درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوس و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بی دردِ او میسر نشود. خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را دردِ آن زه پیدا نشد، قصدِ آن درخت بخت نکرد. او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک میوهدار شد.
تن همچون مریم است، و هر یکی عیسی داریم؛ اگر ما را درد پیدا شود، عیسایِ ما بزاید؛ و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن را
این که مسیح میگوید: «من دردِ شما را به دوش میکشم.» چه معنیای دارد؟
درد: به زبانآمدنِ گره، و لبگشودنِ عقده.
پس مسیح میگوید: «من گرهِ شما را به زبان درمیآورم و عقدهی شما را لب باز میکنم. یعنی درونیترین حفرههای شما را از آنِ خودم میکنم. و آن وقت که همگیِ شما از آنِ من شدید، من نه شما را و دردِ شما را، بلکه دردِ خودم را و خودم را (که حالا تمامِ شماست) به دوش میکشم.»
حس میکنم که این نوشته را هرچه زودتر باید تمام کرد. صورتِ این گزا
"درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوس و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بی درد در او را میسر نشود – خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره.تا مریم را دردِ زِه پیدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد که:
او را آن درد به درخت آورد، و درختِ خشک میوهدار شد.
تن همچون مریم است، و هر یک عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید،
و اگر درد نباشد، عیس
مثلِ برگهای پاییز شدم. شکننده، با سرگذشتی که هیچکس نفهمید. ساعت پنج و نیم صبح بود که بارون شروع کرد به باریدن. یعنی دقیقا وقتی که زدم بیرون. از شدت سر درد خوابم نبرده بود و تا اون ساعت مثلِ اجلِ معلق راه رفته بودم و سعی میکردم سوزناک بودن صدای قربانی رو ایگنور کنم. دردش چیه این مرد؟ یعنی دردش از دردی که ما رو تا صبح بیدار نگه میداشت دردتره؟ مایی که خستهایم و به دیگران تکست میدیم که «میخوام هزار سال بخوابم.»؟ یا از درد اون دختره که م
متن ترانه ادی عطار به نام الکی خوش
الکی خوش ، تو با خودت توو جنگی منو نکشنذار به هم بریزه سر یه مشت ، حرفِ بی ربطتو چی باید میدیدی دیگه بی رحم ؟بگو به من ، شبات چجوری میشه بدونِ مندورت کیا رو ریختی بگو برن ، بسه دوریچجور دلت میاد میتونیمن خالی میکنم رو کاغذ ، خودموتا کلِ گریه هامو راه دست کنم وتو هم که خوب بلدی وابسته کنیآخ ، بری کجا بسه نروقلبم آی ، نمیخوای از توو جلد بد درایتو خوب نمیشی تا خودت نخوایتا خودت نخوایقلبم آی ، چرا نمی
در روستای پدری علم خیلی محترم بود. اول محرم خانواده هایی که صاحب علم بودند آن را تحویل می گرفتند و با احترام می آوردند خانه. علم ده روز با احترام در خانه نگهداری می شد، مثلاً در گنجه یا پستویی دور از دسترس. بی سوادترین آدم ها هم می دانستند پرستیدن علم شرک است اما احترام این چوب تزیین شدۀ سه متری در خانه ها به حدی بود که بچه ها را از سر و صدا کردن در اتاقی که علم در آن بود منع می کردند. می گفتند «علم این روزها درد داره». آن لحظه ای که جوان های علمدار
گُفت دَردُ دِل کُن که سَبُک شویامّا به جُرمِ بلایشفسون ریختدِل از افسار شِکاندسنگینی اوفتاد و دردُ دِل رابه که گویم که خیالِ حیله مکند؟دردُدِل کردمرنج ،سَبُک بودافسارِ دِلم به همان بند ِ سبُک خاطر آسوده بود..از بلایی که حدس زدمبر دلم نشستای یار دیگر صحبت از بلا مکنتلقینِ بَد کجا و جادو ی حُقّه بازان کجا؟این راه را سخت است و غریبباید خوش داشتو همه جا دَرَش به خُدای سازنده اش اعتماد داشت..دردِ دَردُدِلی بر دِلم نشست که..من از درد گفتم و قاضی ک
گُفت دَردُ دِل کُن که سَبُک شویامّا به جُرمِ بلایشفسون ریختدِل از افسار شِکاندسنگینی اوفتاد و دردُ دِل رابه که گویم که خیالِ حیله مکند؟دردُدِل کردمرنج ،سَبُک بودافسارِ دِلم به همان بند ِ سبُک خاطر آسوده بود..از بلایی که حدس زدمبر دلم نشستای یار دیگر صحبت از بلا مکنتلقینِ بَد کجا و جادو ی حُقّه بازان کجا؟این راه را سخت است و غریبباید خوش داشتو همه جا دَرَش به خُدای سازنده اش اعتماد داشت..دردِ دَردُدِلی بر دِلم نشست که..من از درد گفتم و قاضی ک
به نام خدا
رفته بودم حموم ، یهو آب رفت گوشم. یاد چند سال پیش افتادم. یک روزِ تابستانی در حوضِ حیاطمان کلی آب بازی کردم. و غافل از آبِ رفته به گوش، عصرِ همان روز ، آبِ درونِ گوشم چرک کرده بود و دردِ بسیار بسیار بدی داشت . دردی که از ناحیه داخلیِ گوش و وسط سَرَم بود و غیرِ قابلِ لمس. برای تسکین درد هر کاری کردم، بالا پایین پریدم .دور حیاط دویدم ؛ فائده ای نداشت. مادرم پشتِ گوشم زنجبیل کشید و خوابیدم . کمی بعد آب خارج شد و آن دردِ سخت برطرف شد. هنوز با
هر وقت دیدی تو زندگی یکی داره بهت ظلم می کنه، بدون جایی از زندگیش بد جوری تحقیر شده.(شهاب شادابی/بوی باران)داشتم از این زاویه نگاه میکردم! اگه هر وقت یکی اذیتمون کرد فکر کنیم از روی قدرت نیست از ضعفِ، از دردِ،از غصه س از مشکلاتیِ که تو زندگیش رقم خورده...اونوقت شاید هیچوقت دنبال تلافی نباشیم و حتی کمکش هم کنیم!
واقعا اسم همسرانِ مومن و کافر حضرت نوح به چه دردِ یه بچه هفت هشت ساله [حتی یه آدم بالغ] می خوره که تو کلاس بهش یاد می دن و بعد ازش سوال می پرسن؟!! اینم از نظام آموزشی ما! تازه وقتی همچین سوالی رو از معلمِ؟! گرامی؟! می پرسن، جواب می ده خوبه که به گوششون بخوره!
که چی بشه مثلا؟!! واقعا که چی بشه؟! به شدت احمقانه و مضحکه!!!
+ خدایا از نادونی ما به شگفت بیا!!!!
From a time you become untalktive with some people because you feel they don't understand you the way they should , and it's too painful ! The pain of not being understood.از یه جایی به بعدبا خیلی از آدما کم حرف میشی،چون احساس میکنی، اونجور که بایدنمیفهمنت، و این خیلی دردناکه! دردِ فهمیده نشدن :))
مریم کریمی
اسفند 1398
تاب آوردنِ نبودنت از هرکسی ساخته نبود.
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
تو نمیدونی از دست دادن و دلتنگی چه طعمی داره؛ مثل قورت دادن خون میگذره. شبیه عذابی که باید ازش عبور کنی.
درد شاعرانه ترین وجه زندگی آدم هست؛ درد نبودنت ؛ آخ از نبودنت
من دردِ تو را به هیچ درمان ندهم.
خواستم بدونید هنوزم نمیتونم فاتحه بخونم اما دوستتون دارم.
امروز دلم دوباره هوایِ دِعبل را داشت
روایتش را که میدیدم
حالِ دلم را چون دِعبل آواره دیدم
کوچه به کوچه
شهر به شهر
میچرخد دلم برای لحظه ای زیارتت
بیخود نشد که شاعر شد دلم
مجنون که شوی
دلت باهیچ چیزِ دنیایی و مادی
خام نمیشود....
من تو را می خواهم همچون دِعبل خزاعی....
بویِ پیراهنِ یوسف کم نیست باورکن.
مرا در دردِ فراقت بمیران;همین.
اللهم عجل لولیک الفرج
دردی که تو را بزرگت کند، درد نیست!
موهبت است! انگار خدا دارد قلقلکت میدهد!!
پ.ن. *اگر انسان بیابد که چطور از همان عقدهها (درد و رنج) بهره بگیرد، سیئات او به حسنات و بدیهایش به خوبیها تبدیل میشوند، وگرنه نعمتها و خوبیهایش هم در بن بست میگندد. [حرکت/صفحه ۲۸/ علی صفایی حائری]
*بعضی رنجهای دنیا کفاره گناهانمان هستند! آنها را قدر بدانیم...
تنهائی ذاتیِ بشریِ منحصر بِ فردِ من زمانی چهره اش نورانی تر می شود کِ اندکی از مزه ی گسِ تلخیِ دیرینه ام را زیرِ زبانم حس می کنم،
وقتی کِ زیرِ چشم های آسمانِ همیشه ناظر پا بِ صحنه ی جرم های قدیمی ام می گذارم و بِ کسی نمی توانم دم بزنم.
زخم هایم تازه شده اند؛ با هر دم و باز دم دهان باز می کنند و چرکِ جراحات وجودم را آلوده می سازد!
دردِ بیشتر این است کِ کسی نمی بیندشان!
حتی همان کسی کِ شب ها را پا بِ پای غم هایش گریه می کردی هم نمی فهمدت دیگر؛ سرِ همه
متن اهنگ پدرام پالیز به نام دریا
در حالتِ چشمانِ توموجی از دریای طوفانیستحسی که در دستانِ توستهیچ جای این دنیا نیستدریا در آغوشم بگیرغرقِ تو بودن مرا کافیستدنیا جهنم می شود بی تومن دارم عجب دردیبه دلم افتاده هوای تو که قدم بزنم کنارِ توبه تو دل خوش شدنم رویاییستهمه شب به خیابان میزنماز زمین و زمان دل می کنمهمه این ها دردِ تنهاییست
پدرام پالیز دریا
مدیاک ››› پدرام پالیز
خودت را ول کن به امانِ تنهایی...
دست از تمام عشقهای این حوالی بشور
و از میانِ این همه
تو بیا و تنها قاپِ خودت را بدزد...
بیا و گولِ ظاهرِ هیچ عاشقانهای را نخور!
بیا و قبول کن تو تنها
به دردِ تنهاییات می خوری...
#حمیدرضا_هندی
@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
❆ #تصویر: هرچه تصویر راشسته ام از ذهندر قاب دلم تنهاتصویر تو را آویخته ام ❆ #تردید:تردید نکنپرده ی شک را بزن کنار می ترسم بکُشد ما را روزیدردِ تردید ❆ #رویا:کلاغی که رویاهایم رادر گوشهٔ باغ چال کرد کاش می دید چقدر رویایم شاخه کشیده است #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_سپکو@ZanaKORDistani63سپکوسرای میخانهکانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)https://t.me/sepkomikhanehhttps://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
درد دل ما به درد هیچ کس نمیخوره واسه این میام اینجا...
راستش اهل درد دل کردن هم نیستم شاید به همین خاطره ک به کسی چیزی نمیگم جز روزمرگی ها هوا خوب شده ها اخ اخ دیدی چقدر وسایل گرون شده .گوشت رو دیدی قیمتش چقد زیاد شد .اخی چقدر زمونه ی بدی شده .خسته شدم از شب وروز های تکراری از زندگی بی هدف ازبی برنامگی از بی ایمانی جدی از این اخری بیشتر خسته شدم من مسلمانم اما ایمانم ...ایمان ندارم جدی میگم ازخودم بیزارم که چی بشه دارم زندگی میکنم و بی برنامه جلو
از غم دوری جهانم بغض سنگینی گرفت!من نوشتم کاش بودی بغض غمگینی گرفت!
خیسی چشم و نفس تنگی و درد و سرفه ها!ناگهان از بغضِ قلبم دردِ خونینی گرفت!
مادرِ خسته دلم حال مرا دید و شکست !کلِ دنیا را جنونِ غرقِ نفرینی گرفت!
این جهان جایی برای قلب غمگینم نداشت!ناگهان جان پدر را حس بدبینی گرفت!
یاد ایام قدیم و یاد عشق و فاصله!خانه پیش چشم مادر درد دیرینی گرفت!
درد دوری تو یک کاشانه را ویرانه کرد!خنده های برلب من حس تمرینی گرفت!
اخرین دیدار ما دور از هم و با نام
نیستی،نبودنت آزاردهنده ترین درد دنیاست، کاش نبودنت درمان داشت اما دردِ بی درمانم شدی تو.
خودمو تو اتاق حبس کردم مثل قلبم که تو عشق تو حبس شده، در و دیوار اتاق هم نبودنت رو به رخم میکشه اما تنها چاره ام اشکه...اشک و اشک و اشک...اما نه...
تند تند اشکامو پاک میکنم،من نباید گریه کنم...تو عاشق مردای قوی بودی...نباید گریه کنم چون نمیخوام وقت اومدنت تار ببینمت.
آخ...گفتم اومدنت...کاش این محالِ ناممکن،ممکن می شد... اونوقت می دیدی که چجوری جونمو فرش زیر پات
"بعضی حرف ها"
مانده پشت بغض تلخم دردِ بعضی حرفها
نیست اینجا بین مردم،مردِ بعضی حرفها
گاه گاهی می خورد بر قامت احساس من
ضربه ای از تیشه ی نامردِ بعضی حرف ها
کرده ام پاک از دلم اندیشه ی غم را ولی
باز هم پیداست در من گردِ بعضی حرف ها
بی تو در خلوت به طرزی گنگ می لرزد دلم
از مرور خاطرات سردِ بعضی حرف ها
با همه ناپختگی ها خوب می دانم که هست
زخم های کهنه دست آوردِ بعضی حر فها
پس چرا اینقدر میسوزد دل دریایی ام
از هجوم شعله های زرد بعضی حرف ها
بی
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
یه کلبهی سرد و مرطوب، یا حتی یه خونهی نمور ِتاریک که گوشهی شهر افتاده. وقتی عین چی داره بارون میآد و همهی جوارح آدم تیر میکشه از درد و اونجاست که خاطره مثه فواره میزنه بیرون از همه جای وجودِ آدم. از همه چیز. خاطرهی چیزهای تموم شده. پری از آرزوهای نرسیده و لحظههای نداشته. دردِ ناشی از ادامه دار نبودنِ اون لحظههایی که تجربه کردی. و حسرتِ لحظههایی که هیچوقت نداشتی. همهچی تموم میشه به یکباره. قبل اینکه بفهمی چی شده و کی اتفاق
#میفرماد:
غیرتم آید شکایت از تو به هر کسدردِ احبا نمیبرم به اطبا.توی مترو کتاب دستم بود و بیاختیار از آتیش سوزوندنهای ابراهیم و خواهر برادرهاش، هر از چند گاهی لبخندی به لبهام میاومد. کمکم متوجه شدم نظر بغلدستیها بهم جلب شده! به همین خاطر سعی کردم خودم رو جمع کنم. توی چند صفحه بعد اما، بغض جای لبخند رو گرفت. خدا رو شکر این یکی نظر کسی رو جلب نکرد.
ادامه مطلب
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم کاش می شد که شما نیز خبردار شوید لحظه ای از من و از دردِ کهنسال دلم از سرم آب گذشته ست مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتما بنویسید به دفترچه ی اعمال دلم آه ! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم مردم شهر ! خدا حافظتان من رفتم کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلمنجمه زارع
+خیلی شعر خوبیه...
اینکه من گاهی حواسم به کارایی که م
❤️ دلــــــــــــــــنوشته ...❤️
زندگیِ بی مهدی...
دست به قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م...
خواستم از "بی کسی" ام حرف بزنم
دیدم (تنها) تر از شما در عالم نیست...
خواستم بگویم" دلم از روزگار گرفته"
دیدم خودم در (خون به دل) کردنِ شما کم نگذاشته ام
قلم کم آورد...
به راستی که وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیری نیست
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، «پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس «طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ.
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پابرهنه میگوید «کفش»▪️نابینا می
دردناک ترین دردِ علی (ع) جهل مقدس مردمانی است که فرق ایمان را با نام خداوند و به قصد قربت می شکافند. من معتقدم همه وجوه دیانت در مکتب آزادی بخش خداوند محصول شیرین عقلانیت است. هیچ چیزی برای بشر ترسناک تر از انکار عقـل و اندیشــه در مقابل تعصّب مقدس نیست. هیچ موجـودی مخوف تر و درّنده تر از او نیست که ردای پر تکلّف و بی مغزی از ظواهر شریعت را می پوشد و آن را همه ی حقیقتِ دین و غایت اراده حق می انگارد. در غربت و اندوه علی همین بس که او دُرّ علم و اندیش
داستان کوتاه دندان
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
داستان کوتاه دندان
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
تمام کفِ پا از تاول پُر بود. تاول ها، به حُباب می مانست. دوا گلی ها را رویِ کف پاها سراند. سوزش ... سوزش ... گردِ پنی سیلین را با پنبه به زخم کشید. "می تونستم آروم تر، رویِ زخم هاتون مرهم بذارم. اما دیدم درد مردونه ... سوزِ مردونه می خواد." مهیار از حرفهایِ ملک حَض کرد.
+ پاریس، پاریس - سعید تشکری
مدت طولانیست که متنی ننوشتم،نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم،نه، اتفاقا گاهی انقدر جملات توی ذهن پخش و پلا هستند که یک فرمانده ی جدی نیاز داری برای به خط کردنشان!!!
نخواستم احوالاتِ پریشان را ثبت کنم و شما را شریکِ ملال این روزهایم.
حال با خوشحالی و مسرت نیامدم بگویم که "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" اتفاقا این غم مثل همزادیست که بیخیال ما نخواهد شد و هردوره ای از شکلی به شکلِ دیگر رخ می نمایاند!
سعی دارم طرحِ رفاقتی با او بریزم،هووووم
ماه، غمناک، در این گُلشنِ خَضرا میگشت
باد، بیخویشتن، افسرده و شیدا میگشت
گُلبُن، از دردِ نهان، زار بهخود میپیچید
شب، فرومانده در اندیشهیِ فردا میگشت
بانگی از دور میآمد، همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و، نالان پیِ مأموا میگشت
رازی اندر دلِ شب بود که ناگاه اگر،
برگی از شاخه جدا میشد، رسوا میگشت
سایهیِ بیدبُن، از بیم، میآویخت به شاخ
باد چون میشد از او دور هویدا میگشت
یادِ آن یارِ سفرکرده، پریشان و غمین
زیرِ هر
از قضا(یی که سعی میکنم به آن اعتقاد نداشته باشم!) امروز دردِ دل کردن یک دوستِ نزدیک، دربارهی نگرانیهایش بابت یک انتخاب مهم و اختلافنظر اطرافیانش با او و اینکه میگفت از نظر آنها او اشتباه فکر میکند و من در جواب گفتم از کجا معلوم که درست فکر میکند و اصلا از کجا معلوم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، باید همزمان شود با خواندن بخشی از کتاب "جزء از کل" (که هنوز نمیدانم دارد چیزهای بسیاری به من میآموزد یا وقتم را تلف میکند!) که د
من راههای خودم را برای مواجهه با دردهام دارم، همانطور که هر آدمی. اما وقتی هیچ کدام جواب نداد پناه میبرم به حمام. حمام کمد کودکیهای من است. گوشهاش چمباتمه میزنم در خودم و به صدای بغضم و آبها فکر میکنم. گاهی دراز میکشم کفش. میگذارم سلولهام یخ بزنند. یا از گرما بسوزند. بعد فکر میکنم. سعی میکنم خودم را بریزم بیرون.به تو گفتم درد بزرگتری را جای درد خودم مینشانم. آن طور آرام خواهم شد. ولی گاهی دیگر درد بزرگتری وجود ندارد. برای م
من راههای خودم را برای مواجهه با دردهام دارم، همانطور که هر آدمی. اما وقتی هیچ کدام جواب نداد پناه میبرم به حمام. حمام کمد کودکیهای من است. گوشهاش چمباتمه میزنم در خودم و به صدای بغضم و آبها فکر میکنم. گاهی دراز میکشم کفش. میگذارم سلولهام یخ بزنند. یا از گرما بسوزند. بعد فکر میکنم. سعی میکنم خودم را بریزم بیرون.به تو گفتم درد بزرگتری را جای درد خودم مینشانم. آن طور آرام خواهم شد. ولی گاهی دیگر درد بزرگتری وجود ندارد. برای م
چشمهام را بسته بودم. ترومایِ بیپدر دستهاش را محکم فشار داده بود به گلویم. گلویم شور شده بود. نوکِ بینیم تیر کشیده بود و خون پاشیده بود کفِ اتاق. خالییم، مثلِ خالی بودن اتاقِ نورانی و سفید و لاینتهایِ خوابهای تکراریم توی شیشسالگی و پانزدهسال بعدترش. خالیم و دراز به دراز افتادهم کفِ اتاق. خلا محض و مزخرف، تمام آنچه است که میبینم. اتاقی سفید. سفیدِ سفید، مثلِ برفِ دستنخوردهی دشت. بیدارم و کابوس میبینم. نبودنها را دیده
شبی عاشق شدم ، اشکم روان شد
تبِ دردِ دلِ زارم عیان شد
غروبِ غم ز دل چون بار بربست
اُفولِ موسم و فصلِ خزان شد
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم مینویسم، خودم میخونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.
من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدمهای سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونینتر از دفعهی قبل تموم شد.
این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم میخوام هنوز ادامه داشته
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند. این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است. می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند، وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند. می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای. در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، وسط پیاده روی های کنار سنگفرش های پارک، زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلا
قسم
دیگه به این عشقم قسم عاشق هیچ کس نمیشمازبس که بی وفا بودی من از تو هم دست می کشمتو اولین ستاره ام تو تک چراغ زندگیمسراسر عمرم فقط تویی که من عاشقشمتو همهء امید من ، تمام زندگیم شدیواست یه بازیچه شدم ببین که من با کی خوشم !ازهمون اول فهمیدم حرفات همه پوشالیهقلبت زعشقم خالیه میدونستم تنها میشمگفتی برام از دردِ خود از رفتن و از مرگِ خودتو زنده بودی خنده رو ، من قلب خود را می کشمتو نیستی عاشق میدونم تو رفتی و من می خونمبذار که عالم بدونن
خیلی وقت ها فراموشیِ دردی که با آن دست و پنجه نرم می کنی خیلی سخت است .. چون دردِ خود را بالاتر از هر دردی می بینی یا لااقل اگر علم این رو داشته باشی که کسانی هستند که دردشان از تو بیشتر است چون درکش را نداری تسکینی بر حالَت نیست !اما فکر کن درد جسمی ای که تو را فرا گرفته مثلا یک پایت شکسته ، تا قبل از ورود به بیمارستان بسیار به خود می پیچی و گاهی صحبت هایی با چاشنیِ غُر و یا ناشکری از دهانت در می آید اما به محض ورود به بیمارستان و مشاهده افرادی که د
بیشتر آن چه که در فرقه ی ما مرسوم استسائلی کردنِ از فاطمه ی معصومه استدختر بابِ حوائج شدنش حکمت داشتچون کریمه شد و بر باب کرم موسوم استچه مقامی است که معصوم "فداها..." گوید؟!شأن او شأن امام است که نامعلوم استاوج خوشبختی ما کلبِ سرایش شدن استهر کسی نیست سگِ فاطمه، بختش شوم استچهارده نور به دل دارم و این بانو همخواهر حضرت خورشید در این منظومه استنام زوار حریمش که بهشتی شده انددر میان صحف مادر او مرقوم استهر کسی عرض ارادت به مقامش نکنداز عنایات غ
سلام
گُلَکَم، خواهرَکَم، سلام
خوبی؟
الان، وسط این نیمه شب
این گوشه ی دنیای خدا، منم و تنهایی و چند تا تصویر از چهره ی ماه تو، و قلبی که لبریزه از وجود تو
اون گوشه ی دنیا که تو هستی، با کی هستی؟
منم اونجا هستم؟ در حدی که به یادم باشی؟
بماند
امروز یه چیزی فکرم رو مشغول کرده بود؛
اگر 88 من جای خواهرت رفته بودم تو الان حالِ بهتری داشتی
هر چی باشه برای یه زن خواهر بهتر از برادره
اگر خواهرت به جای من بود تو راحت تر می تونستی تنهایی ها و دردِ دلهات
خیلی وقت ها فراموشیِ دردی که با آن دست و پنجه نرم می کنی خیلی سخت است .. چون دردِ خود را بالاتر از هر دردی می بینی یا لااقل اگر علم این رو داشته باشی که کسانی هستند که دردشان از تو بیشتر است چون درکش را نداری تسکینی بر حالَت نیست !اما فکر کن درد جسمی ای که تو را فرا گرفته مثلا یک پایت شکسته ، تا قبل از ورود به بیمارستان بسیار به خود می پیچی و گاهی صحبت هایی با چاشنیِ غُر و یا ناشکری از دهانت در می آید اما به محض ورود به بیمارستان و مشاهده افرادی که د
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند.
این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است.
می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند،
وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند.
می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای.
در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، هنگامِ قدم زدن روی سنگفرش های پارک،
زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلاغ مغ
عقربکها چه بی خیال ز غم
با چه سرعت به پیش میتازند
عاشقانه به روی هم غلطند
در زمان گوئیا به پروازند
غافل از دردِ سینه ی من و تو
بی پر و بال بس هوسبازند
همچو ما نیستند اسیر زمین
نیست پایان همیشه آغازند
پای بر پای هم رها سرشان
بی خبر از زمان ، در آوازند
حسرتم گشته سر خوشیهاشان
که نه فرمانده . نی چو سربازند
نه غمِ رفتن زمان بخورند
گرچه خود عامل زمان سازند
میشود بس کنی "رسا" گله را؟
همه در این قمار می بازند
#گیتی رسائی
عقربکها چه بی خیال ز غم
با چه سرعت به پیش میتازند
عاشقانه بر روی هم غلطند
در زمان گوئیا به پروازند
غافل از دردِ سینه ی من و تو
بی پر و بال بس هوسبازند
نیستند همچو ما اسیر زمین
نیست پایان همیشه آغازند
پای بر پای هم رها سرشان
بی خبر از زمان ، در آوازند
حسرتم گشته سر خوشیهاشان
که نه فرمانده . نی چو سربازند
نه غمِ رفتن زمان بخورند
گرچه خود عامل زمان سازند
میشود بس کنی "رسا" گله را؟
همه در این قمار می بازند
#گیتی رسائی
نصفِ شبی درست وقتی که بهمن داره با همه خدافظی میکنه که درِ خونه ـشُ ببنده و بره، پامُ گذاشتم لایِ در و خودمُ چپوندم تـــو که عقب نمونم و جای اسمِشُ تویِ لیستم خالی نذارم!!
خیلی سرم شلوغ شده این مدت
خیلی دور و بی معرفت شدم، میدونم!
مطمئن َم نیستم اسفند بتونه اوقاتِ فراغتِ زیادی با خودش برام بیاره
با اینکه فقط یکی دو هفته دیگه باید برم سرِ کار!! ولی اسفنده و درگیریا و بدو بدوهایِ دوس داشتنی ـش
کارم توی شرکت هر روزِ هقته شده و دیگه فرصتِ سر خاروندن
دیروز روز تولدم بود.
پارسال اینموقعها بسیار خوشحال بودم و در جشن تولدم دقیقا احساس میکردم خوشبختترین آدم روی زمین هستم.
امسال اینروزها بیش از هرزمان دیگری احساس تنهایی میکنم. بیشتر از هرزمان دیگری احساس میکنم چقدر هیچکسی شبیه به من نیست.
دوستانم برایم در یک کافیشاپ جشن تولد گرفتند، دو روز زودتر از تولدم، چون عقیده داشتند بعدا وقت نمیشود.
برگزار کردن آن جشن برای آنها نوعی رفع تکلیف بود، دقیقا رفع تکلیف. هم جشن گرفتنشان،
هیچوقتِ هیچوقت مث ایــــــن شبا و این روزایی که داره میگذره محتاج دعا نبودم...به این و اون با بغض،ملتمسانه نمیگفتم میشه واسه من خیلی دعا کنی؟نه واس درس و چیزای الکی!نه...!
واسه اتفاقی که قراره ۲۳تیر ماه واسم بیوفته....واس رفتن از این شهر.....واسه شهری که بهش دلبستم...واسه تصمیمی که گرفته شد و علنی نکردم چون یه کورسوی امید داشتم به اینکه شاید کنسل بشه...و نشده تا الان....شاید رفتنی نشدیم...این روزا شدم مث اون ادمایی که بهشون گفتن تا چند ماه دیگه بیشتر
دلم میخواست میتونستم لباسام رو توی چمدونم جا میکردم و حداقل برای مدتی که روحَ م در عذابِ میرفتم از این شهر ! از این خونه پناه میاوردم توی خونه ای که فقط فقط خودم تنهــام ! جایی که صدای حرف آدما اذیتَ م نکنه ! جایی که مجبور نباشم در خونه رو روی همه باز کنم ! جایی که آدمی نباشه تا بترسه نکنه برای رسیدن به آرامش خودم رو بکشم ! جایی که مامانَ م نباشه تا نبینم چشایی که برای حال مزخرف من داره مثل ابر و بارون میباره ! جایی که نیاز نباشه داد بزنم بگم سرم دا
*دردِ دنیایِ فقراء*
سوره_مریم_آیه_۳۱
وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا
و (عیسی گفت: خداوند) ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﺑﺮﻛﺖ ﻭ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪم ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ، ﻭ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍم ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺯﻛﺎﺕ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
تفسیر_و_توضیح
در مکتب انبیاء، رابطه با خدا، جدای از ارتباط با فقرا و حمایت از مساکین نیست:
وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَی
عید فطر به همه ی شما مبارک!
قرار بود امروز به صرف یک آهنگ پر انرژی مهمونتون کنم. بفرمایید. اینم دانلود آهنگ قصه با صدای سعید سکاکی
ترانه سرا، آهنگساز و تنظیم کننده: سعید سکاکی
تهیه شده در استودیو لگاتو
امیدوارم از شنیدنش سیر نشید و باهاش خاطره بسازید.
خوشتون اومد واسه دوستاتونم بفرستیدش تا لبخند رو بهشون هدیه کنید.
متن آهنگ قصه از سعید سکاکی:
یه مرغِ عشق تنها یه روز پراشو وا کرد
رو بوم ما نشست و زیر چشمی نگا کرد
دون پاشیدم براش و پرسه زدم کنارش
دورم از احتمالات تقدیر
از قضا سیرم و از قَدَر، سیر
کاشکی مرگ جَلدی بیاید
روز آزادی از قفل و زنجیر
خیری از زندگانی ندیدم
چیزی از نوجوانی ندیدم
عمر، با حسرت و ترس طی شد
لذتی از جوانی ندیدم
مرگ، وقتی که تو جان نداری
بعد یک عمر، جانان نداری
راحتِ دردِ بی طاقتِ توست
منجی توست، ایمان نداری!!
مرگ، وارونه درد و رنج است
نسخه ئ نقشه ئ اصل گنج است
مرگ، چاقوی تیز وصال است
مرگ، پایان تیغ و ترنج است
محمد رحیمی
دورم از احتمالات تقدیر
از قضا سیرم و از قَدَر، سیر
کاشکی مرگ اکنون بیاید
روز آزادی از قفل و زنجیر
خیری از زندگانی ندیدم
چیزی از نوجوانی ندیدم
عمر، با حسرت و ترس طی شد
لذتی از جوانی ندیدم
مرگ، وقتی که تو جان نداری
بعد یک عمر، جانان نداری
راحتِ دردِ بی طاقتِ توست
منجی توست، ایمان نداری!!
مرگ، وارونه درد و رنج است
نسخه ئ نقشه ئ اصل گنج است
مرگ، چاقوی تیز وصال است
مرگ، پایان تیغ و ترنج است
محمد رحیمی
دوبیتی 5_خبر داری..به یادت اشک می ریزم ، تو بر دردم اثر دارینباشی بی تو می میرم ، نباشی دردِ سر داریکسی هرگز نمیفهمد ، که حالِ بی قرارم راتو اما خوب می دانی ، تو از حالم خبر داری#علی_صباغی .#شعر #اشعار #دوبیتی #مجموعه_شعر#دیوان #حال #خبر #دردسر #اشکحال_بد #غزل #ادبیات #ابیات#بیت #مصرع #کلمات #قافیه #وزن_شعر#غمگین #چشم_هایش.اولین شب سال ۹۹ساعت ۰۳:۲۰ صبحپارک جنگلی محلات
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها _ شهادت حضرت ۹۸
غم دیدی و غربت چشیدی صبر کردیهجران چشیدی، زجر دیدی صبر کردیاز داغ دوری پدر، قدت کمان شداز غربتِ زندان شنیدی، صبر کردیهر دفعه دلتنگِ رضا جانت که بودی...چون شمعِ گریانی چکیدی، صبر کردیعزم سفر کردی، بلا دیدی در این راهبا شوقِ این که می رسیدی، صبر کردیدر ساوه خویشان را به خون دیدی، بمیرمزهرِ جفا را سر کشیدی، صبر کردیتا شهر قم رفتی به عشاقت رسیدیبینِ مریدان
از آرمان مینویسم...
آرمان همان واژهای که با آن بزرگ شدیم.
چشم که به جهان گشودیم جهان هارمونی ارزشهایش را برایمان دیکته کرد...
آموخت ورای من و منیت من را.
آموخت میتوانم همه را من ببینم یا من را همه.
آموخت از شادیِ همه، همه شاد بودن را. از دردِ همه، همه درد بودن را.
آموخت من نبودن را و همه بودن را...
ای کاش ما غرق در معنی بودیم، غرق در بودن بودیم.
ای کاش در لغتنامههایمان واژههایی برای شرمسار بودن از وجودشان نداشتیم.
ای کاش زنده بودیم به
-جای خالی حس راستین ادغام شده در شک، به عزم عزلِ وجود لاینفک هستی از
پیکره تهی وار دامانت در هستی، لَم داده بر بلندای دامنه ی مرکز خِشتک دَنی و
دمیدن جواب در فلوت رستگاری در پاسخ به چِرای چرب دُنبه ی گوسپند صفتت، بع بعِ برآمده از دردِ نبود یک بود و جا دادن به هوای کثیف تولید شده ناشی از
استنشاق حال مسموم آغوشی که غروب درآن جا گرفته مدام در بغلم حس می شود.
--با
من بیا قدم بزن لذت هضمُ بلع غروب خورشید کنار پرسه های به بار نشسته از
حجمی تردید درون
تنها
زُل می زند،پُشتِ سکوتش نقطه چین ، تنهاست ؛تنهامجموعه ای از شعر هایِ خوش نشین، تنهاست؛تنها
نصف النهار ِهر نگاهش رو به قطبِ آرزوهایخ می زند چون بی جهت، رویِ زمین تنهاست؛تنها
ثبتِ حقایق می کند، گاهی، ولی این عکس ها تلخند قابِ دو چشمی که به قلبِ دوربین تنهاست؛تنها
هِی قهوه می نوشد اثر از فالِ خوب اما نمی بینددر حالِ او تأثیرِ گُنگِ کافئین تنهاست،تنها
تبعیدیِ عشق است و در اعماقِ تفکیکی غریبانه چون تکه ای جامانده از یک جو
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها _ شهادت حضرت ۹۸
بیشتر آن چه که در فرقه ی ما مرسوم استسائلی کردنِ از فاطمه ی معصومه استدختر بابِ حوائج شدنش حکمت داشتچون کریمه شد و بر باب کرم موسوم استچه مقامی است که معصوم "فداها..." گوید؟!شأن او شأن امام است که نامعلوم استاوج خوشبختی ما کلبِ سرایش شدن استهر کسی نیست سگِ فاطمه، بختش شوم استچهارده نور به دل دارم و این بانو همخواهر حضرت خورشید در این منظومه استنام زوار حر
بسم الله
آدم هیچ وقت دنیای بیرونش را درست نمیفهمد.نمیفهمد که آدم ها چه خوشی هایی دارند و چه دردهایی میکشند.روزهایشان چگونه شب میشود و به امید چه چیزی از خواب بیدار میشوند.انگار خودم را مرکز عالم میدانم و دنیای اطراف برایم کمرنگ تر شده.
یک جمله ای در کتابِ ادبیات مدرسه داشتیم که یک چیزی بود در مایه های:"ای کاش زیبایی در نگاه تو باشد نه چیزی که به آن نگاه میکنی." این جمله را همیشه مسخره میکردیم.با بچه ها مینشستیم و میگفتیم:"آههه پاراپاگوس،کاش
این مهمانِ شدیدن نا خوانده و بد محلِ این روز ها خیلی زوایای جالبی دارد!ازش خوشم نمی آید اصلن و سپاس گزارِ بودنش نمی توانم باشم؛ دل تنگی هایی حاصل کرده، جدایی هایی انداخته، حوصله سر بردگی، خمودگی، زوالِ جسم و سایِش اندیشه آورده است برایم و ناگفته نماند کِ اندکی سرفه ی خشک هم پیشکش گلویم کرده است :)نگرانی هایی کِ برای سلامتِ عزیزانِ در حال تردد در شهرمان هم کِ شدیدن فشرده می کند اعصابُ روانِ خراشیده مان را.اما تنها دردِ مشترکمان است؛پیکره ی من
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
دریافت
اشک رازیستلبخند رازیستعشق رازیستاشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.□قصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که
پدربزرگ مهدی یکشنبه شب بعد از چندماه تحمل درد، از دنیا رفت. تمام روزهای قبلش، وقتی بیماری پدربزرگش به اوج خودش رسیده بود، ما درباره مرگ صحبت میکردیم. درباره اینکه چطور باید به مرگ نگاه کرد. باید منتظرش بود یا نه. اما الان اتفاق افتاده. اون روز من میدونستم، حتی مطمئن بودم که این اتفاق میافته اما چیزی نگفتم. بههرحال اتفاق افتاد. و من متوجه بودم آدم حساسی مثل مهدی تا چه حد میتونه از این واقعه رنج بکشه. میخواستم کنارش باشم. البته من در مو
یه چیزی تو تاریخ بیهقی هست. که یکعده هستن، به اسم ترکمانان. کلا اونگوشهن. یه باد تند که تو پایتخت میاد، یه حاکمِ کوچیک که خراج نمیده، یه اختلاف که پیش میاد یا یه سپاهسالار که عوض میشه؛
از اونگوشه دوباره میان تو. حمله میکنن و غارت میکنن. بعد سلطان مسعود یکیو میفرسته که باهاشون بجنگه، و دوباره برشون گردونه به ماوراءالنهر. تا دفعهی بعدی که شاه بیمار بشه مثلا، و بتونن دوباره استفاده کنن از موقعیت. *
وضعیت منم همینه. فقط کافیه یک
درد بزرگی که همیشه داشتم دردِ اتفاقهایی بوده که از دسترس من خارجند. یک جایی سیل میاد، یک جای دیگه زلزله، یک نفر کشته میشه و یکی دیگه خودکشی میکنه، یکی روی تخت بیمارستان درد میکشه و یکی دیگه از سرطان میمیره. جایی فساد میشه و جای دیگه دزدی، جایی به کسی ظلم میشه...
سیر ناتمام دردهایی که از من دورند ولی بر سرِ من هوار میشوند که باید چه کاری کنم تا جلوی این بدبختیها را بگیرم؟ چه کار باید کرد؟ اصلا چه کاری میشود کرد؟ گاهی فکر میکنم آدم باید
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیدهخواندم نمازم را نشسته، قد خمیدهجای نوازش کردنِ دستان باباشعله، میان گیسویم شانه کشیده****هجران دلبر، قد کمانی ساخت من رااز ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من راطوری کتک خوردم دو چشمم تار گشتهحق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را****درد کف پا، خسته ام کرده حسابیدارم میان پهلویم دردِ حسابیگفتم نکش اینگونه از سر چادرم رادادِ مرا دشمن در آورده حسابی****آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟!پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟!من دخترم، خیلی
همدمِ عزیزم ؛ سلام.
نمیدانم چه حسیست که گاهی دوست دارم برایم به وسعتی نامحدود حرف بزنی و از ریز و درشتِ اتفاقات برایم تعریف کنی. دوست دارم آینده و گذشته را بریزی در قالب کلمات و بدهی تا سر بکشم. دوست دارم سکوت نکنی و حرفی برای گفتن داشته باشی. چندین بار این موضوع را بهت گفتهام و حتی آخرین بار که همین امشب باشد، قلبِ حساست ازم دلخور شد. میدانی که، من یک لحظههم تابِ دلخوریت را ندارم. اما مگر من جزء تو در این دنیا هم صحبتی دارم؟ کمی که در ر
آدم شاید از یک جایی به بعد تصمیم بگیرد زندگی کند، اما اینکه بخواهد زندگی نکند دستِ خودش نیست. گاهی مسیر زندگی طوری می رود و جایی می رود که به خودت می آیی می بینی با قیدِ زمان دیگر زنده نبوده ای، نه از این تعابیر فلسفی و عاشقانه و درام، تو از یک جایی به بعد واقعا زنده نبوده ای و فقط زیست نباتی داشته ای، مثل یک گیاه. اما اینکه تصمیم بگیری باشی و زندگی کنی بحثش فرق می کند.
حالا باید جان بکنی، مثل جان کندنِ بیرون آمدن از سوراخِ تنگ و راهِ تاریکِ رحم
عیدتون مبارک. غم و غصه نخورید، شادی بخورید! میدونم که غم همیشهی خدا در دسترسه و تازه اگه نباشه هم تا صداش کنی سه سوت خودشو میرسونه ولی شادی رو باید مثل فسنجون پاشی بری درست کنی و براش زحمت بکشی، اما بازم میگم شادی بخورید. چون اصولا غم مثل تخمه میمونه وقتی میخوری دیگه اونقدر میخوری که جونت درآد. هرچی میخوای نخوری باز میبینی که داری میخوری و خلاصه که شروعش با خودتونه و تموم کردنش با... نه نه! اصلا فکر نکنید که کسی میاد و نمیذاره بخورید نوچ! نها
اینم قسمت بعدی
این ضرب المثل های منطقه مشهده البته ... برای شهر ما هم این ضرب المثل ها هست
هَمسَیَه که ار هَمسَیَه بر مِگِردَه مِگَه گوسَلَه ت پایَ سَگِمَه دِندون گریفتَه
ترجمه : همسایه که از همسایه بر میگردد میگوید گوساله ات پای سگم را دندان گرفته
" این همسایه با اون یکی همسایه لج افتاده "
به جایی مُرُم که روی وا بیبینُم نَه دِرِ وا
ترجمه : به جایی میرم که روی گشاده ببینم نه در وا
دیفال رَه یگ رویه کاگل کِردَن
ترجمه : دیوار را یک رویه کاه
دردهای ناگفتنیمن از غصه هایم حرف نمی زنمتا کسی فکر نکند مغزم را چیزی خوردهیا فکر نکند کسی آن را با مغز خودش عوض کردههمه ی دردهایم را در قابِ سکوترو به پنجره، آذین بستم.و دردِ نداری هایم رابا گریه تسکین دادم.گریه اما هیچ دردی از من دوا نکرد!جز آنکه مرا با انبوهی وهم تنها گذاشتو اسکلتِ وجودم را خاکستر کردو ثانیه ثانیه لحظاتِ شیرینم را از من گرفت. و به جای آن ثانیه هایی تلخ تقدیم من کرد. من از غصه هایم هیچ نمی گویمتا کسی فکر نکند به فکر ( من بودن)
******************************* .
همین. همین کافیست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شدهام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همهجا راندهای مثلِ من بیاید.
به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پایام بسته خسته ام شدهام. یک ملالِ تدریجی که رفتهرفته بسط پیدا کرد و جملهای که دیشب شنیدم نقطهای شد و نشست تهِ این جملهی چندین و چند ساله.
من و این سنگ سالهاست که با همایم. در ابتدا فکر میکردم که من و سنگام داریم به هم تزریق
اى درویش! اگر شبى سرت درد بگیرد آن درد را به سر و چشم خدمت کن که دردِ سرى، که او دهد سَرسرى نبُوَد ... وگفت: اگر به تقدیر، تو را بلایی دادم مرا شکر کن ... به آن مصیبت منگر ، به آن نگر که ،آن روز که ارزاق قسمت مى کردم تو در یادِ ما بودى... وگفت:پرده دو است، یکى برداشته ام و هرگز مبادا که فروگذارم، و یکى فروگذاشته ام و هرگز مبادا که بردارم... سرو جانم فدای آنکه که، "هو" گفته و گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آهخته ، با دوست از میان جان
هر که آمد نشانِ ایمان داد ، کرده قصدِ فریبِ ما مردم
یا کسی که به زهد فرمان داد ، کرده دستش به جیب ما مردم
گاه گاهی زِ دفتر و دیوان ، گاه گاهی زِ سفره ی بی نان
گاه گاهی زِ طفلِ بی بابا ، گاه خورده زِ سیبِ ما مردم
تا شکمها ، پر شد از نعمت ، میزند لافِ طاعت و خدمت
خادمِ آستانِ خود شده اند ، والیانِ نجیبِ ما مردم
خوردنِ چشمه هایِ این سامان ، بردنِ دشتهایِ این دامان
شد نسیبِ امیر و یارانش ، غصه اش شد نسیب ما مردم
تا که با یکدگر غریبه شدیم ، از ه
زود میگذره، برای تک تکِمون، چه در جریان باشیم و چه نباشیم. چه در جریانش باشیم و چه نباشیم.
مثلِ وزیدنِ یه باد و جارو شدنِ برگا، زمانْ عمرِ ما رو جارو میکنه، نه برگی میمونه و نه اثری از ما. برگا میپوسن و ما هم میپوسیم و چیزی نمیمونه جز موادِ آلی.
خاطرات این وسط حکم یه شکنجهی تموم نشدنی رو دارن: دقیقاً همین وسطی که گرفتارش شدیم، یا بهتره بگم همین وسطی که گرفتارمون شده. این وسط تا بوده همین بوده و ماهاییم که تو این چند میلیون سال مهمونش بودیم. چن
دردناکترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بیخانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس میکنم عدم، و ازبینرفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
میخوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا میخوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشتهمم، دیوانه رشتهمم، دیوانهوار ازش لذت میبرم؛ اما توش میانمایهم. توش میانمایهم. میانمایهم. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
خیالِ راحت چه صدایی دارد؟ اگر بخواهی به کسی بگویی «من خیالم راحت است» چه میگویی؟ از چه واژههایی کمک میگیری؟
من میگویم خیالِ راحت کلمه ندارد؛ اما صدا دارد. صدای پیانو میدهد. کمی بعد از نتِ دوِ میانی، حال و هوای خیالْراحتی شروع میشود. امتحان کردنش مجانیست!
من اگر خوشحال باشم میروم سراغ آکاردئون. آکاردئون انگار خوب میفهمد خوشحالی چیست. تا بهش دست میزنی صدای «خوشحالی» میدهد. فکر میکنم آکاردئون زبان آدمیزاد را میفهمد. خوب
دانلود آهنگ گرشا رضایی عکسای آخر
متن آهنگ عکسای آخر گرشا رضایی
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
وقتی که هیچکی دردِ قلبتو ندونه….♪♫
♩♬♫♪♭
گرشا رضایی عکسای آخر
به زودی از موزیک نیکی دیلی..
دانلود دمو آهنگ
آهنگ های گرشا رضایی
http://solitynerop506.alltdesign.com/
https://asaltakavar.doodlekit.com/blog/entry/4908100/-
به این فکر میکنم که آیا نوشتن از دغدغهها و مشکلات شخصیام مرا درگیر بازی با واژهها میکند؟ اگر نیازمند آن هستم این یک نیازِ سالم است یا مخدرگونه؟ فقط دارم خودم را مشغول میکنم یا اثری هم در عمل و رفتارم دارد؟ انگار خودم نمیدانم!
فقط میدانم آنچیزی که اتفاق باید بیفتد ضمنِ نوشتن است. دوباره و چندباره خواندنش، حداقل برای من، هیچوقت متوجهِ معنا نیست، بلکه حظِ ذهنی و تفریحی است. البته، اگر قادر باشم به حس و ذهنیت زمان نوشتن برگردم باید هما
درود همراهان گرامی#نقد_شعر#انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ؛۹۸/۱۰/۲۲ یکشنبه#ساعت_شروع ؛(۲۱)یک بغل تنهائی ام ازخود کنار افتاده ام بر سراب بوسه ای در انتظار افتاده امگیسوان شعله ام از التهاب دردِ خود در دل خاکسترِ خون بی قرار افتاده امدر تنور شیونم انگار می خوابی به ناز از خودم تنگ آمدم از تو فرار افتاده امآنچنان آلوده ی درد تو هستم در خودمنغمه ای محزون که از زلفِ دوتار افتاده ام.بوی سرد شانه ها در باد ، خنجر م
دانلود آهنگهای رحمان و رحیم در پایتخت ۶
دانلود اهنگهای برگرد هوای دنیام بدجوری سرده و زندونی و بانو بانو جان رحمان و رحیم در پایتخت شش ۶ با لینک مستقیم و دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
اهنگ جدید زندونی در بلندو باز نمونه / شعر و غزل بدون ساز نبونه رحمان و رحیم اضافه شد .
آهنگ بانو بانو جان رحمان و رحیم هم افزوده شد .
برگرد هوای دنیام بدجوری سرده
نبودنت، بازم دلو دیوونه کرده
برگرد نذار که از دست برم دوباره
این خونه واسه دیوونگیت، باز ب
اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنهای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمهبهکلمهاش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت «پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچهها دعوا شد، میگفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت
(بغضِ چهل روزه)
.
برمزارت آمدم زار و پریشانم حسینمیکنم بر قبرِ شش گوشه فدا جانم حسین
.
آمدم از شام تا در بَر بگیرم قبرِ توهمچو شمعی درغَمت سوزان و گریانم حسین
.
آمدم با اَشک شویم قبرِ زیبایِ تو راخانه ام ، کاشانه ام شد بی تو زندانم حسین
.
مانده ام تنها در این دنیا ندارم یاوریکو؟ برادرها شود آرامشِ جانم حسین
.
یادگارِ مادرم پیراهنت آورده اماَرمغانی را جز اینم نیست، اِمکانم حسین
.
ِعطرِ زهرا را گرفته تار و پود پیرَهنبویَمش، دردِ دلم را گشته در
دختر که باشی;
درسته که همیشه
دلت
به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه...
مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش
بسم رب الرفیقآیا چنان میبینی که برخلاف گمانهای ما رفتار کنی یا آرزوهایمان را نومید کنی؟ هرگز! ای کریم؛چون ما چنین گمانی به تو نداریم و طمع ما درباره تو اینگونه نیست.پروردگارا! بهراستی ما درباره تو آرزوی دراز و بسیاری داریم.بهراستی ما نسبت به تو امید بزرگ و زیادی داریم،تو را نافرمانی کردیم ولی امیدواریم که تو بپوشانی بر ما...بریده ای از ابوحمزه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه م
الف. سلام. قرصهایم را خوردهام، امّا هنوز از پس آن حالِ بد برنیامدهام. طول میکشد تا بیایم. شاید به همان اندازه که طول میکشد که تأثیر داروها برود و من دوباره به یاد بیاورم که باید هر روز صبح و شب بخورمشان. امّا این را پدر نمیفهمد. یعنی در وضعیّتی نیست که بفهمد. برای فهمیدن کسی باید مشتاق فهمیدن باشد که پدر نیست. پدر نمیخواهد بفهمد. مطلب ثقیلیست که فهمیدنش دردناکست. فهمیدن این که دکتر روانشناس من را –هرچند ناقص- امّا از پدر
خودم رو توی آینه برانداز کردم. کمی شکمم جلو اومده بود. با خودم گفتم بازم چاق شدم؟ بازم باید رژیم بگیرم؟نکنه جلب توجه کنه؟ چرخی زدم و مانتو رو از رگال برداشتم. ورزش رو باید شروع کنم. اگه سرگیجه دوباره سراغم بیاد چی؟ نه نه نباید به این چیزا فکر کنم. صدای تق در اومد. «زود باش چقدر طولش میدی»
جوراب پوشیدم و در رو باز کردم. به حموم رفتم و از توی آینه حموم کرم پودر زدم.
هنوز نمی تونم یه خط درست حسابی بنویسم، ولی باز دارم می رم انجمن نویسندگان خیلی مضحکا
اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنهای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمهبهکلمهاش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت «پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچهها دعوا شد، میگفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت
حالت تهوع داشتم، با استفراغ از
خواب بیدار شدم. کمی بعد، دقت که کردم میان دیوار ها زندانی شده بودم. از گذشته
تنها اینکه با مونا رفتیم که غذا بخوریم را در خاطرم دارم اما اینکه مونا کجا بود
و چرا من در حصار این دیوار های لجنی رنگ قرار داشتم را به یاد نمیاوردم. حالم که
سر جایش آمد بی معطلی بلند شدم، دست به دیوار گرفتم و چرخیدم، تا اتاق را خوب
بررسی کنم. هیچ روزنه ای برای خروج نبود. راهی نبود؛ با این واقعیت که راهی برای
فرار نیست روبرو شدم و همانجا به
یادته از اُحد اومده بودم
پُر بود از زخم، تموم وجودم
سر و روم رو دیدی غرقِ خون بودش
تازه اول عروسیمون بودش
میدیدی روی تنم سرتا پا زخم
دیدی روی بدنم نودتا زخم
دونه دونه زخمامو دوا زدی
باز منو پسر عمو صدا زدی
با دعات کار علی نخورد گره
خندیدی دردِ تنم یادم بره
قول دادم بهت تلافی بکنم
دور بسترت توافی بکنم
تو که گفتی بی علی نمی تونی
چرا روتو از علی می پوشونی
این همه حرف نزدن برا چیه؟!
بغضای زهرای من برا چیه؟!
پهلوتو تکون میدی تیر میکشه!
زخم سینه ات آهِ
#میفرماد:
غیرتم آید شکایت از تو به هر کسدردِ احبا نمیبرم به اطبا.توی مترو کتاب دستم بود و بیاختیار از آتیش سوزوندنهای ابراهیم و خواهر برادرهاش، هر از چند گاهی لبخندی به لبهام میاومد. کمکم متوجه شدم نظر بغلدستیها بهم جلب شده! به همین خاطر سعی کردم خودم رو جمع کنم. توی چند صفحه بعد اما، بغض جای لبخند رو گرفت. خدا رو شکر این یکی نظر کسی رو جلب نکرد.لبخند و بغض تا انتهای کتاب همراهم اومدن و گاهی فاصلهشون از همدیگه فقط چند خط بود و
گندم از گندم بروید، جو ز جو
کسی به ما همسری کردن یاد نداد
کسی جلوی رویمان همسری نکرد که ما ببینیم و یاد بگیریم
یک مشت بیسواد و بی فرهنگ دورمان را احاطه کردند تا بزرگ شدیم
از گونه ی نگون بختِ ما آنهایی که فرار کردند و در غُربت، زندگیِ جدیدی برگزیدند، توانستند بر این برهوتِ بی فرهنگی سامان ببخشند
و آنهایی که در دامانِ خانواده شان نُضج گرفتند فقط توانستند ادامه دهنده ی این زنجیره ی نامبارک باشند
تو اما اگر خواهرِ نازنینم توانستی طرحی نو درب
مهمان عزیزان روشندل بودیم. خیلی ساده بی پیرایه. از همان اول معلوم بود حرف های زیادی برای زدن دارند.
در آغاز کاز کار حاصرین یکی یکی خود را معرفی کردن. در مرحله بعد، عزیزان هریک، مشکلاتِ خود را مختصر گفتند و دستِ آخر هم قرار شد در حدِ توان، مشکلات این بزرگواران رسیدگی شود.
اولا قرار شد که یکی از هنرمندانِ روشندل که هنر زیلوبافی را آموخته بود، پیش فاکتور هزینه های یک دستگاه زیلو را تا مرحله شروع به کار، از شرکت زیلوبافانِ میبد بگیرد و تحویل د
بسم الله
اینروزا همه دارن دنبال کوله پشتی سبک و کوچیک میگردن برای پیاده روی اربعین و من باز تو فکر کوله سنگینی هستم که هی داره سنگین و سنگین تر میشه و زمان به وقت رفتن نزدیک تر ...
یه جور غریبی ترس و وحشت از این بار کج و سنگین و از بانگ الرحیل که تو عالم پیچیده داره وجودم رو میخوره .
موهای سفید سرم زیاد شده و چیزی به رد کردن یه سال دیگه از عمرم و وارد ایستگاه جدید شدن نمونده .ساعت شنی داره دونه های آخر شن امسال رو هم برام معکوس میشمره و ساعت شنی عمر
یا من هو عالِمٌ بکل شیء
آن شب که از شدت درد، سرم را دائم روی بالش جابه جا میکردم و برای اینکه 5 دقیقه خوابم ببرد به ذهنم التماس میکردم، فکرش را نمیکردم فردایش اینطور شود.
یعنی راستش احتمالش را میدادم. اما سعی میکردم احتمالش را در پستو های ذهنم بگذارم بعد هم به مرور فراموشش کنم...حالا تو بگو «برای اینکه افکار منفی به ذهنم راه ندهم و قانون جذب» و این حرف ها، فردِ دیگری بگوید« از سرِ ترس» ، دیگری هم حکم دهد به این که من قائل به این هستم که:« تا ز
کاش میشد با قلم رویای خود را شانه کردموج هایش را گرفت و صاف و بیدندانه کردیا که میشد رونقی بخشید بر احوال ِ دلروی دشتِ خاطره کِشتِ گل و پروانه کردهم اگر میشد میان ِ آسمانی تار و تَرمیهمان شد بر کرانش ، ماه را دُردانه کردرسم میشد ، بر بلندا سادگی را جار زدزندگی را سرکشید و لاک خود را لانه کردیا که شاید هم به راهی دور گاهی بیغرضساده و آسوده رفت و خنده ای جانانه کردگر بخواهد دل گذارد برگلویِ صبر ، پایقید را برچید و راح
#میفرماد:
غیرتم آید شکایت از تو به هر کسدردِ احبا نمیبرم به اطبا.توی مترو کتاب دستم بود و بیاختیار از آتیش سوزوندنهای ابراهیم و خواهر برادرهاش، هر از چند گاهی لبخندی به لبهام میاومد. کمکم متوجه شدم نظر بغلدستیها بهم جلب شده! به همین خاطر سعی کردم خودم رو جمع کنم. توی چند صفحه بعد اما، بغض جای لبخند رو گرفت. خدا رو شکر این یکی نظر کسی رو جلب نکرد.لبخند و بغض تا انتهای کتاب همراهم اومدن و گاهی فاصلهشون از همدیگه فقط چند خط بود و
درباره این سایت