نتایج جستجو برای عبارت :

میتونه هدیه ی تولدش هم باشه

امروز تولدش بود. پیامک زدم و تولدش را تبریک گفتم. جوابی نداد ولی استوری اینستاگرامش اینچنین بود: از دوستانی که محبت کردند و تولدم را تبریک گفتند سپاسگزارم مخصوصا از دوستانی که پیامک دادند و معذورم از پاسخگویی. به هر حال دعاگویشان در بهترین نقطه ی زمین هستم.
+سنجاق شود به رها
شاپور دوم ساسانی تنها شاهی در جهان بود که قبل از تولدش شاه شد! هنگامی که پدرش درگذشت؛ مادرش آبستن بود. موبدان برای رفع نزاع بین مدعیان تاج و تخت؛ تاج را بروی شکم مادر نهادند و کودک متولد نشده را شاهنشاه ایران خواندند!

ادامه مطلب
اگه این کار مزخرف رو تو این سه ماه و این گرما تحل میکنم؛ فقط و فقط واسه این بود یکم پول داشته باشم واسه تولدش یه چی خوب بگیرم.
الان که نیست..
دیگه فقط جون کندنه اینجا بودن برام
راستی راستی تموم شد همه چی؟!
چرا من نمیتونم باور کنم
چقد بدم میاد از عنوان نوشتن واسه اینجا
آدما معمولا خوششون میاد که تاریخ تولدشون یادت مونده باشه.اگه براشون کادو بخری که دیگه هیچی ینی ترکوندی مثلا خود من ذوق مرگ میشم وقتی یکی کادو واسه تولدم بگیره، حتی اگه یه چیز کوچیک باشه؛ البته اگه بزرگ باشه بیشتر خوشحال میشمتولدش یادم مونده ولی خب چه فایده؟ وقتی نتونی بهش تبریک بگی و بهش بفهمونی که برات خودش و تاریخ تولدش و هر چیزی مرتبط بهشه جذابه و دوست داشتنی...
 
دلم میخواست کادو بدم، دقیقا از کاری که بدم میاد همین کادو خریدن و کادو دادنه
از 10 روز پیش دارم برنامه های تولد آبجیمو میریزم، وقتی نتونی کسی رو بغلش کنی بهش تبریکت تولد بگی و کلی باهات فاصله داره دست به دامان اینترنت و ویدیو میشی:(قرار شد خانوادمون +دوستای صمیمی آبجیم یه ویدیو از خودشون بگیرن و تولدش تبریک بگن بعد همه این ویدیو ها رو پشت هم بزاریم تا براش بفرستم:)
هماهنگ کردن با این همه ادم که ویدیو از خودشون بگیرن بفرستن سخته چون خیلی لفتش میدن 11 روز مونده به تولد آبجیم ولی نمیدونم چرا قبول نمیکنن که ادیت کردن این وید
شب تولدش به شهادت رسید یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و به ایران برگشته می گفت: مهدی با اینکه دوره اش تمام شد، تمایل داشت که باز هم بماند و در عملیات بعدی که در روز بیست و دو بهمن قرار بود برگزار شود شرکت کند. وی در همین عملیات و در روز بیست و سوم بهمن در شب تولدش به شهادت رسید. یکی دو شب قبل از عملیات رو کرد به من و گفت: شهرستان ورامین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تا حوالی خیرآباد و گل تپه شهید داده اما خود ور
بسم الله مهربون :)
دوست پسر "م" برای تولدش سه شنبه عصر کافه رزرو کرده، به منم زنگ و دعوتم کرد. ازش تشکر کردم و گفتم که سعی میکنم برم ولی در واقع یقینن قصد رفتن ندارم. "م" صمیمی ترین دوست منه، دوست داشتم برای تولدش باشم ولی خب وقتی دوست پسرش داره این جشن رو میگیره یعنی دوستای اونم هستن و مختلطه که من دلم نمیخواد تنها برم. هنوز بهش نگفتم که نمیرم چون این تولد سورپرایز طوره و خودش اصلا خبر نداره که همچین جشنی هست، امیدوارم بعدا ازم دلخور نشه که البته
شاید بهترین استادی باشه که من قراره تا آخر دوره تحصیلم باهاش رو به رو بشم هم من هم بقیه بچه‌هایی که باهاش کلاس دارن امروز سرکلاس دیگه‌ای بودیم و حرف استاد آنجل شد بعد یهو همگی نشستیم غصه خوردن که ای وای دیگه از ترم دیگه نمی‌تونیم باهاش کلاس داشته باشیم ... بیاید اگه استاد شدید در همین حد خوب باشید.
انقدر بچه‌ها دوستش دارن که تقریبا بیشتریا خوابش رو می‌بینن مثلا دیروز قهرمان آنجلا گفت خواب دیده عروسی دخترش بوده و امروز احترام السلطنه می‌گف
تازه آشنا شدیم میدونم دوسم داره و به نظر آدم خوبی میاد
ولی من از احساس خودم بی خبرم
نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم احساسم بهش برای فرار از تنهایی این روزام باشه ولی اسممو که صدا میزنه قلبم ی جوری میشه
دوس دارم حرف بزنه من فقط بشینم گوش بدم ولی وقتی میخواد صمیمی تر شیم گارد میگیرم :/
باهاش ساعت ها میتونم حرف بزنم و موضوع کم نیارم بلده چ جوری بخندونتم
هنوز رسمی با هم نیستیم ولی اون دوس داره صمیمی تر شیم من هی بهونه میارم و فرار میکنم
احساس و تکلی
دلم میخواد برم سفر ... خیلی دلم میخواداما هم کارم اجازه نمیده هم فرصتش رو ندارم دیگه...کمتر از یک ماه دیگه باید برم دانشگاه اون هم خیلی دور از خونه
واسه همین تصمیم گرفتم مادرم رو خوشحال کنم.چون اون هم با من بود ... اتفاق مشترکی که واسه هر دومون افتاد
و میدونستم علاوه بر اون به دلایل دیگه هم میتونه نیاز داشته باشه به این سفر
نتیجه چی شد؟ 
خودم امشب در نامناسب ترین زمان واسش بلیط خریدم ..
تجدید خاطره ی سفر به یادموندنی قبلیش به مشهد.
این بار تنهایی
و
امروز برایم یک ویدیو فرستاد. به خانومش میگه «یک راز برایت بگویم؟ من برعلاوه‌ی اینکه خودت ره زیاد دوست دارم، یک دختر دیگه هم هست که بسیار دوستش دارم. میخواستم صادقانه بگویم.»
خانومش میگه «تو دوستش داری؟»
با صدایی که رده‌هایی از افتخار داره میگه «دوستش دارم! از دل و جان.»
خانومش میگه «میتانم حدس بزنم کی است!»
میگه «کی است؟»
خانومش میگه «الهه»
میخنده و می‌گه «بهش تبریک بگو!»
خانومش میگه «چی‌ ره؟»
میگه «تولدش است امروز! خبر نبودی؟ پس چطور فهمی
آدما معمولا خوششون میاد که تاریخ تولدشون یادت مونده باشه.اگه براشون کادو بخری که دیگه هیچی ینی ترکوندی مثلا خود من ذوق مرگ میشم وقتی یکی کادو واسه تولدم بگیره، حتی اگه یه چیز کوچیک باشه؛ البته اگه بزرگ باشه بیشتر خوشحال میشمتولدش یادم مونده ولی خب چه فایده؟ وقتی نتونی بهش تبریک بگی و بهش بفهمونی که برات خودش و تاریخ تولدش و هر چیزی مرتبط بهشه جذابه و دوست داشتنی...
 
دلم میخواست کادو بدم، دقیقا از کاری که بدم میاد همین کادو خریدن و کادو دادنه
دیروز تولدم بود.از هر وقتی معمولی تر بود؛از روزهای عادی عادی تر بود.اول به خودن گفتم آدم باید کسی داشته باشه که تولدش با عشق بهش تبریک بگه.بعد گفتم آدم باید کسی داشته باشه که لحظه های خاص براش بسازه،کسی که تو حس مهم بودن بده،خاص بودن بده.برای من‌اما همه چی عادی بود؛تبریکهای اون چند نفر هم که تبریک گفتن ته دلم جا نگرفت. 
پ.ن.من هم باید برای دیگران لحظه های خاص درست کنم و بهشون این حس رو بدم‌که خیلی مهم اند؛همون طوری که واقعا هستن.نباید این مهم
سلام
همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!
گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!
حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!
من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان
با یاد خدا
 
سلام
امروز شنبه اول هفتس.از هوا نگم که فوق العاده بهاریه.
آدم دلش میخواد ساعت ها بره بیرون توی این هوای عالی..
بگذریم امروز رفتم دکتر سرماخوردگیم از ده روز گذشته..شربت و کپسول داد.
درمونگاهم گفته دیگه ویتامین و قطره ب مانمیده دولت.
چرا جابجا مینویسم..☺☺
خلاصه دیگه قهطی شده..
ی هفته دیگه تولد پسر کوچولومه ..عزیز دل من امیدوارم تا تولدش کاملا سرماخوردگیم برطرف بشه.
پسرخاله هرروز میشماره که چن روز ب تولدش مونده.خلاصه منتظر اون روزیم..
خودش به خودش تولدش رو تبریک گفته بود داشتم بی هدف چرخ میزدم که چشمم بهش افتاد 
جمله اش که خوندم یاد چند روز پیش خودم افتادم که تولدم بود و کسی جز خودم نبود که بهم تبریک بگه 
بهش تبریک گفتم ...
نمیدونستم همین تبریک ساده ، قراره شروع چه ماجرایی باشه 
به خودم اومدم دیدم 4 ماهه هر روز جویای حالش میشم و بحث میکنیم 
دلمو باختم ،ناخواسته .... 
امروز زیر بارون قدم میزدم و لذت میبردم ، گفت جدی تموش کنیم ... همراه باد بهاری رفت، آروم و دوست داشتنی ...
باید میر
خودش به خودش تولدش رو تبریک گفته بود داشتم بی هدف چرخ میزدم که چشمم بهش افتاد 
جمله اش که خوندم یاد چند روط پیش خودم افتادم که تولدم بود و کسی جز خودم نبود که بهم تبریک بگه 
بهش تبریک گفتم ...
نمیدونستم همین تبریک ساده ، قراره شروع چه ماجرایی باشه 
به خودم اومدم دیدم 4 ماهه هر روز جویای حالش میشم و بحث میکنیم 
دلمو باختم ،ناخواسته .... 
امروز زیر بارون قدم میزدم و لذت میبردم ، گفت جدی تموش کنیم ... همراه باد بهاری رفت، آروم و دوست داشتنی ...
باید میر
خودش به خودش تولدش رو تبریک گفته بود داشتم بی هدف چرخ میزدم که چشمم بهش افتاد 
جمله اش که خوندم یاد چند روز پیش خودم افتادم که تولدم بود و کسی جز خودم نبود که بهم تبریک بگه 
بهش تبریک گفتم ...
نمیدونستم همین تبریک ساده ، قراره شروع چه ماجرایی باشه 
به خودم اومدم دیدم 4 ماهه هر روز جویای حالش میشم و بحث میکنیم 
دلمو باختم ،ناخواسته .... 
امروز زیر بارون قدم میزدم و لذت میبردم ، گفت جدی تموش کنیم ... همراه باد بهاری رفت، آروم و دوست داشتنی ...
باید میر
29 ام این ماه تولدشه و من بدون شک دلم واقعا براش تنگ شده ...
حتی نمیدونم که منو یادشه یامه ولی اینو مطمئنم که لاقل روز تولدم منو یادش میاد ...
دوست دارم بهش تبریک بگم ولی من ۴سال پیش تو روز تولدش برای همیشه باهاش خداحافظی کردم و دیگه هیچ وقت هیچ پیامی بهم ندادیم با وجود وابستگی وحشتناکی که بینمون بود ...
مطمئنم اونم هنوز منتظره ...
دلم برای وقتایی که با فحش نصیحتم میکرد تنگ شده ...
اون از من کوچیک ترین خبری نداره ولی من به هر طریقی بدون اینکه بفهمه ازش
نمیدونم سریال فرندز رو دیدین یا نه ولی توی اون سریال شش تا شخصیت وجود داره که به نظر من شخصیت هرکدوم از ماها متشکل از این شش شخصیته.
جویی:یه انسان دائم الگرسنه که عاشق غذاست و هیچوقت بهش نه نمیگه.
فیبی:یه ادم الکی خوش که از لحظات زندگیش لذت میبره.
چندلر:به شدت انسان فان و در هر شرایطی به خصوص وقتی توی یه جمع معذب میشه سریعا دهنش به طنز پردازی میپردازه:دی
مانیکا:به شدت وسواسی در هر اموری و به شدت کمالگرا
ریچل:اهل مد و خوش پوش گروه و به شدت عاشق خری
سلام.
دلم باز هم گرفته. اصلا دله دیگه باید بگیره. مگه نه؟
چرا گرفته؟
از دست کارهام. از دست کارهام. از دست گناه هام. از دست بی معرفتی هام.
این همه لطف کرده تا اینجای عمرم به من. ولی من چی؟
شب تولدش. روز تولدش. باید دلشو بشکنم؟ باید گناه کنم؟
بخدا دیگه آقا خسته شدم.
دارم از خدا دور میشم. آقاجان ...
نوکری هم بلد نیستم. خاک تو سر من که اسممو نوکر میذارم.
ولی آقا دلم خوش بود دیگه از روز تولد شما، دیگه تموم میشه این بی معرفتی هام.
ولی خب بازم ... .
آقا راستی!
امش
تفکر غالب ماها (یعنی من و میم و اغلب اطرافیانمون) اینه که روز تولد آدم هم یه روزی هست مثل روزهای دیگه.یعنی در این حد بی ذوقیم ما.ولی خوب آدم هرچقدر هم بی تفاوت باشه بالاخره اون احساس خاص به روز تولدش رو داره.آدمها همیشه مورد توجه قرار گرفتن و دیده شدن رو دوست دارن.ولی من واقعا واقعا الان و تو این سن هییییچ توقعی از هیییچ کس ندارم که یادش بمونه و تبریک بگه.اونم با این دغدغه های متعددی که آدم ها این روزها دارن.
امروز تولدمه و رسما وارد 33 سالگی میشم.
با سلام
دختر خانم های عزیز همین اولش خواهش میکنم جبهه نگیرد ،سوالم صرفا جهت اطلاع هستش و اینکه ببینم دختری با این مشخصات پیدا میشه یا نه؟
- اهل مهمونی و بیرون رفتن نباشه. یعنی همش بگه بیا بریم بیرون مغازه ها رو بگردیم
- دختری که اهل مسافرت نباشه زیاد، در حد سالی یه بار نهایتش
- دختری که عروسی نخواد (به یه مراسم خودمونی راضی باشه)
- دختری که انتظارهایی عجیب غریب نداشته باشه. مثلا انتظار اینکه برای تولدش همه دوستانش رو دعوت کنم و سوپرایزش کنم
- دخت
 
از مامان شماره‌ی یه نفر رو خواستم که گفت از تو گوشیم بردار. اتفاقی صفحه‌ی پیام‌هاش رو دیدم که طبق معمول همه‌ی پیام‌هاش رو پاک کرده بود؛ اما پیامی رو که من برای تولدش فرستاده بودم نگه داشته بود. من با تو چیکار کنم آخه؟ 
 
 
   این که امروز تولدش است را از مدت‌ها پیش می‌دانستم. از همان زمان‌هایی که هنوز دزدکی مرا نبوسیده‌بود و من بغلش نکرده‌بودم که کار زشتی کرده. از کمی قبل‌تر از این که به خاطر بوسه یهوییش از او خجالت بکشم. کنار یکی از درهای بزرگ پردیس ایستاده بودیم که شقایق به همان شیوه تکراری و کلاسیکش داشت سر صحبت را باز می‌کرد. از تاریخ تولدش می‌پرسید. خنده کنان جواب شقایق را می‌داد. آرام سرش را تکان می‌داد. مهربان به نظر می‌رسید. یادم نمی‌آید به من توجه
سلام خدمت دوستان گرامی 
سوال من اینه که پسری با این مشخصات برای ازدواج پیدا میشه یا نه، از نظر اخلاقی مهربون باشه، و خشن و جدی و عبوس نباشه، الکی عصبانی نشه، دست بزن نداشته باشه، و بشه راحت باهاش حرف بزنه آدم، دقیقا مثل دو تا دوست با هم درد و دل کنیم،  حوصله داشته باشه که من باهاش حرف بزنم، به هر حال میدونم مردان حرف زدن زیاد رو دوست ندارن، ولی خب در حد معمول که من انتظار دارم که فکر نمیکنم غلط باشه.
در کل میدونم آدم تو هر کاری باید تعادل رو ر
خواستم بگم اگه تولد کسی نزدیکه و یا چندروز از تولدش گذشته، به جای اینکه توی دفترچه ی مسخره ات یادداشت بزاری "کادو فراموش نشه"، همون روز برو کادو رو بخر.می دونی چرا؟ چون یادت می ره و می گی بزار برم آزمایشگاه کارهام رو انجام بدم، بزار چهل و پنج صفحه ی آخر کتابی که از کتابخونه امانت گرفتم رو بخونم، بزار برم سر کار و ... . بعد یه دفعه می بینیش و یادت میاد یادت رفته کادو بخری. دیگه اون موقع دفترچه ات حتی اگه جلدش نارنجیِ فسفری باشه و داخلش برای هر روز ی
جمعه باشه
هوا آفتابی باشه
روزای آخر پاییز باشه
تنها باشی
موسیقی باشه
پنجره باز باشه
رو به دریا..   
تو قاب پنجره بایستی و نور آفتاب 13:24 دقیقه به صورت و دستهات بتابه..
تازه میفهمی اصلا اونجایی که وایسادی نیستی!
پس کجایی بغیر ازونجا.. ؟
صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت این
این اتفاقی نیست که شب ۱۶ آذر با همسر بری همون کافه‌‌ی نزدیک خیابون ۱۶ آذر که اولین بار برای تولدش اولین هدیه‌ی زندگیت رو دادی بهش و این‌بار اون برای هدیه آشتی‌کنون برات هم گل بخره، هم یه کیف سبزِ بزرگ که وقتی می‌خوای بری کلاس طرح کلی انگیزه‌ات بیشتر بشه.
۸ سال پیش هیچی نداشتیم. نه خونه، نه ماشین، نه بچه. فقط دوتا سر پرشور بود و یه پرتو محبت‌.
۸ سال گذشته. ‌پیرتر شدیم ولی دلمون به هم گرم‌تره.
این بار با دوتا بچه، ده‌ها برابر اون بار که فقط ی
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که می‌کردم بی‌شک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصله‌مان را جستجو می‌کردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمی‌دادم... با خودم حساب کتاب می‌کنم ببینم تعداد پیام‌های‌مان در این سال‌ها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصله‌اندازمان؟ می‌نشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمی‌دهد برای تخمین تعداد پیام‌ها. به فرودگاه‌ها فکر می‌کنم، به ج
امروز تولدش بود، اگر اینترنت وصل بود اولین کاری که می‌کردم بی‌شک فرستادن پیام تبریک نبود. بجایش کیلومترهای فاصله‌مان را جستجو می‌کردم. راستش را بخواهی بعدش هم پیام نمی‌دادم... با خودم حساب کتاب می‌کنم ببینم تعداد پیام‌های‌مان در این سال‌ها بیشتر شده یا کیلومترهای فاصله‌اندازمان؟ می‌نشینم به شمردن بهارهایی که باهم و بیهم اینجا و آنجا خزان کردیم، ضرب و تقسیم جواب نمی‌دهد برای تخمین تعداد پیام‌ها. به فرودگاه‌ها فکر می‌کنم، به ج
هر وقت از منطقه به منزل می‌آمد، بعد از اینکه با من احوال پرسی می‌کرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز می‌ایستاد. یک روز به قصد شوخی گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن، نماز می‌خوانی؟ نگاهی کرد و گفت: هر وقت تو را می‌بینم، احساس می‌کنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم. هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمی‌کردم. سال ۹۳ سوریه بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم؛ اما تاریخش به میلادی بود، حاجی به خاطر مشغله زیاد و دیر آمدن به خانه
درمورد تولد گربه چی میدونید؟ من یه مطلب باحال خوندم درباره جشن تولد گربه https://simoncat.ir/گرفتن-جشن-تولد-برای-گربه/ اگه برای شما هم جالبه متن زیر رو بخونیدشاید گربه ها تاریخ تولدشان را بروی تقویم علامت نزده باشند و یا شاید برای آن برنامه ریزی نکرده باشند ولی قلبا اینرا احساس میکنند که یکبار دیگر دور خورشید گشتند و عشق و حال کردند و خوردند و خوابیدند .بد نیست که ما این تاریخ را بروی تقویممان علامت بزنیم و برایش برنامه ریزی کنیم و لحظات خوشی را برا
سلام دوستان.....یهو دلم خواست از چیزی بنویسم که بالاخره دریک فرصت مناسب عملی شد....یادتون این پست( امان از دست تو....امان از دست من ) رو؟
خب بالاخره بخت بامن یار بود و شب تولدش یهو تو ذهنم پااااپ،این فکر دراومد که تبریک بگو و سوتفاهم هارو با خرف زدن برطرف کن که خیالت راحت بشه....
و همینکارو کردم....اولش یکم تودلم خالی شد ولی بعدش گفتم با اراده و انجام بده اینکارو...شاید فردا دیگه چشمهات رو به سقف باز نشه...والااا...کی از فردای خودش خبر داره؟....
خلاصه گفت
ادم از اولین روز تولدش هم باید یاد بگیره روی پای خودش وایسه
خودش و خودش..
وابسته به کسی نباشه..
اینو تو مخش فرو کنه که هیچکی به جز خودش نجات دهنده زندگیش نیست..
خودش باید خودشو جمع کنه ،ببره بالا بدون اینکه به بقیه نگاه کنه و منتظر و چشم انتظار دستی برای کمک باشه..
چون اگه زود این چیزا رو در نیابه یهو وسط زندگیش میفهمه که دیگه اون دستا کمک کنندش نیست و حتی اون چشما دل نگرانش..
بالاخره هر کس دغدغه های زندگی خودشو داره...نمیشه هم انتظار داشت
:)
یه دوست لازم دارم. دختر باشه. بیست و شیش هفت ساله. ترجیحا پولدار باشه، نبود هم نبود حالا. مجرد باشه و تنها زندگی کنه، یا فوقش با مادرش مثلا. دختر باخدا و پاکی هم باشه. 
آهان، مشکلی هم نداشته باشه که من این سه سال باقی‌مونده رو برم پیشش زندگی کنم. 
قدیمیا یه چیزی حالی‌شون بوده که گفتن دوری و دوستی. 
حواستون به کسایی که دوسشون دارین باشه، حواستون باشه چقدر براشون مهمین، حقیقتا براشون مهمین اصلا یا نه؟
یهو به خودتون می‌آید و می‌بینید دارید تمام تلاشتون رو می‌کنید که نگهشون دارین ولی همه چیز داره محو می‌شه، چون اونا هیچ کاری نمی‌کنن، هیچ کاری.
فکر کن صبح تا شب پیش زنتی و با اون سکس داری اصولا بعد میای ادعای عشق و عاشقی با یه دختر ۲۰ ساله رو میکنی که تو کونش هم جا نداری.چه برسه به قلبش. بعد منتظری تا هر سال تولد اون دختر فامیلتون که رفته  ترکیه و عکسای لختیش تو پیجش هست بشه تا بدویی زودتر از همه تولدش رو تبریک بگی. 
اگه تباه نیستی پس چی هستی؟
کونی.
و باز هم افسوس از کسی که دوستش میداشتم. از دوست داشتن و ...
چرا تو زندگی ما از این آدمایی که براشون مهم باشه دردمون چیه وجود نداره؟ یکی که دلگیر بودنمون رو بفهمه، و بین همه ی مشکلاتش وقت برامون داشته باشه که مرحمی به زخم دلمون باشه! چرا همه نمکن روی زخم های قلب مون؟؟
اینقد بی کسی رو آدم کجا ببره؟؟
از الان تا تولدت بیستو چهار ساعت مونده بیستو چهار ساعتی که نمیدونم قراره چجوری بگذره ولی میدونم انرژی زیادی ازم میبره اما حرف س رو باید با خودم مدام و مدام تکرار کنم، س میگفت تولدش فرصت خوبیه برای اینکه بفهمه از دستت داده واقعاراست میگه تو منو از دست دادی و حتی با تولدتم نمیتونی برم گردونی...
من یه انسان ترسوی احساساتی هستم
و هیچکس نمی دون
من ادم های دیگه رو خیلی دوستشون دارم
سعی میکنم بهشون کمک کنم
براشون دعا میکنم
حتی وقتی فراموشم میکنن
ولی یه روز در سال همیشه خیلی سخت برام میگذره
اونم روزه تولدمه
ته ذهنم یه صدای ترسو دارم
صدای من سیزده سال که نشسته توی حیاط روز تولدش گریه میکن
و فکر میکن باید واقعیت قبول کن  که
قرار نیست هیچوقت هیچکس بهش فکر کن
فقط چون معمولا روز تولدش روزیه که توی خونه بحث و جدل میشه
و بعد از بحث کسی یادش نیست ک
اصولا آدم نباید دختری باشه که حتی از خطرناک ترین وسایلِ شهربازی هم نترسه و با شوق بره سمتشون، حداقل اینکه نباید همش رو جدول راه بره. نباید دختری باشه که ساده ترین تیپ ها رو بزنه.. نباید دختری باشه که ندونه کانسیلر یا رژگونه رو چطور استفاده میکنن. نباید نسبت به همه بی تفاوت باشه. نباید ساده و مهربون باشه. نباید کلِ روز رو از خستگی خواب باشه. نباید به جای شوآف توی اینستا بیاد ساده توی وبلاگ بنویسه. اصولا دختر نباید یه چیزی تو مایه های من باشه. چن
مثلا انقدر حرف تو دِلت جمع شده باشه که نتونی بزنی و ندونی که از کجا باید شروع کنی و سکوت رو ترجیح بدی،مثلا بیکار باشی ولی کلی کار داشته باشی،مثلا ناخواسته تمام احساسات منفی بهت هجوم بیارن و تبدیل بشن به غبطه خوردن(شایدم حسادت!)،مثلا از یه جایی به بعد فقط لبخند بزنی،لبخند زدن همیشه به معنی اوکی بودن نیست.مثلا انقدر دلسرد شده باشی که دیگه حتی نخوای شانست رو امتحان کنی و بقول "سین" تیری توی تاریکی بزنی!مثلا حتی شادترین آهنگ ها هم واست غمگین ب
با هم رفتیم به محل تولدش، همه جا را نشان ما داد و گفت: 
اگر روزی آقا به من اجازه دهند از شغلم کناره بگیرم، حتما به روستا بر می‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم.
پدرم کشاورز بود، تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت، دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای ارزش قائل نیست برای جوانان روستا مهیا کنم.
/
سال هر کسی از یه جا شروع میشه
یکی اولِ نوروزِ..یکی سال میلادی جدید...یکی ماه رمضون..یکی روز تولدش..یکی محرم..یکی هم مثل من اربعین
میخوام جوونی کنم
میخوام امشب که شب اولین سال جدیدمه با خودم قرار بزارم که قدر جوونی و عمرمو بدونم و شروع کنم
:)
قدر جوونی
وقت
و روزهایی که دارن میرن پشت هم و بدونم.
همین
واقعا همین
 
هر کاری میکنم خوابم نمیبره
خدایا به حق همین شب عزیز ازت میخوام به مامانم شفای کامل بدی
و نتیجه آزمایشها و ام ار ای ش هم خوب‌خوب باشه
خدایا میشه مامان مشکلی نداشته باشه و این چیزا هم الکی باشه همش؟
خدایا مامانمو خوب خوبش کن. میخوام سالم سالم باشه
روح‌الله همیشه می‌گفت:
دوست دارم یکی از مراسم‌هام تو ولادت امام حسن(ع) باشه. 
امام حسن(ع) خیلی مظلومه، تولدش وسط ماه رمضونه، هیچکس عقد و عروسی شو نمیندازه تو ماه رمضون!
حالا ایام تولدت با میلاد امام حسن(ع) یکی شده.
تولد شهید روح‌الله قربانی
@modafeanharam77
امام رضا را مسخره می کردند..
گفتند نسل امامت دیگه تموم شد!...
امامِ دیگه ای وجود نداره!...
تا اینکه سومین محمد، به دنیا اومد...
"نامش ستوده است....محمد...."
برای همین روز تولدش را باید خیلی بیشتر از تولد سایر ائمه، شادی کرد...
در سالروز ولادت عموش، علی اصغر متولد شد...

ادامه مطلب
 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
یکی باید باشه. یکی که با همه فرق کنه. یکی که پزشو به بقیه بدی. یکی که یه چیزی فراتر از بقیه تورو درک کنه. یکی که فراتر از بقیه باهاش راحت باشی. یکی که فراتر از بقیه دوستش داشته باشی. یکی که برات خاص تر از بقیه باشه. یکی که براش خاص تر از بقیه باشی.
یکی باید باشه...
یکی باید باشه...
این جای خالی باید پر بشه...
هیچ راه فراری هم نداریداشتم با میم حرف میزدم و میخندیدم و برای تولدش برنامه میچیدم که گفت بره و برگرده
میدونی چی شد؟واسه رفتنش از جمله ای استفاده کرد که اون روز شوم من خودم استفاده کردم و رفتم و وقتی برگشتم دیگه یه چیزایی سر جاش نبود! و از همه مهمتر دیگه حالم خوب نبود
دارم بهتر میشم این روزا اما خوب نمیشم تا وقتی که کاری که میم گفت رو انجام بدم
برم و یه جورایی انتقامم رو بگیرم.اما به روش خودم.
سال اول که تولد براش گرفتم تاریخ شمسی و میلادی قاطی کرده بودم و روزی که باش قرار گذاشته بودم این فهمیدم
بخاطر همین از اون موقع به بعد استرس تاریخ تولدش دارم.
امسال تصمیم گرتم براش هدست بخرم. مارک معروفی خریدم. خیلی خفن بود.. اما دوست نداشت. و اینکه کسی کادووی براش بخرم و مفید نباشه بیشتر هرچیز اذیتم میکنه 
 
امشب اسمم رو صدا زد و من هوش از سرم پرید :)) گفت چرا تو نمیگی چه کتابیه ! و من گفتم اتفاقا میخواستم ازت بپرسم چه کتابیه ! گفت چی رو ؟ و من بعد تر فهمیدم منظورش کتابیه که برا تولدش گرفتم و هنوز دستش نرسیده اون مشتاقه تا بدونـــه و بخونه ! گفتم الان فهمیدم چی رو میگی و اون قراش قراش شکلک خنده فرستاد و گفت خنگی و گفتم بعیر نیست که خنگ نشده باشم !  و ایـن بود مکالمه منو و اون :) 
نیک در سال ۱۹۸۲در استرالیا به دنیا آمد فرزند اول خانواده بود و نیک بدون دست و پا به دنیا آمد مادرش حاضر نبود او را ببیند و پدرش با شنیدن به دنیا آمدن فرزندش بدون هیچ دست و پا کاملا گیج شده بود و موضوع را باور نمی کرد نه تنها پدرش بلکه تمام اقوام و بستگانشان با به دنیا آمدن او عزادار شده بودند آن ها شبانه روز از خود می پرسیدند چرا خداوند چنین چیزی را برای آن ها خواسته است نیک از لحضه ی اول تولدش تا سن سیزده سالگی خجالت می کشید که درباره ی روزهای پ
 
کلاس هشتم بود که یه برگه برداشتم و روش نوشتم: لطفا لبخند بزنید. شاید فکر کنین زدمش روی در و دیوار. اما نه، از زیر در دفتر ماریلا، یعنی مدیر مدرسه‌مون ردش کردم و آخر سر هم رفتم پیشش و اعتراف کردم که کار من بوده. ماریلا آدم اخمو و عجیبی بود که هیچوقت از دست من درامان نبوده و نیست. بعد از مدت‌ها براش یه نامه دیگه نوشتم. یه متنی که توش بهش گفتم ازش نمی‌ترسم، فقط دلم میخواد بذاره دوستش داشته باشم. اگه خوشبین باشید این علاقه رو ربطش میدین به "عشق که
تم تولد پسرانه
تم تولد پسرانه اکثرا شخصیت های کارتونی و یا تیم فوتبال هستند .
تم مرد عنکبوتی تشکیل شده از رنگ قرمز مخصوص پسربچه های معمولا زیر 10 سال میباشد .
باتوجه به رنگبندی این تم بهتر است در بادکنک آرایی از رنگ قرمز استفاده کند .
مرد عنکبوتی شخصیت مورد علاقه پسران است .
پس اگر فرزند  شماهم مرد عنکبوتی را دوست دارد گزینه ی خوبی است تا برای تولدش اورا خوشحال کنید .
بن تن یک پسربچه ی بازیگوش ولی قهرمان است
که با ساعت جادویی اش به موجودات مختلفی
یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ۱۹ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ۳۳ میلیون دلار!بستگی داره توپ توى دست کی باشه!یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!بستگی داره عصا توى دست کی باشه!دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!بستگى داره روزى شما دست کى باشه!همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ، توى دست کی باشه!پس ، دلواپسی هایت ،
یه  پرنده دوست دارهآسمون  آبی باشهروزای خوب خداصاف و آفتابی باشه
 یه  پرنده دوست دارهخوب و مهربون  باشهشب پیش ستاره هاروز تو آسمون  باشه
یه  پرنده دوست دارهتو دلا غم نباشهلبا پرخنده باشهدرد و ماتم نباشه
 یه  پرنده دوست دارهرو  زمین جنگ نباشههمه دل ها شاد باشنهیچ دلی تنگ نباشه
یه  پرنده دوست دارهقفسش باز بمونهاز قفس فرار کنهراحت آواز بخونه
یعنی اگه من به اندازه ی کافی عاشق خودم باشم، دیگه از محبت آسیب نمی بینم؟ بی خودی توی دام محبت نمی افتم؟
فک کنم راه حلش این باشه. باید عشق رو در وجود قوی تر کرد :عینک_آفتابی
از طرفی هم باید یادت باشه که هویت مستقلت اول از همه قراره همیشه مستقل باشه.
 
 
اگه شوهرت دوستت باشه دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه ولی اگه دنیا دوستت باشه شوهرت دشمنت باشه فایده نداره
_جاری جاریو زرنگ میکنه...هوو هوو رو خوشگل. 
یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...وجاریها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرند
_همیشه نصفتو به شوهرت نشون بده نصفتو نشون نده یعنی همه چیزتو به شوهرت نگو
_همیشه پوستو بشکاف پولتو بزار توش 
یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش
به نظرم لازمه هر شهری یه مرکز داشته باشه. جایی که رسیدن بهش آسون‌ترین راه‌ها باشه، جایی که از ساکن و مسافر، هرکی توشه، اگه راه گم کنه، اگه خسته باشه، اگه خوشحال باشه، اگه ناراحت باشه، اگه می‌خواد از خونه‌ش بزنه بیرون، اگه بی‌جا و مکان باشه، اگه بخواد قرار بذاره، اگه بخواد خلوت کنه، اگه بخواد خوش بگذرونه، اگه بخواد عزاداری کنه، اگه تازه متولد شده یا اگه تازه مرده، در هر حالی بتونه روش حساب کنه. مرکزی که آغوشش باز باز باز باشه، مرکزی که خود
 یا تفکر به تفکر یا حس به حس
خلاصه نبرد در واقع تقابل دو نفر با هم یا دو تفکر متضاد هست که میتونه
نشات گرفته از یک اتفاق کوچیک باشه یا حسی ناخوشایند ولی باید به قلب نبرد
رفت وحس کرد که واقعا اون دو متضاد قلبا قادر به نبرد هستند یا در ظاهر
کودکانه به خاطر غرور کاذب اینکار رو میکنن وچه شیرین هستند متفکرانی که به
واقعیت ان پی برده و واقف شوند عشقی عمیق وجود داره که میشه با کمی درایت
جمع کرد ودوباره ساخت که چه زیباست ساختنی که دوباره باشه ومیتون
چشامو میبینم قیافه ممدرضا شایع رو میبینم :|
آخه چرا اینقد بچه و عموییه؟ :|
این بود کسی که میگف بدهکارتم دنیا اگه مردی بیا بگیر؟
چی باعث شده بود با این سن این کارا رو اجرا کنه؟ :|
ولی واقعا توقع داشتم یه چهره پخته ای باشه
حداقل صورتش یه زخم پشت ریش میشاش داشته باشه نه اینکه اصلا ریش نداشته باشه :|
با سروش و ف اومده بودیم  بیرون، که رتبه ها رو اعلام کردن:)) محض  اطلاعتون سروش همون کراش اولیه است؛))  بگذریم.  سروش رتبه  اش خیلی باحاله:)) تاریخ تولدش  شده (۱۳۷۹). بخاطر اینکه  سه رقمی  نشده ناراحته ولی. ف هم که خسته نباشه  ۱۸ هزار شده. منم ۵۸۵:)) (عدد رو حال کنید فقط-__-) و ۲۲۸ منطقه شدم:)) تو زیرگروه  یک هم ۲۰۹:)) در صدای  ادبیاتاممخ
پ.ن: ریدم  دهن  عمه ای که تو کل سال فقط یه روز دختر  رو تبریک میگه و یه رتبه ی کنکور رو می پرسه. خاک تو سرت بدبخت:))
1. امروز ایناروس رو برا تولدش سورپرایز کردیم و کلی جیغ جیغ کردیم براش چون نمیخواستیم اولین سالی که با مامانش "یه دنیا" فاصله داره  ناراحت باشه :) همه مسائلش به کنار، فقط اینکه ما به یاسی گفتیم ببرتش پایین که مارو در حال تدارکات نبینه. پنج دیقه بعد به یه بهونه بیارش بالا. گفت اوکی. رفت پایین با ایناروس. حالا ما با پشم های ریخته به جای پنج دیقه ، نیم ساعت اون بالا کیک به دست وایساده بودیم که خانوم ایناروس تشریفشونو بیارن، مثکه سیستم گوارشیشون شانس
من خیلی یه جورایی حزب بادم احساس میکنم شخصیتم از درون تهی هست ثبات اخلاقیم ندارم حتی!!بخش عمده ایش به خاطرخاطر اینه که نظر بقیه برام مهمه و خیلی دلم میخواد همیشه ازم به خوبی یاد بشه و به شدت وحشت دارم از اینکه کسی باهام بد بشه یا نظرش از خوب به بد راجعم تغییر کنه (در حدی ک راضی بودم مثلا کسی توروم باهام خوب باشه اگه خواست حالا تو دلش بد باشه:|||)
یکی بهم بگه شخصیتت رو توصیف کن نمیتونم چون بعضی مواقع خیلی مهربون میشم بعضی مواقع واقعا برام مهم نیست
متنفرم از مرد ها یا پسرایی که میگن دختر باید کوچولو باشه موهاش یه متر باشه لوس باشه فلان :|
من از فضا اومدم که بدون این ملاکا کسیو دوست داشتم
نگفتم قدش بلند باشه یا سیکس پک باشه یا چشم آبی باشه و فلان
اگر واقعا میخواید یه زندگیه ارومو کنار کسی داشته باشید 
یا میخواید واقعا کنار یکی بهتون خوش بگذره 
اون ملاکا تاثیری نداره :|
مثلا یکی میگه چون دختره موهاش یه متر بود خیلی بهمون خوش گذشت  
زندگیمون از بقیه بی دغدغه تره
یا رابطمون پایدار تره
من مید
بزرگ شدن با خواهری که هیچ شباهتی به خودتان ندارد واقعاً سخت است اما اگر از دست همدیگر جان سالم به در ببرید، می‌توانید خیلی چیزها یاد بگیرید. شاید اگر اختلاف سنی‌مان کمتر بود من زودتر می‌فهمیدم که لازم نیست این همه مؤدب و منظم و محتاط و کسل‌کننده باشم. نه اینکه دست از پا خطا نمی‌کردم اما بیشتر اوقات سعیم بر این بود و از اخم و تخم بزرگ‌ترها تا بن جان می‌ترسیدم. او؟ با جسارت و خودانگیختگیش همه‌ی قواعد را بر هم می‌زد و به هیچ جای دنیا هم بر نم
بعد از این همه سال تو اینستاگرام فالوش کردم و یه جورایی توپ رو انداختم تو زمین اون. اما نمی‌دونم این که اونم منو فالو کرد به این معنیه که توپ الان تو زمین منه یا نه. به نظر میاد معلوم نیست توپ کجاست و در واقع توپ گم شده.
+ حالا شاید تولدش رو تبریک بگم و توپ دوباره بیفته تو زمینش. یه کامنته دیگه. زیر پستی که خودش گذاشته.
+ شاید هم بهش پیشنهاد بدم که هم دیگه رو ببینیم.البته این مورد دیگه گل به خودی حساب میشه.
+ دارم راجع به یه خانم ۶۰ ساله صحبت می‌کنم.[
بعد از امتحان زبان که اومدم خوابگاه وسایلم رو جمع کنم قلی زنگید
گویا بچه ها بهش گفته بودن من قرار نیست تولدش رو برم
زنگ زد گفت نارنجی
تو واقعا میخوای بری؟
گفتم آره دیگه ببخشید کار واجب دارم و اینا بلیط گرفتم باید برم
تولدشم تبریک گفتم
به بچه هام سپرده بودم که واسش کادو گرفتن منم سهیم کنن ولی فعلا نگرفتن
بعد از تولد هم گلگلی زنگ زد
گفت خیلی خوب نبوده گویا
و یه سری ماجراها رو تعریف کرد
و خدا رو شکر کردم که عاقل بودم و نرفتم بین آدمایی که معاشرت ب
عدم که همیشه مرگ نیست..
میتونه توقف آدم تو زمانی باشه که لازمه بجنگه!
من اسمشو میزارم عدم..
علت توقف هم میتونه نشات گرفته از عشق باشه، تنبلی باشه..
منطق باشه! یا ؟! ...
نمیدونم اما هرآدمی یه جایی میرسه به باتلاق عدم ک لازمه دست و پا بزنه و خلاص کنه خودشو از اون وضعیت..
این وسط به خیلی چیزا! و خیلی کسا چنگ میزنه و هدفش فقط رهایی..
گرچه ب قول ی بزرگ "به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد"
 
پ.ن: این روزا میجنگم با هوس! عقل! زمان! چاره!عشق! و همه چی.. 
الهی بشه همونی
سلام دوستان
سعی میکنم تا دو سه هفته دیگه رمان "عشق ابدی ولیعهد" رو تموم کنم
و اینکه میخوام یک رمان جدید بنویسم که ماجرایی باشه ولی ربط داشته باشه به رفاقت و اینا(میخوام تقدیم کنم به رفیقم)ولی نمیدونم اسمش چی باشه.نظرشما چیه؟
اسم های پیشنهادی خودم:
"عشق در تاریکی" اسمش جور شه رمانش میاد تو ذهنم چی باشه
"عشق نا تمام" یه طوری نیست از نظرتون؟
"دو دقیقه تا مرگ"خودمم میترسم از اسمش
خب دیگه نظر شما چیه؟
سلام دوستان
سعی میکنم تا دو سه هفته دیگه رمان "عشق ابدی ولیعهد" رو تموم کنم
و اینکه میخوام یک رمان جدید بنویسم که ماجرایی باشه ولی ربط داشته باشه به رفاقت و اینا(میخوام تقدیم کنم به رفیقم)ولی نمیدونم اسمش چی باشه.نظرشما چیه؟
اسم های پیشنهادی خودم:
"عشق در تاریکی" اسمش جور شه رمانش میاد تو ذهنم چی باشه
"عشق نا تمام" یه طوری نیست از نظرتون؟
"دو دقیقه تا مرگ"خودمم میترسم از اسمش
خب دیگه نظر شما چیه؟
روند رشد و نمو طبیعی نوزاد از بدو تولد تا دو ماهگی
روند رشد طبیعی نوزاد از بدو تولد تا دو ماهگی را با جزئیات کامل برای شما در این مقاله آورده ایم.
نوزاد شما ممکن است از بدو تولدش وزن نگیرد ولی بعد از ۱۲ روز نیز شروع به افزایش وزن می کند.
وزن کودک به صورت عادی هر هفته افزایش می یابد اگر که این طور نیست باید به دکتر مراجعه کنید.
چرا که ممکن است نوزاد شما به درستی نتواند مک بزند. کودک شما ممکن است در ابتدا به
صورت نامنظم شیر بخورد ولی به مرور شما می ت
یه توضیح موقتی اینجا بدم. تا یکم توهم یه سری رو کاهش بدم!
تی‌تی یه شخصیت کاملا واقعی هست و خودش هم در جریانه که کی هست. مخاطبش کاملا واقفه به وجودش و اسمش هم واقعا تی تی هست. حلا این شخصیت میتونه واقعیتش زاییده ذهنم باشه، میتونه خودم باشه، میتونه شخص سومی باشه. همین:)
می نویسم که یادم باشه شبی نشستم کارهای دیگران رو‌ انجام دادم در حالی که فرداش خودم ارائه برای درس جنین شناسی داشتم و خیلی از کارهام مونده بود. می نویسم که یادم باشه بازم ”نه” نگفتم و دیگران اولویتم بودن . یادم باشه که یه زمانی این جمله احساس خوبی داشت ولی الان فقط مایه احساسات بده واسم می نویسم که یادم باشه دیگران اولویتم بودن 
نمیدونم شاید احمقانه باشه شاید هم از سر درموندگی ولی تصمیم گرفتم کنار بیام 
کنار بیام ک ادم دومه منم ک اونی ک تو حاشیس منم 
کنار بیام ک اگ روزی قرار باشه کسی خط بخوره اون منم بدون اینکه ذره ای نیاز ب فکر باشه 
چون ادم اشتباهه منم :) 
من میدونم ک الان کسی ک همه زندگیمه رو فرستادم جایی ک ... 
نه کافیه دیگ . از دید خودت ننویس . رفته جایی ک باید باشه . رفته با  کسی ک باید کنارش باشه خب؟  
چقد تلخه! چقد زهر داره ! انگار ی ماری خابیده رو قلبمو مدام نیشش میز
امروز مطلقا ۱۷ هستم!
در واقع نمی خواستم مطرحش کنم ولی واقعا داره اذیتم می کنه. خب سر صبح که مدرسه بودم دوستم بهم هدیه داد و می دونین من یه لحظه یاد هدیه ی خودم افتادم(هدیه ای که من برای تولدش داده بودم) و اندکی، فقط اندکی خجالت کشیدم:| چون روز تولد به نظرم روز متفاوتی نیست و اون زمان جیبم شپش می پروند بهش یکی از کتابای خودمو دادم:| بله. و بازهم در نظر خودم مهم نبود. ولی امروز به این نتیجه رسیدم که شاید باید از جانب مردم هم به قضیه نگاهی کرد. یعنی در
(اشک)
دراز کشیده بودم. وارد اتاق شد. بلند شدم. گفت راحت باش. گفتم راحتم.
با بغض گفت: این همه درس بخون لیسانس بگیر فوق لیسانس بگیر حالا باید تو خونه بخوابی
دیدم که اشکاش چکیدن...

(لبخند)
کنارش نشسته بودم و قرآن تلاوت میشد. رسیدیم به آیه 15 سوره نباء: لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً
دست گذاشت رو زانوم و با لبخند گفت: یادت باشه قرآن که تموم شد یه چیزی برات تعریف کنم!
بعد از پایان تلاوت قرآن گفت: زمانی که بچه بودی با مادرت میرفتیم کلاس. یه روز سر کلاس،
میدونی ...
خیلی بهت حسودیم میشه 
یکی هست نگرانت میشه یکی هست بهت فکر میکنه یکی هست حواسش به همه حالو هوات هست به خندیدنات به ساکت شدنات 
یکی دوست داره 
یکی ته ته خواستنش اینه باهات هرجایی باشه فقط کنارش باشی 
خوش بحالت یکی هست که حس میکنه تا هستی هیچی نمیتونه جلوشو بگیره 
یکی همه امید و انگیزه نفس کشیدنش تویی 
میدونی.... 
خوش بحالت یکی برات مینویسه یکی دلش برا صدات تنگ میشه 
یکی تو رویاهاش داره باهات زندگی میکنه 
خوش بحالت ...
خوش بحالت یکیو دار
دوستان سلاام :)کسی هست اینجا برنامه نویسی پایتون کار کرده باشه یا کلا بلد باشه؟
میخوام بدونم چقدر کاربرد داره ؟
و اینکه به صورت خودآموز میشه مسلط شد؟
همون کتابش رو بخونی مثلا...
میدونم میتونم سرچ کنم جواب سوالهامو اما میخوام با یه تجربه واقعی صحبت کنم ؛)
◀یکی از تصورات اشتباه ما همین هست که فکر میکنیم که اگر دلمون پاک باشه کافیه،اما اینطوری ها هم نیست که فکر میکنیم،ما نمیتونیم گناه بکنیم،خطا بکنیم اما چون دلمون پاکه بگیم دیگه تمام و حرف آخر اینکه که خدا دل پاک رو با عمل پاک میخواد،هر موقع تونستیم اعمالمون پاک و طبق اصول شرع و انسانیت باشه،میتونیم ادعا کنیم که مهم دله که پاک باشه،یاعلی❤
اگه تو اون سنی که باید جهاد اکبر داشته باشی، سنت که بالاتر رفت جهادت میتونه اصغر باشه! چون با تلاش هات یاد گرفتی چطور یه ویژگی و کار خوب را در وجودت زنده کنی ... اگه یکم کج رفتی ، زودتر و راحت‌تر میتونی گوش خودت را بپیچونی و بکشیش تو راه!
+البته که باید همیشه حواست جمع باشه
سنت هرچی کمتر باشه سبک تری...سبک که باشی راحت تر از خدا اطاعت می کنی
و...
 
دانلود آهنگ عشقت که باشه ریمیکس
دانلود آهنگ مهدی جهانی عشقت که باشه بدون ریمیکس
دانلود ریمیکس شاد عشقت که باشه
متن آهنگ عشقت که باشه

دانلود آهنگ عشقت که باشه ورژن آروم
عشقت که باشه دنیام آرومه ورژن اروم
دانلود آهنگ ریمیکس عشقت که باشه دنیام آرومه
سلام
 
جاتون خالی واقعا، چهارشنبه هفته پیش تزم رو دفاع کردم. 
اگه شکلای visio ام بدردش میخوره، برای کشیدن مدار و ... میتونه ازینجا بگیره. یک استنسل هست برای مدار کشیدن. دو تا فایل هم هست که چند تا شیت توشون هست. 
http://bayanbox.ir/download/6547316463197217853/drawings-thesis-backup.zip
روزای عجیبی بود. شبیه همون روزای آخر ایران بود. 
نوه گلن کلی گریه کرد. یه ساعت طول کشید تا خداحافظی کنم. (دقیق تر نزدیک 3-4 ساعت کل اون شب داشتم خداحافظی میکردم ازش). 
ولی خب 2 ساعت رانندگی بین دو تا شه
سه روزه طبقه اول ساختمون که یک سال بود خالی مونده بود مستاجر دار شده خیلی سروصدا دارن 
صبح ها برای نماز بیدار میشم صدای خوندن یه پرنده ای از حیاطشون میاد نمیدونم بلبله قناریه 
چیه اما مدام میخونه کله سحر -ساعت نه تا ده - چهار تا پنج - هفت تا نه 
الودگی صوتی قشنگیه 
یاد طوطی بابابزرگم افتادم
برای تولدش نوه های پسر پول جمع کرده بودن یه طوطی جیغ جیغو براش گرفته بودن
اولا دوستش نداشت اما کم کم بهش عادت کرد اسمشو گذاشت نیوان به کردی ما یعنی پهلوان:))
1. امشب فهمیدم چقدر نمیدونم قدر داشته هامو... مگه یه ادم چی میخواد؟ جز اینکه بقیه به یادش باشن... حالشو بپرسن... بهش شب بخیر بگن :)) روز تولدش یادش باشن و به روی آدم لبخند بزن... نگران آدم شن... دنیا کثیفه عوضیه مزخرفه... ولی ما هرچقدم بد باشیم ذاتمون که خراب نیست؟ هست؟ من اگه یه روز بفهمم به خدا خیانت کردم همه چیو تموم می کنم. 
2. نگرانم... چون در وضعیت فعلی به طرز افتضاحی افتضاحم... ولی همیشه این شکست ها جسورم می کنن... 
3. در پی پیچوندن تیشرت داداشم امروز ی
اومدم با کلی ذوق برا مامانم اهنگ عاشقانه گذاشتم و با صدا رسا میگم "آهنگ های عاشقانه را از ما بخواهید." بعد یکم گوش کرد گف اینو صبح شنیدم :/ دختر فلانی سر کار گذاشته بود گوش کردیم و تعریف کرد تو تولدش گذاشته :( 
+یادم نمیاد تو تولدم هیچ وقت آهنگ گذاشته باشم(همینقدر ساده زیست) فقط همیشه بابام تولدم یادش بوده و همیشه و همیشه برام کادو خریده ؛) 
خورد تو ذوقم گفتم خب پس دیگه "آهنگهای عاشقانه را از ما نخواهید برید از دخترا همکاراتون بخواهید ":( بعدم قطعش
خب، بذارید نگم که چقدر ذوق کردم وقتی فهمیدم که سارا هم یه گربه داره. =) اینجا برید تا ببینید عکساشو و کلی ذوق کنید. :دی قرار گذاشته بودیم که عکساشون رو توی یه پست بذاریم و قبل از اینکه رونمایی کنم ازش، بذارید یکم اطلاعات بدم درباره ش.
ایشون دختر می باشن، داره می ره تو 4 سالگی و به شدت وحشیه. (3 خرداد تولدشه و بله، من از اونایی هستم که به گربه شون تولدش رو تبریک می گن، بغلش می کنن، براش غذای مورد علاقه ش رو می خرن و چپ و راست به هرکسی اطلاع می دن این رو
فی‌الواقع حالم خوب نیست و واقعا نیاز دارم یکی باشه که منو دوست داشته باشه و باهام حرف بزنه و بهم بگه کافی هستم.
ولی خب نیست هیچ‌کس. و من دارم سعی می‌کنم گریه نکنم هنوز.
 
اونیم که همیشه بهش ازش می‌پرسیدم که بقیه وقتی ناراحتن و فلان تو می‌ری نازشون رو می‌کشی و بهشون خوبی می‌کنی که حالشون خوب بشه. من که حالم بد باشه کی ناز منو بکشه؟ می‌گفت من. همون!! الان بهم گفت "لطفا ول کن" همون که همیشه می‌گه می‌خوام پیشرفت کنی و بهترین خودت باشی چند هفته ست
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد ...اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش...
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه...البته میدونم به من و بنی
سلام این یه پست موقت که ازتون راهنمایی می خوام
من میخوام یه mp3 player خوب بخرم مشخصاتی که ازش می خوام اینکه صفحه نمایش داشته باشه،شارژ رو به مدت بالایی نگه داری کنه و کیفیت صدا ی متوسط به بالایی داشته باشه و قیمت اون برای من خیلی مهمه قیمتش از ۱۰۰ هزار تومن پایین تر باشه.
وقتی شما به اندازه لری شاد هستید .یعنی خیلی شاد هستید .اما سوال این است که لری کیست؟ گفته می شود که لری اشاره به یک بوکسور استرالیایی به نام لری فولی دارد که بین سال های 1878و 1917زندگی می کرد وبعدازبرنده شدن دریک مبارزه بوکس پاداش زیادی دریافت کرد و شادی ازآن زمان به اونسیت داده می شود .هرکسی شادی بسیار زیادی نشان دهد اورا به لری تشبیه می کنند.
 
دخترم به خاطر هدیه تولدش به اندازه لری خو.شحال بود .
 
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:
+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه
امشب خیلی دلم شکستفقط به خاطر اینکه دله پدرم شکست 
با اینکه خیلی ازش عصبانیم و شاید عصبانی بمونم 
ولی وقتی شکسته شدنه دلشو دیدم انگار بخشی از من شکسته شد
دله من بیشتر شکسته شده ! بخاطر اینکه بلد نیست زندگی کنه، بلد نیست ارامش داشته باشه ، بلد نیست اروم باشه بلد نیست برای خودش امید داشته باشه ، بلد نیست مثبت باشه 
و این منو خیلی عصبانی می کنه
شاید من بی وجدانم که اینهارو در اون می بینم ولی بهش نمی گم 
معذرت می خوام بابا 
یه زن نمی‌تونه 
دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه!
یه زن فقط می‌تونه
 دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
 دوستت داشته باشه
و بعد دیگه
هیچ‌وقت دوستت نداشته باشه!

خداحافظ گری کوپر 
 رومن گری 
+در مورد من که درسته . 
وقتی چیزی تموم میشه دیگه هرگز شروع نمیشه .
دلیلش هم خیلی ساده است . 
من راههای زیادی را برای حفظ کسانی که دوست شون دارم امتحان میکنم . به زعم خودم چیزی کم نمیذارم .
اما گاهی طرف مقابل تمام راهها را مس
سلام و درود 
زمین فراخ و دشت و کوه سجاده  ما 
روح دل شادشود از غم پر باده  ما
بوی یاری بفرستاد به صحرا دل ما 
سوته دل ریخت به لعلم قدح تازه ما
راوی آورد خبرم را به دیباچه یار 
که سجودش بکشد هق هق و هر ناله ما
من به نازم که به این یار به هر مجلس ما 
روشنایست نگهش بین ره ظلمانی پر ضاله ما
..............    ..................... .....   ............................
شب باشه امتحان باشه خستگی باشه ولی خب خوابی نباشه !!!!
شبم بخیر 
خدایا شکرتون
خدایا فردا یه نگاه با برکت به همه بنده هات
 واسه رفتن همیشه وقت هستولى اگه برى شاید هیچوقت نشه برگشتو یه عمر به خاطر کار اشتباهت خودتو سرزنش میکنى..شاید تو ندونى و یه نفر از اطرافیانت حالش خوب نباشهشاید هر روزو هر شب به خودکشى فکر کنهشاید هرشب گریه کنه و نا امید باشهشاید فقط به یه آغوش نیاز داشته باشه.... شاید به یکى نیاز داشته باشه که ساپورتش کنهچقدر بهتر میشه تا وقتى آدما زندن و کنارمونن مراقبشون باشیمشما باید بفهمین.... تنها نزارین دوستاتونوشاید ارزش خودتونو براى دیگران ندونینولى..
همیشه جایگاه برام مهم بود
اونقدری که ته ذهنم به این فک میکنم که اگه قرار باشه یکیو بکشه کیو میکشه
منو یا اونو
شاید این افکار یکم سادیستیک باشه ولی خب هست و من الان ذهنم درگیر این قضیه ست و بقیه ی متن اصلا هیچ ربطی نداره و شایدم داره و قطعا داره :)
امروز لام به میم (عه چه جالب که اسم این دو تا خواهر اینجوری شروع میشه) میگفت که الف گفته بابام منو تو بچگی میزده و داشت به میم توضیح میداد که روان‌درمانی باعث میشه مسائل کوچیک تو ذهن آدما بولد و بزرگ بشه
پنجشنبه 10/5/1395صبح با باباجونت رفتیم بانک صادرات سر کوچه تا برات حساب باز کنیم،اول قرار بود مشترک با حساب من باشه ولی کارمند بانک گفت با باباش باشه بهتره و این شد که شما با حساب بابا و خودت صاحت یک عدد عابر بانک شدی و وقتی اسم و فامیلت رو روی کارت دیدم کلی ذوق کردم ان شاءالله همیشه حسابت پر پول باشه و تنت سلامت دلت خوش...بهترین ها رو برات آرزو میکنم عشق مامان
دوستان ازین تفکرا نداشته باشین که وای چه خوب.
نخیر.
بهترین شریک زندگی، شریک زندگی ای هست که یه آدم بالغ باشه.
نه خیلی پیر درون داشته باشه، نه خیلی کودک درونش فعال باشه. یه balance از هر دو رو داشته باشه.
به شخصه، با یه شریک زندگی بالغ راحت تر زندگی و تا میکنم تا کسی که عین پیرمردا میشینه همه رو امر و نهی میکنه و به این و اون میپره و هی گیر میده خودتو درست کن و اصلاح شو و...
آدم بالغ هست، که زندگی باهاش لذت بخشه. نه کسی که ریسک های کودکانه و گاهی حتی احمق

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ریحان گراف