نتایج جستجو برای عبارت :

درد نکشم همین و بس و فقط درد نکشم همین

یه آدم ی که هیچ وقت رویایی نداشته و داره توی رویا دیگران زندگی میکنه ... رویایی بابا خان و مامان خانم اینکه من زن بگیرم و زندگی مشترک مو ادامه بدهم ... رویایی حبیب کاف یعنی تنها دوستم اینکه بورس و برنامه نویسی رو جدی بگیرم و زبان بخونم برای مهاجرت !!! ولی تنها رویا خودم اینکه درد نکشم همین و بس و فقط درد نکشم همین 
همسر یه جایی رو پیدا کرده که متروکه‌س. در و پیکر نداره اما بزرگ و خوبه. فقط مونده نظر یه آدم مهم... که انتظار داشتیم همون دیشب توی مسجد شهرک ببینیمش... دیشب نیومده بود! به دلم موند واسه یکی از این مکانا انتظار نکشم! :)))
امیدوارم امشب بیاد و امیدوارم اوکی بده. 
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
دانلود آهنگ با کیفیت 128
 
پخش آنلاین
 
متن موزیک :
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روتمقصر منم که باید بگم بار آخرم بود
که عاشق شدم ولی نبود دست خودمطرز نگات برگ برندت بود
میتونستم برم خیلی زودتر از این حرفانشد راضی دلم اما که دل بکنه
بار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتوباید رد میشدم از تو مثل همه
کوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیاکو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیا
کوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیاکو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیا
نشد وسط ن
دارم از زور خواب میمیرم با این که همینالان بیدار شدم :/  یعنی هی خوابم میبره هی بیدار میشم. شاید باور نکنی اما واقعا کنترلی ندارم. جوری خوابم میگیره انگار دو روزه نخوابیدم. نمیدونم چیکار کنم کارام مونده و ثانیه ای نیست که خمیازه نکشم :/ شانس من. لعنت بهش. هرچند دلیلشو کشف کردم ولی نمیشه کاریش کرد ://// بیخیال این حرفا. باید هرجوری شده کار کنم. عجب گیری کردما. 
امروز کلاس زبان نمیرم. با این که این همه راهو به خاطر همین کلاس اومدم :/ دیوونم نه؟؟ خب حوصله اضطرابو استرسشو ندارم. نمیدونم کی پس این اضطراب و استرس من درست میشه حتی با این که پرانول ۴۰ میخورم  هنوز انگار نه انگار. شاید باید قلبم وایسه تا من عذاب نکشم. عذاب. حتی اینم نمیتونه شدتی که اذیت میشمو نوصیف کنه. مها پنجو نیم میاد. باید خودم زبانو بخونم و کتابمو. امروز اصلا خوب نبودم. 
با مشاهده‌ی این خبر سهمگین بر آن شدم تا چند مفهوم جالب را به اشتراک بگذارم تا به خاطر بی تفاوتی عذاب نکشم. مدیر گاج همراه بعضی دیگر ذی‌نفعان حوزه‌ی چاپ کتب کمک آموزشی به قم و نزد تعدادی از آیت‌الله‌ها می‌رود و پیش آنها شکوا می‌کند که چرا تکالیف درسی می‌خواهد حذف شود؟ اگر مشتاق خواندن جزئیات خبر هستید می‌توانید به آن مراجعه کنید و البته ضمنا حرف‌های مستند من تنها مستند به این خبر است که شاید بالا و پایین هم داشته باشد. اما چیزهایی اقصی ن
تا فریاد نکشم هیچ کس از درد من با خبر نخواهد شدفریاد هم که میزنم انگار دیوانه دیده انددیده اند دیگر..دیوانه ای که خیره شدهبه کارِ جهانو فرداراو فرداها را از تویَش میبیندو تنها غمش در عالم اینست؛دیوانگی نکردن..دیوانه ای که محبوس در زمین،بهِ پَرواز دلبسته است..به رفتنی بر فرازِ آفتاببه رسیدنی بی توقف..به عشقی جاویدان..به بقایی برای دیوانگی کردن..نه فریآد..که خُدا داند..
پازل بند کوتاه بیا
دانلود آهنگ جدید پازل بند به نام کوتاه بیا
Download New Music Puzzle Band - Kootah Bia
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روت مقصر منم لعنت به من بار آخرم بودکه عاشق شدم ولی نبود دست خودم طرز نگات برگ برندت بودمیتونستم برم خیلی زودتر از این حرفا نشد راضی دلم اما که دل بکنهبار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتو باید رد میشدم از تو مثل همهکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیاکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بی
پازل بند کوتاه بیا
دانلود آهنگ جدید پازل بند به نام کوتاه بیا
Download New Music Puzzle Band - Kootah Bia
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روت مقصر منم لعنت به من بار آخرم بودکه عاشق شدم ولی نبود دست خودم طرز نگات برگ برندت بودمیتونستم برم خیلی زودتر از این حرفا نشد راضی دلم اما که دل بکنهبار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتو باید رد میشدم از تو مثل همهکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیاکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بی
پازل بند کوتاه بیا
دانلود آهنگ جدید پازل بند به نام کوتاه بیا
Download New Music Puzzle Band - Kootah Bia
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روت مقصر منم لعنت به من بار آخرم بودکه عاشق شدم ولی نبود دست خودم طرز نگات برگ برندت بودمیتونستم برم خیلی زودتر از این حرفا نشد راضی دلم اما که دل بکنهبار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتو باید رد میشدم از تو مثل همهکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیاکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بی
پازل بند کوتاه بیا
دانلود آهنگ جدید پازل بند به نام کوتاه بیا
Download New Music Puzzle Band - Kootah Bia
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روت مقصر منم لعنت به من بار آخرم بودکه عاشق شدم ولی نبود دست خودم طرز نگات برگ برندت بودمیتونستم برم خیلی زودتر از این حرفا نشد راضی دلم اما که دل بکنهبار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتو باید رد میشدم از تو مثل همهکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بیاکوتاه بیا دل پریشون کوتاه بیا کو تا بیاد یکی مث اون کوتاه بی
چقد وصفش شبیه حال این روزامِ...
دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی
دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر...
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت....
#نزار_قبانی
واقعا أدم نمیدونه عشق اتفاق افتادنش خوبه یا نیفتادنش!
کدوم بهتره!؟ 
ساعت ۰۲:۰۲ دقیقس
خونه بابام خیلی همه چیز فرق داره.نمیتونم توی اتاقم سیگار بکشم.باید برای هر نخی که میخوام بکشم برم روی تراس که این خودش خیلی کار سختیه.
الان تصمیم گرفتم دیگه نکشم.حداقل فعلا
با دوتا قهوه ای که امروز خوردم فکر نکنم بخوابم.
بهترین وقته برای خوندن.میخوام ادامه گرسنه رو بخونم،کنوت هامسون
کتاب خیلی جذابیه
از وقتی ریشامو زدم انگار عادتام فرق کرده.وقتی به صورتم دست میزنم به پوستم برخورد میکنم.پوست چندشی که انگار میخواد توی دستام آب
راننده مردی سال خورده بود، من هم ترک‌ش نشسته بودم. آخر های مسیر با ترافیک روبرو شدیم، خندیدم و گفتم: مردم قرنطینه‌ی تو ماشین رو نگاه... "صداش خیلی خسته بود، اونقدر خسته که یادم مونده و وسط تعریف داستان به خستگی صداش اشاره می‌کنم!" گفت: قرنطینه رو کی میگاد جوون؟ بشینم تو خونه که کرونا نکشم؟ من از کرونا نمیرم، از خجالت زن و بچه‌م و گشنگی، حتمن می‌میرم... .
میدونی؟ من نه دلی برای سوختن برام مونده و نه جگری برای کباب شدن، حرفی که زد، خوردم کرد! ای
امروز مراسم چهلم بابا جان بود
خب روز عید هم بود و بخاطر فضیلتی که داره ،روزه گرفتم
فک میکردم خیلی ها روزه باشن و برا همین به خواهرم گفتم روزه م
ولی بعد دیدم هیچکس جز من روزه نیست
موقع ناهار میخواستم نرم ولی هی گفتن بیا
به مامانم گفتم روزه م،گفت خب نیا اگه روزه ای
اما زن عموها به خیال این که روزه م رو می‌شکنم به اصرار من رو بردن واسه ی ناهار
سفره رو که انداختن و نرفتم سر سفره ،هی یکی میگفت چرا نمیخوری بعد اون یکی می‌گفت روزه س بعد میگفتن واای ال
مامان و برادر رفتن مشاوره معلوم نیس چی گفتن. مامان هم تعریف نمیکنه که چی شده. فقط گفت مشاور گفته باید خواهر و پدر هم باشن. منم به فاصله صدم ثانیه جبهه گرفتم و گفتم من هیچ قدمی در راستای بهتر شدن این رابطه بر نمی دارم. اگه بگه تخریبش کن چرا ولی درستش نمی کنم. نمیخوام درستش کنم. دیگه ریده دیگه. گندیه که زده. خواهرشو از دست داده. تمام.
حالا دارم فکر میکنم برم مشاور بهش بگم منو زورکی آوردن منم حرف تو رو گوش نمی دم ولی دوس داری خودتو خسته کن. بعد می گه پا
سلام.
دلم باز هم گرفته. اصلا دله دیگه باید بگیره. مگه نه؟
چرا گرفته؟
از دست کارهام. از دست کارهام. از دست گناه هام. از دست بی معرفتی هام.
این همه لطف کرده تا اینجای عمرم به من. ولی من چی؟
شب تولدش. روز تولدش. باید دلشو بشکنم؟ باید گناه کنم؟
بخدا دیگه آقا خسته شدم.
دارم از خدا دور میشم. آقاجان ...
نوکری هم بلد نیستم. خاک تو سر من که اسممو نوکر میذارم.
ولی آقا دلم خوش بود دیگه از روز تولد شما، دیگه تموم میشه این بی معرفتی هام.
ولی خب بازم ... .
آقا راستی!
امش
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نمازکان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده منآینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن اوتابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلکگوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زندرشک
امروز یک اتفاق خوب افتاد و من به خاطرش خوشحال شدم. 
ظهر بیدار شدم! :/ دیشب رو بیدار بودم. نتونستم صبح زود بیدار شم. فقط کتاب رو دستم گرفتمو دارم میخونم. برادر زاده ی رامو رو. دوتا فیلم هم گذاشتم دانلود بشه. سعی میکنم سخت نگیرم تا حالم خوب بشه و بعد دوباره شروع کنم. 
فردا دفتری که سفارش دادم میاد به خاطرش ذوق دارم. سعیم اینه از کوچکترین مسائلی که دوست دارم لذت ببرم و خب خودمو کم کم از وضعیت مزخرف بکشم بیرون.
همین. نه فکری دارم و نه ایده ای که بخوام ر
با همون چشمای قهوه ای سوختش زل زد به رو به ر‌وش ، فندک سیاه رنگشو از جیبش در آورد و گرفت زیر سیگار بهمنش ، نگام به دستاش افتاد ، از سرما خشک شده بودن و ترک خورده بودن ، اولین کام و که گرفت ، گفت : میدونی چرا هیچوقت نمیتونم ترک کنم ؟ 
گفتم : چرا ؟ 
گفت : که آخه ، هر بار خواستم نکشم یهو پاییز شد
با همون صدای دو رگه ی گرفته اش گفت : میگم که دیره ، میرم و میرم و دیگه بر نمیگردم .. برف بارون نمیتونن ؟ 
پاییز به جسممون سردی نمیده ، بلکه سردی و تاریکی نابش م
حاجی قشنگم 
دلم عجیب برات تنگ شده.من آخرین بار تو بهشت زهرا روبروی یادبود شما واینستادم
چرا؟
چون حاجی من باید باشی نه برای بقیه.چون یهویی میام دوست ندارم واسه کسی دلبری کنی جز من.
حاجی.حاج آقا.اجازه هست درد و دل کنم باهات؟میشه اون چشمای قشنگتو اینقدر نندازی تو چشمام که گناهامو یکی یکی بگم؟که ازت خجالت نکشم حاجی؟
من شرمنده ی خدای مهربونمم.من بنده ی خوبی نبودم براش.حاجی بهش بگو حالا که کنارشی بهش بگو تو میلیاردها بنده داری که عاشقتن تو بزرگی و
نکته:به ترتیب اهمیت نیستنکته2:بمیرم راحت شم ازین دل درد ک انگار تا آخر عمرم باهامه...م نمیفهمم چرا هم باید دردسر بکارت بکشم هم بعدا ک ازدواج کردم هی نگران بارداریم باشم هم این درد کوفتی رو تحمل کنم در صورتی ک نمیخوام توله بزام؟؟؟؟نکته 3:مرگی بدون دردم آرزوستنکته 4:تا همتونو نکشم نمیمیرم ک...خب نوت برداری بسه بریم سراغ 10 مورد..1.مسواک میزنم2.توالت میرم کامل تخلیه میکنم3.اپیلاسیون کل بدن ک مرده شور بیچاره حالش بد نشه4.وصیت نامه مینویسم به همه ی آشنا
از اون شب که دیدمش برای همون اپسیلون ثانیه بارها جلو چشمم اومده جالبیش اینه دیشب فکر کردم که دوباره دیدمش و طولانی تر 
بعد فهمیدم خواب دیدم! 
دیشب سحر خواب موندم 
دیدم که مامان اومد و پتو رو کشید از روم و برد یک متر اونورتر اما سریع برداشتمش و انداختم رو خودم 
دیشب حدود یازده شاید هم ده خوابیدم تا نه و نیم صبح امروز 
با معده درد بیدار شدم 
دیروز افطار خوردم معده ام سوخت 
دیروز از وقتی بیدار شدم تا وقتی رفتم سرکار و تا مدتی تو محل کارم معده ام ا
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
امروزم شروع شد. خوبم شروع شد قبل از ورزش زبان خوندم. بعدشم که الان اومدم رفتم حموم و تازه میخوام شروع کنم. مثل کسی میخوام باشم که اگه کار کردن و خوندن رو ازش بگیرن انگار که زندگی شو ازش گرفته باشن. میخوام دوباره سرم تو کارو زندگی خودم باشه. یه مدت درگیر بیرون شده بودم. انگار که خودمو گم کرده باشم اما الان خب کار نکردنم ضربه ی بدی برام. دلم نمیخواد اینجوری باشم ادما همیشه انتخاب میکنن. خودشون انتخاب میکنن که چی میخوان بشن. دلم نمیخواد اینده ی وحش
از هر چی باکتری و استادش هست حالم بهم میخوره
دیگه واقعا آخرای کلاس میخواستم یه تفنگی یا چاقویی دستم بدن استاد رو زنده زنده بزنم بکشم(تابلوئه عصبیم؟)
ول هم نمیکنه 
دیشب تا صبح نخوابیدم چون میدونستم قراره تو کلاسش بخوابم
ولی دیر رسیدم و بد جایی افتادم روم نشد بخوابم 
خوابم نمیاداااا اما قشنگ 12 ساعت بخوابی و بری کلاسش خوابت میگیره یه تن صدای یکنواخت با کلماتی بریده بریده 
امروز قشنگ تصمیم گرفتم انصراف بدم اصن برم پی کارم :دی
میدونید یه دکتر جذ
اووووم خب من تا حالا بش فکر نکرده بودم شاید ولی خب در لحظه هر چی که اومدو می نویسم . شاید فکر کنید یه سریش همچی مهمم نیستا ولی خب همینکه حس میکنم بم حال خوب میده می نویسموشون .
۱- رسیدن به تمام اون اهداف و ایده های ثبت شده روی برگم 
۲-خریدن موتور سنگین 
۳-رسیدن به اون نقطه که مامان بابام یه آخیش بگن و کلییییی برا خودشون کیف کنن 
۴- انجام یه کار مانا ، تا بعد از مرگم هعی تکرار بشم و توی ذهن ها باقی بمونم 
۵- خندیدن و خندوندن تا اخرین لحظه
۶- جبران خسا
مثل یک شیشه ی عطر که کسی نباید بویش کند تا ذره ای از آن کم نشود، وقتی نیستی خودم را محکم پتو پیج میکنم و حرفی نمی زنم...
انگار که همه چیز را ذخیره کنم برای روز برگشتنِ تو...
البته نمیدانستم چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگر باید توی این پتو بمانم...
به تو که فکر میکنم، به چشمهای تو... دیگر جایی برای شک نمی ماند.
چشمهای تو تا انتهای روح من را رفته و بازگشته است...
یک رنگِ طلایی از دوتا خورشیدِ روی صورتت ، روی تمام دیوار های اتاق های روحم پاشیده شده...
دخت
دیشب داشتم سربه سرش میزاشتم اذیتش میکردم نامزدیه دیگه ازاین چیزا زیاد اتفاق میوفته اونم هی میخندید میگفت حالتو میگیرم وایسا ! خلاصه اینکه ما اومدیم بخوابیم منم همچنان کرم میریختم عاقا نامردی نکرد یه دونه از شیکمم نیشگون گرفت ینی درد داشتااااااااااا نمیدونم چجوری خودمو کنترل کردم جیغ نکشم فقط اینو فهمیدم که احساس کردم خفه شدم بعدشم گررررریه بدبخت خودشم شوکه شده بود فک نمیکرد اینجوری درد بگیره !! هیچی دیگه شونصد بار دوراز جونش گفت غلط کردم
امروزم شروع شد البته یه ذره دیر ساعت شیشو نیم بیدار شدم. دیشب تا نصف شب داشتم فکر میکردم. به خودم به کارام به این که چقدر خوب و چقدر بد بودم. به این که آیا استادم ازم راضی هست یا نه؟ به رویاهام به بهتر شدنم به عیبهام. به این که یعنی میشه روزی برسه استادم از این که شاگردشم خوشحال بشه؟ به این که نکنه یه وقت فکر کنه من از اسمش سو استفاده میکنم شاید واسه همینه همیشه میگم استادو اسمی ازش نمیبرم میترسم اینقدر خوب نباشم. میترسم مایه خجالتش بشم.  توی دفت
من مدت هاست اخبار گوش نمیدم. مدت هاست پیگیر سیاست نیستم و ذره ای برایم اهمیت نداشت که این جاهطلبان نادان چطور مردم رو به بازی میگیرند. در طول هفته گذشته فقط اخبار گوش دادیم و سردرد گرفتیم. اخبار گوش دادیم و حالت تهوع گرفتیم. اخبار گوش دادیم و پژمردیم. و در کل این یک هفته شونصدهزار بار استراتژیهای مختلف ادامه زندگیمان رو بررسی کردیم و خسته شدیم از این همه آه حالا چه میشود حالا چیکارمان میکنند 
روز چهارشنبه صبح خبر نهایی را شنیدم وقتی اخبار موش
دانلود آهنگ پازل بند کوتاه بیا + متن اهنگ 
Download New Music Puzzel Band – Koutah Bia
دانلود آهنگ جدید پازل بند به نام کوتاه بیا با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
متن آهنگ کوتاه بیا پازل بند 
تنگه دلم خیلی ولی نمیارم به روتمقصر منم که باید بگم بار آخرم بودکه عاشق شدم ولی نبود دست خودمطرز نگات برگ برندت بود
 
میتونستم برم خیلی زودتر از این حرفانشد راضی دلم اما که دل بکنهبار اولی که ما همو دیدیم دلم رفتوباید رد میشدم از تو مثل همه
♥♥♥♥
کوتاه ب
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
متدام میک سام عجیبه خودمم خاص گمنامم تو زمین اما سوپر استار همه هد میزنن پابیتا لبه پرتگاه هدف لفظام سمته گیجگان موزیکام عجیبه خودمم خاص پنهانم تو زمین ولی سوپر استار همه سر میزنن پا بیتا در ایستگام اینقد نکش به رخمون لولو چندتا میس کال من درگیره تحلیلتم تو درگیره تحویله ته جیبه من خب ببین از دیده سنجیده تر اگه اوضا بی ریخته نی تقصیر من خب من درگیره تحویلتم تو درگیره تنبیه و تهدید من عجب گیری داده به ما درگیریم عجب سیبی داده به ما تلقینتم وا
متداممیک سام عجیبه خودمم خاص گمنامم تو زمین اما سوپر استارهمه هد میزنن پابیتا لبه پرتگاههدف لفظام سمته گیجگان
موزیکام عجیبه خودمم خاصپنهانم تو زمین ولی سوپر استارهمه سر میزنن پا بیتا در ایستگاماینقد نکش به رخمون لولو چندتا میس کال
من درگیره تحلیلتمتو درگیره تحویله ته جیبه من خبببین از دیده سنجیده تر اگه اوضا بی ریخته نی تقصیر من خب
من درگیره تحویلتمتو درگیره تنبیه و تهدید منعجب گیری داده به ما درگیریمعجب سیبی داده به ما تلقینتم
واسه ت
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یه روز بیام این حرف رو بزنم، اما این چند روز نتونستم بیام چون داشتم درس می‌خوندم! بله، من، من داشتم درس می‌خوندم! حس می‌کنم این درس خوندنه فقط یه راه فراره. که خودم رو مشغول کنم که آره، تو داری برای آزمون ورودی فرهنگ درس می‌خونی و به روی خودم نیارم که حتی اگه قبول بشم، احتمال اینکه بتونم تا اونجا برم خیلی خیلی کمه و لابد سال دیگه هم دوباره از دوازده فروردین سر در میارم.
اومدم آزمون تیزهوشان و نمونه رو ثبت‌نام کنم. توی
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم دارم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک می
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک میخوام
چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک میخوام
هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم برای نیاز به یک فضای خصوصی تر دارم. یک جایی که فقط آدم های محدودی نوشته هام رو بخونند و خیلی ذهنم درگیر این نباشه که بقیه چه برداشتی از اونچه نوشتم دارند. البته که نباید خیلی  برام مهم باشه چون من اینجا از خودم و درونیاتم خواهم نوشت و قصد جسارت به ساحت کسی رو ندارم. 
این روزها چیز عجیبی در مورد خودم فهمیدم. این که مشکل من عدم اعتماد به نفس نیست. دقیقا مشکلم عدم داشتن عزت نفس هست. همینه که هیچ کار خودم رو قبول ندارم.
مسئله اینجاست که من میدونم وضعیت الانم آرامش قبل از طوفانه! و بعد از عید قراره چه بلای وحشتناکی بابت این واحدا سرم بیاد! و هرچی بیشتر بهش فکر میکنم و حجم درسا رو میبینم حالم بدتر میشه:)) و خب، میخوام که تو این تعطیلات یکمش رو بخونم ولی واقعا نمیدونم چی بخونم! ینی هرجوری نگاه میکنم به قضیه من یه ماه کامل رو بذارم اینا تموم نمیشه! حالا اینکه تو چند روز فرجه چجوری قراره تمومش کنم؟ الله اعلم! فعلا یه لیست! چیدم :)) آناتومی رو که نمیکشم بدون درس استاد ب
رَبَّنا وَ لٰا‌تَحْمِلْنا مٰا لٰا طٰاقَةَ لَنٰا بِه. |بقره ، ۲۸۶|
خدای خوبم، خدای مهربونم! این آیه‌ی بقره هست، خب؟ خیلی حرفِ دلِ بی‌قرارِ منه! حالا چطور؟ این‌طوری که واقعا واقعا دیگه تحمل یه ناکامی و نرسیدن دیگه رو ندارم. خودت که همه جوره در جریان تموم اتفاقا هستی، من چی بگم عاخه؟! بعد از این حجم از سختی و خستگی نمی‌شه یه اتفاق خوب بیفته؟ مثلا همونی که من می‌خوام؟ :)
حالا نشد هم فدای سرت، بیخیال. من نه همه‌ی تلاشم رو ولی تا جایی که شد، کردم.
 
دانلود پاورپوینت هم خوانی" مادرم زهرا"
 
دانلود پی دی اف هم خوانی " مادرم زهرا"
 
 
 
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
دخترت هستم و مهربان مادری
دست من، دست تو، تو بهشت منی،جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
هستی­ام حسینو دل دهم دست تو
تا ظهور مهدی، مأنم هستی تو، جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
منصوره، معصومه، زکیه، حکیمه
دخترت هستم و مادری فاطمه، جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
ــــــــــــ
مشاورمون اومده بود راجع به یکی از مراجعینش حرف میزد که به‌شددددت مشکلات خونوادگی عجیب غریبی داشته و ترازش ۵۲۰۰ بوده. طی یک آزمون انقدر تلاش کرده و برنامه رو مو به مو اجرا کرده(همون برنامه لعنتی‌ای که ماام داریمش) که ترازش شده ۶۸۷۷ و مشاورمون میگفت عجیبه. آدم عجیب غریبیه. من میگم آدما وقتی درد و رنج واقعی(نه این چسناله‌های شکست عشقی و آی مامانم گفت بالای چشمم ابروعه) رو می‌چشن، مرزها رو می‌شکونن. کاری ندارن قبلا کسی تو این مدت زمان تونسته ر
۱. بهش میگم اینجوری نگام نکن، خجالت میکشم! میگه خجالت چرا؟! میگم خجالت نکشم یعنی؟ میگه نه! قبل از اینکه لبام تا بناگوشم کش بیاد میگه خجالت مال یکی دو بار اوله! :/ (ناهار نپخته بودم! :دی ) ۲. اینکه رامبد جوان ممنوع‌التصویر شده نشون میده آزادی تو این مملکت موج میزنه! ۳. میگفت اتفاقا کار درستی کردن! من خوشحال شدم ممنوع‌التصویرش کردن!! اون که میره بچه‌شو اون‌ور دنیا متولد میکنه و از قضا ضرری هم به هیشکی نمیزنه میشه آدم بده، اون‌وخ تویی که تا دیدی ته
میدونی میخوام اعتراف کنم. اعتراف کنم خودمم از چیزهایی که میخوام به خاطر ضعف هام میترسم. اما نمیدونم چرا دست بر نمیدارم. از دانشگاه رفتن دوباره میترسم. از معاشرت کردن دوباره میترسم. از بین غریبه بودن ها میترسم. از درگیر شدن با آدمها میترسم. از حرف زدن میترسم. از محیط بسته میترسم. از این که نشنوم میترسم. از مسائل جزئی میترسم. میترسم نتونم و گم بشم. و از پسش بر نیام. میترسم برم امتحان بدم. و خیلی چیزهای دیگه که شاید فکرشون توی ذهنم نباشه حالا. باید خ
صبح مامان اومدن برای نماز بیدارم کردن و گفتن نماز بخون که بریم حرم. وقتی رفتم تو کوچه، دیدم مامان عقب نشستن و آقای هم سوئیچ رو دادن که بشین پشت فرمون. جا داشت یکی بپره جلوم و بگه سوپرااااایز! البته خب گفتن نداره که چطوری رفتم!
حرم خوب بود، بعد مدت‌ها خیلی کم با امام رضا حرف زدم، البته منظورم دقیقا حرف نیست، منظورم التماس دعاست! واسه بعضی از شماهام دعا کردم.
اومدیم خونه و مامان و آقای رفتن خونه‌ی عسل. منم فرصت رو غنیمت شمرده و دست به کار تدارک ر
تو همین چند روز دو تا حرکت انجام دادم که شاید برای هیچ کسی غیر از خودم مهم نباشه ولی واقعا حس می کنم برام دوست داشتنیه. اول پک کامل سریال بریکینگ بد رو که خیلی هم دنبالش بودم (از دیجی کالا) با قیمتِ خوب و مهم تر از اون یک بسته بندی درست و حسابی خریدم. (جالبه بدونید جزء معدود سریال های خوبِ این سال هاست که حق پحشش خریداری شده). و دومی که مهم تره این که یک هارد دیسک اینترنال 1 ترابایتی 3.5 اینچی کاملا بلا استفاده داشتم که با یک قاب و آداپتور به ارزش 135 ه
تو همین چند روز دو تا حرکت انجام دادم که شاید برای هیچ کسی غیر از خودم مهم نباشه ولی واقعا حس می کنم برام دوست داشتنیه. اول پک کامل سریال بریکینگ بد رو که خیلی هم دنبالش بودم (از دیجی کالا) با قیمتِ خوب و مهم تر از اون یک بسته بندی درست و حسابی خریدم. (جالبه بدونید جزء معدود سریال های خوبِ این سال هاست که حق پحشش خریداری شده). و دومی که مهم تره این که یک هارد دیسک اینترنال 1 ترابایتی 3.5 اینچی کاملا بلا استفاده داشتم که با یک قاب و آداپتور به ارزش 135 ه
دقیقا دیروز که نت وصل شد من نتونستم بیام ،چون بعد از ظهر عمه طی یک‌ حرکت غافلگیرانه اومد دنبالم‌ بریم بگردیم ، شاید سالی یه بار مثلا از این حرکتای جذاب بزنه، ولی اینبار از همه جذابتر بود،خییییلی جذاب چون رفتیم سر قرار با...بله ،جناب دکتر  ناشناسِ ملاقات کننده ؛)
وقتی داشت معرفیش میکرد گفتم: بله آشنا شدیم قبلاً.اون روز‌ تو زحمت افتادید...
آدم خوب و باحالی به نظر میاد.تنها ایرادش اینه که دکتره، که خب این ایرادو عمه ام داره.از این لحاظ به هم میان
سلام
به خاطر ترس از خیانت همسر حاضر به ازدواج نمیشم
هیچ وقت نتونستم مرد ها و زن هایی را که خیانت میکنن رو درک کنم. خوب راستش من هر وقت این جور اخبار را شنیدم زجر کشیدم ولی همیشه سکوت کردم، حالا میشه بگین چه طور میتونم این مشکل را حل کنم؟ چون واقعا احساس تنهایی میکنم ولی همین ترس باعث رد کردن خواستگار میشه.
چه طور میشه یه مرد واقعی را از بقیه تشخیص داد؟، خودم باید چه کارهایی انجام بدم تا این زجر را نکشم ؟، آیا درسته بگم مردانی که اهل دوستی با جن
به نام خدای مهدی عج



ماجرای ترک سیگار امام خمینی و شرمندگی برای وقتی که برای سیگار میگذاشتند.به نام خدای مهدی عجفاطمه طباطبایی همسر حاج احمد خمینی:«یک
شب امام گفتند: در جوانی سیگار می‌کشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که
پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم بشدت در گیر فهم آن
شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین
که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته
‌بودم، احس
تولد امسال تنهاترم از سال قبل و غمگین تر آیا?نه...!امسال ولوله ی درونم به روال سال قبل برقرار است و رویاهایم نزدیک تر و انگار دست یافتنی تر...فقط کافیست اراده کنم و بخواهم و بجنگم و دست نکشم...
امسال هم مادرم را دارم که یواشکی برای تولدم خرید کرده و من خودم را زدم به بی خبری تا بساط غافلگیری اش را به هم نزنم...سادات عزیزتر از جانم روز به روز مهرش به ما بیشتر میشود و ما را شرمنده تر از آنچه که بودیم میکند...
پدرم تولدم را از راه دور تبریک گفته و من توی د
میدونی این طبیعی هست که فکر کنی من برای در اومدن از این وضع که دچارشم هیچکاری نمیکنم. چون احتمالا بهبودی برام هنوز اتفاق نیفتاده. اما من هر روز که بیدار میشم فقط با این امید چشم باز میکنم که بتونم روز بهتری رو بسازمو بیشتر کار کنم. به خودم تشر میزنم که باید بلند شمو دست از خوابیدن بردارم. بعضی وقتها واقعا همین یک فعل که برای بقیه شاید ساده باشه برای من سخت ترین چیز ممکن هست. این که مست خواب میشم و بعدش بیهوش. یا این که اگه باز به خودم باشه یسری کا
 
ببین!
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.
بلد نیستم وقتی میخندی قند توی دلم آب نشه و وقتی از رویِ غیرت اخم میکنی نمیرم برات!
بلد نیستم وقتی بهم میگی"دوست دارم" ناز کنم، پشت چشم نازک و بگم "مرسی" من میپرم و بوسه بارون میکنم گردیِ ماهِ صورتت‌رو. یا وقتی کلافه ای از ترافیک نمی تونم دست نکشم تو سیاهِ موهات و زیرِ گوشت آروم آروم شعر نخونم که بره پی کارش بی حوصلگی‌هات.
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.
تو، عشقت، صدات، دست‌هات، عطرت، من بلد نیستم بدون این
زمانی که مدرسه می رفتم -دوران راهنمایی-نسبت بچه هایی که سیگارمی کشیدند بدبین بودم. احساس می کردم که چقدر ابله هستند که با این همه هشداری که درباره مضر بودن سیگار میدن باز میرن سمتش!!با خودم فکر می کردم که حتما هم به خاطر یه نخ سیگار چقدر توهم میزنن که مثلا بزرگ شدند!اصلا چطور با این بوی بدش کنار میان! چیه این بو و دود جذبشون می کنه! حتی بعضی وقتا هم پا رو فراتر  میذاشتم و میرفتم باهاشون حرف بزنم که مثلا از توهم درشون بیارم و نجاتشون بدم.شروع صحبت
'Cause when you're fifteen and somebody tells you they love you
You're going to believe them
And when you're fifteen feeling like there's nothing to figure out
Well, count to ten, take it in
This is life before you know who you're going to be
Fifteen*
Taylor Swift
+ خب، آهنگ کمی تا حدی دارک و غم‌انگیزه، اما به مناسبت می‌خورد. =)
+ لازمه بگم تولدم مبارک؟
+ امروز با اختلاف بهترین تولد زندگی‌م بود. درسته که خیلیا یادشون نبود تولدمه. همونایی که من هر سال یادم بود و با عشق بهشون تبریک می‌گفتم، اما عیبی نداره. عوضش می‌دونم همون چند تا تبریکی که گرفتم واقعی و از ته
یک:
و خدا هیچ گاه زندگی را مشکی ِ پرکلاغی نمیکند.این را منی میگویم که از پس ِ تاریک ترین ِ روزها- اقلا به زعم خودم- عبور کرده ام.
حتی آن زمان که زندگی آنقدر تاریک است که فکر میکنی سیاه شده، اگر جلوی نور خورشیدش بگیری ، میفهمی نه، خاکستری ست و مرزش با سیاه قدر یک تار موست اما سیاه نیست!
این روزها هم ، با همه ی تیرگی و تاریکی ، حکما سیاه نیست. و آن یک تار مو که نه ، آن مرز ِ نه چندان باریک ِ نجات ِ از سیاهی ، صدای توست ، که صبح ها در گوشم که نه ، در جانم م
خواستم بدانی که حالا دیگر من مرده‌ام. نه که امروز مرده باشم، چند روزی هست که مرده‌ام، اما وصیت‌نامه‌ام را حالا پس از مرگ می‌نویسم. حالا که چند روزی گذشته و بهتر باور کرده‌ام که مرگ چیست. نه که از قبل به نوشتنش فکر نکرده باشم، که بارها و بارها فکر کرده‌ام که اینجا چه باید بنویسم، اما تا آخرش هم ندانستم چه بنویسم که سزاوار این مرگ باشد. گذاشتم بمیرم و بعد بنویسم. اما حتی حالا هم چیزی فرقی نکرده، وصیت‌نامه‌ام می‌شود همین خزعبلات درهم. اما
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
آخرین جمعه‌ی ماه عزیز شعبان است. و این یعنی عمر اگر یاری کند ماه رمضان را خواهم دید اما باز هم مثل هر سال، مثل تمامی عمر گذشته‌ام با دستان خالی و لباس چرک و...؛ جز شرمندگی چیزی ندارم؛ کمی زبان‌ریختن بلدم که آن هم هنر من نیست، از عزیزکرده‌های خودش تقلید می‌کنم، دست‌آویز محکمی است: «الهی! إن حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَرْزُقُنی؟ وَ إن خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَنْصُرُنی؟» پس
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
بعد از حدود ۵ ماه قرار شد امروز همدیگر را ببینیم، قرارمان لب ساحل بود که تماس گرفت و مکانش را به بازار تغییر داد. راهی شدیم، بعد از مدت‌ها کلی حرف زدیم و خندیدیم، گفت"چقدر شهرتون گرم شده" گفتم"شهرتون؟! انگار واقعا شمالی‌ شدی‌ها!"، سمبوسه‌ی پیتزایی مهمانش کردم و گفتم "بیا سمبوسه‌ی شهر ما رو بخور خانومِ شمالی"!، حسابی خودآزاری کردیم با سمبوسه‌ی داغ و سسِ فلفلِ تند؛ هر دو آتش گرفته بودیم و به تند بودنش معترف اما به لذتش می‌ارزید! 
مقداری از خر
چندروزه همش تواین فکرم یه چیزی بشه،یه بلایی سرم بیاد،یابلایی سرخودم بیارم که دیگ فقط نفس نکشم..
مدام فکرم درگیره،خیلیم درگیره...شده تاحالا اینقدرفکر کنی یهوبغضت بترکه ولی نخوای گریه کنیوسرتوبالابگیری ونفس عمیق بکشی تاگریت نیادیابغضت قورت بدی یاقفسه سینت دردبگیره!؟؟؟
من هرروز وهروز همینجوریم..
شده دلت خوش باشه احساس خوشبختی کنی که دیگ قراره کلی اتفاقای خوب بیفته بعدیهو دنیا روسرت اواربشه،به زور نفست بالابیاد،اینکه هعی مدام پشت سرهم ازخ
یک سال و نیم قبل...اینترن کشیک جراحی بودم و موقع تحویل گرفتن اورژانس،اینترن شب قبل گفت اون چندتا مریض order انتقال به بخش دارن و رزیدنت سال چهار ویزیتشون کرده و هیچ پیگیری ندارن و من هم به روال این مواقع فقط مریض های جدید رو تحویل گرفتم و مشغول ویزیت هایی شدم که بعد از اون برامون میذاشتن.
قانون بخش جراحی این بود که تا ساعت دوازده شب اینترن فیکس اورژانس باشه و خب بعد از دوازده هم انقدر مریض زیاد بود که عملا فیکس بودیم...اورژانس اون بیمارستان چند بخ
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
باسلام 
سال شصت وشش بود اگه اشتباه نکنم باتعدادی ازبچه های اسفاد عازم جبهه شدیم ازقبیل حاج اسد صادق حسن اقاشهریاری، بهزادعطایی، محمودغفاری وسیدحسین اسماعیلی رفتیم کردستان لشکرویژه شهدا مهاباد اونجاتقسیم شدیم من بیسیم چی بودم، بعدازچندروز بالاخره روز موعود  فرارسید وباید اماده میشدیم برای عملیات بیت المقدس دو ، درمنطقه ی گرده رش وقله ی الاغلو وگامو،من به همرا ه فرماندهان برای تعیین محورعملیات دو  روز زودتر رفتیم به منطقه ومستقرشدیم،
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
افتادم به تمیز کردن اتاقم که خاک از سر و روش بالا می اومد.ریزه پیزه جاتی که به مناسبت های مختلف از دیگران و خودم(!)هدیه گرفته بودم رو جمع کردم توی یک جعبه تا مدام جلوی چشمم نباشن و خاک نگیرن و جایی رو اشغال نکنن...جا?به زودی کمبود جا پیدا میکنم...تعداد کتابها و جزوه هایی که خریدم انقدر زیاد شده که دیگه رسما قفسه ی خالی ندارم...و تعداد کتابهایی که باید تا خود روز امتحان بخرم?اوه...آمار قابل توجهی خواهد شد...
وسایل را پک کردم و سعی کردم به سوراخ سمبه ای
صبح که از خواب بیدارم شدم، خوب میدونستم دیگه تا دستی به سر و روی خونه نکشم، هیچی نمیچسبه...من هفته ای دو بار تمیزکاری میکنم،این جوری هم وقت کمی ازم میگیره و هم خونه همیشه برق میزنه و نگاه کردنش حالمو خوش میکنه... اما چون کارهای خونه،البته غیر از آشپزی که محبوب دلو روحمه، واسم سخته و گوش کردن کتاب صوتی یا پادکست هم، هربار، به دفعه ی بعدی تمیزکاری مؤکول میشه،،گاهی مثل الآن وسط یک خونه قرار میگیرم که دیگه از نفس افتاده و نمیتونه نفس منو تازه کنه..
شعر در مورد عشق
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد عشق برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
عشق تو مرا از بستر رخوتناکم
آزاد می کند
و از مرگ روزمره
و می گسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
شعر در مورد عشق
گر ز هجر تو کمر راست کنم بار دگر
غیر بار غم عشقت نکشم بار دگر
شعر در مورد عشق به فرزند
آقای من
از مبارزه دست نخواهم کشید
تا زندگی پیروز شو
یا من هو قادرٌ علی کل شیء
 
سلااااااام :)
آخ که چقدر دلم برای نوشتن اینجا تنگ شده بود.
5 روزه ننوشتم فقط ها. اما کلی مطلب هست که میخوام بگم!
 
اول
امروز رفتیم " منطقه پرواز ممنوع" رو دیدیم.
اعتراف میکنم که با دیدن تیزر تبلیغاتیش فکر میکردم ازش خوشم نمیاد. ولی فوق العاده بود.
واقعا برای ساخت تیزرش کوتاهی کردن! اون چیه واقعا :/
فیلم خیلی دوست داشتنی، امیدبخش و قشنگی بود. چقد حس خوبی داشتم به محمد مهدی و نصیر و روح الله
و به آقا حامد و آقا مصطفی همچنین!
وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ۱۹۵بقره
و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست ‏خود به هلاکت میفکنید و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.

فراموش نکن
تمام سرمایه زندگیت دعای خیر والدین است.
کمترین قدردانیت این است
که دوستت دارم هایت را از آنها دریغ نکنی.
ما انسان ها گاهی اونقدر خودخواه میشیم که حتی این خودخواهی به خودمون هم رحم
خانه اش همین نزدیکی ها بود. یک سوییت کوچک داشت. یک چیزی شبیه به اتاق داشت، با دیوار هایی ناکامل و بدون در، روبروی ورودی. از در که وارد میشدم، اولین چیزی که میدیدم سازش بود. آن را به دیوار بیرونی اتاقش تکیه میداد. خیلی نوازنده خوبی نبود. خودش هم میدانست. و میخواند. و فکر میکرد خوب میخواند. تا شب قبل از رفتنم بهش نگفتم که چه فالش میخوانده. کنار دیوار اتاقش، یک عکس از هندریکس آویزان کرده بود. دو صندلی چوبی داشت. مینشستیم آنجا. گیتار میزد و میخواند. و
مهمان مادر
 
     آنروزها هنوز روستای ما آب لوله کشی نداشت و اهالی آب آشامیدنی خود را از سرچشمه برداشت می کردند.
 
شب شهادت برادر یکی از اقوام نزدیک ، مادرم را در خواب می‌بیند که به سرچشمه آمده و ظرف آبی که همراه داشته را پر از آب می کند .پس از احوالپرسی مختصر ، مادر با عجله ظرف آب را برداشته و بطرف گلزار شهدا حرکت می کند و می‌گوید‌:
«ببخشید من عجله دارم باید بروم. امشب مهمان دارم.»
در طول دوران اسارت بارها خواب برادرم را می‌دیدیم که او هم قبل
سلام.
و اولین پستم در خاطرات پنهانم ...
من اتاقم حریم شخصیمه و جز خانوادم کسی اجازه ی ورود بهش رو نداره ...
من آدمی ام که دوست دارم به رشته ی پزشکی برسم 
برای همین پارسال که کنکور دادم  و نتونستم رتبه ای بیارم که برم پزشکی موندم پشت کنکور
و همون موقع تصمیم گرفتم که بخونم برای پزشکی تهران ....
اصل خوندنم از مهربود ...
درسته علاقم پزشکیه ولی هیچوقت به فامیل ها ازش چیزی نگفته بودم ....
چون فامیل ها چه طرف پدری چه طرف مادریم طوری اند که نسبت به خانواده ما
یه دونه انار: یه مسئله ای که اخیرا خیلی به چشمم میاد، حرف گوش کردن بیماران آقا اونم وقتی زیر دستم روی یونیت با دهان باز خوابیدنه؛ 
بدین صورت:
- ببینین پوسیدگی دندونتون عمیقه، خب؟
سرشونو پایین بالا میکنن.
- کف بندی کردم ممکنه حساس باشه تا یه مدت، نگران نباشین. 
سرشونو بالا و پایین میکنن.
- تا دو ساعت غذا نخور.
سر میره بالا و پایین.
- ٢٤ ساعت با این سمت...
دوباره سر پایین و بالا...
دو دونه انار: زن اومده بود تا پالیش کنم ونیرهاش رو. گفتم: چقدر نسبت به چ
سلام.
و اولین پستم در خاطرات پنهانم ...
من اتاقم حریم شخصیمه و جز خانوادم کسی اجازه ی ورود بهش رو نداره ...
من آدمی ام که دوست دارم به رشته ی پزشکی برسم 
برای همین پارسال که کنکور دادم  و نتونستم رتبه ای بیارم که برم پزشکی موندم پشت کنکور
و همون موقع تصمیم گرفتم که بخونم برای پزشکی تهران ....
اصل خوندنم از مهربود ...
درسته علاقم پزشکیه ولی هیچوقت به فامیل ها ازش چیزی نگفته بودم ....
چون فامیل ها چه طرف پدری چه طرف مادریم طوری اند که نسبت به خانواده ما
کتاب رو خیلی خوب دارم میخونم. اگه بخوام راجع بهش بگم، مگه میشه داستایفسکی باشه و بد باشه؟! واقعا وقتی ادم میخونه میفهمه کتاب یعنی چی؟ کسی که اینارو میخونه کتابهای دوهزاری امروز در نظرش اینقدر مضحک و مسخره میاد که حد نداره. به هر حال که هم امشب تمومش میکنم هم خب به خاطر این که میتونم برای امتحان بخونم خوشحالم هم دلم نمیخواد تموم بشه. انگار تو اون حالو هوا زندگی میکنم تجربه اش میکنم. 
بریم سراغ ریاضی. برای من خیلی سخته چون که هنرستان اصلا یادم ن
  
نقد رمان چشم هایش : بیان حالات نویسنده و پشیمانی اش به خاطر مبارزاتش.
 
نقد رمان چشم هایش نوشته ی بزرگ علویبعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر.پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است.اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند.دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند.
رمان چشم هایش، سرگذشت م
نگاهی به نحوه شهادت امام صادق علیه السلام
امام صادق علیه السلام در سالهای آخر عمر خود شدیداً لاغر و ضعیف شده بود و به تعبیر یکی از افرادی که امام را درآن روزگار دیده بود از او چیزی نمانده بود جز سرش، کنایه ازاینکه بدن کاملاً فرسوده و نحیف شده بود. سراسر زندگیش به دشواری و سختی و رنج آفرینی گذشته بود. و درسالهای آخر عمر بر میزان محدودیت و احضار و تهدید او اضافه می شد که این خود بر خستگی و رنجش می افزود.
روزی منصور به وزیر دربارش « ربیع » گفت همین
1. بعد از سنجش این هفته به خودم اومدم بالاخره و دوباره دارم میخونم. هرچند دیگه برام مهم نیست تک رقمی یا حتی دو رقمی شدن. برای پول در آوردن به چیزایی که ارزش بیشتری دارت فکر میکنم و الان پلن بی و حتی پلن سی دارم، مطمئنم در اون زمینه به مشکلی بر نمیخورم(حتی الان که حداقل پول مورد نیازم یهو از 105 میلیون شد 138 میلیون:| ). ولی دوست دارم همچنان رتبه ام خوب بشه، اولا چون میتونم دوما بخاطر دینم به ادبیات سوما چون حالا که بابای استاد دانشگاه رشته ی مربوط به
سلام
 
دیروز یکی از بچه های آزمایشگاه ازم پرسید که : "شنیدی قاسم سلیمانی رو شهید کردن؟" 
گفتم آره شنیدم
 
گفت دوتا همخونه ای هام(ایرانی اند) خوشحال بودن که کشتنش. و یکم از تفکر خودش گفت که ناراحت بود از این.
گفت تو ازونایی هستی که ناراحتی یا خوشحالی؟
 
گفتم نمیدونم.
 
گفت یعنی چی نمیدونم؟
 
گفتم خب به طرز فکر من اتفاق بدیه که افتاده ولی خب این جور اتفاقا باید بیفته. مگه میشه این اتفاق ها نیفته. شنیدن خبرش باعث شد که یه شب خوابم نبره ولی نمیدونم با
میدونین دوستان و رفقا
اگه بخواین به کل فلسفه زندگی و مخلوقات، به صورت جاجمنتال نگاه کنین،
میبینین که آدمها اغلب میخوان اون چیزی رو به دست بیارن که ندارن.
داشتم چند روز قبل به دوستم میگفتم
که از بچگی برای ما مو رنگ کردن و ارایش کردن عادی بود (مادر ما ارایشگر بود ولی خب خیلی پرافشنال کار نمیکرد، ولی خیلی عروس تحویل داده به جامعه، اغلب هم ساده ارایششون کرده و ازون عروسای ترسناک سه سطل رنگ رو صورت نبودن، مثل خارجیا بودن)
در نتیجه من و خواهرم توی ا
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
من در نوشتن، بیشتر گزارش گونه، مقدمه گریز و مختصرنویسم. اینرا بارها با خودم فکر کردم دلیلش چه هست؟ مشخصاً عطیه ای دریافت نمی کنم و بنابراین اهمیتی هم ندارد بی نظم است!. 
 
تا بحال خودخواهی، خنگی، افت هوش، گیجی، شرارت، وقاحت گستری و خیانت و امثالهِم را در کُتُبات خوانده بودم و به علت اینکه تجربی پیش تر تجربه نکرده بودم تئوری ها به معرفتم چیزی نمی افزود مثلاً جز اینکه: در آمریکا سالانه ۸۳۹٫۰۰۰ نفر به توسط اسلحه کشته می شوند. و این گزارش بود و گز
باید
خودم چیزی می‌نوشتم درباره‌اش. یک بار کوتاه نوشتم. همان روزی که خبر را شنیدم.
اما به او قول داده بودم چیزی نگویم تا کسی متوجه نشود. بنابراین پست را خصوصی
کردم، مختص خودم. حالا خودش بعد از شش ماه نوشته و همه چیز را عالی توضیح داده، محکم
و قوی. مثل تصویری که از او در تمام این 27 سال سراغ دارم. از زبان خودش خوانده
شود بهتر است:

از
تولد ۲۷
سالگیم دوماه نگذشته بود که نصف شب تو غلت زدن متوجه یه توده سفت تو سینه چپم شدم.
متولد اکتبرم (ماه جهانی آگاهی
۱-«به دوچرخه‌سواران تازه‌کار در کوچه و خیابان توجه کنید: با هم درباره‌ی مسیرها، منظره‌ها و آب و هوا بحث می‌کنند یا در سکوت رکاب می‌زنند و هرگز،‌ تقریبا هرگز از تلفن همراه استفاده نمی‌کنند. رفتاری که آن‌ها به نمایش می‌گذارند درست مخالف صحنه‌های معمولی است که ما امروزه به طور روزمره در هر کافه‌ای شاهد آن هستیم: صحنه‌ای که در آن دو نفر را سر یک میز می‌بینیم که با مخاطب نامرئی خود در حال گفت‌وگو هستند. خیابان‌ها، کافه‌ها، متروها و اتو
۱-«به دوچرخه‌سواران تازه‌کار در کوچه و خیابان توجه کنید: با هم درباره‌ی مسیرها، منظره‌ها و آب و هوا بحث می‌کنند یا در سکوت رکاب می‌زنند و هرگز،‌ تقریبا هرگز از تلفن همراه استفاده نمی‌کنند. رفتاری که آن‌ها به نمایش می‌گذارند درست مخالف صحنه‌های معمولی است که ما امروزه به طور روزمره در هر کافه‌ای شاهد آن هستیم: صحنه‌ای که در آن دو نفر را سر یک میز می‌بینیم که با مخاطب نامرئی خود در حال گفت‌وگو هستند. خیابان‌ها، کافه‌ها، متروها و اتو
100 پیامک تبریک روز مادر
برای شما عزیزان آماده شده که میتوانید در زیر آنها را ببینید و برای تبریک روز مادر 1398 از آن استفاده کنید
مادرم! خواستم برایت شعری زیبا بنویسم دیدم هیچ شعر و ترانه ای نمی تواند در ستایش دنیای پرمهرت بازگو کننده عشق من به تو باشد؛ پس فقط به آنچه از دلم بر می آید اکتفا می کنم:از اینکه تو مادر منی، به خود می بالم.روزت مبارک*******مادرم، دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست. تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
100 پیامک تبریک روز مادر
برای شما عزیزان آماده شده که میتوانید در زیر آنها را ببینید و برای تبریک روز مادر 1398 از آن استفاده کنید
مادرم! خواستم برایت شعری زیبا بنویسم دیدم هیچ شعر و ترانه ای نمی تواند در ستایش دنیای پرمهرت بازگو کننده عشق من به تو باشد؛ پس فقط به آنچه از دلم بر می آید اکتفا می کنم:از اینکه تو مادر منی، به خود می بالم.
عوارض مصرف گل
روزت مبارک*******مادرم، دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست. تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با
این ماجرای زندگی یکی از دوستان هست. زندگی اش خیلی جالبه. پیشنهاد می کنم همه بخونید و ببینید چطور روند زندگی شون خدا روشکر تغییر کرد و الان حتی راضی به تعدد شدن. 
ایشونم الان مثل ما دنبال همتا هستن‌ . ان شاءالله خداوند یه همتا عالی مثل خودشون روزیشون کنه.
 
 
 
 
 
من قبل از ازدواجم خیلی مسلمان نبودم
بدحجاب و گاهی بی حجاب بودم.
خانواده مذهبی هم نداشتم که بخوان راهنماییم کنن
مادرم چادری هستن اما مثل زنان قدیمی در حد نماز و قرآن و چادر.اطلاعات دیگ
ماهی سیاه کوچولو یکی از داستان‌های کودکان، نوشته صمد بهرنگی معلم و نویسندهٔ ایرانی است. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را در سال ۱۳۴۷ با تصویرگری فرشید مثقالی منتشر کرد. قصه ماهی سیاه کوچولو در مورد ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا خطر می‌کند و سفری دور و دراز را با تجربه‌های متفاوت برای رسیدن به رهایی آغاز می‌کند. ماهی سیاه کوچولو کتاب برگزیده کودک در سال ۱۳۴۷ شد. همچنی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها