نتایج جستجو برای عبارت :

خدای مهربون

بولداگ انگلیسی نژاد سگی با تاریخچه‌ای طولانی و عجیبه. این سگ برخلاف ظاهر خشن و گاهی وحشتناکش به شدت مهربون و دوست داشتنیه و کافیه مدتی رو باهاش بگذرونین تا عاشقش بشین.
سگ بریتیش بولداگ می‌تونه همراه خیلی خوبی براتون باشه و علاوه بر این یک سگ خانوادگی مهربون هم هست؛ بنابراین به آسونی می‌تونین از این سگ در خونه نگهداری کنین.
ادامه مطلب
واقعا حس فوق العاده ای داره، وقتی که لبخند فرشته مهربون رو می بینیم. 
امروز وقتی پس از هفته ها لبخند زیباش رو دیدم، ناخودآگاه منم لبخند زدم... 
همون لحظه همه چیز رو فراموش کردم، 
تمام غم و غصه ها رو... 
کاش هرگز منو ترک نکنه 
 
وجودت رو از هرچی نفرته پاک کن و سعی کن همه رو دوست داشته باشی. دوست داشتن آدمها و حرف نزدن پشت سرشون و مهربون بودن چیزیه که باید باشی.
تو باید این رو یاد بگیری و با همه مهربون باشی.
هرچی کینه هست از دلت بریز بیرون و جواب هر عصبانیتی رو با مهربونی بده.
خودت بهترین و مهربونترین مدل از خودت باش. این کافیه.
هربار که از پشت تلفن صدای پدرم رو میشنونم، مهربون تر و آروم تر از دفعه قبل باهام حرف میزنه ... امشب حتی صداش میلرزید و دلم میخواست همونجا بهش بگم نمیشد یه کم زودتر مهربون میشدی؟نمیشد؟نمیتونستی زودتر نرم بشی؟اون موقع که باید نرم میبودی...دلم میخواست اینارو فریاد بزنم و بهش بگم که این مهربونیت آزارم میده...بیشتر از هر چیزی توی این دنیای لعنتی
ممنون که دیروز انقدر ناز و مهربون برای نماز صبح بیدارم کردی
اگه تو بیدارم نمیکردی، حتما گرفتار شده بودم
از تو مهربون دیگه نیست
با وجود بی نیازی خودت به این نماز دست و پا شکسته ای که میخونم، فقط بخاطر خودم بیدارم کردی
خیلی خوشحالم کردی، خیلی تجربه شیرینی بود، هر جا که تو هستی، آرامش هست
ممنونم
 
بازم هوای خونمون عطر نفس هاتو می‌خوادصد تا سبد ترانه و قصه شبهاتو می‌خواد
اشکای دونه دونتون گوشه چشماتون رٙوونخونه هنوز تو رو می‌خواد مادربزرگ مهربون
چادر نماز گُل گُلی سر بُکنی توی حیاطواسه تموم بچه‌ها کلوچه رو کنی بساط
سماورت تموم روز خنده کنون قل می‌زنهعطر چاییت به دلهامون یواشکی پل می‌زنه
بازم صلوة ظهر شده تسبیح و مُهرتو بیارتٙهِ نمازت واسه ما کمی دعا بزار کنار
شنگول و منگول تو رو هنوز به یادم میارمشب هنوزم با قصتون سر روی بالش م
تجربه ی گشتن توی دنیای تاریکی و بی پناهی، به من یاد داد که این دنیا پر از ناخوشایندیه. آدمایی که در معرض بدی، روحشان خط خطی شده و با این روح خط خطی توی دنیا قدم می زنن.
وقتی که آدم قوی باشه، مشکلی نیست. اما وقتی نباشه هست که می بینه چقدر دنیا آشفته ست... چقدر قلبا رو تاریکی گرفته...
خوبه مهربون بود، ولی مهمه مهربون عاقلی بود. لازمه که قاطی نشد با آدما تا قوی و قوی تر شد. تا قلبتو محافظت کنی  و بتونی مهربون تر باشه. مثل مهسای قبل. مهربونی توی دله. قرار
سلام احوالات شما چطوره
امروز براتون یک آموزش از جنس کودکانه دارم. آموزش نقاشی خرس مهربون
در ادامه فیلم آموزشی این خرس مهربون رو داریم. امیدوارم مورد پسندتون باشه.
برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید
دریافت 
حجم: 7.38 مگابایت  
مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه
گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 
منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم
صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!
برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود
من=))
هیولای مهربان(^o^)
می خوام بنویسم و نمی دونم چرا دستم به نوشتن نمیره ... یعنی نمی دونم چی بگم ... چی بگم که مبادا آرامش خیال کسی رو به هم نریزه ...
گاهی توی زندگی آدم به آرامشی می رسه که وصف ناپذیره ... مثل آرامش یه دریای عمیق ... مثل آبی آسمون ... دریا موج های ریز داره ... آسمون هم ابرهای پر و پخش داره ... ولی جنس دنیای تو از جنس آرامشه ... بذار راحت باشم و حال و هوات رو توصیف کنم ... چشم می دوزی به خط افق ... جایی که دریا و آسمون به هم وصل شدند و معلوم نیست آبی کدوم پر رنگ تره ... نفس
بسم الله مهربون :)
اولین بار کی دیدمش؟ خونه ی عمه ی بزرگم. از اهواز اومده بودن. باباش که میشه پسرعموی بابام رو قبلا زیاد دیده بودم، چندباری اومده بود خونمون، میدونسته م یه پسر داره که داروسازه ولی خودش هیچ وقت نیومده بود شهر مادری من! دومین بار کی دیدمش؟ عروسی دخترعموم. یه پسر با موها و چشم های قهوه ای که خیلی خاکی و مهربون بود‌. حالا پسرعموی بابام زنگ زده و منو برای همین پسرش خواستگاری کرده!
امیدوارم خدا به من رحم کنه با شرایط الانم، خصوصا که م
خب دلم میخواد خیلی چیزا بگم اما نمیتونم ینی نمیدونم دقیقا از چی قراره گله کنم  درس ؟
خواب زیاد؟
با جان دادن خوابیدن و با سختی بیدار شدن؟
کلافه بودن و ندونستن و پشیمونی و ...؟!
نمیدونم واقعا ازبس تکراری شده ، میرم پستای سال قبلو میخونم چقدر درس میخوندم انصافا!
بیخیالش ...خلاصه میخوام بگم
+مهربون ترین
خوش اخلاق 
عزیزم
مناسبت قشنگی شد و من برای شما بنویسم
قربونِ توبرم ، آرامِ جان ، تولدِ وبِ محبوبت بر ما مبارک :)
همیشه باش و بنویس 
امیدوارم خوشبخت
سلام سلام وصدسلام امام رضای مهربون


سلام سلام وصدسلام امام رضای مهربون
مولای خوب وباصفا،فدات بشم آی آقا جون
ای امام رئوف ما،مهمون نوازو باصفا
قربون صحن وحرمت،آقای ما،امام رضا
بازم میخوام بیام مشهد،زیارت وپابوس تون
بیام ودردامو بگم،حاجت بگیرم ازتون
بیام زیارت وشما،دست بکشی روی سرم
والا دلم سبک میشه،هروقت که من میام حرم
اون لحظه های باصفا توی حرم کنارتون
انگار که تو بهشتم و مهمون بارگاهتون
لحظه های شیرینیه توی حرم پیش شما
فدا
سلام دوستان
میدونم که آدم نباید خودش را به خاطر کسی عوض کنه و در نهایت باید خودت باشی، اما برای ایجاد و شکل گیری رابطه ای مثل ازدواج این سوال برام پیش اومده.
شما نظرتون راجع به دختری که بیش از اندازه مهربون باشه چیه؟، اصلا جنبه تعریف نداره شاید حتی خوب نباشه برای همین به هیچ وجه حمل بر خودستایی قرار ندید، خدا را شکر من را هم که نمیشناسید. ببینید شاید این بیش از اندازه مهربون بودن باعث شده خیلی وقت ها خودم اذیت بشم.
من ارشد هستم و درسم دیگه تمام
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
بچه ها سلام . عیدتون مبارک باشه .
کیان و کیانا که خواهر و برادر دوقولوی قصه ما هستن در روز سوم عید سال 1398 خدای مهربون بهشون یه داداش کوچولو هدیه داد . حالا بعد از گذشت هفت روز بالاخره مامان و بابا اسم این نوزاد خوشکل رو گذاشتن کیهان . وای چه اسم خوب و خوشکلی . انشالله آقا کیهان کوچولوی ما در کنار داداشی و آبجی ( کیان و کیانا ) صحیح و سالم باشه و خدای مهربون این بچه ها رو حفظ کنه در کنار مامانی و بابایی .
عکسهای آقا کیهان در روز هفتم :
*
*
*
*
*
*
*
Care Bears Movie II: A New Generation 1988,WEB-DL,خرس های مهربان,خرس های مهربان 2,دانلود Care Bears Movie II 1988,دانلود انیمیشن خرس های مهربان Care Bears Movie II: A New Generation 1988,دانلود انیمیشن خرس های مهربون قسمت 2,دانلود خرسهای مهربون,دانلود زیرنویس فارسی Care Bears Movie II: A New Generation 1988,دانلود مستقیم انیمیشن Care Bears Movie II,زبان اصلی,قسمت دوم انیمیشن خرس های مهربان,کارتون خرس های مهربان,کارتون قدیمی,ماجراجویی,
ادامه مطلب
انسان رد میشه و فراموش میکنه...
اما گاهی،
انگار تموم نمیشن یه سری چیزا
مثلا گیر می کنی به لبخند مهربون کنج لب یکی
می مونی تو صدای پای یه شعر،یه آواز...
یا یه نگاه مهربون،
یه جفت دست نوازشگر شاید... 
زندگی قدم زنان میگذره ،
 اما تو جا میمونی ازش،
 بس که غرقی و هیچ غریقی نیست!
میگم،
من جا موندم تو "ط ُ "
تو چی؟گم نکردی خودتو؟


صالحه.ن
پ.ن۱:این نوع دیگر دوست داشتن است.
پ.ن۲:داشتم فکر میکردم
 خاطره ها رو همین جا گذاشتنا و جا موندنا میسازه،ـ
قشنگ نیست؟ان
یه دختر با چهره غربی، مودب و مهربون! دوستداشتنی♡_♡باهم دوست شدیم و شدیم بهترین خواهرای دنیا! توی یکی از شب های ماه رمضون، از هم جدا شدیم! بعد چند سال خوابشو دیدم، فهمیدم چقدرر دلم براش تنگ شده!سین عزیزم، خواهرت که به دنیا اومد، با تموم وجودم برای تو و خانوادت ناراحت شدم، خیلی براش زحمت کشیدین و غم توی چهره مامان و بابات فریاد میزد ! امروز فهمیدم چند سال پیش خواهرت فوت کرده، دروغ چرا؟! ناراحتیم خیلی کمتر از خوشحالیم بود! کاش میتونستم یه جوری پ
بچه بودم که مادربزرگم مرد. اون موقع اصلا فکر نمی‌کردم روزی دلم براش تنگ بشه.. حالا اما شده. یا شایدم برای کل اون دوران. ولی دلم می‌خواد بازم آخر هفته ها بریم خونشون سلام کنم صورتمو ببرم جلو تا یه بوس بدم و بعد یه جوری که نبینه و ناراحت نشه بیام همه صورتمو که به تف و محبت آغشته شده پاک کنم. چه بهتر که برای ناهار رفته باشیم خونشون. تو چیدن سفره اون کاسه آبی ها رو بیارم و اگه ماست نداشتیم من برم بخرم. چون ماستش خیلی خوشمزس. تو خونه خودمون از این ماست
زندگی خوب و بد زیاد داره
همیشه صرفا بدش،بد و صرفا خوبش،خوب نیست
این ماییم که هر چیزی رو دوست داریم فکر می کنیم خوبه و هرچی رو دوست نداریم فکر می کنیم بده
ولی تو تمام این زمان ها اون موقعی که خوشحالیم و اصلا حواسمون نیست
و اون موقع که ناراحتیم و جنگ داریم با خدا که چرا اونی که من خواستم نه  
همیشه یه نگاه مهربون به ماست که میگه هرچی خواستی بگو خودت رو خالی کن از حرف اما بدونم من خوبی تورو بهتر از خودت می دونم
مثل مامان ها که بچه ها مامان هاشون رو
هر آدمی که بار اول باهام حرف میزنه، خوبه. خیلی خوب. میخواد شنونده حرفام باشه، کمکم کنه، راهنماییم کنه و همه این چیزای خوب خوب خلاصه. حالا دیگه این قضیه اینقدر تکرار شده، که من امیدی ندارم. نمیخوام بگم به این یکیم امیدی ندارم، چون خیلی مهربون بود. مهربون تر از چیزی که تصور میکردم. میگفت نرم کلاس برگردم راجب منم همین فکرو بکنی؟ حتما حرف میزنیم؟ نمیخوام فکر کنم اینم اولشه. اصلا و ابدا. به قول خودش، آدم باید فقط اهمیت بده دلش چی میگه. کاش یکی بود که
دیشب ساعت دو اینا شروع کرد به باریدن!
با صداش از خواب بیدار شدم!
 
بارون رو دوست دارم!
 
شب تا صبح خوابای خوب دیدم.
 
بارون نشونه امنیته برای من،
توی هوای بارونی من هم عاشق ترم، هم مهربون تر :) هم بانشاط تر، هم باگذشت تر.
 
بارون چیز خوبیه!
 
بارون میاد با جر و جر
میکوبه تاخ تاخ روی در
شروع کار این وبلاگ رو با نام و یاد خدای عزیز و مهربون شروع می کنم.و بعد:
سلام
همون طور که می دونید فعلا این وبلاگ رو تازه ساختم.ولی به زودی قراره که توی وبلاگ قشنگم :) کلی مطلب بنویسم.همه چیز رو درباره ی خودم در قسمت درباره ی من توضیح دادم. :)
فعلا همین. :))
امروز یک سالگی وبلاگمه یک سالگی وبلاگی که به هر زحمتی شده ساختمشو توش فعالیت کردم وبا خیلیا آشنا شدم که یک سالگی رفاقتم با اونا هم هس که بهترینشون خواهری نیلوفر عزیزم هست که واقعا دوسش دارم و ممنونم که هستی نیلوفرجون
یک سالگی رفاقتم با رهای مهربون که خیلی وقته آفلاینه و دلم واسش تنگ شده و یک سالگی رفاقتم با سنا بانوی مهربون
و خوشحالم که درکنار این دوستان هستم 
داشتن این وبلاگ رو مدیون دوست عزیزم نیلوفرجون بابت راهنماییاش هستم که قبول کرد ن
امروز در خلال حرف زدن فهمیدم آرامش برای من از امنیت مالی و جایگاه اجتماعی اولویت مهم تری هست؛ حتی از علاقه.
تازه فهمیدم چرا اسباب رفتن تو رو مهیا کردم. ببین آدمی که با ترس از دادن، داره تو رو کنترل میکنه که خوب و مهربون و منعطف و همراه باشی؛ نگه داشتنی نیست. رهاش کن بره رییس.
تا حالا به لحظه تحویل سال1478 فکر کردید!!! ؟؟ 
همه بلند میشن، روی همدیگر رو می بوسن ، و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و ...
 اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و  قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !!!  
میدونید اون عکس کیه ؟
ادامه مطلب
جمعه شب تماس گرفت گفت صدات شام نخورده س :) 
خندیدم گفتم واقعا گرسنه م نیست. یک ربع بعد رسید و قاشق قاشق به من غذا و سالاد شیرازی داد. چای دم کرد خوردیم گفت الان صدات صدا شد. رفتم خوابیدم و بعد رفت. 
سعید رفتارهاش درست مثل مامان هست؛ همون اندازه مهربون و دوست داشتنی.
بسم الله مهربون :)
 
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشدلب تو میوه ممنوع ولی لبهایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
 
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
چشمامو که باز کردم برای هزارمین بار فهمیدم ک دگ نمیخوام با پدر و مادرم زندگی کنم...
هرچقدر خوب....هرچقدر دلسوز....هرچقدر مهربون....
من دیگه ن می تو نم!
مسخرس ک اجازه ندارم مستقل زندگی کنم....
باید طرح برم یه جای خیلی دور
تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
وارد محوطه ی باشگاه که شدم صدای داد و فریاد شنیدم، نگران شدم ... صدا از دفتر مدیریت بود.مدیر و یه خانم دیگه با نهایت صداشون با هم حرف میزدن و هی میکوبیدن روی میز....اون خانم مادر یکی از بچه های کاراته بود، مدعی بود دیروز دخترش رو بخاطر اینکه شهریه نداده راه ندادن و آواره ی خیابونش کردن.اما مدیر می گفت دیروز دخترش رو اصلا ندیده و حتی وارد باشگاه هم نشده....مدیر با خونسردی رفت دختر اون خانم رو آورد و اول بوسش کرد و خیلی مهربون ازش پرسید: دخترم دیروز ا
یه وقتایی آدم با مهربونی زیادش برای خودش دردسر درست می‌کنه.
یه وقتایی باید سخت بگیری، مهربون نباشی
این باعث می‌شه اذیت نشی، خورد نشی، به خودت لعنت نفرستی
این که بعضیا از مهربونیت سوء‌استفاده می‌کنن هم بی‌تاثیر نیست
اما من همیشه خودمو سرزنش کردنم
باید یاد بگیرم مهربونی رو خیلی کم کنم، خیلی
یه دوست جدید چهل ساله پیدا کردم.هم دکتر روانشناسه ، هم مربی ایروبیکه ،  هم سه تار میزنه ، هم مترجم زبانه ، هم خیلی قشنگ و مهربون و پرانرژیه .
فکر کن اگه چهل سالگیم انقد جذاب باشه دیگه واقعا چی میخوام از زندگی
کاش همیشه همینجا اتاق بغلیه ما بمونه وگرنه باز اینجا مثل قبل سرد و پر از غرای اون یکی اتاق بغلی میشه ...
دانلود آهنگ گلهای شمعدانی علی زند وکیلی0
دانلود آهنگ جدید
دانلود آهنگ علی زند وکیلی گلهای شمعدانیهمینک شنونده آهنگ زیبای * گلهای شمعدانی * با صدای دلنشین هنرمند محبوب و معروف ، علی زند وکیلی باشید.
دانلود آهنگ علی زند وکیلی با بهترین کیفیت (کیفیت 320) به همراه متن و پخش آنلاین از رسانه موزیکول
Download song by Ali Zand Vakili called Golhaye Shamdani With text , online playback and the best quality in musicol
20 مارس 20202 views0
ادامه و دانلود
دانلود آهنگ نا مهربون مهدی جهانی0
دانلود آهنگ جدید
دانلود
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
عجیبه که وقتی حالم بده باز هم می‌تونم به آدم‌ها بگم که نباید حالشون بد باشه! هزار بار بهتر و واقعی‌تر از همیشه حتی!
یه جوری که انگار هر چند خودت نمی‌تونی برسی اما می‌تونی بقیه رو برسونی؛ که هر چقدر پا بلند می‌کنی، گردن می‌کشی ببینی بالای ابرای سیاه چه خبره قدت نمی‌رسه اما دستاتو قلاب می‌کنی و مدام از بقیه می‌خوای برن بالا و منتظر نگاه‌شون می‌کنی تا از اونورِ ابرا بهت خبر بدن!

- چقد منه این کپشن؛ از هانی‌ه :))
شدیدن نیاز دارم ک با کسی صحبت کنم... این اتفاقاتی ک داره میفته رو براش تعریف کنم، اونم بدون هیچ نوع نگاه خاصی بشینه برام تجزیه اش کنه و بعد بگه ک در آخر کار درستی ک باید بکنم چیه. اشتباهاتم رو ب مهربون ترین حالت بهم بگه و بگه ک کار درست چیه. تهشم بغلم بکنه و بگه درست میشه همه چی! اما مطلقا هیچ کسی وجود نداره ک بتونه این نقش رو ب درستی بپذیره... و این شدیدن منو غمگین میکنه : )
عکس بالا رو نگاه کنید..
این کوآلا از آتش سوزی یک جنگل 2000 هکتاری در استرالیا جان سالم به در برده ولی زخمی شده! حالا کاری ندارم قیافش شبیه بعضی از دانشجوهای منه وقتی که از چرت سر کلاس بیدار میشن و می بینن انتگرالهای دوگانه تبدیل شده به سه گانه!!:)
آی آدمهای مهربون...با ندونم کاریتون!!! (خشایار اعتمادی خونده گمونم)
عجیبه که وقتی حالم بده باز هم می‌تونم به آدم‌ها بگم که نباید حالشون بد باشه! هزار بار بهتر و واقعی‌تر از همیشه حتی!
یه جوری که انگار هر چند خودت نمی‌تونی برسی اما می‌تونی بقیه رو برسونی؛ که هر چقدر پا بلند می‌کنی، گردن می‌کشی ببینی بالای ابرای سیاه چه خبره قدت نمی‌رسه اما دستاتو قلاب می‌کنی و مدام از بقیه می‌خوای برن بالا و منتظر نگاه‌شون می‌کنی تا از اونورِ ابرا بهت خبر بدن!

- چقد منه این کپشن؛ از هانی‌ه :))
بسم الله مهربون :)
کیس امروز برای امتحان یه مریضی بود که کلی علائم مختلف داشت! یعنی یه جوری بود که دلم میخواست به جای جواب برای استاد بنویسم، واقعا همچین کیسی چطوری زنده ست اصن :| وجود خارجی داره جدا؟ :| انقدر که علائم و درد داشت!
تهش من که نفهمیدم چشه ولی خیلی با اعتماد به نفس ده تایی تشخیص افتراقی براش نوشتم d;
یکی از عجیب ترین های زندگیم اینه که کسی که تا چند مله پیش حالش از من بهم میخورد الان شده کسی که حالم براش خیلی مهمه، پیگیر احوالمه،نصیحتم میکنه، راهنماییم میکنه،ادبیات صحبتش خیلس مودبانه شده 
و من همونم که بودم مهربون یا خشن 
بی ادب یا با ادب
من همونم
چرا؟؟؟
تجربه بزرگی بود
اما زمان مشخص کنندس
تنها چیزی که میتونه منو تخریب کنه قضاوت کردن منه
 
 
 
شاید برای شما هم اتفاق بیافتد
 
 
تمام
بسم الله مهربون :)
+ چند روزی که رفتم مسافرت حسابی از درس خوندن افتادم و کلی مطالب نخونده دارم الان. حتی اگه تا لحظه ی امتحان هم بی وقفه بخونم بازم تموم نمیشه و مجبورم یه مطالبی رو حذف کنم. حالا وسط این همه مطلب دچار وسواس خوندن شدم و هی برمیگردم عقب دوباره میخونم، سوال برام پیش میاد، میرم سرچ میکنم :-|
++ همه چی بخیر گذشت خداروشکر :)
الهی که بخواین و بشه.
گفت من با لباس خونه از اتاق بیرون نمیام ، همه گفتن همینطور خوبی دختر ، گفت نه خوب نیست من این شکلی نمیام بلند شدم لباساشو براش آوردم و تنش کردم... گفت جورابم که صورتیه رو هم میخوام ، جوراباشم پاش کردم... گفتم این روسریت همرنگ مانتوته میخوای؟ گفت نه اون که صورتیه رو میخوام قشنگ تره جنسشم لیز نیست که موهام بیرون بیاد :| لطفا" و ان یکادمو که دایی برام خریده گردنم کن گوشواره هامم گوشم کن دستبندامم میخوام ساعت هوشمندمم دستم کن :| نیم وجبی چ ساعتیم
یکی از فامیلای زنداداش کوچیکه که خیلی هم خانوم مهربون و محترمیه به زنداداش گفته بود دلم میخواد به محمد ابراهیم همیشه بگم ابراهیم و من تنها کسی باشم که اینجوری صداش میزنه:)
زنداداش گفته بود اتفاقا عمه ی کوچیکشم(که من باشم) همینو میگه
 
برام قشنگ بود... که اندازه ی من خالص و زلال ابراهیم منو دوست داره...این حرفش نشونه ی بزرگیه دلشه:)
امروز رفته بودم ازمایش خون . بعدشم رفتم طب سنتی برای لاغری ... عزمم رو جذم کردم برای تغییر سبک زندگی و لاغر شدن .
دیشب یکی از دوستام داستان هام رو خونده بود و خیلی تعریف کرد.  
باید به زودی داستان ها رو ویرایش کنم و بفرستم برای یه انتشارات. 
می خوام با خودم مهربون باشم . هم با جسمم هم با روحم. 
باید برای همه کارهام برنامه ریزی کنم . 
بیاید خودمون و دیگران رو مسخره نکنیم. دوستی خاک گرفته و رفیق همیشه غایب معنایی ندارن. کسی که در جریان زندگیت نیست، نه آشناست و نه غریبه‌. یه بلاتکلیفی یا یه نقاب دیگه روی صورتته.
بیاید نقاب‌ها رو برداریم، بلاتکلیفی‌ها رو برطرف کنیم و آدم‌های الکی نایس و مهربون و "همیشه دوست"ای نباشیم.
پست موقت:
دوست خوب من البته که همه کامنتهات رو خوندم و پیج دوست داشتنیت رو هم خوندم  وخوشحالم که من رو میخونی مهربون من اما توی پست ثابت نوشتم کامنت ها رو تایید نمیکنم اما اکثرا به پیچ کسی که کامنت گذاشته میرم و اونجا تو پیام خصوصی جواب میدم متاسفانه تو پیج شما راه ارتباطی پیدا نکردم برای همین بی پاسخ موند 
ندار به حساب بی ادبی و نامهربونی دوست گلم :) 
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
امروز با یه رزیدنت مهربون اندو برخورد داشتم 
حیف که توی اتاق ظهور بودم و چهره شو درست ندیدم
ولی هرچییییی از خوبی این دختر بگم کم گفتم
+تنفرم نسبت به پسرای گروهمون امروز دوچندان شد
++یادم باشه از این به بعد زیربار کار دونفره نرم حتی اگه پسر بود:/
به نام نامی الله که وجودم را سر تا سر وحدت کرده است.  
دوستان مهربون با انگیزه من سلام امیدوارم لحظه به لحظه عمرتون با برکت و عشق و سلامتی باشه. ❣️  
یه کتابی دارم می نویسم تحت عنوان ثروت و رسانه در توسعه اقتصادی.. این کتاب من سه کلید واژه داره. 
1.ثروت
2.رسانه
3.توسعه اقتصادی
ادامه مطلب
فرشید انقدر زیاد بابا رو بغل میکرد بغلش که میکنم برام باباست.
مظلوم و سبیلو و مهربون و باابهت عین بابا...و نجیب.
مریم هم باباست. سکوتش خودخوری کردنش حتی عصبانیت و ظرافت و حساسیتش.
امید و سعید مامان هستن؛ جمعه که امید داشت گریه میکرد داشتم فکر میکردم مثل مامان راحت گریه میکنه.
۱. برنامه ریزی برای سال جدید
۲. یه دعوت به چالش داشتم:دی
۳. سوپ رشته خوشمزه 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*هشت تا لبخند ۹۸ ایه من*
- مامان شدن دوس جونم خیلی خوشحالم کرد و دل تو دلم نیس که نی نی شو ببینم ♥ + مامان شدن جاری کوچیکه با اون نی نی مماخ گندش + مامان شدن دختر خاله جان .. با اینکه هنو نی نی شو ندیدم از نزدیک ولی عاشق لپای تپلشم + مامان شدن ارکیده مهربون با اون نی نی شو خط ریشش:دی ♥
- پسر شیرازی نیروانای مهربون و عز
گفت توی نظر من تو یه دختر با حیا و محجوب...صادق و معصومی...تو خیلی عالی هستی....
اما اگه با من زندگی کنی باید همه برنامه هات رو عوض کنی...
منم گفتم من نمیتونم برنامه هامو عوض کنم و خداحافظ....
و سلامی نو به تنهایی بی انتهای الهام بانو....
 
 
پی نوشت: جناب دشمن دیروز...مهربون امروز...دیگه هرگز هرگز هرگز برای من کامنتی نذارید و پیامی ندید....تو رو به خدا بذارید تو حال خودم باشم....
دیروز از میم برای مح گفتم و تموم شد. هنوز تشنه‌شم... دیشب یه عالمه گریه کردم و قرص خوردم و الان که اول صبحه ولوام و منتظرش..
نمی‌دونم شاید بهتر شد گفتم تا باازیش ندم و منصفانه باهاش باشم.
دوسش داشتم... اونم منو و تقریبا بعد میم اولین فرد مهربون به تمام معنی بود...
کاش بزگرده ‌... ولی خیلی لجبازه و کوتاه نمیاد ... حق هم داره ... اون من رو برای خودش می‌خواست ... بگذریم... اینم یه پایان دیگه بهرحال ...
از اذان مغرب چادر نماز رو برداشتم 
اول تو هال جلو پنکه گرم و سرد میشدم 
اومدم رو بهارخواب و یهو عرق داشتم سردم شد 
خلاصه که یک ساعت سی یا چهل از اذان گذشته و نخوندم 
حالشو ندارم 
حال کلاغ پر کردن جلوی خدایی که اصلا براش مهم نیستم و هیچ صدایی هم از طرفش نمیاد 
حداقل اینجا که چیزی می نویسم چهارتا حرف می بینم در جوابش 
اما از دیوار صدا درمیاد از خدا...
هی باید تازه بترسم که از خدا صدا در نیاد! چون هیچوقت صدای مهربون نیست :| 
سلام  
 
نمیدونم چطور شروع کنم چی بگم ولی فقط میدونم که به این یک کلمه ها کاری درست نمیشه حالا دیگه خودت حساب کار و بکن 
 
کسی که یک سال غصه شو خوردم و پاکارش بودم کارش حل شد خداروشکر میدونستم که حل میشه این و از قوت قلبی که امام رضا بهم داد متوجه شدم 
 
بازم شکر ولی کم براش نزاشتم و کنارش بودم   و الان خوش حالم که همیشه بهش روحیه دادم و نزاشتم خسته بشه 
 
حالام فقط خداکنارمنه که دم مبارکش هر لحظه گرم که لااقل اون هست 
 
آخر هفته هایی که دانشگاه م
بسم الله مهربون :)
 
استاد اومده، هنوز شروع نکرده صداشو انداخته تو سرش و داد میزنه! 
طفلک بچه ها هرچی جواب میدن، حتی اگه درست هم باشه دعواشون میکنه، تحقیرشون میکنه و فحش میده حتی! جلوی خود مریض و بقیه ی پرسنل و بچه ها! اصن یه جوری رفتار میکنه حتی بلد باشی هم سکته میکنی.
دو گروه دیگه نوبت گروه ما میشه. کاش استاد "خ" برای امتحان میومد ..‌.
خدایا پناه بر تو
خدایا خواهش میکنم نرگسو ازمون نگیر
نرگس مهربون‌ترین آدمیه که توی تمام عمرم دیدم
کسی که توی عمرش برای هیشکی بد نخواسته
کسی که دعا کرد اگه مریضیش باعث آزار بقیه‌س زودتر بره
کسی که تو آخرین لحظه ها حتی از پرستارا و مستخدما حلالیت میطلبه
کسی که دلسوزتر از خودش ندیدم
یادم میاد اون روزیو که فاطمه‌زهرا میخواست به دنیا بیاد داشتم گریه میکردم اومد بغلم کرد تا آرومم کنه و چقدر مهربون بود
خدایا من گناه‌کار تر از اونم که ازت بخوام ولی خواهش میکنم نذ
داشتم با پشمک حرف میزدم،بهم گفت تو که خیلی مهربونی تو که خیلی قشنگی گوگولی ای،هنوز داشت میگفت بهش گفتم پشمک میخوای گولم بزنی چی میخوای بگی،گفت تو دست منو همیشه رو میکنی گفتم هاهاها گفت ببین داری این مدت خودتو خر میکنی گفتم پشمک درست حرف بزن باتوام قهر میکنما گفت خب قهر کنی تنهاتر میشی که گفتم فاک پشمک توام دیگه یاد گرفتی گفت خب من که خودتم خب خودت که میدونی تنهای گفتم پشمک بس کن گفت ببین این همه کینه مینه ای نباش تقی به توقی میخوره قهرجون میک
عصا ره دست های م بورم غریبون ماربمیره های مار بمیره
ناله بزنم من داغ شه جوون مار بمیره های مار بمیره
ارزو به دل مار بمیره
ته تن زیر گل مار بمیره
ته دست حنا مار بمیره
پاک نیه حتی مار بمیره
 
ماه اسمون عمه بمیره
کامیاب مهربون عمه بمیره
بی سر بی زبون عمه بمیره
 
نیشتبیمه نال سر بی سر و صدا 
در بزونه در واره بییه وا
باامه چه خبر بیه جان خدا 
بدیمه گننه کامیاب بمرده
 
پسر ته مامان بمیره تنه داغ ره نوینه
 
ای عجل نامرد بیتی مه جوون
و لباس دامادی همه بیه
1355 : سخت کوش...!!!
1356 : فدا کار...!!!
1357 : با معرفت...!!!
1358 : شجاع...!!!
1359 : با غیرت...!!!
1360 : پر تلاش...!!!
1361 : احساساتی...!!!
1362 : خجالتی...!!!
1363 : راستگو...!!!
1364 : زود رنج...!!!
1365 : با مرام...!!!
1366 : وفادار...!!!
1367 : بیزار از خیانت...!!!
1368 : مهربون...!!!
1369 : خوش سلیقه...!!!
1370 : خوش خبر...!!!
1371 : زیبا رو...!!!
1372 : متنفر از دروغ...!!!
1373 : شیک پوش...!!!
1374 : عاشق...!!!
1375 : لوس و با مزه...!!!
1376 : تو دل برو...!!!
1377 : خوشگل...!!!
1378 : وفادار...!!
1379 : مدرن...!!!
1380 تا 1395 : دایناسور...!!!
 
سلام و خدا قوت ویژه فرمانده مهربون، داداش جابر گل، اقا سید نازنین، و علی اقای مظلووووم.❤️❤️من با اینکه دو بار تاتر رو دیدم ولی هنوز از دیدنش سیر نشدم و خیلی دوست دارم مهمون اقا جابر بشم.اگه کلاسی داشتید ما رو هم در جریان بذارید و لایق بدونید، خیلی خوشحال میشم به شما بپیوندم.❤️شما الگوی خیلی خوبی برای ما در رابطه با کارهای فرهنگی، جهادی، فداکاری و شجاعت هستید.
ادامه مطلب
چند روز اخیر مرتباٌ ذوقمرگ میشم بخاطر حرفایی که می‌شنوم اولینش مربوط به یکی از دوستای دانشگاهم بود که خب دوست نبودیم همو می‌شناختیم سلام و علیک داشتیم ولی دوست محسوب نمیشدیم بعد من تو قرنطینه یک گروه دوستانه زدم و دیروز برگشت گفت که چرا زودتر نشناخته بودمت من و از این به بعد جزو دوستامی و من کلی ذوقمرگ شدم که آنابل هم اومد جزو دوستام و امروز هم گفتم بیام بیان یکم مغزم رو استراحت بدم مواجه شدم با یه کامنت خیلی مهربون که خب میشه گفت من از ذوق
من سختی زیاد دیدم و محیط های زیادی رو تجربه کردم و این چیزهای رو که مینویسم با سختی به دست اومده؛
اولین چیزی که من مدت ها از اون ضربه خوردم این بود که دنیا رو به چند بُعد محدود میدیدم. با گذر زمان و خواندن مطالب علمی زیاد (به آموختن علم عطش زیادی داشتم و دارم) بُعد های جدید و راه های جدیدی رو شناختم که درکش تا قبل از اینها مشکل بود. مطالب علمی یعنی چی دقیقا؟، یعنی؛
1) برید و آناتومی بدن انسان و طرز کار تک تک سلول ها و اندام ها رو یاد بگیرید و خصوصیا
امشب رفتیم و پرده از راز این هدیه‌ی الهی برداشتیم.
صدای تپیدن قلب کوچیکت رو ضبط کردم.محکم و تند.
تاپ تاپ...صدای شروع یک زندگی.
از خدای مهربون برات صبر و آرامش می‌خوام، حیا و عشق به اهل‌بیت عزیز.
سال گذشته،این موقع توی حرم حضرت علی"ع" بودیم و من هم اونجا هم توی حرم امام حسین جان و حضرت عباس، برای بودنت، برای شروع و عاقبت به خیری ت دعا کردم. زیر قبه...
اتفاق امشب، خیلی معنادار بود برام...
من همه رو به فال نیک می‌گیرم عزیز دلم...
سلام امروز که دارم اینو برای شما مینویسم یه روز بارونیه هوای اسمون پاکه پاکه  کاش بارون دل ما ادم ها رو هم پاک میکرد  کاش کمی با هم مهربون تر میشدیم هیچ کسی نمیدونه فردا چی میشه شاید فردا بعضی از ما نباشیم پس حداقل امروز با هم خوب باشیم باور کنید زندگی اونقد هم تلخ ووحشتناک نیست درسته توش نا مهربونی ها زیاده ولی
ادامه مطلب
سلام دوستان
پسری هستم 24-25 ساله که یه مشکل بزرگ توی ارتباط با خانوم ها دارم. البته شاید به نظر بعضی ها مسخره بیاد ولی حس میکنم میتونه بعدا برام مشکل درست کنه. 
در حقیقت کافیه  فقط یه خانوم رفتار مهربونی با من داشته باشه و چهره ش یه کمی هم زیبا باشه (هر چند که وزنه رفتار مهربون خیلی سنگین تره)، بعد من یه حس خاصی نسبت به اون خانم پیدا میکنم. 
نمیتونم بگم علاقه، ولی دلم میخواد هی ارتباطم رو باهاش بیشتر کنم و بیشتر باهاش صحبت کنم،  از طرفی توی عمل هم
بسم الله مهربون :)
 
همیشه برام سوال بود، اونور آبی ها که مدام آب شنگولی میخورن چرا کمتر به هپاتیت الکلی مبتلا میشن تا ماها. بعد همین الان خوندم که احتمال هپاتیت الکلی توی افرادی که هر روز یه ذره میخورن کمتره تا اونایی که نمیخورن، نمیخورن، پاش بیفته پارچ پارچ میخورن!!!
الان کشف کردم چرا اوضاع جوونای ما اینجوریه :| :))
 
+ عنوان هم آهنگیه که حین درس خوندن گوش میدادم ^.^
 
الو ... الو... سلام...
 
کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟
 
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
 
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
 
یهو یه صدای مهربون...! مثل اینکه صدای یه فرشتس...
 
بله با کی کار داری کوچولو ؟
 
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده...
 
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم...
 
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم...
 
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
 
فرشته ساکت بود...
 
بعد از مکثی نه چندان طولا
خیلی شکست خوردم و خیلی برنامه ها ریختم و خیلی اعصاب خوردی ها داشتم تا بالاخره فهمیدم:
هرکاری کنی همه برنامه های خوب از فردا اجرا نمی شن!
 
نمیشه که از فردا هم یرب ورزش کنی، هم شیرینی نخوری، هم مهربون باشی، هم 20 مین مطالعه کنی، هم برنامه های بچه ات رو اجرا کنی ...
با اینکه همش ریزه ریزه و بنظر عملی میاد و هر کدومش یک ماه طول میکیشه تا اجرا بشه یا جا بیفته!
با این همه کاری که داریم پذیرش این موضوع خیلی سخته ولی گویا چاره ای ندارم!
بسم الله مهربون :)
امتحان غدد خیلی آسون تر از چیزی بود که تصور میکردم، به خاطر همین هممممه ی غرهایی که زدم رو پس میگیرم =))))) الان میخوام به خاطر فارمای تشریحی غر بزنم ^.^
دیشب همش منتظر بودم بیاد روز دختر رو بهم تبریک بگه که نیومد! به خودم گفتم خب شاید فردا میگه، صبح که بیدار شدم پیام هامو چک کردم بازم خبری از تبریک نبود، ناراحت شدم :(
یعنی عالم و آدم تبریک بگن، اونی که باید تبریک بگه و نگه، هیچ فایده ای نداره -__-
+ الهی که بخواین و بشه *_*
چندتا موضوع مدنظرم بود در حد دو خط در موردشون بنویسم؛ این‌که زندگی بدون اتفاق از بیرون کسالت‌باره و در عمل آروم‌ترین زندگی، این‌که چه‌قدر بازخوردهای افراد به‌کارمون باعث می‌شه انرژی بگیرم و ناامید نشم، و این‌که این قرص‌های ضدافسردگی‌ هم بد چیزی نیستن [ هرچند نمی‌دونم باید این حال خوش رو بذارم پای قرص‌ها یا خبرداشتن از ماهیت قرص‌ها، مهم‌ترین نکته‌ هم ختم صلوات برای نیفتادن در دام اعتیاده. :)) ]. حالا مخلص کلام این‌که تمام این موضوع
قصه ی خرگوشی که تو اتاق خودش نمی خوابید.
یکی بود یکی نبودتو یه جنگل سرسبز و قشنگ تویه لونه بزرگ با اتاقای خوشگلمامان خرگوشه و بابا خرگوشه با دم پنبه ای خرگوشک ناز و بلا زندگی میکردند.مامان خرگوشه وبابا خرگوشه خیلی دم پنبه ای رو دوسش داشتن و همیشه واسش هویج خوشمزه و آبدار  از مزرعه ی هویج میکندن و اونم هویجا رو با اشتها میخورد و از مامان خرگوشه و باباخرگوشه تشکر میکرد. اونا خیلی از دم پنبه ای راضی بودن و دوسش داشتن اما دم پنبه ای کوچولو یه اشکا
داشتم با میم حرف میزدم تصویری
گفت "مهربون" رفته برام کادوی روز دختر بگیره
بش گفتم نه نباید این کار رو میکرد و یه جوری نشون دادم که مثلا خیلی خجالت زده شدم!
یهو وسط حرفاش برگشت گف پس کی تو قراره خانوم بشی؟؟؟
یعنی لازمه بگم که چقدررر از حرفش حالم به هم خورد و حالت انزجار بهم دست داد و از خودش و خودم متنفر شدم؟؟؟ دلم میخواس اون لحظه داد رو بکشم سرش و تمام استفراغ های وجودم که ناشی از به هم پیچیدگی دل و روه ام به هم بود رو تو صورتش بالا بیارم. 
صرفا به
این مسئله جدیدی نیست. اولین باری نیست ک تجربه ش می کنم. ما این داستان رو زیاد با هم داشتیم و هیچوقت برام عادی نشده. نمی دونم تو چطور تجربه ش کردی، چطور باهاش کنار اومدی. مسئله ای ک هست اینه ک، بیشتر از خودش از تاثیری ک داره روم میذاره وحشت کردم. همه چیز رو بهم ریخته، خوابیدنم، خواب هایی ک میبینم. منظورم از خواب، کابوس نیست. یه چیز جدیده، تاحالا این سبکش رو ندیده بودم و خیلی عذاب دهنده س. برام ساعت ها طول می کشه و همه مغزمو له و لورده می کنه، مث یه ف
میدونی از الان تا اخر دنیا من بیشتر دوستت دارم:) 
بیشترِ بیشتر
و پریشب خوابت رو دیدم و چقدر عین پشت گوشی حامی بودی :) و مهربون ...
اما اخر خواب من بودم که باید انتخاب میکردم برم و بخاطر تو رفتم با چشمان اشک الود و بغض... 
کاش دنیای ما اینطوری نبود و لازم نبود جدا شیم 
اما دلم بهم میگه ما یروزی همو میبینیم بی شک 
باید ببینیم ...!! میدونم که اتفاق میفته عزیز دل من:) 
اگه زندگی قبلیی وجود داشت شک ندارم ما نسبت خونی داشتیم:)
یه چیزی رو فهمیدم حدود چند روز پیش.. از اون موقع حالم بده .. دیروز به حدی رسید که تو دسشویی شرکت 2 بار بالا آوردم.. 1 بار هم توی خونه بالا آوردم
بعدم یکم زودتر از شرکت رفتم خونه..  تو اسنپ بودم .. یه تاکسی سبز .. خدا خدا میکردم حالم دوباره بد نشه تا برسم خونه حداقل.. چند دیقه مونده بود برسیم که فهمیدم دوباره آب دهنم تندتند جمع میشه، خیلی خیلی سال بود بالا نیاورده بودم و حالتاشو یادم رفته بود!
تو ترافیک بودیم تو اتوبان! به راننده گفتم من حالم داره بهم می
آهنگ چالوس روزبه بمانی رو گوش میدم فکر میکنم صداتو چه باید کنم...
جات خالیه و من فکر میکنم آدمی که بتونه 147 روز دوری عزیزش رو تحمل کنه؛ دوری بی امیدِ عزیزش...حتما خیلی کارهای دیگه هم میتونه بکنه.
میتونه دو شیفت کار کنه و اراده کنه درس بخونه.
دوریش سخته و الان که یکپارچه ویرانه ام بعد از زلزله ی دلتنگی...میفهمم خوب بودن خیلی بی رحمانه ست و مامان من خیلی بی رحم بود که این همه مهربون و رفیق و همراه و حامی بود...بود یا هست؟  من به فیزیک اعتقاد دارم. به
خدایا؟
منو ببخش به خاطر سهل انگاری ام
منو ببخش که نذری رو که باید در عرض ششصد و چهار روز تموم می کردم، در عرض چندین سال تموم کردم
البته دست خودم نبود
یه مدت فکر و ذکرم فقط مرگ شده بود
هیچ هدفی جز مرگ نداشتم
دست و دلم به هیچکاری نمی رفت
همه چیز برام بی معنی شده بود
اولش فقط در حد یک حرف و فکر بود
تا اینکه پیمانم، نفسم، عشقم پر زد و از پیش ما رفت
اونموقع بود که دیگه دنیا برام غیرقابل تحمل شد
با اینکه با خدا قهر کرده بودم
ولی اون تنهام نذاشت
یه فرشته
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدی؟
تا حالا کجا بودی ؟
کی تو را کرده رئیس ؟ چی شد رئیس شدی ؟
توبه می خوای بکنی اول نماز قضا ها و روزه قضا ها و حق و نا حق ها را ادا کن بعد استغفار بگو و تو بوق و کرنا کن مگه دنبال کسب آبرو از مردمی ؟
تو که قدرت داری و بقال سر کوچه نیستی که از صغیر و کبیر اجازه بگیری .
چشو گوش و دست و پا که داری الحمدلله اعمال قانون کنی زبون بازی و تلویزیون بازی دیگه برا چی میکنی ؟  
دنبال چی هستی راستشو بگو تو هم مثل قبلیایی حقه باز و
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار
به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار
مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من
بچه که بودم، یه عمه داشتم که در حقیقت عمه مادرم بود، البته دختر عمه مادرم بود، ولی همگی عمه صداش میکردیم، عمه دلشاد. خدا رحمتشون کنه، یه خانم پا به سن گذاشته بود که چهره مهربون و معصومی داشت. سه تا پسر داشت که بدون سایه پدر بزرگشون کرده بود. دو تا پزشک و یک مدیر موفق. از بازنشسته های کارخونه ارج بود. وقتی میومد خونه ما، صبح زود یکی از پسرها میاورد و خودش میرفت، آخر شب هم میومدن دنبالش. صبح های زودی که با اومدن عمه دلشاد شروع میشد خیلی دل انگیز بو
سلام دوستای مهربونم
ده روزی از ماه شعبان گذشته و من بخاطر مشغله هام نتونستم زودتر از این بیام برای دعوت آسمانی مون....
امسال هم توفیق شد و برای دهمین سال متوالی شروع به اسم نویسی شما همراه های همیشگی کردم برای ختم قرآن ماه رمضان.... ماهی که همه مون دست به دعا هستیم شاید از برکاتش کمی بیشتر نصیب ببریم....
یادمه سال های خیلی دور( اولین سال وبلاگ نویسیم) برای ختم جمعی مهمان یکی از وبلاگستان ها بودم....بعد اون یهو تصمیم گرفتم دوستانم رو که اون سال ها تع
#یادش_بخیر
یادش بخیر هر وقت بهش پیام می دادم بهم می گفت چطوری جواهر ؟
می گفتم چرا جواهر ؟
می گفت همون خواهره نقطه ش افتاده پایین شده جواهر ...
خیلی مهربون بود...
حواسش به همه بود ...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
امشب خیلی آروم عاشقی می‌کنم. علیرضا قربانی تو گوشم میگه: چو من در این سکوت شب/ تویی ز شب نخفتگان. دارم عباس معروفی می‌خونم و همه چیز آروم‌ه و به طور یکنواخت و دوست‌داشتنی‌ای غم‌گین‌. وقتی انقدر آرومم فقط دلم برا نگاه‌های مهربون و اطمینان‌بخش و بغل های آرامش‌بخش تنگ میشه. برای اطمینان از اینکه حالش خوبه.
 
+ ددلاین ۶ تا از تکلیف ها فردا و پسفرداست. و هیچ‌کدومش رو انجام ندادم:| دقیقه ۹۰ ای ترین موجود عالمم.
++ امشب به طرز آرامش‌بخشی عاشقم.
+++
سلام
من یه دختر در اواخر دهه بیست هستم. خواستگارهام خیلی زیاد بودند و هستند (به خاطر ظاهرم) ولی هیچ کدوم به دلم نشستند، خب منم دوست دارم همسرم برام جذاب و دلنشین باشه، ولی بیشتر مردها چهره و صداشون اصلا برام خوشایند نیست، شاید فکر کنید که من خیلی سخت گیرم ولی مشکل سلیقه ای هستش که دارم، یعنی من شاید برعکس خیلی خانوم های دیگه از مردانی خوشم میاد که توی ظاهر و رفتارشون زنانگی زیادی باشه.
مثلا چهره شون حالت زنانه داشته باشه و کم سن به نظر بیان و ر
سلام مهربون ترین خدا 
امروز لیلا زنگ زد گفت چنور دستگاه GPS ت رو لازم داره هیچ کدام از دستگاه های اداره نیستن 
منم گفتم باشه مشکلی نیس من کمی میوه بخرم ، میرم خانه ، بیاین اونجا ازم بگیرید 
یاد روزی افتادم که تازه نقشه کشی یاد گرفته بودم 
ولی gps نداشتم 
از معاون اداره GPS خواستم گفتم پول در آوردم 
یکی میخرم فعلا پول ندارم ، ندادن بهم...تا رفتم حساب شرکت رو فعال کردم 
و از حساب شرکت یه GPS خریدم. 
خب خیلی دلم شکست چون نقشه بردار های قبل حتی از کامپیوت
دانلود آهنگ مهرشاد به نام گل نرگس
Download Music Mehrshad Gole Narges
دانلود آهنگ شاد گلچین شده با صدای مهرشاد به اسم گل نرگس
دانلود آهنگ من همدم تو تو گل نرگسی من شبنم تو
دانلود اهن گل نرگس مهرشاد از سایت پلی نیو موزیک
 برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ مهرشاد گل نرگسی من شبنم تو
عزیزم مهربون آروم جونم به کجا میروی دردت به جونم
عزیزم مهربون اروم جونم به کجا میروی دردت به جونم
من هم دم تو تو گل نرگسی من شبنم تو
من هم دم تو تو گل نر
بسم الله مهربون :)
 
در حالی که شما در خواب ناز به سر میبرید، یا در کنار خانواده صبحانه نوش جان میکنید یا خوشحال و شاد و خندان میرید سر کار و دانشگاه، بنده یک ربع مورد شست و شوی استاد واقع شدم ^.^
حالا چرا؟ اول صبحی مریض نبود، به یکی از پسرای کلاسمون گفت بیاد به عنوان مریض آماده شه معاینه ش کنیم. اونم ریلکس پیرهنش رو درآورد دراز کشید روی تخت. استاد هم به من گفت بیا معاینه کن =||||||
گیج و ویج مونده بود چکار کنم. بهش گفتم معذبم استاد. گفت چی؟ معذبی؟ و د
 
ادما فک میکنن با مهربون بودن احمق به نظر میان...
با کمک کردن ساده....
با بلند خندیدن خوشبخت....
ومن گاهی شک میکنم اصلا ادما فکر هم میکنن؟؟آدما خودبیننن...
وگرنه مهربون بودن دلیل نمیخواد.....
کمک کردن هدف نمیخواد....
کاش ادما میفهمیدن زندگی به اندازه کافی دلیل برای ناراحت کردن آدما داره....
اونوقت دلیل شادی همدیگه بودن اونقدرا هم سخت به نظر نمیرسه....
ماه مدرسه
ماه مدرسه و بچه های خندونبوی نم بارون توی خیابون
ماه مدرسه، فصل پاییز،با دفترهای نو و تمیز
یاد لبخند معلم های مهربون،بابای مدرسه پرکار و خندون
شوق دیدن دوست‌های قدیمی،همکلاسی‌های خوب و صمیمی
خوندن دعا تو صف صبحگاه،انجام نرمش با کسالت و آه
نشستن پشت نیمکت چوبی،یاد چرت های اول صبحی
یاد بیداری شبه امتحان،غرر غرر و تشر‌های مامان
گاهی یک تشویق شیرین،گرفتن کارت هزار آفرین
یاد شعرهای زیاد و بسیار،قصه زاغ و روباه مکار 
یاد شیطنت ته ک
خب میشه گفت کسی که شاید بهش واقعا 99% اعتماد رو دارم همین V دوست داشتنیه (هرچند واقعا اعتماد حتی به چشمات هم این روزا کار اشتباهیه). یادمه درست سال ها پیش تو یه ساختمون کنار خونه فعلیمون دیدمش؛ V بسیار مهربون و دوست داشتنی به نظر میرسید و کم کم ما با هم آشنا شدیم. ما آشنا بودیم و هر سال که میگذشت آشنایی ما بیشتر میشد.
ادامه مطلب
بسم الله مهربون :)
سلام! :)
بعد از چند ماه دلم میخواست اینجا بنویسم. فکر کنم آخرین باری که نوشته م درگیر علوم پایه بودم. تموم شد و قبول شدم :)) نگم که چه دوران سختی بود و من میخواستم پنج ترم رو توی یک ماه جمع و جور کنم اما خب پاس شدم بالاخره.
پزشکی قشنگ تر شده، درس ها جذاب تر شدن و من خیلی بیشتر از قبل دوسش دارم. بالین خیلی شیرین تر از درس های خشک و نچسب علوم پایه ست، امیدوارم که بهتر هم بشه :)
فعلا تا اینجا باشه، از فردا بیشتر اینجا مینویسم، شاید هر روز
ونکوور بهشته بچه ها بهشت!
من هر بار اینجا سفر میکردم میگفتم به به
چند بار سفر کردم توی دو سال اخیر به ونکوور
ولی وقتی کوچ میکنی میبینی خدایا تفاوت بسیار زیادی با انتاریو و مخصوصا تورنتو داره.
من دیگه واقعاااااا از جام تکون نمیخورم.
واقعا جای فوق العاده ای هست با مردم مهربون و دوست داشتنی!
یعنی غیرممکنه شما ونکوور رو ببینین و بخواین برگردین انتاریو!
دقت کنین انتاریو هم خیلی دوست داشتنیه و مردم خوب و نازی داره.
به من خیلی محبت شد توی اون استان.
و
من هیچی از این دنیا نمیخوام 
فقط میخوام خانواده مون دور هم جمع باشه من مامان بابا ابجی و داداش و‌مهربون‌ و خوشحال 
دلم میخواد داد بزنم جیغ بکشم بگم که این رسمش نیس ک انقد شأن و شخصیت خودمو میارم پایین ... انقد خودمو دست کم میکیرم ... باید بیشتر از اینا خودمو دوس داشته باشم
خدایا این رسمش نیس ک داداشم انقد احساس بدی داشته باشه ب خاطر اتفاقایی ک براش افتاده درسته یه کارایی کرده امااا خودت کمکش کن و حقشو بگیر به همون وجهی که خودت بهتر از همه میدون
بسم الله مهربون :)
دوست پسر "م" برای تولدش سه شنبه عصر کافه رزرو کرده، به منم زنگ و دعوتم کرد. ازش تشکر کردم و گفتم که سعی میکنم برم ولی در واقع یقینن قصد رفتن ندارم. "م" صمیمی ترین دوست منه، دوست داشتم برای تولدش باشم ولی خب وقتی دوست پسرش داره این جشن رو میگیره یعنی دوستای اونم هستن و مختلطه که من دلم نمیخواد تنها برم. هنوز بهش نگفتم که نمیرم چون این تولد سورپرایز طوره و خودش اصلا خبر نداره که همچین جشنی هست، امیدوارم بعدا ازم دلخور نشه که البته
به مصاحبه دوم با استاد آلمانیه دعوت گشتم...نمی دونم مصاحبه دوم چطور پیش بره و نتیجه چی بشه ولی خیلی دوست دارم باهاش صحبت کنم؛ بهم آرامش میده حرف زدنش؛ حتی پسرشم دوست داشتم!! چون دانشگاه ها و مدارس المان به علت کرونا تعطیل شدن، اسکایپ قبلی رو تو خونه انجام داد و پسرش هم که ۸,۹ ساله بود هی میومد تو اتاق به من نگاه میکرد، در کمدو باز میکرد، به شونه مادرش تکیه میداد مامانشم خیلی ریلکس بود و مهربون باهاش به آلمانی یه چیزایی میگفت که سوادم نمیرسید بف
خوابم بشدت به هم ریخته، امیدی که با بدبختی جمع کرده بودم داره تموم میشه:)) جوری که حتی احساس خاصی به تبریز رفتن و روزای بعدم ندارم حتی. لازم به ذکر نیست که حوصله ادبیاتم ندارم حتی و چند بار سعی کردم کتاب بخونم ولی نشد که نشد:)) فیلمم همینطور. بدبختی اینه که افسردگیو میشناسم، خودمم میشناسم و مخصوصا میدونم مثل  المپیاد، افسردگی بعد از کنکور نیست؛)) بیشتر ناامیدی توام با خستگی و حالت تهوعه:| 
تابستون هیچ وقت با من مهربون نبوده:/ :))
الان که وسط اتاق شیش نفره ی خوابگاه تنها زیر پنکه نشستم و دارم مقاله ای که استاد به من داده رو ترجمه میکنم ، یهو به این فکر میکنم که چقدر زمان داره زود میگذره ....چه وقتای زیادی بوده که بجای محبت کردن و عشق ورزیدن ، خشن بودم و بیخیال ! حتی که چقدر از ترم یکی که اومدم اینجا زود گذشته :) از مهر نود و شیش تا تیر نود و هشت ! چقدر زود ترم چهارمم هم تموم شد و زندگی خوابگاهی از من چه آدمی ساخت ... قوی تر ، محکم تر ولی متاسفانه گوشه گیر تر ... ولی یه مدت باز برم خو
به نام خدای مهربون
1 بهمن 98
همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد
شروع هایت را به خاطر بیاور
شروع مدرسه و تحصیل...شروع سال جدید...شروع زندگی مشترک...شروع دوستی ...شروع فعالیت جدید و...
 
شروع همراه است با انگیزه... امیدواری ...هیجان...شورو شوق رسیدن
 
و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب
همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم
همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم
همراه بود با برنامه ریزی  
و در ادامه همراه با اقدام
تا در پایان این آغاز
زیباترین،جذاب ترین،خوش هیکل ترین،خوش اخلاق ترین،خنده رو ترین،مهربون ترین رزیدنت زنان دنیا فهمید درس میخونم و امروز تماما از کشیک آفم کرد...!
تصور این میزان از شعور،رحم و مروّت رو از یک رزیدنت زنان نداشتم.شگفت زده ام کرد لعنتی جذاب...
+قبلترها نوشته بودم یک رزیدنت ارتوپدی خیلی بداخلاق داشتیم که به یکی از رزیدنت های زنان پیشنهاد ازدواج داده و طرف قبول نکرده.ایشون همون طرف هستن...الهه ی زیبایی که باید گذاشتش توی تُنگ شیشه ای و فقط بهش نگاه کرد...

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها