نتایج جستجو برای عبارت :

دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند

دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب ۲۶ محرم ۹۸
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدندبه تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدنددوره کردند، دویدند سویش با عجلهدسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدندجای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر...نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدندیوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتادگرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدندپهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشتنیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدنداسب ها جای حنا بر سر و بر صورت اوتاختند آن قدر از خون، به رخش ر
توجه توجه:سوالی که درباره ی زنبور ملکه بود جزء امار حساب نمیشه!
.
.
پاسخ ها:
سوال اول:  زگ تون/استودیو زگ
سوال دوم: زنده شدن زنش
سوال سوم:2020
سوال چهارم: 4 تا (ویز،نورا،پلگ،تیکی)
...
خلاصه:
قهرمانان(تمام سوال ها)                         سعود یافتگان(با یک پاسخ اشتباه)                              حذف شدگان(ممکن است برگردند)
       حامد و شاه                                           *** /سوفیا/امیررضا/سالم/لایلا                                        فاخر/رینانورا/sogand/ ...
کوچه ای بی شهید اگر مانده
نا شهیدش منم که درمانده
با سواران سواره می راندم
همه رفتند و من جا ماندم
گفتم اینجا مرا رها نکنید
نگذاریدم و جفا نکنید
تن بی روح را نمی خواهم
جسم مجروح را نمی خواهم
اینکه اینجاست لاشه است نه روح
ײشاعری خستهײ ، ײعاشقی مجروحײ
چه بگویم قسم به ذات خدا
روح من رفته است با شهدا
شاعر:شهید مدافع حرم حاج هادی کجباف
نشسته‌ام روی نیمکت جلوی درب بیمارستان. هوا خنک است و صدای دلنشین پرندگان می‌آید. داشتم از فراغت بعد از امتحان استفاده می‌کردم و تا کلاس بعدی کمی با گوشی‌ام ور می‌رفتم. سمت راست نیمکتِ من، موازی و کمی عقب‌تر، نیمکتی مشابه قرار دارد. دوتا آقا که نمی‌دیدمشان نشسته بودند روی آن نیمکت.الان رفتند. در واقع داشتند با هم حرف می‌زدند و قدم می‌زدند و آمدند نشستند.   داشتند درباره فیلم و کتاب و چه و چه حرف می‌زدند. شاخک‌هایم فعال شدند. کمی گوش کردم
نماز خواندن آرومم می‌کنه، ولی عشقی به خدا ندارم؛ در واقع باهاش قهرم.ش
من پاک بودم، خودم رو پاک نگه داشته بودم، حق من نبود بعد این همه دعا یه آدم ناپاک نصیبم کنه.. حتا پسرهای مذهبی و مدعی هم از همون اول سراغ دخترایی می‌رن که چیتان پیتان می‌کنند و حجاب ندارن.. حفظ حجاب برای ماها چه معنی می‌ده؟ قربانی کردن زندگی‌مون برای خدایی که سودش به دشمنانش بیشتر می‌رسه تا پیروانش.
در تمام طول تاریکی سیرسیرکها فریاد زدند ماه ای ماه بزرگ در تمام طول تاریکی شاخه ها با آن دستان دراز که از آنها آهی شهوتناک سوی بالا می رفت و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز و هزاران نفس پنهان در زندگی مخفی خاک و در آن دایره سیار نورانی شبتاب دقدقه در سقف چوبین لیلی در پره غوکها در مرداب همه با هم ‌ ‚ همه با هم یکریز تا سپیده دم فریاد زدند ماه ای ماه بزرگ ... در تمام طول تاریکی ماه در مهتابی شعله کشید ماه دل تنهای شب خود بود داشت در ب
سر هم فریاد می زدند اما آنقدر بلند نبود که به گوش ما که در طبقه ی دوم نشسته بودیم و پنچره مان هم باز نبود برسد. سر هم فریاد می زدند و من گوش هایم را تیز کرده بودم که دختر ناگهان جیغ زد: «دیگه نمی خوام ببینمت» صدایش آنقدر بلند بود که مو به تنم سیخ شد. نگاهم به نگاه «میم» برخورد کرد و در همان حال که یک لبخند مسخره روی لبمان بود به جیغ های پی در پی دختر گوش می کردیم و صدای پسر که بلندتر از دختر فریاد زد: «اهههههه» سپس صدای ترمز لاستیک شنیده شد و دختر که
سر هم فریاد می زدند اما آنقدر بلند نبود که به گوش ما که در طبقه ی دوم نشسته بودیم و پنچره مان هم باز نبود برسد. سر هم فریاد می زدند و من گوش هایم را تیز کرده بودم که دختر ناگهان جیغ زد: «دیگه نمی خوام ببینمت» صدایش آنقدر بلند بود که مو به تنم سیخ شد. نگاهم به نگاه «میم» برخورد کرد و در همان حال که یک لبخند مسخره روی لبمان بود به جیغ های پی در پی دختر گوش می کردیم و صدای پسر که بلندتر از دختر فریاد زد: «اهههههه» سپس صدای ترمز لاستیک شنیده شد و دختر که
دیشب با چند دوست دورهم جمع بودیم. روی موبایل یکی از بچه ها یک پروکسی برای آیفون آمد، از یک دوست. فقط یکنفر در جمع آیفون داشت. پروکسی را زد و بعد همه یکی یکی به عزیزانشان تصویری زنگ زدند. یکی به خواهرش در اروپا زنگ زد، دیگری به برادرش در کانادا، یکی هم چند روز بود آمده بود سفر و  زن و بچه اش را در شهرستان ندیده بود. مثل قدیمها شده بود که یکنفر توی محل تلفن داشت و همه جمع می شدند خانه اش و تلفن هاشان را می زدند. چقدر اینترنت فاصله هایمان را کم کرده بو
سپس امام صادق ع فرمود و اما قول عزوجل اگر یکی از ایشان یا هردو نهانزد تو به پیری رسیدند بانها اف مگو و تندیشان مکن 23سوره17 بعنی اگر دلتنگ کردندبانها اف مگو واگرترا زدند با انهاتندی مکن فرمود و با نهاسخنی شریف وبررگوار بگو یعنی اگر ترا زدند بگو خدا شمارا بیامرزد ابنست سخن شربف تو و فرمود و از روی مهربانی برای انهاجنبه افتادگی پیش اور یعنی  دیدگانت را بانهاخیره مکن بلکه با مهربانیو دلسوزی بانها بنگر و صدایت را از صدای انها بلندتر  مکن و دستت ر
هو
حقوق 9 میلیونی خیلی اغوا کننده بود. برای همین در کسری از ثانیه رزومه را در مقابل پیشنهاد همکاری‌شان فرستادم! البته آن‌ها هم در کسری از ثانیه خیلی با رزومه‌ی من حال کردند و دقیقن فردا صبحش زنگ زدند و قرار مصاحبه گذاشتند. توی همان مصاحبه هم لو دادند که خیلی خوششان آمده، هرچند مثلن گفتند برو تا ما تماس بگیریم! فردایش زنگ زدند که بیا نمونه کار بده ما بین تو و یک نفر دیگر مرددیم! یک ساعت نشده فرمودند از فردا بیا!
فردا پنج‌شنبه بود که رفتم و حقوق
زندگی بی تو چه بی معنی بود مثل شاهی که به سر تاج نداشت روبه رویت من و من کرد و نگفت در دلش گفت و زبان واج نداشت چشمت آن گوهر بی همتا بود کس ولی جرات تاراج نداشت خنده بعد از تو نیامد به لبم برگ سبزی تن خود کاج نداشت خواست تا جنگ کند با تقدیر فیل درمانده ولی عاج نداشت غم هجران سحری کشت مرا صبح دولت شب محتاج نداشت ... #الهام_ملک_محمدی
زندگی بی تو چه بی معنی بودمثل شاهی که به سر تاج نداشتروبه رویت من و من کرد و نگفتدر دلش گفت و زبان واج نداشتچشمت آن گوهر بی همتا بودکس ولی جرات تاراج نداشتخنده بعد از تو نیامد به لبمبرگ سبزی تن خود کاج نداشتخواست تا جنگ کند با تقدیرفیل درمانده ولی عاج نداشتغم هجران سحری کشت مراصبح دولت شب محتاج نداشت ...#الهام_ملک_محمدی
شعری در رابطه با سردار دلها شهید  قاسم سلیمانی 
نام قاسم حک شده بر سینه ام  اشک خون میبارد از دیده ا م راه  حق  و  راه مولا  و علی بوده است یک عادت دیرینه ام عشق ما بوده است سردار ولی آن که نامش در جهان شت منجلیخار گشته چشم دشمن نام اولرزه ای  انداخته است  افکار اوگشت عاصی دشمن پست وذلیلتا که ریخت خونش دربیت علی از  فراقش  عالمی  نالان  شده چشم دوست ودشمنش گریان شده یک سخن جا مانده است از این کلام تا رسد بر دشمنانش این پیام راه  او  راه
من غرق دریای شما هستم
محو تماشای شما هستم 
هرکس‌ در این دنیا پیِ چیزیست
من در تمنای شما هستم
در سر خیال خام می سازم
مبهوت رویای شما هستم
آینده ای با عشق می خواهم
در فکر فردای شما هستم
اما ، اگر، شاید، نمیدانم...!
درگیر ‌حاشای شما هستم
سجاد نوبختی
****
پیونشت : 
یک روز اگر بی عشق سر کردم
دل‌ را فقط درمانده تر کردم
از بس که از فراق تو دل نوحه گر شده
روزم به شام غربت و غم تیره تر شده
آزرده گشت خاطرت از کرده های من
آقا ببخش نوکرتان دَردِسَر شده
تنها خودت برای ظهورت دعا کنی
وقتی دعای من ز گنه بی اثر شده
از شام هجر یار بسی توشه می برد
آنکس که اهل ذکر و دعای سحر شده
بودم مریض و روضه ی تو شد دوای من
حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده
رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی
حالا بیا که آخرِ ماه صفر شده
بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا
حالا زمان ندبه به داغی دِگر شده
یَثرب برای فا
  آن چه روزی بود مولا جان حسین  
آن چه روزی بود مولا جان حسین         روز عاشورای تو مولا حسینروز خونبار وپر از درد وبلا                    قتل یارانت به دشت کربلااززمین وآسمان خون میچکید              ازگلوی طفل تو خون میجهیدالعطش فریاد طفلان تو بود                 آب حیران علمدار تو بوددیو ودد سیراب وسرمست از شراب     قلب شیطان لعین کردند شادنا به حق بر لشکر تو تاختند               اسب بر روی مه تو تاختندشمس آل مصطفی گردن زدند     
قتل میدان کاج را که همه یادتان هست؟ خیلی مایه‌ی تفریح و سرگرمی شد. دو نفر ریختد وسط میدان همدیگر را زدند. حتی یکیشان کشته شد! بعد از آن روز به این فکر افتادم که همیشه یک مشت تخمه توی جیبم برای این روزها داشته باشم. لذت نمایش را دو چندان می‌کند. البته خداروشکر تلفن همراه داشتم. فیلم هم گرفتم ببرم نشان فامیل دهم. یکی گفت آقا زنگ بزن پلیس. گفتم "به ما چه". خودشان می‌دانند. تازه به پلیس هم زنگ زدند آمد، آن یکی را پیدا نکردم که بهش بگویم دیدی اتفاقاً ن
روزه یعنی عطش خشکی لبهای حسین


 آن چه روزی بود مولا جان حسین         روز عاشورای تو مولا حسینروز خونبار وپر از درد وبلا                    قتل یارانت به دشت کربلااززمین وآسمان خون میچکید              ازگلوی طفل تو خون میجهیدالعطش فریاد طفلان تو بود                 آب حیران علمدار تو بوددیو ودد سیراب وسرمست از شراب     قلب شیطان لعین کردند شادنا به حق بر لشکر تو تاختند               اسب بر روی مه تو تاختندشمس آل مصطفی گردن
مردی نزد ابوبکر خلیفه رفت و گفت: "من در حال احرام چند تخم از تخم های شترمرغ را پخته و خورده ام، اکنون بگو تکلیف من چیست و چه چیزی بر من واجب است؟" 
ابوبکر نتوانست پاسخ او را بدهد، او را به عمر راهنمایی کرد. عمر نیز درمانده شد، او را عبدالرحمن راهنمایی نمود، او نیز در پاسخ مرد به گِل نشست و چون جملگی مغموم شدند و درمانده، عرب را به دریای دانش زکی، باب علم نبی، امیرالمؤمنین علی علیه السلام راهنمایی کردند و چون عرب به نزد امیر آمد، حضرت به حسنین اش
گریه ی باشوق داردکوچه های انتظار/عشق مولابهرشیعه عزت است و افتخار/زمزم خوب پرستش یادمان مهدوی است/برترینِ حجت دین آن ولی کردگار/رو به اصلاح درونت تا کمال بندگی/اسوه باشدحضرت او در تمام روزگار/درجهان ازلطف مولا شیعه راآرامش است/دشمنانش خوار ورسوا درطفیل ذوالفقار/لشکر آماده باشش شیعه رامملوشده/از نسیم رحمت اومیرسدفصل بهار/اشک چشمان ولایی بروصالش رهگشاست/گشته خورشیدولایت روشن ازآن نگار/ازیمن یاازخراسان لشکرش سرمیرسد/دررکاب نائب او پربود
 ابو حمزه گوید مومن عملش رابا خویشتن داری آمیخته است /می‌نشیند تا بیا مو زد رمجلسی میرود که چیزی بیاموزد میگوید تا بفهمد برای فهمیدن سوال میکند نه برای اظهار فصل امانتی که نزدش هست  دوستانش خبر نمیده و تا چه رسد دشمنان و شهادت خودرا ز دشمنانم پنهان نمیکند بنفع دشمنانش گواهی میدهد تاچه رسد ب دوستانش و هیچ امر حقی را بقصدخود نمایی انجام ندهد و از روی شرمساری ترک نکند  اگراورا بستایند  از گفتار انهابترسدو نسبت بان چه آنها نمی دانند از خدا آمر
آتشی در خاک غربت بود و منبوده ام در خانه امّا بی وطنرفته ام در آتش امّا زنده امامتحان پس داده ای سوزنده امیاد من آمد سیاوش بی گناهرفته در آتش و بیرون شد چو ماهاو درون آتش سوزنده رفتبا حیا وارد و از آن زنده رفتدیدم آتش بهر جانش سرد شدرد شد او ، در پشت پایش گرد شدمانده ای در خویشتن ، درمانده ، پستبار تهمت استخوانم را شکستدر میان ترس آرامش کجاست؟کنج آرامش ورای ترس هاست#احمد_یزدانی
بسم الله الرحمن الرحیم
 
اگر حسن روحانی یعنی عامل این مقدار گرانی و وضعیت افتضاح اقتصادی را می زدند هم ما خوشحال بودیم هم آنها اما سپهبد ما را زدند تا ما نه ناراحت بلکه با خود بگوییم دیگر بس است و عقب بنشینیم و به فکر همان قیمت بنزین و مسائل اقتصادی و روحانی باشیم ولی همانطور که در سال 57 ( انقلاب که عاملش روباه پیر و گرگ میانسال بودند ( آمریکا و انگلیس ) که اگر نبودند کار به انقلاب نمی کشید و این مقدار شهید نمی دادیم ) و 59 ( شروع جنگ که کاتالیزورش
دربسیجی ولایی گفتمان عزت است/باعبادتهای خالص گلفشان رحمت است/عاشق آل محمد درجهان باشد بسیج/مسلک او کربلایی باصفای همت است/میشودسرباز رهبر دردفاع انقلاب/لشکرناب ولایت پرعطاوبرکت است/بابصیرت هرکجایی بانگ بردشمن زند/دشمنانش راعطایش خواری باذلت است/اسوه شدبهر مسلمان هربسیجی شریف/شیعیان را اوامیدی در پناه وحدت است/رهرو پیرخمین وهرشهید باولاست/در میان ملت ما او نماد غیرت است/برجهان تبلیغ کرده چهره اسلام ناب/گفتمانش چلچراغی از حیاء وعفت است/
راه نجات کشور تنهاولای رهبر/او حجت الهی هم وارث پیمبر/با اتحاد حولش پیروز وسربلندیم/سیدعلی دلها ازنسل پاک حیدر/عمارگونه باید سرباز رهبری شد/سیمای خوب ایشان باشد نشان کوثر/او وارث حسین ومحبوب اهل بیت است/برگو به دشمنانش خوار وخفیف وابتر/این انقلاب ونهضت آغاز بر ظهور است/دربین شخصیتها آقای ماست سرور/درفتنه ها خروشد با آن بصیرت خود/دشمن شکست خورده ازفتنه های دیگر/راه امام و رهبرمیثاق باشهیدان/آموخته ولایت راه خدا وبرتر/ایران ماولایی اندر رک
امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمودند: هنگام آغاز هر کار کوچک و بزرگى،
بسم الله الرحمن الرحیم بگویید.
یعنى براى این کار، از خدا مدد مى‌جویم. خدایى که جزا و کسى سزاوار پرستش نیست.پناهگاه پناهجو و فریادرس فریاد خواه است. خداوند بخشنده‌اى که با گسترش روزى بر ما رحم مى‌کند، مهربان به ما، در آیین و دنیا و آخرتمان.دین را بر ما آسان و سبک و سهل گرفت. و به مارحم مى‌کند با جدا کردن ما از دشمنانش.
«التوحید، صفحه 232»
گریه باشوق داردکوچه های انتظار/عشق مولابهرشیعه عزت است و افتخار/زمزم خوب پرستش یادمان مهدوی است/برترین حجت دین آن ولی کردگار/رو به اصلاح درونت تا کمال بندگی/اسوه باشدحضرت او در تمام روزگار/درجهان ازلطف مولا شیعه راآرامش است/دشمنانش خوار ورسوا درطفیل ذوالفقار/لشکر آماده باشش شیعه رامملوشده/از نسیم رحمت اومیرسدفصل بهار/اشک چشمان ولایی نائل صاحب زمان/گشته خورشیدولایت روشن ازآن نگار/ازیمن یاازخراسان لشکرش سرمیرسد/دررکاب نائب او پربودگنج ع
فاطمیه آمده تاشیعه رابرپادهد/سوی یاری ولایت دیده بینادهد/میشودمظلوم عالم مرتضی بعدنبی/جان خودرابهرحیدرحضرت زهرا دهد/جانفشانی برولایت ریشه توحیدی است/یاوران بیشماری از برمولادهد/یادداده شیعیان راهم بصیرت فاطمه/درنبرد دشمنانش قوت دلهادهد/زمزم عشق وتوسل سوی زهراگلفشان/گریه بهرفاطمیه قطره رادریادهد/دوره آخرزمان را یادزهرادلنشین/چون شجاعت شیعیان رادر ره یکتادهد/دشمنان فاطمیه هم یهود وغربیان/بهرایران ولایی حضرت آقادهد/دررکاب رهبرخود ل
انقلاب ماطلوع آفتاب مهدی است/مژده ای بهرظهورش درکتاب مهدی است/سالهادرانتظار حضرت او بیقرار/قلب شیعه ازفراق اوخراب مهدی است/برشهیدان خدایی ده سلامی جاودان/زمزم عشق خمینی درثواب مهدی است/گشته ایران ولایی یاورصاحب زمان/روزگار رفع غیبت ازحجاب مهدی است/نائبش درکشورمامقتدای شیعیان/عطر خشبوی ولایت ازگلاب مهدی است/افتخارات زیادی کسب کرده انقلاب/دشمنانش هرکجایی در عذاب مهدی است/وقت هم عهدی رسیده باامام ورهبری/زمزم آمادگی بر انقلاب مهدی است/می
روزجمعه هرمصلی مملواز ایمان شود/چون درآنجاباعبادت حضرت رحمان شود/ازبصیرتهای امت دشمنانش ناامید/برمسلمانان وشیعه ازخدا احسان شود/هم ثواب حج وعمره هم تجلی حضور/درنمازجمعه ماسختها آسان شود/هرخطیب جمعه کرده دعوت تقوابه ما/پیروی ازولایت حالت جانان شود/وحدت وشوروحماسه درپیام جمعه هاست/درجهان الگوی نابی کشورایران شود/حضرت صاحب زمان هم دلبرآدینه هاست/باظهورمهدویت فرصت سامان شود/
گریه کن یافاطمه ماتم سرای هادی است/اشک شیعه مثل زمزم ازبرای هادی است/زمزم عشق محبین راهی تا سامراست/سوم ماه رجب روز عزای هادی است/زهرکین دشمنانش قلب مولارا شکافت/درمصیبتهای او گریان خدای هادی است/جدمهدی بهرشیعه جانفشانی کرده است/عزت اسلام احمد درولای هادی است/گریه واشک ومصیبت گونه راترمیکند/گنج آرامش به دلها ازصفای هادی است/تسلیت گویم به مهدی درشهادت نامه ای/روززیبای ظهورش بادعای هادی است/
انقلاب وگام دوم افتخارکشوراست/ملت ایران سراسردررکاب رهبر است/گشته ایران ولایی اسوه در کل جهان/برمسلمانان عالم یک پناه برتراست/باامام وباشهیدان نهضت ماسرفراز/فجرپیروزی ایران یک نماد کوثراست/آمده برماخمینی با شکوه وعزتش/درمیان اهل عالم وارث پیغمبراست/سوی اسلام و ولایت امتش بیدارکرد/ازتباراهل بیت وجانشین حیدراست/نهضت اوشد طلیعه برظهورمهدوی/راه او پراز شهید ولاله های پرپراست/بعد اوسیدعلی شدمقتدای شیعیان/رهبر فرزانه ما مومنین راسروراست/
امام آمدپیام وحدت آورد/ولایت محوری باعزت آورد/چوداده بهر کشور رنگ توحید/زسوی حق سحاب رحمت آورد/خمینی از تبار اهل بیت است/حضوراوشکوه و برکت آورد/امام آمدکه خوبی پا بگیرد/پیامی ازخداو عترت آورد/به ایران داده او اوج بصیرت/برای دشمنانش ذلت آورد/شهیدان در رکابش سرفرازند/پیام عاشقی از جنت آورد/امام آمدرود شیطان و ابلیس/به قلب دشمنان اووحشت آورد/شده فرهنگ ایثارش فراگیر/ز هیبت شاخه های شوکت آورد/ولایت راکند تبیین ایران/نگرسید علی برملت آورد/شده ر
اخلاق نیکوی او زبانزد مردمان است.تا آنجا که دشمنانش که نتوانسته اند بر او خرده ای بگیرند، این صفت را عیبی برای آن حضرت برشمرده اند!یاران وی در این باره گفته اند: او همچون یکی از ما و در میان ما می زیست.نرم خو، و بسیار متواضع و آسان گیر بود.
زن عنکبوتی دیگر رها شده و احساساتش از بین رفته .  در خانه خود با جرم و جنایت مبارزه میکند ولی نمیداند که بعد از هر مصیبت ، مصیبتی دیگر در راه است . دنیا او را لرزانده است . در حالی که دوستان عنکبوتی اش در حال از بین رفتن هستند . و در راه پیدا کردن خودش به دام افتاده است . و باید با یکی از کسنده ترین دشمنانش روبرو شود گوئن گوبلین .آیا با توجه به اینکه زندگی او از همه طرف در معرض خطر قرار گرفته است ، آیا دلیلی وجود دارد که ما او را عنکبوت شبح می نامیم ؟
 
خدایا خداوندا بارالها پروردگارا معبودا! من اگر فسرده‌ام نکند مادرم آشفته شود و من اگر درمانده‌ام نکند پدرم سرخورده گردد و اگر من در راه مانده‌ام نکند برادر کوچکترم از اراده و شوق صعود به قلل استواری بازبماند و من اگر بیچاره‌ام نکند برادر بزرگترم در تکاپو و جنگیدن برای زندگی بهتر مردّد شود.. خدای من عزیز من! من هر چه هستم و خواهم بود خانواده‌ام را، دوستانم را و عزیزانم را از شرّ من در امان بدار و سایه رحمت و تمامیّت محبّت و خیرت را بر سر
داستان ضرب المثل اگر خدا بخواهد همه را یکسان می کند این مثل را وقتی می گویند که یکی مال ثروت زیادی داشته باشد . سخاوت نداشته باشد و از مالش چیزی انفاق نکند و به کسی نبخشد . آدم بیچاره ای بود که از همه جا درمانده شده بود . به دهی رسید . از اهالی آنجا سؤال کرد : "بزرگ این آبادی کیست ؟" خانه ی مرد پولداری را به او نشان دادند . رفت خانه آن مرد گفت : "من مانده ام . زمین سخت و آسمان بلند و تمام محصولم امسال خراب شده خیلی ناراحتم به من کمک کن تا بتوانم خودم را
از جلوه های عرشی پیغمبرِ حسینزنده شده است خاطره ی مادر حسینبا احترام رفته علی در بر حسینآماده ی نبرد شده لشگر حسینتا اذن خواست، نور دو عالم اجازه دادلب تر نکرده بود، همان دم اجازه دادقله نشین معرفتِ کائناتِ حقمجذوبِ راه پرخطر و با ثبات حقآیینه ی تمام نمایِ صفات حقمانند مرتضی شده ممسوس ذات حقشأن علی، ز کل مراتب، فراتر استفیضِ شهادت است که مشتاقِ اکبر استوقت وداع شد، همه جا ریخته بهماز غربت و بلا، دو سرا ریخته بهمقلب تمام اهل ولا ریخته بهمای
آسوده بخواب کوروش، آسوده بخواب آتئیست، آسوده بمیر مسئولی که نمیتونی حتی FATF رو تلفظ کنی. بمیر که تروریست واقعی را زدند! کسی که قلب‌های ما را ترور کرده بود‌ زدند.
به من بگو پرچم آمریکا را آتش نزنم، به من بگو صلح طلب باشم، تو سینمای دفاع مقدس را تحلیل کن به سینمای خشونت و جنگ.
برایم از قبرستان بگو، از پول‌هایی که خانواده‌های شهید گرفته‌اند، اعتراض کن به شهید گمنامی که اندازه یک بالشت حجم دارد و قرار است مهمان دانشگاهت شود.
بگو باز هم بگو، از گ
به درجه ای از مورد تمسخر قرار گرفتن رسیده ام که اگر کسی بگویید مجتهد،عبدالباسط یا کلماتی از این قبل همگی را قتل عام خواهم کرد...
با همه‌ی این اوصاف در ظاهر امر جهت تغییرات مثبت تنها لبخند میزنم و یا سکوت میکنم تا مبادا عصبانیتم باعث رفتار زننده ای شود....
امیدوارم این حجم از ارادتشان قدم هایم را سست نکند....
دیشب با چند دوست دورهم جمع بودیم. روی موبایل یکی از بچه ها یک پروکسی برای آیفون آمد، از یک دوست. فقط یکنفر در جمع آیفون داشت. پروکسی را زد و بعد همه یکی یکی به عزیزانشان تصویری زنگ زدند. یکی به خواهرش در اروپا زنگ زد، دیگری به برادرش در کانادا، یکی هم چند روز بود آمده بود سفر و  زن و بچه اش را در شهرستان ندیده بود. مثل قدیمها شده بود که یکنفر توی محل تلفن داشت و همه جمع می شدند خانه اش و تلفن هاشان را می زدند. چقدر اینترنت فاصله هایمان را کم کرده بو
رفتم گردنبند رو عوض کردیم و برا اثبات استقلالم به خودم اونی که قبل تر دیده بودم رو برنداشتم (همینقدر تباااه) عوضش اینی که الان دارم رو از قبلیه بیشتر دوست دارم 
پونصد تومان باید تا چند روز دیگه بدم به جواهرفروشی چون از قبلیه گرونتره خیلی .و نمی‌دونم از کجا واقعا 
دیشب هم شوهرم گفت دویست بده به سوپری بدم و من درمانده شدم واقعا 
قرار بود دو ماه از حقوقم بگذرم و بهش بدم و این شده پنجمین ماه و هر بار من همینقدر حرص خوردم .
باید حساب کتاب پس بدم واس
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حافظ منو دیوانه کرده...
 
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

ح
بگذر از منبگذر از من از سر ناچاری بودآخر قصه ی ما هم گریه زاری بود
بگذر از منآن روز ها درمانده بودموجدانم رو به زور خوابانده بودم
بگذر از منباورش سخت استتن هر دومان زخمی  زخم استاون اوایل آشفته بودماما حالا خیالم تختِ تخت است
بگذر از مننمیتوانم ببینم، چای خوردن تو با نفر بعدی رودست تو براش باز بشه، نمیتونم تحمل کنم این تحقیرو
بگذر از منکع دیگر نقشی ندارماز شروع دوباره این سکانس بی زارمنقش من دست مرد دیگرو من بی کارمنه خواب نیستم، این همان س
اشک واپسین
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امیر درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
ادامه مطلب
روس ها بی محابا دشمنی می کردند و انگلیسی ها ریاکارانه دوستی میکردند. روس ها خشم بر می انگیختند و انگلیسی ها اعتماد جلب می کردند.روس ها می قاپیدند و انگلیسی ها کلاهبرداری می کردند. روس ها غالبا اسلحه را زمین نمی گذاشتند و انگلیسی ها هرگاه لازم نبود،اسلحه را سردست نمی گرفتند.روس ها آتش می گشودند،حمله می کردند و وحشیانه سرزمین ها را زیر پوتین های بی ملاحظه شان لگدمال می کردند. انگلیسی ها اما می رفتند و می آمدند؛ آهسته و با لبخند ،جلسه می گرفتند
 
 
 
گرچه پیری چو جوانانِ قوی شادی توسایه سارِ خنکِ ظهرِ اَمُردادی توچشمه ی جاریِ در مزرعه ی خندابیخاطراتِ سفر و هجرتِ اجدادی تواز جوانی تو وَ سجده دو رفیقِ همدمشده مسجد بتو شیرین و چو فرهادی توتاجر خوش عمل و سالم و با ایمانیمردِ زحمتکشِ از ریشه وَ بنیادی توجای پای تو به هر نقطه ی کشور ماندهسبزیِ جنگلی و ماسه ی شهدادی توخستگی از تو شده خسته و تو برپائیبه غمِ مانده ی درمانده چو امدادی تواز جوانی ره و رسم تو جوانمردی بودقاصد خیری و بر شر تشر و
برای اولین بار دیدم که پشت سر مردان دسته عزاداران، جمعیت بسیار زیادی زنان با چادرهای مشکی بر سر در حالی که پرچم ‌های سبز رنگ بزرگی در دست داشتند حرکت می‌ کردند؛ مشابه مردان بر سر می ‌زدند و همزمان با صدای بلند و هماهنگ «حیدر حیدر» و «لبیک یا حسین» می ‌گفتند و ناله و فریاد می ‌زدند. جمعیت کثیر زنان در صف، دست ‌های خود را بالا می ‌بردند و با صدایی بلند و قدرتمند، با چنان حزنی هم ‌خوانی می‌ کردند که حس می‌ کردم تقریبا محال است کسی چنین صحنه
 کلمه نیکوی پرودگارت در باره پسران اسراییل بپاداش صبریکه کرده بودتد انجام یافت و انچه را فرعون و قومش  میسا ختند و اشجار و کاخهایی که برمیافراشتنند واژگون کردیم  137 سوره 7 پیغمبر ص فرمود این بشارتست وانتقام پس خدای عزوجل نبرد و کشتار مشرکببن اباو اجازه فرمود نازل کردومشرکانرا هر کجا یافتید بکشید وبگیری. و محاصره کنید ودر هر کمینگاهی سرراهشان بنشینید60 سوره 9 انها را بکشید هر کجا یا فتید 191 سوره 2  پس خدا انهارا بدست پیغمبر صدوستانش بکشت وان
سال ها ناخدای کشتی بود
پرسیدم خاطره ی خاص چه داری؟
 
پاسخ داد
هر گاه دریا طوفانی میشد، همه خدا را صدا می زدند
دعا می خواندند
قران می خواندند
اما
حیف
تا به ساحل کشورهای همسایه می رسیدیم
همه چیز فراموش میشد و همان گناهان همیشگی از سر گرفته می شد
من وکیلم! همانی که گاه شرخرم میخوانی! گاه کار چاق کن ! و هر دم به حرام و حلال پولم شک میکنی ! پوست من کنده شده تا واحدهای دانشگاه را پاس کنم ! توی این خارج لعنتی برای تامین مخارجم و هزینه دانشگاه صبح تا شب کار کردم و سیگار کشیدم و حرص خوردم ! چون من فرزند یک استاد دانشگاه بودم و پدرم را زود ما را تنها گذاشت !
من اقازاده نبودم و پدرم همیشه به ما یاد داده بود که پول خلال بخورید چون هیچ وقت درمانده نمیشوید ! کار کردم ..... هر کاری که میشد یک دانشجو انجام ده
نام های کوچک
کوچک که بودم مرا با #اسم_کوچک صدا می زدند. 
بعدها...   نام خانوادگی،  شماره کلاس و نام مدرسه،  رشته تحصیلی و اسم دانشگاه،   نام شغل و عنوان سازمانی و..... 
 یکی یکی به #واژگان_معرفی_من، اضافه شدند. 
من بزرگ شدم... آن اسم ها یکی یکی از معرفیم #جا ماندند.... 
مانده ام این بار خودم را چه بنامم که دوباره وسط راه جا نماند؟
@dasanak
دل نوشته سید شهیدان اهل قلم خطاب به امام خامنه ای(مدظله):
"عزیز ما! ای وصی امام عشق! آنان که معنای ولایت را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سرچشمه ی این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست.
 خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم.
 ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم
لبخند شما شفقتِ صبح را داشت و شبِ انزوای ما را شکست.
سر
سلام
« به قولی ام‌عمره که نامش اسماء و دختر بشیر بن نعمان بود، به مصعب گفت: مختار، متقی و پاک و روزه‌دار بود. مصعب گفت: ای دشمن خدا تو هم او را ستایش می‌کنی؟ سپس دستور داد تا او را گردن زدند. وی نخستین زنی بود که دست بسته گردن زده شد.
به قول دیگری، وی در پاسخ مصعب که از او خواسته بود از مختار بیزاری بجوید، گفت: چگونه از مردی بیزاری جویم‌ که می‌گفت خدا پروردگار من است و روزها روزه‌دار بود و شب‌ها را نماز می‌خواند و در راه خدا و پیامبر او فداکار
کرده ام من گنه های زیاد شرمنده امناراحتت کردم تو را درمانده ام
شرمنده آقا که من گنه کار هستمگریانده ام چشمان حضرت دلدارم
شرمنده کردی بار دگر بخشیدی آقاشرمنده غیر از دردسر چیزی ندارم
یادم همیشه بودی ای ارباب عالمشرمنده ام یادت نبودم سرور و آقایم
مرا ز دعای خویش نکردی فراموششرمنده ام حتی دعایت هم نکردم
اما الآن گویم بیا یابن حسنآقا به فریادم برس ای سرورم
 
شاعر: #ناشناس
 
برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید
برای عضویت در کانال ایتا کلیک کنید
بتمن: دشمن درون ، بازی جدید و خارق العاده در سبک بازیهای ماجراجویی از استودیوی مطرح Telltale Games برای اندروید است که پس از عرضه ی فصل اول بازی بتمن با اسم Batman – The Telltale Series این بار نوبت به فصل دوم با نام Batman: The Enemy Within رسیده است! شما در طول بازی Batman: The Enemy Within کنترل فردی با دو شخصیت کاملاً مجزا را بر عهده خواهید گرفت ؛ بروس وین سردرگم میان نزدیکان و مشکلات خود در رابطه با دوستان و دشمنانش و سرانجام بتمنی که جدا از مشکلات شخصی، وظیفه نجات شهر را نیز بر
حدود 4 روز است که صدای پمپ آب ساختمان غیر قابل تحمل شده. یکسره کار می‌کند و گاهی آن لا به لا نفس می‌گیرد. زندگی در طبقه‌ی اول شبیه به شکنجه است. 2 روز پیش آیفون زدند و گفتند که فعلا آب کمتری استفاده کنیم. فردا صبح پمپ را می‌برند برای تعمیر و تا غروب آب نخواهیم داشت. باید تشت‌ها و بطری‌ها را پر کنم.
سلام یوکا؛
 
دلم برای تو تنگ شده بود.
فردا می‌روم.کجا؟ فراتر از ترسم. امروز دوتا از همکلاسی‌هایم داشتند در مورد هدفشان حرف می‌زدند. من نمی‌دانم چه هدفی دارم. فقط دلم می‌خواهد بنویسم. و از اینجا بروم. خیلی می‌ترسم.
 
یابلو.
کوچه ای بی شهید اگر مانده
نا شهیدش منم که درمانده
با سواران سواره می راندم
همه رفتند و من جا ماندم
گفتم اینجا مرا رها نکنید
نگذاریدم و جفا نکنید
تن بی روح را نمی خواهم
جسم مجروح را نمی خواهم
اینکه اینجاست لاشه است نه روح
ײشاعری خستهײ ، ײعاشقی مجروحײ
چه بگویم قسم به ذات خدا
روح من رفته است با شهدا
 
شاعر:شهید مدافع حرم حاج هادی کجباف
باذکر صلوات بر شهدا
وبلاگ یا بنی آدم
سلام
تازگیا علاقه شدیدی به یادگیری سبک هنری و کارهای هنری پیدا کردم....
یه کلاس هم اخیرا میرم امیدوارم از شدت تنبلیم کم کنه.
امروز خیلی روز شلوغی بود کچل شدم بس که این ور اونور تلفن کردم تا چند تا ساعت را فیکس کنم آخرشم نشد. 
خدا بخیر بگذرونه امسال رو.
حس تجربه ی دو سال قبل داره میاد رو مخم.
بارهای گران را تحمل می کند اما ناگهان در برابر یک ضربه ی روحی از پای در می آید.
ناپلئون در برابر سیل نیروی دشمن چون کوهی می ایستاد اما وقتی در کاخ فونتن بلو ؛ شمشیرش را به زنی تسلیم کرد استقامت و پایداریش در هم شکست.
#ژان_پل_سارتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشا
روزنمازجمعه یک روز دلپذیراست/درآن نشان احمد بازمزم غدیراست/شد سنت الهی بایک شکوه وحدت/سوی پرستش حق بسیار بی نظیر است/حامی برولایت تاانقلاب مهدی/گلبانگ معنویت برقلبها بصیر است/مردادو پنجم آن یادآور از خمینی/سوی بهشت ورضوان بر مومنان بشیراست/یک چله اش رسیده بر مسلمین ایران/دشمن زخطبه آن درمانده واسیراست/سیدعلی فراوان نامش به هرمصلی/زیراکه رهبرما برشیعیان امیراست/داردخدا عنایت برمومنین جمعه/درگلشن فضیلت تصویرآن کبیر است/روزنمازجمعه یاد
بسم الله
 
با سلام و تبریک عیدپر کاهی تقدیم به آستان امیرالمؤمنین علیه السلام
 
خوشا کسی که در این عمر، در پناه شماستمیان این همه بی راهه، سر به راه شماست
جهان چه هست؟ مسیری به سمت حضرت دوستچراغ راه خداوند، روی ماه شماست
برای خال رخ کهکشان ما ـ کعبه،چه افتخار بزرگی! که زادگاه شماست... 
شکوه عدل شما بر زمین گران آمدقیامت است ـ علی جان! ـ که دادگاه شماست (1)
شما و عدل و سخا، ما و بیم و امیدخوشا کسی که در آن روز، در پناه شماست
نگاه این همه درمانده سمت
برای شاه رعیت و برای پیشوا پیرو لازم است. یونانیان قدیم به درستی معتقد بودند که «خودکامه» رعیت را به وجود نمی‌آورد، بلکه رعایا هستند که کسی را به خودکامگی می‌رسانند. همانطور که در بعضی اشکال بدوی زندگی شیء تعیین کننده‌ی حالت است: «طعمه ماهی را می‌گیرد، نه ماهی طعمه را.» می‌شود گفت که، در نهایت هر ملتی لایق همان دولتی است که دارد. در واقع، آیا هرگز دیده شده که ملت آزاده‌ای مدتی طولانی تسلیم استبداد شود یا ملت رام و سربه‌زیری به آزادی دست ی
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
درمانده ای میان زمین و هوا منم
معتاد چشم مست تو اکنون خمار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه
قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید ...
گرد زخم های بی سنگرم حلقه زدند
تا با موجی از شوق و غم
شعله یادت را کوهی از آتش کنند
و هزار خاطره من دیروز را
زنده کنند و دود
...
قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید ...
همچو شاخه جوان شکسته شده ام
من لانه عشق بودم و دگر هیچ ام
و برگ های امیدم قصد سفر دارند
و من مشتاق کبریت و خواب ابدی ام
در آستانه سفر قرار دارم و این تماس های گاه و بی گاه احتمال کنسل شدن سفر را افزایش میدهد...
و چالش ترین چالش زندگی من این سفر پیش روست که حالا که به نزدیک ترین روزهای آغاز سفر رسیده ام عجیب بی طاقت شده ام...
برای خانواده غیبت من پر سر و صدا شاید سخت تر از تصور باشد ، بیست و چهار ساعت که نبودم مدام زنگ می زدند و میگفتند دیگر هیچ کجا نباید بروی ، نبودنت خیلی میزند توی ذوق...
از حالا هم هر بار تایم سفر را کاهش می دهند اما همه میدانیم که باز هم جای خالی ام
اگرچه همچنان پاگندۀ افسانه ای نشان داده نمی شود، در یکی از غارهای دور افتاده شمال شرقی Grizzlies West می توانید با بیگ فوت برای دقایقی هم صحبت شوید. برای شروع این ایستر اگ ابتدا می بایست تا دریاچه کوچک Calumet Ravine در شمال Baccus Station سوارکاری کنید. در این محل مجموعه ای مرموز از پرنده های سیاه رنگ شما را تا اقامتگاه موجود خارق العاده مورد نظر هدایت می کنند. هنگامی که به غار می رسید، هیولای درمانده و تنها سفره دلش را باز کرده و از سبک زندگی اش و اینکه مردم می
سلامحرف مهمی ندارم امایک در سفیدی بود که یک نقش سرخی روی سفیدی‌اش زده شده بودیک سالی گذشت که آمدند یک رنگ سفیدِ دیگر زدند روی سرخی و سفیدی قبل. بعد باز کسی آمد روی سفیدی جدیدِ روی سفیدی و سرخیِ گذشته، رنگِ سرخ زد. من فقط خودم لابد می‌فهمم این‌ها نماد چه‌اند توی ذهنِ سفیدِ حال و گذشته‌ی مناما به هر حال خداحافظ.
 
زیرکی فرمانده
✨پس از عبور از کانال اول، و سه ردیف سیم خاردارهای حلقوی، عبور از میدان مین حدودا با عرض ده متر شروع شد.  تخریب چی ها معبر زدند و قرار شد گروهان دوم از گردان کمیل از معبر باز شده عبور کند و خود را به کانال دوم برساند.
ادامه مطلب
باران شلاق می‌زند بر شانه‌های عریانم 
پرستو ها لانه می‌کنند بر ترقوه‌هایم
میان سینه‌هایم گنجشکی آرام خفته ا‌ست
قسم می‌خورم که من از آنان درمانده‌ترم
گودی کمرم، که کم دارد حلقهٔ دستانت را
موی کوتاهم، که رمقی برای رقص با باد ندارد
چشمان بی‌قرارم، که هاله‌ای از غبار دلتنگی درشان موج می‌زند 
فوج قوها خیلی‌وقت است از ذهنم پر بسته
فریاد کلاغ‌ها اما مجال نمی‌دهد ذهن ناآرامم را
در این طوفان سهمگین، مرکز ثقل دردها منم
هرشب سر بر شانهٔ دیو
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی روز ششم محرم ۹۸
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی استز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی استنیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیستدلی که بر غم مولاست مبتلا کافی استکه گفته وصل، دوای تمامِ درد من استهر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی استاز آستانِ امامی که معدنِ خیر استبرای نوکرِ درمانده یک دعا کافی استبیا به خاطر قلب امام، قول دهیماگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی استبرای هرکه هوای دلش نفسگیر است...نفس کشیدنِ در مشهد
شب های شیراز رو توی باغ آلوچه میون انبوه درختای سرسبز گذروندن خیلی دلچسبِ       امشب ازون شبایی بود که میشد خیلی خوب باشه      اما بچه ها اصلا با هم جور نشدند و حسابی روی اعصاب همه قدم زدند       اما از همه بدتر اعصاب داغون من بود
بعضی وقتا کاملا متوجه میشم که شبیه مامان خانم شدم    عصبی و پرخاشگر  ☹   از دست خودم عصبی شدم. چرا نمیتونم کنترل خودمو به دست بگیرم☹
 نه تبسم، نه اشاره،
نه سوالی، هیچ چیز عاشقی
چون من فقط او را تماشا می‌کند..
در این شـب های سرد زمستان گرماۍوجودتان ای شهدا، یادسرما را از جسم و جانمان برده است... به یاد ؛ شهید مسعود محمدی  شهید خالد مرادی   شهید بهزاد مسعودی 
مرزبانانۍکه در راه حراست از مرزها یخ زدند....
@zakhmiyan_eshgh
 
شب اول محرم و آبان 1359 بود، از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید ...مجلس خیلی باصفایی و بی ریایی شد، ابراهیم می خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند، خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان ، به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند. ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد، حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود، آن شب خیلی خسته بود
عَنْ‏ أبی بَصیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ: «إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) أَمْهَرَ فَاطِمَةَ رُبعَ‏ الدُّنْیَا، فَرُبعُهَا لَهَا، وَ أَمْهَرَهَا الْجَنَّةَ وَ النَّارَ، تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا النَّارَ، وَ تُدْخِلُ أَوْلِیَاءَهَا الْجَنَّةَ، وَ هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَى، وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأولَی [الْأُوَلُ]».
ترجمه:
ابو ‌بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالى مهریّ
چگونه احساس ناامنی را از بین ببریم؟
آیا واقعا همسرم امشب به یک مهمانی دوستانه دعوت شده؟ آیا تو این دورهمی‌های دوستانه، زن‌ها هم حضور دارند؟ آیا چیزی را از من پنهان می‌کنه؟ آیا امشب قصد ملاقات زنی را داره؟ آیا منشی جدید شرکت از من زیباتره؟.... سوالاتی از این دست، برای خیلی از زنها آشناست. گاهی انقدر این سوالات را تکرار می‌کنند که خسته و درمانده میشن و با ناامیدی به این نقطه می‌رسند که چرا من انقدر حسودم؟ چرا تا این حد احساس ناامنی می‌کنم؟
چگونه احساس ناامنی را از بین ببریم؟
آیا واقعا همسرم امشب به یک مهمانی دوستانه دعوت شده؟ آیا تو این دورهمی‌های دوستانه، زن‌ها هم حضور دارند؟ آیا چیزی را از من پنهان می‌کنه؟ آیا امشب قصد ملاقات زنی را داره؟ آیا منشی جدید شرکت از من زیباتره؟.... سوالاتی از این دست، برای خیلی از زنها آشناست. گاهی انقدر این سوالات را تکرار می‌کنند که خسته و درمانده میشن و با ناامیدی به این نقطه می‌رسند که چرا من انقدر حسودم؟ چرا تا این حد احساس ناامنی می‌کنم؟
سلاموقتی آن شب درمانده بیرون آمدم به جزء ماه و ستارگان هیچ کس را در آنجا ندیدم، شاهد من تیر چراغ برق و سوسک سیاه شب گرد بود. از بچگی به من گفته بودند که این سوسک ها کور هستند. همیشه دلم به حالشان می سوخت همانگونه که دلم به حال خودم می سوزد. مثل هر زمانی که پر می شوم از اتفاق ها و از همه چراها، مثل هر وقتی که خالی نمی شوم از این گلایه ها. تو خوب می دانی مغرور نیستم ولی غرور دارم؛ هر بار که آمدم تو را ندیدم، اصلاً هیچ دخلی به چشم های ضعیف و آستیگمات ند
خب گفتم همش که قرار نیست براتون داستان های ترسناک طولانی طولانی بزارم که وسطشم حوصلتون سربره!!
این بار اومدم با داستان دو جمله ای بترسونمتون:)
داستانی رو که در زیر قراره بخونین اثر فردریک بروان است که در سال 1948 نوشت ...
اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
خب زیادی ..شعره ولی هرزگاهی تنوع هم تو پست هامون خوبه بنظرم :)
یک عمر از بچگی توی سرمان زدند و هی گفتند : بچه جان درس بخوان تا بزرگ شدی یک گهی بشوی. ما هم تا توانستیم خواندیم. شبانه روز. توی اتوبوس، توی مدرسه، شب ها توی خانه زیر پتو ( چون یک اتاق که بیشتر نداشتیم. همه که می خوابیدند باید زیر پتو چراغ روشن می کردم درس می خواندم ) خب آخرش چه شدیم؟ هیچ گهی هم نشدیم.
ادامه مطلب
ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﺎﺭ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﻧﺎﺕ ﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﻢ ﺮﻓﺘﻨﺪ : 
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﻦ ﺗﺮﺗﺐ ﻫﻤﺪﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻨﻨﺪ ...!؟
ﻭﻗﺘ ﻧﺰﺩﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺮﻣﺘﺮ ﻣ ﺷﺪﻧﺪ 
ﻭﻟ ﺧﺎﺭﻫﺎﺸﺎﻥ
ﺪﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤ ﻣ ﺮﺩ
ادامه مطلب
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
من به این ابیات فریدون مشیری اعتقاد راسخ دارم...
در جایی که علم پزشکی با همه ی اِهِن و تُلُپَش نمیتواند گاهی دردهای ساده ی بشر را درمان کند، و وقتی کودک ده ماهه ات، در سال اول زندگی اش، سه بار سرما میخورد و هرسه بار تجویز پزشک چرک خشک کن قوی ست، چاره ای نمی ماند جز پناه بردن به عنبرنسارا (همان پشگل الاغ ماده ی خودمانی!) و کار مادر درمانده ای چون من، می شود مدام و مدام پشگل دود کردن..
یادتان که نرفته است اسفند ۹۸، کرونا به‌شکل قطره‌چکانی در ایران رسانه‌ای و حال آنکه، جنازه‌برجنازه در بیمارستان‌های قم و رشت تلنبار شده بود و با بازگویان و نشر و بازنشردهندگان مطالب و کلیپ‌های کرونایی برخورد از نوع شدید می‌کردند و بر فراگیریِ کرونا  به‌نوعی مُهر کتمان می‌‌زدند و چندی بعد هم با پای احتیاط، پرشتاب از ترس اوضاع نابه‌سامان اقتصادی، درِ بازار را باز کردند و حالا که پاک اوضاع بیخ پیدا کرده، دولت کریمه، آشکار، بر دهنه‌ی
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند. این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است. می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند، وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند. می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای. در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، وسط پیاده روی های کنار سنگفرش های پارک، زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلا
حس نبودن تو عجب سخت نابجاستاندوه رفتن تو غمی سخت وجانفزاستدر حیرتم از آن همه ابراز عشق تودرمانده ام، فرار،کجای قرار ماستازچه فرار می کنی از عشق دم نزناین درد عشق نیست، تبانی قصه هاسترنجیدنت درست،غلط گفتنم صحیحکو ببخششی که حال بزرگان قومهاستافسرده ای، ملال تو افزون زحد شدهاین نکته هم دلیل همان درد و رنجهاستپا می کشی تو از دل من میروی بروباور نمی کنم که هجر سر آغاز ماجراستبا دست بسته لب بگشایم به احتضارجانم بگیر و سخت نگیر ،این قضا بلاستدر
بسم الله النور
 
لطف خدارو ببین درست همان لحظه ای که درمانده شده بودم به خاطرَش(امروز آخرین روز دانشگاهه و جزوه ی این درس مانده بود ، کلاس ساعت هشت تا ده بود آمدم دیدم کلاس خالی ست رفتم پرسیدم گفتند افتاده به سه تا چهار و نیم من هم چهار بلیط برگشتم بود و میخواستم بقیه روز را پیش علی و مادرم باشم به مامانم زنگ زدم که چه کار کنم که همان لحظه دوست دبیرستانی ام را که میدانستم جزوه هایش کامل  است دیدم و رفتم پیشش گفتم خداراشکر که دیدمت واقعا خداراشک

.
همسر شهید روح‌الله قربانی:
.
به محضر حضرت آقا، رهبر خوبان که رسیدیم بعد از درد و دلها به ایشان گفتم:
حضرت آقا، روح‌الله چند ماه قبل از شهادتش به من گفت:
_ صدای پای امام زمان میاد، می‌شنوی؟
باور کن که من صدای پای امام زمان رو میشنوم.
.
حضرت آقا لبخند زدند. لبخندی شیرین و عمیق که خیلی برایم جالب بود. سرشان را تکان دادند و فرمودند: خوش به سعادتش.
@shahid_roohollah_ghorbani
نام توپاز از جزیره ای به نام "توپازیون" واقع در دریای سرخ مشتق شده است. توپاز نماد سیاره ی ژوپیتر می باشد از معدود سنگهایی است که در انجیل از آن نام برده شده است. از هزاران سال پیش این باور وجود دارد که سنگ توپاز شخص را در مقابل بیماری، زهر، سحر و جادو محافظت می کند. توپاز گوهری سرد است (طبع سنگ توپاز سرد محسوب می شود) و بر قدرت تعقل، میزان ثروت و خلاقیت فرد می افزاید. توپاز به خاصیت التیام بخشی بیماران و جوان کنندگی افراد درمانده شهرت دارد، تقوی
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند.
این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است.
می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند،
وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند.
می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای.
در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، هنگامِ قدم زدن روی سنگفرش های پارک،
زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلاغ مغ
۱۵. او واقعا نترس است
به اعتقاد بسیاری، بتمن ابرقهرمانی بدون ترس است، اما این موضوع صحت ندارد، نه؟ بتمن به این شکل نیست که هیچگاه ترس را تجربه نکند، بلکه او همیشه موفق می‌شود بر ترس خود غلبه کرده و از آن برعلیه دشمنانش استفاده کند. به همین علت است که مجرمان شهر گاتهام بسیار از او می‌ترسند. البته همه به جز جوکر. ممکن است یکی از جنبه‌های منحصر به فرد جوکر یک نیروی فرابشری نباشد، اما این ویژگی کاملا در انحصار این شخصیت است. او از هر جهتی نترس اس
بازی تیم امید ما با امید ازبکستان با نتیجه یک برصفر به نفع ازبکستان تمام شد.در این بازی گل جالبی نخوردیم واز یک حفره دفاعی بهمون گل زدند.که خیلی باز وداع ما کند بودند انشالله آقا فرهاد این تیم را آماده میسازد بازی تدارکاتی برای شناخت میباشد. فرهادمجیدی با شناختی که داریم قطعا تیک را سروسامان میدهد و اخبار روز استقلال را با رفتن به المپیک میبندیم
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
به اذن عالیِ اَعلی، به احترامِ علی
شروع می کنم این ماه را به نام علی
ببخش با عجله، دست خالی آمده ام
شنیده ام که مهیاست بارِ عامِ علی
چقدر نان شبش را به سائلان بخشید
دلم خوش است به لطفِ عَلَی الدّوام علی
سلاح ماست ابوحمزه، افتتاح، مجیر
دعای مسجد کوفه شرابِ جامِ علی
دعای ما که دعا نیست... باز مقبول است
به احترام دعا کردن و صیام علی
دلم هوای نجف کرده اولِ ماهی
هوای باده ی انگورِ با دوامِ علی
ز حنجرش نفس گرم
اخبار جدید استقلال بدستمان رسیده درباره ورود خانم ها به ورزشگاه و فاجعه ای که برای دختر استقلالی اتفاق افتاده است:
پروانه سلحشوری در واکنش به خودسوزی دختر جوان هوادار استقلال مطرح کرد:
فوتبالیست‌ها نمی‌توانند بگویند ما بازی نمی‌کنیم؟ صدای مسئولان در نمی‌آیددچار نوعی بی‌تفاوتی و کرختی اجتماعی هستیممردان در این باره بهتر از زنان نسبت به موضوع اخیر واکنش نشان دادندتوجیهاتی برای ایجاد ممنوعیت می‌آورند که آدم از خواندن آن هم شرم می‌کن
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه…


ادامه مطلب
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب دوم رمضان ۹۸
به اذن عالیِ اَعلی، به احترامِ علی
شروع می کنم این ماه را به نام علی
ببخش با عجله، دست خالی آمده ام
شنیده ام که مهیاست بارِ عامِ علی
چقدر نان شبش را به سائلان بخشید
دلم خوش است به لطفِ عَلَی الدّوام علی
سلاح ماست ابوحمزه، افتتاح، مجیر
دعای مسجد کوفه شرابِ جامِ علی
دعای ما که دعا نیست... باز مقبول است
به احترام دعا کردن و صیام علی
دلم هوای نجف کرده اولِ ماهی
هوای باده ی انگورِ با دوامِ علی
از سوم دبیرستان افکار خودکشی گاه و بی‌گاه به سرم می‌زدند.. مثل پتک؛ اما هیچ وقت به اندازه امسال و هیچ روزی به اندازه دیشب نزدیک به خودکشی و اقدام نبودم. کاملاً مصمم رفتم سراغ قرصها، ولی نیاز داشتم یکی باشه، یکی مانعم بشه. بهش پیام زدم. زنگ زد و من ساعتها پشت گوشی گریه کردم. اگر نبود نمیدانم الان زنده بودم یا نه. امتحان نفرولوژی امروز کمترین نمره کل زندگیم شد.
برام از خدا گفت، امتحان خدا، صبر در برابر مشکلات و ...
من بی ایمانم.. خیلی بی ایمانم ..
اینقدر هزار و یک شب را جار زدند که آدم دلش میخواهد بخواند. اینکه شهرزاد....یاد دخترکی افتادم که اسمش شهرزاد بود. مهمان همسایه ی ما در یک روز تابستانی. هر بار که اسم شهرزاد قصه گو را میشنوم یاد شهرزاد همسایه می افتم. چرا؟ نمیدانم. ولی شهرزاد زنده برای من اوست. او قصه گو نبود یا اگر بود من نمیدانم. چیزی که میدانم این است که بسیار شاداب بود. خارج از حد و حدود جاری .و همین جذابش میکرد. حالا چطور شد که او شد شهرزاد قصه ها؟ این را هم نمیدانم.
تعادل احساسی‌ام به هم ریخته بود. بی‌انصاف شده بودم و پر از خشم و بغض. انکار کرده بودم چیزهایی که روزی چون روز روشن بود برایم. می‌لغزیدم و خودم لغزش را دوست نداشتم. انصاف را خودش باز پسم داد. خشمم دود شد در هوا. احساسات اما مدام غلیان می‌کرد و من نمی‌فهمیدم این گردباد چطور مرا در خود می‌کشد. وادی پرخطری بود و من ناتوان بودم از سقوط نکردن.درمانده بودم. رفتم زیر دوش. از ته دل خواستم که آب، لغزش‌ها را پاک کند. همانجا آرام شدم انگار. دلم آرام گرفت
بیش از #هزار نفر دختر و پسر، مادر و پدر، برای #آشنایی با #رشته های #دانشگاه امیرکبیر در سالن #همایش دانشگاه نشسته اند... 
علی - که کلاس دهم رشته ی ریاضی است- از بین جمعیت بلند شده است تا #سؤالش را از سومین سخنران بپرسد.جمعیت  وقتی شنیدند او  #هزار کیلومتر از محل سکونتش آمده است تا به این #رویداد برسد، #همه یکپارچه براش کف زدند.
رونوشت:1)همه دانشگاه‌های کشور جهت #برگزاری رویدادهای مشابه2)همه دانش آموزان پشت #کنکور و خانواده هایشان جهت اقدام مقتضی
@das
مولوی د ر مثنوی به سوال جواب داده:
در دل نه‌دل ، حسدها سَر کُند (در دلی که واقعا دل نیست حسدها ظاهر شود)

نیست را هست این چنین مُضْطَر (درمانده) کند
این زنانی کز همه مُشفِق‌ترند

از حسد دو ضَرّه خود را می‌خورند


تا که مردانی که خود سنگین‌دل اند

از حسد تا در کدامین منزل اند؟
می گوید این زنان که از همه مهربانتر و طبعا عاطفی و نازک دل اند ، اما وقتی هوو ( ضره) یکدیگر می شوند از حسادت می خواهند همدیگر را از بین ببرند. تا چه رسد به مردانی که ذاتا سنگدل
«مادام بواری» باعث شد دیگر بار به مفهوم «خیانت» که برای اولین بار با «آنا کارنینا» به آن اندیشیدم، بیندیشم. دوگانه ی ملامت-همدردی با خائن همواره چالشی عظیم است. این که کدام یک بر دیگری سنگینی کند، به شرایط بستگی دارد. این آدمیان درمانده که حتی نمی دانند از زندگی چه می خواهند، همواره توجیهاتی دارند. وقتی کتاب را تمام کردم، فکر کردم: چه زندگی سیاهی "اما" داشت و چه زندگی سیاهی "شارل". صدها هزار زندگی سیاه آن بیرون است. انسان هایی که از چاله در آمد
تا سال 1954 باور تمام دنیا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود. آنها باور داشتند که انسان محدودیت های فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود! تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید.از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد! چه چیزی فرق کرد؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه:باور
" دشمن درست محاسبه‌کرده‌بود.در بیابان برهوت، در کویر لم یزرع که خورشید به خاک چسبیده‌است، که از آسمان حرارت می‌بارد و از زمین آتش می‌جوشد، تشنگی آب‌دیده‌ترین فولادها را هم ذوب‌می‌کند. عطش، سخت‌ترین اراده‌ها را هم به سستی می‌کشد. نیاز، آهنین‌ترین ایمان‌ها را هم نرم‌می‌کند. اما یک چیز را فقط دشمن نفهمیده بود و آن این که جنس این ایمان‌ها، جنس این عزم‌ها و اراده‌ها با جنس همه‌ی ایمان‌ها و عزم‌ها و اراده‌ها متفاوت بود. 
آن که امام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها