نتایج جستجو برای عبارت :

خرابات هستی

۴۸۶- جام می نصیب من چو خرابات کرده است الله       درین میانه بگو زاهد ا مرا چه گناه کسی که در ازلش جام می نصیب افتاد   چرا به حشر کنند این گناه ازو د رخواه بگو به صوفی سالوس خرقه پوش دورو   که کرده دست درازی و آستین کوتاه تو … جام می – نصیب من چو خرابات کرده است الله – غزل — ۴۸۶
منبع : فالگیر
متن تصنیف غزلی از مولانا جلال الدین رومی
ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگوای شه و سلطان ما ای طربستان مادر حرم جان ما بر چه رسیدی بگونرگس خَمار او ای که خدا یار اودوش ز گلزار او، هر چه بچیدی بگوای شده از دست من چون دل سرمست منای همه را دیده تو آنچ گزیدی بگوعید بیاید رود عید تو ماند ابدکز فلک بی‌مدد چون برهیدی بگودر شکرستان جان غرقه شدم ای شکرزین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگومی‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راسترو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگومی به ق
الا ای جان بی‌بنیان شب‌خیزبیا زین راه سرد وحشت‌انگیز اگر مرد رهی با من یکی باشکه می‌سوزاندت این آتش تیز اگر از بند عقل و وهم رستیچو مُردی هم به راه خانه‌ای نیز خرابات است این، مرگ است هر دمجهان را وارهان، با خویش بستیز تو را دیشب به جان سرخ دیدمبسوزان جامه‌ها، از خویش برخیز میان روح‌ها آخر چه باشدرفاقت‌های خرد و خشک و ناچیز به خود بشکن همه بت‌های هستیسپس باز آ برهنه، خسته و ریز  سخن‌های دل از پیمانه گفتیز بزم عاشقان حلمی مپرهیز
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی درد
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عینک ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عینک
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عیسی کیانی
بی تو در خبط و خطاگر بروم خرده نگیرهرکجا هرچه که آمد به سرم خرده نگیرراه کج می کنی از سمت نگاهم همه دماگرم ره به خرابات برم خرده نگیرمی شود باز هم از کوچه ما رد بشوییاوه کم گویم  وحظی ببرم خرده نگیراهل دل هستم وبا حس وجودت هردمحسنت آید همه جا در نظرم خرده نگیرمی فروشی چقدر ناز تو با آمدنتدلبرم  ...ناز تو را گر بخرم خرده نگیرراستی قهوه تلخت چقدر بود غلیظضمناً افتاده هوایش به سرم خرده نگیرای که با نام توزیباست جهانی با عشقنامت آتش زده بر این جگر
 لازم میدانم برادران و خواهران عزیز را، مخصوصاً جوانها را توجه بدهم به اهمیت ماه رجب. از این مناسبتها و از این خصوصیاتِ مربوط به ایام و شهور نمیشود به‌آسانى صرفنظر کرد. بزرگان و اهل معنا و اهل  سلوک، ماه رجب را مقدمه‌ى ماه رمضان دانسته‌اند. ماه رجب، ماه شعبان، یک آمادگاهى است براى اینکه انسان در ماه مبارک رمضان - که ماه ضیافت الهى است - بتواند با آمادگى وارد شود. آمادگى به چیست؟ در درجه‌ى اول، آمادگى به توجه و حضور قلب است؛ خود را در محضر عل
رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !
نیست ساقی و زمین یک دل آباد نداردحال مردان خرابات خراب است خدایا !
آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیرینقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !
این که، این سوی نقاب است، که دل می‌‌بَرَد از خلقبگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !
کی شود سوی تو بی‌رنگ و سبک بار سفر کرد؟تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !
یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیماین خودش سخت ترین شکل عذاب اس
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا
سلاماین اولین نوشته من است . اینجا می توانم وقایع روزانه هم را راحت تر به اشتراک بگذارم . من کلی صفحات اجتماعی مختلف دارم که خیلی هاشون رو فراموش کردم . کلا این فراموشکاری باید ار یه جایی تموم بشه پس چه جایی بهار از اینجا . راستی ، کیبردم دکمه فارسی نداره و این یک مقدار سرعت تایپ منو کم کرده . حالا این هم یک شعر خوب از همای شیرازی که دوست دارم با شما به اشتراک بذارم .
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست 
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست 
رو مد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این ر
خرابات هستی
۱۹- هیج پیروزی و وصالی نیست که اساس و امکانات یک شکست و خیانت و فراق برتر نباشد. اینست حقیقت! پس حق با شکست و فروپاشی و خرابات و پوچی و فناست و احمق آن است که جز خود خدا کسی را مسبب بداند و او را  در این واقعه نبیند. کل هستی برای روبرو شدن با اوست و لذا قیامت کبری خرابات هستی است که آدمی از زیر این خرابه سر بر می آورد و دیدارش می کند و می بیند که خود هموست.
 
از کتاب " حق بودن" استاد علی اکبر خانجانی ص ۱۶
 63-  کتاب صوتی (1) حق بودن - ۱۳۸۷ (The righ
 
 
1))
وزیدن گرفت نسیمی شرجی
تب داغ شب را
و امید روییدن
سار بر صنوبران
علف ها بر زمین
و من در پوست خود
نمی گنجم 
مژده می دهد دل
باز لبخندی خواهد شکفت
بر اندوه ماه
و ژیبا خواهد شد
در چشم های خورشید
نسیمی خنک
بر پوست داغ تنم
خاطره ی نفس هایت
در داغ ترین شب
هنوز زخم است روحم
و جای دندان هایت خونین
نسیمی میوزد
عطر تو میپیچد در اتاق
تکرار میکند ساعت
تیک تاک را
به همراهی لبانم
که تکرار می کنند نام تو را
...
 
 
نام ام را بخوان
پاسخی خواهم داد
آرام جانت
..
 
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا
۲۰۰- پیش تو روشنی طلعت تو ماه ندارد           پیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانم         خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری   جانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خرابات … پیش تو – روشنی طلعت تو ماه ندارد – غزل ۱۲۷ – ۲۰۰
منبع : فالگیر
۲۰۰- پیش تو روشنی طلعت تو ماه ندارد           پیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانم         خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری   جانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خرابات … پیش تو – روشنی طلعت تو ماه ندارد – غزل ۱۲۷ – ۲۰۰
منبع : فالگیر
۵۴۰- گرزنده دلی ساقی اگرت هواست با می   جز باده میار پیش ماهی سجاده وخرقه در خرابات     بفروش و بیار جرعه ای می گر زنده دلی شنو زسمتان   در گلشن جان ندای یا حی با درد در آ به سوی درمان       کونین نگر به عشق لاشی اسرار دلست … گرزنده دلی – ساقی اگرت هواست با می – غزل — ۵۴۰
منبع : فالگیر
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی/ از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
1.کسب معرفت بدون ادب ممکن نیست و هرکجا سفره معرفت گسترده شده، از برکت ادب بوده است.
2.اولیا خدا هیچ کجا با کسی دشمن نبوده اند و حتی با کسانی که با آنان دشمن بوده اند نیز ادب ورزیده اند. زیرا همه جا در حضور حق بوده اند.
3. کسانی که رابطه فرورفته ای با هم دارند (خلطا) اکثرا به یکدیگر ظلم می کنند.
4. موضع استغفار در حضور مولا.
5. به خرابات باید با ادب وارد شد، آنجا جای هرکسی نیست. همه محرمند و
محجوب ترین لیلی افسانه ی عشقی
دیوانه، دلم که به سرش، میل تو دارد

دلتنگ تر از ماهی تُنگم، لب دریا
تاوصل، رسیدم اگر این ابر ببارد

چادر به سری برده دلم را به خرابات
مؤمن، به درآیم اگر این عشق گذارد

«بهزادَ»م و باک از غمِ ایام ندارم
ترسم که مرا یار، به تقدیر سپارد

شیرینِ منی « محدثه » در قصه ی فرهاد
ایزد اگر این عشق، به تاریخ نگارد

چون حادثه ی بم دلم ازعشق تو لرزید
تسکین شود این درد،چو دستت بفشارد
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاستمنزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیشآتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارددر خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داندنکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار استما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنشکاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کودل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاس
کوتاهی و بلندی از توست، در برون پستی و بلندی خویش می‌بینی. خواب از تو و بیداری از توست. هوا از توست، جغرافیا از توست، حاکم نادان تو و مردم دانا از توست. راه از میان قلب تو آغاز می‌شود و آب از چاه زنخدان توست. 
سامان تویی و خرابات تو. شور تویی و شار تو. سر چون فرو می‌آید آن خوف از توست و جان چو برمی‌خیزد آن ذرّه‌ی جسور توست. ضرب از توست و آهنگ از توست. چنگ از تو و جنگ از تو.
تاریخ تویی و عیسی بر چارمیخ تویی. موسی در گذر از نیل تویی و بنی اسرائیل تویی.
خانه‌ی دل رونقش از سوختنجان به سر شعله‌ی حق دوختن
کلبه‌ی آباد به از کاخ زاردیر خرابات به از ملک تار
پرچم عشق تو به دل داشتمجرأت حق کردم و افراشتم
خامشی و مستی و دلدادگیچیست به از پیرهن سادگی
بار سفر بستم و راهی شدماز ره درویش به شاهی شدم
آن ره باریک که طاق دل استخلوت پنهان و اجاق دل است
گفتمش ای جان تو نوایت خوش استملک تو و حال و هوایت خوش است
مرحمتی باد که ساکن‌رُوانخانه کنند این ره بی‌خانمان
محفل ما باد به کویی نشاندتشنگی جان به سبویی نشا
♦️پیرى در روستایى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دریک روز بارانى پیر ، صبح براى نماز از خانه بیرون امد ،چند قدمى که رفت در چاله ای افتاد، خیس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض کرد ودوباره برگشت ،  پس از مسافتى براى بار دوم خیس و گلى شد برگشت لباس راعوض کرد ازخانه براى نماز خارج شد. دید در جلوى در، جوانى چراغ به دست ایستاده است سلام کرد و راهی مسجد شدند،
هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید اى جوان براى نماز وارد م
ِمی برای همه ی اهل خرابات رسیدروح بر پیکر بی جان عبادات رسیدمژده بر اهل جهان قبله ی حاجات رسیدروی دست شه ما شاه کرامات رسید مژده میلاد علمدار مناجات رسید
 
سحر پنجم شعبان مه شعبان آمدپنجم ماه چرا ماه نمایان آمد؟!با لبی خنده کنان جان حسین جان آمدبا نمایان شدنش عشق به اثبات رسیدمژده میلاد علمدار مناجات رسید
 
باز هم خنده به روی لب ارباب آمد حضرت خون خدا را خلفی ناب آمدآن که زد طعنه به رخساره ی مهتاب آمدبعد بابا به زمین محیی اموات رسیدمژده میل
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات می‌کند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فت
باید عشق به جا آورده شود. اگر جان بخواهد، بخواهد. تن چه می‌خواهد؟ عشق را تن چه کار؟ تن را نگاه دار چنان، تا عشق به جا آری. 
جهان از کف دست چون دود بر می‌خیزد. ناآشنایی را خوش است. ناشناسی را شناختن خوش است. ندانسته را دانستن خوب است. خوب است؟ نه؛ درست است، مهرآمیز است و حقیقی. تنها ناآشنا حقیقت است. 
من شناس نمی‌شناسم. خاص نمی‌شناسم و عام نمی‌دانم. تنها آن به‌خود‌تپیده می‌دانم که از خویش فرو ریخته است. 
در خرابات می‌گذرم، از میان این دنیای خ
امشب هم مثل فردا شب مسابقات فوتبال پیگیری شد در همین زمینه تعدادی از روزنامه ها مطالب دیگری را پیگیری کردند که به ما ربطی ندارد و همین طور که می‌دانید ما در زمان مهم به سر می بریم و بر مخالفت خود تاکید می‌کنیم ولی سه نفر تروریست مسلح به علت کشتن تعداد مرغ کرک را به قتل رساندن و ما نباید وحدت میان مرغ ها را بر هم بزنیم چرا که شورش های اخیر گورخر موجب ایجاد برق فشار قوی در محیط گرداگرد آن شده است ما نباید مدارس الکی را تعطیل کنیم چون گرمای هوا به
در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجی‌ها راست کردن،‌ این دروغی‌های راست‌نمای تباه. آن تباهی‌ها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.
این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند. 
خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر می‌شکند و غبار راه از پاهای تاول‌بسته می‌ستاند و مرهم می‌نهد و بر زخم‌ه
 
 
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و
قرن حاضر، قرن جنگ های صلیبی فرهنگی است!
آری؛ امروز به اعتباری می توان گفت که صاحبان قدرتهای برتر نظامی و صنعتی، مغول های با فرهنگ عصر حاضرند! صلیبیون قرن اتم اند! اما به جای شیهه اسب ها و برق شمشیر ها و غبار لشکرها، آنچه به کار آنها می آید و در همه جای جهان دیده و شنیده می شود، شیهه ی بی امانی است که از حلقوم رادیو ها و تلویزیون ها بر می آید و برق خیره کننده ای است که از چشم دوربین ها ساطع می شود و غبار عالمگیری است که از موج ماهواره ها و دکل ها بر
توی کلاس حافظ شناسی بارها راجع به عشق در شعرها حرف زدیم. مضمون عشق تکراری نمیشه؛ همیشه توی شعرها هست فقط با توجه به شرایط زمانه نحوه بیانش عوض میشه. اینکه اگر قدیم از زلف و گیسو یار میگفتن، الان از روسری آشفته در باد میگن. اگر قدیم از خرابات میگفتن، الان از عشق توی مجلس روضه میگن. عشق همون عشقه و جالبیش اینجاست که «از هر زبان که می‌شنویم نامکرر است». 
همه این‌ها رو گفتم که این رو بهتون معرفی کنم: (می‌بوسمت- غوغا تابان) احتمالا تا حالا دیدینش و
 
بیشه‌ای سوخته در قلبِ کویری‌ست، منم!وندرآن بیشه‌ی آتش‌زده شیری‌ست، منم!
 
ای فلک! خیره به روئین تنی‌ات چشم مدوز،راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری‌ست منم!
 
تا قفس هست مرا شادی آزادی نیست،هرکجا در همه آفاق اسیری‌ست منم!
 
زندگی سنگ عظیمی‌ست، ولی می‌شکندکه روان زیرِ پِی‌اش جوی حقیری‌ست، منم!
 
در پی آب حیاتی؟ به خرابات برو- خسته از عمر - در آن زاویه پیری‌ست، منم!
 
گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شدآنچه کوه است در آن دامنه، دیری‌ست منم!
 
شا
مردان خدا پرده پندار دریدندیعنی همه جا غیر خدا یار ندیدندهر دست که دادند از آن دست گرفتندهر نکته که گفتند همان نکته شنیدندیک طایفه را بهر مکافات سرشتندیک سلسله را بهر ملاقات گزیدندیک فرقه به عشرت در کاشانه گشادندیک زمره به حسرت سر انگشت گزیدندجمعی به در پیر خرابات خرابندقومی به بر شیخ مناجات مریدندیک جمع نکوشیده رسیدند به مقصدیک قوم دویدند و به مقصد نرسیدندفریاد که در رهگذر آدم خاکیبس دانه فشاندند و بسی دام تنیدندهمت طلب از باطن پیران سح
به خرابات روم بهر نگهداری دلتا بر پیر کنم شکوه ز بیماری دلدل شب و روز بسوزد ز غم عشق بتانمن بسازم به غم و رنج و گرفتاری دلاشک من سرخ و رخم زرد شد و موی سپیدروز من گشت چو شب بهر سیه کاری دلخواب هرگز نکند آنکه دلش بیدار استما شبی صبح نکردیم به بیداری دلهرچه کردیم علاج دل بیمار نشدتنگ شد حوصله از بهر پرستاری دلچه زیانها که نمودم ز ره دلخواهیچه ملامت که کشیدم به هواداری دلای فنا چاره دردت نتوان کرد مگراشک خونین و دعای سحر و زاری دلاز : آیت الله آخون
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است



بشنویم با جان و دل...

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باش
وقتی نمی نویسی باید چه کار کنی؟در دنیای بزرگ و بی انتهای اینترنت بگردی. هر کس هم وقتی پا به این دنیا می گذارد کوچه ایی را می گیرد و پیش می رود. یک نفر اخبار، یک نفر مد لباس، یک نفر سینما و حتا پیدا کردن راه و روش ها و آموزش های جنسی. یک نفر هم همه ی اینها. راستی مهم است تو در کدام کوچه ی این دنیا پرسه می زنی؟ شاید آری شاید نه. اما بدترین قسمت آن دروغی است که گاه آدم در این پرسه زدن ها به خودش می گوید. مثلا وقتی در این دهکده ی جهانی دنبال پیدا کردن عکس
همیشه در اوج ناراحتی تنها و تنها امید به بهتر شدن اوضاع آدمی را به ادامه زندگی وا می‌دارد...حالیا "امید" به نظر نگارنده، یکی از راه‌های مقابله با توقف و ایستایی نیست بلکه تنها راه آن است.حال امیدوار بودن به چه؟بی شک نظر نگارنده اُمید به معنای خوش خیالی و انرژی مثبت و مهندسی ذهن زیبا نیست؛ بلکه مقصوداعتماد و اطمینان به سرمایه است.چه سرمایه‌ای؟انسان آینده‌نگر اگر چه در "حال" به سر می‌برد، اما از آینده غفلت نمی‌کند و در همین راستاکارهایی انج
همیشه در اوج ناراحتی تنها و تنها، امید به بهتر شدن اوضاع آدمی را به ادامه زندگی وا می‌دارد...حالیا "امید" به نظر نگارنده، یکی از راه‌های مقابله با توقف و ایستایی نیست بلکه تنها راه آن است.حال امیدوار بودن به چه؟بی شک از نظر نگارنده اُمید به معنای خوش خیالی و انرژی مثبت و مهندسی ذهن زیبا نیست؛ بلکه مقصوداعتماد و اطمینان به سرمایه است.چه سرمایه‌ای؟انسان آینده‌نگر اگر چه در "حال" به سر می‌برد، اما از آینده غفلت نمی‌کند و در همین راستاکارهایی
هیچ وقت
هیچ وقت نقاشِ خوبی نخواهم شد
امشب «دلی» کشیدم
شبیهِ نیمۀ سیبی
که به خاطرِ لرزشِ دستانم
در زیرِ آواری از رنگ ها
ناپدید ماند.
به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
 
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
 
و طبق عادت کنار پنجره می روم
 
سوسوی چند چراغ مهربان
 
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
 
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
 
و صدای هیجان انگیز چند سگ
 
و بانگ آسمانی چند خروس
 
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
 
و خوشحال که هنوز
 
م
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله تعالی فرجک
 
سلام
دومین جمعه‌ی سال ۱۳۹۹ و توفیق تفالی دیگر؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل ب
«شست‌وشویى کن و آنگه به خرابات خرام...»ماه رجب، ماه دعا، ماه توسل، ماه تضرع، ماه آماده شدن دلها براى ورود به ساحت رمضان از راه رسید.حضرت آیت ‌الله خامنه‌ای: « باید همه به یکدیگر تبریک عرض کنیم [این‌] توفیق الهی را که توانستیم بار دیگر وارد ماه رجب بشویم. ماه رجب یک فرصت تقرّب به ارزشهای الهی و تقرّب به ذات مقدّس پروردگار و فرصت خودسازی است. این ایّامی که در روایات ما به‌عنوان ایّام برجسته معرّفی شده‌اند، اینها همه فرصتند؛ هر فرصتی هم نعمت ا
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گرد خرابات برآییم نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم حلاج وشانیم که از دار نترسیم مجنون صفتانیم که در عشق خداییم ترسیدن ما چونکه هم از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم ما را به تو سِرّیست که کس محرم آن نیست گر سَر برود سِرّ
دیشم رسیدم خدمت حضرت حافظ همین که منو دم در دید:
دریافت
نه اشتباه نکنید این حافظ نیست.
حافظ گفت:  "شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام"
گفتم: " یعنی چی؟ "
گفت: " تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده یعنی دستات را بشور و بیا به فاصله پنج متری من بشین من همه ریسک فاکتور ها را دارم مگه نمیدونی بر سینه ریش دردمندان لعلش نمکی تمام دارد "
شستم و گفتم: "میخوای جملگی خرقه بشویم به وایتکس"
گفت: " ای نمک عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، بشین"
مغموم نشستم و گفتم: " غرض از مزاح
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از ا
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام؛ شهادت حضرت جواد الائمه ابن الرضا علیه‌السلام رو تسلیت عرض می‌کنم؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
بیا که ترک فلک خوان
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم

سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم

مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

ماجرای دل
بسم الله الرحمن الرحیم
به به چه روزگاری شده ! هیچ کسی به کسی نیست ! هرکسی رو نگاه میکنی غرق در گرفتاریهایی که مانند پیله به دور خود تنیده است دست و پنجه نرم می کنند 
در این هیاهوی آخرالزمان مردانی پیدا می شوند که به ماسوا جواب نه داده و برای خدا به خلق خدا خدمت می کنند دست نوازش بر سر یتیم می کشند و بدون توقع برای خدا به خلق خدا و جامعه اسلامی یاری می رسانند چه از لحاظ فرهنگی و فکری و چه از لحاظ اقتصادی در حد وسع خود و ...
بسیاری از این مردان خدا، طل
مسئول: استفاد‌ه از کلمه شراب د‌ر کتاب‌ها ممنوع می‌شود‌.
حافظ، سعد‌ی، خیام و د‌یگران: بابا این شعرهای ما مضامین عمیق عرفانی د‌اره ها! اصلا این، اونی که شما فکر می‌کنین نیست!
مسئول: بحث نکنین. ما خود‌مون بهتر می‌د‌ونیم. پروانه کسبتونو می‌گیرما!
بی‌قانون: راست میگن د‌یگه. آخه این آت و آشغالا چیه توی شعرتون میارین؟ این همه خوراکی خوشمزه هست.
حافظ د‌ر حالی که پایش را روی زمین می‌کشد‌: آخه زمان ما از این خورد‌نیا نبود‌. یه گلابی بود‌ و
صدای فریاد و فحش‌هایش را که می‌شنیدم،
لرزیدم و بدم آمد. با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.
دروغ و دورویی‌هایش را که دیدم، بدم آمد
و با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.
بی‌توجهی و همدلی نکردن‌هایش را دیدم،
دلم شکست و بدم آمد. با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.

 
همین بدی‌ها بود که بخشی از خوبی‌هایم را
به وجود آورد. در هر کس که می‌دیدم، با خودم عهد می‌کردم من، مثل او نشوم(1). و
مودب به رفتارهای خوب باشم.
 
از امروز، به خود، می‌نگرم. چه چیزهایی
د
هو الجمیل
سردار دلها و انتقام الهی.
 
چرا غم بعد هر شادی بسیار،
*****
شهادت کرد ملت را هم آوا،
نفاق خانه زادی گشت رسوا،
همه یکرنگ و یکدل یک صدایی،
باستقبال سردار خدایی،
چه سنگینند گاهی اتفاقات،
نمود عشق از کنج خرابات،
حقیقت گاه مانند شب تار،
پر از تشویش تلخ است و تب زار،
در این هنگامه عقل از کار مانده،
بماند بر سر الطاف خوانده،
اساس و علت آشوب و حرمان،
اروپا و ترامپ زشت و شیطان،
نفاق بی حیای داخلی مست،
مسیر بردگی شان پوچ، بن بست،
غلامان دلار و
 شناخت شناسی
نفهمیدن چیست؟
همواره نفهمیدن است که به طور یقین فهمیده می شود و فهمیدن ها همواره محکوم به فهم نشدن هستند و غرق در تردیدند و فنای کامل هر چیزی که عرصه بروز معنای کامل آن چیز است انسان را به مقام فهم نشدن کامل و یقین بار آن چیز می رساند. فقط فهمیده نشدن است که همواره تکامل می یابد در جریان ابطال فهمیده شدن ها. فهم کامل همان نفهمیدن کامل و کل یک چیز است، کلاً و کاملاً و اصلاً و ابداً نفهمیدن همان فهم کامل است و اعتراف بر این نفهمی و ما
بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی  است- جناب اقای دکتر نوری زاده میگوید با
کلیپی  که از حضرت معمار جهانی اسلام  تمام راحل رحمت الله علیه نشان میدهد که امام
علیه السلام درسوک بزرگان  انقلاب که شهید
شدند- میفرماید ما را بکشید وخون ما رابریزید ما گاه تر وبیدارتر میشویم
ایشان  فرمودند امام راحل صلواته اللهعلیه
میفرمایند هرچقدر میخواهید-خون بریزید- میزان زیادی  ایشان خون ریختن- حضرت عمایاسر رحمت الله
بنابرقولی  حضرت علی علیه السلام فرمودند
یک جایی می خواندم که هنر نویسندگی یعنی از کاه کوه ساختن. ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که تعبیر مزخرفی بوده. به این رسیدم که هنر نویسندگی یعنی شکوه بخشیدن به لحظه های خرد زندگی، به خصوص توی داستان کوتاه. ما آدم ها راحت از پیش پای ثانیه ها می گذریم و گذران لحظه های روز و شب برایمان شفافیت ندارد. ابر تیره و کثیف عادت لحظه هایمان را بی شکوه می کند و راستش من عاشق داستان کوتاه هایی هستم که شکوه لحظه های خرد زندگی را ابهتی عظیم به آن ها برمی گردانند.
پ
در راه رسیدن به هدف ها موانع های هستند که آدمی را از رسیدن به مقصودشان باز می‌دارند یا قدم های آنها را کُند می‌کنند از این رو برای اینکه بخواهیم پیشرفت داشته باشیم در مرحله اول باید مشکلات و موانع را بشناسیم و از کنارشان راهی برای عبور پیدا کنیم. باید مطمئن باشید که در هر یک از این موارد که بیان خواهد شد، روش ها و تکنیک هایی برای فائق آمدن و رسیدن به موفقیت وجود دارد.  
7 دلیل که مانع از رسیدن به هدف می شود
1. تنبلی 
تنبلی، بلای راه رسیدن به هدف
 
 
 
پرستار بیا اینجا کارت دارم...
هی با تو هستمااا .
رفتش... 
خب 
میخوام براتون از خودم بنویسم. من اسمم شین براری هست ،اهل همون نزدیکی هام. اهل ایران ، زیر دریاچه ی خزر ، قبل رشته کوههای بلند ، من زاده ی شهر بارانی و خیس رشت هستم. سالی که بدنیا اومدم تقویم جفت شش اورده بود ، یعنی 66 ، ،بود 1366 و گذر ایام از برگریز غم انگیز خزان رد شده بود و شب چله یعنی یلدا رسیده بود. مادرم میگفت یلدای 66 وقتی که بدنیا اومدم برف می اومد و شهر سراپا سفید تن کرده بود ، مث
شعر در مورد گیسو
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گیسو برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دوش در حلقه ما قصّه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
شعر در مورد گیسو
چو گیسوی توندارد بنفشه حلقه وتاب
چو طره ای تو ندارد بنفشه چین و شکن
شعر در مورد گیسوی یار
به سفررفتی وخوبان همه گیسوکندند
در فراق تو عجب سلسله‌ها بر هم خورد
شعر در مورد گیسوان
سر  حلقه   رندان   خرا
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها