نتایج جستجو برای عبارت :

کاش میشد که به یکی میگفتم مشکلم رو

اصلا مشکلم این نیست که هواپیما هامونو می زنیم، آدم می کشیم(اشتباه انسانی) و داریم هدیگه رو به کشتن میدیم
مشکلم اینه که نمی دونم الان باید کیو نفرین کنم؟
خلبانو؟ آمریکا رو؟ ایران رو؟ یزید لعین رو؟ کیو آخه؟ تکلیفمونو روشن کنید.
تقصیر کیه؟
یکی باید تاوانشو پس بده نه؟
 که از دست این بیخوابی های شبانه راحت بشم.... 
این وبلاگ شده جایی که بتونم توش راحت حرفمو بزنمو هیشکی نشناسه یا حتی هیشکی نخونه که راهنماییم کنه
باید برم پیش روانپزشک ولی دوست ندارم از حالا قرص بخورم دوست دارم بااین مشکلم مقابله کنم ولی نمیتونم
سلام
من یه دختر هستم، چند ماه پیش با آقا پسری وارد آشنایی ازدواج شدیم، ایشون خیلی مصمم به ازدواج با من بودن، منو خیلی دوست دارن منم ایشون رو واقعا دوست دارم، راستش قبل ایشون اصلا قصد ازدواج نداشتم وقتی ایشون ازم خواستگاری کرد بخاطر اینکه ازشون خوشم میومد باهاشون آشنا شدم . 
اگه با ایشونم ازدواج نکنم دیگه قصد ازدواج با شخص دیگه ای رو ندارم، ولی این وسط مشکلی وجود داره، مشکلم مربوط به یکی از اجزای بدنم هستش که یه جور زیبایی واسه ی خانم ها حسا
سلام
من دختری ۲۴ ساله هستم، مشکلم مربوط به چند ساله پیش هست که بر اثر اتفاقی نوعی فوبیا از برقراری تماس چشمی با آقایان پیدا کردم، کم کم همین ترس از نگاه کردن باعث شد از خونه زیاد بیرون نرم و باعث شد تقریبا منزوی بشم و نوعی فوبیا یا ترس اجتماعی هم پیدا کردم.
مشکلی که وجود داره این است که دائم به مشکلم فکر میکنم حتی برخی از خواب هام هم در مورد همین موضوعه و همین موضوع کل زندگیم رو در بر گرفته، هر کاری لازم بوده کردم از پبش مشاور و روانشناس گرفته ت
قبل بیست سالگی اشتباه داشتم. خیلی هم داشتم. ولی همش مثل دور تمرینی بود. اون قدری مهم نبود چون راحت می‌تونستم جبرانشون کنم. بزرگترین و واقعی ترین چالش زندگیم کنکور بود و شکست خوردم توش. نیوشای الان حق میده به نیوشای اون موقع. اون نیوشا هر چقدر هم اطلاعات داشت و بزرگتر از سنش بود ولی بازم نیاز داشت که یه چیزی به دنیای واقعی برش گردونه. هر چقدر هم که فکر میکرد آمادس اما آماده نبود. آماده هم نبود دوباره کنکور بده چون دوباره همون اشتباهات رو تکرار م
دیشب که حالم گرفته بود یادم افتاد کسیو ندارم یعنی برام بیشتر ملموس شد،
اما یه عده هنوزم هستن که موقعی که کارشون لنگ یاد من میوفتن، حالا هر کی
به یه نحوی، نمیگم آدمیم که به یاد همه هستم اما حداقل وقتیم کارم لنگه
سراغ کسی نمیرم خودم با مشکلم کنار میام...
نمیدانم حضور دوباره ات را در زندگیم به فال نیک بگیرم یا 
هستی و من عجیب حس خوبی دارم 
نمیدانم آیا چیزی که در ذهن دارم یک نتیجه گیری قطعی است یا نه ولی وقتی سه فرصت خوب بریدن بود ولی چیزی بریده نشد اگر این معنایش بودن نیست پس چیست
خدایا ممنون
دلم میخواهد دفعه دیگری که بخواهم بنویسم در شهر محبوبم باشم و مشکلم حل شده باشد خدایا می شود این محال را ممکن کنی جان من
سلام
من یه دختر 25 ساله ام و یه برادر دارم که 5 سال ازم بزرگتره. تو خانواده مشاجره و دعوا زیاد داشتیم که مسلما رو رفتار و اعصاب و آستانه تحمل همه افراد خانواده تاثیر گذاشته ،ولی مادر و برادرم بیشتر تحت فشار بودن، چون خیلی از بحث ها درخصوص اون ها و با شرکت اون ها بوده. یعنی بابام خیلی زیاد مامان و داداشم رو اذیت میکرد و خب این اثر گذاشته روشون دیگه. ولی خب بابام خیلی منو لوس میکرد. من واقعا از دعواها اذیت میشدم و از زجر کشیدن بقیه زجر میکشیدم. الان
شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
سلام علیکمطاعاتتون قبول
همه شبهای قدر، التماس دعا دارند نسبت به هم...
تو رو خدا برای من دعا کن...
برای فلان مشکلم
برای فلان مریضی...
برای فلان گرفتاری...
و....
بزرگی می گفت اگه در دعاها برای مومنین، دعا نکردی، بِدان که یه جای کارِت می لنگه...
دارم فکر می کنم حالا دعا هم کردیم....اما دعای خشک و خالی که نمیشه...باید اومد وسط میدون....
"فلسطین، پاره تن اسلام است"...یا ایها المسلمون...اتحدوا....

ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
وای خدایا شکرت
الحمدلله رب العالمین.یعنی میشه که بشه؟؟
امشب یه نفر بهم قول داد مبلغی رو هرماه بده برای خیریه ای که میخوام به صورت غیر رسمی و دلی ایجاد کنم
و میدونم در خانواده چندین نفر دیگه هم این کمک رو میکنند
مشکلم الان شناسایی نیازمند و گرفتارِ واقعی هست
واینکه اصلا برای شروع چیکار کنم؟
منتظرما منتظر پیشنهاداتتون:))
«الّذینَ ینفِقونَ أَمولَهُم بِالّیلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِیةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبّهم
بنظر من آدم ها تو یه وقتایی از زندگیشون به یه نقطه های عجیبی میرسن!
اون نقطه عجیبس که انگار تمام اراده ای که تو خودشون سراغ دارن میاد رو و بوووم میتونن!
هر چی بیشتر جلو میرم و بیشتر میفهمم میبینم انگار همه چیز انرژیه!و این انرژی خواستن و تونستن چیز عجیبیه!
میدونی تو اوج سیاهی تو اوج نا امیدی یهو تموم اراده ات جمع میشه و تو کارایی رو میبینی میتونی بکنی که شاید روز قبلش کلی تلاش کرده بودی و نشده بود!
فکر میکنم بیشتر از اینکه همه چیز خواستن باشه ان
پسری ۲۶ ساله هستم و مشکلم اینه که احساسات زیادی دارم، هنوزم دختری که ۱۸ سالگی عاشقش شدم رو یادمه، و هنوزم کتکی که پدرم تو ۱۲ سالگی هست رو یادمه، البته کینه ای ندارم فقط یادمه و بابتش ناراحتم، بیشتر مشکلم در مواجه شدن با خانوم هاست.
مثلا اگه یه مقدار بیشتر با یه نفر صحبت کنم ممکنه بهش وابسته بشم، چون تا حالا به صورت جدی دختری باهام نبوده و اهل دوستی نیستم، یه بار یه دختر قصد نزدیک شدن به منو داشت، منم ازش خوشم اومده بود و احساس میکردم دارم عا
من توی معرفی کتاب، فیلم، سریال، عطر، آهنگ، و هر چیز دیگه‌ای که قابل معرفی باشه، افتضاحم.نه این‌که چیزی که معرفی می‌کنم بد باشه ها، بلکه احتمالاً مشکلم اینه که فاز طرف مقابل رو دقیقاً نمی‌تونم حدس بزنم.تصمیم گرفتم دیگه هیچی به هیچ‌کس معرفی نکنم. اگر چیزی وجود داره که خوبه و لذت‌بخشه،‌خودم تنهایی ازش لذت می‌برم. گرچه می‌دونم یکی از لذت‌بخش‌ترین کارای دنیا اینه که لذتی که می‌بری رو با دیگران به اشتراک بذاری... ولی وقتی این کارت منتهی می
کاملا شانسی به استاد راهنمام پیام دادم و فهمیدم باردار هستن و دقیقا همون تایمی که من قصد دفاع دارم تا سه ماه میرن مرخصی زایمان و از طرفی ما بخاطر قوانین استعداد درخشانی تعهد دادیم تا پایان اسفند فارغ التحصیل بشیم و خب من تصمیم دارم هرچه زودتر شروع طرح بزنم بعد امتحان و نتیجه اینکه حدود یک ماه و نیم مونده به امتحان نمیدونم دفاع رو کجای دلم جا بدم?!
کنار اومدن با شرایط ناگهانی واقعا برام سخت شده و کوچکترین مساله ای به شدت به همم میریزه و من علی
طریقه‌ی آیت الله کشمیری در خواندنِ «ناد علی»استاد صداقت در کتاب روح و ریحان به نقل از آیت الله کشمیری می نویسند:«هر مشکل که برایم در نجف پیش می آمد، می رفتم صحن امیرالمؤمنین (ع) و هفت بار نادعلی می خواندم و مشکلم حل می شد.»ذکر «ناد علی» در کتاب ها به صورت های مختلف نقل شده است. آیت الله کشمیری ذکر «نادعلی » را چنین می خواندند:«نادِ علیّاً مَظهر العَجائب، تَجِدهُ عوناً لک فی النَوائِب، کلُّ همّ و غمّ سَیَنجَلی، بولایتک یا علیّ یا علیّ یا علیّ،
خیلیییییییییی سرم شلوغه
واقعا به یک محل کار نیاز دارم.. و اجاره مغازه ها هم سر به فلک کشیده س...
احساس میکنم از خود چنور دور شدم و خیلی تو زندگی فرو رفتم ..
چنور وجودم گم شده.
هر روز میگم این کار رو تموم کنم و راحت شم و هر روز یه روز دیگه پشت سرش
خداروشکر که بیکار نیستم ..از خود تعریف نیست خانودام بهم افتخار می کنم ولی نوعی حس تحقیر که تو هیچی نیستی تو درونم همیشه هست...
خب 12 سال از کنکور گذشت و من هنوز به کنکور 86 و انتخاب رشته مزخرفم فکر میکنم...
فکر ک
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.
ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن 
ادامه مطلب
دخترم سرما خورده حسابی و این دو روز گذاشتمش خونه مامانم
با امروز میشه سه روز که صبح ها میبرم و اونجا میذارمش و بعد از کارم ناهار میخورم و شب میام خونه.
دیروز یعنی روز دوم مامانم بهم گفت بیا و دخترتو بذار پیش منو بهم پول بده براش ( مامانم پرستاری میکنه از بچه ها) نمی تونستم بگم نه که !!
بهش گفتم نمیتونم پولی ک از بچه ها میگیری رو بهت بدم گفت تو بهم دویست بده، باید جاهاز بخریم واسه آبجی و تو بیا دخترت رو بذار اینجا .نبرش مهدکودک.
گفتم باشه ولی بابا چ
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن 
ادامه مطلب
امروز تو باشگاه ازم اجازه گرفتن که موقع تمرین ازم فیلم بگیرن تا بتونن بگن که این متد حالت درمانیم داره بعد اینو به عنوان لایو گذاشتن اینستاگرام تا اینجاش که مشکلی نیست موقع لایو گرفتن هم کامل توضیح دادن که این شخص فلان و بیسار بعد یه خوشحالی اومده تیکه انداخته که معلومه ایشون سالها در عرصه ورزش فعالیت داشتن که یه حرکت ساده رو نمیتونن انجام بدن د آخه مگه کری خواهر/برادر؟
خدا رو شکر که من یکی حداقل مشکلم مال پاهامه نه درک و شعورم !
من همونم که تو شادی‌ها و موفقیت‌هام یه راهی پیدا می‌کنم که بگم اینا کار خدا بوده و همش خدا رو در جریان میذارم ولی تو غم هم همیشه تنهام و می‌خوام من و مشکلم با هم بمونیم و خدا یه گوشه وایسته نگاه کنه...
با همه‌ی این اوصاف
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ  ﺧﻨﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ  ﺮﻳﺎﻧﺪ ;نجم(٤٣)
پ.ن۱:
حال کامنت جواب دادن ندارم فلذا صرفا اگه کامنتی هست که ناراحت نمیشید جواب ندم یا نقش تعلیم و تربیت و تذکر داره بفرستید در غیر
من در شهرستان بودم و حدود دوتا مدرس ایتالیایی عوض کردم. یکبار با آگهی استاد آشنا شدم و مشکلم رو به ایشون گفتم. در کنار سایر راهنمایی هاشون شرکت در کلاس های آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. چون دیدن من خیلی روی کلاس هام وسواس دارم شرکت در جلسه آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. بازخورد خوبی از کلاس گرفتم و تصمیم گرفتم در جلسات بعدیش هم شرکت کنم. البته خود استاد واقعا خوب درس میدادن و منم دیگه اصلا مدرس عوض نکردم. جالبه بدونین که آزمون استرنی رو با نمره 80
من در شهرستان بودم و حدود دوتا مدرس ایتالیایی عوض کردم. یکبار با آگهی استاد آشنا شدم و مشکلم رو به ایشون گفتم. در کنار سایر راهنمایی هاشون شرکت در کلاس های آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. چون دیدن من خیلی روی کلاس هام وسواس دارم شرکت در جلسه آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. بازخورد خوبی از کلاس گرفتم و تصمیم گرفتم در جلسات بعدیش هم شرکت کنم. البته خود استاد واقعا خوب درس میدادن و منم دیگه اصلا مدرس عوض نکردم. جالبه بدونین که آزمون استرنی رو با نمره 80
انقدر از تعطیل شدن بیان گفتم فکر کنم منو ریپورتی بلاکی چیزی کرده
با مرورگر کروم نمیتونم بیام
نتمم خییییلی ضعیفه
الان قاچاقی اومدم پست گذاشتم براتون
احتمالا خیلی نتونم سر بزنم تا مشکلم رو برم برطرف کنم
گفتم که یه وقت نگید این رفت و فلان
کامنتام بازه که بتونم حداقل بیام ببینم وبلاگ رو
راه حل بدید پلیززززز :(((
انقدر از تعطیل شدن بیان گفتم فکر کنم منو ریپورتی بلاکی چیزی کرده
با مرورگر کروم نمیتونم بیام
نتمم خییییلی ضعیفه
الان قاچاقی اومدم پست گذاشتم براتون
احتمالا خیلی نتونم سر بزنم تا مشکلم رو برم برطرف کنم
گفتم که یه وقت نگید این رفت و فلان
کامنتام بازه که بتونم حداقل بیام ببینم وبلاگ رو
راه حل بدید پلیززززز :(((
توی آینه که نگاه میکنم ,گاهی لجم میگیره از پوستم که صاف نیست ,خسته میشم به لیزر و راه های درمانی مکانیکی فکر میکنم و در آخر سر خورده سعی میکنم تو آینه نگاه نکنم ...اما دیروز که به مگان مارکل فکر میکردم دیدم مشکلم پوستم نیست ,اعتماد بنفسمه ... شاید اگر اعتماد بنفسم از اول عالی بود حالا زندگی شادتر و راحتتری داشتم ,و تا حالا به اهدافم رسیده بودم ,و حتی پوستم هم راحتتر درمان میشد . 
به خودم نگاه کردم و گفتم اعتماد بنفس داشته باش عزیزم!,بله قدم اول عزیز
یه مرضی هم هست، به نام مرض دیوار!
بیمار مبتلا به، ابتدا کاملا تفننی و صرفا برای وقت گذروندن هی میره تو دیوار، منظورم برنامه ی دیواره ها!!
کم کم بهش اعتیاد پیدا میکنه، و برای دیدن قیمت اجناس، وقت و بی وقت باز هی میره تو دیوار...
یه کم که بیشتر میگذره، دیگه حس میکنه بدون دیوار استخون درد میگیره، در اینجا بیمار ما دچار وابستگی جسمی شده!! و باید ببریدش کمپ و ترکش بدید!
پ.ن۱: ام شهرآشوب هستم، یه ساعته که پاک پاکم! به خودم قول میدم دیگه نرم تو دیوار!
پ.ن۲:
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ما از دم مشکلات داریم. در این که شکی نیست. هیچ کسی هم نمیتونه ادعا کنه که آقا من بی مشکلم. دنیا اینطوریه دیگه...باید باهاش کنار اومد...ولی یک سوال...
دیگه باید تاآخر عمر این همه مشکلو ناراحتی رو تحمل کنیم؟ نمیشه کاری کرد مشکلات همه حل بشن و یک نفسه راحت بکشیم؟
ادامه مطلب
به نام او...
من چند وقتی هست که متوجه شدم تو بیان احساساتم دچار مشکلم
تو لذت بردنم از لحظه ها هم همین طور.
همیشه همین جوریه که وقتی برای یه چیزی خیلی برنامه میذارم و بهش فکر میکنم و تو ذهنم یه چیز قشنگ ازش میسازم ولی تو واقعیت، اون نمیشه و غصه میخورم و نمیتونم لذت ببرم.ناراحت میشم
من واسه دیدن تو دو هفته فکر کردم که چجوری بشه و نشه و فلان...ولی تهش اونی نشد که دلم میخواست و حتی درست نتونستم ببینمت!حتی یه دیدن خیلی ساده.
شرایط بدی شده.همه چیز سخته
من
اثبات بعضی چیزها در زندگی به دیگران -حتی به نزدیک‌ترین‌هایت- مثل اثبات وجود درد در عضوی از بدن است. هیچ راهی ندارد مگر این‌که طرف خودش به آن درد مبتلا شود.
حالا گاهی به اندازه‌ی دردت طرفت بی‌درد است و تو در مقابل این بی‌دردی و حتی بعضی وقت‌ها کتمان دردت، آن ته‌تهای وجودت یک احساس عمیق و شدید عصبانیت و نفرتی داری که می‌خواهی زبان به نفرین باز کنی:
خدا کند که این مشکلم... خدا کند که این بدبختی‌ام...  خدا کند که این دردم... سر خودت... که باز سر و ک
امروز از مسجد اومدم بیرون و ذهنم درگیر مشکلات خودم بود که اون دوستم رو دیدم همون که مشکل خود ارضایی داشت
دوباره گفت مشکلم حل نشده منم چون ذهنم درگیر مشکلات خودم بود یه لگد حواله اش کردم:)))
اما بعد دلم سوخت و رفتم باهاش صحبت کردم
گفت هر کاری میکنه نمیتونه خود ارضایی نکنه
بهش گفتم تنها کاری که میتونم‌ برات بکنم اینه که بگم احساس گناه نداشته باش چون نیاز طبیعی بدنته
واقعا نمیدونم چی بهش بگم
از یه طرف نیاز داره و از یه طرف بر اساس نیازش دست به فعل

‍ عارف واصل حضرت آیت الله سید عبدالکریم کشمیری رحمة الله علیه  در توسل و زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام، زیارت ششم را سفارش می کردند و می فرمودند: 
مرحوم سید علی آقا قاضی به این زیارت تأکید داشتند.
درباره توسل به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: هر مشکل که برایم در نجف پیش می آمد، می رفتم صحن امیرالمؤمنین (ع) و هفت بار «نادعلی » می خواندم و مشکلم حل می شد . اذکار اهل ولایت، ذکر «ناد علی » است که در کتاب ها به صورت های مختلف نقل شده است . استاد این ذکر
یک هفته تمام وقت داشتم که کارهای خیاطیم رو انجام بدم ولی این کاررو نکردم و سپردم به جمعه و شنبه که تو اونام گند زدم... 
اون از دیروز که همش بیرون بودم و مهمون داشتیم، اینم از امروز... صبح خواهری اومد دنبالم و رفتیم دنبال آرایشگاه که یه جای ارزون و خوب پیدا کردیم. موهای دختر خواهرمو که کوتاه کرد منم جلو رفتم واسه موخوره ای که چند وقت بود درگیرش بودم. بعد از این که کوتاه کرد وحشت کردم، از وسط کمر رسیده بود به نزدیک شونه هام... کلی غصه خوردم :( ازش پرسی
دیروز رفتم دم خونشون و یه فاک اف خیلی تکنیکی گرفتم بعدش چی شد اون رفت من موندم تو ماشین حالم خیلییی بد شد یکمی بعدش رفتم دم همون جایی که فاک اف رو گرقتم نشستم یه مدت فقط جلو نگاه کردم یکم بعد بارون گرفت منم که حالم خیلی بد صورتم هم که خیسس :(( گفتم برم زیر بارون مثل تو فیلما و الحق که خیلی خوب بود همین جوری رفتم تو پارک قدم بزنم بعد همین جوریی رفتم پایین پایین پایین رسیدم به جایی که هیج جوره نباید میرسیدم حالا  کجاا ؟مکان
  هیچی دیگه خیلی حالم خو
سلام
من یه جوون مجرد هستم. مشکلم اینه که به شدت خجالتی ام. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید. این خجالت هم وقتی در مقابل جنس مخالف قرار میگیرم چند برابر میشه. 
وقتی میریم مهمونی خونه فامیل، حتی خجالت میکشم تو روی دختران شون نگاه کنم، میخواستم بدونم این خجالت کشیدن خوبه یا بد؟، آیا تو آینده بهم ضربه نمیزنه؟، اگه بده چیکار کنم درست بشه؟
ادامه مطلب
انقدر خوردم که دارم میمیرم...وقتی لول استرسم بالا میره مثه گاو نشخوار میکنم و مثل خرس میخوابم :/ اعتراف میکنم :)
این فلوکستین بی صاحاب مثلا قرار بود این مشکلم رو حل کنه ها! اما نکرد! روزی 60 میلیگرم فلوکستین شوخی نیست ها! ولی تاثیر نداره لامصب!
مدتی دوباره تنگی نفس و سنگینی سینه دارم . وزنم تغییر نکرده میدونم دلیلش چیه. این یه هفته هم بگذره برم ببینم چه کوفتیه.
امروز خیلی نا خوداگاه داشتم واسه د وباره پشت کنکور موندن برنامه میریختم ! خیلی عصبانیم
درمان‌های خانگی پاشنه پای ترک خورده
«سال‌هاست کف پایم به‌خصوص در نواحی پاشنه دچار خشکی و ترک پوست است. مدام کف پایم را مرطوب کرده‌ام اما نتیجه نگرفته‌ام. ظاهر پوستم خیلی بدشکل و دلخراش 
است و تازگی‌ها بدتر هم شده و همیشه باید پاشنه پایم را پنهان کنم. بدتر اینکه اخیرا شکاف‌های عمیقی در پاشنه پاهایم ایجاد شده که گاهی خودبخود خون الود و دردناک 
می‌شود. لطفا مشکلم را با متخصصان پوست مطرح کنید تا راه چاره‌ای پیدا شود.» در این مقاله علل و راه
ژوزیِ عزیزم
این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا می‌زنم و سعی می‌کنم که مونولوگ‌های ذهنی‌ام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس می‌کنم گرهی از هزاران گره‌ی کلاف سردرگم زندگی‌ام با حرف‌های تو و یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم، با صدای‌ تو باز شده‌اند.
این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم ده‌تا ایده می‌چرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان ه
سلام
پسری ۲۰ ساله هستم که مشکلم اندامم هست، اندام بچه گونه ای دارم، یعنی چهارشونه نیستم و عضله ای ندارم، میخواستم تجربه کسانی که تونستن به اندام بهتری برسن و هیکلی تر شدن رو بدونم و این که باشگاه رفتن؟
چه مدت و دقیقا چه ورزش هایی رو انجام دادن، دوستان من زیاد دنبال هیکلی شدن نیستم، فقط میخوام اندامم از این حالت بچه گونه و بی حالی خارج بشه و چهارشونه تر بشم و نسبتا هیکلی بشم.
ممنون میشم نظر بدین.
ادامه مطلب
الان که دارم برات مینویسم که دیوانه وار عاشقتم در آرامش کاملم بدون هیچ هیجانی ...
میخوام بگم خیلی جاها هوامو داشتی و بهم فهموندی خیلی دوسم داری و من خیلی راحت ازت گذشتم ...
خیلی جاها دستمو گرفتی کمکم کردی تا از سخت ترین مراحل زندگیم رد شم و باز این من بودم که از روی همه ی خوبی هات به بی رحمانه ترین شکل ممکن گذشتم ...
خیلی وقتا با وقاحت تموم ازت کمک خواستم و تو باز به روم نیاوردی که چیکار باهات کردم ...
 فکر میکنم به اینکه روزایی که حالم خوب نبوده با ه
شب‌ها واقعا سخت می‌شه. فکر کردن به این که چندتا روز دیگه رو باید شب کنم تا تموم شه این وضعیت عذابم می‌ده. حداقل اگه می‌دونستم...
و فکر کردن به این که منتظر چی‌ام حتی از اون هم بدتره. انگار چیزی که پر از ملال‌م کرده این خونه‌نشینی باشه. ولی خب... من گول می‌خورم و فکر می‌کنم که مشکلم فقط همینه. و همین سخته. و شب‌ها واقعا سخت می‌شه...
It was late at nightYou held on tightFrom an empty seaA flash of lightIt will take a whileTo make you smile
پ.ن. روزها خوبه امّا. تا وقتی به فردا فکر نکنی همه چی خو
شما هم فکر می‌کنید پایتخت زیادی تخیلیه؟ یعنی می‌دونی، من با اینکه یه مُرده بعد از پنج سال زنده از کار در بیاد مشکلی ندارم، مشکلم اینه چطوری زنش که توی این پنج سال این مرگ رو پذیرفته و بعدش هم دو سال تو گیرودار ازدواج با یکی دیگه بوده، انقدر راحت همه‌چیز رو پذیرفت و به زندگی پنج سال پیش برگشت؟ یا بیایید به این فکر کنیم که نمایش تعهد به خانواده با نادیده گرفتن تخیلی کنش‌ها و واکنش‌های روانی یه زن چقدر می‌تونه نخ‌نما و تهوع‌آور باشه. شخصاً
شما هم فکر می‌کنید پایتخت زیادی تخیلیه؟ یعنی می‌دونی، من با اینکه یه مُرده بعد از پنج سال زنده از کار در بیاد مشکلی ندارم، مشکلم اینه چطوری زنش که توی این پنج سال این مرگ رو پذیرفته و بعدش هم دو سال تو گیرودار ازدواج با یکی دیگه بوده، انقدر راحت همه‌چیز رو پذیرفت و به زندگی پنج سال پیش برگشت؟ یا بیایید به این فکر کنیم که نمایش تعهد به خانواده با نادیده گرفتن تخیلی کنش‌ها و واکنش‌های روانی یه زن چقدر می‌تونه نخ‌نما و تهوع‌آور باشه. شخصاً
سلام.  به گیگ هک خوش اومدین.
امروز میخوایم در مورد دبیان حرف بزنیم. بله درسته دبیان(debian) . توزیعی نام آشنا هم برای حرفه ای ها و هم برای تازه کار ها. دبیان یکی از قدیمی ترین سیستم عامل های دنیای لینوکس هستش و تا به حال آخرین نسخه ی اون نسخه ی دبیان ۱۰ هستش که من ازش استفاده میکنم.
دبیان ۱۰٫۳ یکی از بهترین و حرفه ای ترین سیستم عامل های دنیا هستش . یکسری وبسایت ها در موردش تبلیغ بد کردن و اون رو نا امن جلوه دادن اما از نظر من امنیت بالایی داره. اولش این
من برای پروژه‌م خیلی می‌ترسم. هنوز هیچ کاری براش نکردم. تابستون حتی از الان هم کم‌تر براش وقت دارم. خدایا چرا اینقدر سرم شلوغه؟تازه اصلا بلد نیستم باید چیکار کنم. یعنی بیشتر از این‌که بلد نباشم باید چی‌کار کنم مشکلم اینه که اصلا درست نمی‌دونم استاد ازم چی می‌خواد! خودش هم درست جوابمو نمی‌ده و اعصابم رو ریخته به هم. تازه این تا قبل از این بود که بذاره بره! تا قبلش که حتی جواب ایمیلم رو هم به زور می‌داد و همه‌ش می‌گفت یادم رفت! تو دانشکده ه
قدرت خیال بافی،قدرت بزرگی است...ولی مثل همه ی قدرت های دیگر،ما باید آن را تصرف کنیم،نه اینکه اجازه بدهیم او ما را تصرف کند.تو خیال هایت را کمی زیادی جدی گرفتی.می دانم چه کار لذت بخشی است،ولی باید یاد بگیری که مرز بین واقعیت و خیال را گم نکنی.فقط در این صورت می توانی موقع سختی ها به دنیای زیبای خیال هایت پناه ببری.خود من،همیشه بعد از یکی دو سفر به جزیره ی خیال هایم راحت تر می توانم مشکلم را حل کنم.
 
 
از زیبایی های کتاب(کتاب ششم)
 
 
 
من خودم مشکلم اینه که همیشه فکر میکردم مردها ابرقدرتن :)
فکر میکردم مردها فقط میخوان سکس کنن و فرار کنن.
برعکسه.
مرد ممکنه بخواد بخوابه با همه، چون اون بیچاره مخش تنوع طلبه. حتی دخترا هم ممکنه همینطوری بشن. الان خود من استرس دارم که وقتی اسم یکی بره توی شناسنامه م باید با بزرگترین وحشت زندگیم روبرو شم.
 
یعنی ما هم تنوع طلبی رو دوست داریم. ما هم حداقل استقلال و ازادی رو دوست داریم.
 
ولی قضیه اینه که مرد ممکنه علاقمند بشه. مردها اتفاقا زود علاق
این سوال برام پررنگ تر می‌شه که چرا قدیس‌نمایی باید حکومت رو بخواد، وقتی که حتی حدس بزنه به جماعتی زیر پرچمش ظلم می‌شه، اصلا چرا سنگ نجات‌دهنده رو به سینه بزنه؟البته این سوال‌هام اگه اون صفت قدیس‌نما توشون نبود پاسخ راحتی داشت، مثلا خیلی راحته بفهمی چرا یک فرد با ساختن یک امید، یک دورنمای موهوم، به مردم حکومت می‌کنه. چون این راحت ترین راه برای مکیدن جماعته، آرمانی نه قابل دستیابی و نه شفاف، بل متکی به زمانی نامعلوم. مشخصه چرا حکومتی که
شاگرد اول کلاس تخصصی دوره هنرستانم بودم. اما یه فاصله زیادی رو با معلمم حس میکردم. فاصله ای که دیگران باهاش نداشتن. راحتی که دیگران باهاش داشتن.
اونم با معلمی که از همه معلم هام برام عزیز تر بود.
اواخر سال بود فهمیدم رقیب درسیم باهاش خارج از مدرسه در ارتباطه. (اون موقع ایمیل خیلی رو بورس بود) ایمیلی با هم ارتباط دارن و معلممون خیلی باهاش گپ میزنه و دوسش داره.
حس بدی داشتم. هنوز هم دارم.
هنوز هم اصلاح نشدم.
 
یه معتاد به کارم که فقط کار میکنم. کاری
با اینکه مدتی میشه از روز نوشت بدم اومده(نمیدونم چرا ¿)و هر سری که می‌نویسم انتشار نکرده پاک میکنم. 
امروز میخوام بنویسم و امیدوارم پاک نکنم.
امروز تا الانش، یک روز پر از دویدن بود، طوری که الان پاهامو حس نمیکنم. از طرفی بخاطر این موضوع خوشحالم آخه... شب راحت میتونم بخوابم‌
وقتی داشتم کفش هامو می‌کشیدم، یک آقا با یک لهجه عجیب غریب که نمیتونستم بفهمم، یک کارتن پرت کرد بغلم و ازم امضا گرفت:/ وسط حرف هاش فهمیدم برای همسایمونه و من باید بهش بدم:) 
دو روز از حال و هوام نگفتم که این پست با عدد رُند را بذارم برای دیشب( بله خرافاتی بودن را به حد اعلا رسوندم) و با تمام مثبت اندیشی هایی که از قضا برام خیلی سخت شده و امیدواری هایی که به خودم دادم و...
دیشب اونی که مدنظرم بود نشد و از طرفی واکنش نامحسوس و سکوت خانواده بیشتر کلافه ام کرده.. خدایا خب چرا منو نمی بینی؟؟؟ دقیقا این مورد مثل دو سال پیش رخ داده که همه چیزش تقریبا اکی بود بغیر...
یعنی اگه اینو رد کنم، ممکنه دو سال دیگه همچین موردی پیش بیاد؟؟
سلام 
من یک دختر 23 ساله هستم، رشته من کشاورزی بوده، امسال من یک کار برای کار توی گلخونه گل و گیاه پیدا کردم که یک کارگر معمولی میخواد، منم تا حالا هیچ جایی کار نکردم و هیچ چیز عملی یاد ندارم، توی دانشگاهم همه ش تئوری یاد میدادن، گفتم برم اینجا شاید به دردم بخوره و یه چیزی یاد بگیرم.
مشکلم اینه که اون جا فقط من هستم و صاحب گلخونه که یک آقای تقریبا 30 ساله هست، بابام که کلا مخالفه، میگه نمیخواد بری، ولی من دو دل هستم، الان به این فکر میکنم که اگر ر



قهر طولانی با همسر/ علل و پیامدهای آن








قهر کردن می تواند به عنوان آسیب زننده ترین مساله به ارتباط همسران باشد
 
یک فرد با
قهر کردن با همسرش، ممکن است این پیام را منتقل کند که «تو برای من مهم
نیستی و نمی خواهم مشکلم را به درستی حل کنم» و یا این پیام را منتقل کند
که «تو مقصر تمام مشکلات من و زندگیمون هستی و تو باید تلاش کنی که آن ها
را حل کنی»
ادامه مطلب
فعلا سر قرار 40 روزه‌م با خودم هستم که آخرش هم نمی‌دونم قراره چه اتفاقی بیفته. چیزی رو نمی‌تونی پیش‌بینی کنی وقتی کسی تو این کشور نمی‌دونه بر چه اساسی باید تصمیم‌گیری کنه. من خیلی پوست‌کلفتم و این تبدیل به نقطه ضعفم شده، کلن تمام نقاط قوتم تبدیل به نقطه ضعفم شدن، هوش بالام تبدیل به نقطه ضعفم شده چون باعث شده از هیچ چیز راضی نباشم و مثل یه آدم معمولی نتونم زندگی کنم. در محل کار، مدیریت تصمیم گرفته کسانی که گزارش نمی‌نویسن رو جریمه کنه، که ا
امروز کتابای یکی که توی دیوار کتاباشو گزاشته بود و 300 هزارتومن بهش داده بودم بهم رسید. کلی کتابه با یدونه لقمه آرایه میشه دوازده تا. ایشالله بتونم همشونو بخونم و تستاشو بنم.
چند روزه دارم ورزش سنگین میکنم پارسال که کلا ورزش کردنو گزاشتم کنار 15 کیلو اضافه شد بهم. برای رفع این مشکلم یه دوچرخه کورسی گرفتم و قرار گزاشتم هفته ای یکی دوبار برم کوه. بعلاوه دمبل زدن و درازنشست که شبا انجامشون میدم. 
یادمه فقط یکسال وقتی که ششمو تموم کردم انقدر چاق شده
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
 من یاد گرفتم، من دیدم، من خوب شنیدم. فکر کردم نشستن و تماشا کردن اشتباهه اما درست بود. چون هر بار زیاد دست و پا زدم  همه‌چی بدتر شد.
طوبآ می‌گه صبر کن، زیاد جو نده، حواس کائنات رو پرت نکن، بذار خدا بدونه کدوم دریچه رو باز کنه و برات ازش نور بفرسته. البته قبل‌تر فاطمه اینو بهم گفته بود، اون همیشه حقایق رو می کوبونه تو صورتم و من همیشه مقاومت می‌کنم و سکوت می‌کنم و در مرحله‌ی آخر تسلیم می‌شم. این بار هم. فاطمه گفت مشکل تو اینه که همیشه می‌خوا
به نام خدای امام رئوف

باز من و باز باب الجواد آقا و باز زمزمه شعر خانم فاطمه نالی زاد ،
باب الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هر که از این راه میرود
راستش را بخواهید از همان موقع نوشتن آخرین پست ؛ تصمیمم بر این بود هر وقت اومدم مشهد پست بعدی رو ارسال میکنم.منتها به دلیل ضیق وقت این متن بامداد دوشنبه پشت میز کامپیوتر نوشته شده و در مشهد فرصت انتشار را یافته.
سه سال پیش ، مابین فرجه هایِ امتحاناتِ دانشگاه ، فرصتی یافتم و اومدم مشهد . همان سف
ادرس وبلاگ رو عوض کردم چون یک‌‌سری از دوست‌هام که اینجا بهشون فحش میدادم وبلاگ رو میخوندن و ناراحت میشدن، البته الان دوست نیستیم ولی ناراحتشیون همچنان به من میرسید. حالا  نمیدونم چند درصد من بیشعورم چند درصد اونا((((:

یه دوست دیگه دارم هر روز باید گندهای رابطش رو من جمع کنم، بعد میگه وای عاشق نشو، تو رابطه نرو، هیشکی رو دوست نداشته باش. خب من چجوری باید به حرف تو اعتماد کنم وقتی میبینم نصف مشکلاتت تقصیر خودته. منم خطا دارم ولی دلم میخواد تجر
فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود. صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه... بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده...الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میک
من امروز به طرز باور نکردنی به همه کارام رسیدم. خیلی زود برنامم تموم شد نه؟ هوووراااا نفهمیدم چجوری شب شد. الان میخوام خودمو به یه چایی دعوت کنم و یه مقاله بخونم احتمالا نواحی مرزی غم انگیز یا سکوت دیدن چون دوباره دفتر استادمو از اول شروع کردم و سرچشون کرده بودم جلسه ی اولو اسم هایی که داشتو. خب برای من تکراری نمیشه. بعد مقاله هم میخوابم که دوباره سه یا چهار بیدار بشم. 
نمیدونم برات پیش اومده یه دوره ای از زندگیت پیش بیاد که ازش خجالت زده بشی؟؟
سلام دوستان گرامی
من به تازگی توی خانواده برتر عضو شدم و علت مطرح کردن مشکلم اینجا به این خاطره که احساس کردم اینجا واقعا براشون مهمه و راه حل های خوبی میدن، سایت های دیگه هم هست ولی فقط از تاپیک های خاله زنک و مسخره استقبال میکنن. 
مشکل من چیه؟
۲۶ سالمه، مادرم خیلی عصبیه و اخلاقش بده و گاهی تحمل ناپذیره برام. نمیدونم چه جوری باهاش رفتار کنم؟ اعتماد به نفسش هم خیلی پایینه، هم پدرم هم مادرم. و الان من، خواهر بزرگتر و برادرم هم اعتماد به نفس ندا
سلام نماز روزه هاتون قبول حق
مدتیه از طریق خواهرم با خانواده برتر آشنا شدم و فکر کردم که اینجا مناسب باشه تا مشکلم رو مطرح کنم. دختری 24 ساله هستم که در رشته ی تغذیه درس میخونم. پدرم از بازاریان معروف شهرمون هست و به همین دلیل از دبیرستان خواستگارهای زیادی داشتم که خیلی هاشون فقط به خاطر خانوادم بود و حتی یه بار هم منو ندیده بودن.
تا اینکه پارسال همین موقع ها پدرم اومد خونه و گفت که پسر دوستش که اونم تو کار فرشه تو رو دیده و از من خواستگاری کرده.
سلام ؛
دختر ...2 ساله ای هستم که جدیدا خواستگاری برام اومده. کیسی هست که دارم روش فکر میکنم و از شرایط کلی و خانوادگیش رضایت دارم . اما هنوز بطور رسمی خواستگاری نیومدن.
مشکلی که دارم دیش ماهواره ست!
چند سال قبل بخاطر وضعیت کمر بابام دیگه نتونستیم آنتن وصل کنیم و ببریم بالا و بابام ماهواره نصب کرد تا شبکه هارو از اون ببینیم. ولی حس بدی داشتیم. رسیور رو بردیم اتاق دیگه و یه آنتن کوچک نصب کردیم به تلویزیون اصلی خونه . درسته همه ش خرابه و زیاد صاف نیس
سلام بر تمامی هموطنان عزیز
مشکلی مزمنی برای من پدید اومده که علارغم اینکه از چندین جلسه مشاوره استفاده کردم منتهی مراتب به نتیجه خاصی نرسیدم و عملا در همون نقطه ابتدایی قرار دارم. خواستم اینجا حرفم رو بزنم و با هم فکری بسیاری از افرادی که اینجا هستند و کلی تجربه از اطراف و اکناف خودشون دارن راهی برای حل مشکلم پیدا کنم. خیلی وقت هست که این وبلاگ رو میشناسم ولی اولین باره که دارم پست میذارم. 
حامد هستم و حدودا ده ماه و نیم هست که نامزد کردم. با د
سوم دبستان که بودم، توی کلاسمون یه کتابخونه‌ی کوچیک داشتیم. یک کمد چوبی قدیمی و تقریبا پوسیده که از سال قبل چند تا کتاب خاک خورده و پاره‌ پوره توش جا مونده بود. اول مهر قرار شد هر کدوم از بچه‌ها کتابایی که دارن رو بیارن و کتابها رو شماره‌گذاری کنیم و تو یک دفتری ثبت کنیم و درست مثل کتابخونه‌های واقعی، امانت بگیریم و بخونیم‌شون. خانم مطهری، معلم‌مون، یک جا وسط حرفاش گفته بود:" کتاباتون رو که آوردید، یکی از شماها رو که به نظرم توانایی اش رو
دارم فکر میکنم این مرض جدیدمه که این همه زیاد توی جمع شلوغی اضطراب و استرس میگیرمو بی قرار میشم. دیگه اگه محیط بسته باشه که هیچی. من قبلا شاید با محیط بسته راحت نبودم اما توی جمع بودن تویی مترو مهمونی چمیدونم هر جایی مشکلی نداشتم یه گوشه میشستم حالا الان چنار اضطراب و استرسی میگیرم چنان ترسی دارم که نمیدونم چجوری درستش کنم حالا این دفعه باز به روانشناسم میگم. بپرسم چجوری میتونم اینو درست کنم دوباره. امیدوارم چیزی بتونه بگه. هووووف دیروز فاطم
سلام
دختری ۲۷ ساله هستم. با تلاش خودم تو بهترین دانشگاه ایران فوق لیسانس گرفتم. دستم رو روی زانوی خودم گذاشتم در حالی که فقط خدا رو داشتم. به سختی کار پیدا کردم. با اندک پس اندازم تهران خونه رهن کردم (آشنا بود و بهم تخفیف حسابی داد). الان مستقل زندگی میکنم. 
مشکلم با مادرم هست. از ۱۹ سالگی میخواست من رو شوهر بده. همکارانش همه ش بهش میگفتن زود باش دیر میشه و از این حرف ها. خیلی اعصابم رو خورد کرد. ۸ سال عمرم تباه شد. چون همه ش فکرم درگیر بود. به خاطر ا
سلام
من دختری هستم که سنم هنوز به ۲۰ نرسیده، یه دوستی دارم که چند سال با هم دوستیم، ایشون به شدت به من علاقه داره، منم کم کم بهش علاقه پیدا کردم و با هم پیوند دوستی بستیم، اینم بگم که تو مدرسه ام با هم بودیم، خیلی در دوستی افراط میکرد و اذیتم میشدم، کادوهای زیاد (ماهی یک بار) و گاهی آنچنانی ...، کلی برام خرج میکرد (و خانوادمم خیلی ناراحتن از این موضوع) .
چندین بار بهش گفتم من دوست ندارم این کار رو و ارزش معنوی هدیه برام بیشتره، برام هدیه کوچیک و
 چهارشنبه بود و وقت اذان صبح برای نماز بیدار شدم.
وضو گرفتم و با سجاده شهید مهدی نماز خواندم .
به یاد سال گذشته افتادم که به مهدی زنگ زده بودم و گفتم مهدی جان سر نماز برای من دعای ویژه بکن.
و شهید مهدی با خنده گفته بود، اگر دعایم میگرفت برای خودم دعا می کردم .
به یاد این موضوع که افتادم گریه امانم نداد.
 به مهدی گفتم؛ بی معرفت دیدی دعایت گرفت و به آرزویت رسیدی️
حالان نوبت من است که برایم دعا کنی.
 همان روز هنوز اذان ظهر را نگفته بودند ، توی خیابان
دختری هستم که بین ٢٠-٢٥ سال، مشکلم مثل خیلی از دخترهای دیگه متاسفانه اینه که خواستگار ندارم! اما جالب اینه تا یک سال قبل کلی خواستگار داشتم اما یهو کلا قضیه کنسل شد، توی این یه سال و خردی کلا ٤-٥ نفر بودن که اصلا قضیه جدی نشده دو نفر شون هم که از طرف خانواده ی پسر منتفی شده. 
این وضعیت خیلی اعصابم رو خورد میکنه به خصوص تا یه کم چهره م ناراحت باشه پدر و مادرم سریع فکر میکنن من غصه ی ازدواج میخورم! و نگاه و حرف هاشون ترحم آمیز میشه، توی چشم های باب
سلام 
من شدیدا به مشورت نیاز دارم لطفا منطقی و دلسوزانه مثل همیشه کمکم کنید، سوالم اینه که کجا درس بخونم؟، شاید واسه تون ساده باشه، ولی چند ساله درگیرم، اجازه بدید اوضاع خودم رو براتون شرح بدم ؛
یه دختر با استعداد، در 90 درصد زمینه ها (ورزشی، علمی، هنری، دینی)، بهتره بگم هر کاری که قرار باشه انجام بدم عالی انجام میدم، مثلا اگه قرار باشه از یه دیوار صاف پر از تیغ و خار بالا برم میرم، بعدش میگم من چه جوری تونستم؟!
خلاصه اهل سختی کشیدن هستم، البته
پسری هستم متولد بهمن ۱۳۷۸، سال ۹۷ کنکور اولم بود و دادم و دانشگاه نرفتم، امسال کنکور دومم هست، مراحل ثبت نام با موفقیت انجام شد و میتونم تو کنکور ۹۸ بدون مشکل شرکت کنم.
حالا مشکلم فقط یه چیزه، دور و بری هامون که هیچ کس اطلاعی نداره شکر خدا، خواستم از شما بپرسم ؛
اگه من بخوام مرداد یا شهریور برم برای ثبت نام دانشگاه (دولتی یا آزاد) همه مدارک رو ببرم و برگه معافیت تحصیلی نباشه، مشکلی ایجاد میشه یا خودشون میتونن کارهاش رو حل و فصل کنند؟
اگه مشکل
سلام دوستان
چند وقتیه دچار خیال بافی شدم. یعنی خیلی رویایی فکر میکنم. اصلا به فکر مشکلاتم نیستم. یعنی میدونم باید برای حل مشکلم تلاش کنم ولی ازش فرار میکنم خودم رو مشغول کار دیگه ای میکنم. تازه متوجه این موضوع شدم. 
دختری هستم 24 ساله، لیسانس دارم ولی کار نه. به نظرم ارزش نداره دیگه ادامه بدم.
از صبح تا شب تو خونه ام، کار خاصی ندارم، جای خاصی هم نمیرم، دوست دارم ازدواج کنم ولی خواستگاری ندارم. کسی منو نمی بینه که بیاد خواستگاری، پیرو حرف قدیمی
سلام دوستان
من دختر ۲۴ ساله ای هستم که به صورت وحشتناکی کم حرف و ساکتم، این موضوع خیلی توی زندگیم تاثیر بدی گذاشته، اصلا خجالتی نیستم ولی کلا کم حرف هستم حتی توی خونه و در مقابل پدر و مادرم هم حرفی برای گفتن ندارم و کسی که یه مدت پیشم بشینه از اینکه فقط خودش حرف بزنه و من فقط در حد جملات کوتاه جواب بدم خسته میشه حتی مامانم و نزدیکانم.
بهم همیشه میگن که تو چرا انقدر ساکتی، من اصلا مشکل افسردگی یا خجالتی بودن و این مسائل رو ندارم ولی اصلا چیزی به
سلام
من آدم ورزشکار و طبیعت گردی هستم و مشکلم هم مربوط به همین علاقه م به کوهنوردی و طبیعت گردیه.
از یه طرف  آدم معتقدی هستم و نماز و روزه رو به جا میارم و از طرفی هم خیلی بگو بخند و شوخ طبع هستم به خصوص تو جمع با دوستان، البته این هایی که گفتم هیچ ربطی به سوالم نداشت فقط خواستم یه آشنایی مختصری از خودم به شما عزیزان بدم.
مشکل اصلی من اینه که تو گروه های کوهنوردی و طبیعت گردی که هستم هم پسر توشون هست و هم دختر، و مشکل من در برخورد و احوال پرسی با د
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
سلام دوستان
بنده 33 سالم هست، یادمه از همون ابتدای جوانی آرزوی ازدواج داشتم تو رویاهام در کنار همسر فرضیم خوش میگذروندم به شدت هم گرم مزاج بودم، ولی مشکل اینجا بود که شپش تو جیبم قاپ مینداخت از همه لحاظ بدبخت بودم هیچ پشتوانه ای هم نداشتم، خودم بودم و خودم.
اینقدر کار کردم، حمالی کردم، ذلالت کشیدم، از سیگار فروختن لب خیابون بگیر تا نظافت خونه ی مردم ، دست فروشی و انواع و اقسام حمالی ها، خلاصه هیچ کاری واسم عار نبود یعنی در اصل غروری واسم باقی
سلام خسته نباشید
من یک دختر 21 ساله هستم خیلی روحیه حساسی دارم و اگه این مشکلم برای بعضی هاتون شوخی باشه ناراحتم میکنه. بنده به تازگی با فردی که قبلش یک سال آشنایی کامل داشتم نامزد کردم، ایشون یک پسر معقول سر به زیر و باحیاست. خیلی هم منو دوست داره و منم همین طور، بگذریم ...
مشکل از جایی شروع میشه که من خیلی حسودم، اوایل فکر نمیکردم شدتش انقدر باشه، ولی حالا رفتارم مثل یه فرد شکاک شده، مثلا چی؟
مثلا دوست ندارم با دخترها صمیمی حرف بزنه یا گرم ب
سلام 
پسری ۲۳ ساله هستم، خسته شدم از افکار پلیدم، واقعا خسته شدم، فکرم مریضه، فقط پی خودارضایی و فیلم و اینستاست، تا حالا دستم به نامحرم نخورده ولی چت و تلفنی و اینا آره، بخاطر این خود خودضایی کوفتی، نمیتونم نمازم رو هم بخونم، میخونم ولی یه روز میخونم روز بعدش نمیخونم.
دلم با خدا بودن میخواد، زود پشیمون میشم ولی باز دوباره میرم سراغش، ولی تعجب میکنم از خودم، تو بیرون دنبال چشم چرونی نیستم، تو دانشگاه با دختر کم حرف میزنم، موظب اعمالم هس
سلام دوستان عزیز
من کلاً آدم استرسی هستم و به شدت خجالتی یعنی تو یه جمعی متشکل از چند نفر باشه حتی آشنا مثل عمو و خاله نمی تونم حرف بزنم، یعنی لالمونی می‌گیرم، انگار یه جسم متحرک می شم تو اون جمع که تو عالم خودشه.
۲۴ سالمه و می خواد برام خواستگار بیاد، خیلی به خودم انگیزه دادم. اما امشب افطار دعوت شدیم خونه خواهرم و اون جا پدر مادر شوهرش هم بودن و من باز لال شدم هر کار کردم بتونم یه جمله چیزی بگم که تمرین کرده باشم انگار یه چیز سفت و سختی نمی ذاش
سلام خدمت همگی
دختری هستم که پارسال کنکور داشتم و به دلیل یه سری مشکلاتی که یکی دو ساله باهاشون دست و پنجه نرم میکنم (مشکل داشتن با پدر و مادرم، افسردگی و غیره)، تو این مدت افت تحصیلی شدیدی داشتم و کنکورم رو هم خراب کردم.
من عاشق درس خوندن بودم و هستم و همیشه سعی می‌کردم نمره هام خوب باشه و رشته ی خوبی قبول شم و آینده م رو بسازم که متاسفانه امسال نشد. یه رشته ی نه چندان خوب یه شهر دور تر از محل زندگی مون قبول شدم و ترم دوم هستم یعنی از بهمن ماه. به
مشکلم این هست که وقتی صحبت میکنم حرف های بدی میزنم که طرف مقابل رنجیده میشه... دلش میشکنه و یا همیشه حرفم توی ذهنش میمونه، یعنی رنجیدگی خاطر براش میاره و خوب خیلی اذیت میشن ...
به من میگن خیلی غر میزنی و واقعا گاهی زبونم تلخه...، همیشه من شروع کننده نیستم ولی به حرف زدن ادامه میدم و بعد ...
راستش برای بقیه احترام زیادی قائل نمیشم و این آزار دهنده ست، خواهر بزرگترم خیلی در حقم خوبی کرده، یعنی ۱۰۰ برابر بقیه خواهرها، یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید، یه
پرسش
من دانشجوی ترم ۳ در رشته تربیت بدنی هستم و مشکلم به قول خانواده نداشتن اعتماد به نفس است و از نظر خودم خجالتی بودنم هست.
ما اصولا بیشتر واحد هامون عملی هس ولی
تئوریم داریم و کلاسا همه پسرونس ولی بخوام درس عمومی بگیرم ممکنه دخترم
باشه. از الان برای فردا که حذف و اضافس و میخوام زبان عمومی بگیرم عزا
گرفتم چون کلاس مختلطه البته من تو کلاس غیر مختلطم هیچ حرفی نمیزنم و با
چندتا بچه ها دوستی دانشگاهی دارم فقط و هیچ دوستی بیرون دانشگاه ندارم.
د
جدا از دیشب که حروف و واژه هارو جا مینداختم توی چت و از حرفای روز قبل هیچی یادم نمیومد و اعصاب هردومون داشت از این فراموشی من خورد میشد؛
امروز هم وقتی تلفنی حرف میزدیم خیلی چیزارو اشتباه تلفظ میکردم یا نمیدونستم باید چی بگم؛
و عصر هم دوباره وقت چت کردن وقتی برای گفتن موضوعی کلی مقدمه میچیدم و حالا میخواستم جمله اصلی حرفمو بزنم یهو انگار مغزم قفل میکرد! من حتا یادم نمیومد چی میخواستم بگم!! بعد از کلی فکر کردن تازه محتوای حرفم به ذهنم میرسید ام
امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن .. مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می ب
سلام
یه دختر 18 ساله ام، رشته م ریاضیه و از اول رشته م رو دوست نداشتم و علاقه م هنر بود، ولی کنکورم برام مهمه چون چند تا رشته ی زیر شاخه ی هنر رو میتونم انتخاب کنم (معماری و معماری داخلی و ...)، پارسال کنکور دادم و قبول نشدم، امسال هم بدجور دارم می بازم از زندگی، خسته شدم، درس نمیخونم!
مشکلم اینه که درس نمیخونم، یه روز تصمیم میگیرم که درس بخونم دو روز بعدش بیخیال همه چی میشم. چه جوری میگن خواستن توانستنه!، من تو کل زندگیم به هر چی خواستم نرسیدم
سلام
من یک جوان 29 ساله هستم که مشکلی دارم برای ازدواج و ترس بزرگی دارم. جوون ها اول یک توصیه به شما میکنم، وقتی جوون تر هستید ازدواج بکنید، دخترها وقتی جوون تر هستید پیشنهاد ازدواج پسرها رو قبول بکنید.
من وقتی 20 سالم بود کلم پر از مو بود، ولی الان بالاش کچل شده، من مشکلم اینه که خجالت میکشم برم خواستگاری، خجالت میکشم سر سفره عقد بشینم، خجالت میکشم توی روز عروسیم با عروس باشم، میترسم دیگران بگن اونو نگاه کن کله کچل!، اصلا توی خواستگاری هم خجال
سلام
شاید سوالم خیلی مسخره و مضحک به نظر برسه، من یک دختر سی و سه ساله هستم و مدت چند ماهه شاغل شدم، مشکلم اینه که تا به الان هر کسی که بهم در مورد مشکلاتم متلک و نیش و کنایه انداخته، بعدش همون فرد از من جلو زده! و من کم آوردم!  
در مورد بیکاریم، من  بعد فارغ التحصیلیم یه جایی رفته بودم واسه کار، آخرش کارم ردیف نشد، اون موقع  بیکار بودم، نیش و کنایه بیکاری شنیدم از یکی دو نفر، جالبه مدت کوتاهی  اون چند نفر استخدام شدن و من بیکار موندم!  
یا یک
با سلام خدمت کاربران عزیز
من یه دختر شهرستانی ام، تحصیلکرده و چهره زیبایی هم دارم، اما بی نهایت مشکل پسندم، رو قیافه فوق العاده حساسم به راحتی کسی به دلم نمیشینه، الان ۳۲ سالمه ولی بالا رفتن سنم نظرم رو تغییر نمیده که مشکل پسندیم رو کنار بذارم.
ماهی یکی دو تا خواستگار دارم دو سالی هم هست که بیکارم و خونه نشین شدم، خلاصه اینکه هر کی میاد خواستگاریم تا به دلم نشینه، بهترین موقعیت رو هم که داشته باشه ردش میکنم، تا اینکه جدیدا یه خواستگار واسم ا
سلام
می خوام همین اول از دردم بگم، از دردی که خیلی وقته داره آزارم میده، دردی که درمونش فقط دست خداست، من تو این وبلاگ خیلی از مشکلاتم رو مطرح کردم، به جواب خیلی هاشون رسیدم، ولی به جواب اصل کاری نرسیدم.
همین طور نمی دونم کی می‌رسم، نمی دونم اصلأ می‌رسم یا نه!، شاید اگه مطالب یا نظر های من و تو وبلاگ دیده باشین، متوجه شدین که درد دل من چیه ...
منم مثل بعضی از بزرگواران اینجا، مشکلم ازدواجه، شاید بعضی از عزیزان بهم بخندن، ولی با این دل شکست
معجزه، معجزه، معجزه! معجزه محمد (ص)، معجزه عیسی (ع)، معجزه ابراهیم (ع)، معجزه موسی(ع)
تعریفمون از معجزه‌ها چیه؟ معجزه‌ها کی اتفاق می‌افتند؟ آیا تا به حال در زندگیتون معجزه رخ داده؟ 
تعریف من از معجزه در زندگی اینه: " افتادن یک اتفاق درست در زمانی که امیدی به رخ دادنش نیست!" 
به نظر من قرار نیست توی زندگی معمولی ما، عصایی تبدیل به اژدها بشه، ماه از وسط نصف بشه یا آب رودی شکافته بشه! چون من یک ولی نیستم، من یک آدم معمولی‌ام. همین که صبحت رو با صدای
سلام دوستان
کسی دکتر فلوشیپ زانو خیلی خوب سراغ داره؟، راستش تمام فکرم درگیر مشکل پای مامانمه، اما برای مشکل پای مامانم محدوده سنی داره به خاطر همین خیلی از دکترها زیر بار نمیرن، هم دعا کنین واسه مامانم و هم اگر دکتر خوبی تو تهران، شیراز، اصفهان یا یزد میشناسین معرفی کنین لطفا!
مرتبط با مشکلات زانو:
من انحراف زانو به سمت داخل دارم
مشکلم اینه که زانوهای ضربدری دارم
تجربیات شما در مورد عمل جراحی آرتروز زانو
تجربیات شما در مورد پارگی منیسک زا
آدم ها موجودات مسخره و عجیبین! 
+ آیا می دانستید تحت هر شرایطی من اینجا می مونم؟ 
اینجا جزیره منه و هیچ چیزی اون قدر مهم نیست که بخوام خونه مو ترک کنم 
+ اینجا برای خودم می نویسم
+ فکرای خوب دارم
+ ضعف و اشک و آه هم دارم اما هیچ وقت مثل این روزهام قوی نبودم 
تموم این یک سال گذشته، خیلی زیرزمینی تلاش کردم قوی بشم 
و حالا؟ 
بزرگ شدم چون خشمی ندارم و دنبال خون و خون ریزی هم نیستم. کسی رو هم نمیخوام تحقیر یا بی ارزش کنم. من اشتباهات خودم را می پذیرم
+ وق
+آقای محترم شنبه اولین امتحان زبانشو داره؛ برای این بچه مون دعا کنین :| استرس داره :))
من این امتحانو ندارم الحمدالله. 
جفتمون روزی بیست سی بار خدا رو شکر میکنیم که من اینو ندارم وگرنه به احتمال 99 درصد دیگه دیوونه شده بودم؛ از نوع زنجیری :))
واقعا در توانم نبود یه امتحان دیگه به برنامه م اضافه شه و سه تا امتحان زبان داشته باشم.
همینطوریشم حس مفلوک بودن و طفلکی بودن دارم و حس میکنم اینقدر کتک خوردم که بدنم درد میکنه :| :/
 
+به عکسای پارسال پاییز نگاه
سلام خسته نباشید
من بعد عمری بیکاری و تنبلی تصمیم گرفتم برم یه حرفه رو دنبال کنم و از سردرگمی نجات پیدا کنم، اینکه رفتم کلاس پیرایش مردانه ثبت نام کردم، آقا اوایل که می رفتم کلاس خیلی دستام می لرزید و هول می کردم تا اینکه با تحقیق فهمیدم قرص پروپرانول کمک کننده هست، رفتم دکتر و ازش خواستم برام بنویسه، الان این مشکلم کامل حل شد ولی مشکل جدیدم اینه که تمرکز کردن برام سخته و کامل هنگ می کنم موقع کوتاهی مدل، یا همین امروز یه بنده خدا رو یک ساعت و
من حدود شش ماهه که با یه آقا پسری که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ،عقد کردم، شهر ها مون از هم حدود 16 ساعت فاصله داره. اوایل وقتی میرفتم شهرشون (موقعی بود که دانشگاهم تموم شده بود و من برای مدرکم و کارای اداریش یکی دو بار رفتم شهرشون و دقیقا همون مدت رو یعنی بعد از دانشگاه تازه آشنایی مون شروع شده بود) خوب اون یکی دو بار که رفتم شهرشون وقتی میرسیدم اولش میرفتم خوابگاه و روز بعدش یا مثلا چند ساعت بعدش سر حال و تمیز و مرتب که خستگی سفرم رفته بود هم دی
عنوانم شبیه اسم و فامیل یه شخص خاص شد :) تمام دیشب رو نتونستم بخوابم و نزدیک صبح متوجه اومدن مادری شدم، سریع گرفت خوابید ولی من نتونستم بخوابم. ساعت ده، یکساعتی بود که خواب عمیق و در واقع بیهوشی یک موجود خسته رو تجربه می کردم که خواهری زنگ زد، می خواستند ناهار رو در جوار طبیعت بخورند که با جواب نه قاطع من و مادرم روبه رو شدند... جالب اینکه زیاد خوش نگذشته و شاهد صحنه های عالی ای نبودند، اینست قدرت حضور کوآلا :)
مادری دوباره خوابید و من با یک پیامک
سلام دوستان
من یه مشکل فیزیکی دارم که از بچگی با من بوده و توی این سالها تشدید شده، پایین تنه من به شدت بد فرم و بزرگه و بارها سر این مسخره شدم. هر لباسی نمیپوشم، تو این گرما آستین کوتاه نمیپوشم و به جاش پیراهن آستین بلند می پوشم و دکمه پایینش رو هم باز میذارم. سالهاست به خاطر این مشکل استخر هم نرفتم و بعضی وقت ها حس میکنم اجتماع گریز شدم.
یه مدتی هم هست که گودی کمر پیدا کردم و مشکلم دو چندان شده، خانوادم میگن طبیعیه و مشکلی نیست ولی من هزاران پس
بلاخره پس از یه عالمه فیلم غیرقابل تحمل ، امشب یه فیلم قابل تحمل دیدم.
فقط در این حد ،نه بیشتر، قابل تحمل و مناسب برای وقت گذرونی ، همین!
نکته ی جالب ابتدایی شاید مهندسی شدن نشانه هاست. البته که در این نوع فیلم ها که کاراگاهی دنبال قاتل میگرده این قضیه کامل روال معمولی داره
ولی دقیقا به همین دلایل این فیلما کلا جز اینکه هدف گیشه داشته باشن ، معمولا خیلی مهم نیستن.
نمی دونم چقدر  برای بقیه قابل فهم بود ، ولی خیلی از غافلگیری های فیلم برای من خیل
هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم برای نیاز به یک فضای خصوصی تر دارم. یک جایی که فقط آدم های محدودی نوشته هام رو بخونند و خیلی ذهنم درگیر این نباشه که بقیه چه برداشتی از اونچه نوشتم دارند. البته که نباید خیلی  برام مهم باشه چون من اینجا از خودم و درونیاتم خواهم نوشت و قصد جسارت به ساحت کسی رو ندارم. 
این روزها چیز عجیبی در مورد خودم فهمیدم. این که مشکل من عدم اعتماد به نفس نیست. دقیقا مشکلم عدم داشتن عزت نفس هست. همینه که هیچ کار خودم رو قبول ندارم.
سلام 
دختری ۲۴ ساله هستم، ۲ سال پیش با پسرعموی خودم نامزد کردم، بچه بودم و به دلیل جلب رضایت پدرم پذیرفتم خواستگاری ایشون رو، بعد آشنایی از همون اوایل دچار مشکل شدیم و بعد ۲ ماه جدا شدیم.
البته میشه گفت ایشون هم یه جورایی از خدا خواسته پذیرفتن که جدا بشیم، بعد از جدایی من از دانشگاهم انصراف دادم، دوباره کنکور شرکت کردم، همزمان با کلنجار رفتن با این شکست اما خب خدا رو شکر قبول شدم و در حال حاضر دانشجوی پرستاری هستم و دیگه تقریبا از بابت آینده
سلام 
بله منم کنکوریم! خسته اید از سوالای کنکوری؟ از اتاق فرمان آقای نجفی اشاره میکنن دشمن خسته است، انگار من اشتباه کردم !
بهتره بریم سر اصل مطلب ...
قضیه از اون جایی شروع میشه که من صاحب آرزوها و رویاهای خیلی بزرگی از بچگی بودم و هستم، وقتی میگم از بچگی یعنی قدمت شون اونقدری هست که نشه فراموش شون کرد. همه ماها آرزو داریم،  من رتبه کنکور و رشته خوب و دانشگاه خوب و ...
شمایی که این متن رو میخونید، شاید خرید خونه یا ارتقا پیدا کردن شغل، شایدم ازد
سلام
پارسال همین موقع با دختری آشنا شدم که خیلی زیبا بود، تو همون نگاه اول عاشقش شدم، بهش پیشنهاد دوستی دادم، اونم قبول کرد ولی بعد مدتی چیزهایی بدی درباره ش فهمیدم، به عنوان مثال قبل من با دست کم پنج تا پسر دوست بوده و رابطه داشته، خلاصه به هر بدبختی بود خودم رو ازش خلاص کردم، خیلی سخت بود برام چون واقعا عاشقش بودم تا یه مدت افسرده بودم، اینم بگم اون هیچ حسی بهم نداشت و صرفا برای گذران اموراتش با من بود، الان که چند ماه گذشته با یه دختر دیگه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها