نتایج جستجو برای عبارت :

قراره همه چـیز خوب باشه

 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
این مطلبی که قراره بنویسم قراره خیلی طولانی باشه، قراره خیلیم پراکنده و نخراشیده باشه، چون به زبون ذهنم ترجمش نکردم،... دستامو گذاشتم رو کیبورد و اجازه دادم با صدای محکمترین باورا و قویترین احساساتم برقصن. ازت میخوام همشو دقیق بخونی، حتی اگه بنظرت چرتوپرت اومد، یا اگه ادامه دادنش اذیتت میکرد... چون ممکنه این مطلب اخرین مطلبی باشه که تو این خونه به دیوار زده میشه...
Updated
2X
3X
4X
5X
یه کامنت به بلاگت فرستادم، اگه نیاز داری بهش فکر کن. هر چقدرم خواست
یعنی اگه من به اندازه ی کافی عاشق خودم باشم، دیگه از محبت آسیب نمی بینم؟ بی خودی توی دام محبت نمی افتم؟
فک کنم راه حلش این باشه. باید عشق رو در وجود قوی تر کرد :عینک_آفتابی
از طرفی هم باید یادت باشه که هویت مستقلت اول از همه قراره همیشه مستقل باشه.
 
 
یه مثال بزنم؟
  یکی از موادغذایی که ماها خیلی باهاش سروکار دارین نونه درسته؟
خوب نون را وقتی از فریزر درمیاریم برای اینکه قابل استفاده بشه لازمه یه تغییراتی بهش بدیم
تازه خیلی مهمه که این نون را قراره چه کسی استفاده کنه شما؟
یا بچه کوچیک شما ؟
یا یه پیرزنه بی دندون؟پس تغییراتی که تواین نون قراره ایجاد بشه با توجه به استفاده ای که قراره ازش بشه متفاوتهاگرقرار باشه شما ازاین نون استفاده کنید اول گرمش میکنید وبعد هم یه لقمه ی بزرگش میکنیدا می
فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.
بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.
اینجا می نویسم که یادم باشه
سلام. 
 
یک نظرخواهی هست که باید پر بشه . مربوط به مدرسه هست و برنامه هایی که قراره باهاش چیده بشه در واقع یکی از تکالیفم بوده و قطعا به نظر بقیه هم خیلی خیلی نیاز دارم . 
اما داستان چیه؟
 
داستان اینه که فرض کنین یک مدرسه ای قراره مراسم صبحگاهی انجام بده (اصلا هم مهم نیست هوا سرد باشه و یا گرم باشه)
میخوایم کارهایی انجام بدیم صف ها و در کل برنامه با بالاترین کیفیت انجام بشه . 
به نظر شما میخواهید مدیر باشین ، معاون باشین معلم دانش آموزا و حتی از ا
اصل اصل زندگی دقیقا چیه و کجاست? هنوز هیچی از ۲۱ سالگیم نفهمیدم که به زودی وارد ۲۲ میشم...  جوونی کردن یعنی چی? چرا احساس خوشبختی نمیکنم? 
خودم از گوشه امنم می کشم بیرون اما باز هم نمیشه,امروز رفتم که کمی قدم بزنم ,اما آروم نبودم ,میترسیدم ,تپش قلبم بالا رفته بود و احساس امنیت نمیکردم ,هر مردی که از کنارم رد میشد نگران میشدم نکنه دزد باشه ,نکنه متجاوز باشه... .تنهایی پیاده روی توی تاریکی عذاب آوره.
اما ادامه میدم ,این هفته میانترم دارم و قراره من به
با ایران موندن واقعا قراره چی بشه؟
یه کسخول مثل جدی بشم؟
بچه ها من ناراحتم.
من فکر میکنم نیاز دارم که برم سخنان جدی و کار ها و رفتار هاش رو ببینم؛ مسخره ش کنم و بهش بخندم. تحقیرش کنم.
نمیدونم چمه و چی شده.
من عصبانیم.
نمیدونم باید جدی رو بکشم یا خودمو

حس میکنم به یه روانشناس احتیاج دارم.
هنوز سردرگمم. خیلی سردرگمم. عصبانیت حس میکنم. ظلم و دروغ حس میکنم. حسم دیگه بهش خوب نیست. هیچوقت فکر نمیکردم فانتزیم این بشه که یه روز بیاد دنبالم و برینم بهش. اصل
واقعا چرا نمیخوابم؟!
عایا هنوز شک دارم که چشمام از کاسه در اومده از بس ب گوشی نگاه کردم؟
کاش حداقل دو قسمت از سریالو میدیدم یا دو صفه کتاب میخوندم!
این عمر تباه شده پای گوشی از همه تباهی ها تباه تره!
پس کی میرسه اون زمان موعود ک توش شبا زود بخوابم و صبحا قبل طلوع آفتاب بیدار باشم به خورشید سلام کنم؟؟!!
اونهمه برنامه ریزی رو کی قراره بشینی بنویسی و بعد بهشون عمل کنی؟
کی قراره برم باشگاه؟
کی قراره برم کلاس زبان؟
کی قراره برم کلاس حفظ؟
پس خبرم کی قر
یکی از شاعرانه ترین تعبیرها رو از مرگ شازده کوچولوی اگزوپری داره که فکر میکنه قراره جای دیگه ای بره و اونجا به بدنش نیازی نداره( وقتی مار قراره نیشش بزنه) شازده کوچولو هم تعلقات زیبای زمینی داره؛ بائوباب ها که روزه گی های ملال آورن شاید و گلش و روباهی که برای ترک تنهایی اهلیش میکنه تا دوستش باشه اما در نهایت به جای دیگه ای سفر میکنه.
اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!
برگا میریختن
نگاشون میکردم برگا میریختن بهت گفتم برگا دارن میریزن گفتی اره دیگه وقت مرگشونه گفتن قشنگ دارن میمیرن گفتی اره نارنجیا همیشه قشنگ میمیرن برگا میریختن رو زمین بارون میزد گلی میشدن کثیف میشدن میمیردن برگا میریختن بهت گفتم برگا دارن میریزن گفتی آخراشه الان برگا هم تموم میشن میمونه فقط درخت تنهای تنها وسط حیاط لخت تو سرما برگا میریختن گفتم چقد دلم میخواد درخت باشم گفتی لخت باشی؟ خندیدم لخت که نه دوست دارم تنها باشم وسط حیاط تو پا
از استرس مصاحبه انقدر خوابم میاد و نمیبره که حاضرم یکی یه گلوله تو مغزم خالی کنه، راحت شیم بریم بابا!! یاد شب کنکور ارشد افتادم؛ ف...ک ایت.
چطور میشه از آدمایی که قراره داناییتو بسنجن نترسید؟ مخصوصا که آلمانی هم باشن...به برزیلِ میزبانِ جام جهانی رحم نکردن این ملت، من که سوسکم!!
تنها امادگیم برای مصاحبه اینه که موهای کوتاهمو افشون می کنم، تو خونه رژه میرم و در جواب اعتراض خانواده میگم:« من قراره با دانشگاهی که انیشتین توش درس خونده مصاحبه بشم پ
بلاگ نویسی یه بدی بزرگ داره و اون وقته. هر پست میتونه بیست دقیقه تا چهل دقیقه وقت آدم رو بگیره. اگه موضوعی که داره پست میشه ارزش خاطره داشته باشه و یه جور دفتر خاطرات شه که خوبه اما اگه چیزی باشه که ما میدونیم و قراره بقیه هم استفاده کنن کسل کننده میشه. یکی دیگه از دلایل این که همه دارن از وبلاگ کوچ میکنن حتی قدیمی ها اینه.
سلام خدمت همه ی استقلالی های عزیز امیدوارم حال و احوالتون خوب باشه از اونجایی که قراره ما در رسانه هواداری استقلال سایت جامع باشیم قطعا به همکاری شما هم نیاز داریم از شما اگر کسی گرافیست ، عکاس و نویسنده علاقمند هست که در تیم رسانه ای شرکت داشته باشه به ایدی زیر رزومه خودتون رو ارسال کنید.
@amirtajiiii7
 
با تشکر از شما بهترین هواداران دنیا
زندگی دانشجویی میتونه خیلی عجیب و پر فراز و نشیب باشه:)) اصلا نفهمیدم چطور یه ترم گذشت. نفهمیدم چیشد که حالا پس فردا اولین روز ترم دو رو قراره شروع کنم . با علمِ به اینکه چقدر این ترم عجیب تر و سخت تر خواهد بود. احساسات این لحظه م، یسری چیز مخلوط و قاطیه که گیجم کرده فقط:)) امیدوارم ترم جدید اتفاقات خوبیو با خودش داشته باشه صرفا. 
 
من فضا رو دوست دارم. آدم فضایی‌ها رو هم. اصلا هرچی از فضا بیاد...
بعد از اون سیگنال‌ها یه خبر اومد که قراره یه شهاب‌سنگ بخوره زمین و همه چیز رو به فنا بده. خبر اینقد هیجانی و بدون بازتاب بود که اصلا نیاز نداشت پیگیری کنم واقعیه یا نه؟! خب معلوم بود این خبر اگه واقعی باشه مثه بمب میترکید نه اینکه فقط ما ایرانی‌ها با میانگین ضریب هوشی ۸۴ بهش توجه کنیم!
اما کاش واقعی بود. چه لذتی داشت خبر اینکه قراره همه باهم نابود شیم. خیالمون راحت باشه دیگه هیچ
مامانم پا شده رفته پیش اون مشاور آشناهه اونم مخشو زده که آره بابا این حیفه ادبیات بخونه و این چرت و پرتا.  حالا قراره منم بزور برداره با خودش ببره که یارو مخ منم بزنه-__- زهی خیال باطل ولی
بعد بچه ها خودمم میدونم و مطمئنم قطعا تنها انتخابم قراره ادبیات باشه ولی در عین حال دارم به مطالعات زنان الزهرا هم فکر میکنم هم پر دختره هم مطالعات زنانه دیگه بعد خودم میزنم پس کله ام میگم "کصخل! اینجا ایرانه، نه با دختراش به دردت میخورن نه مطالعات زنانشون. بر
 توی عکس یه آخر هفته ی دو نفره دیده میشد، دوتا خرمالو، دوتا موز، دوتا خوشه انگور ، دوتا کروسان، شش تا شکلات، چهار تا بیسکوییت، دوتا لیوان چای، یه کاسه تخمه و چندشاخه گل رز که زینت داده بود به این آخرهفته.
دلم خواست، این حال خوش دو نفره بودن رو دلم خواست. 
یارم کجایی؟ کجا قراره ببینمت؟ با یه اتفاقِ جالب باهات روبرو میشم و منو یه دختر عاقل میبینی که عاشقش میشی یا قراره با کله شقی هام منو ببینی و عاشق همینی که هستم بشی؟ کسی قراره بهت معرفیم کنه؟ ب
بی تی اس قراره که ۶ ژوئن در لایو استریم مخصوص یوتوب اریجینالز به اسم Dear Class of 2020 در کنار افراد سرشناشی مثل باراک و میشل اوباما حضور و اجرا داشته باشه⚡
این برنامه  قراره که برای قدردانی از فارغ التحصیلان که تو دوران فراگیری ویروس کرونا درس خوندن و فارغ التحصیل شدن ، با حضور رهبران الهام بخش ، سلبریتی ها و افراد دیگه در پلتفرم یوتوب برگزار بشه
 
پس حتمی اینو ببینید
 
وچقدر با شین جان همچی رنگی رنگی است :)
کُلی با شین جان قدم زدیم حرف زدیم اب هویج بستنی  خوردیم :)
چیزای دیشب رو برای شین جان تعریف کردم کلی خندید
و خلاصه الان با پاهای ورم کرده که نمیتونم تکونش بدم سر میکنم
آی درد میکنه ها
دارم فکر میکنم سخت نگیر و خوب باش ، غصه نخور اشک نریز ،حداقل تا وقتی که رتبه ها میاد غصه نخور و استفاده کن...
حقته یکم خوب باشی و اعصابت اروم باشه،تایمِ توئه،تو که نمیدونی تهش قراره چی به سرِ آیندت بیاد،شاید اصلا دیگه این شهر نب
حس عجیبیه. که دو هفته دیگه عروسیته و قراره منتقل بشی به منزل جدید. با تمام پیچیدگی ها و سختی های قبول مسولیت.
به خیلی چیزا باید حواست باشه. قراره روال خیلی چیزا چیده بشه. از اول هر طوری رفتار کنی همون طوری ازت تا اخر انتظار میره.
خیلی باید حواست باشه که چه چیزایی مطلوبت هستن و چه چیزایی برات خط قرمزن و چی برات مهمه.
روی چیزایی که برات مهم هستن شوخی و تعارف نداری. سعی کن برای همونا مذاکره کنی. روی چیزای دیگه سعی کن بگذری. نه به خاطر اون. به خاطر خود
اینم  سوپرایز بنده که قراره برنامه های بی تی اس باشه امیدوارم ازشون خوشتون بیاد...اگه بازخوردتون خوب باشه سعی میکنم بازم بزارم براتون
ارمی یوروبون فایتینگ
لینک دانلود فایل برنامه ها:
http://s8.picofile.com/file/8365644884/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.rar.html
اگه کسی نتونست بازش کنه بگه تا یادش بدم
 
-زندگی هیچوقت قرار نبود آسون بگیره!!و قرار نیست ماهم زود تسلیم بشیم.
اوه سهون,پارک چانیول چه کسی قراره نجات دهنده واقعی باشه؟اون قلب به تصرف کی در میاد؟                       قلبی آکنده از حسی به نام عشق.
بازی که شروع کرده بود فعلا قرار نبود پایانی داشته باشه❕
...Coming soon
یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟
میخوام بگم گاهی‌ام غصه‌ها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصه‌هاتو بگیره!
جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی!
نگران من نباش!
حال من خوب باشه با توئه... بدم باشه تو خوبش
عمیقا باور دارم که هر حرفی رو نباید تو وبلاگ زد. وبلاگ یه جور تقدس خاصی داره؛ هر کلمه‌ای که قراره تو وبلاگ نوشته بشه؛ باید بارها در ذهن تکرار بشه و از انواع صافی‌ها بگذره! جدا از اون آدم باید یا میکروبلاگر باشه یا نباشه :) یعنی چه یه پست 3 خطه یکیش 7 8 تا پاراگراف!؟ خلاصه اینکه همه اینا ایجاب میکنه یه کانال تلگرامی باشه تا توییت‌ها، تراوشات یهویی، آهنگ‌ها و تصاویر یه جا جمع بشن. پس گفتیم بشو و شد:
t.me/GilbertNotes
امشب از اون شبهاست که آدم بی خوابی میگیره. شاید خیلی شبیه سالهای قبل نباشه اما من بی خوابی زده به سرم از این که بهار از راه رسیده و فردا یه شروع دوبارست. کمی هم میترسمو نمیدونم چی قراره به سرمون بیاد با این همه اخبار هولناکی که مدام برامون تکرار میشه آدم استرس میگیره. :(((( کاش سال جدید آرامش بیشتری داشته باشیم. و زندگی کردنمون مفید باشه. کاش بتونم ادم بهتری باشم چه برای خودم و چه برای دیگران. امیدوارم مریضی دست از سرمون برداره و سلامتی باشه. 
خل
تجربه ی گشتن توی دنیای تاریکی و بی پناهی، به من یاد داد که این دنیا پر از ناخوشایندیه. آدمایی که در معرض بدی، روحشان خط خطی شده و با این روح خط خطی توی دنیا قدم می زنن.
وقتی که آدم قوی باشه، مشکلی نیست. اما وقتی نباشه هست که می بینه چقدر دنیا آشفته ست... چقدر قلبا رو تاریکی گرفته...
خوبه مهربون بود، ولی مهمه مهربون عاقلی بود. لازمه که قاطی نشد با آدما تا قوی و قوی تر شد. تا قلبتو محافظت کنی  و بتونی مهربون تر باشه. مثل مهسای قبل. مهربونی توی دله. قرار
بازار بولت ژورنال درست کردن این روزا خیلی داغه. من‌م دارم نسخه‌ی خودم ُ درست می‌کنم؛ ولی این چیزی نیست که می‌خوام در موردش حرف بزنم. من منتظرم؛ منتظرم در آینده همه‌چیز درست شه، وقتایی که به رفتن فکر می‌کنم بیشتر به این دلیله که قراره چیز متفاوتی در انتظارم باشه، قراره بالاخره دنیای رمانتیک-کمدی‌ها یه روز اتفاق بیفته. 
رسیدم به آخرای پاییز و تازه به این نتیجه رسیدم که « OH MY GOD ، چه‌قدر یک سال زمان کوتاهی‌ست و اون انتظار بی‌اندازه گمراه
خب..نمیدونم از کجا شروع کنم..انقدر که این روزها دست و دلم به نوشتن نمیره..گاهی فکر میکنم فلج شدم..خیلی خوب داشتم پیش می رفتم..الان طلسم نوشتن شکسته شد و من می نویسم..سال جدید رو افتضاح شروع کردم.. نمی دونم چرا.. ولی هنوز نه مقاله خوندن ..نه وویس .. نه رمان سرخ و سیاه رو..امشب قراره با خودم عهد ببندم.. بهت قول میدم بترکونم.. زبان .. مقاله .. فلسفه.. امسال برای من سال سرنوشت سازیه.. باید خوب حواسم به این موضوع باشه..
 
امروز که نیاورد احتمالا فردا قراره رنگی ر
اقا یه اتفاق خوب قراره بیفته. یکشنبه ی دیگه یه نشست تو دانشگاهمون هست که قراره آیدین رحیمی پور آزاد بیاد ، در مورد عکسها و کتاب ها. دانشگاه هم که به من نزدیک شده راحت میرم میام :دی خیلی ذوق دارم براش خب میخوام ببینم چجوریه و چی میشه. منو این همه خوشبختی محاله :دی اون از کنسرت که جور شد. این از نشستی که قراره برگزار بشه و توسط یه ادم درست حسابی.خب ادم خوشحال میشه دیگه. 
کتاب رو از صبح تا حالا کلی خوندم الان پدر سرگیم. امشب تمومش میکنم. 
همیشه غروب‌های عاشورا خونه‌ی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکی‌یکی وسایلشون رو جمع می‌کردند و سوار ماشین می‌شدند می‌رفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم.
مثل این‌که قراره بقیه‌ی زندگیم غروب عاشورای خونه‌ی مادربزرگ باشه...
+ کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدم‌های دیگه‌ای بودیم.
++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه...
یه خانمی اومد خونمون منو دید که مثلا اگه پسندید دفعه دیگه پسرشو بیاره. اومد و حالا ظاهرا پسندیده که قرار گذاشتن پنجشنبه بیان. نمیدونم که باید باهاش صحبت کنم یا نه. خب راستش اولین باره که قراره پسره بیاد و منم بی تجربه. ولی خب یه سری سوال آماده کردم و به این امیدم که نیاد از من به قصد کشت سوال بپرسه.
اونوقت میدونین مامانم برگشته چی بهم میگه؟؟
میگه انصافا اگه قرار شد برین حرف بزنین یه سوالایی بپرس معلوم باشه بزرگ شدی!!
یکم نگام کرد و ادامه داد: نری
معتادی که میگه من هفت ماه و دوازده روزه پاکم، ناخودآگاه به هفت ماه و دوازده روز قبل فکر می‌کنه. حواسش هست آخرین بار کی بوده. ولی تو نشمار. چون بالاخره به مبدا شمارش فکر می‌کنی. به آخرین بار فکر نکن. چون از این به بعد قراره همین باشه. شمردنش باعث میشه هربار یادت بیاد که قبلا جور دیگه‌ای بوده که الان نیست. نشمار عزیزم نشمار! به زندگی همین امروزت و دغدغه‌هات برای فردا فکر کن. بذار یادت بره. بذار دور بشه. بذار چیزی غیر از این توی ذهنت نگنجه. بذا
آلی هم عالی که نه اما خیییلی خوب بود. کاملا راضی ام.بریم واسه بعدی ها 
و کمتر از 15 روز دیگه من و آرامش خونه و خانواده و فنددددقم *_* 
اخ که چقدر دلم براشون تنگ شده
اولین باری بود که سه ماه کامل ندیدمشون! تجربه ی جالبی بود اما
و دارم به بعدش فکر میکنم که چقدر قراره سخت تر باشه.
از چی بگم براتون؟
از عیدی که میگن آجیل توش تحریمه؟
از عیدی که میگن قراره آخرین فصل گیم آو ترونز بیاد؟
از عیدی که قراره کلی فیلم جذاب اکران بشه؟
از عیدی که تا حدود هفدهم تعطیلیه؟
از عیدی که هنوز هیچ خریدی براش نکردم؟
از چی بگم از چی نگم براتون
سلامممممم....
توی چند پست قبل گفته بودم که قراره اکسو کامبک بده.....یادتونه...بله بله...الان من بال در آوردم و خوشحالم چون حدسم به حقیقت پیوست
بالاخره اکسو توی یوتیوب یه ویدیو اپلود کردن که توش همه اعضا هستن و اکثرا هم کت سفید و قرمز پوشیدن(نه کت های لاوشات)......
دی او هم قراره توش باشه پس زمانشون خیلی کمه و تا دی او نرفته باید موزیک ویدیو رو بسازن....
خلاصه برای مشاهده ویدیو به این ادرس برید(اینستاگرام):https://www.instagram.com/tv/BzDm7-xBbCQ/?utm_source=ig_web_copy_link
میگما قراره اون دنیا هم بریم جهنم؟
مگه اینا همش جهنم نیست؟
اگه نیست پس چیه؟
یعنی خدا نمی‌بینه؟ دارم کفر می‌گم؟
میشه یکی بیاد بگه پس کی روزای خوب میاد؟
میشه برای فقط یه ماه هم شده حالم خوب باشه؟
راضی‌ام به خدا. به همین یه ماه
در وسط این اوضاع خراب اینترنت و از کار افتادن پیام رسان ها، و همزمانی ش با حس رجوع به غار تنهایی، و اینکه فقط سرورهای ایرانی کار میکنه باعث شد دوباره یادم بیفته که قراااار بود بنویسم.
در واقع قراااار بود دوباره نوشتن رو شروع کنم.
حالا قرار نیست اثر فاخر هنری باشه، نوشتنم حال زندانی ه که داره در دوران حبس، روی دیوار چیزی مینویسه یا در اوج رفاه در دفترچه خاطراتش (شما بخون وبلاگ) چیزی مینویسه.
یعنی نه قراره چیز خفنی باشه و نه چیز پوچی ه، حداقل از
عرض سلام به همه ی عزیزان
امیدوارم عزاداری هاتون قبول باشه و از روی اخلاص ان شاء الله 
پسری هستم ۲۳ ساله، مغازه دارم البته اجاره ای و خدا رو شکر یه درآمدی دارم، چند ماهی هست با یه دخترخانومی آشنا شدم و به نتیجه رسیدیم که میتونیم کنار هم زندگیِ خوبی داشته باشیم، از نظر مذهبی، اخلاقی، اهداف و در کل مسائل مختلف همخوانی داریم و ایشون هم کار میکنن.
بعد از اینکه به نتیجه رسیدیم تصمیم گرفتم موضوع رو به یکی از خواهرانم بگم، بهش گفتم و اون به بقیه خوا
نمیدونم چندمیه. ولی شاید دهمین دوازده ساعتی باشه که دارم مداوم کار میکنم.
قراره تا چند روز دیگه این عذاب تموم بشه.
پیشنهادهای کاری بهتر و بهتر هر روز میان سراغ آدم و آدم هِی نمیتونه بهشون نه بگه. برای همینه حتی فرصت ده دیقه استراحت رو هم از آدم میگیرن.
 
چن وقت پیش سرفه میکردم امروزم که از خواب پاشدم انگار یه پس زدنم
همه جام درد میکنه
به پدر گفتم
رفتیم دکتر
دکتر گفت ممکنه کرونا باشه
چنتا ازمایشم گرفت
مثلا 20ثانیه نفسمو نگه دارم
سرفه ه نزاش به ده برسه
صب قراره برم ازمایش خون بدم
دکتره گف که اگرم باشه چون بچم( ننت بچس دکتره بی ادب )
 اگه بیمارستان بستری شم
و اگه اشتبا گفتن ک کروناس
امکان گرفتن کرونا میره بالا
چون لگه اون نباشه انفولانزا گرفتم
سطح دفاعی بدنم ضعیفه خونه باشم بهتره
چه همه توجه میکنن
دعا کنید اگر خیر و صلاحه هر چه زووووووود تر بریم سر خونه زندگی خودمون و مستقل بشیم! 
موندن توی این تعلیق و اوامر و نواهی و دلسوزی و نصیحت های والدینم داره برام غیر قابل تحمل و اذیت کننده میشه، و هی طبق قانون " و لا تقل لهما اف" هیچی نمیگم و می‌ریزم تو خودم و احساس میکنم دارم افسرده میشم.
دعا کنید زودتر مستقل بشیم و اگه قراره با کسی چالش و اختلاف نظر داشته باشم کسی باشه که واقعا شریک زندگیمه و باید در جریان تصمیم ها و برنامه هام باشه.. 
ولی خب گفتن
وای چقد از عروسی رفتن بدم‌میاد ، وقتی فامیل دور باشه:/
اونم یه تالار مسخره....:/
‌کاش تهران کلی نزدیک ولایتمون‌بود:/
دلم‌تنگ میشه :(
با اینکه قراره دو هفته دیگه برگردیم...ولی کلن اومدن های هر رفتن سخت جیگر رو میسوزونه:(((
۱۵ فروردین ۹۸ ، ۲۳:۱۷
واقعا این وضعیت تخمی تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟!
دارم کم کم خسته میشم. 
ادامه این اوضاع آدمای بیشتری رو رادیکال می کنه. 
نصف کارام رو نت بوده و 3 روزه خوابیده!
+ و 3 روزه نتونستیم حرف بزنیم. اونموقع که این رابطه رو شروع میکردم نمیدونستم چقدر قراره این شرایط اذیتم کنه. خودش راست میگفت که "it's a hell of sweet pain"
سلام
چرا انقدر لوازم تحریر گرون شده؟ مردم قراره چجوری برای بچه هاشون وسیله بخرن؟ خداروشکر که دوران تحصیلم تموم شده واقعا :)) 
دیروز چهار تا دفتر خریدم، دو تا دفترچه یادداشت، چهار تا از این کاور های جلد کتاب، دو تا اتود، دو تا مغز اتود ( من خودم مداد رو خیلی بیشتر از اتود دوست دارم ولی خب گفتم شاید بچه ی مردم دوست نداشته باشه ) دو تا پاک کن و شش تا خودکار.
اون خانواده ای که قراره این وسائل رو بهش بدیم نمیدونم پسر دارن یا دختر فقط تخمینی گفتن یا راه
سلام ...
naze به معنای "ناز عه" به کار نرفته :))
naze به معنای なぜ یا همون "چرا" به کار رفته :))
صرفا گفتم سو تفاهم نشه :)) 
------------
سه بار سعی کردم یه چیزی بنویسم ... :)) هر کدوم یه چیزی بود و در نهایت به نتیجه ای نرسید ...
از یه طرف نوشتن یا کلا حرف زدن دوست دارم
از یه طرف بعضی مواقع حتی با حرف های خودم ارتباط برقرار نمی کنم ...
هی می گم یعنی چی آخه :))
یه سری استدلالم وجود داره که چرا اینجوری می شه ... ولی تهش یه سری حرفن :)) فقط "حرف" . اونم حرفایی که باهاشون ارتباط برق
سکانس اول:
به دور و برم که نگاه می کنم پره از آدم. ولی هیچکی رو نمی بینم بجز یه تعداد مشخصی که فاصله شون با من زیاده
و از همین فاصله می تونم مهربونی‌شونو حس کنم.
شنیدی میگن فالور فیک؟ یا ممبر آفلاین؟
این اصطلاح تو دنیای واقعی هم کاربرد داره. بعضی وقت ها دور و برمون پره آدم فیکه. هستن هاا اما مثه اینه که نیستن! هستن ولی سین نمی کنن لایک هم نمی کنن! فقط سیاهی لشکرن 
سکانس دوم:
تلپاتی های زیادی با هم داشتیم. خاطرات زیادی نداریم اما همون چندتا خاطره ا
ناراحت‌کننده می‌شه اگر یه روزی متوجه بشم چیزی که من موفقیت می‌دیدمش توهم بوده بیشتر،یه‌وقتایی دلم می‌خواد اتفاقات آینده و اون‌چیزی که قراره تجربه کنم رو از همین حالا بدونم و یه‌وقتایی دلم نمی‌خواد چون حس می‌کنم مقدار زیادی استرس با خودش به همراه داره،ولی پوینت مثبت باخبر بودن از آینده می‌تونه این باشه که خب من که می‌دونم فردا قراره این بشه پس این‌کارو انجام ندم،نمی‌دونم شاید هم بیشتر منفی باشه و همه‌چیز یک‌نواخت و مسخره پیش بره
پس از نثار فاک های فراوان به وجود بی وجودم پست رو شروع میکنم
تو ریکاوریم.حوصله هیچ احدو ناسی رو ندارم علی رغم اصرار بچه ها واسه بیرون اومدن، من ترجیح میدم تو خونه باشمو کسیو نبینم.فقط مجبورم امروز پاشم برم اون کتابخونه چون دوستم میخواد با دوست پسرش بره بیرون و از اونجایی که مامانش رو دقه زنگ میزنه و حتما باید صدای من بیاد تا خیالش راحت باشه با منه، باید برم همراش.البته اولش میرم مامانش زنگ بزنه صدام بیاد.بعد گفته با من قراره بره سینما.که تو سی
نمیدونم چندمیه. ولی شاید دهمین دوازده ساعتی باشه که دارم مداوم کار میکنم.
قراره تا چند روز دیگه این عذاب تموم بشه.
پیشنهادهای کاری بهتر و بهتر هر روز میان سراغ آدم و آدم هِی نمیتونه بهشون نه بگه. برای همینه حتی فرصت ده دیقه استراحت رو هم از آدم میگیرن.
این وسط فکر کردن بهش آرامش بخشه
صندلی عقب ماشین مرکز نشستم.راننده با سرعت بالا حرکت گاز میده،هایده میخونه و طبیعت بیرون به غایت زیباست...دشت ها تا چشم کار میکنه سرسبز و زن های چوپان و گله هاشون رو پشت سر هم رد می کنیم.روی کوه ها انگار پارچه ی سبز کشیدن...بارون دیروز هم مزید برعلت شده که صبح قشنگی باشه و نمیخوام به اون اداره ی کوفتی که قراره توش بدو بدوکنم فکر کنم...
نمیدونم واسه اینجا قراره چه رویه‌اییو در پیش بگیرم، چقدر واقعی بنویسم، چقدر رک حرف بزنم،اصلا مودب باشم یا نه
ولی میدونم از فکر کردن به این که قراره چیکار کنم خسته‌ام در نتیجه با وبلاگ شلم شورباریی مواجه خواهیم بود؛ زیرا که نویسنده‌اش شل کرده 
سلام اوس کریم
احوالت خوبه!؟
نمیخوای یه نیم نگاهی به ما بندازی؟ 
شاید یه کوچولو دلت به رحم اومد؟! 
این انصاف نیستا اوس کریم آخه قربونت برم این چه اوضاعیه
میشه بشینیم باهمدیگه دو کلوم اختلاط کنیم! 
بپرسم چرا آخه؟ 
کی قراره به آرزوهام برسم! کی قراره برسم به آرامش و آسایش و خوشی! 
اگه نمیخوای بدی که یهویی ببر پیش خودت و خلاص......... 
اما اینو بدون این رسمش نیس مشتی....
دمت گرم خداجون.......
ممنون از دوستان عزیز خانم مبهم و نسرین خانم عزیز که منو دعوت کردن به چالش نامه ایی به گذشته
بشخصه معتقدم اکثر تصمیماتی که تو زندگی میگیریم مال زمان خودشون هستن و این تصمیمات و انتخابهارو بنا به شرایط و موقعیت زمانی همون موقع میگیریم و شاید اگر علم امروز رو از قضیه نداشته باشیم و دوباره به همون زمان برگردیم همون انتخاب یا تصمیم رو بگیریم.
در ضمن چقدر بده که اکثرمون خیلی وقته نامه کاغذی ننوشتیم چون حسی که یه نامه ی کاغذی میتونه داشته باشه قابل
خب بزار راستشو بگم. صبح آهنگ گوش کردن همانا خوابیدنم همانا. تا ساعت هشت یا نه بود که بیدار شدم. و همانا این که هنوز شروع نکردم روزمو. نمیدونم روزایی که قراره برم بیرون چرا اینقدر کرخت میشم جوری که دستم به هیچ کاری نمیره. خیلی بده که اینجوریم. تازه قراره سعی کنم شروع کنم حالمم گرفتست که صبح بیدار شدمو خوابم برد :(
جمعه باشه
هوا آفتابی باشه
روزای آخر پاییز باشه
تنها باشی
موسیقی باشه
پنجره باز باشه
رو به دریا..   
تو قاب پنجره بایستی و نور آفتاب 13:24 دقیقه به صورت و دستهات بتابه..
تازه میفهمی اصلا اونجایی که وایسادی نیستی!
پس کجایی بغیر ازونجا.. ؟
صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت این
قراره امسال کنکور هنر و زبان شرکت کنم.هدف از زبان همینجوری ولی هنر برای رشته سینماست
دارم رمانم می نویسم.اوضاع مالی خانواده زیاد اوکی نیست. یه پکیج کامل کتابای تخصصی 770
تومن!و نمی دونم کی قراره به دستم برسه.دوتا مسابقه داستان نویسی هم قراره شرکت کنم
خانواده بهم میگن بیا برو آرایشگری، می خوایی ته تهش لیسانس بگیری که چی بشه؟ این مدتی
که نبودم توی اینستاگرام بودم و حقیقتا افسردگی گرفتم! نمی خوام دنبال کننده خوشی های
بقیه باشم.استرس،خوشحالی،ن
هوالرئوف الرحیم
بعد از اینکه این دو هفته حس حرف زدن زیاد داشتم و هیچ کس نبود باهاش حرف بزنم، پیش خودم گفتم بهترین گزینه باباست. و بابا نبود. 
بابا که اومد، حرفها بیات شده بود. دیگه چیزی برای گفتن باقی نمونده بود.
تا امشب.
بلاخره که یه چیزی پیدا کردم برم حرف بزنم، هم ریحانه بود نشد، هم بعدش کلی گرفتار شد و مشغول پرونده ها و حساب کتابها و مستند سازی ها.
پیش خودم گفتم دیگه قراره از این به بعد اینطوری باشه.
قراره فقط بنویسی. اگر نشد بنویسی هم فقط بای
نمیدونم چجوری بگم که چقدر هیجان زده ام. واسه تغییری که قراره به زندگیم بدم. دوست دارم زودتر زبانو ثبت نام کنم درسته میترسم اما واسه انجامش خیلی ذوق دارم. هرچند باید زودتر میرفتم اما الانم دیر نیست یعنی شاید زود نباشه ولی دیرم نیست. الان شعورم بالا رفته با ترس هام مقابله میکنم :دی نمیدونی چقدر از این که عوض شدم لذت میبرمو هیجان کل وجودمو میگیره این که زندگیم هدفمند شده و براش میتونم بجنگم تا بسازمش. میدونم شاید جاهایی هم شکست بخورم اما چه اهمی
فیلمی بود بسی جذاب و جالب. 
داستان دختر فقیریه که خیلی باهوشه و بورسیه می‌گیره و وارد یه مدرسه به اصطلاح غیرانتفاعی می‌شه، پر از بچه‌های پولدار لوس و خنگ. و چی کار می‌کنه؟ در ازای رسوندن تقلب سر جلسه امتحان ازشون پولای هنگفت می‌گیره.
روشایی که برای تقلب ابداع و استفاده می‌کنن فوق‌العاده هوشمندانه و جذابن.
فکر می‌کنم اولین فیلم تایلندی‌ای بود که می‌دیدم، مگر اینکه تو تلویزیون چیزی دیده باشم و یادم رفته باشه. 
جالبی‌ش اینه که شما تا او
سلام به همگی ^_^امیدوارم حال همه‌تون خوب باشه و روزای آخر سال رو به بهترین نحو بگذرونید و خوشحال باشید.قراره بشینم تو تعطیلات فیلم ببینم و ازتون خواهشی که دارم اینه که هرکسی بهترین فیلم سینمایی (حتی انیمه سینمایی) تو عمرشو پیشنهاد بده تا من ببینم.خیلی ممنون! حیف این ۱۰۰ گیگ زود باید تمومش کنیم...
دلم روشنه به سال جدید
سالی که با حضرت باب الحوائج شروع بشه، معلومه که قراره منبع خیر و برکت باشه. بیاید نسبت به سال جدید خوشبین باشیم و تفال بزنیم.
چقدر قشنگه که لحظه تحویل سال توسل پیدا کنیم و دست به دامن امام موسی بن جعفر بشیم، و رفع همه گرفتاری ها رو از ایشون بخوایم... شده با هدیه کردن چندتا صلوات، با خوندن نماز، با هر راهی که دلمون سبک میشه.
پ.ن. چشمام داره میسوزه، اگه لحظه تحویل سال خوابم برد دیگه خودتون عیدتون مبارک باشه!
پ.ن۲: یه نماز چهار ر
جمعه یه تونله تا چشم باز میکنی ذهنت شروع میکنه به تصویرسازی پیش خودت حساب میکنی الان چه سالی هست من چندسالمه امروز چندمه چه ماهی هست از در اتاق که بیرون میری قرار هست کیو ببینی چه صدایی بشنوی کی سفره صبحونه رو پهن کرده عطر چایی و صدای سماور قرار تو رو به چه زمانی ببره کی قراره بغلت کنه ... جمعه یه تونل بدون چراغه که حسابی قراره کش بیاد
تنها چیزی که اهمیت پیدا کرده توانایی دووم آوردنه. اینکه تا چندسالگی می‌تونی ادامه بدی؟ تا کی می‌تونی این تمایل به نیستی رو به تعویق بندازی؟ تا چندمین یادداشت حذف کردن اینجا رو به تاخیر می‌اندازی؟ توی یادداشت چندم قراره به این نتیجه برسی که از یادداشت‌نویسی هم قرار نیست نصیبی ببری؟ توی چندمین نوشته قراره باور کنی که تو یه نویسنده نیستی؟ از کجا به بعد قراره بپذیری که همه مخاطبات هم کسایی هستند مثل خودت که به نق زدن اعتیاد دارند و دنبال کرد
میخوام یه فصل جدیدی شروع کنم از یه ناهیدی که همیشه آرزوشو داشتم.قلبم از عشق به کسی که نباید خالی شده.خیلی حس جالبیه که در عین حال که یه غم عمیق دارم.یه شادی عمیقی ام دارم...البته شادی نه هنوز.ولی رها شدگی دارم.آخه میدونی چیه.یه چوری همه چی بدون اینکه خیلی تقصیر من باشه بهم خورده که احساس میکنم قراره یه کار خیلی خوب برام بکنه.خیلی خوب.خدای من بزرگترینه.اینو بهم ثابت کرد.
قراره تو من از این به بعد یه نگارا وجود داشته باشه که تمام اصول زیبایی و به خو
دلم برای روزهای بهتر از الانم تنگ میشه گاهی وقتا ولی نه قراره اون روزها برگردن نه من اون آدم سابقماگه پتانسیل بهتر شدن هم داشته باشه ، جنسش متفاوت با گذشته ست دیگه
بیاید قبل از رفتنم یکم ناشناس با هم گپ بزنیم :) حتی واسه اون کامنتهای عجیب غریب هم دلم تنگ شده :))
پس بگو ...
(آیکون خراب سمت چپی واسه کامنته!!!)
با تموم احساسم داد میزنم ..."برو ولی همه در ها رو پنجره ها رو وا میذارم تا که بیای ...خورشید و ماه رو حتی خدا رو قسم میدم خیلی زیاد تا که بیای ‌‌‌...ینی میشه بیای ؟؟؟"و اتاق مرتب میکنم واسه پذیرایی از کسی که قراره بیاد ولی تو نیست ...که مامان در رو باز میکنه میگه:" اونی که قراره بیاد گربه اس؟که از پنجره بیاد تو؟در میزنه ...باز میکنیم ...میاد عین آقاها میشینه تو خونه دیگه ...!این شعرا چیه میخونی؟؟؟در ضمن خدا رو قسم میدی بده ...خورشید و ماه چه صیغه ایه؟"
بغض
[ The Originals ]Jackson Kenner: Klaus, if you want to fight me, come on.Klaus Mikaelson: You mistake my intentions. I haven't come here to fight you. Not at all. This is to be an execution. Tell me, how exactly would you like to die?
 
[ اصیل‌ها ]جکسون کنر: کلاوس، میخوای با من مبارزه کنی؟ زود باش.کلاوس مایکلسون: تو قصد منو اشتباه متوجه شدی. من نیومدم با تو مبارزه کنم. به هیچ وجه! این قراره یه اعدام باشه. به من بگو، دوس دارس دقیقا چطور بمیری؟
همکار محترمی تصمیم گرفته در اعتراض به اتفاق دیروز و اخراج شدن یکی از پرسنل به علت صبحانه خوردن خارج از تایم صبحانه ، آتش به اختیار عمل کنه و دست به اقدامات اعتراضی بزنه 
میگم مثلا چیکار قراره کنی که نشونه اعتراض باشه ؟
میگه مثلا همیشه بین ساعت هشت تا ده صبح یک لیوان چایی میخوردم ، امروز سه تا لیوان خوردم !!!! :| :|
۵ سال پیش با شور و شوق با خوندن نوشته‌های علی سخاوتی و محمدرضا شعبانعلی ترغیب می‌شدم که منظم وبلاگ بنویسم. چند تا وبلاگ شروع کردم و بعد از مدتی رها و حذفشون کردم. اون موقع حتی نمی‌تونستم تصور کنم که آخرین وبلاگم شاید آخرین نوشته‌های زندگی‌م باشه.
نمی‌دونستم قراره چه تلاش‌هایی برای خودم بکنم. نمی‌دونستم که تلاش‌ها قراره به بن‌بست بخوره. اون موقع امید بود؛ هر چند واهی.
الان دیگه امیدی نیست. نمی‌خوام امیدی داشته باشم. شاید امید دروغ قشنگ
از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه :) تو این قسمت در ابتدا قراره سلکتور های تو در تو رو بررسی کنیم و ببینیم که مثلا چطور میشه تمام لینک های موجود در یک div با کلاس خاص رو به شکل دکمه در آورد. بعدش وراثت رو توضیح میدیم و دقیق میدونیم چرا لینک ها به صورت پیش فرض به رنگ آبی هستن. پس با ما همراه باشین!
ادامه مطلب
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
 
-زندگی هیچوقت قرار نبود آسون بگیره!!و قرار نیست ماهم زود تسلیم بشیم.
اوه سهون,پارک چانیول چه کسی قراره نجات دهنده واقعی باشه؟اون قلب به تصرف کی در میاد؟                       قلبی آکنده از حسی به نام عشق.
بازی که شروع کرده بود فعلا قرار نبود پایانی داشته باشه❕
...Coming soon
دنبال کوچیک ترین چیزم برای گلاویز شدن بهش!
دنبال کوچیک ترین بهونه برای فرار و تنها بودن!
من هیچ وقت یاد نگرفتم حال خودم رو،خودم خوب کنم.
منتظرم انگار یه جایی سوت بزنن و بگن که شروع شده ولی نمیدونم چی!
چی قراره شروع بشه؟کجا قراره بریم؟چی رو دارم هدر میدم؟
بهترین روز های ۲۲ سالگی رو!
محدودیم!مجبوریم!
کاش میشد تنهایی رفت به سفر!
یه وقتایی دلم میخواد به حال زن های اطرافم زجه بزنم. زن هایی که نمیدونن یا نمیخوان بدونن که باارزشن .
دختر بیست و چند ساله ایی که از دوست پسرش! کتک میخوره و وقتی بهش میگم چرا تحمل میکنی؟ میگه دوستش دارم.
میگم این دوست داشتن نیست. میگه تو تجربه اش نکردی، نمیفهمی! 
یا دختری که نامزدش جلوی چشمش با زن دیگه ای رابطه ج داره و دختر خودشو زده به نفهمی که مست بود ،نفهمید ،پیش اومد...(به نظر من این میشه دو تا گناه نابخشودنی.مست بودن و خیانت)
نمیفهمم...
.این مد
بهم میگه بیا واسه نشریه جامعه اسلامی درباره سبک زندگی زنان و دختران بنویس ‌...
آخه من اگه سبک زندگی حالیم بود که در به در این روانشناس و اون مشاور نبودم!
من سبک زندگی حالیم نیس اما دهنم بی موقع وا میشه میگم باشه !!!
مسخره اس !
.....
اون ستونی که قراره من بنویسم..!میشه مث این وبلاگ !نه نظری نه پیشنهادی نه انتقادی ...هیچی!
ممنون از همه!
ممنون!
 
توی عکس یه آخر هفته ی دو نفره دیده میشد، دوتا خرمالو، دوتا موز، دوتا خوشه انگور، دوتا کروسان، چهارتا بیسکوییت، سس تا شکلات، دوتا لیوان چای و چند شاخه گل رز که زینت داده بود به آخر هفته شون. 
دلم خواست، این حال خوشِ دو نفره رو دلم خواست.
یارم کجایی؟ قراره با یه اتفاق جالب همدیگه رو ببینیم و منو یه دختر عاقل ببینی یا اینکه قراره منو با کله شقی هام ببینی و عاشق همینی که هستم بشی؟ 
کسی قراره بهت معرفیم کنه؟ با دیدن کدوم عکسم دلتو بهم میبازی؟ 
نمید
بلاخره بعد از مدت‌ها که ایده ساخت دوباره وبلاگ توی ذهنم می‌گذشت تصمیمم رو گرفتم و الان اینجام.
اینجا قراره جایی باشه برای نوشتن از فکرها، ایده‌ها، خاطره‌ها و هر آنچه که از ذهن نگار عبور می‌کنه و  دوست داره که ثبت بشن. جایی که من و نگار کمی باهم خلوت کنیم. اون کنج خلوتی که مدت‌هاست دنبالش بودم.
بله، سلام نگار رو پذیرا باشید :)
 
شاید نسلهای بعد گونه ی ما رو نبینند
 
توی گونه ی ما مواردِ خاص و کمیابی مشاهده شده
 
مثلا تصور کن وقتی عشقت تب کنه تو بمیری
وقتی پای عشقت در میون باشه...
... دیگه نه کارت مهمه، نه خودت مهمی...
 
تصور کن همه چی شو زیبا ببینی
عشقت
هر چی از عشقت می بینی برات زیبا باشه
هرچی
چیزایی که بقیه به خاطرش عشقت رو سرزنش می کنند
ولی تو به جای سرزنش، سرسلامتی بهش بدی و کمکش کنی تا زیباترش کنه
 
به نظرت گونه ی ما در حال انقراض نیست؟
 
نع
 
در حال انقراض نیست
به جاش ی
مقدرات یک سالم قراره امشب نوشته بشه...
دلهره دارم نمیدونم قراره برام چی بنویسن
قطعا ارزوهای خودم هم لحاظ خواهد شد...
نمیدونم آرزوهای خودم به صلاحم هست یا نه!
باید چیزهایی رو بخوام که به صلاحم باشه...
عافیت، شهادت، سلامت، زیارت،مغفرت،معرفت...
رسیدن به این ارزوها قطعا همت لازم داره...
باید خودم هم یک قدم بردارم...
اگر یک قدم برداریم خدا صد قدم برامون برمیداره...
امشب راه هموار تره رهرصدسالِ رو میشه یک شبِ رفت
به شرط خواستن...
#من_به_هر_خیری_که_برایم_بف
اینطور نیست که من خیلی خمار اینترنت باشم و استخون‌درد گرفته باشم از نبودنش. فقط نمیدونم با زندگیم چیکار کنم. نمیدونم بعد یه روز طولانی که از دانشگا برمیگردم چطور خستگیمو در کنم. چطور با مامانم اینا تماس تصویری بگیرم. چطور جزوه و ویس دانلود کنم. چطور گوگل کنم که چرا سرامیکای کف اتاقمون بلند شدن و صدا میدن. 
و به طور کلی، بیشتر نگرانم که قراره چی بشه. قراره اینطوری بمونه؟
شاید بهتر باشه قبل از شروع وبلاگ نویسی کمی بامن اشنا بشید 
من شهرزاد هستم علاقه زیادی به وب گردی دارم و امروز اولین روز وبلاگ نویسی خودم امیدوارم توش موفق باشم 
قراره اینجا از هر چیزی صحبت کنیم خوراکیا حیوانات ورزش درس خوندن کارای روزمره فیلم و سریال و هرچیزی که فکرشو بکنید
به دنیای من خوش اومدید..
آمریکا ما رو از چی می‌ترسونی؟؟؟؟؟
پ.ن۱:
نوشته بود
صبح زود پا شدم دیدم بابام داره حاضر میشه بره نونوایی
بهش گفتم:
بابا درسته من روز پدر برات استوری نمیذارم ولی بعیده اجازه بدم تو بری نونوایی
گفت:
اسکل من خودم نونوام
پ.ن۲:
نوشته بودن ک:
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﻮﻧﺠﻪ ﺮﻩ ﺯﺩﻩ
ﺍﻻﻥ ﺮ ﻪ ﺧﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻪ ﻧﻮ
(پیشاپیش سیزده بدرتون مبارک و‌این چرت و پرتا و اینکه حواستون باشه تو گره زدن اشتباه نکنید!!!)
پ.ن۳:
تو فیلمهای سینمایی بازیگر ز
بسم رب اشهدا،
سلام دوستان عزیز
ان شالله که حال همتون به بهترین شکل ممکن خوب باشه.
 
فردا اگه خدا بخواد و قسمت باشه قراره که منم به جمع زائرین حسینی بپیوندم و بعد از چندین سال حسرت و عطش زیارت بالاخره برای اولین بار منم عطر هوای کربلا رو حس کنم.
برای این پست هم بخش ناشناس و هم بخش خصوصی نظردهی فعاله، اگه حرفی خواسته ای دارید و اگر منو قابل میدونید برام
ادامه مطلب
برخلاف خیلیا که میگن نباید دل به غم و غصه داد چون دنیا دو روزه و عمر کوتاهه، من هربار که تصمیم گرفتم حال خودمو خوب کنم و  توی باتلاق افسردگی و سیاهی نمونم استدلالم این بوده که زندگی به طور میانگین طولانی تر از اونیه که بتونم تمام مدت اون فشارهارو تحمل کنم و له نشم. هربار فکر کردم اگه مثلا شیش ماه بود یه چیزی، ولی اومدیم و سی چهل سال دیگه عمر کردم! اون وقت چی؟ قراره چهل سال عذاب بکشم؟
خلاصه که اگه خواستید محرکی باشید واسه یکی مثل من،  بهش نگید دن
برخلاف بیشتر اوقات که دلم لم دادن تو خونه رو فقط می خواست، امروز از همون اولش دلم می خواست بیرون باشم از خونه. ظهر دیدم که خواهری اومده خونمون و ناهار به دست رفتیم سمت خونه شون. با ذوق لباس پوشیدم و پریدم بیرون. دم خونه ش که رسیدیم گفتیم با همسایه ش ناهار رو بیرون بخوریم که دیدیم اعصاب ندارن و رفتیم تو خونه شون. یکم صحبت کردیم تا بعد از ظهر برگشتیم. سر ناهار حواسم نبود و یه عالمه سس فلفلی روی جوجه ها خالی کردم که حسابی دهنم سوخت ولی خوشمزه بود. بع
من شه پیر ننای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
کمر بیه دلای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
شه اون صبح روجای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
ونه سرخ عصای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
مه دل چه بی قراره، به عشق جان ماره
ونه چشم انتظاره
ادامه مطلب
قراره تمرکز کنم. بیشتر آب بخورم و سعی کنم آروم‌تر فکر کنم. هر وقت احساس کردم که رنج‌آور شده چیزی ده تا دو ثانیه رو بشمرم. متوجه باشم که مکالماتم با دیگران سمت اون موضوعات نره و متوجه باشم که چیزی ازم خونده نشه. قراره گم نشم و همه‌ی کاری که لازمه رو، برای کمتر فکر کردن و کمتر حس کردن، تنهایی انجام بدم. بیپ بوپ. روژات شم. بیپ بوپ. یادم بمونه که تایپوها معنی دارن. بیپ بوپ. یادم بمونه که کلمات پوکن. بیپ بوپ.
مرگ هرچقدر حقه برای ما بدبخت بیچاره ها حق تره!
والا با این زندگی چی قراره از ما دربیاد؟ انتظار یه آدم سالم دارید؟ باید بگم شرمنده 99.99 درصد خانواده های ایرانی داغونن از نظر روانی و روحی کافیه یه شبانه روز مکالمه و برخورد هاشون رو زیر نظر بگیرید اونوقت می فهمید چرا اغلب بچه ها بددهن و خشمگین و بی هدف و پوچ شدن و چرا دیگه هیچ انسانیت و حمایتی تو آدم ها نمونده. از اینا زن و شوهر های آینده و پدر مادر های آینده و مردم جامعه ی آینده قراره دربیاد و این د
مرگ هرچقدر حقه برای ما بدبخت بیچاره ها حق تره!
والا با این زندگی چی قراره از ما دربیاد؟ انتظار یه آدم سالم دارید؟ باید بگم شرمنده 99.99 درصد خانواده های ایرانی داغونن از نظر روانی و روحی کافیه یه شبانه روز مکالمه و برخورد هاشون رو زیر نظر بگیرید اونوقت می فهمید چرا اغلب بچه ها بددهن و خشمگین و بی هدف و پوچ شدن و چرا دیگه هیچ انسانیت و حمایتی تو آدم ها نمونده. از اینا زن و شوهر های آینده و پدر مادر های آینده و مردم جامعه ی آینده قراره دربیاد و این د
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
 
 
 
همانطور که میدونید قراره با بچه های مسجدی یه نشریه بسازیم . قراره این نشریه با کمک بچه بسیجی های مسجد حضرت جوادالائمه (ع) نوشته بشه . موضوعاتی که قراره داخل نشریه نوشته بشه و قراره شما یک یا چند تا از موضوع های زیر رو انتخاب کنید و مطالب خودتو رو برای ما بفرستید به شماره ی آقای سلامی یا شیخ زنگنه مطالب تون رو بفرستید .  موضوعاتی که قراره داخل نشریه بیاد اینا هستن :
ادامه مطلب
سلام به بیانی های عزیز!
عیدتون مبارک باشههه ایشالا امسال بهترین سال زندگی تون باشه^_^
خب خب امسال من سال رو با آبله مرغون شروع کردم و جای دشمنانتون خالی سوختم و درد کشیدم
حالا اشکال نداره ایشالا از این به بعدش رو میترکونم و حسابی درس می خونم
تمام چیزایی که قراره منو از درس دور کنه کنار گذاشتم 
فقط یه چیز بگم یخ نفر بود که گفتم فک میکنم عاشقش شدم
کشک بود از اون آدم متنفرم
حتی از خودم هم عصبانیم که بهش یه ذره رو دادم
خدا منو ببخشه چون دیگه تکرار نم
خیلی پیش میاد که کسی خصوصی بذاره و هیچ راه ارتباطی ای نذاشته باشه واسم
اونوقت اگه خصوصیه من عمومی جواب بدم؟
یا اگه عمومی قراره جواب بدم چرا خصوصی نظر میذاری؟
بای دِ وی، ممنون از اینکه خوندیم
بله،برنامه دارم، همچین تفریحی نیست
چه جالب! من برگشتم آرشیوم رو خوندم اما ندیدم جایی که به این موضوع اشاره کرده باشم!‌واقعا اسم موسسه رو گفته بودم؟
خودم یادم نبود!
1
فکر کنم قبلنم این رو یه جا نوشته باشم با این حال به نظرم اومد شاید خوب باشه برای خودم دوباره یادآوریش کنم که باید به یه سری از هدف ها، در حد یه تسک که قراره ته روز تیک بخورن نگاه کنم. هویت بیش از حد قائل شدن برای آنها و جدی گرفتنشون از یه آستانه ای بیشتر، فقط و فقط آدم رو دور تر می کنه. گاهی حتی برای بعضی از اونها تشریفات خاصی قائل شدم که وقتی اون تشریفات به جا آورده نمی شن، شروع به برداشتن قدم در اون مسیر نمی کنم. می گم باید فلان و فلان مهیا باشه!
1
فکر کنم قبلنم این رو یه جا نوشته باشم با این حال به نظرم اومد شاید خوب باشه برای خودم دوباره یادآوریش کنم که باید به یه سری از هدف ها، در حد یه تسک که قراره ته روز تیک بخورن نگاه کنم. هویت بیش از حد قائل شدن برای آنها و جدی گرفتنشون از یه آستانه ای بیشتر، فقط و فقط آدم رو دور تر می کنه. گاهی حتی برای بعضی از اونها تشریفات خاصی قائل شدم که وقتی اون تشریفات به جا آورده نمی شن، شروع به برداشتن قدم در اون مسیر نمی کنم. می گم باید فلان و فلان مهیا باشه!
میگم جدا از این تراس پر از گل سرخم ، باید یه فکری هم به حال باغ زردآلوم بکنم...باغ زردآلو کجاس؟ باغ زردآلو قراره یه گوشه دنجی از این جهان باشه ، که من بتونم زیر سایه سار درختاش ، میون عطر زردآلوهای رسیده اش ، برای خودم کنجی بسازم و شب تا صبح خلوت کنم با خودم و زمین و زمان . و شاید این باغ زردآلو ، همون حیاط آغشته به رفاقتی باشه که می خوام در هر نیمه شب ، اونجا آروم بگیرم؟
اون امتحان سختی رو که ازش می ترسیدم (و بخاطر قبول شدن در اون نذر کرده بودم) قبو
میگم جدا از این تراس پر از گل سرخم ، باید یه فکری هم به حال باغ زردآلوم بکنم...باغ زردآلو کجاس؟ باغ زردآلو قراره یه گوشه دنجی از این جهان باشه ، که من بتونم زیر سایه سار درختاش ، میون عطر زردآلوهای رسیده اش ، برای خودم کنجی بسازم و شب تا صبح خلوت کنم با خودم و زمین و زمان . و شاید این باغ زردآلو ، همون حیاط آغشته به رفاقتی باشه که می خوام در هر نیمه شب ، اونجا آروم بگیرم؟
اون امتحان سختی رو که ازش می ترسیدم (و بخاطر قبول شدن در اون نذر کرده بودم) قبو
اسپیسی هر چقدر بد هر چقدر پست یک چیز بزرگ رو تو میراث بازیگریش بجا گذاشت. بازی کردن اونجوری که بقیه نمیخوان. شاید سال ها بعد کسی از من بپرسه کدوم اثر بهترین بازیشه هفت، خانه پوشالی، مظنونین همیشگی، زیبایی آمریکایی و... ؟ قاطعانه میگم هیچ کدوم. اون ویدئویی سه دقیقه ای با کلی فحشی که تویوتیوب خورد بهترینشه با فاصله زیاد پشت لبخندهایی که ترسیده جای اینکه ترسناک باشه.
پ.ن : موج هوای سرد در حال نزدیک شدنه میگن رشت قراره برف بیاد.
خوب دیشب رفتم و توى بلاگفا وب زدم و میخواستم از اینجا هم فرار کنم و تا قبل از صبحانه همین فکرم بود و میخواستم اینجا رو حذف کنم!!!!اما راستش نظرم عوض شد به یه دلیل(من بیان رو به چشم خارج میبینم)
آره درسته روزى که من میخوام برم آمریکا باید تمام بار و بندیلم رو ببندم بذارم روى کولم و از اینجا که سالیان ساله توش زندگى کردم دل بکنم:)
واقعیت ماجرا هم همینه همش فقط تعلقاته به قول یه نفر که میگفت غلام همت آنم که زیر چرخ بلند از هرچه به آن تعلق دارد آزاد اس
~چه جمله هایی درونگراها رو میترسونه؟~
 "اینترنت قراره از کار بیفته!"
اینترنت جایگاه مقدسی تو زندگی اکثر درونگراها داره.
بهشون امکان جستجو و دسترسی به هرچیزی که میخوان درباره اش بدونن رو می ده.
کمکشون می کنه تا با مردم در اتباط بمونن، بدون اینکه مجبور باشن از خونه برن بیرون و حضوری اون اشخاصو ملاقات کنن.
مکان دوست داشتنی پر شده از فیلم و بازی و سرگرمی های مورد علاقه شون.
اینترنت از بین بره؟مغز درونگراها: بترس، فقط بترس!
یه هفته ما رو بخاطر کرونا تعطیل کردن ومشتاقم بدونم قراره بعدش چی بشه!مثلا وسایل پیشگیری رو برای این همه دانشجو میخان تهیه کنن یا اینکه آرامش قبل از طوفانه و میخان بعدش بخاطر کمبود نیرو ازمون کار بکشن و یا اینکه بحول و قوه الهی قراره فروکش کنه این موج هنوز اوج نگرفته ی کرونا:/توکل بر خداما خودمون نگران خانواده هامونیم که ناقل نشیم و اونا رو مبتلا کنیم وگرنه جان ناقابلی داریم....:)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها