نتایج جستجو برای عبارت :

خیاطی بهترین انتخابم

دانلود آهنگ بهنام بانی تویی انتخابم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * تویی انتخابم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
 
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Toyi Entekhabam With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه بهنام بانی به نام تویی انتخابم
یه جوری جورم با دلتدیگه من و تو نداره همشهواتو میکنه این دلی که بی قرارهبخند عزیزم تو فقط آخه زند
دانلود آهنگ بهنام بانی تویی انتخابم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * تویی انتخابم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
 
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Toyi Entekhabam With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه بهنام بانی به نام تویی انتخابم
یه جوری جورم با دلتدیگه من و تو نداره همشهواتو میکنه این دلی که بی قرارهبخند عزیزم تو فقط آخه زند
متن آهنگ بهنام بانی تویی انتخابم
یه جوری جورم با دلت دیگه من و تو نداره
همش هواتو میکنه این دلی که بی قراره
بخند عزیزم تو فقط آخه زندگی یه باره
خودم کنارت میمونم بیخیال کل دنیا
نه دیگه فکرشم نکن بیا تا بریم از اینجا
بریم یه جایی که فقط من و تو باشیم و دریا
دوست دارم دوست دارم با چه زبونی بهت بگم
بگم که عاشق شدم نکنی جوابم
دوست دارم دوست دارم تموم دنیا هم بیان تویی انتخابم آره تویی انتخابم
خودتو نگیری واسمو یه کاری نکنی برمو چشات میگیره آدمو تا
چقدر هی کز کنم این گوشه دنیا که چی
گذاشته رفته ولم کرده خب حالا که چی
چقدر این خود خوری لعنتی آبم کنه
به جهنم که میخواد خورد و خرابم کنه
به جهنم که نمیتونم یه شب با فکر آسوده بخوابم
چش بازار و درآوردم با این انتخابم
به جهنم که تموم نمیشه بعد از تو  عذابم
چقدر آزار ببینم سر کارای تو
چقدر آبرومو از دست بدم پای تو
به جهنم که الان کی اومده جای من
به جهنم که کسی نیومده جای تو
به جهنم که نمیتونم یه شب با فکر آسوده بخوابم
چش بازار و درآوردم با این انتخاب
 و من به عقلانیتی فکر می‌کنم که باعث می‌شد یک انسان خلاف جو غالب، خلاف حرف همه، انقدر فهمیده باشه که بفهمه «بت‌های چوبی و سنگی»، «خورشید و ماه و ستاره‌ها و پدیده‌های طبیعی» نمی‌تونن خدا باشن....نه‌تنها می‌فهمید، که شجاعانه، هوشمندانه و خلاقانه بیانش می‌کرد و پای این عقیده می‌ایستاد...
و همهٔ این کارها رو در حالی انجام می‌داد که یه جوان کم سن و سال، یه نوجوان بود در واقع...
+ من مدت‌هاست مبهوت شخصیت عجیب حضرت ابراهیم هستم تو قرآن و تاریخ
گاهی هم کارهای نابخردانه زیاد می کنم.
مثل امروز که ورداشتم پول لیزر این ماهمو دادم مانتو خریدم!
و نمیدونمم که چرا این رنگو ورداشتم :||
آقای محترم با لحن اینکه دلم نشکنه گفت قشنگه... ولی خب دیگه، با توجه به پولی که خورد باعث تاسفه این انتخابم :))
موقع خریدنش هی با خودم تکرار کردم تا به کی رنگ های تکراری،
این شد که یه مانتوی گلبهی با توپ توپای سفید برداشتم!
خدای من. من تا حالا تو عمرم مانتوی گلبهی اونم اینقدر روشن نپوشیدم..
این چه کاری بود کردم :))
یه حس بد تمام وجودمو گرفته
مث ی بختک روی قفسه سینه م
چرا مهدی مثل یه کوه آتش فشان یهو منفجر شد امشب؟
چرا انقدر تو دلش از خانواده من کینه س
چرا انقدر دیر و سخت فراموش میکنه؟
الان طرف منه اگر یه روز نظر من مخالفش باشه چی؟ اون موقع از منم کینه میگیره؟
چرا وقتی عصبانی بود هیچکدوم از حرفای من حالشو عوض نکرد؟
چرا جملات محبت آمیزمو ندیده گرفت؟
چرا براش مهم نبود که بهش گفتم منو چجوری صدا کنه؟
چرا برداشتن اینهمه مرز براش مهم نبود؟
دارم اشتباه میکنم؟
ان
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
اومدم پست قبلی رو خوندمپشیمون نیستم. یعنی مطمئن مطمئن مطمئنم که اون روزی که داشتم تصمیم میگرفتم همه ی جوانب رو بررسی کردم.بهترین کار رو کردم و خوشحالترین هم بودم
و همونطور که نوشتم انتخابم 100% مزایایی که همون روزها میخواستم رو داره.الان هم داره
فقط یک مشکل هست
اونم اینه که یه مدته بخاطر اتفاقاتی که برام افتاده روحیه ام ضعیف شده.و تحمل سختی و اتفاقات جدید رو ندارم.همین
به خودم حق میدم در این نقطه باشم کاملا.و امید که با گذر زمان درست شه. :)
راستی
خب حقیقتش این ه که منم الان باید یاری داشتم و با یاری با هم در قرنطینه بودیم، ولی با رد انتخابم توسط خانواده از یک سو، و با تغییر شناخت و احساساتم نسبت بهش از سوی دیگه، الان در فاز سینگل فور اِوری و کی میاد منو دوست داشته باشه و کسی دوستم نداره، نشستم با بغض عکس دو نفری دوستامُ لایک می‌کنم و فکر می‌کنم برای دوران پیری‌ام حتماً یه گربه و سگ باید داشته باشم.
حالا البته هر روز خودم رو که تو آینه می‌بینم می‌گم چه دختر خوشگلی ولی خب، چادر هم مزید
مامانم پا شده رفته پیش اون مشاور آشناهه اونم مخشو زده که آره بابا این حیفه ادبیات بخونه و این چرت و پرتا.  حالا قراره منم بزور برداره با خودش ببره که یارو مخ منم بزنه-__- زهی خیال باطل ولی
بعد بچه ها خودمم میدونم و مطمئنم قطعا تنها انتخابم قراره ادبیات باشه ولی در عین حال دارم به مطالعات زنان الزهرا هم فکر میکنم هم پر دختره هم مطالعات زنانه دیگه بعد خودم میزنم پس کله ام میگم "کصخل! اینجا ایرانه، نه با دختراش به دردت میخورن نه مطالعات زنانشون. بر
بهنام بانی تویی انتخابم
دانلود آهنگ جدید بهنام بانی به نام تویی انتخابم
Behnam Bani - Toyi Entekhabam
ترانه سرا : علیرضا طلیسچی و حمیدرضا یوسفی ؛ موزیک و تنظیم : حامد برادران
+ متن ترانه تویی انتخابم از بهنام بانی
یه جوری جورم با دلت / دیگه من و تو نداره همش
هواتو میکنه این دلی که بی قراره / بخند عزیزم تو فقط آخه زندگی یه باره
دانلود آهنگ با کیفیت اصلی
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
ابن حمزه طوسی رضوان الله علیه عالم بزرگ شیعه روایت کرده است:
١١٧ / ٦ ـ ویصدق ذلك ما رواه جابر بن عبد الله ، قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : « ما اعتصى علیّ أهل مملكة قط إلاّ رمیتهم بسهم الله » قلنا : یا رسول الله ، وما سهم الله ؟ قال : « علیّ بن أبی طالب ، ما بعثته فی سریة قط إلاّ رأیت جبریل عن یمینه ، ومیكائیل عن یساره وملك الموت أمامه فی سحابة تظله ، حتّى یعطی الله لحبیبی النصر والظفر ».
رسول خدا صلى ال
برتری حضرت امیر المومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما بر همه‌ی مردم (به روایت اهل تسنن)
از جمله فضائل حضرت علی بن ابی طالب سلام الله علیه و حضرت زهرا سلام الله علیها، محبوبیت ایشان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌باشد چنانچه نسائی از علمای بزرگ اهل تسنن در خصائص چنین روایت کرده است:
۱۱۰- أخبرنی احمد بن شعیب ، قال : اخبرنی زكریا بن یحیى ، قال : اخبرنا ابراهیم بن سعد قال : حدثنا شاذان ، عن جعفر الاحمر ، عن عبد الله ابن عطاء عن ابن بریدة ، قال :
مقدمه
با سلام خدمت خوانندگان محترم وبلاگ ترکیه ایران. قصد دارم اولین سفرنامه خود که مربوط به شهر زیبای استانبول است را با شما به اشتراک بگذارم.
این ماجرا مربوط به یک سال قبل است. خیلی وقت بود که رویای دیدن استانبول را در سر داشتم ولی به دلیل داشتن فرزند کوچک یا باید قیدش رو میزدم یا دل رو میزدم به دریا! بله من یه پسر یک ساله دارم و انتخابم رفتن به این سفر بود و خوشبختانه خانواده هم حمایت کردند و سفر به خوبی و خوشی انجام شد.
ما تو فصل تابستون سفر
دوران دبیرستان یه دوستی داشتم صمیمی قرار شد هردو بریم ریاضی و باهم پیش بریم انتخاب رشته من انتخابم ریاضی بود درحالی ک قلبا به رشته انسانی علاقه داشتم یا شایدم تجربی به هرحال
موقع سال تحصیلی وقتی سر کلاس ریاضی نشستم خبری از دوست صمیمی نشد پیگیر شدم و فهمیدم بخاطر مشکلات خانوادگی از محلمون رفتن انموقع به این فکر کردم تادیرنشده رشتمو عوض کنم اما وقتی باهاش صحبت کردم قرارمون شد هردو بخونیم و دانشگاه با هم باشیم.
با سختی فراوون وقتی میگم سختی ب
مهراد جم-شمال
رضا بهرام-گل عشق
شهاب مظفری-دلبریتو کمترش کن
آرون افشار-طبیب ماهر
محسن ابراهیم زاده-وابستگی
سروش هامون-دیدم که میگم
اشوان-شیدا
سینا درخشنده-یار همیشگیم
بهنام بانی-تویی انتخابم
مازیار فلاحی-نازنین
میثم ابراهیمی-عشق جذاب
علیرضا طلیسچی-سختگیر
محمد لطفی-شنیدی میگن عشق
علیرضا پویا-نگاه خاص
حمید عسکری-سیاره
امیر عظیمی-ماه بانو
منبع:www.rosemusics.com
امروز به مامان می‌گفتم که زیاد از غذاهایم(ان) ایراد می‌گیرید. گفتم از آنجایی که شما دختر اعلی‌حضرت تشریف دارید، همه‌ی غذاها حداقل ده تا اشکال دارند. دختر اعلی‌حضرت، واژه‌ایست که از خود مادر وام گرفته‌ام؛ وقتی که ما یک وسیله، مطابق آخرین مد روز می‌خواستیم. من که لجم می‌گرفت از این تمثیل، چرا که دلیلی نمی‌دیدم انتخابم در حد دختر اعلی‌حضرت نباشد. اما امروز مادر بدش نیامده بود که دختر اعلی‌حضرت خطاب شده بود. گمانم از یاد حرف‌های خودش از
متن آهنگ تورو دارم علی لهراسبی
از قبل توو برخوردات
فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه
هیشکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که
براش توو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه
بگه توو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تورو دارم
ادامه مطلب
وقتی با کوفتگی از خواب بیدار میشم و میخوام شروع به خوندن کنم دلم گریه میخواد...یک آن هزار فکر وسوسه کننده میاد سراغم که چرا انقدر به خودت سخت میگیری?چرا طرح رو انتخاب نکردی تا یک و نیم سال اینترنی رو با خیال راحت و بدون فشار درس و برنامه ریزی بگذرونی،ورزش کنی،مسافرت بری،کتاب بخونی...چرا به بی پولی خودت و دستت که قرار تا ابد پیش خانواده دراز بمونه فکر نمیکنی...چرا فراغت بهت نیومده...حیف این پولهای زبون بسته نیست انقدر میریزی توی جیب موسسات و جزوه
موندن بین  دو راهی منو میترسونه همیشه..
یه جورایی تطبیق با هرکدوم سخته برام..
و هرکدوم ب اندازه خودشون ریسک پذیر..
ته دلم امید دارم به خودم.. اما یه وقتایی پام ناخودآگاه ممکن فرم تلو تلو شده ها رو بی محابا طی کنه..
این طور بگم ک..
نه هراس..
نه امید..
بلکه ادغام هراس و امید
میشه خلاصه ی  کل حال الانم..
ولی دوست دارم ریسک راه اولی ک خودم خواستمو بپذیرم و برم تو دلش..
مثل جسارت زدن تو دل دریا که میترسیدم..  گریز ناشی از اون احتیاط بود و درست؛ اما تا یه جای
انتظار نداشتم ولی بابام به مناسبت روزم واسم کیک فوندانت که روش استتوسکوپ بود خرید !
واسه اینکه از دلم دربیاره ! مامانم واسم عطر خرید ! یکی از عطر هایی که قبلا داشتم و تموم شده 
بود و اونم خوشحالم کرد
جدا ذوقشو کردم و میخوام اون شب رو فراموش کنم یا لااقل تو ذهنم کم رنگش کنم
 
چند تا از دوستای مجازی و واقعی روزم رو بهم تبریک گفتن ولی مستر شین نگفت
دلم میخواست اونم تبریک بگه ، یا شایدم چون پارسال بهم تبریک گفته بود توقعم زیاد شده ...
 
مسئول های کتاب
خب دیشب نشد که بگم ، ولی به مائده پیشنهاد دادم که بیاد و هم‌مباحثه ای بشیم‌باهم...اولش فکر میکرد شوخی میکنم، ولی بعدش جدی گرفت.
خب مائده اصلا تعلقی به عقایدش نداره، میتونه رهاش کنه ، میتونه به چیزای دیگه فکر کنه ، میتونه بشنوه و جبهه نگیره ، میتونه اشتباهات و انتقادات رو بپذیرم،  میتونه بگه من هیچی‌نمیدونم، باور داره که باید هیچی نمیدونه و باید یه عالمه بخونه و ببینه و گوش بده تا بفهمه... جدیه و پای کار ، خب اینا همه ی دلایلیه که من بعنوان هم
وقتى اسم وبلاگ رو اینجورى انتخاب کردم دیگه از دیگران چه انتظاریه منو ببینن! من واقعیم منظورمه، نه مادر کسى یا دختر کسى ، منى که کلى احساس تلنبار شده ى تاریخ گذشته رو با خودم اینور اونور میکشم، منى که تمام تلاشمو میکنم خواسته هامو توى مشکلات همیشگى زندگى گم و گور کنم! منى که وقتى دلم میگیره به رگ زدن فکر میکنم بس که نا امیدم از بودن! منى که یه روزى عاشق شده بود ولى ...
نمیدونم انتخابم اشتباه بود یا همه ى اون تلاشهایى که واسه تایید شدن میکردم، اون
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
محمد بن ابراهیم جوینی از علمای اهل سنت عمری روایت کرده است:
۱۷۳- أخبرنی شیخنا الإمام نجم الدین عثمان بن الموفق [الأذكانی] بقراءتی علیه، قلت له: أخبرك والدی شیخ الإسلام سعد الحق و الدین محمد بن المؤیّد الحموئی قدس اللّه روحه إجازة،قال:أنبأنا شیخ الإسلام نجم الدین أبو الجناب أحمد بن عمر الخیّوقی رضی اللّه عنه إجازة قال:أنبأنا محمد بن عمر بن علی الطوسی بقراءتی علیه بنیسابور، أنبأنا أبو العباس أحمد ابن أبی
خب
نتایج انتخاب رشته‌ی ارشد هم اومد!
یادم به این پستم افتاد که چقدر هیجان داشتم، و چقدر مطمئن بودم تهران قبول نمیشم :))
 
هرچند ادعا داشتم (و دارم) که "پذیرفتم هرچی پیش بیاد خیرم توشه و هرجا قبول بشم چلنج‌های خودشو داره و میرم که تجربه کنم و ...." ولی واقعا نمی‌تونم انکار کنم که هیجان و حتی این بازه‌ی اخیر (چند روز) قبل از اومدن نتایج استرسشو داشتم :"
اومد و دیدیم و قبول شدیم :) اولین انتخابم نشد، چیزی که بهش عادت داشتم پیش نیومد... ولی مهم اینه که جا
 
متن آهنگ علی لهراسبی بنام تو رو دارم
از قبل تو برخورد هات فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه هیچکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که براش تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه تو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تو رو دارم سر کن با عشقم تنها نزارم
خوشبختی یعنی که تو آرزومی هر وقت بخوامت همیشه پیشمونی
من ترس از دست دادن ندارم خیال دل پس دادن ندارم
محاله وقتی از خدا یه چیزی میخوام نگفته باشم اسم
متن آهنگ علی لهراسبی بنام تو رو دارم
از قبل تو برخورد هات فهمیدم آینده دارم باهات
تو اومدی که با تو ثابت شه هیچکی بعد تو نمیتونه دیگه بیاد جات
انقدر حرف دارم که براش تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه تو انتخابم اشتباه ندارم
من خیلی خوشبختم که تو رو دارم سر کن با عشقم تنها نزارم
خوشبختی یعنی که تو آرزومی هر وقت بخوامت همیشه پیشمونی
من ترس از دست دادن ندارم خیال دل پس دادن ندارم
محاله وقتی از خدا یه چیزی میخوام نگفته باشم اسمتو
بعد از مدت ها اومدم بیان! حدود دو سال بود که میخواستم یه فضایی برای ثبت این روزهای زندگی داشته باشم و انتخابم همین جا بود اما هی نمیشد. وبلاگ خوانی من فک کنم از سال ۹۳ شروع شد نمیدونم چرا این کار تو اون دوره واسم شدیدا جذابیت داشت، از وبلاگ کنکوری ها (چون کنکوری بودم! یه دوره کنکوری پرحاشیه) بگیر تا وبلاگ دکترا و دندونپزشکا (یادمه دنبال انگیزه بودم واسه ادامه!:)) ) تا وبلاگ پاسخ به سوالات شرعی:)) و برو تا انتها. اتفاقات زیادی افتاد که حالا میخوام ق
 غصه نخور که فاصله فقط نفاقه
تقصیر تو نه، من نه، کُلّش اتفاقه
دل‌کنده از دریا ،به دریا برنگردی
این جُمعه‌ی اشکای یه مَرد توو اتاقه
 
من انتخابم تو، توی دنیای مجبوری
یعنی خداحافظ غزل، از شاعرت دوری
دنیا دلش خون و دل ما خون‌تر از خون
وقتی از اول وصله‌ی یه جورِ ناجوری
 
بعد از تو هر دردی بگی توو سینه جا می‌شد
از عشق دل کندی و من از من جدا می‌شد
دوری و کلّ کوچه‌های شهر بن بسته
آزادراه اون که به آغوش تو وا می‌شد
 
«ناصر تهمک»
دانلود آهنگ جدید علی لهراسبی به نام تو رو دارم
Ali Lohrasbi - Toro Daram
ترانه و موزیک : علیرضا طلیسچی ؛ تنظیم : امیربهادر دهقان
+ متن ترانه تو رو دارم از علی لهراسبی
انقدر حرف دارم که براش / تو قلبم حتی جا ندارم
خیلیه یه آدم اینجوری بتونه بگه / تو انتخابم اشتباه ندارم

ادامه مطلب
سلام 
دختری هستم ۲۰ ساله، ترم ۶ دانشگاه سال سومم هست، رشته مهندسی مواد میخونم، خیلی زیاد خوب نخوندم، متوسط درس خوندم و دوبار هم مشروط شدم، الان کلی ناراحتم که نمیتونم تو چهار سال تموم کنم درسم رو و همه قراره بگن چرا تموم نشد و ...
از یه طرف هم به خاطر زحمت های پدرم ناراحتم، اون همه تلاش میکنه صبح تا شب و اونم وضع درس من، هر ترم میگم از این سری میخونم ولی بازم همون وضعیت و حتی بدتر.
حالا درس به کنار، میگم دو بار مشروط شدم، شاید هیچ جا انتخابم نک
بسم الله الرحمن الرحیم ./
پنجمین کتاب سال ۹۸ هم تموم شد :) کتابی که یکی دو ساعته میشه خوندش ! بعد از خوندن این کتاب فهمیدم چقدر انتخابم تو مسیر زندگی و هدفی که پیش رو دارم درسته و اطمینان پیدا کردم به راهم ! این کتاب مجموعه ای از سخنرانی های رهبری و امام خمینی (ره) درباره ی زن هست که به همت آقای پناهیان گردآوری شده ... . تو این کتاب ارزش و قدرت زن ها از نظر اسلام بیان شده و زن رو از نگاه کالا بودن بیرون آورده و قدرت روحی و معنوی زن رو به رخ تمام جهان میک
-می‌دونی این بی‌تفاوتیت داره آزارم می‌ده؟
-تو زندگی‌ای که من داشتم باید بی‌تفاوت می‌بودم، بی‌تفاوتی انتخابم نبود.
-آرلیانو! تو می‌فهمی چیکار داری می‌کنی؟ تو می‌فهمی کاراتو؟
-آره، من به پاس اشتباهاتم کلاه از سرم برمیدارم و تعظیم میکنم، ولی بنیانِ من غلطه ربکا، تو رو این بنیان غلط یه زندگی رو بنا کردی، آوارگیِ من رو ندیدی ربکا، مجنون، حرجی نداره.
-احمق، اینقدر راحتی که هیچی رو نمیفهمی. تو من رو نابود کردی آرلیانو، هیچ میدونی زندگی از ای
سلام رفقا امیدوارم حال دل تون خوب باشه این روزها، از من که نیست.
این بار بیشتر از همیشه تو زندگیم نیاز به همفکری دارم. مشکل من بیانش ساده ست اما حل کردنش پیچیده. مستقیم میرم سر اصل مطلب؛
من به قصد ازدواج با دختری آشنا شدم و کاری که نباید میشد شد. یعنی شاید نباید عاشق میشدم که شدم. چون در کنارم بودنش منو عاشق کرد. الان خانواده من زیاد با این انتخابم موافق نیستن و میگن افراد بهتری را می تونی در آینده انتخاب کنی. اما من احساس می کنم کسی که همیشه میخو
امروز خیلی فکر کردم و به جای اینکه به نتیجه خاصی برسم هی فقط عصبانی و عصبانی تر شدم از بابا....
که چرا باید یهو اینقد سخت بگیره و شرطی بذاره که می دونه عملی نیست ،خب نیست دیگه معلومه که نیست:(
واسه همین تصمیم گرفتم امشب مدرسه خودم روانتخاب ولی باز یه کم تلاش کنم که توافق رو تغییر بدم اما...
وقتی امشب پرسید انتخابم کدوم شد، قبل از اینکه اصلا بخوام چیزی بگم گفت فقط یه کلمه اسم مدرسه رو بگو...اگر مدرسه خودت بود دست میدیم که یعنی توافق کردیم اگرم اون یک
امشب پاییز فصل آخر سال است، اولین کتاب نسیم مرعشی رو خوندم. چقدر خوش‌خوان و جذاب و درست نوشته شده بود. از اون متن‌ها بود که خیلی دوست دارم ورژن مردونه/پسرونه‌ش رو بنویسم.در مورد مهاجرت خیلی توی تولیدات فرهنگی و هنری کم کار کردیم. در حالی که دغدغه بزرگی‌ه و نسل ما خیلی زیاد باهاش درگیره. کم نیستند دوستان و همکاران و هم‌کلاسی‌ها و آشناها و فامیل‌هامون که ذره ذره وجودشون رو برداشتن و رفتن و تبدیل شدن به کاراکترهای مجازیِ پشت خطِ تماس‌های
هوا سرد بود و برگ‌های خشکِ خیس‌شده رو لگد میکردم. هوای بوی رمان‌های خون‌آشامی میداد و شاید اگه دقت میکردم دم یه گرگ رو میدیدم که سریع از لای درخت‌ها رد میشه. 
یکی از هم اتاقیام عاشق شده. من نگاهش میکنم و کیف میکنم و غبطه میخورم. گلدون خریده که برای تولد اون توش گیاه بکاره. تعریف میکنه که چطور دست هاش رو مشت میکنه تا دستای اون رو نچسبه. چشماش وقت حرف زدن راجع بهش برق میزنه و تن صداش اهنگین میشه. و اون، هنوز حتی نمیدونه...
کاش عاشق میشدم. دلم میخو
راستش الان خیلی چیزها توی سرم داره می‌چرخه و حسابی تمرکزمو کم کرده. ولی یکی از بزرگ‌تریناش که بدجور درگیرم کرده همین بحث اختیاره..
ما بی‌اختیار به دنیا اومدیم. بعد بهمون یه سری اختیار دادن و یه سری اختیار دیگه رو گرفتن. بعد گفتن بزرگ شدی بیا یه سری اختیاراتتو پس بگیر. خلاصه هی دادن و گرفتن و دادن و گرفتن و ... و الان من اینجا گیج نشسته‌ام، همه چیز برام عجیبه. متوجه نمی‌شم چرا بعضی اختیار ها رو دارم و بعضی ها رو نه. فکر می‌کنم باید اختیار پوشش خ
فکر سختی روز های پیش رو رعشه به تنم میندازه و باعث میشه هی از خودم بپرسم که آیا تواناییش رو دارم یا نه؟ آیا حاضرم این همه دردو سختی رو به جون بخرم یا نه؟ اصلا آیا برای این کار ساخته شدم یا نه ؟! یا اصلا آیا راه رو دارم درست میرم یا دارم دور خودم میچرخم ؟آیا یقین دارم خوشحالی من تو اینه ؟!نمیدونم سالها بعد انتخابم رو احمقانه مینامم یا از خودم تشکر میکنم بابتش. اما دوست دارم همیشه یادم باشه این انتخاب بهترین انتخاب این زمان زندگیم بودو این هدف تنه
من بیماریم فقط یه بیماری نه بیشتر از اون. منظورم اینه تمام کارایی که من میکنم ربطی بهش نداره. کتاب خوندنم فلسفه دوست داشتنم عکاسی کردنم اینجا نوشتنم زبان کار کردنم صبح زود بیدار شدنم و خیلی چیزای دیگه و افعالی که انجام میدم به خاطر وجود بیماریم نیست. مسخره است اگه بگی کتاب میخونی چون بیماری. :/ یا زبان دو تا کار میکنی چون مریضی و الان جوگیر شدی. دیروز توی پیج حرفه نویسنده از سونتاگ از کتاب بیماری به مثابه استعاره اش نوشته بود که میگفت ابتلا به
سلام
 
 
شاید بگید چرا انقدر وقت گذاشتم که اون ویدئو ها رو درست کنم و بیشتر هم درست میکنم.
یه چیزی که هست اینه که تو دین ما امر به معروف و نهی از منکر توصیه شده. معروف از ریشه عرف به معنی شناخت میاد. منکر هم شبیه کلمه نکره به معنی نشناخته میاد. من یه چیزی رو پیدا کردم که با بیشتر از 50 دلیل حقیقت داره و بسیار ناشناخته هست و داستان امام حسین به ماها یاد داده که وقتی حقیقت رو دیدیم میتونیم انتخاب کنیم. تو لشکر حق باشیم یا تو لشکر ضدحق. من انتخابم اینه
چند وقته من ساعت هفت صبح رو ندیدم اصلا؟! :)
از خوبی های صبح زود بیدار شدن اینه که، صبح زود هیچ کانالی یا بلاگی آپ نشده معمولا. آدم ترغیب میشه همون چند تا کانالی که نگاه میکنه(من جوین نمیشم معمولا) رو هم دیگه کلا ول کنه و بگه اه اصلا چه کاریه؟ چرا این همه بطالت؟! من کارای مهم تری دارم (دو نقطه قلب قلب)
امروز میخوام برم یکی از دوستان دوره دبیرستانم رو ببینم. راستش احساس خاصی ندارم، خوشحالم. صرفا میگم اون اضطرابی که قبلا برای بیرون رفتن داشتم رو ندار
رابرت کیوساکی توی کتاب "پدر پولدار، پدر فقیر"ش میگه من اسم اولین کتابمو گذاشتم "اگر میخواهید پولدار و شاد باشید به مدرسه نروید" . ناشر بهم پیشنهاد کرد که اسمشو بذارم "اقتصاد تحصیلات" ولی من گفتم اگه این اسمو بذارم اون وقت فقط دو جلد از این کتاب فروخته میشه، یکیشو خونواده‌م میخرن و یکیشو بهترین دوستم! اما با اسمی که خودم انتخاب کرده بودم این کتاب بارها و بارها چاپ شد و به فروش رسید! 
یه برند هست توی هرمزگان، به اسم "کلثوم کاملیا"!! از روز اولی که
توی خوابگاه، روی تختم پلاس شده ام
جزوه های اصول و مهارت پرستاری را به دورم پخش کرده ام
و بعد از لغو امتحان پرت کرده ام آن طرف
آهنگ سالار عقیلی را گوش میدهم و زمزمه میکنم :
"مدامم مست می‌دارد، فریبِ چشمِ جادویت"
دنیا کمی برایم ناخوشایند است
و زندگی آن چیزی که می‌خواهم اصلا نیست!
حالم از غر زدن های متوالی ام بهم می‌خورد!
در ساکن ترین حالت ممکن از زندگی ام هستم و هیچ کار مفیدی نمیکنم شاید باورتان نشود اما دقیقا هییییچ!
کتاب جز از کل و دنیای سوفی و
سلام دوستان
مدتیه میخوام برای آشپزخونه یه هود بخرم، ولی نمیدونم چه مارکی بخرم. خیلی هم تو اینترنت جستجو کردم‌. پیشنهادهای مختلفی دیدم که بعضا ضد و نقیض بودن، واقعا موندم چی بخرم؟
برندهای مختلف مثل اخوان، کن، بیمکث، استیل البرز و ... هستن که نمیدونم کدومشون خوبه، خواستم بگم اگه لطف کنید و از تجربه تون بگید و اینکه چه هودی استفاده میکنید و به نظرتون کدومش خوبه؟
ممنون میشم حتما نظرتون رو بنویسید که من از بین همین نظرات میخام انتخابم رو انجام ب
my words fly up. my thoughts remain: words without thoughts never to heaven go.
 
hamlet
Shakespeare
 
بدون کلمات افکار ما به وجود نمیان. با این حال این افکار هست که باقی میمونه و معنایی داره. و کلمات بدون افکار هیچ اتفاقی براش نمیافته و فقط در حد همون کلمه باقی میمونه و این افکار هست که باقی میمونه. و به قول شکسپیر کلمات بدون افکار هرگز به بهشت نمیرن. 
 
اینقدر دوست دارم از شکسپیر بخونم که نگو. پولدار شدم میخواستم کتاب بخیرم البته تا چند روز آینده احتمالا. بعد دیروز داشتم کتابهارو نگاه
سلام من حدود سه ماه است نامزد کرده ام(صیغه)نامردم پسر خوبیه از هر لحاظ کاری بودن و مسئولیت پذیری و خانواده و درک و پختگی و خیلی چیزهای دیگهتنها مشکل اینه من همیشه نسبت به ایشون دو دلم و تردید دارم یک روز دوسشون دارم یک روز کاملا افسرده و گریون و حتی نمیخوام باهاش حرف بزنم و حالم بده از انتخابم.ایشون خیلی به من علاقه دارند و رفتارهاشون از نظر من زیادی افراطی هم شده و گاهی احساس میکنم قدمشون کوتاهه درصورتی که قبل نامزدی برام اینطور نبود در برخو
بالاخره میز کارم را از تهران بردم و اتاق جدیدم میزدار شد. آماده‌سازی خانه تقریبا تمام شده.خریدها را همراه همسر انجام داده‌ایم. جز چند تکه وسیله که هنوز پولشان را ندارم چیزی نمانده. جهیزیه‌ی همسر را هم آورده‌ایم و چیده‌ایم. قرار است این دوسه ماهی که تا عروسی مانده در خانه‌ای که اجاره کرده‌ام زندگی کنم. یک زندگی نیمه‌مجردی/متاهلی. دوستان نزدیک از انتخابم غافلگیر شدند. فکر نمیکردند کوچ کنم. همیشه می‌گویند کسی که تهران زندگی کرده باشد نمی
نمی دونم قبلا این بحثو گفتم یا نه. حالا دوباره میگم تا حتما گفته باشم!
موقع انتخاب رشته تو دبیرستان، جو حاکم می گفت برو تجربی! ولی تو لیست پیشنهادی با توجه به نمرات دوران تحصیل، پیشنهاد شد برو ریاضی.
ما هم دل رو زدیم به دریا و رفتیم. مدتی که گذشت دیدم واقعا ریاضی بهترین انتخابم بوده. یعنی تجربی و زیست و اینها به مرور ازش متنفر شدم.خلاصه خدا رو شکر کردیم بابت این انتخاب.
وقتی داشتیم برا کنکور درس می خوندیم هرکی ازم می پرسید میخوای کدوم رشته و کدو
وقتی خواستم انتخاب رشته کنم یعنی حدود هفت سالِ پیش خانواده ام با انتخابم مخالف بودند .تفکری که اون موقع داشتم گفتم بیاید استخاره کنیم .سَر استخاره کردن بود که با اعماق وجودم خواستم که خدایا کاش پزشکی در بیاد !اونجا بود که فهمیدم تو شک های زندگی اگر هر گزینه ای رو نبودنشو در نظر بگیریم و دلمون سرِ یکی لرزید اون چیزیه که قلبمون باهاشه .
 
پزشکی یه راهِ طولانیه .خیلی خاص و عجیب نیست که بقیه از بیرون میبینن .ولی برای من تمرین بود .تمرین ِ عشق ورزید
چقدر خوبه که یه خونه قدیمی داشته باشی که هر وقت دلت گرفت، بیای اینجا و حرف بزنی
فارق از فضای اینستاگرام و تلگرام و ...
فارق از همه اونایی که می شناسنت
بیای جایی که فقط واسه دل خودت می نوشتی ...
***
روزی که گفت می خوام با شما بحث فلسفی داشته باشم، باورم نمی شد
اینقدر رو در خودم نمی دیدم که بتونم با کسی حرف بزنم، اونم فلسفه، اخلاق، عرفان، تربیت و ...
اوایل فکر می کردم به خاطر کله شقی کم نیوردم و هر روز مطالعه کردم و حرف زدم و بحث کردم و کلاس رفتم
اما الان
بالاخره این عروسی هم دیشب تموم شدو من خلاص شدم. نمیگم بد بود چون خوش گذشت. اما ادم به خاطر مسائلی که داره کلی از وقتش گرفته میشه. با این حال امیدوارم خوشبخت بشن. راستش من نمیدونم چجوری ادما تصمیم میگیرن که تا اخر عمر فقط با یک نفر باشن یا بتونن یه نفرو همه جا تحمل کنن :دی. ولی خب این انتخاب بعضی از ادمهاست که اغلب هم اتفاق می افته. شاید خود منم یروز اینجوری فکر میکردم. این که دیر یا زود باید ازدواج کنم.  باید مثل بقیه زندگی کنم. باید باید باید.... ای
بالاخره برنامه امروز یعنی دیروزم تموم شد و میریم برای برنامه ی یکشنبه که من تمرکزم بیشتر روی کتاب هست فکر میکنم یک روز درمیون باید باشه.  یه روز زبان یک روز کتاب اما در هر صورت هردوشو انجام میدم هر روز. 
داشتم فکر میکردم چقدر سبک زندگیمو دوست دارم. این که خودم با خودم خوشم کار میکنم به چیزهایی که دوست دارم میرسم سرم به کار خودم. البته نه این که هیچ ارتباطی با ادمها نداشته باشم درسته کم هستن اما هستن. اما این راهی که پیش گرفتم رو واقعا دوست دارم
سلام
راستش بعضی از ما در زندگی مون یه رفیق مزخرف داشیم که گند زده به هدف و مسیر و زندگی مون. کسی که زیر آب مون رو پیش بقیه زده، دیگران رو باهامون بد کرده، ما رو از هدف مون دور کرده. واسه من این آدم جزو دوستانی نبود که خودم انتخاب شون کرده باشم، چون من آدمی هستم که دوستانی رو انتخاب میکنم که شبیه خودم هستند و رابطه ی عمیق و پایداری باهام دارن. 
من با نارفیقی رفیق شدم که انتخابم نبود، اومد سر راهم و من نتونستم برش دارم، الان به خاطر اذیت هایی که دا
 •جروبحث‌شان سر یک چیز بی‌خود بود و از جایی که می‌دانستند این تهدید و خط و نشان کشیدن‌هاشان برای یک‌دیگر، دیگر روی احساسات من اثر ندارد، لذا از مستر به عنوان سفیر سوییس استفاده می‌کردند. اگر فکر می‌کنید اینجور وقت‌ها هم من اتریش‌بازی درمیاورم و میانجی‌گری می‌کنم باید بگویم که سخت در اشتباهید. راستش من گینه‌ی بیسائویی بیش نیستم.قبل‌ترها روسیه بودن جواب می‌داد حالا اما نه. داشتم می‌گفتم، نشسته‌بودم و کف پاهام را به میله‌های بخار
نشونه‌های راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون می‌شم و فکر می‌کنم بی‌خیالش بشم اما هربار که می‌خوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار می‌گیره که تو مسیر نگهم می‌داره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بی‌خیال این ریسک می‌شدم و می‌خواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آینده‌ای که من برای خودم تصور می‌‌کنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت می‌گفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو می‌کرد
مدتی‌ست ننوشته‌ام. آنقدری که آخرین نوشته‌ام را هم فراموش کرده‌ام که چه بود و چه وقت نوشته‌ام ولی ننوشتن‌ام دلیل بر بی‌اشتیاقی‌ام نبوده و نیست.
این چند مدت بسیار سریع گذشت؛ حتی خیلی سریع‌تر از آن که بتوانم ثبت‌شان کنم. دقیقا مثل همیشه، فکرهای بزرگ و دستانی که روی هم ثابت‌اند و کاری نمی‌کنند. تصمیم‌های شاید بزرگی گرفتم و احساس می‌کنم افق دنیایی تازه به روی‌ام گشوده شده است.
بزرگ‌ترین اتفاق این چند وقت که خیلی نگران‌اش بودم و بابت‌ا
سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟
حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون
.حداقل کسی به خودم یاد نداد این اصل مهمو .شاید اگر روزی تصمیم ام عوض شد و بچه داشتم اولین نکته ای که از دوره بزرگسالی بخوام به بچه ام‌یاد بدم همین باشه که :
"هر انتخابی که میکنی ،خیلی از‌ موقعیت ها و رشد های دیگر رو از دست میدی ،فقط حواست باشه "
مثلا شنیدن این جمله دردناکه و حتی میشه ازش استفاده کرد برای تنبل شدن و انتخاب نکردن ،از ترس اینکه نمی خوایم چیزی رو از دست بدیم و طردش کنیم .ولی خوب این درست نیست .مثالشو براتون میزنم 
 همکلاسی ام ،اون ان
اهنگ هاج و واج از ارش پور زارع

یه کافه یه قهوه یه چند ساعتی بسه
تصور کنم اینجا کنارمه
خلوتمو کسی نشکنه
تا کجا گیج و ویج روزا رو سر کنم
تا کجا هاج و واج سینه مو سپر کنم
یه کافه یه قهوه یه چند ساعتی بسه
تصور کنم اینجا کنارمه
خلوتمو کسی نشکنه
تا کجا گیج و ویج روزا رو سر کنم
تا کجا هاج و واج سینه مو سپر کنم
تا کجا راه من مقصدی نداره تا کی
سرزنش میکنم خودم خودم رو تو نکن
سخت نفس میکشم تو سخترش نکن
انتخابم تو بودی  و زندگی نزاشت
تو جز من هیچ کسو باور نکن
* سلام. یکم دیره ولی سال نوتون مبارک:))
حالتون چطوره خوبین؟
من خوبم:))
** خب میبینم که از پارسال تا الان حضورم چقد کمرنگ شده اینجا و حتی یه پست هم نذاشتم! راستش یکم درگیر بودم. درگیر یه سری چیزها و بیشتر درگیر سفارشا بودم. به لطف دوستان کلی سفارش دستبند داشتم از قبل عید تا الان:)) و هنوزممم دارم میبافم:)))
*** عید امسال با اینکه همه در خانه بودن، اما برای من خیلی قشنگ بووود^_^ نه که بیرون رفتن رو دوست نداشته باشم ولی در خانه بودن رو هم خیلی دوست دارم:)))
و
1 ) دلم واسه مستر شین تنگ میشه بعضی روزها ، البته نه اون شکلی که فکر کنید ها فقط دلم
میخواست میشد ببینمش، اونم نه هر روز هر روز ک ، مث همون نمایشگاه که چند ساعت باهاش
بودم این بار هم موقعیتی پیش بیاد که چند ساعت بتونم باهاش قدم بزنم و حرف بزنم ... ولی دیدارش
به این زودی ها از محالاته... :(
2 ) تنگ بازی پسرا بعد از ازدواج از چندشناک! ترین رفتار های ممکنه ... پارسال عموجیمز خودش اومد
در مورد بیماریش با من حرف زد ازم خواست که واسش بیشتر اطلاعات جمع کنم ، ت
خیلی وقت نیست که اینجام و هنوز وبلاگ های زیادی هستن که باید با اونها آشنا بشم . به همین خاطر قطعا وبلاگ های خیلی خوبی هستن که من ازشون خبر ندارم و از دایره ی انتخابم خارجند . البته این پویش هم برای همینه که ما با اونها آشنا بشیم . 
و اما وبلاگ هایی که به نظرم وبلاگ های مؤثری هستن  :
۱- یادداشتهای یواشکی aramestan.blog.ir : این وبلاگ در مورد شخصِ من بعلاوه ی خانوادم بعلاوه رفیقم موثرترین وبلاگِ بیان بوده . چون با قلمی تاثیر گذار و پر احساس کتاب یادت باشد
خودمو بغل کرده بودم. اشکام بی صدا میریخت. سرمو نمیاوردم بالا که نگاهم به نگاه مامان و بابا گره نخوره. داشتم به جمله ی "اشکهایی که بعد از شکست میریزید همان عرقهاییست که نریخته اید" فکر میکردم. میپرسیدم واقعا همینطوره؟ و راستش به نظرم اومد که این جمله غلط باشه. احتمالا تنها نفری که وقتی نتیجه شو دید، به جای کم کاری ها، تلاش هاش اومد تو ذهنش من بودم. اون لحظه داشتم به تمام پنج صبح هایی که بیدار میشدم و درس میخوندم فکر میکردم. داشتم به چرتهای ده دقی
به مها میگم حالم خوب نیست مست خوابم پیش خودم میگم دلم میخواد گریه کنم. ازش میپرسم به نظرت میتونم با این وضعیت کتابمو تموم کنمو کارامو انجام بدم؟ میگه هیچ چاره ای نداری خودتو غرق کارهات کن وگرنه برای ما هیچ کاری جز خوابیدن یا گریه کردن نمیمونه. خودتو غرق کتاب کن اونوقت میبینی حتی نمیفهمی چجوری تمومش کردی و لذت هم میبری. پیش خودم میگم درست میگه نه با خواب وضعیت من درست میشه نه باگریه و کار نکردن باید راسخ باشم مثل قدیم پافشاری کنمو کتابمو بخون
دوباره خواب بعدازظهرم با کابوس زهرمار شد! تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این موضوع رو با خودم حل کنم! ( هرچند که چشمم آب نمی خوره!اما حداقل تلاشم رو میکنم!!!!!
به خودم گفتم دختر سفت و سخت پای اعتقاد و انتخابت بمون ! تامام!
و دوم اینکه بلند شو و به "ش" پیام بده و حرف دلت رو بزن و راحت شو ! تامام!
بهش پیام زدم و گفتم:( دلم داره از نگفتن این میترکه ! من خوندم که اگه اوایل که بچه دار میشی گریه کنی؛ عصبانی شی،دلت بچه رو نخواد طبیعیه! حالت روحی و فیزیولوژی طبیع
ماه رمضان همیشه برای من ماه خاصی بوده. ماهی که با تمرکز بر روی خودم برایم معنی پیدا کرده است. زیارت هم برای من همین حس را دارد. جایی که می‌روم و به حاشیه‌ها فکر نمی‌کنم و فقط به حال خودم و درونم توجه می‌کنم. انگار هر جا و هر زمانی فرصت این کار برای انسان فراهم نیست یا حداقل من بلد نیستم که همه جا و در همه‌ی لحظات به حاشیه‌های زندگی دل نبندم و حواسم را جمع آن مهم‌ترهای وجودم کنم. 
امسال اما رمضان طور دیگری است. نمی‌توانم روزه بگیرم و یک عزیز ک
هرچند مدت هاست به عشق و عاشقی نمی اندیشم و به عقیده ی خودم برای عاشقی کمی پیر شدم و علاقه ای اگرچه اندک را برای شروع یک زندگی مشترک کافی می دانم ، ولی دیشب به این فکر می کردم که در این عصر درد و رنج و جنگ و بیماری و مرگ های ناگهان بایستی همسرم به قدری عاشقم باشد که اگر فقط مدت کوتاهی هم در کنارش بودم از اینکه انتخابم کرده پشیمان نباشد و من هم به اندازه ای عاشقش باشم که اگر در جواب نخستین «دوستت دارم»ی که بر زبان و جان جاری می سازم ، بگوید فقط یک رو
امروز آخرین جلسه‌ی قبل مرخصی‌ام رو با استادام داشتم تا به جمع‌بندی برسم که قراره بعد از برگشتن از مرخصی چه کنم. وسط بحث‌های تکنیکالی که با هم داشتیم بدون هیج مقدمه‌ای النی ازم پرسید که قصد دارم بعد از دکترا چی ‌کار کنم. بارها به این سوال فکر کردم اما نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید ذهنم سفید سفید بود. نمی‌دونستم جواب درست به این سوال چیه. مثل کسی برخورد کردم که اولین باره داره این سوال رو می‌شنوه و بهش فکر میکنه. گفتم سوال سختیه و بعد شروع کرد
امروز آخرین جلسه‌ی قبل مرخصی‌ام رو با استادام داشتم تا به جمع‌بندی برسم که قراره بعد از برگشتن از مرخصی چه کنم. وسط بحث‌های تکنیکالی که با هم داشتیم بدون هیج مقدمه‌ای النی ازم پرسید که قصد دارم بعد از دکترا چی ‌کار کنم. بارها به این سوال فکر کردم اما نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید ذهنم سفید سفید بود. نمی‌دونستم جواب درست به این سوال چیه. مثل کسی برخورد کردم که اولین باره داره این سوال رو می‌شنوه و بهش فکر میکنه. گفتم سوال سختیه و بعد شروع کرد
باید خوشحال باشم که هرکاریم بخوام بکنم، هیچکسی رو ندارم؟ مگه من نبودم که میگفتم تنهایی حالم بهتره و خوشحالترم؟ اگه ر. این وضعیتمو ببینه، چی میگه؟ آخرین باری که منو دید برمیگرده به ۷-۸ سال پیش. نمیگه یه آدم دیگه با اسم من داره زندگی میکنه؟:) هر آدمی که گذاشته دیگرون روش برچسب درونگرا بودن رو بزنن، از اول اولش اینجوری نبوده. منم دوره‌هایی که کلی دوست داشتم و باهاشون بیرونم میرفتم داشتم. دوره‌هایی که با کل کلاس دوست بودم رو داشتم و هرچی جلوتر ر
شوخی یعنی چه؟ لغت نامه‌ی دهخدا میگوید شوخی کردن یعنی بی حیایی کردن یا سماجت کردن، من کف دستم را بو نکرده یودم در این دنیا افرادی هستند لحن غیر جدی را به اشتباه شوخی میگویند، من ادمم، مردم غیرت دارم، از من خواسته می‌شود بی تفاوت باشم، تا اسمش اعتماد گذاشته شود، وقتی نمی توانم بی اعتماد باشم به من تهمت هیچ کمکی نکردن میزنند. انگار نامه‌ی اینترنتی قبلی را عمه‌ام نوشته باشد، انگار کم سر این مسئله استرس کشیده‌ام، انگار همه‌ی من فراموش میشود،
سلام مهربونم
امروز بعد از یک هفته که از سفر برگشتیم دلم خواست باهاتون نوشتنی حرف بزنم تو این یک هفته یه چیزایی حالمو عاالی کردن بازگشت دوباره به سمت کتاب ملت عشق و پیشنهادش به یه آدم خووب که اونم مشتاقانه داره  میخونه کتابو چقد خووبه پیدا شدن آدمی سرراهت که افکار و علایقش بهت شبیه باشه فاطمه انسان دوستداشتنیه و هزااران بار شکر بابت قراردادنش سر راهم مهربونترینم میدونم که هر لحظه حواستون بهم هست و نمیذارید هیچجایی دچار ناراحتی و ناآرومی شم
دانلود آهنگ جدید غیرت از کامی یوسفی با بهترین کیفیت + پخش آنلاین
مشکل من از اونجا شروع شد ، که فهمیدن نقطه ضعفه منیمن رو تو بد حساسم اینو بدون ، خواهش ،بدون من هیچ جایی نری
دانلود آهنگ غیرت از کامی یوسفی با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
متن و ترانه آهنگ غیرت – کامی یوسفی
تعریف خاصی از عشق و عاشقی ندارمفقط میدونم وحشتناک روت حساسماینم مخاطبش توییآمشکل من از اونجا شروع شد ، که فهمیدن نقطه ضعفه منیمن رو تو بد حساسم اینو بدون ، خواهش ،بدون من هیچ جایی نر
خاطره مادر الکی
خاطره : مادر الکی !!!
 
خاطره مادر الکیخیلی عشقولانه بودن! شوهرش ازش دل نمی کند و خیلی نگران بود! اولین بار بود که خانومش رو تنها می فرستاد سفر!منم هم خنده ام گرفته بود از دستشون هم حرصم،
ولش کن دیگه پسرجان…اخرش طاقت نیاوردم و رفتم جلو و گفتم آقا من تا قم میشم مامان خانومت، شما اصلا نگران نباش! اونم انگار تا حدی خیالش راحت شد خانومش رو به خدا سپرد و رفت!
دختر محجبه و قشنگی بود! می خواست بره به مادرش سر بزنه، توی کوپه که جا گیر شدیم
امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 
در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 
اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/
اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))
استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست
فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که د
     دو روز پیش بسیار آزرده خاطر شده بودم. دلم به درد اومده بود. سعی کرده بودم یک دوست همسن و همجنس برای پسرم در محل زندگیمون پیدا کنم و بعد از جستجو و ارتباط های اولیه، برای اولین بار به منزل هیراد رفتیم. پسرم اولش از رفتن به ددر جدید خیلی خوشحال شد. با خوشحالی سمت اسباب بازی هایی که جلوی در گذاشته بودن رفت، ولی تا به هرچیزی دست میزد، هیراد با خشم از دستش می گرفت. فرقی هم نمی کرد که مثلن ازون توپ، 10 تای دیگر هم روی زمین بود. به محض اینکه پسرم ممان
از وقتی "ش" بچه دار شده حتی یک شب رو هم بدون کابوس نگذروندم. خیلی برام سخت بود که باور کنم کسی که همیشه الگوی یه زن موفق بوده و توی کارش درجه یک حالا شده مادر خانواده و طبعا از خیلی کاراش دست بکشه!
برای مدتی کلاساش رو کنسل کنه ! درد زایمان بکشه! بچه داری کنه! غذا بار بذاره! بچه شیر بده! به دست یافتن دوباره خوش اندامی که حالا دیگه نداره فکر کنه...!
قراره تو این وبلاگ خود واقعیم باشم دیگه! خود واقعیم همیشه آدم ساپورتیو و به به چه چه گویی نیست! به جرئت م
داستان درباره زنی متاهل به نام سولوئه که پدر و خواهرهاش مدام تحقیرش می کنن اما اون اصلا به این صحبت ها توجهی نمی کنه و ادامه می ده! سولو مصمم تر از این حرفاست. (این اخلاقشو دوست داشتم!) بعد سعی می کنه یه شغل برا خودش دست و پا بکنه و پاش به یه دفتر رادیویی می رسه...
حالا جدای از اینکه کارش یعنی در واقع اونجوری که قرار بود کار رو پیش ببره دوست نداشتم و مطابق با فرهنگ ما هم نیست و حتی پذیرشش برای یه هندی هم راحت نیست اما ویدیا بالان بی نهایت خوب نقشش رو
والا داشتم زندگی خودم رو میکردم.میخوردم.میخوابیدم.درسم رو میخوندم.تفریحم رو میکردم،
ویژگی های خوب و بد خودم رو داشتم.گاهی هم فکر میکردم...
تا اینکه یهو دیدم عه!،یه چیزایی دارن میگن در مورد رشد و مسیر و حرکت و فلان و بهمان.
منی که شاید ندونسته مثل بقیه تلاش هایی میکردم توی این راه ولی اختصاصی به این لغات فکر نکرده بودم،یه دفعه افتادم تو نقطه ی آغاز این مسیری که میگن،یا راستشو بخوام بگم بیشتر جوگیر شدم.
دیدم حرف از کتابِ،گفتم من باید مثل بقیه بی
میدونم خیلی حِس و حالِ بهتری دارم از تابستون تا الان...!
هم خیلی پخته تر و منطقی تر... !
درسته گاهی یه بحث هایی پیش میاد که عمیقا دلم میگیره یا یکسری رفتارها از خیلیا میبینم و ناراحت میشم ، یا وقتی واسه یکی از جون مایه میزارم و سعی میکنم واسه خوب شدن حالش و یک جوره دیگه جوابمو میده انگار که کلا منو نمیشناخته ! 
دارم خودمو بزرگ میکنم و به نوعی طرز فکرمو پرورش میدم که تو قرار نیست برای متقابل بودن رفتار بقیه آدمِ خوبی باشی و نمک نشناس نباشی، تو باید
چالش زیارت (6)
برای انتخاب دانش آموزان منتخب اردوی علمی مشهد، یک جلسه مصاحبه در روستا شکل داده‌ایم. سوالات مصاحبه، در کنار میزان موفقیت‌های علمی و فرهنگی دانش آموز در سطح مدرسه، شهرستان و استان، ملاک نهایی ارزیابی نخبگان منتخب اردو هستند! پس سوالات مصاحبه مهم و تعیین کننده است. فاطمه نیز، این را خوب می‌داند.
- شما بفرمایید که صمیمی ترین دوستت کیه؟ و چرا؟
- صمیمی ترین دوستم مهدیه است. نه خودشو لوس میکنه نه به خودش مغروره. مهدیه، رازدار و امان
خب. میدونی که بعد از جریانات پارسال، دیگه اصلا حس خوبی به این مسابقه فرهنگی هنری نداشتم. مسابقه‌ای که پنج شیش سال پیش برام
به شدت ارزشی و مهم تلقی میشدن الان چیزی بیش از یک شوخی محسوب نمیشه.

وقتی خانم معاون اومد دم کلاس و تحت
عنوان "خوش‌خبری" گفت که من و فاطمه اول شدیم و باید بریم مرحله‌
استانی، با امیدی ناامیدانه پرسیدم: شعر که نشد نه؟

گفت: نه ولی خب حالا
رنگ روغن اول شدی دیگه. وسایل یادت نره‌ها. گفتن بومت 45 در 60 بومیران یا وینزور. رنگاتم وست
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
در زندگی معمولا زود تصمیم می‌گیرم. خیلی از تصمیماتم هم در نیمه‌ی راه شروع نشده به پایان می‌رسد اما امروز با یک حال و هوای جدید و یک بسته‌ی تصمیمات جدید از خواب بیدار شدم. لیست کارهایی که این مدت به بهانه وقت نداشتن به تعویق‌شان انداخته‌ام سرریز کرده است و حالا درست نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم. کتاب‌هایی که مدت‌ها قصد داشتم که خواندن‌شان را شروع کنم به دست گرفته‌ام. چندتایی را تمام کرده‌ام و یک به یک از لیستم خط می‌خورند اما دلم میخو
هوس زن گرفتن به‌سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالیِ خانواده‌ی همسرم پایین‌تر از خانواده‌ی خودم باشد، تا بتوانم زندگیِ بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رییسم رسید، چون به صرفِ نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رییس من «عاصم» است، اما کارمندان به او می‌گویند «عاصم جورابی!»
سرِ ساعت به رستوران رفتم. رییس تا مرا دید گفت: «چون جوانِ خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی، می‌خوام نصیحتت کنم». 
بعد از یک هفته و شش روز فرار و بی خبری محض از کلاس های دانشگاه،واتس‌اَپ را باز می‌کنم.با یکی از رفقایم تماس صوتی می‌گیرم.متعجب می‌پرسد«زنده ای یا نه؟» تمامی اتفاق های ریز و درشت کلاس ها را برایم تعریف می‌کند.حتی اتفاقات مزخرف و خاله زنکی!از امتحانی که به دلیل تقلب گسترده بچه ها باطل شده  تا استادی که اعلام کرده عده‌ای باید درسش را سریعا حذف کنند و من و خودش هم جز آنهاییم و اساتید دیگری که تاریخ امتحان تعیین کرده اند و استاد احمقی که می‌خو
سال 97 هم با تمام فراز و نشیب هاش داره طی میشه و سال 98 فرا میرسه ..
امسال هم بزرگتر- با تجربه تر- تا حدودی پخته تر و یه جاهایی هم بچه تر تر شدم ...
اهداف دینی ام خیلی هاشون به سرانجام نرسیده و دارم تلاش میکنم .. یه وقت هایی نا امیدم و یه وقت هایی امیدوار ...
اکثرا امسال خسته بودم ... هم روحی و هم جسمی ... انگار توانم خیلی کم شده ... گاهی انقدر انرژی دارم که تا دیروقت به کارهای خونه میرسم و خییییییییییییییییییییییلی مهربونم و همه چی سر جاشه و یه وقت هایی به ش
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
امسال سخت‌ترین، پیچیده‌ترین، شیرین‌ترین، غمگین‌ترین و در یک
کلمه عجیب‌ترین سال زندگی من بود.
 
صدای مهدی ساکی در گوشم می‌پیچد «خوشا فصلی که دور از غم،
همه کَه شُنَه وا شُنَه»
 
خودم هم تعجب می‌کنم چطور هنوز در انتهای سال زنده مانده‌ام.
یعنی شاید جایی از دست حوادث در رفتم و بنا نبود پایان سال را ببینم اما همچنان
نفس می‌کشم و همین این سال را عجیب می‌کند.
 
امسال غمگینانه‌ترین گریه‌ها را سر دادم. بلندترین هق‌هق‌ها.
عزیزانی از دنیایم ر
توی این 8 الی 9 ماهی که فعالیت داشتم (قبلش فعالیتم به مدت یک سال صفر بود)
 
این ماه آخری از همه ماه ها بیان شلوغ تر و به نوعی باحال تر شده بود و دلیلش هم مشخصه :
کرونا :|
با این حال این روزهای بیان چالش در چالش شده !!! 
 
منم دعوت شدم و خیلی ممنون که دعوت کردین(خیلی ها دعوت کرده بودن گفتن که همه دعوتین اونها رو من حساب کردم و خیلی ممنون ) اما با اجازتون توی دو تا چالش شرکت میکنم .
یکی 8 لبخند 98
و یکی دیگه هم 
برنامه هایی که قراره برای سال بعد داشته باشیم.
دارم فکردمیکنم اینجا نمیتونه دفترچه ی خاطرات باشه. حداقل حالا. خاطرات برای کسی هست که کلی اتفاق براش میفته در روز و زندگی پر فراز و نشیبی داره احتمالا نه منی که همش خودممو خونه و کارهام .بیشتر باید گفت دفترچه درگیریهام. یا دفترچه شخصی. نمیدونم به هرحال. من تنهام. خیلی زیادهم تنهام. از این موضوع ناراحت نیستم راستش این روزا حوصله اطرافیانم رو ندارم. حوصله هیچکسو و دلم میخواست فقط خودم باشمو خودم. نه به خاطر این که فکر کنی اونا مشکل دارنا. نه. به
دوستی نظرسنجی اینستاگرامی گذاشته بود با این سوال که:
کدوم لباس بچگی‌تونو یادتونه؟
نوشتم:
من یه پیراهن قرمز بافتنی داشتم که از نظر هنری، شاهکار بود. تلفیقی از قلاب و میل، نصفش از پایین به بالا و نصفش از بالا به پایین بافته شده بود. با دامن و آستین تور باف (کار دست مادرِ هنرمندم حفظها الله)
با دو تا دکمه طلایی نگین دار روی سرشونه که انگاری تو نگین‌هاش لامپ روشن کردند. (من فقط این دکمه‌هاشو دوست داشتم).
خیلی خوشگل بود. ولی من از رنگ قرمز متنفر بو
دوستی نظرسنجی اینستاگرامی گذاشته بود با این سوال که:
کدوم لباس بچگی‌تونو یادتونه؟
نوشتم:
من یه پیراهن قرمز بافتنی داشتم که از نظر هنری، شاهکار بود. تلفیقی از قلاب و میل، نصفش از پایین به بالا و نصفش از بالا به پایین بافته شده بود. با دامن و آستین تور باف (کار دست مادرِ هنرمندم حفظها الله)
با دو تا دکمه طلایی نگین دار روی سرشونه که انگاری تو نگین‌هاش لامپ روشن کردند. (من فقط این دکمه‌هاشو دوست داشتم).
خیلی خوشگل بود. ولی من از رنگ قرمز متنفر بو
امروز کارم رو از دست دادم. کاری که حدود سه سال و نیم درگیرش بودم. کاری که از طرف خانواده و اطرافیانم جدی گرفته نمیشد؛ برای خودم اما، به معنای واقعی کلمه "کار" بود. کاری که مجبور به پذیرشش نبودم، انتخابم بود و به خاطرش کلی سرزنش شدم، با این حال تو هر شرایطی محکم و امیدوارانه پاش وایستادم و حتی دیگران رو هم به صبوری تشویق کردم. خیالم این بود شریک فعالیتی هستم که ارزش بیشتری از صرفا یه کار معمولی با هدف کسب درآمد و... ایجاد میکنه. خیالم این بود که ه
امروز کارم رو از دست دادم. کاری که حدود سه سال و نیم درگیرش بودم. کاری که از طرف خانواده و اطرافیانم جدی گرفته نمیشد؛ برای خودم اما، به معنای واقعی کلمه "کار" بود. کاری که مجبور به پذیرشش نبودم، انتخابم بود و به خاطرش کلی سرزنش شدم، با این حال تو هر شرایطی محکم و امیدوارانه پاش وایستادم و حتی دیگران رو هم به صبوری تشویق کردم. خیالم این بود شریک فعالیتی هستم که ارزش بیشتری از صرفا یه کار معمولی با هدف کسب درآمد و... ایجاد میکنه. خیالم این بود که ه
امروز کارم رو از دست دادم. کاری که حدود سه سال و نیم درگیرش بودم. کاری که از طرف خانواده و اطرافیانم جدی گرفته نمیشد؛ برای خودم اما، به معنای واقعی کلمه "کار" بود. کاری که مجبور به پذیرشش نبودم، انتخابم بود و به خاطرش کلی سرزنش شدم، با این حال تو هر شرایطی محکم و امیدوارانه پاش وایستادم و حتی دیگران رو هم به صبوری تشویق کردم. خیالم این بود شریک فعالیتی هستم که ارزش بیشتری از صرفا یه کار معمولی با هدف کسب درآمد و... ایجاد میکنه. خیالم این بود که ه
امروز اولین باشگاه کتاب خانومای تابستونمون بود. تقریبا همه مسافرت بودن و تازه برگشته بودن و ظرف یکی دو هفته هم قراره دوباره برن سفر. برای این نشست، من پیشنهاد داده بودم کتاب من پیش از تو رو بخونیم. کتاب چهار سال پیش که من می اومدم آمریکا، تازه ترجمه شده بود و ظرف مدت کوتاهی به چندمین چاپ رسیده بود. اینجا هم برای مدت طولانی ای توی فهرست کتاب های پرفروش نیویورک تایمز قرار داشت. نکته اینجاست که سالانه هزاران کتاب توی آمریکا منتشر میشه برای میلیو
چقدر خوبه باتمام این که گاهی حالم بهم میریزه اما آرامش توی زندگیم هست و فکر میکنم این خیلی برام مهمه و باهاش راحتم. نیازی به توضیح نیست که بخوای به بقیه بدی. به جز یه چیز که اونم میگم. من خودممو خودمو دنیامو شاید تعداد محدودی از آدمهایی که دوسشون دارم که اونم البته زیاد نیست درگیریم باهاشون و حواس پرتی ندارم. یا کسی که بخوام و مجبور باشم خودمو باهاش هماهنگ کنم.
راستش به نظر خودم جنبه هم شاید نداشته باشم. میترسم از کارم عقب بمونم. حوصله هم ندا
به نام خدا. سلاااام. امیدوارم حالتون خوب باشه. من که عالی ام. برای شروع به نظرم لازمه که خودمو معرفی کنم خدمتتون.
صبح سی امین روز بهمن ماه سال 1373 در خانواده ای مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشودم. اسممو گذاشتن علی چون روز تولدم با روز ضربت خوردن حضرت علی (ع) یکی شده بود. همه میگن خیلی بامزه، دوس داشتنی، شیطون و تپل بودی و خلاصه همه عاشقت بودن. تا سه سالگی اصفهان بودیم و بعدش برای دکتری خوندن پدرم عازم تهران شدیم و من اونجا مهد کودک (الفبا رو اینجا یا
قاب موبایل مزین به تصویر شرلوک عزیز را روی پیشخوان گذاشت و به انتظار ایستاد، هلهله‌ی محکمی، سکرانه تا بالای گلویم آمد که نگهش داشتم، دست بردم که برش دارم و بگویم همین لطفا، دست بردم که زیپ شخصیت‌دانم کشیده شد، آنجایی از هری پاتر، در سالن اسرار، گوی‌های پیشگویی روی زمین می‌افتاد، خرد می‌شد و هاله‌ی شبحین، نجواکننده، به بیرون می‌سرید، شبیه همان، زیپ شخصیت‌دانم باز شد و شبح‌ها دانه دانه بیرون ‌‌می‌آمدند، هر کدام چیزی نجوا می‌کردند و
فاطمیه 1433، مصادف با اردیبهشت1391دانشجوی
سال آخر بودم. شدیداً سردرگم و خسته. از همه جا بریده. یک روز عصر، نزدیک غروب،
توی دانشگاه فکر می کردم و قدم می زدم. راه های مختلفی پیش رویم بود و باید
تصمیمات مهمی می گرفتم برای ادامه تحصیل، برای ازدواج، برای فعالیت فرهنگی، برای
انتخاب برخی علایق متضاد، برای زندگی... هرچه بیشتر فکر می کردم و مشورت می گرفتم،
کمتر به نتیجه و اطمینان قلبی می رسیدم. گیج و سرگردان بودم. به خودم آمدم و
دیدم رسیده ام کنار مزار شهد
۱. برای تقویت listening‌ام
دارم کتاب داستان‌های قدیمی‌ام که CD همراه‌شون بود رو گوش می‌کنم و هر چی که می‌شنوم
رو می‌نویسم. در واقعیت امر دارم متن داستان رو بازنویسی می‌کنم! :| اینطوری
اشکالات املایی‌ام هم رفع می‌شه. این پروژه‌ی طاقت‌فرسا با کتاب The Little Princess، همون سارا کروی خودمون، شروع شد. سطح کتاب elementary هستش و می‌تونم
بگم کاملا ساده است. علت انتخابم عادت کردن گوشم به لهجه‌ی بریتانیایی هست وگرنه
متن کتاب هیچ کمکی به پیشرفتم نمی‌تونه بکنه.
فکر کن تلاش کنی تلاش کنی تلاش کنی اخرش که میرسه یا نشه یا اگر شد بخوره تو ذوقت. خیلی ضد حال. من نمیخوام این فکر ها بیاد تو سرم ولی میاد اما سعی میکنم کنارشون بزنم تا از شرشون خلاص شم. دروغ چرا میترسم برم ببینم اون چیزی که فکر میکنم نباشه اما خب من پرروئم میخوام ببینم چجوریه ببینم تجربه کنم امتحان کنم سردر بیارم ازش. 
داشتم فکر میکردم واسه یسری از تغییراتی که به زندگیم دادم چقدر خوشحالم. خوب بودنش رو الان میفهمم چیزی که زمان قبل شک داشتم. تغییر س

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها