نتایج جستجو برای عبارت :

چالشش

نه از سر لجاجت با بقیه نه اما دلم نیست وقتی چیزی را همه تعریف میکنند یا میبینند من هم سراغش بروم... 
البته که این وسط در دین این فیلم کارگردان هم موثر است.. مثلا من هیج وقت فیلم های اصغر فرهادی رو نمیبینم...
ولی امشب دیدم
فروشنده را...
در بهتم...
فارغ از موضوع
فرم کار، متن... نقش‌ها..قاب‌بندی‌ها... تک تک جملات‌.. مه چی درست و در حای خود بود.. از هر نشانه ای به موقع کمک گرفته میشد.. هر صحنه که تمام میشد چالشش در ذهن تازه شروع میشد... 
کسی مثل اصغر فرهادی، ب
خب از طرف دوست مهربونم به این چالش دعوت شدم
خیلی سادس چالشش
من یه جمله میگم شما بیاین باز نویسیش کنین... میدونم استقبال نمیشه ولی اصلا برام مهم نیست(حالا ضایعم نکنینا)
و خب جمله
آسمان پر از ستاره است
 اولین نظرو من میذارم، یعنی هر کی زود تر از من گذاشت نظرشو میزنم عدم تایید گفته باشم
 
سخت ترین کار دعوت کردن بقیه به چالشه:(
پس همه رو دعوت میکنم و هر کی شرکت کرد یه شادی بهم هدیه کرده
(میخواین شرکت کنین یه جمله بزارین تو وبتون، ترجیحا ساده باشه تا
حالا که دانشگاه‌ بسته شده و ما همه به آرزوی خود رسیده‌ایم، روی این Bean bag chair لم داده‌ام و میخواهم اینقدر بنویسم که ذهنم آرام بگیرد. آنروز که پرسیدی «تو که کوانتوم دوست نداری چرا در این آزمایشگاه کار میکنی؟» اگر فکر می‌کردم جوابش برایت مهم است میگفتم که «Because I wanted a challange» و خب چالش حقیقتا این نبود که روی یک موضوعی کار کنم که علاقه‌ای بهش ندارم. یا حتی در آزمایشگاهی باشم که پمپ ِلعنتی ِVacuumش همیشه روشن است و عملا سالهاست روی سکوت را ندیده. چال
خوب دیدم همه چالش میزارن گفتن منم بزارم
 
 
 
 
 
 
1. دوس داشتین کیا دوستای واقعی تون میبودن نه مجازی.؟
2. کسی هس که ازش معذرت بخواین( تو اکیپو میگم) .اسمشو بگین که بهتر نگینم که هیچی دیگه دوس ندارین حتمن..؟؟
3. غرورتون یا دوستی تون؟
4. بفهمین یکی که بهش اعتماد دارین هی بهتون دروغ میگه چند بارم بهش بگین ولی بازم ادامه بده کات میکنید دوستی تونو؟؟
5. وقتی ناراحتین چی حالتونو بهتر میکنه؟
6. بیشتر اهل دیدن نیمه پر لیوانین یا خالیش؟
7. زندگیو سخت میگیرین.ی
نمیتوانم پستم را شروع کنم برای همین ا وسطش میخواهم حرف بزنم.
وسطش این است که دلم میخواهد در چالش جاپپین شرکت کنم. سوپر ام چالش جاپین گذاشته است. گذاشته اند یا گذاشته است؟ نمیدانم. همیشه این کسکلک بازیهای همه ی زبانها برایم سخت و تخمی بوده است. تخم سّخت بر وزن تخم سّگ بوده است. مثلن اینکه مردم خودش مفرد است ولی شونصت هزار تخم مّرگ مردم را تشکیل میدهند و من نمیدانم اگر مردم کاری بکنند یا بکند فعلش مفرد است یا جمع است. حالا کُسر خوار زبان فارسی؛ حر
خب رضا خان منو به چالشش  دعوت کرد و انگار چاره ای نیست (: فقط رضا شرمنده !من جنسایی که میخواستی گیرم نیومد. یعنی وضع خراب اصلا. بعد چند ماه کاسبی نه جنسی هست نه پولی ! ماشینم خراب ! حالا امیدوارم از چالشت خوشت بیاد ((:
 
1)  تغییراتی که در سالی که گذشت داشتم؟ هیچی! دقیقا مثل حس روح الله خمینی تو هواپیما! (:
امسال خیلی جرقه های تغییر مثبت برام زده شد یا میشه گفت برا خودم زد. بعضی از این جرقه ها به مغز نشست و بعضی هم تبدیل به باور شد ولی چون هیچ کدوم در عمل
دوره‌ی دکتری مثل یک سفر شخصیست. آدم در طی مسیر به خودشناسی می‌رسد گویا! :))
کارگاه‌ها و آموزش‌هایی که می‌بینیم برای برخورد با دانشجوهای ارشد، چه در کلاس درس و در مقام TA و چه در راهنماییشان برای انجام تز ارشد، بخش‌های جالبی دارند که باعث شناخت خودمان هم می‌شود. مثلا وقتی به روش سوپروایز کردن دانشجوها و مشکلاتی که ممکن است با آن مواجه باشند فکر می‌کنیم، حواسمان به روش کار خودمان و برخورد خودمان در مقام دانشجو و در ارتباط با استاد راهنمایما
 
 
 
متروی نیمه شلوغ اول صبح معمولا جای مطالعه و غرق شدن در دنیای کتاب است، مخصوصا اگر بخت یارت باشد و جای نشستن پیدا کنی و هیچ مرد مسنی هم در اطرافت ظاهر نشود. حراج دلار، عنوان بخشی بود که داشتم میخواندم. این که چگونه یک طمع در جان ما می‌افتد تا ۹۹ درصد سود کنیم و در صورتی که دو شرکت کننده در این حراج باشند و با پیش فرض های این حراج، چگونه در چرخه‌ی شدت گیری می‌افتند و به نقطه ای می‌رسند که هر کدام به اندازه سود متوقعشان ضرر کرده اند و حالا صر
سلام دوستان ممنونم از وبلاگ پسر تنها (امیرحسین)که با چالشش دعوتم کرد اینم برای من بیوگرافی کامل خودت رو بگو؟19سالمه اسممو نمی‌گم :)دوست داشتی اسمت چی باشه؟اسمم گونش (خورشید)یکی از جالبترین خاطرات دوران کودکیت را بگوکودکیم واقعا خیلی زیاده نمیدونم کدوم رو بگم ولی یکی از خاطراتی که دوست دارم یبار یجایی بودم بعد خانمه نمیدونست ترک زبان هستم بهم یه حرف بد با زبان ترکی گفت اول رو خودم نیاوردم بعد با زبان ترکی بهش جواب دادم وقتی خودت را توی آینه م
 
 
 
متروی نیمه شلوغ اول صبح معمولا جای مطالعه و غرق شدن در دنیای کتاب است، مخصوصا اگر بخت یارت باشد و جای نشستن پیدا کنی و هیچ مرد مسنی هم در اطرافت ظاهر نشود. حراج دلار، عنوان بخشی بود که داشتم میخواندم. این که چگونه یک طمع در جان ما می‌افتد تا ۹۹ درصد سود کنیم و در صورتی که دو شرکت کننده در این حراج باشند و با پیش فرض های این حراج، چگونه در چرخه‌ی شدت گیری می‌افتند و به نقطه ای می‌رسند که هر کدام به اندازه سود متوقعشان ضرر کرده اند و حالا صر
یا عدل
 
 
خواستم بنویسم، کلی چیزهای کوچیک و بزرگ اومد به ذهنم.
رفتم وبِ مهناز. هجدهمین روزِ چالشش بود. 30 تا حقیقت در مورد زندگیتون :))
نمیدونم میتونم 30 تا بنویسم یا نه!
اما شروع میکنم.
 
1: ناخونهامو، هم کوتاه دوست دارم هم بلند. کوتاهش منو یاد یه سری عکسای هنری میندازه و باهاش راحت ترم. اما بلندشم یه مزیت هایی داره.
اما از یه حدی بلند تر اعصابمو خرد میکنه. خودکار دست گرفتن که برام سخت میشه دیگه لحظه شماری میکنم کوتاهش کنم :))
 
2: من از اون هام که خود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ܥ‌ࡋߺܥ‌ߊ‌‌ܥ‌ࡏަߊ‌‌ࡍ߭ ܩܣܥ‌❟ܨ