نتایج جستجو برای عبارت :

درستش میکنم

عموما فردیم که دوست دارم مثبت حرف بزنم ولی یکم الان خسته شدم از خودم که بیش از حد تنبل و بدرد نخور شدم ...
باید پاشم مثل اون موجودی که قبلا بودن بشم باید تا سر حد مرگ تلاش کنم  باید تلاش کنم باید....
من درستش میکنم و درستش میکنم 
اول میخواسم کلی آه و ناله کنم ولی تیتر رو عوض کردم گفتم بزار درستش کنم ...
من درستش میکنم 
ادامه مطلب
جدن که آدم بعضی وقتا شگفت زده میشه از این سیستم پیچیده. اینکه چطور فراموش میکنیم. ده دی نود و هفت اینجا پستی زدم که امروز خوندنش ناراحتم نمیکنه. پنج ماه پیش رمزدار بود و الان فکر کردم باید بمونه. برعکس هزار تا پستی که در مورد اون موضوع از وبلاگم پاک کردم. چه پاییز و زمستونی بود. چه بهاریه که داره میگذره. اون موقع به خودم قول دادم زمان درستش میکنه. زمان درستش نکرد. این ساز و کار شگفت انگیز توی سر من - تو سر همه مون - درستش کرد. و من به قولم عمل کردم. ا
یه لحظه دقت کردم دیدم نه به گذشته فکر میکنم نه به آیندهمنی که تمام عمرم توی رویاها و اهداف آینده ام بودم و هیچ کاری به گذشته نداشتم
و یک ماهی بود که اسیر گذشته شده بودم
الان؟هیچی و هیچی
با اینکه هدف دارم واسه زندگیم ولی فکرم درگیر هیچی نیست
در طول روز فقط به همون لحظاتی که دارن میگذرن فکر میکنم.اگه خوب بود که فبها
بد بود سعی میکنم درستش کنم.همین
آیا راه درستش همینه؟! باید صبر کنیم زمان بگذره ببینیم چی میشه.
خیلی دارم پست میذارما :D
فردا مجبورم کمی دروغ بهم ببافم ...
امیدوارم اولین . آخرین دروغ های امسالم باشه :(
فردا رو مجبورم .... اگر نگم برای همیشه توبیخ میشم و یکی از نگران کننده ترین وضعیت رو دارم 
دلم به حال خودم میسوزه ... 
درستش میکنم 
همه چیو درستش میکنم انقدر میزون که یه روز میام و میگم تونستم ....
اره منم تونستم همه چیو درست کنم ... 
بالاخره تونستم ...
همه چیو برمیگردونم سرجاش ... همه چیو ... 
به خودم همین الان و همینجا قول میدم ...
خودمو میشکونم ... اما نمیزارم خراب بشه ...
درست
سلام خدای مهربان ما!من باز کارم به شما افتاده که دارم صدایتان میکنم ، می‌دانم چقدر بد هستم! میدانم همین یک ماه پیشتر چطور هر صبح و هر شب اشک ریختم و ازتان خواهش کردم من را از آن بحران دربیاورید و شما که خواسته و اشک هایم را دیدید مثل همیشه آن را به من بخشیدید! ولی من دیگر یادم رفت.راستش برایم سخت است که رک به‌تان می‌گویم کاش راه فراری بود تا بگویم یادم نرفتید اما خودتان که می‌دانید من آن دختر کوچک بی معرفت شما هستم.چند روز گذشته حتی رویم نشد ب
اومدم تاریخ تولدمو توی جیمیل درست کنم بعد سیزده سال رو که وارد کردم یهو گفت:حساب شما غیرفعال است. اصلا حواسم نبود گوگل کمتر از چهارده رو حساب نمی کنه:| بعدش رفتم درستش کنم. گفت که عکس کارت شناسایی معتبر بفرستید:| هیچی دیگه منم که کارت شناساییم کجا بود؟؟ اصلا مگه اطلاعات درست به گوگل دادم که کارت شناسایی بدم؟؟ بعدش گوگل گفت که اگه درستش نکنید جیمیلتون تا 29 روز دیگه حذف میشه
تمام ایمیل هام پاک شد:|
(نه که کسی توی مجازی بهم تولدامو تبریک نمی گه برا
دارم فکر میکنم این مرض جدیدمه که این همه زیاد توی جمع شلوغی اضطراب و استرس میگیرمو بی قرار میشم. دیگه اگه محیط بسته باشه که هیچی. من قبلا شاید با محیط بسته راحت نبودم اما توی جمع بودن تویی مترو مهمونی چمیدونم هر جایی مشکلی نداشتم یه گوشه میشستم حالا الان چنار اضطراب و استرسی میگیرم چنان ترسی دارم که نمیدونم چجوری درستش کنم حالا این دفعه باز به روانشناسم میگم. بپرسم چجوری میتونم اینو درست کنم دوباره. امیدوارم چیزی بتونه بگه. هووووف دیروز فاطم
مامان و برادر رفتن مشاوره معلوم نیس چی گفتن. مامان هم تعریف نمیکنه که چی شده. فقط گفت مشاور گفته باید خواهر و پدر هم باشن. منم به فاصله صدم ثانیه جبهه گرفتم و گفتم من هیچ قدمی در راستای بهتر شدن این رابطه بر نمی دارم. اگه بگه تخریبش کن چرا ولی درستش نمی کنم. نمیخوام درستش کنم. دیگه ریده دیگه. گندیه که زده. خواهرشو از دست داده. تمام.
حالا دارم فکر میکنم برم مشاور بهش بگم منو زورکی آوردن منم حرف تو رو گوش نمی دم ولی دوس داری خودتو خسته کن. بعد می گه پا
میگفت:
یه مشکلی که جدیداً پیدا کردم اینه کهوقتی کسی رو قبول ندارم و حتی دلم براش میسوزه،
یا خیلی بچه میدونمش،
ازش ایراد نمیگیرم، حتی اگه همه کاراش به نظرم ایراد داشته باشه....
و به عبارتی باهاش مدارا می کنم و با لبخند و سکوت میگذرونمش....
و این باعث میشه که اون بچه فکر کنه که خودش ایراد نداره و شروع کنه که به ایراد گرفتن از من، حتی تو کارایی که من اتفاقاً اون رو اصلاً قبول ندارم و نمیخوام بهش بگم که درستش اینه....!
تو این موارد، مردم فکر میکنند من "ب
بسم الله
 
فکر می کرد که کنار آمدند با مسیر زندگی اش
اما نه...
بحث کنار آمدن آنها نیست
بحث خودشه ...خودش هنوز با خودش کنار نیومده
اگه خودش با خودش کنار بیاد همه چی درست میشه
مگر یادت نمی آید آشنایانت را؟
مگر مجید صنعتی کوپایی را یادت نمی آید؟
مگر مرتضی عطایی را یادت نمی اید؟مگر مصطفی کاظم زاده؟ طلایی؟
همه شان سیم خاردار وابستگی و دلبستگی امان شان را بریده بود...وابستگی برایشان شده بود قفس...
 
مگر نشنیده ای که می گویند : اگر خداوند اراده کند بر ان
میگفت:
یه مشکلی که جدیداً پیدا کردم اینه کهوقتی کسی رو قبول ندارم و حتی دلم براش میسوزه،
یا خیلی بچه میدونمش،
ازش ایراد نمیگیرم، حتی اگه همه کاراش به نظرم ایراد داشته باشه....
و به عبارتی باهاش مدارا می کنم و با لبخند و سکوت میگذرونمش....
و این باعث میشه که اون بچه فکر کنه که خودش ایراد نداره و شروع کنه که به ایراد گرفتن از من، حتی تو کارایی که من اتفاقاً اون رو اصلاً قبول ندارم و نمیخوام بهش بگم که درستش اینه....!
تو این موارد، مردم فکر میکنند من بل
با یکی از بچه هامون تو اینستا در مورد یه چی حرف می زدم
رفتم حموم برگشتم
اینستام ریده
پیامای طرف اومده ولی نمیشه ببینم و جواب بدم
با طرفم رودروایسی دارم موندم چه کنم
فاک‍♀️
قبلا هم اینجور شده بود
بعده یه روز درست میشه
الان میگه این یارو چه بی شعوریه ها :/

بعدا نوشت:درستش کردم✌️
 
، ولی یه چیزی باید بگم
پدرها، مادرها، عزیزان لطفا لب بچتونو نبوسید. این کار از لحاظ روانشناختی و الگوی رفتاری اصلا مناسب نیست.
دیده شده خیلی از سلبریتی‌های به اصطلاح با سواد این کارو با پز فراوان انجام میدن. بعد دو تا ادم دنیا ندیده هم میبینن حالا بیا درستش کن
اما خب درستش این بود که عصر جمعه‌ای یه جمعی بودیم که حالیمون می‌شد و بحث‌های فلسفی و جامعه شناسی طور می‌کردیم.نه اینکه من بشینم نمودار آهن-کربن نحلیل کنم و به این فکر کنم که روسو چه معیار خوبی ارائه داده برای تمیز انسان از حیوان! و هی فکر کنم به خوندن کتاب فعلی و ذوق کنم برای کتابای جدید. برای بیشتر دونستن!
خدایا ؛
گاهی مرا در آغوش بگیر . . .
وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی
وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد ،
کمی آرامش ، کمی تسکین . . .
بی خبر از راه برس و مرا بغل کن
باور کن آدمِ جا زدن نیستم !
اما ؛
از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم ،
از یک جایی به بعد ، خودت برایم معجزه کن !
 
+یادداشت شماره ۵۱
به قدری برای ما سخت شده که یه نفر اشتباهشو قبول کنه که وقتی گفتم:
"اره راست میگی، اشتباه کردم، باید فکر کنم ببینم چطوری میتونم درستش کنم" 
طرف باور نمیکرد :| میگفت نه شما ناراحت شدی از حرفم :)) معذرت میخام :))
میگم نه بابا اشتباه بود واقعاً میگم.  میگه نه من نباید میگفتم، ببخشید :| 
 
 
 
برا شمام عکس قالبو باز نمیکنه یا فقط برا من اینجوریه =/ 
+ خو فعلا قالب قبلیم باشه تا بعدا بیام درستش کنم 
++ الان ک فک میکنم میبینم قالب وبلاگم اهمیت چندانی نداره 
مهم محتواس ک اونا هم اهمیت چندانی ندارنو جز یه مشت چرتهو پرت چیز دیگ ای نیستن 
پس همین ساده باشه بهتره =/ 
الان اعصابم بهم ریخته چون چندتا کار مهم باید انچام میدادم طبق بزنامه ریزی کهدکردم ولی انجام ندادم :// والان دارم سعی میکنم توی روز های آتی جا بدم ولی نمیشه چون میدونم که خسته ام مجبورم فردا کتاب اضافه با خودم ببرم بخونم توی راه و چندبار با بچه ها اجرا کنم تا بعد ک خونه میام فقط حسابداریمو بخونم :/
واسه مشکلمم که چند روزه خیلی درگیرم کرده باید برنامه بنویسم و هر روز یکی دوتا از کارهای سخت انجام بدم =| 
بدون برنامه هیچچچ کاری نمیتونم انجام بدم
گرو
رییسم الان داشت تذکر میداد سروری باید طوری با دیگران رفتار کنی که متوجه بشن چقدر کارت ارزشمنده و بدونن داری بهشون لطف میکنی.
گفت اشتباه از رفتار تو هست که بقیه طلبکارت هستن. درستش این هست طوری رفتار کنی که خودشون رو بدهکار بدونن.
نتونستم به ایشون بگم مشکل من در زندگی معمولیم هم همین هست گاه گاهی.
ببین !
وای از آن روزی که برای خود برند کاذب درست کنی در ذهن و قلب دیگران و صد البته خودت.
خودت می دانی که آنی نیستی که می نمایی، بلکه آنی هستی که هستی.
حال که می خواهی درستش کنی، برند کاذب قد علم می کند و نمی گذارد اعتبار کاذب اجتماعی ات را خرد کنی.
می ترسی جانم.
ادامه مطلب
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
سلام و عرض ادب
از آن روزی که برای خود برند کاذب درست می کنی، در ذهن و قلب دیگران و صد البته خودت مشکلات شروع می شود.
خودت می دانی که آنی نیستی که می نمایی، بلکه آنی هستی که هستی.
حال که می خواهی درستش کنی، برند کاذب قد علم می کند و نمی گذارد اعتبار کاذب اجتماعی ات را خرد کنی.
می ترسی جانم.
ادامه مطلب
و یه دستگاه سونوگرافی اینجاست 
که خوبه 
فست نه هااا
و یه آقای ۱۷ ساله اینجاست 
که خدا می دونی دیشب نصف شب چجور گاز داده که واژگون شده و خورده به حفاظ های بلوار 
و الان نگاش می کنی قیافه ش قابل تشخیص نیست بس که ورم داره جفت پاهاش ران هاش آسیب دیده و دستش و فکش :/ 
این دستگاه اینجاست و این آقا تا واحد سونوگرافی جابجا نشد! 
و این چیزها ذوق داره :) 
و این ها پولهای مملکته که تو جای درستش خرج شده! 
ط دسته دار گفت فردا حدودا ده و نیم یازده میاد دنبالم که بریم باشگاه . چه باشگاهی؟ نه درستش کلاس رقصه ؛ میخوایم بریم زومبا . من تا حالا زومبا رقصیدم؟ نه! استرس دارم؟ اره صد البته :/  حوصله چی؟ حوصله دارم؟ خیر بازم معلومه که نه ولی دیگه چه کنم گفتم بریم ببینیم چی میشه :|
بنده در تمام مراحل زندگیم در ارتباطم با آدمها ته تهش به این نتیجه میرسم که از ماست که بر ماستکافیه هر چی به سرم میاد برگردم یکم گذشته رو مرور کنم
حتی جایی هم که احساس میکنم تقصیر من نبوده مثلا میبینم اره خودم زیادی باهاش خوب تا کردم! اونم پررو شده!
ولی وقتی خودت میزنی خرابش میکنی ، قطعا خودت هم میتونی درستش کنی!
جای نگرانی نیست
جگرگوشه تازه بیدار شده، ازش می‌پرسم می‌خواهی بریم اتاقت با هم بازی کنیم؟ میگه نه الان ساعت ددر است (در مقابل ساعت بازی مامان و لیلی)! میگم: بریم پشت خونه توپ بازی؟ شن بازی هم میشه کرد، هاپو‌ها هم میان بدو بدو. میگه: شن بازی؟ آره، بریم دریا! 
حالا بیا و درستش کن :دی 
 
احساس میکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نمیکنم یا حتی کارایی میکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم. 
امشب از محدثه چیزی پرسیدم و او جوابم را داد. اگر از خود جواب که خوشحالم کرد بگذریم، از نحوه جواب محدثه بیشتر به وجه آمدم. شبیه مادری بود که می دانست ناله های کودک اش چه علتی دارد.این روزها با خودم درگیرم. که به محدثه کی زنگ بزنم؟ بزرگترین تردید زنگ زدنم این هست که با زدنم ناراحت شود و دوم، جذاب نباشم. در واقع تماس یعنی صدا، و صدا تنها ضعف من در زندگیم هست که نمی توانم درستش کنم.
​​​​​​
یه تمایل وسوسه‌کننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمی‌دونم چرا هست... نمی‌دونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگه‌ای هم منو راضی نمی‌کنه... اگه قهر نکنم، حس می‌کنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذاب‌وجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی این‌کار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم می‌کنه این کارو نکنم...
اولین رویارویی من با مرگ سوم راهنمایی بود. پدربزرگ پیرم فوت کرد. برای یه مدت طولانی میدونستیم که روزای آخر پدره و دعا میکردیم با عزت از این دنیا بره. البته این ملایم شده‌اشه. دعا میکردیم زودتر راحت‌ شه. اره درستش اینه. دومین رویاروییم، مرگ ناگهانی دایی مامانم بود که خب چون خیلی نزدیک نبودیم تاثیر بزرگی روم نداشت. ولی مرگ تو خیلی داره اذیت می‌کنه. عزیز بودی ناگهانی بود و مهم‌تر از اینا، من صداتو شنیدم. من آخرین کسی بودم که باهاش حرف زدی.
یک سری آدم ها هستن اسمشون هست «آدم قشنگ ها» ! کلا آدم از دیدنشون لذت می بره. حالا چه توی فضای مجازی چه توی واقعیت. فرقی نداره. خیلی قدرشونو باید دونست. حال آدمو خوب می کنن. درصد امید به زندگی رو افزایش می دن. درسته نزدیک نیستن بهمون و آشناهای دور محسوب میشن حتی شاید ما رو نشناسن اما ... این حس خوب جریان داره. 
مثلا آ که موجب لبخند و رضایتم میشه (حتی دیدمو به یک قشری از آدم ها تغییر داده) و امیدوارم همیشه توی مسیر درستش باشه و همینقدر قشنگ بمونه حتی ب
همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.
گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.
امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.
خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.
زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)
عزیزم!
اسم من "مظاهر" نیست!
بهم نگو مظاهر، چون عادت می‌کنم فقط اسمم رو از زبون تو بشنوم، بعد بیا و درستش کن!
مظاهر.نوشت: عزیزم! من این‌ها رو برای تو می‌نویسم، برای تویی که هنوز وارد زندگیم نشدی، ولی یه روز میای و تنهایی‌هام تموم می‌شه.
 
شما چطور نصیختی رو بیشتر دوس دارید؟
براتون فرقی داره از طرف چه کسی دریافتش کنید؟
یا توی چه زمینه ای باشه؟
 
خودتون چی؟
چقدر نصیحت میکنید؟
کی نصیحت میکنید؟
چطوری و با چه لحنی؟
 
دوس دارید کسی که ازتون داره یه نصیحتی میشنوه چه واکنشی داشته باشه؟
 
خودتون چه واکنشی نشون میدین؟
 
 
درستش چیه؟
 
اول شما جواباتون بذارید
بعد منم جوابمو میذارم
سلامخدمات ما تو ویراقالب عبارتند از:(صدرا تکمیلش کن)برای درج سفارش از طریق زیر اقدام بفرمایید:ایمیل:پیامک:شبکه های اجتماعی:وبسایت رسمی:+برای اطلاع از آخرین اطلاعیه ها، کدهای تخفیف، هدیه ها و قرعه کشی ها، ما را در بیان و شبکه های اجتماعی دنبال کنید.اینستاگرام:ایتا:تلگرام:واتس اپ:بیان:(صدرا اگر اینو خوندی درستش کن و کاملش کن.)
با ناراحتی از خونه زدم بیرون . باز هم یک لحظه نتونستم عصبانیتمو مدیریت کنم . همون یک لحظه رو موشکافی کردم و فهمیدم دو تا ریشه داره این عصبانیت ها . اول این که در یک لحظه خیال می کنی این کار که یه نفر داره خرابش می کنه ، کارِ خیلی مهمّیه . و دوم این که فکر می کنی بهترین و سریع ترین راه برای حلّ مشکل اینه که صدات رو ببری بالا ... و مساله اینه که اولا کار ، کارِ مهمی نیست معمولا . لا اقل نه به اندازه ی آسیبی که عصبانیت داره .  ثانیا عصبانیت جواب نمیده ...
ب
از اعماق قلبم به این موضوع علاقه دارم. باید هرجوری که شده بشه. احساس می‌کنم چندین نفر در بدنم زندگی می‌کنن. همه داریم خراب می‌کنیم یا نه؟
 
من واقعاً بهش نیاز دارم. چرا برای خودم مشکل تراشی می‌کنم!؟ درستش کن احمق!
 
تلگرام و توییتر و اینستاگرام حالمو بهم میزنن. آدم غریبی هستم. هیچ جا نمی‌تونم بمونم. ای کاش که همه مسائل حل بشه. 
 
حتی اگر کل دل‌بستگی‌هام و علایقم نابود و کور بشن من نباید کم‌بیارم. شبیه گلادیاتور  داخل یک میدون جنگ باید با هوش
اقا من به طور خیلی خیلی وحشتناکی پنج روز رو تو کل سال دوست دارم دوست که نه در واقع عاشق این پنج روزم 
اگه هر کسی هم باعث بشه این پنج روز ثانیه ای داغون بشم تا چندین سال بعدش تو ذهنم حک میشه اون رفتارش و دیوونم میکنه و خب تا حالا هیچ وقت نشده بدون داغون شدن این روزا رو بگذرونم اما خب بازم عاشقشونم 
یکی از اون پنج روز چهارشنبه سوریه اه
درستش این بود که من الان از ذوق ناشی از فردا شب در حال متلاشی شدن باشم نه اینکه یه پست مملوء از غر رو بنویسم
تازه ه
عروس که فمینیست باشه فق میخاد خانوم ها رو به عروسیش د عوت کنه . نمیدونم چرا وقتی میخایم یه خانواده رو دعوت کنیم اول اسم آقا رو مینویسیم بعد مینویسیم همراه با خانم. مخصوصا وقتی که خانم اون خانواده باهامون نسبت داره. مثلا میخوایم خانواده دخترخاله رو دعوت کنیم مینویسیم آقای فلانی و همسر محترم .
در صورتی که درستش اینه بنویسیم دخترخاله عزیزم و همسر محترمش .
انگار تازه از یه خواب مزخرف زمستونی بیدارم.هیچی خوب نیست...نه حال دنیای درونم و نه حال جهان بیرون...
امیدوارم بتونم درستش کنم یا حداقل یکم اوضاع بهتر شه...
برای خودم متاسف م که اینقدر هوش هیجانی پایینی و دارم و سربزنگاه هایی که برام مهم ن گند زدم:اونم به بدترین شکل ممکن.واقعا از خودم خجالت میکشم.من این ادم رو نمی خوام و عوض ش میکنم و به چپم که تا الان کسی نتونسته یا نشده و یا هر شر و ور دیگه ای.من باید انجامش بدم چون بهش نیاز دارم؛همونقدر ی که به اک
یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد
منم ویندوزم رو عوض کردم
نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده
یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30
 
میخواستم درستش کنم
ولی واقعیتش حس خوبی داره
به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا
بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D
 
یک ماهی هست اوضاع همینه
هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره
 
گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید
 
سلام و عرض ادب!من مصطفی میزانی هستم. مهندس برق گرایش قدرت از دانشگاه سمنان.
در دوران تحصیل و البته پسا تحصیلم دغدغه‌هایی داشتم و دارم که دوست دارم بهشون بپردازم...
خیلی از دانشجوهای دور و اطراف من و صد البته خود بنده نیازهایی داشتم در زمان تحصیل که فکر می‌کنم به هیچ وجه برآورده نشد! و دلم نمی‌خواد عبث و ابتر باقی‌ بمونه. ایشالا که مسیر درستش رو طی کنه به جای خوب هم برسه.
ممنون می‌شم از دوستان عزیزی که دنبال می‌کنن بنده رو، در صورتی که کمکی از
داستان کار خوبه خدا درست کنه
داستان کار خوبه خدا درست کنه , دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت .
گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود .
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه.
گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود،
ورقه‌بادمجان یکی از غذا‌های لذیذ و خوشمزه‌ی گیلانیه که فقط کافیه یک دفعه امتحانش کنین تا عاشقش بشین. این غذا علاوه بر طعم محشرش خیلی راحت و بدون دردسر هم درست میشه. امیدوارم درستش کنین و از طعمش لذت ببرین.
مواد لازم:
بادمجان: ۳ الی ۴ عدد
تخم‌مرغ: ۳ عدد
نمک، فلفل و زرچوبه به مقدار لازم

ادامه مطلب
 
_بهش گفتم خیره!
+گفت تا تعریف مون از خیر چی باشه!
_گفتم همین که زمان درستش میکنه خیره!
+گفت چی بگم!
_گفتم شکر
+نگام کرد
_گفتم خدا ما رو به میزان صبرمون آزمایش میکنه!
+ گفت من که طاقتم سر اومده!
_ گفتم امام صادق فرمودند: صبر که تمام شود فرج می آید!
+گفت یعنی صبرم تموم شه همه چی تموم میشه و خلاص!؟
_ گفتم تازه اون روزیه که میفهمی چرا قبل از اون نشده!
+ گفت گیجم کردی!
_ گفتم خدا هیچ وقت دیر نمیکنه، اگر دیر شده بدون هنوز موعدش نشده! پس صبر میکنی و به وعده اش ا
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
و باز هم بولو بودن.
فکر میکنم وارد فاز دوم شدم. غمگینم و بی حسم ب صورت هم زمان. علاقه ای ب معاشرت کردن با دیگران ندارم و ی سری صحبتا نصفه کاره مونده و نمیتونم تمومشون کنم. دلم میخاد یه عالمه سریال ببینم و بعدش خیلی زیاد بخابم. بعد یکمی از درس های روهم تلنبار شده رو بخونم و وسایلامو مرتب کنم و باز هم بخوابم... خیلی زیاد بخوابم... یکی از گولی های هندزفری یی ک محمد بهم داده قطع شد و شدیدن براش ناراحتم چون محمد بهم داده بود خعلی عزیز بود، کاش کسی باشه ک
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
خیلی وقت بود که راحت می‌خوابیدم. و به قول ملت خواب نمی‌دیدم. چندین سال(البته درستش اینه که خواب‌هام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شب‌هام دیوانه کننده شدن.
اول اینکه خوابم نمی‌بره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا می‌کنم.
بعدشم که خوابم می‌بره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب می‌بینم و از خواب می‌پرم. یعنی هر ساعت تقریبا یک‌بار، ساعتی یک خواب، خواب‌های لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
امروز به یه جمله ای از ژان لکان برخوردم که خیلی برام جالب شد
                 من تنها از یک سمت میبینم اما از تمام جهات دیده میشوم
خیلی جالب بود داشتم فک میکردم  چقدر درسته و گاهی چقدر حواسمون باشه به همه ی وجه هامون....نه برای این که بقیه چه فکری راجع بهمون میکنن...که برای رشد و یادگیری و تغییر..... گاهی باید خودمونو از بیرون نگاه کنیم تا بهتر بتونیم نقاط ضعف و قوتمون رو بشناسیم و درستش کنیم...
کاش این حرفا فقط حرف نمونه ادامه داشته باشه این روزای خوب
5 ،6 سالم که بود یه بار اتفاقی ساعت مچی بابا رو شکستم.خیلی ترسیده بودم چون می دونستم حق ندارم بی اجازه به وسایل بزرگترا دست بزنم ولی زده بودم و بعدشم اون افتضاح رو به بار آورده بودم:(
می دونید چیکار کردم؟ ساعت رو بردم اتاقم و گذاشتمش زیر بالش و بعدم شروع کردم به دعا کردن، که خدایا ساعت بابامو درست کن، ساعتشو مثل روز اول کن...
وقتی حسابی دعا کردمو بالش و کنار زدم داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم وقتی دیدم ساعت مثل روز اولش نشده!!!! اصلا باورم نمیشد، باور
میدونی شاید من قبلا هم همینجوری بودم هرچند که علتش رو نمیدونستم. همیشه فکر میکردم مشکل دارم که خب واقعا داشتم اما اون موقع ها کاری ازم بر نمیومد. شاید الانم جز خوردن قرصها کاری ازم برنیاد. الان امیدوارم که همه چیز درست بشه اون موقع ها حتی نمیدونستم که میشه درست بشه. این روزا واقعا انگار روز به روز دارم بدتر میشم. خودم میدونم اما نمیدونم اشکال کارم کجاست. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. وقتی میگم صبح زود بیدار میشم اما حتی برای لحظه ای هم از خواب
+ تا یه ربع پیش خواب بودم. از دیروز ظهر تا الان کلا رو هم رفته یک ساعت بیدار نبودم. هر دفعه هم بیدار شدم اومدم اینجا و وبلاگ، باز چشام رفت و خوابیدم :|
 
+ درد بدنم و همینطور معده ام خیلی بهتره، شایدم از مسکناست شایدم بهتر شده واقعا! ولی کلا گیج و بی حالم...
 
+ دیگه حتی به علوم پایه فکر هم نمیکنم. فقط پنج شنبه بشه برم آزمونو بدم و تمام! :| یعنی من مردم 90 تا از 200 تا رو نتونم جواب بدم؟! استرسی که به خاطر رویارویی با بچه ها دارم به خاطر خود آزمون ندارم...
 
+
رو دلم انگاری یه وزنه ی سنگین و بزرگ گذاشتن خیلی سنگین 
یه چیزی انگار قلبمو فشار میده شاید عذاب وجدان دلاییه که شکستم شاید به خاطر حس نفرتی که تو عمق دلم کاشته شاید به خاطر یادآوری همه ی حماقتاییه که کردم یا به خاطر حرفی که زدم و پاش نموندم 
اگه به خاطر یکی از اینا بود که خوب بود ولی وقتی به خاطر همه ی ایناس میشه نور علی نور . 
کاش میشد یه کاری کنم با این وزنه ی لعنتی کاش میشد درستش کنم این تپش قلبی رو که پایین نمیاد کاش میشد یه کاریش کرد 
دیگه حت
خب دارم کار میکنم. بعد از پست قبلی دوباره خوابیدم تا ساعت سه. هوا ابری قراره طوفان بیاد نمیدونم برم عکاسی یا نه. اخه اگه ابری باشه فایده ای نداره. اون چیزی که من میخوام نیست. اگه آفتاب شد میرم. فعلا کتاب برادران کارامازوف رو میخونم. اینقدر تنبلی کردم که الان تازه صفحه ی چهلمم. میشه تو دوروز تمومش کرد به خصثص این که داستانیه. خب از الان میشینم پاش. هرچقدرش که شد تا شب میخونم. هرچند کرختم. حالم خوب بودا یهو اینجوری شد :( هی میخوام درستش کنم. بیخیال. ر
سلام قلبم، سلام.
 
سلام اسماءم.
 
میخوام برای تو بنویسم
میخوام از روزهایی که میگذره بدونِ تو ولی به امیدِ تو، باهات حرف بزنم.
 
 
دلبر!
نباید بدونی. ولی خب من همچنان دارم با عشق تلاش میکنم.
فهمیدم شاید از ظاهرم راضی نیستی. درستش میکنم و دست پر برمیگردم.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
 
امیدوارم بشه همونی که فکر میکنم باید بشه :)
 
اسماء
این روزا فکرم خیلی میپره اینور و اونور. حلالم کن :)
یه روزی با هم به این روزامون میخندیم.
 
و
چطور می‌شه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبه‌اس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!
یه وقتایی بود که می‌گفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همین‌جا نگهش داری. و حالا فقط می‌گم می‌شه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی می‌رسه؟ 
از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اون‌قدر غلیظ و عمیق که بی‌حست می‌کنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار... 
قبل دستور بگم که من میزان شکر و آب و میوه رو برابر میریزم بجز مرباهایی که با میوه های ترش مزه درست میشه که دراونصورت میزان شکر بیشتره.مثلا معیارتون هر چیزی که بود (کاسه، سطل، پارچ ...) با همون میوه و شکر و آب رو به میزان مساوی استفاده کنید.کدوی من سفید بود و گوشت این کدو رو ما استفاده نمیکنیم فقط تخمه ش استفاده میشه.از گوشتش فقط برای مربا استفاده میکنیم.با کدو تنبل نارنجی و زرد هم میتونید درستش کنید هیچ فرقی نمیکنه.
ادامه مطلب
کی گفته "دل شکستن" فقط یه لفظه؟
کی گفته اگه دل بشکنه خون نمیاد؟
__________________________________
+آخر اون دل درد های وحشتناک کار دستم داد. از بس بی جنبه ام من... گرفتار این مکان لعنتی شدم باز. ولی شکر خدا امروز بهترم. گوشی هم تازه به دستم رسید. خواستم دیگه اینجا ننویسم. اما ...
+ من اونقدر قوی ام که از پس همه این چیزا بر بیام دوباره! 
+ من باید باید باید بتونم. 
+ هیچ کس مقصر نیست. مسئول خودمم. خودم هم درستش میکنم.  
+ یه دوست قدیمی رو پیدا کردم. فکر نمیکردم اینقدر خوب
!Hey God
اونجایی؟ 
بیا سوال دارم ازت...
چی شد که تو خلقت جنس مونث انقدر زمینه درد کشی گذاشتی ؟ هوم ؟ چیطو شد که فکر کردی ماهی یه بار تمام جونش درد بکشه اوکیه باهاش ؟ چیطو شد راه تولید مثل رو اینجوری گذاشتی؟ چرا فکر کردی جنس مونث تحمل این فشار و درد وحشتناک رو داره پس بذار همین جوری درستش کنم ؟ خرده پرده ای داشتی باهامون ؟ حالا بذار دیگه نگم برات از pms و چیزای دیگه ! چه طور شد همه اینا رو که گذاشتی ، بعد اومدی تو کتاب مقدست فرمان دادی که "...زنها بگو خودش
به معنای واقعی کلمه الان زندگیم همین وضعیت قمر در عقربو داره ! 
امتحانا ... ساختمون ... کار ... بورس ... ازدواج
بازم خداروشکر که زندگی جریان داره ... سختی ها تموم میشن و یک روزی به همه این روزا میخندم ... 
تقریبا این ترم دارم مشروط میشم :-/ 
درسته کم درس میخونم( اصلا نمیخونم) و حجم و سطح درسا خیلی زیاد شده اما تمرکزمم خیلی کم شده !
قبلا شب امتحانی میخوندم ۱۴ میشدم 
الان دو سه روز مونده به امتحان میخونم و ۱۰ و کمتر میشم -_- 
+ نوشته بود کسیو داری که موقع سختی
یکی بهم گفت میترسم که در آینده نتونی زندگی خودت رو اداره کنی و مامان خوبی بشی. فکر میکرد افکارم، اتاقم، کارهام و هرچیزی که به من مربوط میشه یجورهایی عجیب و غریبن.
من اون لحظه چیزی نگفتم. جواب دندون شکن ندادم. از خودم و زندگیم دفاع نکردم.
ولی تمام ثانیه های بعدش، به این فکر میکردم که میتونم درستش کنم ولی به روش خودم.
+میتونم بهترش کنم. بهم زمان بده.
گوش بدیم
بزرگتر داشتن لازمه این زندگی پرپیچ و خمه...
هر آدمی ، به یه بزرگتر احتیاج داره که تو لحظه‌های حساس و بحرانی، تو اون نقطه باریکی که گاه بین درست و غلط هست کمکش کنه‌‌...
هر جمعی یه بزرگتر میخواهد... خانواده بزرگتر میخواد... گروه، تشکل هر چیز این شکلی بزرگتر میخواد... مدیر نه‌ها... بزرگتر
بزرگتری که بزرگتری کردن بلد باشه... حواسش به همه باشه... بتونه به موقع به داد بقیه برسه... جمع کنه آدم‌ها رو کنار هم... نگه داره رابطه‌ها رو ... کارو جمع کنه...
من کم ندید
روش تهیه حلیم گندم غذای بسیار خوشمزه و مناسب برای ماه رمضان را برای شما داریم که میتوانید در زیر دستور تهیه آن را بخوانید. ماه رمضان هست و بازار پختن حلیم بسیار داغ! زیادند تعداد کسانی که حلیم های بیرون، حتی مشهور ترین شان را قبول ندارند و ترجیح می‌دهند خودشان در منزل درستش کنند. در ا ین مقاله طرز تهیه یک حلیم خوشمزه را به شما آموزش داده ایم
ادامه مطلب
امروز از اون روزای توفانی وحشتناک برای من بود و شاید هنوز هم باشه. توفان اومدو همه چیزو بهم ریخت شاید پنجره شکست و تمام اتاق بهم ریخت. مها میگه کار نداشته باش توفان هست هنوز یا نیست پاشو با همین وضعیت مرتب کن همه چیزو دوباره از نو بچین. فکر کن حال بدت همون توفان و این تویی که بهم ریختی از اول به خودت مسلط شو نذار بدتر از این بشی یا ادامه دار بشه برنامه بچین از نو شروع کن.
گریه کردم. به خاطر چیزایی که میدونم هیچوقت نمیشه و به خاطر تمام چیزهایی که
من فعلا رو ساعت هشت کوک شدم تا ببینم کی میتونم درستش کنم برگردم رو چهار. دیروز بعد این که نوشتم نمیتونم  کلی کار کردم فرانسوی خوندم کتابمو دست گرفتم. امروزم که از هشت نشستم پای کارم. کاش عقب موندگیمو جبران کنمو بهتر بشم. قرار شد با دوستام وسط هفته بریم نمایشگاه رو ببینیمو دیکه تنها نیستم برای دیدنش. خلاصه که همین. فعلا اخبار دیگه ای ندارم. بزن بریم که کلی کار رو سرم ریخته. دلم میخواد تلاشمو بکنم اگه شد که شد اگه نشد بیشتر تلاش میکنمو میگردم تا ا
تابحال به این فکر کردید ک می تونست زندگی مون شکل دیگه ای داشته  باشه 
من متعقد به این هستم که کودکی ریشه اصلی کالبد و شخصیت آدمی هست که در آینده خواهیم بود. 
توی این زمان مهم ترین و اثرگذارترین عامل تربیت و  آموزش هست . در خصوص تربیت که همینقدر اشاره میکنم که مسلما خانواده بیشترین تاثیر رو دارند. اما موضوع بحث آموزش هست 
آموزشی که به طور کامل از ریشه اشتباه بوده و هست .  شاید از نظر تحصیلی آموزش داده شدیم اما از نظر روش زندگی چی 
متاسفانه کسی ه
تست طعم و مزه غذاهای کشور های دیگه هیچ وقت خالی از لطف نیست مخصوصا وقتی از مواد اولیه اش هم خبر داشته باشیم و بدونیم با ذائقه مون جوره. غذایی که در این مطلب میخوام بهتون یاد بدم هم جز همین غذاهای خوشمزه است که مخصوص کشور تایلنده و با مرغ تهیه میشه و یه کباب طعم دار شده با انواع ادویه هاست، امیدوارم درستش کنین و از عطر و طعمش لذت ببرین …

ادامه مطلب
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
یکی نیست بگه که بشر، بگیر بخواب، مگه مجبوری پست می‌ذاری؟!
منم بهش میگم که مغزم اضافه بار داره، باید درستش کنم...
____
دلم یه کیسه بوکس می‌خواد! نه، حسش نیس. دلم اصلا چیزی نمی‌خواد، غلط کرده اصلا چیزی بخواد...
____
بزرگ‌ترین لذت این روزا که از پروژه‌های درسیم آزاد شدم، خوردن آب یخه... در این حد والا و متعالی.
____
شنبه همین هفته برای اولین بار توی چهار سال دانشگاه، به یکی از دخترهای دانشگاه سلام دادم‌. اعتراف می‌کنم که تو عمل انجام شده قرار گرفتم.
____
داستان اول: بده بیاد
داستان از اونجا شروع می شود که خرداد امسال بود که یک روز از خواب بلند شدم و به تمام مشکلاتی که بر سرمان ریخته شده بود فکر می کردم. هر چه بیشتر به آن فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که مشکلات چقدر زیاد و پیچیده و در هم تنیده شده اند.
اما در این میان داستان نکته ای بود که برای من بسیار جای تعجب داشت. من حالم خوب بود و اصلا ناراحت نبودم!
برای خودم خیلی عجیب بود، با حبیب (دوست و شریکم) تماس گرفتم و همین مسئله رو با او در میا
یه فیلم خیلی خوب با بازی "ریچل مک آدامز" که من خیلی دوسش دارم
فیلم حول محوری به نام "عشق" می چرخه.
پسری وکیل که تا به حال دوست دختر نداشته و دنبال عشق حقیقی زندگیش می گرده تا این که به صورت اتفاقی با یه دختر خوب و خوشگل آشنا می شه (که نقشش رو مک‌آدامز بازی می کنه)
فیلم ماهیتی درام و کدمی داره و خب فرا تصور هم عمل می کنه و نکته ای که جالبش کرده اینه که خانواده ی این پسر وکیل این قابلیت رو دارن که در زمان سفر کنن! درسته فقط این قابلیت دارن که برن به گذش
سلام! ببینید کی بالاخره به قولش عمل کرده؟ من!‍♀️ خب. امروز قراره که راجع به بولِت (لام ساکن نیست!) ژورنال صحبت کنیم که این روزها خیلی پر سر و صدا شده. اینکه اولاً چی هست؟ دوماً به چه دردی می‌خوره؟ و نهایتاً اینکه چطوری درستش کنیم. فقط قبل از هر چیزی بگم که تو این مجموعه پست‌ها صرفاً تجربه‌ها و چیزهایی که من یاد گرفتم رو مرور می‌کنیم و شاید در حدی باشه که راه بیافتیم و بعد از این خودمون سرچ کنیم و بیشتر یاد بگیریم. پس فقط به این پست‌ها اکتفا ن
حقیقتش توی 2019 سرم خیلی شلوغ بود و وقت سر خاروندن نبود.
توی 2018 هم همینطور
ولی 2019 من یه مهاجرت مجدد از تقریبا شرق کانادا به غربی ترین قسمتش انجام دادم.
و خیلی هم سفر رفتم.
 
 
و خیلی تجربه خوبی بود.
 
ولی یه چیزی که سعی کردم توی 2019 باهاش مقابله کنم، یعنی توی خودم درستش کردم،
این حس وابستگی به بقیه (روحی و روانی) و منت کشی و اینها بود.
 
یا مثلا همیشه فکر میکردم بدون کمک و راهنمایی اشخاص خاصی غیرممکنه از ام ای تی پذیرش بگیرم. که اتفاق بدون کمک بقیه هم ا
سنبل الطیب (البته املای درستش سنبل التیبه! ولی خب اینطوری هم معروف شده دیگه!!) یا علف گربه (نام علمی: Valeriana officinalis) گیاهی است که بوته ای استوار و چندساله دارد و در اروپا و بخش‌هایی از آسیا می‌روید. دارای ریشه‌ای کوتاه و بوته‌ای با ارتفاع بین ۵۰ تا ۱۵۰ سانتی‌متر می‌باشد.

ادامه مطلب
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
امروز دیر شروع شد. از قضا دوشنبه ها همیشه روز شلوغ و پرکاریه. دیر بیدار شدنم فقط به ضررم تموم میشه. درستش میکنم حالا. الان ساعت ۱۱:۳۵ مین هست. من ساعت ده اینطورا شروع کردم به کار کردن اول تکالیف زبان رو انجام بدم. خیلی طول کشید. ولی دارم راه میفتم. باید کلی از کتابمم پیش ببرم. فردا میرم پای تخته باید حسابیم براش بخونم چون فکر کنم تنها کسیم که تا حالا نرفته. خلاصه که میبینی سخت مشغولم. دوست دارم فردا هم زبان تموم بشه بتونم با خیال راحت کتابمو بخونم
ما نباید دو «نقش» متعارض (نقش‌هایی که کارکردهای همسو ندارن و شبیه نیستن) رو همزمان به عهده بگیریم و نباید هم که چنین انتظاری از کسی داشته باشیم. یه مادر اگه بخواد درست و به غایت مادری کنه، نباید و نمیشه که برای فرزندش «رفیق» باشه. نقش دوم (فرعی) اغلب با حقوق و مسئولیت‌های نقش اول (اصلی) تضاد و تعارض داره و بوی تند و زنندهٔ این تضاد و تعارض‌ها یه جا که فکر میکنی همه چیز چقدر خوب و روبه‌راهه درمیاد و حالتو خیلی میگیره، چون دنیایی که از خیال و ا
گفته بودم که ترس بین احساساتی که میشناسم از همشون کشنده تره . از شنبه قراره برم پانسیون تو خونه نمیتونم درس بخونم خودشون بمونن و خونشون از بس نگران بودم براشون  ولی الان میگم به من چه اصلا ...دوروزه قفسه سینم درد میکنه گوشمم همینطور تو گوگل سرچ کردم به چیزای جالبی نرسیدم حس میکنم انگشتم کج شده و میترسم ، وقتهایی که خونمون تو سکوته رو دوست دارم کاش میتونستم مغزمم ساکت کنم جدیدا متوجه شدم شستن دستام بهم ارامش میده ولی به نظرم بهتره یه جایگزین د
با تو بزرگ شدم و با تو خندیدنِ قهقهه‌وار رو یاد گرفتم. من حتی ریسه رفتن با بی‌مزه‌ترین مزه‌پرونی‌هاتم دوست داشتم. حتی وقتی با لهجه‌ی قشنگ شمالیت می‌گفتی ۱۸ سالته، باور می‌کردم. برادرم به سادگیِ من می‌خندید. می‌گفت داره شوخی می‌کنه. اما باور کن من باور می‌کردم که ۱۸ سالته. اما می‌دونی غمگین‌تر از این که خودم حالا ۱۸ رو رد کردم، چیه؟اینه که سخت باور می‌کنم. خب...مثلا وقتی شبکه خبر می‌گه اوضاع درست می‌شه، باور نمی‌کنم. وقتی فلان مسئول
با تو بزرگ شدم و با تو خندیدنِ قهقهه‌وار رو یاد گرفتم. من حتی ریسه رفتن با بی‌مزه‌ترین مزه‌پرونی‌هاتم دوست داشتم. حتی وقتی با لهجه‌ی قشنگ شمالیت می‌گفتی ۱۸ سالته، باور می‌کردم. برادرم به سادگیِ من می‌خندید. می‌گفت داره شوخی می‌کنه. اما باور کن من باور می‌کردم که ۱۸ سالته. اما می‌دونی غمگین‌تر از این که خودم حالا ۱۸ رو رد کردم، چیه؟اینه که سخت باور می‌کنم. خب...مثلا وقتی شبکه خبر می‌گه اوضاع درست می‌شه، باور نمی‌کنم. وقتی فلان مسئول
یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال
تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر
باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در
پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش
شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از
همزن مایع رو تست کردم و ...
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و
ه
دیروز اینجا طوفان شدید و گردو خاک شد و بعد هم یکم بارون اومد. تو کانال هواشناسی خوندم که ییلاقات طوفان شدیدتر داشتن.من همین جمعه چند تا درخت تازه کاشته بودم فکر کنم با این طوفان مثل دفعه پیش همشون از ریشه در اومدن:|تو سطح شهر هم خیلی از درختای خیلی بزرگ شکسته بودن.حیف:(
 
دیروز اول شیفتم یهو لینک قطع شد.کابل اینا رو چک کردم مشکلی نداشت.همسر هم هنوز نیومده بود که بره کابل های تلفن بیرون ساختمون رو چک کنه. با نت گوشی هم نمی تونیم برای دورکاری وصل ب
علم، سینما، نظم و نثر، موسیقی، رقص، گیم (بازی)اینا دنیاهاییه که برای من جذاب ترن و دوست دارم توشون غلط بخورم.تنظیماتم رو علمه و هیچ شهود و خرافه‌ای تو کتم نمیره. به فیلم و کتاب و موسیقی هرروز ناخنک میزنم و دست به نواختن پنج ساز دارم. رقصِ درست (نه شلنگ تخته ای) رو تجربه کردم و از تماشای شکل آکادمیک و درستش هرجا و در هر سبکی لذت میبرم. اما هیچوقت وارد دنیای گیم نشدم. حتی تو گیم های موبایلی هم دووم نمیارم و بازی ها رو تا بهشون معتاد میشم پاک میکنم!
از اینکه همه چیز از کنترل من خارجه متنفرم یسری چیزهایی هست که نه میشه با کسی درمیون گذاشت نه میشه نوشت هیچ کاری باهاشون نمیشه کرد این ها همون چیزهایی ان که باعث میشن یهو هق هقت اوج بگیره و دستات بلرزه و هی به خودت بگی هیش هیچی نیست خوب میشه درستش میکنیم و بدونی که نمیتونی هیچ کاری بکنی که درست شدنی نیست 
و بدتر از این مشکلات تردید و ایمانیه که تو به خودت از دست دادی تو به خودت ایمان نداری که حتی بتونی تشخیص بدی این مشکلات واقعا مشکلن ؟ یا تو مشک
امروز حمعه است و من طبق عادت همیشگیم برای خانواده ام کیک می پزم. پس از کلی سرچ خواستم که کیکی بپزم که کمی رژیمی باشه.
ولی همونطور که می دانید کیکهای بدون چربی مثل اسفنجی سبک و خوبن ولی کمی خشک هستند. یعنی به خاطر کره نداشتن توی دهان خوب آب نمی شن. بعد کلی جستجو کیکی رو پیدا کردم که مثل کیک اسفنجی سبکه ولی کمی کره هم داره. کیک شیفون
بار اول که درستش کردم اصلا نکته های دستورش را جدی نگرفتم و از قالب معمولی که وسطش خالی نبود استفاده کردم، پف کیکم خوا
معمولا دعای سحر رو جور دیگه ای ترجمه می کنن که معنیش خیلی فرق داره ولی با همین سواد کم عربی که دارم حس می کنم درستش اینه :
خدایا از تو زیباترین زیبایی هایت را می خواهم ، حال آنکه تمام زیبایی های تو زیبا هستند ، پس من تمام زیبایی هایت را می خواهم ...
خدایا از تو وسیع ترینِ رحمت هایت را می خواهم ، حال آنکه تمام رحمت های تو وسیع هستند ، پس من تمام رحمت های تو را می خواهم ...
خدایا ...
و خدایا من چیزی را از تو در خواست می کنم که [می دانم] در همین هنگامه ی درخ
در وبلاگم عمیقا احساس خلا و خطر و ناامنی میکنم نمی توانم اینجوری بپذیرمش..چیزی کم دارد و یا زیاد دارد! میدانم چه کم یا زیاد دارد اما نمی دانم باید چگونه قلب مشکل را هدف بگیرم..این وبلاگ من نیست!دیگر احساس تعلق به ان ندارم! مدتی میشود دیگر در بیان راحت نیستم(درست از همان موقعی که ان کلاغ های مسخره پایشان به وبم باز شد!همان عکس ابی را میگویم هیچ وقت با رنگ ابی ابم در یک جوب نرفته ..هیچ وقت!) ..وبلاگ من باید بی روح باشد ..دیگر محیطش سرد و خسته کننده و
یک) موبایل من هم در سونامی شکستن ِ تاچ و ال سی دی ها ، تاچ و ال سی دی اش شکست . همین چند هفته پیش . در دلار 13000 تومن . نوکیای قدیمی شرکت را گرفته بودم توی دستم تا درستش کنم . با عباس ست شده بودیم . عباس هیچ وقت از دنیای گوشی های هوشمند استقبال نکرده . تنها استفاده ای که از آن ها می برد چک کردن سایت ورزش سه ، ایران کنسرت و جدیدا گاهی دیجی کالا و دیوار است . البته بازی ساکر استارز را هم خیلی دوست دارد . من هم مار بازی گوشی نوکیا و رادیو اش را دوست داشتم . شب
در زندگی ما پره از دوراهی ها و تو در توی مصائب پر مکافات!     که عواقبی هم به همراه داره و این اصلا رضایت بخش نیست، یه چیزی که خودش بده و در باطن چیزی جز همون تصویر درهم بر هم ظاهرش نمیتونه باشه!  پس هر تصمیمی که بگیره عواقبش حتما به خودش برمیگرده.     ظاهر و باطن بعضی از تصمیمات خیلی نزدیک به همه اما چیزی که ازآب در میاد اینه که :  ای دل غافل من که نمیخواستم اینطوری بشه و فلان قصدو داشتم"      من نادون بهش نگاه میکنم و میگم تو همینو میخواستی و انج
در زندگی ما پره از دوراهی ها و تو در توی مصائب پر مکافات!     که عواقبی هم به همراه داره و این اصلا رضایت بخش نیست، یه چیزی که خودش بده و در باطن چیزی جز همون تصویر درهم بر هم ظاهرش نمیتونه باشه!  پس هر تصمیمی که بگیره عواقبش حتما به خودش برمیگرده.     ظاهر و باطن بعضی از تصمیمات خیلی نزدیک به همه اما چیزی که ازآب در میاد اینه که :  ای دل غافل من که نمیخواستم اینطوری بشه و فلان قصدو داشتم"      من نادون بهش نگاه میکنم و میگم تو همینو میخواستی و انج
یا رئوف
قد کشیدم و سن زیاد کردماما هنوز، یه وقتایی که یکم به خودم و حال و روز و کارام نگاه میکنم؛ میشم اون بچه ی کوچیکی که میدونه حسابی کارا رو خراب کرده، ترسیده، ته دلش خالی شده، غصه ش شده از کوچیکی و نفهمی هاش ، سردرگمه ، نمیدونه چیکار کنه و از خجالت گوله شده زیر یه میزی یه گوشه ی خلوت خونه یا توی طبقه ی کوچیک کمد، بین یه عالمه لباس.تو اما تنها کسی هستی که میتونه نجاتش بده، آروم در کمد رو باز کنه، دستش رو بگیره و بیاردش بیرون و آروم بشوندش روی پ
چرا این همه سال توی دانشگاه درس خوندم متوجه نشدم که استاد هم می تونه در حق آدم خیانت کنه! چرا نفهمیدم میتونه چنان آدم رو به زمین گرم بزنه و بعدش بگه: وا عجب آدمی هستین شما، چرا چسبیدین به زمین گرم!!!


پ.ن: موقت

+ در مقابل افکار منفی ای که در برابرتون هست، مقاومت کنید. دکتر گفت دندونت باید کشیده بشه، بگو بری بالا بری پایین نمی زارم، باید همینطوری درستش کنی. استادت گفت برو دیگه از دست من کاری بر نمیاد. برو دیگه فرصتی نداری. مقاومت کنید. بگید نه هم کا
کلیک کنید
3
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
در باز شد و دختر پیش رویش آماده ی نواختن مشتی دیگری....
دختردستی به چتری های لختش که به مدد رنگ مو، بور شده بود کشید
و آن را از روی چشمهایش کنار زدو پشت چشمی نازک کرد و با لحنی
طلب کارانه گفت:
-ترو خدا این زنگتون رو درست کنید به ربع ساعت ،دارم زنگ می زنم و
تازه یادم اومد که زنگتون خرابه...!
سپس بی توجه به پریناز قری به گردنش دادو بدون تعارف داخل حیاط
شد.
درحالی که به هیکل درشت مژگان با آن ماتنوی آبی تنگ تُرشش، نگاه
چ
اقا دیگه این حسینی شورشو در اورده . اه ! دو تا گل مزخرف روی اشتباه های مرخرف تر یعنی سر گل دومی که خوردیم اینجوری بود که سارا دو سال از تهران بهتر واکنش نشون میداد :/ 
اقا اما این رسمش نبود باید مطهرى هتریک میکرد :( 
نباید اون شوت فوق العاده ی قائدی رو بیرانوند مزخرف میگرفت :..(  اون سوپر نیمار حقش بود همچین گلی رو تو پرونده ی بازی هاش داشته باشه 
چرا فرهاد قائدی رو کشید بیرون ! چرا رفت تو فاز دفاعی اصن  
اما عجب بازی ای کرد باقری ها  :))))
و خب شما رو
راه آسون تر:
اصلا اون متد اضافه شده و اون implement تو خط اولو نمی نویسی
میری رو this جلو چشم OnClickListener وای میسی alt+enter می زنی 
بهت میگه توی main activity این implemenet ... کنم؟ میگی آره خودش همه اونا رو میسازه
 
اگه چنتا دکمه می خواستی برا هر کدوم یه OnClickListener میذاری(این غیربهینه است ولی حالا!)
اون جا به جای this می نویسی new On خودش میاره new OnClick Listener
 
برای این که کلی مموری نگیرن میای تو همون یه دونه متد onclicklistener می نویسی برای هر دکمه اگه اونی که کلیک شده همینه بیا کار این
خوابم گرفته بود رفتم حموم. دیروز بهم گفته بود سر دوش حمومو درارم بهش بدم درستش کنه. بعد داد وصل کنم. بعد حموم ازم پرسید درست شده بود سر دوش من نمیفهمیدم چی میگه گفتم چی؟؟ گفت سر دوش درست شده بود رفتم حموم من باز نشنیدم گفتم نمیفهمم. دیگه نگفت به مها گفتم چی گفت گفت میگه دوش درست شده بود. گفتم اره بد نبود. ولی دیگه هیچی نگفت. کلا همینجوری وقتی نمیفهمم چی میگه دیگه نمیگه :((( این موضوع ناراحتم میکنه. تقصیر من چیه؟ از حموم اومده بودم اتیو اوتیو نذاشته
بالاخره تونستیم با همکاری هم این آتش اختلافی که شعله ور شده بود رو خاموش کنیم اما بنظر من از بین نرفته و فقط زیر خاکستره
مطمئنم اون فکر میکنه که خیلی تلاش کرده و خیلی کوتاه اومده...
گرچه واقعا هم خیلی اذیت شده و حق داره،
فکر میکنم حس بدم همش بخاطر اعتماد به نفس نداشتمه. همش فکر میکنم یعنی الان از من دلخوره؟ الان ناراحته؟ الان عصبانیه؟ هنوز منو دوست داره؟ چقدر دوست داره؟ و هزارتا سوال مسخره ی دیگه
هنوز بشدت سرد برخورد میکنیم و این اذیتم میکنه. ح
بعد از آن که جواب مثبت رو به مادرم دادم ، کمی به فکر فرو رفتم ، اینکه آیا این سفر قسمتم می شود یا نه؟ آقا دعوتم کرده یا نه؟ مرخصی ام چه می شود؟ نکند موافقت نشود ، انگار خودش به سراغم آمده بود و برایم سنگ اندازی میکرد ، انتظار دیگری از او نیست ، کارش همین است شیطان را میگویم!
ادامه مطلب
اومدم خونه رفتم رو ترازو و گرخیدم
از بعده تعطیلات تا الان حدود چهار کیلو کم کردم
و منه هشتاد کیلویی دوران کنکور الان شصت و پنج کیلوئه
یه نگاه به مچ دستم میکنم و یهو از لاغریش تعجب میکنم
امتحان میکنم می بینم دور مچم رو کامل با انگشتام میتونم بگیرم
درحالی که قبلا نمی شد :/
فک کنم تا آخر درسم چهل کیلو شم :/
چند روزه که بی سحری روزه میگیرم
افطارم چیز خاصی نمی خورم
فشار امتحانام بود که با شکم گشنه باید خر می زدم
امروزم که عملی سر و گردن رو دادیم و خلاص
هی می گفتم، همه آدمهای شهر زیبایند و انگار من وصله ای ناجور برای این جمع هستم. 
هی می گفتم من کافرم، قرآن این چنین می گوید. بازش کردم همین را گفت.
مادروپدر صدایم کردند. ساعتی نشستیم و صحبت کردیم. متوجه شدم دیدم به دنیا پشت طلق سیاه تفکرم، تاریک شده بود.
 
عزیزم چه بد است وقتی همه آشنایان فکر می کنند که نگاه مثبتی به زندگی دارم، که حتی خودم را نیز با این خیال فریب داده ام. ولی در چنین موقعیت هایی می بینم که چه نگاه خودتخریبگری دارم. چه قدر خود ر
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_چهل_و_هفتم
.
اصلا تا حالا این چیزا رو ندیده بودم 
تاحالا بغل کردن بابا رو درک نکرده بودم 
یه لحظه خیلی خیلی دلم خواست دختر این خونواده می بودم واین چیزها رو درک می کردمحتی اگه فقیر می بودم
سلام کردم و برگشتم سمت آشپزخونه مامان یه ظرف غذا داد واسه مامان فخری ببرم چون گفته بودند نمیان بالا
وقتی برگشتم و در رو باز کردم محمد داشت با بابا علی حرف می زد اما متوجه من نبودند
- بابا چی شد رفتی محل کار پدرش
بابا با تاسف سری تکون داد
-
یه سوال داشتم مخصوصا از آقایون، اگه یه وقت همسرشون یه حرفی بزنه که قلب شون بشکنه و بعد سعی کنه جبران کنه و معذرت خواهی هم بکنه اون رو واقعا از ته قلب می بخشن یا این حرف تا ابد یادشون می مونه و یا شایدم یه روز تلافی می کنن.
خب سر یه موضوع بی خودی از دستش ناراحت شدم و اون رو از خودم روندم و یه حرفی زدم که دیدم واقعا بهش برخورد و گذاشت رفت، "دیگه نمی خوامت"، فکر کنم دقیقا همین رو گفتم ولی اون صحنه انقدر قلبم تند میزد و ناراحت بودم درست یادم نیست بعد یه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها