دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.
ادامه مطلب
واو واو واو
امروز یه اتفاق خنگولی خوب برای من افتاد راستی :)))
این اتفاق خنگولی قبلنا با ادم دیگه ای افتاده بود ولی این اتفاق خنگولی ازون اتفاقات نیست و همه چیز مسلم و جدیه.
مغروری و من فدای اون غرورت
آبی ترین آبی عشق رنگ احساس منه
اوه اوه اوههههههههههههههههههههههههههههه
(همزمان با نوشتن این دارم میرقصم میدونم باور نمکنین)
شب تو شب منه
شب شب عاشق شدنه :))))))))
دیروز جلسهی اول کلاس گیتار با عری بود. نمیدونم ممد بفهمه چه واکنشی نشون میده. شاید بهتر بود قبل از اینکه با پشمینه پوش و خط مشکی هماهنگ میکردم بهش میگفتم ولی خب اتفاقیه که افتاده. پریروز سر یه موضوع کوچیک واکنش بدی نشون داد. با گذشتهای که اتفاق افتاده حق داره به راحتی شک کنه ولی نه در مورد من اخه! تنها چیزی که برام مهمه اینه که خوب جدا شیم. چند سال دیگه که به روزای دانشگاه نگاه میکنه از یه نفر حس خوب بگیره. ترجیحا اون ادم من باشم :) حالا گذشته ا
نگاه قویتر شده
دیگه14شهریور براش مثل زلزله نیست که از یه هفته قبل براش برنامه بریزه چی کار کنه که چی نشه!
تا همین الان که اتفاقی دیدم یادم نیومده بود...
حالا هم حسم معمولیه
نمیگم خیلی خوبم خب منطقی نیست اصا که ادم تو تاریخایی که خاطره ی تلخ داره، حالش خیلی خوب باشه
اما خیلی از قبلا بهترم...
من روبه بهبودم
خدا بهم کمک کرد...
سخت و دور بود .... ولی شد
رسیدم
به لطف خدا:)
الحمد لله
این که از یه اتفاق بد که از اتفاق بد قبلی بدتر بوده سالم بیرون میای، هیچ خوب نیست. به نظرم خیلی هم ترسناکه. چون یعنی از اینی که اتفاق افتاده، بدترش هم هست در آینده. چی ترسناک تر از این که آدم بدونه قراره بازم دهنش سرویس بشه تازه خیلی بدتر از قبل؟ از کجا معلوم دفعه بعد جونت تموم نشه؟
غمت داره منو با خودش میبره به گذشته بودنتبه مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتدباید برای روزنامه تسلیتی بفرستیمهمیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق می افند همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیسه پیش اط انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیشه پیش از آنگه....همیشه..فکر کنی.... اتفاق افتاده بود ذیگر تمام شده بود تمام شده بود باید برای خودم تسلیتی بفرستم چرا که غمت مرا خواهد کشت
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیز ها همیشه در درون ادم اتفاق می افتد . اگر اتفاق در بیرون بیفتد مثل وقتی ک اردنگی میخوریم میشود زد ب چاک
اما از درون غیر ممکن است
وقتی به این حالت دچار میشوم میخاهم بروم بیرون و دیگر به هیچ کجا برنگردم . مثل این است ک وجود دیگری در من باشد
شروع میکنم ب زوزه کشیدن خود را روی زمین میاندازم سرم را ب این طرف و ان طرف میکوبم تا بیرون برود انا غیر ممکن است
پا ندارد ؛ ادم ک از داخل پا ندارد
افتادهایم
عکس خورشیدیم در آب روان
افتادهایم
ناامید از جذبهٔ خورشید تابان
نیستیم
گر چه چون پرتو به خاک از
آسمان افتادهایم
رفته است از دست ما بیرون
عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان
افتادهایم
نه سرانجام اقامت، نه امید
بازگشت
مرغ بیبال و پریم از آشیان
افتادهایم
بر نمیدارد عمارت این زمین
شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان
افتادهایم
از کشاکش یک نفس چون
موج فارغ نیستیم
گر چه در آغوش بحر بیکران
افتادهایم
چهرهٔ آشفته حالان
آیا بین هیجانات من و رویداد فعالساز رابطه مستقیم وجود دارد!؟ اگر کسی جواب سلام مرا نداد یا الفاظ ناشایستی بکار برد، در اینجا چه چیز مرا ناراحت میکند؟و یا منشا تولید هیجان و حال بد من چیست؟ ایا توهین یا سلام نکردن(رویداد) موجب ناراحتی و یا عصبانیت من شده یا علت چیز دیگریست!! کلید طلایی باز کردن درب این گنجینه و معما در اختیار خود شخص است!
نوع نگاه شخص و معناییکه به آن اتفاق میدهد علت اصلی و منشا تولید هیجان فرد است. در مثالی که ذکر شد،نفر اول
بله، فقط کافیه سیستم نورونی عملکرد دترمنستیک داشته باشه، اونوقت از همون موقعی که احتمالا سناریوی پرت شدن آدم تو زمین اتفاق افتاده، عملکرد نورونی با عملکرد دترمنستیک زمین و سایر موجودات همراه شده، و بوم، اگه این درست باشه یعنی تمام تاریخ از گذشته تا حال تا آینده از ابتدا کاملا معین بوده و طبق برنامه اتفاق افتاده و اتفاق خواهد افتاد.اگه این فرضیه رو بگذاریم کنار تحقق پردازش کوانتومی و فرض دیگرمون این باشه که ساختار علت و معلولی به طور کام
کلارای عزیز؛
امروز هم خورشید طلوع کرد. نور نگاه و نوازش گرمش را بر این زمین خسته گسترد..
نمی از باران، شیشه های لک دار را لک دارتر کرد..
باد، تعدادی برگ بر برگهای افتاده افزود..
و دیدم که بنفشه و شمعدانی سپید شکوفه داده اند...
ادامه مطلب
معمولا بیش از اندازه درباره آینده و اتفاقاتی که قرار است بیافتد خوشبینانه نگاه و نتیجه گیری میکنیم.
در بعد معنوی این قضیه باعث میشود که بدترین حال های بد و گناه های بزرگ را از ترس مواجهه و تفکر درباره آن، خیلی غیر ممکن برای خود و غیر محتمل درباره ارتکاب آنها بدانیم.
هیچکدوم از ما خود را لایق گرز آتشین شب اول قبر نمیدانیم، هیچکدوم از ما خود را لایق گم شو خدا نمیدانیم (قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ)،
هیچکدوم از ما خود را لایق افسرد
آیا بین هیجانات من و رویداد فعالساز رابطه مستقیم وجود دارد!؟ اگر کسی جواب سلامم را نداد یا شخصی الفاظ ناشایستی بکار برد، در اینجا چه چیز من را ناراحت کرده؟ منشا تولید هیجان و حال بد من چه بوده؟ توهین یا سلام نکردن(رویداد) موجب ناراحتی و یا عصبانیت(هیجان) من شده یا علت چیز دیگریست؟!! کلید طلایی باز کردن درب این گنجینه و معما در اختیار خود شخص است!
نوع نگاه شخص و معناییکه به آن اتفاق میدهد علت اصلی و منشا تولید هیجان فرد است. در مثالی که ذکر شد
زندگی و مرگ آنطور که ما فکر میکنیم، دو چیز مجزا نیستند. شما فکر میکنید زندگی روزی که متولد شدید، اتفاق افتاده است و مرگ روزی که بمیرید، اتفاق خواهد افتاد.
بنابراین یک فاصلۀ هفتاد، هشتاد یا صدساله بین آنها وجود دارد....
ادامه مطلب
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورده که تار افتاده!
#سید_سعید_صاحب_علم
به خودم میگم رو چه حسابی من صرف این که به این دنیا اومدم باید تصور کنم از نظر علمی تو بدنی باهوش، تاثیرگذار و استثنایی قرار گرفتم؟ چه لزومی داره حضورم در این دنیا حتما در چنین موقعیتی اتفاق افتاده باشه؟ میفهمید؟ چه لزومی داره فکر کنم حالا که هستم لابد اتفاق خاصیه برای دنیا و باید کار مهمی انجام بدم؟
یکی از ناشرین کتاب در صفحه ی اینستاگرامش، از لغو مجوز کتاب پرفروشش بعد از چاپ بیستم اون خبر داده بود. امروز هم مطلبی نوشته بود درباره ی لغو مجوزهای قبلی که برای چندتایی از کتاب های دیگه اتفاق افتاده. مثلا یکی بعد از چاپ چهارم و دیگری بعد از ...
برای من تنها تصویری که توی ذهنم تداعی میشه، پرنده ای هست که از زمین کنده شده و اوج گرفته و همه از دیدنش در پهنه آسمون لذت می برند. اما یکهو یک آدم حسود ترسو پیدا می شه، گلوله ای توی تفنگش میگذاره و شلیک می ک
دلم یک اتفاق به یاد ماندنی می خواهد. یک اتفاقی که این اواخر سال بیفتد و من غرق شادی شوم. یک اتفاق به یاد ماندنی که ساعت و روزش یادم بماند. یک اتفاق به یاد ماندنی می خواهم. می خواهم یک چیزی رخ بدهد و وقتی سال ها بعد از من درباره ی سال 98 می پرسند به آن اتفاق فکر کنم، لبخند بزنم و بی تردید بگویم بهترین سال عمرم بود...
با سلام
اگه مستند miss americana رو دیده باشین حتما متوجه شدین که تیلور توی اون مستند خیلی از چیزهایی که توی زندگی ش اتفاق افتاده رو به تصویر کشیده و راجب اونا توضیح داده (از جمله اتفاق هایی که بین اون و کانیه وست افتاده بود که به تازگی معلوم شد که کی دروغگوعه) . حالا من چند تا از اون مهم هاش رو میگم :
ادامه مطلب
این چیزی که میخوام بنویسم برای خودم اتفاق نیفتاده و دوستم برام تعریف کرده.
این دوستم یه عمو داشت که تو بچگی از بلندی افتاده بود پایین و از نظر ذهنی یکمی مشکل داشت اما به شدت آدم بامزهای بود و کارهای عجیبی میکرد.اسمش مثلا عمو حسن بود. باری عموی بزرگترش و زن عموش ( که یجورایی سرپرست عمو حسن بودن) میرن مشهد و اون رو هم با خودشون میبرن. توی حرم عموهه میره زیارت و حسن رو میسپاره به زنش. زن عموهه هم مشغول نماز و زیارت خوندن میشه. حسن هم همون اطراف می
دین حق در خطر افتاده، کمک کن فضه
حرف حق از اثر افتاده، کمک کن فضه
قول داده به نبی حیدرِ من صبر کند
یاد حرفِ پدر افتاده، کمک کن فضه
درب این خانه که خود بوی نبی را دارد
گیرِ چندین نفر افتاده، کمک کن فضه
سرخ شد حلقه و مسمارِ درِ این خانه
شعله بر جانِ در افتاده، کمک کن فضه
با لگد ریخت درِ خانه... ببین روی سرم...
یک درِ شعله ور افتاده، کمک کن فضه
مردک پست چنان ضربه به پهلویم زد
شاخه ام از ثمر افتاده، کمک کن فضه
سوی کوچه ببرم زود، علی را بُردند
حیدرم در خط
از این که چرت و پرت مینویسم اینجا شرمسارم و دوست دارم بیام یه مطلب به دردبخور بنویسم ولی انقدر همه چیز درهم برهمه که فعلا فقط ترجیح میدم حدالاقل یه ثبت خاطره جزئی داشته باشم اینجا ، حالا از کجا شروع کنم ؟ ...
اولین و مهم ترین اتفاقی که افتاده اینه که دفاع پایان نامه ام افتاد واسه بهمن ، خدا میدونه با این روال ممکنه بازم تمدید بشه یا نه
دومین اتفاق و مهم تر از اتفاق بالایی که لایق واژه مهم ترین نیست اینه که من انگلیسیم در حد ترجمه مقاله نیست یعنی
داستان خاطره است از رویدادی که اتفاق افتاده است. حالا بیایید این «|تفاق افتاده است» را فعلی بگیرید که زمان ندارد. یعنی شرح و چینشی از یک ماجرا که در گذشته ، حال ، آینده اتفاق افتاده . این شکل از کاربرد فعل زمانی ست که اتفاق در ذهن ما بازسازی می شود و آن جا زمان مفهوم عادی خودش را از دست می دهد. این همان«خاطره» می تواند باشد که دیگر اتفاقی در گذشته نیست. می تواند همیشگی باشد. می تواند هنوز برای ما که در این لحظه اسیر هستیم ، رویدادی در آینده باشد.
یه کلبهی سرد و مرطوب، یا حتی یه خونهی نمور ِتاریک که گوشهی شهر افتاده. وقتی عین چی داره بارون میآد و همهی جوارح آدم تیر میکشه از درد و اونجاست که خاطره مثه فواره میزنه بیرون از همه جای وجودِ آدم. از همه چیز. خاطرهی چیزهای تموم شده. پری از آرزوهای نرسیده و لحظههای نداشته. دردِ ناشی از ادامه دار نبودنِ اون لحظههایی که تجربه کردی. و حسرتِ لحظههایی که هیچوقت نداشتی. همهچی تموم میشه به یکباره. قبل اینکه بفهمی چی شده و کی اتفاق
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس :
پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایهای با دوام بر روی رنگ خودرو
شناسه محصول : 202200
توی یه روز خوب لازم نیست اتفاق های خارق العاده ای افتاده باشه تا خوب باشه. وقتی بتونی از همه ی چیزهایی که دور و برت رو پر کردن لذت ببری, هنوز بتونی از چیزهای کوچک حس شگفت زدگی پیدا کنی و برای خودت سوال های بزرگ بزرگ کنار بذاری, این یعنی یه روز خوب!
به زندگی به چشم فرصتی برای کشف کردن, تجربه و کنجکاوی کردن نگاه کن. هر چقدر که مشکلات سر راهمون باشه, باز هم زمانهایی هست که با سپردن خودمون به طبیعت میتونیم آرامش لازم برای ادامه مسیر رو پیدا کنیم.
امرو
گیر افتاده ام
میان انسان های پر ادعا
همان ها که شعارِ زندگی هر کس مربوط به خود اَش است سر می دهند
اما در مواجه با پوششی متفاوت، فکری متفاوت، نگاه و زندگی متفاوت
می شوند قاضیانِ علامه دهر
دست در دست یکدیگر، مشت مشت حرف ویرانگر به دهان، نگاه های قضاوتگر در چشمان
می تازند به بی پناهانی که تنها تفاوت شان، تفاوت آنهاست
گیر افتاده ام میان انبوه نگاه هاشان، حرف هاشان، ادعا و شعار هاشان
همان هایی که عینک روشن فکری بر چشم زده اند و از برابری در روابط ز
چه فراز و نشیبی دارد نگاهها...آن هنگام که به شب نگاه می کنی و جز سیاهی نمیبینی...آن هنگام که به آسمان نگاه می کنی و جز قفس نمیبینی...آن هنگام که به زندگی نگاه می کنی و جز حسرت نمیبینی...آن هنگام که به شعر نگاه می کنی و جز غم نمیبینی....آن هنگام که به تاریخ نگاه می کنی و جز خون نمیبینی...آن هنگام که به خدا نگاه می کنی و جز شرم نمیبینی......چه فراز و نشیبی دارد نگاههاآن هنگام که به قلباش نگاه می کنی و جز نفرت نمیبینی...آن هنگام که به چشم
در طول جنگ یک نمونه از فعّالیّتهای ارتش [عملیّات] والفجر هشت است. خدا
رحمت کند شهید ستّاری را؛ شهید ستّاری آن وقت افسر فنّی بود، مسئول فنّی
بود در نیروی هوایی، هنوز فرمانده نیرو هم نبود؛ کاری کرد در والفجر هشت که
رزمندگان از اروند عبور کردند و رفتند آن طرف اروند و فاو را گرفتند و آن
قضایای مهم که واقعاً آن حرکت دنیا را تکان داد. آنجا شهید ستّاری و
همکارانش چند شبانهروز خواب به چشمشان نیامد؛ این دستگاههای پدافند را
دائماً از اینجا منتقل
دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. آخر کــــار وقتی از جنگل بیرون می آیند و میروند کنار رودخانه، صورت یکی شان کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز
آن که صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می کند و فکر میکند صورت خودش هم همانند او تمیز است.اما آن که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید : حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم .
حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده کــــه دیگران
چند وقت پیش خانۀ معروف چندین سالۀ آقای میم را خراب کردند. از پنجره نگاه میکردم. انگار اتفاق غریبی افتاده بود. ظاهرِ همیشه متفاوت خانۀ آقای میم، (آنطور که قدیمیها میگفتند) فرو ریخته بود و خاک و گل و آجری مانده بود که بین همۀ خانهها مشترک ست. موضوع سادهای بود که هرچه بیشتر فکر میکردم برایم عجیبتر و پیچیدهتر و مصادیقش گستردهتر میشد.
سلام.
امروز میخوام چندتا از لذتهام را تووبلاگم بنویس فقط چندتاشا
شاید بااین کاربتونم به لذتهای زندگیت اضافه کنم
البته ازسعی میکنم هرهفته تعدادبهش اضافه کنم البته اون لذتهایی که قابله نوشتن باشه
نگاه کردن به بچه هام وقتی به خواب عمیق فرورفتن
نگاه به چشمها ودستهای همسرم
نگاه به عکسهای یادگاری
نگاه به تلاش وپشتکار مورچه ها
نگاه به دریا
نگاه به ماه روزاولش وچهاردهم
نگاه به طلوع وغروب خورشید
نگاه به دریا
نگاه به حرم ایمه
وخیلی نگاههای دیگه.
دیروز رفتم کوه، یه داستانی تو ذهنم داره شکل میگیره در مورد اولیور که چشماش کوره ولی دوست داره تو جاهای خوشمنظره باشه. قبل از ظهر که میخواستم یک چرتی بزنم دیدم خاطرههای خوبم داره یادم نمیاد. دقت کردین اتفاقهای بد تبدیل به تروما میشن ولی اتفاقای خوب حداکثر تبدیل به یه خاطره میشن. مثلا شما اگر یه بار از اسب بیفتین احتمالا تا آخر عمر از سوار شدن رو اسب میترسین ولی هزار بارم که سواری خوب داشته باشین اینطوری نیست که به خاطر تاثیرشون
صدای رعد و برق باری دیگر فضای لندن را پر کرد.
باران به شدت می بارید و بوی خاک نم خورده و بوی باران هوا را پر کرده بود.
هرکس با سرعت به سمت سرپناهی می رفت تا خود را از شر باران خلاص کند. در این بین مردی با جثه بزرگ همان طور که چتر زیبا و صد البته گران قیمت خود را بالای سر گرفته بود و سیگار می کشید به آرامی قدم می زد و از هوا لذت می برد. او با چتر خویش هیچ مشکلی با باران نداشت و مورد توجه مردمان بدون چتر دور و اطراف بود.
_آقا ببخشید میشه از من یه دستمال ب
در روند زندگی آدمی طنابهایی است که به صورت نامریی هستند. چرا که دوست داشتنها همون طنابها هستند. در روند زندگی ،آدم عشقهایی دارد که تمام وجودش را میگیرد و همان عشق میشود تمام ساعتها و لحظههایش. به طوری که کوچکترین دردی که او تحمل میکند بسیار برای آدمی ناراحت کننده میشود. روزهایی که میگذرد بسیار سخت شده است. چرا که بارهای مالی و کارها روی دوش یک نفر افتاده است و آدم دردهایی از خرد شدن را در طرف مقابل احساس میکند. و آدمی هیچ کار
دیگر حتی شکل گوشوارههایی که آن روز در حجره مسگرهای میدان نقشجهان دیدم هم یادم نیست. قیاقهشان که از یادم رفته هیچ، میلی که به داشتنشان داشتم را هم ندارم. بله حقیقت دارد فراموش کردهام که یک روز بعد از ظهر، وقتی غبار رقصان روی باریکه نور هوا را مکدر کرده بود زل زده بودم به یک جفت گوشواره. در چند قدمیشان بودم، دلم میخواست داشته باشمشان، اما پولی در جیب نداشتم. بابام چند متر آنورتر و مامانم چند متر اینورتر ایستاده بود اما من لال شده
چند سال پیش شیما همین کلاس شبکهای رو میرفت که الان میرم. انتهای سال بود رفته بودم پیشش در حال جمع و جور کردن و حرف زدن بودیم که برگشت بهم گفت راستی استاد بهمون گفته یه لیست سالانه بنویسیم؛ یعنی انتهای هر سال مشخص کنیم که برای سال بعد چی میخوایم و با جزئیات دقیق و جملات مثبت بنویسیمش انقدر گفت و حرف زد تا آخر سر راضیم کرد و با مسخره بازی نوشتم و بعدشم کلا فراموش کردم همچین چیزی رو نوشتم. سال بعد که داشتم وسایلمو مرتب میکردم اتفاقی اون لی
اونقدر تو فشارم که یه ساعت بعد خواب، بیدار شدم دیدم دارم گریه میکنم
چند دقیقه طول کشید تا به خودم بیام
واقعیت اینه که واقعا باور کرده بودم همچین اتفاق بدی برام افتاده. چون همیشه انتظارش رو داشتم
ولی برای اولین بار توی خواب یکی از ترس هام رو تجربه کردم
خانوم جوانی بود. کنار دخترش که مشکل جسمی داشت نشسته بود. داشت به دخترک لقمه نون و پنیر میداد. دستش رو برد سمت کیفش که احتمالا لقمهی دیگهای بیرون بیاره همون حین خوابش برد. روی شونههاش دوتا بال بزرگ سفید تصور کردم.
+به آدمها نگاه کنید. زل نزنید. فقط شاهد اون لحظه از اتفاقهاشون باشید. کلی یاد میگیرید. کلی غصه میخورید. کلی شاد میشید. کلی حرص میخورید. کلی لذت میبرید از هنر نگاه کردن..
این روزا خیلی اتفاقا برام افتاده خیلی اتفاقی خیلی اتفاقا افتاد
وسط این همه اتفاق شکستن پای دوستم از همه چی بدتر بود
داره تموممیشه دیگ
چند روز دیگ برمیگردم خونه تفریبا برا ۳ هفته
خوب یا بدشو نمیدونم اما میدونم دلم تنگ میشه
در حال گوش دادن به راز سایه از دبی فورد بودم که محتوای کتاب من را به یاد بخش های تاریک وجودم انداخت. به یاد اتفاقاتی که در طول سال های زندگیم برایم اتفاق افتاده بود. به اتفاقات سخت زندگیم فکر می کردم. به موقعیت هایی که در آن ها شکست خورده بودم و هنوز هم خاطره ناخوشایند را با چنگ و دندان در وجودم نگه داشته بودم. به موقعیت هایی فکر می کردم که در آن ها بی تقصیر ربودم و مظلومانه به باد قضاوت گرفته شدم.
به این فکر می کردم مگر من چقدر زنده ام که بخواهم
با سلام.خدمت تمامی عزیزان از صفحه ما دیدن کنید ونظرات انتقادات,و پیشنهادات خودتان در رابطه با داستان ها را برای ما بفرستید
و ببخشید که داستان شماره 3 و 4 یه جابجایی در گذاشتنشون اتفاق افتاده
وترتیب داستانها فعلا" به این صورت است(1,2,4,3) منتظر داستانهای یعدی باشید
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
نمیدانم خواب چی ولی احتمالا دوباره تمام شب را تا صبح خواب دیده ام. متاسفانه از خواب که بیدار میشوم حالت ادمی را دارم که تمام روز را این طرف ان طرف دوییده. خسته، گیج و کرخت.
برای جمعه برنامه دربند را با بچه ها قطعی کردیم.
شرحش اینکه من دوستداشتم پنج شنبه صبح باشد چون پنج شنبه ها تا نیمه شب همه دورهمیم و جمعه ها ساعت ۱۱ از خواب بیدار میشویم!
یکهو یک سالار نامی امد وسط و گفت که ما پنج شنبه سرکاریم. جمعه صبح برویم. و قرارمان شد جمعه صبح. از دیشب تا ب
راستش رو بخوای فکر میکردم هیچوقت به عکساش نگاه نمیکنم چون من آدم نگاه کردن به عکسا نیستم و هیچوقت هم جز نگاه گذرا به عکسایی که قبلا ازش داشتم بهشون نگاه نمیکردم...ولی حالا که خیلی شده روزی چند بار و هر بار چند دقیقه بهشون نگاه میکنم یه هععییی میگم؛)
دیشب خواب دیدم در امپراطوری روم باستان زندگی میکنم. جنگجویی جوان هستم و زنی زیبا دارم. شمشیری تیز در دست دارم و کمر و پاهایم شبیه به اسبهاست. در جنگی تن به تن در میدانی خاکی، با جنگجویی خارجی نبرد میکنم. وقتی نفسم میبرد، ناگاه تیغی به پهلویم میزند و دردش را در مغزم حس میکنمبه زخم نگاه نمیکنم که دلم ریش نشود. به سمت جنگجو حملهور میشوم. به سویش میدوم و چند قدم مانده به او، زمین میخورم. به پهلو، روی زمین افتادهام و زنی زیبا ر
سلام دوستای گلم
من اومدم با ی اموزش دیگه
آموزش خط چشم کشیدن برای خانم هایی که پلک افتاده دارن
خب سوالی که پیش میاد اینه که از کجا بدونید که پلک شما افتاده است یا نه؟؟
اگر پلک های شما کمی پایین تر است و یک چروک کوچک بالای چشم به وجود آورده،شما جزء آن دسته خانم هایی هستید که پلک های کمی افتاده دارید
یک خط چشم باریک زیر پلک شما گم می شود ،به یک خط چشم پهن تری نیاز دارید تا تاکید بیشتری روی چشم ها به وجود آورد
ادامه مطلب
من خیلی بدم . خودخواهم . چرا دوس ندارم جایی بری کسی خندتو ببینه. به من چه اخه . همه چی بین ما تموم شده .
باید آدم باشم .
همه چی تموم شده. اگه به چشم معمولی نتوتی نگاش کنی میمیری.
فکر نکن به سرنوشتی که اتفاق افتاده . مسلما چیزی نیست که میخواستی.
برای تو فقط یه دوسته که امروز و فردا میره دنبال زندگیِ خودش.
تمام.
وقایع اتفاق افتاده در اربعین
در این نوشتار تنها به سه واقعه مشهور مرتبط با قیام حسینی در اولین اربعین شهادت سیدالشهداء اشاره می شود و به وقایع دیگر که طبیعتا در آن زمان رخ داده است عنایتی ندارد.
1. نخستین زیارت قبر امام حسین علیه السلام توسط جابربن عبدالله انصاریبشارة المصطفى: از اعمش، از عطیه عوفى روایت شده که گفت: با جابر بن عبد اللَّه انصارى، جهت زیارت قبر حضرت حسین بن على علیه السّلام، راه افتادیم وقتى به کربلا رسیدیم، جابر به کنار
احتمالا همه ما شنیدیم که می گن اتفاق خبر نمی کنه ولی خب با زیر و بالا کردن بعضی از مسائلِ پیرامونم متوجه شدم که اتفاق اونقدرها هم مهمون ناخونده نیست که بی خبر وارد زندگی هرکس بشه . از یه مثال مجرّب که برای خودم اتفاق افتاده می گم :
ماجرا از وقتی شروع شد که پسر ، توانایی راه رفتن رو پیدا کرد و به درجه ی بالایی از شیطنت رسید بطوریکه در هر لحظه دنبال سرگرمی جدیدی بود و هست . با بالارفتن سن و عقل شیطنت های حرفه ای و البته خطرناک تری هم شکل گرفت . تلویز
پسری هستم ۳۰ ساله و مجرد .
چند سال پیش با چند تا از دوستانم در حین راه رفتن درباره موضوعی صحبت می کردم به جایی از صحبت هام رسیدم که باید نظر اون ها رو می پرسیدم وقتی برگشتم عقب دیدم اون ها ۲۰ متر پشت سرم ایستاده اند و خشکشان زده . علت چی بود؟
زمانی که من جلو تر از اونها راه می رفتم زنی خود را از بالای یک ساختمان بدون هشدار و ناگهانی انداخت پایین، کله او کاملا پخش شده بود و مردم دور جنازه جمع شدند و گریه می کردند من حتی مسیر خود را تغییر ندادم و از ر
پیش نوشت: مغز زنگ زدۀ ما، تمام مشکلش از جسم بود، چند تیغ، پشت کمر و مکشی پشت سرش که مجموعش نام «حجامت عام» دارد، حالم را خیلی بهتر کرد(مگر اصلا حالت بد بود؟)
امام خمینی و بچههای انقلاب کاری کردند که تمام نگاهها به آسمان برگردد و همه برای آوردن خورشید پشت ابر به وسط آسمان و تمام کردن انتظار هزار سال حضرت ولی عصر، شاه را کنار بزنند و جلوی قدرتهای مطرح جهان قدرت سومی شدند با آن که هیچ چیز نداشتند.
امام، پیامبر گونه نامه نوشت و آنها را به دین
نه، صحبتی از عشق نیست. صحبت از نور سپیده، افتاده به دالانِ نمورِ قلب است. آن اتفاقی که رخداد، در طولایِ سرنوشتش نیست، آن اتفاق که نمیافتد.
عرصهی پهناورِ زیستن، وقتی مجال بودن ندارد میشود ما. باشد، هر چه بادا باد، بوسهات آباد..
علت خونریزی بعد از جراحی بینی چیست؟
خونریزی بعد از جراحی زیبایی بینی بسیار به ندرت اتفاق می افتد، اما اگر اتفاق افتاد می تواند علت های مختلفی داشته باشد. اگر کمتر از ۱۲ ساعت بعد از جراحی بینی، خونریزی اتفاق بیفتد، معمولا به دلیل بالا رفتن فشار خون است که علت بالا رفتن فشار خون هم، یا وجود درد و یا تهوع و استفراغ ناشی از داروهای بیهوشی می باشد. بنابراین برای پیشگیری از خونریزی ناشی از درد باید از مسکن استفاده شود و برای پیشگیری از خونریزی ناش
ذهن اسکیزوفرنیک دارم. از آنهایی که چیزهایی میسازد و بعدتر با همان ساختهها زندگی میکند. چهرههای معلقی میبینم. روزهای اول تکان نمیخوردند، ۳۰-۴۰ ثانیهای تماشایشان میکردم. گذر زمان را حس نمیکردم. جزئیات چهره را با دقت نگاه میکردم. از این که ذهنم میتوانست با این ظرافت چنین موجودی را بسازد تعجب میکردم. چهرهها گاه ترسناکند، گاه زیبا. فرقی نمیکند چه میبینم، همیشه دو تا چشم هستند که مستقیم در چشمانم نگاه میکنند. آخرین
دوست ندارم طولانی بخوابم. نزدیک سه روز بود که گاهی در حد یک یا دو ساعت میخوابیدم. ولی ظهر دیروز نفهمیدم چطور خوابم برد و تا شب مثل سنگ افتاده بودم روی تخت. دوست ندارم طولانی بخوابم چون مغزم ریسِت میشه. چون همه تلاشهام برای باور به ادامهی حیات به باد میره. چون بعد هر خواب طولانی، شوریده و مضطر بیدار میشم و از مرور سریع و بیاختیار همهی اتفاقهای افتاده و نیفتاده تهوع میگیرم. طوری که انگار مواجههی اولمه. لحظه به لحظه و ساعت به ساعت،
یک عالمه که چه عرض کنم، خیلی عالمه حرف زدیم. تا حالا نشده بود اینطوری با داداشم، برادرم، مهندس منزل، حرف بزنم. کوتاهتر از اینا بوده و به ندرت و نه اصلا نصف این بار عمیق. نه داغ میکرد، نه بحث رو ول میکرد، نه بیتفاوت بود، اتفاقا خوب هم پیگیر بود. دقیقا برعکس همیشه. کلا کسی رو داخل آدم حساب نمیکنه که بخواد باهاش بحث کنه. منم که از همون اول یه دایرهی قرمز دورم بود، با هرکی بحث میکرد با من نمیکرد، میگفت غیرمنطقی حرف میزنی. ولی حس میک
مطمئن هستم که منشاء پیدایش این موجود هیچ خفاش یا خوک و یا همچه جانوری نیست؛ بل که یک روزی یک جایی یک زمانی، منِ تنهایِ دور از تو، با حسرت به دو دست گره خورده به هم نگاه میکرده که ناگهان یک قطره از چشمِ منِ حسود جدا افتاده و تبدیل شده به این موجود کوچک عالم گیر.
پ.ن:
دلم برای تو...دل تو هم...
وسقمی لا یشفیه الّا
طبک.
درد و مرضی که به جونم
افتاده رو جز تو کسی نمیتونه
طبابت کنه.
آن مریضی غرق شدن
در استخر آمال و آرزوهایی
که تمومی نداره.
آن درد اعتیاد به فضای مجازی.
آن جراحت و زخم قلب
دور افتاده از تو.
آن روان پریشان
آن روح آسیب دیده.
خدایا کمکم کن.
اصل ماجرا را از یک کارشناس ارشد شبکه و زیرساخت جویا شدیم. وی در این باره به خراسان گفت: به نظر می رسد این اتفاق خیلی برنامه ریزی شده از سوی تلگرام نیست؛ زیرا سال های گذشته نیز اتفاق مشابهی برای یوتیوب و فیس بوک افتاد.وی افزود: برای فیلترکردن، باید پروتکل و یا آی پی فیلتر شود. در ایران برای فیلترکردن، از روش فیلترینگ هوشمند استفاده میشود.وی ادامه داد: در ایران بر اساس DNS یا همان اسم دامنه، فیلترینگ انجام می شود. به گونه ای که آدرس آی پی که برگر
از خواب پاشدم دیدم کسی خونه نیست. زنگ زدم به مامانم می بینم صدای جیغ و داد و سوت میاد. میگم: کجایین؟مامانم با خوشحالی: ما اومدیم شهر بازی، تو مگه باهامون نیستی؟
این جوکی که گذاشتم واسه منم اتفاق افتاده
اغا قرار بود واسه عید98 بریم کفش بخریم ...اماده و خوشحال اومدم برم سوار ماشین بشم که بریم (همراه پدرو مادرم اونا تو ماشین منتظرم بودن)
اغا رفتم در سمت چپ عقب ماشینو باز کردم دیدم خاکیه درو بستم برم اون سمت بشینم دیدم ای دل غافلگازو گرفتنو رفتن !!م
امسال که نیمه شعبان جمکران بودم یک اتفاق قشنگ افتاده بود، آن هم این که امسال از کشور های مختلف دنیا افراد زیادی را دیدم...
گلمیدادند...چیزی پخش میکردند...همه به تب و تاب افتادند...انگاری همه پیر و جوان...مرد و زن...شرقی و غربی...صدای قدم های نزدیک آقا را حس میکنند...
انگاری...همه خونشان توی شیشه شده است.... انگاری نفس های هیچ کس دیگر از این هوای آلوده ی شهر بالا نمیاید...انگاری زندگی ها یکنواخت شده...همه خستهاند...
همه...
امسال که سال خوبی نخوا
همیشه به حواس پرت بودنم علی رغم حافظه خوبم افسوس خوردم!
مورد های بسیاری برام اتفاق افتاده که دلیل اصلیش جواس پرتیم بوده.
اخریش همین چند وقت پیش وباز گذاشتن گاز بود!
دیشب بعد از یک روز پرکار به علت اینکه شب قبلش هم خوب نخوابیده بودم تصمیم گرفتم زود بخوابم.
ادامه مطلب
این چند وقت اینقد اتفاق افتاده ک نمیدونم دقیقن از کجاش بگم..
فقط اینکه روزای خوبی نداشتم..غصه ی رفیقم..کشیکای کشنده اینترنی..خسته ام ولی راه فراری ندارم...دلم میخواس ی چند روز دور شم از این شهر از همه چی...
فکرای دیروز خودمو باورم نمیشه اینکه از زور تنهایی و خستگی ب چ چیزی فک میکردم..راستشو بگم از خودم میترسم..از اینکه زیر این همه فشار ممکنه از رویام دل بکنم و بی خیال همه چی بشم...
کاش تموم شه این روزا..
یه مساله ای این جا باید باشه:)
هدف های کوتاه مدت، از چیزهایی که زندگی رو جلو می بره. انجام دادن یه کار بدون گرفتن جواب لحظه ای همون مرگ عه. برای داشتن انگیزه باید فیدبک گرفت. همیشه در کنار یک هدف دراز مدت هدف های کوتاه مدت هستن. اما چیزی که اتفاق افتاده اینه که یه روز می بینی هیچ هدف دراز مدتی وجود نداره. دوره اون هدف های کوتاه مدتت گذشته و مهلت و زمانت رو به پایانه. نمیخواهی با این اتفاق ترسناک مواجه شی، سعی می کنی فرار کنی. مدام در حال مخفی شدن و
تا حالا کابوس دیدین؟!
راهی میدونین که بشه جلوی کابوس دیدن رو گرفت؟؟
خب در واقع من امروز خواب بودم و کابوس های بشدت بدی دیدم.
خیلی خیلی واقعی به نظر میومدن و من واقعا حس میکردم اون اتفاق افتاده...
کل خوابم به گریه گذشت...
بیاین یکم حرف بزنیم من این داستانو یادم بره...
شبی دیگر ست. ساعت ها در عین هیچ نکردن به هر آنچه گذشته فکر می کنم. آنچه نباید اتفاق بیافتد باز اتفاق می افتد. شاید اصلن نباید به گذشته فکر کنم. شاید باید سراغش را در دوباره خواب دیروزم بگیرم. شاید باید ریشه ای تر به ماجرا نگاه کنم. شاید باید درس حمایت اجتماعی را جدی تر بگیرم. شاید باید به کل خودم را انکار کنم. این شاید ها اما یک به یک کنار می روند چرا که تنها چیزی که از من بر می آید نوشتن است. نوشتن و نوشتن و نوشتن...
ادامه مطلب
کلافه است...سرش را به بازویم تکیه می دهدمیگویم چرا نمی خوابی جانم؟میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبردمیپرسم چه بگویم این وقت شب؟میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروزلبخند میزنددستم را میان دستانش میگیردچشمان اش را میبندد و به خواب میرود!از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتادهدر تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنمدست میکشم روی ابروهایشدر خوابی عمیق
رئیس هیات مدیره کانون انجمنهای صنایع غذایی ایران با تاکید بر اینکه جاسازی قرص از نظر فنی نمیتواند در خط تولید اتفاق افتاده باشد، از پلمب شدن چند انبار نگهدارنده کیکهای آلوده به قرص خبر داد و گفت که اگر از این انبارها کیکی توزیع شده باشد از بازار جمعآوری شده است.
ادامه مطلب
یکی از شاخصهای کلیدی بیت کوین در حال تغییر وضعیت به حالت صعودی است. گفتنی است که این شاخص در اولین روزهای روند صعودی قبلی در سال ۲۰۱۶ به حالت صعودی تغییر وضعیت داده بود.به گزارش کویندسک، میانگین متحرک ساده با دوره ۵۰ (MA-50) در نمودار ۳ روزه بیت کوین، در یک روند قدرتمند صعودی رو به بالا قرار گرفته است و به نظر میرسد در روزهای آتی MA-200 را پشت سر بگذارد.این اولین «تقاطع طلایی» بیت کوین پس از فوریه ۲۰۱۶ خواهد بود که در نمودار ۳ روزه اتفاق میافت
دیروز غروب پارک بودم. دو تا گربه مقابل هم ایستاده بودن و برای هم غر غر می کردن. بعد کم کم حالت درگیری شد. پیشونی هاشون رو چسبونده بودن به هم و حالت دعوا گرفته بودن . چند دقیقه همین مدلی بودن و هی غرش ریز می رفتن. بعد یکیشون نشست. اون یکی هم نشست کنارش. یکیشون روبرو رو نگاه می کرد و اون یکی یه سمت دیگه رو. انگاری قهر بودن.
خیلی ناز و دوست داشتنی هستن گربه ها.
داشتم به همراهم می گفتم من گربه خیلی دوس دارم و از این حرفا و کلی برای همین اتفاق ساده ای که اف
زندگی بدون رویا دیدن واقعا غیر قابل تحمل تر می شد .
در هیچ سن و شرایطی نباید رویاهامون را فراموش کنیم .
در عالم رویا همانقدر و همانگونه که میخواهم تو را خواهم داشت .
رویا نام زیباییست .
خاطره ها در رویا به شکل جدیدی زندگی را جلوه گر میشوند . انگار که اتفاق جدید خوشایندی افتاده باشد حال مان برای مدتی خوب میشود .
رویای پرواز در کالبد یک عقاب ...
امروز صبح تصمیم گرفتم نخوابم و ساعت هفت و نیم برم لاگ بوکمو تحویل منشی بخش قلب بدم و بعدش بیام خونه و بگیرم یک دل سیر بخوابم.کلاس رادیو هم ساعت ۱۰ داشتم که اون رو هم نمیرم چون عموما تا به الان ندیدم حضورغیابی در کار باشه. ناهار هم که رزرو نکردم پس ههمه چی طبق روال بود تا اینکه سر صبحی منشی گروه قلب رو دیدم گفت نصف بیشترتون افتادین.منم دهنم باز موند تا اومدم خونه. اما نگفت من افتادم یا نه.همینجور با بدجنسی یک استرسی بهم داد و رفت . یک غیبت هم جلسه
♫ دانلود آهنگ با اون نگاه صد ریشتری دلو درجا میبری زیر و رو میکنی دل آدمو ولی نمیمونه اثری با صدای مسیح و آرش به همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
Download New Music BY : Maih Arash Ap | 100 Rishteri With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ 100 ریشتری مسیح و آرش
♬♬♬
مگه چه گناهی کرده که دلم افتاده دستت بیخیال شو این همه ناز دیگه بسهراه بیا کشتی مارو با اون چشای عسلیت خیالت تخت تو دلم هیشکی جز تو اصلا نیستبا اون نگاه صد ریشتری دلو درجا میبری زیر و رو میکنی دل آدمو ولی نمیمونه
استرس و بی خیالی باید به تعادل برسند تا درس خواندن اتفاق بیفتد. تز به علاوه آنتی تز، سنتز را ایجاد میکند. این به طور خلاصه تضاد دیالکتیکی است که مارکس از آن میگوید. مثلا بورژوا و سرمایه داری انقلاب بورژازی را بوجود میآورند. هر چیزی که بخواهد اتفاق بیفتد باید یک تضاد ایجاد شود، و یک تعادل هم در این تضاد بوجود بیاید تا سنتز رخ دهد.
مثلا تضادی که در یک رابطه ی زن و مرد است، تضاد قدرت زن و قدرت مرد است. اگر یک طرف قدرتش بیشتر شود، ظلم اتفاق میاف
سلام
پیامتو با ۹ روز تاخیر دیدم، نه؟ مدتیه کلا درحال مسافرتم و، خب، بزرگترین چالش هر سفری، طبیعتا اینترنته
ممنون تبریکت خیلی خوشحالم کرد؛ البته تبریک اصلی برای توئه :)
طی سال بعضی از آزمونای شبیه سازی که میدادیو هرازگاهی چک میکردم و میدیدم که کارت درسته، مثلا تراز بالای ۷۰۰۰ قلمچی برای من فقط یه بار تو عالم رویا اتفاق افتاده بود، خلاصه امیدوارم روانشناسی تهران بری(اخبارم درسته دیگه؟!)
در مورد فلساید
"از اونجایی که اگه یکی به خود من بگه یه ک
عجیب ترین قسمت زندگی برام اونجاست که برمیگردم عقبو نگا میکنم،یهو به خودم میام و میگم،چه کردی فازی،انگار که کل راهو اشتباه اومده باشم...نمیتونم بگم خیلی برام اتفاق افتاده،ولی افتاده،حسش سخته مثل سنگ و پوچ مثل هوا،انقدر بی معنا،رسیدم ته راه...دیدم اشتباه اومدم،از همون اولش
زندگی عجیب چیزیه،در اوج خوشحالیم عمیقا ناراحتم از چیزی که نه تنها من،کل دنیا میدونن ارزششو نداره!ولی خوشیش اینه که یاد بگیرم دقیقا چی هست این همه تلاش و شاید نتلاش!به هر
تحقیق در باره امام حسین (ع) کسی که مصباح الهدی بود ه و هست به معنی
چراغ نجات . این تحقیق زندگی امام حسین (ع)و حوادثی که بر ان حضرت اتفاق افتاده است را در جریان تاریخی روایت می کند. مطالعه این تحقیق را به دانش پژوهان پیشنهاد میکنم .
سفارش فایل
بسم الله الرحمن الرحیمدوست دوستی دشمنی دشمن نفرت عشق بی طرفیاین ها رابطه یک انسان با هر چیزی است ولی چه رابطه ای؟ یک طرفه دو طرفه زود گذر و دائمی . این ارتباط ها در زندگی تجربه میشوند ولی ایا برایتان دوستی یا دشمنی دائمی اتفاق افتاده است که هر ثانیه به فکر ان باشید؟
ادامه مطلب
پس از یک ماه دوری از فعالیت در یوتیوب، بزرگترین تولیدکننده مستقل ویدئو در این پلتفرم یعنی «پیو دی پای» (PewDiePie)، بار دیگر ساخت ویدئوهای روزانه خود را از سر گرفت؛ هرچند بازگشت دوباره او به میادین به دور از حواشی و جنجال هم نبوده است. او حالا به مسائل جنجالی و بحثبرانگیزی که در غیابش اتفاق افتاده بودند پرداخته.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیمدوست دوستی دشمنی دشمن نفرت عشق بی طرفیاین ها رابطه یک انسان با هر چیزی است ولی چه رابطه ای؟ یک طرفه دو طرفه زود گذر و دائمی . این ارتباط ها در زندگی تجربه میشوند ولی ایا برایتان دوستی یا دشمنی دائمی اتفاق افتاده است که هر ثانیه به فکر ان باشید؟
ادامه مطلب
سه شنبه حالم بد بود. در واقع حالم خیلی بد بود. در واقع حالم خیلی خیلی خیلی بد بود. چرا؟ به خاطر یک اتفاق کوچکی که دوشنبه افتاده بود. و من اینطوری ام دیگر! بعد از یک اتفاق بد کوچک، اتفاقهای بد دیگری را می اندازانم. تا حال بد تثبیت شود و بهانه ای شود برای ناامید بودن، دلخور بودن، بدبخت بودن و در نتیجه نشستن در انتظار اتمام که راحتتر از هر کار دیگری است. صبح که رفتم مدرسه هوا به شکل غیرمنصفانه ای دلربا شده بود و هیچ با حال دل من هماهنگ نبود. درس نخوا
برام مهم نیست بقیه چی میگن ولی سعی کنیم شاید بتوانیم از این دید هم نگاه گنیم
❌ تصور کنید فتنه ای که قرار بود اتفاق بیفتید اینگونه و شامل این☝️ موارد بود!؟ آیا رهبرانقلاب هوشمندانه عمل نکردند؟؟
کانل شهید معز غلامی
سوسو زدن یا چشمک ستارهها چیزی است که در همان نگاه اول به آسمان به چشم میآید. هرچند که نور بعضی از ستارهها که آنها را با عنوان ستارههای متغیر میشناسیم در طول زمان تغییر میکند، اما بدیهی است که سوسو زدن و تغییر نور سریع ستارهها در آسمان اتفاقی نیست که مربوط به ماهیت ستاره باشد.
به گزارش آسمان نما، چشمک زدن ستارهها بر اثر گذر نورشان از جو زمین اتفاق میافتد. نور ستاره پس از گذر از لایههای مختلف جو شکسته میشود و بر اثر آن به سر
توی خونه تر و تمیز و مرتبم بوی قیمه پیچیده ، از اون قیمه های خانوم پز که وقتی او از در میاد تو بگه چه خبرته بوی غذات تا توی حیاط میومد ...این روزا باید استراحت کنم اما منو استراحت ؟ چند روز قبل رو خوابیده بودم منتها دیدم امروز دیگه نمیتونم این کثیفی و به هم ریختگی رو تحمل کنم . کارهام رو انجام دادم و الان حالم بهتره از این تمیزی و نظم و ترتیب . او یمان با دوستش رفته پارک آبی ، قبل رفتن زنگ زد که حوصله ت سرنرفته تنهایی ؟ گفتم نه ، تا هر وقت هم خواستی ب
من به اندازه ی تموم اتفاق های بدی که تو زندگیم افتاده به خودم مدیونم، به اندازه ی بدی هایی که در حقم شدو در مقابلش فقط سکوت کردم! به اندازه ی شبهایی که تا صبح بیدار موندمو خوابم نمیبرد، به اندازه ی کارایی که دوست داشتم و نکردم! به اندازه ی غرور بیجایی که بعضی وقتها داشتم، به اندازه ی جرأت نداشتنم، به اندازه ی خوردن بعضی از حرفامو نگفتنشون، به اندازه ی کم کاری هام واسه موفق نشدنم، به اندازه ی همه ی این ها به خودم مدیونم! من ادم بدقولی بودم واسه
معجزه
شما به معجزه اعتقاد دارین؟
تا حالا معجزه دیدی؟معجزه را از نزدیک حس کردی ؟!!!قرار نیست معجزه یه چیز خیلی خفن باشه گاهی لابه لای اتفاقات وقتی نگاه میکنی درکش میکنیچندوقت قبل از ماشین پیاده شدم وراه افتادم سمت محل کار از خیابون که رد شدم دیدم یه پسر اون طرف خیابان داره از تو ماشین بال بال میزنه من: اول صبح مردم خجالت نمیکشن ...یکم که دقت کردم دیدم موبایلش را تو دستش داره تکون میده ....من: اخه این چه طرز شماره دادنه...بعد دیدم داره به سمت ماشی
امروز رفتم ایمیل هامو چک کنم،که با یه ایمیل عجیب از طرف فیسبوک (عجیب به این دلیل که اصلا اکانت فیسبوک ندارم)مواجه شدم.
عجیب تر از همه هم محتوای ایمیل بود که نوشته بود از آخرین باری که فیسبوک استفاده کرده اید اتفاقات زیادی افتاده.
خلاصه اینکه کنجکاو شدم و رفتم فسیبوک و فراموشی رمز ورود رو زدم و یه رمز جدید وارد کردم برا اکانت. اسم اکانت هم دقیقا اسم و فامیلی من بود ولی عکس پروفایلش یکی دیگه...
یخورده تو پیامای طرف چرخ زدم و بعدش دیلیت اکانت کردم..
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ریاکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ریاکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
اتفاقی که اخیرا برای من افتاده، اتفاق عجیبی نیست. شاید هر روز هزاران نفر در سراسر دنیا این اتفاق را تجربه میکنند. اما هنوز هم پذیرش آن سخت است.
یکی از نتایج عجیب و غیر منتظره آن، بازنگری اصولم است. نشسته ام و اصولم برای زندگی را بازخوانی و بازنگری میکنم.
دیگری حس عجیبی است که حتی نمیدانم چه اسمی را میتوانم به آن بدهم. من میدانستم چه میخواهم. میدانستم تعریفم از زندگی چیست، میدانستم تعریفم از شادی چیست. حتی میدانستم اگر ازدواج را بخواهم، چطور
به دام افتادم :-
بالاخره امروز، اینجا، در این سایت گروهی، اولین پستم رو نوشتم.
پروژه «ناخلف» که فعلا با وبلاگش راه افتاده، بنظرم مجموعه خوبی بشه، افراد حاضر در مجموعه هم افراد فوق العاده ای هستن. قرار شد توی پست های اول که الان دوتاش نوشته شده، درمورد همدیگه بنویسیم. خداروشکر هنوز درمورد من ننوشتن :-) امیدوارم، من که کوچیک ترین عضوم، هم بتونم وقت بذارم و خوب بنویسم و هم این مجموعه تاثیر خوبی روی خواننده ها داشته باشه.
آدرس اینستاگرام هم راه
خیلی خوب خاطرم نیست که دقیقا حوالی چه روز و تاریخی بود. شب توی جاده بودیم. دیروقت بود. آهنگ Parting مونو رو گوش میدادم و کم کم چشمام داشت روی هم میرفت. نفهمیدم کی خوابم برد ولی انگار که هزار سال خوابیدم! و تا چشمامو باز کردم واسه یه لحظه حس کردم دارم خودم رو از بیرون نگاه میکنم. خودمو از بیرون دیدم. از پشت پنجره ماشین که خیره شده بودم به خودم که خواب بودم...!! فقط برای یک لحظه.
روزهایی هست که حس میکنم همه چیز قبلا اتفاق افتاده و صرفا یک روای هستم. تصور ک
خیلی خوب خاطرم نیست که دقیقا حوالی چه روز و تاریخی بود. شب توی جاده بودیم. دیروقت بود. آهنگ Parting مونو رو گوش میدادم و کم کم چشمام داشت روی هم میرفت. نفهمیدم کی خوابم برد ولی انگار که هزار سال خوابیدم! و تا چشمامو باز کردم واسه یه لحظه حس کردم دارم خودم رو از بیرون نگاه میکنم. خودمو از بیرون دیدم. از پشت پنجره ماشین که خیره شده بودم به خودم که خواب بودم...!! فقط برای یک لحظه.
روزهایی هست که حس میکنم همه چیز قبلا اتفاق افتاده و صرفا یک راوی هستم. تصور ک
سلام
امشب خیلی دلم برات تنگ شده ...
دوست داشتم بیاد دیونه بازی های قدیم زنگ میزدم بهت ساعت ها باهم حرف میزدیم ...
انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده انگار نه انگار دوسالی دیگه از هم دور شدیم ..انگار نه انگار عوض شدیم و راهمون از هم دور تر ...
و انگار نه انگار که ادم دیگه ای تو زندگیمون باشه ...
تو بگی زهرا ...من تو دلم ذوق کنم بگم جونم بگو ... تو هم بکی هیچی ...
خخ یادش بخیر زنگ میزدی چیپس میخوردی حرص منو در میوردی ... البته تو یه خورده بی معرفت بودی
بهم نگاه کرد... تو خوشگلترین وضعیت ممکن بود
لعنتی خواستنی تر از هر موقع بود
اما نمیخواستمش
وااات؟؟؟ من چه مرگمه؟ من ؟؟؟
من کسی ام که تو سلف دانشگاه... عمو ته دیگی رو میشناخت... همیشه عین بچه اردک می افتاد دنبالش و اون میگفت اینقدر نخور عروسیت بارون میاد
منی که همه جور کلکی سوار میکرد که سهمش از اون خوشمزه بیشترین باشه... غذا دونفره رو تو قابلمه شش نفره میپخت که ته دیگش بیشتر بشه... چرا امروز هیچ حسی نداشتم؟ اصن ضربان قلبم نه تنها تند نمیزد
شبهایی مثل امشب که خستهم و به طرز عجیبی سردمه و پاهام درد میکنن. سعی میکنم مقاله بخونم ولی خستهم. روز هم کاری نکردم و الان نمیدونم صلاحم در اینه که برم بخوابم یا بیدار بمونم و بیشتر تلاش کنم... شبهایی مثل امشب میرم مقالههای مردم رو توو گوگل اسکالرز نگاه میکنم؛ آدمهایی که در سطح جهانی شاید هیچ چی نباشند، ولی بازم همینی که اونا هستن برای من خیلی دور و سخت و غیرممکن به نظر میرسه. از خودم میپرسم یعنی من این حداقل رو میتونم ب
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برههی فاکد آپ گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. میخوام یا نمیخوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
میخوام یه مشت بزنم تو صورتم.
سرم گیج میره معدمم درد میکنه پشتیبانم برام اس ام اس داده دست مریزاد و من پوزخند میزنم میگم واسه چی دقیقا ؟ ایده ال گرای درونم بهم تشر میزنه خاک برسرت ببین این مدت چی بودی که بخاطر یه پیشرفت کوچیک ملت ساز و دهل راه انداختن و مامان درونم میگه چیکار داری دخترمو چش نداری ببینی بعد این همه مدت داره کم کم رو غلتک می افته من دوباره پوزخند میزنم
یک شنبه ساعت هشت صبح میخوام برم خونه صاد برای ح اتفاق افتاده بود که من ازش بی خبر بودم احساس مادریو دارم
بعد مدتها باز جلو روم یه در میدیدم. باید دستامو میبردم بالا و در میزدم. ولی تنها کاری که کردم فکر کردن به تردید و دودلیهام بعد از این همه وقت بود که دست از سرم برنداشته بودن.که چرا هیچ وقت راحت دستم سمت در نرفت. شاید پشت در هنوزم اون صورت منتظرم باشه و منم منتظر حرفایی که باید میشنیدم. و حالا عجیبتر از همه اتفاقا دوباره دیدنش همراه یه بچه حتما برام جالب میشد. حداقل بعد یک سال و خورده ای. تو این فکرها بودم که در باز شد. وقتی باهاش روبه رو می
اوایل که خواستم بنویسم، اصلا قصدم روزمرهنویسی نبود. بعد که دیدم شکاف این چیزی که هستم و اون چیزی که میخوام باشم، چقدر زیاده، تصمیم گرفتم با سختگیری کمتری از اتفاقات معمولی زندگیم با نگاه درونیتر و ناگفتنیتر بنویسم. امروز هرچقدر فکر میکنم، میبینم هیچ چیز معمولی خاصی برای گفتن ندارم. خب بله، اگه فقط بخوام از بیدار شدنم، غذا خوردنم، گپ زدنم، کتاب خوندنم، کمک کردن به دوستانم و اینها حرف بزنم، میتونم اینجا رو از حروف پر کنم. واقعا
درباره این سایت