نتایج جستجو برای عبارت :

صورتت را بشور دخترجان

دخترجان! اختیار زندگی خودت را در دست بگیر!
لازم است دست از برخی عادات خود بردارید از جمله مصرف دارو،پنهان کاری،وحشت و هراس،نادیده گرفتن ندای درون،تکرار عبارت منحوس<من نمیتوانم!>،صحبت های منفی با خودتان،ازار جسم و روح خودتان،به تعویق انداختن کارها برای فردا یا دوشنبه یا سال بعد،سوگواری برای گذشته و از دست دادن اینده و...
هم اکنون از جا برخیزید،..
برخیزید
اشک هایتان را پاک کنید،درد دیروز را دور بریزیدو یک بار دیگر از نو اغاز کنید.
دخترجان!
روان خرید ،راهنمای خرید کادو،هدیه روز پدر ،روز مادر ،هدیه به دخت،هدیه به پسر ؛تا ‌به‌ حال به این نتیجه رسیده ‌اید که به اندازه ‌ی کافی خوب نیستید؟ که به اندازه ‌ی کافی لاغر نیستید؟ که دوست داشتنی نیستید؟ که مادر بدی هستید؟
راستی می دانستید بهترین هدیه برای دختران کتاب صورتت را بشور دختر جان اثر ریچل هالیس نشر باران خرد می باشد .
 
ادامه مطلب
و این کتاب به پایان رسید:)) عجب کتاب فوق العاده  ای بود...
من که باهاش زندگی کردم...!پراز فرازونشیب های فراوون...
بهتون پیشنهاد میکنم این کتابو بخونین...این کتاب از پروفروش ترینهای نیویورک تایمز و آمازون
در سال2018 بوده و کتاب خوبی هست...
کلا این کتاب میخواد بگه که برای تغییر خود و خودت شدن،دست از باور کردن دروغ هایی که
به خودتون میگید،بردارید تا همونی بشید که باید باشید..
من دیشب اخرین فصل این کتابو تموم کردم و از قسمتی خیلییی خوشم اومد:

:))
و این کتاب به پایان رسید:)) عجب کتاب فوق العاده  ای بود...
من که باهاش زندگی کردم...!پراز فرازونشیب های فراوون...
بهتون پیشنهاد میکنم این کتابو بخونین...این کتاب از پروفروش ترینهای نیویورک تایمز و آمازون
در سال2018 بوده و کتاب خوبی هست...
کلا این کتاب میخواد بگه که برای تغییر خود و خودت شدن،دست از باور کردن دروغ هایی که
به خودتون میگید،بردارید تا همونی بشید که باید باشید..
من دیشب اخرین فصل این کتابو تموم کردم و از قسمتی خیلییی خوشم اومد:

...
و الان می
از صبح بشور و بساب و بشور و بساب و بشور و بساب داشتم. انصافا بعدش انگار روح آدم تازه میشه :)
مامان هم پلومرغ پختن، با فقط سینه‌ی مرغ. شیرینی هم آوردن، برای تولد حجت؛ اختصاصی توش نارنجک هم بود. امروز به سن قانونی رسید =)
بعد همین بچه، سر سفره میگه این گوشت چیه؟ یه جای جدید مرغه؟
تا به این سن رسیده فقط ران خورده فک کنم. اصلا تقصیر مامانه که پسراشو انقدر لوس می‌کنه که همیشه هرچی می‌خوان بهشون میده!
+ یعنی هیچ‌وقت سینه‌ی مرغ ندیده این بچه؟ :|
+ یعنی و
وقتی به این فکر میکنم که قراره یه مدت دیگه بیام آرشیو رو ببینم و بزنم روی "خرداد 98"ذوق میکنم،اصلا فکر کردن به بعدِ خرداد لذت بخشه،نه؟
برخلاف چیزی که همه میگن از تایمی که میرم سرکار بهتر به کارام میرسم و زندگیم جم و جور شده.
چندشب پیش دوسه فصل از کتاب"خودت باش دختر(صورتت رو بشور دختر)"خوندم به نظر جالبه.
فکر کنین سرکار برید و درس بخونین و کتاب هم بخونین و فیلم هم ببینید!در عین بی برنامه بودن با برنامه جلو رفتن.
خفن و غیر قابل پیشبینی.
+امشب یا هر شب
این مدت نتونستم از اتفاقایی که پیش اومد بنویسم و امروز بعدازمدت ها وقت کردم که بنویسم
البته وقتم که خالی بود اما خب با مادرم به یه سری مشکلاتی برخوردم که این مدت
تکنولوژیو ترک کرده بودم..پووف..بگذریم
یکی اینکه اون روز بخاطر مشکلم تو پست و چه غمیگنم پیش مشاور خانوم جدیدی رفتم و 
باکلی صحبت تونستم اوکی بشم اما خب هرازگاهی جوم میگیره و حالم بابت حرفای نرگس بد میشه
اما خب تاحدودی با یاد حرفای خانوم جدیدی میتونم خودمو کنترل کنم...
بعدازاون مشاوره،
وقتی به این فکر میکنم که قراره یه مدت دیگه بیام آرشیو رو ببینم و بزنم روی "خرداد 98"ذوق میکنم،اصلا فکر کردن به بعدِ خرداد لذت بخشه،نه؟برخلاف چیزی که همه میگن از تایمی که میرم سرکار بهتر به کارام میرسم و زندگیم جم و جور شده.
چندشب پیش دوسه فصل از کتاب"خودت باش دختر(صورتت رو بشور دختر)"خوندم به نظر کمک کننده س فقط زمانی که یادم میاد این کتاب رو ف.ح بهم هدیه داده بهم میریزم و عصبی میشم.
فکر کنین سرکار برید و درس بخونین و کتاب هم بخونین و فیلم هم ببینی
♪♬♬♪آسون که نیست دل کندن از چشمای تو آروم بایست حس کنم اون دستای تو♪♬♬♪
♪♬♬♪وقتی نباشی خونه بی تو ساکته قرصای اعصاب و صدای پای تو♪♬♬♪
♪♬♬♪نداره این عشقو دیگه بعد تو هیشکی آتیش کشیدم عکسامونو وقتی نیستی♪♬♬♪
♪♬♬♪شمعای روشن روی میزو بوی دریا فکرو خیالت هست همیشه با من اینجا♪♬♬♪
♪♬♬♪عاشق که میشی از دنیا میبری حرفی نمیزنی چیزی نمیخوری♪♬♬♪
♪♬♬♪عاشق که میشی این بارون لعنتی رو روی صورتت با اشک میخوری♪♬♬♪
♪♬♬♪عاشق که
این چند روز روبراه نبودم و بیماری انسان گریزیم عود کرده بود و دلم تنهایی میخواست.چهارشنبه تولد دخترجان بود و دقیقا صبح همون روز وقتی رفته بودیم بیرون با میم سر یه موضوع مسخره بحث مون شد و رفتیم تو فاز دلخوری.با این حال کیک و شمع و بادکنک و از این چیزا هم گرفتیم و بچه جان وقتی از مدرسه اومد سوپرایز شد.
پنج شنبه یهویی تصمیم گرفتیم بریم خونه ییلاقی و وسایل رو جمع کردیم و زدیم به جاده.هوا اونجا خیلی سرد بود و شبمون کنار آتیش شومینه و زیر پتوی گرم و
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
یک جور همدردی خاموش میان دختران ناراحتی که در صندلی عقب تاکسی/اسنپ/آژانس نشسته اند و راننده های تاکسی/اسنپ/آژانس که از آینه با تاسف و ترحم و گاهی مهربانی نگاهشان میکنند وجود دارد. انگار که بخواهند بگویند گریه نکن درست می شود. شاید هم صدای موسیقی را بلند کنند و بخواهند بگویند من صدای فین فین تو را نمی شنوم دخترجان، گریه کن، خالی میشوی، بعدش درست می شود. 
ولی نهایتا بعدش درست می شود. 
به هق هق ها و نفس های شماره دارِ پس‌ از گریه قسم، درست می شود.
دانلود ریمیکس آرین گله صورتت ریخت
سوپرایز بزرگ جوان ریمیکس ، دانلود ریمیکس آرین گله بنام صورتت ریخت با متن و دو کیفیت عالی
Remix : Majbod
Download New Remix Arian Goleh Souratet Rikht With Text And Direct Links 320 & 128 In Javan Remix
ریمیکس جدید دیجی مهبد منتشر شد.
این ریمیکس به آهنگ صورتت ریخت از آرین گله تعلق دارد.
ریمیکس در تاریخ ۴ مرداد منتشر شد.
امیدوارم از ریمیکس لذت ببرید.
در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در ارتباط باشید.
لطفا نظرات خود را در موریک ریمیکس ثبت کنید.
متن آهنگ صورتت ریخ
☘️کودک خوبو خنده رو      بیا جلو کنار منرسیده نوبت وضو                        نگاه بکن به کار مناول با مشت دست راست             آب را بریز بالای روتمام صورتت را خوب                  از بالا تا پایین بشو حالا با مشت دست چپ    
ادامه مطلب
امروز دوباره رفتم نمایشگاه کتاب. البته هدفم فقط خریدن یه کتاب بود؛ «غلبه بر افسردگی».
تو مطلب قبلی اسمشو آورده بودم. دور اول که رفته بودم این کتاب دیدم یه بخش هایش رو خوندم به نظرم اون قسمت‌هاش وصف حال من بود ولی با این حال دستم به خرید نرفت. این یکی-دو روز فکر کردم شاید خوندن این کتاب بتونه کمک کنه که دیدم نسبت به این دنیا تغییر کنه و این دیدگاه من که همه چیز رو پوچ و بی‌معنی می‌بینم تغییر بده. سعی میکنم بخونمش. شاید بعدا نظرمو در موردش اینجا
برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنها مراسم با صرف ناهار تمام می شد.
در مجلس ختم که وارد شدم، جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابرهیم نشستم. ... در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از
وقتی که خودت حالت از خودت بهم میخوره...بسکه لباسات بدن...صورتت پر موئه و کلی جوش ریختی بیرون...عرق کردی و موهات چربن...و دلت میخواد از بی خوابی مطلق بری یه گوشه مثه سنگ بیفتی...یکی ازت تعریف کنه و بغلت کنه و بگه مثه مسکنی تجاوز نیست؟!
چند سال پیش یکی از آشنایان به اسم مریم خانم دو فرزند خود را با فاصله ی زمانی کم از دست داد . این خانم زندگی‌ اش کلا به دو قسمت پیش از فوت فرزندان و پس از فوت انها تقسیم کرده بود. یکبار که من شاهد درد و دل مریم خانم با فاطمه خانم بودم . ایشان هم متاسفانه عزیزی را از دست داده بود . و خود یقینا داغ سنگینی بر دل داشت . فاطمه خانم به مریم خانم گفت که به نبودشان عادت می ‌کنی، برو صورتت رو بشور تا برایت چایی بریزم . راستش نمیدانم به طور قطعی بگویم و نظ
مادر من اول یک عنصر ازآلیاژ نگرانی بوده بعد مادرشده!!
مثل همین روزا که خروج ازخونه رو ممنوع کرده! 
انگار کرونا نشسته دم خونمون و منتظره مابریم تا ویروسیمون کنه و به فجیع ترین شیوه ممکن بمیریم!
صبح میگفت ازبیرون اومدی صورتتو باالکل بشور!!
گفتم ننه اسید بهترنیست؟؟ 
گفت تو ازبچگیتم حرف گوش کن نبودی ایشالله خدا یه بچه مثل خودت بهت بده!!
این نفرین بود یا دعای خیر؟؟؟
گفتم ننه ناراحت شد؟؟:)
ادامه مطلب
 
بیا باهم قدم بزنیمتا انتهای خیابان اسفندسر کوچه بهار که رسیدیم،چند دقیقه‌ای درنگ کنیمتکیه بزنیم به شانه‌ی خاکی باغبگذاریمسوز سرد چله کوچیکه قلقک‌مان بدهدکمی سردمان شودیکی‌مان بگوید راستی راستی هنوز هوا سردهآن یکی‌مان بی‌درنگتاخت بزند زمستان را با آغوششتا بهار از حرارت لب‌هایمان بجوشد‌"مریم بانو"
 
پ.ن1:میگه بنویسممیگم چیو؟میگه عشق سالهای کرونا رو  گفتم بسم الله اگر حریف مایی  
 
پ.ن2:هر بار خواستم بگم "دوستت دارم" گفتم "دستاتو بشو
برایم گریه کردی ، باز تو امشب رد پای اشکات رو گونه س هنوزصدای هق هقت را می شناسمچشات زیر بارون اشک هر روز میون ناله های هر شبه توخدایا گفتنت را می شناسممخواه پنهان کنی از من غمت راجریحه دار میشه روحه احساسم دلت در حسرت پایان هجر استتمنایی جز دیدارم نداریتموم سال و ماه و روز و هفته‌تمنتظری سر رو شونم بذاری نمی خوام تو رو غمگین ببینمنگاه عاشقت بگذار بخندهبشور از سر و صورت گرده غصهبزار دنیا در دردو ببنده سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خودت را ول کن به امانِ تنهایی...
دست از تمام عشق‌های این حوالی بشور
و از میانِ این همه
تو بیا و تنها قاپِ خودت را بدزد...
بیا و گولِ ظاهرِ هیچ عاشقانه‌ای را نخور!
بیا و قبول کن تو تنها
به دردِ تنهایی‌ات می خوری...
#حمیدرضا_هندی
@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
سکانس اول: دخترک شاید نمیداند و بدحجابی میکند تو که میدانی نگاه نکن
سکانس دوم: پسرک شاید نمیداند و نگاه میکند تو که میدانی خودت را بپوشان
پ.ن:
دخترجان! گناه تو نگاه پسر را به دنبال دارد
پسرجان! نگاه تو ترویج میدهد این بی حجابی را...
«کل اولئک کان عنه مسئولا»
#روز_عفاف_و_حجاب
توی کتابفروشی هستم، چند کتاب را انتخاب کرده ام و به سمت صندوق می روم.ناگهان تو را می بینم! خشکم می زند. اما تو که نمی دانی من در شهر توام .یکهو متوجه نگاه خیره من می شوی، من دستپاچه مسیر نگاه را کج می کنم.افکار صاعقه وار از ذهنم می گذرد و صدایی در درونم می گوید الف دور شو! دورشو!من با دستهای مضطرب و لرزان کتابها را روی میز جا میدهم. یکی دوتا کتاب روی زمین می افتد و من بی اعتنا با سرعتی نامناسب آن فضا می دوم و تو بی معطلی به دنبال من...به درب خروجی که
#برشی‌از_پیام‌_یکی‌از_تنها‌مسیری‌ها
...در احوالات یکی از علما خوندم که مادرشون وقتی ایشون کار اشتباهی انجام میدادن اون هارو از کار کردن منع میکردن مثلا نمیذاشتن ظرف بشویند، یا سایر کارهای منزل، میگفتن با اینکار مادرم کار کردن رو در نظر ما با ارزش جلوه میدادند و بیکاری رو نوعی تنبیه و بی ارزش.
مادران الان چیکار میکنن بچه شون کار اشتباه میکنه میگن پاشو ظرفها رو بشور، درواقع کارکردن رو نوعی تنبیه قلمداد میکنن و بیکاری رو تشویق
فریاد چشمانم،
در وسعت دشت سکوتت،
گوش آسمان را شیدا کرد!
در لابه‌لای شبنم‌ چشمانت،
حضورم عدم باشد!
و من هرگز،
در تاریکی زلال دیده‌ات،
راه عشق را گم نکرده‌ام.
و قطار زمان را،
تو اینگه با موهایت،
بر ریل عشق،
تراز کرده‌ای!
و هیچ ابری چون صورتت،
اینگونه بی‌آرایش،
پا به جهان نگذاشته‌است.
من هیچ چیز حسادتم نشد،
جز باد؛
که موهایت را لمس کند.
تقریبا چهار پنج ماهی می شود که یک همسایه ی جدید برایمان آمده. ساکن ِ طبقه ی خود ماست. از قضا، همکار پدر هم هست. از کرمان آمده. مرد سن و سال داری ست اما بچه اش خیلی کم سن و سال است. حوالی 14-15 سال پیش دانشجوی دکتری بوده.
 امروز عصر، دم در ورودی آپارتمان دیدیمش. به پدر گفت از وقتی که آمده این اولین باری ست که فرصت پیدا کرده این اطراف را نگاه کند و چه قدر فضای محل و طبیعت محل به نظرش زیبا آمده. خیلی تعجب کرذم از حرفش. فکر کن پنج ماه ساکن ِ منطقه ای باشی و
هیچی
کرونا اومده
تو خونه حبسیم
یه سری گرفتاری جدید پیدا کردیم مثلا اینکه پنج ساعت می‌شینم با مامانم بحث می‌کنم که واقعا کرونا خطرناکه و تو نباید تنهایی بری. بعد باز فرداش میاد می‌گه نه تو نباید بترسی، اگه می‌ترسی من خودم می‌رم به‌جات! و باز روز از نو :)
دیگه اینکه بابام خیلی رعایت نم‌کنه و من دائم باید اسپری دستم باشه و میاد خونه به هرجا که میره می‌زنه. وقتی هم بهش می‌گم دستتو بشور، می‌گه دستمو تو کارگاه شستم تمیزه :)
منی که همش بیرون بودم
یه مدت بود ...
سر اینکه پوستم کاملا تحت درمان بود ...جوش روی صورتم زیاد بود ...و پوسته پوسته شدید شده بود ...
خلاصه از اونجایی که استفاده از لوازم آرایشی کاملا ممنوع بود ...و مهمانی های زیادی در پیش ...
من همونطور تو مهمونیا شرکت میکردم ...
هر کسی که منو میدید میگفت وای چقد پوستت افتضاحه ...گلاب مصرف نمیکنی؟یا وای چرا این شکلی شدی؟خیار رنده نمیکنی رو صورتت؟یا یا خدا تو عسل بزن ببین چه چقد از این نکبت میای بیرون...
منم اصلا نمیگفتم تحت درمانم...اونام میگفت
سلام
من ۱۹ سالمه، پارسال که ۱۸ سالم بود صورتم به طرز وحشتناکی جوش زد، رفتم دکتر پوست و بهم گفت که این ها عفونته و از صورت زده بیرون، برای من راکوتان تجویز کرد، اما خودم دوست نداشتم بخورم، چون عوارضش رو میدونستم.
من به مدت هفت ماه راکوتان خوردم، عوارضی که الان خیلی روی مخمه، اینکه صورتم خیلی زیاد خشک شده، سه ماه پیش رفتم دکتر پوست واسه جای جوش هام که بهم گفت چون صورتت خیلی خشکه اول برات یک کرم مینویسم تا چربی صورتت برگرده، الان سه ماهه دارم از
توی این شرایط فقط دارم استرسامو به خانوادم انتقال میدم
از بابام میترسم سرکار میره خرید انجام میده و با کلی ادمای مختلف سرکار داره 
و منم که سکته میکنم هی میگم دستاتو بشور ماسک بزن  دستکش ببر همرات ژل ببر همرات
میدونم ولی دیگه تحمل ندارم
ماسک دیگه نداریم...ماسک جراحی میخوام:(
لطفا لطفا اگه جایی میشناسید انلاین سفارش بدیم بهم بگید
توی بدنسازی چیزی که بیش از همه برام جالبه، توجه به جزئیاته. با هر تمرین متوجه یکی از قسمت های بدنت میشی و تلاش میکنی تقویتش کنی. همون عضله ای که تا دیروز نمی دونستی اونجاست، همون که هر روز بی تفاوت ازش استفاده میکنی؛ مثلا وقتی میخوای وسیله ای رو جابجا کنی، به بالاترین شاخه ی پتوس آب بپاشی یا بیرحمانه قطره های اشک رو از صورتت پس بزنی.
میگفت:
 صورتت کبود بود.
نفش نمیکشیدی.
به پهنای صورت گریه میکردم.
تو توی یه دست بودی.
با دست دیگه محکم به دیوار تکیه میزدم.
نفس نمیکشیدی ... رو دستم بی جون افتاده بودی. نمیدونست چیکار باید بکنم ... با تمام وجود میخواستم برگردی.
همه دورم جمع شده بودند. بلند با گریه میگفتم: دخیلم.... دخیلم.


خودت یکی که نه چند معجزه ای .... یه روزی متوجه میشی... قدر خودت رو بدون.
صورتت را هم  یادم رفته ولی خودت را نه ...  غمی بی پایان دارم  شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم  طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را نخواهد دید  نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد   بگذار عشقش برای تو باشد و دردش برای من  من و درد تو به هم خو کرده ایم ...  تو خوش باش که غمت را من می خورم  حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم    تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود  اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی
صورتت را هم  یادم رفتهولی خودت را نه ... غمی بی پایان دارم شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را نخواهد دید نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد  بگذار عشقش برای تو باشد و دردش برای من من و درد تو به هم خو کرده ایم ... تو خوش باش که غمت را من می خورم حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم   تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی شعر نمی باف
یه امشبو بزار عاشق بمونیم
عاشق چیو نمیدونم 
فقط یه حسی توی بدن ادم چرخ میزنه
شایدم الان از زندگی خوشم‌میاد 
شاید فقط متنفر نبودن حس خوبی بهم داده 
شاید یه وقتایی یه چیزایی ریزی به چشمت میاد توی اسمون تاریک شب 
شاید چراغای روشن شهر شاید بادی که از پنجره ماشین میخوره به صورتت
شاید یه اهنگ که معنیشو هم حتی نمیفهمی
شاید یه زبون دیگه 
ولی هرچی که هست قشنگه 
سپهر دیر رسید خونه. همه نگران و عصبانی بودیم. وقتی رسید عموش که برادر بنده باشن به ایشون گفتن دست و روت رو بشور شامت رو بخور حرف داریم.
به سپهر گفت فاطمه از شما ده سال بزرگتر هست میخواد دیر بیاد یا برنامه ش تغییر میکنع اجازه میگیره؛ به نظرت یه خانوم 28 ساله اجازه میخواد؟ سپهر گفت نه. گفت اجازه گرفتنش نشونه ی احترام هست. متوجه میشه ما نگرانش میشیم. شما حواست بود چقدر همه رو دلواپس کردی؟
خوشحال شدم نگفت فاطمه چون دختره اجازه میگیره. خوشحال شدم احت
1-  از خوبی های کلاس مجازی دانشگاه اینه که :
از خواب بلند میشی، میری دست و صورتت رو میشوری و بعد خیلی راحت میری میشینی سر کلاس.
چون عموما این استادِ که فقط حرف میزنه، زود هم خسته میشه و کلاس رو زودتر تعطیل میکنه:) یه استاد داریم که سه ساعت رو درحالت عادی و یه ضرب درس میداد. الان خودش وسطا کم میاره، به دو ساعت و بیست دقیقه رضایت میده و میگه پاشین برین.
 
2- وقتی به صورت مجازی سر کلاسی، برای مامانت دقیقا این معنی رو میده که تو توی خونه ای و داری برای خ
نشستیم شبی که ماه کامل شد دیدیم، یادت افتادم یاد ظهری که باهم رفتیم سینما دیدیمش، وقتی صورتت با صحنه های فیلم روشن و تاریک میشد و حتی تو اوج جدی ترین صحنه ها هم یه چیز خنده دار میگفتی واسه اینکه توجه منو از فیلم به خودت جلب کنی، ظهر بود ولی موقع فیلم دیدن از سرما لرزیدیم تابستون بود ولی انگار توی سالن زمستون زودتر از راه رسیده بود، مثل شب یلدا که ظهرش گرمه شبش زمستون... دلم تنگته ولی نباشی بهتره
بچه ها
شما به ادمی که
باشخصیت ماننده
جنده باز نیست
باسواده
درسته مغرور و خودخواه و خودبرتربینه و گاهی بی رحم ولی بلاخره ادم باکیفیتیه
 
چطوری میتونین محترمانه بگین که عزیزم
اون کسی که با وزنه گذاشتی توی پروفایلت و لباس ورزشی هم تنت کردی 
خیلی زشته
خیلی immature هست
خیلی صورتت پف داره
چشمات خیلی زشته توش
 
انگار جنده بازی
هیزی
شبیه ادمای کوته فکر و کودن شدی
 
و حال ادم به هم میخوره ازین عکس؟
 
لطفا برش دار؟!
تاحالا شده انقدر بخندی که دلت درد بگیره؟
که نتونی نفس بکشی و اشکات دونه دونه پشت سر هم سرازیر بشن و صورتت مثل یه گوجه فرنگی قرمز بشه؟
این آخریا دیگه ماهیچه های صورتم هم درد گرفته بود.
::گفته بودم وقتی رو دور خنده بیفتم دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم؟ ((=
امروز هم روز خوبی بود.
هوالرئوف الرحیم
امروز سالگرد شمسی بله برونمون بود. قمریش میشه عید فطر.
صبح زود پاشده بود رفته بود برام گل و کادو خریده بود.
کلی کیف کردم.
 
بعد هم کلی خرید تره باری کرد و بیشتر سخت هاش رو خودش انجام داد ولی باز کلی کار برای من تراشید. اونم تو روزی که اصلا حوصله نداشتم.
مربا آلبالو پختم. لوبیا سرخ کردم و آش دوغ پختم و یه عالمه بشور و بردار میوه و وسایل.
 
 
 
 
 
اومدنش طول کشید، خوابم برد
بیدار شدم دیدم خوابیده کنارم
همینجوری نگاش میکردم یه دفعه چشماش رو باز کرد 
گف خوبی؟
گفتم اره
گف چیزی نمیخوای؟
گفتم نه
گف مطمئن؟
گفتم بغل
.
.
انقدر کیف میده وقتی خوابه دستاشو بگیری بچسبونی به صورتت چشماتو ببندی برای همیشه کنارت تصورش کنی
.
.
گف تو شبا کلا نمیخوابی نه؟
خواستم بگم حیف نیس شبایی که کنارتم رو بخوابم؟
به جاش گفتم دیشب که خوب خوابیدم..
.
.
حرف زدن باهاش خوبه
بچه بودم قبلا،
من فقط میخوام رو بودنم حساب باز کنه

عشوه‌گری جنسی برای مرد
  
عشوه گری حتی از زیبایی صورت و اندام و خوش تیپی هم مهمتر است‎
 
اگر خانم ها بدانند چقدر عشوه و ناز برای مردان دوست داشتنی و لذت بخش است به جای وقت صرف کردن برای آشپزی و بساب و بشور عشوه ریختن را یاد می گیرند و انجام میدهند و اگر به خوبی و به جا و به اندازه باشد جای همه چیز را می گیرد
ادامه مطلب
گاهی باید میان کوچه پس کوچه های ذهن، اتوبان های مغز، خیابان های فکر تابلوی پارک ممنوع کاشت، گاهی نباید چیزهایی بماند. فریاد های سراسر تحقیر که آدم ها در صورتت تف کردند، اشتباه ها،ترس های احمقانه، گوشزد هایی که پوست نازک لبت هایت، ناخن هایت را ویران کرده اند. باید در شهر ذهن مسافر باشند، چند روزی که استراحت کردند و گشت زدند بروند، نمانند تا شب ها بی خواب شوی. این اخبار کثیف، که بختک امیدت می شوند و تاریکی را به جانت می اندازند، حرف های چرند ک
دانلود رمان ویدیا برای موبایل و کامپیوتر

رمان ویدیا
دانلود رمان ویدیا اثر فریده بانو با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
داستان این رمان درباره ی دختری است که با یک خان زاده ازدواج می کند، اما در شب عروسی بنا به دلایلی خانواده ی داماد او را به یک زن نادرست متهم می کنند و…
خلاصه رمان ویدیا
با صدای هل هله ی آدینه سر خدمتکار خانه، عصبی از خواب بیدار شدم.از اتاق بیرون اومدم و از نرده های طبقه بالا آویزون شدم.با ص
تقریبا چهار پنج ماهی می شود که یک همسایه ی جدید برایمان آمده. ساکن ِ طبقه ی خود ماست. از قضا، همکار پدر هم هست. از کرمان آمده. مرد سن و سال داری ست اما بچه اش خیلی کم سن و سال است. حوالی 14-15 سال پیش دانشجوی دکتری بوده.
 امروز عصر، دم در ورودی آپارتمان دیدیمش. به پدر گفت از وقتی که آمده این اولین باری ست که فرصت پیدا کرده این اطراف را نگاه کند و چه قدر فضای محل و طبیعت محل به نظرش زیبا آمده. خیلی تعجب کرذم از حرفش. فکر کن پنج ماه ساکن ِ منطقه ای باشی و
از خورشت به آلو دیشب یکم تو یخچال مونده بود
درش آوردم و طبق معمول که عادت به گرم کردن غذا ندارم همونجوری چند قاشق ماست و یکم نمک قاطیش کردم و پیاز پوست کندم و با ته مونده ی نون جو م زدمش به بدن
برنجه مونده همینجور تو یخچال و احتمالا فردا باید بریزمش بره
 
یه چرتکی زدمو و بیدار شدم یه دوش و مسواکیم زدم به بدن و بعد باز شال و کلاه کردم برم بیرون خرید
باس نون جو و تخم مرغ و دستمال رو میزی و لواشک میخریدم و همینطور یه هدیه ی کوچولو واسه ا_ن که فردا میا
چیه این مثلا مرد بودن؟ 
وقتی برای اینکه کسی متوجه نشه باید سرتو ببری زیر پتو و تو اولین لحظه ای که چشاتو میبندی صورتت خیس بشه .... 
وقتی نداری کسیو که وقتی دلت آشوبه باهاش حرف بزنی ... 
وقتی حتی نمیتونی دل خودتو آروم کنی ... 
چیه این مرد بودن که مجبوری وسط همه کم اوردنا، به همه لبخند بزنی تا نشون بدی چیزی نیست ! 
+ نمیدونم ... شایدم اصلا مرد و زن نداره تا وقتی کسی نباشه تا باهاش حرف بزنی و درکت کنه :) 
 
درست است که از امیر مؤمنان نقل شده است:
«خوش ندارم مردی را ببینم که اثر سجده بر پیشانی‌اش نیست.» [الأصول‌الستةعشر، ص۱۲۳]
اما این اثر باید واقعاً بر اثر عبادت و سجده بسیار باشد نه چیز دیگر!
به روایت زیر توجه کنید...
 
...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبْصَرَ رَجُلًا قَدْ دَبِرَتْ جَبْهَتُهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص: «مَنْ یُغَالِبْ عَمَلَ اللَّهِ یَغْلِبْهُ وَ مَنْ یَهْجُرِ اللَّهَ عَ
دارم با یه نفر صحبت می کنم ...از پشت سر صدام میزنه... برمی گردم ،چند ثانیه فقط نگاهش می کنم ...بعد خودم را جمع و جور می کنم و سلام علیک می کنیم و بهش میگم به خاطر نوری که تو چشم هام بود درست صورتت را ندیدم برای همین طول کشید تا بشناسمت... اما هم خودش فهمید هم من می دونستم به خاطر چیز دیگه ای بود که نتونستم همون لحظه ی اول مطمئن بشم خودشه و با گرمی باهاش حال و احوال کنم 
 در این مواقع می ترسم از خودم ، از عاقبتم... این اولین بار نیست که همچین اتفاقی برای د
ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
 
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن...!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمی ک
سیب زمینی های خلال شده را داخل روغنی که از قبل داغ کرده بودم، یکی یکی می چیدم!
_ چه قدر حوصله داری دختر! همه شان را یکجا بریز داخل روغن!!
+ حوصله هایم را جمع می کنم، لازم شان دارم!
_ برای کِی آن وقت؟!
+ اگر یکجا بریزم شان، روغن به این طرف و آن طرف می پاچد و بعدش باید کلی بشور و بساب کنم و وقتم را هدر دهم! نهایتا چیدن این سیب زمینی ها 2 دقیقه طول بکشد!!
_ فرق داشتن که شاخ و دم ندارد، می گویم با همه فرق داری، قبول نمی کنی! خب نگفتی حوصله ات را برای کِی جمع می
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره‌ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن‌چیزی است که در درون تو است. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه‌ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن! تو صورت یک بیگانه را خواهی دید. و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.
اسمهای‌مان هم صرفاً جنبه تصادفی دارد. ما نمی‌دانیم اسمهای‌مان چه وقت به وجود آمده‌اند. ی
دخترکی معصوم و خردسال بنام آیلین ، پس از اعزام پدرش به عسلویه همراه مادرش آخرین روزهای شهریور در هفت سالگیش را سپری میکرد ، در باور مادرش روزگارشان شیرین تر از عسل بود ، هرچه را که فرض محال میشمرد و در رویای خویش میطلبید بدست آورده بود ، با بهترین پسر دانشگاه ازدواج و از مشکلات شدید مالی به آسایشی نسبی رسیده بود ، سپس در هفت سال پیش حدود اواسط مهرماه فرزندش را بدنیا آورده بود و نامش را نهاده بود آیلین. . و علارقم هفت ماهه بودن اما تن درست و سلا
چه روزهای سختی سپری می شه، درسته یه سری برکات هم داره این ویروسِ لعنتی ولی فکر می کنم دردسراش خیلی بیشتر هست. یاد روزهایی که به راحتی می رفتی بیرون و مایحتاجت رو با خیال راحت خرید می کردی و بر می گشتی خونه بخیر! الان وقتی می ری مغازه و دست می زنی به یه چیزی دیگه محدودیت ها شروع می شه! جرات نمی کنی دماغت رو بخارونی و یا عینکت رو ببری بالا! موبایلت زنگ می خوره امّا صدا رو می ذاری روی اسپیکر که مبادا دستت ویروسی باشه و از طریق موبایل به صورتت سرایت ک
آخ دلم میخواد ببینمت
هرچی تو دلم قایم کردم، همه دردایی که قایم کردم، 
همه ی زخم هایی که بهم زدی، همه ی حرفایی که من نبودمو بهم زدی...
همه ی همه رو توی صورتت خالی کنم و بگم خوشحالم که هیچی نشد..خوشحالم که صبوری کردم و تحمل..چون الان خیلی خوشبختم خیلی..به کوری چشم حسودا..
هیچوقت هیچوقت نمیخونی اینجارو اما بگم که هیچ وقت نمی بخشمت.هیچوقت..
خرید عینک آفتابی از فلسفی‌ترین خریدهاییه که تو زندگیم باهاش مواجه شدم. به این صورت که من می‌رم تو مغازه و با خودم فکر می‌کنم «خب، ببین، کارکرد این وسیله محافظت از چشمته، پس تو همین مسیر و در حد همین کارکرد هم باید استفاده بشه. یه چیزی بردار که به صورتت بیاد، ولی در همین حد. زیبایی قابش نباید موضوع و دلیل مستقلی بشه برای خرید.»بعد با این قوانین می‌رم یه چیزی برمی‌دارم می‌خرم میام تو کوچه خیابون و می‌بینم ملت دقیییقا با اصولی مخالف اصول من
همۀ ما شنیده‌ایم که در انجیل آمده مسیح گفت اگر کسی به یک طرفِ صورتِ شما چَک زد، طرفِ دیگر صورت را بگیرید تا به آن طرف هم سیلی دیگری بزند. من این مفهوم از مسیحیت را در فیلم 21 Grams ساختۀ اینیاریتو دیده بودم که در سکانسی وقتی پدرِ متعصب مسیحی با دختر، پسر و همسرش سرِ میز غذا نشسته بودند و غذا می‌خوردند، پسر کوچک سرِ شیطنت کودکانه توی صورتِ خواهرش یک سیلی می‌زند، بلافاصله پدرش دختر را مجبور می‌کند که طرفِ دیگر صورتش را بگیرد تا برادرش آن طرف دیگر
به نام خدا

آرام و متین قدم بر ‌می‌داشت، انگار از هیچ چیز و هیچ کس هراس نداشت. مثل کسانی که آب از سرشان گذشته...
از دور دیدمش، ناخودآگاه لبخند بر لبانم نشست. او اما مرا ندید. مضطرب بودم، چند متر بیشتر فاصله نبود و زمان اندک. چکار باید بکنم؟ اگر مرا ببیند و راهش را کج کند چه؟ اگر از من فرار کند؟ 
باید تصمیمم را می‌گرفتم... 
یکی گفت به طرفش بدو، دیگری گفت بی اعتنا از کنارش عبور کن. نمی‌توانستم نادیده بگیرمش، می‌خواستمش، باید بدستش می‌آوردم.
حالا
دانلود آهنگ جدید میثم پزشکی به نام دلم می ره
متن آهنگ جدید دلم می ره - میثم پزشکی
Скачать новую песнюMeysam Pezeshki Delam Mir
Текст песни Delam Mir Meysam Pezeshki
واسه دیوونه بازیاتِ که اون دلبریاتِ که Из-за безумия твоих игр это твои бредовые идеи
  با موج موهاتِ که دلم میره دلم میره Я скучаю по волосам
  یه تیکه ماهِ صورتت میونه مشکی موهات

ادامه مطلب
نویسنده و کارگردان: پیمان معادیمحصول: ۱۳۹۶***
آقای دانش پسند، مدیر مدرسه (سیامک انصاری): آقایی که میری رو دیوار مستراح می‌نویسی: شقایق اینجا من خیلی غریبم، علیلم، ذلیلم. بی‌وجودی که اونجا می‌نویسی: مرگ بر ذکایی و فتوحی و دانش‌پسند. خاک بر سر! نکن. خب اگه شقایق جونت بدونه تو چه لجنی هستی که یه آب رو کارت نمی‌گیری، یه تف تو صورتت نمی‌ندازه، بیاد عاشقت بشه؟
ادامه مطلب
میخوام اولین پستم راجع به نوازنده هایی باشه که ارامش روحم رو در برهه های وحشتناکی از زندگیم مدیونشونم.  Yanni رو شاید خیلیاتون بشناسید ولی کمتر کسی عین من باهاش زندگی کرده. خوب یادمه ایام کنکور یه یانی پلی میکردم و شروع میکردم به زدن تست دینی. اون ایام با افسردگی دست و پنجه نرم میکردم. ( بعدها شاید نوشتم از افسردگیم) یانی مثل آب رو آتیش بود برام. من رو میبرد به دنیای جادویی خودش. من با یانی خاطره ها ساختم.یانی برای من یادآور ایام سرکش نوجوونیمه.
فردا یک ماهه میشی عزیز دلم..
و من مدام بزرگ شدنت رو تصور میکنم در حالی که دلم میخواد از کوچولو بودنت نهایت لذت رو ببرم..
دختر آرومی هستی.. خیلی شبیه باباتی و همه با اولین نگاه این شباهت رو متوجه میشن!! 
با صورتت زیاد ادا درمیاری.. موقع خواب ژست های قشنگ میگیری.. منم تا میتونم عکس میگیرم و این لحظات رو ثبت میکنم..
من این یک ماه عشق کردم کنار تو و باید اعتراف کنم بچه آدم عزیزترین کس روی زمینه. هرچند انگار نوه از فرزند عزیزتره و ما جرئت نداریم به دخترمو
دانلود آهنگ جدید بابک شیرمحمدی به نام شب ولنتاین
متن آهنگ جدید شب ولنتاین - بابک شیرمحمدی
Скачать новую песнюBabak Shirmohammadi Valentine Night
Текст песни Valentine Night Babak Shirmohammadi
عشق تو نگاهاته صورتت ماه منه امشبТвоя любовь к твоему лицу - моя луна сегодня вечером
ستاره های من چشماتهМои звезды твои глаза
مستم از عطر تنت گرمم از یه حس ناب

ادامه مطلب
چشم هایم کمی یاری نمیکردند ، به گمانم باید عینکم را تعویض مینمودم .
به مقصد چشم پزشکی اسنپ گرفتم آدرس چشم پزشکی را به خوبی بلد بودم به اتوموبیل ۱۰ دقیقه ای بیش نبود
درب اتوموبیل را باز کردم و نشستم
راننده مرد جوانی بود با چشمانی که حس خوبی به آدم نمیداد
راننده:چشم پزشکی میری؟چشات ضعیفه؟
من: بله 
راننده:میخوای عینک بگیری؟
من:بله
راننده: به دنبال دوا درمون نری ان شاءالله 
من: ممنون 
دلهره به جانم افتاده بود . راننده مدام خیابان های سر راست و پر
به ظرفیت قلب آدم ها فکر میکنم ,به ظرفیت قلب خودم, به تلاش های او! برای آزار دادنم... به بی فکر بودن خودش!! به اینکه قلبم میشکند و من صدای تیکه تیکه شدنش را می شونم, به اشک هایی که لحظه ای راحتم نگذاشتند... .
نامش را در گوشی ام به کاکتوس تغییر داده ام , نام کسی را که  عاشقش بودم... کاکتوس زیبایی که فقط بلد است تیغ بزند ,زخمی ام کند و خودش فکر کند کاری نکرده! چیزی نگفته! 
امروز که گفت برو خانه پدرت و دیگر هم نمیخواهم ببینمت! امروز که طلبکارانه و قلدروار زور
امروز مامان بزرگ دست به کار شد ...
من داشتم از خستگی میترکیدم و هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه به خاطر کارایی که هیشکدوم باب میلم پیش نمیره ...و توهینایی که روز و شب بهم میشه و حقهایی که ازم گرفته میشه ‌..
گفت دخترم دخترای قدیم تو چرا دست به سیاه و سفید نمیزنی تو این خونه؟مامانت بیچاره چه گناهی کرده تو رو زایده ؟یا الله ظرفا رو بشور ...!
من بیچاره با بغض و نگاهی مث نگاه گربه شرک ...مامانو نگا کردم گفت نمیخواد مامان خودم میشورم ..ایشونم گفت بیخووو
کلیک کنید
5
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-صورتت که ای ....بدک نیست چرا شوهر نمیکنی آمارش رو دارم توی
محل هم کم خاطر خواه نداری....؟حداقل شوهرت واست موبایل
میخره....
با این حرف مژگان اخم هایش را درهم کشید.نمیدانست این دختر چرا
اینقدر از تحقیر کردن او لذت میبرد....مژگان که سگرمه های درهم اورا دید
با دست های بزرگش محکم به پشت او زد و گفت:
-بی خیال بابا ... خودم واست میخرم...!
پریناز از شدت درد صورتش در هم شد وزیر لب نالید:
-آخ.... پشتم ،دختر عجب دستهای بزرگ و سنگینی
چرخ و فلک را دیده ای؟ دور میخورد، میچرخد...میچرخد و بر فراز آسمان شهر می ایستد، شهر زیر پایت ، نسیم هر لحظه صورتت را نوازش میکند و عجب حال عجیبیست که چیره به شهر در حال تماشای رفت و آمدها، جنب و جوش ها شده ای...قضاوت کردن، در لحظه حالی مشابه دارد، حالی که با خودت فکر میکنی، برفراز شهر زندگی آدم دیگری ایستاده ای و با خودت فکر میکنی هر لحظه اش را میتوانی قضاوت کنی، اما چرخ و فلک خوب میچرخد به نقطه ابتدایی خودت میرسدو به تو میفهماند که تو از ابتدا پا
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها.. فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، این چنین بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را
کتاب  هزار و چند صفحه ای تو دستمِ،تکیه دادم‌به تخت ،نگاهم میخوره به پنجره و آسمون تاریک که شب قبل   اولین دونه های برف را فرستاد روی زمین و من از  ذوق ،خودمُ روی پشت بوم دیدم که به آسمون ته قرمز و سیاه برفی نگاه میکنم ،از شدت سرما دندون هام به هم میخوره ،نوک دماغم قرمز اما میچرخم و دوست دارم دونه های برف بشینه رو صورتم؛ فقط...فقط فراموش کردم دعا کنم! آخه عزیز میگه بارون و برف اول فصل وقتی به صورتت خورد ،دعا کنی  مستجاب میشه !سعی میکنم نیمه پر لی
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها.. فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در
من هرگز بلد نبودم معشوقه ی خوبی باشم ، چون معشوقه های خوب مدام ناخن هایشان را سوهان میکشند و با لاک های رنگی تزئینشان میکنند ،حواسشان به پوست دستشان هست که مبادا زبر باشد و خشک ، من اما ناخن های یکی درمیان کوتاه و بلندم را هرگز سوهان نمیکشم ، حتی گاهی که یکیشان میشکند خودم را لوس نمیکنم و ناراحت نمیشوم ، اضافه هایش را با ناخن گیر میگیرم و بی تفاوت منتظر بلند شدنش می مانم!!
خب معشوقه ی خوب نبودن از همین چیزها شروع میشود دیگر ، از بلد نبودن خیلی ک
خیلی دوری ازم، نه؟ فکر نمی کنم هیچ ایده ای داشته باشی. این تویی ک پشتش به منه، توی افق نگاهت نیستم قاعدتا. چطور می خوای بفهمی چقدر ازم دوری وقتی حتا نگاهم نمی کنی؟ ولی من دارم می بینمت، اندازه یه نقطه شدی تو اون دور دورا، ولی هنوز هستی. غم انگیزه نه؟ فکر نمی کنم بدونی از چی حرف می زنم. وقتی نفس هات به صفحه چوبی تابوتِ جلوی صورتت می خوره و بر می گرده، دنیا برات همینقدر کوچیکه. وقتی زودتر از موعد، خودت رو دفن کرده باشی چیز زیادی نمی مونه ک بخوای برگ
واقعا توصیفی بهتر از عنوان کتاب براش نمیبینم D: 
من اولین کتابی بود که ار بوکوفسکی میخوندم و یه پرویز خاصی تو وجودش میبینم :))))) پرویز پونه اینا منظورمه
انگار تو هر جمله‌ش یه " اسیر شدیم " نهفته و این اسیر شدیمو تف میکنه تو صورتت
چند جمله از کتاب : 

بعضی  آدم‌ها همیشه می خواهند جایی بروند : 
"بریم یه فیلم ببینیم"
"بریم قایق سواری"
"بریم دختربازی"
من هم همیشه می گویم : گوربابای همه شون. بذارید من اینجا بشینم! 
***
همه ی مردم در لس آنجلس دارند همینکار ر
بسم رب الرفیق_ مثلا مادرت رو ببین مربا دوست نداره، ولی برای شادی دیگران انواع مرباها رو درست میکنه و همیشه خونتون پره مرباس... .+هیچوقت تا اون موقع به این فکر نکرده بودم که مادرم چه فداکاری هایی میکنه که کاملا از چشم من پوشیده شده؛ نه که پوشیده شده باشه، برام عادی شده. شاید حتی خیلی هاش شده وظیفه! مادرم هیچ وقت نگفت لباس هات رو خودت اتو کن، ظرف ها رو بشور، خونه رو جارو کن، لباس ها رو پهن کن، فلان چیز رو برام بخر! مادرم حتی هیچوقت نگفت: امروز استرا
میدونی خوشبختی یعنی چی؟! :)وقتی عشقم میره اتاق مامان اینا بخوابه تامن تو اتاق خودم یکی دوساعت درس بخونم بعدیه ساعت که فکرمیکنم خوابه یهو صدام کنه بگه بیا کنارمن باش تا من خوابم ببره بعدش برو به درست برس!بدون تو خوابم نمیبره .. :)
وچه لذتی داره نوازش کردن موهات و صورتت چشم رنگی من...
کی فکرش رو میکرد من تو این وبلاگ همچین پستایی بزارم؟! :)
داره بارون میباره ... فکرکنم تواین حوالی فقط چراغای خونه ی ما روشنه !!! خب چیکارکنم تنهایی تو اتاق میترسم !!! :) چرا
دخترک بیچاره، تنهاکه شدی، اخرشب که شد، هیس، یواشکی، هیچکس نفهمد، جلوی اینه بنشین، دستت را روی تصویرت بکش، روی گونه ات، ارام لپ خودت را بکش و ریز بخند. همان کوفتی ها را بردار و صورتت را نقاشی کن. شاد. خیلی خیلی شاد. مثل دلقکها. بعدلبخند بزن. زورکی. زیاد. ارام ارام بلندتر و بلندتر. قهقهه بزن. مثل دیوانه ها. بعد گریه کن.میان همان خنده ها یکهویی بزن زیر گریه. به چشمهای خیست در اینه نگاه کن! زیباترشده اند، تیرگی زیرچشمهایت هم شاعرانه بنظرمیرسد نه؟ بع
بخش‌های از داستان:با پشت دست چشمامو مالیدم که با اخم مامان رو به رو شدم!با خنده سر به نشونه چیه تکون دادم..دست به کمر زد..مامان-مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشماتو نمال؟نگفتم؟!خندیدم و برفی رو که یه عروسک خرگوشی سفید بود رو محکم تر بغل کردم..سری از نشونه تاسف تکون داد..مامان-برو دستو صورتتون بشور!..بیا صبحونه بخوریم..-چشم!دویدم سمت دستشویی برفی رو دم در گذاشتم و وارد شدم..شیر آب رو باز کردم و یه مشت آب سرد به صورتم زدم..-آخیییش!سرمو بالا اوردم..خودمو
من آخر هفته ها رو دوست دارم چون تو، این روزا پیش مادرتی و خوشحالی. من تمام طول هفته برای آخر هفته لحظه شماری می کنم چون تو بی صبرانه منتظر رسیدن این روزی. بعد از آشنایی ما بهترین روز هفته در نظرم، از یکشنبه به پنجشنبه تغییر کرد چون روزی بود که تو بدون استثنا هر هفته منو دعوت می کردی خونتون. من، تو و مادرت. فقط خودمون سه تا. خونه ی مادرت تو خوشحال بودی. می خندیدی. لبخند یک لحظه هم از صورتت پاک نمی شد. تو مادرتو بی هوا بغل می کردی. هی بهش می گفتی که دل
  دوست تنهای های آدم فقط من دیونه ی درون شه هر آدمی یه من دیونه داره که همیشه کنارشه و آرومش می کنه من خوشبختانه یا بدبختانه دوتا دیونه درونم دارم یکی دیونه ی خودم و یکیم دیونه ی رفیقم .
   نمیدونی رفیق خندهات چه لذتی داره وقتی خوابی دیدن صورتت چه لذتی داره اوج خوشبختی لحظه ی که دو تاب نشستیم تو سرمای استخون سوز آهنگ گوش می دیمو قهقهه می زنیم .
   بابت بودنت ممنونم رفیقم
ادامه مطلب
ما در چه شماریم؛ که خورشید جهان‌تاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
 
صبح خنک که خنکیش رو به سردی میره ، سوز میزنه تو صورتت . ولی مگه میشه کنارش راه رفت و سرمایی حس کرد. انقدر صبحم با وجودش با کنارش راه رفتن خوش رنگ و خوش بو شد که فکر میکردم پشت قدم های ما داره از زمین گل درمیاد  :) یعنی میخوام بگم انقدر میشه کنارش گرم شد و دلگرم بود. خداروشکر که دارمش . خداروشکر بایت عشقمون . خلاصه با وجودش زندگی همیشه قشنگیاشُ داره ...
من هرگز بلد نبودم معشوقه ی خوبی باشم ، چون معشوقه های خوب مدام ناخن هایشان را سوهان میکشند و با لاک های رنگی تزئینشان میکنند ،حواسشان به پوست دستشان هست که مبادا زبر باشد و خشک ، من اما ناخن های یکی درمیان کوتاه و بلندم را هرگز سوهان نمیکشم ، حتی گاهی که یکیشان میشکند خودم را لوس نمیکنم و ناراحت نمیشوم ، اضافه هایش را با ناخن گیر میگیرم و بی تفاوت منتظر بلند شدنش می مانم!!
خب معشوقه ی خوب نبودن از همین چیزها شروع میشود دیگر ، از بلد نبودن خیلی ک
من هرگز بلد نبودم معشوقه ی خوبی باشم ، چون معشوقه های خوب مدام ناخن هایشان را سوهان میکشند و با لاک های رنگی تزئینشان میکنند ،حواسشان به پوست دستشان هست که مبادا زبر باشد و خشک ، من اما ناخن های یکی درمیان کوتاه و بلندم را هرگز سوهان نمیکشم ، حتی گاهی که یکیشان میشکند خودم را لوس نمیکنم و ناراحت نمیشوم ، اضافه هایش را با ناخن گیر میگیرم و بی تفاوت منتظر بلند شدنش می مانم!!
خب معشوقه ی خوب نبودن از همین چیزها شروع میشود دیگر ، از بلد نبودن خیلی ک
قط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است.و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.
جاودانگی
میلان کوندرا
 
بالاخره آخرین جمع و جور کردن ها و تقسیم کردن ها تمام شد. یه قابلمه گنده هم
کسی که 6 صبح خوابیده رو 9 صبح بیدار نکنین،بیدار هم کردین اذیتش نکنین (من حداقل یک ساعت زمان میخوام تا وقتی از خواب بیدار شدم نرمال بشم)، نامه بدبختی خودتون رو امضا کردین....ساعت3 شب آب ریختم رو صورتتون هیچی نگین....به چه دلیل چنین کاری کرده؟؟ چون دیشب فرمود نخواب حرف بزنیم ، بعد خودش خوابید ، صبح بیدارم کرده که چرا خوابیدی!؟:/ میگم بابا، خودت خوابیدی ، میگه نه ربطی نداره:/:/وعده دیدار ما امشب،مبهم نیستم بزارم راحت بخوابی......
 
 
پ.ن:بچه اش میگه صورتت
برای تمام شب‌ها.
این را دیشب توی نوشته‌هام نوشتم و زیرش همه چیز خالی ماند. دیدی بعضی بغض‌ها چنان در گلویت می‌ماند که هیچ حرفی را نمی‌توانی بزنی و این‌ همه‌ هم نداشتنت را بهانه می‌آوری؟ این من بودم و این چند روز.
در این میان، یخ زده و منتظر و پاییز زده به تمام این چند روز فکر می‌کنم و به لحظه‌هایی که پاییز بودند و گذاشتم محو شوند. این گذاشتن چه‌قدر ملال‌انگیز است. فراموش کردن. فراموش. بهانه کردن. بهانه.
لحظه‌‌هایی‌ش یادم ههستست. دستت. نق
گفت اینجوری هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره، و اینجوریم نیس که هیچ وقت در هیچ وقتش بشه همیشه، منفی در منفیش مثبت نیس، مث صفر میمونه، یه وقتایی میخوره توی صورتت، صفر عادی میشی،  یه خالی گنده میشی با کلی دیوار دورت و بی هیچ دری، که هیچ کسی رو هم راه نمیدی توش، حتی خودتم توی خودت نیستی، هی انگار باد بیاد، صدای سوت زدنش بپیچه توی گوشت، گوشات سوت میزنه، انگار اول اون آهنگ فرهاد باشه ولی یه آدم ناشی همشو قر و قاطی زده باش
بدنبال روزنه‌ای ام. هرچقدر که می‌خواهد کوچک باشد. از آفتاب آموخته‌ام که چگونه باید از ریزترین روزنه‌ها خود را به تو رساند و دستهایت را به گرمی گرفت. چگونه باید روی موهایت مکث کرد و آخرسر صورتت را بوسه باران کرد. من همهٔ اینها را از آفتاب آموخته‌ام. از کسی که هیچوقت نمی‌تواند تو را روی پاهایش بنشاند و هر روزِ خدا، صبح زود، می‌آید و روی پاهایت می‌نشیند. و تو می‌گذاری‌اش. تو می‌گذاری‌اش اما مرا نه!؟
بگذریم. غیر از گذر راهی نیست. آسمانم را ب
امروز وقتی بیرون رفتم ترس داشتم عجیب! همش منتظر یه اتفاق عجیب دیگه بودم ! تمام طول راه رو با دعای عهد سپری کردم اینجوری درونَ م آروم بود حداقل ! 
پاطمه پرسید چرا چشمات کبود شده چرا صورتت کاملا خونیه ! گفتم نمیدونم و تو دلم میگفتم کاش یادش بره بپرسه کاش دیگه نگه چرا چون نمیتونم به کسی جواب بدم ! ولی خوشحـالم که داره میره اون رگه های قرمز خونی! امروز بعد از چند هفته خندیدم تازه داشتم حس میکردم خون به مغزم رسیده ! 
تازه نصف راه رو آمده بودم که فهمیدم
چیزی که برای آدم میتونه آزاردهنده باشه محدودیت هست. چیزی که من به عنوان یک ایرانی با تمام وجود توی همه ابعاد زندگیم لمسش کردم. درسته نباید محدود شد، باید تهدید رو فرصت کرد، از نقاط ضعفت قدرت بسازی و بجنگی و تلاش کنی اما وقتی با تمام وجودت تلاش میکنی و بازم توی دنیا یک ایرانی می مونی که با تمام وجودت نگرانی لحظه به لحظه اتفاقات مملکتت توی صورتت موج میزنه و اشکت رو حتی درمیاره چیزی می مونه واسه گفتن؟ یه استادی داشتیم یه زمانی حرف قشنگ میزد، میگ
امروز در پاکت می نویسم:
این روزها به نظر هرچه می نویسم از آذر است! اتفاقات و روزمره ها بسیار است اما،
هیچ کدام انگار ارزشی به قامت ماهِ زیبای آسمانم را ندارند ...
سنگ،کاغذ،قیچی! این بازی را به بهانه ی عاشقی کردن ساخته اند، صدایش را هم در نمی آورند!
قانون بازی ساده است ...
وقتی می بازی دلبرت با خنده و ذوق، با کمی تردید، ضربه ی آسوده ای به صورتت می زند!
و آن لحظه که بُردی، بوسه ای روانه پیشانی اش میکنی ...
خاطرات پارک لاله جین و آرامشِ سد شهناز آنقدر نا
ای بس عجب که خامان از عشق دم‌زنانندترسندگان ز حقّت در صورتت دوانند
بی هیچ نای رفتن از وصل لاف دارنداز تیرها گریزان در حسرت کمانند
از خطّ زنده فارغ، با آنچه رفته عاشقبن‌بست خودپرستی در کوچه‌ی گمانند
این گونه سالکانی از موسقی گسستهدر خویش تار بسته، خود گفته خود بخوانند
ای خام! راه دور است، برخیز و جاده فرساصد پخته از تو خوش‌تر خونیده می‌کشانند
از مرگ باک داری، تو خوی خاک داریتو عاشقان ندیدی خون رزان چشانند
ما تک به خویش خوانیم، این جمع‌ها
می گذرد آذر، به دنبالش زمستان ها و هاله سردی ک پیشتر از گذشته بر ما باقی مانده است. طولانی ترین شب سال را مناسبتی نیست و روز هایی ک کم طلوع شده اند. زمستانی ک می آید را شاید این دفعه نامی نباشد و منی ک این بار کم تر از همیشه ام توی آرشیو این بلاگ پیدا شده ام. سکوت، از برای دلیلی نیست و همچون خودت تنها نمی دانم ک کجا ایستاده ام. نیکوتین دست و پایم را تکان نمی دهد، یا ک ترس هایِ قدیمی ـم، و حتا کابوس هایی ک این شب ها زیاد مهمانِ خواب هایم شده است. همه چ
سه روز هست که اومدم توی اتاق جدید، اتاقی که برای یک ماه و نیم مهمونش هستم. روز اول که به مرتب کردن وسایل و بشور و بساب بعد از سفر گذشت، روز دوم رو هم از صبح تا شب بیرون بودم، اما امروز از خواب بیدار شدم، صبحونه‌ی مفصل خوردم و به خودم که اومدم دیدم از اون حالت مهمون‌طور خارج شدم و دارم میز رو دستمال میکشم و وسایل روش رو مرتب می‌کنم، این یعنی الان منم متعلق به اینجام. حس تعلق حس عجیبیه. در عین حال که شیرینه، ترسناک هم هست. تا وقتی یه جایی مهمونی؛ م
همچنان که توی راهیم به لانه پرنده ها بالای چنارهای ورزیده نگاه میکنم. به سایه بیدهای کهن که بر سبزی دلبر چمن ها لمیده. بعد قلبم فشرده میشود. هر چه بیشتر میفهمم احتمال قبولی تهران کم است، بیشتر دلم میخواهد سینه ام را بشکافم و ذره ذره شهر عزیزم را با قلبم ببلعم! 
اه وطنم! وطن زیبای من. دوری دوباره ات را تاب خواهم اورد؟ دیشب قرص ماه از پنجره توی اتاق سرک میکشید. از روی تخت کله ام را کج میکردم و هی _دالی کنان_ صورتم را توی صورت ماه میکشیدم! من نباشم دی
در قرآن می‌گوید کسی که یک نفر را بکشد گویا
تمام مردم را کشته است، حالا در کشور ما قرار است تمام مردم کشته شوند تا آن یک
نفر کشته نشود. چه کورکورانه از صلح حسنی با اوباما به عاشورای حسینی با ترامپ
رسیده‌ایم. نه جانم شتر‌سواری دولا دولا نمی‌شود، آن که شب عاشورا گفت هر کس می‌خواهد
برود، در سرزمین خویش نمی‌جنگید، زمین غصبی نماز ظهرِِ عاشورا خواندن ندارد. ما نمی‌رویم،
ما داغ تابستان‌های داغ فروان دیده‌ایم. ما چوب‌های دو سر نجس، گله از داخل ب
نمی توانی درک کنی که بزرگ شده ای. از دیگران می شنوی اما واقعا متوجه نمی شوی که چقدر تغییر کردی و دیگر آن دخترک گذشته نیستی. نمی فهمی تا وقتی به همان جایی می روی که از دوران بچگی ات به بعد دیگر نرفته بودی... آن موقع، قسم می خورم، با تمام وجود بزرگ شدنت را می فهمی. وقتی دیگر غر نمی زنی که برویم خانه، وقتی دیگر با دیدن بچه ای هم سن و سال خودت ذوق نمی کنی، وقتی دیگر با صدای بلند گریه نمی کنی، در جمع مادرت را نمی بوسی، خودت را برای دیگران لوس نمی کنی... وق
آدم کشتن کار سختی
است. این را از کسی می‌شنوید که تا به حال پانزده بیست را در خواب کشته است؛ آدمی که
اولین قتلش را در یازده سالگی و در حیاط خانه مادربزرگش انجام داده. آنچه در ادامه
می‌خوانید، حاصل تجارب نگارنده از قتل‌های متنوع و حالات پس از آن است.

قتل بر دو نوع است.
از فاصله نزدیک و از فاصله دور. وقتی تفنگ دستت باشد و دشمن سمتت بیاید، کشتن خیلی
راحت است. احتمالا صورتت را نمی‌بیند و صورتش را نمی‌بینی. تیر را می‌زنی توی سر یا
سینه‌ و می‌افتد
احساس تنهایی شدیدی میکنم.
نمیخوام شروع کننده‌ی هیچ مکالمه‌ای باشم و مثل یک احمق تمام عیار منتظرم ی نفر بهم پیام بده..
سخت و غمگینم
شب‌ها دلم میخواد گریه کنم.. و این کار حس خوبی بهم میده
برای از اینجا رفتن لحظه شماری میکنم..
دلم میخواد برم خونه.. ولی نگرانی‌های خونه دلسردم میکنه..
از همه خسته‌م.
آدم‌ها هرروز بیشتر از روز قبل ناامیدم میکنن و تازه باعث میشن من هم مثل خودشون بشم
بدبین‌تر ، سخت‌تر ، با تنهایی بیشتر!
به خودم میگم وقتی هیچکس مراعات
خواهرکم، با خنده های شیطانی، متن زیر از کتاب " استینک همه چیزدان " رو برام خوند؛ من هیچ، من نگاه!
ده راه برای این که واقعن حرص خواهرت را در بیاوری!
بوگندوترین کفش های کتانی ات را زیر تختش قایم کن.
هر چیزی را که می گوید، تکرار کن.
بدون این که به او بگویی، با خواهرت مسابقه ی زل زدن بگذار.
لب هایت را تکان بده و حرف بزن، اما هیچ صدایی از دهنت خارج نشود.
وقتی خواب است، یک عکس ازش بگیر، بعد عکسش را به دوست هایش نشان بده.
وقتی حواسش نیست، انگشتر حس یاب ( و ی
خواهرکم، با خنده های شیطانی، متن زیر از کتاب " استینک همه چیزدان " رو برام خوند؛ من هیچ، من نگاه!
ده راه برای این که واقعن حرص خواهرت را در بیاوری!
بوگندوترین کفش های کتانی ات را زیر تختش قایم کن.
هر چیزی را که می گوید، تکرار کن.
بدون این که به او بگویی، با خواهرت مسابقه ی زل زدن بگذار.
لب هایت را تکان لده و حرف بزن، اما هیچ صدایی از دهنت خارج نشود.
وقتی خواب است، یک عکس ازش بگیر، بعد عکسش را به دوست هایش نشان بده.
وقتی حواسش نیست، انگشتر حس یاب ( و ی
 
با این که فراموش کردم اخلاق و کاراشو 
اما بر خلاف همه که صحبتها یا کاراتو بعد یه مدت می زنن تو صورتت، شنوا خوب و بی قضاوتی بود.
امروز وسط این همه خشم و حیرانی و جر و بحث با مادر یکهو یه روشنی تو دلم روشن شد که اگر او خوب بود هیچ وقت جر و بحثی نبود و می تونست ساعتها بشینه باهات حرف بزنه و فراموش کنه چی شنیدی .
یکی از عصبانیت های این روزهام نداشتن او هست.
هست اما نیست و من آواره و بی دوست و بی پدر مانده ام .
 
 
 
 
​​​​
 
1دختر خاله سه سالم نشسته بودلب پله بالاخونه و پاشو گذاشته بود روشکم پسر خاله بزرگم که اون پایین خوابیده بود. پسرخالم گفته بود حاج خانم پات اینجا چیکار میکنه؟
یه مکث کرد گفت:این پا رومیبینی!؟دفعه بعد به من بگی حاج خانم میاد تو صورتت
 
2
وقتایی میخوام دم ظهر داداش برسونم یه چادر پوشیده دارم کلا پوشیده است ازین خیلی حجابیا میپوشمش  میگیرم جلو  که افتابم نسوزونه صورتمو. عینک آفتابیم میزنمو چون قدم کوتاهه صندلیم میکشم جلو
اونوقت داداش به مامان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها