نتایج جستجو برای عبارت :

لای لای لای لای عروسم

لای لای لای لای عروسمای عروس ملوسمبخواب بخواب نازی جونچشم سیاتُ قربون.وقت خوابت رسیدهخورشید خانم خوابیدهبخواب بخواب نازی جونچشم سیاتُ قربون.ساکت بچه‌ها جونمنازی رو می‌خوابونمبخواب بخواب نازی جونچشم سیاتُ قربون.نازی جونم خوابیدهمهتاب به روش تابیدهبخواب بخواب نازی جونچشم سیاتُ قربون 
 
لای لای لای لای عروسم
سه تا پسر دارم که همه آنها ازدواج کرده اند، روزی به دیدن پسر بزرگم فتم وهدفم این بود که شب نزد او بمانم ؛ صبح از همسرش ( عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد .. وضو ساخته ونماز خواندم وآب باقی مانده را بر تخت که خواب بودم ریختم ؛ صبح به عروسم گفتم: دخترم ! این وضع بزرگسالان است ..
ادامه مطلب
خدایا به خاطر اینکه قدر حسین رو ندونستم و اون قدر راحت و الکی از دستش دادم منو ببخش 
بخاطر حماقتهام در رفتارم باهاش منو ببخش
هرچی فکر می کنم خیلی خر بودم و بودم و بودم و 
هستم 
حسین که از دست رفت خدا 
و فقط ته دل من می دونه که چقدر جاش خالیه و چقدر غصه ی نبودشو می خورم 
شاید برادراش مادرش و یا پدرش از چهره ی من چیزی نبینن و شاید حتی شادی و خنده ببینن 
اما فقط دلم و تو می دونین جاش چقدر خالیه 
می دونم که دیگه عروسم نمی کنی چون باز شدن پیشونی به مشکل
دانلود آهنگ لری ار تو وا مه قهری مه وا تو دوسم
دانلود اهنگ لری اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
عزیزم وی نازارم ای عروسم اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
اگه تو وامه قهری مه وا تو دوسم

اهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

دانلود آهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

اهنگ لری مه واتو دوسم
اهنگ لری اگر تو با من قهری من با تو دوستم
,ویدئوها,اهنگ اگه تو وامه قهری مه واتو دوسم ,دانلود اهنگ وحید کاکاوند به نام عروسم ,متن آهنگ اگر تو وا مه قهری مه وا ت
برادر من قبل از گرونی ها عروسی کرد، پدرم کل خرج و مخارج طلا و عروسی رو بر عهده گرفت، در خرید خانه و ماشین بهش کمک کرد و هی راه رفت پسرم پسرم عروسم عروسم زد و بعدش هم خواهرم ازدواج کرد و پدرم داماد دار هم شد.
و بعد الان عروس مون حامله هستش و باز پدر و مادرم در حال نوه دار شدن هستن که این وسط من دیگه هیچ چی اصلا!
مشکل من اینه که من اولین کَسی بودم که از سن پایین قبل از اینکه هیچ کدوم از خواهر و برادر های بزرگ تر حرف عروسی رو بزنن بارها بحث ازدواج رو پی
چرا مادر زن ها انقدر دومادشون رو دوست دارن؟ خیلی عجیبه ! یه ذوق و شوق عجیبی دارن برا دوماد، قبل از اینکه بخواد بیاد پا میشن با شوق همه جارو مرتب میکنن، غذاهایی که صد سال یبار میپزن بار میذارن، به دختر تشر میزنن که برو به خودت برس، هی میپرسن کجاست؟ پس چرا نمیاد؟احساس میکنم عقب گرد میزنن به دوران جوونی خودشون، شوق و ذوق های خودشون، یا شاید شوق و ذوق هایی که اون موقع تو دوران عقد کردگی خودشون از ترس چشم غره های باباها سرکوب میشد حالا میاد رو!
نمید
بعد اینهمه سال فعالیت، ینی بیان یه اپلیکیشن برا موبایل نداده بیرون؟؟
این چه وعضشه؟؟چرا مسئولین پاسخگو نیستن؟؟
پ.ن1: من کاملا بی دعوت در پویش شرکت کردم، حس اون چتربازی رو دارم که بی دعوت میره یه عروسی، به فامیل عروس میگه من فامیل دومادم، به فامیل دوماد میگه من فامیل عروسم... فقط خدانکنه عروس و دوماد فامیل ازآب دربیان!
پ.ن2:اگه همتون مثل من اینقدر چکشی و بی تکلف در پویش شرکت میکردین، الان رییس بیان یه تکونی به سایتش داده بود!
 
مقداری از پول مانده بود، به بقالی رفتم و چای و قند خریدم. به هم عروسم گفتم: سماور و قوری ات را به من قرض می دهی؟»
سماور و قوری را از او گرفتم و توی کوچه گذاشتم. چای دم کردم. لیوان های چای را پر می کردم و به رهگذران تعارف می کردم. آن روز مردم توی کوچه نشستند. چای خوردند و در شادی [هفتمین روز تولد فرزندم]، مهمان من شدند ... پس از آن دعایم فقط این بود: « یا امام رضا، این پسر غلام توست. کاری کن به پابوست بیایم».
 
رفتم پیش فامیل و گفتم بیایید برویم زیارت. م
دیشب خوابای خوبی دیدم. تو کوچه پس‌کوچه‌های یزد و اردکان داشتیم با هم راه می‌رفتیم و نادیده‌ها رو کشف میکردیم. مثلا می‌رفتیم تو یه قبرستون محلی و برای من برای همشون فاتحه می‌خوندم. با یه خنده‌ی خیلی بزرگ برای سعادتشون دعا میکردم و روحشونو می‌دیدم که دارن ازم تشکر میکنن. یا مثلاً یه جایی رفته بودیم که ممنوع بود و حتی خود مردم اون شهر هم خیلی کم میرفتن. وقتی ما رو اونجا دیدن عصبانی شدن و ما فرار کردیم. یادمه تو خواب فرار کردن از خطر با تو برا
سلام
دختری هستم در شرف ازدواج، مشکلی که دارم اینه که خیلی قلقلکی هستم، تا 16 سالگی این طوری نبودم. هر کسی بخواد دستم رو بگیره قلقلکم میاد، زود دستم رو میکشم، یا هر جایی از بدنم، نمیتونم خودم رو تو آغوش کسی تصور کنم. دست بهم بزنه میرم هوا، شبیه بزهای کوهی، از رابطه خوشم میاد ولی این حس همه تصوراتم رو بهم ریخته، خانم ها تجربه ای دارین؟
نمیدونم شاید اسمش قلقلک نباشه، ممنون میشم راهنمایی کنید.
مرتبط:
تازه عروسم و خیلی قلقلکی ام
نقش قلقلک های شو
سلام
من دختری ۲۳ ساله هستم، ۵ ماه پیش با یه پسر ۲۵ ساله که هم دانشگاهیم بود به درخواست و اصرار ایشون قرار شناخت و ازدواج گذاشتیم، تایمی رو مشخص کرده بودن واسه آشنایی و بعد قرار بود بیان خواستگاری، به خانواده شون هم گفته بودن و اون ها هم راضی بودن، اما وقتی زمانش تموم شد پدرش هنوز خونه نخریده بود و این پسر هم اصرار کرد به خانواده ش و دعواشون شد.
پدرش خیلی جدی باهاش مشکل پیدا کرد و گفت اصلا الان وقت ازدواجت نیست، پدرش گوشیش رو یه مدت گرفت و به منم
با وجود کارهایی که دیروز کرده بودم، شش ساعت خواب خیلی واسم کم بود. تا ظهر سر کلاس چرت می زدم و درس رو نصفه نیمه فهمیدم. یکی از بچه ها می گفت دو سه ساله انواع کلاس ها رو میره و به نظرش این استاد خیلی سخت یاد می ده... تا یکم پیش فکر می کردم این بهترین مربی ایه که می تونستم پیدا کنم :/
وقتی رسیدم خونه داشتم میمیردم از خواب، تازه داشت چشمام گرم میشد که خواهری زنگ زد و گفت بعد از ناهار خونه زن داداشم دورهمی دارن و اگه دلم خواست برم. مادری که نبود و پدری هم
 
به خانه برادر شوهرم رفتم و وسایل کمی که داشتم، جمع کردم و گفتم: «ممنون. دیگر باید بروم به خانه خودم. خانه ام ساخته شد». برادر شوهرم و زنش، در حالی که می خندیدند، همراهم آمدند. هنوز از دیدن این اتاق روی کوه تعجب می کردند ... هم عروسم کشور، مقداری وسایل همراه خودش آورده بود. کنار اتاق گذاشت و گفت: « این سوغات و هدیه برای خانه جدیدت. منزل مبارک!».
وقتی گفت منزل مبارک، قلبم گرفت. هم خوشحال بودم هم یاد قدیم افتادم و اشک ریختم. وسایلم را چیدم و با شادی ب
دیشبم دوباره یه خواب باحال میدیم...خواب میدیم 24 سالمه و تازه اول دوران اینترنیمه...اینترن دانشگاه دولتی شهر زادگاه بودم...بعد یه فامیلی داشتم که اونم هم ترم من بود ولی ساری درس میخوند و قرار بود باهم ازدواج کنیم...چند روز اومده بود دانشگاه من ...بعد حراست دانشگاه منو بخاطر حجاب گرفت و من گریه کردم گریه کردم گریه کردم و توی کلی راهروی پرپیچ و خم میدونیدم تا اروم بشم...اروم که شدم اون پسره دوباره جلو روم بود داشتم بهش میگفتم بیا طرح بریم یکی از روست
سلام.
نماز و روزهاتون مقبول درگاه حق
دوستان به تازگی زندگی مشترک رو شروع کردم و از کمبود اعتماد به نفس اذیت میشم و احساس میکنم کم کم تو زندگیم داره تاثیر میذاره، با وجود این که مشکلی در ظاهرم ندارم اما نسبت به خانم های دیگه خیلی خودم رو دست کم میگیرم و اینکه همه ش میگم همسرم فلان خانم رو دید از من زده نشه، با من مقایسه نکنه؟ چقدر فلان دختر بلند و واصح حرف میزنه... 
این باعث میشه خیلی خودم رو کم ببینم و خدا نکنه اون خانم فامیل باشه و با همسر من هم
داداچم: آلااااااااء 
من:پول میخوای؟!
داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله
من:عیدی و تو باید بدی عشقم
داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم
من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 
یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده
شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/
من:رهاش ک
تو حیاط بودم،که مرتضی اومد. سلام داد وایستاد تو تراس.
چند تا توت رسیده چید و گرفت طرفم،گفتم خودت بخور پسرم،
گفت میخوام تو شیرین کام باشی مامان...
هم شوق و عجله و هم یه غصه و نگرانی تو نگاهش بود...
گفت مامان اومدم، خداحافظی
دلم لرزید...
فهمیدم دوباره هوای سوریه زده به سرش،گفتم خیره ان شاءالله.
گفت: میرم ماموریت، یزد...
هیچ وقت نمیگفت که میره سوریه، میترسید مانعش بشم...
بعد از اینکه میرسید اونور مرز تماس میگرفت و میگفت که کجاست.
ولی مگه میشه مادر حال
شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-20
**************
قاسم نعمتی
تو شاهکار عشق بازی در زمینی
تو دست پنهان خدا در آستینی
اُمُّ الادب ،  اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی
دلگرمی و وصف امیرالمونینی
در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده
قرص قمر میر عرب تعظیم کرده
مانند نور آمدی تابیدی و بعد
با دست زهرا مورد تأییدی و بعد
خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد
آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد
گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم
من آمدم دستان زینب را ببوسم
ادامه مطلب
یا مقلب القلوب والابصار
پاگشا شد زیارتم با زیارت سیدالکریم حضرت عبدالعظیم
چقدر چقدر دلم هوای کربلا گرفت خواب کربلا رو هم که دیده بودم زیارت حضرت کریم هم من رو بیشتر هوایی کرد
با دیدن سر در حرم که نوشته بود ادخلوها بسلام آمنین دیگه رسما غش کردم آخه کربلا هم سر در حرم ارباب هم همینو نوشته
موقع زیارتنامه هم اونجا که میگه یا من بزیارت ثواب زیارت سیدالشهدا یرتجی خودم رو در محضر حسین علیه السلام فرض کردم
وچقدر به وجد اومدم از زیارت برادر امام رضا
1

اگه بگن از اعجابات مربیت بگو،بایدبگم بعد این همه سال ورزش هنوز وقتی یه هفته دیر برم کلاس،یعنی یه جاهایی از بدنتون میگیره یا میبنده که فکرشم نمی کنید
واگه ازم بپرسید از قشنگیای ورزش و تناسب اندام کدومش جداب تره؟قطعا سیکس پک نیست!بلکه اون خط کانال مانند که روی ستون فقرات پشت کمره در اثر تقویت فیله و عضلات کمر تشکیل میشه و از وسط کتف تا پایین کمر معلومه از جذاب تریناست:دی
خیلی جذابه،شوهر ورزشکاری که اینو داشته باشه چهار هیچ از همه جلوتره
این
شبایی که کشیک باشم، دو نوع غذا می پزم و می ذارم یخچال برای شام و سحری همسر. ماه رمضون امسال قرار گذاشتیم روزایی که چهل و هشت می رم (دو کشیک پشت سر هم) ، شام و افطاری رو یکی کنیم و همسر غذا بخره و بیاد کنار هم تو محوطه بیمارستان افطار کنیم. ساعت ۹:۴۵ شب بود که به خودم اومدم و دیدم ۱۶ تا میسدکال دارم. آخریشم ساعت ۹:۲۵ بود. به اضافه یه اس ام اس از طرف همسر:《لو نهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک》. یاد ابوحمزه های حاج منصور دوران عقد افتادم و نیشم ت
شبایی که کشیک باشم، دو نوع غذا می پزم و می ذارم یخچال برای شام و سحری همسر. ماه رمضون امسال قرار گذاشتیم روزایی که چهل و هشت می رم (دو کشیک پشت سر هم) ، شام و افطاری رو یکی کنیم و همسر غذا بخره و بیاد کنار هم تو محوطه بیمارستان افطار کنیم. ساعت ۹:۴۵ شب بود که به خودم اومدم و دیدم ۱۶ تا میسدکال دارم. آخریشم ساعت ۹:۲۵ بود. به اضافه یه اس ام اس از طرف همسر:《لو نهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک》. یاد ابوحمزه های حاج منصور دوران عقد افتادم و نیشم ت
می‌خواست به سوریه برود، در تهران شهید شد
اشک در چشم‌هایمان بی‌قراری می‌کند تا نام شهیدی به گوشمان می‌رسد. این روزها تصاویر شهادت سرافرازانه بار دیگر تنفر از داعش را در دل‌ها زنده کرده است. ازسویی دیگر هنوز بحث عکس‌های سلفی نمایندگان در شبکه‌های اجتماعی بالاست. با دیدن این عکس‌ها و شهادت شهید محسن حججی به یاد شهدای ترور مجلس شورای اسلامی افتادم. راستی اگر امثال شهید جواد تیموری‌ها درب اصلی صحن مجلس را نمی‌بستند، آنانی که با اشتیاق با
دنیای یه دختر به پیچیده ترین شکل ممکن سادَست. کافیه با دقت نگاش کنی. دخترایی که مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتن یا موهای خیلی کوتاه دارن یا خیلی بلند. آخه ، موی دخترا ، قلب دومشونه! هر بار جلوی آیینه ، لا به لای تار های سیاه موهاشون پیِ داستان های ناتموم دلشون میگردن. هر بار که موهاشونو شونه میزنن ، سختی هایی که کشیدن ، مردی رو که از دست دادن و حتی !
قلب ِ شکسته ِ فراموش شدشون رو به یاد میارن. وقتی موهاشونو میبافن ، بند به بند ، گیس به گیس غم هاشونو پ
زندگی نامه شهید مقاومت وحیدزمانیان
وحید در سال 1371 در محله اتابک به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانواده‌اش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید می‌گوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». او ادامه می‌دهد: «دلتنگ فرزندم هستم اما از اینکه به شهادت رسید ذره ای احساس پشیمان
وصیت نامه پاسدارشهید
احمد رستمیان
بسم الله الرحمن
الرحیم
بسم رب الشهداء
والصدیقین
ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل  الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون
 
کسی
که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت
را در نخواهید یافت.                                                                                                                   (قرآن مجید )
ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های
شهرشان می
وصیت نامه پاسدارشهید
احمد رستمیان

بسم الله الرحمن
الرحیم

بسم رب الشهداء
والصدیقین

ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل  الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون


 

کسی
که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت
را در نخواهید یافت.                                                                                                                   (قرآن مجید )

ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های
شهرشا
سلام سلام
شبتون پر از شادی و سلامتی
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق انشاءالله
این قصه هم به سر رسید. امیدوارم کنار سامان و بنفشه بهتون خوش گذشته باشه و تو قصه‌های بعدی هم همراهم باشین 
 
 
وقتی به پارکینگ خانه رسیدند توی ورودی خاله‌مریم کمک کرد تا چادرش را بردارد و دامن و ژوپون لباسش را مرتب کند.
سامان چند لحظه متفکرانه نگاهش کرد. بنفشه پرسید: چی شده؟
_: این همون لباسه؟ همون که برای تجسم لاغریت گرفتی؟
بنفشه با لذت خندید و گفت: خودشه.
_: هی میگه
نام شهید : علی سینامرادی
نام پدر : غلام رضا
تاریخ تولد : 620/12/6
محل تولد : چرام
تاریخ شهادت : 82/1/10
محل شهادت : خوزستان
زیارتگاه :زادگاهش
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی
                                       کجائید ای سبکبالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی  
سلام بر امام امت و ملت شهید پرور ایران که من فرزند این ملتم و خانواده من در میان این ا
نماز صبح رو که می‌خونم دیگه نمی‌خوابم. دیشب عروسم زنگ زده و گفته امروز نوه‌مو میاره پیشم. می‌دونه که دوست ندارم بچه‌ها طولانی پیشم باشن، ولی این بار دلیل موجهی داره. امروز دفاع داره و نه خودش و نه پدر و مادرش و نه پسرم و نه همسرم و نه دخترام نمی‌تونن بچه رو نگه دارن. همه‌شون میرن اونجا. همه زیادی عروس خانواده رو تحویل می‌گیرن. از خودم یاد گرفتن، بیشتر از دخترام هواشو دارم، گرچه کمتر از اونا دوستش دارم :) حالا یه امروزو یه‌جوری با این دختر آ
 
(مشهد مقدس. مرداد 1398)

 
عاصم طالبی دارابی. دوره‌ی سربازی. تهران. ۸ مرداد ۱۳۹۸.
 
 
و
 
 
دامنه. ۱۳۶۵. داراب‌کلا. ارسالی سید علی‌اصغر
 
 
علی طالبی دارابی. قم. ۱۱ مرداد ۱۳۹۸.
 
 
علی. امیر. ابوالفضل. ۱۱ مرداد ۱۳۹۸.
 
 
و
 
 
 
بزرگراه حرم تا حرم. قم_گرمسار_مشهد. مرداد ۱۳۹۸
 
 
دامنه‌ی ابری دامغان
 
 
سازه‌ی تاریخی سبزوار
 
 
دامنه. خوش‌ییلاق. جاده‌ی شاهرود_آزادشهر
 
 
دامنه. هتل  گلشن رضوی مشهد
 
 
مراسم« نماز شکر» پس از خطبه‌ی عقد عاصم طالبی دارا
گفتگو با دختر جوان کرمانی که با ایدز متولد شد و زندگی تلخ و باورنکردنی او
۲۰ سال پیش دختری با بیماری ایدز در کرمان متولد شد. در این سال ها چون اطرافیان اطلاعات لازم و کافی درمورد این بیماری نداشتند موجب شده بود که این دختر با ترس و حقارت زندگی کند. پدر ،مادر و برادر این دختر نیز مبتلا به ایدز بودند که پس از مرگ پدرش زندگی برای این خانواده سخت تر شد بطوری که همه اقوام آنها را از خود می راندند. در قسمت زیر حرفهای خواندنی از زندگی باورنکردنی دخ
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک سال از غائله کازرون و حواشی تلخش می‌گذرد، یک سالی که برای مردم اصیل و انقلابی این شهر، حسابی سخت گذشت. آن‌ها در تمام این مدت منتظر فرصتی بودند تا غبار از چهره کازرون بگیرند و حتماً تعجب خواهید کرد وقتی بگوییم سیل بهار ۹۸ این فرصت را برایشان فراهم کرد.
جوانان غیرتمند کازرونی، به‌عنوان یکی از اولین گروه‌های جهادی خود را به پلدختر رساندند و با خدمت‌رسانی خالصانه‌شان، تلاش کردند مرهمی بر زخم
❤️برگی از زندگینامه شاهدکویر شهید محمداسدی مزینان
✍️محمد اسدی مزینانی فرزند حاج علی سال1342ه.ش درمزینان به دنیا آمد . شخصیت معنوی او در دامان والدینی شکل گرفت که سراسر زندگی شان برای رضای خداوند و شرکت درمجالس مذهبی بوده و می باشد.
پدرمحمد انسانی خوش برخورد و خوش صحبتی است که علی رغم زحمات طاقت فرسایش درکشاورزی هیچگاه لبخند ازلبانش محو نمی شود او از طرف مادری وابسته سلسله جلیله سادات است و مادری نمونه و به شدت معتقد داشت که کراماتش همیشه د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شادی ازادی