یک روز می ایی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز می ایی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین مستو خمارت نیستم
شب زنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی
تو بی قراری میکنی من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی نو میشوی من در بهارت نیستم
زنگار هارا شسته ام دور از کدورت های دور
ایینه ای روبه توام اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست انکار من دشؤار نیست
اصلا منی در کار نیست امنم
یک روز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یک روز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا “منی”در کار نیس
کاش میشد مینشستم روز و شب را در جوارتخوش به حال خادمت هر روز می آید کنارتمن همان هستم که هر جا گفته از سادات بودهاو که از بیاعتباری خرج کرد از اعتبارتخسته از آزادیِ بی قیدوشرط و دستوپاگیرآمدم آرام باشم چند ساعت در حصارتکفشهایم مینشیند گوشهای از #کفشداریتا زیارتنامهات را بشنود از کفشدارت
ادامه مطلب
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام ، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا "منی" در ک
درباره این سایت