نتایج جستجو برای عبارت :

گذشته ادمها

من ادمها رو از روی چیزی که بودن قضاوت دیگه نمیکنم.
نمیگم صد در صد اینجوریه ولی الان واقعا این رو سرلوحه کارم قرار دادم.
نگاه نمیکنم که یه سال قبل یه نفر چطوری بوده
ده سال قبل چطوری بوده
به الان نگاه میکنم و الان.
شاید بگم اره به یک ماه قبلش تا الان نگاه میکنم و به خصوصیات کلیش (مثلا ادم خودخواه رو در نظر میگیرم که این ادم این رو توی تربیت و سیستمش داره، توی ذهنم نگه میدارم ولی با اون قضاوتش نمیکنم، ممکنه روزگار عوضش کرده باشه).
 
من قبلنا تونستم ا
من نمیدونم چقدر فشار روی ادمها هست اینجا توی این کشور،
چقدر مگه ادمها سختی میکشن،
که قیافه یه آدم سی و هفت و هشت ساله اندازه یه مرد پنجاه و پنج شش ساله پیر میشه.
 
اصلا من دلیلش رو درک نمیکنم. ظاهرا هیچ درد و رنجی نیستی ولی ادمها مریضی فیزیکی یا روحی روانی دارن.
 
زمان در گذره.
با سرعتی بیشتر از حدِّ تصورِ تو ..
گذشته هیچوقت،هرگز... برنگشته.
حسرتِ حرف های گفته و نگفته..کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی،کاش گفتن و فکر کردن و آه کشیدن،جز خراش دادنِ روحت ثمری نداره..
نیلوفر! تو در لحظه,توى لحظات خاصی.. تصمیماتِ مهمِ درستی گرفتی....اگر هم حالا،وقت مرورِ وقایع گذشته، میبینی یه جایی رو درست نرفتی،تقصیری نداری.تو فقط اون زمان تجربه ى الان رو نداشتی . 
تک تک اون اتفاق ها و اون ادمها فقط باعث تغییر بینشت و افزایش
به اندوهی که مرا فرا گرفته است فکرمیکنم و چشمهایم را به ادمها میدوزم.ادمها راه میروند ،غذا میخورند ،ادمها زندگی میکنند، بلند بلند حرف میزنند  ادمها در گوشه اتاق پنهان میشوند،ادمها زیر میز زیرتخت توی کمد ادمها درون لوله بخاری همه جا را فرا گرفته اند. ادمها صدا میدهند، ادمها خط می اندازند، ادمها زخم میکنند ؛ من به اندوهی که مراگرفته است می اندیشم و سعی میکنم دستان خودم را بگیرم جایی دور از غوغای ادمها قرارش دهم. با او سخن بگویم ،سعی کنم دوست
امروز داشتم به این فکر میکردم،
که من، و اون هایی که به من نزدیک میشن و موندنی میشن،
ادمهای خیلی ساده، مهربان، و میتونم بگم کسانی هستن که هیچ غل و غشی ندارن.
 
ادمهای تایپ من، معمولا فارغ از جنسیت ادمها، و مخصوصا وقتی به خوداگاهی میرسن، فارغ از ملیت و نژاد ادمها، سعی میکنن با همه دوستی بسازن،
 
وقتی میبینین یه نفر به فکر شماست،
به شما کمک میکنه،
یا با شما مهربونه،
الزاما به این معنا نیست که وای شما چه تحفه ای هستین و اون چقدر محتاجه یا وای چقدر
عشق و ادم مورد علاقه من مثل اینکه چند تا کودک بی سرپرست و چند تا اقای بی بضاعت که در شرف کارتون خوابی بودن رو سالهاست داره حمایت میکنه! یکیشون حتی کار خوب پیدا کرده و الان پروموت شده!
واو!!!
واقعا ادمها شبیه های خودشون رو پیدا میکنن. این رو اعتقاد قلبی دارم بهش.
خدایا ادمها وقتی میان کانادا گدا میشن و ترسو
ولی همچنان توی بقیه جاهای دنیا ادم حسابی پیدا میشه!
چی میتونه باعث بشه که
ادم حالش از دوران سربازی بهم بخوره .روزشماری کنه تموم بشه اما وقتی تموم شد
یادش کنه
و حتی دلش تنگ بشه یا بیشتر ازون دلش بخواد یبار دیگه یشب دیگه با اون ادمها جمع بشه یجا
یا دوران دانشجویی
 
یا  دو نفر مدتها باهم زندگی کنن.خوب و بد.روزهای سخت و راحت.ناراحت و شاد
و حتما ناراحتی و سختی بیشتر و بعدش از هم جدا بشن
اما دلشون برا بودن با هم و اون زندگی تنگ بشه؟
 
خدایا چرا ما ادمها اینجوری هستیم؟
خَریم؟ یا اون موقع که تو لحظه شِ نمی
این رو هم بگم،
اگه نگم نامردی و کم لطفیه،
 
این گونه افراد که متکبرن و پیر درون دارن، از میانگین جامعه (حداقل ایرانیاش که میشناسم، کاناداییاش نه، فقط ادعا حمل میکنن)، به شدت بالاترن، نه از نظر مقام و اینها، از نظر شعور.
خود همین گرگ زاده بدبخت خیلی توی حیطه خودش باسواده، باشخصیته، باشعوره. درد کشیده هست. 
این ادمها سالم هستن. 
ولی اخلاق بد و اون دید از بالا به پایینشون، باعث میشه حالت به هم بخوره ازشون.
اگه من یه درصد احتمال میدادم که این ادمها
خیلی جالبه
من هیچوقت فکر نمیکردم
که منیکه فانتزیم بود کسی رو ببینم و باهاش حرف بزنم و برم باهاش چایی بخورم و گپ بزنیم
روزی برسه، که نخوام که اینکارو انجام بدم و ردش کنم.
این اصلا هیچ افتخاری نداره در خودش، فقط دارم فکر میکنم که ادمها واقعنی عوض میشن ها!
اولا فانتزیای ادمها عوض میشن،
در ثانی آدمی وقتی دلش میشکنه، میشکنه! دیگه کاریش نمیشه کرد!
وقتی فانتزی آدمها، خود شما هستین، تا دیر نشده براورده کنین فانتزیشونو. بذارین از داشتن شما خوشحال باش
به نظرم
 
اگه تو توی زندگیت زحمت نکشی، سختی نکشی، و درد نکشی، نمیتونی حرفت رو طوری بزنی که ادمها باورت کنن در رابطه با اون مسئله زندگیت. 
پس برای اینکه هم حرفات واقعی باشن و قابل باور، هم بتونی به دل ادمها نفوذ کنی و زندگیشون رو تغییر بدی،
باید درد کشیده باشی. نمیتونی حرفی رو به زبون بیاری، بنویسی، و انتظار داشته باشی به دل بقیه بشینه (یا حتی خودت) در حالی که تجربه ش نکردی و ایمان و اعتقادی بهش نداری.
 
این رو با همه گوشت و خون و پوستم تجربه کرد
من از نوشتن اسم واقعی ادمها اینجا هیچ ابایی ندارم.
ولی فکر میکنم اوج بی شخصیتی، عجول بودن در حین تصمیم گیری، چیپ بودن، بی عقل بودن، و لاشی بودن من و مشابهات من هست،
که بخوایم برای بالا بردن خودمون، از اسم بقیه استفاده کنیم.
برای اینکه خودت رو بکشی بالا یا نشون بدی که با ادم حسابیا سر و کار داشتی یا با ادمای دروغگو و بدقول و ناحسابی تعامل داشتی، نیازی نیست اونها رو معرفی کنی. همین که خود اون ادمها بخونن و بفهمن کارشون زشت بوده کافیه.
 
دیروز عشقم اورد یک پست کوتاه رو نشونم داد که خنده مردم و کلی هم ناراحت شدم.
گفت تو رو خدا ببین این عشق سابقت که مانی لاندری هم دوست داره چی گذاشته.
بچه ها گرگ زاده یه پست خیلی مضحک و چیپ گذاشته بود در این شکل:
ای ارایشگر یا بیا موهام کوتاه کن یا میام میکنمت. یه همچین خزعبلی.
اینقدر دلم براش سوخت. و برای خودم.
میدونید ادمها لایه های زیادی دارن.
وقتی تو باتجربه میشی به مرور زمان و کاریزمای ادمها و همه چیشون میریزه.
وای من اینقدر خنده م گرفت.
بتونم ا
شاید الان دارم میفهمم چرا در رفتنمون انقد رنجه. ادما کشور عوض میکنن و انگار زندگیاشونو تفریحاتشون خیلی تغییری نمیکنه. ولی ما از یه دنیایی میریم به یه دنیایی که عمیقا متفاوته و هیج رنگ و بویی از دنیای خودمون نداره. غریب میشیم، مریض میشیم، دلتنگی میفشرتمون، میکشتمون، میریزتمون.. گمکشته میشیم بین ادما و خیابونا و نشونه ها نیستن.. اونجاس که بخشی از وجودمون میمیره. بعد یه دنیای جدید میسازیم، جون میککنیم، میخندیم یه ذره، لذت میبریم و یادمون میره
برای یه عده ادم
چهل سالگی سنی هست که به بلوغ میرسن و قابل تحمل میشن
برای یه عده چهل و یک
برای بعضیا چهل و دو
 
برای بعضی از ادمها نیازه که تا شصت سالگی تجربه کنن، تا بزرگ شن
 
برای بعضیا سی سالگی کافی و زیادی هست
 
بعضی از ادمها باید تا هفتاد و پنج سالگی تجربه کنن تا بزرگ بشن
 
بعضیا هم هیچوقت بزرگ نمیشن. تا لحظه مرگشون یه ادم غیر قابل تحمل، خودخواه، دیکتاتور، و مزخرف میمونن. 
 
میخوام بگم، 
سن مهم نیست.
 
مهم اون رشد و بلوغی هست که باید داشته باشی
حقیقتش امروز حرفهایی رو شنیدم از عشق زندگیم،
که آرزو میکنم کاش از قبل بهم هدز اپ میداد که میتونستم صداش رو ضبط کنم یا حرفهاش رو بنویسم.
 
امروز بهم گفت، تو بهترین اتفاقی هستی که توی زندگی من پیش اومده.
 
دیدن بعضی آدمها تو رو یاد ادمها یا اورگان های دیگه میندازه،
مثلا دیدن باراک اوباما یا گرتا تونبرگ یا مریم میرزاخانی منو یاد گروههای دموکرات و کمونیست و سوشالی میندازه که به اونها قدرت میدن و این ادمها بدون اونها هیچ و خاموش هستن، حتی در عرصه
 
نامزدم یک طیف وسیعی از ادمها رو فالو میکنه.
دلیلش هم اینه که میخواد بدونه چقدر جهان شناسی من به یلوغ رسیده، و ضمنا بدونه که هر ادمی عاقبتش چطوری میشه. یا هر ادمی چطوری زندگیش رو هندل میکنه.
میگفت گرگ زاده یه پست گذاشته (برای من هم فرستاد، وحشتناک بود) و توش نوشته تورنتو توی خز بودن عین شهرستان میمونه.
یادتونه بهم میگفت عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با ادمی بزرگ شود؟ چون شهرستانی بودم؟
بعد پنج شش سال هیچ تغییری نکرده. بچه ها آدم ها تغییر نمیکنن.
یه سری آدمها،
پیر درون دارن.
یعنی از یه سنی به بعد، احتمالا از مثلا 20 سالگی به بعد، یهو پیر میشن، و پیر میمونن.
بالغ ترن، آینده نگرترن، سنگینن. معمولا باوقارتر به نظر میرسن.
جدی تر میشن.
این ادمها مغرورتر میشن، یه دنده تر، گاهی خودخواه تر، عصبی تر.
در اصل چیزایی که میگن خیلی وقتا درسته.
ولی لحنشون بده و بقیه ازشون فراری میشن.
چون فکر میکنن کارشون درسته و باتجربه ن، پس باید هم مثل ادمای باتجربه و پیر و فرتوت کم حرف باشن هم اینکه خب اتومانیک بقیه ا
دوستام و بقیه میگن تو خیلی لی لی به لالای بقیه میذاری و خیلی صبوری میکنی
و خیلی تحمل میکنی
و خیلی زیاد سعی میکنی درک کنی بقیه رو با اینکه گاهی ابدا درک هم نمیکنی.
در جواب باید بگم که (به خودشون هیچوقت نمیگم ولی اینجا مینویسم که خالی شم)
من توی زندگیم حتی یه کار هم نکردم که بعدها از انجامش پشیمون بشم
یا یه بارم به خودم نگفتم کاش این رو میگفتم در گذشته
یا کاش این محبت رو میکردم 
یا کاش به فلانی میگفتم دوسش دارم.
 
به نظر من
اشک های تموم نشدنی که ما ر
خیلی جالبه، ادمها خیلی عجیبن.
 
ادمها فکر میکنن با رای دادن به کسی و مثلا اوردن محافظه کارها به جای لیبرال ها و برعکس چیزی عوض میشه.
 
همه ما در گذشته کارهایی کردیم، اشتباهاتی داشتیم.
ولی وقتی یه نفر توی سی و خورده ای سالگی میره کل وجودش رو سیاه میکنه (و اون طرف وایت هست) و لباس یه قوم خاص به جز قوم خودش رو میپوشه و باهاش عکس میگیره توی مراسم هالویین یا هرچی (که مراسم فان و مسخره بازی هست)، انتخاب کردن و نکردن اون واقعا چیزی رو عوض نمیکنه. حالا این
ما نمیتوانیم با مدام توقع داشتن و مدام واکنش نشان دادن به ادمها انتظار یک رابطه ی طولانی مدت را داشته باشیم.
ادمها احتیاج به احترام، خلوت و درک شدن دارند. 
گاهی لازم است صبور باشیم و این صبر ما به ادم رو به رویمان احساس امنیت میدهد که قرار نیست با هر رفتار و تعارضی، از سمت ما مورد حمله و خشم و قضاوت و تنبیه قرار بگیرد. 
اگر میخواهید در رابطه های امن و پایدارتری قرار بگیرید، خودتان امن شوید و رفتارهای افراطی تان را شناسایی کنید و انها را کمتر ان
یوقتهایی ادمها فکر میکنن برای رسیدن به چیزی که مهمه براشونباید چکار کننبعضی بخاطر داشتن اطلاعات و اگاهی درستراه درست و میرنبعضیای دیگه راه اشتباهنمیدونم زندگی و فشارهای اون با ما چکار میکنهولی گاهی برای رسیدن به موضوع مورد نظرموندست به کارهایی میزنیم که کاملا اشتباهبعدها میفهمیم بدست اوردن مطلوبمون نه تنها ربطی به اون موضوع نداشتهبلکه باعث میشه در مورد اعمال گذشته زندگیمونم زیر سوال بریمیادم میاد شخصی از نزدیکانم سالها پیش مدتی در کم
۱:حرف زیاد است. زیاد. 
۲:دلم برایش سوخت! گویا دیرش شده بود و داشت کاغذ به دست میدویید تا ما را دید خجالت کشید و گام هایش را عادی کرد. سعی میکنم ادم ها را از روی قد و هیکلشان قضاوت نکنم و به اخلاقشان بها بدهم. کاش ابتدا روح و صیرت ادمها را توی چشممان میخورد و بعد شکمشان! 
دنیا خلاف خواسته ی ما گذشته استدیروز پیش روست و فردا گذشته استتقویم من پر است از "امروز دیدنت"امروز یا نیامده و یا گذشته استدر جستجوی بخت به هر جا رسیده اماو چند لحظه قبل، از آن جا گذشته استدر بین راه، عشق همان عابری ست کهبا غم به من رسیده و تنها گذشته استای گل! همین که موقع بوئیدنت رسیددیدم که عمر من به تماشا گذشته استاین غیرت است یوسف من، هی نگو هوساز گیسوی سفید زلیخا گذشته استبا آن عصای معجزه بشکاف نیل رانشکافی آب از سر موسی گذشته استمثل قد
میگویم که نکند فلانی مرده باشد؟ 
سامان میگوید داری فوبیای مرگ فلانی را میگیری! 
حق داری. دوره دارد. میگذرد. بهتر میشوی. 
راست میگوید. کم کم دارم میفهمم همه چیز دوره دارد. من! من با این همه اهن و تلپ دوره داشتم! دوره ام که سررسید عین کنسرو تن ماهی راهی سطل زباله شدم. انوقت تو میخواهی غم دوره نداشته باشد؟ ترس دوره نداشته باشد؟ هه! ساده ای ها. 
برایم موی بلند نذر کرده! گفته اگر سالی_ماهی رسید که وسطش دنیا کمرمان را خم نکرد، هیچی به خم طره نمیبریم. 
بر
کم سن وسال تر که بودم تصمیم های سنجیده تر و حساب شده تر میگرفتم .
بیش از اندازه محتاط بودم راجب حرف زدن درباره ادم ها انتخاب ادمها رفتار با ادمها اون موقع ها بیشتر میفهمیدم که تاثیر یه ادم یه دوست یه اشنای بعدها غریبه چه قدر میتونه زندگی تورو به گند بکشه یا شایدم بهترش کنم
به کمترین و بی ارزش ترین کارهام فکر میکردم  که ممکنه چه تاوان یا پاداشی بخاطرش در اینده پس بدم
قدم های بعدی رو ملاک به ساختن یه اینده اروم بی حاشیه میزاشتم
تا اینکه دیدم زیاد
 
امروز یه ویدئو دیدم که یک عالمه ادم از دنیا رفته رو با لباسای قرنطینه داشتن توی یه گودال بزرگ خاک میکردن.
 
و یاد این افتادم که من سه سال و نیمه کانادام، و یه دوستی داشتم که نه تنها زیر همه حرفهاش زد، نه تنها هیچوقت کمکم نکرد، بلکه هر بار هم یک شرط میگذاشت برای اینکه حتی وقتی میرم شهرشون برم باهاش یک قهوه بخورم: رام شو!
 
و این آرزو رو اون توی دلش و رویاهاش و شهرش نگه داشت، و من اومدم اینجا و الانم دارم اینجا میرم برای همیشه.
 
با آدمها مهربان با
همون پسر ایرانیه که ما دوسش داریم،
به دوستم میگفت این دخترت خیلی خجالتیه.
نتیجه: اخلاقهای شما عوض نمیشن. اصلا تلاش نکنین چیزی رو عوض کنین. ادم خجالتی خجالتی میمونه. ادمها هر روز بیشتر ذاتشون رو اشکار میکنن. ولی یه سری اخلاقهای بنیادی باهاشون میمونه.
دیروز که داشتم بیهوده توی فضای مجازی میچرخیدم یکهو با این پست سوالی مواجه شدم" اگه به گذشته برگردی، کدوم اشتباهتو تکرار نمیکنی؟" جواب من حاضر بود. چند کلمه ی ناقابلی که شاید بهاشو بد پرداخته بودم. کامنت هارو باز کردم تا هم جواب سوال رو بدم و هم کامنت های دیگران رو بخونم. شاید یک چهارم این کامنت ها با من هم عقیده بودند. " اگه به گذشته برگردم، هیچوقت به بعضی از ادما اعتماد نمیکردم و به بعضی از ادمای بی ارزش بیخودی بها نمیدادم" ولی از نوشتن جوابم د
بعضی وقت ها با خودم میگم چطوری بعضی ادمها انقدر پولدارن ؟ از کجا میارن ؟ چرا ما هر چی میدویم به جایی نمی رسیم ؟
اجاره نشینی واقعا سخته و سخت تر هم شده واسه ما
کاش ما هم یه روزی دستمون به خونه برسه بتونیم خونه بخریم از این فلاکت رها بشیم
اگه کسی از وقت شریفش مایه میذاره و به شما کمک میکنه،
بله به شما لطف میکنه.
ولی بیشتر ازون داره به خودش هم لطف میکنه.
اگه وظیفه کسی نیست انجام کاری،
و داره از سر حسن نیت اونکارو انجام میده،
بدونین که داره جای چیزی رو توی مخش پر میکنه.
بعضی ادمها، دوست دارن مفید باشن.
دنبال یه راه برای مفید بودن میگردن.
نمیگم همه اونهایی که به شما کمک میکنن، اینطورین.
نه.
ولی وقتی کسی در به در دنبال کمک کردنه و خودش میاد پیشنهاد میده، یا حتی خودش پیشنهاد نمیده ولی
ایا نمیدانستیم که از پس ان رودخانه ی دوزخی غمبار دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دید ؟
ما همدیگر را گم کردیم
و یک سال بعد تو مرده بودی.
 
فکر میکنم اشتباه است که انسان با خداحافظی کوتاهی به جدایی بی نهایتی دچار شود.
خواندم که روح تواند گریزد چون جسم مرد
روح نمیمیرد .
گفتن به امید دیدار برای انکار جداییست ،
ادمها خداحافظی را اختراع کردند زیرا فکر میکردند بی زوالند.
فراموش کردی 
 
قول و قرارا رو فراموش کردیگذشته رو فراموش کردی
مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستیدلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی
 
پس اینو باید بفهمیکه گذشته فراموش کردنی نیست
 
چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه
 
منتاوان اعتماد به گذشته رو پس میدمو توحتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
یه چیزو متوجه شدم.
ادمایی که همیشه به من سردرد میدن
یا ازشون سعی میکردم دوری کنم
همه شون یه اخلاق مشترک رو حتما داشتن:
too much drama
 
ادمایی هستن که یا وقت ازاد زیاد دارن
یا یه سری اختلالات و به هم ریختگی های روحی و روانی دارن
یا به هر دلیلی به اهدافشون نرسیدن و میخوان بقیه رو اذیت کنن
یا دیکتاتورن
یا هرچی
 
بلاخره توی شخصیتشون یه مسئله ای دارن که بیشتر ادمها نمیتونن باهاش کنار بیان.
 
اغلب ادمهای کانادا
و نه همه
ولی اغلب ادمها
دنبال دراما هستن
 
دل
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
تیر خلاص امروز را انجایی خوردم که تورلیدر گفت:من فکرررر کردم شما نمیاید و صندلی هاتون رو فروختم. 
من درک میکنم که سفر است و شاید حتی ده بار هم کنسل شود ولی همسفرم اصلا میلی به فهمیدن شرایط ندارد. 
تمام روز را استرس داشتم چون اگر سفرمان کنسل میشد همسفرم مرا میکشت! همین قدر بی منطق!
دلم حتی اپسیلونی نمیخواهد فردا ببینمش و پس فردا هم برویم کویر! پشت دستم را داغ اگر مسافرت های بعدی ام را با کسی شریک شویم! دست خودت را بگیر برو دنیا را بگرد فرزندم! اد
گذشته رو کندوکاو نکنیم 
گذشته رو رهاکنیم به حال خودش چه خوب چه بد چه با لبخند چه باگریه 
گذشته رو نبش قبر نکنیم تا قصرخیالی مون تبدیل به ویرانه نشه
گذشته هرچی که بود گذشت 
که بعد از همه اون روزها اون ادم ها 
فقط یه اسمان  در استانه 21 سالگی مونده ...
اخر همه ی قصه ها فقط خودمون میمونیم 
خودتو بغل کن!!!
اینجا تازه که اومده بودم،
 
یادمه که یکی دو تا از بچه های undergraduate میگفتن که اره یه سال قبل رفتیم camping توی up north
 
دو نکته هست،
یکی اینکه اینجا بسیار فاصله میگیرن ادمها از هم،
یعنی بچه بعد بیست سالگی دیگه گم و گور میشه و اون تریپ familiy oriented بودن رو کمتر توی کانادا میبینین مخصوصا بین کسانی که اصالت اروپای غربی و اسکاندیناوی دارن.
 
دوم اینکه، منظور اینها از up north، یه کوچولو بالاتر از guelph هست!
یعنی اونقدری که من توی کانادا بالا رفتم و به قطب نزدیک شدم
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
#آنیناگهان یک نگاه یک تلنگر یک نفس...تو را میبرد به تمام زجه هایی که زدیتمام زجر هایی که کشیدیو روحی که بشدت کتک خورد و سر بریده شدهیچگاه گذشته نمیگذررد ...گذشته همیشه باقی خواهد ماند ... :)و همین حال خرابی که گذشته ی فرداست... :)#دلساخته_های_آنی
مدت ها از آخرین باری که صفحه ی بلاگفا رو باز کردم و تایپ کردم میگذره گاهی وقت ها نیازه آدمیزاد تاریخ رو دوباره تکرار کنه و برگرده به چیزها و کسایی که روزی رهاشون کرده و قصه ی اونهارو کامل کنه 
اینجارو ساختم چون همه ی ادمها حق دارن جایی رو داشته باشن که بتونن خیلی راحت خودشون باشن و از خودشون بگن 
پس سلام مزرعه ی آفتاب گردون 
من نمیدونم بقیه ی ادمها ساعت 12شب چه کارهایی انجام میدند اما من نشستم روی پتوم سمت راستم خنده دارترین کتاب جهان که فقط دوبار لبخند روی لبم اورده... روبه روم تلویزیون که داره برای بار صدم پایتختا نشون میده نقی به ارسطور میگه من نگفتم تو کیف زن وبچه ی منا بزن اما ازاین درخت پرتقال نکن درخت امانته تا بار صدم متوجه این جمله نشده بودم اصلا فیلم بعداز ساعت 12 حرفهایی توش داره که ساعت 9صبح نداره مثل ادما صبح تاشب فقط یه مشت اتفاقات مسخره وتکراری شب سیل
چشم باز کردم دیدم اینجام. هیچ چیز دست خودم نبود. منو تبعید کردن به یه جای دور. به زمین. هیچکسو نمیشناختم. فقط میدیدم موجوداتی به اسم ادمها دورو برمن. و من هم شبیه اونها بودم اما مثل اونها نبودم. هی بزرگ تر میشدمو منتظر برگشتن به سرزمینم. زمین فقط یه زندان بود. یه جای وحشتناک. پر از جنگ. پر از ادمهای بد. یادم نمیاد گناهم چی بود که تبعید شدم. هرچند زمین خوبیای خودشم داشت. آدمهای خوب مکانهای زیبا. اما هیچ جا مثل سرزمین خودم نمیشد. با اینکه هیچ چیز از
گاهی وقت ها قبول کردن اینکه گذشته ها گذشته کار سختیه!
یعنی چی که همه چی گذشته باشه و دستت بهش نرسه؟
توی ذهنم تصورش میکنم
خیلی زنده
مثل اینکه همین الانم تو همون روزا زندگی میکنم
ولی دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم
هیچ تصمیمی درموردش نمیتونم بگیرم
گذشته ها گذشته
و این شده داستان تلخ این روزهای من.
پی نوشت:چقدر این قطع شدن نت سخت داره میگذره.سرمونو تو نت گرم میکردیم کمتر احساس تنهایی میکردیم کمتر به غصه هامون فکر میکردیم.از ساعت ۵ عصر تا ۹ شب خوابیدم
دو سه روز قبل داشتم با دوستم (یه وایته) که داره برای مصاحبه ش اماده میشه، اسکایپی تمرین میکردم (کاناداییه و کانادا به دنیا اومده و هفت جدش هم کانادا بودن) که برای من یه ارائه بده و اماده بشه و تکنیک هامو یادش بدم.
 
یاد خودم افتادم.
 
یاد روزی افتادم که به making progress میگفتم doing progress، چون فشار، اضطراب، بی اعتماد به نفسی، سواد کافی نداشتن و... حتی هول کردن، باعث میشه بد حرف بزنی.
یاد روزایی افتادم که همین دوستام قدم به قدم برای من انگلیسی تصحیح میکردن
خب اقای رئیس از یک ماموریت فوری برگشت و در کمال صحت و سلامت تشریف دارند... 
به همسر گفتم امروز که رفتم جلسه یهو دیدم رئیس نشسته سر میزش میخواستم بپرم بغلش کنم...! :))))
 
گاهی وقتی حضور بعضی ادمها در زندگی مثل یک معجزه میمونه 
گاهی فکر میکنم حضور این ادم تو زندگی من پاداش کدام کار نیک منه!؟؟؟
 
خدایا شکرت :) 
اگر همچنان در گذشته باقی بمانیم و همچنان افسوس بخوریم و یا حتی مغرور گذشته باشیم، قطعا ره به جایی نخواهیم برد. زندگی مانند رود در حال حرکت است و باز نخواهد ایستاد. ما نباید نگاهمان به گذشته باشد. گذشته گذشته است. خوب یا بد دیگر بر نمی گردد. ولی آینده از آن ماست. اگر بتوانیم به خوبی برنامه بریزیم و برای آینده مان خوب فکر کنیم، قطعا دچار پشیمانی کمتری می شویم. 
 
ولی برنامه ریزی باید تا حد ممکن واقع گرایانه باشد. بر اساس داشته ها و پله به پله
 
می ت
یادمه 
حدود دو سال قبل
یکی از بچه های ایرانی میگفت
که "اووووووووووووفففففففففف دنیا رو سخت نگیر
دو سال دیگه تو ازدواج میکنه و سه چهار سال دیگه یه بچه بغلته.
مطمئن باش که سال دیگه همین موقع در حالی که روی صندلی نشستی و شومینه پشتت داره گرم میکنه خونه رو، به این روزها میخندی."
میخوام بهتون بگم
که حرفای ادمها و مخصوصا ایرانیا و در راسش ایرانیای کانادا رو کلا جدی نگیرین.
nonsense زیاد میگن.
آخر هفته تون عالی :)
هرچقدر دیدگاهم به زندگی و خوشبختی و رویا و اینده و اینا عوض شده باشه 
ادمها نمیذارن که من دیدگاهم بهشون رو عوض کنم میتونم بگم هشتاد و هشت درصد ادما غیرقابل اعتمادن این روزها و شما نمیتونی صادقانه خودت باشی در مقابلشون 
چون از کوچکترین اشتباهی که میکنی ممکنه یه اتیش بزرگ درست کنن 
امضا یک عدد ستوده ی ترسیده :(
پی نوشت : دعاها انرژی مثبت ها آرزوها و ویش یو د بست های شمارا خواستاریم 
توی سریال the office ورژن امریکاییش
دو چیز هست که به نظر جالب میاد
 
اینکه چند جا نشون میدن که دانشگاه چقدر توی مارکت و صنعت ناکارامده.
 
حالا اینها دانشگاههای امریکا رو میگن 
دانشگاههای کانادا رو ندیدن اینها که اولا کاملا بی ارتباطن به صنعت
در ثانی اصلا اون چیزی که توی دانشگاه یاد میگیری تو همه رشته ها، هیچ گونه کاربردی در صنعت و بازار نداره.
و سر اخرم از روی ملیت و نژادت بهت کار میدن.
 
دوم اینکه (مهم تر از اولیه) نشون میده که ادمها وقتی حرفای دلش
بچه ها همین الان خبر رسید که دو روز میرم ویکتوریا!
 
لااااااااااااووووووووووووووووووووووووو یوووووووووووو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاالللللللللللللللللللل
 
ماها، یعنی ماها ادمایی که پیر درون رو نداریم و زندگی رو خیلی سخت نمیگیریم،
معمولا ادمهای بساز و صبوری هستیم
 
و ما شاید بگم تنها گروهی هستیم که این افراد متکبر و جدی رو تحمل میکنیم،
یعنی صبر میکنیم
صبوری میکنیم
ایزی گوئینگ هستیم
سخت نمیگیریم
 
ولی وقتی به یه جایی میرسیم که از توهین ه
سلامحرف مهمی ندارم امایک در سفیدی بود که یک نقش سرخی روی سفیدی‌اش زده شده بودیک سالی گذشت که آمدند یک رنگ سفیدِ دیگر زدند روی سرخی و سفیدی قبل. بعد باز کسی آمد روی سفیدی جدیدِ روی سفیدی و سرخیِ گذشته، رنگِ سرخ زد. من فقط خودم لابد می‌فهمم این‌ها نماد چه‌اند توی ذهنِ سفیدِ حال و گذشته‌ی مناما به هر حال خداحافظ.
وقتی دعوت سید جواد به چالش "نامه ای به گذشته" را خواندم،دقیقا داشتم در وسط گود،با گذشته کشتی می گرفتم،ضربان قلبم،چند برابر شده بود،ماهیچه های صورتم منقبض بودند، دستانم می لرزید و خلاصه بدجوری در منجلابِ دعوا با گذشته گیر کرده بودم...
ادامه مطلب
دارم فکر میکنم زندگی مون قراره چطوری بشه... آینده خیلی مبهمه این روزها . البته که همیشه مبهم بوده اما هرگز اینقدر مرگ رو چشم تو چشم با خودمون و عزیزانمون حس نکرده بودیم. مرگ نه فقط بابت کرونا که بابت فقر، نداری، قحطی، خشم ادمها به هم، نبودن دلرهمی و همون چیزهایی که بخشی از قانون بقاست. یه جورهایی قانون جنگل.
ادامه مطلب
آدمها هرچی تصمیم گرینده تر میشن و به جاهای بزرگ میرسن (با تلاش و کوشش خودشون)، خیلی متواضع تر میشن.
 
هر بار با vice president شرکت صحبت میکنم بیشتر خوشم میاد ازش.
 
آدم دوست داشتنی، فروتن، مهربان، باسواد، آسان گیر و خیلی خواستنی ای هست. 
 
برعکسشم صادقه.
 
اونایی که معمولا خیلی قپی میان یا مردم آزاری میکنن یا همش میگن وقت ندارم یا دروغ میگن، آدمایین که توی زندگیشون هیچی نبودن و به هیچی هم نرسیدن.
 
ازین ادمها فاصله بگیرین.
بسم الله
چندسال پیش بود که تازه این وبلاگ رو راه انداخته بودم، وبلاگی رو دنیال می کردم.. مثل فضای همه ی وبلاگ ها ناشناس . بدون عکس بدون مشخصات. زندگی و حال و هواش رو دوست داشتم...شیرین بود برام... همسن من هم بود تقریبا. از سال اول دانشکده عاشق دختری شده بود. و کش و قوس بسیار داشت رابطه شان. دختر رفته بود المان و با کس دیگری ازدواج کرده بود، و از او هم جدا شده بود. چند باری توی موقعیت های مختلف همدیگر را دیده بودند توی این ده سال. امروز که بعد از یکسال
 
 
هیچ کس نمی تونه به عقب برگرده و شروع تازه ای داشته باشه اما هر کسی می تونه از الان شروع کنه و یک پایان شاد بسازه
 
 
مخور غم گذشته، گذشته ها گذشتههرگز به غصه خوردن، گذشته بر نگشتهبه فکر آینده باش، دلشاد و سرزنده باشبه انتظار طلعت خورشید تابنده باشعمر کمه صفا کن، رنج و غمو رها کناگه نباشه دریا، به قطره اکتفا کنعمر کمه صفا کن، گذشته رو رها کناگه نباشه دریا، به قطره اکتفا کن ،به قطره اکتفا کن قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشتهنکن گلایه از فلک،
- میدونی کی آمادگی ساختن آینده ات رو داری؟
+ از کجا بدونم؟ لابد هروقت ماهی رو از آب بگیری تازه است. از همین الان؟!
- نههه لحظه ای که با گذشته ات احساس رفاقت کنی و محکم بغلش کنی. مهم نیست اگه پر از اشتباه بودی مهم نیست اگه سردرگم بودی مهم نیست هر چی بودی به خدا مهم نیست چون گذشته در گذشته. با گذشته ات رفیق باش و با ساختن آینده رفیق های بهتری برای خودت دست و پا کن 
فکر میکنم که
ادمها رو نه تحصیلات میسازه
نه ژنتیک
نه کار خوب
نه هیچی
ادمها مجموعه ای از عوامل محیطی هستن تقریبا، البته ژنتیک هم تاثیر داره تا حد کمی. 
یعنی اینکه شما در چه خانواده ای بزرگ شدین، ارزش ها در اون خانواده چیا بودن،
 
اینکه دوستای شما کیا بودن، همکلاسیای شما کیا بودن، اگه در محیط کاری بودین، با کیا کار کردین.
به نظر من، کار کردن با ادمها اگه که فرهنگ اونها رو دوست دارین و میتونین جذب کنین، به شما اثر میذاره، اگه نه، قبول نمیکنین و فق
کلا طرفدارای ادمی مثل اندرو شیر،
همون که میگفت این ها که همجنس گرا هستن مخالف سنت و مذهب ما هستن و باید همه شون رو به زور به راه راست هدایت کرد،
و این ادم توی اتاوا به دنیا اومده!
طرفداراشم مثل خودشن
هم خونه ای قبلی من،
با سن هفتاد هشتاد سال،
بلد بود به یه دختری که خیلی خیلی کمتر از نصف سنش رو داره (مثلا سن من و دو نفر از شماها رو بذاریم رو هم میشه سن ایشون)
 
ابراز علاقه کنه،
لمسش کنه یواشکی (که البته بهش نشون دادم که دفعه دیگه اگه دست بزنه به من م
میخوام یه اعترافی بکنم 
من از اینکه آدمها دوستم داشته باشن میترسم احساس میکنم لیاقتشو ندارم ولی عاشق اینم که ادمهارو دوست داشته باشم و بهشون عشق بدم 
طبعا وقتی اینکارو میکنم ادمها فکر میکنن من هم قابل دوست داشته شدنم ولی اینطوری نیست درحالی که اینطوری هست 
خل شدم ؟ بعید نیست :)))
شاید بخاطر این باشه که من یه دورانی از خودم بدم میومده و متنفر بودم یه دوران طولانی بعد الان دارم خودمو دوست میدارم اما هنوز بخشی از من اون احساسات رو داره و این مسی
بچه های گل توی خونه. ساعت دوزاده و نیم بود که توی مترو نشستم. ۹۹% ادمها چادری بودند. من زیپ بارانی ام را باز گذاشته بودم و پاچه شلوارم را دوبار تا زده بودم. ناخن هایم لاک زرشکی داشتند و موهایم مثل همیشه بود. انتظار گشت ارشاد را داشتم و از ترس افتادن شال، مقنعه سر کرده بودم. متروی دورازه شمیران که بودم خانمی پرسید ایا این خط به سمت ازادی میرود؟ هنذفری ام را در اوردم و گفتم بله. گفت دارد میرود تظاهرات. بعد من پرسیدم الان برای انقلاب رفتن دیر نباشد؟
گفت:بهتر است گاه برای ساختن خودت به گذشته سفر کنی
گفتم:اگر گذشته هم مرا نخواهد چه؟!
عجیب بود،برگشتن را می گویم،گذشته ام شبیه دشتی بی سر و پا شده بود،نه ابتدایش مشخص بود،نه انتهایش...چیزهایی دیدم که در لحظه باورشان نکرده بودم...شاید هم نخواسته بودم...اما هرچه بود و نبود،گذشته بود
گفت:کاش راهی برای باز گرداندن گذشته بود
گفتم:اگر من هم گذشته را نخواهم چه؟!
ناگاه دیوار ها لرزیدند،سقف ها ریختند،آدم ها مردند و از میان خاک و خل آدم های جدید سر برآوردن
من شیفتهٔ این کتاب ( کتاب تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس ، نوشتهٔ محمد ایلخانی ،نشر سمت)  شدم. نثر روون، مطالب جذاب. اصلا خیلی خوبه اصلا فکر نمیکردم این مدلی باشه. اخه میدونی من کلا کتابای تاریخی رو دوست دارم این که از گذشته است و بدونم که واقعیه. این که خیلی چیزا چیشد که اینجوری شد. یا زمانهای دور چجوری بوده زندگیا ، تفکرات ادمها، دین و مذهب و... این کتابم مثل رمان میمونه برام با این که تاریخ فلسفه قرون وسطی و رنسانس هست. اولش با دین مسیحی شرو
این متنو چند روز پیش یجا دیدم حالا بماند .ولی گفتم دیالوگ قابل تاملی هست بین این دو نفر.
گاهی ادمها بقدری متناقض حرف میزنند که پیش خودت میگی یعنی طرف واقعا خودش متوجه نمیشه داره خودشو احمق جلوه میده!
شاید این برای همه ما پیش اومده باشه.مخصوصا منطق این پسرِ.
یعنی ینفرو به بدترین ویژگیها خطاب میکنیم اما در عین حال بهمون برخورده که نخواسته با ما باشه.به نظرتون اگر یه نفر انقدر هیولا هست ادم نباید راهشو بکشه بره؟
چیو میخواد بخودش ثابت کنه؟ بگذری
زندگی واقعیتیست که باید به خوبی ببینیش و متناسب با خواسته هات جلو بری و زندگی خودت رو بسازی.
ادمها که یکیشون من باشم،بیشتر اوقات میخوان واقعیت رو انکار کنند و خودشون رو جور دیگه ای جلوه بدن،که میدونم این جور دیگه ای جلوه دادن به نوعی فرار از واقعیواقعیت هستش،به جای اینکه با تک تک مسائل زندگیشون روبرو شوند و حسابی بررسی کنند و نقاط قوت و ضعفش رو ببینند و تکلیف خودشون رو روشن کنند و واسه نقاط ضعف شون برنامه بچینند و از اونها اگاه شوند و تقویتش
قدیما که چه عرض کنم تا همین چند وقت پیش وقتی قرار بود کاری انجام بدم و انجامش نمیدادم از خودم بدم میومد. متنفر میشدم از خودم... ربطش میدادم به اراده. میگفتم من ادم بی اراده و راحت طلبی هستم. 
به قول یه بنده خدایی یهویی نمیشه خوب شد. یهویی نمیشه هم با جدیت درس خوند, هم روزی نیم ساعت ورزش کرد. هم روزی نیم ساعت مطالعه ازاد داشت و هم عادت های غذایی رو سر و سامون داد هم هزار تا چیز این مدلی دیگه... 
یاد گرفتم با خودم مهربون باشم. فهمیدم من مهسا انبوهی از ع
به تمام ادمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند.. وجودتان را به کسی یادآور نشویدکه ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بودو نبودت را میشُمارمبگذارید خودشان بفهمندیادشان بیایدکه در انسوی  مشغله هایشانکسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان استچشم انتظار یک روزبخیر،یک سلام!ادمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!
#نیلوفر_رضایی
دوچیز انسان را نابود میکند 
 
مشغول بودن به گذشته و مشغول شدن به دیگران 
 
هرکس در گذشته بماند آینده را از دست می دهد 
 
هرکس نگهبان رفتار دیگران شود آسایش و راحتی خود را از دست میدهد
 
گذشته هایت را ببخش 
زیرا آنان همچون کفش های کودکی تو هستند 
نه تنها برایت کوچکند 
 
بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ باز می دارند 
ادمها گاهی با خودشان حرف میزنند و این چ بدی دارد 
مثلا من خیلی وقت ها با خودم گفتگوی درونی دارم
مثلا بعضی شب ها یا بعضی روزها از خودم میپرسم : خب بگو چرا غمینی؟
و مثل گذشته به خودم دختر جان یا مریم جان یا عزیز دلم نمیگویم
شاید درونم حوصله اش را ندارد.
بعد میشنینم دلایل ردیف میکنم : 
شاید به خاطر حرف یک هفته پیش علی .
-خب اون ناراحتیش مال هفته پیشه همون موقع 
خب شاید بخاطر فکر به داستان زنی که امروز مثل یک دوست نزدیک با من حرف میزد از ماجرای ازدواج
می گویند گذشته دیگه گذشته ولی آیا می شود بدون نگاه به تو ای گذشته عزیزم به سوی آینده رفت ؟
من کلا تو رو خیلی دوست دارم و آرزویم این هست که برگردم پیش تو و خیلی کارهایی که باید می کردیم و نکردیم را از نو باهم انجام دهیم اما وقتی به تو فکر می کنم می بینم از تو متنفر هم هستم ! حکایت تو و من حکایت عجیبی است.
ادامه مطلب
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سلامت
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سلامت
بچه ها زندگی خیلی پیچیده هست
و آدمهایی که حتی فکرش رو هم نمیکنین که ممکنه مشکل داشته باشن، در حقیقت در مشکلات زیادی غرقن. مشکلاتی که شاید برای شما مشکل به نظر نیاد ولی برای اونها فاجعه هست. همونطور که برای ماها مسائلی فاجعه و سخت هکه ممکنه بای بقیه به طرز خنده داری ساده باشه.
آدم ها رو شوخی نگیریم.
حال ادمها رو حتی اگه شده یه بار، بپرسیم.
حتی یه بار.
سه سال بعد ممکنه پشیمون بشیم که چرا یه بار ازون آدم نپرسیدیم حالت خوبه؟
همون طور که سه سال من این
در دنیایی زیستن که وخامت درد و زخم  هر روز بیشتر از دیروز  بر انسان می افزاید و زندگی انسان را لکه دار می کند . انسانهایی متفاوت با افکار متفاوت پیر جوان دوست همسایه حراف دزد و.....
ادمها حیات خوش را از انسانها  سلب می کنند . 
برای زیستن و خوش بودن باید بهترین راه را منتخب نمود . و با مزاج و افکار آنها ساخت 
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم آورد . بلکه ان است که هر فرد باید بیاموزد که با معایب و افکار دیگران انان  را بپذیرد و تح
در دنیایی زیستن که وخامت درد و زخم  هر روز بیشتر از دیروز  بر انسان می افزاید و زندگی انسان را لکه دار می کند . انسانهایی متفاوت با افکار متفاوت پیر جوان دوست همسایه حراف دزد و.....
ادمها حیات خوش را از انسانها  سلب می کنند . 
برای زیستن و خوش بودن باید بهترین بود و بهترین راه را منتخب نمود . و با مزاج و افکار آنها ساخت 
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم آورد . بلکه ان است که هر فرد باید بیاموزد که با معایب و افکار دیگران انان  ر
به نام خدا 
خاطره ی 14 بهمن
یک ساعت از روز چهاردهم گذشته بود که بابا رسوندم ترمینال...لیدر چند دقیقه بعد من رسیدو سوار اتوبوس شدیم و بابا رفت که برگرده خونه
(خیلی خیلی برای من عجیب و غریب بود که بابا اخماشو نکشید تو هم و باخوشرویی با لیدر سلام و حال و احوال کرد)
فکرشو کن تو دوران بچگیت این حقو ازت بگیره که با پسر بچه ها همبازی باشی ...الان هم که بزرگ شدیمو به اصطلاح خانومی شدیم برای خودمون،خیلی حواسش باشه که سروسنگین باشیم و هر جایی باهرکسی کار نک
استاد سر کلاس راهم نداد چون پنج دقیقه دیر رسیده بودم. خدایا! این ریاضی کوفتی با هشت صبح شنبه اش! گریه ام را تا رسیدن به خوابگاه غورت دادم. توی راه به محبوب پیام دادم که اگر کلاس بعدی را هم نیامدم خوابیده ام. تهوع شدید دارم و تمام تنم داغ کرده. انقدر داغ که به محض زدن عینک بخار میگرفت! لباس هایم را در اوردم و شلوارک پوشیدم. عطر زدم و امدم روی تخت. 
محبوب جواب داد:میشه بس کنی!!!    خودتو جم کن سژمان!  قبل ده پاشو راه بیوفت ساغرم میاد.
ادمها عجیب شده ان
ژوزی تو را گذاشته‌ام آن‌ گوشه‌ی امنی که می‌دانم قرار نیست خطری تهدیدت کند. همان‌جایی که یادها و خاطرات تکرار نشونده و شکننده‌ام را می‌گذارم. تو را کمی دم دست‌تر قرار داده‌ام برای روزهایی که نیاز به سر بر شانه‌ات نهادن دارم بی‌آنکه مجبورم باشم تمام گذشته را زیر و رو کنم. 
آری من هم هزار بار از خودم پرسیده‌ام که نگاه داشتن چیزهایی که قرار نیست هیچ وقت به آن‌ها حتی گوشه چشمی هم بیاندازم چه فایده‌ای دارد اما مگر می‌شود تمام گذشته را ناگ
شاید ما آدم ها اگر ناراحت نباشیم ,اگر درد نکشیم، اگر دل تنگ کسی نشویم ،نتوانیم زندگی کنیم . مثلا ما دوست داریم خودمان را درگیر رابطه های عاطفی با بقیه ی آدم ها کنیم . به یک نفر دل ببندیم و به او محبت کنیم. دوست داریم کسی برایمان مهم باشد . دوست داریم برای کسی مهم باشیم. و همه ما میدانیم که رابطه جدید فقط غم بیشتر می آورد .وقتی که بچه بودم ، وقتی مادرم بهم میگفت حوصله ات را ندارم ، یا وقتی پدرم هرگز بغلم نمی‌کرد ، ناراحت میشدم .حالا وقتی مادرم بهم م
شاید ما آدم ها اگر ناراحت نباشیم ,اگر درد نکشیم، اگر دل تنگ کسی نشویم ،نتوانیم زندگی کنیم . مثلا ما دوست داریم خودمان را درگیر رابطه های عاطفی با بقیه ی آدم ها کنیم . به یک نفر دل ببندیم و به او محبت کنیم. دوست داریم کسی برایمان مهم باشد . دوست داریم برای کسی مهم باشیم. و همه ما میدانیم که رابطه جدید فقط غم بیشتر می آورد .وقتی که بچه بودم ، وقتی مادرم میگفت حوصله ات را ندارم ، یا وقتی پدرم هرگز بغلم نمی‌کرد ، ناراحت میشدم .حالا وقتی مادرم میگوید حو
میدانی کجایم ؟!  قبرستان 
همانی که اولین بار آنجا پای حرفهایت نشستم البته تو که چیزی نمیگفتی همه ی حرفها را من میزدم ، برایت از صنعت موسیقی آمریکا گفتم ، از فوتبال ، از دین ، سیاست ، از همه چیز به جز احساس . دلتنگ آن روزهایم ...
همنشینی با تو تنها فایده ای که داشته این است که وقتی شبی وحشتناک را پشت سر میگذاریم ، برخلاف اغلب ادمها که آرزو میکنند ،صبح بیدار نشوند ، ما آرزو میکنیم زودتر خواب مان ببرد تا صبح را زودتر آغاز کنیم ‌ ... گویی همه چیز سرجا
این ساشا سبحانی به صورت پیشرفته بیمار حاد روانی هست.. به شدت افسردگی داره، معلومه به شدت سرش زدن یه دوره ای، نتونسته حل کنه اون مشکلات رو.. و الان داره میریزه بیرون. اینجور ادمها معمولا یکی یا هر دو والدینشون به شدت رفتار بیرونشون با درونشون متضاده و این بچه ها بابت این دوگانگی و عدم ثبات و عدم رعایت والدینشون روانی میشن. همیشه فکر میکردم فقط عسل طاهریان و شاپرک اون دختره کی بود؟ قجری؟ همون که روسری برداشت و الان کردنش مسئول کمپین زنان فلان؟ ف
کاش یکم تاریخ می خوندم 
یکم بیشتر از گذشته ها می پرسیدم
این کمبود رو میشه توی زندگی خیلیامون دید، وقتی تاریخ رو ندونی  قدر یه چیزایی رو نمی دونی
نمی تونی درک کنی کسایی که الان باهاشون زندگی می کنی، چطور به زندگی نگاه می کنن
 
دونستن تاریخ .. یه دید و نگاه تازه بهت میده
 
این دونستن می تونه از تاریخ زندگی پدر و مادر هر کسی شروع بشه .. ما آدما همگی از دنیاهای متفاوتی هستیم که با هم در زمان و مکان مشترکی زندگی می کنیم .. یه گوشه از گذشته .. چند ورقی ا
چقدر خوبه که آدم دست آویزی به گذشته باشه. انگار گذشته هویت تو رو جمع میکنه تو یه ظرفی که وقتی میری سراغش درشو باز میکنه و تنها چیزی که میبینی احساس امنیته. امنیت اینکه خود خودتو پیدا کردی. حتی تو دردهای گذشته هم آرامش و تکسین نهفته س. چون عمیقا برا توئه. نه برا هیچکس دیگه و نه از هیچکس دیگه. از خودت و برای خودت.
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
صبح خواب ماندم یعنی دیشب نیم ساعت هم پلک روی هم نذاشته بودم و تازه داشت خوابم میبرد که با فریاد مادرم بیدار شدم سرویس دم در منتظر من بود و من خوابم برده بود 
با فجیع ترین وضع ممکن خودم را به امتحان رساندم سوال ها را حل کردم وقتی از امتحان امدم بیرون پیام ح را دیدم که نوشته بود دیدی اعتراف کرده اند و خشکم زد :)) ته مانده امیدی که بهشان داشتم هم دود شد و رفت هوا و حالا ایمان اورده ام که سایه ی دین بهترین پناهگاه یک حکومت است . که میتوان پشت دین به راح
صبح خواب ماندم یعنی دیشب نیم ساعت هم پلک روی هم نذاشته بودم و تازه داشت خوابم میبرد که با فریاد مادرم بیدار شدم سرویس دم در منتظر من بود و من خوابم برده بود 
با فجیع ترین وضع ممکن خودم را به امتحان رساندم سوال ها را حل کردم وقتی از امتحان امدم بیرون پیام ح را دیدم که نوشته بود دیدی اعتراف کرده اند و خشکم زد :)) ته مانده امیدی که بهشان داشتم هم دود شد و رفت هوا و حالا ایمان اورده ام که سایه ی دین بهترین پناهگاه یک حکومت است . که میتوان پشت دین به راح
در پست قبلی دوستان به میزان جبر و اختیار اشاره کردن . یک مثال ساده :
به یک کودک مدادرنگی با طیف رنگهای تیره و سرد بدید( جبر) ! مثل عکس بالا با تنوع زیاد !
از کودک بخواید طبیعت فروردین و بهار رو نقاشی و رنگ کنه(اختیار) ! کوه . دشت . گل . خورشید . چمن... 
نصف نقاشی رنگ شده و نصف دیگه بیرنگ یا بدرنگ خواهد بود ! چون رنگ روشن نداره برف روی کوه و خورشید و گلهای سفید و ... رنگ کنه !
زندگی ادمها همینطوره ! در شرایط و موقعیتهای جبری قرار میگیرند و مجبورا با همون امکا
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
16 راه اثبات شده برای از بین بردن معده درد ، دل درد و اسپاسم
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سل
 
در کل من میدونم که شماها همه تون اینکارها رو میکنین.
یعنی خیلیاتون از صبح تا شب اینو اون رو گوگل میکنین.
 
خود من رو ادمها و مخصوصا یک عالمه پسر گوگل کردن و دارن میکنن برای همینم هیچ کدوم از پروفایلامو اپدیت نمیکنم (به اون دلیل  و چند دلیل دیگه).
 
ولی واقعا نیازی به گوگل کردن نیست.
 
زمان بدین به همه چیز،
 
توی زمان خودش، همه چیز درست میشه.
 
 
یه چیزم بگم
 
دلیل اینکه من گرگ زاده رو گوگل کردم، این بود که اون از من همه چیز رو میپرسید، و من نمیپرسی
برای نوشتن از زمانِ حال، باید دیوانه باشی. 
زمان به دو دسته تقسیم پذیر است: گذشته و آینده. که گذشته دائما آینده را بلعیده، بزرگ و بزرگتر میشود. برای چشیدنِ طعم زندگی، آینده را که نه، باید گذشته را سفت چسبید. 
 
پ ن: توی دفترچه ی پالتوییِ راه راهم نوشته بودمش، همین تابستون. ولی وقتی دیدمش یادم نیومد کی نوشتم، اصلا و ابداً. پس حتماً قبل از خوابیدن نوشتمش.
کتابی را شروع کردم با نام نخل و نارنج از نویسنده ای که زیاد از او خوشم نمی آید یامین پور، تا اینجا که رسیدم بد نبود شاید مروری بر آن داشتم. عیدتان هم مبارک با یک روز تاخیر برای ایرانیان و دو روز تاخیر برای باقی مسلمانان. بگذریمالقصه داستان امروز روایت جالب استاد روانشناسی است از زمان حال، ربطی هم به روانشناسی ندارد اصل حرف جذاب است. گفت "تمام این حرف ها که می گویند در حال زندگی کن غلط است ما زمان حالی برای زندگی نداریم یکی گذشته است یکی آینده،
تقریبا هر کسی دل درد رو حداقل یکبار تجربه کرده و برای بعضی از ادمها دل درد چیزی است که زیاد اتفاق می افتد.اگر شما دل درد دارید احتمالا دلتون میخواد که هر چه سریعتر از شرش خلاص بشید. حتی دل دردهای کوچک هم ازار دهنده هستند و میتوانند تمرکز کردن شما را دچار مشکل کنند ، اینکه از شر دل درد خلاص بشید کار سختی نیست. با چند تا راهکار در خانه میتوان این کار را انجام داد به خواندن این بخش از سلامت نمناک ادامه بدهید تا یاد بگیرید که چگونه میتوان این کار را
+ هنوزم که فکر میکنم تو درست ترین ادم زندگی من بودی واگه میشد که ادامه داشته باشی حتما خوشحال تر از این بودم که الان هستم . و هیچوقت به خاطر اعتمادی که بهت داشتم کارهایی رو نمیکردم ... از چیزهایی که براشون ناراحتم اون دنیای ظریف از دست رفته ست .جایی که توبودی توش بدون اینکه چیزی رو خراب کنی .
این مدت جاهایی قرار گرفتم که زیادی زمخت بودن و ادمها و تجربه ها...
دلم برگشتن به درون رو میخواد و یک زندگی بدون شوآف با تعدادی ادم درست ..میدونم که جاده ای که ر
روزها در حال دویدن هستن و من رو محکم به دنبال خودشون می کِشَن ...
خیلی هفته گذشته رو خوب شروع کردم بر عکس این هفته،کلاً این هفته انگیزه هام نابود شدن و خاکسترشون رو تو فضای اتاقم می بینم،خاکستر شدن اتفاق خوبای آینده رو هم ...
کاش سر عقل بیام و اون گذشته رو همون جا،جا بذارم و تو حال زندگی کنم ...
این 5شنبه مهمونی دعوتیم و تهِ دلم یه خوشیِ کوچولو دارم و نمی دونم چرا؟!!!
عجیب ترین اتفاق تو این یه سال گذشته رو از سرگذروندم و هنوزم زنده ام ...
چیه این انسان
 
دیشب دلتنگی عجیبی به سراغم آمده بود... دراز کشیده و ولو شده رو تخت حس غربتی همه وجودم را فراگرفت... موزیک Azul جسی کوک گوش می دادم و کلمات و خاطرات توی سرم وول میخوردند... حس اینکه این دو سال زندگی چه قدر برایم به سختی گذشت و اتفاقات غیر قابل پیش بینی زندگی، اهداف، سقف آرزوهایم و بینش و نگرش و دانشم را متحول کرد... اینکه تا دوسال پیش رویای Data Scientist شدن دلم را از شدت هیجان بهم می زد و حالا که حتی جرات نمی کنم به آن رویا فکر کنم... نه که نتوانم ... فقط چون ح
خوب بریم برای دعوت مه سو جانم البته با کلی تاخیر
ببخشید دیگه این چند روز خیلی درگیر بودم و از اونجایی که همش در حال تایپ کردن
و نوشتن بودم سعی کردم به دستم استراحت بدم و این پست رو آخر هفته بنویسم
اووووووووووووووووم من خیلی آدم گذشته نیستم
یعنی گذشته برام گذشته و دیگه قرار نیست برگرده و تکرار بشه
هر چی بوده رفته
بیشتر آدم آینده ام
اما میدونم تو نقطه از زندگیم هر چی که هستم و هر ویژگی مثبت یا منفی دارم
نتیجه و امتداد گذشته ی منه
قراره ی نامه بنو
خدا درحالی که غمگین و بغض الود به عکس هایی که از زمین مخابره شده بود نگاه میکرد به جبرئیل گفت :
چطور‌همچین موجودی رو خلق کردم و بخاطرش فرشته ای رو از درگاهم روندم که هفت هزار سال عبادتم کرده بود
به عکس های کودکان غرق در خون نگاه کرد و گفت چطور کائنات رو وادار کنم بهشون رحم کنن وقتی خودشون به خودشون رحم نمیکنن؟ نگاهی به جبرئل انداخت و دید درگیر دستگاه مخابره عکس های زمینه با خودش گفت
جبرئیل نمیفهمه
نمیفهمه چقدر عاشق موجودی باشی و اون اینقدر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سازه سبک آرسام کسب درآمد با لپ تاپ