نتایج جستجو برای عبارت :

سکوت در مقابل ی کسی که وضع مالی خوبی نداره

بسم رب
 
حتی اگر بامن حرفی نداری، باز هم با من حرف بزن..
مثلا بگو: چه خبر؟ تا من از چیزهایی که تو از آن ها خبر نداری برایت بگویم..
از روزهایی بگویم که تو نبودی...
از دردهایی بگویم که تنهایی کشیدم...
حتی اگر هم برایت مهم نبود باز هم بگو : واقعا؟
تا چانه ام گرم شود و شاید آن بین ها خسته شوم..
هیچ وقت در مقابل من سکوت نکن..
من از سکوت واهمه دارم...
سکوت اصلا علامت رضایت نیست...
من هرچه سکوت دیدم، همان رفتن بود....
 
 
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
#بیا حرف بزنیم .
₩راجع به چی ؟
#هر چی !
₩بیا سکوت کنیم .
#چرا؟!
₩چون از حرف زدن راجع به هر چی بهتره !
#آهان . باشه .
راستی شنیدی که ...
₩نه نشنیدم . قرار شد سکوت کنیم .
#میخوام اما نمیشه خب . 
₩اوهوم میفهمم . ترک عادت سخته .
بیا حرف بزنیم .
#راجع به چی ؟
₩سکوت !

روح وحشی
+دلم سکوت ذهن میخواد . زیر فشار شلوغی ذهنم دارم له میشم .
...
تحمل صدای موسیقی را هم ندارم . چیزی که واقعا دوست دارم سکوت محض ه ...
سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاستبه طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست
قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکندتفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست
میان مهر سکوت و تلاطم دل منهمیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست
همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدندرون سینه آشفته و پر از نجواست
سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل استسکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست
شاعر: نجمه مولوی
سکوت و سکوت و سکوت
شاید جایی در میان این جاده ی تاریک کسی ایستاده باشد به تماشا
به تماشای جان دادن من 
شاید کسی باشد که بخواهد جلو بیاید و ببیند از درون مردمک های حیرانم دلیل این همه سکوت را 
شاید صدای فریاد مرا شنیده باشد
شاید کسی در تاریکی ایستاده باشد.... 
سکوت با من …بی من …همه لحظه هایم سکوت است …درد هایم از سکوت استاشک هایم از وجود سکوتیست که تمام روشنی های زندگم را تیره کردهکاش نبودنبود ومن می توانستم ان را در هیچ قسمتی از زندگیم نبینم
 
 
دلتنگی فقط یک اسم مستعار استبرای تمام حس هایی کهاسمشان را نمی دانیمو هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند . . .
 
 
 
زندگی نوشتنی زیاد دارهاما گاهی هیچی پیدا نمی کنی بنویسیجز ، سکوت . . .
ادامه مطلب
 
گویا در ایران همیشه در برابر سکوت و سکون مسلط بر موسسات و آدمها و مغزها، ناگهان یکی به قصد ایجاد تحرک سر برمی دارد و  چون سکوت عظیم است، این سربرداشتن چنان تند و ناگهانی میشود که زیر پای آنکه جنبیده و سربرداشته خالی می شود و عاقبتش : اعدام، تبعید و سکوت اجباری... و اینهمه عزیزان شهیدشده اند، تبعید شده اند و از دست رفته اند تا همان سکوت دوام داشته باشد.
جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران جلد دوم ص ۵۷
 
آیه ی 38 سوره ی توبه:آیا به زندگی دنیا در مقابل آخرت راضی شده اید،با این که کالای زندگی دنیا در مقابل آخرت چیز اندکی است؟
 در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم :نسبت دنیا به آخرت مثل این است که یکی از شما انگشت خود را به دریا زند و سپس بیرون آورد.پس ببیند چه مقدار از (آب دریا )را با آن برداشته است؟!
هیچی می خواستم بگم این مدت درگیر این آیه و این حدیثم
احساس میکنم دارم فرصت ها رو از دست میدم...
این مدت خیلی سعی کردم روی سکوت کار کنم و علت نبودنم هم همین بود
پره از نداشته هاش
پره از تجربه هایی که باید جلوشو میگرفت
اون پره از هم اتاقی ای که پیشنهاد میده 
پره از دوستی که پشتشو خالی کرده 
پره از دویدن و نرسیدن به ارامشی که مدتها دنبالش گشته
اون پر شده از حساسیت هایی که هربار سعی کرد بهش اهمیت نده بدتر شد 
دخترک پره از حس تنهایی تو جمع
پره از مسخره شدن
پره از درک نشدن فهمیده نشدن
اون یه بغض بزرگ داره خفش میکنه 
دخترک خستست از نقش بازی کردن 
گاهی دلش میخواد نقش قوی هارو بازی نکنه 
بی تفاوت از کنار گرگا
گاهی بهترین حربه نه برای ضربه ی کاری به دشمن یا حریف بلکه برای آرامش چیزی نیست جز سکوت .
سکوت معمای بزرگیه که بندرت میشه صد در صد حل اش کرد . معمولا در مواجه با سکوت ما پاسخ را حدس میزنیم . گاهی قریب به یقین و گاهی غریب به یقین !
سکوت در مقابل ورود به حریم خصوصی پیام قاطعانه تری داره تا اینکه توی چشمای طرف نگاه کنی و بگی : وارد حریم خصوصی من نشو !
اینجا که اروپا نیست . مردم ما براحتی به خودشون اجازه می دن وارد حریم دیگران بشن و حتی برای دیگران نسخه بپ
سکوت کرده ایم به احترام همه حرف های نگفته ای که مانده است
سکوت کرده ایم شاید میان سکوت ها پیامبری به سخن در بیاید 
پ ن خسته ام شدید سه چهار روز هست هیچ تلفنی جواب ندادم هیچ پیامی هم......
یه دوست جدید پیدا کردم باشگاه سوارکاری داره گفته بیا کلاس سوار  کاری یه جورایی اغفال شدم برم ولی هزینش برام زیاده بعدم حالا برم کلاس سوار کاری اسب از کجا بیارم ولی تصورشم برام هیجان انگیزه اسب سواری قول داده رفاقتانه بابت هزینش باهم کنار بیایم اگه کنار اومد می
زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره،زندگی دیگران به من ربطی نداره ، زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دی
یادمون باشه ،
اگه مردی شلوار جین رو با کفش مردونه میپوشه ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه زنی با کفش پاشنه بلند پیاده روی اومد ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه پسری زیر ابروی خودشو برداشت ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه دختری قبل از سرد شدن هوا و بارندگی بوت پوشید ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه کسی لباسی با طرحی خاص رو به تن کرد ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه تو خونه ی همسایه زیاد رفت و آمد میشه ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه کسی موهای خودشو مدل خاصی کوتاه میکنه ، 
به ما ربطی ن
یه دانش آموز کلاس  نهم داشتم در ظاهر یکم عجیب به نظر میاد ولی در عمل و در نزدیک واقعا عجیبه اصلا اصلا حرف نمیزنه یادمه اولین جلسه که اومد آخر کلاس مامانش گفت این دو جلسه که نبوده چی؟ گفتم جزوه رو از بچه ها بگیر... خودش بخونه اگه جایی سوال داشت براش توضیح میدم همینا رو داشتم میگفتم بچه ها از آموزشگاه رفتند گفتم بدو برو ازشون بگیر... اما... همونجوری سرجاش موند....
گفتم خب فردا تو مدرسه از بچه ها بگیر پس فردا پس بده بهشون... میتونی؟ مامانش گفت نه... خودت
 
مجلسی که فقط رئیسش بدون مشورت با بقیه اعضای مجلس تصمیم گیرنده باشه بنظرم دیگه
لزومی نداره اون همه نماینده رو بفرستیم مجلس !!
 
مجلسی که نماینده هاش در سکوت خودشون فرو رفتند و بارها به این سکوت تن داده اند و میدن چه لزومی هست اصلا تشکیل بشه ؟!
 
مجلسی که نماینده هاش وابسته به دولت / نظام هستند و برای مردمشون تو این روزهای تلخ تر از 
زهر هیچ قدمی نتوستن بردارن ( طرح حمایتی به درد خودشون میخوره و بس ) در دوره های بعد هم نمیتونن بردارن !!
 
مجلسی که
امیر المومنین علیه السلام فرموده :
 تمام خیر در سه چیز جمع شده است:
 نگاه  * سکوت  * سخن

هرنگاهى که پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است. 
هر سکوتى که اندیشه اى در آن نباشد، غفلت است.
هر سخنى که ذکرى در آن نباشد، بیهوده است. 

خوشا بحال کسى که:
نگاه او پند، سکوت او اندیشه و سخن او ذکر باشد، بر گناهش گریسته و مردم از شرش در امان باشند.
دست من نیست
 اگه اینقدر دلم هواتو داره
اگه نمیتونه تنهات بذاره
توکه خوب میدونی نداره چاره
دست من نیست
اگه بارون میاد یادت میفتم
به کسی از تو من چیزی نگفتم
اگه دستات بیاد باز میشه مشتم
بخواب دنیا کسی با من دیگه کاری نداره
دل بی کس من یاری نداره
دل من میل دلداری نداره
خودتو دادی تنهایی یادم
نشست روی دلم غصه عالم
مگه میشه نریزه اشک آدم
مگه میشه که من یادت نباشم
دیگه این دل بلد نمیشه راشم
یه جوری زخم زدی نمیشه پاشم
بخواب دنیا کسی با من دیگه کاری ند
عما: من باید از اینجا برم
ویلیام : کی برمیگردی؟
عما : هیچوقت 
ویلیام : نه ... نرو 
عما : باید برم 
ویلیام : نمیشه نری؟
عما : نه ... نمیشه ... تو باهام بیا.... میای؟
ویلیام : نه 
عما: سکوت
ویلیام: سکوت 
عما: پس من میرم پنج سال بعد برمیگردم :)
 اگه برگردم فقط به خاطر تو بر میگردم ویلیام 
ویلیام: :) ..... پشیمون شدم ... برنگرد ... فقط موقع رفتن برام دست تکون بده :)
عما: سکوت 
 
 
سکوت معنادار بر دو قسم است: یا کسی منتظر سخن گفتن تو است و تو با سکوتت می‌خواهی او را به چیزی متوجّه کنی یا آنکه تو سکوت می‌کنی که خودت را به معنایی متوجّه کنی... وقتی نه کسی هست که منتظر سخن گفتن تو باشد و هم تو بدانچه باید متوجّه هستی دیگر سکوت چرا؟!!
 
( این لئالی از سینه‌ی بنده‌ی حقیر (الاحقر الجانی)  می‌تراود، کف دستت خوب بنویس تا خواب در چشم ترت بشکند...!)
نمیتونم اعتراض کنم...که چرا تنها درد میکشی...چرا جایگاهمو پایین تر اوردی...چرا...فاصله گرفتی...یه زمانی اگه جات بودم بدتر از اینا رو انجام میدادم...الان اما...ضد ضربه شدم...شایدم بی تفاوت...خیلی خستم...از همه چی...از دویدن و نرسیدن...از فرار کردن...از جنگیدن...از دروغ و صداقت...از وفاداری و خیانت...از دل شکستن و شکسته شدن...سکوت...سکوت...سکوت...از سکوت خستم...الان باید صدای جیغام گوش فلکو کر میکرد...ساکتم...به اجبار...اجبار...اشتباهات خودم...صلاح دیگران...بعضی وقتا
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن. 
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم. 
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بود تموم شد.
 دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه  جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها 
اگه دوست داشتن هامون همراه با احترام نباشه هیییچ ارزشی نداره.
اگه دوست داشتنمون احساس صرف باشه و همراه با آگاهی و شناخت نباشه هیچ ارزشی نداره.
اگه دوست داشتنمون با در نظر گرفتن سلایق و علایق و احساسات طرف مقابلمون نباشه هیچ ارزشی نداره.
اگه دوست داشتنمون رو نتونیم کنترل کنیم و به وابستگی تبدیل بشه هیچ ارزشی نداره.
اگه دوست داشتنمون این طوری باشه دیگه اسمش دوست داشتن نیست.
اسمش خودخواهیه.
حواسمون به واژه هایی که به کار میبریم باشه.
قداست واژه
بنظرم اگر کسی را دوست داشته باشید نمی توانید سکوت کنید. من چند بار خواستم مدتی سکوت کنم اما نتوانستم. نمی دانم اگر چیزی نمی گفتم، می آمد و می پرسید: محمد اتفاقی افتاده؟! نمی دانم فقط می دانم سکوت الان اش تحمل ناپذیر است. چیزی نمی گوید، فقط گوش میگیرد. اگر چهره به چهره بودیم می دانستم بیابم این سکوت اش چه معنی را می دهد اما الان برایم غیرقابل تشخیص است. نمی خواهم بپرسم: اتفاقی افتاده؟ می خواهم‌ در انتظار بشینم و من بگویم او بشنود. او روزی سکوت اش
 میگن یکی از این سه گزینه باعث پیشرفت میشه:
1) عشق
2) پول
3) انتقام
من گزینه سوم رو انتخاب میکنم
انتقام از کسایی ک نفرت و کینه رو ایجاد میکنن، کسایی ک حسادت رو به جونشون میخرن، کسایی ک از کوچیکترین مسائل مسخرشون پست و استوری میزارن درصورتی که کارهاشون هیچ ارزشی نداره
خیلیا از کارهای من خبر ندارن، خیلیا نمیدونن من الآن کجام و حتی قرار هم نیست بدونن
خسته ام از این همه تکبر و فخر فروشی و طبل تو خالی بودن، اهداف پوچ و مسخره ای ک هزاران نفر اون رو داشت
به مردی که زبان سکوت زن رو بفهمه ، باید گفت خداقوت!
 
اما این سکوتت رنج آورترین حرفهاست.  میدونم آزرده و دلگیری..   
الهی حال دلت همونی بشه که میخوای بشه..   آرزومه عمیقن بخندی و شاد باشی ودلت حس تازگی و زندگی رو داشته باشه..  عین اون بهاری که دوست داری باشی..      " اینروزهای من کم از حال تو نداره"   
متروکه و سکوت و صدای جغدی در شب...تمام چیزی که از نویسندگان و خوانندگان بلاگ مونده...و من سنتی که در مقابل هر مدرنیته ای ایستادم...ایستادم پشت خشت خشت این مخروبه و نمیخوام مهاجرت کنم...تا ببینم کی دست از مقاومت میکشم و خودم رو از زیر آجرهایی که روی سرم میریزن نجات میدم...
 
متن اهنگ ایوان بند به نام برف
برف ببار امشب روی تاب و تبم که نیستی رو لبم اسم تو باز یخ کرده امشبمیاد و برف باهاش هرکی که نیست برگرده امشب برگرده امشبآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفزمستونه برف و بارونه آی تورو جون هرکی دوست داریبیا برگرد این روزای سرد شبای نامرد بسه بیداریکی این درو توی هر حالت شب به شب واست باز میذارهکسی حال مارو میدونه
ما دو نفر بیداریم و سکوت شب رو می شکنیم.ما دو نفر بیداریم و با صدای خنده های پر هیاهویمان،سکوت شب را می شکنیم.دست هم را میگیریم و می دویم و از ته دلمان فریاد میزنیم تا آسمان شب صدایمان را بشنود.
و بداند ما دو نفر،بیداریم و در این سکوت شب،عاشق هم هستیم:)♡
#من_نوشته 
پایان صبرهیچی نیست.هیچ کس نتیجه کارش را نمی بیند.من همه راه ها را رفتم .بخشیدم. سکوت کردم. داد زدم.اما هیچی نبود.ادمی که لیاقت نداره را رها کن .زمان چیزی را تغییر نمی دهد.دیدنش فقط حالت را خراب تر می کند.اولین باری که احساس کردی یه ادم لیاقت نداره رهاش کن بره.صبر نکن.اگه فکر کردی دنیا دار مکافت است،از این خبرها نیست.ادم ها سرشون گرم مال ثروت وعشق شون هست.تو فقط خودت را داری.همین قدر بی پناه.همین قدر بی کس.بیشترین ضربه را از کسی می خوری که دوستش د
حق
به گمان این حقیر این 2 گرم و شاید هم کم و شاید هم بیش را اگر انسان نگه دارد، اکثر راه را رفته است.
منطقیون در تعریف حدی انسان گفته‌اند که حیوان ناطق و عرض شود که انسانیت محقق نشود الا آن گاه که ناطقیت محقق شود و ناطقیت محقق نشود مگر پس از سکوت طولانی تا آن سکوت سبب شود که بذر نطق انسان شکوفا شود.
یادم نیست که از که بود که شنیدم که فرمودند که من سالیان دراز سکوت کردم تا توانستم این مطالب عالیه را بگویم.
به قول شیخنا بهایی:
عزت اندر عزلت آمد ای فل
به نام او...
 غروب یک‌ روز زمستانی بود. دفتر شعرش را باز کرد و خواند:
چون رملهای خسته ی صحرا نشسته امبی وزن و در سکوت همین جا نشسته ام
گفتم: دست بردار، بی وزنی و سکوت صفت قاصدک هاست، اما تو که قاصدک نیستی نازنین!
لبخند زد و گفت: اما میتونم باشم ها!گفتم: من که عاااااشق قاصدکهام، چون هنوز هم به خیال خام بچه گی هایم ، فکر می کنم قاصدکها از طرف خدا برایمان خبرهای خوب می آورند. ثابت کن که شبیه قاصدکی!!
اما بعدش یادم رفت بهش بگم: شوخی کردم به خدا!
و ثابت ک
همه رفتن مراسم عزاداری و من تنها موندم تو خونه. اصلا حس و حالش رو ندارم. هم به خاطر این‌که کلا آدم‌گریزم و حوصله‌ی آدمها رو ندارم هم این‌که اگه برم آدمهای آشنای زیادی رو قراره ببینم و همه‌شونم می‌خوان بپرسن که دفاع نکردی هنوز ؟؟!!‌ یا مثلا نمی‌خوای بچه‌دار بشی ؟‌ و خب این دوتا سوال خیلی روی اعصابم رژه میره. از طرفی هم اینجا اینجوریه که هیئت می‌ره تو خیابون و زن‌ها دنبال هیئت راه میفتن و فقط تماشاکننده هستن و اینم به من حس بدی میده.همه‌ی
به اندازه‌ی همین کم‌سال زیستِ اجتماعی و خودم، درک پیدا کردم از سطح چیزی که باهاش طرفم و دیگه ابداً چیزی نمی‌زنه توی ذوق. چیزی خسته، خوشحال، هیجان‌زده و ناراحتم نمی‌کنه. همه چیز روی بالاترین حد از سطح، بدون هیچ شکلی از عمق باقی می‌مونه و حتی همین کنار هم چیدن جمله‌ها و کلمات ذره‌ای کمک به کامل گفتنِ چیزی نمی‌کنه. البته که گفتن و نوشتن ماهیتاً کم کردن اندازه‌ی مسئله‌‌ست. چون باید ذهنمون رو عادت بدیم که به شکل پیوسته از یک یا نهایتا دو سه
اگر او را دیدید به او بگویید دوستش دارم اندازه ی تمام فاصله هایی که هیچ وقت حتی در خواب هایم هم کم نشد،بپرسیدهنوز هم من را دوست دارد؟اندازه یک تک زنگ، لااقل اندازه یک سکوت پشت تلفن همگانی...
.....
پی متن؛نمیدونم این متن مال کیه و از کیه...اما مال هر کی هس ...روح امواتش شاد ...همین!
تو سربازی بهمون میگفتن که کلمات : " بشین " ، بفرما" و "بتمرگ" هر 3 تا دستور انجام یک کاره اما هر کدوم بار معنایی خودش رو در انجام دستور به طرف مقابل داره
دفعه اول مثل بچه ادم میگین بشینید تو خونتون ، ننشستید بعدش میگن اقایون خواهش میکنم بفرمائید تو خونتون ، اگه بازن نفهمیدید و چون مثل بچه ادم نفهمیدین دیگه میگن بتمرگید تو خونتون دیگه
 
عامل پخش ویروس شدین
شهر ما الوده شده - منطقه و محله ما قرمز شده
 
به خدا کرونایی شدن افتخاری نداره
مردنشم مثل ادم
مادرم آدم بی‌هیاهویی‌ست. مثال همان حدیثی‌ست که نمی‌دانم چه کسی گفته. که غم مومن در دلش است و شادی‌اش در چهره‌اش! مادرم همین است. از همان آدم‌هایی که می‌توانیم نوبل صلح را بدون هیچ پارتی بازی، با خلوص تمام به او تقدیم کنیم. از آن آدم‌هایی که دشمنش را با خوبی‌اش شرمنده می‌کند. هوای دوستانش را دارد. از همان مادرهایی که در سریال‌های بریتانیایی دیده می‌شوند. مهربان، رقیق، شیرینی‌پزی ماهر که همیشه خانه‌اش بوی وانیل می‌دهد و مینی‌مالیستی
"چطور می شود به زندگی اعتماد کرد وقتی گاهی اینهمه وقیحانه بیرحم می شود؟"
_سمت آبی آتش
وقتی بحث اعتماد به زندگی یا دنیا پیش میاد، به این فکر میکنم که طرف مقابل ما دقیقا چه کسی قرار داره. این زندگی‌ای که ازش حرف میزنیم کیه؟ خب واضحه یه شخص نیست، جاندار نیست، هیچ اختیاری نداره، حتی اختیار خودش. چون اصلاً وجود خارجی نداره. 
زندگی‌ای که ازش حرف میزنیم شاید چیزی جز خود ما نیست. و البته مربوط به گذشته‌ست. شاید ترکیبی از عملکرد ما و خدا باشه. ولی فکر م
سلام
با اینکه دیروز و امروز به شدت غمگین بودم و احساس خیلی بدی داشتم، سعی می کنم به روی خودم نیاروم و ادامه بدم.
دیگه زندگی همینه، راحت نیست، باید ادامه داد.
دارم سعی می کنم که آروم و بی صدا ادامه بدم.
هرچی بی صداتر بهتر.
سکوت و دگر هیچ
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت.. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت.. خدا سکوت کرد.

به
پر و پای فرشته‌ و انسان پیچید.. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور
انداخت.. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.. خدا سکوتش را
شکس
بر روی صفحه‌ی سیاه مانیتور روبرویم، دو جمله نقش بسته است. شما امروز میمیرید حرفی دارید؟! میخواهند مرا به حرف بکشانند. از سکوتی که سال‌هاست کنار من است دورم کنند تا به حرف بیایم، شاید هم باید بگوییم من مقصر مرگ آنها نبودم و فقط میخواستم دنیا را جای بهتری کنم.
البته بیشتر شبیه جایی مانند سکوت از آب در آمد. باور نکردنیست، این واژه غریب را حتی نمی توانی حرفش را بزنی!! فقط باید بشکنی اش تا بتوانی بیان اش کنی ، بیچاره سکوت! بارها و بار ها شکسته شد ام
زیر پتو می لرزهیه نی نی کوچولومیگه میاد سراغمشبا یدونه لو لو
نی نی چرا میترسی؟تاریکی ترس ندارهببین برات آسمونستاره رو میاره
ماه قشنگو ببیندورش پر از ستاره سنی نی نازنینملو لو وجود نداره
اتاق تو همینهکه توی روز می بینیتاریکی ترس ندارهنترس از لو لو نی نی
شب دوست ما بچه هاستنی نی لا لا کن راحتتو شب به این قشنگیباید کرد استراحت
سکوت...فریادی خاموش...می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم... خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد... اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم...در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام... من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
سکوت...فریادی خاموش...می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم... خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد... اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم...در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام... من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
آداب سخن گفتن
در اسلام باب وسیعی برای این مسأله گشوده شده، از جمله اینکه: تا سخن گفتن ضرورتی نداشته باشد سکوت از آن بهتر است. چنانکه در حدیثی از امام صادق  علیه السلام  می خوانیم: السکوت راحة للعقل؛ سکوت مایه آرامش فکر است. [1]
و در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا  علیه السلام  آمده است:من علامات الفقه: العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحکمه؛ از نشانه های فهم و عقل، داشتن آگاهی و بردباری و سکوت است، سکوت دری از درهای حکمت است. [2]البت
هر روز که می‌گذرد بیشتر از هیاهوی زندگی اجتماعی- خانوادگی خسته می‌شومدلم می‌خواهد به منطقه‌ای دور در طبیعت پناه ببرم؛ جایی که آدم‌ها نیستند، جایی که صدای سکوت را بشنوم، جایی که در خلوت محض خودم باشم
خلوت و تنهایی و سکوت برای من معادل آرامش است
دوست دارم همین فردا کوله‌ام را بردارم و به مزرعه‌ای دور دست بروم، روزه‌ی سکوت بگیرم و تنها گوش کنم
اما آدم‌ها هر روز استدلال‌هایی مثل « ما اجتماعی خلق شدیم و تنهایی دوامی نداریم»، «آدمی که تنها
بزرگواری از 20 سال آینده خودشان و منتها رجای 20 سال آینده خودشان نوشته‌اند و  چقدر خوب که میدانند چه میکنند و چه میشوند.استادی دارم که فکر کنم علاقه نیز دو طرفه است چون هر موقع کلاسی داشتیم، ایشان من را در کنار خودشان جای میدادند(این قسمت برای تعریف از مقام منیع بنده است!!!) پس از بحث‌های فلسفی که خواهش فراوانی کردم که سیر درسی به ما بدهند و ایشان قبول کردند و سیر را دادند در انتها گفتند که این سیر برای من 20 سال طول کشیده!20 سال طول می‌کشد تا انسا
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌های زندگی یک زن رو مسخره می‌کنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری این‌کار رو می‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش می‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه می‌دی این‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمی‌گم رفتم نشس
خسته‌ام از این شلوغی و روز به روز نو شدن معشوق‌ها دوربرم.
یه آدم تنها که از تنهاییش به سمت معشوق‌هایی فرار می‌کنه و هیچ کجا بقدری که نخستین معشوق دربرش به او ارزانی می‌کنه نمی‌یابه اما همچنان دست نمی‌کشه.
خسته‌تم از این تنهایی و هرزگی... از این بی تفریحی... از این سکوت مطلق جهان... باید درس بخونم ... باید تلاش کنم اما حسش نمیاد، صبح تا شب موبایل دستمه و هیچ .
خسته‌ام و افسرده و هیچ چیز جهان برام اندکی دلخوشی نداره...
وقت هایی هست که علی در سکوت، به قول خودش با آهنگ زندگی به سیگارش پک میزند. وقت هایی هست که میم در سکوت پاهای درازش را درون خودش جمع میکند و مثل یک لک لک غمگین به دیوار زل میزند و حسین آرام و قرار ندارد و با موهایش بازی میکند یا به صفحه لپ تاپش زل میزند و من... من به این سه نفر نگاه میکنم و تلاش میکنم که این سکوت لعنتی رو بشکنم اما گاهی زور سکوت خیلی بیشتر از زور مزه ریزی های من است...انگار این سکوت، منی که کمترین گره رو بین بقیه توی زندگی ام دارم در ح
 
امروز وقتی از خواب بیدار شدم،به امید دیدن برفی که داره میباره و رو زمین نشسته پرده ی پنجره ی اتاقم رو کنار زدم.انتظارم برآورده شده بود.برف به سنگینی مشغول باریدن بود و شهرم یکدست سفید پوش شده بود ...
 
خب حقیقتا تلاش کردم ادامه ى متن بالا رو بنویسم.ولی نوشتنم نمیاد.نمیدونم چی بگم بعد از دوماه سکوت.از اتفاقات این مدت.از رفت و امدها.از سفرها.از احساسات.از کارهای نیمه تمام.از ارزوها و دل مشغولی ها و دلمردگی ها.از اتفاقات اجتماعی و سیاسی که تو زند
برای هیچ کار یا تصمیمت نیاز به اجازه یا مشورت با این نداری
برای هیچ کار یا تصمیمت به خودت نگو این نمیذاره. گه میخوره برو توی شیکمش حقتو بگیر
هیچ لزومی نداره راستشو بگی! همش بپیچونش همش بپیچونش همش بپیچونش! دلیلی نداره چیزیو براش تعریف کنی دلیلی نداره از هیچی خبر داشته باشه
به نظرم با اومدنش داری بدبخت تر از قبل میشی
 به نام خدا
ماهی: راستی حوری، می‌گم شما خیلی خونسردین، حتما هیچ وقت باهم دعوا نمی‌کنین؟!
من: چرا! دعوای خواهری همه دارن دیگه!
دکتر شین: نه بابا! تو حوری رو تصور کن که جیغ می‌زنه، گریه می‌کنه، غر می‌زنه، یا جدی جدی فحش می‌ده:-)))
من: خب منم آدمم دیگه!
دکتر شین: خب نهایتش می‌گی: از تو انتظار نداشتم و بعد پنج دقیقه سکوت می کنی:-))
من: خب معمولا بعد از دعوا سکوت می‌کنن دیگه:/
ماهی: کی واسه دعوا سکوت می‌کنه آخه؟! :|

چنین تصور گوگولی مگولی طوری دوستان از
@the52hertzalone1 چه خوش گفته شاملو “سکوت سرشار از ناگفته هاست”مشکوکم اگر تاریخ ایران زمین ،ناگفته ها را بگوید چرا که لب دوخته ایم در درون در هم آواره ایم به سخت جانی مان این گمان هست که مغرورانه  به روزهای خوش ناکجا امیدواریم...#انتشارات_پنجاه_دو_هرتز_تنهایی#احمدشاملو#گفتند #که#نمی#خواهیم#بمیریم#the52whale#the52hertzalone#the52hertzwhale
یارحمان 
داستان از اونجایی شروع شد که سکوت کردیم ، گفتیم عیبی نداره بذار اینجوری حرف بزنه 
ناراحت شدیم گفتیم حالا بذار اون از ما دلخور نباشه ، بذار دلِ اون نشکنه 
غافل از اینکه نفهمیدیم کوتاهی کردن در مقابل بعضی آدم ها زیادی پُرو شون میکنه 
زیادی فکرمیکنن که جایگاه شون نسبت به بقیه بالاتره ! 
مامان همیشه با بقیه نسبتا فروتن و افتاده حال تره ، انگار بلد نیست بد باشه 
اما میدونی با بعضیا باید سنگین باشی ، سنگین نگاه کنی تا بفهمه ما هم بلدیم 
ا
کانال ما در سروش دنبال کنید
❄❄❄❄
خسته اماز نگفته هادلشوره دارماز خط بی پایان توبعضی وقتا دلم کمی سکوت میخوادوقتی همجا سکوت است دلم یکم پرتوقع میشوداون وقت اغوش گرم تورا میخوادبرای همین از این روزها سرگردان خسته امارسالی #شیما_عبادی
بسم الله الرحمن الرحیم
حرف حق گاهی تلخ است
ولی باید آن را شنید
و می شنود...
و باید آن را پذیرفت 
و می پذیرد....
و باید مدتی سکوت کرد
و سکوت می کند
تا بشنود و بپذیرد و پالایش کند 
و دوباره بشنود و بپذیرد و پالایش کند و ....
و اصلاح شود...
و چشم دوباره بینا شود....
باید سیستم جدید تقوا را متناسب با محیط جدید
روی مملکت وجودی 
نصب و راه اندازی کند....
دیگر این گونه نمی شود....
احکام جدیدی برای مراقبت از مملکت وجودی باید وضع شود....
و باید سعی کند که در شرایط جدید
آدمی از خود باید به کجا پناه ببرد؟ شاید به خلوت و سکوت
رنجی که علتش از درون باشد، تنها با خلوت و سکوت و پنهانی التیام می‌یابد، شاید البته؛ اینجا نمی‌توان از چیزی مطمئن بود.
مدتی احتیاج دارم به نبودن و اینجا نمی نویسم.
متاسفم
درست زمانی که میخام برم به علی بگم بریم یه صحبتی بکنیم یکم درد و دل کنم و یکم افکارم منظم بشه، منی که اصلا ازین کارا نمیکنم مگر در مواقعی که نوشتن جواب نده و خودم هم خسته بشم از مواجهه مستقیم باهاشون، علی میگه فاز غم دارم بریم صحبت کنیم. و من یک اقیانوس آرام فکر و خستگی دارم.
طبیعتا من سکوت میکنم علی بگه. این کارو یک عمر تمرین کردم. همیشه من کمتر گله کردم و بیشتر شنیدم چون مسئولیتم بیشتر بوده همیشه.
اما الان یک ترسی دارم،‌ شاید نتونم به علی کمک ک
هزاران فریاد در سکوت من نهفته است
اقیانوس های اشک در آه های من نهفته است
روی میرسم به آرزویم؟ 
چیزی نمانده تا با هیجده سالگی ام خداحافظی کنم...
هیجده سالگی ای که با اشک و اه گذشت
خدایا
در من چه دیدی
که کول بار غم جهانت را در بغچه ای بستی 
و روی دل من گذاشتی 
در من چه دیدی که مرا محرم راز خود کردی؟ در من چه دیدی که به اینجایم کشاندی؟ 
 
ماه می خواند، آسمان می داند و ابر می بارد. در میان ستارگان همهمه است. فریادی از ماه که سکوت را شکسته، سکوت آسمان که سنگین است و زجه ابرها که بی پایان کشیده می شوند. ماه انتظار تنهایی را می خواند، آسمان انتظار تنهایی را می کشد و ابرها انتظار رفته را می گریند.
کیستی؟
ماه در انحنای سکوت شب کوچه؟
آسمانی نشسته بر لب پنجره پرده کشیده؟
یا ابری در تاریکی اتاق چمبره زده؟
و اما پایان نمی دهم بدون تو، زمین. تو در انتظار چیستی؟ نمی دانی؟ ترسم از همین است. پر
-لوس نشو. چیزی به اسم عشق وجود نداره.
+وجود نداره؟
-نه نداره.
+پس این که ما این جاییم یعنی چی؟
-رابطه، اسمش رابطه ست. ببین همه آدما یه روز رابطه شون تموم می شه. مثلا امروز ازدواج می کنن و یه سال بعد طلاق می گیرن. خب پس عشق کجا میره؟ تموم می شه؟ مگه می شه عشق تموم شه؟
-عشق تموم نمیشه؟
+نه، معلومه که نه!
-پس وجود داره! فقط تموم نشده... یه چیزی درست وسط قلبت، چیزی که تموم نشده!
+اوهوم، خب تو بردی. آره تموم نمیشه. تمومت می کنه مثل خنجری که آروم آروم تا خود اس
#سر:
سر به هوایم کردی
به خیالت بگو
گاهی در تب و تاب رویا
سری به خواب من بزند

#چشم:
مژگان چشمانت
عشق را ماهرانه
بر ایوان مداین دل
و آب و آیینه چشمم دوخته است

#سکوت:
به دیوار ترک خورده سکوت
تکیه داده ام
واژه های دلتنگی
همراهی میکنند
با آواز پر هیاهو غصه
قصه سکوت ام را

#دلتنگی:
طوفان دلتنگی
شاخه های صبرم را
به پنجره خاطرات میکوبد
و تو فراموش کرده ای
در قهقهه ی خوشیهایت
هق هق دلتنگی ام را

#خدا:
آغوش خدا همیشه باز است
اگر بنشینی 
عاشق وار پشت درب
با
بسم الله الرحمن الرحیم
سعی کردم بپذیرم همه چیز رو و خوشبختی رو بسازم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت حالم عالی بود
اما انگار امتحان ها تمومی نداره و حس خوشبختی دوامی نداره...
اشکالی نداره این دنیا پایان داره ولی زندگی انسان نه
میدونین ترسم از اینه که به خاطر این نارضایتی ها زندگی ابدیم تحت الشعاع قرار بگیره
+ازاینکه قصه های سرگذشت رو کامل نکردم عذر میخوام اصلا مرور خاطرات برام جذاب نیست
این هفته کتاب دو قرن سکوت اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب را خواندم. کتاب تاریخی بسیار خوب و جذابی است و اطلاعات بسیار مفیدی را در اختیار قرار می دهد. 
 
استنادات تاریخی ایشان به نظرم بسیار خوب و به جا است و به همه شما عزیزانی که احتمالا این کتاب را نخوانده اید هم توصیه می کنم حتما خواندن این کتاب ارزشمند را از دست ندهید.
 
شاد باشید
حرف بزن سخن بگو سکوت توست آتشینسهم من ازسکوت تو عزلت خامشم ببینیارمن ای نگارمن ای همه بود وهست مننگو سخن زرفتنت مکن دل مراغمینحضورتوست رویشی زعطر لاله زارهامهر تو هم بشارتم دهد زشعر دلنشینیاد تو جمله هست من عشق توپای بست مندردل من ببین زدی شراره های آتشینیاورمهربان من عشق تو زیب جان منای تو تمام عشق من برتوهزار آفریننگارخوب ونازنین نام توخوب ودلنشینبرای توسروده ام سخن به شعر بی قرین
فیلم رحمان 1400 درواقع محصول منوچهرهادی نیست محصول برخورد سیب‌زمینی‌وار ماست. یک گناه در سه جا، سه عقاب متفاوت داره.
کسی که در خانه گناه می‌کنه ضررش به خودش می‌رسه. 
کسی که در جامعه و خیابان گناه می‌کنه گناهش بیشتره. چون بقیه می‌بینند قبح گناه ریخته می‌شه  یا ممکنه تکرار کنند. 
 کسی که در جامعه  گناه می‌کنه و به گناهش افتخار می‌کنه عقابش خیلی خیلی بیشتره. چون داره الگوسازی گناه می‌کنه. منکر رو داره معروف جلوه می‌ده.
گناه یک آدم عادی در ج
معنای نهان در پس سکوت
سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.
آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره
معنای نهان در پس سکوت
سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.
آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره
امروز مثل یه احمقِ به تمام معنا برگشتم به جفتشون گفتم معذرت می خوام
چه کار کنم؟ دلم تنگ بود..
یادم رفت چقدر موقعی که از خودِ واقعیم فرار می کردم که به اونها صدمه نزنم، ازم فاصله گرفتن و سکوت کردن
یادم رفت حتی یکی شون دستش و نذاشت روی شونه م بگه عیبی نداره.. بمون.. باش..
یادم رفت آدمها از خداشونه از شرِّ روانی ها خلاص بشن
حتی اگر اون روانی دلشون رو با مهربونی هاش برده باشه
شاید اگر تو بودی انقدر با هم دیوانگی می کردیم که هیچ احتیاجی به برگشتن سمتِ ا
انسان از (جایگاه) سکوت خواهد دید که هر راهی که ذهن حرکت کند فقط حرکتی از فکر است که هیچ واقعیتی برای او وجود ندارد و فقط وقتی انسان او را باور داشته باشد واقعی می‌شود. فکرها فقط از راه آگاهی حرکت می‌کنند. آن‌ها هیچ قدرتی ندارند. هیچ‌چیز واقعیت ندارد مگر آنکه انسان به او برسد ، بر او چنگ بیاندازد، و او را به ترتیبی با قدرت باور آبستن سازد.
تنها راه برای ورود سکوت در خود کلام خودش است. انسان نمی‌تواند با چیزی به آنجا برود، به جز با هیچی. انسان نم
هر صبح که چشم باز میکنیم 
کاممون تلخ میشه... 
دلم میخواد دیگه چشم باز نکنم! 
اما این منطقی نیست! 
اما عمیقا دلم میخواد تو این شرایط سکوت کنم
وارد دوران دشواری از نبرد امنیتی و شناختی شده ایم
ان شاءالله که ظهور نزدیکه
حاج قاسم یار رهبر بود به شدت ولایی بود
فعلا تنها چراغ روشن تو این مملکت حضرت آقاست
گوشم به دهان رهبرمه فقط! 
وسلام
به دوستای انقلابی و ضد انقلابی خودم میگم یکم سکوت کنیم و تحلیل نکنیم تا همه چی مشخص بشه
احساسات خودمون و کنترل کنیم
قرار بود اینجا بیایم و چند خط بنویسم تا از تو دور شوم ولی انگار نمی‌شود. حالا می‌فهمم هرچه در طول عمرم نوشته بودم برای تو بوده است. بدون تو حرفی برای گفتن نیست. بدون تو چیزی نیست که بخواهم بگویم. بدون تو همان سکوت بهتر است و من چقدر به سکوت عادت دارم.آن‌قدر زرق‌وبرق اطرافمان را فرا گرفته است که فراموش کرده‌ایم چقدر این دنیا خالی‌ست. چقدر پر از هیچ و پوچ است. من از این دنیا هیچ‌چیزی نمی‌خواهم. من از این دنیا فقط تو را می‌خواستم ولی حالا که نی
سکوت درمانی 
 
ﺳﻮﺕ ﻦ !..
ﻫﻨﺎﻣﻪ ﻧﻤﺪﺍﻧ ﻪ ﺑﻮ، ﻪ ﺎﺳﺦ ﺩﻫ ﻭ ﺎ ﻄﻮﺭ ﺑﻮ, ﻓﻘﻂ
ﺳﻮﺕ ﻦ!
ﺎﻫ ﻧﻔﺘﻦ ﺷﺮﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒ ﻣﻨﺪ ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﻮﺕ ﻦ .
ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺳﻌ ﻦ ﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻧﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﻮﺕ ﻨ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫ ﺳﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﻦ ﻨﺪ ...
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻪ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﺴ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻦ, ﺳﻮﺕ ﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﻞِ ﺍﺻﻠ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁ
به نام "او"
آمدم بنویسم از شنیده هایم...و سکوت چشمانش را شنیدم... آمدم بنویسم از شکست...و شکستم را سال ها پیش باور کرده بودم...آمدم بنویسم از بودن در حیات وحش...و هجوم وحشیانه خاطرات را چشیدم...آمدم بنویسم از کافه مارکوف....و لطافت احساس مرا حیران کرد...آمدم بنویسم از "خودم"...و چقدر این واژه نا آشناست...
"مسافر"
گاهی آدم ترجیح می دهد سکوت کند.
ولی آن همه اراجیف و بی احترامی را طاقت نمی آورد.
نیرویی مغلوب به گلویش چنگ می اندازد
و مانع می شود که سخن بگوید.
ولی تاب نمی آورد و بالاخره حرف هایی که بر قلبش سنگینی کرده
را پرتاب می کند بیرون.
حالا من به این نقطه رسیده ام.
به نقطه ای که دلم می خواهد سکوت کنم
اما اگر چیزی نگویم خفقان می گیرم.
معصومه باقری
برشی از رمان
حالم کمی گرفته، خشم دارم از عین و چس کلاس‌هاش. چیا هربار و هربار میشینه واسه ما کلاس میذاره و باید بشینم و تماشا کنم و گوش بدم. امیدوارم کارشون درست نشه هیچ‌وقت حالا یا برن یا بمونن دیگه فرقی برام نداره.
حالم کمی گرفته، خواب س رو دیدم که باهاش در رابطه‌ام و دوسم داره ولی بهم خیانت می‌کنه و من رنج می‌برم و سکوت می‌کنم. خواب ش رو دیدم و مادرجون و گربه.
حالم کمی گرفته ولی باید امروز هرجور شده کار پایان‌نامه‌ام رو تموم کنم.
حالم کمی که چه عرض کن
ای دوست تو این پند گوهربار شنواز یار شنیده ام، تو از یار شنو
سرّت به معلّمان خودخوانده مگوبا وصل‌فروشان ز ره‌ مانده مگو
بی‌تاب مشو، حرف نهان جار مزنبا هیچ کسی دم از دم یار مزن
بی‌عذر برو کلام استاد بخوانهر نامه که هر ماه تو را داد بخوان
هر پرسش اگر هست به آن ماه نویسبا خون دل و خامه‌ی پرآه نویس
گر حکم کند سوی خط یار شتابهر جا بدهد اذن پی کار شتاب
با هیچ کسی ساز دلت ساز مکنطومار سکوت هیچ دم باز مکن
یک واژه مباد چشم اغیار دهییک لحظه سکوت عشق آز
آیدا! بگذار بی‌مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من، در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت‌ها، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم؛ بیش از هر چیز، بی‌تابی‌ها و بی‌قراری‌هایش را طالبم... سکوت تو، شعر را در روح من می‌خشکاند. شعر، زندگی من است. حرف‌های تو مایه اصلی این زندگی است و مایه‌های اصلی این زندگی می‌باید باشد. 
اگر به تو می‌گویم که آیدا! این همه اصرار که به تو می‌کنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است ک
آن شب و روز لعنتی تمام شده است. اما هنوز یاد و خاطره‌اش با من است و از ضمیرم پاک نمی‌شود. آن روزی که از خانه تا شهر، همه‌جا غرق در سکوتی عجیب شده بود. انگار که ساعاتی قبل از طلوع خورشید ماموران الهی گرد سکوت به چهره‌ی شهر پاشیده باشند و همگان ناگهان غرق در سکوت شوند. سکوت صدای غالب شهر شده بود. 
 من با خودم یک‌سره کلنجار می‌رفتم تا بتوانم کلامی با صدای رسا با دیگران حرف بزنم. نمی‌شد. امکان نداشت. صداها یکباره بلند می‌شدند و به لحظه‌ای در فضا
معمولا اونی که بیشتر و بهتر حرف میزنه بیشتر حق بهش داده میشه. اونی که سکوت می کنه مقصر به نظر میاد. استادم همیشه بهم می گفت تو دنبال دفاع از حق خودت نیستی. و من بیشتر از حق به حرمتها فکر می کردم و مهم نبود دیگران فکر کنند نمی فهمم یا نمی تونم؛یا تو ذهنشون یا حتی به زبون، منو مقصر بدونن و بگن اگه حق باهاش بود باید از خودش دفاع می کرد. حتی مهم نبود سکوتم مهر تایید حق به جانبیشون باشه. خیلیا نمی دونن اونی که سکوت می کنه حرمت می فهمه. اونی که در مقابلت
سکوت گنگ:
سکوت ام را ببین
پر است
از ناگفته های نگفته!

پرنده ی دلتنگ:
پرنده ی پر بسته ام
دلتنگ بام تو،
که بر چینم از آن
دانه های عشق را.

شمردن:
بی نهایت
دوست دارم
اما دریغ
که شمردن بلد نیستی!

مرگ کلمات:
میمیرند غریبانه
کلمات ام
در شعر نبودنت.

عشق مرده:
برای عشقی 
که در قلب من مرده است
کسی هست
شمعی روشن کند؟
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شرح وضعیت: 
استر خواند و رفت جلو و جلو و جلو و کتاب را انداخت توی جوب و رفت. 
خوشهٔ پروین مقابل در ورودی ایستاده.
آنجلیکا مقابل در ورودی ایستاده.
پلوتو مقابل در ورودی ایستاده و کلید خواندن را از جبیش درآورده. 
اورانوس از پل مقدمه گذشت.
سکوت را تو یادم دادی...اینکه حرف هایم را٬ درست در همان لحظه که می خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم...سکوت را یادم دادی همانطور که ترس را فلانی یادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هایی عشق را یادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! زیادی کلیشه ای بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هایش کلیشه را با عشق آمیخت و اینطور بود که
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه. 
نمیدونم چرا همیشه یه جای کار میلنگه یه بار همه چی درست باشه سر جای خودش. 
هر بار خواستگار میاد یه اصل اساسی رو نداره. یه بار میاد استقلال نداره و مردانگی نداره. یه بار یکی میاد اعتقادات نداره. البته اینا همشون خوبن ولی خب به من نمیخورن. با یکی مثل خودشون خوشبختن. 
منم همین طور
مثل خودم کجایی؟ نیومدی دیر شد.
دارم به این فکر میکنم هر بار که من مجرد بمونم خوشبتت ترم یا با این مورد برم جلو. و هر بار به مجردی می رسم. 
مج
هوالرئوف الرحیم
الان اینجوری شدم که از چهار پنج روز قبل از هر دیدار و مهمونی؛ دارم با خودم هی بایدها و نبایدهام رو مرور می کنم.
پنج شنبه عروسی فامیل رضا و جمعه مهمونی فامیل خودمون. 
صمیمی اما در سکوت کامل.
 
 
 
 
اگر بشه ملکه ذهنم چی میشه!!!
کم کم می رسی به نقطه ای که هیچ حضوری دیگه حال تو را خوب نمی کنه .
میفهمی ؟ هیچ حضوری !
می دونی الان کجام ؟
تا گردن توی باتلاق زندگی .
یعنی دستام هم توی باتلاقه ... هیچ بودنی نمیتونه نجاتم بده .
حال و روز من نقل امروز و دیروز نیست . این زخم قدیمی دیگه قانقاریا شده .
نه اینکه فکر کنی دست یا پام درگیره .
تمام وجودم ...بودنم ... روح و روانم ... مغزم ...
قانقاریا رسیده به مرز بودن و نبودنم .
من اون وری ام نه این وری ...
روح وحشی
+دچار افسردگی و غم نیستم .
من خود خود رن
بهایی بودن.دورا دور میشناختمشون،سالها پیش تو شمال همسایه ی ما بود البته همسایه خونه ی اجاره ایمون تو شمال...بچه هاشون 5شنبه و جمعه میرفتن یه مدرسه مخصوص خودشون برای تقویت احکام خودشون.امام زمانشون یه پیرمرد ریشی بود که انگار عکسشم زده بودن تو خونشون.سگ قشنگ ول بود تو خونشون(چقدر متاسف میشم شیعه سگ میاره داخل خونه)
پراز محبت،پراز لطف،پر از عاطفه...مگه میشد چیزی گفت درموردشون به کسی،آخه اصلا فرقه شون فرقه محبتِ لامصب.خلاصه چیزی میگفتی شروع می
برق آمد و رفت. بی خبر. یک لحظه همه جا غرق در تاریکی بود و صداها واضح تر. انگار لایه ای از زندگی از جریان می افتاد. فقط سکوت نور بود، چک چک قطره های باران در چاله های آب و صدای هوهوی باد که درها را می کوبید و می گذشت.
یک لحظه ی دیگر برق آمد. بی خبر. یکهو غرق در نور شدم، چشمانم دردناک در خود جمع شدند و لایه ی خاموش، روشن میشد.
پرده برداشته شد از کوری، رنگ سقوط کرد بر پیکره ی خرابه ها و زخم هایم، می سوختند.
نوشتم؛ من گناهکارم. می ترسیدم، برقها بروند و
سکوت را تو یادم دادی...اینکه حرف هایم را٬ درست در همان لحظه که می خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم...سکوت را یادم دادی همانطور که ترس را فلانی یادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هایی عشق را یادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! عاشق چشم شدن٬ زیادی کلیشه ای بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هایش کلیشه را با عشق آمیخت و
فقط ۲ چیز در دنیا هست که باید نگرانش باشی:
این که ببینی سالمی یا مریضی!
اگه سالمی که نگرانی نداره...
اگه مریضی ۲ چیز هست که باید نگرانش باشی:
این که میمیری یا زنده میمونی! 
اگه زنده میمونی که نگرانی نداره...
اگه میمیری ۲ چیز هست که باید نگرانش باشی:
این که میری بهشت یا جهنم! 
اگه میری بهشت که نگرانی نداره!
اگه میری جهنم....
اونجا اونقدر آشنا میبینی که اصلا جای نگرانی نیست!
پس هیچ چیز ارزش نگرانی نداره
شاد باش و از زندگی لذت ببر...
از اول سال جدید با خودم قرار دارم بیشتر سکوت کنم و کمتر دخالت تا حالاش خوب بود که رسید به امروز 
میدونی خیلی سخته بی عدالتی ببینی و حرف نزنی.نا حقی ببینی و سکوت کنی،آزار ببینی و عکس العمل نشون ندی.
سخته خب.. امشب ناچار به عکس العمل شدم رسید به اونجایی که نباید و حرف زدمعملا میشه گفت حساب این دو ماه و خورده ای تسویه شد
هم خوشحالم هم ناراحت
آیا این حالت عادیست؟؟
مقاله ی سکوت دیدن نوشتهٔ ماینور وایت با ترجمهٔ فرشید آذرنگ و سالومه منوچهری رو  خوندم. نمیتونم بگم چقدر وایت رو دوست دارم.یعنی اندازه نداره.  وقتی میخونم سعی میکنم بهش فکر کنم و چیزهایی که میگه رو عمل کنم. حس میکنم به عکاسی  وبه عکاسهایی که دوسشون دارم نزدیک تر میشم. خوندنش برام یادآوری کرد که نباید سرسری و بی توجه عبور کنم و باید با تمرکز و سکوتی که برای خودم فراهم میارم عکسهارو ببینم یا عکاسی کنم. دلم میخواد طریق سکوت رو یادبگیرمو به خودم
«آدم باید به بزرگترها احترام بذاره» از نظر من جزو منفعت طلبانه‌ترین حرفاییه که میشه زد. آیا وقتی از کسی میخوای به بزرگترها احترام بذاره منظورت اینه که اجازه داره به کوچیکترها فحش رکیک بده و توهین کنه؟ معلومه که نه! چیزی که ما در قالب احترام به بزرگترها از دیگران توقع داریم در واقع احترام و ادب و این قبیل مسائل نیست، که اگر بود دیگه حرف از کوچیک و بزرگ بی‌معنی بود. این احترام مورد انتظار در واقع یک جور امتیازِ بدون منطقه که ازت میخواد به صرف
سال بعد کنکور دارم. کنکور یه هدف نیست بیشتر شبیه یک سرگرمیه یه سرگرمی هیجان انگیز و رکوردی که تلاش و تمرکز روزانه می خواد. چی بهتر از اینکه یک سال رو میتونی بهش فکر کنی و باهاش سرگرم باشی؟ به همین سادگی یک سال از این زندگی رو که رفته توی پاچه ات سپری میکنی!
هر چقدر فکر میکنم جایی برای من در این دنیا وجود نداره. باید کوله پشتی ام را بردارم و برم. 
یکی از معلم های دبیرستان بهم میگفت: سال بعد کنکور میدی؟ 
_ آره
رشتت چیه؟
_ ریاضی
به نظرت آینده داره؟
_ آ
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه
بزرگ ترین ضربه بر پیکر حکومت اسلام علی را مسؤلانی میزنند که پشت به نهج البلاغه کرده و اشرافی زندگی میکنند
مگر میشود کسی به علی ایمان داشته باشد و‌بر خلاف سیره علی عمل کند؟
مردمان جهان دو دسته اند
یا پیروان علی هستند
یا پیروان عمر 
حالت سومی هم ندارد به هیچ‌وجه 
عمر در مقابل اشرافیت معاویه سکوت کرد و آنرا تأیید کرد...
علی یک روز هم معاویه را تحمل نکرد
تصمیم گرفت سکوت کنه. می گفتم چرا هیچ چیزی نمی گه؟ چرا هیچ کاری نمی کنه؟
حالا اما معنی سکوتش رو خوب درک می کنم. با تمام اختلاف ها و تفاوت هایی که وجود داره با سکوتش حمایتم کرد و من رو مجبور به انجام کاری که علاقه ای بهش نداشتم نکرد.
شنیدید میگن فلانی حرفش خیلی اعتبار داره؟ پشت سکوت پدرم خیلی حرفه. نمی خوام سکوتش بی اعتبار بشه.
 
علاقه ی عجیبی به شکستن اش داریم . 
وجودش آزارمان می دهد .
شاید چیزی را یاد آورمان میشود .
نیستی را !
سکوت برای ما یادآور نیستی است . نیستی که میخواهیم با کلمات جان اش ببخشیم ...
و این اشتباه از آنجا نشات میگیرد که ما توهم مرکزیت هستی را داریم . خود را اشرف مخلوقات می دانیم و به خورد ذهن خودشیفته ی ما داده اند که ما یکدانه ی کائنات هستیم و بهانه ی خلقت ...
 
سکوت را میشکنیم تو توان شنیدن صدایی غیر از صدای خودمان را نداریم . نه از آن جهت که گوش هامان فر
"برایِ‌ ارتباط با دیگری باید زبانِ او را دانست. ایلیچ می‌گوید زبان فقط صدا نیست، بلکه صدا و سکوت است و باید هر دو را با هم آموخت. واژه‌ها در دامنِ سکوت جان می‌گیرند و تنها راهِ ارتباطِ عمیق با دیگری یاد گرفتنِ دستورِ زبانِ سکوتِ اوست. اما دستورِ زبانِ سکوت را هرگز نمی‌توان یاد گرفت، اگر که ذهنِ تو سرشارِ از صداهایِ خودت باشد، صداهایی که از خودت، خانه‌ات و سرزمینت حمل می‌کنی. برایِ این‌که بتوانی دیگری را بفهمی، اول باید با خودت غریبه شوی.
خب دوران سرخوشی به پایان آمد و من تشنه‌ام دوباره، اما راستش نه تشنه‌ی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن که تشنه‌ی لاس زدن و دلم از تنهایی گرفته. 
چاره چیست؟ به یقین صبر و صبر و کمی مدارا با دل.
می‌خونه: دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده‌ نداره... به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه‌دار...
باید از خودم مراقبت کنم در مقابل این تشنگی و تلخی تنهایی، این نیز بگذرد.
گاهی وقت ها اجازه میدم سکوت در بین من و محدثه تخت قدرت را بگیرد. گاهی وقت ها باید سکوت کرد، باور دارم هیچ کلمه ای یا حتی بوسه ای نمی تواند جایگاه عشقبازی سکوت را بگیرد. لا روشفوکو، فیلسوف اخلاق اهل فرانسه در قرن هفده، اصل مشهوری دارد که می‌گوید «بعضی مردم اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ‌وقت عاشق نمی‌شدند.» برای من می تواند درست باشد اگر محدثه را ندیده بودم.دیروز محدثه پرسید: به نظرت کنارت خوشبخت می‌شم؟!گفتم: جوابش پیش خود
من برام اصلا تو این دنیا مهم نیست تو شغل یا تو درس شکست بخورم. اصلا اهمیتی نداره. ولی این که هی خدا و خودمو ناراحت میکنم خیلی ناراحتم میکنه. خیلی. نمیدونم مشکل از منه!؟ شایدم خدا نمیخواد! نمیدونم. ولی وقتی همچین اتفاقایی میفته احساس میکنم عمرم بر باد رفته. خدا رو از دست دادم. ازش دور شدم. هزار بار کنکور دادن و دانشگاه رفتن یا نرفتن عمر آدمو هدر نمیده. ولی وقتی از خدا دور میشی؛دیگه هیچ چیز اهمیتی نداره...هیچ چیز...
 
زندگی کردن واقعا سخت شده . اینکه تو طوفان خبرهای گند قرار گرفتی ، هرروز هزارتا خبر میشنوی که وجودتو میلرزونه و در ازای اونا حتی یه چیز نمیشنوی که به خودت بگی آخیش! نفس کشیدن ، از رو تخت تکون خوردن ، سرکار رفتن همه و همه خودشون جز دشوارترین کاران . اینکه هرروز اتفاقی میوفته که بیشتر بهت یادآوری کنه که چقدر ضعیفی، که زندگی هیج تضمینی نداره و هیچ اطمینانی به بقات نیست . اینا اونقدری سنگین و ترسناکن که دیگه نمیشه سبزی درخت‌های بهار رو ببینی و فک
هر وقت از یکی دلخور میشم به خودم میگم !hate is heavy توی رابطه ها اونقد به فکر خودم هستم که سعی میکنم تنشی ایجاد نکنم. طالب آرامش و دوستی هستم که همیشه سکوت میکنم و اگر جواب بدم و چیزی رو از تعادل خارج کنم دلم برای آرامش تنگ میشه و پیش خودم احساس گناه میکنم. چون همیشه چند کیلوبایت از قضاوت کردن هام میره واسه درک کردن طرف مقابل. و همیشه چیزی برای درک کردن طرف مقابل هست.
من همیشه میتوانم درکتان کنم و کنار من تقریبا همیشه کفه به سمت شماست.  اما وقتی تو
بسم الله
 
یادداشت یک دوست؛ با کمی دست‌کاری
باز خدا را شکر که مراسم یلدا، ریشه‌ی فقهی ندارد؛ وگرنه باید ده همایش در توجیه هندوانه خوردن در زمستان می‌گذاشتیم و تازه هر سال هم یکی مدعی می‌شد پدربزرگش که حرف‌های آخوندها را باور می‌کرده، بر اثر خوردن هندوانه در این شب، لرز کرده و مرده. یک عده هم مدام می‌پرسیدند چرا این هزینه‌ها خرج فقرا نمی‌شود. اما حالا سکوت است و سکوت.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جایی برای نوشتن!