نتایج جستجو برای عبارت :

قرارمون یادم رفت

خداحافظ تو.
با اینکه هنوزم...
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه.
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو
قرارمون نبود تنها تنها بری تو
قرارمون نبود بی تو بمونم
قرارمون نبود فاصله باشه
قرارمون نبود بی تو بخونم
خداحافظ تو
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو...
دلم میخواد بنویسم ، خیلی دلم میخواد ،ولی ...که چی بشه؟
این چند خطم مینویسم چون شرمنده ام...به خاطر محبتایی که لایقش نیستم.مهربونیایی که نمی تونم جواب بدم..نگرانیایی که باعثش شدم...
+ امروز رفتم مدرسه جدید،چون نتونستم ساکت بمونم.بابا گفت قرارمون همین بود ،راس میگفت ،قرارمون همین بود و چه ساده بودم که قبول کردم این قرارو، قراری که از اول باخته بودم توش.
++ من هفته پیش تموم شدم.تو روز تولدم تموم شدم.تولد ۱۵ سالگیم تولد سارایی بود که دیگه نیست.من دیگه
آخرین بار تو دورهمی زورکی خاله دیدمش، به زور رفتم ولی...
چقدر حرف زدیم اون شب...تا صبح حرف زدیم، از دانشگاش برام حرف زد،دوستاش ،مسخره بازیاش تو دانشگاه...
موقع خداحافظی محکم بغلم کرد، طولانی تر از همیشه، گفت می دونم از مامانم خوشت نمیاد ولی بیشتر بیا پیشمون...
گفتم تو چرا نمیای؟ آخرین بار اصلا یادت میاد کی اومدی؟ دفعه دیگه نوبت توئه...
گفت باشه...گفت میاد...
قرارمون بام بود...لعنتی مگه نگفتی ایندفعه تو میای؟ مگه نگفتی؟!..
چی شد پس؟امروز که باز من اوم
به بدترین شکل ممکن خسته شدیم!دیروز با ف.ح همزمان رسیدیم دور میدون سرِ قرارمون یکم منتظر شدیم م.ش هم اومد راه افتادیم به طرف مقصدی که دقیق نمیدونستیم کجاس!اولین بارمون نبود که خربازی در میاوردیم اما این دفعه خیلی فرق داشت 12397 تا قدم :| نمیدونم از کجا تو مغزمون ثبت شده بود که نمایشگاه خیابون مدرس 46،درصورتی که تو این شهر اصلا مدرس تا 22 بیشتر نیست.
از میدونِ قرارمون تا اونجایی که پیاده رفتیم از سرما لرزیدم|ف.ح به زور سوییشرتم در آورد گفت روی مانتو
تو پست اول وبلاگ گفتم بهتون که می خوام‌ بازاریابی‌ یه سری ادویه جات رو شروع کنم و قرارمون این بود که هر شب براتون از تجربیاتم بنویسم اما متاسفانه همین اول کار بدقولی کردم و دلیلش هم چیز خاصی نیست 
فراموش کردم! 
مشغله کاری و خستگی باعث شد فراموش کنم اما سعی‌ می کنم از این به بعد به قرار روزانه نویسیمون پایبند باشم و پرچم روزانه نویس ها رو بالا نگه دارم.
تو این ۲روزی که بازاریابی کردم‌ به این قانون ایمان آوردم:
هر ۱۰ تا مغازه یکی‌ ازت خرید می
می دونم که یکی از مشکلات همه ما اینه که همه ما رو ترغیب میکنن تا بگیم مثلا چند تا مخ زدیم یا آخرین قرارمون کی بوده.خب مشکل اینه که اگر ما مخ نزده باشیم از خجالت آب می شویم یا دروغی میگیم مثلا فلان موقع بوده. اما اگه دوست دارین راه حل این مشکل رو بدونید مطلب های بعدی من را بخوانید( فقط بدونید که بنده خودم اینطوری نیستم. این رو می دونم چون توی مدرسه کلی از این پسرا دیدم )
کانال ما در سروش  
قرارمون ساعت ۵ بود اما ۵ونیم شده بود و تو هنوز نیومده بودی زیر سایبون یه کافه پناه گرفته بودمآخه بی هوا بارون شدیدی گرفته بود...داشتم نگران میشدم که دیدمت که داری از دور میای...وقتی بهم رسیدی انقدر خیس شده بودی که انگار همون موقع از زیر دوش اومده بودی بیرون!!میترسیدم سرما بخوری ؛گفتم بیا بریم تو این کافه گرم شی کهگفتی یه لحظه صبر کن بعد از زیر کتت یه چتر درآوردی ازون رنگی رنگیا که من خیلی دوست داشتم...با تعجب گفتم تو که چتر داشت
پخش زنده شبکه نسیم خندوانه از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
پخش زنده
پخش زنده شبکه باد را در این بخش مشاهده خندوانه و بچه شو پربیننده ترین نقشه قرارمون نوروز٩٨ شبکه نسیم برق شبکه باد در. پخش موجود گروه ۱ تماشای آنلاین تلویزیون اینترنتی تلوبیون پخش موجود گروه 1 پخش آنلاین گروه ۱ پخش گروه یک سیما در تلوبیون پخش موجود نظر .
ادامه مطلب
+اگه فرصت پیدا کنی، قبل رفتنت، ایندت رو ببینی یا بشنوی، حاضری باهاش روبرو بشی؟
_پیشگویی؟
+خیلی ها بهش میگن پیشگویی، ولی من دوست دارم اینجوری بهش نگاه کنم : کسی که خیلی خوب از تاریخ درس میگیره و می‌دونه سناریو های دنیا به عدد انگشت های دسته
_من دارم میرم تا یک اتفاق جدید باشم
+تو این شکی ندارم، تو قطعا یک اتفاق جدیدی، نه تنها تو همتون، همه شما که می‌رید
_پس قبول داری که از انگشت های دست بیشتره
+من درباره ی آیندت صحبت کردم نه کاری که می‌کنی
_کاری
گفتی یکم احتیاج به سکوت دارم، یکمم هم زمان. گفتی درمانش تنهایی با کمی دوری‌ست. آخرای تیر بود، مثل بید می‌لرزیدم. چشم امیدم به پائیز بود. آخه گفتی پائیز حالت خوب میشه. گفتم پائیز میای اینقدر همو بغل می‌کنیم و گرمِ هم می‌شیم که زمستون برامون میشه اردیبهشت. یکم گذشت دیدم خبری نیومد. گفتم شاید راهو گم کردی، شاید عطرم دیگه یادت نیست، شاید رنگم از ذهنت پریده. خب از یک جا به بعد خودم هم فهمیدم چرا دلواپسی نگاهم کمک به رسیدنت نمی‌کنه، ولی باز سکوت ک
دانلود آهنگ بی احساس از فرشاد آزادی
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی بی احساس از فرشاد آزادی با کیفیت اورجینال
 
و لینک مستقیم و پر سرعت به همراه تکست و متن آهنگ + پخش آنلاین
 
 
download new song from farshad azadi called bi ehsas
 
متن آهنگ بی احساس از فرشاد آزادی
 
باز زده سرش نمیدونم چه مرگش شده
 
نمیدونم از چی دلخوره باهام بد شده
 
هی دلو هی دلو هی دلو دل دل میکنه
 
اینکاراش آخرش منو روانیم میکنه
 
نه نمیتونم هیچ کسی رو بیارم به جاش
 
یکی بهش بگه این دلم میم
دانلود آهنگ بنیامین محیا به نام قول میدم
دانلود آهنگ بنیامین محیا قول میدم
قول میدم جای من پر میشه ، بعده یه چند روزی
خودت تو آتیشی که بپاکردی قول میدم میسوزی
قول میدم حالا که میری ، جاتو به هیشکی ندم
میم مالکیت بعده اسمو ، به هیشکی نگم
هی به خودم قول میدم
ولی تقصیر من نی خاطرات منو هل میدن
به سمت تو ، ولی محکم تر بهم دست میده
حس نداشتنت هرچی من دست بهش شل میدم
هی بخودم قول میدم
ولی باز تو خلوتم من به عکسا گل میدم
تو رفتی ولی من دیوونه رو ببین
وقت
دفعه اولی که دیدمت گریه کردم ..هزار بار بعد از اون هم دیدم و گریه کردم ...
 مدت ها اهنگ فیلم زنگ  موبایل ام  بود .
سعید ...وقتی دم راین ایستادی و فریاد زدی، من اون ادم مستی بودم که کنارت فریاد زدم و گله کردم .همون قدر خسته ..همون قدر بی پناه ..هربار دلم خواست صبح شه و تو خانه خدا بیدار شم ...میشه بهم بگی چی شد که اروم شدی ..که  دلگیر نبودی ..که پذیرفتی ...
همیشه برام عجیبی، دوست داشتنی دست نیافتنی ..
من هزار بار ایستادم پرسیدم قرارمون این نبود ....
راستش تو ج
دوران دبیرستان یه دوستی داشتم صمیمی قرار شد هردو بریم ریاضی و باهم پیش بریم انتخاب رشته من انتخابم ریاضی بود درحالی ک قلبا به رشته انسانی علاقه داشتم یا شایدم تجربی به هرحال
موقع سال تحصیلی وقتی سر کلاس ریاضی نشستم خبری از دوست صمیمی نشد پیگیر شدم و فهمیدم بخاطر مشکلات خانوادگی از محلمون رفتن انموقع به این فکر کردم تادیرنشده رشتمو عوض کنم اما وقتی باهاش صحبت کردم قرارمون شد هردو بخونیم و دانشگاه با هم باشیم.
با سختی فراوون وقتی میگم سختی ب
برای سومین بار، این جمعه هم اون شعر قرارمون رو تو ذهنم مرور کردم.
جراحی قرار نبود تا این اندازه بخش بدی بشه. هرروزش یک سال و هر سالش پر از سال ۹۶ و از دست دادن هاش!
جراحی قرار بود آخرین بخش از دوران دانشجویی و شادیش نوستالوژیک شیرینی باشه برای سال ها بعد. قرار نبود بفهمم طعم تلخ هم میتونه انواعی داشته باشه و بدترین نوع اون، رنگ عوض کردن نزدیک‌ترین آدم‌هاست؛ یکی بعد از دیگری. شبیه دونه‌های تلخِ آخرِ یک ظرف آجیل که همه چیو حیف میکنن. گاهی روی تخ
کلید رو که توی در چرخوندم خیلی سخت باز شد ... دو سه بار در و جلو و عقب کشیدم تا وا بده این دره لامذهب .. بقول اقاجون تبله کرده بود .. باید یکی رو میاوردم با اون دستگاها ک سرش گرد هست .. که صدای گوش خراش داره در طرفش رو صاف کنه .. پشت در پر شده بود از برگ های پاییزی .. برگ های بلوط خشک شده و برگ انجیری ۵ انگشتی .. انگار پشت درو گرفته بودن که نذارن کسی داخل بشه ..‌به هر زحمتی که شد درو باز کردم و چمدون رو از صندق عقب تاکسی برداشتم و رفتم داخل .. حیاط تاریک رود ..
من و بارون و خیابون و من و یه دل داغون ومن تنها و تو با اون و یه بغض نیمه کارهمن و تنهایی و جدایی و نمیدونم کجایی ونذاشتی واسم راهی و بارونم میباره
آی امون امون امون از تو یارخاطره هامونو یادت بیار
تو و یارت و قرارت و تو و دار و ندارت ومنم به انتظارت و کجا برم نباشی
من و قولات و قسم هات و من و خاطره هام با توندادم به کسی جاتو دلت اومد جدا شی
آی امون امون امون از تو یارخاطره هامونو یادت بیار
بی معرفت کی الان تو قلبته ؟!بی معرفت دست کی تو دستته ؟!رسمش
آسمون رو نگاه کردی؟ برف و بارون قاطی شده،سرت رو بالا بگیری و خیره بشی به اسمون میبینی از اولِ اول همه دونه ها برف هستن اما وسط راه بعضیاشون طاقتشون کمتره و آب میشن،بیا فکر کنیم از خجالت آب میشن!از شرمِ لمس کردنِ هوای ماست،دو دو تا چار تا هم بخوای حساب کنی،اونا از اون بالا بالاها اومدن،هوا و شرایط اونجا پاک هست از شرمِ بی خبری آب میشن!البته که خدای ما هم بزرگه!نعمت خدا که فرقی نداره،برف و بارونش مهم نیست،مهم اینه که خدا هنوز ما رو فراموش نکرده
امروز کلاس زبان مثل باقی روزها بود. بعد از خرید کردن حدودهای ساعت سه نیم چهار خونه بودیمو نهار تخم مرغ خوردیم ://// بی هیچ میلی البته من خوردم چون فقط گشنم بود. از اون موقع هم نشستم دارم کتاب میخونم. ما عکس را از جنبه ی زیبایی شناسی مصرف میکنیم نه جنبه ی سیاسی... یسری جاهاش خب فهمیدنش هنوز سخته یعنی سوال بر انگیزه که منظورش چیه. البته که متن ساده است فقط از همون سادگی شاید سختش میکنه. البته زیادم ساده نیست. نمیدونم. بگذریم شاید چرت گفتم. خلاصه که ی
دارم به این فکر میکنم کاش از همون بچگی خاطره نویسی میکردم..ثبت لحظات شیرین یاحتی نیمه شیرین:)
اگه نوشته بودم الان نوشتن یه خاطره از مشهد راحت تر بود برام..
الان نمیدونم از چی بگم..از کجای بهشت..از کدوم سفرم به بهشت..
یعنی بهشت قشنگ و خوش حال و هواتر از این میخواد باشه؟!
قبل اولین سفرم به مشهد رو اصلا یادم نمیاد ارتباطم چطور بود با امام..
اما دقیق تو اولین سفرم تو دلم یه معامله کردم باهاش خیلی طلبکار باهاش معامله کردم..حتی  دستور دادم…معامله سنگین
هرچقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم پس آخرش استخاره گرفتم که دلم محکم بشه و برای امسال بد اومد!
حالا مهدی نگران نی نی داشتن شده:/
هی میگه یکی دو سال!
باید باهاش جدی حرف بزنم!! واقعا دو سال دیگه از من بچه میخواد؟
پس آینده درسی من چی؟
خودمم بچه دوست دارم اما حوصله مراقبت ازش رو ندارم خب
از طرفی میخوام درسمو ادامه بدم ولی آخه با بچه؟!
کلا رویاهام با واقعیتم نمیخونه....
با اینکه خیلی ناراحت شدم ولی آرامش گرفتم شدیدا... چون دیگه با اطمینان کامل نمیخونم
+ یکی
دیروز اومدم نشستم باخودم و خدا قشنگ منطقی حرف زدمیه قولایی ام به یکی دادم که حالا دلم نمیخواد بگم
قرارمون شد تا چهل روز. تا اربعین. تا وقتی حرمش رو ببینم.
بعد امروز گفتم خب
من که بهش فکر نمیکنم، ما که دیگه حرف نمیزنیم باهم، بذار همینجوری بهش بگم که دلم براش تنگ شده. من که واقعا دلم تنگ نشده..
بعد که فرستادم هی چشمم میخورد به جمله ام و به اسمش و به پروفایلش و بعد هی میگفتم خب یه جمله ی معمولی به یه دوست معمولیه دیگه. من زیر قولم نزدم.
دوساعت بعد دید
گمونم بعدا چیزی که ازین روزها یادم میمونه، نه فیلم های مارول باشه نه کوتاه کردن ابروهام که براش خیلی ذوق کردم، حتی شاید نصفه نیمه نوشتن های فن فیکم هم نباشه. یا دیدن یه نفر از خیلی خیلی قدیم که به سمت بدترین خودش تغییر کرده بود. میدونی چیه؟ قرارهای کوه با خانم و چیزیه که حتما یادم میمونه. وقتی بهم پیام میده که امروز بریم؟ من پا میشم پیرهن مانتو وار آبی رنگم رو میپوشم، تو آینه به اینکه چقدر چاق نشونم میده دهن کجی میکنم و بدو بدو با یه بطری اب به
هوالرئوف الرحیم
ااگر بخوام بگم چقدر اتفاقای جورواجور افتاده این چند وقت، انگشتم از کار می افته. ولی اتفاق امشب دیگه مصمم کرد بیام بنویسم.
خانه ی ما برام این پیام رو داشت که :
"اگر دخل و خرج با هم نمی خونه، دخل رو باید بزرگتر کنی."
ایده ای که مدتها بود باهاش عشق بازی کرده بودم رو یک شب تا صبح چکش کاری کردم و صبح به عنوان سرمایه گذار به سمع و نظر رضا رسوندم و بدون تشویق بهم گفت:
"باشه؛ شروع کن ببینیم چه کاره ای."
این قصه از روز چهارشنبه 13 آذر شروع شد
تعطیلات نوروز به همراه جمعی از دوستان همدل و هم درس در معیت استاد راهی شیراز شدیم تا سال تحویل در معیت حضرت شاهچراغ باشیم و چند روزی در شیراز بمونیم و برگردیم...
سه روزی ماندیم و هنوز از قرار ماندنمون چند روزی مانده بود که ناگهان استاد گفتن باید برگردیم دیگر ماندن به صلاح نیست... عده ای گفتن قرارمون بیش از این بود، عجله ای نداریم... باز هم میتونیم بمونیم... استاد گفتن هر کی دوست داره بمونه، من باید برم... تعداد زیادی از دوستان ما در دروازه قرآن اسک
نیمه شب گذشته بود. پیام داد: مقابل ایوان طلای امیرالمومنین دعاگوی شما...
اصلا ادامه‌اش رو نمی‌تونستم بخونم. اولش یه ذره گیج بودم. بعدش ناراحت شدم. صبح هم که بیدار شدم دیدم دلم شکسته. 
شب تا صبح خواب دیدم که داریم میریم کربلا ولی هیچ خبری از گرفتاریِ بچه‌داری برای من نیست. در عوض همش باید مراقب بقیه می‌بودم. وسایلشون هی از صندوق عقب ماشین می‌افتاد بیرون.
صبح که بیدار شدم استخوان کتف و دستام از سرمای دیشب یه جوری بودند.‌ خودم رو تو آینه دیدم. گ
رفتم پارک و از جاهایی که با هم قدم میزدیم رد شدم. رو نیمکت هایی که این سالها با هم میشستیم نشستم، دو نخ سیگار کشیدم بدون ترس از بوی سیگار گرفتن و بعد برگشتم خونه. با بابا کمی حرف زدم و اون حالا رفته حرم. چقدر دوسش دارم. چقدر آرامشش، اطمینان دادنش و حضورش توی این خونه رو دوس دارم. چقدر صبحا که پامیشم میرم بیمارستان و اون جلوی تلویزیون خوابش برده دلم میخواد بخزم زیر پتو کنارش مثل بچگی هام بخوابم. دیشب دو ساعت و نیم با هم فیلم دیدیم. دوسش دارم. چقدر
روزی روزگاری تو یه جنگل سرسبز شیری زندگی میکرد. آقا شیره که دیگه کم کم داشت پیر میشد نمیتونست به سرعت قدیم بدوه. بخاطر همینم خیلی وقتا نمیتونست شکار کنه و گرسنه میموند.یه روز شیر نادان  همینطوری که داشت تو جنگل پرسه میزد و دنبال غذا میگشت به یه غاری رسید.آقا شیره یه کم داخل غار شد و بعد از اینکه همه جا رو خوب بو کرد با خودش گفت: “معلومه که اینجا یه حیوونی زندگی میکنه.”بعد تمام غارو گشت، ولی هیچ حیوون زنده ای پیدا نکرد.شیر با خودش فکر کرد: داخل غ
یادت نره باهار میاد. اگه خون گرم آبان روی دستات مونده، اگه از دی ماه تا حالا و تا همیشه حتی توی فیلم هم صدای هواپیما رو که میشنوی ابر جمع میشه توی گلوت، اگه وقتی به رویاهات فکر می کنی یاد بازنده‌های غمگین میفتی، کم نیار و گرم بخند. اگه برگهای درخت دلت همه زردن، یادت نره باهار میاد. اگه گریه های زیر دوشت بیشتر شده از خوشیهای توی جمع، اگه بهت گفتن ویروس اومده و روزای آخر سال باید تو تنهایی کز کنی و دلت پر بکشه برای هر سلام ساده به هر غریبه ممکن، ی
هو الحی القیوم
پنج شنبه
21 آذر 1398
امروز هم با اینکه 5شنبه بود ولی حسابی پر کار بود صبح ساعت 8 یه کارگاه مقاله نویسی ثبت نام کرده بودم. صبح با هزار سختی ساعت 6:30 بیدار شدم هی با خودم میگفتم ولش کن بیا اصلا بی خیال شیم و نرم. ولی رفتم. 
یکی دیگه از دوستام به اسم جاوید هم ثبت نام کرده بود و برای همین وسط مسیرمون با هم قرار گذاشتیم و بقیه راه رو با هم رفتیم.
کلاس تا ساعت 1 طول کشید. من بعد از اون یه کارگاه دیگه ثبت نام کرده بودم که در مورد دندانپزشکی پیشگیر
دانلود آهنگ های هوروش بند
جدیدترین آهنگ های هوروش بند با لینک مستقیم و کیفیت بالا
دانلود تمام آهنگ های هوروش بند
 
هوروش، شناخته‌شده با نام هوروش بَند، یک گروه موسیقی ایرانی در سبک پاپ است. این گروه متشکل از دو عضو به نام‌های مهدی دارابی و مسعود جهانی است. گروه هوروش از بهمن‌ماه ۱۳۹۵ فعالیت خود را در حوزهٔ موسیقی آغاز کرد.این گروه پس از رفتن مسعود جهانی از ایران به خارج منتقل شد.البته گفته هایی وجود دارد که امکان تشکیل دوباره ی گروه وجود دا
امروز جمعه دهم اسفندماه سال 97
امروز با توجه به اتفاقات اخیر که بعدا تو مطالب دیگه مفصل بهش می پردازم یه قراری داشتم که باید بهش می رسیدم درباره صحبت با یکی دو نفر از کسایی که دوستان باهاشون هماهنگ کرده بودن تا برای ما یه شغل تو دم و دستگاهشون دست و پا کنن...
فکر کنم حدودای ساعت 9 بیدار شدم و از اونجایی که قرارمون ساعت 10 بود مجبور شدم بدون خوردن صبحانه راهی مقصد بشم.
خلاصه بعد از کلی راه رفتن رسیدیم به مقصد و چشم به هم زدم یهو دیدم توی یه فضای ناآش
رفته بودیم حرم. از خونه من نشستم. اولین بار بود که تو تایم شلوغی، تو ماشین بدون ترمز و کلاچ دوبل می‌نشستم. در واقع اولین بار که قرار بود واقعا بشینم پشت فرمون. مامان از همون اول هی می‌گفتن تو رو خدا بزن کنار بذار آقات بشینه، امروز جمعه است، شلوغه. می‌دونستم که مسئله شلوغی و جمعه و اینا نیست، مسئله اینه که اولین باره و خب ترس دارن و من اگه بزنم کنار، بار بعد هم اولین بار خواهد بود و باز هم اوضاع همینه. فلذا گفتم "آقای! هر وقت احساس کردین باید بزن
X
تبلیغات



پخش موزیک
pakhshmusic

اهنگ M.niko بنام نوستالوژی

 
اهنگ جدید محمد نیکو بنام نوستالوژی
اهنگ جدید نوستالوژی محمد نیک ضمیر
با لغت نقاشی میکشم برات 
خوش ندارم کسی جیکشم دراد
درارو نبند بزا سریع پیش برم
اره میلرزونمشون میتونم تیتیش برم
میکنم رپرارو با هم تو راک
حال میکنه اینجوری با رپ و راک
خواستی رپ کنی ولی مغزت دوید
رپ نمیکنید که همتون جکید هاها
میرم یه نفس چونکه خوبه ژن رپم و راکم
کلمات و قورت دادم دیکشنری همراتم
میگم وقتی که نفسم باز بشه
X
تبلیغات



پخش موزیک
pakhshmusic

اهنگ M.niko بنام نوستالوژی

 
اهنگ جدید محمد نیکو بنام نوستالوژی
اهنگ جدید نوستالوژی محمد نیک ضمیر
با لغت نقاشی میکشم برات 
خوش ندارم کسی جیکشم دراد
درارو نبند بزا سریع پیش برم
اره میلرزونمشون میتونم تیتیش برم
میکنم رپرارو با هم تو راک
حال میکنه اینجوری با رپ و راک
خواستی رپ کنی ولی مغزت دوید
رپ نمیکنید که همتون جکید هاها
میرم یه نفس چونکه خوبه ژن رپم و راکم
کلمات و قورت دادم دیکشنری همراتم
میگم وقتی که نفسم باز بشه
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله
سلام فقط خواستم یادآوری کنم که امشب شب سوم محرمِ. و از نود سالی که پیش بینی کردی، تازه چهار سالش گذشته. خواستم یادآوری کنم که پیش بینی‌ت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد، کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد. خواستم یادآوری کنم بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی. دعا کن ما هم پر بکشیم. خواستم یادآوری کنم که من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...، پس تو رو قسم
هیچی مزخرف تر از این نیست که کل شب و فرداییش  رو نخوابیده باشی و برسی مقصد باز روز باشه :/
نمی دونم چرا ایندفعه اینقد سخت بود تا برسیم...شاید چون خوشحال نیستم...
ساعت دو بعد از ظهر رسیدیم و من فقط گرفتم خوابیدم...فک کردم شب میریم خونه بابا خسرو اینا ولی بابا گفت فردا صبح بریم بهتره... بیدار که شدم و شام خوردیم بابا گیر داد بزنیم بیرون یه دوری بزنیم ولی من حوصله نداشتم اصلا....یعنی راستش رو بگم تو فرودگاه قبل پرواز بازم خواهش کردم نریم...دیگه آخرین امی
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان
 
آخرین دوره ای که سال 98 برگزار کردم همین دوره «هدفگذاری به سبک حرفه ای ها» هست که به علت بحث کرونا بصورت غیر حضوری برگزار شد!
 
این دوره رو مناسب شب عید و شروع سال جدید تدوین کردم که تو این روزایی که اکثر مردم تو قرنطینه ان و رفت و آمدارو کم کردن، در کنار فیلم و سریالای تفریحی، یه سری دوره مفید و کاربردی که هم پشتوانه علمی و آکادمیک داشته باشه و هم بیانش کاربردی و خودمونی و بدردبخور باشه در دسترس مردم و نزدیکانم ب
یکی از برکات این روزهای قرنطینه برای من پیدا کردن امکان و زمان شرکت تو یه مسابقه ست که یه جورایی وصله به یکی از بزرگترین رویاهام. با دو تا از دوستای دورۀ کارشناسیم(یک سال پایینی و یک سال بالایی سابق!) تیم شدیم و داریم «سکونتگاه موقت پس از سانحه» طراحی میکنیم.
تجربه و چالش خیلی متفاوتیه. یکی از مهم ترین چیزایی که تا اینجا بهش رسیدیم، این هست که این جنس از کار و طراحی تا چه حد میتونه سهل و ممتنع باشه. شب های اول به چندین ایده جذاب و مناسب رسیدیم که
یکی از برکات این روزهای قرنطینه برای من پیدا کردن امکان و زمان شرکت تو یه مسابقه ست که یه جورایی وصله به یکی از بزرگترین رویاهام. با دو تا از دوستای دورۀ کارشناسیم(یک سال پایینی و یک سال بالایی سابق!) تیم شدیم و داریم «سکونتگاه موقت پس از سانحه» طراحی میکنیم.
تجربه و چالش خیلی متفاوتیه. یکی از مهم ترین چیزایی که تا اینجا بهش رسیدیم، این هست که این جنس از کار و طراحی تا چه حد میتونه سهل و ممتنع باشه. شب های اول به چندین ایده جذاب و مناسب رسیدیم که
شدم مثل یارو دلقکه توی عقاید یک دلقک که اسم زن خنگش بود ماری . کتاب به شدت حرصم میداد که نصفه رهاش کردم ‌. میدونم از شاهکار هاست و خب یه روز شاید خوندمش ... این ماری ها دست از سر من بر نمیدارن قبلا تو همین وبلاگ گفته بودم چند تا ادم تو زندگیم هستن به اسم مریم که هرکدوم به نوبه خودش تاثیر زیادی روی زندگیم میذاره ... (نه اقا رو همشون کراش نداشتم چرا ذهنتون میره به اون سمت حالا !:دی) الان به نقطه ای رسیدم که الان تقریبا اون مریم ها تو زندگیم جایی چندان ن
 به حدی قاطی ام که نزدیک بود ساعت هوشمندمو از پنجره پرت کنم پایین!! یعنی آخرین لحظه بدهی به عمه یادم اومد که تونستم جلوی خودمو بگیرم،  وگرنه پرتش کرده بودم رفته بود!!!
خب آخه مگه چی خواستم؟! اصلا هرچی! خب بگو نه...مثل همیشه بگو نه...مثل صدبار قبل، هزاربار قبل...چرا همش دنبال اینی ثابت کنی من دنبال سواستفاده ام؟!!این درسته واقعاً؟
چند روز پیش که سرم خیلی تو گوشی بود، یعنی خیلی هم نبودا، از نظر بابا خیلی بود -_- ،  یادآوری کرد که آخر تعطیلات گوشی رو با
X
تبلیغات



اهنگ جدید محمد نیکو 

       بیخوابی محمد نیکو بزودی

                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
                  جنگ نرم و میرسونه ب
X
تبلیغات



اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی

                   بیخوابی محمد نیکو بزودی
                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
       
X
تبلیغات



اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی

                   بیخوابی محمد نیکو بزودی
                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
       
X
تبلیغات



اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی

                   بیخوابی محمد نیکو بزودی
                       از آزاد رکورد
                           دنبال حروف و قافیه هام
                        شروع شده بگو کی پا به پام
                        میاد و میزنه سه تا دو کام
                        میتونی برسی به مافیام
                      میگردن دنبالم آخر هفته کجام
                  سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
                 جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
       
از اونجایی که سیزده به در امسال وسط هفته بود و آخر هفته ی قبل هم هوا سرد و غیرقابل اعتماد، تصمیم گرفتیم امروز بعد از ظهر که همه از سر کار برگشتن، بریم یه پارکی قدم بزنیم و بعد شام بخوریم تا فعلا سیزدهمون به در بشه تا آخر هفته که ببینیم هوا چطوره. محمد که تازه 5 رسید خونه و خسته تر از اونی بود که بیاد. چون قرارمون ساعت پنج و نیم توی پارک بود و درست وسط اوج ترافیک بودیم، من فقط کلید رو از محمد گرفتم و سر پریدم توی ماشین تا فاطمه رو بردارم که دیرمون ن
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
در راستای پست قبلی و نطرات جالبی که نوشتین (مخصوصا واکنش های جالب توی کامنت های خصوصی :)) ) بدجور مشتاق شدم که یه پست دیگه توی این زمینه بنویسم... :)
راستش من دخترای دیگه رو نمیدونم اما من خیلی خواستگار داشتم (و دارم) که این ابدا ربطی به زیبایی و جذابیت و ثروت و اینا نداره... در واقع راز موفقیتم توی اینه که دوست پسر ندارم! خب اینم طبیعیه... اطرافیانم اگه بدونن پسری توی زندگیم هست خب منو به خونواده هایی که دنبال دختر میگردن معرفی نمیکنن و طبعا تعداد خو
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
خیلی دارم سعی می‌کنم به روم نیارم و به دل نگیرم، نمی‌شه.
 
پیچیدگی اول: به سختی از مشاورم نصف روز بعد از آزمون رو استراحت می‌گیرم چون درسای دوهفته‌ی بعدش زیادن و مقاومت می‌کنه. کل دوهفته‌ی بعدش رو باید شبی یک ساعت از خوابم بزنم برای جبرانش. با شوق و ذوق با دوستم برنامه می‌ریزم که بعد از سه ماه ببینمش. ظاهرا برنامه‌ها ریاد شدن و چند نفر دعوتم می‌کنن تولد و مهمونی و بیرون برای همون روز. همه رو رد می‌کنم می‌گم از قبل برنامه ریختم.پنج‌شنبه ش
داشتیم حاضر میشدیم بریم محضر که گفتم زنگ بزن آژانس بیاد.
گفت: نمیخوای روز آخری رو پیاده قدم بزنیم؟
گفتم لوس نشو. مسخره بازی هم در نیار.
قیافه ی مظلومانه ای به خودش گرفت و خودش رو لوس تر کرد. از اون لوس بازی هایی که دوست داشتم و وقتی که چیزی میخواست و من طفره میرفتم به خودش میگرفت و منم به روی خودم نمیآوردم و اون بیشتر لوس میشد و منم تو دلم عشق میکردم.
گفتم ببین ادا در نیار این دَم‌هایی آخری. بذار بریم خطبه رو بخونه و تمام.
لب و لوچه ش رو کج و معوج ک
قسمت اول را بخوان قسمت 104
دست همسرم روی کمرم نشست و اندوه هایم خاکستر شدند ولی پا پس نکشیدم.
- بزرگ ترین هدیه رو پدربزرگم بهم داد، این قدر هدیه اش بزرگه که توی تموم این سال ها همراهم بوده و هست!
دکتر آرین نظری به سیلاب روی گونه هایم انداخت.
- هنوز هم دوسشون دارید؟
هق زدم و سرم را به نشانه ی نه چندین بار به طرفین تکان دادم.
دکتر ابرو بالا انداخت و آرام پرسید: چرا نه؟
گویی باز مادربزرگم دست و پاهایم را محکم زنجیر کرده و بر دهانم مُهر صموت زده بود که ق
متین:
سلام. من پسری ۲۳ ساله هستم که ۳ ساله با دختر خانمی ۲۳ ساله در دانشگاه آشنا شدیم.رابطه ی عاشقانه ای داشتیم و قرارمون هم این هست که بعد از ۳۰ سالگی و با شرایط تحصیلی و مالی ایده آل ازدواج کنیم.متاسفانه چند ماهیه این خانم علایق بایوسکشوال پیدا کرده.اول فکر میکردم یک کنجکاوی هست اما هر روز جدی تر میشه و صد اعلامش رو داره جوری که به زبون بیان کرده از یک دختر تحریک پذیری بیشتری داره تا پسر.من واقعا گیج شدم نمیدونم این خیانته یا یک کنجکاوی و چجور
متین:
سلام. من پسری ۲۳ ساله هستم که ۳ ساله با دختر خانمی ۲۳ ساله در دانشگاه آشنا شدیم.رابطه ی عاشقانه ای داشتیم و قرارمون هم این هست که بعد از ۳۰ سالگی و با شرایط تحصیلی و مالی ایده آل ازدواج کنیم.متاسفانه چند ماهیه این خانم علایق بایوسکشوال پیدا کرده.اول فکر میکردم یک کنجکاوی هست اما هر روز جدی تر میشه و صد اعلامش رو داره جوری که به زبون بیان کرده از یک دختر تحریک پذیری بیشتری داره تا پسر.من واقعا گیج شدم نمیدونم این خیانته یا یک کنجکاوی و چجور
سلام سلام :)
 
امروز دومین روزیه که کوروش رو رو پا نذاشتم.خودشم اصلا پیشنهاد خواب نکرد! بازی کرد.کارتون نگاه کرد.با هم نقاشی کشیدیم.از پنجره آویزون شدیم و درباره ی مگس ها و زنبور ها و پروانه ها حرف زدیم.
اوووم من فکر میکنم در زمینه ی گفتگو احتمالا مادر خوبی هستم.از وقتی کوروش دونه ی کنجد بود توی دلم باهاش حرف زدم تا همین چند ماه پیش. بعدش که خودش زبون باز کرد دیگه مهلت حرف زدن بهم نمیده.
توی خونه گاهی بهش میگم خوب حالا میای یه ذره سکوت کنیم؟ اونم ب
قسمت اول را بخوان قسمت 103
«باشه»ی بی جانی را زمزمه کرد و پس از وردش به ساختمان و بسته شدن در من هم کنار چاوجوان جای گرفتم.
فاصله ی مطب دکتر آرین با خانه ی پدری ام چندان زیاد نبود و ما هم چند دقیقه بعد به مقصد رسیده و با هم پله های طبقه ی اول را بالا می رفتیم.
- خوبی چاوجوان؟
انگشتان ظریفش را میان پنجه هایم جای داد.
- آره ولی می ترسم.
با دست آزادم در مطب را باز کردم.
- از چی می ترسی وقتی من همین جوری قبولت کردم و کنارتم؟
گونه هایش رنگ گرفتند و او سر پایی
3-5-11 بازم یادم رفت بخورم داروهامو
ازاده میگه سرفه هات تو وجهه ی کاریت تاثیر داره هااا
خب درواقع این فقط یه غرق شدن من صبح تو ذهنم میسپرم ولی ساعت 11 غرق میشم تو زندگی یادم میره
اگه هم یادم بیاد یا اب نست یا شربته نیست
بطری اب معدنیم هنوز تو کیفمه و دست نخورده ... 8 تا لیوان اب که پیکش یه بطریم نخوردم ... غرق بودم اخه
صلوات شمارم رو عدد 100 و خورده ای مونده از اسفند 96 تا الان ارزو به دلم موند 60 روز تموم رو عدد 400 ببینمش ... نشده ولی
 
 
 
امروز ساعت 6 و نیم بی
دم مرز، بعد از معطلی های فراوان، آقای د ازم پرسید:«خسته شدید؟» گفتم:«خسته بشیم؟ تازه اول راهه، کاری نکردیم که خسته بشیم». سرشو تکون داد و گفت: اوه اوه. راست میگی، تازه اول راهه!
(این آقای د، که بهش حاجی هم میگن، رفیق قدیمی بابای خدابیامرزمونه، و رفیق حضرت آقا... هرجا میدیدمش، یاد بابام میفتادم. کانه بابا بود که تو همه ی مواقف همراهم بود.)
وارد خاک عراق شدیم.
قرارمون به رفتن به کاظمین بود و تلپ شدن تو خونه ی ابوجعفر، پدرزن یکی از دوستان حضرت آقا به
بیوگرافی کامل هوروش بند {مهدی دارابی} و لیست اهنگ ها برای دانلود
مهدی دارابی ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده گروه هوروش بند اکنون در صدر خوانندگان معروف ایران قرار دارد. وی که در هفدهم مرداد سال ۱۳۷۲ متولد گردیده است با خوانندکانی چون مهدی جهانی، مسیح، آرش AP، شهاب رمضان و محمد علیزاده همکاری کرده است.
مهدی دارابی خواننده هوروش بند 
مهدی دارابی که اصالتا اهل کوهدشت استان لرستان است در تهران متولد گردیده است. او از سال ۱۳۹۵ با گروه هوروش بند هم
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
بیوگرافی بازیگران
بیوگرافی افسر اسدی:افسر اسدی متولد 26 دی ماه در میانه، هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است.
افسر اسدی دارای لیسانس کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. افسر اسدی فعالیت هنری خود را با نمایش تلویزیونی نقاشی روی چوب آغاز کرد و با بازی در فیلم عبور از غبار در سال 1368 برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن را از جشنواره فیلم فجر به ارمغان آورد.
جدیدترین عکس افسر اسدی
ازدواج افسر اس
تقریبا یک ماه پیش تولد جنی بود ولی قرار بود تفریبا 3 هفته بعد از روز تولدش یه مهمونی گرفته بشه که میشد شنبه پیش و عنوانش هم curry night بود، منم همون موقع گفتم که من یه غذای ایرانی درست میکنم ودیگه هیچی از مهمونی نمی دونستم. جمعه شب فقط پرسیدم چند نفر هستیم و ساعت چند مهمونی شروع میشه؟ 
مهمونا کلا 25 نفر بودن که 15 تاش بچه بودن و همه هم دوستاشون بودند و شروع مهمونی هم ساعت 5 بود و ساعت سرو شام 6. جنی هم شنبه نوبت فیزیوتراپی و ... داشت خیلی خونه نبود و تقری
صدای کلاغ‌ها، نیمکت خلوت پارک، یک ساعت قبل از غروب.ماجرا مربوط به پاییز سال ۹۲ می‌شه. تلاش می‌کنم اون رو به شکل یک داستان معرفی کنم، به این امید که خودم هم بتونم روزی به عنوان یک داستان بپذیرمش. قبل از روایت ماجرا مایلم به این نکته اشاره کنم که هیچوقت در طول زندگیم از دروغ گفتن ابایی نداشتم و اتفاقاً یکی از ویژگی‌های اصلی و همچنین از معدود توانایی‌هام همیشه همین دروغ گفتن بوده و البته این نباید اینطور برداشت بشه که حالا هم در حال دروغ گفتن
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
چقدر طلا روز به روز گرونتره....رفتم یه جفت گوشواره برای عروسی دوستم میم گرفتم چقدر قیمتا نجومی شده....خود فروشنده میگفت وای اینا رو ما یک سوم قیمت میفروختیم چرا اینجوری شده آخه!
رفتم پیشاپیش کادویی رو خریدم که اصلا نمیدونم تا موقع عروسیش وضعیت جوری هست که بشه عروسی هم برگزار کنن یا نه.... باید به مستر اچ هم بسپرم اون تاریخ باشه و همراهم بیاد برای عروسی...
عروسی چهاردهم فروردین هست و باز هم دعوتمون کرد دیشبی و گفت هنوز کارت های عروسیشون آماده نیس
قرار بود تمام مدت این هفته رو در خراسان جنوبی مشغول چریدن باشیم! بر همین اساس، از ابتدای هفته، در معیت آقای همکار، رفتیم به سمت خراسان جنوبی. 
داشتیم حالمونو می‌کردیم که ناگهان آقای مدیرعامل روز دوشنبه زنگ زد و گفت حتماً فردا راه بیفت که باید چهارشنبه شرکت باشی که قرار مهمی داریم! (خراب برنامه‌ریزی‌هاتم آقای مدیرعامل!)
بنابراین دیروز برخلاف میلم از شهر عشق(بیرجند) خداحافظی کرده و برگشتیم به طرف شهر خودمون.
طبیعتاً قرار نیست براتون سفرنام
این روزا پر از حس دلتنگیم... دلتنگ مامانبزرگ، F&F ، دوستای مجازی ، وبم و کلا دلتنگ!a bout my grand mom:دلتنگی برای مورد اول خیلی شدیده...تو این یه سالی که ازاینجا نقل مکان کردن به یه شهر آروم و کوچیک و خوش آب و هوا ، فقط دوبار تونستیم بریم خونشون که آخرین دفعه ، مرداد ماه بود ازاونموقع هم فقط دوبار اونا اومدن خونمون و چون زمان بودنشون تقسیم کرده بودن سهم ما فقط یه نصف روز بود...وقتی هم میان نوه ها میچسبن بهشون و نتیجه اینکه همون نصف روز هم که میومدن خونمو
برنامه

گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند
**************************************************
به افق آفتاب
**************************************************
به نام ِ خدایی که به ما نعمت و راهنمایی چون
عقل بخشید
*************************************************
با عرض ِ سلام و احترام خدمت ِ همه شما عزیزان
در اوقاتی قرین به اذان ظهر میهمان ِ شما هستیم تا مهیای ِ بهترین لحظه های ِ روز
باشیم
************************************************
مهیایِ دقایق و اوقاتی که به شرط ِ بهره مندی ِ
از اون میتونیم
به رحمت و برکات ِ الهی نزدی
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
این یه پست متفاوته که نوشتنش چند ساعت زمان برد و با علاقه و حوصله نوشته شده. خوندنش برای کسی که به این مسائل علاقه منده و براش مهمه خالی از لطف نیست :
 
پروسه دوست یابی هم برای من خیلی دشوار بود! از وقتی اول ابتدایی بودم جستجوی دوست رو شروع کردم! دوست از نظر من یک نفر بود که بتونه تو رو عمیقا بفهمه و بودن باهاش لحظه های خوبی باشه. یکی که توی یه لحظه چشممو بگیره و برام عزیز شه و حتی بشه یه دوست همیشگی و ابدی! 
اسم این پروژه ای که از کودکی شروع کردم رو
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل
توی کادر خالی پیامک جدید، تایپ کردم : دارم میام بندر ببینمت دوست جان. قرارمون همون جایهمیشگی .صفحه ی گوشی را خاموش کردم و گذاشتمش توی جیب پالتویم. در عقب دویست و شیش سفید رنگی کهمعطل من ایستاده بود را باز کردم و کنار لیلا نشستم . بحث شان گرم بود . لیلا لبخندی به من زد و از تویاینه جلوی ماشین ، چشمکی به اقا رضا زد و گفت :- خبرش توی کل دنیا پخش شده . جنجالی راه افتاده سرش .در را که بستم ، اقا رضا پایش را روی گاز گذاشت و به سمت خیایان اصلی پیچید و گفت :- ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها