نتایج جستجو برای عبارت :

دوست دارم یه مدت هم اونجا کار کنم ببینم آدما از اول بی ملاحظه و احمق واردش میشن یا خوبن و بعد از مدتی رنگ عوض می‌کنن؟

چرا تو قم از هرجا می‌پرسم کتاب آه رو دارین یا نه، در جوابم می‌پرسن "آه"؟ قبلا لهوف رو دانلود کرده بودم، نمی‌دونم با مدل نوشتنش ارتباط نگرفتم یا چی که نخوندمش و گذاشتم کنار، ولی خیلی دوست داشتم یه مقتل بخونم. الان دنبال آه می‌گردم نیست.
تهران نموندیم کلا، تو اون سه چهار ساعتی که اونجا بودم، از علاقه رسیدم به دلزدگی با چاشنی تنفر. گفته بودم که تهران رو دوست دارم؟ که دلم می‌خواد بشینم پیچیدگی‌هاشو گره به گره باز کنم؟ الان دلم می‌خواد ازش دور
صبح با اون کارمنده بحثم شد. دیروز که رفتیم و گفت حاضر نیست، بدون بحث اومدم بیرون و بعد تا شب هی با خودم کلنجار رفتم. گفتم ببین این کارت محافظه‌کاریه، منفعت‌طلبیه، آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه است، عصبانی شدی و حرفی نزدی تا کارت خراب نشه، که یه دفعه کلا نزنه زیر میز که بعید هم نیست. به این فکر نکردی که رفتارت چه تاثیری رو سیستم خواهد گذاشت. اینکه تو حرف نزنی، نفر قبل و بعد تو هم حرفی در مورد این تنبلی و سهل‌انگاری نزنن، چه فکری رو به اون کا
فکر میکنید چی باعث میشه دیگران فکر کنند (متوجه بشن درواقع!) که شما احمق هستید؟ (ببخشید)شاید خیلی چیزها. اما من با اطمینان میگم: یک چیز خیلی مهم: شما اونا رو احمق فرض میکنید.چطور؟ با دست‌کم گرفتن هوش و تجربشون. حالا هرچقدر هم که کم باشه.برای یک آدم معمولی یا حتی کسی که واقعا احمقه، سخته که دیگرانو دست‌کم‌ نگیره و توضیح‌ واضحات نده، چون اونا برای ذهن خودش «واضحات» نیست و او داره با همین ذهن با دیگران تعامل میکنه! بنابراین ممکنه زیاد پیش بیاد ک
دوست دارم اینجا از حس های خوب بنویسم ، از پیشرفت ها ، از امید و از همه ی چیز هایی که دوست دارم ثبت بشن . چون خاطره های  بد و حس های منفی نه می مونن نه ارزش دارن که بمونن .
اما هر روز صبح سر کار ، توی وقت صبحونه یکم وقت دارم تا بنویسم و اون موقع هم خسته ام و هم ناراحت از این که چرا کارمند شدم و از اون بدتر چرا با آدم هایی پر از عقده و انرژی منفی همکار شدم . یعنی ترجیح میدم با کسی حرف نزنم ، صfح ها به کسی سلام گرم نکنم ولی انرژی منفی اونا رو دریافت نکنم .
د
اینکه رفیق باشم برام سخت نیستمیدونی کجاش سخته؟
اونجا که از آدم خوبه ی داستان بودن خسته ای ولی حتی یه شونه واسه گریه کردن نداری
اونجا که همه به روابطتت و دوستات حسودیشون میشه ولی تو حتی نمیتونی به یکیشون بگی چه مرگته
اونجا که گریه هاشون رو بغل کردی ولی تا میای از خودت بگی، میخوری به یه دیوار محکم.
آدما دوست دارن از خودشون حرف بزنن از خودشون بگن، حتی از تو بگن از روابطشون بگن، ولی نشنون..
.
.
دیشب دلم گرفت
دیشب تنها نبودم، ولی تنهایی گریه کردم..
اینکه اول شغل و درآمد داشته باشی بعد واسه علاقه مندی هات خرج کنی قشنگه؛ نه اینکه اول علاقه مندی هاتو واردش شده باشی بعد دنبال شغل بگردی اینجوری سخته چون میدونی چی خوشحالت میکنه و اون رو توی شغل پیدا نمیکنی و سرخورده میشی و از اینجا مونده از اونجا رونده.
اِدی: من می خوام برم پیش خواهرم، اونجا یه شیرینی فروشی بزنم. برای روز تولدت یه کیک بزرگ می فرستم.
جک: من از کیک تولد بدم میاد.
اِدی: چی؟ بدت میاد؟ چرا؟
جک: می دونی ، اینایی که میگی ، به روحیه ات نمی خوره. تو دوباره میری سراغ دزدی چون تو یه دزدی.
اِدی: آدما عوض می شن جک 
جک: روز ها عوض میشن، ماه ها عوض میشن ، فصل ها عوض میشن، ولی آدما هرگز عوض نمیشن.
ادی: چرا عوض می شن، خود تو هم عوض میشی. می دونی می خوام رو کیک تولدت چی بنویسم ؟ جک موزلی. هه آره برات می فر
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
برای بیشتر خورد نشدن نفس های عمیق میکشید و تند تند صورتش رو پاک میکرد تا مبادا گریه هاش صدا دار بشه.لعنت به عادت های دیرینه.نزدیک کوچه با زنگ خوردن گوشیش و بیخیال نشدن اون شخص بی حوصله تماس رو وصل کرد و منتظر غر زدن های بی پایان 《دختره روی اعصاب》 بود اما وقتی جوابی جز سکوت دریافت نکرد با شک نگاهی به صفحه روشن موبایلش انداخت و ضربه محکمی به سرش زد.احمق! احمق!احمق! تو فقط یه احمقی.《بالاخره جواب دادی》بدون حرف فینی کشید و با آستین لباسش چشم هاش ر
من دارم فکر چی رو میکنم وقتی تو هنوز اون دستبند دستته؟ 
من دارم چیکار میکنم؟ در برابر چی مقاومت میکنم؟ 
این چندمین باره واقعیت اینطوری میخوره تو صورتم؟ قراره چند بار دیگه بخوره که بیدار شم از این خواب؟ دست بکشم از این رویا؟ بفهمم؟ احمق نباش آدم ساده. احمق نباش.
بعضی آدما هستن که انگار آفریده شدن برای اینکه حال دلتو خوب کنن...
وقتی می بینیشون دیگه یادت میره چقدر ازت بزرگترن،چقدر باهات فاصله داره عقایدشون و چیزای دیگه؛
انگار که داری با صمیمی ترین دوستت حرف میزنی که پایه ی هرکاری هست.
بعضی آدما هستن که غمشون توی دلشونه و لبخندشون رو به همه می بخشن بدون هیچ خساستی
بعضی آدما هستن که در زمان حال زندگی میکنن و کاری ندارن گذشته چیشده،آینده قراره چی بشه؟
همین الان خوشن و حال بقیه رو هم خوب میکنن...
بعضی آدما ه
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغض‌های دوران کودکی رو تجربه می‌کنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنی‌بودن و فهمیده‌نشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم می‌کرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدم‌های جوون سابق. بغض گلوم رو فشار می‌ده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
شاید تعداد خاطره های خوبمون هر فصل یکی باشه...
شاید کم باشه...
ولی انقدر خوبن ک با دیدن عکس هاش اشک شوق میریزم من...
انقدر خوبن ک تک تک ثانیه هاش یادمه...
با همون شوق و ذوق و با همون لذت...
 
***
 
از میان همین روزها و شب ها پیداش شد؛مثل هزار چیز دیگر که پیدا شد و هیچکس نمیداند...
 
احساس میکنم تک به تک بدبختی ها ، مصیبت ها ، خودکشی ها ، فقر ها ، جنایات ها و .. مقصرشون من هستم . بابت یه رای که به یه آدم عوضی دادم اونم از سر نادانی ، از سر جوگیری ، از سر بی تجربگی ، از سر خامی . دوست دارم برم بمیرم ،  دوست دارم بابتش تا ته عمرم گریه کنم . آقای رئیس جمهور احمق ، به حق علی بن ابی طالب خدا تو رو با یزید تو جهنم یه جا بنشونه . اینقدری که حالم ازت بهم میخوره . اینقدری که داری خون مردم رو تو شیشه میکنی . لعنت بهت .
سلام 
این منم، دختری که 21 سالشه ولی همیشه میگه 20 سالمه. میخوام اختیار این کلمه هایی که اینجا تایپ میشه رو به خیلی پایین تر از قشر مغزم بسپرم. به پایینی انگشت هایم. اشتباه میکنم اشتباه من همون آدم قبلی ام و هیچ تغییزی نکردم. ضمیر آدم که عوض نمیشه. دلم برای اون خودم که احمق نبود تنگ شده. کاش امروز میرفتم پردیس کتاب. چرا نرفتم؟ هنور وقت نیست؟ نمیدونم عجله ای میشه دیرم میشه. دلم تنگ شده برای وقتایی که اینققدر پیپ رو دوست نداشتم. امروز به استوریم واک
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
یک: 
دو: 
سه:
چهار:
پنج: 
شش:
هفت:
هشت:
نه: وقتی کسی توی چشمام زل میزنه، دروغ میگه، لجم میگیره. ولی تهش خوشحال میشم انقدر احمق نیستم مثل بقیه دروغاشو باور کنم.
ده: اینکه زمان به عقب برنمیگرده هم خوبه هم بد.
یازده: با یه جمعی آشنا شدم یه تعدادیشون نوجوانن، دوست دارم حال و هواشونو. خنگ بازیا و سوتیا و سر و گوش جنبیدناشونو. 
دوازده: این روزا تنها جایی که آرامش دارم، باشگاه ورزشیه. انقدر خوبم اونجا که دلم نمیخواد وقت تموم بشه.
سیزده: احتمالا همه چیز به و
چه بی لیاقت!
چه احمق!
می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!
الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!
اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.
از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد..
و برایت جان فشانی میکرد..
سلام دوستان 
دلم براتو حسابی تنگ شده بود
مرس که حالمو میپرسیدید:/
خب میخوام بگم براتون از درسا
مدرسمو عوض کردم 
استادا خوبن و میتونم بگم عالینن ولی بچه ها مشکل دارن یه کم
مثلا یه هفته برا ازمون نخوندم انقدر استرس داشتم گفتم 5 نفر اخر کلاس میشم رفتم دیدم نفر 5 ام شدم فک کردک از اخر به اول زدن دیدم نه خیر در همین حد همه گند زدن
ولی خب میدونی دارم رو خودم کار میکنم از اول جدی شروع کردم و سعی میکنم درصدام پایین 50 نشه به جز زبان:/
خب معلم زیستمون رو خلی
توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم
حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 
غیردوست
هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 
من اییینقد ب
اینکه دنیا صفر و یک نیست٬ سیاه و سفید نیست سختش می کنه. اگه سیاه و سفید بود یا آدما رو سفت می چسبیدی و نگهشون می داشتی یا می نداختی دور و فرار می کردی. 
اینکه هر چیزی خاکستریه باعث میشه یه وقتایی سیاهیاش رو ببینی و یه وقتایی سفیدیاش... باعث میشه یه دقیقه ببخشیش و دقیقه ی بعد نبخشیش. باعث میشه یک لحظه دوستش داشته باشی و یاد چیز خوبی ازش بیفتی٬ اما دقیقه ی بعد با خودت هزار بار تکرار کنی که چرا نباید هیچ چیزی رو ادامه داد...
آدما خاکستری ن و دوست دارن
کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، مناعت طبع دارد.
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد، احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد، احمق نیست. شریف است.
کسی
بعد از کلی سختی توی یگان خدمتی تونستم 17 اسفند تا 27 ام رو مرخصی عیدانه بگیرم
فردا باید برم پادگان
حال خیلی بدی دارم چون اصلا دوست ندارم اونجا بودن رو تجربه کنم
برام دعا کنید تا بتونم از اونجا سالم بیام
کلی فشار روحی رومه که هیچکی جز دوتا از رفیقام درکم نمیکنن
ادامه مطلب
 
ببین ، من از خدامه منو یکی از اون انبار کوفتی پرت کنه بیرون،فکر کردی خیلی عاشق کارمم؟من دوست دارم شب که خوابیدم یکی با دیلم بکوبه تو سرم صبح بلند نشم برم اونجا دوباره لیست ورود وخروج امضا کنم.من بخاطر ماهی سیصد تومن باید از هرچی دوست دارم بگذرم ؟ 
 
دیالوگ/صابر ابر
- من...نمیدونستم. منو... ببخش!
+ این اتفاق حتما میوفته. ولی نه الان! تو عزیز دل منی. و این اولین باره. و این اولین باره که در هم شکسته میشم. میبخشم اما، فقط یه خرده دیرتر. و این حق رو دارم. تو باختی پسر! این بازی رو باختی. این بازی کوچیک رو. اما این آخرش نیست. بخشیده میشی. برمیگردیم به دوتایی بودن پر عشقمون، انگار که اتفاقی نیوفتاده. انگار که چیزی نشکسته! اما بی‌انصافیه اگر پیش خودت فکر کنی که من همیشه اون آدم بخشنده‌ام. عاشقی آدم رو احمق جلوه میده. اما
دچار خودسانسوری شدم.
هر متنی که منتشر می‌کنم، بعد یکی دو روز، پیش نویسش می‌کنم.
تقریبا از هر چیزی که می‌نویسم متنفر می‌شم.
از جملات کتابی حالم بهم می‌خوره و نمیدونم چرا انقدر خودمو مقید کردم به کتابی نوشتن.
از نوشتن و گفتن هر چیزی پشیمونم.
حتی از حرف زدن با آدم‌ها هم متنفرم.
من یک تماما برونگرا بودم که برون‌ریزی اصلی‌ترین راه و کارآمدترین راه برای رسیدن به آرامش بود برام.
اما حالا از حرفی که به کسی می‌زنم پشیمونم.
نمی‌خوام با آدما ارتباط
من از زمانی که یادم میاد سرم توی کتاب و درس بود وقت خیلی از کارهای دوستام رو نداشتم البته علاقه ای هم به بازیگوشی های دوران نوجوانی نداشتم یکی از دوستام اهل محلمونه با هم بزرگ شدیم یکسال و نیم فاصله سنیمونه وقتی شانزده سالمون شد راهمون خیلی جدا شد پریسا رفت سراغ دوست پسرو خوش گذرونی من موندم و کتابام یکسال بعد مادرش دید اوضاع داره خراب میشه به اولین خواستگار شوهرش داد پنج سال بعدم برگشت خونه پدرش چون ازدواجش ناخواسته بود و الان توی خط خیلی ا
دلم برای آدما میسوزه. ما هیچ وقت دوست داشتن رو زندگی نکردیم. فقط بلدیم خیانت کنیم، پشت پا بزنیم یا از هم فرار باشیم. نشد یه بار چیزی رو به خودمون وابسته کنیم بعد پرتش نکنیم یه گوشه برای خودش بپوسه. اما آدما تکراری شده بودن، خیانت کردن بهشون لذت بخش نبود. این بار از یه شهر با تموم پیاده روهاش دست کشیدیم و تو تنهای رهاش کردیم. اگه یه روزی برسه که برگردیم، دیگه هیچ چراغی تو خیابونا قرمز نمیشه تا ما رو یه دل سیر نگاه کنه. اونا عادت کردن به زندگی بدون
اولین باری که گفتم چقدر احمق بودم چقدر احمق هستن و چقدر احمق خواهم بود که دلم برای این بسوزد (ننه ام!) 
و دیروز و امروز بود که عذاب وجدان داشتم که با درد دل پیش خاله ننه ی سگمو پیش خواهرش خراب کرده باشم 
 
 
 
 
خدایا اون قدر عمر بده که نابودیشو با چشمام ببینم 
اون قدر عمر بده که بدون اون بدون صداش بدون اسمش و بدون سایه اش زندگی کنم 
اما خدا طولانیش نکن می دونی که اصلا علاقه ای به این نعمت گرانبهای عممممرت ندارم! 
به آدما نچسبید ، درک کنین که آدما توی زندگیاتون رهگذرن ، اجازه ی گذر بدین ، بزارین وقتی که حس نیاز داشتن بیان پیشتون ، سعی کنین کم باشین برای آدما اینجوری توقعتونم ازشون کمتر میشه ، و همه چیز برعکسشم هست ،‌ شما هم برای بقیه رهگذرید ، رهگذرای خوبی باشین...
پ.ن: متنی از دوست عزیزی به نام مستعار عنسان
یک توصیه ی اکید و مهم رو از منه جوون بشنوین!!
اینکه به محض این که میفهمین طرف مقابلتون احمق و
 زبون نفهم تشریف دارن به شدت ازش فاصله بگیرید....
به شدت!!دیدم که میگم!!
وگرنه شما هم مثل اون احمق تصور میشید!!
چون اگه احمق نبودید باهاش این رابطه ی
 دوستانه ی کذایی رو ادامه نمیدادید.
بهش میگم نرو سر کلاس تشکیل نشه...تو بری یه نفرم باشه 
این کلاسو تشکیل میده...بعد ما غیبت میخوریم...
کل کلاس میگن نمیرن...پاشد رفت و 32 نفر 
غیبت زده شدناین اولین بارش نیست...ترم پ
دستشو محکم گرفتم، گفتم بدوویم؟! گفت تو دیوونه ای! گفتم عه نمیدونستی خدا عاشق دیوونه هاست!؟ چند دقیقه بعد صدای خندمون بود که آسمون رو به رقص در آورد، نم نم بارون آروم سُر میخورد رو صورتمون، قلبم از هیجان تند تند می تپید، دلم میخواست اون لحظه، زمان متوقف شه و قاب خنده های از ته دلمون رو نگه دارم، چه قاب جذابی! :)
من نباتم، این خواستِ من بود که دنیا رو از زاویه ی دیگه ای ببینم، من در کنار خدا و اغلب در آغوشش زندگی میکنم، ایمان دارم برام عشق و خیر میخ
خانواده ما هر سال عید غدیر نهار مهمان یه سید دوست داشتنی هستن
 
ایشون هم خیلی مهمون نوازه... 
 
من واقعا دلم می خواهد عید غدیر اونجا باشم... 
 
دوست دارم دوباره همه فامیل رو دور هم جمع شده ببینم...
 
یعنی می شه عین گذشته ها دور هم جمع بشیم... 
همین مهمونی ها و روضه ها بود مارو دور هم جمع می کرد... 
مراسمات پابرجاست ما چرا پراکنده شدیم... 
 
 
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم فرهاد

انشا در مورد تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
معنی بیت تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
دانلود کتاب تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم

معنی شعر ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
دانلود آهنگ تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
انشا درمورد تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترجمه شعر کهن بوم و بر
توی انگلیسی کلمه‌ای هست تحت عنوان half mast به نیمه افراشتگی پرچم اشاره داره. توی خیلی از کشورها نیمه افراشتگی پرچم نشانه‌ی سوگ و یا ادای احترام هست. من یه کانال مختصر دارم که گهگاه چرت و پرت‌هام رو اونجا مینویسم. اگر دوست دارید میتونید اونجا جوین بشید و من رو بخونید:
Daneshjoyezabandiaries@
تا صبح شنبه پرچم کانالم نیمه افراشته خواهد بود و بعد از اون private خواهد شد.
 
 
•سحر تو ویدیومسیجی که برام فرستاد از همیشه خوشگل‌تر و کیوت‌تر بود، و داشتم براش توضیح می‌دادم که دلیل این‌همه زیباییش چیه، ماجرا اینه که آدما وقتی کسی رو دوست دارن و کسی دوستشون داره بسیار زیبا و دوست داشتنی می‌شن انگار یه هاله‌ای از نور میاد دور صورتشون و چهره‌شون رو زیبا می‌کنه.
•امروز داشتیم درباره‌ی آدما و روابط پیچیده‌ی انسانی و احساساتمون حرف می‌زدیم و آخر حرف زدن که شد دیدم گلس گوشیم به ریزترین حالت ممکن دراومده و این‌ط
من هومانم چیز هایی را دوست دارم که هیچ کس دیگر دوست ندارد یا افراد کمی دوست دارند و از چیز هایی بدم می آید که همه دوست دارند تنها چیزی که هم من دوست دارم و هم شما ها ادبیات است پس اکثرا راجع به ادبیات حرف میزنم ولی درباره ی چیز های دیگری هم که دوست دارم هم مینویسم
نکته :من نه نردم نه گیگ نه آدم معمولی 
عصری حالم بد شد. زندگی کردنو بیهوده دونستم. این که این همه راه بری بدویی تهش هیچ دستاوردی مثل من نداشته باشی. من احمق بودم. یعنی بعد این فکر احمق به نظر خودم اومدم. خب هیچ کار بزرگی فکر نکنم توی کوتاهی مدت انجام بشه. حداقل در مورد من همیشه اینجوری بوده. دو سال طول بکشه عکسات خوب بشه بالاخره یه مجموعه. ده سال باید بخونی تا بفهمی و بتونی بنویسی احتمالا. فقط گاهی دلم میخواد تنها نباشم. هرچند که نیستم اما خب نمیدونم چجوری بگم. ادم دوست داره یه پایه دا
زمان میگذره و میفهمی که باید از آدما دور بشی 
بری به سمت آرامشی 
آرامشی بدون حضور هیچ آدمی 
هیچ دختری 
خودت و خودت 
و شاید با یه دوست صمیمی 
توی یه کلبه ی کوچیک 
جایی که دور و برت بشه دشت و دمن پیدا کرد 
همینطور کوهستان 
و ساحل و دریا 
جایی که بتونی بدون ارتباط با ادما در آرامش کامل زندگیتو بکنی 
بدون اینکه اهمیتی بدی به هیچ کس و هیچ چیزی 
این زندگی هیچ چیز جدیدی نداره 
همه ی فشاراشو داره وارد میکنه با تمام قدرت با تمام وجود 
نمیدونم چی باید ب
+ لعنتی... آدما رنگین...کاش آدما عدد بودن!-  ولی اعداد خشن ان، زمختن و حوصله آدمو سرمیبرن...هیچکی آدمای عددی رو دوست نداره...+اما اونا دروغ نمیگن...درسته که عبوس و خشمگین میشینن جلوت ولی تو میتونی تا ابد بهشون اعتماد کنی...تا ابد میتونی به اون پنج زشت کچلی که ابروهاش تو هم گره خورده و دست به سینه جلوت نشسته و چپ چپ نگاهت میکنه اعتماد کنی که پنج میمونه! زبونشون رو که بفهمی میتونی راحت باهاشون کنار بیای... اما امان از رنگ ها...همین آبی دشمن! یه روز برمیدا
من همون اول که با شهدا دوست شدم تصمیم گرفتم که شهدا رو به بچه های مدرسه معرفی کنم . خب مدرسه مون انجمنیه از این رو خواستم شهدا را به بچه ها معرفی کنم البته اینم بگم مدرسه مون عالیه هم بچه ها خوبن هم معلم هاو.... تقریبا هیچ وقتم جلوی فعالیت منو نگرفتن خدا خیرشون بده. بریم سراغ ادامه ی حرفام من سعی خودم رو کردم از طرفی موفق بودم و از طرفی نه . من نتونستم تقریبا کاری کنم بچه ها معرفت پیدا کنن به شهدا ولی توانستم تعدادی شهید رو به بچه بشناسونم الان بچه
خدا اگه بخواد آدما رو از هر گوشه جهان و در هر قید و بندی که باشن بر می‌داره و بهم می‌رسونه. چرا مثال بزنم از ملیکاخاتون و امام حسن (ع) که بگیم این بخاطر شرایط ویژه شونه  ؟ مگه یلدا و آووکادو ی بلاگ قصه شون کم عجیبه؟
ولی کاش خدایی که آدما رو انقدر عجیب بهم وصل میکنه، همینجوری هم کنار هم نگهشون داره. ما آدما خیلی کار خراب کنیم‌. انقدر که بعد چندتا سختی همه معجزه های جلوی چشممون رو انکار کنیم و با خودمون بگیم : "ما آدمِ هم نبودیم، این اشتباهی بود که
دارم کم کم به این واقعیت بزرگ که هرکی سرش بیشتر تو تونبون خودش باشه خوشبخت تره بیشتر ایمان میارم!
اینو میدونستم، همیشه هم میدونستم سر هرکی باید تو زندگی خودش باشه و کاری به کار کسی نداشته باشه،
ولی الان که یه برانداز کلی به زندگی آدما میکنم میبینم این آدما چقدررر موفق ترن!
یه موفقیت ثابت!
یه موفقیت از جنس رهایی!
سرت تو تونبون خودت باشه ماری!
میمیری تو هیچکدوم از کارایی که بت مربوط نیست دخالت نکنی؟؟!
واقعا هیچ اتفاقی نمیوفته اگه یکم جلوی خودتو
قربونت برم که امروز نتونستم درست حسابی بات حرف بزنم و صدامو خوب نمیشنیدی... فقط بهت گفتم دارم اماده میشم شب دعوتیم خونه داییم. گفتی پس شب دعوتین. گفتم اره. شما اونجا مراسم جزخوانی قرآن دارین اونجا. همین تایم شیش، شیش و نیم که میشه....
دوستای واقعی من فقط همونان که باهاشون عکس یادگاری دارم، از نظرتون شاید مسخره باشه این استدلال. حتی حس میکنم آدما از وقتی با هم عکس ندارن دارن دور میشن از هم :)
همین سه تا:
محبوبه  بیشترین تعداد عکس! 
زهرا ش، زهرا ژ (دومین رده)
زهرا ن، الهام در رده سوم
:)
 
دیگر از باریدن خبری نیست. دیگر از خندیدن اثری نیست زیرا دیگر دوست داشتن در کلبه دلم اقامت نمی کند! مثل همیشه کلمه معروف را بازگو می کنم: پشیمانم...
اما بی تاثیر هست زمانی که ابرها دیگر از این آسمان گذشته اند و از انسانیت به دور است باد را دشنام بگویم!
دوست دارم عصبانی نشوم و دوست دارم بی اختیار گریه کنم. 
 دوست دارم در مقابل آینه به ایستم و رخ در رخ چهره رو به رو بگویم: دوستت دارم...
دوست داشتن چرا اینقد زیبایی؟ 
دوستم داری، دوست داشتن؟
 چه کسیست ک
میخوام بدونی عزیز دلم 
تو رو دوست دارم، بیشتر از هر کس و هر چیزی که دوست داشتم 
جوری که هیچ چیز و هیچ کس رو اینجوری دوست نداشتم تا الان 
عشق من
دوست دارم 
اونقدر که میتونم چیزی یا کسی رو دوست داشته باشم، شاید هم بیشتر
اونقدری که کسی مثل من میتونه عشق چیزی بشه، حتی بیشتر 
دوست دارم 
 چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو  ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همیشه منتظرش مانده ایم. ــ دوست داشتن تو  عیدی اول فروردین است. کاش همیشه عید بود. کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم. تو را دوست دارم زمین از چرخیدن می ماند. و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند. تو را دوست دارم. سیب ها  همه ی فصل ها به شکوفه می نشینند. چلچله ها کوچ نمی کنند. وقتی تو را دوست دارم دختر کوچک آسمانم هنوز.
اولین پست ۹۸مون
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
یه پسر بچه ، شایدم دختر ... هر شب توو خیابونای شهرم قدم میزنه. زیر نور ماه با فریاد هایی از جنس سکوت! ولی خب انگار واسه اون اصلا مهم نیست.
یادمه یه بار به همکلاسیش میگفت هر شب یه فرشته میاد به خوابش و اونو میبره به سرزمین خودشون. جایی که آدما همه همدیگه رو دوست دارن نه بخاطره اینکه جنس مخالف همن ! نه چون میخوان پول همو بالا بکشن یا انتقام اشتباهات گذشته خودشونو بگیرن!
اونجا همه خوب همو می خوان، همه دنبال خیر هم هستن نه اینکه زیر پای همو خالی کنن!
در
برای آدما زندان نسازیم  !!
به اسم دوست داشتن بال پریدن کسی رو نچینیم...
دستبند نزنیم به دستایی که می خوان رویاهاشون رو به دست بیارن..
آدما رو پشت دیوارای بلند شرط و شروط ها، شاید و اما و اگر ها، باید و نبایدامون حبس نکنیم...
آدما رو زندانی اصول و تعریف های خودمون نکنیم، اونقدر که ترس از عکس العمل و قضاوتامون باعث شه هیچ وقت خود واقعیشون نباشن...
به اسم خیر خواهی پای هیچ کسی رو زنجیر نکنیم تو راهی که خودش هیچ علاقه ای به ادامه دادنش نداره...
هر آدمی ب
قبلنا اسم های آدما ،چهره هاشون ،حرفاشون و تموم گذشته ای که با هم داشتیم لحظه به لحظه تو ذهنم بود.تو هر لحظه میدونستم قبلا چی گفته چی فکر میکرده و نظرش چیه.خب این ویژگی تا حدیش خوبه ولی از یه جایی به بعد آزار دهنده میشه؛یه اشتباه رو میخوای ببخشی نمیشه چون هر لحظه جلو چشمته ،میخوای تغییرش رو بپذیری نمیشه چون با تموم گذشتش تو ذهنت داریش و طرز فکرت سایه میندازه رو آدمی که الان جلوته  و نمیتونی واقعیت رو تفکیک کنی.
نمیدونم آگاهانه بود یا نه ،ولی حد
مداح با صدایی که نایی برایش نمانده و از عمق دلش می‌آید می‌خواند.‌..
تو این دنیا
من تو رو دارم...
بهت خیلی
خیلییی بدهکارم...
بذار عالم همه بدونن من... دوست دارم...
کمم اما
عاشقت هستم...بهت خیلیی خیلییی وابستم...
به غیر از تو، من کی رو دارم
دوست دارم...
.
قبلا هم پرسیده بودم آیا ما را هم با همه خطاهایمان به اندازه علی اکبرتان دوست دارید؟
یه پسر بچه ، شایدم دختر ... هر شب توو خیابونای شهرم قدم میزنه. زیر نور ماه زیر فریاد هایی از جنس سکوت! ولی خب انگار واسه اون اصلا مهم نیست.
یادمه یه بار به همکلاسیش میگفت هر شب یه فرشته میاد به خوابش و اونو میبره به سرزمین خودشون. جایی که آدما همه همدیگه رو دوست دارن نه بخاطره اینکه جنس مخالف همن ! نه چون میخوان پول همو بالا بکشن یا انتقام اشتباهات گذشته خودشونو بگیرن! اونجا همه خوب همو می خوان همه دنبال خیر هم هستن نه اینکه زیر پای همو خالی کنن!
حی
بعضی وقتا به خودم میگم آخه بدبخت، مشکل دار، روانی،
اخه گفتن این حرفا به ادمایی که وقتی میرن ترکیه کلی ذوق میکنن که خارج رفتن، تازه اول راهن، دوست دارن تجربه کنن، خود منم توی این مرحله بودم، اخه چه فایده ای داره؟!
 
نمیدونم.
 
درد دل هام رو مینویسم و شما بخونین و جدی نگیرین.
یه فاز هست که باید خودتون واردش بشین و نیازهاتون عوض بشه و بعد درک کنین چی میگم.
:(
دوست دارن برگردی؟مگه با دوست داشتن آدما برمی گردن؟ اگه قرار بود بمونن وقتی می دیدن دوستشون داری می موندن، حالا که رفتن اگه صدهزار بار هم بگی "دوست دارم برگردی" برنمی گرده اونی که رفته.
چرا برگرده؟ آدم مال رفتنه، اصلا به نظرم آدم هرچی بیشتر بره، بیشتر آدمه!یه روز هم مطمئنا وقتی سوت قطار شنیده می شه یا خلبان هواپیما می گه "با آرزوی سفری خوش" و بعد می پره هوا و یا اون روزی که اتوبوس از توی جاده ای که کنارش پر از درخت های خوشگله رد می شه؛ یکی داد می ز
تبدیل به آدم کمتر در مسیر رشد شخصی تلاش کنی شده ام. بعد از کار بی حوصله ام و نمی تونم اونجور که می خواستم جلو برم. فکر میکنم از یه لحاظ هایی خسته ام، دیرم، پیرم!! خانواده خوبه، دوستا خوبن، کار و حقوق و محیط کار خوبه، وضعیت جسمی هم شکر... ولی دلم بهونه میگیره، دوست داره عاشق بشه، دوست داره مورد عشق واقع بشه ...ولی نیست، آدمش نیست، آدمش بودن مسئله هست، مسئله ش نیست !!  
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه... الکی سخت می‌گیرم. :)
من مدرسه رو دوست دارم نه به‌خاطر اینکه درس خوندنو دوست دارم و طالب کسب علمم. اونجا رو دوست دارم چون آدمای توشو دوست دارم. چون اون شیش نفر اونجا هستن که می‌دونن من کیم، چیم، آهنگ مورد علاقه‌م چیه، کتاب مورد علاقه‌م چیه، با کدوم شخصیت بادبادک‌‌باز همزاد پنداری می‌کنم، آرزوم اینه که یه دخمهٔ داروسازی داشته باشم یا اگه نشد فیزیوتراپی بخونم، روکدوم خواننده و بازیگر و فوتبالیست کراش دارم. می‌دونن دو هفته قبل که دم در صدرا رو دیدم دچار هارت ا
ما دوست معمولی ایم، اون عاشق یکی دیگستما دوست معمولی ایم، به روی هم نمیاریم احساسمون رو
ما دوست معمولی ایم، از دلتنگیش دارم دق میکنم
ما دوست معمولی ایم، هیچ گزینه ی دیگه ای نیس
شب تا صبح تو بغل هم میخوابیم، ما دوست معمولی ایم
بهم میگه تب داری؟ ما دوست معمولی ایم
دستم رو میپیچم دور گردنش، ما دوست معمولی ایم
واسه دیدنش لحظه شماری میکنم، ما دوست معمولی ایم
دوسش دارم، ما دوست معمولی ایم
ما دوست معمولی ایم، من عاشقش نیستم
احتمالا نعمتی خطرناک‌تر از "فراموشی" وجود نداشته باشه، یعنی مشخصه خدا وقتی داشته فراموشی رو خلق میکرده یه نیگا به آدما کرده گفته بهشون بدم یه درده ندم صدتا درده! آدم نیستن‌ که، اشتباه مصرف میکنن!بعد چند روزی این‌ور اون‌ور کرده و با خودش کلنجار رفته که فراموشی بهشون بدم؟! بعد پیش خودش گفته اگه یه وقت یه آدم یه آدم دیگه رو/عشق خودشو/یار خودشو _وقتی هنوز زنده‌س_ فراموش کرد چی؟! اصلا طرز استفاده‌ش اینطوری نیستا بیخودی مصرف نکنن عوارض داره!ولی
متنفرم از بی نتی!
همین الان فیلم جوکرو دیدم و‌ دوست دارم برم نقدهاشو بخونم دوست دارم برم تو اینستا انقدر توی هشتگ جوکر غرق بشم که بمیرم دوست دارم‌ انقدر برم‌ توی اینستاگرام نظرات زیر پست های جوکرو بخونم که مغزم بپاچه روی گوشی.
دوست دارم بتونم برم خود فیلمو دانلود کنم و هزاردفعه ببینمش نه فقط یبار با برنامه ی لنز رو صفحه ی کوچیک موبایل!دوست دارم برم تو سینما جوکرو ببینم.دوست دارم برم هزار تا فیلم دیگه از خواکین فینکس دانلود کنم ببینم دوست دا
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از نیمروز : تعبیر خواب احمق در خوابتان به اختلافی میان عقیده و امکان خسارت­هایی در آینده نزدیکتان باشد. اگر خودتان را احمق بیابید، تعبیراین است که شما توسط کسانی که از نزدیکانتان به حساب می­‌آیند تمسخر شده و مردود شمرده خواهید شد چرا که ایده­‌هایی غیرعادی که اخیراً داشته‌­اید، یا بخاطر تاثیر بدی که نقشه­‌های شما بر دیگران گذاشته است.
ادامه مطلب
امروز هم نوبت سی تی دارم و هم هسته ای. من چکار کنم که زورم به این جماعیت نمیرسه؟! تو این گرونی!! 
+ یک دوستی آلمان زندگی میکنه. پارسال بعد از مدت ها باهاش حرف میزدم ت  تلگرام. اون تازه رفته بود اونجا. حالمو پرسید و بدون وقفه ادامه داد که اگه دارویی خواستی بگو من اینجا برات تهیه میکنم میفرستم! و من با نیش تا بناگوش باز شده گفتم که من خوبه خوب شدم . 
ولی حالا... فک کنم دیر یا زود باید مزاحمش بشم. و فک کنم با این اوضاع از اونجا داروهامو تهیه کنم حتی از لح
توی این اوضاع شلوغ و قمر در عقرب دوست دارم دوباره برگردم نگارستان خودمون.
پبش آقای زارع و بچه ها.
چند روز پیش رفتم سر زدم. انگار برگشته بودم خونمون! خونه دومم!
و تصمیم گرفتم هر وقت فرصت داشتم به اونجا هم برم و  کلاسمو ادامه بدم...
دوست دو ساله من، دوست گرمابه و گلستان من...دوست پارک ملت و سینما چارسوی من..دوست عدسی و پوره سیب زمینی من....دوست من به خاطر اینکه بهش گفتم "شلغم نباش" دیگه با من گرمابه و گلستان نمیاد :(
هرگز باورم نمیشد "شلغم" تاثیری داشته باشه رو آدما...
 
 
 
نتیجه امروز: هیچ کدام از صیفی جات را به دوستتان نسبت ندهید...دیگر دوستتان نخواهد داشت حتی اگر عذرخواهی هم کرده باشید.
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم دارم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک می
اگه ی روزی روی همین زمین،
آفتاب از غرب طلوع کنه...
اگه حتی تابستونا برف بباره 
و یا زمستون با هم توت بچینیم از درخت ها...
اگه بیابون ها سرسبز بشن...
اگه خونه ما توی قطب شمال باشه...
اگه ماهی توی خشکی دووم بیاره...
اگه از آسمون سنگ بباره
یا که آدما روی سرشون راه برن...
یا...
مطمئن باش من همون قبلیم...هنوزم همونقدر دوست دارم..(:
ساعت هشت بیخیال حال دلم
 همینجوری ک وایسادی...یهو چشاتو ببندم..
بگم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
با تموم بی قراریام دوست دارم
با تموم نفسام دوست دارم
با تموم من دوست دارم
دستمو بردارم از رو چشمات
بوسشون کنم
آروم زل بزنم بهت بگم
دارمت.......
اینستاگرام ام رو بستم. انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده باشه. انگار از یه دنیای شلوغ که پر از آدم هست خلاص شده باشم. یجور حس آزادی دارم. الان جایی هستم که هیچکس منو نمیشناسه. اونجا شلوغ بود. مثل یه مهمونی پرهیاهو که همه رو میشناسی و مجبوری صحبت کنی. اتفاقا مخصوصا استوری از خودمم گذاشتم آخرش میخواستم ببینم چه حسی داره وقتی میان عکستو میبینن. یجور حس بلاهت یا نه یه جور بی قیدی بود در نظرم. نمیدونم چجوری بگم حسمو. ولی خلاص شدم ازش. از این
عشقش داشت میخندید بهش بلند بلند قهقه میزد 
مرد از جاش بلند شد اروم گف بسه!
زن ادامه داد بلندتر و بیشتر خندید مرد سمتش اومد و فریاد زد ایوی بسه! 
مرد گلوی زنش فشرد گریه کرد و فریاد زد بسه! 
اونقدر فشار داد که از بی جان تو بغل مرد افتاد.
گریه‌ی مرد شدت گرفت سر زن توی سینه اش فشرد و محکم بغلش کرد و بین هق هق های مردانش مدام میگف "دوست دارم" ...."دوست دارم"..."دوست دارم"
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن 
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
چقدر دلم برای مخاطبای کانالم تنگ شده. این همه وقت بود که باهام بودن. هروقت پست می‌ذاشتم می‌دونستم همون آدما دارن می‌خوننش. الان اونا اینجا نیستن احتمالا و شمایی که دارین این پستو می‌خونین هم اونجا نیستین:)) ایشالا این اوضاع درست شد بیاین کانال در خدمت باشیم:)) @spotlightz
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن 
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
میترسم. از اینکه بعضی آدمایی که دوستشون ندارم، عزیزِ چند نفردیگه‌ان.
از اینکه من عزیز یکی باشم و مورد نفرت یکی دیگه بیشتر می‌ترسم.
امشب که دارم می‌نویسم جهان پیش رو‌ ام پیچیده ترین مسئله ایه که همه چیزش به هم مربوطه. 
امشب من خودم رو جای تمام آدمایی که ندونسته قضاوتشون کردم و آدم بدی خوندمشون گذاشتم و از خودم بیشتر از اون آدم ترسیدم. ترسیدم از اینکه تمام احساسایی مثل خشم و غم و تنهایی و غیره‌ای که اون شخص داره رو، منم دارم. 
 از اینکه ناخوا
- میدونی؟ آدما خیلی متناقض اند.. حتی به خواسته های خودشون هم ارزشی نمیدن
+ چرا اینو میگی؟ چی شده؟
- من فقط نگاه میکنم، از بچگی همین بوده.. ولی آدما انجام میدن
و آره خب تقصیر اوناست که اینقدر حرفاشون با اعمالشون متناقضه...
اونا به خودشونم باور ندارن.. همین آدما باعث میشن که
یک طفل معصوم، خودشو از دست بده. دنیا پر از دروغ عه!
علاوه بر اینکه کلی مثال واسه حرفم دارم؛ هیچ مثال نقضی هم پیدا نکردم که اثبات بشه.
+ میدونی، ...
- هیسسس! هیچی نگو! دنیا هنوز قشنگیا
پنج‌شنبه شب بهم زنگ زد. منتظر زنگش بودم ولی انقدر دیر شده بود که گفتم لابد یادش رفته؛ قرار بود دربارۀ یه پیشنهاد کاری با هم صحبت کنیم. چند کلمه‌ای که حرف زد متوجه گرفتگی صداش شدم. پرسیدم همه خوبن و گفت آره. می‌دونی، وقتی از یکی می‌پرسی همه خوبن و اون می‌گه آره ته دلت یه آرامشی می‌شینه؛ اما به این فکر نمی‌کنی که همه یعنی دیگران با خود مخاطب یا بدون مخاطب. اینجا همه بدون خود مخاطب بودن. گفت رفته سونوگرافی از گلوش و چند تا تودۀ تیروئیدی دیده شد
از خودت برایم بگو از تو که حالا در جغرافیا جهان جایی نداری و فقط باید در زمان به دنبالت گشت!
+ مادر جانم دوسِت دارم خیلی زیاد همیشه کنارتم و امیدوارم من زودتر از تو بمیرم. ببخشید اگه همیشه اونچیزی نشد که تو میخواستی. از اتفاقای فردا: روز مادر کیکش افتاد پای من. بنظرم باید بیشتر از اینها دنبال امیدای زندگی بگردیم و اتفاقای بد رو نادیده بگیریم من تنها تو این شهر دنبال شوق زندگی گشتم و خیلی وقتا نتیجه اش غم روزافزون شد ولی هنوزم هستم و دارم ادامه م
صدای بارون قلقلکم میده برای بلند شدن، فکر کردن و لذت بردن. دم دست ترینها رو انتخاب میکنم؛ کلاه پدر، روسری خواهر بعنوان شال گردن و کت مامان بله همینقدر بی ملاحظه، میپوشمشون و خودم رو میرسونم به حیاط، دستها و صورتم رو به سمت آسمون میگیرم، آسمون سیاهتر و تاریکتر از همیشه است، ستاره ها خودشون رو از ما دزدیدن. تو دل تاریکی فقط خودمم و خودم، حتی خبری از سایه ام هم نیست، لبخند میزنم، چقدر خودم رو دوست دارم؟! من عاشق خودمم، وقتی میخوام بگم عاشق خودم
... یا رفیق من لا رفیق له ...
 
نگاهی به برنامه ام میندازم، دوباره باید ســــی صفحه حقوق بین‌الملل بخونم! می‌دونم تا غروب وقتم رو می‌گیره. 
دلم می‌خواد کاری که دوست دارم رو انجام بدم و کلی توجیه میاد تو ذهنم برای اینکه از زیر خوندن اون کتاب شونه خالی کنم: امروز هوا آلوده است و تو هم زمین‌گیر شدی _ اصلاً شاید گلو درد و سوزش چشمت به خاطر سرماخوردگی باشه _ فردا بخونش. 
دلم می‌خواد بشینم پای اون مقاله‌ی انگلیسی...یا یه فیلم خارجی ببینم، اما...
اما ب
 
مثل قدیم هام که هنوز با وبلاگ نویسی آشنا نشده بودم مثل همون قدیم قدیم ها 
جدیدا تو دفترم (سررسیدم)خاطرات و خوشی ها و ناخوشی ها رو مینویسم امیدوارم اونقدر بهش عادت کنم
که دیگه دوباره نوشتن حرفام و خاطرات خوب و بدم رو لازم نباشه اینجا هم بگم !
نمیدونم دوست دارم یکمدتی اونجا بشه دفترچه خاطراتم .
شاید باید اسمش رو گذاشت خود سانسوری !! نمیدونم ! 
اونجا حداقل هر چیزی رو میشه نوشت و منتظر موند که خدا از راه برسه و حالتو خوب کنه!
اونقدر خوب که دیگه جا
بسم الله الرحمن الرحیم
 
دو روز پیش متوجه شدیم برادرم رو منتقل کردن به زندان.
اونجا هم تحت عنوان مجرمانه "اخلال در امنیت ملی" براش پرونده تشکیل دادن و قرار کفالت صادر کردن فعلا، به مبلغ 20 میلیون تومن.
دیروز صبح به لطف خدا بالاخره دادسرایی که پرونده رو فرستادن اونجا پیدا کردیم و فیش حقوقی گذاشتیم و بعد از ظهر آزاد شد.
 
فکر می کردم تموم میشه اما ظاهرا همه چیز براش شروع شده... .
سعی می کنم اینجا همچنان فریاد سکوت باقی بمونم و فقط از خوبی ها و نیمه ی
دو هفته ای میشه که تو خونه جدید مستقر شدیم. همون تیپ خونه ای که همیشه تو رویاهام مصور میشد همون محله ای که واقعا دوست داشتم اونجا زندگی کنم. یادمه نامزد که بودیم همسرم با پدرش برای شراکت صحبت میکردن که طبقه دوم خونشون رو بسازن برای ما. دقیقا تو همین محله ای که الان ساکن ایم و منم که همیشه تصویر سازیم قوی هست فکر میکردم چطوری صبحا تو بالکن خونه با سر و صدا ورزش کنم که طبقه پایینی ها اذیت نشن؟ جمعه که تو بالکن صبحانه میخوردیم همسری کش های ورزش رو
یه بار دیگه پشیمون از اینکه فکرامو جلوی یه نفر دیگه گذاشتم. روا نیست هر جا مهسا جان. روا نیست! :)
البته از طرفی، چرا اینقدر سخت گذشته در ذهن؟
آخه می گه تو از اولش می دونستی که اینجا اینجوریه.
- خب که چی؟ این یه جواب همدلانه نیست(یه وقتی شایدم باشه، ولی اینجا نبود).
در واقع از این می ترسم که برام نتایج بدی داشته باشه این گفتن ها. وگرنه حالا چه همدلانه باشه و چه نباشه، اونقدری ناراحت کننده نیست.
یه مسیله دیگه هم جمعه. وقتی یه گروه آدم باشه، خب مسیلهی گ
کاش میشد یه نوار سفید میکشیدم روی ذهنم ،کاش میشد از اول بدنیا میومدم ،کاش میشد همه ی اون آدمایی که دنیا میخواست از آدم بگیره میتونستم یه گوشه قایمشون کنم ،کاش میتونستم این صفحه ی نقاشی رو پاره کنم و روی یه بوم جدید چهره ی اون و به چه بزرگی میکشیدم که به دنیا بگم حتی فکرشم نکن که بخوای نباشه ،کاش میشد واقعا اشرف مخلوقات بودیم ،اونقدری که دعای ما بی استجابت نمیشد و نرفته به آسمون به زمین نمیخورد،کاش باتمام غلدرهی هامون اینقدر ناتوان نبودیم و
خوش به حال در و دیوار اونجا... خوش به حال مردم خوشبخت اونجا... ناشکرن که بهت بد میکنن.. من که دوری از تو رو چشیدم و دارم میچشم ، میفهمم چقدر خوبه که هستی عزیزمن.. خوش به حال در و دیوار اونجا.. خوش به حال مردم خوشبخت اونجا.. خوش به حال همه.. + سلام شهید .. التماس دعا ، دلتنگم..
 
 
سلام 
دختری هستم که برای ازدواج معیارهای خاص خودم رو دارم. از نظر زیبایی معتقدم زیبایی در نگاه انسان ها به هم نهفته ست و کاملا سلیقه ای هست. بخاطر همین فکر میکنم احساس ما به فرد مقابل در نگاه ما به اون تاثیر داره!، واسه همین معیار خاصی واسه ظاهر در نظرم نیست.
دوست دارم قبل از ازدواج اون فرد رو خوب شناخته باشم، منتهی در چهارچوب های خاص خودم و رعایت یه سری مسائل! و اینکه با آدمی ازدواج کنم که اهداف مون در یک جهت باشه و با هم رشد کنیم و از هم یاد بگی
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک میخوام
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک میخوام
داستان چوپان دروغ گو رو که هممون شنیدیم . کسی که انقدر دروغ می گفت که از یه جایی به بعد مردم فکر می کنن تمام حرفاش دروغه . من یه ویژگی ای دارم که زود آدما رو چوپان دروغ گو می کنم . فقط کافیه یک بار بهم دروغ بگه دیگه از اون به بعد در مورد تمام حرفاش سوء ظن دارم . غافل از این که آدما ممکنه گاهی اشتباه کنن . نباید به یک اشتباهشون تماما قضاوتشون کرد . 
+ چند روزه بچه ی همسایه مون مریض شده . همون که همبازی محمد حسینِ ماست . ما هم چون می ترسیم محمد حسین هم مری
اینکه داری با یه نفر چت میکنی و طرف تند تند جوابتو میده.
بعداز چنددقیقه دیگه به همون سرعت پیامات سین نمیشن و جوابا هی کوتاه تر و خلاصه تر میشن و حتی بعضیاش هم بدون جواب میمونن.
و یکدفه وسط حرف زدنت میاد میگه وای از خواب دارم بیهوش میشم!
و این یعنی اینکه دیگه اینقد زر نزن من یکی بهتر از تورو واسه چت کردن پیدا کردم!
اگه کسی رک و پوسکنده همین جمله ی بالارو بهم بگه شاید 10دقیقه گریه کنم و سعی میکنم باهاش مثله خودش باشم ولی اینکه منو احمق فرض میکنه قلب
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
بلخره تاسیس شد! اما فقط تاسیس شده فردا کلی کار داریمممم^_^
.
توو زندگیم فقط سه بار تا صبح چت کردم، هر سه بارم با این بچه بوده! الانم فک کنم خوابش برد!
.
این موقع از روزو دوس دارم... کلن این ساعتا خوبن چون مردم خوابن و نمیتونن برن رو اعصاب!
.
باید سعی کنم بخابم وگرنه فردا گندش درمیاد ک یواشکی تا صبح بیدار بودم!! این خلاف قوانینه!-_-
.
تعجب بر انگیز تر از همه اینه ک یه نفر توو وبم آنلاینه این موقعِ وقت!!
.
صبحتونم بخیر! :دی
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
۱۶: از یه سنی از ماشین های کهنه خوشم اومد. ماشین های بزرگ و کهنه. پاترول. پاترول های قدیمی من رو به سمت خودشون جذب میکنن. ازونا که قار قار صدا میدن و جون حرکت کردن ندارن.
۱۷: از یه سنی از شلوارای تنگ بدم اومد. از اون موقع تغریبا همیشه شلوار ورزشی یا شلوار کوه پوشیدم. اگر هم اسپورت نبود بالاخره گشاد بود. شلوار های گشاد (البته نه خیلی گشاد) آدم رو جدی تر جلوه میدن. من دوست دارم آدم جدی ای باشم.
۱۷: از یه سنی از موهای طبیعی خوشم اومد. از اون موقع دیگه موه
دوست دارم به خودم بگم یادت باشه که وقتی داری به روابطت با بقیه نگاه میکنی، به خودت به خاطر رفتارهات حق ندی. در حال حاضر به نظرم آدما درست موقعی که سعی میکنن به خودشون حق بدن دچار اشتباه میشن. دعواها همیشه از اینجا شروع میشه که دو طرف فکر میکنن حق با اوناست و موقعی که اینجوری فکر کنی حتی نمیتونی درست به حرفای طرف مقابلت فکر کنی.
به گذشته که برمیگردم میبینم هشتاد درصد زندگیمو وقف امور ناشدنی زندگی دیگران کردم اصلا اونقدر که برای بعضیا تلاش کردم برای خودم نکردم ...گاهی وقتا فک می کنم یه مادر فداکارم که بچه هام گذاشتنم پرورشگاه ...اگه تو لیست مخاطبین این آدما برم منو به اسم ۱۱۵سیو کردن و هروقت بهم زنگ میزنن میگن سلام خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود ()گفتم یه زنگی بزنم "راستی میتونی برام..."باور کنید که در تمام عمرم هیشکدوم ازین لعنتی ها دلشون واسم تنگ نشده ...اخرین باری که به یکن
 
از یه طرف خوشحال میشم که وقتی ناراحتن فکر میکنن میتونن باهام حرف بزنن، از طرف دیگه، از این وسط قرار گرفتن و قضاوت کردن و احیانا تذکر دادن خوشم نمیاد.
دارم سعی میکنم بدون ترس و ملاحظه های همیشگی، هم درکشون کنم، هم اشکال رفتارشونو بهشون بگم.
خب راحت نیست...
وقتی هر کدوم حق رو به خودش میده فقط
و اشکالات طرف مقابل رو بزرگ میبینه
حساسه و به جای ملاحظه شرایط دیگران، میخواد بقیه باهاش هماهنگ بشن.
 
شاید دوست داشتنی نباشه! ولی مهمون باید با صاحبخونه
ده دقیقه زمان گرم کردنم رو چون دستگاه ها پر بود انجام ندادم، ده دقیقه جلوی سلف منتظر شدم و برگ هایم از این دیسیپلین:)))
----
هرگز تعلقی به این خراب شده نخواهم داشت. هیچ حقی برای انسان ها قائل نیستند هیج حقی! انگار ما همین که گرسنه نمانیم و نفس بکشیم کافی است! در جای خودش انتظار پیشرفت و تولید داخلی و حمایت و صد جور انتظارات تخیلی هم دارند! 
از احساسات مذهبی و غیرمذهبی مردم به هر بهانه ای سواستفاده میکنند و مردم را یک مشت احمق نفهم میدانند که به هر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها