نتایج جستجو برای عبارت :

تاب دل کندن ندارد از تماشای غروب.

حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟ 
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
 
می گذارد سر به آرامی به روی دوش دل
 موج اندوهی که برمی خیزد از نای غروب
 
همدلی شبنم و گل، صبحدم زیباست لیک
 دلنشین تر نیست از اندوه دم های غروب
 
گویی از چشم شفق خونابهء غم می چکد
لحظه جان کندن خورشید همپای غروب
 
قصه ها از غُصه گوید بر مزار آفتاب
 لالهء داغی که می روید به صحرای غروب
 
هیچ فریادی رسا در غربت خورشید نیست 
چون سکوت پرشکوه و شرم سیمای غروب
 
چشم "حیران" تا
وسواس کندن مو از زیر مجموعه اختلالات کنترل تکانه عبارت است از کندن مو که منجر به طاسی لکه‌ای می‌گردد، کندن موی سر شایع است، ابروها پلک‌ها و ریش کم‌تر و موی تنه، زیر بغل و ناحیه پوبیک، ندرتا هدف کندن قرار می‌گیرد.
این اختلال در بیشتر موارد با یک موقعیت استرس‌ آمیز رابطه دارد.
مانند اختلال روانی در روابط مادر و کودک، ترس از تنها شدن و…
اختلال وسواس کندن مو چیست؟
منبع: وب سایت روانشناسی ویکی روان
ادامه مطلب
رفت تا نزدیک‌ترین ایستگاه اتوبوس شهر. ایستاد کنار درخت روییده در جوی جلوی ایستگاه. نگاه به آسمان کرد. هوا غبار داشت. گمانش این شد که تا غروب آفتاب چیزی نمانده است. اما ساعت می‌گفت که فعلاً، غروب نزدیک نیست: چرا ساعت مچی‌اش می‌گفت که دقیقاً ۲ ساعت مانده است به غروب؟ به نظر او، همان موقع هم غروب بود. بعد این واقعه، او مشاهدات چند روز قبل خود را مرور کرد و دانست که خورشید فقط دارد غروب می‌کند. ولی ساعت مچی او می‌گفت که خورشید در ساعت ۶ و نیم صبح
دل کندن معمولا یه اتفاق سخته. مثلا میگن:
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل می کند...
کلا دل کندن از همه چی سخته، از خواب صبح، از چیپس و ماست، از شیرینی زبان، از آب استخر! از همه چی. ولی نوع سخت تر دل کندن، دل کندن از اونیه که دیوانه وار عاشقش هستی. مخصوصا اینکه بدونی اون آدم الان با یه نفر دیگه اس. مثلا با خودت میگی، یعنی به اونم میگه خورشیدکِ دیجیتالی...! یا مثلا... کلا هرچی! همه ی اون چیزایی رو که به من میگفته، به اونم میگه؟
اه!
گور
از این ساعت به بعد غروب رو دیگه دلم نمیخواد جلوتر بره. همینجور غروب بمونه و من پای لپ تاپ و گلدوزی و کتابام وول بخورم و توی تنهایی گل گلیم لم بدم.اما همیشه این ساعت میگذره و من باقی روز خودم رو محکم پشت چهره ایی که برای آدما ساختم قایم میکنم.
بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور...
بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت
آخرین نفر هم داداش بود که رفت
حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن
غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید...
توفیق اجباری به ترک تعلقات...
میدانی اینکه *دقیقا* بیست و دو خط بنویسی و در آنی پاکشان کنی یعنی چه؟یعنی دوباره هوای کندن به سر دارم.خدا بخیر کناد:)
+آن ۲۲ خط هم البته شرحی از واقعه ای در رابطه با کندن بود.اما مجملش با اصل داستان هم‌آهنگ تراست.برای همین اینطور شد!:)
خورشید هر روز با غروب 
فریاد می زند که صبح فردا
کسی شبیه مرا میبینی 
با من اشتباه نگیری
من هربار که غروب میکنم
خورشید دیگری می شوم 
رو به تعالی...
 
 
صبح فردا روزت را طوری بچین
که مانند دیروز نباشد 
مثل من 
رو به تعالی
 
 
#دل گویه های افسر مولا
 
این یک غروب لعنتی است. اول از هر چیز فضا خیلی نوستالژیک است، حتی باد نسبتا سردی می وزد که باد مورد علاقه من است. این باد مخصوص غروب های غیر بارانی ماه های مهر تا اسفند است. برعکس آن هم باد گرم و خشکی است که در غروب های تابستان می وزد و بلانسبت شما تف به رویش. این باد من را به یاد غروب یک سه شنبه خنک در اواخر آبان سال 89 می اندازد که از مدرسه برگشتم و با مادرم به نمایشگاه کتاب رفتیم.خیلی خوب بود. سالهاست که نمایشگاه کتاب آنقدر به من خوش نمی گذرد. یا ح
❤️غروب❤️بادل غریبه است خدایا مگر غروبمردغریب خسته و دلتنگ ترغروبپیوسته درسکوت وسکون فکرمی کندهرعاشقی برای دلش درسفر غروبغمگین نمی شدم همه ی عمردرجهانبامن رفیق می شد وهم دل اگر غروبخندان ندیده ام بنشیندبه گوشه ای!درطول زندگانی خود یک نفر غروبدر آسمان کبوتر بی آشیانه هم رغبت نمی کند بزند بال وپر غروبخورشید تا که رفت توهم خانه می رویای نوردیدگان من از بام ودر غروبناصح به راه مانده نگاهم که قاصدکازخانه اش دو باره بیارد خبر غروب
           
غروب بود ، از ساعت ۴ و ده دقیقه بامداد که از خواب پریدم غروب بود
هنوزم غروبه و من تنها تو تاریک و روشنی خونه نشستم 
صدای مولودی و شلوغی خیابونا تا توی خونه ما هم رسیده اما هنوز اینجا غروبه
اسپنددودکن رو گذاشتم رو شعله گازو اومدم پنجره رو باز کردم، کسی زودتر از من اسپند دود کرده بود
بوی اسپند، صدای‌مولودی ، بوق ماشینا ... انگار همه آدما ریختن  بیرون 
اونجا غروب نبود ، غروب اینجاست! 
به نیمه شعبان دوسال پیش فکر میکنم و قلبم تیر میکشه...
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌فدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بگنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید تا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌قدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بکنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید یا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
آه ای بهار عاشقی
ای غریب ناکجا...
آی ای نسبم صبحگاه من
این منم در این غروب بی کسی
(دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی...؟)۱
 
آی...
قصه های جز خدا کسی نبود!
غریبه ام در این سرا
نگاه کن به شعر من...
نگاه تو چه مست می کند مرا
 
آی ای طلوع هر پگاه من
در این غروب نا کجا
نیامده چه زود می روی...
آفتاب من...!
 
شاعر : عینک
 
۱: تضمین شده از هوشنگ ابتهاج
آدما وقت دل کندن دو دسته میشن؛ دسته ی اول اونایی هستن که بعد از اختلاف،رفتن آخرین چیزی هست که به ذهنشون می رسه، پس تلاش می کنن تا همه چیز رو‌ درست کنن اما وقتی می بینن‌ همه چیز بینشون انقدر خراب شده که قابل تعمیر نیست کم‌ کم سرد میشن و از طرف مقابلشون فاصله می گیرن تا ذره ذره فراموشش کنن… یک‌ روز به خودشون میان و می بینن دیگه هیچ حسی بهش ندارن، پس بدون اینکه ذره ای احساس از اون رابطه تو وجودشون باقی مونده باشه میرن… برای همیشه میرن…
دسته ی د
داشتم عکسهای سفرهای قبلی رو نگاه می کردم که رسیدم به یسری عکس که از غروب آفتاب گرفته بودم...
عکس برای پارسال ، سفر ما به چابکسر بود...
تا حالا از غروب عکس گرفتین؟ خیلی حس خوبیه...من هربار بریم سفر سعی میکنم یک روزش رو حتما جایی باشم بتونم از غروب عکس بگیرم:)))
نماشون یکی از پرکاربردترین کلمه های شعر مازندرانی است، چون همه اتفاقات غمگین و تلخ احتمالاً در نماشون اتفاق میافتند.
نماشون در لغت به معنای غروب است وقتی که خورشید شیفتشو تموم میکنه و به ماه تحویل میده. به نظر خودم بازی زیبایی داره با کلمات، نماشون یعنی وقتی که نما میره.
نماشون آنقدر در شعر مازندرانی غمگین است که شاید ده ها شعر با آن شروع میشود، یکجا شاعر با آمدن غروب دلتنگ میشود و ناله میکند
نماشون صحرا مه ونگ ونگه
غروب شد و در صحرا صدای نا
ما گنهکاریم،آری، جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست وعاشق نیست، کیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،همان جان کندن استدم به دم جان کندن ای دلکار دشواری است، نیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،لبی بی‌خنده استبر لب بی خنده بایدجای خندیدن گریستزندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم استآنکه عاشق نیستهم اینجا دوزخی استعشق عین آب ماهی یا هوای آدم استمیتوان ای دوست بی‌ آب و هوا یک عمر زیست؟
 
قیصر امین پور
ما گنهکاریم،آری، جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست وعاشق نیست، کیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،همان جان کندن استدم به دم جان کندن ای دلکار دشواری است، نیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،لبی بی‌خنده استبر لب بی خنده بایدجای خندیدن گریستزندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم استآنکه عاشق نیستهم اینجا هم آنجا دوزخی استعشق عین آب ماهی یا هوای آدم استمیتوان ای دوست بی‌ آب و هوا یک عمر زیست؟
 
قیصر امین پور
✨✨✨✨ 
✳ زمان غسل جمعه ✳
وقت غسل جمعه از اذان صبح است تا :
✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد.
✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب .
↙ توجه :  اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد.
✳ همه مراجع: می ‏تواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قض
غروب که میشود
زیبایی اسرار آمیزی دنیا را فرا میگیرد
رنگها در هم می آمیزند
و صحنه ی با شکوه نبرد روز و شب شکل میگیرد..
در میان این انسانها
بع دوردستهای خویش مینگرم..
به روزهایی دور..
به آرزوهای دست نیافتنی..
و گاهی چقدر
این سکوت غروبها را دوست دارم..
ساده
بهمن 1396
رنگ آبی دریا در کنار رنگ گرم ساحل،ترکیبی است
که مسافران را محو خود می کند و دل کندن از این منظره به خصوص در غروب و طلوع
آفتاب کار سختی است. جزیره کیش هم از این قائده مستثنی نیست، اما مزیتی که در سفر
به این جزیره است، هتل های کیش هستند که این منظره زیبا را برای شما در هنگام
استراحت نیز حفظ می کنند. در هتل اقامتی خود می توانید به این منظره چشم بدوزید و
لذت سفر را چند برابر حس کنید.
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح
دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت..
 
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)نویسنده: منصوره قنادیانانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب(۱):
بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)
 
ادامه مطلب
همیشه غروب های  محل کار را دوست داشتم مکانی به دور از شهر و به دور از هیاهوی مردمانش ‌/ اصیل و ناب
دیروز اما متفاوت تر بود شاید شرکت در برنامه کوهپیمایی با دوستان در شب قبلترش و لطف آقای تناک نشاطم را دو چندان کرده بود
شیفت های کاری که یک روز را از تو میگیرد همیشه برایم عذاب آور بوده اما همین غروب های دل انگیز آن مرا یارای تحمل آن است.
دیروز اتفاق آنچنان خاصی رخ نداد اما صبح هنگام حرکت به محل کار شاید جرقه ای از یک طرح و ایده در ذهنم زده شده شاید
گویند چون خزانه انوشیروان دادگر را گشودند، لوحی دیدند که پنج سطر بر آن نوشته شده بود :
هر که مال ندارد، آبروی نداردهر که برادر ندارد، پشت نداردهر که زن ندارد، عیش نداردهر که فرزند ندارد، روشنی چشم ندارد
و هر که را هم این چهار ندارد،هیچ غم ندارد ...!
سنگهای قبر آرامستانها سنگ نوشته  هایی دارد که خواندن آنها عبرت آموز  است
حتی به جای کلمات معمول تاریخ تولد و وفات  عبارات جایگزینی به کار میرود که هر کدام پیام جانبی جداگانه ای دارند 
مثلا:
آفریده - آرمیده
طلوع دل انگیز - غروب غم انگیز 
آغاز - پرواز
اولین پگاه - آخرین نگاه
لطف او - حکمت او
از حق - به حق
طلوع - غروب
جا داره پستم رو با منت خدای را عزوجل شروع کنم
الان نشستم تو ایستگاه اتوبوس و زل زدم به غروب افتاب رو به روم و اهنگ دل دیوانه فرزاد میلانی داره تو گوشم پلی میشه ( از سری لحظات نابی که کم پیش میاد ) و از عمق وجودم لذت میبرم.
+ نمیتونم چیزی تایپ کنم نمیدونم چرا اینجوری شدم 
ترجیح میدم همه این حال خوبم رو تو دلم جمع کنم و فعلا از غروب افتاب و اهنگای پلی لیستم لذت ببرم :)
به دنیا آمدم. پیرمردی درویش از کنارم رد شد. به صورتم نگاهی انداخت. گریه‌ام بند آمد. برایش لبخند زدم. لبخند از لبش رخت بربست. به مادرم گفت. «این دختر پستی و بلندی زیادی دارد. دل پاک و بی‌آلایشی دارد. اما رنگ عشق را هیچ وقت نخواهد دید. زندگی بی‌عشق، بی‌معناست. تا در گهواره است و رنج عشق را به خودش نکشیده، ببرید و جایی سر به نیستش کنید. دردش کمتر است و زجر نمی‌کشد».
مادرم هیچی نگفت. نگاهش کردم. گرمی نگاه و امیدش، آرام آرام از گونه‌اش سرید. ریخت روی
گرچه شاعر چشمهایی روشن و بیدار داشت 
واژه های روسیاهش خط خطی بسیار داشت 
قصه ی حبل المتینِ دل دروغی بیش نیست 
عشق در دستان بی رحمش طناب دار داشت 
مثل یوسف خواستم از عشق بگریزم ولی 
هر دری را باز کردم پیش رو دیوار داشت
مرگ هم غیرت ندارد ! بی خیالم می شد و ... 
زندگی در برزخی بیهوده استمرار داشت
بینِ این آشفته بازارِ جنون و کشمکش
خاطراتش باز هم اندیشه ی آزار داشت
یادم آمد وقت دل کندن بلاتکلیف بود 
هم مرا می راند ، هم بر ماندنم اصرار داشت 
مثل ماشی
یه روزایی انگار کل رخت‌شور خونه های عالم جمع شدن تو دلت و خانم هایی با لباسای سفید هی چنگ میندازن به دلت، هی چنگ میندازن و هی لباساشون قرمز میشه از خون جگر...یه روزایی انگار سر تموم شدن ندارن، حتی اگه خورشیدو بذاری تو جیبت و زل بزنی به آسمون، هوا آبی مایل به نارنجی میمونه که میمونه... یه روزایی انگار واقعا غروب جمعه خودشو بهت نشون میده تا دست کم نگیری اون روزارو...
گاز گرفتگی 5 مرد اصفهانی در حال کندن چاه فاضلاب
خبرگزاری صدا و سیما: سخنگوی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری اصفهان گفت:در این حادثه که دیشب رخ داد پنج مرد جوان و میانسال که در حال کندن چاه فاضلاب بودند دچار گاز گرفتگی شدند. 
فرهاد کاوه آهنگران افزود:با توجه به بعد مسافت و خارج از محدوده بودن محل حادثه و تلاش های فراوان اکیپ نجات آتش نشانی هر پنج نفر مصدوم حادثه بنا بر اعلام اورژانس فوت کرده بودند. 
وی گفت:با توجه به وضع صحنه حادثه و تج
با آدم های زیادی می شود صبح تا عصر جمعه را گذرانید
طوری که نفهمی آفتاب صبح جمعه ات کِی غروب کرد!؟
آنها که دل زنده اند
آنها که دل و دماغ یک جا نشستن و صحبت های طولانی را ندارند
آنها که آدم های دست توی دست دویدن و خندیدن و قهقهه اند!
اما آدم های کمی هستند که می توان دلتنگی غروب جمعه را با آن ها سر کرد
همان ها که عصرهای جمعه ی عمرشان ، دلِ شان برای کسی گرفته
همان ها که می توانند مسیرهای طولانی را آرام کنارت قدم بزنند و حوصله شان سر نرود!
 همان ها که بی
در حالی که زیر نور غروب، قهوه‌ سوخته‌ی بعدازظهر را به هم می‌زد به آینده فکر کرد، و به آینده‌ای که در پی گذشته آمده بود. او نمی‌دانست که مقدر شده است معمار سلول زندان خودش باشد، نمی‌دانست که اسب تک شاخ رویاهاش در پشت نقاب تصویری به جز یک کرگدن خسته ندارد.
غروب جمعه ۵ مهر یکی از دلگیر ترین روز های زندگیم.....
حرکت به سمت سمنان ......ا
ز فردا رسما یک دانشجو ترم  اولی خواهم بود .....
دلم خیلی گرفته روزی که داشتم به اجبار این رشته میزدم هرگز  فکر نمی کردم قرار اینو برم ....
از زمانی که نتیجه اومد الکی دلم به این و اون خوش کردم ولی هر بار بیشتر از بار قبل شکسته تر شدم ....
احساس میکنم دیگه خدا منو اصلا دوست نداره .....
پ.ن : یادم رفته بود تو این دنیا به هیچ کس جز خودم  نباید  اعتماد کنم .‌... عاقبت امروز من اعتماد بی ج
نام کتاب : دیدار پس از غروب نویسنده : منصوره قنادیان انتشارات : روایت فتحتوضیحات :این کتاب خاطرات شهید مهدی نوروزی است که به روایت همسرشان می باشد تاریخ تولد ایشان۱۵ / ۳ / ۱۳۶۱و تاریخ ازدواج ۲۸ / ۳ / ۱۳۹۱ است وپس از 2 الی 3 سال به سامرا  برای دفاع از حرم امام حسن و امام هادی رفتند و در تاریخ ۲۰ / ۱۰ / ۹۳ به فیض شهادت نائل آمدند این شهید یک فرزند به نام هادی دارد که حتی یکسالگی اش را ندیده و سعی کرده در مدت کمی که با فرزند و همسرش بوده بهترین هارا فراهم
دانلود مداحی سلام ای غرق نور سلام از راه دور میثم مطیعی
مداحی به تو از دور سلام با نوای میثم مطیعی برای پیاده روی اربعین
متن نوحه
سرخی هر غروب، میرم پشت بام
بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام
ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو
سلام بر حسین
ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو
سلام بر حسین
سلام ای غرق نور، سلام از راه دور
سلام آقای پر درد صبور
سلام ای کربلا، سلام ای نینوا
سلام ای خامس آل عبا
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
می کُـشی مرا حسین
 
سرخی هر غروب
می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
آدما وقت دل کندن دو دسته میشن...
دسته ی اول اونایی هستن که بعد از اختلاف، رفتن آخرین چیزی هست که به ذهنشون می رسه، پس تلاش می کنن تا همه چیز رو‌ درست کنن اما وقتی می بینن‌ همه چیز بینشون انقدر خراب شده که قابل تعمیر نیست کم‌ کم سرد میشن و از طرف مقابلشون فاصله می گیرن تا ذره ذره فراموشش کنن...
یک‌ روز به خودشون میان و می بینن دیگه هیچ حسی بهش ندارن، پس بدون اینکه ذره ای احساس از اون رابطه تو وجودشون باقی مونده باشه میرن...برای همیشه میرن...
دسته ی
زنده شده ام. یک جور زنده ی پخته. یک وقت هست آدم طوری زنده می شود که هنوز داغ جوانی ست. شوووووور زندگی سر و کول وجودش را گرفته و شوق زیستن؛ تبدیل دنیا به بهشت و تغییر هر آنچه کریه به عالی، همه ی مغز آدم را گرفته، طوری که واقعیت را نمی بیند. این بار جور دیگری زنده ام.
بعد از سالها تجربه ی مرگ. بعد از سالها جان کندن برای زندگی؛ این بار طوری زنده ام که بشقاب پر نقش و نگار سفالینی از کوره های چند هزار درجه جان سالم به در برده، نشسته بر دیوار بتونیِ خانه
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
تو را من
.چشم در راهم 
بی آنکه زمان 
غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم
حال دلم 
حال تنم
حال روزگارم خوب نیست
گفته بودم که بند است جانم
به جان تو
هر چند قطره ای
از دریای بودن ات
خورشید دلم
رو به غروب است
رمقی ندارد دیگر دلم 
نفس هایم به شماره 
نه آرام افتاده اند
نفس هایم دونده ای را مانند
در پی آب  ...

روح وحشی
+ دل = قلب
نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .
یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 
منهای احساس ...
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
تکست آهنگ گمم کردی مسعود سعیدی
وقتی با اونکه خوبه بی رحمی قدرشو تا نره نمیفهمیوقتی از اونکه خوبه رد میشی قسمت آدمای بد میشیاونکه با نقشه عاشقت کرده تا یه جایی پی تو میگردهاز یه جا که دوباره تنها شی آرزوته کنار من باشیتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهاونکه با نقشه از تو دورم کرد بدترین کارو ب
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
سلام! 
شازده‌کوچولوی نازنینم، اگر هنوز توی آن سیارهٔ کوچولو هستی، اگر هنوز موهای طلایی‌ات زیر نور آفتاب می‌درخشد و بلدی غش‌غش بخندی، اگر هنوز مثل نسیم بهار پاک و زیبایی، بدان یکی هست روی زمین که خیلی دوستت دارد؛ یکی که دلش می‌خواهد به سیارهٔ کوچولو و باصفای تو بیاید تا وقتی از کار تمیزکردن آتشفشان‌ها و کندن بائوباب‌ها فارغ شدی، بهت چای و کیک آلبالو بدهد، هنگام غروب آفتاب کنارت بنشیند و دور از هیاهوی زمین و آدم‌بزرگ‌ها و آلودگی‌هایش
سلام! 
شازده‌کوچولوی نازنینم، اگر هنوز توی آن سیارهٔ کوچولو هستی، اگر هنوز موهای طلایی‌ات زیر نور آفتاب می‌درخشد و بلدی غش‌غش بخندی، اگر هنوز مثل نسیم بهار پاک و زیبایی، بدان یکی هست روی زمین که خیلی دوستت دارد؛ یکی که دلش می‌خواهد به سیارهٔ کوچولو و باصفای تو بیاید تا وقتی از کار تمیزکردن آتشفشان‌ها و کندن بائوباب‌ها فارغ شدی، بهت چای و کیک آلبالو بدهد، هنگام غروب آفتاب کنارت بنشیند و دور از هیاهوی زمین و آدم‌بزرگ‌ها و آلودگی‌هایش
خلاصه خبر: آفتاب نیوز: “پنج روز از غمناک ترین پیک نیک خانواده گذشته است. نانوایی که به همراه خانواده به یک منطقه تفریحی در ارومیه رفته و یک تعطیلات خوشی را سپری…
منبع:https://big-news.ir/غروب-غم‌انگیز-خانواده-یاری-اکیپ٣٠-نفر/
این نوشته در دسته حوادث منتشر شده است.
مشاهده مطلب در کانال
غروب جمعه دلهاغمگساراست/بدونش سختی وعصرفشار است/جهان درانتظار یوسف حق/عدالت باظهورش آشکار است/نویدش داده اند آل پیمبر/زسوی حق همان زلف نگاراست/رودسختی ودشمن روز موعود/حضورش درجهان فصل بهاراست/به هرجمعه برایش گریه کردیم/نگریاران مولا بیشماراست/شکست دشمنان بااو مهیاست/به دنیا حضرت اوتک سواراست/ولایت بهراو سردار دارد/کنون عالم برایش انتظاراست/
چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوع...چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوعسنگ پیشانی به خاک، ابر سر بر آسمانمثل این گنبد خَم شده، قامت رنگین کمانابر در حال سفر، آسمان غرق سکوتبر سر گلدسته ها، بال مرغان در قنوتکاسه ی شبنم به دست، لاله می گیرد وضوب
از آن غروب‌های خسته بود شاید، این شهر را ما با پایمان زیر و رو کردیم، تو غروب یک روز عادی بودی. ما هم قدم‌های همیشگی آن روزها بودیم. وسط‌های پل که رسیدیم گفت یه قول بده این روزها رو فراموش نکنی. گفتم معلومه فراموش نمی‌کنم گفت نه برای فراموش نشدنش باید یکم تلاش کرد. رود از زیر پایمان بی‌توقف عبور می‌کرد. از آن غروب، پنج سالی می‌گذرد.
روزهای آخر، شاید هم دقیقا روز آخر، توی اتاق فقط یک فرش مانده بود و یک یخچال کوتاه که از برق کشیده بودیمش بیرون
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
بچه‌های محل ما با وجود سردی هوا هم دست از بازی توی کوچه برنمی‌دارن. کافیه از مدرسه بیان بیرون ناهار خورده و نخورده، دارن بازی می‌کنن تا آفتاب که غروب کرد و اذون که شد بعضیا‌شون به‌زور پدر و مادر و بعضیا به‌خاطر تاریکی هوا می‌رن خونه.
اصلا خسته نمی‌شن، از اول ظهر که شروع می‌کنن تا غروب صدای جیغ و دادشون میاد اکثرا هم فوتبال می‌زنن. نمی‌دونم این همه انرژی از کجاس! البته اینکه محله پایین شهر هستیم هم بی‌تاثیر نیست.
توی محله شما هم هنوز بچه
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
تا اونقدری که من فهمیدم هنر جون کندن میخواد تلاش میخواد اگه هم ذاتی یه چیزایی داشته باشی یه استعداد خوب هم داشته باشی برای اولش خوبه وسط کار که میرسی شروع میکنی به ریپ زدن خالی میشی باید بری خودت رو پر کنی، زیاد، اونم به صورت فشرده.
باید زیاد مطالعه کنی زیاد فکر کنی زیاد دست و پا بزنی تا بتونی یک اثر هنری رو به مقصد برسونی وگرنه همون وسطاش میمونی و تهش به یک کار متوسط و ضعیف تن میدی و خلاص.
اونوقت اونجاست که آدم میشه یه هنرمند قلابی مثل یه مهندس
این غروب اولین جمعه ی ماه رمضون امساله که داره می گذره.
این حیاط اردیبهشتی غروب اولین جمعه ماه رمضونه امساله:
اینم از یه زاویه دیگه:
قرآنو برداشتم اومدم تو حیاط بخونم، گفتم قبلش چندتا عکس بگیرم واسه خواهرم بفرستم دلش وا شه.
نمی دونم از حیاط کدوم خونه عطر یاس میپیچه تو نسیم خنکی که داره می وزه. خلاصه همه چی برازنده ی اردیبهشتی بودن هواست.
از من بپرسی باید توی همان کودکی، اصلا از همان پنج شش سالگی کلاس‌های فشرده‌ای برای همه‌ی آدم‌ها برگزار شود مبنی بر آموزش دل کندن یا راهکارهای رها کردن یا چگونه راحت و بی‌دردسر خودمان را از شر هرآنچه بی‌حاصل است خلاص کنیم یا چگونه بی‌خیال شویم یا کی وا بدهیم، کی ول کنیم و از این دست چیزها. عنوانش هر چه باشد مهم نیست، همین‌که کسانی بهمان آموزش بدهند که کی و چگونه دل بکنیم کفایت می‌کند. به گمانم این از عدم آموزش در سنین کودکی می‌آید که گاهی
من یک دهن خسته که آواز ندارد 
یک پنجرهء بسته که پرواز ندارد 
من بی تو یکی مثل خودت، آینهء دق! 
یک آخر بیهوده که آغاز ندارد 
 اینقدر نگو از من و از هر چه تو بنویس
هر حس پدرمرده که ابراز ندارد! 
 دستی که قلم را به تعفن نکشاند 
مانند رسولی است که اعجاز ندارد
یا ما خبر از خانهء همسایه نداریم 
یا اینکه کسی در دِه ما غاز ندارد! 
 بگذار همانند تو دیوار بمانیم
این خانه نیازی به درِ باز ندارد 
علی اکبر یاغی تبار
-جای خالی حس راستین ادغام شده در شک، به عزم عزلِ وجود لاینفک هستی از
پیکره تهی وار دامانت در هستی، لَم داده بر بلندای دامنه ی مرکز خِشتک دَنی و
دمیدن جواب در فلوت رستگاری در پاسخ به چِرای چرب دُنبه ی گوسپند صفتت، بع بعِ برآمده از دردِ نبود یک بود و جا دادن به هوای کثیف تولید شده ناشی از
استنشاق حال مسموم آغوشی که غروب درآن جا گرفته مدام در بغلم حس می شود.
--با
من بیا قدم بزن لذت هضمُ بلع غروب خورشید کنار پرسه های به بار نشسته از
حجمی تردید درون
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
یکی از لذت‌های بزرگ زندگی‌ام مطالعه کتاب‌های محمود دولت آبادی ست. چه شب‌هایی که در خوابگاه از سر اشتیاق و بغض و سردرگمی نون نوشتن جناب‌شان را خواندم و چه حال در این شب‌های پاییزگونه تابستانی که با کلیدر به سر می برم. از خوندنش سیر نمیشوید؛ اعتماد داشته باشید. به گفته خودشان این شاهنامه ای است به نثر. این چند قسمت از جلد یک کتاب کلیدرشان است:
غروب. غروبی تازه بود. وضع و حالی تازه بود. بیابانی تازه. مارال تا امروز بسیار بر این بیابان و غروب گذ
اکنون در آستانه مهاجرت به یک کشور دور هستم. دل کندن از پدر و مادرم سخت ترین کاری است که می خواهم انجام بدهم. اما برای اولین بار می خواهم خود را بسپارم به دست جریان زندگی. از خودم فرار می کنم و می روم در مسیر به دست آوردن ها و حسرت خوردن ها...
در محضر شیخ محمداسماعیل دولابی :
جوان هستید. از همین الان آزاد باشید. 
 
هر چه در می آوری تا غروب خرج کن. مملوک دنیا نشوید... اگر مملوک دنیا شدی مرتب به شما وحی می کند. فرمان می دهد. دیگر نمی گذارد فرمان خدا و ائمه را ببری و از همین جا راه خدا را عوض می کند. 
 
اگر می خواهی مملوک شوی مملوک خدا شو و مالک بر هر چیز. در این صورت عزت و شئون انسانی شما حتما حفظ می شود. خودت را نفروش!
+کدوم یک از ما اینقدر به خدا ایمان داریم که هرچی درمیاریم تا غروب خرج کنیم
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
در تاریخ ذکر شده است که امام حسین علیه السلام، برای رفع مشکل بی آبی، اقدام به حفر چاه کردند ولی دشمن وقتی متوجه این کار شد از ادامه حفر چاه جلوگیری کرد.
مثلا در کتاب «الفتوح» آمده است که:چون این خبر به عبیدالله زیاد رسید در ضمن نامه ای به عمرسعد، از او خواست که نگذارند اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به آبی دست پیدا کنند و در نامه اش نوشت: «به من چنان رسانیده اند که حسین(علبه السلام) و یاران او چاه ها حفر کرده و آب بر می دارند، به همین جهت امکان هی
آنتی سوشال بودن احتمالا باید نتیجه‌‌ی تجربه‌های تلخ قبلی باشه. همون روان‌شناسی رفتارگرایانه. که میگه قضیه‌ی همه رفتار های ما نتیجه‌ی فیدبک هاییه که از رفتارهای قبلیمون در تعامل با محیط بدست آوردیم. ولی حجمِ این موضوع ، خصوصا تو دانشگاه داره به حد آزاردهنده‌ای برای من زیاد میشه. تنهایی چیزی نیست که من ازش فرار کنم. ولی بی‌شک بزرگترین چیزیه که ازش میترسم. تعامل با بچه هایی که چند سالی از من کوچک ترن به مراتب سخت تر از هم‌سن هاست. خصوصا که
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
زمان نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه»
 
فضیلت نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه» (رنگ سرخى که بعد از غروب آفتاب در مغرب ظاهر مى‌شود) و وقت فضیلت نماز عشا از موقعى است که سرخى مزبور ناپدید مى‌شود تا یک سوم از شب و وقت فضیلت نماز صبح از اول طلوع فجر یعنى سپیدۀ صبح است تا موقعى که هوا روشن شود.
زمان فضیلت نماز صبح و مغرب چه موقعی است؟وقت نماز غفیله به نظ
همیشه غروب‌های عاشورا خونه‌ی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکی‌یکی وسایلشون رو جمع می‌کردند و سوار ماشین می‌شدند می‌رفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم.
مثل این‌که قراره بقیه‌ی زندگیم غروب عاشورای خونه‌ی مادربزرگ باشه...
+ کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدم‌های دیگه‌ای بودیم.
++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه...
فکر کنم پوست انداختم!
نه پوستم کنده شده!
سخته دل کندن خیلی سخت! اونم از چیزی که چندین سال آرزوشو داشتی!
اما الان دیگه برام مرده!!! 
یه تشر از یک پاک نهاد کافی بود که هوس دیرنیه از سرم بیفته.
و دائم درگیر اینم که: چه قدرتی ایجاد میکنه سیر و سلوک و معرفت!!
آیا خداگونه شدن غیر از اینه؟
 
 
نرم افزار
PhotoPills
به شما اجازه ی شبیه سازی طلوع و غروب راه شیری را میدهد.همچنین با استفاده از این نرم افزار میتوانید منظره ی زمینی (Landscape) مد نظر خودتان را شبیه سازی و انتخاب کنید. این برنامه نمودارهای طلوع و غروب اجرام مختلف آسمان روز و شب را در خود دارد و میتوانید برای یافتن بهتر این اجرام و زمان طلوع و غروبشان از این اپلیکیشن کمک بگیرید. Photopills اپلیکیشنی است که توسط آن می‌توان از کیفیت نور در طول شبانه‌روز با خبر شد و عکس موردنظر خود را با نو
 
معنی کلمات درس دوم زبان هشتم
لغات درس دوم PROSPECT 2
|▪️ gym • • • ورزشگاه|▫️ sunset • • • غروب خورشید|▪️ sunrise • • • طلوع خورشید|▫️ midday/noon • • • ظهر|▪️ morning • • • صبح|▫️ afternoon • • • بعدازظهر|▪️ evening • • • غروب|▫️ midnight • • • نیمه شب|▪️ day • • • روز|▫️ night • • • شب|▪️ weekdays • • • روزهای هفته|▫️ correct • • • صحیح|▪️ activities • • • فعالیت ها|▫️ weekend • • • تعطیلات آخر هفته|▪️ Prepare • • • آماده کردن|▫️ City • • • شهر|▪️ Country • • • کشور|▫️ libra
وسواس پوست کنی یا دراماتولومانیا یعنی میل افراطی به کندن پوست در نواحی مختلف بدن. افراد مبتلا به این اختلال نمی‌توانند در مقابل وسوسه کندن پوست خود مقاومت کنند و این مسئله می‌تواند برای آن‌ها مشکلات جدی ایجاد کند. با این حال بسیاری آن را یک اختلال جدی قلمداد نمی‌کنند، افراد دارای این اختلال ممکن است آگاهی کافی درباره‌ی آن نداشته باشند و یا شرم داشته باشند آن را با کسی مطرح کنند. در ادامه مقاله به توضیح بیشتر اختلال پوست کنی، علائم و نشا
غروب جمعه هاوقت دعای فاطمه باشد/تمام عالم هستی برای فاطمه باشد/همیشه حضرت زهرادعاخوان فرج گشته/زپشت درب یک خانه صدای فاطمه باشد/برای احمد ومادر فراوان اشک میریزد/رضای خالق یکتارضای فاطمه باشد/برای داغ فرزندان وحیدرگریه هاکرده/تسلی بخش آن بانوخدای فاطمه باشد/زسوگ کربلازهرا دو چشمش زمزم وکوثر/به زوارش بگودائم شفای فاطمه باشد/ولایت محوری شرطی که زهراازهمه خواهد/برای شیعه حیدرعطای فاطمه باشد/غروب جمعه هادارد نسیم یوسف زهرا/به درگاه خداشیع
سپاه وحشتشب با طلوع ستاره سرخی از غروب , دامنش رابر صحرا گستردانده بود. لشکر خسته, بعد از چند ساعت حرکت از کربلا , اطراق کرده بود. عمر سعد , شمر ابن ذلجوشن , حجّار ابن ابحر , حصین ابن نمیر و عمر ابن حجاج گرد آتشی نشسته  وبه پشتی های زربفت  تکیه داده بودند در حالی که طبقی از سیب و انگور روبرویشن نهاده شده بود.حجّار به نگهبان گفت:های سرباز!پس کو بریان شتر؟ مگر نمیدانی شکم جنگجویان تاب گرسنگی ندارد؟ابن نمیر گفت:شکم تو با یک شتر سالم هم پر نمی شود.(قهق
نام نقی در این جهان همتا ندارد
پاکیزگی غیر از شما معنا ندارد
هادی اگر باشی برای بنده کافی است
راه سعادت غیر تو مولا ندارد
فهمیده ام از احترام پرده ی قصر
عالم به جز تو حضرت والا ندارد
بدخواه تو مبهوت مانده در جلالت
حرفی برای رد و یا حاشا ندارد
کردی مداوا زخم های دشمنت را
بی شک کسی چون تو دل دریا ندارد
این که دخیل نام تو شد مادر او
یعنی که دشمن غیر تو ماوا ندارد
کل کریمان از گدایان تو هستند
بسیار داری آن چه هر دارا ندارد
حاجت رواییِ گدای خانه ی تو
آدم شاید از یک جایی به بعد تصمیم بگیرد زندگی کند، اما اینکه بخواهد زندگی نکند دستِ خودش نیست. گاهی مسیر زندگی طوری می رود و جایی می رود که به خودت می آیی می بینی با قیدِ زمان دیگر زنده نبوده ای، نه از این تعابیر فلسفی و عاشقانه و درام، تو از یک جایی به بعد واقعا زنده نبوده ای و فقط زیست نباتی داشته ای، مثل یک گیاه. اما اینکه تصمیم بگیری باشی و زندگی کنی بحثش فرق می کند.
 
حالا باید جان بکنی، مثل جان کندنِ بیرون آمدن از سوراخِ تنگ و راهِ تاریکِ رحم
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
آخرِ خیابانِ آخرین خیابان
آخرین خانه
آخرین دو اتاق ساده
آخرین روشنایی که از شهر به چشم میخورد
آخرین روزهای خوب و
آخرین دوستی ساده که به جا مانده بود
اولین فرار از دنیای کودکانه
اولین حرف های عاشقانه
اولین باران دوتایی
اولین شب های رویایی
اولین غروب دلگیر
اولین روزهایی که شدیم پیر...
دکور خانه ای که بهم ریخته نشد تا همیشه یادآور خاطرات روزهایی باشد که آخرین نفس های زندگیمان را میکشیدیم
و امروز
دلتنگ همان هوای صاف شدم
هوای صاف دم غروب نارنج
ای به نور هدایتت امروزهمه در انتظار صبح سپیدالسلام علیک روح اللهالسلام علیک یا خورشیدبا تو شب‌های بی‌فروغ زمینناگهان روز تازه‌ای دیدندانقلابی شد آسمانِ خیالبه جهان نور ربنا تابیدصفحه صفحه عبور در تاریخحال ما را عجیب می‌گیردتو به تاریخ ما دوباره زدیرنگی از افتخار، رنگ امید
ادامه مطلب
برخی مضرات و عوارض احتمالی اختلال خود زشت انگاری عبارتند از:
افسردگی یا دیگر اختلالات جدی روانی
افکار خودکشی یا اقدام به آن
اختلالات اضطرابی
مشکلات سلامتی ناشی از رفتارهایی همچون کندن پوست
اختلال وسواسی اجباری
اختلالات خوردن
مصرف مواد مخدر
باگان شهر هزار معبد و شهر جادویی میانمار. شهری که میگن نباید غروب و طلوع‌های طلاییش رو از دست بدی! درباره باگان و معابد و جادوی شهری که انگار در رویاهات داری میبینیش بزودی مینویسم، اما اومدم اینجا که از گمشده‌ی کوچیک اما مهمی بنویسم که من و خیلی‌ها به دنبالشیم. از لحظه‌ی رهاییِ ذهن از قوانین بی‌منطق ولی قبول شده‌ی زندگی، از بند‌های سنتی روزمره و از ترس‌های بی‌دلیل مغز.-دم غروب در اولین روز سفر در باگان، موتور گرفتیم و من با هُل کوچیکی ا
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت ، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
 
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
 
استاد به او گفت :
آ
❣یک دقیقه مطالعه
 
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
 
آنگاه عقاب است و دوراهی:
  --> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
 
ولی چگونه؟؟
 
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش ر
یک جوری زمین خوردم که همه‌ی بدنم درد میکند. یکی با تمام قدرت میخواست مرا زمین بزند. چند سال است همه‌ی توانم را جمع کرده‌‌ام. برای همچین روزی. که اگر خواستم زمین بخورم یا اصلا خوردم ! دوباره بلند شوم و با تمام توان به دویدن ادامه بدهم. همین چندروز پیش حول و هوش ظهر بود که لابلای دویدن‌هایم؛ یکی چنگ انداخت به شانه‌هایم و داشت مرا زمین میزد. میدانستم هر چه فریاد بزنم کسی برای کمک نمی‌آید. فریاد نزدم. خودم بودم و کابوس‌هایم. خودم بودم و تنها
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید      زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا می شو
اویی که بسیار دوست می‌دارمش، می گوید اگر الان با ماه ازدواج کرده بودی، خوشبخت بودی. اویی که خبر ندارد از زخم کوچک من. اویی که خبر ندارد از رحیل چشمان تو. اویی که خبر ندارد از ذکر خیال من با کولیانِ آواره. اویی که خبر ندارد از تمام دیرینگی‌هایی که در دیار تو جا گذاشته ام. اویی که خبر ندارد...
یه دختر خسته و از دنیا بریده اومده بگه این روزا تنهادلخوشیش سروسامون دادن به کار عروسکهای بومی شهرشه
تنها چیزی که باعث شد باز به زندگی وصل بشم و به حال جون کندن ادامش بدم عروسکهای لیلی یَک و دومایَک هست 
ادرس پیج اینستا گرام لیلی هارو براتون می گذارم دلتون خواست ببینید و قصه هاشون رو بخونید
leyliak.domayak@
یه نمونه از عروسکام رو تو پست قبلی میتونید ببینید
کندن درب قلعه خیبر در کلام امیر المومنین علیه السلام
ابن حمزه طوسی رضوان الله علیه روایت کرده است:
٢٢٤ / ٣ ـ وروى أبو عبد الله الجدلی ، قال : سمعت أمیر المؤمنین صلوات الله علیه یقول : « عالجت باب خیبر وجعلته مجناً لی ، وقاتلت القوم ، فلمّا أخزاهم الله وضعت الباب على حصنهم طریقاً ، ثمّ رمیت به فی خندقهم » فقال له رجل : لقد حملت منه ثقلاً! فقال علیه‌السلام : « ما كان إلاّ مثل جنّتی التی فی بدنی ، فی غیر ذلك المقام » .
ابو عبد الله جدلی گفت از امیر
در وجودم جریان پیدا میکردمثل دل کندن از آخرین تابلوی نقاشی که هنوز هم دوست داری تا مدتی طولانی تماشایش کنیمثل کتابی که خواندنش را تمام نکردی و با وجود غمگین بودن داستان میخواهی دو فصل باقی مانده را به پایان برسانی..مثل خاک کردن پیانوی دوران نوجوانی ات..این بار وجودم رنگ خاکستری را میداد
ادامه مطلب
قرص ها اثر می گذارند. این ریزه میزه های مهربون که فقط خوبی ازشون برمیاد و اگر هم گاهی عوارض دارند دست خودشان نیست. 
گاهی فکر می کنم تنها چیزی که باید توی این دنیا دوست داشت همین قرص هایی هستند که برای حال بدت می خوری و دو روزه مثل روز اول مثل تنظیمات کارخانه، قبراق و سرحال و شنگول منگول میشی.
این حال را دوست دارم مثل تمام حالاتی که دوست دارم. مثل غمی که عاشقش هستم، مثل شادیی  که زیباکننده ی واقعی است. هر حالتی باید وجود داشته باشد تا دیگری معنی پ
در آیه 187 سوره بقره می خوانیم: «أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ»؛ (روزه خود را به هنگام غروب خورشید [اول شب] تمام کنید). طبق این آیه روزه را در زمان غروب خورشید می توان افطار کرد، اما شیعیان اکثرا با تأخیر افطار می کنند! آیا دلیل خاصی دارد که شیعیان به این آیه عمل نمی کنند؟ در پاسخ به این سؤال چند نکته قابل توجه می باشد...
ادامه مطلب
۱. به مامان می گویم: "میشه دم و دیقه بلند نگی خدایا شکرت؟ وقتی میگی حرصم درمیاد." و مامان خیلی جدی جواب می دهد: "پاشو برو تو اتاقت!" اولین بار است که با لحن تنبیهی از من می خواهد به اتاقم بروم و فکر کنم در این سن و سال کمی برایم زشت باشد! اما من مثل دختربچه های لوس، زمزمه می کنم: "نگفتم که شکر نکن؛ گفتم تو دلت شکر کن که ریا هم نشه!" مامان هم دیگر چیزی نمی گوید. در واقع محلم نمی گذارد.
۲. دانشجوی لیسانس که بودم یک روز مهدیه که دلش گرفته بود پیشنهاد کرد برو
دوران عجیبیست کسی فکر کسی نیست
حتی به خودش نیز بشر رحم ندارد
تا منفعتت رفت، توام رفته ای از دست
بر شاخه ی خشکیده تبر رحم ندارد
شاهی که به دست پسرش مرد نوشته...
حتی به پدر نیز پسر رحم ندارد
محتاج خودت باش که این تیغ جماعت
بر دست و سر و پا  و به پر رحم ندارد
طوفان زده دنیای مرا سخت شکسته
طوفان زده، بر زیر و زبر رحم ندارد
دستی که مرا کنده از این چاه... رها کرد
باور بکن ای عشق، بشر رحم ندارد
#حمید_رفائی
@hamidrefaeipoem
۱. به مامان می گویم: "میشه دم و دیقه بلند نگی خدایا شکرت؟ وقتی میگی حرصم درمیاد." و مامان خیلی جدی جواب می دهد: "پاشو برو تو اتاقت!" اولین بار است که با لحن تنبیهی از من می خواهد به اتاقم بروم و فکر کنم در این سن و سال کمی برایم زشت باشد! اما من مثل دختربچه های لوس، زمزمه می کنم: "نگفتم که شکر نکن؛ گفتم تو دلت شکر کن که ریا هم نشه!" مامان هم دیگر چیزی نمی گوید. در واقع محلم نمی گذارد.

۲. دانشجوی لیسانس که بودم یک روز مهدیه که دلش گرفته بود پیشنهاد کرد بر
و ساعت ۴ صبح من به کسی فکر می کنم که به من فکر نمی کن
و حس می کنم خیلی وقت که از ذهنش پاک شدم
به یه دوستی از دست رفته فکر می کنم
و تصمیم اینکه شاید ادامه اون درست نباشه
شاید امتدادش فقط بخاطر اصرار من تا حالا بوده
و بهتر بهش بگم دلم برات تنگ میشه خیلی زیاد ولی قرار توام تبدیل به خاطره ها بشی
خاطره ای که چند سال بعد بگم یادش بخیر امیدوارم سلامت باشه هرجا که هست
من اصرار به موندن ادم ها نداشتم
چون هیچوقت اصرار من هیچ تاثیری نداشته
  بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید        
زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا
در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند. بسیاری هم غرولند میکردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و … با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی‌داشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد.
برای مشاهده و خواندن ادا
دل کندن از اینجا خیلی سخته ،نمیخوام که کامل ترکش کنم ، هر چییم نباشه خاطرات چهار سال دوره لیسانس دانشگاهم رو اینجا نوشتم اما برای این دیگه خاطراتمو نمینویسم چون کسی آدرس اینجا رو داره که رفته اما ممکنه بیاد اینجا ، در حقیقت دارم فرار میکنم
+: دوستان من همچنان میخونمتون و براتون کامنت میذارم
+: زندگی پر از اتفاقات غیر منتظره‌ست
دل کندن از اینجا خیلی سخته ،نمیخوام که کامل ترکش کنم ، هر چییم نباشه خاطرات چهار سال دوره لیسانس دانشگاهم رو اینجا نوشتم اما برای این دیگه خاطراتمو نمینویسم چون کسی آدرس اینجا رو داره که رفته اما ممکنه بیاد اینجا ، در حقیقت دارم فرار میکنم
+: دوستان من همچنان میخونمتون و براتون کامنت میذارم
+: زندگی پر از اتفاقات غیر منتظره‌ست
سخن در نزد من همچون سراب است
دل دیوانه ام حالش خراب است
گل سرخ از ازل بویی ندارد
دلم بی تو هیاهویی  ندارد
اگرچه با تو شادم و جوانم
چو نیستی همچو بیدی مرده سانم
تو را دیدم که زیبایی چو دریا
دل دیوانه ام دارد تمنا
دل مرغِ قفس آوا ندارد
هوا سرد است و نایش نا ندارد
به بالم دست گیر و مرحمش کن
بخوان نغمه که صوتت تا ندارد
کنون آید همی شعرم به پایان
چرا کین دل، دل گفتن ندارد
اگرچه هست صحبت های بسیار
ولی حرف زیاد، گفتن ندارد
پر بی بال من را تو دوا کن
دل دیو
درباره اوقات نماز خداوند در آیه ۱۱۴ هود و سوره ۱۱ میفرماید: نماز را در دو طرف روز و پاره ای از شب بر پا دار... منظور از دو طرف روز ظاهراً قبل از طلوع و بعد از غروب خورشید میباشد. یعنی نماز صبح و مغرب. و در آیه ۷۸ بنی اسرائیل (اسراء) سوره ۱۷ میفرماید: نماز را از غروب خورشید تا تاریکی شب و سپیده صبح بخوان... در این دو آیه نماز بصورت صلوة، آمده است. آیه ۱۳۰ طه سوره ۲۰ میفرماید: ... قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و قسمتی از شب و اطراف روز با ستایش خدا
این اصل اساسی را شروع کنید که شما نیازی به تایید کسی ندارید. درست است؟ 
بله، اگر کسی شما را دوست ندارد، زندگی شما نابود نمی شود.
شما می‌توانید شادمانه قدم بزنید، کتاب بخوانید، رمان بنویسید، ورزش کنید، روی چمن‌ها دراز بکشید، غروب را تماشا کنید، می‌توانید با شخص خودتان شاد باشید. 
زمانی که به این درک برسید، از نگرانی اینکه دیگران در مورد شما چه فکر می کنند رها می‌شوید. 
زمانی که احساس‌های بد به سراغتان می‌آیند (خارج از کنترل ما)، درک کنید ک
این واژه های ناب که از دل چکیده اندشعر مرا ز جنس غزل آفریده اند
گنجشگ های بر لب ایوان خانه اندبر سنگفرش صحن دل من پریده اند
تا آنکه مصرعی بسرایم زحال خویشجان کندن مرا به نگاهی ندیده اند
هر بار نیمه جان شده ام از سرودنمگویی برای مردن من سر رسیده اند
این گله های شعر - غزالان شب نفس_در زیر نور ماه چه زیبا چریده اند
گاهی چنانکه لحظه ی پرواز مرغ غشقبر ارتفاع تنگ قفس آرمیده اند
گاهی برای دیدن سیمرغ هفت شهرتا قله های دور خدا پر کشیده اند
خون می چکد ز رق
امروز نزدیک غروب آفتاب در جاده دستگرد مستقر و پس از غروب خورشید در ساعت 16:56 در جست و جوی هلال، و ساعت 17:16 دقیقه هلال زیبای ربیع الثانی رویت و عکاسی نمودم...ان شاالله بتونم در این زمینه نیز فعالیت های خوبی انجام بدم...در این شرایط حساس زندگیم خیلی از فعالیت هایم روی زمین مونده و باید با عزم جدی جهت تلاش در همه فعالیت های مورد نظرم که باعث ارتقا اموراتم میشه قدم بردارم....در زمینه "نوجوانان" کار بسیار حساس و تعدد امور زیاد هست که باید بصورت جدی و جمع

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها