نتایج جستجو برای عبارت :

خشم قلمبه*

از جمله کارهای روتین هرروزه ام اینه که کتاب چشم قلمبه ی علی رو بازکنم و تو هوا و با آهنگ بخونم: سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی!
علی هم دست بکنه تو سوراخ چشم سیب زمینی بخت برگشته!
واقعا از نظر علمی سیب زمینی فامیله با سیبهای درختی؟؟
دیروز شنبه ۱۷ فروردین بود . مثل اون قدیما که بعد از عید تشنه دیدارت بودم بهت زنگ زدم ... گفتی دندون عقلت رو کشیدی با بیهوشی کامل ... هی ناز کردی، هی نازت رو کشیدم ... هی سر به سرت گذاشتم ... خیلی خندیدیم... اونقدر که گونه هام درد گرفت... گفتی استرس نداشتی... بالاخره دکتر دندون پزشک کار خودشو بلده ... نگرانی نداره که ... مثل اینه که قورمه سبزی نگران باشه من خوب می پزمش یا نه... کلی خندیدم به حرفهات... گفتی لپت ورم کرده و قلمبه شده ... قربون صدقه ی لپ قلمبه ات هم ر
رفتیم نشستیم یه گوشه، از ناراحتی هامون گفتیم...گفت تو دلت جای دیگس که اون حرفا رو زدی...بغض کردم...نمیتونستم بگم لعنتی من دلم پیش توعه وگرنه کدوم ادم عاقلی بعد این همه دعوا بازم میمونه؟ بغضم نمیذاشت حرف بزنم..گفت من شرایطم اوکی نیس..خودم میدونستم...همه حرفاشو نگفته میدونستم...بغضم بیشتر شد...وقتی دید هیچی نمیگم گفت به من بگو ماجرا چیه؟ کسی اومده؟ منم کم مونده بود اون وسط جلو ملت زار بزنم فقط...هیچی نگفتم.دستامون رو میز بود..با یه انگشتش، انگشت دستم
در زبان ارتباط بدون خشونت (زبان زرافه، زبان زندگی، nvc، با کلید‌واژه مارشال روزنبرگ می‌توانید جستجو کنید) شناخت احساسات و نیاز پشت هر احساس شاه کلید ارتباطات است، اول احساس خودت، بعد دیگران.
حالا این که این زبان به جان بنشیند و به کار گرفته شود که بگذریم ولی در همان مرحله تشخیص احساس هم صدی نود همه می‌لنگیم :-| یعنی در کل سی تا احساس نام می‌بریم که فرقشان هم شفاف نیست حتی برای خودمان. برایم جالب است که کتاب‌های کودکان راهنمای خوبی هستند برا
خانه را تکاندم
منتظر بهارم
زمستان با کرسی از خانه ی ما رفت
آسمان های های گریه کرد از صبح تا چند ساعت پیش که خوابش برد
دیگر نمیترسم
نه از زوزه های سگ ها،درشب
نه از رعد و برق و آسمان قلمبه ها
و این یعنی تو نیستی،تو تمام شدی،یک توهم قشنگ و دوست داشتنی و تلخ
 
یک سال قبل من و دوستم ف و خواهرم روی تختم نشسته بودیم با این که از این کار متنفرم اما چاره ای نبودخلاصه! قلمبه اومد خودش رو پرت کرد روی تخت
لازم به ذکره که قلمبه دو سه کیلو از صدکیلو شدن کم داره :| 
و بله! تختم شکست :||
بعدش هم که رفتم دانشگاه و دیگه خونه نبودم که نیازی به تخت داشته باشم
حالا برای دو ماه پیش رو که خونه ام تختم رو عوض کردم و یه تخت جدید گذاشتم
به علاوه ی اضافه کردن تماااام عروسک های بچگیم و حتی نمیدونم چرا.چون سالها بود عروسکها توی گو
اینجانب در تعریف کلمه « خواندار » به مشکل خورده و چیزی برای تفت دادن من باب موضوع « جایگاه خواندن در مقطع ابتدایی » ندارد
علاوه بر اینکه به فکر دو صفحه از کتاب مبانی و اصول آموزش و پرورش هم هست که حاوی کلمات بسیاری قلمبه و سلمبه است که ترجمه کردن آن کار هر آدمی نیست.
اینجانب کمک میخواهد ...
در پی نظر یک دوست، دارم فکر میکنم شاید باید متعهدانه تر بنویسم. پخته تر و شاید جدی تر. شاید سه سال پیش آزادانه مینوشتم و عامیانه ولی تو این سه سال من تغییر کردم. بزرگ تر شدم بیشتر خوندم شاید باید از روزانه نویسی به اون معنا دست بردارم. هرچند که تصمیم خودمم این بود که شرح حال نویسی رو بذارم کنار. البته الان هنوزم نمیخوام قلمبه سلمبه بنویسم. میشه ساده بنویسی اما پر محتوا. از قلمبه سلمبه نوشتن خوشم نمیاد نمیدونم چرا. انگار بخوای دانشتو به رخ بکشی.
فقط باید بگم تو این همه سال ۲ تا افتخار شاگردی دارم سر ادبیات
اولیش آقای روستا بود کلاس هشتم دومی آقای شادمانی معلم الانمه
هفتم یه قلمبه ای بود اسمش یادم نیست
نهم آقای جان محمدی
دهم هم یادم نیست اینقد مزخرف بود
یازدهم انصافا معلم خوبی بود آقای شاهعلی ولی خب به خاطر المپیاد واقعا افتخار شاگردی نداشتم
اما این دوازدهمیه سلطانه
ماژیک را روی میز گذاشت و گفت:
اگر آدمها نوشته هایت را خواندن و حال دلشان خوب شد،بفهم که اولین لایک را خدا پای نوشته ات زده که اینجور در دل آدمها نشسته
است.
کلاس که تمام شد با خودم گفتم چقدر حرف استاد سنگین بود.از کجا بدانم چه حرف هایی حال دل آدمها را خوب میکند.؟
تلویزیون روشن بود و گفت چند قدم بیشتر تا ماه رمضان و ماه میهمانی خدا باقی نمانده است.فهمیدم..آره فهمیدم .
حرف هایی که بوی خدا بدهد حال دل آدمها را خوب میکند.حرف های ساده و خودمانی،با چندتا
 
چشم های تو آبی نیستوگرنه حتمادر آنها غرق می شدمسیاه نیستوگرنه حتما درآنهابه خواب می رفتمسبز نیستوگرنه حتما در آنها گم می شدمامانه دوست دارم غرق شومنه به خواب برومنه گم شوممن دوست دارمهر صبحقله ای تازه از چشم هایت رافتح کنمو هر غروبجرعه ای از آنها بنوشمبانوی چشم قهوه ای من..!"محسن حسینخانی"
 
پ.ن:
‍ تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِ
همیشه دوست داشتم از آن آدمهایی باشم که قلمبه سلمبه حرف می زنند  .‌از آنهایی که خوب بلدند شق و‌رق بایستند و نگاهشان نافذ باشد ...از بچگی دوست داشتم بلد باشم سوتی ندهم ، تپق نزنم و سخنرانی خیره کننده داشته باشم
اما نشد‌... نمی شود ... چون من برای نمک پرانی های جذاب و ساده بودنم به دنیا آمده ام
چون من ساده می پوشم و‌ ساده حرف میزنم وساده نگاه  میکنم ‌
چون رسم زندگی من ، سوتی دادن است !!
اما هر چه که باشم خودم هستم و لبخندم طبیعی است ..
خیلی وقت است که د
​​​​​​کسی جز خودم اینجا مخاطبم نیست. نباشه شاید هیچوقت. 
دنبال کسی نیستم که بخونه منو، درواقع دنبال هیچی نیستم. فقط کمی تلاش دوباره برای چفت هم چیدن کلمه ها، شاید که دوباره قدرت پیدا کنم و خودکار دستم بگیرم. تواناییشو داشته باشم دوتا جمله سرهم کنم واسه اونی که همیشه میگه تو خوب مینویسی کمکم کن پیام فلانی رو جواب بدم و من با یه لبخند قلمبه میگم روم حساب نکن=]
آدم اونجایی به لذت حقیقی نوشتن دست پیدا میکنه که دل بکنه از توجه بقیه، از اینکه کی
نمی توانی درک کنی که بزرگ شده ای. از دیگران می شنوی اما واقعا متوجه نمی شوی که چقدر تغییر کردی و دیگر آن دخترک گذشته نیستی. نمی فهمی تا وقتی به همان جایی می روی که از دوران بچگی ات به بعد دیگر نرفته بودی... آن موقع، قسم می خورم، با تمام وجود بزرگ شدنت را می فهمی. وقتی دیگر غر نمی زنی که برویم خانه، وقتی دیگر با دیدن بچه ای هم سن و سال خودت ذوق نمی کنی، وقتی دیگر با صدای بلند گریه نمی کنی، در جمع مادرت را نمی بوسی، خودت را برای دیگران لوس نمی کنی... وق
یکی از کتاب‌های خوبی که بنظر حقیر راجع به استراتژی خوندم، همین کتاب است. حرف اصلی کتاب اینه که هر استراتژی خوبی دارای یک هسته است از قبیل اینکه

یک استراتژی خوب باید به چالش‌های اصلی پاسخ بدهد نه اینکه صرفاً از کلمه‌های قلمبه سلمبه استفاده کرده باشد.
باید به اقدام متصل شود و صرفاً در حد توصیه نماند.
باید تصمیمات و اقدامات را هماهنگ‌ و متمرکز کند. در واقع استراتژی خوب به شما کمک می‌کند که یکسری از کارهای بیهوده را انجام ندهید و بتونید منابع
اصلا روایت داریم که میگه: 《دلبر که چارلی فرسود از او》
و بدین سان فضای کثیف اینستاگرام را رها نموده و به سوی وبلاگ روی می آوریم.موقعی که به بیان اومدم همه یه بیانیه برای عرفانی نوشته بودند که وبلاگش رو بی خبر رها کرده بود و نگرانش شده بودند!
بعد از اون رضا اومد و قالب وبلاگ ساخت که اونم یهویی رفت یادم وقتی که داشتم سر قیمت چک و چونه می زدم باهاش متوجه شدم که اوضاع مالیش چندان جالب نیست! (کاش اینو بخونی و بدونی نگرانتم رضا) هر چند متوجه شدم بدی زی
1. اصرار کردم. اما پدر پشیزی منو حساب نکرد و بدونِ من به استقبالِ شهیدای شهرمون رفت. مادر هر چند وقت یه بار اتوماتیک‌وار بی‌صدا اشک می‌ریزه. حالا که فکر می‌کنم اون وجهه‌ی غُرغُرو بودنشو می‌خوام. توی فکر غرقم این دو روز.
2. پریروز فیلمِ Jurassic World . Fallen Kingdom رو دانلود کردم، به عنوانِ آخرین فیلمِ تابستونی. با جمعِ برادرها فیلم رو دیدیم. فیلم تمام شد که یکیشون بی‌مقدمه گفت: اولِ مهر بهت خوش‌ بگذره خلاصه. پشت بندش، شیطانی لبخند زد. اون یکی گفت: مهند
مادرش قلمبه قلمبه اشک میریخت که چرا تک پسرش راهش را ادامه نمیدهد و اصلا انتخاب رشته نمیکند!. مادر لیسانس ریاضی از یک دانشگاه معتبر داردولی پسر متنفر از ریاضی و مهندسی.
به پسر میگویم تو به چه علاقه داری؟ میگوید: 1- سینما 2- گرافیک 3- معماری . میپرسم و دیگر؟ می گوید و دیگر هیچ!
به مادر میگویم بگذار در همین رشته ها درس بخواند، می گوید این همه سرمایه گذاری کردم این همه پسرک را  در بهترین مدارس ریاضی فیزیک ثبت نام کردم که برای خودش شخصیت و اجر و قربی پی
تو استانبول رفتیم ی کتابفروشی
صاحبش ی گربه گنده کثیف داشت
صداش میکرد عثمان!!!
 
دیروز با پسرجان رفتیم پیاده روی کنار رودخونه
تو همون مسیر ی آقایی بود ی گربه کوچولو و ملووووس آورده بود پیاده روی
من ازش اجازه گرفتم از گربه ش عکس بگیریم و نشستم ی ذره نازش کردم
که به دلیل مسخره بازی بیان الان نتونستم عکسا رو اپلود کنم اینجا
حالا اسم این گربه شیرین چی بود؟؟
نسترن!!!!
 
با توجه به این که از دیروز رگ حیوون خواهی من و پسرجان با دیدن نسترن خانوم خوشگل قل
همیشه دوس داشتم مثل اون دسته ادمایی باشم که خیلی خفن ب نظر میان
جای اونایی برای اروم شدنشون ساز میزنن میخونن و یا نقاشی میکشن!
جای اونایی که عکاسیو حرفه ای کار کردن (یا ی هنریو حرفه ای دنبال کردن) 
جای اونایی که کتابخورن 
جای اونایی که بلدن قلمبه سلمبه حرف بزنن 
جای اونایی که قلمشون وحشتناک عالیه
جای اونایی که سلیقه اشپزیشون حرف نداره
جای اونایی که ب همه کاراشون با برنامه ریزی میرسن
جای اونایی که اون سر دنیا زندگی میکنن
جای اونایی که کل دنی
روی پشت بام دراز کشیده بودیم و باد سرد اسفند
ماه ، دست هایمان را بی حس و بدنمان را لرزان می کرد ...اما مهم نبود . مهم این
بود که من و امیرحسین آنجا بودیم و می توانستیم افکار کاملا متضادمان را روی هم بریزیم
و ببینیم چند چندیم !

به آسمان ابری و مهتابی که پشت ابرها خوابش برده
بود نگاه کردم و گفتم : امیر ؟
بازویش را خاراند و گفت : ها
بینی ام را بالا کشیدم . گفتم : اگه همین الان یه
پول خیلی خیلی قلمبه بیفته توو دستت ، باهاش چیکار میکنی ؟
گفت : هیچی
!
سرم را
بازی هفته دوم هم به پایان رسید. یک مساوی بغرنج برای استقلال و همه ما دیدیم که استقلال تهران چه زیبا بازی کرد بازیسازی از خط دفاع تحت هر شرایطی و پرس بازیکنان حریف و باز پس گیری سریع توپمالکیت بالا وضعف هایی در خط حمله بعلت نبود بازیساز در تیم دیده می شود اما نمیتوان پیشرفت لحظه به لحظه استقلال را نادیده گرفت
به این تیم و این مربی باور داشته باشیم و از او حمایت کنیم چرا که بهترین گزینه خود اوست
حالا بعد از تساوی با فولاد خوزستان که در اخبار امر
جشن فارغ‌التحصیلی مون☺لباس فارغ‌التحصیلی هم داشتیم ولی من نپوشیدم، چون معنایی برام نداشت.اینکه چشمام گرد و قلمبه و ملتهب به نظر می‌رسند به خاطر اینه که: ۱.دیشبش تا صبح بیدار بودم. ۲. یه خورده قبل این عکس داشتم گریه می کردم!کسایی که تو عکس آخر کنارم ایستادند #دوستای_واقعی اند. دوستایی که تو روزای سخت کنارتن و چه خوشبختند اونایی که همچین آدمایی تو زندگی شون دارند.ممنونم که اون روز و خیلی روزای دیگه کنارم بودید.❤..#خاطره_بازی#جشن_فارغ_التحصیل
انشا نویسی از پر استرس ترین کار هاست زیرا بدلیل عدم اعتماد به نفس و باور به اینکه خود لعنتیت میتونی انشا بنویسی باعث شده اکثر دانش آموزان انشا هاشون رو از سایت های مختلف کپی پیست کنن که در بیشتر مواقع معلم مچشون رو گرفته . حالا چه غلطی باید کرد ؟
مهم ترین اصل انشا نویسی باور به خوده اگه به خودت باور نداشته باشی که میتونی بنویسی هیچوقت نمیتونی بنویسی حتی تو فضای مجازی.
خودت رو باور کن و بدون نوشته های یه نویسنده نه دیر میاد نه زود میاد بلکه هر و
کی بی اشکاله؟؟؟؟!!
 
این سوال خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده..
خیلی وقته منتظرم این فرد رو ببینم.
بله..
شاید بگید امام زمان..
قطعا ویقیناً امام بی اشکالند.
اما منظور من در بین خودمون بود ...
هرکسی یه چیزایی داره که خودش میدونه اشکالن..
یا حتی بقیه هم میدونن.
 
بیاید یه سوال از خودمون بکنیم ؟؟
 
آیا من تاحالا برای رفع اشکالم کاری کردم؟
 
بیاید از حالا شروع کنیم..
 
#عجب چیزای قلمبه سلمبه ای گفتم ها.
سلام 
دوستان من یه کم درگیرم با خودم، با دانشگاه های ایران با اوضاع آموزشی مون. ببینید من یه intj تایپ هستم و دائم دنبال تز دادن و نظریه پردازی و عاشق کارهای انتزاعی!، من علاقه ای به رشته های مولتی مثل مهندسی و پزشکی ندارم،چرا؟
چون مباحث علمی رو میگن بعد عملی رو میخوان ،که من یکی بعد علمیم قوی تره تا عملیم!، کلا دقت کردم من خیلی به این رشته ها علاقه ای ندارم، میتونم بخونم چون هم ضریب هوشیم خوبه هم درسم ولی خودم خوشم نمیاد.
میرسیم به انسانی، من ع
 
 
 از این آسمان پرستاره‌ی بی‌ستاره حتّی یک ستاره هم مال من نیست... به جهنّم... 
حیف از عمری که حاصلش بیحاصلی بود.. هیچ.. نه آشنایی‌ها، نه محبّت‌ها، نه به تکلّم در آمدن‌ها، نه هیچ... عمری که صرف نگفتن گذشت، عمری که سر هیچ گذشت... پر از آرزو و آرمان و آنوقت پشت دروازه خیال دریوزگی هیچ.. چه قدر واقعیّت کثیف‌تر از آنچیزی است که میتواند در خیال وجود داشته باشد.. عمری که صرف فرار از پوچی و بیحاصلی و بیهودگی شد، نه بیهوده چیزی بگو و نه بیهوده ببین و نه
خب از کجا بگم 
دوساله ننوشتم
اما دو انگیزه قوی برای برگشتن داشتم
۱...چاپ رمانم به زودی
۲...سرونازم
از سروناز خانوم بگیم که دقیقا ۹۸/۱/۱ چشم در جهان گشودن ...اینبار بی حسی موضعی داشتم و لحظه به لحظه شو یادمه...هنوزم یادم میاد ته دلم غنج میره
تقریبا همه کادر مهربون و دوست داشتنی اتاق عمل میگفتن "وای چه دختر نازی"
اما در نگاه سروناز ترسی توام با نارضایتی می دیدم که خیلی قابل تامل بود و دقیقا این تفسیر رو داشت"خدایا چرا منو از جای گرم و نرمم کشیدی بیرو
هیچ وقت عید رو دوست نداشتم حتی اخرین نفس های اسفند هم برام بی معنی بود،تنها چیزی که از عید میتونست منو به شوق بیاره عطر بهارنارنج های حیاط خونست.
امسال به واسطه کار کردن با بچه ها انگار کمی شور زندگی به عاریت گرفتم.
این روزها ذهنم مدام فلش بک میزنه به خاکستری پارسال،تموم اتفاقات و حس ها زیر ذره بینِ کماگرایی خاکستری بررسی میشه تا سال نود و هفت کنترل کیفیت بشه!
در کمالِ تعجب تاییدِ خاکستری سخت گیر و کمالگرا رو گرفتم :) با خودم به صلح درونی رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم
رفتم تو خط حساب کتاب و اینکه چجوری خمس در بیارم...
 پولداری و هزار دردسر(درد سر که نه فرصتی برای منم آره منم چشم هرچی تو بگی:)
جوری که قبلا شنیدم برا خمس باید یه روز تعیین کنی و هر وقت به اون تاریخ برسی پول یا چیزی داشتی که استفاده نکرده باشی(مثلا یک لباس) یا باقی مونده(مثلا حبوبات و برنج)باید خمسش رو بدی
حتی اگه مثلا یه پول قلمبه قبل از روز تعیین شده گیرت بیاد!!!!
خدا وکیلی برا اولین بار که شنیدم اصلا تو کتم نرفت(هنوزم نرفته)
سحر های صحن گوهر شاد حال و هوای معنوی خاصی دارد . می شود آن را به دو نیم تقسیم
کرد . نیمه ای که مردم به سمت قبله می نشینند و مشغول دعا و نماز هستند و نیمه ای
که به سمت گنبد حضرت رضا (ع) . هر کسی در حال و هوای خودش است . هیچ کس حرفی نمی
زند اما چشم ها از حال و هوای آدم ها خبر می دهد ، چشم هایی که به گنبد خیره شده
اند و حتی با نگاه فریاد می زنند ... این جا لازم نیست درد دل آدم ها را بدانی و
بشنوی تا برایشان اشک بریزی . برق چشمانشان کافیست تا همدردشان شوی و چشم
خب قبل از نوشتن خاطرات باید یک سری توضیحات خدمت شما دوستان عزیز ارائه دهم ( چقد کیف میده آدم قلمبه سلمبه حرف بزنه خخخ )
اول باید چند نفرو معرفی کنم 
نفر اول دوست بسیار صمیمیم محمد   که هنوزم با هم دوستیم . فقط برای معرفی گفتم محمد ...  همیشه میگیم ممد . این ممد آقا یک پسریه که همیشه تو فکره . شده ساعتها باهاش حرف میزنیم بعد میگه ها؟ چی گفتین؟؟ خیلی رو مخخخخه ... ممد میکشمت ... ببخشید هیجان زده شدم خخخ . خیلیم با معرفته.
نفر دوم کاوه ، این اقا گاوه عه بب
دیگه دارم کم میارم 
از همه ی حرکتهای مزخرف مامانم که تمام زندگیمونو تحت اشعاع قرار داده خسته شدم 
از هینکه ساعت هفت و نیم دعوت به روضه اند اما اون میره مسجد و هشت و پنج دقیقه میرسه خونه و بعد توجیه می کنه که روضه خون مطمئن باش تا الان تو نماز بوده و براش مهم نیست که روضه ای که دعوت هستن یه جور مهمونی هم هست 
از اینکه تمااااااام مهمونی ها رو دیر میریم
و همیشه قلمبه سلمبه می شنویم 
از اینکه ساعت ۱۴:۲۰ از سر کار با اسنپ میرم خونه خواهرم برای نهار و
چند روز پیش مدیر بیمارستان زنگ زد که کی میای؟ گفتم از اول اسفند . گفت نه دیگه پاشو بیا . گفتم چشم کارای مهد کودک درست کنم سعی میکنم یکی دو هفته زودتر بیام. گفت حتمااا این کارو بکن.‌..
امروز صبح که بیدار شدم یه پیام از همکارم( کسی که واسه ۶ ماه باهاش قرار داد بستن بیاد جای من) دیدم که واسه فلان موضوع میخوان حلسه بگیرن پاشو بیا‌ . هنوز پیام هضم ( املاش درسته؟)نکرده بودم از بیمارستان زنگ زدن که بیا . ماهم گفتیم چشم. حالا من تا الان زیاد رفتم بیمارستان
تا
حالا فکرکردید چرا با دیگران حرف می زنیم. خب معلومه، می خواهیم ارتباط
برقرار کنیم، اطلاعات بگیریم و کارهایمان را انجام دهیم. لازمه زندگی
اجتماعی برقراری ارتباط است که جز با حرف زدن و برقراری ارتباط کلامی،
امکانپذیر نیست. چگونه حرف بزنیم تا بیشترین تاثیر را در
شنونده بگذاریم؟ مهمترین مسئله در حرف زدن این است که شفاف و بدون ابهام
صحبت کنید یعنی رک و صریح اللهجه باشید. هنگام صحبت کردن از موارد زیر
پرهیز کنید:
- زیر لب سخن گفتن، مسلما دیگ
 
‍ در راهِ فیلسوف شدن
ما چی هستیم؟ من قبل از تولدم کجا بودم؟ چرا من خرگوش نیستم؟ یا کرگدن؟ چرا بزرگ میشم؟ چرا پیر میشم؟  چرا می میرم؟ هر چه در کتاب های اخترشناسی می گشت جواب این جور سؤال ها را پیدا نمی کرد. از کتاب زیست دبیرستان هم چیزی دستگیرش نشد؛ نه اینکه مشکل در این باشد که روشهای مطالعه و یادگیری را بلد نبود؛ نه. در جای اشتباهی دنبال جواب این جور سؤال ها می گشت. بچه ها مسخره اش می کردند. اسمش را گذاشته بودند بچه فیلسوف. اِنقدر فیلسوف فیلسو
به این نتیجه رسیدم که من شنونده ی خوبی به نظر میرسم.میگم به نظر میرسم چون واقعا  اینطوری نیستم. یعنی هستم ولی ماکزیمم تا یه ربع، بیست دقیقه . بیشتر از این طول بکشه خود به خود تمرکزم از دست میره.وقتی یکی شروع میکنه باهام صحبت کنه بهش دقت میکنم، حتما باید به چشمهاش نگاه کنم و با تکان دادن سر یا مثلا گفتن  خب ، اره میدونم  یا مثلا درسته و اینا میذارم خوووب هر چی تو ذهنشه بگه و بدون پریدن وسط حرفش اجازه میدم صحبتشو کامل کنه. این مسئله تو داروخونه
علت سر گیجه هام رو بالاخره متوجه شدم، بدن کوآلاییم دچار کمخوابی حسابی شده واسه همین مغزم یاری نمی کنه. چند روزیه سرگیجه وحشتناکی دارم در حدی که اصلن نمی تونم سرم رو از حالت روبه رو تغییر جهت بدم یا یهویی بلند شم از جام. امروز ظهر بعد از کلاس یه خواب حسابی رفتم و این دفعه بدون سرگیجه بلند شدم. هنوز گیج خواب بودم که تصمیم گرفتم برم توی حیاط. هنوز هوا ابریه ولی خبری از بارون نیست. نسیم خنک عصر حسابی سرحالم آورد و بیشتر از نیم ساعت توی حیاط قدم زدم و
فرصت محاسبه یه روزه ی من تموم شد.
این کار رو بخاطر این انجام دادم که توی طول روز خیلی کارهای الکی انجام میدم. بعد از خودم شاکی میشم که چرا به فلان کار نرسیدم.
اولین کار لغو امروزم ازین قرار شد که یه مسلمون کله سحر (همچین کله سحرم نبود ها) اومد زنگ خونه ما رو زد و گفت این ال نوده دم در مال شماست؟ و من مث مرده ای که از گور برخاسته، با چشمانی پف کرده و صدایی که از ته چاه در میومد گفتم زنگ بالا رو بزنید!
(خدایی این نصیحت رو از منِ پیرِ فرزانه داشته باشید
 
با شهرداری بست که در صحنه هایی از سریال، برج میلاد و چند میدان و پل و تونل و پارک تهران را نشان بدهد.
با دولت وقت بست که درباره نامه های مردم به رییس جمهور تصویری ارائه دهد.
دولت که عوض شد با محیط زیست بست که تبلیغات کند زمانه دیگر عوض شده و به صراحت بگوید از این به بعد دیگر با ساخت و سازهای غیرمجاز در فضای جنگل و کوه و ... برخورد می شود! دولت جدید به این حد از تبلیغ هم قانع نبود. خانم ابتکار را به طور مستقیم در جریان مثلا تقدیر از قهرمانان ملی به ت
من خیلی از واژه‌ی «معجزه» استفاده می‌کنم. چون معجزه زیاد می‌بینم. شما هم اگه معجزه نمی‌بینید شاید چون دنبالش نگشتید. منظورم هم از معجزه هر کودکی که به دنیا می‌آید و هر گلی که می‌روید و این حرف‌ها نیست، تبدیل شدن عصا به مار و ید بیضا هم نیست! من به اتفاقاتی میگم معجزه که پیش‌بینی نشده یا دور از ذهن بودند ولی اتفاق افتادند و خوشحالت کردند یا می‌دونی تاثیر مثبتی تو زندگیت دارند. اگه الان از ذهنت گذشت که نه بابا! برای ما فقط اتفاقات بدِ پیش‌ب
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
واسه جلوگیری بیشتر از ابتلا به کرونا خودمونو اینجوری ایزوله (نایلون پیچ) کردیم... اصلا رعایتِ بهداشت ماییم و بقیه دارن ادامونو درمیارن :)
 
اصولا عاشق نامه نگاری ام، اون زمونا که تو کرمانشاه بودیم تنها زمانی بود که با دختر خالم اینا توی تبریز نامه بازی میکردیم... بعدها نامه گرفتن هامون از پسرا در حد یه کاغذ کوچولویی بود که توش شمارشونو نوشته بودن، بعد از اونم که دیگه تکنولوژی جاشو به کاغذ بازی داد، ولی تقریبا همه ی کسایی که منو میشناسن یه نامه
شاید مهم‌ترین چیزی که از رشته اقتصاد یاد گرفته‌ام، توجه به انگیزه‌ها و نقش آن‌ها در سازوکار تصمیم‌گیری آدم‌ها باشد. این که آدم‌ها چطور فرصت‌ها و هزینه‌ها را در ذهنشان سبک و سنگین می‌کنند، جمع می‌زنند و در نهایت برآیند این‌ها عملشان را می‌سازد. فهم این انگیزه‌ها، به ما این امکان را می‌دهد تا قواعد بازی را به گونه‌ای طّراحی کنیم که افراد را به صورت خودجوش و طبیعی، به سوی نقطه مطلوب ما هدایت کند. (شاید مهم‌ترین موفقّیت نظام‌ سرمایه
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
روز اول زندگیم طوری شروع شد که انگار دکتر در گوشم گفت : " هر چیزی که بقیه میگن درسته و حرف تو غلط ، بترس از این که برای گفتن حرفت قیام کنی و از حرفت دفاع کنی ".
این حرف اصلا آویزه گوش من شده بود ، شاید برای شونزده سال و 240 روز ...
کافی بود با یک نفر وارد بحث علمی شم ، عاشق بحث های علمی ام ولی وقتی شروع میشد عزا منو میگرفت ...
حرفم رو کامل میزدم ( با وجود این که بهش تقریبا اعتماد داشتم ) و وقتی طرف مقابل شروع به حرف زدن میکرد با هر کلمش قفسه سینه من فشرده و ف
خاله دستاشو نشونم می‌ده. رنگ ناخن‌هاش عوض شده و همه از وسط به داخل خم شده‌ن. بهتر بگم ناخن‌هاش چروک شد‌ن.انگار که دلم نمی‌آد نگاهشون کنم. از اون جایی که همیشه یک نیرویی در من با همه چیز مخالف ت می ‌کنه و با خودم بیشتر؛ دستا‌ش رو گرفتم و ناخن‌هاش رو یکی یکی لمس کردم.شستش را نگاه می‌کنم. می‌گم: راستی دکتر چی گفت؟ می‌گه: گفته برو متخصص ببینه، کار من نیست.دو سه سال پیش که برای سیسمونی یکی از دخترهاش کار کرد. به مرور استخوان شستش زد بیرون و عم
بیکاری در ایران و دیگر جاهای دنیا، یک فرق
اساسی دارد و آن اینکه: بیکاران ایرانی کسانی نیستند که شغل نداشته باشند، یا بدون
درآمد باشند، بلکه هنوز نتوانسته اند اختلاس یا دزدی کنند! و به قول خودشان پول
قلمبه دستشان نیامده. لذا می بینیم مصرف هرنوع کالایی در ایران، سه برابر متوسط
جهانی است! لذا مجبورند آمار بیکاری را هم، سه برابر اعلام کنند تا هماهنگی حفظ
شود. اما واقعیت این است که مردم ایران، به دلیل منابع غنی نفت و معدن، آب و هوای
چهار فصل، به در
 
کتاب چاقالوی من: کتاب تاریخ مستطاب آمریکا
 
خاطراتی از : کتاب تاریخ مستطاب آمریکا
قرار بود بریم مسافرت،علاوه بر وسایل شادی و نشاط و لباس و جیلینگ و پیلینگ هام، دو تا کتاب تو ساکم گذاشتم که این چند روز تو وقت های تنهایی ام بخونم.
یک کتاب باریک به اضافه یک کتاب که فقط بخاطر تبلیغات بسیار زیاد اطرافیان سراغش رفتمو چون خیلی تبلیغات اثر نگذاشته بود کلا با اخم نگاهش می کردم و نیت کرده بودم یه کمی ازش بخونم که وقتی صاحبش گفت خوندی: بگم: آره یه مقدار
یعنی واقعاً این شدنیه که ادبیات یه نفر توی همه‌جا یه‌شکل باشه؟ هم محیط کار، هم خانواده، هم دوستان و... ؟ والا من نمی‌تونم، اصلاً نمی‌تونم‌ها. تمرین هم کردم؛ ولی نشد.
مثلاً وقتی تیم راث رو می‌بینم که انقدر خوبه که فقط می‌تونه لعنتی باشه، چطور بگم خواستنیه؟ نه، تیم راث در نظر من فقط می‌تونه لعنتی باشه، نه هیچ چیز دیگه‌ای. اون رابین ویلیامز فقید بود که خواستنی بود. یا وقتی بازار دارو رو می‌بینم که انقدر نکبته که فقط می‌تونه لعنتی باشه، از
ببین چی اینجا پیدا کردم. میبینی دروس رشته امو چقدر زیاد و به نظر سخت میاد. همه رو باید قبل از دانشگاه رفتن بلد باشم. بعد فکر میکنی من کجای کارم؟ تازه اولش. خب باید بگم یه ذره ترسیدم اما این یه چالش هست برام باید تمام وقت و انرژیمو بذارم اخ خدا یعنی میتونم؟ اگه بشه چی میشه. قول میدم همینجا که توی خود دانشگاه هم کم کاری نکنم. هیجان زده هم هستم اما فقط به اونجا فکر میکنم. اخ که اگه میشد دیگه از دنیا چی میخوام. ارزوهام زیادن البته اما به این بستگی دار
یه وقتایی هم مثل امروز میشه که صبح چشم باز میکنم میبینم مشتری جوگیر شده پیام داده که به فلانی بگو کارم کنسل شده...بعدم هرچی زنگ میزنم جواب نمیده و سر ظهری خودش زنگ میزنه که سرکار بودم.....بعدم توضیح میدم که معمار کار شما منم و من جوابگوی شما هستم....و خب حالا با هزار منت ساعت قرار رو سر ظهر تعیین میکنه....خودمو بدو بدو رسوندم دفتر و نشستم براش توضیح میدم یهو مبلغ قرارداد رو نصف میکنه و تازه یه عالمه هم کار اضافی میخواد ازم....
منم گفتم با تمام احترامی
تاریکی همه جا نفوذی دارد و من پناه بردم به زیر پتویم و تند تند نفس می کشم و غلت می خورم و به سکوت گوش می دهم. مگر من همانی نبودم که می گفتم باید مرد میدان باشم؟ مگر من همانی نبودم که با تصمیمشان موافقت کردم؟ مگر من همانی نبودم که اعتقاد داشتم می شود پیروز شد حتی اگر دست نیافتنی باشد؟ سرم را میان دست هایم می گیرم و به کلمات قلمبه سلمبه ای می اندیشم که می خواست از این به بعد توی متن هایم ازشان استفاده کنم. به حال خوبی فکر می کنم که قبل از خواندن پیام
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
                جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
                  شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
                                کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها...؟
 
 

رکاب ۱۱(خانم)
 
نباید می فهمید. می ترسم ذهنش درگیر شود. می دانم تا عکس نگیرم، ول نمی کند. از ترس این که زود مرخصی بگیرد که ببردم دکتر، خودم می روم.دکترها همیشه شلوغش می کنند. می گوید استخوان هایم سالم اند اما ممکن است اندام های داخلی ام آسیب
بله همون طور که از عنوان مشخصه توی موبایل تارزان غیرتی اسم من gerdaloom با یک بوس خوشگل ذخیره شده حالا جریان کشتن گردالو چیه؟ جریان اینه که گردالو رفت روی ترازو وزن کشی کرد و دید وای بر من وای بر کائنات وای بر زندگی پاندایی شدم ۹۸ کیلوی ناقابل! الان برم دکتر که دکتر عزیز حق داره بگه برو اصلا ریختت رو نبینم! ۸۷ کیلو بودم و گفته بود باید ۶۱ کیلو شی بعد من شدم ۹۸ البته نیتم خیر بود میخواستم با سال ۹۸ ست کنم! خلاصه بدو بدو رفتم باشگاه ثبت نام کردم اونم نه
چند وقتی هست که دل و دماغ هیچ کاری را
ندارم .

بی حوصله ام .

درست مثل کسی که پول زیادی را گم کرده
باشد .

عجب مثال بیخودی زدم .

آخه من توی عمرم ،

کی پول قلمبه داشتم که آن را گمش کنم

و تازه احساس خاصی هم در موردش داشته
باشم ؟

نمیدانم چرا بعضی وقتها میروم سراغ برخی
تمثیل ها

که نه رابطۀ نَسَبی با من دارند و نه
رابطۀ سَبَبی .

بگذریم

داشتم کتاب شعر » مرهم مهتاب » از شاعر
گرانقدر استاد ناظر شرفانه ای را می خواندم که با دست خط و امضای خودش در تاریخ 98
بسم الله الرحمن الرحیم...
 
یکهویی و غیرمنتظرانه همان دم دمای غروی زنگ زدن که شب میان تا کوله پشتیمون قرض بگیرن برای سفر اربعین....
من هم یک تعارفی برای شام زدم  که گرفت...
خلاصه  دویدم توی اشپزخانه و سریع برنج پیمانه کردم...
امین که تاچند لحظه پیش گیر داده بود قرمه سبزی بپز قرمه سبزی بپز و من هم درجوابش میگفتم ؛ نمیشه نمیشه قرمه سبزی آداب دارد.... 
ایستاد دم اشپزخانه و گفت:پس فقط برنج درست کن یه غذایی از بیرون میگیرم.....
بنظر بدنمیگفت...مهمان یهویی غ
♤ دزدی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست
 
♤ وقتی پزشکی برای �نفع رساندن� به همکار و رفیق رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله میکند،
این دزدی است!
 
♤ وقتی راننده تاکسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر کرایه میگیرد،
این دزدی است!
 
♤ وقتی تعمیرکار ماشین با دست های چرب و چیلی و درحالیکه عرق پیشانی اش را پاک میکند، برای تعویض یک پیچ از شما دویست هزارتومان میگیرد، شما نمیدانید و تشکر هم میکنید، ول
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است-جناب اقای
ترامپ یکی از انتقادهای ایشان درباره زنان است- درست مانند محمد رضا شاه- زمانی
کهان خانم معروف ایتالیائی از ایشان درباره زنان سئوال کرد حرف های احمقانه زد
دلیل اش این است- که ازدست زنلن چوب میخورد 
نه ازدست مردان- یک زمانی درامریکا واروپا کار زیادبود ونیرو کم مجبوربودند
منت کارگران بکشند  ولانها مداوم انتقاد
میکردند ومیگفتند حق انها است وازادی  است
ولی امروزه کار کم است ونیرو زیاد وهرکس لانت
دوستان آموزش برق سلام، چند روزی ست که مشغول مرور کردن مبحث ۱۳ مقررات ملی ساختمان هستم، این مبحث در مورد طراحی و اجرای تاسیسات برقی ساختمان توضیح می دهد و کتابی‌ست بسیار نامفهوم و با کلماتی قلمبه سلمبه که اگر خیلی زور بزنید نهایتاً تا صفحه ۲۰ این کتاب را می خوانید و بعد آن را دور می‌اندازید. بنده هم علاقه ای به خواندن آن ندارم ولی چه کنم که به خاطر شغلم مجبورم که آن را برای بار چندم بخوانم. پریز برق ساختمان …
 
در مبحث ۱۳، نکات و مقررات پراکن
چند وقتی نبودم... دلم تنگ شد :)۱) بخش مسمومین‌ایم. مسمومین ۹۰٪ اوقات یعنی نجات دادن کسایی که خواستن خودکشی کنن یا بیماری روانی دارن. بخش مسمومین ۹۰٪ اوقات یه سرش به زن‌ها وصله. یا یه دختر/زن ای خودکشی کرده، یا یه پسر/آقایی به خاطر یه دختر/زن ای خودکشی کرده. :)) بقیه موارد هم معتادا و الکلیا و اینا...بذار بگم قضیه از چه قراره... انتخاب طبیعی به گوش‌ت خورده؟ ما این‌جا دقیقاً داریم با این انتخاب طبیعی مقابله می‌کنیم. اینا قاعدتاً اگه ما نبودیم، می‌م
این مسئله (که هدف فلسفه چیست) از دیرباز درگیرى ذهنى
برخى فلاسفه بوده و باعث شده رویکردشان در فلسفه را به کلّى تغییر دهند. نخستین
کسى که به طور جدی به این مسئله اندیشید، سقراط بود. سقراط تأکید داشت که ما را با
"جهان شناسی" کاری نیست. این که جهان به چه شکل است، علت اولیه جهان
چیست، اشیا در جهان چه ربطی و چه وضع و نسبتی با هم دارند و ماهیات اشیا چگونه
است، به ما ربطی ندارد و دانستن شان هیچ سودی به حال ما ندارد، آنچه اهمیت دارد
خود ماییم؛ باید تمام هم
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- نگاهی به
جیسون  رضائیان-2-مادر ایشان یک خانمی از
اهل شیکاگو است شیکاگو یک از شهر های بافرهنگ غنی تری  نسبت به شهر دیگر است البته به سطح نیویورک یا
کالیفرنیا نمی رسد  رندان امریکا- اول  انگلیسی – بعدایتالیائی  ها هستند اخیرا خواندم که فنلادی  ها هم سطح 
جزیره سیسیل- هستند – بهترین ها ایرلندی ها هستند   والمانی ها 
میگویند بسیارادم ها خوبی هستند ولی مغز سیاسی ندارند- خطرناک ترین افارد
یهودی هستند  اشک
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
خانواده‌ای در اولویت کووید نوزده هستیم: بیمار ریوی داریم، بیمار کلیوی داریم، فرد مسن داریم، کسی را نیز داریم که آن‌چه خوبان همه دارند، وی تنها دارد! چون خانواده هستیم، این‌ها را به‌صورت وراثتی به یک‌دیگر هدیه داده‌ایم و باز هم چون خانواده هستیم و ارتباطمان باهم اجتناب‌ناپذیر است، نه لزوماً برای جان خودمان، که برای جان یک‌دیگر، بیش از ده روز است که در یک خانه نقلی، دور هم نشسته‌ایم و از این‌همه روز و ساعت و لحظه در کنار هم بودن، به وضو
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
 
 
هوالمحبوب
باد به شدت می‌وزید و شاخه های انبوه قره آغاج را به پنجره می‌کوبید. آسمان قلمبه که می‌زد، همۀ ما از زیر لحاف سرمان را بیرون می‌آوردیم؛ یک چشم‌مان به پنجرۀ اتاق بود و چشم دیگرمان به آقاجان که در قسمت بالای کرسی خواب بود.
انگار بودن آقا، دلمان را قرص می‌کرد که هنوز می‌توان صدای تپیدن آسمان را تاب آورد. باران که شر شر شروع می‌شد، نفس عمیقی می‌کشیدیم و خودمان را به دست خواب می‌سپردیم. صدای باران، پایان خودنمایی باد ولگرد بود. با
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
یک لپ تاپ استوک خوب،کم کارکرد و بدون خط و خش با قیمت کمتر! این چیزیست که همه ی خریداران به دنبال آن هستند اما نکته ی مهم این است که اگر این جنس را پیدا کردید قبل و پس از خرید چه کارهایی را باید انجام دهید که بدانید آیا واقعا سود کرده اید؟
در راهنمای خرید لپ تاپ قصد آن را داریم با اراده ی همه ی نکات اصلی و جزیی شما را در انتخاب یک لپ تاپ مناسب یاری دهیم . اگر به دنبال خرید لپ تاپ دست دوم و خرید لپ تاپ استوک هستید ضروری است بخش های مختلف لپ تاپ را مورد
جهان در گستره مادی شدن به سر میبرد و همه برنامه های کلان تصمیم گیران اصلی دنیای انسان ها رو به سمت سرمایه گذاری کلان به پیش می رفت.
سرمایه داران یهودی برای خود آینده ای پر از امید را می دیدند و یقین داشتند که در آینده ی نه چندان دور، اسرائیل را می توانند حاکم اصلی در منطقه غرب آسیا(خاورمیانه) قرار دهند.(حکومت از نیل تا فرات)
همه برنامه ها به خوبی به پیش می رفت و نظم نوین جهانی در حال تکامل بود.
اقتصاد کل جهان، برنامه های کلان کشورهای متعدد ، نیرو
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
اتوبوس به راه افتاد. نرگس کنار مادرش، روی صندلی نزدیک شیشه نشست و با دقت به خیابان ها نگاه کرد. برق چشمانش و لبخندی که روی لب داشت، گویای این بود که همه چیزِ صحنه هایی که از پشت شیشه می دید، برایش جالب است. تابلوهای کوچک و بزرگ سر در مغازه ها، لامپ ها و لوستر های روشن و رنگارنگ خیابان ها و ویترین ها در شب، چراغ راهنمایی سر چهار راه و حتی شلوغی و رفت و آمد ماشین ها و عابران پیاده.
                             
 نرگس چشمش به کودکی افتاد که در بغل
اتوبوس به راه افتاد. نرگس کنار مادرش، روی صندلی نزدیک شیشه نشست و با دقت به خیابان ها نگاه کرد. برق چشمانش و لبخندی که روی لب داشت، گویای این بود که همه چیزِ صحنه هایی که از پشت شیشه می دید، برایش جالب بود. تابلوهای کوچک و بزرگ سر در مغازه ها، لامپ ها و لوستر های روشن و رنگارنگ خیابان ها و ویترین ها در شب، چراغ راهنمایی سر چهار راه و حتی شلوغی و رفت و آمد ماشین ها و عابران پیاده.
                             
 نرگس چشمش به کودکی افتاد که در بغل
#بگو_سیب 
#به_قلم_علی_عزیزی
#پارت_سی‌و‌یک
با تعجب نگاهم کرد تا منظورم و براش توضیح بدم و من با کشیدن پرده های سبز اتوبوس که منو یاد مینی بوس های قدیمی می انداخت٬ متوجهش کردم که چه بدشانسی ای آوردم.با صدای بلند زیر خنده زد و من اخمام و مصنوعی تو هم کشیدم.
بچه های موسیقی ٬هنوز راه نیفتاده سازهاشون و درآورده بودند و ‌می نواختند و دخترا با دست و بالا پایین پریدن همراهیشون می کردند.
پوریا که سوار اتوبوس شد صدای جیغ دخترا و پسرا بالا رفت، خوشحال شده
برف به تقلید از عشق باریدنش گرفته بود؛ آن هم چه باریدنی. همه‌ی آسمان را دربست قُرُق کرده و می‌خواست همین چند لحظه تمام حرف‌های قلمبه شده در گلویش را بر سر و صورتمان بریزد.
حرف‌هایش شنیدنی و عجیب بود. چارچوب‌ها مانع از شنیدن می‌شد، باید از حصار در و دیوار فراتر می‌‌رفتی. فراتر رفتم.
قدم به قدم دیوانه‌وار گوشم به او بود. چه دل پری داشت. همینطور سفیدی‌اش را به رخ من و دیگران می‌کشید؛ عجیب فخر می‌فروخت. 
حرف‌های حسابش جواب نداشت. دانه‌دانه
 
تمام 100 و خورده ای سانتیمتر قد رعنامو با طول مبل سه نفره ی تو حال، تنظیم کردم که چیزی از پیکرم بیرون نیفته، نه یک سانت کم نه یک سانت زیاد!. فیتِ فیت..
انگار قالبشو برای من زدن! کوسن مبل زیر سرم هست و از ارتفاع حداقل صدو ده بیست فوتی (یاد یه بنده خدایی افتادم که اختلال روانی داشت و یه متر دستش بود و زمین و زمان رو متر میکرد! این اندازه ها آخه به چه درد شما میخوره؟:)) از سطح زمین به پنجره خیره ام و در افکار خودم دارم شنای غورباقه میرم که خدایا این چه
 
افزایش لذت با مدل خاردار 
یکی از بزرگ ترین ترس های دوران جوونیم این بود که با چه رویی برم داروخانه خرید کاندوم میوه ای از اصفهان را
انجام بدهم! چه مدلی رو باید انتخاب کنم که مناسب من و همسرم باشه. من همون اولش از خجالت آب میشدم.
چه برسه به اینکه بخوام  سوال فنی هم بکنم و از اون تازه مشورت هم بخوام!شانس بد من داروخانه نزدیک خونه ما تا
حوالی عصر شلوغ بود.از همه بدتر اینکه مسئول بخش آرایشی بهداشتی یک خانم بود
این کاندوم‌ها بطور معمول خاردار هستن
‍پیش نوشت :مدت زمان زیادی هست که کمتر می نویسم.
اگر بخوام بهونه بگیرم ، حتما می تونم به دندون
درد وحشتناک این چند وقت اخیر ، آغاز برنامه ی تلویزیونی جدیدمون و مراحل آماده
سازی اولیه اون و حتی داستان ادامه دار چالش های مستندی که نزدیک به سه سال هست
درگیر ساختش هستم ، اشاره کنم.
شاید هم بد نباشه که بگم مدت زیادیه دارم صرف
فهمیدن سینمای حیرت انگیز تجربی ایران و خواندن و دیدن آثار محمد رضا اصلانی می
کنم. البته و صد البته تا وقتی خواندن ها ودیدن های
بعد از حدود چندین سال نویسندگی و ترانه سرایی و ویراستاری و چاپ کتاب،تصمیم گرفتم گوشه ای از تجربیاتم رو در اختیارتون قرار بدم.احتمالا قلم خوبی داری اما اطرافیان بهت میگن دست از نوشتن برداری چون برات آب و نون نمیشه!
پس بهتره به همون اطرافیانت بری بگی که اتفاقا نویسندگی هم آب میشه هم نون! چرا؟ الان میگم بهت!
 
 
ا)مطالعه
من از 10سالگی یا احتمالا از 9 سالگی حرفه ی نوشتن رو دنبال کردم. البته اون دوران سطح قلمم خیلی ابتدایی و کودکانه بود! مثل خیلی از د
اگر قول بدهید که دلار ها را، بین مردم تقسیم
کنید، خدا هم اجازه خواهد داد که وارد ایران شود! یوزارسیف، به خاطر یک لحظه فراموشی
خدا، و تمسک به بنده شرابخوار خدا، مدت هفت سال دیگر در زندان ماند! ولی بالاخره
پی به اشتباه خود برد، توبه کرد و خداوند هم، اسباب ازادی او را فراهم کرد! اما
دولت های ایران، از مصدق به این طرف، نفت را ملی کردند ولی منظورشان: دولتی کردن
آن بود! یعنی می خواستند بجای اینکه دلار های نفتی را، بین مردم تقسیم کنند، با
خودشان نگهدا
تبلیغات صدا و سیما طوری است که: همه چیز را فاجعه نشان می دهد! اگر در سیستان و بلوچستان گردو خاک بلند شود، فاجعه است! در خوزستان هوا شرجی شود، یا در شمال باران ببارد، یا در کوهها برف! همه اینها فاجعه است، و تقصیر دولت می باشد! زیرا پیش بینی نکرده و: برای جلوگیری از ان کاری ننموده! در حالیکه مردم خوزستان بارها گفته اند: ما شرجی خود را دوست داریم، و به آن عادت کردیم واگر منظور شما، این است که ترک دیار کنیم، و بجایی که شرجی ندارد برویم، این کار را نخو
نازَک ده‌ساله‌ام، سلام!
نامه‌ای که می‌خوانی از آینده برایت رسیده. آینده! عجیب است، نه؟ می‌توانم ابروهای بالاپریده و چشم‌های گرد و حیرانت را تصور کنم. متعجب نشو دختر کوچولو! در این دنیای بزرگ و عجیب، هیچ‌چیز غیر ممکن نیست و تو وقتی بزرگ‌تر شوی این را بهتر می‌فهمی. اکنون تنها کاری که باید بکنی این است که باورم کنی؛ باور کنی کسی که این نامه را برایت نوشته از آینده‌ای نه‌چندان دور با تو سخن می‌گوید، و خود تو است؛ تو در ده سال دیگر! 
شاید تر
نازَک ده‌ساله‌ام، سلام!
نامه‌ای که می‌خوانی از آینده برایت رسیده. آینده! عجیب است، نه؟ می‌توانم ابروهای بالاپریده و چشم‌های گرد و حیرانت را تصور کنم. متعجب نشو دختر کوچولو! در این دنیای بزرگ و عجیب، هیچ‌چیز غیر ممکن نیست و تو وقتی بزرگ‌تر شوی این را بهتر می‌فهمی. اکنون تنها کاری که باید بکنی این است که باورم کنی؛ باور کنی کسی که این نامه را برایت نوشته از آینده‌ای نه‌چندان دور با تو سخن می‌گوید، و خود تو است؛ تو در ده سال دیگر! 
شاید تر
ایکاش کسی واقعا بود.. ایکاش کسی واقعی بود.. ایکاش راهی برای حل این درد بود.. ایکاش حال و وضع اینگونه نبود.. ایکاش کسی برای درددل بود.. ایکاش این کابوس بود.. ایکاش پس از این بیداری بود.. ایکاش حرفم را میشنید.. ایکاش این دم‌بستن آغاز آواز بود.. ایکاش این فروبستن آغاز پرواز بود... ایکاش مرا میدید.. ایکاش میدانستم چه باید کرد، چه باید گفت.. ایکاش کسی برای درددل بود.. ایکاش این درد چیز کوچکی بود.. ایکاش این هوا فضای کوچکی بود.. ایکاش آنروی سکه خوشی هم لحظه‌ا
دی‌شب «خانه‌ی پدری» را دیدم، و هنوز که هنوز است میخ‌کوب‌ام. تلاش می‌کنم خودم را جمع‌وجور کنم و چندخطی درباره‌ی این شاه‌کارِ به‌تمام معنا بنویسم.
حتماً می‌دانید که فیلم پس از یک‌دهه اکران شده‌است: همه‌جا هم علت توقیف نزدیک به‌ده‌ساله‌اش را خشونت افسارگسیخته در نمایش فرزندکُشی معرفی می‌کنند؛ در حالی که نظیر همین فرزندکُشی را در اثر متوسط ولی جنجالی «مغزهای کوچکِ زنگ‌زده» نیز شاهد بوده‌ایم و، تا جایی که دیدم، هیچ‌کس هم اعتراضی
باد سرد و سوز، گونه ام را میخراشد. از قطار پیاده میشویم و تابلوی ایستگاه نشان میدهد که رسیده ایم! شهر به نظر خلوت میاید.. ساکت ... بوی برف میدهد و سرما. سوار تاکسی میشویم و پس از مسافت کوتاهی به اب انبار سردار میرسیم. تیرمان به سنگ میخورد و آب انبار تعطیل است.  پیاده روی را آغاز میکنیم. در مواجه با شهرهای تازه، دوست دارم توی خیابان هایش قدم بزنم. و از هوا تنفس کنم. ادمها و مغازه ها را با تمام جزییات شان نگاه کنم، و به خاطر بسپارم. از مغازه ها عکس بگی
پس از مدت‌ها فاصله گرفتن از فلسفه، به پیشنهاد دوستی به سراغ کتاب "هر بار معنای زندگی را فهمیدم عوضش کردند"، رفتم. راستش می‌خواستم در برابر وسوسه‌های فلسفه، باز هم مقاومت کنم، اما نام کتاب و بخش‌هایی که به صورت گذرا خوانده بودم، مانع شد. در این کتاب با "دانیل مارتین کلاین" سفری جذاب به دنیای فلسفه را با چاشنی طنز تجربه کردم. کلاین در ایام جوانی زمانی که در دانشگاه هاروارد فلسفه می‌خواند، جملات قصار فلاسفه‌ی بزرگ را در دفترچه‌ای که رویش نو
سرده...بینهایت از نظر من هوا سرده جوری که نوک بینیم یخ زده و قرمزه الان توی اتاقم!
یه هفته خونه نبودیم شوفاژها خاموش بودن و حالا یه خونه ی سرد تحویل گرفتیم که همه مون بید بید میلرزیم و درجه شوفاژ رو 40 گذاشتیم و گرم هم نمیشه که نمیشه!
بهمن ماه اومد....ماهی که من عاشقشم!
برا مستر اچ پیام دادم و یه عکس نوشته فرستادم که :
  
ایشالله خبر دارید:
25 بهمن ولنتاین
26 بهمن: روز زن و مادر
29 بهمن: سپیندارمزگان
الهی بمیرم برا کارت بانکتون!
  
تازه بعدش هم اضافه کرد
 
 
 

 
 
 

 
 
 
نکات مهم و ناگفته در آموزش نویسندگی خلاق 
 موضوع جلسه یازدم : پرسش و پاسخ / رفع اشکال 
    هنرکده ثامن الائمه _ مدرس ارشد شهروز براری صیقلانی
 
سوال اول _ 
کاربر و هنرآموز میترا سلطانی فر قریشی. Mitra64soltanifar@gmail.com پرسش : اقای براری سلام اگر بخوایم یک داستان کوتاه بنویسیم و موفق هم باشه داستانمون پیروی از اصول پیرنگ اجباریه؟ یعنی پیرنگ شرط موفقیت محسوب میشه؟ در رمان چطور؟ تشکر از پاسخ تان
HoNARKADE_CAMEN O,LHOJAJ ....
بادرود و احترام ، نخیر نمیش
کتاب های قصه کودکی ای که در این مطلب معرفی می شوند همگی یا چندجلدی هستند یا شامل چندین داستان در یک کتاب هستند. کتاب ها بیشتر با محوریت حیوانات هستند.در این مطلب ما ۷ کتاب داستان کودک معرفی می‌کنیم؛ لیست کتاب های که در این مطلب در این قسمت آورده شده اند:
جدول داستان های پیش دبستانی
قصه‌هایی برای ۱ تا ۶ ساله‌ها
لنگه جوراب گمشده و ۱۰ قصه دیگر
دایناسوری که حمام نمی‌رفت و ۱۱ قصه دیگر
دندان درد تمساح کوچولو و سه قصه دیگر
شتری با سه کوهان و ۴ قصه د
  اموزش نویسندگی  توسط          شهروز براری  صیقلانی              رفع  اشکآل      
نکات مهم و ناگفته در آموزش نویسندگی خلاق 
 موضوع جلسه یازدم : پرسش و پاسخ / رفع اشکال 
    هنرکده ثامن الائمه _ مدرس ارشد شهروز براری صیقلانی
سوال اول _ 
کاربر و هنرآموز میترا سلطانی فر قریشی. Mitra64soltanifar@gmail.com پرسش : اقای براری سلام اگر بخوایم یک داستان کوتاه بنویسیم و موفق هم باشه داستانمون پیروی از اصول پیرنگ اجباریه؟ یعنی پیرنگ شرط موفقیت محسوب میشه؟ در رمان چطور
تاریخ، همیشه برهه های افتخار آفرینی دارد، که
ثبت در ذهن ها می شود: مانند فتح مکه توسط پیامبر اسلام که: قران مردم را قبل
الفتح و بعد الفتح تقسیم کرد! یا هجرت پیامبر با اهمیتی که داشت، تاریخ جدید را
براساس آن شروع کرده، قبل از ان را نادیده گرفتند. در دوران ما نیز انقلاب اسلامی،
باعث شد تا همه چیز به: قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تقسیم شود! اخیرا نیز که
تاریخ دچار یکنواختی شده بود، و همه ذهنها به ترس از عملکرد ترامپ، محدود شده بود،
سرنگونی پهباد پ
یک:
درخت لوس ... که از حجم برف سر کج کرد ...
تمام ریخت به روی زمین ... سپیدی خویش!
دو:
نمی دانم درون غم مردن ... برای تو چه سود ...
که شادی مرا ... نمی توانی دید!
سه:
برای بردن تو سوی خوشبختی ؛ از من تریلی ...تریلی ... کم بود!
چه بهترم!که مانده ای تو ... سوی بدبختی!
چهار:
امیر سرش را که برد ... می دانستیم ...
بدن چه کاره است درمیادین کارزارعلی(ع)...
 
پنج:
بخور ... اگر می توانیم ...
مجنون باغم!
که شیرین نباشمت ...
لیلی ام!
که دیوانه ات کنم!
شش:
مزار شش گوشه ات را برده ام در کلام
داستانی که نمی خواهد عامه پسند باشد
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در رمان «قهوه سردآقای نویسنده» نوشته روزبه معین، نویسنده تمام تلاشش را کرده است تا مخاطب را با یک شروع جذاب و غافلگیرانه به سمت قصه خود جذب کند. یکی از ترفند‌های نویسندگان برای شروع یک رمان یا داستان کوتاه، این است که با استفاده از عنصر تعلیق خواننده را در همان پاراگراف اول داستان یا در فصل اول و صفحات اولیه کتاب مجذوب کتاب کنند تا مخاطب کتاب را رها نکند. در ا
سلام به دوستان عزیزم :)
این پست رو در پاسخ به پرسش‌های یکی از دوستان عزیزمون نوشتم که چند وقت پیش که بنده مسافرت بودم، با یه پیام انتقادی- تخریبی :) بنده‌نوازی کردند و انقدر شوک شدم که نتونستم جوابشون رو بدم و دو روز پیش هم با انتشار اون پست اخیر چالشی(در مورد عزاداری محرم و این حرف­ها)، دوباره پیامی فرستادند که اینبار کار از انتقاد و تخریب گذشته و رسما شروع به توهین کردند. حالا ازشون اجازه گرفتم که بدون درج نام سؤالات دفعه‌ی قبل رو با بعضی از
می خواستم مطلبی در باب خشونت خانگی بنویسم.چون که بله!من باید در همه عرصه ها اظهار وجودیت "یا به قول شما بویی از ادب نبرده ها گه خوری" کنم.حقیقتا شما را که نمی دانم اما خودم کمابیش با چنین مقوله ای در زندگی نسبتا کوتاهم سروکاری داشته ام.شاید هم واقعا دارم پیازداغش را زیاد میکنم چون به نسبت کسانی که ناشناس در هایلایت های پیج های فمینیستی از خاطرات پرسوز و گدارشان می نویسند با کمربند سیاه و کبودم نکرده اند.با پشه کش به جانم افتاده اند که به اندازه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها