نتایج جستجو برای عبارت :

یک تراژدی تلخ و ناتمام

بله من به نقطه ضعف بزرگی در رابطه با خویشن خویش پی برده ام و آن ناتمام رها کردن کار هاست. برای همین تصمیم گرفتم قدم اول را بردارم و یکی از اولین کار هایی که برای همیشه ناتمام رها کرده ام را تمام کنم؛ نتیجه را در ادامه همین پست خواهم نوشت.
همه کار فلک خوب است و تام است،
فقط عیبی میان خاص و عام است.
خجالت م یکشیم از کار مؤمن،
خجالت دادن مؤمن حرام است.
چه نازی گه به نام پاک اسلام،
مسلمانی اگر ما را به نام است.
زوال آدمی هست احتمالی،
کمال آدمی گر در کلام است.
اسیر شرم خود گردد همیشه،
اگر شاهی به نفس خود غلام است.
نظام نظم این رزم است امروز،
در این جا ب ینظامیها نظام است.
ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،
ولیکن دردهایت ناتمام است
 
او بی کمالات بود...بدون اندکی رنگ و لعاب...خاکستری خاکستری...و کاملا غیر قابل اتکا...فقط گاهی احترام میگذاشت...آن هم سرسری!..احترام هایش بیش از اندازه رسمی و و باعث تضاد اشکاری بین بقیه رفتار ها و حرف های  دریده اش با بعضی گفته های  اصالت امیزش میشد...اخلاق امروزش را فردا فراموش میکرد ...تنها یک چیز بود که همیشه به یاد می اورد و ان رها کردن بود...و البته تسلیم شدن...انگار هیچ وقت  ماندن و حفظ کردن را نیاموخته بود...شاید برای همین هیچ وقت به اخلاقیات اهم
{معرفی کتب مهدوی - شماره 35}
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام"
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام" نوشته ی لیلا غلامزاده نطنزی است و دفتر نشر معارف، آن را به چاپ رسانده است.
نویسنده با سبکی خلاقانه، در قالب مباحثه ی استاد و دانشجویان در کلاس درس، به بیان جنبه هایی از سبک زندگی مهدوی میپردازد.
بخش اول داستان، استاد با بیان خاطره ای از دوران کودکی که مادرش برای او و خواهر و برادرش، مباحث مهدوی را بیان میکرده، بحث را شروع میکند و در ادامه به
من کیستم بجز دو سه خط شعر ناتمامیک روح بی اراده و یک مستی مدام
ای آنکه آسمان و زمین در مدار توستروی تو صبح روشن و موی تو رنگ شام
من دوست دارمت به همان شکل کودکیبی تاب و بی قرار ظهورم علی الدوام
ابروی توست عروه الوثقای اهل بیتگیسوی توست در دل من حبل لانفصام
پژمرده أم بدون تو یا ایها الربیعدر غربت م بدون تو یا ایهاالامام
از من بگیر غیر خودت هر چه هست راحتی همین کلام و همین شعر ناتمام
از تو تورا ندیدم و با تو نزیستمفهم شما کجا و من ساده ی عوام .
دارم
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
مشاهده در سایت تلویبیون (+)
 
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
 
مشاهده در سایت تلویبیون (+) و مشاهده در سایت شبکه افق (+)
 
سال هاست می نویسم..
همیشه دستگاه های تایپ قدیمی را دوست داشتم..
یک بار از نزدیک دیدمش و علاقمندتر شدم..
الان دیگه با سیستمم رفیقم و سال های متمادی است که با این می نویسم..
دلم برای دفترهایم که بسیار در آن ها نوشته ام تنگ شده..
و البته وقتی که به مرگ فکر میکنم به این فکر میکنم که چیا نوشتم؟ و کاش محو بشه از صفحه کاغذها و کسی نتونه بخونه..
نوشتن حال ادم خوب میکنه.. حالا هر مدلش..
انگار یه سری جمله و واژه است که باید برون ریزیش کنی بدون اینکه مخاطبی داشته
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
انشا درمورد ماه مهر ( دوره ابتدایی)
از خیلی ها پرسیدم ماه مهر یعنی چی؟ گفتند:(( یعنی بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و مشق های ناتمام، بیدار شدن از خواب تابستونی و آغاز جنب و جوش مدرسه و تلاش و کوشش))
این ماه یه سی روزه ی جالبه که بچه ها را از خوش گذرونی های تابستونی جدا میکنه و اون هارو به درس و مشق و کتاب مشغول میکنه.
ادامه مطلب
این رمان بازتاب وی از ابرانسان نیچه است که داستایوفسکی فکر می کرد جدال خیر و شر در خود انسان نهفته است. این رمان آخرین اثر ناتمام از لیانید آندری یِف است.

این رمان نمایش جامعه اروپایی بورژوا در آستانه جنگ جهانی اول است. به نظر وی جهان تراژدی ترین وضعیت را به خود گرفته است. شاهکارهای ناتمام تاریخ ادبیات کم نیستند. رمان هایی که به هر دلیلی ناتمام مانده اند. به طور مثال کتاب محاکمه و قصر اثر کافکا و نوشته های آدم اول از آلبر کامو که در هنگام تصادف
میخواهم از خیلی قبل تر ها شروع کنم .. از یک وبلاگِ دیگر و شروعی که ناتمام مانده .. اینجا را برای خودم مینویسم و میخوانم . برای تمامِ گذارهای ناشنیده ی تاریخ و عبور از تمامِ چیزهایی که برای من است . میدانم که دیگر رهایش نمیکنم .. میدانم که در وجودم قد و بالا گرفته است .. و میدانم که مرا در آغوش میگیزد .. که کلمه نه به ادایش که به لحن و نفوذش مقدس است .
 
با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگی نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
این می‌تواند شروع هذیان های ذهن یک دیوانه باشد...یا شاید پایان دربه در گشتن ها برای یک صفحه‌ی سفید که گنجایش لااقل کمی از حرف هایش را داشته باشد...
به هر حال آغاز باشد یا پایان وصلش کرده‌ام به تو...مثل همیشه‌ی خودم که مدام میدوم سمت تو...حالا تو هم مثل همیشه‌ی خودت باش، انگار نه انگار...
اینجا تازه شروع شب است...شروع حرف های ناتمام...
-نیمه‌ی‌پنهان‌ماه
-فقط‌به‌سفارش‌"تو‌"می‌نویسم
 
درست یادم نیست از چند سالگی بهم الهام شد که در یکی از روزهای تابستانی بیست و دو یا سه سالگی خواهم مرد! و مردنم حتما چیزهایی را ناتمام می‌گذاشت که آن زمان برای رها کردن‌شان غصه می‌خوردم و برای همین از رسیدن روزهای تابستان بیزار و ترسان بودم. این شد که با تمام نیروی درونی‌ام در برابر «مردن در بیست و سه سالگی» مقاومت کردم و با اصرار زیاد خواستم که زنده بمانم. 
خب، زنده ماندم.
بدون کوچک‌ترین اثری.
 
 
☑️ #گیسویت:
چشم تو در گیسویت
جاری است
و شب گیسویت در دل تنهایی من

☑️ # نخ:
 
پیراهن نخی ات را،
نگه دار برای من
تا روزی که صدای من
نخ نمای دوری ات شود

☑️ #اقیانوس:
جا گذاشته ام در اقیانوسی
دلم را 
اقیانوس آرام چشمان تو

☑️ #دریا:
تو به دریاهای طوفانی می اندیشی
من به ماهی های بی دریا

☑️ #شعر:
من شعر ناتمام عشق ام
تو قافیه ام باش
ردیف می شود
به نام تو
شعر زندگی

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید
 
حس ملوانی که در دریای پهناوری مدام چشم می‌چرخاند تا  شاید جزیره‌ای خشکی ببیند. و ناگهان از خیلی دور نقطه‌ای می‌بیند و فریاد می‌زند خشکی خشکی!
اولش همان قدر دور است. همان قدر محو و شاید حتی نادیدنی.
 
سی سالگی اول جزیره‌ای دور در دریایی پهناور بود. حالا اما نزدیک است. همین جا سایه به سایه، پا به پا، کنارم راه می‌رود. حالا جزیره‌ای است که قدم‌هایم رویش راه می‌رود. 
همین قدر دور، همین قدر نزدیک
 
+ناتمام... فعلا منتشر شود برای ثبت تاریخ
امروز چه اتفاقاتی در انتظار شما می باشد… فال روزانه خود را اینجا بخوانید
فال روزانه متولدین فروردین ماه
شما از خوشحالی روی پای خود بند نیستید و می‌خواهید کارهای عجیب و غریب انجام دهید. اما این اصلا اهمیتی ندارد!! شما با کارهای ناتمام زیادی روبرو شده اید و قادر نیستید از آنها فرار کنید. کاری نکنید که ناامیدی بهتان غلبه کند. این را هم بدانید که از کوره در رفتن نه دیگران را خوشحال تر می‌سازد و نه خودتان را!
ادامه مطلب
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل 
...هیچ کس از خدا تضمین و سند قطعی نگرفته است که تا فردا زنده بماند...شاید این صبح، صبح آخر باشد...چقدر کار ناتمام داری؟
چقدر برای ملاقات با خداوند آماده ای؟؟؟
آری باشما هستم،وقتی تضمین نگرفته ای پس آماده باش...
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
آمدی جانا ولی دانی که دیرم آمدی # من جوانی داده ام حالا که پیرم آمدی
ای فلک او را نشانم میدهی حالا چرا # نوشدارو را ببر اکنون که سیرم آمدی
در ازل بودم ملک در آن بهشت آرزو # تا به گندم خوردنم دیدی اسیرم آمدی
پهلوانی بودم و آنگه شکارم شیر بود # ناتوان گشتم کنون همچون جبیرم آمدی
برده ام از خاطرم رویای زیبای تورا # با دو صد افسون چرا اندر ضمیرم آمدی
تاب عشقت را ندارم، لرزه آرد بر تنم # خاک خشکم مرده ام دیگر کویرم آمدی
در سرای دیگری گرجی بیابدخود تو را #
یکی از بناهای زیبا و دیدنی مجموعه زندیه که با مرگ کریم خان زتد ناتمام ماند مدرسه آقا بابا خان شیراز می باشد این بنا در ضلع جنوب شرقی مسجد وکیل طراحی و ساخته شده است. گوشه غربی مدرسه به دیوان شبستان مسجد متصل است. تنها ورودی این مدرسه در گوشه جنوبی آن و از کوچه نسبتا وسیعی می باشد.
ادامه مطلب
تخت جمشید نام شهری‎است باستانی در مرودشت استان فارس، که توسط داریوش در دامنه کوه مهر، بنیان نهاده شد؛ وَ تا سال‎ها قبل از این‎که توسط اسکندر مقدونی به آتش کشیده شود، پایتخت تشریفاتیِ امپراتوریِ سلسله هخامنشی بود.
ابتدا این شهر 125 هزار مترمربع نبود، اما هر پادشاه که آمد در کنار آن کاخی برای خود، بنا نهاد وَ شهر تخت جمشید را گسترش داد؛ دروازه ناتمام یکی از نشانه‎های آن است؛ چراکه در زمان به آتش کشیدن این شهر، هنوز ورود و خروج از این دروازه
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگی باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگی، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
به دروازه‌بان‌ها فکر می‌کنم. به این چارچوب سه‌بر فلزی. فکر می‌کنم چه رازی است که دروازه‌بان‌ را از یک فوتبالیست ساده تبدیل می‌کند به کیاس‌ترین بازیکن زمین؟ کیاسی که البته درنهایت فریب هم خواهد خورد. توپ بارها و بارها از دستش دور می‌ماند و می‌چسبد به تور دروازه. این را خودش هم به‌طور غریزی می‌داند. امّا انگار او در یک موقعیت خاص بین خودویرانگریِ سیزیف‌ بودن و داشتن یک شغل امن، اولی را برگزیده. 
این چارچوب سه‌بر فلزی و این زمین سبز، ص
من عاشق شدم وگرنه این بی قراریم دلیل دیگری ندارد. من عاشق شده ام وگرنه این هوس ناتمام حرف زدن با محدثه چیست؟! من عاشق شدم وگرنه این دلیل خوشحالی، این میل بوسیدن برای چیست؟! من عاشق شدم و دیگر نه می خواهم و نه می توانم باز گردم به تنهایی خویش، محدثه من، این بینوا عاشقت را در تنهایی خود جا می دهی؟! از من دور هستی و خداوند در فکر است که تو را چگونه خلق کرده است که بنده سر به راهش را اینچنین از او غافل کرده ای. باز می گویم: دوستت دارم. با اینکه نوشتنش ه
آزمون قضاوت اخلاقی (MJT)(20صفحه در قالب ورد)
آزمون حاضر از قضاوت اخلاقی برای کودکان بر مبنای الگوی یک آزمون هوش کلی است که شامل سؤالات استدلال ، قوه تشخیص ، بهترین پاسخ ها و غیره است با این تفاوت که همه سؤالات معنای  اخلاقی دارد  . این آزمون برای کودکان 6 تا 11 ساله ساخته شده است. آزمون مرکب از 50 سؤال است که کودک باید در مورد آنها تصمیم اخلاقی بگیرد. بخش اول : تشخیص – شامل ده سؤالات که هر کدام سه انتخاب دارد . بخش دوم: جملات ناتمام- دارای ده سؤال است
السلام علیک یا طفل الرضیع … خندیدی و شکستم و عالم خراب شد سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد از آتش گلوی تو قلبم کباب شد تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید در چشم‌های دخترکی …
نوشته تصاویر پسر شهید مهدی لطفی نیاسر اولین بار در شهید محمد مهدی لطفی نیاسر. پدیدار شد.
‌⭕️اعتراف رسانه های غربی و صهیونیستی به نقش موساد در شهادت تهرانی مقدم 
سال ۱۳۹۰شاهد ترور دو نفر از دانشمندان هسته ای بودیم. یکم مرداد ۱۳۹۰ داریوش رضایی نژادو در ۲۱ دیماه همین سال مصطفی احمدی روشن و همراهش قشقایی ترور و به شهادت می رسند. عوامل ترور هرگز مشخص نشدند وبرخی افراد که در مستندکلوپ ترور به عنوان عوامل ترور معرفی شدند، 
ادامه مطلب
کرونا ویروس بالاخره به ایران رسید و خیلی متاسفم که نمیتونم به خیلی از رویاهام برسم. امیدورام بتونم از این بلایا هم جان سالم به در ببرم تا حداقل بتونم آخرین آرزو یا هدف م رو اجرایی کنم.
شاید این موضوع یک بهانه خوب بود تا بتونم زودتر سر و سامانی به آرزوهای ناتمام زندگی م بدم و برای رسیدن بهشون برنامه ریزی مجددی داشته باشم. 
برسیم به اصل موضوع که برنامه ریزی برای برآورده کردن یکی از آرزوهای بزرگ‌م یعنی سایکل تورسیم‌ه. البته خیلی دوست داشتم قای
«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهرو..پوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شد..یه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
چشمان وق زده و مرغوارش را به دیوار دوخته بود...درحالی که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود مدام تکرار میکرد :برای چی بود!؟همه ی این کارا واسه چی بود؟؟!...غروب آفتاب بود...دقیقا همان زمانی که تیغ تاریکی سر خورشید را از تنش جدا می کرد...ایستاد و صندلی را عقب کشید...داشت در نور خون آلود خورشید ذوب میشد...برق ساتن آبی رنگ و مشمئز کننده لباس آن زنک چشمش را سوراخ کرده بود...دیگر در اتاقش نبود...و چقدر از آبی متنفر بود...دخترک میرقصید و کف پاهایش از سیاهی ذاتش
با اینکه میدونه اصلا از این کار خوشم نمیاد اما وقتی به یه بهونه ای وارد اتاقم میشه و من رو در حال نوشتن می بینه برای لحظه ای کوتاه هم که شده نگاهش رو می لغزونه روی نوشته های کاغذ زیر دستم. کاملا می تونم حس کنجکاویش رو درک کنم.
بد چیزیه که از موعد پایان خودت بی خبری، که قبلش حتی یه ندا هم بهت نمیدن، که باید حواست باشه شاید این آخرین باره...
نه برای به دنیا آوردنت اجازه گرفته می شه نه برای خلاص شدن از شرّت!
به روزی فکر کردم که دیگه نیستم تا دفتر زیر د
معرفی توسط وبلاگ...الراجین
 
 
 
قصه های ناتمام نومه نور و سرزمین میانه کتابی از جی. آر. تالکین و با بازگردانی حسین علیزاده است که توسط انتشارات روزنه به طبع رسیده است.
سال انتشار این کتاب ۱۳۹۰ بوده است. موضوع اثر پیرامون مردمان و تاریخ فرضی جزیره ی قدسی افسانه ای نومه نور است. 
این کتاب بخشی از رشته- افسانه های پرداخته شده توسط نویسنده می باشد که دورانی ما بین داستان های اولیه که در کتاب هایی چون سیلماریلیون، برن و لوتین، فرزندان هورین، سقوط
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدیپایانِ سبز قصه دنیا، نیامدیمانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدیکِز کرده اند پنجره ها در غبار خویشای آفتاب روشنِ فردا، نیامدیافسرده دل به دامن تفتیده کویرای روح آسمانی دریا، نیامدیای حسّ پاکِ گم شده روح روزگارزیباترین بهانه دنیا نیامدیای از تبار آینه ها، ای حضورسبزای آخرین ذخیره طاها نیامدیاین جمعه هم گذشت و غزل ناتمام مانداین است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
هوالمحبوب
سلام محبوب ازلی و ابدی
امروز را بیشتر از دیروز با یاد تو سپری کردم، داشتم فکر می‌کردم به لطف ماه توست که دردها تسکین یافته‌اند، غم‌ها سبک‌تر شده‌اند. اصلا به قشنگی ماه توست که بیداریم و از بیداری‌مان لذت می‌بریم.
یاد توست که لبخند می‌شود و بر لب‌هایم می‌نشیند، یاد توست که گاه اشک می‌شود و از چشم‌هایم می‌چکد، یاد توست که قلبم را آکنده، یاد توست که در دقایقم جاری است، یاد توست این شعف درونی که می‌جوشد و به غلیان در می‌آید.
از
هوالحق
...بسم الله الرحمن الرحیم خیلی حرف درونش دارد، اُمّ الاسماء الله است، خیلی چیزها از الله درمیاید، از رحمان درمیاید، از رحیم در میاید. قرآن میفرماید: (بل نحن محرومون) ما محروم هستیم، یعنی همین که به اندازه همه عالم آفرینش در بسم الله الرحمن الرحیم درونش حرف دارد، مطلب دارد، درونش مقام دارد، عالی ترین مقامی که انسان در سیر الی الله میتواند برسد، مقام بسم الله الرحمن الرحیم است.تا باطن بسم الله برای ما کشف نشود، هیچی از عوالم... همانطور ک
نیمه شب‌ها خسته از آلودگی‌ها و صداها و آدم‌ها و انتظارات و حرف‌ها و معاشرت‌ها و دویدن‌ها و کارهای روزمره، می‌آیم کلیدم را توی آن قفل یخ بسته می‌چرخانم، درِ آن اتاق تاریک را که تو تویش در تاریکی و سکوت روی یک کاناپه‌ی شکلاتی رنگ لم داده‌ای را باز می‌کنم و می‌خزم توی آغوشت، مچاله می‌شوم بین بازوهات، گاهی سر می‌گذارم روی زانوهات، گاهی دست می‌گذارم توی دست‌هات و شروع می‌کنم به گفتن. گاهی بی هیچ حرف و کلمه‌ای، گاهی با یک کلمه، گاهی با
گاه فکر میکنم باید تمامش کنم
تمامِ آنچه به یکباره برایم پوچ شد
همهٔ آن روزها که سپری شد- خواه با غم و اندو، خواه با شادی و مسرت-
آن خیال‌پردازی‌های بی جهت و بی نتیجه
امیدهای واهی که به سراب دچارند
همه و همه حالا برایم پوج‌اند.
معمولا مثبت می‌اندیشم اما
همیشه از امید گفتن خوب نیست
گاه باید به حالِ بد گریست
باید به حالِ تمامِ روزهای خوش، دردها و خنده ها گریست
کاش میشد تمام شود؛ این تلخی های ترسناک، این فقدان عشق مطلق، کاش فقط پایان بگیرد
حس بد
خبر های فیلم چهار انگشت
«چهار انگشت» در کامبوج کلید خورد. صحنه هایی از این فیلم در ایران و تایلند فیلمبرداری خواهد شد. بعد از اکسیدان که شوخى هایش با مسیحیت سرو صداى زیادى به پا کرده بود شنیده می شود حامد محمدی این بار به سراغ شوخى با بودایى ها رفته است / خرداد 97
چهار انگشت آماده نمایش شد./ 6 شهریور 97
بازیگران فیلم چهار انگشت
امیر جعفری، جواد عزتی و مونا فرجاد
.
خلاصه داستان فیلم چهار انگشت
قصه دو دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سف
سلام سه شنبه رفتیم سینما فلسطین همه با هم هستیم رو تماشا کردیم. فیلمنامه انگار ناپخته و ناتمام بود. هرچند سوژه فیلم خوب بود.
ورودی سینما یک دستگاه شبیه نوبت دهی گذاشته شده بود که باید کد خرید بلیط(از سینما تیکت) رو وارد میکردی تا بلیت شما چاپ بشه. یعنی میتونید براحتی رفقای مجازی خودتون رو به این روش مهمان کنید و بهشون شیرینی بدین خانم یک آشنا در نظر داشت یه ربات واسه بلاگ ها بنویسه. کوشش؟  شما هم بهش سر بزنید و اعلام حمایت بکنید مثل فرزندی هستی
رفته بود ببینتش. از این دیدارهای خیلی اروتیک و درامی که نه با همیم نه نیستیم. نه می تونم باشم کنارت نه دلم می آد نبینمت دیگه. از اینا که نه نزدیکیم نه دور و بعدِ یه مدت طولانی سری می زنیم به هم. مدتی که مقدار زیادیش بی خبری بوده و هرکی افتاده پی گیر و گرفت زندگی خودش. از همونا که راه ها سوا می شه از هم و کل روز درگیر زندگی خودتی و تا آخر شب نه زنگی و نه پیامی و نه ردی و نشونی. که دیگه آخر شب می شه و ولو می شی رو تخت و بازم می بینی که خبری نیست و با خودت م
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
حالا تو را می‌فهمم. دردهایت. همیشه در خانه ماندن‌ت. وقتی از خراب شدن گوشی‌ات بی‌قرار بودی، وسط انزوای خانگی که حالا در روزهای قرنطینه درک‌ش می‌کنم. دورانی که تعداد سیگارهایت هر روز بیشتر شد. وقتی درگیر سریال‌های ناتمام تلویزیون شدی. دوره‌ای که وسواس‌ت شدید شد. و وقتی اتاق شد آشیانه‌ات و دیگر تلویزیون تماشا نمی‌کردی.دردهایت شدیدتر شد. استخوان‌هایت ضعیف‌تر. تنهاتر. غمگین‌تر. دنیایت کوچک‌تر. کوچک. کوچک. به اندازه‌ی چهاردیواری اتاق‌ت
حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!
نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...
بس است...
حوا صدایم نزن...
من لیلی ام...
لیلی دور ...
لیلی ناتمام مانده...
‌..همان که آنقدر ها به دل نمی نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...
اصلا نه ...
من لیلی نیستم...
چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...
بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...
من ...م
نوشتم و نوشتم و نوشتم، مثل تمام روزهای دیگری که نوشتم بلکه بتوانم چند خطی از شرح حال این روزهایم را برایتان بگویم اما ... اما افسوس که تمام نوشته‌هایم ناتمام ماند ، انگار که سکوتی بر من حاکم شده است که نمی‌توانم با هیچ نیرویی از دستش رهایی یابم، شاید هم این روزها تمام من خواهان همین سکوت است ... نمی‌دانم، هر چه که هست درونم آشوب است و بیرونم میل به سکوت ... بگذریم !
شما از احوالاتتان بگویید، این روزهایتان چطور می‌گذرد ، یا به قول زنگ انشاء " تاب
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک‌های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
می‌آیم خودم را تسکین بدم با این حرف‌ها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام می‌شوم، یکی می‌پرد وسط که:«دهه‌ی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت می‌مانم. چرا ماتم می‌برد؟ چون بارها از خودم پرسیده‌ام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آن‌طرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدای‌شان کردم که چاره کنند درد ما را.
می‌دانی؟ نبود بعضی‌ها مثل تکه‌ی وسط پازل است؛
می‌آیم خودم را تسکین بدم با این حرف‌ها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام می‌شوم، یکی می‌پرد وسط که:«دهه‌ی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت می‌مانم. چرا ماتم می‌برد؟ چون بارها از خودم پرسیده‌ام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آن‌طرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدای‌شان کردم که چاره کنند درد ما را.
می‌دانی؟ نبود بعضی‌ها مثل تکه‌ی وسط پازل است؛
اما نگفته بود که میلی به زندگی...»هر چند گفته بود که  «خیلی به زندگی...»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در روزنامه ها که چو سیلی به زندگی،باریده‌اند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگی.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگی.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و  کمیلی به زندگی.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگی،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام...خندید و گفت مثل طفیل
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقی زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار
ای مهربان ببار بر من محبتت را چون ابر
عطر افشان کن زندگیم را
روشن کن با نور چشمانت خانه ام را
بخند و آواز کن چون بلبل
پرواز کن چون عقاب
و برقص چون شوکای زیبا
سکوت نکن که خاموشی تو
چون خلوت گورستان است
هر اشک چشمان زیبایت
چون رود خون است که جاری می شود از من
قهرت چون تاریکی شب
و گریه ات خنجری است که بر قلبم فرود می آید
پس از تو من زندگی را زندگی نخواهم کرد
رنگها همه خاکستری خواهند بود
گل عطر نخواهد داشت
موسیقی ناله جغد خواهد شد
و شعر آمیخته ای از و
مدیر حوزه علمیه دارالعلوم و امام جمعه مسجد مکی اهل سنت زاهدان گفت: توجه به اصل «شایسته سالاری» سبب تحکیم وحدت و اخوت می شود و این یکی از مهمترین خواسته های مردم از مسئولان است.
به گزارش شریعت نیوز مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی  در خطبه های نماز جمعه این هفته مسجد مکی زاهدان اظهار داشت: مهم آن است که در کشور اصل «شایسته‌سالاری» رعایت شود و از شایستگان اقوام و مذاهب بدون هیچ تفاوت و تبعیضی کار گرفته شود. عقیدۀ ما آن است که حتی باید حقوق غیرمسلما
امروز در پاکت می نویسم:
قانون نیست که هر روزِ خدا خوب شود!
ایده آلی در این دنیا وجود ندارد؛ فقط حداقل و حداکثرها هستند،
که به زندگی ما کم و کیف می بخشند.
همان نظریه نسبیت انیشتین در فیزیک دنیوی!
نه اتفاقی صد درصد خوب است و نه مطلقا بد ...
رد یا پذیرش این موضوع روی قلمِ نقادانه امشبم نیست ...
نه فایده ای دارد، آوردنِ دلیلی برای اثبات آن،
نه میتوان منفعتی از رد آن برد؛ 
واقعیتی است که حاکم شده و اعتراض به آن در دادگاه این دنیا جوابی جز "اعتراض وارد نی
تمنا
ای همه من محوِ تماشای تودیده ودل غرقِ تمنای تو

خودتو بهاری وبهاران زتوستجلوه ی عشق است سراپای تو

نام تو شد زمزمه ی لحظه هاروز وشبم غرقه ی رویای تو

همره من گشته به خواب وخیالنرگس جادوی فریبای تو

گُل کند این عشق به اردیبهشترقصِ غزل بزمِ دلارای تو

پادشه حسن تویی والسلامدیده ی من خاک کف پای تو

با تو تمام است مرا ناتمامدفتر دل مانده به امضای تو
                             #فرشید—فلاحی
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو
دانلود فیلم چهار انگشت رایگان
دانلود فیلم چهار انگشت با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم ایرانی چهار انگشت با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : اجتماعی – کمدی
سال تولید : 1397
کارگردان : حامد محمدی
بازیگران: جواد عزتی، امیر جعفری، ماییداوی وییز و مونا فرجاد
خلاصه داستان : قصه ۲ دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سفر می کنند اما درگیر اتفاقاتی می شوند … .
 
ادامه مطلب
دانلود فیلم چهار انگشت رایگان
دانلود فیلم چهار انگشت با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم ایرانی چهار انگشت با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : اجتماعی – کمدی
سال تولید : 1397
کارگردان : حامد محمدی
بازیگران: جواد عزتی، امیر جعفری، ماییداوی وییز و مونا فرجاد
خلاصه داستان : قصه ۲ دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سفر می کنند اما درگیر اتفاقاتی می شوند … .
 
ادامه مطلب
دانلود فیلم چهار انگشت رایگان
دانلود فیلم چهار انگشت با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم ایرانی چهار انگشت با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : اجتماعی – کمدی
سال تولید : 1397
کارگردان : حامد محمدی
بازیگران: جواد عزتی، امیر جعفری، ماییداوی وییز و مونا فرجاد
خلاصه داستان : قصه ۲ دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سفر می کنند اما درگیر اتفاقاتی می شوند … .
 
ادامه مطلب
دانلود فیلم چهار انگشت رایگان
دانلود فیلم چهار انگشت با لینک مستقیم
دانلود رایگان فیلم ایرانی چهار انگشت با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : اجتماعی – کمدی
سال تولید : 1397
کارگردان : حامد محمدی
بازیگران: جواد عزتی، امیر جعفری، ماییداوی وییز و مونا فرجاد
خلاصه داستان : قصه ۲ دوست است که برای اتمام یک کار ناتمام به کامبوج سفر می کنند اما درگیر اتفاقاتی می شوند … .
 
ادامه مطلب
وقتی حوصله دنیا سر می رود و تو نگاه خسته ات را به آن میدوزی...
وقتی توان خنده ات را از سایه خوشی ها و لبخندها میگیری...
به وزیدنی ناهمگون به هم خواهی ریخت...
و فرو می پاشی بر سر دنیا...
بگذار کمی آشناتر با تو باشم همسایه دیوار به دیوارم...
و تنها از تو مرتزق باشم...
بخندم و خوش باشم بی سایه دیگران...
و سهمم از حوصله سر رفته دنیا را بردارم و به تو برسم...
آنجا که وام دار نخواهم بود...
و بی هیچ واسطه ای خواهم خندید...
تو این را نمی خواهی دنیا؟...
"یادداشت های نات
⭕️ دانلود فیلم متری شیش و نیم : HQ (http://2ad.ir/fem60x0c) | 1080p (http://2ad.ir/cC3kFVnv) | 720p (http://2ad.ir/lz6Ht0Y) | 480p (http://2ad.ir/saT3j) | 360p (http://2ad.ir/u637weJ)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
⭕️ دانلود فیلم بمب یک عاشقانه : HQ (http://2ad.ir/jGP9p80N) | 1080p (http://2ad.ir/xPT1qz) | 720p (http://2ad.ir/Gq3Kw) | 480p (http://2ad.ir/mdIy5r) | 360p (http://2ad.ir/p3E1HV2)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
⭕️
 رفتن.... 
رها کردن این زندگی ....
​​​​و چشم هایی که بدتر از ابر بهاری می بارد 
برای او 
برای دلتنگی خنده هایش 
برای موسیقی گوش دادن هایش 
برای کتاب خواندن هایش 
برای ژست گرفتن هایش
برای تمام ناتمام او.....
 
پ ن : از ساعت 4 صبحه منتظرم یکی زنگ بزنه بگه دروغ بوده ،بگه این کرونای لعنتی نفس ندا رو بند نیاورده...آخ خدااا...
توضیح این که ۲۴ تیر "فلانی" را دیدم...
فراموش‌کردن تنها کار دشواری بود که از پسش برنیامدم.
هیچ‌وقت از فکر کردن به "فلانی" آسوده نشدم.
مثل خطی پرانحنا، ‌زاویه‌دار، ممتد، تا ناکجا، تا بی‌نهایت.
پیش از خواب و موقع خواب دائم در خودم گره می‌خورم؛
از زور فکر، از شدت فراموش نکردن.
‏گاهی میانه‌ی شب بیدار می‌شوم و در تاریکی به جایی نگاه می‌کنم که باید خالی باشد ولی نیست.
فکر کردن به خاطرات و اوقات ناتمام؛
به زندگی که همیشه بر یک مدار نمی‌گردد و هما
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقِ زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار
از خدعه های مردم بی عار، ای امام
کار پسرعموی تو ناچار شد تمام
 
مسلم، اسیر خدعه ی طومارها شده
مِنّی، عَلیکَ یا أبا الأحرار ألسّلام
 
فهمیده ام ازین همه لب تشنه ماندنم
باید سرم رَود به سرِ دار، تشنه کام
 
این جا به جای مرهم بر زخم و جای تیر
با سنگ می دهند به بیمار، التیام
 
هَل مِن مُعینِ تو به جوابی نمی رسد
چون بطنِ کوفه پُر شده بسیار از حرام
 
هر جای کوفه رفتم و هر لحظه می رسید
بوی سلاح و شعله ز بازار بر مشام
 
یک نانجیب، تیر سه شعبه خریده بود
گفت
دانلود آهنگ عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام با صدای رضا بهرام هم اکنون با لینک مستقیم کیفیت 320 و 128 به همراه متن موزیک از سایت  آپ آهنگ
Download New Music By : Reza Bahram – Adelane Nist
ترانه سرا: محمدرضا یار / ملودی: بابک زرین / تنظیم: بهتاش زرین

ادامه مطلب
آغاز تابستان با غم رفتنت شروع می شود و با تولد عزیز دیگری...
همیشه این آغاز به جشن آن تولد گذشت و خاطره بازی از تو...
چندمین سال است که نیستی؟
حساب این رفتنت را داری؟ مگر هر رفتنی آمدی ندارد؟
دلم برات تنگ شده بلندترین حال خوش من که تکرار نشد...
من بزرگ شدم ولی تغییر تو را نمیتوانم ببینم...
این فاصله چرا با بزرگی من بیشتر می شود... انتهای این رابطه مستقیم بزرگ شدن من و زیاد شدن فاصله از تو، رسیدن است.. این تناقض است یا تضاد یا هرچه.. زیباست که انتهایش تو
بعضی آدم ها به قدری عزیز هستن که مرگشان دردش کمتر است..
شاید عجیب باشد .. اما منظور در زمان و نوع مرگ است.. که می بینی باز خدا بهترین را برایش رقم زده و این بسیار جای شکر دارد..
زنی که هرگز از او شکایت ندیده باشی... هرگز کنایه نشنیده باشی...
هرگز درخواستی نداشت... گوشش برای غیبت شنیدن نبود.. و زبانش برای به زبان آوردن نبود..
زحمت بسیار کشید و از دنیا کمترین را داشت...
سال های آخر عمرش صاحبخانه شد.. اما انگار در دنیا نبود.. فرقی برایش نداشت..
جایی نرفته بود
 فصل زیبا و دل انگیز پاییز اصلا متوجه نشدم کِی اومده ، برگی که زیر پام صدای خش خشش دلمو آروم میکرد میگفت خودتو به نفهمی نزن چه بخوای چه نخوای پاییز اومده ،با این همه قشنگی باز دوباره ... ...میدونین در طول این سالهایی که گذر عمر دیده ام همیشه منتظر میموندم تا پاییز بشه ،تا زندگی کنم تا نفس بکشم تا خاطراتم زنده شن و من ... اما مدتهاست که هر سال با آمدن  پاییز هزار بار میمیرم و زنده میشماصلا پاییز میاد که منو بکشه ،کاشکی دنیا یادش بره که من دارم تو
Keep Calm and Carry on
آرام باشید و با امید ادامه بدید
شاید شما نیز بارها و بارها عبارت بالا را در قالب لوگو و پوسترهای مختلف دیده باشید. 
این عبارت سومین پوستر از یک مجموعه پوستر است که توسط دولت بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم تهیه شده بود و هدف از آن‌ها تشویق و روحیه دادن به مردم کشور بود.
علی رغم اینکه پوستر اول و دوم بطور وسیعی پخش شده بود اما پوستر آرام باشید و ادامه بدید هرگز منتشر نشد زیرا برای زمانی طراحی شده بود که بخشهایی از خاک بریتانیا به اش
Keep Calm and Carry on
آرام باشید و با امید ادامه بدید
شاید شما نیز بارها و بارها عبارت بالا را در قالب لوگو و پوسترهای مختلف دیده باشید. 
این عبارت سومین پوستر از یک مجموعه پوستر است که توسط دولت بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم تهیه شده بود و هدف از آن‌ها تشویق و روحیه دادن به مردم کشور بود.
علی رغم اینکه پوستر اول و دوم بطور وسیعی پخش شده بود اما پوستر آرام باشید و ادامه بدید هرگز منتشر نشد زیرا برای زمانی طراحی شده بود که بخشهایی از خاک بریتانیا به اش
‏Tutuyorum kendimi
‏Yine zar zor
‏Ama bak aramadım
 
‏Sen kim bilir kaçıncı uykundasın ?
‏Rahat mısın ?
 
‏Yoksa benim gibi berbat mısın ?
‏Onu da soramadım.
 
‏Sadece merak ettim
‏İyi misin ? Diye
 
‏İyi misin ? İyi misin ?
 
‏Bi kırık kalem bi yarım satır
‏Ağır geliyo ya sabır
 
‏Kalbim çığlık çığlığa
‏Yar sağır mısın aşka ?
 
‏Tutuyorum kendimi
‏Yine zar zor
‏Ama bak aramadım
 
‏Sen kim bilir kaçıncı uykundasın ?
‏Rahatmısın ?
 
‏Yoksa benim gibi berbat mısın ?
‏Onu da soramadım .
 
‏Sadece merak ettim
‏İyi misin ? Diye
 
‏İyi misin ? İyi misin ?
 
 
خوبی؟
 
هرجور هم ک شده دارم
از خودم مراقبت میکنم هرچند بازم سخته
ولی نگاه
خودم رو رها کردم و از میدان زندگی خارج شدم.از بیرون به خودم نگاه می‌کنم،بدون هیچ تعصب و سوگیری خاصی.سختِ اما همه‌اش برای پیشرفت خودمِ.یک سری راه‌های نرفته و کارهای انجام نشده اطرافم رو شلوغ کردند.مثل یک عالم پرونده می‌مونن،پرونده‌هایی که کف این اتاق رها شدن و به عمد نادیده گرفته می‌شن.یکی از اون‌هارو از روی زمین بر می‌دارم.پرونده‌ی یک کار ناتمام هست.به عنوان یک آدمی که "من" نیستم بهش نگاه می‌کنم.اوضاع خیلی بد نبوده و جا برای پیشرفت وجو
 
سبک معماری در دوره رنسانس در اروپا
کلیسای سان فرانسیکو یک بازسازی ساختار گوتیک که مانند سانت آندن به گونه ای بود که سر در برخوردار از طاق پیروزی روحی را در خود داشت و متأسفانه این بنا ناتمام باقی مانده است
مشخصات فایل

تعداد صفحات
37

حجم
0 کیلوبایت

فرمت فایل اصلی
doc

دسته بندی
معماری

توضیحات کامل
کلیسای سان فرانسیکو یک بازسازی ساختار گوتیک که مانند سانت آندن به گونه ای بود که سر در برخوردار از طاق پیروزی روحی را در خود داشت. و متأسفانه این ب
 
سبک معماری در دوره رنسانس در اروپا
کلیسای سان فرانسیکو یک بازسازی ساختار گوتیک که مانند سانت آندن به گونه ای بود که سر در برخوردار از طاق پیروزی روحی را در خود داشت و متأسفانه این بنا ناتمام باقی مانده است
مشخصات فایل

تعداد صفحات
37

حجم
0 کیلوبایت

فرمت فایل اصلی
doc

دسته بندی
معماری

توضیحات کامل
کلیسای سان فرانسیکو یک بازسازی ساختار گوتیک که مانند سانت آندن به گونه ای بود که سر در برخوردار از طاق پیروزی روحی را در خود داشت. و متأسفانه این ب
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
 
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
 
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
دوستی با آدم‌ها ، وقت گذراندن با یک عده ، ازدواج کردن ، بچه‌دار شدن ، همه و همه برای من تداعی کننده‌ی یک عذاب ناتمام است . من دلم میخواهد تنها باشم . در این ساعت از این تاریخ، دلم میخواهد ساکن طبقه‌‌های آخر یک ساختمان بلند باشم ، روی بالکن خانه‌ام بایستم و به هیاهوی بیهوده‌ی آدمها،زیر پایم خیره شوم . به گروه‌های دوستیشان،به اعتمادهای کورکورانه‌ای که به رفاقت هم دارند ، به انتظار معجزه‌ای که از عشق دارند ، به شهوت دیده‌شدن ، مورد قبول بو
 
 
دو بار دیدمشان، اولین بار شش سال پیش بود به بهانه درمان سرطان آخرین تیر ترکش مان برای زنده ماندن «روزه آب» بود به خیالمان! پزشکی بود غریب و عجیب، طبیعت را  می پرستید و رفتارش با بیمارانش موج سینوسی خشم و عطوفت بود، هیچ وقت فراموش نمی کنم آن روز را که در خانه «تنگ راه» ش قبر کنده شده اش را نشانمان داد و گفت از مرگ نمی ترسد و اگر بمیرد آنجا آرام می گیرد تا ابد.
سری دوم سه یا دو سال پیش بود با خانم مهوش شیخ الاسلامی و آقای ماجد نیسی برای کامل کرد
سلام دوستان وبلاگی... خواننده های گذرا ... و شاید مستمر..
اینکه همیشه عاشق نوشتن بودم و هستم و این روزا اونقدر کم می نویسم که گاهی از ننوشتن غصه ام میگیره... نمیدونم چه معنی داره... ولی دلم میخواد نوشتن از من جدا نشه.
شاید فیس بوک اگر هنوز به رونق خودش بود من تا الان کلیییی نوشته بودم و خیلی ها خونده بودن ... ولی حیف که دیگه به اون توان قبل نیست و مخاطب نداره.. ملت همه توی تلگرام و اینستا و توئیتر هستن و دو خط دو خط و ترکیب کپشن و عکس شدن... و من در هیچکدوم
 
 
دو بار دیدمشان، اولین بار شش سال پیش بود به بهانه درمان سرطان آخرین تیر ترکش مان برای زنده ماندن «روزه آب» بود به خیالمان! پزشکی بود غریب و عجیب، طبیعت را  می پرستید و رفتارش با بیمارانش موج سینوسی خشم و عطوفت بود، هیچ وقت فراموش نمی کنم آن روز را که در خانه «تنگ راه» ش قبر کنده شده اش را نشانمان داد و گفت از مرگ نمی ترسد و اگر بمیرد آنجا آرام می گیرد تا ابد.
سری دوم سه یا دو سال پیش بود با خانم مهوش شیخ الاسلامی و آقای ماجد نیسی برای کامل کرد
سریال "پایتخت" بعد از آنهمه بی احترامی به باورها ، با نمایش ماه عسل و با تداعی فیلمی مبتذل از بهروز وثوفی و گوگوش تمام شد!
سریال "ن خ" هم با شعر"شیرین شیرین" که یاد آور خوانندگی هایده بود پایان گرفت!
در شبکه استانی کیش هم می دانیم که چه صحنه ای از فیلم "چکی چان" به تصویر در آمد!
برنامه ی "برنده باش" با ماهیت ضد ارزشی که با اعتراض مردمی و مراجع مواجهه شد ناتمام ماند!
دریافت نجومی و دهها میلیونی مجریان برنده باش و حالا خورشید هم از نقاط سیاه مدیریت در
طبقه‌ی دوم کتاب‌خانه‌ام چیدم‌شان؛ تا هروقت کسی می‌آید توی اتاق اولین چیزی که می‌بیند همشهری‌داستان‌هایم باشد؛ که مرا با آن‌ها تعریف کند. بداند اگر ذره‌ای خواندن، نوشتن و حرف‌زدن بلدم، از صدقه‌سری شماره‌به‌شماره‌ی آن است. من شاید شاگرد خوبی نبوده‌ام؛ ولی او در همه‌ی این‌سال‌ها معلم بی‌نظیری بود. معلمی که دنیا را در ذهنش جا داده بود و جهان ذهن مرا، به‌قدر دنیا وسعت داد. حالا او هم اسیر رانت و مدیر بی‌کفایت و آقازادگی و از این‌د
 
کوچ شاعر یعنی 
 
سکوت احساس در لحظه های بارانی
 
بغض درخت در برگ ریزان پاییز
 
کوچ شاعر یعنی 
 
خواب غمگین شقایق ها
 
در دشت بیداری 
 
گریه ی بی صدای پرندگان
 
بر دامان نسترن
 
کوچ شاعر یعنی 
 
سایه ی مردی تنها
 
در کوچه های سبز بهار
 
و حسرت دیدن دوباره ی شکوفه ها
 
کوچ شاعر یعنی
 
پرواز واژه ها در نیمه شب 
 
و شعری که ناتمام ماند 
 
 
رضوان - ح
 
به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر افشین یداللهی
من اگه رو مود خوبم باشم؛
 صبح ها 8.5 صبحانه می خورم، ناهار 1.5 الی 2، و شام ساعت 6 الی 7 شب.
این ساعت از غذا خوردن رو دوست دارم
منتها مشکلی که وجود داره اینه که، نمی دونم به خاطر آب و هوامونه، یا به خاطر تنبلی من، بعد از ناهار واقعا دیگه مغزم برای هیچ فعالیتی کار نمیکنه!
حتی موقعی که سر کار می رفتیم و من 12 ناهار میخوردم!! بعدش تا نیم ساعت واقعا هنگ بودم.
حالا الان هم تو خونه، تایم بعد از ناهارم، به طر قابل توجهی آدم کم بازده و خوابالویی هستم. و چون ناهار
مشاورهٔ تربیتی

ادامهٔ پاسخ استاد علی‌اکبر مظاهری به پدری اهل مشورتدو نکته طلایی١. در محدودیت‌هایی که برای تماشای تلویزیون کودکمان قائل می‌شویم، به کودک استرس وارد نکنیم. مثلاً نگوییم یک ربع بعد، تلویزیون را خاموش می‌کنم.در این صورت، هم استرس تمام‌شدن این زمان و هم نگرانی ناتمام‌ماندن برنامهٔ تلویزیونی را به جان نحیف کودک می‌اندازیم.بلکه بهتر است بگوییم که، وقتی این برنامه تمام شد، تلویزیون را خاموش کن یا خاموش می‌کنم. ٢. محدودکردن
‹‹جیرجیرک به خرس گفت: عاشقت شده‌ام. خرس پهلویش را خاراند و پاسخ داد: از خواب که بیدار شدم درباره‌اش حرف می‌زنیم. خرس به خواب زمستانی رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است.››
این داستان این روزهای منه که زندگیمو موکول کردم به بعد. بعدی که معلوم نیست کی برسه. شاید وقتی سپیده بزنه و دنیام روشن بشه دیگه اینی نباشم که الان هستم و دیگه اینی رو نخوام که الان میخوام! یا خیلی‌ها دور وبرم  دیگه اینی نباشن که الان هستن. شاید خیلی سخت گرفتم همه چی
تویی که تمام روزهای من بودی و من بعد از تو، روز ندارم. تویی که تمام شب‌های منی، تمام شب‌هایِ پر از درد. غوطه‌ور شدن‌های طولانی درون جوشابه‌های مالیخولیا. روحِ سرگردانِ پر از زخمِ خیره به ماه، به ماه ترک خورده، به نیمه‌ی تاریک ماه ترک خورده. پس از تو رنگ لبخندهایم را از یاد برده‌ام و به هر چیزی، هر طناب پوسیده‌ای دست برده‌ام تا که پناه باشد. تا که مأمن. تا که آرام شوم. تا که آرام گیرم. تا که برای فراموشی اما یک جایی تاب نیاورده است آن چیز و
          از «قهرمان های ناتمام» تا «زن کامل»
«شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای «خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی  راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم! 
در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا «زن» را آنقدر نزدیک به «حقیقتِ زن» و آنقدر «انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک «زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک «زن»
یه پست پیامکی فرستادم با عنوان حجم عظیمی از عقده ولی بیان ثبتش نکرد ...
موضوعش هم عدم همکاری پرسنل لیبر با ما بود ... مسئول شیفت سرتاپا عقده شون نذاشت ما تو
لیبر بمونیم در حالی که سوپروایزر عصر اجازه داده بود !!! دیگه نگید پرستارها بد اخلاقن ها ، پرستار ها
در مقایسه با ماماها ماهن،  مااااااااه!
 
این مدته ، یعنی از اون موقع که امتحانام تموم شده تا همین الان چندین و چند بار خواب ا.د و مرکز رو
دیدم ... همه خوابها هم یک مضمون واحد دارن و این منو میرسونه!
                                                                     
                   از «قهرمان های ناتمام» تا «زن کامل»
«شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای «خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی  راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم! 
در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا «زن» را آنقدر نزدیک به «حقیقتِ زن» و آنقدر «انقلابی و قهرمان
علی زند وکیلی رفیق
دانلود آهنگ جدید علی زند وکیلی به نام رفیق
Download New Music Ali Zand Vakili - Refigh
میشناسیم از بس زخم خورده تنم نمیشناسیم اما منم سلام رفیقسلامتی تورا فریاد میزند آن کس که زهر ریخته چشمش درون جام رفیقمیان شعله عشقی که نیست میسوزد شناسنامه یک عهد بی دوام رفیقچون ابر غرش ما حکم بغض و باران است رسیده فصل گریه های ناتمام رفیقدلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق از این جماعت در فکر انتقام رفیقکجای این شب شب بی اعتبار گریه کنم به روی امنیت
علی زند وکیلی رفیق
دانلود آهنگ جدید علی زند وکیلی به نام رفیق
Download New Music Ali Zand Vakili - Refigh
میشناسیم از بس زخم خورده تنم نمیشناسیم اما منم سلام رفیقسلامتی تورا فریاد میزند آن کس که زهر ریخته چشمش درون جام رفیقمیان شعله عشقی که نیست میسوزد شناسنامه یک عهد بی دوام رفیقچون ابر غرش ما حکم بغض و باران است رسیده فصل گریه های ناتمام رفیقدلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق از این جماعت در فکر انتقام رفیقکجای این شب شب بی اعتبار گریه کنم به روی امنیت
علی زند وکیلی رفیق
دانلود آهنگ جدید علی زند وکیلی به نام رفیق
Download New Music Ali Zand Vakili - Refigh
میشناسیم از بس زخم خورده تنم نمیشناسیم اما منم سلام رفیقسلامتی تورا فریاد میزند آن کس که زهر ریخته چشمش درون جام رفیقمیان شعله عشقی که نیست میسوزد شناسنامه یک عهد بی دوام رفیقچون ابر غرش ما حکم بغض و باران است رسیده فصل گریه های ناتمام رفیقدلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق از این جماعت در فکر انتقام رفیقکجای این شب شب بی اعتبار گریه کنم به روی امنیت
روی این خاک خونت را ریختند تا تو را از بین ببرند .
آنهایی که دشمن آزادی بودند گمان کردند بدنت را اگر قطعه قطعه کنند راهت ناتمام می ماند.... اما خونت جاری شد در رگهای زمین بالهایی یافتی به وسعت پرواز .... 
بگذار بدانند تمام کسانی که تک را مرده میپندارند بدانند که وفتی ما میگویین شهید قلب تپنده تاریخ است شعار نمیدهیم. شعر نمیخوانیم. مگر تمامی تاریخ با تپش قلب شهید زنده نمانده؟ مگر خون حسین بن علی علیه السلام و یاران شهیدش نسل انسانیت را زنده نگه ند
نکات آموزنده
✅یک ذهن خیلی شلوغ نمی تواند عملکرد خیلی بالایی داشته باشد.
احتمالا شما هم افرادی برخورد داشتید که فوق العاده افراد خلاق و باهوشی هستند, اما در زندگی شان هنوز دستاورد چشمگیری ندارند و یا اینکه با گذشت سالها هنوز موفق نشده اند کار مورد علاقه خود را پیدا کنند.
✅زمانی که با چنین افرادی صحبت می کنید, می گویند که ایده خیلی خوبی به ذهنشان رسیده و درمورد آن توضیح می دهند, پس از چند روز که مجددا آن را می بینید, درباره ایده جالب دیگری که ک
از صبح که بیدار شدم، می‌خواستم از رنج ناتمام انسان بنویسم و... .
 اما چند لحظه بعد از غروب، از اینجا سردرآورده بودم.  پدر گفت دیشب رفته. کلید پکیج را هم زده چون نمی‌دانسته ما می‌آییم.
و من می‌توانم از روی نشانه‌ها و خاطرات بچگی‌هام آن‌طور که دوست دارم بسازمش. شخصیتش همه جا پیدا بود؛ حالت اتو کشیده‌ی توی هال. قندان از مادربزرگ به ارث برده با گل‌های قرمز اصیلش که دقیقا و سانتی‌مترتاً وسط میز گذاشته. تابلوی ”ولایة علی بن ابی طالب حصنی...“ با
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق اتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود 
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم،مگو،مگو که چرا رفت ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت،چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما 
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت…
 
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند
 
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر
خلاف آمد و کوبید و چراغ عقب سمت شاگرد به فنا رفت.آینه وسط ماشین را بالا پایین کردم و گره خوردم به چشم هایش‌.می گویند آدم ها یکدیگر را از چشم هایشان می شناسند و من هم این گفته ی دانشمندان را به شدت تایید می کنم.آن روزها می گفت کسی که فیزیک می خوانَد با دانشجوی روانشناسی جور نیست، و من می گفتم هم فیزیکدانان هم روانشناسان هردو گروه معتقدند که به گذشته نمی شود رفت اما می توان آینده را دید.به تناقض آمیز ترین حالت ممکن حرف های آن روزم را نقض می کردم؛
تو این فضای مجازی شخصیت‌ آدم‌ها برامون مثل یک پازله،
که با هر جمله‌شون، هر کنایه و صراحتشون، هر پستشون و هر تعاملی که بینمون صورت میگیره مبنایی رو شکل میدیم و بر اون مبنا این پازل رو خودمون تصویرسازی می‌کنیم و خودمون می‌چینیم.
بر مبنای "برداشت شخصیمون" از او و رفتارش. 
که همین برداشت شخصی محتملاً مبتلا به لحن‌خوانی و تصوراتِ ناشی از عناصر زبرزنجیری و فرهنگیه.
و در شرایطی که اون شخص از چیدمان ما کاملاً غافله، ما همه‌چیز رو شخصاً شناسایی م
گاهی انسان به اظراف خود می نگردو در میابد که چقدر نمی داند...
همین چقدر ندانستن میشود سوهان روح...
هر قدمی که میخوای برداری هزاران نفر را میبینی که این راه را بهتر از تو و پیش تر از تو رفته اند...
ندانستن، نتوانستن، نشدن، نرسیدن، همه عذاب اند...
عذابی بی پایان در دنیایی که قرار بود مایه ی خوشبختی و آرامش و آسایش ما بشود...
اما کو... اما کجا...
در عصر حاضر و غایت و آینده و گذشته هم ندارد... همه مان به فاک رفته ایم و می رویم...
آنکه با هر چه داشت، ساخت و بتخمم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

msdstore فروشگاه آنلاین کتاب و جزوه و نمونه سوال