نتایج جستجو برای عبارت :

نوزده

قبل از اینکه بروم حمام لباس هایی که بوی سیگار میداد را گذاشتم توی تراس. میز را دستمال کشیدم و پیچک عزیز تازه رسیده ام را رویش فرم دادم. کنار پیچک ها شمع چیدم. تازه از سفر رسیده بودم و وسایلم در اتاق نامظم بود، منتها حالا از کمال گرایی ام کم کرده ام و میدانم بنا نیست همه کارها را در یک لحظه انجام دهم. باقی جمع و جور را گذاشتم پس از مراسم! 
با کاموا روی میز مخفف اسمم را نوشتم. سررسید را گوشه راست گذاشتم . هدفون و دستبند سال تولد را گوشه چپ.
از حمام که
+نوزده و هفتاد و شش، رتبه اول کلاس. منطق نوزده، جغرافیا هجده.
+منابع المپیاد ادبی اعلام نشدن. همه‌شون اعلام شدن به جز ادبیات. یعنی بشینم بخونم برای جغرافیا؟ نمی‌دونم.
+بالاخره تونستم وصل شم به اینترنت جهانی با مودم خاله‌اینا. بعد از چند روز رسیدم صفحه گودریدزم رو آپدیت کنم.
+احتمالا بعدا پاکش کنم، این پست رو. یا ادیتش کنم، نمی‌دونم. 
+لعنت بهش. شوخی‌شوخی جدی شد. به مسخره‌بازی می‌گفتیم "عزیزم" و "نمد" و این خزعبلات، حالا افتادن تو دهنم. اه. حال
طبق عادت قدیمی ام ؛
گوشه ی اتاق نشسته ام ، چراغ ها را خاموش کرده ام و صدای هندزفری هایم آنقدری بلند است که چیز دیگری را نمی شنوم .
اینگونه
میدانم دیگر هیچ چیزی پشت سرم نیست ، هیچ صدایی جز آنچه که می خواهم بشنوم به گوشم نمیرسد و اتاق آنقدری تاریک است که میتوانم سرزمین خیال را حتی با چشم باز ببینم .
خب همین شرایط برای کمی فکر کردن و جمع جور کردن آنچه که در ذهنم وقت برای مرتب شدن میخواهد ، کفایت میکند .
کمی قبل تر ها از جاده ی "نوزده" گفتم . از "چالش
عصر های نبودنت چای برمیدارم و میروم جلوی پنجره ی اتاقم ، این روزها دلگیر استتک و توک آدمی می‌گذرد یا ماشینی عبور می‌کند.خلوتی و تنهایی من را به یاد سه سال پیشتر می اندازد آن وقت ها که پشت کنکوری بودم.سخت ترین برهه ی زندگی ام را آن وقت ها تجربه کرده ام و فکر میکنم تا همیشه همان سختی از بقیه جلو باشد.من شخصیتم در نوزده سالگی شکل گرفت ، در انزوا و تاریکی اتاقم. نود روز در تنهایی آن اتاق اشک ریختن و تمام راه ها را در ذهن رفتن آسان نبود .جسارت به خرج
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود 
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور 
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود 
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟ 
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم

راستی کوتاه کردم 
مردونه زدم  
ولی این انصافانه نیستا. :(
حالا با این دید که چی انصافانه‌ست که این باشه هم می‌شه نگاه کرد ولی خب...
پ.ن. راستی! دست‌آورد نوزده سالگی‌م این بود که گواهینامه‌م رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگ‌تر شده. 
پ.ن. نه حرفی ندارم... فقط دلم می‌خواد حرف بزنم...
دانلود
زن شانزده ساله ی باردار تخت نوزده نمیدونست روش پیشگیری از بارداری یعنی چی و از بدو ازدواجش از هیچ روش پیشگیری استفاده نکرده بود!
یک دست و جیغ و هورای بلند به افتخار قانون گذاران عزیز و حامیان قانون کودک همسری...پدرسوخته های عزیزی که با تمام توان از افزایش نسل مسلمان ها مراقبت میکنن...خدا حفظشون کنه انشالله!
بسم الله الکریم
اون روزى که بعد از شب هاى سخت، چشماتو باز میکنى و به خودت لبخند میزنى، همون روزى که حس میکنى انگار چرخ دنیا یه جور دیگه میچرخه، روزى که دیدت به زندگى عوض میشه و حس میکنى رهاتر شدى، اون روز روزیه که بزرگتر شدى!
٩ بهمن بود که حس کردم پا به دنیاى قشنگ نوزده سالگیم گذاشتم...
ادامه مطلب
امروز واسه امریه رفتیم و ظرفیتشون تکمیل بود، به چند جای دیگه ارجاع دادن الان. و واسه همین کافه نرفتم.
دیشب هم خوابم نبرد و اون 3 ساعت از کف رفت.
صفحه ی 400 طبل حلبی ام و کماکان راضی نیستم ازش. 400 صفحه ی دیگه هم مونده.
واسه فردا برنامه ای ندارم، حتی در این حد که: "مسواک بزنم، کتابو ادامه بدم" ...
الانم میخوام با یه ملاتونین برم به استقبال خواب.
بامداد نوزده تیر، یازده روز مانده به مرداد.
بسم الله الشکور
جلوى آینه ایستاده. یک لنگه جوراب بنفش ساده را در دستش گرفته. طبق عادت همیشگى به جاى اینکه خم شود، پایش را بالا می آورد و جوراب را میپوشد.همین که سرش را بالا مى آورد، چشمانش در آینه به خودش می افتد. کمى مکث میکند و از خودش میپرسد باورت میشود که نوزده ساله شده اى؟
ادامه مطلب
چه اندوهبار است ای خدایان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی که مرداب‌ها را می‌پوشاند. اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده با‌شی و اگر در این وادی مه‌گرفته به درماندگی پرسه‌ای زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بر دوش، گرد جهان می‌گشتی، می‌فهمیدی. و اگر خسته باشی و بی‌هیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه‌هایش رضا داده باشی، می‌فهمیدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی و می‌دانستی که تنها مرگ مرهم زخم تو است،
متاسفانه ۱۸ سالگی خیلی "مضخرفی" داشتم و اصلا دوست ندارم راجبش حرف بزنم. دو ماه پیش هم نوزده شدم
تنها چیزی که یادم می آید این بود که یک روز کامل را به خودم اختصاص دادم و منفردانه برای خودم پاستیل و شکلات خریدم و در خیابان در حال خوردن قدم زدم . یک عدد مجسمه بدنسازی به قیمت ۱۰۰ خریدم‌. هرچند اصلا خوشگل به نظر نمی آمد چون یک مرد نیمه برهنه بود .ولی  مجبور بودم عقده های چندین ساله ام را که از پشت ویترین های مغازه   درباره وسایلشان خیالپردازی میکردم
از بس گفتن "خانوم"، "خانوم اجازه"، "خانوم"، "خانوم اجازه" و از بس حرفمو قطع کردن و رشته‌ی کلام از دستم در رفته، تو خونه هم که هستم و دارم فکر می‌کنم، تو فضای ذهنم، مدام یکی جفت‌پا میاد وسط افکارم و میگه "خانووووووووم! میشه من برم دستشویی؟؟؟؟"
امروز در نقطه‎ی آغاز بیست سالگیم، در حالی که حال خوشی نداشتم، شب بدی رو تجربه کرده‌بودم و تا چندی پیش به نوزده سالگی سرشار از بحرانم فکر میکردم، به دو تا از آرزوهای زندگیم رسیدم!
آرزوهام تلفیقی‌اند از این پست و این پست (از خوبی‌های وبلاگ داشتن :) )
اقدس خالمه!
پنج ماه و نوزده روز و هشت ساعت از من بزرگتره.
اما رفتاراش خلاف اینه ومعتقده من ننه بزرگ باباشم!
شب هایی که پیش همیم کلی چرت وپرت میگیم ومیخندیم.
دست پختش افتضاحه!
چند روز پیش برامون کشک بادمجون درست کرد ، بگذریم از بادمجون های سوخته اش روغن موجود تو غذاش پتانسیل
اینو داشت توش شنا کنی !
ما هم خواستیم همین کارو کنیم منتهی شنابلدنبودیم که هیچ غریق نجاتم نداشتیم!
همینقدر بی امکانات..
ادامه مطلب
هیجده نوزده ساله بودم که بعد از چند سال دوست بچگی های خان داداشم و  دیدمش. اصالتا از یه دیار بودیم ولی خیلی وقت بود شهر های زندگی متفاوتی داشتیم. وقتی بعد از چند سال دیدمش تو نگاه اول و نگاه های بعدی ازش بدم اومد. پسر لوس و خودخواه و پررویی بود. تنها ویژگی مثبت قیافه اش بود. که اونم حسن خداداد بود و ربطی به خودش نداشت :/ ازش متنفر بودم. هر وقت من و میدید اذیتم میکرد. تو مسائل مختلف با شوخی سرم کلاه میذاشت. اما یواش یواش پرده لجبازی ها و خودخواهی هاش
طبق عادت قدیمی ام ؛
گوشه ی اتاق نشسته ام ، چراغ ها را خاموش کرده ام و صدای هندزفری هایم آنقدری بلند است که چیز دیگری را نمی شنوم .
اینگونه
میدانم دیگر هیچ چیزی پشت سرم نیست ، هیچ صدایی جز آنچه که می خواهم بشنوم به گوشم نمیرسد و اتاق آنقدری تاریک است که میتوانم سرزمین خیال را حتی با چشم باز ببینم .
خب همین شرایط برای کمی فکر کردن و جمع جور کردن آنچه که در ذهنم وقت برای مرتب شدن میخواهد ، کفایت میکند .
کمی قبل تر ها از جاده ی "نوزده" گفتم . از "چالش
روایت اول
 دست‌کم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو می‌گم. همون‌سال‌ها، به‌شوق این‌که روز اولش می‌رم بینی‌مو عمل می‌کنم و کلاس رانندگی ثبت‌نام می‌کنم و بالاخره می‌رم توی دسته‌ی آدم‌بزرگا. چندسال بعدش به‌خیال این‌که بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه می‌برم؛ حساب‌بانکی مستقل خودمو دارم و می‌تونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنی‌م از هیجده‌سالگی فکر می‌کنم. توهم  کوه بلند و خوش‌منظره‌ای که دقیقن امروز فت
بعد از پنج تا امتحان پشت سر هم، خسته و کوفته از اتوبوس پیاده شدم. نزدیک ترین راه به خونه، کوچه ی مدرسه بود. همون کوچه ی پهنی که سه تا دبیرستان داخلش هست.دخترا با روپوش های بد رنگ و مقنعه های کم و بیش کج و کوله و صورت های بی آرایش دم در مدرسه ایستاده بودن و حواسشون به بلندی صداشون نبود. از کنارشون گذشتم و یک آن فراموش کردم که من دیگه متعلق به این جمع نیستم. که دو سال ازشون بزرگترم. که کارت متروی دانشجویی دارم و دو سال بعد قراره کلاه فارغ التحصیلیم ر
نوری کسرایی درگذشت
این بازیگر اولین‌بار با فیلم «پنجره» ساخته زنده‌یاد جلال مقدم به سال ۱۳۴۹ پا به عرصه سینما گذاشت و در کمتر از یک دهه فعالیت تا سال ۱۳۵۷ در نوزده فیلم به ایفای نقش پرداخت که آثار مهم سینمای موج نوی ایران مانند تنگنا و تنگسیر از ساخته‌های امیر نادری،  شازده احتجاب ساختهٔ بهمن فرمان‌آرا از جمله این آثار است.نوری کسرایی شنبه ۲۱ دی‌ماه ۱۳۹۸ در خانه خود در تهران درگذشت و پیکر بی‌جان این هنرمند فقید دو روز بعد توسط پلیس و آت
 گرچه این مطلب رو پس از آروم و قرار کرفتن اون همه تکاپو و میانه های شیفت شبی که وارد هفتم بهمن شده مینویسم ولی امروز از آن روزهای خوب بود :)
از آن روزهایی که دوباره کلی انگیزه و حس خوب میگیری برای ادامه و دویدن...
بعد از تموم شدن شیفت شب ، مستقیم رفتم بیمارستان جدیدی که دو روز پیش تماس گرفته بودن که امروز برای مصاحبه برم! از بیمارستان هایی که همیشه دوست داشتم اونجا‌کار کنم .:) 
بعد از رسیدن دیدم این فقط من نیستم که دعوت به مصاحبه شدم ، چون قبلش فکر
آتشم که میسوزانم
بسوزی شهر که سوختم
یه عمر دیده نشدم توو تاریکی
خوب ببین که روشن روشنم
 
مانده ام چه کنم
صدای ما که به گوشتان نرسید
چرا باز فکر شکارین
گرگ های سیر دندان تیز
 
مرگ و دار و زندان
مساوی با این زندگی
صبر یعنی حماقت
امیدی نیست در برده گی
 
(شنبه ۶ اردیبهشت) اول رمضان است
جدول پخش مدرسه تلویزیونی شنبه
ششم اردیبهشت، در تمام مقاطع تحصیلی
مراسم شب نوزده در مهربان قسمت دوم 
 
ترجمه ترکی یا علی ویا عظیم از مهربان ما2
شنبه ۶ اردیبهشت اول ماه مبارک رمضان
تسنیم
مراسم شب نوزده در مهربان قسمت  اول
 
اوقات شرعی
سخنرانی همه روزه در مسجد امام حسین ع 
خانواده‌ای در اولویت کووید نوزده هستیم: بیمار ریوی داریم، بیمار کلیوی داریم، فرد مسن داریم، کسی را نیز داریم که آن‌چه خوبان همه دارند، وی تنها دارد! چون خانواده هستیم، این‌ها را به‌صورت وراثتی به یک‌دیگر هدیه داده‌ایم و باز هم چون خانواده هستیم و ارتباطمان باهم اجتناب‌ناپذیر است، نه لزوماً برای جان خودمان، که برای جان یک‌دیگر، بیش از ده روز است که در یک خانه نقلی، دور هم نشسته‌ایم و از این‌همه روز و ساعت و لحظه در کنار هم بودن، به وضو
به درس 8 از مجموعه آموزش زبان ترکی استانبولی
برای نوآموزان خوش آمدید. در این درس میخواهیم با اعداد 1 تا 19 در زبان
ترکی آشنا شویم. مانند تقریبا همه زبان ها در ترکی هم اعداد 1 تا 10 قاعده
خاصی ندارند و باید به طور کامل آنها را حفظ کنید.
اعداد 1 تا 10 در ترکی
جدول زیر هر یک از اعداد یک تا ده در زبان ترکی را نشان میدهد:

ترکی
اعداد
فارسی


Bir
1
یک


İki
2
دو


Üç
3
سه


Dört
4
چهار


Beş
5
پنج


Altı
6
شش


Yedi
7
هفت


Sekiz
8
چرا به ختم امتحان این همه درنگ خوردو و به شقیقۀ من دوباره پاره سنگ خوردو یه باره دستمون به در خودکار خوردو دوباره عقل مردو و تمام خاطراتم گره به نوزده و بیست و پنج خوردو. من نمی‌دونم چرا نمی‌تونم بفهمم اینو چرا اینجوری سوال داده بودو من چه بدونم که بفهمم اینو چرا سرعت MN از PQ بیشتره و بخش B نشان دهندۀ کدوم ماه شمسیه و. من نمی‎دونم چرا نمی‌تونم اینم بفهمم که چرا هرموقع من از شعور یه معلمی تعریف کردم دیری نپایید تا خلافش بهم ثابت شدو من بازم نمی
روزی که شروع کردم فقط  یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی،  هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم 
سه سال اسیر شدن کم نیست 
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند 
میترسم پدرم از نبود من گریه کند 
میترسم سکت
من آدمها رو همیشه بعد از جدایى بهتر شناختم... خیلى بهتر... خیلى خیلى با وضوح تصویر بیشتر... شبیه زوم کردن روى یه عکس گرفته شده... و چقدر دلم گرفته... از اینکه سالها درختى رو آب میدى، بعد در بدبینانه ترین حالت به خاطر یه اشتباه زشت تو درخت خشک میشه و چشمهات رفتارهاى دیگرى ها رو میبینن...  توى این لحظه همیشه سرم گیج میره....
همیشه گفتم اینکه چشمهام صحنه ها رو میبینن و دووم میارن برام خیلى عجیبه همیشه...
کاش زندگی هیچکس به جایی نرسه که بخواد یک روزی با خودش بگه چی فکر میکردم و چی شد.
وقتی دختر باشی هرروزی که از سنت میگذره حس میکنی چه اون روزی که گذشت 
خوش گذشته باشه چه تلخ .فرقی نمیکنه.
نمیدونم شاید دلیلی پشت این حساسیت ما به سن و چهره وجود داشته باشه.
اما راستش حس دردناکیه لمس هر لحظه از همر.
انگار یه ساعت شنی دستت دادن باید ببینی با  چشمات داره چه جوری به سرعت جوونیت میره.
یادمه قبل تر هاشاید وقتی که هجده یا نوزده سالم بود معتقد بودم شصت سال زند
حقیقتش توی 2019 سرم خیلی شلوغ بود و وقت سر خاروندن نبود.
توی 2018 هم همینطور
ولی 2019 من یه مهاجرت مجدد از تقریبا شرق کانادا به غربی ترین قسمتش انجام دادم.
و خیلی هم سفر رفتم.
 
 
و خیلی تجربه خوبی بود.
 
ولی یه چیزی که سعی کردم توی 2019 باهاش مقابله کنم، یعنی توی خودم درستش کردم،
این حس وابستگی به بقیه (روحی و روانی) و منت کشی و اینها بود.
 
یا مثلا همیشه فکر میکردم بدون کمک و راهنمایی اشخاص خاصی غیرممکنه از ام ای تی پذیرش بگیرم. که اتفاق بدون کمک بقیه هم ا
من آدمها رو همیشه بعد از جدایى بهتر شناختم... خیلى بهتر... خیلى خیلى با وضوح تصویر بیشتر... شبیه زوم کردن روى یه عکس گرفته شده... و چقدر دلم گرفته... از اینکه سالها درختى رو آب میدى، بعد در بدبینانه ترین حالت به خاطر یه اشتباه زشت تو درخت خشک میشه و چشمهات رفتارهاى دیگرى ها رو میبینن...  توى این لحظه همیشه سرم گیج میره....
همیشه گفتم اینکه چشمهام صحنه ها رو میبینن و دووم میارن برام خیلى عجیبه همیشه...
 
پانوشت: عکس دستخط شاملو
من روزهای خوبی رو نمی‌گذرونم واقعا و توقع بودن ندارم از کسی و خوبه. خوبه دیگه. چمیدونم. انگار یه جور به صلح رسیدنه با خود. یا برعکس. چمیدونم. دیروز وقتی یه دختر با شلوار گل گلی زرد رو تو مترو دیدم و انقلاب پیاده شدم، یه ساعت بعد دیدم که از رو به روم داره میاد، خوشحال شدم. نمیدونم چرا. وقتی با مبینا با این اتوبوس قدیمیا برگشتیم خونه خوشحال شدم. بغل دستیم تو مترو که شروع کرد باهام صحبت کردن هم. سر یه پروانه داد کشیدم که انقد نیاد تو صورتم، حسرت خورد
دنیای بزرگِ تصورهای دیروزم،حالا پیش چشم هایم هی کوچک و کوچک تر می شود وقتی که می بینم یک ویروس تاجدار کووید نوزده ای می تواند از یک سوی دنیا به راحتی به سوی دیگر آن منتقل شود.وقتی در برابر این انتقال،دیگر فلات ها،قاره ها، اقیانوس ها و جنگل ها به عظمت دیروزشان نیستند.وقتی که دیگر،دورها،چندان هم دور نیستند.روی زمینی به این کوچکی،جزئی ترین اتفاقات و رفتارهای زندگی یک نفر می تواند روی اتفاقات و رفتارهای زندگی انسان هایی دیگر در فاصله های دور ا
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من که خوبم. مضطرب و بی قرارم، اما خوبم.
می دانی هیک جان، دیگر دارم به این اضطراب و بی قراری عادت می کنم. این یکی می رود، اما موضوع جدیدی جایش را می گیرد. اضطراب فعلی ام آزمون ورودی فرهنگ است. هیک، کتاب ریاضی هنوز تمام نشده، چه کار کنم؟ مامان که دید درس نمی خوانم، گفت: سولویگ، اگه قبول نشی خیلی از دستت ناراحت می شم.
همیشه همین است. اگر درس بخوانم و پنج بشوم هم کاریی ندارند. می گویند تو تلاش خودت را کردی.(گرچه خیلی کم پ
قبل از ساعت ۵ به اندییمشک رسیدیم. الان هم با سه تا ماشین به سمت دوکوهه می‌ریم.
البته ماشین ما به سمت دوکوهه پرواز می‌کنه! صفر تا صدش فک کنم ۳ ثانیه باشه:)))
پنج و نوزده دقیقه
دوکوهه السلام ای خانه عشق
پنج و بیست و سه دقیقه
صبح تا ظهر مشغول جلسه توجیهی و آشنایی با وظایف و منطقه بودیم.
چه دلنشین است آرامش کوهه... در حسینیه حاج همت... در ساختمان عمار... در ساختمان حبیب... در ساختمان مقداد... آرامشی که در تک‌تک گام‌ها حس می‌شود.
دوازده و سی و پنج دقیقه
عص
#فیلم_ممنوعه "زیبایی ربوده‌شده"
Stealing Beauty 1996
کیفیت: WEB-DL
#زیرنویس_چسبیده_فارسی
امتیاز: 6.6
ژانر:  #درام | #معمایی | #عاشقانه
۲۵۰ فیلم ممنوع شده تاریخ
رتبه : #58
#پیشنهاد_ویژه
بعد از اینکه مادر "لوسی هارمون" نوزده ساله خود کشی می کند، او به ایتالیا سفر کرده تا با "نیکولو دوناتی" پسر جوانی که 4 سال پیش عاشق او شده بود دیدار کند. همچنین او به دنبال حل یک معما است که در دفتر خاطرات مادر خود پیدا کرده است...

ادامه مطلب
سلام 
دوستان گلم
این آهنگ جدید ترین آهنگ به نام بچه تهرون
با آهنگسازی و میکس ومستر مبین سایروس 
در سبک گنگ و فان که خودم خیلی با این حال میکنم
تاریخ پخشش مال نوزده بهمن سال 98
امید وارم دانلود کنید ولذت ببرید 
 
دانلود آهنگ عرفان صوفی به نام بچه طهرون 128
دانلود آهنگ عرفان صوفی به نام بچه طهرون 320
 
متن آهنگ : در ادامه مطلب 
ادامه مطلب
چهارمین ترم است که به خودم قول میدهم معدلم خوب شود اما هربار بدتر و بدتر میشود انگار که قرار نیست هیچوقت طعم دانشجوى زرنگ بودن را بچشم. در طول ترم به سختى تلاش میکنم. کارگاه هایم را بدون غیبت و با جلسات اضافى میروم. هنوز میزى که درست میکنم تمام نشده. میترسم استادمان به کسانى که چندتاام دى اف برش زده اند که انرا هم خودشان برش نزده اند نمره ى بیشترى دهد. هربار که یاد بدبختى هایى که این ترم در کارگاه کشیده ام میافتم به خودم فحش میدهم که چرا همیشه س
هجده نوزده ساله بودم که رسیدم به چلچراغ، با بسم الله دلنشینی که عرفان می‌نوشت، عرفان نظرآهاری، که همان قدر پسر بود که شرمین نادری :)
بعدتر اما من بودم و کتاب‌های چاپ شده‌شان، "شب نشینی در جهنم" ابراهیم رها، "مارک و پلو" منصور ضابطیان، و عرفان نظرآهاری، عرفان ِ "لیلی نام تمام دختران زمین است"...
شنبه‌ای که گذشت از نزدیک دیدمش، اینجا، در جلسه‌ای که درباره‌ی استعاره برایمان صحبت کرد و یادمان داد که چطور استعاره می‌تواند به ما در حل مشکلات ز
پیش بینی قیمت جهانی طلا در سال ۲۰۲۰ :هر انس طلا در آگوست ۲۰۱۱ در سقف قیمتی ۱۹۲۰ دلار بود. اما پس از آن ریزشی پنج ساله را تجربه کرد و در نوامبر ۲۰۱۶ به قیمت ۱۰۳۶ دلاری سقوط کرد قیمت مجددا تا جولای ۲۰۱۶ به محدوده ۱۳۷۲ دلار رسید
از جولای ۲۰۱۶ تا می ۲۰۱۹ قیمت انس طلا بین محدوده ۱۱۶۰ دلار تا ۱۳۰۰ دلار نوسان خنثی داشت
از تاریخ نوزده می ۲۰۱۹ قیمت انس وارد یک روند صعودی شده است که پیش بینی می شود در سال ۲۰۲۰ این روند صعودی حداقل تا قیمت ۱۶۴۰ دلار ادامه و
مسجد نصیرالملک شیرازمسجدی شبیه به جعبه ی جواهرات. این شاهکار معماری قرن نوزده میلادی جدای از پنجره های مات و زیبایش، شهرتش را مدیون کاشی کاری های استثنایی اش است. در واقع نام مستعارش، مسجد صورتی، حق مسلم این بناست و کاشی های به رنگ رز آن، فضای درونی را دلپذیرتر می کند.

 مسجد نصیرالملک یکی از مساجد قدیمی شیراز می‌باشد
مسجد نصیرالملک شیرازمسجدی شبیه به جعبه ی جواهرات. این شاهکار معماری قرن نوزده میلادی جدای از پنجره های مات و زیبایش، شهرتش را مدیون کاشی کاری های استثنایی اش است. در واقع نام مستعارش، مسجد صورتی، حق مسلم این بناست و کاشی های به رنگ رز آن، فضای درونی را دلپذیرتر می کند.

 مسجد نصیرالملک یکی از مساجد قدیمی شیراز می‌باشد
 بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است باتشکراز  افسران  جبهه کرونا  نوزده که عدد د به حق پیوستان  درحدود  نفر 112 درکل کشوررسیده است- نشانه زحمات افسران جبهه کورنا 19- میباشد  درظل سایه خلیفته الله اعظم صلواته الله علیه والسلم- سایت کانال خبر گذاری  صدا وسیما- مرقوم کردن  ر خبر  باعنوان – فروپاشی  نظام بهداشت اروپا زیرفشار کرونا-شمار مبتلا یان  به بیست وپنج هزار نفر یعنی کمی ییش از نیم از جمعیت مادرید پایتخت اسپانیا- برسد جمعیت مادرید شش
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه...من مثل ریحانه الم
میگه ما توی عشق هیچوقت شانس نداشتیم، با اینکه نمیبینه سر تکون میدم و مینویسم آره،میگه میدونی چرا؟ چون همیشه از تمامِ وجودمون برای طرف مایه میذاریم غافل از اینکه اون حتی برای احساساتشم حساب و کتاب داره،میگم آره شانس هیچوقت با ما یار نبوده.
 
ساعت که ۰۰:۰۰ شد، میگه الان دیگه یه روزه وارد بیست شدی،بیست سالگی چطوریه؟ میگم همونطوری که نوزده سالگی بود و هیژده سالگی بود و الی آخر،میگه ایشالا سال خوبی برات باشه میگم اگه بذارن،صبح تا صبح که از خواب
مسجد نصیرالملک شیرازمسجدی شبیه به جعبه ی جواهرات. این شاهکار معماری قرن نوزده میلادی جدای از پنجره های مات و زیبایش، شهرتش را مدیون کاشی کاری های استثنایی اش است. در واقع نام مستعارش، مسجد صورتی، حق مسلم این بناست و کاشی های به رنگ رز آن، فضای درونی را دلپذیرتر می کند.

 مسجد نصیرالملک یکی از مساجد قدیمی شیراز می‌باشد
تو محله مون یه دختر نوزده ساله هست که از نظر ذهنی یه مقدار مشکل داره و الآن کلاس نهمه. تازگیا با من آشنا شده و من رو دوست خودش میدونه.
امروز که دیدمش یه نامه بهم داد. گفتم برام نامه نوشتی؟ خندید و از خجالت صورتش رو پوشوند.
این پاکتشه که کلی چسب کاریش کرده بود:

توی پاکت دو تا نامه گذاشته بود:
اون شکل دورش قلبه
اینم نامه دومش:
اون شکلات هم تو پاکت بود
خب امتحان رو اول کلاس گرفت..برای من بدک نبود ..اما برای خواهرم جالب نبود و من خیلییی از این بابت استرس دارم ..که نکنه نمره کلاسیش کم شه ..اما رفتم با تیچر صحبت کردم که گفت جای جبران داره..خیالم راحت شد .. حالا توی خونه باید بیشتر با هم کار کنیم ..بعدش دو تایی با کلی ذوق رفتیم کتابفروشی مولی بغل شیرینی فرانسه..کلی کتاب خوب خرید خواهرم تازه یکی از بهتریناشو من به عنوان هدیه روز عکاس براش گرفتم :)
بعدم چون بارمون سنگین شد ،دیگه با اسنپ اومدیم..ظهر هم جات
 
 سیزده است، چهارده نیست . با همه ی سیزده های دیگر فرق می کند. آسمان هم مردد است . نمی داند ابری باشد یا آفتابی . ببارد یا نبارد . فکر می کنم این هوا ناجوانمردتر از آن ویروس کووید نوزده است. این یکی آمده دلبری کند اما ندانسته دق مرگ می کند وآن یکی بی تعارف می کشد . من پشت پنجره ای در شهری هراس خورده ایستاده ام . کسی قدم در شهر نمی زند . فقط گنجشک ها پشت پنجره بهار را مزه مزه می کنند.
+
یارو کامنت زده بود که
"زین مالک یه بدبخت اوقدعه ایه!!هر وقت هم توى وان دى بود بدترین قسمت موزیک ها رو بهش میدادن"
:/
من چى میتونم به همچین موجودى بگم؟؟؟زین بهترین  وان دى بود و قسمت هایى رو که میخوند فوق العاده ترین و بهترین قسمت هاى موزیک هاى وان دى بود!
وان دایرکشن یعنى
لویى
هرى
زین
لیام
نیل
اگه این پنج تا کنار هم نباشن یعنى وان دایرکشنى وجود نداره!!!
کاشکى دست از توهین کردن به زین برداریم…اینجورى فقط داریم شخصیتش رو تخریب میکنیم:(
 
Nineteen Twenty-One
پایان یافته
 
خلاصه داستان: یون لی یک دختر جوان ِ که زخمهای عاطفی بزرگی در قلبشه … بخاطر تصادفی که داشته 2 سال از بهترین سالهای زندگیشو از دست داده سنین بین 19 تا 21 سالگی …زندگی خودشو پر از رنج و بدبختی می دونه … اما هنوز در مدرسه مقدماتی حاضر می شه تا شاید بتونه سال های از دست رفتشو جبران کنه … یون لی با پسر جوانی بر خورد می کنه که بنظر می یاد چیزی که یون لی از دست داده رو ، داره … سنین بینی 19 تا 21 سالگی…
ادامه مطلب
    
  
یادمه نوجوون که بودم، اون موقع ها که با اینترنت دایل آپ وصل میشدیم به اینترنت، با یه دخترخانوم چت می کردم که بیست و هشت سالش بود و شمالی بود!
گه گاهی با هم چت میکردیم و با خودم میگفتم چرا تا الآن ازدواج نکرده؟! بیست و هشت سال خیلیه!
با یه آقایی هم چت میکردم که اونم توو همین سن و سال بود!
رفته بودم توو حس و حال کلید اسرار:)) با خودم گفتم بذار واسطه کار خیر بشم و گفتم این دو نفر رو با هم آشنا کنم شاید با هم ازدواج کردن!
به هم دیگه معرفیشون کردم و
اسم رمان: تاوان عشق
✏️نویسنده: فاطمه قاسمی
ژانر : #عاشقانه / #غمگین
تعداد صفحات: 395
خلاصه:
جانا، دختر نوزده ساله‌ای که به خاطر گذشته‌ی تلخ و دردناکش از جنس مخالف متنفره؛ حالا تو زندگی ابری‌اش یه پسر مهربان و عاشق آفتابی می‌شه، بی‌خبر از اینکه جانا...
#کاربر_انجمن_قلم_سرخ
#انجمن مارو به دوستاتون #معرفی کنید
•• @qalamesorkh ••
•• qalamesorkh.blog.ir ••
•• instagram.com/qalamesorkh ••
برای دانلود فایل PDF کلیک کنید.
برای دانلود فایل APK کلیک کنید. 
برای دانلود فایل EPUB
 
هو الحی
.
#قسمت_سوم
.
عصر هوا سرد شد هر چند اسفند بود و خبری از سوز برف و بارون نبود،اما بچه ها خیس بودن
جامون رو به زیر افتاب جابه جا کردیم هرچند گرمایی نداشت
اما باز سردشون بود
تو صندوق عقب ماشین دو تایی پتو مسافرتی پیدا شد براشون اوردم
همه نوزده ساله بودیم به جز جیم و سارا که بزرگتر بودند سارا بیست و یک و جیم بیست و دو
همین باعث می شد ثبات جمعمون رو حفظ کنند
من تقریبا غیر از لبخند و یا شوخی با دخترا و پذیرایی واکنشی نداشتم
فلاسک را اوردیم و بر
چرا باید از پاکستان انبه وارد شود؟
کشور پاکستان از شهریور سال گذشته تا شهریور امسال صدوهجده هزار تن انبه را به ایران صادر کرد ، در صورتی که در سال ۹۷ هشتاد هزار تن صادر کرده بود.این اندازه از صادرات، انبه صادر شده غیررسمی از افغانستان به ایران را شامل نمی شود.
طبق این خبر هیئتی از متخصصان ایرانی از مجموع نوزده مجتمع ضد عفونی میوه بازدید کردند و در نامه گزارشات خود به دولت پاکستان فقط چهار تا پنج مجتمع را استاندارد تشخیص دادند.رئیس آژانس حفاظ
در بسامد به زمین نشستن هواپیماهای بی-52 امریکای
امپریالیست در دوحه و نگرانی از اقدام جنون آمیزش، به گمانم اگر هوای حوصله ابری
نباشد و کسی در سر سودای تفلسف داشته باشد، به طور طبیعی باید به سراغ مکاتب و
متفکران اضطراب و تشویشی  برود که گفتارشان
مبین ضرباآهنگ آخرالزمان است و به شکل تیره ای ساحت سیاست را با همان تصویر
دیرپایی تصور می کنند که "ماکس وبرِ"شهیر در کوته کلامی خلاصه کرده بود:
نزاع همیشگی میان نبوغ شیطان و عشق و مهربانی خداوند! با این ح
در بسامد به زمین نشستن هواپیماهای بی-52 امریکای
امپریالیست در دوحه و نگرانی از اقدام جنون آمیزش، به گمانم اگر هوای حوصله ابری
نباشد و کسی در سر سودای تفلسف داشته باشد، به طور طبیعی باید به سراغ مکاتب و
متفکران اضطراب و تشویشی  برود که گفتارشان
مبین ضرباآهنگ آخرالزمان است و به شکل تیره ای ساحت سیاست را با همان تصویر
دیرپایی تصور می کنند که "ماکس وبرِ"شهیر در کوته کلامی خلاصه کرده بود:
نزاع همیشگی میان نبوغ شیطان و عشق و مهربانی خداوند! با این ح
هرچی به از بیست به بعد سن‌م فکر می‌کنم جز مه چیزی نمی‌بینم و ترسم بیشتر می‌شه چون مطلقا تصوری ازش ندارم و همه‌ی خلاقیتم هم نابود شده و فکر می‌کنم نمی‌تونم فانتزی مناسبی برای آینده‌م داشته باشم اصلا چشم‌هام رو که می‌بندم حس می‌کنم باید فکرها و تصاویر احتمالی رو به زور توی مغزم هل بدم شاید بتونم یکی‌شون رو ادامه بدم و باهاش جلو برم،حالا داشتم می‌گفتم که تصور خودم توی سن‌های بالاتر از بیست یکم برام عجیب و سخته،چون فکر می‌کنم هنوزم به
ای بی‌خبر بکوش، که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
 
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق،
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.
 
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی.
 
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی. 
 
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد،
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی. 
 
یک دم غریق بحر خدا شو ، گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. 
 
از پای تا سرت همه نور خدا شود؛
در راه ذوالجلال چو بی پا و
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقی زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار


نوزده سال پیش کلنگ مجتمعی به نام علی پسر مزینان زده شد و هر سال وعده ای دادند که بالاخره تکمیل می شود بعضی از همشهریان مزینانی می گویند: ما پسر یا دختر خانه بودیم و در مقطع راهنمایی درس می خواندیم که پیمانکاران مربوطه کار ساخت مجتمع را شروع کردند و اکنون فرزندان ما در همان مقطع درس می خوانند ولی هنوز به سرانجام نرسیده است...
پروژه ای که مانند خود شریعتی غریب و تنها در ابتدای ورودی مزینان رها شده است . هر سال در سالگرد عروجش نماینده و وزیر و م
 
 
رمان باران 
نویسنده:melli
ژانر:عاشقانه-پلیسی-هیجانی
فرمت:PDF-APK-EPUB
خلاصه :یه دختری حدوداهجده نوزده ساله..لوس،کنجکاوه که میخواد ازهرچیزی سردربیاره..ومخ هک،پیش عمو وبرادرش زندگی میکنه….
لینک دانلود:
دانلود رمان باران PDF
دانلود رمان باران APK
دانلود رمان باران EPUB
در آن دفترچه ی سبز آبی ، امروز ثبت شد ؛
اولین تار موی سفیدِ نوزده سالگی ۹۹/۲/۳.
نمیدانم برای چه تاریخی منتظر دومی و سومی اش باشم !
.
نوشته بودم که :
"قلبی نیست که در مسیر آرزوهایش باشد و رنج نکشد و چه رنجی شیرین تر از این ؟! "
نمیدانم چند ساله بودم که از خِیرِ وسیله ای که برایم عزیز بود گذشتم ، اما برای همان بارِ اول به من فهماند که ؛ رها کردن و وصل نشدن به طناب های جدا ناپذیرِ وابستگی ، لذتی دارد آنم چندین برابرِ تمامیِ کسب کردن ها و داشتن ها . 
و در 
در آن دفترچه ی سبز آبی ، امروز ثبت شد ؛
اولین تار موی سفیدِ نوزده سالگی ۹۹/۲/۳.
نمیدانم برای چه تاریخی منتظر دومی و سومی اش باشم !
.
نوشته بودم که :
"قلبی نیست که در مسیر آرزوهایش باشد و رنج نکشد و چه رنجی شیرین تر از این ؟! "
نمیدانم چند ساله بودم که از خِیرِ وسیله ای که برایم عزیز بود گذشتم ، اما برای همان بارِ اول به من فهماند که ؛ رها کردن و وصل نشدن به طناب های جدا ناپذیرِ وابستگی ، لذتی دارد آنم چندین برابرِ تمامیِ کسب کردن ها و داشتن ها . 
و در 
+ تا کی باید دوید آیا؟!
- تا توانستن
+ توانستنِ چه؟
- کنترل آنچه قابل کنترل است، پیش‌بینیِ آنچه قابل پیش‌بینی‌ست، و فهم آنچه قابل فهم است....
 
این روزا دارم زیاد می‌دوم... اما آخر شب، با همه‌ی خستگی و کوفتگیِ تن، قلبم آروم و راضیه :) و به نظرم تنها معیارِ درست بودن یا نبودن هر تلاشی همینه..
آدم ها اولین بارها که عاشق می شوند چه تصوراتی دارند، فکر می کنند دیگه به اون آدم خوشبخته تو فیلما تبدیل شدند... 
اصولا آدمیزاد همین گونه است در مورد یک چیز تخیلات زیاد می کند بعد که دید آن چیز همانی نیست که او می خواهد می خورد توی ذوقش و شاید هم دلیل خوردن توی ذوقش همین بافتن های الکی ذهنی بوده .
مثلا من فکر می کردم خوردن هندونه خنک تو شرجی زیر کولر گازی می تونه یکی از بزرگترین لذت های دنیا باشه خیلی این مسئله رو تو ذهنم بزرگ کردم تا این که یه روز
وای که چقد حالم خوبه و حس خوبی دارم :))))
احساس میکنم دارم کلی حرف جدید یاد میگیرم
یه امر کاملا شهودیه و قابل بیان نی!
و یه جورایی به یقین میتونم بگم همه مون یه همچین لحظه هایی رو تو زندگیمون تجربه کردیم
یاد حرف دیروز مهدیس افتادم که میگفت
هرچقدر علم واسم مهم باشه و بخوام بهترین باشم توی علمی که دنبالشم ، نمیخوام به هفتاد سالگیم که رسیدم به خودم بگم خب خدا کجای زندگیم بود ! میخوام انقدر توامان برم جلو که چند سال دیگه از جوونیم راضی باشم ! 
+ و مثال
1_واقعا یکی از آرزوهام اینه رنگ پوستم سفید شیربرنجی باشه یه طوری که هرکس میاد سمتم فک کنه فشارم افتاده یا یه مشکلی دارم در حالی که سالمم مریضم خودتونید:D
2_چرا سال کنکور اینقدر خوش میگذره؟چرا اینهمه برنامه پیش میاد به خدا من تمام تابستونایی که یادمه اینطوری بوده که رو تخت دراز کشیدم و سرم تو گوشیمه همین:|
حالا این تابستون شیش روزه هفته که با هاجر و سایر دوستام میرم کارآموزی،تو خود کارآموزی اینقدر خوش میگذره بعدش اگه شرایطش بود میریم بیرون،هر
سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد
 
حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام در روز جمعه اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری قمری در مدینه طیبه متولّد شد. 
   حضرت امام باقر علیه‌السلام در جریان نهضت امام حسین علیه‌السلام همراه جدّش به کربلا آمد. درآن وقت سه سال و نیم از عمر شریفش گذشته بود. 
   آن حضرت علیه‌السلام پس از امام سجاد علیه‌السلام حدود نوزده سال امامت و رهبری شیعیان را به عهده داشت و در روز دوشنبه هفتم ذیحجه سا
اهالی هند، یونان، رم، چین، سرزمین های عربی، اروپای قرون وسطی، انگلستان و آلمان قرن شانزده، ایالات متحده و مکزیک و حتی پزشکان قرن نوزده و بیست در ایالات متحده، جملگی از سیر برای درمان سرفه استفاده کرده اند. سیر را با شکر یا عسل ترکیب می کنند و از شربت سیری که بدین وسیله به دست می آید برای درمان سرفه استفاده می کنند.
 
منبع: https://aydana.com/cough-treatment-garlic
از وقتی پیش روانشناس می‌رم با جنبه‌هایی از شخصیتم رو به رو شدم که یا از وجودشون خبر نداشتم و یا همیشه انکارشون می‌کردم. خلاصه روشی که تراپیست من به کار می‌بره اینه که ما همگی از بچگی زخم‌هایی تو وجودمون داریم که اگه روزی درمانشون نکنیم، افسار زندگی‌مون رو به دست می‌گیرن و ممکنه فاجعه‌های بزرگی به بار بیارن.من تو روزهای پایانی نوزده‌سالگی وقتی از "خودم" خسته بودم، از روانشناس کمک گرفتم. از همه چیز خسته بودم. از بی‌اعتماد به نفسیِ همیشگی
بسم الله 
اینجانب ... یه دختر مهرماهیم که از قضا همین امروز که تولد وبلاگمه تولد خودم هم هست (فی الواقع گل و گل و گل گلگلکه چه خوشگل و با نمکه تولدم مبارکه)
حالا چرا این وبلاگ رو ساختم؟ راست و حسینی دقیق نمی‌دونم فقط وبلاگ نویسی یکی از  موارد اون  لیست بلند بالای برنامه هایی بود که دوست داشتم با شروع نوزده سالگیم انجامش بدم  ... تلاشی برای نوشتن و آسودن ... و آسوده نوشتن(سرراست ترش ناشناس نوشتن میشه:))
چرا اسمشو گذاشتم فانوس دریایی؟( حواستون باشه
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقِ زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار
سلام
من الان نزدیک یه ساله که این وبلاگ رو دنبال میکنم، یه سوالی برام پیش اومده، البته خودم هم نسبت به سوالم نظرم رو میگم، خوشحال میشم بقیه هم نظر بدن.
در این یه سال اکثر پست های که در مورد ازدواج و دوستی و عشق عاشقی و ... که در این فازها بودش، رنج سنی سوال کنندگان 18-24 بود و مثلا گفته شد دختر نوزده ساله یا پسری بیست سال هستم و عاشق شدم چیکار کنم.
ولی نکته بد ماجرا اینکه احتمال اینکه این ها بهم برسن خیلی کمه، اون هم به دلایل متعدد اما من هرگز ندیدم ا
رمان زیبا و واقعی دلارام من.
نویسنده: فاطمه شکیبا (فرات).
ژانر: اجتماعی.
خلاصه: حوراء دختری است در خانواده‌ای ثروتمند اصفهانی؛ اما با بقیه خانواده‌اش فرق دارد؛ تفاوت حوراء، شاید به نظر دیگران عجیب بیاید اما او عاشق این تفاوت است. تفاوتی که در آخر، او را به دلارام می‌رساند.
پدر حوراء سال‌هاست از دنیا رفته و چیز زیادی درباره پدرش نمی‌داند، گرچه ناپدری‌اش هرچه خواسته دراختیارش گذاشته؛ حوراءِ نوزده ساله به دنبال خود، خانواده و دلارام حقیقی
«...به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفته‎های اخیر که درگیر تصمیم‎گیری برای کار بودم مومن‎تر شدم به‎ش. همکارم به‎م گفته بود به جای این‎که بشینی و صرفن به گزینه‎هات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه می‎خوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی به‎ش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونه‎ی مادربزرگم، همون‎جا که پدربزرگم نشسته بود روی پله‎‎ها و
جهان جای عجیبیه. این که میگن زمین گرده واقعا درسته. همین چند تا پست قبل بود که من اینجا رفتم بالای منبر و باد به غبغبم انداختم و گفتم من نمیخوام اینجا راجع به کرونا صحبت کنم!
خب یکی نیست به من بگه دختر ناحسابی! تو راجع به اون صحبت نکنی دلیل میشه اون هم راجع به تو صحبت نکنه؟! نه واللا! دلیل نمیشه :|دیشب یکی از نزدیکانم زنگ زد و گفت تست کروناش مثبت شده :| بله من هم همینقدر پوکرفیس‌طور پشت تلفن اطراف رو نگاه کردم. این فرد مذکور متخصص داخلی‌ه. بعد جال
سلام خدمت همه ی دوستان
خواهش میکنم جواب این سوالم رو همه با دقت بدید مخصوصا خانم های مذهبی؛
من دانشجوی ترم یک هستم و نوزده سال دارم و آدم مذهبی هستم، من نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه عاشق یک دختر خانمی که همکلاسی من هست و هم سن هم هستیم به احتمال زیاد، و چادری و ظاهرا مذهبی هم هستن شدم، ایشون از همون اولین بار توجه منو جلب کرد، هم سر سنگین و بسیار با وقار هستن و هم چهره ی پاک و معصومی دارند، از همون اول حواسم بود بهش، نه با پسرها شوخی میکرد و صح
امروز عروسی دوست ساده ی هجده سالمه با دوماد نوزده ساله. دوستم کلی مشکلات خونوادگی دارن و اینا. خیلی دختر معصوم و ماهیه. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. امیدوارم خوشبخت بشه. زیاد.
مراسم فردائه ما امشب رفتیم برا بزن و برقص و.‌..
کلی رقصیدیم، خندیدم و از این حرفا. کل مهمونا ما هفت نفر بودیم :)
بقیه یعنی عمه هاش و مادربزرگش چون اون اتاق بودن مهمون حساب نمی کنم :)
دختر عمه اش (۱۶ساله) و پسر عمه اش(۱۳ساله) هم بین ما بودن.
میخوام با جنتلمن ترین مرد زندگیم (پ
شور ناب مناجاتی اربعین و مدافعان حرم
شب نوزده رمضان 97
هیئت مکتب الزهرا تهران
حسین طاهری
این روزا پای علم غم می زنه دل من






(متن و سبک این نوحه رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون)



























ادامه مطلب
خب. میخوام اعتراف کنم من دو ساعت تموم پنج شنبه نشستم و بیلبورد دوهزار و نوزده رو دیدم و اصن منطقی نبود من چنین چیزی رو بخوام رها کنم :دی! منتها همه آهنگا جدید بودن و من شرمنده شدم اصن! ولی اجراها بسیار جذاب بودن! :(( بعد اونام خیلی خوشحال و هپی بودن میرقصیدن مام نشستیم که ماه رمضون شه قایمکی چیز میز بخوریم :/
انی وی، کلا در حال خودکشی با این آهنگم: halsey: without me
خیلی زیباست! اولش هم بسیار زیباست. 
Found you when your heart was broke
I filled your cup until it overflowed
Took it so far to keep you
٩٨
چند روزه دیگه میشه سى سالم.
امروز صبحانه دادم به جوجه که میخواست بره مدرسه. موهاى اون یکى جوجه رو بستم که بره سر کار. اون یکى جوجه خودش رفت ندیدمش ، لباساشونو از دیشب آماده کرده بودن. آهنگ دانلود کردم . صبحانه خوردم. خونه رو جمع کردم. لباساشونو جمع کردم تا کردم.لباس چرکها رو انداختم توى سبد. دستشویى رو شستم .مبلها رو بلند کردم و گذاشتم سر جاشون. استکانهاى چاى و آشغالهاى شکلاتها رو جمع کردم. لحاف تشکهاشونو جمع کردم. ظرفها رو جمع و جور کردم گذاش
سلام
پاییز نوزده
.
صبح، از بانک که بیرون آمدم حوالی نه و نیم بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی نو و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا که او هم تازه سوارشده بود شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا... رسیدن گ
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ی ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد! گفتیم: «زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می زنیم». گفت: «نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!» همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! گفتیم: «حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟» گفت: «عفیف باشد و با حجاب».
(شهید حسین زارع کاریزی)
قربانگاه عشق، ص108
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ی ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد! گفتیم: «زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می زنیم». گفت: «نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!» همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! گفتیم: «حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟» گفت: «عفیف باشد و با حجاب».
(شهید حسین زارع کاریزی)
قربانگاه عشق، ص108
من اگه پسر بودم و به کسی پیشنهاد ازدواج داده بودم و منتظر گرفتن جواب بودم، تا بخواد جواب بهم بده، دیوانه شده و سر به کوه و بیابون گذاشته بودم =)
در مدت انتظار، انواع و اقسام افکار به ذهن آدم هجوم میاره.
_ خیلی خوب عمل کردم به نظرم. حتما همه چی اوکی میشه.
_ واااای من چرا اینجوری کردم؟ چرا اینو نوشتم؟ چرا اینو گفتم؟ ریجکت صددرصده!
_ خدایا یعنی چند نفر دیگه مثل منن؟ اصلا شاید تنها باشم ها؟ اینجوری ممکنه تنها گزینه خودم باشم.
_ من مطمئنم همین امسال که م
ژانر : اکشن , جنایی , مهیج
مدت زمان : ۱۱۶ دقیقه زبان : انگلیسی کیفیت : ۷۲۰p Web-dl فرمت : MKV انکودر : F2M حجم : ۹۹۹ مگابایت محصول : آمریکا ستارگان : Kevin Sorbo, Mollee Gray, Julia Denton, Josh Murray کارگردان : Paul Munger
خلاصه داستان :
این فیلم اکشن و جنایی از آنجایی شروع می‌شود که فروپاشی اقتصادی باعث بروز شورش‌های گسترده و ناآرامی‌های اجتماعی در شهری در آمریکا می‌شود. اکنون یک فرد نوزده ساله باید از خواهر و برادرانش در جنگلی مخوف مراقبت کند. اما…
ادامه مطلب
 
همه محققان بر این باورند که تقریباً تمام افراد هر شب خواب می‌بیند اما تمام آنچه دیده می‌شود در خاطر نمی‌ماند.انسان‌ها از ابتدای تاریخ، نظریه‌هایی درمورد چرایی،‌ چیستی،‌ معنا و عملکرد خواب دیدن، ارائه داده‌اند. تا اینکه افلاطون و ارسطو به ساختن زیربنای فلسفی چیزی که روانشناسان اروپایی بعدها در سده نوزده و بیستم تحت عنوان «میل» ارائه دادند، پرداختند. در آن زمان‌ها رویاهای بشری را به ارواح نسبت می‌دادند.
 در فرضیه‌های جدید، از خواب
سایت علمی (psychology today) در (6 نوامبر 2016) اعلام کرد:
"تعداد زیادی از دانشمندان برجسته از جمله دیوید چالمرز، جالینوس استراوسون و برایان مک لافلین و بسیاری دیگر از دانشمندان مجموعه ای از مقالات را در دانشگاه آکسفورد منتشر کرده اند مبنی بر اینکه هر آنچه در اطراف شماست( از جمله صندلی که روی آن نشسته اید, سنگ, پنجره,  سیارت و...) همگی دارای نوعی هوش ابتدایی هستند"
اینکه هر چیزی(سنگ, کوه, سیارات و...) دارای نوعی هوش باشند شما را یاده چه چیزی می اندازد؟
این دو
 سلام
پاییز نوزده
روزهای هفته گذشته را که مرور می کنم می بینم چقــــــدر ندانسته داشتم و دارم.
شنبه
آنقدر تنوع پرچم‌های کشورهای مختلف زیاد است که آدم فکر نمی‌کند آمده در یک مراسم معنوی شرکت کند بلکه انگاری آمده جام‌جهانی، فوتبال ببیند.
ص233 –به سفارش مادرم
ادامه مطلب
در حالی که چیزهایی شبیه الکل‌ را از روی خودش پاک می‌کرد و آماده‌ی چرت بعدازظهری می‌شد گفت: چته بیست؟! انقد حرص و جوش زدی تمام پوستت چروک شده.
-  خیلی فکری‌ام نوزده! اینا آدم می‌شن؟
-  معلومه که نه. وسط این هیری ویری ببین چقد الکل تقلبی زیاد شده.
 
کووید بیست با حالت غمباری سرش را به دیوار تکیه داد و به این فکر کرد که کی نوبت او خواهد شد.
دوباره هم دکتر رفتم، آمپول هم خوردم، داروهامم منظم می‌خورم، ولی فک کنم جواب سؤال قبلیم این باشه که تو اخبار اعلام کردن: "نوزده نفر از آنفلوآنزا مرده‌اند."! علائمم خیلی شبیه آنفلوآنزاست، ولی مشخص نیست که هست یا نیست.
درد بدی رو تحمل کردم تو این مدت، دارم فکر می‌کنم به اونایی که دردهای طولانی و بی‌وقفه‌ای رو دارن تحمل می‌کنن.
آبریزش بینی دارم در حد باران‌های استوایی! برای خیلی خیلی کمتر از این مقدار هم حتی شده که اطراف دماغم قرمز و ملتهب و ح
نام رمان: باران
نویسنده: MELI770
صفحه:239
ژانر: عاشقانه-پلیسی-هیجانی
خلاصه رمان:
یه دختری حدوداهجده نوزده ساله..لوس،کنجکاوه که میخواد ازهرچیزی سردربیاره..ومخ هک،پیش عمو وبرادرش زندگی میکنه…. 
دانلود پی دی اف
دانلود نسخه اندروید
دانلود نسخه ایفون
اگه ازدواج زودخوب نیست شاید ازدواج دیر از زودش هم بدتره، به نظر من هر کسی هر زمانی احساس نیاز به ازدواج کرد باید ازدواج کنه حالا چه پانزده سالش باشه چه بیست و پنج و ...، یادمه انگار همین دیروز بود که بچه دبیرستانی بودیم و وقتی یکی حرف ازدواج و با ما میزد می‌گفتیم اوووه کو تا ازدواج!
بعد رفتیم دانشگاه و چند تا مقطع خوندیم الان راحت شدم بیست و هشت سال!، و کلی حس بد از ازدواج نکردن، کلی فشار و ...
به نظر من این اشتباهه که وقتی یکی می‌شنوه فلانی توی
سلام عرض می کنم و پیشاپیش ممنونم که بهم کمک میکنید
من یه دختر نوزده ساله ام، با تیپ شخصیتی infj که امسال پشت کنکوری بودم، (دومین بار بود که کنکور میدادم و البته نظام قدیم)، امسال بیشتر از پارسال تلاش کردم و سختی کشیدم که الان نمیخوام درباره ش صحبت کنم. الان علاقه دارم دندون پزشکی بخونم. (میدونم قبول شدنش الکی نیست و فلان ، الان فقط دارم از احتمالات حرف میزنم)، پزشکی که اصلا برام مناسب نیست و دارو هم که میگن برای داروخانه زدن باید تو نوبت باشم و پو
#_ارتباط_وانس_با_امام زمان(عج)_1
در نهمین روز از ماه صفر، در سال یازدهم هجری، یعنی نوزده روز مانده تا پایان عمر پیامبر اکرم(ص)، بلال حبشی را به سراغ علی(ع) می فرستند تا به نزد رسول خدا(ص) بیایندد. بلال به سوی خانه علی(ع) می رود و ایشان را خبر می کند. وقتی علی(ع) نزد پیامبر(ص) آمدند و نشستند، حضرت به ایشان فرمودند:
«ای علی❗️إنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِرِسَالَه...؛
اکنون جبرئیل نزد من بود و از سوی خداوند نامه ای برای من آورد. در ای
 
در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران سه هزار پست و مسئولیت مهم در سه قوه وجود دارد که مسئولان پشت صندلی آن پست ها نشسته اند ...برای استقرار این نظام و بر پا ماندن آن نیز حدود دویست و نوزده هزار شهید داده‌ایم.یعنی برای هر صندلی مسئولیت هفتاد و سه شهید!!!و به تعبیری دیگر برای هر صندلی مسئولیت در ایران یک کربلا بر پا شده !!!!خوش به حال مدیرانی که شرمنده شهدا نیستند
و بدا به حال ما که یادمان رفت نباید این انقلاب به دست نااهلان بیافتد !
 
شکم هایی که از ما
 


رهپویان هدایت: تحجر و
خشک مغزی تشکیلاتی از ویژگی های اصلی مهره های فرقه ضاله بهائیت می باشد و آنان با
ابزارهای مختلفی سعی در کتمان این امر را دارند. برای نمونه بهائیان در مواجهه با
افرادی که از مبانی آن ها اطلاعی ندارند اقدام به لفاظی هایی چون برابری اجتماعی و
تساوی حقوق زنان می کنند درحالی که سردمداران و تشکیلات این فرقه ضاله دقیقا ضد
برابری اجتماعی و تضییع کننده حقوق زنان می باشد.

جالب
است بهائیان از باب که شان ربوبیت و الوهیت برای وی ق
بسم الله  الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-جناب اقای رضا پهلوی-  که سعی میکنند که یک حکومت سکولار به سبک غرب  درایران بوجود بیاورند-پدربزگ ایشان حدیثی بود که بیان میکرد که ایشاناز قزوین اغاز میکند وسرانجام سرنگون میشود- درباره پدر ایشان شخصیتی از قم- بانام روح الله  قیامی را شروع میکند وسرانجام پیروز میشود- حرکت انقلابی  مذهبی ایران ریشه چهارده قرن دارد که اگر تبلغات منفی شود بخصوص  با زور همراه شود تاحدی ضعیف میشود واگر تبلیغ شود وزور منفی
نویسنده: علی اصغر احمدی
اطلاعات درباره رفتار با نوجوانان در دوران بلوغ.از متن کتاب:پدر و مادر من نوجوانم. من از وقتی که از حدود یازده سالگی عبور کرده ام، وارد مرحله نوجوانی شده ام. این مرحله تا حدود هجده یا نوزده سالگی ادامه پیدا خواهد کرد. یعنی من دوره راهنمایی و دبیرستانم را در مرحله نوجوانی سپری خواهم کرد. دنیای ذهنی و جسمی من در حال یک دگرگونی سریع است. این دگرگونی حدود هشت، نه سال طول می کشد. ممکن است در این مدت مشکلاتی را برای شما به وجود
گوسفندکاریدال یکی از پرجمعیت ترین نژادهای گوسفندان در جهان است که پس از گوسفند نژاد مرنوس بیشترین جمعیت را در جهان دارد. این گوسفند از نژاد های آمیخته یا اصلاح نژاد شده است. که تولید و اصلاح نژادی آن در قرن نوزده در املاک کاریدال در نیوزیلند شروع شد.
خرید گوسفند زنده در شهر ری و تهران در مجموعه دامداری عبدالعظیم انجام میشود، تنها با یک تماس میتوانید گوسفند را درب منزل با باسکول و قصاب رایگان تحویل بگیرید. برای سفارش با شماره تماس های موجود
میخواستم بیام براتون بنویسم که مامان و مخصوصا بابام خیلی نگران ازدواج من هستن و هرچند وقت یه بار که میرم خونه تا منو می بینن یادشون میفته به مجرد بودن من و ابراز ناراحتی میکنن که دیگه داره دیر میشه.... و براتون کلی افاضات بکنم که من خودم فکر نمی کنم داره دیر میشه و دوست ندارم ازدواج کنم و کلی فلسفه ببافم و آخرش حق رو به خودم بدم اما الان توی راهرو یکی از این دانشجوهای ارشد سرگردون رو دیدم که سر صبحی از من میپرسه امتحان دکترا ندادی؟ چرا؟ نمیخوای
روز تولدم برای من روز مهمی‌ست. تبریک‌های آدم‌ها و کلماتی که به زبان می‌آورند، قدر و قیمت زیادی دارد؛ حتی سکوت و بی‌تفاوتی عده‌ای دیگر هم. انگار که تکلیفم مشخص می‌شود؛ انگار که می‌فهمم عده‌ای را باید بیشتر دوست داشته باشم و عده‌ای را کمتر. اتفاق دوست‌داشتنی‌تر این است که می‌فهمم من گوشه‌ی قلب کدام آدم‌ها خانه دارم؟ تو بگو گوشه‌ای کوچک و مختصر؛ اما مهم این است که این نوزده‌سال، بیهوده نبوده و رفاقت‌هایی ساخته که آدم‌هایش، زندگی‌

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها