ای دوست رقصان گشته ای فرمانبر جان گشته ای
در سوی طفلان بوده ایدر کوی جانان گشته ای
از بند خویشان رسته ایآزاد و خندان گشته ای
صد تن بُدی و تک شدیبا عشق همسان گشته ای
بی باک و تازان همچو شیرجفت عقابان گشته ای
از کفتری و کوتهیرستی و تابان گشته ای
بودای اغما بوده ایبیدار و غرّان گشته ای
صوفی دنیا بوده ایحالی به عرفان گشته ای
زهد و نما و رنگ را کشتی و پنهان گشته ای
از حلقه های عقل دونجستی به ایوان گشته ای
برپا شدی صد مرحباآنسوی کیهان گشته ای
رقصان ش
لب فرو بند از طعام و از شراب سوی خوان آسمانی کن شتاب دم به دم بر آسمان میدار امید در هوای آسمان رقصان چو بید دم به دم از آسمان میآیدت آب و آتش رزق میافزایدت گر ترا آنجا برد نبود عجب منگر اندر عجز و بنگر در طلب کین طلب در تو گروگان خداست زانک هر طالب به مطلوبی سزاست جهد کن تا این طلب افزون شود تا دلت زین چاه تن بیرون شود خلق گوید مرد مسکین آن فلان تو بگویی زندهام ای غافلان گر تن من همچو تنها خفته است هشت جنت در دلم بشکفته است جا
هیچ وقت نتونستم از برف لذت ببرم چون معتقدم زمستون فصل ثروتمنداس.همیشه تو زمستون وقتی خیلی آ خوشحالند بابت این دونه های سپید رقصان پس ذهنم آدمهای بی لباس و خونه های بی امکانات شلتاق می کنه و فرصت لذت رو از من می گیره .
این داستانیه که برای خوشی این دل شروع کردم. پس نه انتظاری از خودم دارم نه برام حیاتیه که جذاب و... باشه. آزاد و بیقید و توقع طوری:
شبی زمستانی بود. از آن شبهایی که دل ابرهای تیره ریش بود و برف، رقصان میبارید. کوچهها یخزده و سفید و غمناک و درختان خشک و خشن بودند. آرام و خرامان و هماهنگ با نرمیِ رقص دانههای برف قدم برمیداشت. میخزید. باد زمستانی ملایم میوزید و موهای نیمهجعدش را تاب میداد.
ادامه مطلب
پاورپوینت تحلیل خانه رقصان ، پراگ
دید کلی : در این فایل خانه رقصان ، پراگ مورد تحلیل قرار گرفته است. این فایل در قالب پاورپوینت ودارای 14 اسلاید می باشد. این فایل برای رشته معماری تهیه شده است.
توضیحات کامل :
کلمات کلیدی : تحلیل خانه رقصان ، پراگ بررسی معماری خانه رقصان نمونه موردی خارجی ساختمان بیمه بررسی معماری ساختمان بیمه تحلیل ساختمان بیمه خانه رقصان
بر زمینم تو مخوان، سیر کنم جای دگرناز من هیچ مکش، عشوهی من هیچ مخر نفس روح کشم، خاک زمینم منماجلوهی یار کنم، تاب مداری منگر مرگ را بیسببی هر دم و بیوعده زنمملکالموت غلامم دم هر شام و سحر ساغرم جام جهان، خانهی من میکدههاستسوی من هیچ میا، در پی من هیچ مپر ساقی ار نام دهد از دم پیمانه مراالفت باده چنین است، چه داری تو خبر طالع از صوت نکو شد که چنین رقصان استحرص پیمانه مزن، هی طمع بخت مبر حلمی از راه دگر آمده، زو هیچ مپرسرود از راه
« دو ر می فا
؛ دو ر می فا ؛ دو دو _ فا سی » اینگونه شروع شد. آن شب کلمات دست در دست برف، با
نت ها میرقصیدند. احساس میکردم آرزوهایم منجمد شده و از آسمان، رقصان و مست بر من
میبارد. در پی اش خودم را جستجو کردم. در کوچه پس کوچه های خیال، دفترم را گشودم و
شروع کردم. سیاهی شب، سفیدی برف، تلخی افکار و شیرینی شکلات را باهم ترکیب کردم تا
معجونی از جنس جنون بیافرینم؛ با درد ترکیبش کنم و بگذارم آرام جا بیافتد تا مزه ی
داستان های همیشگی ام را بدهد.
ادامه مطلب
قل حق میزند جان مخمّر تو این دیدی و من آن مخمّر
تو با مستان به ظاهر حکم کردیندیدی هست پنهان مخمّر
ندیدی جوشش آن روح رقصانسرور پاک چرخان مخمّر
تو را با خودخوشی بیچارهای کردرها از قول و پیمان مخمّر
چنین آزادیای ننگ است یا ربمبادا هول هجران مخمّر
سزاوارم به یک جام عدمگیرسر زاهد زنم چان مخمّر
شریعت خواندم و جامی نگیراندطریقت راندم از کان مخمّر
حقیقتپیشهای بیجامه آزادچنین باشم به قرآن مخمّر
بیا حلمی سرای باده وجد استبچرخان جان و د
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
باز این عمق شب و شور آتشین و شعف بیحد. باز آن من که رفت و باز این من که سر کشید. باز انسان به گور شد و روح پر کشید. باز این عمق شب!
باز من سرکشان به رویای عاشقان، خستگان و از رمقافتادگان و همهی آنچه که نمیخواهم و نمیتوانم گفت.
: باز این من و باز این غم!: عجب! غم؟! مگر غم هست آنجا که وجد هست؟: آری آری هست، و حیرتا که چه سخت هست! آنجاست غم نشسته، پریشان، آن ابلیس، که تو مرا سخت میآزاری و این جهان از آن من است و کار من است و تو مرا پریشان میداری،
هوالرئوف الرحیم
رضا که از سر کار اومد. تایمی برای استراحتش گذاشتیم و تا بیدار شدنش همه کارها رو انجام دادم.
جوشهای روی صورت. ریفلاکس. وزن. سه چیزی بودن که حسابی استرسیم کرده بود و این چند روز فکری بودم.
رفتیم. نبود. کلی حالمون گرفته شد...
در جواب حال گرفته رفتیم "ده ترکمن"
از زیبایی چی بگم؟ اونهمه علفهای رقصان. دامن دامن شقایق. گل آرایی شده با گلهای زرد و بنفش. اووووففففف...
خیلی خوش گذشت. خیلی.
پی نوشت:
می خواستیم افطار با مامان اینها بریم، که با
برو ای قاصدک
حال مرا دیگر نمی پرسی
کجای قصه ات گیرم
که بر این زخم سنگین ترک خورده
دگر حالی نمی پرسی
برو ای قاصدک با هر سوار سرخوشت از باد
تو را رقصان تورا شادان
چنین خوش باد
اگر مغموم می بارم
اگر لبریز گریانم
اگر فردای فرداها
تو را بادی وزید
بر روح بی جانم
سلامی را رسان
بر تک چراغ روشن و شیدا
بگو من عاشقم تنها
بگو مادر .....
تو را من دوست می دارم
شاعر خالقی (عرفان)
به دیوار رو به روی بلیط فروشی ایستگاه مترو قلهک تکیه دادم و منتظرم در حالی که همه چیز داره شکل دیگه ای به خودش میگیره. گیاه بزرگ توی گلدون وسط سالن بزرگ میشه، تکون میخوره، زرد میشه و اروم اروم پودر میشه. پرچم های رنگی روی سقف با باد به جنبش میفتن، تیکه تیکه میشن و رنگهاشون به صورت نقطههایی رقصان در اطراف می چرخن. کاشی های قهوه ای سیاه کف مترو شروع به ترک خوردن میکنن و از پشتش شون فضایی سفید رو نشون میدن که سنگ ها رو میبلعه و به آهستگی با صدای
به دیوار رو به روی بلیط فروشی ایستگاه مترو قلهک تکیه دادم و منتظرم در حالی که همه چیز داره شکل دیگه ای به خودش میگیره. گیاه بزرگ توی گلدون وسط سالن بزرگ میشه، تکون میخوره، زرد میشه و اروم اروم پودر میشه. پرچم های رنگی روی سقف با باد به جنبش میفتن، تیکه تیکه میشن و رنگهاشون به صورت نقطههایی رقصان در اطراف می چرخن. کاشی های قهوه ای سیاه کف مترو شروع به ترک خوردن میکنن و از پشتش شون فضایی سفید رو نشون میدن که سنگ ها رو میبلعه و به آهستگی با صدای
خوشم از آنکه موج جان بخیزدخوشم کشتی دلِ توفان بخیزد
خوشم از مردن و از تازه جستنخوشم با درد تا درمان بخیزد
مرو ناخوش ز پیشم ای دل خونبتپ تلخیده تا قندان بخیزد
غریبی پیش گوشم دوش میگفتهر آیینه که شب رقصان بخیزد
سحر روح دگر از تخت جستمچنان اینی که فردا آن بخیزد
بگفتی راه و گفتم راه این استتو ویران گشتی و ویران بخیزد
بهُش حلمی که این ره خوابگیر استهر آنی لشکر عصیان بخیزد
Loga Ramin Torkian and Azam Ali - Feathers of Fire
چنانکه شراب در خون میماند، جنون میرقصد، پرنده میپرد، باد میزند و سرو میخواند. چنانکه راه در قلب گشوده میشود و راز آواز می گیرد. چنانکه پرده بالا میرود و قوی به یقین راه مییابد و ضعیف به ایمان میلرزد و وامیماند. چنانکه یک هزار میشود و هزار هیچ. چنانکه خواب خاک میشود و رویا بالا میتند و روح بر سر رویا میشکفد. چنانکه روح از روح فرا میخیزد و در خدا میپیچد و در خدا میلرزد و در خدا جرقّه میزند و در خدا میرقصد و با خدا می
تو بخوانی حرف و ما پنهان دلتو برونی، ما درون جان دل
زین درون عالم به مشت عاشق استزان برون مشتی کف از توفان دل
آن برون مرگ و سراب و انقلاباین درون مستی بیپایان دل
شک اگر خیزد برون ویرانی استشکّ حق لیکن شراب و نان دل
شک کند عاشق به انسان نی به حقاین چنین شکّی بروبد خوان دل
این قساوتها که زاهد میکنداز دم عقل است نی فرمان دل
دل بگوید موسقی و نور و وجدخلق را رقصان کند قرآن دل
عابدان فرمانبر اهریمناندعاشقان ساقی خوشپیمان دل
حلمی از آن آفتاب
با مردم پندارخوی گه این کنم گه آن کنمگه سوی مسجد پر زنم، گه سوی تاکستان کنم گه نوش گیرم از ملک زان ساغر پندارکُشگه قسمت از جام ازل با مردم نادان کنم زان پردههای نقشنقش هم بگذرم دیوانهوارآن دگر اسرار را از خویش و تن پنهان کنم در خویش بنشینم دمی در بارگاه روشنیجام خموشی برکشم تا خویش را پرّان کنم صد قصّه گویم زان دم رخشان همه افلاک راصد کهکشان گریان کنم، صد کهکشان خندان کنم مِیبانگ جانان بر زنم سوی همه پندارهازان ریشهی افروخته اندی
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
تو سایه و من نورم، تو ضعفی و من زورمتو جمعی و من فردم، بنگر که چه منصورم
مجبوری و آزادم، بیجایم و شهبادم تو خلقت اندوهی، من خالق مسرورم
از خویش برآرم دست، از خویش شوم سرمستتو با دگران شادی، من بیخود خودجورم
شاید که به شهر خویش یک سایه ز من یابیتو سایه ز من پوشی، من قابلهی نورم
من موسقیام ای دل، آن موسقی رقصاننی زین هیوهیبازان، آن موسقی دورم
تو تارک اینها شو، برخیز تو اینجا شوفارغ ز کجینها شو، برخیز به دستورم
پیغمبر دل گوید حلمی
یک
تجربه ی حضور در میان تماشاگران تئاتر و سینما و خیره شدن به صحنه یا
پرده در تاریکی سالن نمایش، امتداد گرد آمدن شبانه گرداگرد آتش و خیره شدن به شعله
های رقصان آن و گوش سپردن به داستان های شکار، یعنی نخستین سرچشمه های آیین است.
گوش سپردن به جادو-درمانگر پیر، آهسته آهسته و در طول قرن ها به دراما تبدیل شده
است. قصه گوی پیر نمرده است. بارها پوست انداخته و دگرگون شده و هنوز در بطن این
هنر زندگی می کند. گاه بر تخت عزت و شکوه نشسته و گاه خاموش و ساکت
اساساَ یک سری چیزها را به سختی می توان بیان کرد.... به سختی می توان توصیف کرد....
مثلا.. مثلا نگاه تو.... یا مثل خنده های تو... مگر این کلمه ها میتوانند بار اینهمه گرما و زندگی رو بکشن بردوش و گیج نخورن!!!
اصلا شاید سرهمین باشد ک من هر وقت بخواهم از تو بنویسم سخت می شود کار... مگر ساده است!....
اصولا یک سری چیزها بدیهی است.... بدیهی است ک من با هر خنده ات که هیچ, با هر آوای صدایت... با هر داغ نفس هایت.... بمیرم برایت.... و زنده شوم ابدی.... بدیهی تر از این هم مگر هست!!..
باد میآید و باده در سر میشکفد. باد میآید از جانب خدا، غم میرود، شعف در رگ میشتابد و شکر قدر میگسترد. شکرانهات ای خدای وصل! ای فصلهای بیخطاب و ای وصلهای ناگریز! چنان مردنی چنین میلادی میطلبید.
رمضان را عاشقان به عرق ناب افطار بشکنند. روزهدارن ترک شراب نگویند، که چنین ترکها نارواست و شرک است و دشمنی. سحر با آفتاب عشق برخاستن و شب تا به دیرهنگام با جامهای رقصان به سر کردن.
ما را دین راستیست. ما این و آن نشناسیم. حقیقت در دست ا
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم.
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهرهی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازهی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود میخواند.
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم.
تو بجو کلام پنهان، تو بجو اذانِ در جانتو بجو حروف رقصان، تو بجو شراب جوشان
تو بجو به هر دو سویت، به درون و روبرویتتو بجو به هایوهویت، به سرود و رقص عریان
بِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست افتانبِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست خیزان
سر آن گرفته این شب که ز قلّهها بخیزددم آن گرفته این تب که کشد مرا ز انسان
برو آدمی چه سانی که سراب عقل خاک استبرو خادمی بیاموز به حروف و رمز رحمان
برو این چنین نپایی، که به ساعتی و جاییبرو بیزمان به پا کن سر و سین و
دستان خلقت باز شد آن غنچه را این ناز شدآن جهدهای تلخ را آخر چنین آواز شد
آن دشت را این روح راآن کوه را این نوح راآن خوابها مضرابهااین جامهی مجروح را
آوازهاش پرگار شدچرخید و جان را کار شدآن خفتهها را جار شدخود عاقبت بیدار شد
خاموش و بیمقدار هینبیحرف و بیافکار هینمجرای جانش باز هانپیمانه بیاطوار هین
دور فلک! پربارتر!ای یار بدخو! هارتر!ای آسمان! آوارتر!ای روح! کاری کارتر!
صوفی سویش از نا فتادزاهد سوی منها فتادخودخوانده رأیش فاش شد
بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالانهمه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان
تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته تو نداده میستاندی که چنین شدی پریشان
پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانیتو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان
ز تو عالم است گریان، ز تو خندهها گریزانتو برو ز خویش میشو تن و دست و پای بیجان
تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات استتو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان
خبرم رسید این شب گذر عظیم داردچو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان
به میان ش
سخن عشق، بیان خاموشیست، گفتِ نگفتن است. سالک خدا، مجرای آوای خداست، چرا که آنجا که سخن نیست موسیقیست و موسیقی کلمه است که به رقص برخاسته. عارف عاشق، رقصان است، چه خفته چه بیدار، چه نشسته چه برخاسته، عالم از او در رقص است.
عارف محتکر از نور باخته است، عارف بخشنده با موسیقی برده است. عرفان عشق، بیان موسیقی خداست. کلمات خواندهشده کاری نمیکنند، آن همّت سالک است که برخیزد، بیرون رود و آنچه از درون آموخته در بیرون بیامیزد و صحنهی دلمردهی
آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش بادآنکس که خود عقباست عقبا به چه کارش باد
آن یار که خود حق است از خیر و شرش بالاستجانی که خود حلواست حلوا به چه کارش باد
درویش زبانآتش با کیش سخن گوید؟معنا چو ز او جوشد معنا به چه کارش باد
من آمدم و امّا تو هیچ ندیدی هانآنکس که نمیبیند آوا به چه کارش باد
او آمد و من بودم، من هیچ نه من بودماو را که سراسر اوست منها به چه کارش باد
این چهچه تحریری آواز شیاطین استآن صیقلِ صیقلزن هاها به چه کارش باد
آن صوت شع
نه بهانهی کافی برای خوشحالی و بال درآوردن دارم نه بهانهی کافی برای ناراحتی و افسرده بودن دارم و مثل گره وسط مسابقهی طنابکشی این وسط گیر کردهام و رقصی چنین میانهی میدانم آرزو نیست. ترجیح میدهم در نوک خط حمله بعد از زدن گل یا چسبیده به خط دروازه برقصم، مثل این دروازهبانها که میخواهند پنالتی بگیرند. بعضی وقتها که در خیابان راه میروم شروع میکنم مثل کسی که یک پایش از پای دیگرش کوتاهتر است میلنگم. این کار باعث میشود کمی م
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیضاندلب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمودبه طرب خدایمردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستمچه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذا
ای مونس پنهان من
ای تو همه جانان من
ای راز من اسرار من
ای درد وهم درمان من
درخرمن مستانه ام
نقش تو و دامان من
از شعله های نقش تو
رقصان شده اوزان من
درجان من آتش زدی
تا جان شوی درجان من
حمیدرضا ابراهیم زاده
1394/11/30
تمامی حقوق مربوط به نشر این اثر درانحصار مولف محفوظ است
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم.
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهرهی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازهی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود میخواند.
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
اگر از شما بپرسند که «رؤیاییترین گلی که میتوانند به شما هدیه بدهند کدام است؟» چه پاسخی میدهید؟ احتمالا گل رز ؛ یا شاید هم گل نرگس و ارکیدهی آبی.اما پاسخ من «گل قاصدک» است! اصلا مگر داریم از این گل، رؤیاییتر؟!گل قاصدک زبان ندارد که اگر داشت؛ از خیلی چیزها سخن میگفت. از آرزوهای بسیاری که توسط پیر و جوان در گوشش خوانده شده تا آنها را به خدا برساند. از «دوستت دارم» هایی که عُشّاق برایش زمزمه کردهاند تا به گوش معشوقشان برساند. گل قا
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
داستان این نیست که فقط دانایان میفهمند و چون دیگران نمیفهمند پس ایشان در رنجاند. داستان این نیست که ایشان در نورند و دیگران در ظلمتاند و پس ایشان از ظلمت دیگران در رنجاند. نه، رنج از این است که درک به ظرف عمل نمیریزد و مست نمیتواند دیگران را مست کند و نوردیده نمیتواند نور بتاباند و موسیقیشنیده نمی تواند دیگران را برقصاند.
دانایان در رنجاند چون داناییشان حرف است و خردشان در پستوهای نهان احتکار شده است و نمیخواهند، پس نمی
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به
در تصویر یک یا بالاما شهری پر رفت و آمد با فضایی پر از هرج و مرج در فصل زیبای پاییز با برگ های رقصان در آسمان و پراکنده بر روی زمین و درختان رنگارنگ که هر کدام رنگی خاص گرفته است می بینیم. درشکه یی که پسرکی جوان آن را با باری می کشد. باد پاییزی می وزد و مردم لباس های گرم پوشیده اند و پشت ویترین های مغازه نیز لباس های پاییزی برای فروش گذاشته اند. کودکان لباس های فرم مدرسه پوشیده اند و مدرسه می روند. مردم کنار خیابان بساط پهن کرده اند و میوه و اجناس
یک دریا تنهایی، دختر آبی سپیده زد.این جایی که روی آن خفته ام اصلاً راحت نیست.تمام بدن از وسعت فراغ، فراموشی گرفته، دیگر درد را حس نمی کند؛سردی را گرمی را مرگ را دچار بی حسی شده!شاید روح از بدن ستانده اند و من بی خبر از چهار جهت، هرصبح راهی اش می کنم به شمال.باخود می گویم چرا جواب محبت هایم به غرب نمی آید؟ نگو زمانی چند است! روح محبت را به دریا بخشیده ام!صدایم مانند صدایت به وسعت دریا آرام شده،موهایم مانند موهایت به سان موج ها رقصان شده،چشم هایم
مقایسه دو تصویر صفحه ۵۵درس۴ پایه هفتم
در تصویر یک یا بالاما شهری پر رفت و آمد با فضایی پر از هرج و مرج در فصل زیبای پاییز با برگ های رقصان در آسمان و پراکنده بر روی زمین و درختان رنگارنگ که هر کدام رنگی خاص گرفته است می بینیم. درشکه یی که پسرکی جوان آن را با باری می کشد. باد پاییزی می وزد و مردم لباس های گرم پوشیده اند و پشت ویترین های مغازه نیز لباس های پاییزی برای فروش گذاشته اند. کودکان لباس های فرم مدرسه پوشیده اند و مدرسه می روند. مردم کنار
اگر از شما بپرسند که «رؤیاییترین گلی که میتوانند به شما هدیه بدهند کدام است؟» چه پاسخی میدهید؟ احتمالا گل رز ؛ یا شاید هم گل نرگس و ارکیدهی آبی.اما پاسخ من «گل قاصدک» است! اصلا مگر داریم از این گل، رؤیاییتر؟!گل قاصدک زبان ندارد که اگر داشت؛ از خیلی چیزها سخن میگفت. از آرزوهای بسیاری که توسط پیر و جوان در گوشش خوانده شده تا آنها را به خدا برساند. از «دوستت دارم» هایی که عُشّاق برایش زمزمه کردهاند تا به گوش معشوقشان برساند. گل قا
دیگر حتی شکل گوشوارههایی که آن روز در حجره مسگرهای میدان نقشجهان دیدم هم یادم نیست. قیاقهشان که از یادم رفته هیچ، میلی که به داشتنشان داشتم را هم ندارم. بله حقیقت دارد فراموش کردهام که یک روز بعد از ظهر، وقتی غبار رقصان روی باریکه نور هوا را مکدر کرده بود زل زده بودم به یک جفت گوشواره. در چند قدمیشان بودم، دلم میخواست داشته باشمشان، اما پولی در جیب نداشتم. بابام چند متر آنورتر و مامانم چند متر اینورتر ایستاده بود اما من لال شده
اگر از شما بپرسند که «رؤیاییترین گلی که میتوانند به شما هدیه بدهند کدام است؟» چه پاسخی میدهید؟ احتمالا گل رز ؛ یا شاید هم گل نرگس و ارکیدهی آبی.اما پاسخ من «گل قاصدک» است! اصلا مگر داریم از این گل، رؤیاییتر؟!گل قاصدک زبان ندارد که اگر داشت؛ از خیلی چیزها سخن میگفت. از آرزوهای بسیاری که توسط پیر و جوان در گوشش خوانده شده تا آنها را به خدا برساند. از «دوستت دارم» هایی که عُشّاق برایش زمزمه کردهاند تا به گوش معشوقشان برساند. گل
سالیان دراز جستجو کردمروزها و ماهها و سالها بر من گذشتندبا زنان بسیار سخن گفتمخواستم تا کلید فتح قلب زنان را فاش کنندو راز عشق بر من آشکاردر جستجوی تو از آنان نشانت را گرفتمچون از تو گفتمحسادت کردند و آن هنگام که از تمنای دیدارت گفتم ملامتم کردندچون نزدیک شدند بوی تو را استشمام کردندو چون در چشمانم نگریستندتو را دیدند که در چشمانم منزل کرده بودینشسته بر تخت فرمانرواییچون شهبانویی که همه در خدمت و طاعت او بودندقلبم حریم و منزلگاه تو بودپش
آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمیدارند و از قوانین آن بیخبرند. آن که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست.
آزادی نخست مفهومی باطنیست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادیست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بیمسئولیتیست و در آزادی باید بدانی که چ
فقط توانست صدای شلیک را بشنود . گلوله از دهانه تفنگ رها شد و رقصان به سمتش می آمد!
خواست سر بگرداند. احتمالا دیر شده بود.
روبرویش هنوز چیزهایی بود که می دید. جدول پر از خانه ی خالی هفته های باقی مانده عمرش!
هر هفته که از عمرش گذشته بود، یک خانه را سیاه کرده بود.
چه کسی فکر می کرد دو سوم خانه ها حالا باید احتمالا خالی بماند؟
گلوله نزدیک تر می شد.
باید چه می کرد؟
سریع شروع می کرد به دویدن؟ چقدر می ت
نوشتهای از دوستی که
باد صبا آوردش:
میدانی، به سقوط میماند
دلبر. به سقوط از قلهای فراخ بر پهنهی سیاهی که پیش رویت گسترانده شده است. سیاهی
دهشتناکی زیر پایت میرقصد و رخ میکشد و تو میمانی و هیچ. میدانی، وقتی میگویم
تو میمانی و هیچ، زمانی است که پشتت را مینگری و هیچ نیست. نه دست گرمت که
بفشارمش. نه آغوش دلانگیزت تا در آن غرق شوم. نه حضور گناهآلودت تا مرا در هم
کشد. نه چشمان خمارت تا مرا مست کند. نه صدای روانت تا مرا با خود ببرد.
خانمِ تفکر و ٰ جنابِ مَن، زیر پردههای رقصان دراز کشیدند و باهم حرف میزنند. خانم تفکر به جناب من مینگرد، کمی عصبی شده و شروع میکند به پرسیدن. به یادآوری و به خیالش، روشن کردن موتور، یا زدن آمپول محرک و بیدار کردن آقای وجدان.
میگوید: که ای منی که در اکنون، زیر پنجره، رو به انبوه درختهای مو لمیدهای و به زوج کبوتری نگاه میکنی که هر صبح، چوب به دهان و امیدوار و بغ بغو کنان میآیند و رو میلهی کوچک زیر درختان انگور، مشغول ساخت و ساز م
شاعری که شکوه ، عظمت و وحشت زندگی را در ابیات آهنگگونهاش میستاید ، موسیقیدانی که آنها را در حالِ محض و جاودانه به صدا تبدیل میکند ، تمامی اینان آورندگان نوراَند و فزایندگان شادی و درخشش بر زمین ، حتی در آنهنگام که ما را در اشکها و اندوهها رهبری میکنند و با خود به هر سو میکشانند . شاید شاعری که غزلهایش ما را شاد میکند خود دچار یک تنهایی اندوهبرانگیز بوده است ، موسیقیدان نیز رؤیابین و مالیخولیایی ، لیکن با وجود این ، آثار
پارک ملت رشت ، سیه باغ قدیم ، برکه ی اب و قو ، فواره ی اب و نور ، ریتم اهنگ و رنگ
.. لابلای برگ های زرد و نارنجی پاییز
به دنبال غروب می گردم تا در جریان آرام و حزن آلودش
پناه بگیرم
زیباست و لکه های نفرت
از آن زدوده شده است
من می اندیشم که خاصیت پاییز و غروب
در واژه های مشابهی تعریف میشوند
زبانشان یکی است و اگر معنی حرف های یک کدام را بتوان فهمید
آن دیگری را هم می توان ترجمه کرد
حالا که پاییز است
رشت در محله ی ضرب از غم لبریز است
غروب ها پر رنگ تر
قسمت اول را بخوان قسمت 121
همان طور که سمت سرویس بهداشتی می رفتم گفتم: یه مانتو و شال بیار.
چند ضربه پشت سر هم به در زدم و وقتی جوابی نگرفتم، کلافه دستگیره را پایین کشیدم و با جسم بی جان چاوجوان روی زمین مواجه شدم.
- شایق عجله کن!
لباس ها را از دست پریزاد هراسان قصه گرفتم و هول کرده تن زن ریز نقشی که در آغوش بی خبری بود، پوشاندم.
- چرا بدبیاری هامون تمومی نداره؟
بازدمم را گلایه وار بیرون فرستادم و از جایم برخاستم.
- بالاخره تموم می شه.
گره ی روسری اش
گلستان دیاری از بهشت | گلستان استانی بسیار زیبا و دیدنی است و یکی از مناطق بسیار زیبای ایران است که حتما برای یکبار هم شده است به آنجا سفر کنید. این استان بسته کامل یک سفر است و با هر ذائقه و سلیقه افراد متناسب است .
اگر اهل جنگل و کوی و برزن هستید اینجا جایی برای شما وجود دارد .جنگل های استان بسیار دیدنی و شگفت انگیز است و آبشار های آن بسیار زیبا و با آب و هوای خنک و دلپذیر است .اگر جوجه باز هستید در کنار این آب و هوای بسیار دلپذیر , یک غذای دلچسب خ
گلستان دیاری از بهشت | گلستان استانی بسیار زیبا و دیدنی است و یکی از مناطق بسیار زیبای ایران است که حتما برای یکبار هم شده است به آنجا سفر کنید. این استان بسته کامل یک سفر است و با هر ذائقه و سلیقه افراد متناسب است .
اگر اهل جنگل و کوی و برزن هستید اینجا جایی برای شما وجود دارد .جنگل های استان بسیار دیدنی و شگفت انگیز است و آبشار های آن بسیار زیبا و با آب و هوای خنک و دلپذیر است .اگر جوجه باز هستید در کنار این آب و هوای بسیار دلپذیر , یک غذای دلچسب خ
گلستان دیاری از بهشت | گلستان استانی بسیار زیبا و دیدنی است و یکی از مناطق بسیار زیبای ایران است که حتما برای یکبار هم شده است به آنجا سفر کنید. این استان بسته کامل یک سفر است و با هر ذائقه و سلیقه افراد متناسب است .
اگر اهل جنگل و کوی و برزن هستید اینجا جایی برای شما وجود دارد .جنگل های استان بسیار دیدنی و شگفت انگیز است و آبشار های آن بسیار زیبا و با آب و هوای خنک و دلپذیر است .اگر جوجه باز هستید در کنار این آب و هوای بسیار دلپذیر , یک غذای دلچسب خ
گلستان دیاری از بهشت | گلستان استانی بسیار زیبا و دیدنی است و یکی از مناطق بسیار زیبای ایران است که حتما برای یکبار هم شده است به آنجا سفر کنید. این استان بسته کامل یک سفر است و با هر ذائقه و سلیقه افراد متناسب است .
اگر اهل جنگل و کوی و برزن هستید اینجا جایی برای شما وجود دارد .جنگل های استان بسیار دیدنی و شگفت انگیز است و آبشار های آن بسیار زیبا و با آب و هوای خنک و دلپذیر است .اگر جوجه باز هستید در کنار این آب و هوای بسیار دلپذیر , یک غذای دلچسب خ
گلستان دیاری از بهشت | گلستان استانی بسیار زیبا و دیدنی است و یکی از مناطق بسیار زیبای ایران است که حتما برای یکبار هم شده است به آنجا سفر کنید. این استان بسته کامل یک سفر است و با هر ذائقه و سلیقه افراد متناسب است .
اگر اهل جنگل و کوی و برزن هستید اینجا جایی برای شما وجود دارد .جنگل های استان بسیار دیدنی و شگفت انگیز است و آبشار های آن بسیار زیبا و با آب و هوای خنک و دلپذیر است .اگر جوجه باز هستید در کنار این آب و هوای بسیار دلپذیر , یک غذای دلچسب خ
تماشای نقاط دیدنی دبی نیاز به هفته های متوالی دارد تا در این شهر
حسابی به شما خوش بگذرد. اما اگر در تعطیلات آخر هفته قصد سفر به دبی را
دارید ما شما را راهنمایی می کنیم تا در 2 روز چه تفریحاتی در دبی انجام
دهیم پس با الفبای سفر همراه باشید.روز اولصبحبرای
شروع صبح خود را با قدم زدن در امتداد خیابان جمیرا بیچ رزیدنس Jumeirah
Beach Residence آغاز کنید و برای صبحانه بین طیف وسیعی از بوفه ها و کافه
های این منطقه یکی را انتخاب کنید. ما به شما رستوران Eggspectation که
تماشای نقاط دیدنی دبی نیاز به هفته های متوالی دارد تا در این شهر
حسابی به شما خوش بگذرد. اما اگر در تعطیلات آخر هفته قصد سفر به دبی را
دارید ما شما را راهنمایی می کنیم تا در 2 روز چه تفریحاتی در دبی انجام
دهیم پس با الفبای سفر همراه باشید.روز اولصبحبرای
شروع صبح خود را با قدم زدن در امتداد خیابان جمیرا بیچ رزیدنس Jumeirah
Beach Residence آغاز کنید و برای صبحانه بین طیف وسیعی از بوفه ها و کافه
های این منطقه یکی را انتخاب کنید. ما به شما رستوران Eggspectation که
تماشای نقاط دیدنی دبی نیاز به هفته های متوالی دارد تا در این شهر
حسابی به شما خوش بگذرد. اما اگر در تعطیلات آخر هفته قصد سفر به دبی را
دارید ما شما را راهنمایی می کنیم تا در 2 روز چه تفریحاتی در دبی انجام
دهیم پس با الفبای سفر همراه باشید.روز اولصبحبرای
شروع صبح خود را با قدم زدن در امتداد خیابان جمیرا بیچ رزیدنس Jumeirah
Beach Residence آغاز کنید و برای صبحانه بین طیف وسیعی از بوفه ها و کافه
های این منطقه یکی را انتخاب کنید. ما به شما رستوران Eggspectation که
تماشای نقاط دیدنی دبی نیاز به هفته های متوالی دارد تا در این شهر حسابی به شما خوش بگذرد. اما اگر در تعطیلات آخر هفته قصد سفر به دبی را دارید ما شما را راهنمایی می کنیم تا در 2 روز چه تفریحاتی در دبی انجام دهیم پس با الفبای سفر همراه باشید.روز اولصبحبرای شروع صبح خود را با قدم زدن در امتداد خیابان جمیرا بیچ رزیدنس Jumeirah Beach Residence آغاز کنید و برای صبحانه بین طیف وسیعی از بوفه ها و کافه های این منطقه یکی را انتخاب کنید. ما به شما رستوران Eggspectation که یک
موضوع: محبوس در چهاردیواری که تنها راهش یک پنجره میباشد؛ بیرون آتش سوزی است، و صدای کمک محبوبی میآید ...
بر نیمکتی سفت و ناراحت، که به دیوار پیچ شده است، نشستهام و پیش رو را مینگرم. با هر تکان، صدای جیرجیر الوارهای باریک و کهنهی نیمکت بلند میشود و به میان افکارم که حول هیچ میگردد، دویده و ذهنم را مشوش مینماید. به هر طرف که سر میچرخانم، دیوارهای سیمانی و نمور و قطوری، بیهیچ درب و روزنه و منفذی در پیکره زمختشان، در میان سیاهی قد
یاهو
پنج سال بعد از مرگ بابابزرگم فهمیدم سیگاری بوده. مسلما از این سیگاری های
قهار نبوده اما طبق گفته پدرم هر ازگاهی بدش نمی آمده سیگاری آتش بزند. بابابزرگم
از رموز عالم بود. همین که تا شانزده سالگی نفهمیدم سیگاری بوده خودش مثال خوبی
است. یا اینکه پدرم هیچوقت نفهمید پدرش به چه کسی رای می داد.
سیگار از ممنوعات خانواده مان است که هنوز کشفش نکرده ام. سیگار از آن خط
قرمزهایی است که همه جوان ها دوست دارند یک بار هم که شده از بالایش بپرند. در سن
پنجاه
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. فیلم جوڪر «Joker» محصول ۲۰۱۹ آمریڪا را -ڪه ۱۱۴ دقیقه است- دیدم. آرتور، با اسم «جوڪر»، نقش یڪ شَرور را بازی میڪند؛ داستانِ زندگی یڪ ڪُمدین بدسرانجام و خشم خونین او و شورش خشمگین مردم فقیر و فلاڪتزده و فرودستان جامعه علیهی ثروتمندان شهر گاتهام آمریڪا. به قول «دیوید رونی» یعنی «شهری ڪه در محاصرهی ظلم در آمده». فیلمی ڪه «بیشتر منتقدان سینما» از آن تمجید ڪردهاند.
«جوڪر» در لغت یعنی شوخ، بذلهگو، دلقڪ. در گرا
در برخی از قسمتهای دره عشق عشایر را خواهید دید. که مانند رقصندگان زیبایی در دامنه کوه جلوه میکنند. همچنین اگر شانس خوبی نصیبتان شود، میتوانید حسابی از آنها عکاسی کنید.
هر گوشه از جهان هستی، شکلی از طبیعت را به نمایش گذاشته است. گاهی یک آبشار است، گاهی یک بیابان پر از سکوت، در جایی دیگر جنگلی انبوه و گاهی هم درههای عمیق. قبل از افراد طبیعت گرد، همه درهها، از دید مردم عادی تنگناهای باریکی بودند که هرلحظه ممکن بود خطری از گو
این داستانیه که برای خوشی این دل شروع کردم. پس نه انتظاری از خودم دارم نه برام حیاتیه که جذاب و... باشه. آزاد و بیقید و توقع طوری:
شبی زمستانی بود. از آن شبهایی که دل ابرهای تیره ریش بود و برف، رقصان میبارید. کوچهها یخزده و سفید و غمناک و درختان خشک و خشن بودند. آرام و خرامان و هماهنگ با نرمیِ رقص دانههای برف قدم برمیداشت. میخزید. باد زمستانی ملایم میوزید و موهای نیمهجعدش را تاب میداد. سرما مثل همیشه سخت بود ولی برای او، برای
این قلعه عجیب و زیبا از سه قلعه در یک ساختار تشکیل شده و شکل آن یکپارچه نیست.
قلعه عجیب بورگ التز ( Burg Eltz ) یک خانه روستایی بزرگ است که روی صخرهای بلند و میان جنگلی پر از درخت قرار گرفته است. نمایی از این قلعه تاریخی و زیبا روی اسکناسهای ۵۰۰ یورویی آلمانیهااست که نشانه اهمیت و ارزش آن است.
این قلعه غیر از دفاع در برابر دشمنان، زندگی اشرافزادههای قدیم را نشان میدهد.
معماری قلعه بورگ التز
به گزارش اختصاصی مجله دلتا، این قلعه عجیب
۱۰ آرشیتکت برتر جهان (بخش اول)
آرشیتکت یا مهندس معمار به کسی گفته میشود که نقشه کشی، طراحی و نظارت بر اجرای یک سازه بر عهده اوست.
در واقع آرشیتکت از شروع طراحی تا پایان پروژه بر همه بخشهای مهندسی و محاسباتی نظارت دارد و هماهنگ کننده نقشههای معماری، محاسباتی و تاسیساتی است.
هر معمار قبل از طراحی، در ابتدا برای خود سبکی را انتخاب و طرحهایش را طبق شاخصههای همان سبک، مکتب و یا دوره ارائه میدهد.
سبکهای معماری زیر مجموعههای دورههای
در پوکت است که شما می توانید وارد قفس ببر ها شوید و با آنها عکس بیندازید!
به یک تعطیلات دو سه روزه که برمیخوریم از دو هفته قبل همه خوشحالیم که استراحت میکنیم. اما جالب اینکه تعطیلاتِ بی برنامه، یا در جاده های شلوغ شمال میسوزد ؛ یا به خانه نشینی و خواب تا نصف روز و شبگردی بی هدف در خیابانها سپری میشود در نتیجه ساعت هایمان به بطالت گذشته و با کسالت هفته کاری مان آغاز میشود. اما چرا به پوکت نرویم؟ واقعاً چرا ؟ با یک برنامه ریزی مناسب و بود
بهار و تابستان بهترین زمان سفر به سراب نیلوفر است است. چراکه غنچهها و گلهای تازه نیلوفر، لباس زیبایی به تن این دریاچه میپوشانند.
سراب همیشه هم بد نیست،چه رسد به اینکه سراب نیلوفر باشد، در یک منطقه زیبای گردشگری در کرمانشاه. جلوهای بینظیر از طبیعت زیبای ایران.
در این استان، دریاچههای متعددی است و مجموعهای از دریاچهها با عنوان سرآب یا سراب شناخته میشوند.
سراب نیلوفر
یکی از بینظیر ترین و شاخصترین مجموعههای نی
سونامی و شاعر
زلزله ای به بزرگی آسمان، ستون واژه های شاعررادر هم نوردید
و اندکی بعد سونامی دهشتناکی
از اعماق اقیانوس بر سواحل عاشقانه ی شاعرهجوم آورد
وهمه ی هستی شاعررابه بازی
گرفت،وچنین شد که شاعر اشعارنامنظم وسپید می سراید.
رقص یک مزرعه ی سرسبز بهاری
هنگام آواز نسیم باد صبا،از مشرق هدایت شنیده می شودوگیسوی مرغزاران را شانه می
کشد...
دیدید که مزرعه وعلفزارچگونه با
زمزمه ی باد صبا می ر قصند؟
شاعر اینجای قصه چشمهایش رامی
شوید ولی در
یک
تجربه ی حضور در میان تماشاگران تئاتر و سینما و خیره شدن به صحنه یا
پرده در تاریکی سالن نمایش، امتداد گرد آمدن شبانه گرداگرد آتش و خیره شدن به شعله
های رقصان آن و گوش سپردن به داستان های شکار، یعنی نخستین سرچشمه های آیین است.
گوش سپردن به جادو-درمانگر پیر، آهسته آهسته و در طول قرن ها به دراما تبدیل شده
است. قصه گوی پیر نمرده است. بارها پوست انداخته و دگرگون شده و هنوز در بطن این
هنر زندگی می کند. گاه بر تخت عزت و شکوه نشسته و گاه خاموش و ساکت
فرار عاشقانه
مادرم دختربچه ای سه ساله بود بنام حاجیه مار که خودش از آن روزها چیزی به یاد ندارد ، زیرا بلطف برادرش از هفت سالگی به رشت هجرت کرد و تا اکنون که سال 1398 است در رشت زندگی کرده و از سرگذشتش میتوان هزار کتاب اعجاب انگیز نوشت .
علی خوشگله نوجوان و پر انرژی ست او تنها پسر یک خانواده ی شلوغ در روستاهای دور افتاده ی شهرستان صومعه سرا ست، علی فرزند ارشد خانواده ست و چندین خواهر قد و نیم قد دارد فرزند دوم خانواده که دو سالی از ع
یک بسم الله الرّحمن الرّحیم می تواند چه بکند؟ یک بسم الله الرّحمن الرّحیم می تواند جهانی را چنانچه تو فهم توانِ آن بکنی «راه» بنماید و به یاریِ این آشفتگیِ آدم های گُمگشته یِ آن در آید اما، کو ذِهن رها و گوش شنوا و دو چشمان بینا و یک تنِ بِخرَد که حرف خدا درک بکند و با عمل، «آن» بِخَرَد؟
قرآن، کتاب ساختِ انسان برای هر دو جهان، بر مبنای: * یکی آسان، همراه با درس های ساده شده و روان و فراوان است و * دیگری فشُرده، با درس های اندک ولی پُر از مفاهیم
ایران زمین از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تاملات شرقی بوده است . یکی از بزرگان نام آور این سرزمین ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و یا مولوی رومی نیز نامیده می شود . عنوان رومی از آن رو است که وی سالیان دراز در مملکت روم سکونت گزیده بود و از قرن هشتم نیز بدان شهرت یافته است .
مولانا در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شده است .پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است . و نیز او را با لقب س
آرم یا همان لوگو خودروها یکی از مهمترین عناصر خارجی دیداری برای مشتریان است، خودروها می آیند و می روند اما لوگوها ماندگار هستند. در بعضی موارد لوگوها به مرور زمان و با رشد شرکت، معروف می شوند و در اغلب موارد، لوگوها معنی عمیقی دارند که به آغاز فعالیت شرکت برمی گردد.
در این گزارش به بررسی آرم معروفترین لوگوهای خودروسازان جهان و معنی آنها پرداخته شده و در برخی موارد پیشینه آنها بررسی شده است.
آرم مرسدس بنزپیشینه نام گذاری مرسدس بنز به
... گاهی بیهوا مبتلا میشوی بهزخمهای اجباری... دردهایی که برای درمانشان نداری هیچ و هیچ اصراری ... تنهایی عادت تنت میشود طوری که دیگر از کسی نمیخواهی امدادی... گاهی میشود که خوشی با کابوس های تکراری ... با چشمهای کبود روز بعدش وسوگواریهای انکاری... گاهی شاید سربازی شوی قداریکه باید زند سرها را کراری همان گاهی که خاور میانه از دور و نزدیک بالاخص جدا میشود با سیم های خار داری... همان گاهی کهانفجار پشت انفجار رخ می دهد وپیش می آید موقعیتی اضطراری ... م
داستانی حقیقی و عجیب از حوادث بهار 1374 در امین الضرب رشت ، کوچه حمام بهار. بقلم شهروز براری صیقلانی
شهروز براری صیقلانی
اواسط بهار 1374 بود و درون شهر رشت نسیم بهاری میوزید ، پیچ میخورد و از روی پل رودخانه ی زرجوب عبور میکرد ، ابتدای محله ی ضرب درون حیاط بزرگ دبستان حشمت ، همه به صف ایستاده بودیم،
عجلو نظام...
همه اندازه ی یک دست از شخص جلویی فاصله میگرفتیم ، نسیم خوش و معطر بهاری مسیرش به صف کلاس اولی ها رسید و به دور موههای بلند من چر
ایران زمین از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تاملات شرقی بوده است . یکی از بزرگان نام آور این سرزمین ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و یا مولوی رومی نیز نامیده می شود . عنوان رومی از آن رو است که وی سالیان دراز در مملکت روم سکونت گزیده بود و از قرن هشتم نیز بدان شهرت یافته است .
مولانا در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شده است .پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است . و نیز او را با لقب س
غزل شمارهٔ ۱ ای رســـتـــخـــیـــز نـــاگـــهـــان وی رحـــمـــت بـــیمـــنــتــهــا ای آتــــشــــی افـــروخـــتـــه در بـــیـــشـــه انـــدیـــشـــههـــا امــــــروز خــــــنـــــدان آمـــــدی مـــــفـــــتـــــاح زنـــــدان آمـــــدی بـر مـسـتـمـنـدان آمـدی چـون بـخـشـش و فـضـل خـدا خــورشــیــد را حــاجـب تـویـی اومـیـد را واجـب تـویـی مــطــلــب
درباره این سایت