نتایج جستجو برای عبارت :

لیلا بگفتا ای شهِ لب‌تشنه‌کامان

محمد جهان‌آرا را می‌دانم که می‌شناسید. همان ممد مشهور نوحۀ کویتی‌پور، همان ممدی که نبود تا پیروزی خرمشهر را ببیند و دوشادوش رزمنده‌‌ها با صدای کویتی‌پور نوحه بخواند. بگذریم از محمد جهان آرا و برسیم به شروه‌خوانی‌های بخشو. بخشو یا همان جهانبخش کردی‌زاده، نوحه‌خوان و شروه‌خوان بوشهری. ملودی آشنای «ممد نبودی ببینی» که بارها آن را شنیده‌ایم در اصل ملودیی قدیمی است که ریشه در مراسم‌ عزاداری جنوبی‌ها دارد.
روحی پاک در نوحه‌ها و عزادا
روزعاشورامصیبت بردل جانان رسید/غم فراوان برگلاب دیده ایمان رسید/صحنه ای ازروز محشر شدنمایان بشر/ازبرآل پیمبرلحظه ای گریان رسید/اوج بیشرمی دشمن در زمین کربلاست/تشنه کامان سر بریدن بالب عطشان رسید/زمزم دلدادگیها برحسین تشنه لب/جانفشانی برولایت ازبریاران رسید/وقت هم عهدی اصحاب حسینی در زمین/اسوه خوب نیایش همدم انسان رسید/طفل شش ماهه درآنجا پیش بابایش شهید/داغ سخت اکبر او زینبش نالان رسید/درکنار نهرآبی حضرت عباس بود/هردودستش تا بهشت خالق ر
روزعاشورامصیبت بردل جانان رسید/غم فراوان برگلاب دیده ایمان رسید/صحنه ای ازروز محشر شدنمایان بشر/ازبرآل پیمبرلحظه ای گریان رسید/اوج بیشرمی دشمن در زمین کربلاست/تشنه کامان سر بریدن بالب عطشان رسید/زمزم دلدادگیها برحسین تشنه لب/جانفشانی برولایت ازبریاران رسید/وقت هم عهدی اصحاب حسینی در زمین/اسوه خوب نیایش همدم انسان رسید/طفل شش ماهه درآنجا پیش بابایش شهید/داغ سخت اکبر او زینبش نالان رسید/درکنار نهرآبی حضرت عباس بود/هردودستش تا بهشت خالق ر
متن و ترجمه آهنگ
Tamam, tamam
حله حله
Vor der Tür stehen rund tausend Mann
تقریبا یه هزار نفر جلوی در وایستادن
Bit*h, es gibt keinen Kuss auf die Hand
آهای دختر ، حق نداری دست منو ببوسی
Nur Fotos plus Autogramm
فقط می تونی عکس بندازی و امضا بگیری
Easy easy tamam tamam
آسون آسون ، حله حله
Immer rufen die Kunden mich an
مشتریام مدام بهم زنگ میزنن
Und sie bringen mich um den Verstand
و اعصابم رو بهم میریزن
Heute schneit es einhundert Gramm
امروز سر جمع صد گرم برف باریده
No sıkıntı, tamam, tamam
اشکالی نداره ، حله حله
Mhh, popp’ eine Molly
یه اکستازی بنداز بالا
Mhh, rock, r
.

باسمه تعالی
احکام اسلامی
عقیقه
غزل۱
عقیقه عامل رفع بلایاست
برای دوری شر و جفاهاست
عقیقه باعث احسان به مردم
برای شور چشمی و محاباست
بگفتا صادق آل محمد
عقیقه کار نیکو در سجایاست
کند بیمه تو را اندر حوادث
که اسرارش نهان و از خفایاست
عقیقه مستحب است نی که واجب
کمک بر بینوایان و رعایاست
به روز هفتم جشن تولد
بجا آری عقیقه، چونکه اولاست
نباشد مصلحت، جایش دهی پول
بکش یک گوسفند و دان رضاهاست
بده آنرا به ده ها فرد محتاج
نباشد سهم تو از آن، خطاهاست
ب
بودن با آن دسته از انسان‌هایی که هرچقدر بیش‌تر همراه‌شان می‌شوی و هم‌کلام‌شان، بیش‌تر به هیچ بودن خودت پی می‌بری. آدم‌هایی که به عمق رسیده‌اند بی آنکه خیس شده باشند. کسانی که با هر کلمه خود به تو می‌فهمانند که فقط در سطح آب مشغول بازی با حباب‌های کوچک بوده‌ای. تنها یک چیز برای توصیف آن‌ها کافی‌ست. "با پای خود تا لب چشمه می‌روی و تشنه‌تر برمی‌گردی. تشنه‌تر، هر بار. تشنه‌تر از هر بار. چرا؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم"...
خب دوران سرخوشی به پایان آمد و من تشنه‌ام دوباره، اما راستش نه تشنه‌ی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن که تشنه‌ی لاس زدن و دلم از تنهایی گرفته. 
چاره چیست؟ به یقین صبر و صبر و کمی مدارا با دل.
می‌خونه: دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده‌ نداره... به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه‌دار...
باید از خودم مراقبت کنم در مقابل این تشنگی و تلخی تنهایی، این نیز بگذرد.
دیشب نه پریشب که به بُنگِ اَمِلاک رفتم و گفتم که مغـــــــــازم، به تمدید نیاز است، بخندید و بگفتا که زهی زکی و زکّی که مغازه‌ت، به بادِ اصِناف دست به دست گشت و دو هفته‌س به نام دِگری خورد و پَسین‌روز به نامِ «شخصِ‌مذکور» به بنگاهِ خرید و فروش و ملک و زمین و اوُتُولو چرخ و فلک.....
حرفشو قطع کردم و گفتم : واسا واسا ببینم. پس تکلیف من چی میشه؟ من الان دارم تو اون مغازه کاسبی میکنم.
بخندید بگفتا: فروخته‌ست
سیبیلامو یه تاب دادم و سینه رو دادم جلو
اندکی پیش به پدرجان گفتم:بابا چهارشنبه بریم نمایشگاه کتاب؟بگفتا:چی؟نمایشگاه کتاب برای چه؟
بگفتم:جشن امضای نویسنده مورد علاقمه، دلم میخواد امضاشو پای کتابم داشته باشم...
بگفتا:ما امضا هامونو خیلی وقته پس دادیم....

پی نوشت:یعنیا جواباتون از پهنا تو حلق منه بدبخت-_-
پی نوشت2: (از نظر این من)یکی ازدلایلی که پدرجان منو نمیبره نمایشگاه کتاب به دلیل اینه که من خوره کتابم...امکان نداره پامو بذارم تو کتاب فروشی و دستم به سمت هیچ کتابی نره...که کلی پول خر
دیشب نه پریشب که به بُنگِ اَمِلاک رفتمو گفتم که مغـــــــــازم، به تمدید نیاز است، بخندیدو بگفتا که زهی زکی و زکّی که مغازه‌ت، به بادِ اصِناف دست به دست گشت و دو هفته‌س به نام دِگری خورد و پَسین‌روز به نامِ «شخصِ‌مذکور» به بنگاهِ خریدو فروشو ملکو زمینو اوُتُولو چرخ و فلک.....
حرفشو قطع کردم و گفتم : واسا واسا ببینم. پس تکلیف من چی میشه؟ من الان دارم تو اون مغازه کاسبی میکنم.
بخندید بگفتا: فروخته‌ست
سیبیلامو یه تاب دادم و سینه رو دادم جلو و صد
نشنه‌ام، تشنه‌ی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت می‌گذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش می‌کنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
 
ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
عشق یعنی مشکلی اسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی.
 
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
 
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری اب را ، بر تشنه تر 
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
 
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق اید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید
همه ما در فصل های مختلف سال روزه گرفتیم و در همه فصل تشنه بوده اییم و عطش ما در روز های کاری بیشتر می شود برای کم کردن این عطش می توانید با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید و با قدرت بهتری به فعالیت روزانه خود ادامه بدید. ادامه مطلب با عسل در ماه رمضان کمتر تشنه شوید ادامه مطلب ...
خاطرات جنگ چون گنجینه میماند ، از آن
میشود سینه به سینه نقل در متن زمان
کربلای یک به تیر شصت و‌ پنج ،رزمندگان
کرده اند آزاد مهران را بخون پاکشان
انتخاب رمز جنگی چون ابوالفضل بوده است
آب های قمقمه خالی شد از شیراوژنان
تشنه لب با عشق عبّاسِ علمدارِ حسین (ع)
بسته پیمان تا ننوشند آب قبل از فتحشان
باورش سخت است،آنها تشنه لب جنگیده اند
خط شکست و فتحِ مهران یادگار کارشان.
(برگرفته از #خاطرات_رزمنده_دوران_دفاع_مقدس_حاج_اکبر_کلیچ 
#احمد_یزدانی
گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم
گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
او محمد(ص) و خاندانش، ساقیان دلهای گشنه و تشنه و خشکیده و چسبیده به پهلو که با سقاییشان بیابان گشنه و تشنه و خشکیده و چسبانده به پهلو را تبدیل به باغی پر از درخت و گل و زینت و.....می کنند پس ای او و خاندانش تو را قسم به وارثتان بدانید که ما دل همیشه بهار را دوست می داریم
من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز غنچه نشکفته ای می چید پیکرم فریاد زیبایی در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی که نسیم رهگذر در گوش من میگفت آفتابش رنگ شادی دیگری دارد عاقبت من بی خبر از ساحل کارون رخت بر چیدم در ره خود بس گل پژمر
دیده حسن روی تو دیده منور  میشود،
عالم از بوی خوش مویت معطر می شود.
گرد دامان تو گردم، دامن افشانی ز من،
سر به سودایت زنم، درد سرم سر می شود.
دیده چشمان ترت چشمان من تر می شود،
بوسه از لبهای تر گیرم، دلم تر می شود. 
آبرویم ریزی و از تو نشویم دست هیچ،
آبرو با آب جو گرچه برابر می شود. 
تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات، 
بوسه خوش باشد برایم، مرگ خوشتر می شود.
کاش با چشم دلت بینی جهان عشق را، 
پیش چشمانت جهان از عشق دیگر می شود.
 
دسته ی عزاداری داره از سر کوچه رد میشه
امام حسین بیا با همدیگه برای اونایی که خیلی ناراحتم کردن(خیلی... خودمو کنترل کردم که لب وا نکنم... سکوت پیشه میکنم که این سکوت خیلی بهتر و آبرومندانه تره)
مثل همونایی که خیلی بهم لطف کردن، دعا کنیم
که خدا عاقبت همه مونو ختم به خیر کنه
آمینشو گذاشتم برای خودتو هرکی دوستت داره امام حسین
 
 
 و خدا فریاد تشنه ی زمین را شنید                                 مهری کیانوش راد، اهواز          
سال ها رمین از بی آبی رنج می برد ، رودها خشکیدند، ریزگردها در فضای برهوت خوزستان به جولان در آمدند و زمین 
فراموش کرد؛ طعم آب را و مردم یادشان رفت؛ مسیر آب را  .
 کسانی که باید به فکر زمین و مردم باشند ؛ هر دو را فراموش کردند.
خوزستانی را که در رگ های خود ، با طلای سیاه خود؛ حیات را به ایران هدیه می کرد؛ فراموش کردند.
در بستر آب خانه ساختند و به شادی خشکی ز
چند صباحی بمان، یا حسن عسکریبار مبند ای جوان، یا حسن عسکریلحظه ی دردسرت، آمده بالاسرتمهدیِ صاحب زمان، یا حسن عسکریشکرِ خدا در گذر، حضرت نرجس ندیددست تو در ریسمان، یا حسن عسکریتشنه لب سامرا، ماه ربیعت چراگشته شبیه خزان؟! یا حسن عسکریدر دل زهرایی ات، خاطره ی محسنشریخته داغی گران یا حسن عسکریداغِ دلت این شده، از غم محسن شده...فاطمه، قامت کمان، یا حسن عسکریرنگِ رخت را عجیب، زهر بهم ریختهتشنه لبی بی گمان، یا حسن عسکریخورد اگر ظرف آب، بر لب و دند
+گم شده‌ام. در برهوتی سرگردانم... نمی‌دانم از کدام راه آمده‌ام و حالا کدام راه را پیش بگیرم. در این کویر، بی‌لیدرِ ماهر چگونه قدم بردارم؟ یک فرد محلی که منطقه را بشناسد که از جهت ستاره‌ها، با شناخت منطقه بتواند کمکم کند، نیست. پیدا نمی‌کنم. انگار همه‌ی این‌ها بیگانه‌اند...تشنه‌ام... پاهایم بین نمک‌ها فرو می‌رود..از ترس اینکه بیش‌تر از این فرو نروم؛ این‌ پا و آن‌ پا می‌کنم.   با این پا و آن پا کردن‌هایم،  بیش‌تر فرو می‌روم و ساکن‌تر
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد؛ نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی به‌هم‌در به است
چو فاصد که جراح و مرهم‌نه است

درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر ِ خویش

نه مر خویش‌تن را فزونی نهد
نه یک‌باره تن در مذلّت دهد

شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند.

بگفتا: نیک‌مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ ِ تیز دندان
 
#یادمـبمونه!
سعدی
کربلاآتشفشان گریه واشک وغم است/روزعاشورا فراوان جلوه گاه ماتم است/شدحسین ویاورانش با لب تشنه شهید/دیده شیعه براین غم مثل چاه زمزم است/داده اند درس وفارا این ولایت محوران/گنج زیبای بصیرت مومنین راهمدم است/قاسم واکبرواصغر شد شهید درحرم/زینب کبری حسینش را مطیع ومحرم است/تشنه کامی بافتوت برلب دریا رسید/حضرت عباس مردی باولاو محکم است/در زمین کربلایش جاری خون خداست/شمروخولی درجنایت مثل ابن ملجم است/آتشی افتاده آنجا خیمه سجاد را/یوسف زهرا برای
بلقیس در پهندشت خشک بیابان اول به نان می‌اندیشید . نان ، و چه بهتر که بریان باشد . پس آسمان در چشم بلقیس آن‌هنگام خوش بود که ببارد ، ستاره از پیِ بارشی پُربار خوش بود . ابر ، تَرَش خوش بود ، نه بازی‌هایش بر رُخ ماه . سحر آنگاه خوش بود که آدمی چشم به سبزه بگشاید ؛ امیدِ سیر شدن گلّه . زیبایی آب نه در زلالی‌اش که در سرشاری‌‌اش بود . بسیار ، بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی خاک فرو بنشاند . این آب و خاک فرزندان بسیار ستانده ، اما این ز
راستش را بخواهید شاید اصلا از این مطلب خوشتان نیاید چرا که این مطالب تمرینی برای نویسندگی هستند که امیدوارم بتوانم به نویسنده بهتری تبدیل شوم.
حال من خواهان آنم که جمله ای ساده را به حالت های زیباتری در بیاورم و این کار تمرینی برای نوشتن داستان هایم خواهند شد.
1- من به مهمانی رفتم.
2-من با پدرم به مهمانی رفتم.
3-من دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
4-من با خوشحالی، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
5- من همچون گلی با ادب، دست در دست پدر به مهمانی رفتم.
6-با
 و خدا فریاد تشنه ی زمین را شنید                                 مهری کیانوش راد، اهواز  98        
سال ها رمین از بی آبی رنج می برد ، رودها خشکیدند، ریزگردها در فضای برهوت خوزستان به جولان در آمدند و زمین 
فراموش کرد؛ طعم آب را و مردم یادشان رفت؛ مسیر آب را  .
 کسانی که باید به فکر زمین و مردم باشند ؛ هر دو را فراموش کردند.
خوزستان فراموش شد.
خوزستانی که زخم جنگ را بر پیکر خود داشت و بالاتر از قهرمانی که کریمانه از خود گذشت تا ایران حفظ شود ؛فراموش شد.
درد حجران دلم میکشد و زنده نگه میدارد
خدا مرده تنی را ز مرده دلی به میدارد
حضرت عشق بگفتا گر دیوانه شوی
تورا از همه عالم نگه میدارد
صد حیف اگر قلب مرا مرده فکندند ولی
عاشقان را به ابد زنده نگه میدارد
ای عشق بسوزان که نیرزد دیگر
او دم بی عشق را گنه میدارد
ظلام،گر همه عمر بماند بی عشق
میخانه عشق را خانه نگه میدارد
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸
برگرد تا در سینه ام ماتم نماندبر گونه ام رد نم و شبنم نماندیک دم تصور کن که زینب بی تو باشد!اکبر نباشد تازه سقا هم نماندبرگرد تا زخم گلوی خشک اصغرتشنه برای جرعه ای مرهم نماندنزد رقیه باش تا آرام باشددر سینه اش یک ذره درد و غم نماندبرگرد تا اینکه زبانم لال، زینب...وقت شلوغی بین نامحرم نماندانگشترت دستت نمی ماند، ردش کنتا ساربان در فکر این خاتم نماندآخر وصیت را به ابن سعد گفتم!یارب کسی اینگونه بی
باسمه تعالی
دعا های قرآنی
امن یجیب
غزل۲
عبادت کن خدا ی کبریا را
پذیرش می کند ذکر و ثنا را
بخوانم من دعا امن یجیبا
شفا ده ای خدا هر بینوا را
اگر چه آیه همسان دعا نیست
ولی مردم بخوانندش دعا را
بود مضطر امیدش حق تعالی
ندارد جز خدا یاری جدا را
بده حاجت مرا، حاجت روایی
شکسته دل بخواند در ادا را
بخواند این دعا را در مصیبت
بدست آرند بیماران شفا را
گروهی راه دیگر بر گزینند
خدایا کن هدایت این گدا را
خدا احسنت گوید بر تو انسان
طلب کن حاجت خود، از خدا را
بگ
در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد که تند تند خشت ها را می کند و در آب می افکند. آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده ای می بری؟ تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنی
انقدر تشنه ی یک فضای حقیقی و ماده و فعالیت بدنی و گرفتن نتیجه های واضح و کوتاه مدت بودم و انقد تشنه ی تخصص داشتن که با تمام وجود چسبیدم به طراحی الگو و بریدن و دوختن و حظ کردن از دیدن زحماتم در شمایل زیبا و برازنده!
مدت هاست از عالم غیب و مجاز دور شدم و هیچی برام لذت بخش تر از ثمر دادن پارچه ها نیست وقتی انقد با علاقه باغبونیش میکنم...
احساس میکنم خدا هم درکم میکنه و نیازمو میفهمه و میدونه تلاشم در راستای آثار تربیتی کاره...
امام علی ع : ارزش هرکس ب
دانلود آهنگ شهراد احساسی
دانلود آهنگ شهراد احساسییه احساسی بهت دارم که دنیامو تکون داده
همین عشقی که بهت دارم یه عمره با من همراهه
حالا که فاصله هامون مثل یه لحظه کوتاهه
اگه این عشقه میخوامش مثل یه تشنه میخوامش
به پای عشق میافتم چقدر شیرینه این خواهش
میدونی عاشقم کردی تو از حالم خبر داری
تو این احساسو نسبت به یه عمرِ زیر سر داری
میدونم مال من میمونی این قانون احساسه
تو رو اینجوری میخوامت رو احساسم اثر داری
اگه این عشقه میخوامش مثل یه تشنه م
یکی داستان است پر داد و دود
که رستم در آن نقش اول نبود
 
نگفتند آن را چو شهنامه ها
نوشتم، بخوانید زین پس شما
 
شنیدم که در روزگار کهن
که حتما نه تو دیده‌ای و نه من
 
جهان پهلوان رستم نامدار
دلش را ز کف داد و شد بیقرار
 
به هر سو نگه کرد آیینه دید
جهان را فقط رنگ تهمینه دید
 
چو چشمان تهمینه کردش کمین
دلش بی هوا ریخت روی زمین
 
تهمتن به دور از گران گرز خود
ز دست غم عشق افسرده شد
 
به امید عشق و به شوق وصال
دوان رفت رستم به نزدیک زال
 
بگفتا که بابا: به
کربلاآتشفشان گریه واشک وغم است/روزعاشورا فراوان جلوه گاه ماتم است/شدحسین ویاورانش با لب تشنه شهید/دیده شیعه براین غم مثل چاه زمزم است/داده اند درس وفارا این ولایت محوران/گنج زیبای بصیرت مومنین راهمدم است/قاسم واکبرواصغر شد شهید درحرم/زینب کبری حسینش را مطیع ومحرم است/تشنه کامی بافتوت برلب دریا رسید/حضرت عباس مردی باولاو محکم است/در زمین کربلایش جاری خون خداست/شمروخولی درجنایت مثل ابن ملجم است/آتشی افتاده آنجا خیمه سجاد را/یوسف زهرا برای
ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 
نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 
سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد
آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 
یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل
ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 
نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 
شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 
باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است
رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 
بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 
زانکه چون منصور* تیغش را عیان بای
ناصرالدین شاه قاجار چهارمین پادشاه سلسله قاجاریه که نیم قرن بر ایران حکمرانی کرد و در روز گار سلطنتش کشور ایران شاهد فراز و فرود های بسیاری بود و مردم روزگارش چه رنج ها و سختی هایی را که تجربه نکردند و نظاره گر غمگنانه بسیاری از کوته نظری ، سطحی نگری ها و ناکارآمدی ها بودند و گوشه هایی از ایران بزرگ را بیگانگان خیانت پیشه به مدد نیروهای داخلی ضحاک منش و دوچهره از مام وطن جدا ساختند .
میزان پادشاهی پنجاه ساله ناصرالدین شاه در طول هزاره گذشته ن
.باسمه تعالی
دعا های قرآنی
امن یجیب(۳)
غزل۴
عبادت کن خدا ی کبریا را
که او پاسخ دهد هر دم ندا را
بخوانم من دعا امن یجیبا
شفا ده ای خدا هر بینوا را
اگر چه آیه همسان دعا نیست
ولی مردم بخوانندش دعا را
منم بیچاره و مضطر پریشان
بدان پاسخ دهد یزدان گدا را
که را خوانم به هنگام مناجات
دل بشکسته می خواند خدا را
اجابت کن که تو حاجت روایی
پذیرد ناله و سوز گدا را
رها سازی مرا از هر مصیبت
بدست آرند بیماران شفا را
گروهی راه دیگر بر گزینند
خدایا کن هدایت این گدا
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_  ۱۵ رجب ۹۸ حسینیه صنف لباس فروشها
آن بانویی که داشت نورش جلوه ی ربآن بانویی که بود نامش زینتِ أبآن بانویی که جلوه بخشیده به مکتبدر بستری بی سایه بان می سوخت در تبای روزگار پست، بد کردی به زینببا صبرِ زهرایی حماسه آفریدهیک زن چگونه این همه غربت چشیده؟!بی بی چه زجری بین نامحرم کشیدهدر ازدحام دشمنانش شد معذبای روزگار پست، بد کردی به زینبآن قدر بر دستش، نشانِ ریسمان دیدآن قدر داغ و روضه های بی کران دیدآ
آواره ای فراری ام و بی نشانی امیاذالکرم، کنار خودت می نشانی ام؟سرمایه ام همین به کنارت نشستن استبیچاره می شوم اگر از خود برانی امسوز و نوا و لحن مناجاتی مراانداخت آخر از نظرت، بد دهانی امحرفی نمی زنی؟ چقدر دلخور از منیچیزی بگو که تشنه ی یک لَن تَرانی امباور نمی کنم که قیامت به موی سرمسجود من، به سوی جهنم کشانی امروحم اگر چه غرق غبار معاصی استبا یاحسین می خری و می تکانی امبا یک سلام و عرض ادب محضر حسینامشب به صحن کرب و بلا می رسانی امیاد غریب م
امروز بی هیچ مناسبتی، بی هیچ تولد و شهادتی می خواهم با شما حرف بزنم بانوی خوبی ها... 
صدای خواهش مرا می شنوید و تشنه شفاعتم، تشنه این حس عجیب ناب که نسبت به شما دارم، بانوی مهربانی ها، فداکاری ها، زنده کننده تمام زنانگی های ناب و عفیف، و ای معنای ناب مادر. 
نه شما را درست و حسابی می شناسم و نه می شود آن طور که باید شناخت،اما این را خوب میدانم که محبت شما در وجود آدم رخنه می کند، پس حتما روحی بزرگ دارید که این گونه انسان را حیران خودش می کند، نمی خ
دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ی گردان «حضرت ابالفضل علیه‌السلام»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به‌خودی خود آنقدر جذاب هست که آدم را ترغیب کند به خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است:«از روزی که در ۶ سالگی روضه‌ی مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی
ز خلق رانده شدم، ای امام دریابم
پناه بی کسی ام، السلام، دریابم
 
گناهکار قدیمی به درگهت برگشت
عطا و مرحمتت مستدام، دریابم
 
به هر که رو زده ام جز تو آبرویم برد
دوباره آمده ام، با مرام دریابم
 
عُقاب مرگ پرش را گشوده روی سرم
ببین که فرصت من شد تمام، دریابم
 
من از شلوغی صحرای حشر می ترسم
پناهِ خلق، در آن ازدحام دریابم
 
به یک دعا سرِ سجاده ی مناجاتت
بده به زخم دلم التیام، دریابم
 
عزیز فاطمه از صحن کربلا چه خبر؟
عجیب تشنه ی کرب و بلام دریابم
 
دوب
یه متنی رو می نویسم و دیگه میرم درس بخونم.
امروز بعد نماز صبح، حاج آقا میرزایی، در مورد انتظار برای فرج امام زمان (عج) یه مطلابی رو گفتن. گفتند ما به اندازه آب اگه تشنه امام زمان باشیم، دیگه آروم نمی شینیم.
بعد من بعد نماز ازشون پرسیدم واقعا اگه ما به وان مرحله برسیم، کلا زندگیمون مختل میشه. واقعا اگه اون احساس نیاز به امام زمان در ما شکل گبیره مثل وقتی تشنه هستیم و دنبال آب می گردیم، دیگه زندگیمون مختل میشه. چون در به در دنبال ایشون می گردیم. حا
این روز ها روزهای آزاردهنده ای هستند.
بی حوصلگی محض. تمام تلاشم برای حفظ کردن روحیه ام اثر موقتی دارد و خیلی سریع به مود آزار دهنده ی اصلی باز می‌گردم. حس پوچی. آرزوی مرگ. استرس آینده‌‌ی نامعلوم. تشنه ی دیدن همان آدم هایی هستم که هیچوقت قبولشان نداشتم و ندارم. تشنه‌ی نشستن در کتابخانه و دیدن یک سری آدم های ثابت. فضای باز. سقفی که وجود ندارد. دراز کشیدن روی چمن ها، با ویوی درختان کاج بلند وقتی که سوزن برگ هایشان میرقصند.
 
وقتی قیافه ام را در آی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
ز خلق رانده شدم، ای امام دریابم
پناه بی کسی ام، السلام، دریابم
 
گناهکار قدیمی به درگهت برگشت
عطا و مرحمتت مستدام، دریابم
 
به هر که رو زده ام جز تو آبرویم برد
دوباره آمده ام، با مرام دریابم
 
عُقاب مرگ پرش را گشوده روی سرم
ببین که فرصت من شد تمام، دریابم
 
من از شلوغی صحرای حشر می ترسم
پناهِ خلق، در آن ازدحام دریابم
 
به یک دعا سرِ سجاده ی مناجاتت
بده به زخم دلم التیام، دریابم
 
عزیز فاطمه از صحن کربلا
باسمه تعالییاران پیغمبرسلمان فارسیغزل۲در روایات است نام احمد و ذکر و نشانهر چه گیرد هدیه باشد از برای دیگرانچون نهان بودی علاماتی سه گانه بر نبیرفت سلمان تا بجوید در نبی آن را عیانمهر احمد بین کتفینش چو پیدا کرد اوواگذارد دین خود، مسلم شود هم بعد از آناو سفر بنمود از ایران، شد غلامی بر عرباحمد مرسل نمود آزاد او را بی گمانبر نهادش اسم سلمان و بگفتا یار ماستاو قوی بود و شجاع و صاحب علم زمانحفر خندق از برای حفظ مردم طرح اوستمنجنیق آورد او، بهر
فصل سوم سریال stranger things رو چند روز پیش تموم کردم. ولی هنوز فکر می کنم. چرا آخه نویسنده این کار رو با ما می کنه؟ البته می دونم چرا. وقتی می خوای بیننده هات رو تشنه فصل بعدی نگه داری که با ولع نگاهش کنن، یکی از راه ها اینکه یکی از باحالترین شخصیتهای قصه رو تو نیم ساعت آخرِ قسمت آخر، بکشی. (شکلک گریه)
تشنه‌ی یک صحبت طولانی ام. 
دلم حرف می‌خواهد، یک هم‌صحبت، یک نگاه و یک لبخند، یک مهر که از چشمان کسی توی دلم سُر بخورد، می‌خواهم عاشقی کنم و مهر بورزم و بپیچم و حسی غلیظ را تجربه کنم.
اما اگر راستش را بخواهی اسماعیل، اینجا مجال غلظت نیست.
 
ﺷﻬﺪ ﺯﺮﺎ ﺻﻔﺮﺧﺎﻧ
ﺳﻘﺎ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﻣ‌ﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻣ‌ﺧﻮﺍﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺳﻘﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ﻫﻤﺸﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ‌ﻫﺎ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣ‌ﺮﺩ. ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ‌ﻱ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻭ ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺎﺭ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﻣ‌ﺩﻭﺪ ﻭ ﻭﻗﺖ‌ﻭﺑ‌ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣ‌ﺮﺩ. 
ﻣ‌ﻔﺖ: ﺁﺏ ﻧﻄﻠﺒﺪﻩ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ! ﺣﺘ ﺁﺏ ﻗﻤﻘﻤﻪ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣ‌ﺑﺨﺸﺪ. ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻬﺪ ﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻥ‌ﻃﻮﺭ ﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ.
(«ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ»، ﺹ66)
اخیرا داشتم رمان گندم مودب پور و میخوندم (نخندین من هنوز teenagerام)،با وجود این که تا الان از بین چند تا رمانی که ازش خوندم یاسمین هم چنان صدر نشینه ولی رمان گندم قشنگیه اهنگ بوی گندم و برام هزار برابر کردهزار برابر
بوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من هرچی می‌کارم مال تو♫♫♫♫♫♫اهل طاعونی این قبیله مشرقی‌ام تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ♫♫♫پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ، رختم از تاوله تن‌پوش تو از پوست پلنگ♫♫♫بوی
باسمه تعالی
احکام اسلامی
قصاص
غزل۵
قصاص است باعث آرامش و عدل الهی
تلافی کردن عین عمل باشد چو خواهی
مجازات و عقاب یاغیان اندر تقاص است
برای خاطیان اجرا شود این امر گاهی
اگر محرز شود قتل کسی از روی عمد استجزایش حکم و فرمان خدا در شرع خواهی
نباشد فرق و تبعیض و رفاقت در عدالت
که در اجرا و دستور قضاوت نیست راهی
قصاص است همچو حق الناس در احکام اسلام
شریعت حامی عفو است و بخشش در گواهی
مصادیق الهی باشد و فرمان یزدان
قصاص است پاسخ کار خلاف و فکر واهی
نم
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین ناله ها بود به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را به او جز از هوس چیزی نگفتند در
خرم آباد - ایرنا - فرمانده انتظامی دلفان گفت: ۲ هزار و ۲۳۲ قلم گونه ها لوازم آرایشی و بهداشتی قاچاق در این شهرستان کشف شد.به گزارش روز شنبه ایرنا، از پایگاه خبری شهربانی سرهنگ کرم حسین سپهوند اظهار داشت: ماموران انتظامی دلفان حین کنترل جاده های مواصلاتی به یک دستگاه پژو ۴۰۵ مظنون و با انسجام مقام قضائی آن را توقیف کردند.وی پیوستگی داد: ماموران در بازبینی از اتومبیل یادشده ۲ هزار و ۲۳۲ قلم گونه ها ابزارها آرایشی بهداشتی کشف و یک نفر را برده کرد
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#فریدون مشیری
 
باز، از یک نگاه گرم تو یافت، همه ذرات جان من هیجان!همه تن بودم ای خدا، همه تن، همه جان گشتم ای خدا، همه جان!چشم تو ــ این سیاه افسونکار ــ بسته با صدفریب راهم راجز نگاهت پناهگاهم نیست! کز تو پنهان کنم نگاهم را.چشم تو چشمه ی شراب من است، هر نفس، مست ازین شرابم کنتشنه ام، تشنه ام. شراب، شراب! می بده، می بده، خرابم کن.بی تو در این غروب خلوت و کور، من و یاد تو عالمی داریم.چشمت آیینه دارِ اشک من است، شبچراغی و شبن
اخیرا داشتم رمان گندم مودب پور و میخوندم ،با وجود این که تا الان از بین چند تا رمانی که ازش خوندم یاسمین هم چنان صدر نشینه ولی رمان گندم قشنگیه اهنگ بوی گندم و برام هزار برابر کردهزار برابربوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من هرچی می‌کارم مال تو♫♫♫♫♫♫اهل طاعونی این قبیله مشرقی‌ام تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ♫♫♫پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله تن‌پوش تو از پوست پلنگ♫♫♫بوی گندم مال من هرچی که دارم
نام کتاب : ساعت ۱:۲۵ دقیقه شب به وقت شام
نویسنده : اسماعیل امامی و مریم احدپور
انتشارات : سوره مهر
توضیحات :
این کتاب خاطرات اسیر آزادشده  ایرانی  است عادل خانی که در سال ۱۳۴۴ در مشکین شهر استان اردبیل به دنیا آمده است ایشان در مناطق جنوب و غرب رو در روی عراقی‌ها ایستاد و در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه حاجی عمران اصیل شد و بعد از( ۴ سال و ۳ ماه و ۵ روز ) به رهن خود بازگشت این کتاب ۱۶۷ صفحه و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان کلاس هفتم تا دوازدهم می باشد
بر اساس بررسی‎های واحد سنجش و راه حل‎های رفتاری در بازار (آبسیم) بورس نیوز، فعالیت‎های عملیاتی شرکت «قند ثابت خراسان» در سه دوره گذشته با زیان همراه بود اما در سال مالی 97 مجددا وارد مدار سودآوری شد. البته این سود بیش از هر چیز مدیون درآمد فروش ضایعات و دارایی ثابت است؛ چرا که هزینه مالی کل سود عملیاتی را در خود غرق کرد.
ادامه مطلب
جذب_مردان در نامزدی ؛1.  مردها مبارزه و چالش را دوست دارند، کار را برای آن‌ها آسان نکنید و به قول معروف هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.2.  به خودتان بگویید: «هرکس من را بدست بیاورد خوش شانس است».3.  اسرارآمیز باشید. پسر رو تشنه نگه‌ دارید البته تشنه برای محبت بیشتر نه برای اینکه خسته‌اش کنید. ظلم نکنید.4.  طوری رفتار کنید که انگار مادرزاد شاد به دنیا آمده‌اید.5.  مثل یک خانم واقعی، زنانه لباس بپوشید و یادتان باشد شما برای دوستان خود در یک مه
 
(به سبک میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست)
 
ایوان نجف! باز دلم کرده هوایت
رحمت به خلیلی که چنین کرده بنایت
 
ای کاش کنم روبروی صحن تو سر خم
مستانه به دور سر آقام بچرخم
 
ای کعبه ی من، روی حیدر
بهتر از وطن، کوی حیدر
 
****
با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
 
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
 
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
 
****
گیرم که دلم عصمت دیدار ندارد
اصلا تو بگو باغ مگر خار ندارد
تصورکن : رفته ها؛ برگردن ! 
یکی از قشنگ ترین و در عین حال دلهره آورترین صحنه‌های غدیر، آنجاست که پیامبر فرمود به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. 
فکر کن، بعدِ یک مسیر طولانی رسیده‌ای به جایی که امیدی برای گذشتن نیست و توانی برای بازگشتن. تشنه‌ای و دلتنگ، گرسنه‌ای و دلتنگ، خسته‌ای و دلتنگ.
 بعد یکی فریاد بکشد به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. آن وقت چشم باز کنی و همه رفته ها را ببینی که دارند، برمی‌گردند. 
عشق رفتهرفیق رفتهبابای رفتهمامان رف
هِگِل جهان را دارای روح میداند و سیرِ روحِ جهان را در جهت جستجوی آزادی! او میگوید هدف تاریخ آشکار کردن ایده ی آزادی در آگاهی آدمی است.
.
به تاریخ بنگریم و آنچه که بر آدمی گذشته است. جنگ، اسارت، انقلاب، آزادی. تاریخ همچنان تکرار میشود، در این تکرار بشر به آزادی های زیادی دست یافته و از دست قانون های ناعادلانه ی بسیاری خود را نجات داده است..اما اسارت آدمی تمام شدنی نیست، اسارت اکنون به معنای قدیمی در زندان بودن نیست، هرچند که زندانی هایمان کم نیس
آموزگار ضد ستم
 
۷۲۶۲
به قلم دامنه. به نام خدا. عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین. اینان، آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند. هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
(به سبک میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست)
 
ایوان نجف! باز دلم کرده هوایت
رحمت به خلیلی که چنین کرده بنایت
 
ای کاش کنم روبروی صحن تو سر خم
مستانه به دور سر آقام بچرخم
 
ای کعبه ی من، روی حیدر
بهتر از وطن، کوی حیدر
 
****
با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
 
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
 
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
 
****
گیرم که دلم عصمت د
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن یار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن یار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 

چشم دیدار ندارم ...
شده ام کورِ گناه
رو که رو نیست ...
ولی تشنه‌ دیدار تـ❤️ـوام
آرزو بر مـن آلوده ...
روا نیست،ولـــی
کاش یک روز ببینم ...
که ز انصار تـ❤️ـوام

تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود

  اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج
⚫️ یا فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)...مادر به دلم بد آمده زود، نرومن تشنه ام ای تو آب، ای رود، نروآتش که در خانه ی ما را بد سوختشد آینه‌‌های شهر پر دود، نرودیروز مگر خودت نگفتی حالترفته ست کمی به سمت بهبود، نروبابایی من میان نامردان ماندبعد از تو دگر نخواهد آسود، نروآن شب که یکی عیادتت آمده بودجای لگدش به پهلویت بود، نروای کاش جهان ببیند آن وقتی راکه دشمن تو شده است نابود، نرو#زهرا_آراسته‌نیا @arastehnia#فاطمیه
شهیدان گفتن بر ولایت یار باش چون شهید کربلا تشنه ایثار باش هر کسی هستی ار ولایت کن دفاعبهر حفظ انقلاب همیشه بیدار باش گریه کن در نیمه شبها بر علی و فاطمه حافظ اسلام و قرآن از برش سردار باش در رکاب رهبر خود از ولایت کن دفاعخار چشم دشمنان و مالک و عمار باش شاعر مظفرآبادی از خراسان رضوی شهر بردسکن روستای مظفرآباد
 
پس از هبوط آدم،
حوّا
به قساوتی خفته در دل،
به سنگینی نگاهی ابدی، پابند شد.
حوّا
آن غزل پیچیده‌ی آفرینش،
در زمهریر سکوتی تا ابدیتِ دنیا،
به چارپاره‌ای تشنه از نوشیدن آغوش “هو”،
بدل گشت.
و دنیا
این آلودهْ مخلوق
چه می‌دانست بی‌رحمی او تا کجا دامن‌کشان
پیش خواهد رفت...
 
 
پ.کاش بخونی وقتی می‌نویسم که، هرچی روزا بیشتر می‌گذره، ازت بیزارتر می‌شم.
 
 
 
علی محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود، او در والفجر مقدماتی پنج روز داخل کانال کمیل در محاصره دشمن قرار داشت. علی خود را مدیون ابراهیم می دانست و می گفت: کسی غربت فکه را نمی داند، چقدر از بچه های مظلوم ما در این کانال هستند. خاک فکه بوی غربت کربلا می دهد.
یک روز در حین جستجو، پیکر شهیدی پیدا شد. در وسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سال ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرین صفحه این دفترچه نوشته بود:
«امروز روز پنجم است که در م
بر اساس بررسی‎های واحد سنجش و راه حل‎های رفتاری در بازار (آبسیم) بورس نیوز، فعالیت‎های عملیاتی شرکت «قند ثابت خراسان» در سه دوره گذشته با زیان همراه بود اما در سال مالی 97 مجددا وارد مدار سودآوری شد. البته این سود بیش از هر چیز مدیون درآمد فروش ضایعات و دارایی ثابت است؛ چرا که هزینه مالی کل سود عملیاتی را در خود غرق کرد.
ادامه مطلب
از خدعه های مردم بی عار، ای امام
کار پسرعموی تو ناچار شد تمام
 
مسلم، اسیر خدعه ی طومارها شده
مِنّی، عَلیکَ یا أبا الأحرار ألسّلام
 
فهمیده ام ازین همه لب تشنه ماندنم
باید سرم رَود به سرِ دار، تشنه کام
 
این جا به جای مرهم بر زخم و جای تیر
با سنگ می دهند به بیمار، التیام
 
هَل مِن مُعینِ تو به جوابی نمی رسد
چون بطنِ کوفه پُر شده بسیار از حرام
 
هر جای کوفه رفتم و هر لحظه می رسید
بوی سلاح و شعله ز بازار بر مشام
 
یک نانجیب، تیر سه شعبه خریده بود
گفت
همه خوابند، فقط چند نفر بیدارندچند تن جای همه دلهره و غم دارندداغ سنگین که شود، پیر شدن هم داردخانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم داردهر که یک گوشه از این خانه عزادار شده استجای جایِ حرم فاطمه گلدار شده استخانه از بوی گل یاس معطر ماندهروی دستاس رد پنجه ی مادر ماندهسرخ شد پلک علی بس که جراحت می دیدآسمان سوخت دلش وقت غروب خورشیدآب می ریخت ولی آب دگرگون می شدنه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شدداغ صدیقه به اندازه ی کافی سخت استوای بر بازوی او رد غلافی سخت
از پشت تلفن صداش رو می شنوم و دلتنگ میشم براش .
" شبا تنها میخوابم البته برق توی هال روشنه  آخر شب مامان خاموشش میکنه . نصفه شب اگه تشنه ام بشه خودم پا میشم آب میخورم . مامان توی اتاق خودش میخوابه . نمیره که . هستش . نصفه شب میخواد کجا بره آخه ؟ بابا هم بهم جایزه داده . برام لاک صورتی خریده . "
مهسا - اسفند 1398 
خوب دیدید میگن کسی که روزست جلوش چیزی نخورید. دلش می خواد. اها قضبه همینه. جوونای مجردم تشنن جلوشون قر و فر نیاید که دلشون می خواد بعد از اونجایی که مجردن صد در صد به گناه میاقتن پس نکنید. 
پ ن: انگاری برا مهد کودک نوشتم
پ ن2 با زوج های جون هم هستم انقدر با هم عشق بازی نکنید وسط خیابون عه. 

خوب از اونجایی که همی متاهل ها یه روزی مجرد بودن مطلب رو خوب می گیرن. 
به تصور بیا , تویی که به دل نقش می کشم  همه شب را خیال خوش ز تو آ غوش می کشم    در هراسم که فاتحش زند آتش به پایتخت  از تو در جانم آتشی ست که چنین شعله می کشم    با سرابی که تشنه ام به جنونم کشانده ای  چه خوشم من که بی توام که غمت دوش می کشم    در رهایی مرا بخواه که خودم بند می شوم  تو نباشی به سادگی ز خودم دست می کشم  بی تو شاید که مرده ام زنده ای مثل مرده هام  بین این مرگ و زندگی نفسی سرد می کشم    تو بلایی به جان من به خیالی که از تو ماند  و به
اگه نظر من رو بخواین میگم اون کسی که واسه قیمه سیب زمینی سرخ میکنه و خودش یک دونه هم نمیخوره دیگه واقعا به تزکیه نفس رسیده. دیگه لازم نیست بقیه ی ماه رمضون رو ادامه بده.
خدایا خدایی چجوری ثابت کنیم حس فقرا رو درک میکنیم دیگه ؟ :))
 
+ مستر هر موقع روزه است تشنه اش میشه میگه : یعنی واقعا فقیرا آب هم ندارن بخورن؟؟ 
گاه ابر و گاه باران می شومگاه از یک چشمه جوشان می شوم
گاه از یک کوه می آیم فرودآبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا می شومگاه در یک کاسه پیدا می شوم
روز و شب هر گوشه کاری می کنمباغ ها را آبیاری می کنم
نیست چیزی برتر از من در جهانزندگی از آب می گیرد نشان
گرچه آبم، روزی اما سوختمقطره تا دریا سراپا سوختمتشنه ای آمد تا لبش را تر کندچاره ی لب تشنه ای دیگر کند
تشنه ای آمد که سیرابش کنممشک خالی داد تا آبش کنم
تشنه ی آن روز من عباس بودپاسدار خیمه ها
.شهدِ وصال .ساقی قدحم پرکرد ، امشب می نابم داد/ .گیسو به رخ افکنده ، مستانه جوابم داد/.از باده شدم سیراب، وانگاه بخوابم داد/ .هشیارنخواهم شد ، چون سرخ شرابم داد/ .تشنه ام بر رخِ یار، گاهِ سحر// .......حبیب رضائی رازلیقی .پ ـ ن شهید نظر میکند به وجه الله ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .عاشقانه ای در قالب سروش اما به زبان کهن تقدیم به برادر عزیز استاد رضاپور مبتکر شیوه های نوین شعر
امروز در تکاپوی علمی بودیم که بحثی روانشناسانه توجهمان را جلب کرد. نپرسید شما که همه چیز میدانید پس چطور شد تکاپوی علمی کردید! ما از تواضع بالایمان باز هم در جستجوی کشفیات جدیدیم!بگذریم...از معضلات بزرگ جامعه امروز دلتنگیست که خیلی وقتها ناشی از یک غرور کودکانه ایست که نمیرویم بگویم فلانی دلمان هوایت را کرده...این دلتنگی با سرد شدن هوا بیشتر میشود، وجالب است که اگر دلتنگ باشی در هوای سرد بیشتر هم دوام می آوری چون دمای بدن بالاتر میرود... همین
ای بی نیاز، وصف مرا جز نیاز نیست
جز رحمتت، گناه مرا چاره ساز نیست
آلوده آمدم... چه کسی گفته یا غفور
بابِ انابه رو به گنهکار باز نیست؟!
ناشُکر بوده ام همه ی عمر، عفو کن
دیگر زبان من به جهالت دراز نیست
می خواستی صدای مرا بشنوی، رفیق
شرمنده ام اگر که نمازم، نماز نیست
بر سر درِ دلم که پر از مهر حیدر است
غیر از لوای فاطمه در اهتزاز نیست
تا روز حشر، مادر ما اُم فاطمه است
ما را به مادریِ فلانی نیاز نیست
مثل خدیجه بانوی پر خیر و برکتی
در دهر نیست، صحبتِ خا
#باران:
بیا باران را 
از انحصارِ چتر 
بیرون بیاوریم
من تشنه ی شعرهای بارانی ام
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
تو در دنیای من مفهوم رستاخیز بودیمن ایران و تو با بی رحمی ات چنگیز بودیبه قدری گریه کردم در وجود آبی نماندهکویری تشنه ام گاه ابر باران خیز بودیمرا هر گاه دیدی تیری از چشمت روان گشتبه یک دم قاتل و مسیحا نیز بودیبه فصل سرد تنهایی مرا خو داده بودیبهارم رابه یغما برده ای پاییز بودیاگر جانی بلای جان من هم می شوی دوستبرای زیستن چاره و دستاویز بودی#الهام_ملک_محمدی
تو در فتنه از حد به در کردی
تو با من ز بد هم بدتر کردی
ز سوی نگاه تب آلودت
من تشنه را تشنه تر کردی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا کردم
صدا را به دل مبتلا کردم
ته کوچه نامت صدا کردم
خطا کردم ای مه خطا کردم
تو را با شبم آشنا کردم
-------
تو درد مرا از درون میکشی
تو من را به موج جنون میکشی
به حرف تب و تاب و تن تنها
مرا تا رگ ارغنون میکشی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا
غصه می‌سوزد مرا، باران ببار کوچه می‌خواند تو را، باران ببار 
 ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببار 
 خاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببار 
 باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار

+پشت پنجره نشسته ام و باران می بارد
ناودانی چشمانم سرازیر شده است
تو را میان درختان سکوتدر رهگذر شاخه های لرزان پیر افراتو را به اسمت صدا کردم:باران.
 
صدای بادمیان سرمای پیچیده در تنمجنگل را مه گرفتهو از دور دست های دور یک قرن پیشمی آید صدای سوت ترنزندگی،قطاریست که در باران می آید.
 
تو را نیافتم دیگرتقدیر،صدای قطاری بود که تو را بردآنکه که در باران آمده بود،باران را با خود برد.
 
هزاران سال بعدخواهد روئیداز تن من پیچکی پای یک افرای گمشده که باز همچنان تشنه شنیدن نام توست:باران....
 
 
ساعت چهار و نیم صبح با دیسمنوره از خواب بیدار شدم...به خودم پیچیدم...مسکّن خوردم و بر خلاف توصیه هایی که به مریض هامون میکنیم بلافاصله بعد خوردنش خوابیدم... 
الان ساعت شش و نیم صبحه...چشمام برای خواب تقلا میکنن و مغزم برای بیداری...تشنه ی یک ساعت خوابیدن بیشترم اما باید بیدار شم...به مباحثم نمیرسم...عقب میفتم...
باران
این اشک آسمان
این دانه های ریز سخاوت
سیراب می کند
صحرای تشنه کام دلم را.
گل ها
گل های پر طراوت و زیبا
لبریز یک محبت بی پایان
در انتهای سال سترون.
گنجشک ها چه شاد و قناری
خوشحال از این بهار شکوفا.
اینجا نشسته ام به کناری
در انتظار آمدن تو
همراه نوبهار فریبا
باشد که این بهار
باشد که این زلال سرازیر در زمان
لبخند بر لبان تو بنشاند
در لحظه لحظه های چنین فصل آشنا
      بهشت
         مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. 
اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده، دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و
نوشته به روی نگینم حسین
شد از کودکی کل دینم حسین
نمازم حسن شد، یقینم حسین
تجلیِ خُلد برینم حسین
 
از آن کودکی عبد این درگهم
من عبدالحسینم که عبداللهم
 
حسین است رازِ سرآغاز ما
جز او نیست در دیده ی باز ما
جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما
به سن نیست معیارِ پرواز ما
 
مگر یادتان رفته بابای من؟!
بیایید سویم، أنا بنُ الحسن
 
بمانم چرا؟! عمه مانع نشو
عمو شد فدا، عمه مانع نشو
نکن پا به پا، عمه مانع نشو
مرا کن رها، عمه مانع نشو
 
نمردم که رفته تنش زیر پا
عموی
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت.نگاهت تلخ و افسرده ست.دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست.غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی.تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است.تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران،تو را این خشک سالی های پی در پی،تو
سلام
+ به جز CBC، ساعت 10 شروع بد بختی امروز من بود. اول که اسکن گرفتن. سونوگرافی یک عدد نیز! بعد عصرش هم گشنه و تشنه رفتم برا IT مجدد و بیوپسی توامان! نابود شدم رفت. :( 
+ تا شب هم یه کله رو کمر دراز کشیده بودم و کمرم خشک شد دیگه. حالا درد بعد از رفتن اثر بی حسی هم به کنار! 
+ حالم از رزیدنت های مغروری که رفتارشون اینقد متکبرانه است بهم میخوره! خو لامذهب تو داری رو من باد میگیری... اقلا مثه آدم حرف بزن. نه اینکه جواب سوالم رو جوری بدی که انگار من مثه خودت خر
باز عزیزیم ، من و تو وَ او
جمع همه ، تشنه وَ آب و سبو
آمده وقتِ هنرِ انتخاب
دست شود از همه ی خلق  رو
رایِ خلایق شده از نو عزیز
باز به چشمانِ همه هست سو
آمده اند تا بروند عدّه ای
باز عبور از گذرِ گفتگو
فصلِ جدیدی شده آغاز باز
گفته به شوخی سخنی بذله گو
رای بگیرندو ، خداحافظی
کرده دعاگوئی ما ، مو بمو .کوتوال خنداناحمد یزدانیkootevallekhandan.blogspot.com
 
‍ ای خالق من ، پرده برانداز ببینم
عشقی که جهان عاشق آنست چه عشق است؟
دیوار ندارد و درش باز به هرکس
وابستگیش دربدری هست ، چه عشق است؟
سوزانده و از بوی خوشش عالم و آدم
چون باده زنان گشته از آن مست چه عشق است؟
سیراب کند با عطش هر تشنه لبی را ،
در بند کشد هرکه که دل بست ، چه عشق است؟
گویند که افلاک بنا شد به وجودش ،
هر دسته که همراه شده ، نگسست چه عشق است؟
از کرببلا جاری و در جوی جهان است
شاهراه جهان است نه بن بست ، چه عشق است؟
#احمد_یزدانی
#کربلا #اربعی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه دوم ۹۸
همه خوابند، فقط چند نفر بیدارندچند تن جای همه دلهره و غم دارندداغ سنگین که شود، پیر شدن هم داردخانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم داردهر که یک گوشه از این خانه عزادار شده استجای جایِ حرم فاطمه گلدار شده استخانه از بوی گل یاس معطر ماندهروی دستاس رد پنجه ی مادر ماندهسرخ شد پلک علی بس که جراحت می دیدآسمان سوخت دلش وقت غروب خورشیدآب می ریخت ولی آب دگرگون می شدنه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شدداغ صد
فقط نه این که خمیده چنان هلال شدی
شبیه فاطمه چون سایه و خیال شدی
شبانه روز فقط مرگ را طلب کردی
چه شد که این همه لب تشنه ی وصال شدی؟!
چه حیف! تشنه ی دیدار دخترت ماندی
دچارِ غربت این دوری و ملال شدی
میان ظلمت زندان، به قلبِ بدکاره...
هبوط کردی و خورشیدِ لم یزال شدی
چقدر وقت نمازت تو را کتک زده اند
چقدر مضحکه ی قومِ بدخصال شدی
بگو به ساحتِ پاکِ علی ولی الله
چه گفته مرد یهودی، مریض حال شدی؟!
اگر غلط نکنم ساقتان شده مرضوض
عجیب وقت پریدن شکسته بال شدی
چه
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



ما روزه داران همه یاد لب تو اییم ای تشنه لب تر از همه تشنه ها حسین.......
در فرض فرهنگ چند همسری و تعادل تعداد مردان و زنان بالغ ، جامعه زنان ، چه 90 درصد بدون هبو و چه 10 درصد دارای هبو ، احساس امنیت بیشتری راجع به عدم تعهد شوهر می کنند زیرا تقریبا تعداد زنان تشنه و نا آرام  از جور بی عدالتی جنسیتی به صفر نزدیک است.
با عرض سلام خدمت همه متخصصان نیاز جنسی!
تو رو خدا به جای اینکه بیاییم بگیم این سرد مزاجه یا گرم مزاجه و ...، و این کار شهوت رو کم میکنه و ...، شما ماشاءالله بازدید کننده این جا هستید، بیایید این عرف به شدت افتضاح جامعه مون رو در مورد زود بودن ازدواج در سن پایین بشکنید. 
باید عزیزم پسر و دختر گلم به این سن که رسیدی ازدواج کنی، باشه گلم، ببخشیدا که اینو گفتم عزیزم اما این عرف جامعه ما هست ...!
والا یه چیزی بگم خیال همه رو راحت کنم، البته به نظر من نگاه
دیروز از میم برای مح گفتم و تموم شد. هنوز تشنه‌شم... دیشب یه عالمه گریه کردم و قرص خوردم و الان که اول صبحه ولوام و منتظرش..
نمی‌دونم شاید بهتر شد گفتم تا باازیش ندم و منصفانه باهاش باشم.
دوسش داشتم... اونم منو و تقریبا بعد میم اولین فرد مهربون به تمام معنی بود...
کاش بزگرده ‌... ولی خیلی لجبازه و کوتاه نمیاد ... حق هم داره ... اون من رو برای خودش می‌خواست ... بگذریم... اینم یه پایان دیگه بهرحال ...
دانلود صوت شعر با نوای حاج حسین سازور
نوشته به روی نگینم حسین
شد از کودکی کل دینم حسین
نمازم حسن شد، یقینم حسین
تجلیِ خُلد برینم حسین
 
از آن کودکی عبد این درگهم
من عبدالحسینم که عبداللهم
 
حسین است رازِ سرآغاز ما
جز او نیست در دیده ی باز ما
جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما
به سن نیست معیارِ پرواز ما
 
مگر یادتان رفته بابای من؟!
بیایید سویم، أنا بنُ الحسن
 
بمانم چرا؟! عمه مانع نشو
عمو شد فدا، عمه مانع نشو
نکن پا به پا، عمه مانع نشو
مرا کن رها، عمه ما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

2PersianM