نتایج جستجو برای عبارت :

موندم تو کار خودم

آدم باید چقدر قوی باشه که جا نزنه ؟ اینو از خودم پرسیدم وقتی تو راه برگشت به خونه بودم. آدم باید چقدر قوی باشه و چقدر کلمه داشته باشه که برای خودش از امید بگه ؟ بگه که زندگی سیاه نیست درحالی که وسط تاریکی وایستاده! یجوریم که انگار رو لبه‌ی دره موندم و تکون که بخورم مقصدم مرگه . ولی نمیتونم از کنار پرتگاه بیام کنار. اونجا موندم و به خودم میگم که زندگی سیاه نیست ، آدما سیاه نیستن، قلبت سیاه نیست . بعد میخوام که این حرف‌ها رو باور کنم . باورم میکنم .
امروز ساعت هشتو نیم از شبکه اموزش کلاس داشتم ولی خواب موندم و جا موندم.
 
 
 
حالا کی پاسخگو عه؟ههههاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این چه وضعشه.تو تلویزیونم که کلاس میزارن هشتو نیم باید بلند شی.خدددددددددددددددددددددااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
رسما رد دادم.
امروز صبح خواب موندم نمیدونم چرا ساعت 05:15 که بابا خان صدام زد برای نماز صبح خوابیدم با اینکه تا 6 هم بیدار موندم !!! بهرحال تاپ سی گرفتم و ساعت 08:13 دقیقه خودمو رسوندم شرکت چار !!! توی راه هم چند صفحه ی از کتاب زندگی بی حد و مرز رو خوندم !!!
دیگه تموم شد
افسردگیا
بی اعصابیا
سر مامان الکی دادزدنا
بی مورد گریه کردنا
نصف شب از خواب پریدنا
شب کابوس دیدنا
توی سایت قلم چی تخمین رتبه زدنا
توی سایت سنجش خیمه زدنا
دست و پا لرزیدنا
همش تموم شد
الان من موندم و رتبه م
من موندم و بازم گریه ها
من موندم و پزشکی شیراز 
.
.
.
.
راستی
رتبه هم صرفا جهت اطلاع دوستان کنجکاو میگم
۲۰۰ شدم =)))
مشکلی وجود داره توو زندگیم که نمی‌دونم چطوری می‌شه حلش کرد. و ذهنم خیلی درگیرش شده. از طرفی، درگیر خودم و تفکرات خطرناکم هم هستم و سعی می‌کنم درست بشم.
احساس می‌کنم در برهه حساس کنونی مثل خر توو گل موندم و‌ نه راه پیش دارم نه راه پس. 
از روزی که اومدم هیچگونه تفریح دلخواهی نداشتم بیرون رفتن با همکلاسیهام منو خوشحال نمیکنه ، خوشحال میکنه ها .. اما مقطعی و گذرا
شارژم نمیکنه
من تفریحات خاص خودم رو دارم که با انجام دادنشون شارژ میشم و انرژی میگیرم واسه ادامه ی تلاشهام توی راه
و اما از روزی که اومدم فرصت انجام  هیچکدومو نداشتم
الان حالم بدجوری گرفته ست ... خیلی
مخزن انرژیم خالیه و خستم از اینکه همش خودمو گول زدم که اره اینم خوبه با فلان سرگرمی هم خوشحال باش و منتظر موندم و منتظ
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
ساعت 4 صبح رسیدم تهران.. پدرم اومد به استقبالم اما وسط راه از راننده خواست مسیر رو کج کنه تا بره به فرودگاه مهراباد و به خونه. خداحافظى کردم و به راه ادامه دادم. من موندم دور از خانواده در وطن و در تهرانى که همیشه دوستش دارم اما حالا در کنار همه قشنگیاش، تهِ تهِ عمقش یه دل تنگیه خاصى داره که برطرف نمیشه.. دلتنگى که نه تو این شهر حل میشه و نه تو دل من. نفس کشیدن تو این شهر برام به شدت دلگیره..حالا موندم تا دوشنبه چطور این شهر غریب دوست داشتنى رو تحمل
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
خانوادمو بیشتر میبینم
کلی با بچه هام بازی میکنم
سوراخ سنبه های خونه رو کشف کردم
کلی کار تعمیری داشتیم
کلی خوابیدم
کلی بیدار موندم
کلی شنبه خونه موندم
کلی به باغچه حیاط رسیدم
سیزده به در پشت بوم رفتیم، یه تجربه جدید بود، عین چهارشنبه سوری
خیلی خوبه الانم که نصفه نیمه باید بریم سرکار وسط هفته دو سه روز تعطیله آدم خوب میتونه استراحت کنه و کنار بچه هاش باشه.
برخلاف پیشبینی ها اصلا هم دعوامون نشده و خیلی هم خوب بودیم با عیال و بچه ها
 
 
+ در حال ت
شرف دارم
 
 
بمونم پای تنهاییام.
بمونم و دیگه اعتماد نکنم.
بمونم و تف سربالا بندازم تو صورت خودم تا یاد بگیرم دلمو دست هر کسی ندم.
 
موندم پات
شاید ندیدی
ولی بودمبودیبودی تو فکرمتو قلبمتوآرزوهام
 
 
ولی گویامن پاک شدم
از دلت
از قلبت
از نگاهت
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
باور میکنید شش ماه یه بار وارد یه بیماری جدید میشم؟!
اول سال کمر درد .قبلترش تومورهیپوفیز بعدش درمان میگرن و الان ....
بازم مسیرم خورد به مطب دکتر زنان و یه حدس ترسناک!
نمیدونم به خاطر اینه که نمیدونم با پولام چیکار کنم؟ یا از بس موندم تو خونه فکر و خیال کردم پوسیده شدم
 
یکی از دوستای صمیمیم رو که به زور بهم چسبید و دوستیمون ادامه پیدا کرد رو امروز حس کردم چقد لازمش داشتم. چقد دوست خوب داشتن لازمه و چقد خوب و لذت بخشه.
همیشه با خودم میگفتم این بدیاش از خوبیاش بیشتره و چرا من با این همچنان دوست موندم.
اما هر بار که میگذره و میبینمش حس میکنم لازمه باید باشه.
و چرا من تعداد دوستام کمه!!!!
نتیجه ی بازی لیورپول و پورتو از سایت بلاگ دانلود دریافت کنید.
ورزش سه
کلیپی از خلاصه بازی رده های پورتو و لیورپول در بازی های لیگ قهرمانان اروپا برگشت مرحله یک چهارم آخرین لیگ قهرمانان اروپا پیش پورتو پرتغال با نتیجه. خودم موندم این تیمای انگلیسی چکار دارن میکنند اون از تاتنهام و منچستر سیتی دوش امشبم لیورپول جدید منچستر یونایتد و چلسی هم هستند خودم مطمئنم که یک پای.
ادامه مطلب
انسان هایی که بیشتر عمر می کنند دیرتر می میرند
 
 
 
 
 
 
دانشمندا کار داشتن خودم کشف کردم
............ 
به حشمت فردوس گفتند: به نظـــــر تو ستایش زودتر بچه دار میشه یانازگل❓❓❓گفت: دکــــــی ..... خانـــم بـــــــزرگ...
............................ 
انقد پشت کنکور موندم 
 
 
 
 
 
 
حالا امسال که کنکور ندادم سازمان سنجش برام sms فرستاده : کجایی دیوونه؟
 
دست به قلم شدم که شروع کنم اما موندم که از کجا شروع کنم، موندم اول از چی بنویسم، از کجا بنویسم، که همه چیز برام شروع بود، هر لحظه شروع بود، هر مکان شروع بود و هر قدم شروعی بود.
شروع از اون جایی بود که فهمیدم چقدر کم طاقت و کم تحملم در برابر سختی هایی که شاید یک هزارم سختی های اهل بیت حسین(ع) نبود؛ شروع از اونجایی بود
ادامه مطلب
برای نرگس یک جفت گوشواره خریدیم. هم کادوی تولدش و هم جایزه یک ماه روزه داری و عیدی فطرش. 
همسر گفت برای کوچولو هم باید گوشواره بگیریم. گفتم آره. ولی...
نرگس دوماهه بود که مادرهمسر گفت بیا تا دستش به گوشهاش نمیرسه و نمی تونه بکشدشون، ببریم گوشهاشو سوراخ کنیم. خودش هم باهامون اومد و رفت تو مطب. من تو اتاق انتظار موندم. و فکر کنم از صدای گریه بچه م حتی گریه م گرفت. ترسیده بود تا بغلش کردم آروم شد. تا یک ماه کارم الکل زدن لاله گوشش بود. 
حالا این فندقک
با سلام
دوران راهنمایی به بعد تصمیم گرفتم که محکم درس بخونم. یه روز خاله ام اومد خونه گفت چرا اینقدر زیاد درس میخونی گفتم که میخوام جواب زن و بچه در اینده بدم. بعد خاله ام این موضوع رو برای پسرش تعریف کرد ولی اون تغییری نکرد. الان اون ویزیتور شده و داره جواب زن وبچه رو میده. و من هنوز دارم جواب خودم رو میدم. تو این موندم که من تو اون سن چه جمله ای گفته بودما عجیبه.
10:10
11:11
12:12
13:13
14:14
15:15
16:16
17:17
18:18
19:19
20:20
21:21
22:22
23:23
24:24(حیف ممکن نیست عدد مورد علاقم بودش :(
خب مسئله اینجاست این روزا هروقت میخوام به ساعت نگاه کنم این اعدادد و میبینم یادمه چند سال قبل خودم عمدی منتظر موندم که بتونم این اعداد و کنار هم ببینم اما این روزا هر وقت نگاه میکنم میبینمشون اخرشم همین چند دقیقه پیش 12:12 و این یواش یواش داره نگرانم میکنه
کسی از شما چیز خاصی در مورد این اعداد میدونه ؟ 
سلام
دخترم، این روزها شدید درگیرم با خودم، بین دو راهی موندم، ترم ۵ هستم، از دانشگاه خسته شدم دیگه نمیکشم، واقعا جونم به لبم رسیده، میخوام تمومش کنم بعد از امتحانات دی ترک تحصیل کنم.
از طرفی تو خونه هم کسی منتظر من نیست، (الان خوابگاه هستم)، حس میکنم اگه همین طور دانشگاه ادامه بدم افسردگی شدید میگیرم، بین دو راهی موندم نه میتونم ادامه بدم نه میتونم ولش کنم.
از شما دوستان عزیز خواهش میکنم راهنماییم کنید.
ادامه مطلب
یادمه نوجوون که بودم .. فک کنم15 16 سالم بود!
عشق نوجوانی و این حرفا :|
از اونا ک ملاکت فقط میشه چشم و ابروی خشگل و تیپ و شاید غرور ی پسر
خب راحت بگم ک دل بستم:/ یادمه موزیک گوش میدادم
پروفایلشو چک میکردم و..
خدایی یادم میاد خجالت میکشم از خودم!
شنیده بودم پسر درس خونیه یادمه جو رقابتی تو ذهنم باهاش ساخته بودم
و میگفتم کاش ی دانشگاه باشیم با هم
بعدا از طریق یکی فهمیدم ک انگاری با ی دختره ارتباط داره نمیدونسم تا چ حد اما مشخص بود رابطه جدی نداره باهاش..
من خیلی به جشن و روز و مناسبت خاص اعتقاد ندارم. چون نمیخوام اگه اتفاق ناخوشایندی توی اون روز افتاد تا ابد یادم بمونه. میخوام به اتفاقای بد اجازه بدم هرروزی دلشون خواست بیان و برن. فقط برن. مثل امشب که شب یلداست، نودت رفته، نعنا رفته، من موندم و امتحان فردا هشت صبح... 
یه ارائه داشتیم تو یه درس عمومی. بعد من کسی رو توی اون کلاس نمیشناختم، خیلی اتفاقی با دو نفر دیگه همگروهی شدم. بعد یکیشون گفت من ارائه میدم. منم خیلی گیر ندادم و قبول کردم. من خودم خ
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
تحملم واقعا داره به سر میرسه
فشار زیادی روم هست
واقعا نمی‌دونم باید چیکار کنم
این دختره نامرد هم که همش فقط اذیتم می‌کنه. کاش می‌دونست تنها دلیل زنده موندم اونه
فکر نکنم خوب بشم. ترسناک و ترسناک‌تر میشم. به حدی که حتی منم از خودم می‌ترسم
تمایل زیادی به بعضی چیزا دارم
میگه چرا نمی‌رفتی نظامی نمی‌شدی. اگه می‌رفتم بیشتر تمایل به خشونت پیدا می‌کردم
دستمم بازتر میشد
واقعا برای من سالم نیست
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
خب!
تموم شد :)
یه بخش گنده‌ی دیگه هم گذشت و ازش یه سری خاطره موند فقط! یه سری چیز ناله و غر و خستگی و کلافگی و خوندنای وقت و بی‌وقت و یه روزایی نخوندن و .....
حضور دوست‌های قدیمی و جدیدی که انصاف نیست اگه ازشون یاد نکنم و نگم که انرژی‌ای که از اونا گرفتم باعث شد بتونم این چند ماه ادامه بدم و کم نیارم و .....
و اما خودم! دلم میخواد بگم که دمم گرم! تونستم! واستادم... پای خودم و ارزش‌هام و آرزوهام موندم... نتیجه هرچی بشه مهم نیست! واقعا وقتی همه‌ی تلاشی که
چشمام رو که میبندم تنها یه چیزی میاد تو ذهنم... درد کهنه یه دل
عاشق رو فقط فقط معشوقش میتونه درمان کنه. معشوقه ای که خیلی راحت گذاشت و
رفت. خیلی راحت تمسخرم کرد... خیلی راحت عشق منو نادیده گرفت.
من هیچ
وقت زیر قولم نزدم، تا آخرش موندم، تا پای مرگ و رفتن آبرو باهات موندم.
فقط ازت خواستم که بمونی. فقط خواستم که هر از گاهی معمولی با هم صحبت
کنیم.
دلم تنگه خیلی بی قرارم... آخرش که چی؟ این زندگی به کجا
میخواد منو ببره؟ زنده بودن لیاقت میخواد که من ندار
یاهو
 
چیزی حدود هفت ساله که زندگی برای من صحنه نبرد دائمه. نبرد بین بودن و نبودن. اولش نمیدونستم جنگی آغاز شده. اضطرابی به جانم چنبره زده بود و قرار رو ازم ربوده بود. هرچیز که من رو یک جا نگه میداشت متلاشی کرد. توان دوست داشتن یار و قرار گرفتن کنارش رو از دست داده بودم. اولین چیزی بود که از دست دادم. بعد ایمانم. بعد معنایی که از زندگی خودم می فهمیدم؛ تحصیل و به دست آوردن موقعیت اجتماعی و ... . 
من موندم خالی خالی. 
 
وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتا
به اندازه‌ی یک هفته حرف دارم و به اندازه‌ی دو هفته خستگی
تازه از خونه برگشتم و هنوز فرصت نکردم خستگی ناشی از بی‌خابی یک شب رانندگی رو در کنم. 
امروز مطابق معمول خاب موندم، یک ساعت!
انقدر خوابم میاد که دلم میخاد کل آخر هفته رو بخابم ولی از همین الان کلی برنامه چیدم برای اون دو روز!
خرید، آشپزی، درس، زبان.
بعله امتحان زبانم که به بیشعورانه‌ترین حالت ممکن پیچیدمش.
سرکارم و حین پست گذاشتن تو سایت‌های شرکت، دلم پست‌های خودم رو می‌خواد.
میام و م
امروز سحر خواب موندم و بدون سحری روزه گرفتم تموم روز از سر درد داشتم میمردم و ۴ساعت ظهر خوابیدم و همش روی پاور سیوینگ بودم! افطارمو با خامه نارنجکی(نون خامه ای) باز کردم :)) 
حس میکنم دارم استیبل میشم و به یک ثباتی از نظر شخصیتی دارم میرسم.به عبارتی دارم بزرگ میشم.دیگه نگران قضاوت های مردم نیستم! نگران حرف های مردم هم نیستم ،من اونقدر عاقل و بالغ شدم که بفهمم چی درسته و چی غلط،۲۰ و اندی سال دائم نگران حرف مردم بودم از الان به بعد میخوام برای دل خ
اثرات مشهد دیروز رسما تو تنمه 
همکارم میگه چیه؟ چی شده؟ میگم برای چی؟
میگه ناراحتی 
میگم آره خلقم پایینه 
 
 
 
 
 
 
 
همکار نگهبان رو میگم ندیدمش
میگه کی ؟ خانمم؟
میگم آره 
میگه صبح بوده
.....
 
 
میام سمت ماشین و با خودم میگم پسره رو ابراست 
با چه ذوقی میگه خانمم
میگم الهی همیشه خوب باشن الهی همیشه رو ابرها باشن 
 
من اما 
حالا موندم که کجا برم؟ وقتی امامم هم قبولم نمی کنه 
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
یکی از پسرامون که اصلا هم آدم درست و حسابی ای نیست
با ه دعواش شد
و بعده دعواشون من هم چنان سلام علیکم رو باهاش داشتم و گفتم دو نفر دیگه باهم بحث شون شده به من چه خب(کاری که به نظرم کاملا عاقلانست و حتی اگه برعکس می بود خود ه هم انجامش می داد) 
ییهو نمیدونم سره چی به پسره فشار اومد ورداشت من و بقیه دوستای صمیمی ه رو بلاک آنبلاک کرد که دیگه هم دیگه رو فالو نداشته باشیم
تا اینجاش که به پرز های معده ی سگ شوهر خاله م
اما مشکل اینجاست که امشب تولد اون پس
این ماه رمضونی میرفتم یه دانشگاهی برای نماز جماعت.
اکثر روزها خوب بود.
یه روز رفتم خیلی خلوت بود. فقط دونفر نشسته بودند.
اذان و اقامه گفتم و نماز رو شروع کردم.
کلّی صدای الله اکبر اومد!
بعد از نماز عصر که صلوات و دعا رو خوندم، میخواستم تکبیر رو بگم.  دیدم از عقب هیچ صدایی نمیاد.
برگشتم دیدم فقط یه نفر نشسته داره جورابش رو میپوشه!!
با خودم گفتم خوب شد تکبیر رو نگفتم. (کمر نفاق میشکست!)
فقط موندم اون بقیه، کی اومدن و کی رفتن!
+ موندم بین یه انتخاب .. اینکه سال دیگه رو بیام نیشابور برم بیمارستان 22بهمن یا بمونم گناباد ...
الان که اومدم خونه میبینم استقلال کمتری دارم... درسته من اینجا بزرگ شدم ولی سه ساله واسه خودم زندگی کردم و الان نمیدونم میتونم یا نه
راحتی و اسایش اینجا رو ترجیح میدم به استقلال ؟ فکر نکنم ... اونجا یه زندگی دیگه دارم و باید مدیریتش کنم .. لباس شستن ، ظرف شستن ، غذا پختن ...خرید .. و ادمایی که دوسشون دارم .. یه شبایی تا دیر وقت برای خودم بیدارم ، باشگاه میرم
ساعت از 9 صبح گذشته بود که من متوجه تن گرمم روی تختم شدم. یک ساعت هم خواب و بیدار موندم. ولی تو همون حال هم فهمیدم امروز یه چیزی از من کمه! انگار قسمتی از روح من یه جا مونده. حس ناقصی ای دارم که نمیدونم ماهیتش رو. چند روز پیش احساس میکردم اون جایی از وجودم که روح و جسم با هم تلاقی میکنن، درد میکنه و ضعیف شده. به مامان اینا که میگفتم ازم میخندیدن و با چشم تنگ شده بهم میگفتن دردت،  درد بی دردیه. خوشی زده زیر دلت! به حرف شون گوش ندادم، عوضش کلی پرداختم ب
بوقول مریضه
کاش یه دامپزشکی بود میومد خونه
آخه موندم اصا چطوری ببرمش شهر
با چی؟ چه ریختی؟
باید براش کالسکه بچه بگیرم:))))) جغجغه هاشم بزارم پیشش پاشونو ببندم در نرن:))))
جدی موندم اصا....
 
تقصیر خودمه
به اون خانومه خندیدم جوجه شو آورده بود من الان باید قدمزنان دست در دست بوقول از خیابونا رد شیم ببرمش دکتر....:))))
شاید گذاشتمش توی یه کیسه، و با تاکسی رفتم
یکی از نتایجی که گرفتم می‌دونید چیه؟
هیچ‌وقت با یه ENTP نشینید به خوندن کتاب، یا دیدن یه فیلم رمانتیک. نه تنها خودشون لذتی نمی‌برن، بلکه حس خوب شما رو هم خراب می‌کنن با منطقی‌بازیاشون.
بعله، نشستیم با عین النور و پارک رو بخونیم و تو تک‌تک صفحاتی که با خودم می‌گفتم: "آخی، چه ناز!" و کف دست چپم تیر می‌کشید، داشت پوزخند می‌زد یا پوکرفیس بود با نگاه "آخه این چیه؟". حالا خوبه خودش گفت قشنگ بود! موندم دقیقا از کدوم قسمت کتاب لذت برده بود.
پ. ن. اگر تا
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و.. خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم..
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت..
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفت..کجا رفت.چرا تنهام گذاشت
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
امروز دومین روز از اون ده روز تعطیلی که قرار بود بترکونمش با درس و تفریح هم گذشت.
فکر میکردم یه روزشو با گروه میرم اردو و 9 روزشو میرم بابل و از این خونه به اون خونه می چرخم و برا خودم حال می کنم پیش دخترعمه ها:)
گروه که اردو رو کنسل کرد با خودم فکر کردم حالا یه روز بیشتر میرم بابل. حالا اشکالی نداره که!
مامان اینا حتا به بابل رفتنم رضایت ندادن و با خودم فکر کردم هرروز با یکی از دوستام تا ظهر میرم اینور اونور و بعد هم تا شب درسم رو می خونم!
دیروز رفت
امروز ظهر سرکار موندم و توسط آقای دکتر به ناهار دعوت شدم! 
هی گفتم نمیام! گفت بیا! آقای فلانی هم میاد. 
گفتم من تنهام نمیام. گفت نه بیا غذا نداری.
این شد که منم باهاشون رفتم 
ولی بعد از اینکه غذامو دریافت کردم گفتم
اگر اجازه بدین من سر یک میز جدا میشینم! :/
بسیار روشنفکرانه گفت: هرطور و هرجا که راحتین :)

+دیگه اینطوریا! :/
+بعد هی با خودم فکر کردم چقدر این رفتارم مورد پذیرش بود؟ ولی خب آدمی که برای نماز بهش اقتدا میکنم باید لااقل این سطح از درک متقاب
نمی‌دونم چه‌جوریه که هر کجا فکر می‌کنم از نظر زمان‌بندی امور روی ریل افتادم و می‌تونم عینِ بچه‌ی آدم به کارهای شخصی، به موارد مربوط به شغلم، به مسائل خانواده، ماشین، ساختمون و... برسم؛ دقیقاً از همه چیز جا می‌مونم.
تصمیم گرفته بودم که منظم‌تر و پررنگ‌تر توی توییتر باشم اما نشد. هم ابزارهای تغییر آی‌پی اذیت می‌کنن و هم به خودم میام می‌بینم که دو روز نرفتم توییتر؛ نمیشه که منظم توش فعالیت کنم.
تصمیم گرفته بودم که کانال تلگرام رو تبدیلش
اگه تا دوشنبه از این هفته ی شخمی زنده و سربلند بیرون اومدم میام مینویسم واستون
 برنامه چیه؟ 
فردا پرسش اون استاد مَرده که انگار دائم الپریوده و هی پاچه می گیره + کنفرانس که تا چند دقیقه پیش مشغول درست کردن پاورش بودم و خودشو هنوز حفظ نیستم
چهارشنبه:کوییز آناتومی سر و گردن
پنج شنبه:کلاس موسیقی که هیچی تمرین نکردم و کلی نت واسه حفظ کردن دارم
شنبه:پرسش اون استاده که جلسه قبل شاکی شدم گفتم من داوطلب بودم چرا ازم نپرسیدی اونم واسم شاخ و شونه کشید
گزینه های روز میز زیاده هنوزم خودم نمیدونم باید کدومو انتخاب کنم و ب سمت چ چیزی برم خودمم موندم و تکلیف هیچی روشن نیستشایدم هنوز قشنگ ننشستم مث یه مرد باهاش روبرو بشم و باهاش کنار بیامهمیشه واکنش و مکانیسم دفاعیم به مشکلات همین بودهیجورایی به جلو فرار میکنماولش یکم ناراحت میشم بعد برا یکی دو نفر تعریفش میکنم بعد دیگه دربارش با هیچکی نمیحرفم و درگیری های درونیم شرو میشه.........البته اینم بگم ک کلا اکثر تصمیم های من بعد از خواب انجام میشه این
«تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی، هر حدسی از واکنشت اشتباهه»هزار بار اینو بهم گفته بود و هزار بار باورش نکرده بودم. پیش‌بینی می‌کردم تصمیماتم رو و فکر می‌کردم تو اون موقعیت یادم می‌مونه انتخاب این لحظه رو. سالها با این باور و این سیستم گدروندم و موقعیت‌های کوچکی که تصمیم‌های متفاوتی از اونچه قبلش فکر کرده بودم گرفتم رو زیر سیبیلی رد می‌کردم. تا اینکه این حرفش چند وقت پیش تو یه تصمیم مهم بهم ثابت شد.قبل از نتایج کنکور، مطمئن بودم اون چیزی ک
از صبح ساعت ۸ با حبیب بودم رفتیم دولت آباد میخواستم دانشگاه ثبت نام کنه برای لیسانس بهش گفتند برای مهارت لیسانس داشته باشی بهتر هست بجز اون هم رفتیم برای تمدید دفترچه بیمه مون از طرف شرکت مون گفت لیست تون رد نشده الان حسابدار شرکت میگه نه باید بری شعبه ۵ تا تمدید بشه!!!!! بعدش رفتیم سپاهان شهر دانشگاه من حبیب با مسئول حرف زد که ببین میذارند من برم اون ۳۰ واحد درس رو پاس کنم گفت نه باید کنکور بده!!!! خودم موندم چرا از صبح تا حالا روی موتور نشستم و د
امروز یا بهتره بگم دیروز خیلی خوب بود
هم نظامم اومد
هم یلدا ب دنیا اومد
هم مشاوره خوب پیش رفت
و هم برای اولین بار سعی کردم ب باباهم اعتماد ب نفس بدم
سعی کردم به اون و خودم بفهمونم ک چقدر نظرش برام مهمه
ک جایگاه تضعیف شدش رو بهش برگردونم
ک بهش بگم من اونجوری ک فکر میکنی دربارت فکر نمیکنم
نمیدونم چی بود اما ی برقی تو چشماش دیدم امشب
و حس کردم چقدرررر تنهاس
نبودن مامان این چند شب اجازه داد بتونیم باهم حرف بزنیم 
چند بار درجواب حرفم سکوت کرد و چیزی
برای بار سی و چهارم تمام در و پنجره ها رو چک کردم و وقتی از قفل بودن همه شون مطمئن شدم دست بردم سمت کلاه حولم و با تکون های اروم مشغول خشک کردن موهام شدم.
چطور قبلا بدون هیچ مشکلی ساعت ها و حتی روزها تو خونه تنها می موندم؟
رو به روی آینه نشستم و به تصویر خودم خیره شدم. نگاهم از چشم هام سر خورد و افتاد رو پوست صورتم... شقیقه ام... گونه ها... لب ها... به اینجا که رسیدم صحنه ای تو ذهنم جرقه زد.
صورتی چرک و حس انزجاری که با برخوردش با صورتم در من به وجود اومد.
هممون میدونیم حسادت خوب نیست، اما هممون هم گاهی اوقات حسود میشیم!من اصولا توی رابطه، آدم حسودی هستم. حالا نه صرفا رابطه ی عشقی، رابطه ی مادر و فرزندی، رابطه ی دوستی..به این صورت که اگر فرد مذکور، به کسی، یا چیزی، بیش از من نزدیک باشه یا علاقه داشته باشه، بهم میریزم و اون حس حسادت، شروع به فعالیت میکنه و ناراحتی های عالم میاد توی دلم!خب بله، الان هم حس حسادتم نسبت به کسی که فکر می‌کردم فقط دوست منه و قرار بود بیام اینجا و خبر خاله شدنم و مامان ش
- خواب دیدم طلا و دلار ارزون شده 
واقعا میگن برو مگه دیگه تو خواب هم چین چیزیو ببینی همینه ها...
شب به سان من چه میگذرد؟؟
چرا انقدر خواب اشفته و محال میبینم؟
- تقریبا دو ماهه چند تا مشکل جدی به زندگیم هجوم اوردن 
و حل کردنشون نمیدونم کار منه یا حضرت فیل...
اما برای کم نیوردن تنها راهکاری که دارم اینه
درحال خوردن دمنوش بابونه مرتب به خودم بگم 
درست میشه درست میشه این روزا هم میگذره 
اصلا نشد هم گور باباش ( این جمله اخر تاثیرش بیشتره)
تا چقدر این راه
در طول سالهای عمرم همیشه تلاش کردم و به نظرم جز دسته ادم های پرتلاش محسوب میشم.
اما تموم این سالها همیشه به خودم گفتم استعداد چیز دیگه ای .... ادم های با استعدادی رو توی این سالها دیدم که چیزی رو که من در طی روزها یا هفته های یا حتی ماهها میخوندم یا مینوشتم یا طراحی میکردم یا میساختم در عرض چند روز یا هفته میتونستن انجام بدن. به خودم میگفتم هرچه قدر ضعیف باشم میمونم توی این مسیر ... این چیزی که من میخام و براش حاضرم از خیلی از چیزیهای زندگی بگذرم. گ
نمیدونم از کجا شروع کنم.. دوباره نزدیک سال نو شده.. دوباره بهار تو راهه.. و حس های بد هست که بهم دست داده..نمیدونم این طلسمیه افتاده تو زندگیم دوساله ..که نزدیک بهار ... درست وقتی همه چیز در حال شکوفا شدنو نو شدنه .. این حال و روز منه .. الان نمیتونم به نوشتن ادامه بدم.. اما میام مینویسم باز حالم ک بهتر شد...
+یادم نمیاد اون موقع ها شب امتحان چه جوری تند تند وویس مینوشتم و میخوندمو درس پاس میکردم!!! الان اصلا موندم توش!!! والا به قرعان! چه وضیع آخههه ؟+از ظه
دیروز برای اینکه وقتم کمتر تلف بشه بلیط اتوبوس گرفتم و برگشتم ولی خب وقتم زیاد تلف شد.
امروز ظهر یکی از رفقا سوییچش رو داد بهم که برم دانشگاه. از این جهت که نمیخواستم پول تاکسی بدم خیلی خوشحال بودم ولی خب مساله به اینجا ختم نشد . چون تو بوفه دانشگاه مجبور شدم که ناهارش رو هم حساب کنم . تازه یکی دو هفته س برا کمتر شدن هزینه ، نوشابه رو از برنامه م حذف کردم ولی امروز نوشابه دوستم رو هم حساب کردم در عین حالی که خودم نوشابه نخوردم. 
غروب که داشتیم برم
اینکه بهم ریختگی حالم از چیه و چرا روز بروز بیشتر میشه گاهی با دلیله گاهیم بی دلیل.. یا لااقل دلایل ناشناخته
اما اینکه چطور خوب بشه راه هایی هست
۱- خوندن کتابهای خودیاری 
۲- مراقبه
۳- گوش دادن به فایلای افلاکی
۴- راه رفتن تو پارک و دار و درخت و طبیعت
از اسفند ک به خاطر ریه های نازنین نصفه نیمم بیرون نرفتم جز یبار ب دلیل ماموریت مامی و چند بار اخر هم برای خونه و ...
دو سه هفته اخیر هم به خاطر اسباب کشی از بقیش جا موندم کلا
نتیجش میشه اینکه جنی شدم حسا
الان ۳ روزه یه سری پیامو می نویسم و ارسال میکنم دوباره یه یکساعتی گذشته بدو پشیمون میشم و لغو ارسالشو میزنم !!!
هعی میگم اگه ۱٪ من اشتب کرده باشم ( ۱۰۰٪ مطمنم ) اگه فلان بشه ، نکنه کارم اشتباه باشه ، میگم باو تو نیتت خیره دوباره میفرستم بازم پاک میکنم!!!
اقا نیاید بگید مسئله عاشقانه پاشقانه هستا !!! یه مدته درگیر داستانی شدم که عجیب آزارم میده ، کل وقت روزمو به خودش مشغول میکنه ، من مشاورمو به طرف دادم و جوابشو هم گرفتم ، اما خب اون احتمالا دروغ گفت
تو این چند وقته خیلی فایل های قانون جذب رو گوش میدادم اینکه میگن خدا از جایی که فکرشو نمیکنی روزیت میده
تو این چند روز شروع کردم به شکرگزاری
امروز از یکی از محل کارهای سابقم تماس گرفتند و گفتند میخوان پول به حسابم واریز کنند اصلا خودم موندم
به خدا قانون جذب جواب میده
خدایا شکرت
از وقتی که بهش گفتم از زندگی من برو بیرون، مثل من که از زندگی تو خیلی وقته رفتم بیرون و تمام این سالها رد پایی بودم که خاک روم رو پوشونده بود.. از وقتی که بهش گفتم بسه گول زدن، گول خوردن، بسه فکرت، دردت، بسه نگه داشتنت یادگارِ نوجوونیِ من. از اون روز که ممنوع کردم خودم رو انگار سختش شده تکرار اون کنار گذاشتی که بلد بود. حالا من موندم و زبونی که نمیچرخه بگه به یارِ مهربونِ همیشه در صحنه م و دستی که نمیره پاک کنه اون یادگار نوجوونی رو از همه در هایی
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
+تو فکری؟
-دارم به اون روز فکر میکنم، روزی که ناخواسته اومدی و وارد زندگی من شدی!
***
بی حواس جلوی در محضر ایستادم تا بیان، باورم نمیشد، اصلا امکان نداشت، مگه میشد........
انگار درست نفهمیدم چی شده...
کسی کنارم ایستاد، عمو بود  و اون یک جایی دور تر از ما ایستاده بود ، پس فهمیده بود که حرف خصوصی دارم، یعنی ادم فهمیده ایه!؟ نمیدونم
من دارم در موردش نطر میدم، یعنی پذیرفته بودمش؟ نمیدونم...
عمو دستم رو گرفت و فشار داد، پیشونیم رو بوسید اما دل من خیال قر
دانلود آهنگ جدید به نام دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم (ندیم)
Ahang delam mikhad ashegh besham baz entekhabet konam az nadim
دانلود آهنگ دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم (ندیم)
لج کردم با خودم دارم عشقو از دست میدم رد دادم ای خدا تاوان چی رو پس میدم ...♪
تصمیمشو گرفت داغ بودم نفهمیدم وقتی که میرفت از تعجب میخندیدم ...♪
دلم میخواد عاشق بشم باز انتخابت کنم به هر کاری دست میزنم تا عشقمو ثابت کنم ...♪
از این دلم نگذر نرو همین که باشی کافیه تو باش تا قسمت کنم زندگیمو باها
سلام
برای یک شب اومدم خوابگاه.هوای اینجا بر خلاف شهر خودم خیلی خوبه.لاقل شب های خنکی داره.اینجا کسی رو نمیشناسم دیگه و از کسایی که هم میشناسم دوری میکنم.
دیشب کم خوابیدم و از صبح زود بیدار شدم تو راه بودم و بعد هم کلی راه رفتن و راه رفتن.زینب رو بعد یک ماه دیدم و حرف زدیم از همه چیز و بیشتر از اینده...حرص خوردیم که امسال تنها میره تهران و من هم نیستم باهاش که با هم همه جا رو بگردیم...
صبح که میخواستم راه بیفتم دلم راضی نبود...پر از حس بد بودم بابت این
همین کیس پایینی بود در ادامه مطلب که گفتم واگذار شد؟
پروپوزالش رو تو سامانه بارگذاری کرده
همون پنجمین نسخه ای هست که برای من ارسال کرده بود و باز اشکال داشت
حتی همون اصلاحات آخر رو که من براش نوشته بودم و بعضیا رو خودم اعمال کرده بودم برطرف نکرده!
یعنی نسخه آخری که من براش ایمیل کردم از اینی که بارگذاری شده بهتر بود
فکر کنید تو این نسخه ای که بارگذاری کرده، وسط متن مربوط به پیشینه، یهویی یک منبع به صورت تمام نویس هست!!!
بعد من موندم اون همکار م
نمیدونم چرا معرفت زیادی پای هر آدمی میزارم..
چرا آنقدر احساساتی ام؟ 
من همیشه از محبت بیش از حد ضربه خوردم
اصلا فاز تعریف و اینا نیست
و اغراق هم نمیکنم ؛
تو تک تک لحظه های افتضاح بقیه پیششون بودم 
ولی خیلی وقتا تنها موندم..
هربار تصمیم میگیرم تو خوشیای بقیه باشم کنارشون ولی هربار اشتباه میکنم.
چرا بزرگ نمیشم من؟
امروز دو ساعت تو یه صفحه از کتاب قفل بودم و این یعنی شاید خ ر ی ت
پ.ن: خودم بدم میاد از اینکه اینجا غر بزنم:(
این هفته به افتضاح ترین حال
خیلی وقت بود با خودم بحث نکرده بودم! امشب این کارو کردم! از اون حالتا که فکر میکنی یه جمعیتی یا یه شخص خاصی جلو روته - برگرفته از یک تجربه ی واقعی یا یک تخیل غیر واقعی - و شروع میکنی یه موضوعو واسش توضیح دادن -سیاسی، اعتقادی و...- بعدش هم خودت پیروز میشی و اون طرف مقابلت به این نتیجه میرسه که آه تو چقدر خفنی!! 
از اون بحثا! :)
همیشه این موضوع به شدت وقت، احساس، و اندیشه ی منو مستهلک میکرد. و همیشه بعد از این تخیلات، به خودم تذکر میدادم که بسه دیگه بارا
دانلود آهنگ حمید عسکری هزار ۱۰۰۰ درجه + متن اهنگ 
Download New music Hamid Askari – Hezar Darje
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و موزیک : حمید عسکری     تنظیم : محسن نامدار
متن آهنگ هزار درجه حمید عسکری 
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضوآخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم
وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سک
داشتم درس میخوندم‌.
صداش اومد که داشت می‌پرسید (کسی با من میاد بریم خرید؟)
صدای برخورد قطره های بارون به پنجره اتاق دیونه‌ام کرده بود.
سریع از پشت میز بلند شدم و گفتم، بریم؟!
و راهی فروشگاه لوازم التحریر شدیم.
بارون هر چند نم نم، اما دلچسب بود.
خوش گذشت.
ولی از درسم عقب موندم.
خیلی عقب.
یک کتاب ۳۵۰ تا صفحه‌ایی و امتحان که روز چهارشنبه خواهیم نوشت.
کتاب، داستان بدی داره، خیلی بد.
هر سری که رفتم سراغش، چون سرنوشت دخترک کم و بیش شبیه منه، درد های ع
امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما
حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی
به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...
خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه
اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو
شاد نشون بدم و موفق هم میشم..
دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...
خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن
یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 
بیکار نبا
از اون شب که دیدمش برای همون اپسیلون ثانیه بارها جلو چشمم اومده جالبیش اینه دیشب فکر کردم که دوباره دیدمش و طولانی تر 
بعد فهمیدم خواب دیدم! 
دیشب سحر خواب موندم 
دیدم که مامان اومد و پتو رو کشید از روم و برد یک متر اونورتر اما سریع برداشتمش و انداختم رو خودم 
دیشب حدود یازده شاید هم ده خوابیدم تا نه و نیم صبح امروز 
با معده درد بیدار شدم 
دیروز افطار خوردم معده ام سوخت 
دیروز از وقتی بیدار شدم تا وقتی رفتم سرکار و تا مدتی تو محل کارم معده ام ا
Discuss your first love
کوچیک که بودم فکر میکردم عشق فقط عشق خدا.آدم فقط باید عاشق خدا باشه...
اما بعدا از این فاز پرتم کردن بیرون گفتن دِ بچه کم حرف مفت بزن بیا برو در خونتون بازی کن تو قد این حرفا نیستی ...
و من ....
بی تجربه عشق موندم...
نه به معشوق آسمانی رسیدم و نه معشوق زمینی.
سلام
من از شنبه موندم خونه و فردا هم نمیرسم سرکار، یکم مریض احوال شدم، بدنم ضعف داره و منم از این موقعیت استفاده کردم که نرم شرکت. دوست پسرم هم که بچه خودشو کشت کلی قرص و شربت و ویتامین سی گرفته برام، الانم اومد برام آب پرتقال گرفت با زنجبیل و فلفل سیاه، آب لیمو ترش، زردچوبه و عسل، میگن برای گلودرد به شدت خوبه 
منم از دیروز دارم یه سبد جدید میبافم، فکر کنم تا ده دقیقه دیگه تمومش میکنم و احتمالا پروژه بعدیم کلاه باشه با شال گردن
دلم میخواد کتاب
فکر کنم اتفاق خاصی نیفتاد جز چند تا جرقه در درونم.
اگه بخوام بگم که بعدا یادم نره‌‌؛ اکثر زمانم رو توی حرم بودم. صبح خواب موندم و بعد از صبونه رفتم حرم تا حدودای 1ونیم. خداروشکر طهورا هم رفته بود پیش فامیلاشون و بیشتر برای خودم آزادی عمل داشتم:) برگشتم حسینیه که برسم به کلاس. ساعت 2 که با عجله و فکر این‌که کلاس دیر شده از خوابگاه اومدم بیرون دیدم استاد، تازه اومده توی خوابگاه! فکر کردم شاید کاری پیش اومده براش! تا 2ونیم نشستم و دیدم تازه کلاس دا
سلام سلام:)
بازم هم روزهای دهن سرویسی عرضه اولیه شروع شد:) هر چند تا پایان امسال هر هفته عرضه اولیه داریم واین برای من یعنی اینکه همه جمعه ها هم باید برم سرکار!!! برای تخصیص ها
پیشنهاد کاری ها همچنان به راه هست، و من موندم مردد، بیشتر تردید از امادگی نداشتن مالی هست
من الان نمیتونم برم تهران خونه هم اجاره کنم، و بااین کارگزاری هم تسویه کنم، دوماه طول میکشه تا فرد جدیدی استخدام کنن و به استعفای من رو به دلایل اینکه نیرو کم دارن و دلیل محکمتر روی
این روزها بدجوری فکرم پریشون شده. یه اسب لجام گسیخته شده که هر لحظه داره به سمتی میتازه  و هی هی و های های منم به هیچ جاش حساب نمیکنه. موندم بذارمش به حال خودش که تا نفس داره برای خودش بتازه که وقتی خسته شد و از نفس افتاد برم بهش یه لجام سفت و سخت بزنم یا از همین الان بدوم دنبالش و مهارش کنم که این خطر گم و گور شدن خودم رو هم در پی داره. 
البته علت این اوضاع رو هم خوب میدونم. علت این اوضاع به هم ریختگی روزمرگی هاس که باعث شده وقتی برای لحظه ای اروم
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
* وقتی مطمئنین کسی بهتون بی احترامی نمیکنه ، شما دیگه امتحانش نکنین ، شاید یک جایی خسته بشه....* به قیمت خورد شدن خودم ، محترم موندنشون رو به جون خریدم ، آما این حق من نبود...* این روزها زیادیر نابود شدم ، توانم داره تحلیل میره...* خدایا خودت بیا بگو دارم تاوان چیو پس میدم...* فردا رو نمی تونم تصور کنم حتی...* دلگیری امشبم با بارون امشب به توان رسیده اصلا....* پاسپورتشون  رو آماده میکنن و این منم که باز موندم ، نه دل رفتن دارم و نه دل موندن ولی هنوز روی حر
سلام :) 
من خوبم تشکر حال شما خوبه ؟
خواهش میکنم ما دیگه عادت کردیم صداتون کنیم بعد صد سال دیگه ی صدایی بشنویم :| 
زندگی من هم پر شده از اتفاقات دردناک و تلخ و خدارا شاکرم ک تا الان زنده موندم :/ 
بنده پنج شنبه بیکارم 
قبل شب 
 
پست قبلی رو که یادتونه؟امروز از بچه ها سنشون رو پرسیدم
کوچیکترینشون نیایش بود ؛ دهههه ساله!!
فقط من موندم چرا ده سالشه و هنوز کامل نمیتونه صحبت کنه :))
بقیه شون هم از 11 تا 13 بودن
بنده هم از این به بعد راجع به سن کسی نظر نمیدم :| با اون تخمین زدنم
فکر میکردم نهایتا کلاس دوم ابتدایی باشن!
یعنی قشنگ زدین تو ذوقما! :))))) پوکوندین منو بدجنسا! :))))
خب حالا که حسابی برند انتخابی منو کوبیدین و منو پیش همسر ضایع کردین (:دی)، لااقل بیاین همفکری کنیم یه چی انتخاب کنیم. من همیطوری بی‌برند موندم زمانم داره میگذره! :)))
خودم یه چندتا پیشنهاد دارم. شمام پیشنهاد بدین. اگه هم پیشنهاد نداشتین رو پیشنهادای من و بقیه بحث کنیم که تهش من دست پر برم پی زندگیم! ^__^
اینایی که ستاره دارن رو بیشتر دوس دارم:
چوبیکا ... یا چوبیکار
چوبینا
چوبو * (شیرازی‌طور)
چوبک
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست ...
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم ...
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم ...
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم ...
خودم برای خودم باشم ... همین
سلام خوبید؟ 
آقا یه چیزی هست یه مدته درگیرم باهاش، البته از قبل تر ها هم باهاش درگیر بودم ولی یه مدته بیشتر درگیرم، حس میکنم صورتم اصلا قرینه نیست، درسته تو آینه معلوم نیست یعنی اگه بخوام خیلی دقت کنم معلومه فقط، ولی تو عکس ها و مخصوصا این اواخر توی چند تا فیلمی که خودم رو دیدم خیلی به نظرم ضایع بود، چشم هام تا به تا به نظر میرسه دماغم به یه طرف بیشتر مایله، صورتم هم که اصلا فاجعه ست، یه طرفش انگار باد کرده، موندم این چیزها چرا تو آینه انقد تو
دوساعت و خورده‌ای از امروزم رو گذاشتم و فیلم Marrige Story رو دیدم. دو نفر که انگار عاشق هم بودن با بی‌توجهی‌های ریز ریز از هم دور و دورتر شدن تا اینکه حالا هر دو جدا می‌شن. حتی زمانی که دارن خودشون رو، ندیده گرفتنهای جزئی‌شون رو برای هم توضیح می‌دن با داد و بیداده. من یاد اون حرفی می‌افتم که میگه وقتی با حالت داد با کسی حرف می‌زنی، درحالیکه نزدیکش ایستادی نشون دهنده‌ی اینه که قلبت ازش دوره. 
آخرای دیدن فیلم بود که به «م»تکست دادم که دیگه احساس
از اونجایی که برنامه ام خیلیییی خالیه یه مشغله تازه دیگه هم واسه خودم درست کردم و اونم این که اسمم رو کلاس طراحی نوشتم مدرسش از بچه های خودمونه که نقاشی های معرکه ای می‌کشه و داره فارغ التحصیل میشه. امروز به آقای ف.ب تکست دادم که من سر راه دارم میرم مداد B6 بگیرم اگر شما هم لازم دارین براتون بگیرم. تو راه بودم که زنگ زد سلام خانم فلانی خدا اصلا شما رو رسوند من میخواستم زودتر بیدار بشم ولی خواب موندم زحمتتون میشه اینطوری و کلی تعارف تیکه پاره کر
دیشب خواب دیدم رفته بودیم سفر من رفتم وسط جنگل و یه تاب اونجا بود که رفتم تاب بازی و اون اطراف یه آدمی قدم میزد و من خوردم زمین از تاب؛ و سرم ضربه دید و صدای اون آدمو میشنیدم که مدام ازم عذرخواهی میکرد و نمیفهمیدم چرا عذرخواهی می‌کنه؟ صداشو میشنیدم ولی نمیتونستم حرف بزنم؛ فریاد میزد و کمک میخواست و من خواستم بهش بگم صدات به جایی نمیرسه و نمیتونستم! خودش منو برد و رسوندنم بیمارستان و سرمو عمل کردن و زنده موندم؛ سرمم کچل کرده بودن
جالبی خوابه ا
یادم نیست اما حتما قبلا گفتم،  در مورد اون فوبیای جا موندن و از دست دادن.. 
وقتی به عمق ماجرا نگاه میکنم نمیتونم باور کنم که این همه سال گذشته.. و مثلا از 91 که رفتم دانشگاه 8 سال گذشته از سال 88، ده یازده سال میگذره.. از سال 86 که محسن پورعباسی رو دیدم 12 13 سال.. از سال 84 که رفتم مدرسه نمونه 14 15 سال.. این عدد ها خیلی بی معنی ان، یعنی وقتی فکر میکنم این همه سال گذشته میترسم.. میترسم از اینکه دیر شده.. از اینکه جا موندم.. از اینکه من هنوز همونم اما همه چی عوض
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد......
این چند روز ذهنم خیلی درگیر اون کیس آخری بود. همش با خودم کلنجار میرفتم که یه جوری به خودم بقبولونم که نباید به ظاهر اهمیت بدم و مهم نیست.
آخر نتونستم. مخصوصا وقتی به این فکر کردم که شاید اونقدرام که فکر میکنم اوشون سطح فهم بالایی نداشته باشند و بعدا اگر مشکلی پیش بیاد احساس کنم که سرم کلاه رفته و خدای نکرده بخوام بهشون ظلمی کنم یا دلشون رو بشکنم.
من با قیافه های معمولی مشکلی ندارم اما این مورد رو نتونستم خودم قانع کنم ضمن اینکه مادرم هم در حدی
توی جاده ک بودم فرندز دیدم. حالم خوب بود. تنهای تنها توی یه شهر غریبه قدم زدم و کیک و آبمیوه خوردم. عکس گرفتم و یه اهنگ فرانسوی گوش دادم و به رفت و اومد ماشین های کاملن غریبه نگاه کردم. ب بچه های مزخرف-گو مردم غر زدم و به بعضیاشون با مهربونی لبخند زدم و سرم رو تکون دادم و تو دلم گفتم شات آپ بچ! تا پنج صبح بیدار موندم و کلی سریال دانلود کردم و نزاشتم اون نگار دوران بولوغ با دیدن ی سری عادما بیاد بیرون... حالم خوب بود توی سفر ۲۴ ساعته. کاش میشد برنگردم!
جمعه ۱۷ آبان من برای اولین بار تو محیطی خارج از دانشگاه اجرا رفتم و انقدر بابتش ذوق دارم که هوای اطرافم داره می‌لرزه.به نظر من که اجرای بدی نبود و راضی بودم. خدا رو شکر روی ریتم آهنگ موندم و جلو و عقب نشد و وقت اضافه نیوردم. دوستامو نشونده بودم دو ردیف اول که هر بار سرمو میارم بالا چهره‌های آشنا ببینم و فکر کنم خوبه خوبه اینجا همون تالار هشت دانشگاهه. نگران نباش. و نگران نشدم :)یه قسمت‌هایی از نمایشنامه که حس میکردم برای خوانش مشکل داره رو درس
با یکی از بچه هامون تو اینستا در مورد یه چی حرف می زدم
رفتم حموم برگشتم
اینستام ریده
پیامای طرف اومده ولی نمیشه ببینم و جواب بدم
با طرفم رودروایسی دارم موندم چه کنم
فاک‍♀️
قبلا هم اینجور شده بود
بعده یه روز درست میشه
الان میگه این یارو چه بی شعوریه ها :/

بعدا نوشت:درستش کردم✌️
آدم میتونه انتخاب کنه توی راهی بره که فقط مصرف کننده و کپی پیست کار باشه یا این‌که چیزهایی رو هم خودش ایجاد کنه. من ترجیح دادم دومی رو انتخاب کنم. خیلی وقته. شاید از وقتی که دبیرستانی بودم. عارم میومد چیزی رو که میتونم -حتی با سختی- خودم ایجاد کنم، برم بخرم یا بگیرم یا متنی رو کپی کنم وقتی میتونستم خودم بنویسمش. اگه کسی کاری بهم نداشته باشه تک تک وسایل مورد نیاز اتاقمم میتونم بسازم و اصولا نشد برام معنا نداره. مگر این که ببینم دیگری به زحمت میفت
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
​​​​​​​
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگ
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
​​​​​​​
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگ
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهز
همیشه به دوستام میگم : " در لحظه برای تصمیمی که گرفتین احترام قایل باشین "
مطمین باشین شرایطی که داشتین شما رو مجبور کرده تا اون تصمیم بگیرین ! اینکه بعدها بشینین براش غصه بخورین که چه تصمیم احمقانه ای بود که گرفتم هیچ فایده ای نداره ! حتی اگر بارها برات تکرار میشد بازم اون تصمیم در اون لحظه از آن شرایط تو بوده است ! تحلیل نداره! احساس تو بود ! بد نبوده ! 
 
از دوره ی داوری دانشگاه عقب افتادم ! از قطار جا موندم و بعد کنسل کردم ! مادر اصرار داشت با اتو
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
 
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
 
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار
 
حمید عسکری هزار درجه
دانلود آهنگ جدید حمید عسکری به نام هزار درجه
Download New Music Hamid Askari - Hezar Daraje
کنار کی آخه آروم کنم این قلب مریضو آخه تو ازم گرفتی همه چیزوخاطره هاتو نبر فقط میخوام این یه چیزوبعد تو آخه به کی میتونم تکیه کنم وقتی حالم بده رو شونه کی گریه کنمنگو خداحافظ عزیزم که میخوام سکته کنمدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیهزار درجه تب دارم نگو نمیمونیدلم عاشق چشماته نگو نمیدونی هنوزم پای تو موندم نگو نمیبینیه
هیچ جا نرفتم 
خواب آلود بودم اما نه در حدی که بشه خوابم ببره 
سه تا قرص خوردم اما بیدار موندم 
و فوقع ماوقع! 
الان ساعت یک هست پایان مراسم شب قدر! 
و من تمام مدت سر تو گوشی تو رختخواب بودم! 
این دو تا قرصها انگار قویتر از اون قبلیه هستن در اون موضوع خاص! احتمالا از فلوو باشه نه از کیو
لبخند زد و مهر برداشت و ایستاد به نماز خوندن. موندم یه گوشه و از دور نگاهش کردم. نگاه که نه، داشتم تمام لحظه‌های عبادتش رو خون می‌کردم توی رگ هام و  نور می‌کردم توی چشم هام. بیرون باران و باد بود و درونِ من خورشیدی که تند می‌تابید. گرم شدم. 
همیشه باید ته تهش تسلیم بشمو به خودم سخت بگیرم و بگم نباید خودخواه باشم در برابر آدما. حتی عزیزترینها هم شده که منو بازخواست کنن و من سعی کنم حقیقت رو بگمو به خودم تشر بزنم چرا اونجوری رفتار کردم یا چرا اون حرف رو زدم. یاداوریشونم آزارم میده. شاید نباید به خاطر همچین چیزهای کوچیکی گریه کنم. اما نمیتونم. نمیتونم. 
 
اون سعی میکنه بروی خودش نیاره که دیشب چیکار کردو حال من دوباره بد شد. برعکس من اصلا نمیتونم تظاهر کنم همه چیز تموم شده. مثل تمام ای
نمیدونم الان که مورد مرحمت حضرت آقا قرار گرفتیم بازم اینجا بنویسم یا برگردم برم کانال تلگرامیم بنویسم اونجا فقط برای خودم مینویسم و راحت تر بدون سانسور اینجا مجبور بخاطر اینکه ایجا برج بلند دموکراسی ست خیلی مطالب مو ننویسم وگرنه مورد عنایت یه سری آدم ارزشی و یه سری آدم سالم( که میگند ببین فولانی شرایط ش بدتر از تو ولی چقدر شاد و خوشحاله ) !!!!  که میخواهند نصحیت کنند میفتم مجبورم کمتر اینجا بنویسم البته هنوز VPN ام درست  درمون راه نیفته !! بهرحا
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
سلام
من یه پسر ‍۱۹ ساله ام، پشت کنکور هم هستم، آدم مذهبی ای هم نیستم و اخلاقم بهم اجازه ارتباط با دختری رو نمیده، هم خجالت میکشم هم تو خانوادمون عرف نیست تا قبل از ۲۵ سالگی ازدواج کنم،  خودم هم از ازدواج میترسم، خوش قیافه م و هیکل چهارشونه ای دارم.
جدیدا با یه دختر درس میخونم، احساس میکنم بهم وابسته شده، من جلوش رو دارم میگیرم، ولی از این میترسم که خودم وابسته ش بشم، علاوه بر اون فشار جنسی روم زیاده، همه ش سرکوبش میکنم، موندم چیکار کنم، درس ه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها