نتایج جستجو برای عبارت :

دغدغه های نصفه شبی

با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگی نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
از پشت تلفن صداش رو می شنوم و دلتنگ میشم براش .
" شبا تنها میخوابم البته برق توی هال روشنه  آخر شب مامان خاموشش میکنه . نصفه شب اگه تشنه ام بشه خودم پا میشم آب میخورم . مامان توی اتاق خودش میخوابه . نمیره که . هستش . نصفه شب میخواد کجا بره آخه ؟ بابا هم بهم جایزه داده . برام لاک صورتی خریده . "
مهسا - اسفند 1398 
بزرگترین دغدغه من، ساعت 11 : چرا این پتو انقدر گرم و نرمه؟
بزرگترین دغدغه من، ساعت 11:30:چرا این کلاس عربی انقدر بدردنخوره
بزرگترین دغدغه من، ساعت 12:چرا این ساسوکه انقدر لوس و ننره؟
بزرگترین دغدغه من، ساعت 12:30:چرا گوشی تو مدرسه ممنوعه، ولی مدرسه تو گوشی نه!
بزرگترین دغدغه من، ساعت 1: چرا کرونا انقدر باکاست؟ چرا...آخه چرا استان ما باید سفید باشه؟ چرااااااااااااااا باید مجبور باشم در عرض یه هفته ناروتو شیپودن رو تموم کنم چون مدرسه ها احتمالا باز می
« آره، پارسال یکی از دغدغه‌های دم عید من همچین چیزی بود. این که تعطیلات عید تموم بشه و اون رو ببینم. امسال دغدغه‌م اینه که وقتی این تعطیلات چند هفته‌ای تموم بشه، کیا رو ممکنه دیگه نبینم؟»
+ این آخرین جمله‌ی پست قبلیمه که به دلایلی خصوصی منتشرش کردم. گرفتن رمز برای عموم آزاد است!
حدود چهار ساله به خودم نگفتم ایول مریم خیلی خوب بودی!ذوق نکردم برای خودم...تو هیچی انتظار خودمو برآورده نکردم.الان پر از ترسم...تو شروع هر کاری میدونم اون چیزی که میخوام نمیشه و نصفه نیمه رها میشه یا به سختی تموم میشهتو نوشتن هم حتی اینجور شدم...حوصله ندارم مثل چندسال قبل اتقاقات رو با جزییات بنویسم و تحلیل کنمیک ماه دیگه باید برگردم خونه و هیچ برنامه ای ندارم که چجور زندگی کنم و میخوام چیکار کنم...راه زیاده ولی کی میره
از ساعت 12 اومدم دراز کشیدم که بخوابم
اما انگار دچار آشفتگی ذهتی شبانه شدم و خوابم نمیبره
فکرم از یه جا به جای دیگه میپره
گاهی میره به این قرعه کشی که تو اینستا برای بار اول شرکت کردم، هیچ وقت اعتقادی نداشتم، اما از اونجایی که الان برای انجام دادن و پیش بردن یسری از کارام به پول احتیاج دارم و کفگیرم خورده ته دیگ و این صد میلیون قلقلکم داد نتونستم با تمام بی اعتقادیم بهاین مسائل شرکت نکنم
و الان تو ذهنم برای این صد میلیون نقشه میکشم (چه شکلکای ز
خسته ام، خسته از چشم باز کردن تو کشوری که هر روز آبستن حوادث تلخ جدیدی هست.
نصفه شب بیدار میشم گوشیمو چک میکنم و خواب از سرم میپره...صبح شروع میشه با خبر سقوط....
روز قبل هم که کرمان و ...
چند روز قبل ترور...
.
.
.
حس میکنم افسردگیم طبیعیه و الکی دارو میخورم، مگه میشه تو این شرایط شاد بود و بی دغدغه زندگی کرد؟
وقتی به جنگ فکر میکنم، به خانواده ام، به دوستام... مگه قلب من چقدر تحمل داره؟
میدونم دارم درهم و نامفهوم حرف میزنم ولی اگه ننویسم این بغض منو میکش
بردگان مغزی
اولین اینکه خیلی وقته که دلم می خواد سوالاتی را که توی ذهنم دارم را بنویسم و پاسخ های متفاوتی که راجع به آنها است را پیدا کنم.اما انگار سوالات قانونی ندارند و همه به چشم یک نظرسنجی به آن نگاه می کنند.قصد دارم در سایت شخصی خودم چند نمونه از سوالات این کتاب نصفه کاره و ننوشته شده خودم رو بنویسیم.
1_الگو،واژه ای نامفهوم:در لغتنامه الگو به معنای سرمشق،مدل و... است.
سوال این است که چرا ما باید شبیه یک نفر بشویم
دانلود کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
هنر ظریف رهایی از دغدغه ها - شهر کتاب اهوازwww.shahreketabeahvaz.com › eshop › view-16269هنر ظریف رهایی از دغدغه ها. ویژگی ها : ناشر : میلکان. مولف : مارک منسن ... افزودن به سبد خرید ... اگر بخواهیم بخشی از کتاب را انتخاب کنیم که خودش، خودش را معرفی کرده است می‌توانیم به این پاراگراف کلیدی اشاره کنیم: «حقیقت پنهان زندگی این است؛ ...معرفی کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها بیشتر از یک نفر - طاقرtoger
دغدغه‌های فرهنگی
.......
شرح مزجی یکی از بیانات محوری مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۳ با استفاده از دیگر بیانات معظم له است.
✨دغدغه‌های فرهنگی‌ یکی از بهترین، شیواترین و زیباترین کتاب‌هاییست که خوانده‌ام. کتابی که تک تک کلمات آن انگار با عمر ۲۱ ساله من راه رفته و قد علم کرده... 
✨دغدغه‌های فرهنگی، دغدغه‌های مردیست که در بالاترین جایگاه سیاسی عقیدتی جمهوری اسلامی ایران دغدغه‌های جامعه‌ی خود را از پایین‌ترین تا بالاترین نقطه آن می‌شناسد...
ک
پرسید: حالت خوب است؟در جواب این پرسش ماندم که چه بگویم، گفتم: همان همیشگی.بی تفاوت گفت: باز هم حالت بد است.گفتم: چه بگویم؟گفت: هرچه دلِ تنگت خواست...این جمله چقدر شبیه به تعارف بود، گفتم: دلِ تنگ من یک دریا دغدغه دارد.گفت: دل نیاز به دغدغه دارد، مثل گل که به خار نیاز دارد.می دانستم مغلطه گر خوبی ست گفتم: دغدغه ها را بگیر مال خودت، دل من نیاز به آرامش دارد.گفت: میان مشکل و دغدغه فرق است. مشکل را تو بوجود می آوری ولی دغدغه تو را بوجود می آورد.مستأصل ما
مهاجرت یکی از مهمترین و شاید دشوارترین تصمیمات در زندگی هر فردی محسوب می شود. بدیهی است که زندگی در یک کشور جدید، مشکلات و دغدغه های خاص خود را به همراه خواهد داشت. جالب است بدانید که این مشکلات مربوط به تمامی مهاجرین است و مختص به فرهنگ یا جامعه ی خاصی نمی باشد. در این مقاله به بررسی موانع و دغدغه های اصلی مهاجرین و چگونگی مواجهه با آنان در کشور کانادا پرداخته خواهد شد.
ادامه مطلب
 
بسم الله الرحمن الرحیم
دغدغه دین داشتن همیشه جزو مسائلی است که مورد تاکید خیل عظیم دوستداران اسلام و انقلاب بوده است
و این دغدغه به مثابه ی درد است و به همین دلیل مورد تاکید است
زیرا کسی که درد دارد به دنیال درمان آن هم خواهد رفت پس کسی که دغدغه دارد ، تلاش هم میکند ، اصلاح هم میکند و ...
اما اخیرا دغدغه ها و صاحبان آنها به سمت و سویی رفته اند که نه تنها خوب نیست ، بلکه آفت هم دارد
صاحبان دغدغه به جای پیدا کردن راه درمان و راه حل درد خویش ، گرم تع
 دانلود کتاب هنر ظریف بیخیالی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود pdf هنر ظریف بی خیالی
هنر ظریف بی خیالی pdf رایگان
خلاصه کتاب هنر ظریف بی خیالی
دانلود رایگان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
دانلود کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
دانلود رایگان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه های زندگی
دانلود پی دی اف کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها دانلود رایگان
دانلود کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود pdf هنر ظریف بی خیالی
هنر ظریف بی خیالی pdf رایگان
دانلود رایگان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
پی دی اف کتاب هنر ظریف بی خیالی
خلاصه کتاب هنر ظریف بی خیالی
دانلود رایگان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه های زندگی
خرید کتاب هنر ظریف بی خیالی
کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها دانلود رایگان
دانلود رایگان کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
دانلود رایگان کتاب صوتی هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
د
بازار ایران جای فوق‌العاده جذابیه. آقای لطیف مرد دلنشینی بود، دلنشین‌تر بود اگر کتاب زیر و رو بهمون نمی‌داد. معاشرت جالبی بود.
در لحظه‌ای که احساس می‌کردم چه قدر مردمان بی‌منطقن و دغدغه‌های سطحی دارن، خدا زد پس کله‌م و دغدغه‌ی سطحی‌دار شدم و هم بی‌منطق.
عرض دیگری ندارم. جز تلگرافی‌نوشتنم هم نمی‌آد.
 
 
کجاست انقطاع از امید به نماز های با حال در اتاق های نیمه تاریکِ خلوت و ساکت و اشک های سر قنوت روز های بیکار و بی دل مشغولی و بی دغدغه که تازه نوبت خدا شود... این امید افیونی کی قرار است خاموش شود و وسط روزهای شلوغ و با لباس های کار و ساعت های پر کار و پر دغدغه خدا پرستیم و خودخواهانه دنبال حال خوب و اشک سر قنوت نباشیم...
نمیدونم چقدر زمان ببره تا به شرایط جدید عادت کنم فقط میدونم الان خیلی حالم گرفته ست بابت اتاق جدید. هم اتاقیم خوبه . اتاق خوبه. همه چیز اوکیه اما خیلی ساکته:) دلم واسه کرم ریختنای قبل خوابمون تنگ شده. واسه اینکه ساعت ١٢ تصمیم بگیریم به خواب و  تا یک دو نصفه شب رو همون تختامون هی با هم حرف بزنیم و بخندیم. اونقدری که مدام بیان اعتراض کنن که اتاق ٢٩ چرا انقدر شلوغه؟:)) دعوا؟ اره زیاد داشتیم. اما عوضش من برا اولین بار تو زندگیم یکم داشتم طعم شیطنت رو
هوادار داماش در ورزشگاه جایی نداشت، تیم شان به زمین نیامد. بازیکنان پرسپولیس از هواداران خواستند برای طرفداران تیم حریف جا باز کنند، هوادارن گوش ندادند و بازی لغو شد. اما نه. نه. برگردید بازی برگزار می شود و بیشترشان برگشتند
بازی تمام شد و حدود نزدیک 2 نصفه شب بالاخره کاپ قهرمانی را به برنده دادند. بچه که بودم برخی بازی های جام جهانی را این موقع شب دیده بودم اما این بار در کشور خودم و بدون اختلاف ساعت زمانی، نصفه شب فوتبال می دیدم
مضحکه ای به
 توجه ، در کنار تمرکز مساله مهمی است ، این که آدم انتخاب کند به فلان موضوع باید توجه کند . 
و سخت است ، یعنی خب نه اینکه همیشه سخت باشد ، گاهی اوقات اینطور است که تعداد محدودی دغدغه در اطراف ذهن پرسه می زند و خب با معیار های بدیهی و ابتدایی هم میتوان لایق ترینشان جهت توجه نشان دادن را برگزید . گاهی اوقات اما مساله طور دیگری است ، آدم در یک بلبشو قرار می گیرد که تشخیص معیار ها و اهمیتشان برای آدم دشوار می شود ، حتی دیگر دغدغه ها از یک جنس نیستند ، ب
کسی را اگر میخواهید برایش همه باشید، همه بودن برای یکنفر سختی دارد، خستگی دارد اما آخرش توی همان لبخندی که پشت جمله ی " تو جای خالی همه را برایم پر میکنی" روی لب هایش می نشیند آدم را سبک می کند.
بودن نصفه نیمه به هیچ دردی نمی خورد اینکه یک نفر را درست وقتی باید رفیقش باشی تنها می گذاری یا به وقت بیماری کنارش نمی مانی و ناله هایش را به جان نمی خری یعنی نصفه نیمه ای، اینکه وقتی می خواهد از روی جوب بپرد دستش را نمی گیری یا پا به پای دیوانگی هایش لبه ی
هو/دچار - به زعم بنده - بیش از آن که فیلسوف، باهوش و حتی بلاگر و فیش نگار باشد، یک آدم دغدغه مند است. دغدغه، اعم از دغدغه های فردی یا اجتماعی.نقطه ی قوتش این است که نمی نشیند تا دغدغه هاش رفع شوند؛ بلکه در تلاش است تا قدمی در جهت رفعشان بردارد. دچار دارد خودش و اطرافیانش را وادار به تفکر، تحقیق، مباحثه، نقد و تفسیر می کند.نقطه ضعفش اما در دو چیز است:یکی فاصله ی زیادی که بین مجاز و واقعیت وضع کرده؛ که این مسئله در تعاملات، واکنش ها و حتی رفتارهای شخ
دغدغه نام گذاری
در خانواده ها (حتی تمام دنیا ) یکی از دغدغه هایی که برای دختر یا پسر همیشه اتفاق می‌افتد، دغدغه نام گذاری است. این مشکل همیشه بوده پسر قبل از ازدواج همیشه به این فکر می کرده من اگه بچه دار بشم اسمش رو میذارم فلان یا دختر خانوم از عنفوان کودکی خودش داشته فلانی رو بزرگ میکرده. تازه این دغدغه بعد ازدواج زیادتر هم میشه سلایقه های مامان و بابا و عمه و خاله و مادربزرگ و بابابزرگ ها هم اضافه میشه.
اما یه ماجرایی بدتر پیش میاد واسه نامگ
هیچ چیز، جای واجبات ما را نمی گیرد ، متاسفانه ما در فرار از واجبات دینی به مستحبات پناه می بریم ، فکر کردیم که 10 تا زیارت عاشورا بگذاریم ، جایگزین سکوت ما در برابر ظلم و جایگزین بی همتی ما در برابر فقر محرومین و تکاثر متکاثرین می شود ! اینجور نیست . همان قدر که دغدغه نمازها و روزه های قضا شده را داریم ، باید دغدغه نهی از منکرهای قضا شده مان را نیز داشته باشیم . چه نهی از منکر هایی که از ما قضا شد ، با توجیهات مختلف!
پی نوشت : به وقت تفکر صبحگاهی
سلام
دیشب ساعت ۳ اومدیم رشت
اخه من نمیدونم چ گناهی کردم ک نصفه شب باید راه میفتادیم
حالا
خعلی هوا دم داره دارم ب بخار اب تبدیل میشم
همین 
ها تو راه ی املت خریدیم انق
د خووووشمزه بود
ب بابام گفتم گفت از مال من ک بهتر نبود 
من:/
خوبین؟
به نام اوی من و تو...
اصل مطلب: دیشب با خودم قرار گذاشتم که این وبلاگ نوپا را سر پا نگه دارم و‌نگذارم خاک بخورد.اینقدرررررر دلخور هستم از کارهای نصفه و نیمه و نیمه و نصفه...یک بازه ی صد روزه (یعنی: از یازدهم آبان تا بیستم بهمن) برای خودم معین کردم برای اینکه حتی اگه شده روزی دو خط اینجا بنویسم، بنویسم.شده ام شبیه بنده خداهایی که میگویند: عااااااشقتم خدااااا و مُدام پروفایل و استوری و پُست عاشقانه برای خدا میگذارند که مثلا خدا بیاید و پروفایلشان
با یکی از دوستانم حرف میزدم متوجه شدم دغدغه فکری اش وضع کشور است، و با خود اندیشیدم که من هم دغدغه دارم اما نه دغدغه وضعیت کشور یا جامعه بلکه دغدغه ی خودم را دارم، اینکه همان کسی باشم که میخواهم باشم.
 
بیرون از تو هیچ اهمیتی ندارد
بیرون از تو جنگ باشد یا جشن، تفاوتی در حال تو نخواهد کرد،چه بسا جشنی باشد اما درونت عزا باشد. احساس خوشحالی، احساسیست که وابسته به هیچ عامل بیرونی نیست.
 
بیرون از تو انعکاس درون توست
به این قانون ساده ایمان بیاور و
حس غریبی که مدتی‌ست همراهم شده،
صبح همان صبح نیست،
مردمان همان مردمان نیستند،
شور و اشتیاقی دیده نمی‌شود و 
مدتی‌ست حتی رخت نو در این روز ها به تن نکرده است،
راستی گفتم کودکان هم دیگر کودک نیستند؟! 
دغدغه ها نیز دیگر به شیرینی آن دغدغه های قدیمی نیست.
دلیل اشک چشمانم نیز دیگر آن دلایل شیرین بچگی نیست! 
راز و نیازم با حضرت عشق نیز تغییر کرده است.
 
 در تعریف کودکان کار آمده است؛ کودکی که به صورت مداوم از او کار کشیده می‌شود. حمایت از کودکان کار یکی از دغدغه‌های همیشگی افراد دغدغه‌مند به خصوص ساکنین کلان شهرهاست. چطور می‌توانیم از کودکان و خیابان در ایران حمایت کنیم، آدرس مدرسه کودکان کار و انجمن حمایت از کودکان کار را در اختیارشان قرار دهیم. در این یادداشت ما به شما خواهیم گفت که چگونه به کودکان کار کنیم.
ادامه مطلب
دقیقا الان که من نشستم پشت لپتاپ و دغدغه‌م دیر کردن دلیوری فلان خرید اینترنتی‌مو و نتیجه فلان آزمونمه، کجا نشستی و دغدغه کدوم شیعه تو داری و کجا نشستی و داری برای ظهور خودت دعا می‌کنی؟ یابن الحسن. ما شعور درک نیازتو نداریم. از وقتی چشم باز کردیم با چشم سر ندیدیمت و چشم دلمون هم یواش یواش کور شده؛ بیا و با تویی رو نشونمون بده تا تازه بفهمیم بی تویی چقدر مسخره و دردناک بوده.
امروز 
امروز ساعت 7 و نیم شب کاری انجام دادم که به خاطرش بسیار شرمنده ام . از دست خودم ناراحتم . چون برام ساعت 1 نصفه شبِ آخرین روز اسفند سال 97 رو یاداوری کرد 
و چقدر که حالم بد شد 
خودم رو هیچ وقت نمی بخشم 
فقط کاش بتونم دوباره فراموش کنم ....
یه فیلم داریم به اسم غول چراغ جادو. اولین بار وقتی راهنمایی بودم دیدمش. نمی‌دونم مال کجاست، چه سالی ساخته شده و چقدر معروفه. داستانش مربوط به پسریه که به شدت درس‌خون و منطقیه و دوستای زیادی هم نداره. یه روز یه شعبده‌باز یه شیئ قوری مانند تو خونه‌ی این پسر جا میذاره و اون هم اتفاقی شروع می‌کنه به تمیز کردنش و یه غول ظاهر میشه. طبق معمول، غول به پسر میگه حاضره آرزوهاش رو برآورده کنه به شرط این که بعدا پسر آرزو کنه که غول برگرده به سرزمینش.
پسر
سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود...
من چن ساله؟
۴ ساله یا ۵ ساله...
چی شده بود؟
وبا اومده بود...
من چم شده بود؟
دچار مسمویت غذایی شده بودم...
نصفه شب بود...
من یهو حس کردم دارم بالا میارم...
بدو بدو ... و گلاب به روتون...
حالا مامان دنبال من...بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟
من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:...یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم ...من میمیرم و شما می مونیااااا
به نام اوی من و تو...
اصل مطلب: دیشب با خودم قرار گذاشتم که این وبلاگ نوپا را سر پا نگه دارم و‌نگذارم خاک بخورد.اینقدرررررر دلخور هستم از کارهای نصفه و نیمه و نیمه و نصفه...یک بازه ی صد روزه (یعنی: از یازدهم آبان تا بیستم بهمن) برای خودم معین کردم برای اینکه حتی اگه شده روزی دو خط اینجا بنویسم، بنویسم.
شده ام شبیه بنده های خدایی که میگویند: عااااااشقتم خدااااا و مُدام پروفایل و استوری و پُست عاشقانه برای خدا میگذارند که مثلا خدا بیاید و پروفایلش
از پسفردا اردو به طور رسمی شروع میشه و کی باورش میشه که فقط روز های
۲۷ و ۲۹ اسفند
۱ و ۲ و ۳ و ۱۵ و ۳۰(به صورت نصفه روز بعد از سنجش) فروردین
۱۳ و ۲۲ اردیبهشت
۱۵ و ۱۶ خرداد
تعطیل باشیم؟! :///
انصافا خر هم از یه جایی به بعد جفتک میزنه بعد اینا میخوان میخوان مارو کنترل کنن :/
از یه شهر دوری اومده بود خونمون. هر بار میاد کلی با هم حرف میزنیم. 
اونجایی که هست غریبه. تنهایی و غربت و کار سنگین شوهرش خیلی بهش فشار میاره. 
داشت حرف میزد‌. وسط حرفاش یه نکته ای گفت که همش توی ذهنمه.
گفت: « ما مذهبیا خیلی از امام زمان دوریم. خیلی ازش غفلت میکنیم. همش دغدغه های الکی داریم. امام نه تنها بین غیر مذهبیا بلکه بین ماها هم مهجوره. حتی بینمون اونایی که دغدغه های معنوی هم دارن بازم از امام غافلن. دغدغه کار فرهنگی، دغدغه رشد اجتماعی و دی
کتاب «کتاب دزد» رو دوست نداشتم و نصفه رهاش کردم. کاری که معمولا انجام نمیدم اما خب این دفعه اصلا خوشم نیومد از این کتاب. شاید بعدا خوب شه نمیدونم. به جاش رستوران اخر جهان که قبلا نصفه خونده بودم رو میخوام تموم کنم و بعدشم تمام کتابایی که تو کتابخونه ام موندن رو میخوام تموم کنم و لیست کتاب بعدی رو بخرم. یه سری کتاب اموزنده خوب هم هستن که احتمالا تو طاقچه میخونم مثل جادوی نظم و اینا.
جمعه رفتیم باغ و بعد مدتهااااا مامان بزرگ عزیزم رو دیدم و داییم.
برام یه آهنگ فرستاده ...
و بعدش نوشته ...
:فقط لعنت به اونجایی که میگه 
:I can't escape the way, I love youI don't want to, but I love you
*راس میگه...واقعا لعنت!
....
کاش اون آدم میفهمید من ادم مناسبی برای شنیدن این قبیل آهنگا نیستم...
جنونم میزنه بالا ...دیوونه میشم نصفه شبی ...!!!
در دریایی از عبث گم شده بودم دریایی تا نصفه غرق شده در طعم شرین خیال داشتن تمنا. درون قایقی چوبی نهاد، هندزفری توی گوشم و قدم زنان دوره میکردم خاطرات شیرینی از عشق واقعی ام که روی عرشه ی آن کشتی ای بود که ازش جا ماندم. آب جمع شده در حفره دهانم را قورت میدهم چه شیرین راحت الحلقوم می شود. چشم در پشتت دارم تو میروی نه با قلبت ولی میروی همان دم که می روی وجودت به اینجا عادت ندارد دنبالت تلوخوران راه می افتد. انگار نه میتوانی همه دلت را با خودت ببری نه
با چند نفر دوست شدم... اما کسی ک "ظاهرن" نزدیک ترینه بهم اصلن ایده آلم نیست!دغدغه ها علاقه مندی ها و ایده الامون کاملن باهم تفاوت داره و ب نظرم شدیدن عادم لوسیه:|. عادم های تایپ خودم رو پیدا نمیکنم. اما با بیشتریا میسازم. در اصل احساس تنها بودن میکنم و با این قضیه اکی عم. بعد از مدت ها میتونم تنها باشم و صدای توی سرم اذیتم نکنه:)
اوضاع کلاس و دانشگاه و اینا اکی عه ولی هنوز درست شروع نکردم ب درس خوندن و میدونم در آینده نزدیکی شدیدن پشیمون میشم چون مثل
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
تو نصف کن، تو انتخاب کن!
مردی یه ساندویچ برای دو تا پسر کوچیکش خرید، گذاشت روی میز، به اولی گفت: تو نصف کن!و به دومی گفت: و تو انتخاب کن!مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!
این جوری عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعار‌های مفت برابری و عدالتخواهی!
با سلام و احترام 
همانگونه که مستحضر می باشید سال 1398 بعنوان سال رونق تولید نامگذاری شده است اما با نگاهی دقیق و ریز به این موضوع دریایی از اهداف عالی و متعالی در خصوص رشد جامعه ایرانی در ورای این نامگذاری دیده می شود که ذهن و فکر هر دلسوز وطن و هر فرد دغدغه مند را در این مورد پویا نموده و هر فرد ایرانی را به زعم خود و بواسطه مکتب و دغدغه های متعدد ناخود آگاه درگیر خود می کند.
بنابر این از شما خواننده فرهیخته و عالم استدعای پیوستن به این هم اندیش
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا؛ یکی از مهمترین دغدغه های تحصیل در استان سیستان و بلوچستان تهیه کیف و لوازم التحریر برای بسیاری از خانواده های سیستانی است که پس از وقوع خشکسالی و پدیدار شدن اقتصاد ضعیف در استان این دغدغه به وجود آمد.اما در سال های اخیر با توجه به رونمایی از محرومیت  
ادامه مطلب
داشتم فکر می کردم از چی بنویسم دیدم وضعیت الان من خودش صد صفحه ای شرح حال داره
وضعیت جدید من
تو نقطه امن دوم زندگیم یعنی همین خونه ای که تاچند وقت پیش توش حس مسافر داشتم و حالا شده سکونت گاه دائمی من
تو زمانی که دیگه جای دغدغه کلاس و نمره باید دغدغه شغل و آینده و برنامه زندگیم رو خیلی جدی تر پیگیر باشم و به یه نقطه درستی برسونم
راستشحوصله شرح قصه نیست ولی اگه خدا چشماتونو کشید روی این صفحه و خوندید
لطفا راهنماییم کنید که از کجا و چطور به وضع جدی
آقا «دغدغه» از کجا می آید؟ واقعی ست؟ چقدر مال خودمان هست؟ به خصوص در این زمانه‌ی ما که بنی آدم عذاب یک‌دیگر شدند؛ چقدر برای «دیگری» دردمند یم؟ آیا دیگری واقعاً برای ما مهم است؟ گهگداری از خودم می پرسم که این بشر که آن‌ور دیگر مادر و پدر و فرزند و... نمی‌شناسد و در به در دنبال رهایی و رستگاری خودش هست، آیا این‌ور هم دلش واقعاً برای فرد دیگری می‌سوزد؟ در نگاهش جز برای خود، دیگری را هم می بیند... یا نه؟
چنان می نویسند که ”دلم برای پرستاری که س
حالا اون‌طوری نگا نکن منو. مام همیشه انقدر درب و داغان و زوار در نرفته نبودیم که. روزای سلامت و عافیتم داشتیم. نه روزگار بد تا کرده نه هیچی. خودمون بد تا کردیم. حقیقتش الانم تو روزای سلامت و عافیتیم هنوز یجورایی، منتهی عینکمون سیاه شده، دلمونو غبار گرفته... 
ولی شما اون‌‌طور نگا نکن... بخاطر خودت میگم... 
اکیپ های دانشگاه همش برام بی مفهوم ترین چیز بودن!
حتی قبل رفتنم به دانشگاه!
بودن با پسر و دختر هایی که فقط برای وقت گذرونی عه و اکثرا هیچ پایانی نداره و حتی خیلی وقت ها خوش هم نمیگذره و فقط جنبه ی تظاهر و فخر فروشیِ زندگی گذشته ی هر ادمو داره!
مثلا دغدغه ی این که امروز فلان مانتو با فلان رنگ رژ و فلان کیف و کفش رو بپوشم که شاید اقای xخوشش بیاد!
یا اینکه فلان پسر بهم نگاه کرد!اون یکی سلام کردم!این یکی اسمم رو بلد بود و ...
نمیخام بگم من خیلی فلانم و ای
آرامش دل تویی ... وقتی که گم می شویم لای خروار خروار روزمرگی و فکر و کارو بار
که عروسی چطور باشد،
جهیزیه چطور باشد،کنکور ارشد را کی شروع کنم، 
سالاد اِل و خورشت بِل  چطور درست می شود،
فلانی چرا آنطور گفت
خودمان را به درو دیوار بکوبیم که در چشم دیگران بهترین باشیم، 
نجیب ترین باشیم
زیبا ترین باشیم 
کدبانو ترین باشیم 
و بین ده ها دغدغه ی ریز و درشت دیگر 
 باید یک لحظه ایستاد و
به تو فکر کرد 
که این روز ها،
لای این همه دغدغه،
چقدر دغدغه ات توی د
دکتر صلواتی‌زاده می‌گه "چنان با فراغ بال می‌نویسی که من فکر می‌کردم هیچ مشکلی توو زندگیت نداری" بهش می‌گم "مگه می‌شه آدم مشکل نداشته باشه؟!".ولی ما یه همسایه‌ای داریم که هیچ مشکلی نداره، به‌خصوص با ادبیات.این رو امشب فهمیدم و مثال نقض حرف‌هام پیدا شد. به جای "کثافت" نوشته بود "کسافت" و وقتی که بهش گفتم "املای "کثافت" رو اشتباه نوشتی"، گفت "بی‌خیال! واقعا چه فرقی می‌کنه بنویسیم کثافت یا کسافت؟!".البته شاید بشه اسمش رو گذاشت دغدغه نه مشکل. مثل
مریض شدم. یک ماه هست که از گلودرد و گوش درد و سردرد کارم شده درس خواندن نصفه نیمه، خوردن نیمه نصفه و خواب زیاد. هرچه انتی بیوتیک میخورم اثر نمیکند. همین دو هفته پیش هم فشارم وسط پاساژ شلوغ حافظ افتاد و درازم کردند توی نمازخانه با یک سرم ۱ساعت و نیمه.کل بدنم درد میکند. از دستهایم که دیگر توان حرکت برایش نمانده تا پاهایم که با هر بار تب کردن، سست میشود و مجبور میشوم بنشینم. زانویم هم دردش عود کرده، این کشکک بی صاحاب، دلم میخواهد بگیرمش به فحش. بعد
 
حسی در درونم داشتم، یاد حرف یک نفر افتادم که می گفت علت این جزا برای فلان خطا آن است که اول به صد نام خدا پشت کرده و بعد انجامش داده. حس می کردم به بعضی صفات او بی احترامی یا بی توجهی کرده ام! نمی دانم به چند تایش!
نه همتش را داشتم، نه امید، نه اصلا انقدر اهل تدبیرم! اهلش هم نبودم!
این سنگینی به این راحتی ها رفع شدنی نیست...
باید با تو بیشتر حرف می زدم... وقتی که نصفه شب بی دلیل و بی خواب آلودگی بیدار شدم فهمیدم...
اولین شبی بود که بی کابوس می گذشت...
 
فکر میکردم پسر هرچی بزرگتر شه من راحت تر میشم ولی کاملا اشتباه فکر میکردم الان داره سینه خیز میره و تلاش برای چهاردست وپا رفتن :) 
همش باید دنبالش باشیم مبادا اسیبی ببینه 
درواقع نگهبانش شدم بنده -_-
همه ی کارام یا نصفه میمونه یا کلا میمونه 
بقیه مامانا چیکار میکنن ؟ 
تا میام ظرف بشورم گریه اش درمیاد و مجبورم برم ببینم چه خبره و ... 
خدایا چیزی به نام من وجود ندارد چون من از خودم چیزی ندارم
همه چیز توئی و از توست
جسم است که تو داده ای
قدرت است که تو داده ای
تنها چیزی که من دارم و از قضا آن را هم تو داده ای، اختیار است و من با اختیاری که تو داده ای افسار مابقی داده هایت را در دست دارم.
خدایا من ماموری بیش نیستم.
توئی مدیر و مدبر و اداره کننده ی امور و منم مامور اجرا و واسطه تحقق اراده تو.
خدایا توفیقی ده که لایق واسطه بودن و ابزار تحقق اراده ی تو باشم و امانتی را که ابزار انجام ما
خب گاهی با بعضی آدمها به مشکل میخوری، نمیدونم چرا با این استاد به مشکل خوردم. واقعا هنوز برام سوال هست. وقتم شریف تر از این بود که به غیبت از ایشون بگذره. خسته ام کرد.اینها رو میگم که خالی بشم چون جایی برای گفتن ندارم و مثل شما استاد عزیز، پیش همه یک سری واقعیت نصفه و نیمه را بیان نمیکنم!!!
ادامه مطلب
نام کتاب: #آوسنه_باباسبحان | نویسنده: #محمود_دولت_آبادی | #موسسه_انتشارات_نگاه | ۱۴۹ صفحه.برشی از کتاب:شوکت گفت: پس ما کِی می توانیم چار روز از این قال بیرون بریم؟ یک فصل که فصل کشته. یک فصلم که فصل درو! بعدش هم که پالیز و پنبه‌س. بعدش هم که هزار کار دیگه..یادداشت من:کتاب های دولت آبادی نمونه ی عینی #رئالیسم_اجتماعی هستن و شما می تونید توی تک تک جملات کتاب، زندگی و دغدغه های زندگی رو ببینید. آوسنه یعنی "افسانه، قصه" و باباسبحان یکی از شخصیت های اصلی ک
نصفه شب ها،همه چیز فرق می کند.انگار اصلا در دنیای دیگری هستم که به دنیایی که قرار است بعد از طلوع خورشید ببینم چندان ارتباطی ندارد،شاید بهتر است بگویم هیچ ارتباطی ندارد.نصفه شب ها دیگر آن دغدغه های بیهوده ی روزانه خبری از آدم نمی گیرند.نصفه شب ها همدمت به جای صدای بلند تلویزیون،صدای جیرجیرکی است که بی وقفه می خواند.
نصفه شب ها اانسان بیشتر به  گذشته فکر می کند.یاد همه ی رفقایی می افتد که خیلی وقت است از آنها خبری ندارد.حتما خوشحالند که خبری ن
چه جاهایی که حتی جرئت نکردم آرزو بپردازم، رویا که هیچی. کی تونستم برای اولین بار؟ امروز تو مترو. وقتی تو کوله‌م یه نوشابه خانواده بود با دو تا هاتداگ نصفه. بیشتر آدم‌ها از من انرژی می‌گیرن، تعداد محدودی بهم انرژی می‌دن. شاید تاثیر انسان انرژی‌افزاینده بود که فعل و انفعالاتی در من رخ داد و تونستم. ازاز تعد محدود آدمها منظورم دو بود. هم می‌تونه رقم خوبی باشه هم ناامیدکننده. ترس برم می‌داره که ممکنه یک شه. نشه یک یوقت. 
نشه. 
صفحه ۲۶۵ کتاب «ضدخاطرات» بودم که کتاب را بستم و تصمیم گرفتم رهایش کنم.
من از نصفه خواندن متنفرم.
ولی الان زمان مناسب خواندنش نبود. 
در عوض کتاب جدیدی را شروع کردم به نام «خاله تولا» 
آنی به صفحه ۴۴ رسیدم و تصمیم گرفتم این پست را ارسال کنم.
به خودم‌ قول داده ام تمامش کنم
همین امشب
به وقت ۰۴:۱۶
سلام...
اول نوشت:شهادت امام حسن (ع) رو به همه تون تسلیت میگم...
 
با انگشت های آبی و صورتی درحال پست گذاشتنم...
بالاخره از آبجی دومی یاد گرفتم جوهر پرینتر رو شارژ کنم:)
خوشحالم...^...^
 
امروز (با توجه به ساعت که یک نصفه شبه دیروز حساب میشه)زنگ اول زبان داشتیم که با"ز.ع" رفتیم مکالمه جواب دادیم و هردوتامون هم4/75 از5 شدیم...:/
آخه یه سوالو یادمون رفته بود که باید تو مکالمه باشه و رفتیم دوباره اومدیم...:/
 
زنگ آخر هم دفاعی داشتیم...:/
هنوز با درسش نتونستم ارتباط
سلام ماه کوچولو
امروز (۲۹ام) تو یک ساله شدی:)))
یک سالی که گذشت پر ازخنده و گریه، خستگی و بی خوابی، ذوق و نگرانی بود
یک سالی که نمیدونم قبلش چجوری بود قبل اینکه تو بیای دنیامون چه رنگی بود، نمیدونم بدون تو خونه چه شکلی میشد فقط اینو میدونم که تو الان ماه کوچولوی خونه ی کوچیکمونی:)
(این پست و نصفه میذارم تا بعد فعلا تاریخش اینجا محفوظ بمونه)
 
‏رفتم رستوران میزکناریم یه اقایی بودغذا سفارش دادغذاشو نصفه خورد یه سوسک گذاشت تو غذا
داد زد گارسون این چه وضعشهگارسون اومد گفت اقا هرچی بخورین مهمون مایید
خواهش میکنم اروم باشینغذاشو عوض کردن
گفتم داداش سوسک اضافه نداری
گفت شرمنده داداش یه مورچه دارماونم میخام باهاش چای بخورم
 
هر کسی که دغدغه مردم را دارد، باید کاری کند که مردم به ایمان، تبعیت و اطاعت قلبی کشانده شوند، مردم ایران، مردمی مؤمن، دین باور، معتقد به مبانی و برای فداکاری در این راه آماده‌اند، بنا بر این کسانی که می‌خواهند مردم یک نقش عملی و عینی داشته باشند و حکومت الهی با جنبه مردمی توأم شود، باید جاذبه‌ها و زیبایی‌های این مسأله را از نظر عقل و منطق بشری تبیین کنند و مردم را برای حضور در صحنه به شوق آورند. مردم نیز با ایفاء نقش واقعی خود، همواره ناصر
عکسای حدود شش ماهگی علی رو که نگاه میکردم، به خودم گفتم چرا اون موقع به اندازه ی کافی لُپ های آلوچه ایش رو نخوردم!! 
آخه چی شد که من اون دست و پاها و لُپای گوشتالو رو گازگاز نکردم؟؟!
خوب که فکر کردم یادم اومد که اون موقع تنها دغدغه م بزرگتر شدن پسرم و دراومدن دندوناش بود، و وقتی دندوناش دراومد، دیگه اون لپا هم آب شد... 
انتظار بزرگ شدنش رو میکشیدم، درحالیکه هیچ لذتی از کوچک بودنش نبردم!
مثل همین الان...
 گاهی فکر میکنم در چندسال آینده دلم برای هم
 
عملا از هیچ فیلم طنزی در طول زندگیم اونقدر که همه لذت میبرن لذت نبردم بیشتر از اون عذاب دیدم، از اونایی که دوست داری پاشی بری فیلم رو ول کنی ولی برای اینکه نصفه تمومش نکنی میمونی، همین باعث شده  توی زندگیم هیچوقت از جری (تام و جری) و میگ میگ و باگز بانی و...خوشم نیاد، وقتی liar liar رو میدیم متکام رو گاز میزدم.
در کل نمیخواستم به چیز خواصی برسم ولی فیلم های طنز رو در کل دوست ندارم.
فروش مواد شیمیایی یکی از دغدغه های مهم صنعتگران به حساب می آید. کیفیت مواد اولیه می تواند بر روی محصول نهایی تاثیر ویزه ای داشته باشد و کیفیت این محصول را تعیین نماید. در نتیجه تهیه ی مواد اولیه ی با کیفیت از بهترین برند ها و مناسب ترین قیمت همیشه یکی از دغدغه های مهم صنعتگران به حساب می آید.
مواد اولیه ی شیمیایی در همه ی صنایع نظیر ، کشاورزی، شوینده ها، صنایع غذایی، داروسازی و... نقش مهمی دارند.
 شما می توانید برای خرید و فروش مواد شیمیایی با م
همیشه لازم نیست خواندن کتابی را که آغاز کرده اید به پایان ببرید
کمال گرا نباشید. ممکن است چند کتاب را ببینید و بگیرید و بخوانید و در نیمه راه رها کنید. ایراد از شما نیست. بلکه شاید کتاب مناسب و جذاب را پیدا نکرده اید. مطمئن باشید پس از مدتی که سلیقه کتابخوانی خود را بهتر بشناسید، این نوع کتابهای نصفه و نیمه، سهم کمتری را به خود اختصاص خواهند داد.
هنوز به آخر داستان نرسیده بودم اما، احساس میکنم فصل جدیدی از زندگیم آغاز شده است،گاهی نیاز است کتاب بی‌ارزشی را نصفه نیمه رها کنی و یک کتاب پرمغز را در دست بگیری،گاهی یک تلنگر‌ چشمانت را به سمت حقایق میگشاید،قدم در راه پرخطری گذاشته‌ام ،اما پیش از این گفته‌بود هر مسیری که بروم هوایم را خواهدداشت:أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
از اونجایی که من طرفدار هپی اندینگ های عادی هستم به خاطر نگرانیم رفتم سایت پروموویز که ببینم ته سریال تو فوق العاده ای چی‌میشه یه چیزایی نصفه نیمه دستگیرم شد !! کسی میدونه تهش چی میشه؟ پری ماهی مرکب چیکارس و آخر زوجا به هم میرسن؟ میشه اگه مسی دیده کامل بگه چی شد؟:( 
حالم از صبح بده...تهوع یک لحظه ولم نکرده..دلم آشوبه..واسه ی مدت اصن نمیدونستم اسپریهام کجان..الان ی هفته اس اصن نمیتونم ازشون دور شم..این نفس تنگیه هیچ جوره خوب نمیشه..حتی نوشتنم حالموخوب نمیکنه..از صب صدبار نوشتم و پاک کردم..از صب دست ب هرکاری زدم نصفه مونده..ب خودم اومدم دیدم هیچکاری نکردم و دارم اشک میریزم..اینقد همه جا بغضمو قورت دادم..گلودرد داره میکشدم...لعنت...دلم ی دل سیر گریه میخواد...
 
+چی شد ک آدما اینقد پست شدن؟؟
هستی خدا؟؟!!
امشب پاییز فصل آخر سال است، اولین کتاب نسیم مرعشی رو خوندم. چقدر خوش‌خوان و جذاب و درست نوشته شده بود. از اون متن‌ها بود که خیلی دوست دارم ورژن مردونه/پسرونه‌ش رو بنویسم.در مورد مهاجرت خیلی توی تولیدات فرهنگی و هنری کم کار کردیم. در حالی که دغدغه بزرگی‌ه و نسل ما خیلی زیاد باهاش درگیره. کم نیستند دوستان و همکاران و هم‌کلاسی‌ها و آشناها و فامیل‌هامون که ذره ذره وجودشون رو برداشتن و رفتن و تبدیل شدن به کاراکترهای مجازیِ پشت خطِ تماس‌های
از دیروز که اینترنت بصورت نصفه و نیمه وصل شده است بازم مشغول چرخیدن توی صفحات وب شدم. راستش را بخواهید الان گیج شدم که خوشحال باشم یا ناراحت؟ از طرفی بدوت اینترنت اصلا نمیشه زندگی کرد. عملا خیلی از امور جاری مرتبط با اینترنت شده است و بسیاری از کارها مختل شده بود و از طرف دیگر با توجه به جذابیت های اینترنت ، حسابی وقت آدم را تلف می کنه. اگه یه جورایی می شد زمان صرف شده در اینترنت را کنترل کرد خیلی خوب میشد.
 
من که نتونستم شما چطور؟
"قشنگ ترین آدم‌هایی که می‌شناسیم کسانی هستند که شکست، رنج، مبارزه، و خسران را شناخته‌ و راه خود را از اعماق بازیافته‌اند.این افراد قدردان زندگی‌اند و نسبت به آن حساسیت و درکی دارند که آنها را از همدردی، مهربانی، و نوعی توجه دوست داشتنی و عمیق سرشار می‌کند.آدم های قشنگ اتفاقی به وجود نمی‌آیند."الیزابت کوبلر راس این دوروز به پارک رفتن و مراسمای قبل از محرم گذشت. با این که اعتقادی ندارم ولی فقط به خاطر رضایت مادرم باید شرکت کنم :/ این چه
خب اون قدرها هم بد نبودم دوی 540 متر در 2 دقیقه و 25 ثانیه :)
به نظر که عالیه . از دور دوم که تا نصفه هاش رفتم به بعد شروع کردم به استارت زدن و فشار رو زیاد کردم وقتی دور دوم تموم شد و میخواستم برم دور سوم همه گفتن :
+چرا استارت زدییییییییییییییییییی؟
من میدونستم دیر میرسم با این وجود سعی کردم که همه توانم رو بذارم تا نصفه دور سوم همه چی خوب بود ولی دیگه واقعا کم آوردم و یک پیچ مونده بود . پاهام واقعا خسته بودن و نمیتونستن تکون بخورن اما با قیافه ای عصب
امروز نشستم پای کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها. کتاب، کتابه حجیمی نیست و متن روانی داره.
برای من به اینصورت بود که بیشتر مطالبی رو که بصورت پراکنده از کتابهای دیگه یادگرفته بودم. تمیز و مرتب آورد جلوی چشمم. مطلب تازه بهم نداد فقط نظم بخشید به دانسته هام و همینطور یادآوریشون کرد.
از خوندنش لذت بردم.
البته چند صفحه هنوز به پایان کتاب مونده
 
فرض کنید میخواهیم یک کیک تولد عالی درست کنیم، اگر بتوانیم یک کیک ساده و اسفنجی را خوب بپزیم، تقریبا نصفه بیشتر راه را رفته ایم. کلا پایه اکثر کیک هایی که حرفه ای درست و تزیین شده اند، یک کیک ساده اسفنجی است. شاید تکراری باشد ولی دوباره طرز تهیه آن را مرور می‌کنیم.
ادامه مطلب
توی شهر که قدم میزنی از کنار هزارن آدم رد میشی، آدمایی که هر کدوم کتابی واسه خودشون هستن با هزار داستان متفاوت با هزارن آمال و آرزو، کاخ آرزوهایی که شاید شروع نشده فرو ریخته و یا نصفه و نیمه رها شده، بعضیاشونم تکمیل شده.
داری قدم میزنی، چشمت بافت شهر رو زیر و رو میکنه،
ادامه مطلب
 
هیچوقت اعتراض های مخالفین ممنوعیت ورود زنان به استادیوم ها رو نفهمیدم...
و احمق هایی که همه چیو ول کردن و فقط این رو حقوق اصلی زن و اعتراض به حقوق زن میدونستن!
درصورتی که بنظر من هتک حرمت زن فراتر ازین مسائل پوچه..
و خیلیم هتاکی های واضح و مهمی به شان زن هست که این اصلا به چشمم نمیاد!
وقتی چنین آدمای جوزده ای تو استادیوم ها هستن چرا باید یه زن این دغدغه داشته باشه..
میگفتم یعنی واقعا چطور میشه چنین چیزای پوچی بشه دغدغه،بشه حسرت، و بنازم کانال ها
زمان به طرفة العینی می‌تواند از هم‌صحبتِ شما یک نقّاشیِ درخت و یک فیلم سه دقیقه‌ای تست بازیگری اعجوبه‌ی ایرانی ۹۳ به جا بگذارد و از شما، موجودی روحاً کتک‌خورده که تا دو و نیم نصفه‌شب با بی‌قراری ووغم روی تخت می‌غلتد و فکر می‌کند نقّاشی درخت را به دیوار بزند بهتر است یا نه.
خواستم بگویم اگر چند ساعتِ دیگر بیدار شوم و به قرارم برسم هنر کرده‌ام، دیدم همینکه تا این ساعت را با دَردکشی شب‌زنده‌داری کرده‌ام غایت بی‌هنری بوده. کاش من هم از آ
فیلمایی که از دیدنشون خسته نمیشم؟
حقیقتا هرچقدر هم یه سینمایی یا سریال رو دوست داشته باشم
بازم دلم نمیخواد دوباره ببینم و ترجیح میدم یکی جدید ببینم
شاید یکی رو حین دیدنش همراهی کنم ولی نه
البته شاید یه وقتایی هوس کنم دوباره ببینم
مثل شرلوک که تابستون سعی کردم دوباره ببینم و تا نصفش بیشتر نتونستم
یا اورجینالز که فعلا وقتشو ندارم
ولی دوست دارم تابستون سه گانه بتمن رو دوباره ببینم
از چالش خسته شدم حسش نیست دیگه :(
قبلنا خیلی مصمم بودم و هیچ کار
تو زندگی واقعی مجبوری با بعضی از آدمها معاشرت کنی که هر چقدر هم که مناعت طبع داشته باشی، آخرش هم بخاطر دغدغه های کوچیکشون اونقدر بهت فشار میارن که تو هم سطح دغدغه هات به همون اندازه پایین بیاد. یهو به خودت میای و میبینی که داری با هزار فکر بزرگ که توی سرت هست، درباره ی چیزهای کوچیک غصه می خوری...
این جور وقتها خیلی انرژی صرف خوم میکنم تا دوباره خودمو از این پستو بالا بکشم.
این جور وقتها خیلی به اخلاق گند شرلوک غبطه میخورم.
کاش میشد به همون راحتی
من در 18 سالگی:
تا سال پیش مدرسه تمام وقت آدم رو می‌خورد، هر کار بیشتری غلط اضافی بود و اگر هر کاری بیشتر از درس خواندن میکردم با هزار برچسب تنبیه و قضاوت میشدم هرچند این روز ها دانشگاه هم تفاوت خاصی نکرده و واحد های معلوم و از پیش تعیین شده و حضور غیاب هایی که تا سه تای آن برای حذف نشدن مجاز است. پروژه هایی که به هیچ کاری نمی‌آید و اجبار به انجامشان نه به خاطر نمره، به خاطر بقیه اعضای تعمیر پمپ وکیوم روتاری روغنی گروه به آدم القا می‌شود و حجم ب
گفتم که یکی بود داشتم روش کراش پیدا میکردم بعد ماشینشو دیدم و انقد شاخ بود که بیخیالش شدم؟
عاقا طی تحقیقاتی مشخص شد طرف واقعا خانوادش خیلی شاخن.باباش فوق تخصص داره و مامانش متخصصه.خیلی معروفن تو شهر دانشجویی و اساتید ماهم ازشون حساب میبرن حتی و اینو هرجور شده پاسش میکنن.و گویا دوست دخترم داره از همکلاسیاش که فکر میکنم بدونم کیه خیلیم زشته اصن(آیکون حسودی)
خلاصه که پرونده این مورد بسته شد.
یه مورد دیگه ام دوتا از رزیدنتای جراحی دانشکدمون هر ر
سلام.
امروز من اول صبح زدم بیرون واسه کاری. مامان هم بیدار شد اومد باهام. دیشب سردرد بود امروزم همینطور.... 
نمیدونم چی شد جنون بهش دست داد از صبح ساعتای10 دیوانه شد... قاطی کرده. هرچی ساکت شدم بهتر نشد الانم بدتر شده... 
خیلی دلم گرفته هست. کیو  دارم الان باهتش حرف بزنم؟
این از خانواده ی نصفه نیمه .   
از شانس خوبم همسر و بچه و خواهر هم ندارم که بخوام این غم ها رو با اونها قسمت کنم. یا شادی اون ها را قسمت کنم تا غم های خودم یادم بره.... 
خدا رو شکر. باز ا
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم!
خیلی وقت بود بهش فکر می کردم...
شاید به خاطر این که میشه طولانی تر نوشت شایدم به این خاطر که تصویر خوبی از کسایی که وبلاگشونو دنبال می کردم در ذهنم ثبت شده و اینو تعمیم به همه اهالی اینجا دادم ولی هر چی که هست امیدوارم این یه کارم هم نصفه نیمه نمونه!
احتمالا الان اگه یه لقب بخوان بهم بدند که صد درصد صحیح باشه فعلا یه چیزه:
 
                                                                پدر نیمه کار رها کردن تکِ تکِ امو
امروز روز محشریه،به گمونم روز منه
صبح که با زنگ استاد راهنمام بیدار شدم.یه دونه هم میس کال داشتم ازش.نگارنده به خوابم نمیدید استاد راهنماش بش زنگ بزنه.اینقد که این بشر بی خیاله
ساعاتی پیش هم ،کراشم به استوریم واکنشی بس صمیمانه نشون داد.به امید روابط بیشتر [آیکون لپ سرخ و عرق شرم و اینا ]
از نصفه های شب گذشته تا به همین الانم که بارونه که میاد،میزنه به شیشه،بال فرشته:)))
فوتبالم که داریم..ینی همینقدر خوب پیش بره بازی رم ایران برنده میشه.

آخ الهی
 
زورم به خودم نرسید با اینکه سرم درد می کرد و مجبور شدم قرص بخورم ولی خوابم نبرد که نبرد.از اونجایی ام که در طالع من نوشتند این هیچ وقت حال درس خواندن نداشته باشد.گفتم چی کار کنم چی کار نکنم که در سکوتی محض که بجز صدای بال زدن انواع حشرات و پروانه ها و همچنین صدای کشیدن قلمم روی کاغذ هیچ صدای دیگه ای نمی اومد؛ دومین چهره در طول عمرم رو نصفه نیمه کشیدم.
خانوادمو بیشتر میبینم
کلی با بچه هام بازی میکنم
سوراخ سنبه های خونه رو کشف کردم
کلی کار تعمیری داشتیم
کلی خوابیدم
کلی بیدار موندم
کلی شنبه خونه موندم
کلی به باغچه حیاط رسیدم
سیزده به در پشت بوم رفتیم، یه تجربه جدید بود، عین چهارشنبه سوری
خیلی خوبه الانم که نصفه نیمه باید بریم سرکار وسط هفته دو سه روز تعطیله آدم خوب میتونه استراحت کنه و کنار بچه هاش باشه.
برخلاف پیشبینی ها اصلا هم دعوامون نشده و خیلی هم خوب بودیم با عیال و بچه ها
 
 
+ در حال ت
من یک معلم هستم. نه به اعتبار یک عدد پرسنلی و حق الزحمه ای که بهای کارم نیست. معلمی برای من نه یک شغل که یک فیض بی انتها و یک هدیه آسمانی است. معلمی یک دغدغه مقدس است در جهانِ تلاطم زده و جهلِ نوین امروزی. معلمی یک ایثارِ مقدس برای احیای انسانیت و اعتلای آزادی است. من معتقدم هر کس به اندازه ای که از خود می گذرد درجه ای از معلمی دارد. معلمی استمرار حرکت همه ی انبیا ، اولیا و شهیدان است.
وقتی محصول سال ها خرد و اندیشه و تجربه را در کام شاگردانت می ریز
حالا درسته نصفه شبه و فردام امتحان دینی دارم کله سحر و نخابیدم
آما
غرغر که دارم.. 
پس
۱.نه شما بگو..  دونستن تمدن های جدید و مسولیت های ما و اینا چه صیغه ایه؟؟ نه اقا شما بگوووووووووو حوزه های علم و عدل و قسط و. . رو من فردا یادم بره خودم و بزنم نگید چرااااااهاااا.. بعد میگن چرا بین درسا فرق میزاری اخه قربون شکل ماهت بشم... یه درسه دینیه... لامصب به فارسی و جامعه شناسی نزدیکتر تا دینی.. 
از اتاق فرمان اشاره میکنن بخاب.. ولی من غرای بعدی و فردا مینویسم
زشته که آدم 29 سالش شده باشه و دفعه اولش باشه که میره شمال؟؟اینجا جاده چالوس، سیاه بیشه! الان از فرط مه غلیظ صبحگاهی، چشم چشمو نمیبینه! شماها چطوری زندگی میکنید اینجا؟
نصفه شب مارو از جاده چالوس آوردن، از کل لذت زیباییهای این جاده فقط تهوع پیچ در پیچش نصیب ما شد! مخصوصا که پشت سریمون هی میگه تو رو خدا! چرا اینجوری میره؟؟ و شوهرش مدام تذکر میده که راننده جوری نمیره! جاده این‌جوریه!
فکر میکنم این نارضایتی از زندگی و گیر کردن در سیکل معیوب استرس، خودسرزنش‌گری و استرس بیشتر همش ناشی از کم شدن کتاباییه که میخونم. الان دو ماه از سال جدید رفته من به یک دانه از برنامه‌های که داشتم نزدیک نشدم. چرا؟ چون تا نصفه شب دانشگاهم. کلا خروس‌خون میرم از خونه بیرون و بوق سگ برمی‌گردم. در این بین هم دارم وقت تلف می‌کنم رسما.
عنوان پست داره صد سال دیگه امروز رو نشون میده. جسم هممون پودر شده و تعداد قابل توجهیمون داریم تو آتیش جهنم جزغاله م
امروز روز دوستیه؟!از میم فاکتور میگیرم و میگم :
دلم یه دوست فهمیده و قابل اعتماد میخواد
بتونم حرف بزنم باهاش بدون اینکه قضاوتم کنه.از هر چی اذیتم میکنه بگم و خیالم راحت باشه که یا منو میفهمه یا راهکار خوبی برام داره
نمیدونم
همه ی آپشنهایی که یه دوست خوب داره
من دلم یه دوست خوب میخواد
خوب واقعی. نه خوب نصفه نیمه
به اندازه موهای سرم آدم دور و برمه اما یک دوست دلخواه ؟ نیست
و به اندازه یک عمر شاید ، میتونستم باهاش حرف بزنم اما حالا؟ تنهام و ساکت
الآن چشمم خورد به ماه، دیدم نصفه است. درصورتی که سر شب کاملا گرد بود! طوری که دخترخالم داشت براش میخوند: "یه ماه داریم قل قلیه"
یهو گفتم: عه ماه گرفته!
جایی هم اعلام شده یا من اولین کسی هستم که متوجه شده؟! :دی
ب.ن: وای الآن یکی از همکلاسیامو که ده ساله گمش کردم و دنبالش میگردم، تو یه گروه تلگرامی پیدا کردم! خیلی اتفاقی پیامشو دیدم و از پروفایلش شناساییش کردم. اسمش رو یه چیز دیگه نوشته بود، چهره اش هم عوض شده، از رو عکس مادر و پدرش شناختمش! چقدر هیجا
سلام
موضوعی که میخوام مطرح کنم، مطمئنا دغدغه اکثر شما هم هست؛ منتها این دغدغه، مثل ازدواج یک دغدغه آشکار نیست؛ بلکه دغدغه ای پنهان اما مهم و اساسیست.
ببینید، بحث ما ربطی به سیاست نداره، گرچه متاسفانه همه چی تحت سلطه سیاست هست؛ چه در ایران چه در جهان، اما این مقوله، یک بحث فرا سیاسی و جهان شمول است که نه تنها در ایران، بلکه در آمریکا، چین ،انگلیس و غیره حکم فرماست.
چرا نظام زندگی باید طوری باشه که پولدار هر روز پولدار تر و فقیر هر روز فقیر تر ب
{سبک زندگی مهدوی - شماره 40}
 
اهمیت توجه به یتیمان معنوی
 
در سبک زندگی مهدوی، بی تفاوتی و بی دغدغه بودن، جایگاهی ندارد. یعنی نمیشه یکی ادعای مهدی یاوری داشته باشد و نسبت به جوانان جامعه اش بی دغدغه باشد. یاران امام زمان علاوه بر اینکه به فکر رشد و هدایت اعضای خانواده خود هستند، نسبت به افراد جامعه نیز دغدغه فرهنگی و هدایت دارند.
در روایتی از رسول مهربانی ها نقل شده : «سخت تر از یتیم جدا شده از پدر، یتیمی است که از امامش جدا شده و توانایی دستیابی
صبح زنگ زده ام این موسسه ارژنگ که ببینم میتونم برم کلاس های شبکه اش یا برنامه نویس ش دیده ام نمایندگی توی اصفهان نداره !!! مدارک ش معتبره !!! ولی بعدش زنگ زده ام به حبیب گفت که بهتره که لیسانیس بگیریم معتبرتر ولی باید معدل بالایی 14 باشه !!! مننم همه ی نفرات عالی و فوق العاده  اصلا طلایی طور ... یه مدت هم میرفتم این دوره های شبکه رو ولی نصفه و نیمه ول شون کرده ام و کار نکرده ام و از اصل و اساس فراموش کرده ام خیلی از مواردشو !!!! لعنت به من با این وضعیت م س
زوئی سوار تاکسی که شد و دست تکان دادیم برای دو روز دچار پرخوری عصبی شدم. وقتی برگشتم خانه و لیوان آب نصفه‌اش را جلوی آینه دیدم، وقتی برای صبحانه به بالکن رفتم و همه چیز در سکوت گذشت، یا کسی نبود که از پنجره‌ی اتاق برای دیدن چراغ‌های کوچک برجی دور خوشحالی کند،آنوقت بود که من خوردم و خوردم.
حالا همه چیز به حالت عادی برگشته، بعد از تمام این سالها خوب فهمیده‌ام کیلومتر و جاده و راه دور یعنی چه. قاشق‌های پلو را با آرامش میشمارم و حواسم هست نان تس
 
یکماهه دارم به خودم  امید میدم که برای مجلس عقدی که در اردیبهشت دعوتم لباس دارم !
یکماهه بدون کوچکترین استرسی ،  زندگی را به خوبی و خوشی میگذرانم !
یکماهه هیچ دغدغه ی در اینمورد ندارم و خودم را آماده تر از بقیه افراد خانواده میدونستم !
یکماهه هیچ گونه غم و اندوهی در باب لباس چی بپوشم به خودم راه ندادم !
یکماهه خوشحال ترین فرد خانواده هستم که دغدغه خرید لباس مجلسی برای اون مراسم فوق رو ندارم !
اما امروز ...
تمام خوش خیالی هایم در این باب در عرض ی
دانلود کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها pdf
 
دانلود کتاب
 
 
 
https://fidibo.com/fidibo.com › سبک زندگیدانلود کتاب هنر ظریف بی‌خیالی اثر مارک منسون - فیدیبو رتبه: ۳٫۸ - ‏۷۹ رأیخرید و دانلود کتاب هنر ظریف بی‌خیالی اثر مارک منسون مترجم واحد ترجمه انتشارات ... خوب کتاب خواندن :) دانلود انواع کتاب صوتی، الکترونیکی و پی دی اف (pdf) فارسی.شما از این صفحه در 12/15/19 بازدید کردید.https://www.30book.com/www.30book.com › Book › هنر-ظریف-رهایی-از-دغدغه-ها-مارک-منسن-م...کتاب هنر ظریف رهایی از
 
 
راه اندازی کسب و کار مستقل یکی از دغدغه هایی است که امروزه ذهن بسیاری از افراد مشغول کرده است. البته خود راه اندازی کسب و کار به تنهایی یک دغدغه به شمار نمی رود بلکه اصول و اقدامات مورد نیازی که منجر به موفقیت یا شکست یک کسب و کار می شود از مواردی بسیار حیاتی چنین اقدامی به حساب می رود.
ادامه مطلب را در اینجا بخوانید...
من تازه الان میخوام شروع کنم. یه کتاب نچندان جدید که یه بار نصفه خوندمش یادم نیست چرا ولش کردم فکر کنم وسط امتحانا بودو دیگه سراغش نرفتم. کتاب دربارهٔ رمان و داستان کوتاه نوشتهٔ سامرست موام  ترجمهٔ کاوه دهقان نشر علمی فرهنگی. این کتاب در مورده یسری کتاب از نویسنده های مختلف هست که موام انتخاب کرده و در موردشون نوشته. 
بازیگر سریال "سه در چهار" گفت: من همیشه عاشق بازیگری بوده ام اما هیچ وقت دغدغه معروفیت و چهره شدن در سینما را نداشته ام. برای من اگر سلبریتی شدن هدف باشد رسیدن به آن کلاً شش ماه به طول می انجامد.
بازیگر سریال "سه در چهار" گفت: من همیشه عاشق بازیگری بوده ام اما هیچ وقت دغدغه معروفیت و چهره شدن در سینما را نداشته ام. برای من اگر سلبریتی شدن هدف باشد رسیدن به آن کلاً شش ماه به طول می انجامد.
ادامه مطلب
بازیگر سریال "سه در چهار" گفت: من همیشه عاشق بازیگری بوده ام اما هیچ وقت دغدغه معروفیت و چهره شدن در سینما را نداشته ام. برای من اگر سلبریتی شدن هدف باشد رسیدن به آن کلاً شش ماه به طول می انجامد.
بازیگر سریال "سه در چهار" گفت: من همیشه عاشق بازیگری بوده ام اما هیچ وقت دغدغه معروفیت و چهره شدن در سینما را نداشته ام. برای من اگر سلبریتی شدن هدف باشد رسیدن به آن کلاً شش ماه به طول می انجامد.
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها