ مید
دانلود سریال Grimm
سریال گریم Grimm به همراه نسخه کم حجم
دوبله پارسی فصل ۰۶ ، قسمت ۱۰ اضافه شد
وضعیت: به پایان رسیده
پخش: جمعه ها
سالهای پخش: ۲۰۱۱–۲۰۱۷
محصول کشور : آمریکا
ژانر : درام | فانتزی | ترسناک
امتیاز IMDB از ۱۰ : ۷٫۸
کیفیت : ۴۸۰p – ۷۲۰p – ۱۰۸۰p
کارگردان : Stephen Carpenter
ستارگان : David Giuntoli, Russell Hornsby and Bitsie Tulloch
خلاصه سریال :
کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشو
خواهرِ نازدانه ام سلام
قراره یه کوچولو از حضرت یحیی ع برات حرف بزنم؛
خداوند مهربان یحیی را در کهنسالی به زکریا عطا فرمود
یحیی کوچولو مثل دیگر هم سن و سالانش نبود
به طرز عجیبی سودای جهانی زیباتر در سر داشت؛
زمینی متفاوت از زادگاهش و آسمانی آبی تر از اونی که دیده بود
یحیی شیفته ی بهشتی شده بود که زکریا (پدرش) از آن سخن می گفت
و در عین حال کابوسِ یحیی ی نوجوان جهنمی بود که او را از بهشتش دور می کرد
شاید باور کردنش سخت باشه
ولی آنقدر یحییِ ک
از هیجان فقط تونستم از پای لپ تاپ بلند شم تا اینو بنویسم. میخوام یه حماسه رو براتون تعریف کنم. یه اعلان جنگ! داستانِ تایچی و آراتا و چیهایای انیمه چیهایا فورو. *اسپویل هم داره.* که یه تاریخ طولانی و مهم باهم دارن، که من الان نمیخوام بگم. چیهایا هیچ وقت تایچی رو نگاه نمیکنه. انقدر به بودنش و حضورش عادت داره که خودشم نمیدونه تایچی چقدر براش مهمه. نگاه چیهایا همیشه به اراتا بوده. اراتا که تو کاروتا تقریبا از همه کشور بهتره و کاروتا رویای چیهایاست.
فکر میکنم تمامِ رمانهایی را که از اومبرتو اکو ترجمه شده خواندهام: نامِ گلِ سرخ (نه ترجمهیِ رضا علیزاده از نشرِ روزنه. از نشری دیگر و چاپِ خیلی وقتِ پیش که از کتابخانه گرفتم)، بائودولینو (که من را جزو دوستدارانِ اومبرتو اکو کرد)، آونگِ فوکو، جزیرهیِ روزِ پیشین (نسخهیِ دستِ دوم با ترجمهیِ فریدهیِ مهدویِ دامغانی که بهنظرم کتابِ جالبی نیامد)، و حالا گورستانِ پراگ.
نکتهیِ جالب اینکه من داستانِ آونگِ فوکو را یادم نمیآد. بهنظرم
در ستایش Jane Darwell، بازیگر نقش ماندگار "Ma" در "خوشههای خشم"
یکی از به یادموندتیترین و دوستداشتنیترین نقشهای مادر رو در تاریخ سینمای آمریکا (و شاید هم کل تاریخ سینما)، بیشک "جین دارول" در فیلم کلاسیک "خوشههای خشم" اثر ماندگار "John Ford" بازی کرده. فیلم محصول سال 1940 و روایتگر زندگی خانواده ای کشاورزه که در دورۀ تحول اقتصادی آمریکا در اون دههها و توسعه ماشینها و صنعتیشدن زندگیها، ناچار به واگذاری زمین و سرمایۀ خودشون میشن و برای بدست آو
مودمِ ما هم بد عادت شده، هر وقت قطع میشه و یک ساعت هم بشینم و چراغ چشمک زنش رو نگاه کنم اتفاقی نمیافته، فقط وقتی به عجز میرسم و بسم الله الرحمن الرحیم میگم در جا وصل میشه، برای اون قسمت از ذهنم که دائم مشغول شبهه پراکنی و شک کردنه، در این ظلمت، یقینی است. یک بار هم اتفاق نیفتاده، چندین باره این اتفاق میفته!
این مودم نمونۀ عینیِ داستانِ سید مرتضی است. من به این داستان شک میکردم ولی الآن باورش دارم. میگن که سید مرتضی یکی از فقهای بزرگ اسلام،
فکر میکنم حداقل یک نفر باید بهم تسلیت میگفت، بابت بیکار شدنم. در وصف نمیگنجد احساس من از چهارشنبه تا الان. برای بقیهشم کلمه پیدا نمیشه، میتونم چند ساعت در موردش حرف بزنم، ولی مطمئنا آخرش هم نمیتونم ذهنیاتمو منتقل کنم. پس تسلیت به خودم و تمام. (لطفا در این مورد صحبت نکنیم.)
اگه بپرسید خب از اون روز تا حالا چیکار کردی میگم فیلم دیدم. واقعیت اینه که یه احساسی همیشه درون من هست که فیلم دیدن وقت تلف کردن و صرفا یه تفریحه. حاضرم وقتمو ذره ذر
دوبله فصل6قسمت 6 اضافه شد
دانلود رایگان سریال گریم با دوبله فارسی Grimm . با لینک مستقیم و کیفیت BluRay 1080p + BluRay 720p + BluRay 720p x265 + BluRay 480p
نام سریال: گریم – Grimmژانر: درام، فانتزی، ترسناکسازندگان: Stephen Carpenterستارگان: David Giuntoli, Russell Hornsby and Bitsie Tullochشبکه پخش کننده: NBCسالهای پخش: 2011-امتیاز: 7.8 از 10مدت زمان: 45 دقیقهاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان: کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِپورتلند آمادست، تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد
اینجا از لحظاتِ تاریخی نوشته بودم. آنهایی از شما که وبلاگِ قبلیام را هم میخواندید، حتما یادتان هست بیشترین چیزی که تابهحال از آن صحبت کردهام همان لحظات تاریخی بوده. لحظاتی که بهاندازه خاطره مبتذل نیستند؛ یعنی، داستانِ قابلِ روایتی با چارچوبِ مشخص نیستند، یک لحظهاند. یک لحظه تمام، و دقیق. لحظهای که انگار در فضایی هزاربُعدی اتفاق افتاده، چراکه به همان اندازه مختصات دقیقی دارد. خاطره با مرگِ من فراموششدنیست. این را پیشتر ه
لامپ اتاق خاموش است. چراغ مطالعه روشن است. نشسته ام پشت لپ تاپ. به نیتِ درس خواندن نشسته ام. سالهاست که نشسته ام. سالهاست لامپ خاموش است. سالهاست بغض دارم. سالهاست که دلم برای خودم میسوزد. سالهاست آفتاب ندیده ام. سالهاست شبها رقصِ سایه آن درخت بید را روی دیوار اتاق تماشا میکنم. برایش موسیقی والس پخش میکنم. او میرقصد و من لحظات را زندگی میکنم. اما امشب پرده هارا کشیده ام.از هرچیزی که ان بیرون است متنفرم. سایه ای نیست. فقط منم. من و صفحه ارسال مطلب ج
شَک به دوست داشتنی بودنمان و به اینکه آیا به اندازهی کافی، کافی هستیم!
دریغ که میکنند، هر چند سال هم که بگذرد، هر سنی هم که پیدا کنیم، باز شک میکنیم. شک به خودمان، به حرفهایمان به تصمیمهایمان و به هدفهایمان.
دریغ که میکنند، شک شروع میشود.
و آرام آرام دایرهی شک بیشتر میشود.
اول به دوست داشتنی بودنمان و بعد به دوست داشتنِ آدمها نسبت به خودمان.
و مدام از خودمان میپرسیم:
آیا واقعا مرا دوست دارد؟
تمام این سرگشتگی برمیگردد به یک سوال اساسی
از پشتِ بیقراریِ چشمانِ تو
ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ
معلوم میشود همهی جانِ تو
هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی
غمگینِ با وجود و عدم آشنا!
از ناکجای فلسفه بیرون بیا!
وقتش رسیده است که آیینه را
در خانهی مغازله مهمان کنی
میخواستم نگاه کنم پشتِ هم
اما به رسمِ شعر و شعورم قسم
در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشیام
عقلی نداشتم که مسلمان کنی
دیگر گل و درخت ندارد بهار
خشک است و خالی است تنِ روزگار
با شیوهی دو چشمِ دقیقت ببار
تا خاک را دوباره چراغان کنی
نشسته بودم منتظر إلهام ایدهها که داستانِ این عکس از چه قرار است
من عکسم را درست انتخاب کرده و منتظر بودم با من سخن بگوید
نزدیکهای ظهر بود و صدای گنجشکها میآمد که عکس شروع به اعتراف کرد
من هم دیوانه وار شروع به نوشتن کردم...
آن چه در تصویر میبینید کرمهای شب تاب نیستند، یک ریسه است
از این ریسههایی که لامپهای LED دارند
مچاله اش کردهاند در یک ظرف شیشهای و روی ساحل انداخته و بعد هم منتظر غروب
یک لحظه باز و بسته شدن شاتر و ثبت عکسی برای
دانلود فیلم Crooked House 2017 با دوبله فارسی و کیفیت عالی
دانلود با لینک مستقیم و کیفیت های 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRay
دانلود دوبله فارسی فیلم خانه ی شوم سال 2017
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نام : Crooked House لینک IMDb امتیاز : 6.3 از 10 – میانگین رای 13,026 نفر کیفیت : 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRay موضوع : جنایی, درام, رازآلود فرمت : MKV حجم : 2.13 گیگابایت+1.09 گیگابایت+809 مگابایت+640 مگابایت مدت زمان: 115 دقیقه زبان: انگلیسی سال انتشار : 2017 صوت دوبله: دارد
~~~~~~~~
کارگردان : Gilles Paquet-Brenner
~~~~~~~~
بازیگرا
معرفی آزاد...خانم زهرا پورسعید
1
کتاب دعبل و زلفا اثر نویسنده ی توانمند، آقای مظفر سالاری می باشد.
داستان حول محور عاشقانه های شاعری با نام "دعبل خزاعی" در دوران امام رضا (علیه السلام) می چرخد؛ عاشقانه هایی همراه با شرم و حیا و انتظار و بلا.
در لابه لای این داستانِ عاشقانه به اوضاع تاریخی آن زمان و ظلم و جور حاکمان هم پرداخته می شود.
سختی های راه وصال عاشق و معشوق به زیبایی به تصویر کشیده شده و ادبیات نویسنده کشش خوبی دارد.
اگر کتاب "رویای نیمه ش
مدت طولانیست که متنی ننوشتم،نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم،نه، اتفاقا گاهی انقدر جملات توی ذهن پخش و پلا هستند که یک فرمانده ی جدی نیاز داری برای به خط کردنشان!!!
نخواستم احوالاتِ پریشان را ثبت کنم و شما را شریکِ ملال این روزهایم.
حال با خوشحالی و مسرت نیامدم بگویم که "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" اتفاقا این غم مثل همزادیست که بیخیال ما نخواهد شد و هردوره ای از شکلی به شکلِ دیگر رخ می نمایاند!
سعی دارم طرحِ رفاقتی با او بریزم،هووووم
در یک سریالی ، یک نقل قولی شنیدم با این مضمون که داستان زندگی هر آدمی فقط برای خودش جالبه ؛ فکر کنم برای من همینطور باشه :) هرچقدر هم که خاطرات خوبم رو مرور میکنم بازم زیبایی خودشون رو دارن و ازشون خسته نمیشم :)) . حالا من اون قسمت " فقط" برای خودش جالبه رو نادیده میگیرم و یک خاطره از دوران کودکیم براتون تعریف میکنم .
بله ؛ این خاطره راجع به ظرف شستنه D: اگر اشتباه نکنم ۵ یا ۶ سالم بود ، بعد از ظهر بود ، من و پدرم خونه بودیم و مادر و خواهرم رف
فقط به خاطر یک لحظه سهلانگاری و دو درصد سوختگیِ عمیقِ رویِ شستِ پا، پایم به سوانح سوختگی مطهری باز شده بود و پشتبندش جراحی و دو شب بستری توی بخش. جاییکه دو درصد سوختگی شوخی بود در مقایسه با تمام هماتاقیها و همبخشیها که سر و صورت و بدنهایشان دچار سوختگیهای خیلی شدیدتری بود. هرکدام یکجور سوخته بودند. بعضیهاشان سوختگی با آبجوش، بعضی با گاز یا براثر برخورد با شئای داغ یا آتشگرفتگی. هرکدام قصهای داشتند برای گفتن که اگر
"یا رفیق من لا رفیق له"
چندی پیش فیلمی سینمایی ، داستانِ زوجی را روایت می کرد که در آستانه ی جدایی بودند و در همین هنگام شخصیت مرد ماجرا گرفتار مشکلاتی می شد و همسرش جای اینکه پیگیر طلاق باشد ، برای نجات همسرش از آن گرفتاری به آب و آتش می زد و در نهایت پس از حل و فصل گرفتاری ها زوجی که حالا رابطه شان محکم تر از پیش شده بود از جدایی منصرف می شدند .
و اینگونه می شد که مشکل کوچک تر موجب گشایش در مشکل بزرگ تر (رابطهٔ در آستانه ی ویرانی زوجین و طلاق) می
روکو و برادرانش (Rocco and His Brothers) ساخته لوکینو ویسکونتی است که آن را در سال ۱۹۶۰ در دو کشور فرانسه و ایتالیا جلوی دوربین برده است. آلن دلون نیز در این درام خانوادگی جلوی دوربین ویسکونتی رفته است.فیلم روکو و برادرانش درباره چند برادر است که به همراه خانواده برای زندگی و درآمد بهتر به میلان سفر میکنند. به جز روکو، زندگی تازه راه و رسم زندگی برادران را عوض میکند، اما روکو همچنان معصوم و نجیب است و بار برادرانش را به دوش میکشد. او به خاطر برادرش
هربار که میروم بیرون، متوجه میشوم که چقدر این شهر چیزی ازش باقی نمانده است. احساسِ دلتنگی و غربتی که با هر قدم توی این شهر بیشتر در وجودت ریشه میدواند. انسان چقدر در برابر احساسِ غربت و دلتنگی بیدفاع است. چقدر در برابر تنهابودگی بیدفاع است. به این فکر میکنم که از کِی تا حالا من اینقدر تنها شدم. یادم میآید این شهر هنوز وقتی تو بودی زنده بود. وقتی بودی و حرف میزدی، بودی و میرفتی و میآمدی، بودی و سرِ سفره مینشستی، بودی و میگفت
دلهره های خیابان وحید
نقد
رمان دلهره های خیابان وحید : ۱۸۰ صفحه درباره دفاع مقدس که کلمه ای از
غیرت خدایی، خباثت صدام، کفر آمریکایی ها، انقلاب و شهدا در آن نیست
نقد رمان دلهره های خیابان وحید ، نویسنده : محمدرضا مرزوقی
داستان از زبان یک کودک با سن ۵ تا ۷ ساله نقل می شود. اما واقعیت را
نویسنده مراعات نکرده؛ از زبان یک کودک چنان بزرگانه نوشته که نوجوان
۱۳ساله یا بالاتر حوصله ی خواندن آن را دارد.کتاب دلهره های خیاب
"جان، شخصیت اصلی داستان، در صحنهای از فیلم به آپارتمان دوستش در شیکاگو میرود. فضایی تنگ و باریک که کمتر از یک متر با ریل قطار فاصله دارد. زمانی که جان روی تخت مینشیند قطاری با سرعت عبور میکند و همۀ وسایل اتاق را به حرکت درمیآورد.جان میپرسد: «روزی چند مرتبه قطار از اینجا رد میشود؟» جواب میشنود: «آنقدر قطار رد میشود که دیگر حتی متوجه رد شدنش نمیشوی.»و بعد یک چیزی از روی دیوار به زمین میافتد...حالا مثل داستانی که تونی فدل تعر
یارحمان
از دیشب فهمیدم تو فکره ، به روی خودم نیاوردم گفت بذار فکرکنه نفهمیدم
و نپرسم که اذیت نشه اما داشت خودخوری میکرد تو چشم هاش معلوم بود !
|عین| هروقت ناراحته از چشم هاش همه چی معلومه
و من که قشنگ از سال۹۵ تا الآن با چشم هاش آشنا شدم
خنده و ذوق ش رو میفهمم
توداری ش رو میفهمم
ناراحتیش رو میفهمم
دلخوری ش میفهمم
غمگینش رو میفهمم
نگفتن هایی رو که صلاح نمیدونه رو میفهمم
آره ، من میفهممش !
این ناراحتی که تو قلبش پنهان میکنه تا منو نار
بابیلون برلین (Babylon Berlin) که انگار پرخرجترین سریال تاریخ
تلویزیون آلمان (و شاید پرخرجترین سریال غیرانگلیسیزبان) هست و نتفلیکس آن را
پخش کرده است یکی از جذابترین سریالهایی است که امسال تماشایشان کردهام. تا
حالا دو فصل کاملا پیوسته از این سریال در شانزده قسمت ساخته و پخش شده است (سال
2017). قصهی سریال در برلین درگیر آشوبِ 1929 اتفاق میافتد، در آخرین سالهای
جمهوری وایمار (1918-1933)، پیش از به قدرت رسیدن نازیها و هیتلر، ده سال پیش
ا
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که متنی را میخوانید و بعد فکر میکنید انگار که نویسنده این مطالب را شبانه از ذهنتان دزدیده و نوشته. همان راهی که برای فکر کردن پیمودهاید را نویسنده زودتر پیموده و خیلی بهتر از شما کلمات را روی کاغذ آورده.
این اتفاق در مسائل عقلانی خیلی میافتد، در متونِ فلسفی و عقلانی نوشتها وقتی ذهنمان با سوالات عقلانی درگیر شد و برای خودمان جوابهایی راست و ریس کردیم کافیست سری به کلماتِ عقلاء بزنیم تا شبیه طرحه
نام سریال: قلمرو – Dominionژانر: اکشن، درام، فانتزیسازندگان: Vaun Wilmottسالهای پخش: 2014–امتیاز: 6.8 از 10مدت زمان: 45 دقیقهشبکه پخش کننده: Syfyکیفیت: 480p HDTVمیانگین حجم: 150 مگابایتاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان: داستانِ سریال به سال ۲۵ A.E (یک بیلیون سال بعد از بیگ بنگ) برمیگردد. زمانی که گروهی از فرشتگان رانده شده به رهبری رئیس فرشتگان جبرئیل، جنگی بر علیه نسل بشر راه می اندازند ولی در این میان میکائیل بر علیه سایر فرشتگان قیام میکند و با آن ه
امروز به طور اتفاقی همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونه های تاریخی از دفاع زنان و مردان مسلمان در نهضت های حق طلبانه ایران زمین بودند.
طبق معمول، فیش برداری بچه های گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق تر بود و نکته های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان تر! ولی یک نکتۀ قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت ها
باید خوشحال باشم که هرکاریم بخوام بکنم، هیچکسی رو ندارم؟ مگه من نبودم که میگفتم تنهایی حالم بهتره و خوشحالترم؟ اگه ر. این وضعیتمو ببینه، چی میگه؟ آخرین باری که منو دید برمیگرده به ۷-۸ سال پیش. نمیگه یه آدم دیگه با اسم من داره زندگی میکنه؟:) هر آدمی که گذاشته دیگرون روش برچسب درونگرا بودن رو بزنن، از اول اولش اینجوری نبوده. منم دورههایی که کلی دوست داشتم و باهاشون بیرونم میرفتم داشتم. دورههایی که با کل کلاس دوست بودم رو داشتم و هرچی جلوتر ر
خاطرات قرنطینه
ایام عید و قرنطینه کرونا، تیلیویزیون تا میتانُست فیلم و سُریال پَخش میکُرد، ما دی از سر بیکاری، دسته جمع، تماشا میکُردیم.
یِگ روز فیلم «سرخپوست» داشت. اونی میان، یه نمایی دَره که حیاط زندانِ نُشان میدی و آسُمانی کُنج دِ یه طیاره اوج مِیره. اینان به کُنار... چیزی که خیلی به چُشم میا و عینهو آونگِ اوزان، آدُمِ مَسخ و هیپنوتیزم مینه، آن دی یه طالُقانی آدُمه، زیمین این صحنه هَسته که یه گَته صحرائه اِچینه سبزِ مورت!
تا این صحنه بی
آدم ها و عروسک ها
زندگی ما آدم ها این روزها شبیه داستانِ اسباب بازی هاست. کارتون کمدی و ماجراجویانه. اطراف ما پُر از اتفاق هاییه که حتا نمی تونیم حدس بزنیم خودمون باعثش شدیم.بعضی آدم ها مثل وودی با دنیا و اطرافیانشون خوب و یکرنگ برخورد می کنن. چون اونا در هر شرایطی سازگارن. اما کلانتر وودی که محبوب ترین اسباب بازی اندی بوده، ناگهان با ورود یه آدم فضایی به نام باز لایت یر که لیزر و وسایل ارتباطی پیشرفته داره نگران میشه و اوضاعش تغییر می کنه
آدم ها و عروسک ها
زندگی ما آدم ها این روزها شبیه داستانِ اسباب بازی هاست.
کارتون کمدی و ماجراجویانه...
اطراف ما پُر از اتفاق هاییه که حتا نمی تونیم حدس بزنیم
خودمون باعثش شدیم.بعضی آدم ها مثل وودی با دنیا و اطرافیانشون خوب و یکرنگ
برخورد می کنن.
چون اونا در هر شرایطی سازگارن.
اما کلانتر وودی که محبوب ترین اسباب بازی اندی بوده،
ناگهان با ورود یه آدم فضایی به نام باز لایت یر که لیزر و
وسایل ارتباطی پیشرفته داره نگران میشه
و اوضاعش تغییر
اعتراف میکنم در پست قبل مربوط به سریال چرنوبیل، طوری نوشتم که سبب برانگیختن حساسیتها شد و کلماتِ مناسبی جهت انتقال معنا استفاده نشد و باید کاملتر مینوشتم.
مطالبی که به عنوان نقد در فضای اینترنت مشاهده میکنید در واقع مزخرفاتی است که به اسم تحلیل و رمزگشایی به خوردِ شما میدهند. سایتهایی مثل زومجی که پر از بچههای دهه هشتادی است که بزرگترین دغدغهشان این است که DC بهتر است یا Marvel? پیکسار کارتونهایش قشنگتر است یا والت دیزنی؟
و ن
«به نام صاحبِ نفوس»
یه داستانِ کوتاه میخوام بنویسم که شاید شنیده یا خونده باشید:
فردی بود پیاز فروش که هیچ وقت محصولاتش (به علت بد بودن محصول) به فروش نمیرفت، روزی این مساله را با ابوهریره (راوی حدیثی که به جاعلِ حدیث مشهور است) در میان گذاشت، ابوهریره هم گفت روز جمعه، بار پیازت را جلوی مصلی بیاور، کاری میکنم که همه به فروش برسد.
آن مرد هم روز جمعه تمام محصولش را با خود برد و رفت جلوی مصلی ایستاد.
بعد از اتمام نماز جمعه، ابوهریره به مردم
نام سریال: گریم– Grimmژانر: درام، فانتزی، ترسناکسازندگان:Stephen Carpenterستارگان:David Giuntoli,Russell Hornsby and Bitsie Tullochشبکه پخش کننده:NBCسالهای پخش: 2011امتیاز: 7.8 از 10مدت زمان: 45 دقیقهاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان: کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِ پورتلند آمادست، تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت. و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش، نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره. نیک مثل بقیه ی آدمها ن
«به نام صاحبِ نفوس»
یه داستانِ کوتاه میخوام بنویسم که شاید شنیده یا خونده باشید:
فردی بود پیاز فروش که هیچ وقت محصولاتش (به علت بد بودن محصول) به فروش نمیرفت، روزی این مساله را با ابوهریره (راوی حدیثی که به جاعلِ حدیث مشهور است) در میان گذاشت، ابوهریره هم گفت روز جمعه، بار پیازت را جلوی مصلی بیاور، کاری میکنم که همه به فروش برسد.
آن مرد هم روز جمعه تمام محصولش را با خود برد و رفت جلوی مصلی ایستاد.
بعد از اتمام نماز جمعه، ابوهریره به مردم گفت:
یکی از کتاب هایی بود که آن را با اشتیاق زیاد
خواندم و یک سری از مسائلی که در کتاب های پیشین به صورت پیچیده بیان شده بود مثل
پارادوکس راسل یا اندیشه متاخر ویتگنشتاین به زبان ساده بیان شد.
کتاب با تصاویر مصور یا به عبارتی کمیک همراه
شده و در هر قسمت شرح داستان نوشته شده است. فقط بعضی موقع ها سیر داستان را گم می
کردم که البته خود این مسئله باعث می شد یک یادآوری برای یافتن خط اصلی بشود. در
اصلْ داستان، داستانِ زندگی راسل هست که به زیبایی بیان می شود
فیلسوف سخن میگوید و این ضعفِ
اوست".. این جمله درخشان از موریس مرلوپونتی، پدیدارشناسِ فرانسوی را
میتوان به تمام گونههای انسانی تعمیم داد.. بزرگترین نقطۀ ضعف ما همان
سخنیست که بر زبان میرانیم.. براستی جایی که امکانِ سکوت مهیاست،
سخنرانی به چه کار میآید.. این خیلِ عظیم کلمات قرار است چه گرهِ بزرگی
از کار ما بگشایند، جز آنکه ما بواسطۀ همین کلماتِ هرزه، هر حقیقتِ
دهشتباری را تقلیلگرایانه و نه آنچنان که اُبهتِ فاجعه را نمایش داده
گفتند از آینده بنویس. نوشتن از آینده سخت است. مخصوصن وقتی ازت میخواهند اتفاقات یک روزت را بنویسی و دستت را هم باز میگذارند که این یک روز میتواند فردا باشد یا صد سال دیگر. به فرض مثال، اگر میگفتند از 10 سال یا 20 سال آیندهات بنویس، کار خیلی راحتتر بود. چرتکهای برمیداشتی و جمع و تفریقی میکردی و دستِکم به یک تصویر محو از خودِ آن زمانت میرسیدی. بگذریم. شروع کردم به فکرکردن. خواستم از فردا بنویسم. خواستم از روزی در تابستان امسا
داستان انتخاب اسامی بچههای یه خانواده از موضوعات جذابه. مخصوصا اونهایی که داستان انتخاب اسمشون خاصه. در حال پرسه زدن تو توییتر، به این توییت رسیدم و مدتی مشغول خوندن کامنتها شدم.
یکی از قسمتهای جالب ماجرا میدونید کجاست؟ برخلاف الان که پدر و مادرها از سالها قبل به انتخاب اسم بچههاشون فکر میکنن و میرن بین سردارهای شجاع ایرانی (!) و زن و بچههاشون دنبال اسم تک و خاص میگردن، چقدر قدیمترها فرایند انتخاب اسم سریعتر بوده و حت
◄ یک روز قبل از عید اینجا را باز کردم که چیزی بنویسم، بههرحال عید بود و تبریک و آرزوی سلامتیش از طرف ما برای شما، واجب. آنطور که دلم میخواست نشد. پس حالا میگویم که عید شما مبارک باشد و در ادامه هم برایتان آرزوی سلامتی میکنم، و از تأخیر دو هفتهایم هم چندان بد به دلم راه نمیدهم که 2 هفته در کنار 52 هفتۀ سال، خطاییست کمتر از 4 درصد! در این دو هفتهای که از آن روز گذشته هم به فراخور اتفاقات یکیدو مطلب دیگر را هم شروع کردم،
یک. فکر میکنم این روزها در منظمترین و پربازدهترین حالت خود از بدو تولد تا الآنام! صبح بیدار میشوم و چای درست میکنم و چنددقیقهای منتظر میمانم تا خانواده هم بیدار شوند و صبحانه بخوریم. مادرم نمیگذارد بروم آش یا حلیم بخرم. خودش میگوید بهخاطر رعایت مسائل بهداشتی است، اما من فکر میکنم هنوز از داستانِ پست «بهخاطر نیمکیلو آش» میترسد! (-: بعد از صبحانه میروم داخل اتاقم و مینشینم پشت میزی که دو ستون کوتاه کتاب از سمت چپ
قصه ی "عادت" همون داستانِ دلبستگی و وابستگی و دلدادگیه
عشق امّا فرا تر از این حرف هاست، عشق یعنی افسانه ی بی پایانِ فنا شدن
فدا شدن در راه دوست، همه جوره، بی وقفه و بی چشمداشت
نه، اشتباه نکن خواهرِ کوچولوی نازدانه ام
بوده اند کسانی از بنی نوعِ انسان که عشق را در باره ی هم نوعِ خود به درستی تجربه کرده اند
یک نمونه ی واضحِ آن عشقِ یعقوب به یوسفش
و یک نمونه ی دیگرش (اگر خدا بخواهد) عشق من به تو
از یه نظر عشق خیلی خیلی متعالی تر از عادته
ولی
ا
چرنوبیل دیروز تموم شد. خب، فوقالعاده بود. با وجود اینکه قطعا تحریفاتی داشت و اغراقهایی؛ چون بالاخره یک سریالِ آمریکایی دربارهی شوروی هست! اما با تمامِ اینها من فکر میکنم که پیامش رو خیلی خوب رسوند. شاید داستانِ واقعیِ چرنوبیل دقیقا به همین شکل نباشه، اما این چیز خیلی مهمی رو تغییر نمیده، چون این سریال بیشتر از اینکه دربارهی یک فاجعهی هستهای باشه، دربارهی دروغها بود. که چطور دروغها روی همدیگه تلمبار میشن، و در نهایت ا
مریمِ من، می دونی داستانِ من و
تو حکایتِ چیه خواهرم؟
تو ماه آسمون قلب منی و من ماهی
برکه ی تنهایی ام
قلبِ این ماهی برای تو که ماهــــــی،
تاپ تاپ می کنه
ماهی برای دیدن ماهش از این ورِ
برکه به اون ورش در تب و تابه،
گاهی ماهِ آسمونش گم میشه، جوری
که هر چی خودشو به در و دیوار برکه می زنه اونو نمی بینه
ماهِ زیبا امّا، خرامان و آزاد در چرخشه و معلوم نیست ماهیِ قصه ی ما رو می بینه
یا نه
مریمِ من خواهرِ من ماهِ آسمونِ
دلمه
ازش دورم
چشمام روی
یکبار یکی از دوستان، در نقدِ رفتار ما در باب مسائل مملکت نوشته بود که واکنش ما به محدودیتها غالبا یافتن یک راهحل جایگزین بوده تا تلاش برای از بین بردن آن محدودیت. شبیه به اینکه اگر فرضا یک روز یک چالهی بزرگ در وسط خیابانی که همیشه از آن عبور میکردهایم ببینیم، به جای تماس با شهرداری منطقه و پیگیری موضوع، از آن روز به بعد از خیابان کناری تردد کنیم. داشتم فکر میکردم من در زندگی شخصیام، در بسیاری از موارد، به طرز عجیبی، حتی به دنبال راه
هوس زن گرفتن بهسرم زده بود. دوست داشتم وضع مالیِ خانوادهی همسرم پایینتر از خانوادهی خودم باشد، تا بتوانم زندگیِ بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود. نمیدانم این خبر چگونه به گوش رییسم رسید، چون به صرفِ نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رییس من «عاصم» است، اما کارمندان به او میگویند «عاصم جورابی!»
سرِ ساعت به رستوران رفتم. رییس تا مرا دید گفت: «چون جوانِ خوب و نجیب و سربهراهی هستی، میخوام نصیحتت کنم».
شاید چیزی که مینویسم رنگی از تو نداشته باشد. همه ما تنها خودمان را میشناسیم و جز خودمان از چیز دیگری قادر نیستیم که حرف بزنیم. دوستیهایمان، رفاقتهایمان، همهچیز فقط برایمان معنادار است چون ما آنها را تجربه میکنیم. چون ما هستیم که از پشت چشمها دنیا را میبینیم. دلیل اینکه وحشت میکنیم یا دوست میداریم یا تاریخ جایگزین وحشتِ ما نمیشود هم همین است. مهم نیست که روزی استالین مردم را برای کوچکترین حرفها به اردوگاههای دورافتاده
زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند ب
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان ساختگی زیادی مطرح می شود که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛
بنابراین وقتی جبرئیل به پیامبر(ص) میگوید «اِقرَء»، آن حضرت میداند که باید از حفظ بخواند. اگر یک نفر به شما گفت بخوان، در حالیکه قرار بر این است که از حفظ بخوانید، آیا جوابش این است که «من خواننده نیستم»؟ آیا پیامبر اسلام(ص) نمیتوانست از حفظ، حداقل به مقدار چند کلمه بگوید؟
در این داستانِ نق
به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان ساختگی زیادی مطرح می شود که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛
بنابراین وقتی جبرئیل به پیامبر(ص) میگوید «اِقرَء»، آن حضرت میداند که باید از حفظ بخواند. اگر یک نفر به شما گفت بخوان، در حالیکه قرار بر این است که از حفظ بخوانید، آیا جوابش این است که «من خواننده نیستم»؟ آیا پیامبر اسلام(ص) نمیتوانست از حفظ، حداقل به مقدار چند کلمه بگوید؟
در این داستانِ نق
به جای قرار دادن خودمان در یک موقعیت اشتباه و دعا و توسل کردن، با عمل و اختیارمان مسیر زندگیمان را تغییر دهیم.دانشجوی گرامی که کمی عقاید مذهبی در ته و توهای مغزش مانده، شب امتحان با رفقایش بساط صحبت و شوخی باز میکند، بیرون میرود و در خیابانها دوری میزند، ساعتی در کافه قلیانی دود میکند و آخر شب میآید به امید خواندن درسِ قبل از امتحانِ ساعت 8 میخوابد.
چشمانش را روی هم میگذارد و نماز صبح خواب میماند و به درس خواندنش هم نمیرس
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو| صلح+ متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New MUsic By Reza Pishro | Solh+Text
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ صلح رضا پیشرو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ صلح از پیشرو
♬♪♪♫♪♬
یه داستانِ دیگه
میشه اینو قطعش کنی؟
♬♪♪♫♪♬
فرشته ها میخواستن بیان
چون توو خاکم شده راهزن زیاد
میگن بدبختیا باز باید بیاد
ولی به این حرفا گوش نده پادزهر بیار
فاز منفیا برا خودِ خودتون
حوض شده پُر خون پُز شده پُر پول
مشته رو خودشون
چگوارا مُرد
... روزنامهی تایمز چند روز پیش مقالهای دربارهی وضع مالی روسیه نوشت و متذکر شده بود دلیل اینکه وضع مالی روسیه رضایتبخش نیست ، این است که در روسیه طبقهی متوسط و ثروتهای کلان و پرولتاریای سازگار وجود ندارد !
ایگناتی پروکوفیچ خطیب است و خیلی خوب حرف میزند در نظر دارد گزارشی در اینزمینه به مقامات دولتی بدهد تا در روزنامهها چاپ کنند . این موضوع با حرفهای ایوان ماتویچ از زمین تا آسمان فرق دارد ...
رودهدرازی او را قطع کردم و گفتم :
-
نمیدانم چرا میانگین تعداد صفحات و تعداد کلماتی که در یک روز میخوانم و مینویسم در این یک هفته اینقدر زیاد شده. همزمان مجلهی ناداستان و ناصر ارمنیِ امیرخانی و نیایش چرنوبیلِ الکسیویچ را پیش میبرم. شروعِ نوشتنِ یک داستانِ کوتاهِ کوتاه دیگر و دیدن سخرانیهای همایشی که سه مطلب قبل ازش یاد شد را هم به کارهای روزانهام اضافه کنید. قسمت بزرگی از ذهنم هم ناخودآگاه درگیر برنامهریزی برای تابستان است. قسمت دیگری هم درگیر نشریهی تک
صدای باران را میشنوم. و صدای ماشینها که به سرعت روی
آسفالت خیس اتوبان از هم سبقت میگیرند. دیگر نمیدانم چندمین روز است که باران میبارد.
حسابش از دستم در رفته. آخرین بار کِی زیر آفتابی گرم نشسته بودم؟ اینها همهی آن
چیزی است که قبل از باز کردن چشمهایم توی سرم میچرخد. نه. دوباره بیدار شدم. اما
میدانم تقلّا برای دوباره خوابیدن بیهوده است. این مغز وقتی بیدار شود، دیگر
کاریش نمیشود کرد. به لکهی روی سقف نگاه میکنم. یادم نیست از کِی
یک روز یک جایی
چند تا دوست از شهرهای مختلف دور هم نشستند. صحبت
سر این است که چرا پریسا که تنها ترک این گروه است، از شوخیهای ما دلخور میشود. میگویند ما به هم
خیلی چیزها به شوخی نسبت میدهیم اما تنها کسی که بیجنبه است و جدی میگیرد پریساست. اصفهانی و شیرازی گروه یادآور جوکهایی میشوند که برایشان میسازند و جنبه ی بالایشان.
اون روز اون جا
استندآپ
کمدی یک زن جوان از یکی از شبکههای ماهوارهای داخلی پخش میشود. اجرای قوی دارد و صدای ش
شنبۀ روز دانشجو بود و 156اُمین جلسۀ گروه دکتر باغرام. تولد دکتر هم بود. در همکف کتابخانۀ مرکزی جمع شدهبودیم و منتظر بودیم دکتر بیاید. آمد. او بهمناسبت روز دانشجو یک بسته شکلات برایمان آوردهبود و ما هم تدارک تولدی مفصل را برایش دیدهبودیم. ارائهها کنسل شد و جلسۀ آن روز به خوردنِ کیک و چای و صحبت پیرامون مسائل مختلف گذشت، از وضع مملکت گرفته تا داستانهای همیشگی ماندن و رفتن که بحثِ داغ اینموقعهای سال است. آخر کار صحبتمان
کارگردان، تهیه کننده و نویسنده فیلم جذاب چشمان کاملا بسته (Eyes Wide Shut) استنلی کوبریک است. کوبریک، کارگردان یهودی تبار آمریکایی، بسیاری از فیلم های خود را از ادبیات اقتباس کرده است. کوبریک به جزییات دقت بسیار داشت و از این رو روش فیلم سازی وی کند و وطولانی هستند، و ببیننده را در فیلم هایش غرق می کند.
چشمان کاملا بسته فیلمی اگزیستانسیالیستی، معمایی، احساسی، روانشناسی و وفاداری در زندگی زناشویی و ماهیت و اهمیت انتخاب است.
بیل (تام کروز) و آلیس (
فکر کنم من از سن 7 سالگی تا به امروز که 28 سال سن دارم، اگر اغراق نکرده باشم بخشِ عمده ی سنم رو با کامپیوتر و اینترنت گذروندم.البته تمامِ این ها تا زمانی بود که واردِ بازارِ کار شدم یعنی تقریبا 18 سالگی، بعدِ اون زمان دیگه میشه گفت این اعتیاد به کامپیوتر و اینترنت و بازی نهایتا 2 -3 سال بعد پایدار بود. با اینکه هنوزم وقت های خالی ام رو همینطوری میگذرونم اما خب نسبت به اون زمان قطعا خیلی خیلی زیاد تغییر کرده. اما اصلِ داستانی که دوس داشتم واسه شما ه
درباره این سایت