نتایج جستجو برای عبارت :

بوی خونِ دل بیابی، گر ببویی اندکی

   عاشقی درد و بلاییست که جان می گیرد
   در گذرگاهِ  زمان ،  روح و  روان  می گیرد
   میزند  تیرِ غَمش را   ،  به دلِ  عاشقِ  زار
   میدهد خونِ رَزان  ، خونِ رَگان  می گیرد
 
                                                    شاعر معاصر :
                                                             داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
هرچه کُنی بکن، مَکنترکِ من ای نگار منهرچه بَری بِبَر، مَبَرسنگدلی به کار منهرچه هِلی بِهِل، مَهِلپرده به روی چون قمرهرچه دَری بِدَر، مَدرپرده‌ی اعتبار منهرچه کِشی بِکِش، مَکِشباده به بزمِ مدّعیهرچه خوری بخور، مخورخونِ دلِ فگار منهرچه دَهی بده، مَدهزلف به باد، ای صنمهرچه نَهی بِنِه، مَنِهدام به رهگذار من هرچه کُشی بکُش، مَکُشصید حرم که نیست خوش هرچه شَوی بـِشو، مَشوتشنه به خونِ زار منهر چه بُری بِبُر، مَبُررشته‌ی اُلفتِ مراهرچه کَن
    
        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

    میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش
               میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش
     من غم هجران خورم غافل غم بود و نبود
               حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش
  
   سوی میخانه روم هرشب پریشانتر ز پیش
              تا مگر پیدا کنم ساقیِ خونِ دل به دوش
  
   وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا
            کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش
     در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست
       
خون می‌آید، در دهانم مزه‌ی ترش و لزج خون را حس می‌کنم، به سرعت می‌روم سمت دستمال کاغذی و فکری‌ام نکند کمی خون به ته حلقم رفته باشد و بی‌هوا قورتش داده باشم و نکند روزه‌ام باطل شده باشد، دستمالی برمی‌دارم و به لثه‌ی مابین دو دندان پیشم می‌گذارم، همان جای همیشگی، چند ماهی است اگر خونی در دهانم جاری می‌شود، منشأش همان مکان است و مسببش؟ نمی‌دانم
امروز صبح هم زمانی که رو به آینه‌ی اتاقم ایستاده بودم و  موهایم را که چرب شده‌اند برس می‌کش
آنکه سنگم به سینه اش می زد
عاقبت رفت و بی خیالم شد 
رفته او تا دوباره تنهائی
همدمِ شامِ بی زوالم شد 
نیمه ی شب ، تا سحرگاهان 
مانده بودم به سجده ی عشقش
شاد بودم زِشادیِ آنکس 
که مرا بهترینِ عالم بود 
او که آمد ‌، حرام شد بر من 
گریه و غصه ها و خونِ جگر 
کاش می بود ، چونکه بعد از او 
اشک و خونِ جگر حلالم شد 
فصلِ پاییز و آذر و یلدا 
هر سه رفتند و مانده ام تنها 
بعد از آن هم سکوت و سرما بود 
که درین بی کسی وبالم شد 
غصه ها هم یکی یکی آمد 
غنچه ی خنده ب
{دیکشنری مهدوی - شماره 40}
 
ی - یالثارات الحسین
 
ثار در لغت به معنای خون خواهی است. یالثارات الحسین شعار یاران حضرت مهدی است که به خون خواهی امام حسین، هنگام قیام آن حضرت سر خواهند داد.
در برخی روایات، این عبارت شعار فرشتگان به هنگام یاری حضرت مهدی یاد شده است. البته روشن است چون اباعبدالله آینه ی تمام نمای حق و حقیقت و دشمنان او باطلِ مطلق هستند؛ انتقام از خونِ امام حسین، انتقام از خونِ همه ی مظلومان در طول تاریخ خواهد بود و آن حکومت عدل جهانی
 (ترکیب بند ) 
تقدیم به همرزمان شهیدم 
روزها در پیِ آن بوده که شب را چه کنیم
خلوت و غصه و تنهائی و تب را چه کنیم 
شیشه بغض گلو گیر شکست و ماندیم 
خونِ پنهان شده ی بین دولب را چه کنیم 

حاصلِ بغضِ بجا مانده ی تقدیر شدیم 
سینه ی زخمیِ آلامِ نفس گیر شدیم 

عاشقی دام شد و دانه ی آنیم همه 
دانه ی خفته به سیلاب زمانیم همه 
طالعِ ما به بیابانِ خدا داد فلک 
اینچنین بود که بی نام و نشانیم همه 
خار روئیده به صحرایِ جنون یعنی ما 
لاله ی مانده به سودایِ نگون ی
ترامپ شهید را با مرده یکی میدانست
که احمقانه خیال کرد 
جسمت را که بگیرد;متوقف میشوی!!!!
نمیدانست که شهیدسلیمانی
ذبح عظیم است برای رسیدن به هدفِ نهایی...
خونِ شهید سلیمانی; اسرائیل را نابود خواهدکرد ;
و ظهور حضرت حجت را خیلی خیلی نزدیک...
سربازانِ امام عصر بندِ پوتین هایتان را محکم ببندید
خبری در راه است...
سلام بر دل خونِ امامِ معصومی
که سوخت از ستم و جورِ همسر شومی
کنار محتضر آواز و رقص و پاکوبی؟!
عجب طریقه ی آزارِ غیر مرسومی!
کسی توجهی اصلا نمی کند این جا
به سوزِ پاره جگرهای مردِ مسمومی
دوباره روی زمین ظرف آب می ریزند...
به پیش تشنه، چه رفتار زشت و مذمومی 
چه فرق می کند اصلا هلال یا که کنیز؟
قرار نیست که آبی رسد به مظلومی
ندارد او به برش خواهری چنان زینب
کنار بستر او نیست اُم کلثومی
چگونه جسم رشیدش به پشت بام رسید؟!
چه ماجرای پُر ابهام و غیر مفهوم
این طور که از تسلیت شهادت قاسم سلیمانی سوییچ کردین رو تسلیت به حادثه ی انفجار هواپیما، این طور که از مدافع سپاه بودن یک شبه تبدیل شدین به مخالف، از این چرخش های هر روزه و هر ماهه و هر ساله رگ به رگ نشدین ملت شریفِ ایران. فکر کنم این چرخش ها هم از تاثیرات خونِ آریاییه. مثل این که همه ی ما یک الهام چرخنده و امیر تتلو توی خودمون داریم.
این طور که از تسلیت شهادت قاسم سلیمانی سوییچ کردین رو تسلیت به حادثه ی انفجار هواپیما، این طور که از مدافع سپاه بودن یک شبه تبدیل شدین به مخالف، از این چرخش های هر روزه و هر ماهه و هر ساله رگ به رگ نشدین ملت شریفِ ایران. فکر کنم این چرخش ها هم از تاثیرات خونِ آریاییه. مثل این که همه ی ما یک الهام چرخنده و امیر تتلو درونمون داریم.
باورم نمی شود من این هستم. باورم نمی شوم آخر قصه ی ما این باشد. باورم نمی شود زندگی من این شکلی طراحی شده. ولی هست. گلویم درد می کند. بغض دارد. درد شبیه گژدمی به لاله ی گوشم و نوک بینی ام و پشت پلک هایم چنگ می اندازد. خون فوران می کند و گند می زند به همه چیز. زهرش می پاشد به پوست و گوشت و استخوانم. به همین راحتی گند می زند به زندگی. گند می زند به من. گند می زند به عشق. ته حلقومم بوی خون می دهد. بوی خونِ تازه از پنجه ی گژدمی که روی گلویم نشسته به اهتزاز در
 
 
پاییز که باشی می دانی ...
زیر پای عابران ، کوچه بی قرار بهار نشسته !
آخر قصّه پاییز همیشه بهار است !
حتی اگر از زمستانی سخت بگذرد !
پاییز که باشی ، به تقویمت بهار بر می گردد !
 
 
 
شاعر : مژده لواسانی ( کتاب خونِ انار گردن پاییز است )
 
بهار را باید فصل خواب، بیخیالی، فارغ از همه چی، تنبلی، فوق ریلکسی، یه هوای عالی، قدم زدن، تفریح کردن و.... نامگذاری کرد!
واقعاً چرا من اینجوری شدم. دوز بیخیالی خونَم به نهایتش رسیده فک کنم. ازونایی شدم که هیچی براشون مهم نیست ... بدنم دیگ نمیکشه! 
جالب بود اگر آدما تو همچین موقعیت هایی خونِ شون رو عوض میکردند ! 
تو بازه زمانیم که باید پامو بذارم روی گاز تا خود مقصد ولی برعکس انگار قصد دارم یه جا وایستم برای خواب ...
با این حال، با این همه بیخیالی حس
داشت ناخونای رقیه رو می گرفت . کارِ همیشگیه و توی این کار مهارت بالایی داره . تا حالا یک بار هم اتفاق نیافتاده بود اما نمی دونم چی شد که یه لحظه یه نقطه ی قرمز خون روی انگشت رقیه ایجاد شد . تا محمد حسین خونو دید زد زیر گریه و میان و اشک و نالهش فقط می شنیدیم که می گه ، " خواهر جون " ، " رقیه " . مامانشم طاقت نیاورد و زد زیر گریه . مامان و پسر همدیگه رو بغل گرفت بودن و به خاطر یک نقطه خونِ کوچولو رو انگشت رقیه گریه می کردن . منم تو چشام اشک جمع شده بود ، اما
اینم وصف حالم از زبون حضرت حافظ :
گلبنِ عشق میدمد ، ساقی !  گلعذار  کو؟                 بادِ  بهار  میوزد ،   باده  ی   خوشگوار   کو؟
هر گلِ نو  ز گلرخی یاد  همی دهد   ولی                   گوشِ سخن  شنو  کجا  دیده ی اعتبار  کو؟
مجلسِ بزمِ عشق را غالیه ی مراد نیست                ای دمِ صبحِ خوش نفس،نافه ی زلف یار کو؟
حُسن فروشیِ گلم نیست تحمل،ای صبا!               دست  زدم  به  خونِ  دل ، بهرِ خدا نگار کو؟ 
شمعِ  سحرگهی  اگر  لاف ز  عارضِ تو زد         
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «آن روزی که ده‌ها میلیون در ایران، و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه‌ی جهان را شکل دادند، این یکی از ایّام‌الله است.» ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
دستم را گرفته اید پله پله از نردبان نور بالا می برید ای خاندان کَرَم !
 
ابتدا فرزند شیطان سر و کله اش پیدا شد، آمد جلو که با پتکش بزند بر سر من، ویران کند تمام اعتقاداتم را، ضربه مغزیم کند تا بیهوش شوم؛ بی جان و خونین و گریان، مرا انداخت گوشه ی اتاقی تاریک و گند گرفته تا در تنهایی و ظلمت فرو روم، من آن تاریکی بد بو را هنوزم خاطرم هست، بی حسی و خاموشی روح را یادم هست...
 
در همان رخوت متعفن، شبی در مجلس علی، یوسف گمشده ی بارگاهِ الهی آمد و از حوالی
تا لایِ پنجره رو باز میکنی بهار با فشار میریزه توی خونه ، یهو نگاهت میکنه باورش نمیشه انقدر منتظرش نبودی ، غمش صدایِ چند تا پرنده میشه ، می افته روی زمین
بهار عین دختریِ که رژ لبشو پر رنگ میکنه و سیاهی زیر چشم هاشو با چند لایه رنگ می پوشونه غمگینه .
یهو نگاه میکنه میبینه منتظرش نبودی و دونه دونه شکوفه ها از رویِ لبش می افته ، میبینه منتظرش نبودی و چنگ میکشه توی آسمون از جای چنگ هاش رعد میزنه بیرون برق میزنه بیرون و خونِ بی رنگش میریزه تو همه کوچ
تو تاریکی اتاقم، توی تختم لمیدم. هوا ناجوونمردونه سرد شد یهو. شومینه و شوفاژ و لباس پشمی خلاصه. فردا امتحان عفونی دارم. اما از ساعت هفت و نیم کتابو بستم و فکر و شعر و سیگار و کتاب. شایدم همین روزا همشون رو ترک کردم. شاید همین روزا خیلی چیزا رو ترک کردم. شایدم نه. خلاصه که نه حالی برای نوشتن هست، نه خوندن، نه هیچی. اما من هنوز همونم، همون منِ من. فقط سردرگم و خسته، احتمالا کمی غمگین، بیشتر تنها و ساکت، در خود فرو رفته و منتظر
امروز دم غروب توو ماشین نشسته بودم و داشتم از شیشه‌های برف‌گرفته به بیرون نگاه می‌کردم،؛ همه چیز به شکل غریبی تیره و تار و درهم بود. شبیه به گذشته‌ای که آمده و رفته و ناپدید شده است. گذشته‌ای که می‌توانی ببینمش اما از لمس کردنش عاجزم. حتا اکنون نیز برایم همینگونه است. چه قدر دلم می‌خواست این تاری دید از بین برود. تشنه‌ی نورم. بنده‌ی روشنایی. غلام آن کس که برایم چراغی بیاورد و وضوحم ببخشد. بعد این زمستون واسم بازم زمستونه. چه فرقی می‌کند آ
   بیچاره دلم  ،  باز  هوایَش  چو  خزان است
   در مَعرضِ بادیست که هر لحظه وزان است
   سر  در   گِرُوِ    وَصلِ   رُخِ   لیلیِ   نازیست
   لب  در عَطَشِ جُرعه ای از خونِ رزان است
 
                                            شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
آدمها وقتی احساس تنهایی می‌کنن، خطرناک میشن. کارهایی از دستشون برمیاد که درحالت عادی میگفتن "مگه دیوونه‌ام که اینکارو کنم؟!".آدمها وقتِ تنهایی .. روراست باشم؟ باشه. خب .. "من" وقتِ تنهایی می‌تونم به خودم آسیب بزنم. نه جسمی .. نه. طوری روح خودم رو زخمی می‌کنم که خونِ بی‌رنگش تموم دیوارهای خونه رو رنگ کنه بدون اینکه کسی بفهمه. حتی چندقطره‌ش ریخت روی موهای رنگ‌نشده و پر از تارِ سفید مامان. راستی بابا، ببخشید بابت کت جدیدت.من جوری روحم ر
پیاده به سمت خانه می‌آمدم و هوای اردیبهشت را بو می‌کردم و با وسواس نفس می‌کشیدم. هوا تاریک شده بود، تاریکِ هنوز روشنِ بعد از غروب. نزدیک که می‌شدم صدای حرف زدنشان به گوشم خورد. دو مرد جوان با لباس‌ کار کدر که نشسته بودند روی پله‌های جلو خانه‌ای، کنج تاریکی در سایهٔ برگ‌ها. یکی با هیجان و آب‌و‌تاب برای دیگری از دوستش می‌گفت که با دست خالی شوهرِ یک دختر ثرومتند شده بود. بله، راست راستی دخترِ کارخانه‌دارِ اصفهان را گرفته بود! "کارخانه‌دا
محدثه، مرا در آغوش بگیر. تا بتوانم در ناملایمات روزگار دوام بیاورم. مرا در آغوش بگیر. آغوشی که لبریز از دوست داشتن هست. محدثه، بگذار سر به زانویت بگذارم. تا آسوده ترین خواب عمرم را داشته باشم. وقتی روی زانوی تو می خوابم، فقط خداوند لایق است به خوابم بیاید. محدثه، هر وقت ناراحت باشی بیشتر می بوسمت. بوسه های سرشار از دوست داشتن، بوسه های که پس از دیگری می آیند بی آنکه برچسب تکرار بخورند. محدثه، محدثه، محدثه من، جاری کردن این نام بر روی لبانم احسا
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاها
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاه
پیاده به سمت خانه می‌آمدم و هوای اردیبهشت را بو می‌کردم و با وسواس نفس می‌کشیدم، انگار که بشود ذخیره‌اش کنی برای روز مبادا. هوا تاریک شده بود، تاریکِ هنوز روشنِ بعد از غروب. نزدیک که می‌شدم صدای حرف زدنشان به گوشم خورد. دو مرد جوان با لباس‌ کار کدر که نشسته بودند روی پله‌های جلو خانه‌ای، کنج تاریکی در سایهٔ برگ‌ها. یکی با هیجان و آب‌و‌تاب برای دیگری از دوستش می‌گفت که با دست خالی شوهرِ یک دختر ثرومتند شده بود. بله، راست راستی دخترِ کار
گمان کردی نفهمیدم ؟ من همه چیز را می دانم . خونِ روی دیوار را دیدم . آخرین زوزه ی دردناکش را شنیدم و لرزیدم . تکان تکان خوردن مردمک های نمناکش را به خاطر سپردم ، من پنجه هایی که آخرین رمق را بر گلوگاه زمین ریختند و فشردند ، و فشردند ، و فشردند ؛ بر حنجره ی جهان حس کردم
و چشم های تو را ؛ ای محبوب ترین من !
و اشک هایت را . اشک هایت ؟ 
از آنها وام دار کدام ابر بودی ؟ کدام آسمان را بازیچه‌ی زنشِ آرام پلک هایت کردی که می باریدی و داشتی جهان را در بارانی غری
خون از گوشه‌ی لبش آرام به پایین چکه می‌کند؛ کسی‌دگر با احساسش، قلبش را نشانه رفته است؛ دیگری با احساسش، گوشه‌ی تاریکی از اُتاق، دست و پا می‌زند، همانند مرغی که جلادوارانه، سرش را از تنش جدا کرده باشند! تاریکی سرد است؛ دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند درونِ این تاریکی قلبش را به بازی بگیرد؛ حتی همین تاریکی، حتی همین سرمای اَبدی؛ باید چیزی درونِ مَغزش شکل بگیرد، چیزی شبیه به ترس، چیزی شبیه به هیولایی ترسناک درونِ ذهنش، اما عکس‌العملی در کار نیس
خون از گوشه‌ی لبش آرام به پایین چکه می‌کند؛ کسی‌دگر با احساسش قلبش را نشانه رفته است؛ دیگری با احساسش گوشه‌ی تاریکی از اُتاق، دست و پا می‌زند، همانند مرغی که جلادوارانه، سرش را از تنش جدا کرده باشند! تاریکی سرد است؛ دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند درونِ این تاریکی قلبش را به بازی بگیرد؛ حتی همین تاریکی، حتی همین سرمای اَبدی؛ باید چیزی درونِ مَغزش شکل بگیرد، چیزی شبیه به ترس، چیزی شبیه به هیولایی ترسناک درونِ ذهنش، اما عکس‌العملی در کار نیست،
نیمه‌های شب بود که با صدای مامانجون، یعنی مادربزرگِ مادری ام از خواب بیدار شدم، آن زمان ما ساکنِ تهران بودیم و تابستان‌ها می‌آمدیم قُم و می‌ماندیم. از لذت‌های قم خریدِ سی‌دی‌های پلی استیشن از پاساژِ کویتی‌های قم بود.
بیدارم کرد و گفت پاشو، داره از دهنت خون میره. ما هم که از عنفوان طفولیت حسّ و حال زندگی کردن نداشتیم، بلند شدیم و به زور خودمان را به سمتِ دستشویی کشاندیم و تُف کردیم، یک تف‌ِ خونی بود و خونی که دائم در دهان جمع می‌شد.
دهان
"ما برای آن‌که ایران گوهری تابان شود خونِ دل‌ها خورده‌ایم..."او همیشه برای وطنش خواند...امروز نهمین سالروز درگذشت استاد «محمد نوری» صدای ماندگاری است که رنجِ دوران بُرد.استاد
«محمد نوری» موسیقی را زبانی جهانی و از آنِ تمام اقوام و ملت‌ها
می‌دانست. وی طی پنج دهه بیش از سیصد قطعه‌ی آوازی اجرا کرد او همچنین به
تقریر و ترجمه‌ی مقالات و سرودن اشعاری برای ترانه پرداخت و در سال‌های
پایانی عمرش چندین اجرا به نفع بیماران خاص داشت.صدای او برای ن
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
انگور فلّه ایم ، با گلّه ی انگوران، در خمره مخموری در گوشه ی مهجوری ! قراره که روزی “گنداب شوم گنداب”بیا و بَردارم در کوزه بیاندازم! در یوزه بیاندازم سرخ ترین خونِ ، جان را بِچِش از خونم و بعد اگر خوش بود، اگر که شاد شدی ! مرا به نام خودت!“شراب کن شراب”دفتر کهنه ای ام ! ورق نمی خوردمقسم به جان کسی که دوستش داری ورق بزن مرا ! صحیح قرات کن و بعد مرا به معجزه ات !“کتاب کن کتاب”نه فحش بلد بودم ، نه فحش میگویم فحش که میخوردم ، سکوت میکردم!اصلا بیا هر
میگفت ما یه مدت اون سر دنیا بودیم خیلی بی بخار بودن سر انتخابات ها و مراسم های "وطن ای" خیلی تو جو اش فرو نمی رفتن، ولی الان ما انقدر پر شور و فعالیم نزدیک انتخابات توش غرق شدیم...!راست میگه والا؛ تمام شبکه های تلویزیون و رادیو، تمامِ دیوار های شهر، تمامِ اخبارِ سراسری، تمامِ محافِلِ دانشجویی و تمام مولکول های اکسیژنی کِ وارد ریه هات می شه هم آغشته بِ ترغیب برای مشارکت عه!انتخاب نمیکنی کِ در کدام شبکه از مشارکت بشنوی و از کدام شبکه فقط و فقط بِ
بعضی روز ها وقتی همه خوابند،می‌روم یک گوشه،جمع می‌شوم توی خودم و می‌گذارم نور خورشید از پنجره یواشکی بیاید توی اتاقم و بتابد روی صورت و موهایم.بعد موسیقی می‌گذارم و دو تایی آسمان را نگاه می‌کنیم که اندک‌اندک رنگ‌ش چیز دیگری می‌شود.گاهی نارنجی.گاهی هم یک قرمز عجیب غریب.وقتی می‌بیند بی‌حوصله و خسته‌ام،خودش را باران می‌کند و می‌بارد روی رفیق دیگرمان،شمعدانی.شمعدانی هیچ‌وقت از این کار او خوشش نمی‌آید.معتقد است وقتی نور باران می‌شو
حسین جان...
هر که بر کار تو پرداخت، یقینا بُرده استزیر پا، کارِ خود انداخت، یقینا بُرده است
وسط ساختنِ خیمه ی ماه ماتمخادمی که دلِ خود ساخت، یقینا بُرده است
سائلی که به کسی رو نزد و راهی راغیر ازین میکده نشناخت، یقینا بُرده است
بِأبی أنتَ و اُمی، همه ی اموالش...آن که در راه تو پرداخت، یقینا بُرده است
نوکری که به دلش، مادرت از باب کرمنظر مرحمت انداخت، یقینا بُرده است
عمر، کالای گرانی است، ولی در راهتهر کسی عمر خودش باخت، یقینا بُرده است
خونِ اع
بعضی روز ها وقتی همه خوابند،می‌روم یک گوشه،جمع می‌شوم توی خودم و می‌گذارم نور خورشید از پنجره یواشکی بیاید توی اتاقم و بتابد روی صورت و موهایم.بعد موسیقی می‌گذارم و دو تایی آسمان را نگاه می‌کنیم که اندک‌اندک رنگ‌ش چیز دیگری می‌شود.گاهی نارنجی.گاهی هم یک قرمز عجیب غریب.وقتی می‌بیند بی‌حوصله و خسته‌ام،خودش را باران می‌کند و می‌بارد روی رفیق دیگرمان،شمعدانی.شمعدانی هیچ‌وقت از این کار او خوشش نمی‌آید.معتقد است وقتی نور باران می‌شو
لطفن نروید؛
بمانید،
او خواهد آمد.
جمعیت را بهم نزنید.
می دانم...
نه، ۱۴۰۰ سال کم نیست ولی تو فقط ۲ سال است کِ ب او توجه میکنی و او سال هاست کِ منتظر بوده است تا نوایش را بِ گوش های تو برساند...
نمیدانم شاید مسئله ای باید حل شود کِ هنوز نشده است...
نه خواهش میکنم دست هم را رها نکنید!
 
بله دعا کنید، اینبار بیایید با هم دعا کنیم، شاید صدا بِ عرش رسید.
 
او می آید، عجول نباشید، او خودش از شما چشم انتظار تر است...
 
حتی یک نفر هم یک نفر است برای او، خودتان کِ
بغض های بی هوا
گریه های بی امان
قبضِ روح های بی دلیل
این همه را نمی فهمم...
کاش معنای تک تکِ
این گرفتگی ها را می دانستم!!!
دلم این روز و شب ها
بی هیچ بهانه ای زار می زند
و نمی فهمد چرا؟!
نفهمیدنِ حالِ دل
عینِ گم کردن چیزی درونِ آدمی ست!...
آشفته ای
بی هیچ دردی شاید!!!
دردهای خاموش ;آدم را خاموش می کند....
جایی خاموش از دلمردگی
دل را بس است شاید....
معراج می خواهد دلم
اما دلیلش را نمیدانم....
اسفند ;
یادآور روزهای خوب وشیرین 
باشهداست....
یادآور انبوهی از عهده
دانلود آهنگ جدید پویا بیاتی به نام دلربا
Pouya Bayati - Delroba
ترانه و موزیک : پویا بیاتی ؛ تنظیم : آرش آزاد
+ متن ترانه دلربا از پویا بیاتی
همه میدونن عشقِ منی / تورو دوس داشتن تو خونِ منه
عاشقت بودن قانونِ منه / آی دلربا دوستِ دارم بی انتها

ادامه مطلب
گاهی‌اوقات روزایی می‌رسن که هیچ کلمه‌ای نمیتونه درست توصیفشون کنه. آدم فقط میتونه پشتِ آهنگای شجریان قایم شه، با تصنیف "از خون جوانان وطن" گریه کنه، و خودش رو با فیلم‌دیدن بکشه. امروز به هانیگرین گفتم که من تا حالا واسه هیچکی جز خودم گریه نکرده بودم، اما این هواپیما چی بود که دائم میرم کلیپی که خانم برگمن فرستاده رو وا می‌کنم و اشک می‌ریزم؟ چرا احساس میکنم خودمَن؟ انگار خودم بودم که صد و چندبار مُردَم. چندروزیه که یکی از دستاویزهام برای
کنار خیابون ایستاده بودم منتظر تاکسی و بعد از مدتهای طولانی که یک سره کلاه به سر داشتم، موهامو به دست باد سپرده بودم و از خوردنشون به صورتم حظ میبردم که یهو با صدای بوقِ نکره ای چشمامو باز کردم که دیدم یه شیء آبی به وسعت دیدِ من در فاصله ی چند سانتیمتری داره بهِم نزدیک میشه.  درِ پشتِ نیسان بزرگواری که -ویراژ میداد و  سبقت از راست هم گرفته بود و به دلیل چِت‌زدن راننده ش به خاطرِ سختیِ ایام روزه‌داری- باز مونده بود، سایید به نوک بینی‌م و من از
گاهی‌اوقات روزایی می‌رسن که هیچ کلمه‌ای نمیتونه درست توصیفشون کنه. آدم فقط میتونه پشتِ آهنگای شجریان قایم شه، با تصنیف "از خون جوانان وطن" گریه کنه، و خودش رو با فیلم‌دیدن بکشه. امروز به هانیگرین گفتم که من تا حالا واسه هیچکی جز خودم گریه نکرده بودم، اما این هواپیما چی بود که دائم میرم کلیپی که خانم برگمن فرستاده رو وا می‌کنم و اشک می‌ریزم؟ چرا احساس میکنم خودمَن؟ انگار خودم بودم که صد و چندبار مُردَم. چندروزیه که یکی از دستاویزهام برای
• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 
• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نبا
 
 
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاستیک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟عاشقمبا من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر ساده‌ایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله می‌شویچرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شویپس برو و بی‌خیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ دردآخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکه‌ای زباله شدا
اولین جمعه ای که نیستی سردار ... !
#یا صاحب الزمان 
برنامه مشهد رفتن به کل بخاطر اتفاقات اخیر بهم خورد... ! اونم واسه اینکه مبادا اتوبوسِ ماهم چپ کنه ، الان باید بگم خستم ازین دست به دعاها بردن... !
بااین اتفاقا با این مرگ و میرا با این فرار کردن از سختی و شر و رسیدن به مرگ ، زندگی روزمره و تکراری دیگه دارم میترسم ، انگار واقعا روزای آخره ، میترسم از در خونه برم بیرون و دیگه مامانم اینارو نبینم  ، یا میترسم اونا برن و دیگه اونارو نبینم ، میترسم که یکی
از غربتت، چشمان ما را اختیاری نیست
بر روی قبرِ خاکی ات، سنگ مزاری نیست
کاشانه ام آباد باشد، قبر تو خاکی؟!
جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست
با این همه شاگرد، ماندم از چه در کوچه...
در شام فتنه، عاشقی و جان نثاری نیست
اشرار یثرب، ناسزا و هیزم و آتش
این رسم، رسم بردنِ پرهیزکاری نیست
در هست، آتش هست اما میخِ بر در نه
ضرب لگد نه، هول دادن نه، فشاری نیست
غصه نخور، این دود می خوابد، خدا را شکر...
پشت در این خانه یار بارداری نیست
شیخ و بزرگ شهر را وقتی ک
پاورپوینت ورزش های هوازی و بی هوازی فرمت فایل دانلودی: .zipفرمت فایل اصلی: pptxتعداد صفحات: 51حجم فایل: 84قیمت: 6500 تومانبخشی از متن:ورزش هوازی که به آن «کاردیو» یا «ایروبیک» (به معنای با اکسیژن) هم می‌گویند، ورزشی است که در آن، خونِ اکسیژن‌دار توسط قلب پمپاژ می‌شود تا اکسیژن به تمام عضلات در حال فعالیت برسد.■ورزش هوازی سبب افزایش ضربان قلب و تنفس فعالیتی است مانند دو سرعت یا وزنه‌برداری که سبب می‌شود عضلات به صورت ناگهانی تحت فشار شدید قرا
از گزارش ها و تحلیل های آمنه سادات ذبیح پور و امثالهم همانقدر کهیر میزنم که از گزارش های مسیح علینژاد!
از موج سواری صدا و سیما و تیزرها همانقدر متنفر هستم که از موج سواری و مشاجره های مخالفان!
از نادانی و بازی خوردنِ مردم همانقدر متاسف میشوم که از خوشحالی و هل هله هایشان!
از تقسیمِ ناعادلانه خبری برای سردار و همراهانش بغض میکنم!سهم یکی میشود اختصاص دادن تیتر یک خبرها و دیگری فقط به انتشار اسم و عکسش قناعت میکنند!
از برچسب زدن ها و جبر جغرافیای
داشتم تصور می کردم روز محالی را کِ برای آرامش فکری و استراحت اعصاب بروم جایی دور،در سکوت جنگل های بی کس یا هیاهوی امواج دریا،بروم در قرنطینه ای در نقطه ی مقابلِ خانه ام در کره ی زمین،هر جای زمین و آسمان کِ گورم را گم بکنم از هیچ کدامِ این مشغله های ذهنی رهاییم ممکن نخواهد بود کِ نخواهد بود.مثلن در تنهاییِ خود لم بدهم در زیرِ آفتابِ استوا و یا یخ بزنم در سرمای زیرِ صفرِ سیبری یادم خواهد رفت کِ جایی در نقطه ای شبیه وِ وطن سیلی تمام جاده ها را گل ک
داشتم تصور می کردم روز محالی را کِ برای آرامش فکری و استراحت اعصاب بروم جایی دور،در سکوت جنگل های بی کس یا هیاهوی امواج دریا،بروم در قرنطینه ای در نقطه ی مقابلِ خانه ام در کره ی زمین،هر جای زمین و آسمان کِ گورم را گم بکنم از هیچ کدامِ این مشغله های ذهنی رهاییم ممکن نخواهد بود کِ نخواهد بود.مثلن در تنهاییِ خود لم بدهم در زیرِ آفتابِ استوا و یا یخ بزنم در سرمای زیرِ صفرِ سیبری یادم خواهد رفت کِ جایی در نقطه ای شبیه وِ وطن سیلی تمام جاده ها را گل ک
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی حضرت عمار یاسر سلام الله علیه، در جنگ صفین در صف امام علی علیه السلام، شرکت کرد عده‌ای دودل شدند. چرا که از پیامبر عظیم الشأن اسلام، روایتی در اقطار اسلامی پیچیده بود که عمار را گروهی ستمگر و باغی می‌کُشند.
و وقتی ایشان شهید شدند؛ لشگر امویان دچار به هم‌ریختگی شد و فهمیدند که گروه ستمگر هستند. یعنی همان گروهی که قبل از اسلام هم مقابل اسلام تا لحظات آخر به خود تردید راه نداده بود، آن روز در لباس اسلام مقابل اسلام
• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 
• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نبا
آدم عکس‌هات را که مرور می‌کند حرصش می‌گیرد.
از آن دسته موی کم‌پشت و ساده، آن لب‌خندِ یخ‌کرده روی سرخی لب‌های نازکت. از همه سرخی‌هایی که جا به جای تنت را، هرگز نفهمیدم با چه ترفندی، بوسه‌گاه سرما و نیستی کردند.
و هم‌چنان اما تصویر بی‌جانِ تو بر زمین ذهنم آوار است.
انگار تمام مدت‌های بودنت، ما همین را از تو طلب‌دار بوده‌ایم ؛ روزی بی‌خبر نباشی و آن روز کش بیاید تا روزها و شب‌ها و ابدیات که هرگز بدیهی نشوند. تا بتوانیم از تو آن قدیسی را ب
یادته از اُحد اومده بودم
پُر بود از زخم، تموم وجودم
سر و روم رو دیدی غرقِ خون بودش
تازه اول عروسیمون بودش
میدیدی روی تنم سرتا پا زخم
دیدی روی بدنم نودتا زخم
دونه دونه زخمامو دوا زدی
باز منو پسر عمو صدا زدی
با دعات کار علی نخورد گره
خندیدی دردِ تنم یادم بره
قول دادم بهت تلافی بکنم
دور بسترت توافی بکنم
تو که گفتی بی علی نمی تونی
چرا روتو از علی می پوشونی
این همه حرف نزدن برا چیه؟!
بغضای زهرای من برا چیه؟!
پهلوتو تکون میدی تیر میکشه!
زخم سینه ات آهِ
حیدرحیدر اولو آخرحیدر حیدرحیدر ساقی کوثرحیدرحیدرحیدر ای مظلوم فاطرحیدر حیدرفاتح خیبرحیدرافتادی در بستر زهرا بابا چشمات از اشکت شده دریا بابامیبینم چه بغضی توی صداته یا زهرا داری روی لب ها داری باباقربون دستای لرزونت بابا پر خونِ زلف پریشونت بابااشکات و پاک کن مگه زینب مُرده قربون چشمای گریونت بابا
یا علی و یا علی یا علی یا علی و یا علی یا علییا علی و یا علی یا علی یا علی و یا علی یا علیسربند زردت شده هم رنگ روت رده خون خشکه روی گوشه ابروتام
قرار شد از خوبی های سال 98 بگیم. چقدر حس قشنگیه که فکر کنی به خوبی های یه پدیده، یه زمان، یا یه آدم... بگردی از بین همه ی ناخوشی هاش، خوشی ها رو سوا کنی و بنویسی...
حالا که خوب فکر میکنم، سال 98 اونقدرا هم تلخ نبود. گرچه تلخی های زیادی داشت.
*ما تو این سال، به لطف خدا دوبار رفتیم پابوس حضرت رضا (علیه السلام) و هر دوبار بهمون خوش گذشت.
بار اول روزهای ابتدایی سال، با خانواده، و بار دوم روز عرفه، با کاروانی به ریاست حضرت آقا.
*اولین شمالِ عمرم رو هم تو همین
وای بر ما
ننگ بر ما
اگر بخواهیم با خونِ سردار معامله کنیم.‌ . .
 
+سردارِ دلها ؛ چه داشتی در وجودت ، جریان چیست که اقتدار و آرامش و جوانمردیِ نگاهت
حتی در عکسها ، چنان در عمقِ جان و دل نفوذ میکند و پر حرارت است که یخِ هر چشمی را آب میکند...
 
+الان وقت بلند شدنه...وقت عهد بستن و رفتن تو میدون جنگ...
همه ی ما باید لباس رزم بپوشیم...نه فقط برای جنگ نظامی،بلکه تو هر زمینه ای که تخصص و توانمندی داریم...در راستای اهداف مقدسی که سردارِ اسطوره مون براشون تلاش
شاید هم ما تنها نسلی بودیم که واقعن نمی‌دانستیم باید چه‌کار کنیم. شاید از ما بلاتکلیف‌تر در هیچ برهه‌ی تاریخی‌ای پیدا نشود. اولش که بچه بودیم و نفهم‌. بزرگ‌تر که شدیم بهمان گفتند این‌هایی که معروف شده‌اند و توی تلویزیون می‌بینی‌شان آدم‌های موفقی هستند. سعی کن شبیه آن‌ها شوی. ما هم فکر می‌کردیم این‌ها که معروفند همه‌ی کارهایشان درست است. چون موفق بودند بالاخره و توی تلویزیون نشانشان می‌داد. ما هم سعی کردیم دوستشان داشته باشیم و عک
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
گل‌آرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدس‌رضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند 
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
ما مسلمان‌ها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان  نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ بریدن سرِ آرامش داردما به همان اندازه ناامیدیم، می‌ترسیم و سکوت می‌کنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه می‌کنیم!
به علی می‌گوییم که نمی‌دانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" می‌رویم و به عرفانمان
کشفیات جدید دانشمندان نشان می­دهد که پشه می­تواند از طریق بازدم انسان­ها­، جای آنها را تشخیص دهد. خداوند در پشه این توانایی را ایجاد نموده که با دریافت گاز کربنِ بازدمِ انسان و آزمایش مقدار و منبع آن، بتواند جای او را بیابد. هم­چنین این حشره بسیار به گاز کربن حساس است. همه این موارد بیانگر توانایی­های خارق العادۀ این حشره است که بر پیچیده ­ترین دستگاههای ساخت بشر برتری دارد. حال که اهمیت این حشره و پیچیدگی آن ثابت شد، شایسته نیست که خداوند
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که فقط تو مانده‌ای برای خالی شدن در مغزم.
در ارتش سرخی که خونِ جاری در رگ‌هایم
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که
ما مسلمان‌ها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان  نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، می‌ترسیم و سکوت می‌کنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه می‌کنیم!
به علی می‌گوییم که نمی‌دانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" می‌رویم و به عرفانما
ما مسلمان‌ها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان  نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، می‌ترسیم و سکوت می‌کنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه می‌کنیم!
به علی می‌گوییم که نمی‌دانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" می‌رویم و به عرفانما
امروز قصد معرفی ترینر بازی witcher 3 wild hunt رو دارم. که به عنوان ترینر بازی ویچر ۳ واقعا یه ترینر فول آپشنه ! :))
مقدمه ای بر بازی witcher 3
ویچر ۳ یعنی ماجراجویی مطلق در دنیایی از شگفتی و صحنه های غیرمنتظره،که ساعت ها شمارو مدهوش خودش میکنه
این بازی به نحوه ی عالی تونسته سبک حماسی و فانتزی رو پیاده کنه به گونه ای که وقتی داری بازی میکنی حس یه ویچر واقعی بهت دست میده
جوری که حس میکنی یه شمشیر نقره ای سنگین پشتته و داری تو دنیایی مملو از صحنه های هولناک و
خردادِ پر حادثه، خردادِ پُر شور، خردادِ پر خاطره...
ماهِ خاطرات، خردادِ مُخاطرات، خرداد‌ِ خونِ دل... خرداد که می‌‌رسد، دل پَر می‌‌کشد به روزهای پُر امید، روزهای پُر نشاط، پَر می‌‌کشد به آسمانِ رویا، رویای آزادی. دل پر می کشد به هوایی که قرار بود نفس کشیدن آسان‌‌تر باشد...
روزهای جَدَل برای جامعه ی مدنی. روزهای میتینگ‌‌های سیاسی، لبخندهای مرموزِ دموکراسی، گریه های از سرِ شوق، خنده‌‌های از سر ذوق...
روزنامه‌‌های دوم خردادی، شهیدانِ را
روزی آمدم، روزی رفتم، به همین کوتاهی. چند سال اول زندگی‌ام که گذشت و هیچ نفهمیدم که زمان چیست. گذشت بی هیچ خاطره‌ای چون زمانی برای کوبیدن در صخرهء مغزِ بی‌کران نبود. چندی آبشار تند فروریختنِ کبر کودکی بر این سنگسار بارید و نرم کرد. شروع زندگی‌ام از اینجا بود.حوادث از پی هم آمد و گذشت و ماند. دور این میدان بزرگ چرخیدم. گاهی شیرینی‌ها و گاهی تلخی‌ها چشیدم. گاهی خسته شدم و تند رفتم و گاهی کند. گاهی ایستادم و این گردانه خلاف جهت چرخید و مرا به خا
                
                                               مسجد کوفهای صدایت تاابددرجانِ من
ناله هایت نیمه شب مِهمانِ من
ای قیام ات،ای قُعُودت هرکجا
درقُنوتت، درسُجودت تا خدا
ای به نخلستانِ ما چاه آمده
ای که بر بیراهه ها،راه آمده

بندگان را رَهنمایی می کنی
عاشقانت را خدایی می کنی
گوش کن مسجد بگوید این چنین
گیوه ها را پا مکن مولای دین


 یا علی امشب میا درکویِ من
تا نریزد خونِ پاکت رویِ من

دشمنت با تیغِ زهر آماده است
سَجده گاهت را ب
✅کو گوش شنوا...؟
✍️ مسعود طولابی:
از حادثه لرزد به خود قصر نشینان/ ما خانه به‌دوشان، غم سیلاب نداریم
اصلا چه فایده دارد؛ گفتن این حرف‌ها، نقدها، نصیحت‌ها، طنزها، شعرها...
چاره‌ای نیست؛ برای این‌که ما هم از قافله عقب نمانیم کاغذ سفیدی را سیاه می‌کنیم و خونِ خودکار بی‌گناهی را بر دل کاغذ جورکش می‌ریزیم.
  ((اما کو گوش شنوا...؟))
حکایت امروز برخی از مسئولان بسیار بسیار محترم ما، حکایت کودکی است که آن‌قدر از دست پدر و مادرش کتک خورده که دیگر پ
سفارش تبلیغ



خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام
















پارسی بلاگ
درباره‌ما
پیام‌رسان
خانه











به خدا که عجیبید. شگفتی از سر و رویتان می‌بارد.
 
با بی‌خیالیِ محض شب موشک باران پروازهای تجاری را لغو نکرده‌اند؛ انگار نه انگار شرایط تنش‌زا و جنگی. هموطنتان را با موشک روی هوا منفجر کرده‌اند، طوری که تکه‌هایش را هم نمی‌شود تشخیص داد. با بولدوزر دوان دوان خودشان را رسانده‌اند سر صحنه سقوط و شخمش زده‌اند مبادا کسی بویی ببرد. سه روز تمام توی رویتان نگاه کرده‌اند و پای‌کوبی کرده‌اند و کل کشیده‌اند که انتقام سخت گرفتیم و آمریکا دارد به
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با
تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم می‌خواست در این جشن مهم شرکت می‌کردم یا دست‌کم
بانی هزینه‌هایش می‌شدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالی‌اش فلذا این قصیده را تقدیم
به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان
هدیه روز تولدش:
 
 

روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست

کیک تولد ملکه، خان‌و‌مان ماست

 

شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ

تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست

 
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با
تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم می‌خواست در این جشن مهم شرکت می‌کردم یا دست‌کم
بانی هزینه‌هایش می‌شدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالی‌اش فلذا این قصیده را تقدیم
به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان
هدیه روز تولدش:
 
 

روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست

کیک تولد ملکه، خان‌و‌مان ماست

 

شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ

تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست

 
خواب و بیداری سر به سر هم می‌گذارند و من این وسط نمی‌دانم در کدام یک از این دو بیدارم؟ آخر اول صبح که بیدار می‌شویم، با پای خویش به گور خویش می‌رویم و معلوم نیست تا آخر شب چه خاکی بر سرمان می‌ریزند؟ آن‌گاه که زیر بار این همه شکنجه هنوز علم را بهتر از ثروت و اخلاق را بهتر از دین می‌پنداری. آن گاه که نه چشم به کار در دولت پنهان کار، و نه سر، سرسپرده‌ی دولت سایه داری. آن گاه که نه چشمان تو چَشم گفتن بلدند و نه غم نان، ختنه کردن زبانت را به کسی آم
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون
 
راستش این وبلاگ حرفهای منه برای خواهرم
و خواهرِ من خیلی هم سیاسی نیست
ولی تصمیم گرفتم برای خواهرم و بقیه ی اونایی که منو می خونند
چند کلمه ای از اوضاعِ سردرگمِ این روزا بگم:
 
الف) همه چی خیلی مشکوک به نظر میاد:
    1) ترامپ میگه 52 نقطه رو می زنه    2) به سپاه خبر می دن موشک های کروزِ آمریکا وارد ایران شده
    3) توی تهران یه هواپیمای مسافری به جای موشک کروز ردیابی و منهدم میشه
    4) ترامپ چند ساعت بعد واکنش نشون میده: همه چی خوبه و تحت کنترله
    5) ا
❓دعام مستجاب نمیشه!! شما بگین چی کار کنم؟
پاسخ
❓چه عجله ای دارین حالا؟ یکی از اساتید بنده که از شاگردانِ آیت الله حسن زاده آملی بودن می فرمودن گاهی یه دعای کمیل امشب میخونیم اثرش چهل سالِ دیگه معلوم میشه! یه دعا الآن میکنیم 40 سالِ دیگه مستجاب می شه.
✅ برای استجابت دعا عجول نباشیم. کاندرین راه بسی خونِ جگر باید خورد... . البته دعایِ خالی خالی، اثری نداره و دعا باید مقرون به "تلاش" باشه. طرف بشینه تویِ خونه و بگه من پووووول میخوام خدا!! یا بگه من
عزیزم؛ جهان روزبه‌روز به ما تنگ‌تر می‌شود. ما در مقطعی از تاریخ به تنگنای مغزهای کوچکِ عده‌ای احمق گرفتار آمده‌ایم و آن‌ها غرقِ لذت از غصبِ ما، غصبِ خودِ ما، خونِ زندگی‌هایمان را می‌مکند. عزیزم؛ مجالِ بیشترنوشتن نیست. تا چند دقیقه پیش با تو صحبت می‌کردم و تلاشِ زیادی می‌خواست متوقف کردنِ اشک‌هایم، باز نمی‌خواهم بنویسم و پای هر کلمه‌ام اشکی روانه کنم. وقت خواب است. اما خلاصه اینکه، جهان را روزبه‌روز به ما تنگ‌تر می‌کنند، دنیا را ق
متوهم‌های توییتر فکر می‌کنند تمام ایران مثل آن‌ها فکر می‌کند و حکومت مقصر تمام این ناهنجاری‌ست؛ بدون سرمایه اجتماعی مردم احمقی که ایدئولوژی آنقدر بر زندگی‌شان مستولی شده که توانایی زیستن‌شان را هم ازدست‌داده‌اند، هرگز نمی‌توان تا این اندازه بر زندگی شخصی آدم‌ها اعمال نفوذ کرد. آدم‌هایی که بروزِ کوچک‌ترین نسیمی از زندگی عادی عصبانی‌شان می‌کند، آدم‌هایی که در کمترین نمودِ زنانگی، رنگی از شیطان می‌بینند، احمق‌های غیرقابل تحم
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
  
   روی صندلی نشستم . باید به درخواست استاد توجه می کردم . چشمم به نوشته هایم بود و فکرم طبقه ی پایینِ میدان ولیعصر. در میان آدم های گرد آمده دورِ میز و صندلی های سفید پلاستیکی . دلم نمی خواست آنچه که به قلمم جاری شده بود را بیش از این حذف کنم .
   افسری که کیف سامسونتی مقابل اش باز بود توجه ام را جلب کرد . حدس زدم که چه می تواند باشد . در کلاس های آموزشی همراه خودشان می بردند و در هر جمعی که وارد می شدند آب از لب و لوچه ی عده ای راه می افتاد . خمار می
غریب بودن، مرز نمی‌خواهد. غربت، زمانی رخ می‌نماید که تو، در هجوم حوادث، ناگاه خودت را تنها بیابی. زانکه امید یاری داری، دستی نبینی. زانکه امید شماتت داری، صدایی نشناسی. زانکه امید صحبت داری، مصاحبتی دریافت نکنی. غربت، در این است که ناگاه، فریادت را بربایی که «عزیزان دلم، بیایید تا این جغرافیا ما را نتاراند. بیایید بنشینیم و راهی بیابیم. راهی را، جایی را، فرصتی را، جمعی را، حرفی را. جوانمردها، بیایید نهراسیم. ما که در مقصود، با افیون غرب‌کد
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
.
من مانده‌اَم؛
که کدامین قابله‌ی پُر‌احساس زمانه،
اسارت شب‌ها را،
در آمیزشِ نورهای شرقی حرام می‌کند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
بَر بلندای کدام شانه گریسته‌ای،
که رودهای مجنونِ دل‌تنگی،
راه‌شان را، در پیچ و تاب سینه‌اش،
به سمتِ تپشِ نابه‌هنگامِ شبانه‌ی قلب‌ها، کج می‌کنند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
از مزارعِ انگور، چه‌گونه گذشته‌ای،
که دیگر، تُنگ‌های بلور، از خونِ تاک‌های بلند پُرنمی‌شوند؟
مگر نه آن است که عشق را،
به م
دیروز از صبح تا شب داشتم رفع اشکالِ زیست می‌کردم! یکی از هم‌کلاسی‌های خیلی سابقم، قصد کرده ادامه تحصیل بده به این صورت که اول در مقطع دبیرستان از ریاضی به تجربی تغییر رشته بده و بعد کنکور و پرستاری و این صحبتا. با واسطه‌ی یکی از هم‌کلاسی‌های سابق دیگه، پیدام کرده بود و گفتم بیاد کار کنیم. خیلی برام جالب بود که مطالب خیلی خیلی راحت بودن. اما برخلاف تصورم که "دروس دبیرستان که آب خوردنه" اتفاقا پر از جزئیات بودن. البته خوندن اون جزئیات برای یک
دیروز از صبح تا شب داشتم رفع اشکالِ زیست می‌کردم! یکی از هم‌کلاسی‌های خیلی سابقم، قصد کرده ادامه تحصیل بده به این صورت که اول در مقطع دبیرستان از ریاضی به تجربی تغییر رشته بده و بعد کنکور و پرستاری و این صحبتا. با واسطه‌ی یکی از هم‌کلاسی‌های سابق دیگه، پیدام کرده بود و گفتم بیاد کار کنیم. خیلی برام جالب بود که مطالب خیلی خیلی راحت بودن. اما برخلاف تصورم که "دروس دبیرستان که آب خوردنه" اتفاقا پر از جزئیات بودن. البته خوندن اون جزئیات برای یک
نوشتن و خوندن برام سخت شده. با کلمه‌ها انگار بیگانه شده‌ام. ازکتاب دور شده‌ام و اینجا سه ماهه که به روز نشده. شهرزاد توی وبلاگش چالش سی روز نوشتن رو داره. اما دلم می‌خواد به یاد روزای قدیم اسمش رو بذارم بازی وبلاگی. می‌خوام بنویسم. برای سی روز. شاید نه هر روز. ولی می‌خوام لیستی داشته باشم که بتونم باهاش دوباره نوشتن رو از سر بگیرم. امروز روز اوله:
Day 1: List 10 things that make you really happy.

1. کاظم کوکرم توی برنامه کتاب‌باز می‌گفت از بچگی دوست داشته درباره
به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷) به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.
 
ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، ج
 
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز....مرده آن است که نامش به نکویی نبرند 
 
استاد حاج شیخ نصرالله براتی در سال ۱۳۱۹ دیده به جهان گشود.
 
استاد حاج نصرالله براتی رنج های زیادی برای
باسواد کردن فرزندان این دیار کشید. 
یادم از همدم دبستانی
 
که کنون در بهشت مهمان است
 
آذر است تَش نهاده است بر جانم
 
تو قلوبی ز ماه آبانی
آب را چشمه را باز باران را بخش کردی برایم
بازخوانی
اینک اما دلم دلم خون است دیده ام دل نهاده به
 
گریانی برای تو برای تو که برگ ریزان را
متخصصین توصیه می کنند که خانم ها پیش از اقدام به بارداری، یک سونوگرافی از رحم و تخمدان ها داشته باشد تا از وضع سیستم باروری خود مطلع شود. این سونوگرافی به پزشک درباره سالم بودن رحم (از نظر ناهنجاری ها)، وجود فیبروم ها یا پولیپ،کیست های تخمدانی و بسیاری از مشکلات رحمی کمک می کند.
همچنین با این کار می توان زمان تخمک گذاری را هم مشخص نمود، به ویژه در زنانی که دوره های عادت ماهانه نامنظم دارند یا دچار ناباروری هستند. تعداد فولیکول، اندازه آن و زما
سلام
پیله‌برار! تی احوال خوب ایسه؟ از أو بوجر مره دینی؟ مره
شناسی؟ احتمالا أ روزان مره فراموش بوکودی. تره آدرس فدم که مره یاد بئری؟
من او
کوچی‌کُرم کی هر بار تی مجسمه‌ی شهرداری دورون دینه، حوضِ دیوار رو نیشینه و
تره
فندره و تی‌امره گپ زنه. اگر نتنه بیئیسه حداقل تره سلام کنه و شئه. می دیل
هزار
پاره بوبوسته میرزا. تنم تی امره درددل بوکونم؟ البته من نتنم تی مانستن
خوب گیلکی گپ بزنم
چون می پئر و مارِ یاد بوشو کی أمره أمی مادری‌زبانِ یاد فدید
باسمه تعالی
27 دی ماه سال 1398 مصلی تهران شاهد حماسه ای تاریخی بود. جمعیتی کم نظیر برای نماز جمعه ی امام خامنه ای به مصلی آمدند.
خلاصه ی فرمایشات مهم رهبر انقلاب:
خطبه اول:
1. توصیه به تقوا:
همه‌ی برادران عزیز را و خودم را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای
الهی. اگر نصرت الهی را میخواهیم در تقوا است؛ اگر توفیقات الهی را
میخواهیم، هدایت الهی را میخواهیم در تقوا است؛ اگر فرج و گشایش در مسائل
شخصی و اجتماعی را میخواهیم در تقوا است؛ همه باید کو
به‌سان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند،گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،فشرده چوبدست خیزران در مشت،گهی پرگوی و گه خاموش،در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند،
ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز.
سه ره پیداست...
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر.نخستین: راه نوش و راحت و شادی.به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌
تنها نخبگان و اوباش هستند که باید با قوه‌ی محرکِ خودِ توتالیتاریسم جذب‌شان کرد ، درحالیکه توده‌ها را باید با تبلیغات به سمت جنبش جلب نمود . جنبشهای توتالیتر در زمانِ تلاش برای کسب قدرت و تحت شرایط حکومت قانونی و آزادی عقیده ، تنها می‌توانند تا اندازه‌ی محدودی از ارعاب سود جویند . در این زمان که هنوز ارتباط عامه‌ی مردم با منابع اطلاعاتی دیگر کاملاً قطع نشده است ، این جنبشها نیز مانند احزاب دیگر باید به ضرورت جلب هواداران و موجه جلوه دادن
سلام
پیله‌برار! تی احوال خوب ایسه؟ از أو بوجر مره دینی؟ مره
شناسی؟ احتمالا أ روزان مره فراموش بوکودی. تره آدرس فدم که مره یاد بئری؟
من او
کوچی‌کُرم کی هر بار تی مجسمه‌ی شهرداری دورون دینه، حوضِ دیوار رو نیشینه و
تره
فندره و تی‌امره گپ زنه. اگر نتنه بیئیسه حداقل تره سلام کنه و شئه. می دیل
هزار
پاره بوبوسته میرزا. تنم تی امره درددل بوکونم؟ البته من نتنم تی مانستن
خوب گیلکی گپ بزنم
چون می پئر و مارِ یاد بوشو کی أمی مادری‌زبانِ أمره یاد فدید
دستشویی عمومی خالی است. پیچِ شیرِ آب سردِ نزدیک‌ترین سینک‌ را می‌گردانم. دست راستم را زیر آب می‌گیرم و انگشتان مشت‌شده را آرام باز می‌کنم. قلّابِ دردِ برآمدگی‌های استخوانیِ دستم در مغز فرو می‌رود و منِ سردرگُم را به اینجا و این لحظه برمی‌گرداند. به بازتاب خودم در آینه‌ی لک‌زده نگاه می‌کنم؛ به آن زخم‌ها و خونِ اینجا و آنجا و موهای پریشان. هنوز نیمه‌ی راست صورتم لمس است. دهانم را باز و بسته می‌کنم. آستین‌ها را بالا می‌زنم و با دست چپ
دستشویی عمومی خالی است. پیچِ شیرِ آب سردِ نزدیک‌ترین سینک‌ را می‌گردانم. دست راستم را زیر آب می‌گیرم و انگشتان مشت‌شده را آرام باز می‌کنم. قلّابِ دردِ برآمدگی‌های استخوانیِ دستم در مغز فرو می‌رود و منِ سردرگُم را به اینجا و این لحظه برمی‌گرداند. به بازتاب خودم در آینه‌ی لک‌زده نگاه می‌کنم؛ به آن زخم‌ها و خونِ اینجا و آنجا و موهای پریشان. هنوز نیمه‌ی راست صورتم لمس است. دهانم را باز و بسته می‌کنم. آستین‌ها را بالا می‌زنم و با دست چپ
معرفی کتاب صوتی جنایت و مکافات
کتاب صوتی جنایت و مکافات اثری ماندگار از فئودور داستایوفسکی، در تمام تقسیم بندی‌های ادبی جزو یکی از ده شاهکار برتر ادبیات جهان است.
جنایت و مکافات (Crime and Punishment) برنده نوزدهمین دوره کتاب سال ایران در سال 1379 و بهترین ترجمه در حوزه ادبیات داستانی انتخاب و معرفی شده است. این رمان اولین اثر مهم داستایوفسکی به‌شمار می‌آید و می‌توان گفت امروزه پرخواننده‌ترین اثر وی محسوب می‌شود.
فئودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoyevsky)
معرفی کتاب صوتی جنایت و مکافات
کتاب صوتی جنایت و مکافات اثری ماندگار از فئودور داستایوفسکی، در تمام تقسیم بندی‌های ادبی جزو یکی از ده شاهکار برتر ادبیات جهان است.
جنایت و مکافات (Crime and Punishment) برنده نوزدهمین دوره کتاب سال ایران در سال 1379 و بهترین ترجمه در حوزه ادبیات داستانی انتخاب و معرفی شده است. این رمان اولین اثر مهم داستایوفسکی به‌شمار می‌آید و می‌توان گفت امروزه پرخواننده‌ترین اثر وی محسوب می‌شود.
فئودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoyevsky)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها