نتایج جستجو برای عبارت :

خانوم دوتا نیم ساعت غرغر

تو راهروی خانه‌ی همان عضو هیات مدیره بودم که یکی اومد گفت: تو این خانوم رو زدی!
بیا بیرون ببینم.
رفتم بیرون دیدم اون دوتا خانوم، جار و جنجال راه انداختند که آره، این آقا ما رو زده!
یکی دوتا از همسایه‌ها اومدن جلو و به من گفتن: تو این خانوم رو زدی؟!
من داشتم تعریف می‌کردم که یکی از اون خانوم‌ها حمله کرد و دوباره من رو زد.
به خاطر این حرکت وحشیانه‌، اینجا همه به اون خانومه مشکوک شدن.
من چند بار برای افراد مختلف اصل ماجرا رو تعریف کردم.
در همین حین
یک خانوم با کلاس صد کیلو ارایش نداره ولی همیشه سعی داره ابروها و صورتش اصلاح شده و مرتب باشه
خانوم با کلاس مرتب و تمیز  لباس می پوشه و بند مد روزهای عجیب و غریب نیست!
خانوم با کلاس لبخند به لب داره و خوش برخورده ولی جلف و دلقک نه!
خانوم با کلاس اهل مطالعه هست و عضو کتابخانه
خانوم با کلاس تا لنگ ظهر نمی خوابه
خانوم با کلاس یادگیری هنرها رو عار نمی دونه 
خانوم با کلاس کم حرف و گزیده گویی هست
خانم با کلاس اهل مجادله و جر و بحث نیست
خانم با کلاس اهل غ
بسم الله الرحمن الرحیم
 
سلام و عیدقشنگتون مبارک
 
ماجرا از اینجا شروع شد که که توی یک کلاس بی ربط به همسرداری، استاد ما داشت میگفت در ادتباط باید موقعیت سنج باشید، زمینه فراهم کنید... این خیلی مهمه در نتیجه بخشی.  همون جا من دستمو بالا کردم و گفتم من یه مثال خوب واسه حرف شما دارم. میشه یه چیزی تعریف کنم؟ 
و برای کلاس گفتم یکبار که اقوام همسر اومده بودن تهران، بعد که رفتن من به همسرم گفتم من دوتا نیم ساعت میخوام غر بزنم. نیم ساعت درباره رفتار خ
یکی از دانش آموزهام امروز گفت خانوم امشب شب علی اصغره. ببینید شیر نذری میدن. گفتم اعتقاد داری؟گفت دنیای بی حسین به چه درد میخوره خانوم...
به قیافه ش نمیخورد. گفت خانوم هیئت نمیرید؟ گفتم نه. رفتم تو فکر. گفتم به چی فکر میکنی؟ گفت به قیافه تون نمیخوره خانوم.
دیشب کلی غرغر نوشتم 
خیلی! اینقدر که تهش میخواستم گریه کنم! از چی؟ شلوغی! 
اعصابم خرد شده بود 
تنها راهکارم این بود در برخورد با ارباب رجوعهام واسه دل خودم بگوبخند بازی در بیارم :| که بتونم سرشون غر بزنم! که چی کار می کنین شماها با خودتون؟ چی خوردی مریض شدی؟ و...
ولی تهش نمدونم کجا بود بالاسر یکی بودم
گفتم خدایا شکرت که سالمم، که هستم 
که بالاخره میام بالاسر اینها 




خدایا این قلیل از ما به کرمت بپذیر 
تمام راه برگشت ب این فکر میکردم ک تنهایی چقدر غصه بزرگیست!
تعریف میکرد ک بچه ها را عروس و داماد کرده و هرکدامشان حالا ۴۰,۵۰ سال سنشان است,خودش مانده توی خانه ای ک حتی بزور هم نمیتوان اسم خانه رویش گذاشت.پیرزن ۷۲ساله ای ک لابلای بازیافت ها توی یک اتاقک تاریک و حیاطی کوچک زندگی میکند,تمام دلخوشی اش دوتا مرغ است.
وقتی پرسیدم مادرجان خب چرا نمیری پیش نوه ت زندگی کنی؟پاسخش یک گزاره دو کلمه ای بود:عادت کردم!
عادت عجیبیست,عادت ب زندگی بین بازیافتی ها
حالا درسته نصفه شبه و فردام امتحان دینی دارم کله سحر و نخابیدم
آما
غرغر که دارم.. 
پس
۱.نه شما بگو..  دونستن تمدن های جدید و مسولیت های ما و اینا چه صیغه ایه؟؟ نه اقا شما بگوووووووووو حوزه های علم و عدل و قسط و. . رو من فردا یادم بره خودم و بزنم نگید چرااااااهاااا.. بعد میگن چرا بین درسا فرق میزاری اخه قربون شکل ماهت بشم... یه درسه دینیه... لامصب به فارسی و جامعه شناسی نزدیکتر تا دینی.. 
از اتاق فرمان اشاره میکنن بخاب.. ولی من غرای بعدی و فردا مینویسم
از بس گفتن "خانوم"، "خانوم اجازه"، "خانوم"، "خانوم اجازه" و از بس حرفمو قطع کردن و رشته‌ی کلام از دستم در رفته، تو خونه هم که هستم و دارم فکر می‌کنم، تو فضای ذهنم، مدام یکی جفت‌پا میاد وسط افکارم و میگه "خانووووووووم! میشه من برم دستشویی؟؟؟؟"
امروز توی ایستگام منتظر بودیم مترو بیاد...یهو یه علی آقایی اومد سمت قسمت خانوما...یه خانومی میشناختش و گفت با لیلا خانوم کار داری؟ اونم گفت اره.
خانومه داد زد لیلا خانوم. علی آقا هم که شرمش میومد بره پیش لیلا خانوم وسط اون همه ادم...همون اول جایگاه بانوان منتظر موند....
لیلا خانوم تسبیح به دست داد زد" خوب اومده برو خیالت راحت..." والله منم اگ میدیدم کسی با این همه امید اومده سمت جایگاه بانوان چیزی جز "خوب اومده" بهش نمیگفتم......
 
#ذوقش رو باید میدیدین
سی و دوتا پسر ده یازده ساله در یک کلاس جمع شدند. اوایل جمع و جور کردنشان را بلد نبودم. حالا قلقشان دستم آمده. حالا یاد گرفتم چطور موقع درس توجهشان را جلب کنم. چطور آرامشان کنم. چطور سرگرمشان کنم. چطور خوشحالشان کنم. ولی خب... گاهی هم به هیچ صراطی مستقیم نیستند. امروز از آن روزها بود. انگار انرژی مضاعفی از ناکجا به جانشان تزریق شده بود. حرف می‌زدند، دعوا می‌کردند و با مشت و لگد به جان هم می‌افتادند و شکایت‌ها و زخم‌ها و کبودی‌هایش را پیش من می‌
سلااااااااااااااااااااااام
امروز 2 ساله که یه فرشته ی اسمونی اومده تو بیان و اسمش صدرا ـه 
بله برابچ امروز وبمون 2 ساله شده
تو این دو سال داداشای  خوبی پیدا کردم
،رهام جان،سعید جان،مهدی جان،اون یکی مهدی جان،علی جان،اون یکی علی جان،داش ماهان گل،داش،عرفان جان،اون یکی عرفان جان،اون یکی عرفان جان(داش عرفان)صالح جان،صادق جان،ابولفضل جان،اقا اشکان،اقای اشنا،دایی مشتی،اقا مهیار،اقا محسن،اقا رحمت،اقا محمد،دایی مشتی و کسایی که اسمشون یادم رف
1. یه روز تو زندگیم گوشی بردم مدرسه تحویل دادم. کلید کمد گوشیا گم شد و تا الان مث اسکلا وایساده بودیمو قرانو ختم کردیم یه کلید به گوشیا بخوره :| آخرشم پیدا شد و کلی دست و جیغ و هورا و گیلیلیلی کردم براشون :)
2. هرچیز خنده داری که اتفاق میفته بچه ها برمیگردن و به من و ری ری نگاه میکنن. حس میکنم ما دوتا اراذل کلاسیم :| نه؟ :|
3. امروز با ری ری چهارتا غذا خوردیم :| 
4. رفتم به خانوم بوفه ایه میگم خانوم یه چیز میخوام بگم شوکه نشیدا. من امروز هیچی نیاوردم با خود
یکی بود یکی نبود ،  قصه کلاغ مهربان از این قراره که یه روز خانوم کلاغه از لونه اش اومد بیرون تا برای بچه هاش غذا پیدا کنه.همینجوری که داشت پرواز میکرد یه کرمو دید که روی علفا راه میرفت.خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغاش پیدا کرده. رفتو کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد.کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: “خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی از بین میره ”سنجابه هم که داشت از اون
یکی از مهم‌ترین معضلات ما در این قرنطینه تحمل 24 ساعته‌ی برادرهام بوده. دوتا پسر بچه‌ی 10 و 12 ساله درست توی سنی که اوج کنجکاوی، شادی و تلاش برای کشف اطرافشونن و بدتر از همه نه من و نه پدر و مادرم حوصله و توان همراهی و حتی تحمل این حجم از انرژی اونا رو نداریم.
الان هم که دارم این پست رو می‌نویسم ساعت نزدیک به 3 صبحه ولی اون دوتا تازه بعد از یک دعوای مفصل با هم آشتی کردن و دارن تبادل اطلاعات می‌کنن و دارم تلاش می‌کنم بهشون فضا بدم، سعی کنم همراهی
ولی حاظر بودم شهر توی کثافط غرق شه و نت ها رو قطع کنن و تنها راه ارتباطیمون دود باشه اما فردا نرم مدرسه تا ۸ فاکینگ ساعت با خانوم آ بگذرونم
کاراهام تا صبح طول می کشه و و توی این شبای بی خوابی تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که عجیب خراب کردم با این انتخاب رشتم و مدرسه انتخاب کردنم.
به هر حال شعار من اینه که فردا آزادیم،یعنی اگه خانوم آ نکشتمون بعدش دیگه آزادیم:||
واقعا این بود زندگی؟:')
بسم رب العلی الاعلی
تا کنون فقط ۴ نفر مراجعه کردند گرچه اونها هم به زور بوده
عزیزان پست قبل که هنوز تشریف نیاوردید
تا آخر امروز  فقط فرصت هستا:))
باز بعد نیاین اعتراض کنین
عجبا!!!
چقد ناز میکنین !!!
همین درسته من دنبالتون راه بیفتم ؟؟؟خداوکیلی مثل شما ندیدم تو عمرم :)))
خانوم ام شهر آشوب
آقای عین الف
آقای آبی آسمانی
خانوم نادم
خانوم زینب
یه توکه پا بیاین بگین ایرانسل یا همراه اول لطفا خصوصی هم باشه پیامتون
ای بابا رگ سیدی آدم رو میزنن بالا
امشب بعد مدت ها با عموی خانوم.م هم صحبت شدیم.
گفته بودم که یک فامیل مشترک با هاشون داریم.
اون فامیله رفته بود کربلا و ولیمه داده بود امشب.
به محض این که اومد داخل و نشست و من رو دید، برگشت از داداشم پرسید که محمدرضا چی شد؟ سربازیش تموم شد؟
داداشم گفت آره، بعدشم سریع رفت سرکار.
عموی خانوم.م یک آهی کشید.
چند دقیقه بعد من رفتم دوباره باهاش هم صحبت شدم. اصلا انگار نه انگار که خانوم.م  هم وجود داشته.
من به قسمت اعتقاد دارم، شما چی؟!
کلیک کنید
6
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-خب اکثرا اره.... خیلی هاشون میترسن که نوه هاشون مثل نگار
بشه...!اون عده ایی هم که میگن ما مشکلی نداریم سرشون به تنشون
نمی ارزه.....
-میگم پریناز بیابرو زن این پسر عموت شو اگه از لاغری،بد قواره ایش
صرف نظر کنیم ای همچین هم بد نیستا.....مگه نمیگی کارواش داره و
پولداره....! بابا یه حالی بهش بده دیگه...!
پریناز با حرص کتابش را به سمی اوپرتاب کرد .
-منحرف بی ادب .....
اخ ..اخ یادم نبود تو پنج « : مژگان به سختی خنده اش را فرودادوگف
چند سال پیش همسایه‌ای داشتیم به اسم "جواهر" اما "ایران خانوم" صداش میزدن. آرایشگر فرح بود. بعضی وقت‌ها برام خاطراتش رو تعریف می‌کرد. شبیه بقیه پیرزن‌ها نبود. می‌تونستی بفهمی توی جوانی با کی نشست و برخاست داشته و چقدر برو بیا. از لباس‌هایی که انتخاب می‌کرد خوشم می‌اومد. انگار که یه پشت پا زده بود به رسم دنیا. فارغ بود از هیاهو. بچه‌هاش مثل خودش نبودن. می‌تونستی تفاوت نسل‌ها و تربیت رو حس کنی. یه روز حالش بد شد. بیمارستان خوبی نرسوندنش. در نه
به جِد می‌تونم بگم یکی از بهترین فیلم‌هایی هست که تا الان دیدم. دو ساعت نیست که از دیدنش می‌گذره و هنوز سکانس‌هاش توو ذهنم مرور می‌شه. لحظه به لحظه با فیلم همراه بودم و حدس‌هام برای ادامه فیلم اشتباه از آب درمیومد! با خودم می‌گم کاش می‌شد توو این دوره زمونه که همه‌چی داره تغییر می‌کنه و مثل سابق نیست، قوانین جشنواره فجر هم تغییر می‌کرد و دوتا سیمرغ بهترین فیلم داشتیم، اون موقع این فیلم هم به حقش می‌رسید. و دوتا سیمرغ بهترین بازیگر نقش
دیشب به مامانم گفتم اگه چیزی پرسید حتما بگه خانوم مشاور گفته باید برم ولی خب تا امروز صبح چیزی نگفت ولی صبح دوباره شروع کرد به داد زدن و فحش دادن که چرا اونموقع که تاریک شده بود بیرون بوده؟ (منو میگفت.)خب آخه مگه تقصیرِ منه؟! ساعت پنج قرار بود اونجا باشم و یک ساعت کارم طول کشید. بعدشم مجبور شدم پیاده برگردم چون اصلا هیچ ماشینی نبود که بخوام سوار بشم ولی گفتم با تاکسی برگشتم که بیشتر عصبانی نشه. از شدت سرمای دیروز و زمانای طولانی پیاده روی ها
پنجشنبه که با مادرم رفتیم بازار خرید وقت برگشت داداش اولی و خانومش و خانوم ابریشمی رو هم دیدیم چون قرار بود ش بیان خونه ی ما من از داداش خواهش کردم اجازه بده خانوم ابریشمی با ما بیاد وقت برگشت وقتی سوار تاکسی شدیم داشتیم در مورد سریال بوی باران با هم حرف میزدیم که چطور فرشته زندست یا کی کشتتش؟ و این حرفا که راننده کاملا برگشت سمت ما گفت فیلم میگین یا واقعا؟! گفتیم بوی بارانو میگیم که ایشونم در بحث و بررسی سریال با ما همراه شدن متاسفانه
بعد دوب
در صورتی که خانومی بدون دلیل قانونی منزل همسرش را ترک کنه مرد میتونه با رفتن به دادگاه خانواده و تقدیم دادخواست الزام به تمکین خانوم را مجبور به تمکین کنه.(تمکین اعم از عام و خاص هست) ..تمکین عام یعنی حضور خانوم در منزل شوهر و حسن معاشرت می باشد. در صورتی که مرد دادخواست تمکین نمیده باید منزل با وسایل در شان خانوم به دادگاه معرفی کنه مددکار دادگاه به منزل میره و از منزل معرفی شده بازدید به عمل میاره در صورتی که این منزل مورد قبول دادگاه قرار بگ
چشمهای تو دوتا کوره ی مذاب اند
 
و من ، هربار، تویشان گیر می افتم
 
و غرق میشوم...
 
مثل وقتی که
 
وسط یک شیطنت کودکانه
 
ناگهان مادرم مچم را گرفته باشد،
 
روبروی چشمان تو هم زبانم قفل میشود...
 
بعد یکهو زمان می ایستد
 
مثل این که دکمه ی ساعت برنارد را فشار داده باشم...
 
و من سالها و قرن ها به تو خیره میمانم
 
بدون این که تو زمان را حس کنی و چشمهایت خسته شوند...
 
بعد از چند قرنی که به چشمهایت خیره ماندم دوباره برمیگردم به این دنیا و این بار
 
نه میدانم
وقتی رسیدم خونه گوشیم زنگ خورد: 
خانوم سروری ببخشید دیروقت هست. شماره شما رو از بابام گرفتم.
اتفاقی افتاده تماس گرفتی؟
یه پرشیای سفید تصادف کرده بود، داشت میسوخت. ما نگران شدیم ... خانوم خدا رو شکر...خدا رو شکر سالمید. 
گفت خداحافظ و بی اینکه منتظر بمونه من جواب بدم قطع کرد.
این دو روز نذری داشتیم انقدر راه رفتم و کار کردم که الان جنازه ام بشدت خسته ام و ناتوان شدم مثل آدمی که مدام دارن هلش میدن بهش مسیر میدن و تو مجبوری اطاعت کنی در حالی که گاهی حس میکنم حس نفس کشیدن ندارم و درس چیز بدی نیست خیلیم خوبه ولی هفده سال مدام درس خوندن حالت رو میگیره خوش حالم و شاکرم که به آرزوم رسیدم ولی خسته ام دلم آرامش میخواد نه این طور زندگی کردن رو اینطور دویدن رو بعضی وقتا بهش فکر میکنم حالم بد میشه بعضی وقتا هم میگم سخت نگیر میگذ
چه روزگاری شده! زندگیمون شده شبیه زندگی هر روزه‌ی خانوم فلاح. جلد خوراکی‌هارو با شوینده میشوریم و هر روز کل خونه رو با فرمول یک به پنج ضدعفونی می‌کنیم. خانوم فلاح از وقتی یادم میاد همینجوری بود. روی ظرف‌ها آب وایتکس می‌ریخت و همه خریدها رو ضدعفونی می‌کرد. حالا هم زندگی عادیش رو پیش می‌بره. من اما دستام مدام میسوزه. هرچی کرم هم میزنم فایده‌ای نداره. فکر این که با خیال راحت به صندلی و ظرف سس و فلفل و امثالش توی فست فودی‌ها و رستوران‌ها و در
الان 23 ساعت و نیم مونده به آخرین امتحانهام!
چرا امتحان (ها) ؟
چون مدیر گروهمون حین انتخاب واحد درسی رو واسه ما ارائه داده بود که پیش نیازش رو نگذرونده بودیم!! و اون درس 4 واحدی حذف شد
بعد با پیگیری و اعتراضهامون 4 واحد دیگه واسمون ارائه دادن که البته تاریخ امتحانش رو همینطوری گذاشته بودن 6 بهمن ساعت 10 صبح.خب ما دیدیم که 6 بهمن ساعت 8 صبح یه امتحان 3 واحدی دیگه داریم و اتفاقا هر دو درس امتحانهای تشریحی و سخت و مکانیسمهای پیچیده دارن :| 
بهمون گفتن بع
اولین روز پاییز ۹۸ چه جوری آغاز شد؟ دیشب تا دیروقت بیدار بودیم با میم و خونه رو یکمی سروسامان دادم.تا صبح چندبار بیدار شدم و دوباره خوابیدم(فوبیای  خواب موندن).ساعت پنج و نیم بیدار شدیم و صبحانه رو حاضر کردم و میم رفت.دختر خانوم ساعت ۶ بیدار شد و دست و صورتش رو شست و موهاش رو شونه کرد.لباس ها و کیفش رو حاضر کردم و براش لقمه و خوراکی و میوه گذاشتم.یه صبحانه مختصری خورد و همزمان که برنامه کودک میدید حاضر شد.توصیه های مادرانه رو انجام دادم و به قرب
بعضی لحظه ها در زندگی خیلی ناامیدکننده ست
اونقدر که دلت میخواد بزنی زیر هرچی مسئولیت و وظیفس
بجاش بری کوه، دشت، یه سیاره دیگه یا زیر پتو
حتی تمام دنیا رو پاز کنی و بشینی فیلم ببینی
بعضی لحظه های ناامید کننده کش میان
و من تا ۲۴ ساعت آینده محکومم به موندن در این لحظه کشدار
آخ که تنها فرار غیرممکن، فرار از زمانه
اینجور وقتا دلم میخواست این ۲۴ ساعتو موقتا میمردم
محض دلخوشیم: گاهی بی قواره نوشتن به تخلیه عاطفی می ارزه.
دیروز در حالیکه بعد از خوردن 3 تا قرص سرماخوردگی (که مکانیزمشون خواب آور بودنشونه نه درمان سرماخوردگی) از مدرسه 6 اینا رسیدم خونه و 6 غروب خوابیدم تا 6 صبح :))))))))) و هنوزم خوابم میاد :)))))))))))) من مطمئنم بابام بهم قرص اشتباه داده :|
و با اون چشمایی که بعد از 12 ساعت خواب قطعا شبیه چشم موش کور بودن رفتم برا کارت ملیم بالاخره عکس گرفتم :)))))) و حقیقتا تمام تلاشمو کردم و به انواع و اقسام لوازم آرایشی بهداشتی متوسل شدم ولی حدسم اینه که شبیه شیر دریایی در هنگا
دانلود آهنگ لری غمگین به نام دوتا چشمت دوتا کاسی عسل بی از سایت موزیک ایرانی
Ahang Dota Cheshmet Do Ta Kase Asali
دانلود اهنگ دوتا چشمت دوتا کاسی عسل بی - موزیک ایرانی
دوتا چشمت دوتا کاسی عسل بی
کمون برگلت ضرب المثل بی ، کمون برگلت ضرب المثل بی ..
به گردن تو مونده زنجیر یادگاری
درش بیارمه دلسوزی نداری ، درش بیارمه دلسوزی نداری..
نیتنم بنگت کنم نه خوت ایایی
بی وفایی پی تنه وی مو نیایی ، بی وفایی پی تنه وی مو نیایی
لینک دانلود آهنگ
اون روز به خانوم الف گفتم که جمعه ولنتاینه.
یه آهی کشید و گفت: "هعیی، یکی هم نیست یه شاخه خرس برای ما بخره..."
کلی خندیدم. گفتم: "یه شاخه خرس دیگه چه صیغه‌ایه؟"
خودشم خندید: "بابا می‌خواستم بگم یه شاخه گل، دیدم خرس باحال‌تره، این‌جوری شد!"
دوشنبه یکی از بچه‌ها گفت: "برنامه‌ت برای ولنتاین چیه سولویگ؟" گفتم: "یه مجلس عزا داریم به یاری خدا، از ساعت چهار تا شیش. درمورد مکانش بعدا تصمیم می‌گیریم." (شوخی کردم. معلومه دیگه؟) 
قبل از خداحافظی به خانوم الف
تو هر ترم تو کلاسای مختلف حداقل سه تا خانوم حامله داریمو این نشون میده هنوز نه خدا از بشر قطع امید کرده نه بشر از خدا :دی
یکی از این خانوما که اواخر بارداریشونم هست دیروز تو جلسه امتحان حالش خوب نبود
با مراقب هماهنگ شده بود بره دسشویی (بیشتر از نیم ساعت مونده به پایان امتحان)
ولی برگشتش تا زمان پایان امتحان طول کشیده بود
من به دوستش گفتم برگه ها رو می گیرم و تو اتاق هستم اگر خواست و تونست بشینه بیاد اتاق برگه شو میدم و نیم ساعت زمان میدم بنویسه
اینم از این دیشب کم کم داشت خوابم میبرد که با صدای جر و بحث و بشکن بشکن همسایه خواب از سرم پرید(خدا لعنتتون کنه) شب کلا سه ساعت خوابیدم... بر خلاف کابوس هام خیلی زود رسیدیم،حوزه خوب بود و خداروشکر که تو راهرو نیوفتاده بودم. با دو تا از بچه های گزینه دو و همچنین با دوتا از همکلاسی های خودم تو یه کلاس بودم. اما کنکورم! هنوز هیچ حسی نسبت بهش ندارم نه میتونم بگم خوب بود و نه میتونم بگم بد...باید منتظر نتیجه موند.
سر جلسه کیک و ساندیس هم ندادن که ما یه عم
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچه‌ها، حالا هر کس باید آخرین صحنه‌ای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچه‌های خوب. نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشی‌ها شد، بعضی از بچه‌ها خانواده‌شان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و... تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچه‌ها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانو
یک هفتس که من منتظرم کتابام برسه و اداره پست رو بیچاره کردم به حدی که تا زنگ میزنم میگم خانوم فلانی ام میگه دخترم یکم صبر داشته باش میاد بالاخره دیگه شما جوونا چرا اینقدر هولین :| 
امروز درحال پیگیری سفارش بودم که گفت خانوم فلانی پسرتونم نیم ساعت پیش زنگ زده بودن من خدمتشون عرض کردم متاسفانه بسته شما با یکم تاخیر فرستاده شده 
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اخه اینا کتابای کنکورشه بقیه ی منابع رو زده فقط لنگ این چهارتاست میترسم عقب بی افته پسر
الی بانو تا لنگ ظهر خوابید...
با چشمای نیمه باز گوشیش رو نگاه کرد و باز خوابید...
الی خانوم قورمه سبزی رو بار گذاشت و تمام در  و پنجره ها رو باز کرد تا بوی قورمه سبزی کسی رو اذیت نکنه....
گل گاوزبون و گل سرخ رو ریخت توی قوری و دم کرده درست کرد...
الی خانوم زیر قورمه سبزی رو خاموش کرد و اماده شد و رفت بیرون...
توی هوای دلنشین پاییز قدم زد و بین جمعیتی که رژه خیابونی رو نگاه میکردن واستاد....
بعد رفت چند تا فروشگاه جدید رو نگاه کرد و محو طرف و رنگ لباسای کیت
عنوان جذابیه هان؟ولی متن شاید اونقدرام جذاب نباشه پس این یه توصیه‌اس برای نخوندن این پست
خیلی دوست دارم مثل نویسنده‌های مشهور خیلی شاعرانه از دلتنگیای شبانه‌ام بنویسم.منتها...من از همون اولم تو توصیفات خوب نبودم.ببخشید که هر بار این قلم مجازی رو به بازی میگیرم و تهش میشه چهار تا کلمه بی مربوط و چهار خط غرغر و...مینویسم.بهتره قبل ازینکه دوباره شروع کنم پستی که بی دلیل شروع کردمو تموم کنم.اگه فردا حالم بهتر بود یکی ازین ۲۰ تا مطلب پیشنویس آما
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
از یک سنی به بعد متوجه میشی چقدر عیب داشتی و تا به الان دوتا چشم مبارک رو روی همه قضایا بسته بودی و به همین راحتی خیلی سال پیش، صورت مسئله رو پاک کردی. دوتا عیب بزرگ رو دیروز وقتی داشتم بحث میکردم متوجه شدم. امیدوارم بتونم اصلاحش کنم. فرصت کمه اما هیچوقت دیر نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
تا وقتی این نفس میاد و میره ...
تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه
باید زندگی کرد...حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه...نه نشد
باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی
طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده
حوصله هیچکارم ندارم...دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترکونم(در جریانید که اولین جایی که برای ترکوندن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر م
من جنازه ام یعنی. اینقدر استرس داشتم صبح که ساعت شیش یا هفت بیدار شدم حتی دقیقشو یادم نیست. نشسنم به خوندن زبان.  نمرمم ۱۸ شد بد نیست خب. دوتا بی دقتی کردم. 
دیشبم تا از مهمونی برگشتیم ساعت یک بود.خوب بود خوش گذشت. صبحم که زود پاشدم دارم از خستگی میمیرم. حالا نمیدونم بخوابم یا بشینم کار کنم :/ 
اصلا مغزم کار نمیکنه بنویسم. بهتره یه یکی دو ساعت بخوابم بعد بشینم بدایة جانو جلو ببرم. 
از اشتباهاتی که هیشوخت فراموشش نخواهم کرد، اینه که سه چار ساعت قبل از بازی استقلال پدیده به سمت خونه م که تو حلق استادیومه راه افتادم! یک ساعت و نیم با محمد و سما به هر دری میزدیم راهی که قفل نباشه به اون سمت پیدا نمیکردیم، و بعد از اون بی خیال ناهار خوردن و هر کاری کردن شدیم، من میدون فردوسی که سه چار تا ایستگاه اتوبوس تا استادیوم فاصله داره از بچه ها جدا شدم و پیاده راه افتادم سمت خونه. در طول مسیر، نسبت خانوم ها به آقایون یک به دویست و پنجاه ب
. از پشت کوه دوبارهخورشید خانوم در اومد
با کفشای طلا وپیرهنی از زر اومد
آهسته تو آسمونچرخی زد و هی خندید
ستاره ها رو آروم⭐️از توی آسمون چید
با دستای قشنگش☀️ابرا رو جابه جا کرد
از اون بالا با شادیبه آدما نیگا کرد
دامنشو تکون دادرو خونه ها نور پاشید
آدمها خوشحال شدنخورشید بااونها خندید....
سلام امروز میخوام در چالش که اقا رهام  یعنی من یک ... ام شرکت کنم.
درباره ی روستای مادریم نوشتم
+داش عرفان،داش ماهان،داش مهدی،ریحون خانوم،اقا سعید(اگه بود)اقا صادق،ویستا خانوم(همون بدگرل)،بدبوی و فاطمه حسینی رو دعوت میکنم
ادامه مطلب
نشسته بودم روی صندلی غیر راحت خانوم مدنی و قلبم بی وقفه و تند تند خودش را به در و دیوار می کوبید.خم شده بودم و تیک تاک ساعت را حساب می کردم.خم شده بودم و فکر می کردم چقدر ترکیب کتانی مشکی و مانتوشلوار سرمه ای مدرسه قشنگ است.خم شده بودم و حساب می کردم تا حالا چندبار دیگر اینجا نشستم بدون اینکه سر کلاس باشم،چندبارش خودم قلبم را به تپش انداختم تا سر کلاس نفرت بار ب.ب نروم.حساب می کردم آیا خانوم مدنی از دستم خسته شده اند یا نه.یادم آمد اولین بار چقدر
خسته از پیدا نکردنِ آستر مورد نظر در آخرین مغازه پا به پا کردم و پرسیدم"جناب آستر خز دار دارید؟از اون هایی که شکلِ ببعی هستن میخوام!"فروشنده لبخندی زد که سی و دوتا دندونش پیدا شد و گفت"خانوم به اون مدل میگن آسترِ تدی،خیر نداریم"
با لبخندی در افق محو شدم و درآخر استر مذکور را یافتم اما چون قیمتش متری هشتادتومن بود!نخریدم و به یک آستر زپرتی قانع شدم :| و اینگونه رویای داشتنِ کاپشنی با آستر ببعی طور به فنا رفت.
+پارچه خیلی خیلی خیلی گرون شده.شانس آو
خانوم جوانی بود. کنار دخترش که مشکل جسمی داشت نشسته بود. داشت به دخترک لقمه نون و پنیر می‌داد. دستش رو برد سمت کیفش که احتمالا لقمه‌ی دیگه‌ای بیرون بیاره همون حین خوابش برد. روی شونه‌هاش دوتا بال بزرگ سفید تصور کردم. 
+به آدم‌ها نگاه کنید. زل نزنید. فقط شاهد اون لحظه‌ از اتفاق‌هاشون باشید. کلی یاد می‌گیرید. کلی غصه می‌خورید. کلی شاد می‌شید. کلی حرص می‌خورید. کلی لذت می‌برید از هنر نگاه کردن.. 
بهترین جا برای غرغر کردن همین وبلاگ خودمان هست.اگر آشنایی هم مسیرش به اینجا خورد که نمیخورد،خسته تر از آن
هست که بیاید و کامنت بگذارد و کلی چرا و چی شده؟بپرسد.اما توی اینستا هنوز لب به غرغر باز نکرده ای که هزارتا کامنت
از دوست و آشنا برایت می آید که:
چی شده؟..منظورت منم؟..من کاری کردم؟..چرا؟..راحت باش..تا بخوای به این همه کنجکاو جواب بدهی اصلا غرغر کردن 
یادت می رود
القصه
چند روز پیش یکی از بزرگان فامیل یک حرکتی زد که هنوز روی مخ بنده می باشد تازه
آقا یادتونه ما شهریور وضع مالی خوبی نداشتیم بعد هانیه خانوم گفت برام شام درست میکنه میاره بعد دید خونه تخم مرغ نداره بعد به من گفت برو تخم مرغ بخر من گفتمش من پول ندارم ؟:| 
اقا هانیه خانوم منو واس خاطر تخم مرغ ول کرد من وقتی اوضاع مالیم خوب شد گفتم چه کنم قلب هانیه خانوم بدست بیارم چه نکنم ؟ که گفتم آها :)
تصمیم گرفتم برم کشور دوست و همسایه...  برترین کشور تخم مرغی جهان ، چین :)
اقا ما رفتیم چین اونجا همه چی اکی بود ماشالله عمو چنگیزتونم یه سر و گر
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچه ها، حالا هر کس باید آخرین صحنه ای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچه های خوب. نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشی ها شد، بعضی از بچه ها خانواده شان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و ... تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچه ها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانوم سری ت
خب کتاب موج ها تموم شد. یه کتاب اینجوری بود که مثلا میتونستن پیشگویی کنن و هاله های ادما رو ببینن و اینا . کتاب برای n هم قبلش خوندم که جنایی بود و غمگین . درباره این دوتا فکر نکنم پست اینستا بذارم. کتاب موج ها مثل بقیه کتابایی که از خانوم لانزدیل(؟) خوندم، یه کم کلیشه داشت از این جهت که مثل فیلمای کنار دریای خارجی بود! اما جذاب بود . مثل اکثر کتابای آموت میشه زود زود خوندشون و لذت برد اما خیلی عمیق نبود. 
دیگه اینکه پادکست های شب تاک رو دارم گوش می
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
امروز داشتم کلی غر می زدما.. کلی.. به مشاوره.. بعد یهو با این مفهوم که "خفه شو"، گفت تو از همه بیشتر پیشرفت داشتی، غر نزن. و همه بچه ها برام دست زدن :|| منم "مخلصیم چاکریم قربونتون برم" گویان پرهایم ریخت.  ینی بچه ها برام پنج شیش بار دست زدن :|| احساس کردم نوبلی اسکاری چیزی گرفتم خدایی :// بعد همه میگفتن چیکار کردی؟ منم گفتم از وقتی بنزین گرون شده، کربن دی اکسید کمتری وارد بدنم میشه و توانایی ذهنیم بالا رفته ^_^ و از وقتی از کفشای تن تاک و بیسکویت جوین و گ
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود. 
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله 
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش. 
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود. 
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله 
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش. 
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
یه کلیپ دیدم از یه خانوم دهه شصتی که متولد شصت و چهار بود....هفت تا بچه داشت....یه تو راهی هم داشت...
تازه یه دوقلو هم براش نمونده بودن و از دست داده بودشون...
دروغ چرا،بهش حسودیم شد....خیلی زیاد...
چه زندگی های بی ثمری داریم...یه بچه و دو بچه خیلی کمه....
دلم برای خودم سوخت...منی که هنوز شرایطم جور نشده که بچه ی دوم بیارم....
امشب از خدا دوتا بچه ی دیگه خواستم...
نمی دونم مصلحتش چیه ولی من وظیفه م خواستن از خدایی ِ که همه چی دست اونه...
ان شاء الله که مصلحتش توی
کلیک کنید
10
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
نه بابادادشم برای تولدم « : مژگان خنده ای ازسرخوشی کردوگفت
سپس شانه ها یش را بالاانداخت وگفت: اگه سیامک نبودتوی ».... خریده
اون خونه دق میکردم....
وقتی مژگان ازخانه بیرون آمد، پرینازنگاهی به انبوه وسایل چیده شده
کناردرانداخت ، اما هر چه چشم چرخاند اثری ازمردی با توصیفات مژگان
ندید.
*********************
لیلا خانوم باملاقه دسته بلنددیگ آش روبه هم میزدوزیرلب دعا میکردو
پریناز گاهی ناخنکی به ظرف پیاز داغ میزد.بعداز چند
پسر  این زنه خانوم آ جدا از یک عالمه کارایی که دیشب داده بود امروزم کلی مشق خارج از کتاب اضافه کرده و بچه ها بهش گفتن که خانوم ما که مسافرتیم وسیله نداریم چی و میدونید چه جواب داده دقیقا اینو گفته
''مشکل خودتان است لابد برایتان مهم نبوده''
واقعا اینقدر نفهمه؟
اوف اوف اوف ببین من معتقدم آدم به هیچ وجه نباید آرزوی مرگ حتی برای دشمنش کنه ولی با تک تک سلولای بدنم می خوام براش یه مرگ دردناک آرزو کنم و خودم در حالی که شاهد زجر کشیدنشم بهش لبخند بزنم ل
طی یک تصمیم انتحاری!!!
قرار شد با یه دختر خانوم پر انگیزه رقابت کنم و نتیجه رقابت رو اینجا ثبت کنم و هر کی در طی روز ساعت مطالعه بالاتری داشت یه جام بگیره. توی این پست جام ها رو قرار میدم ک روند رقابتی قابل رویت!باشه.✌

ادامه مطلب
ما شروع کردیم. این کانال تا امروز وظیفۀ اطلاع‌رسانی نشست‌های خیز را داشت. از امروز اما تعدادی از حاضرین آن جلسات فارغ از وظایف دیگری که برای خود قائلیم و در جای دیگر ان‌شاءالله به آن می‌پردازیم بنا داریم آن چه فکر می‌کنیم باید گفت را از این کانال با این نام بگوییم
ادامه مطلب
حالم از لاک سفید رو ناخنام بهم می‌خوره وقتی درونم سیاه شده. وقتی سیاهی دوباره روم سایه انداخته.انگار  دی ان ای لعنتیم به جای دوتا رشتهٔ  پلی نوکلئوتیدی از دوتا رشته غم ساخته شده. که هی تقسیم شده و تقسیم شده تا شدم من. شده الانم.غم لعنتی تو همه جای وجودم رسوخ کرده. نمی‌تونم جایی رو خالی ازش پیدا کنم. هرجا دست می‌ذارم مثل یه غده حسش می‌کنم. یه غده که متاستاز بلده. یه غدهٔ سرطانی. 
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
calisthenics routine for girls روتین کلیستنیکس برای دخترها و خانوم ها
۴ روتین کلیستنیکس برای خانوم های علاقمند به ورزش کلیستنیکس...
روتین اول (سطح مبتدی):
 
روتین دوم (سطح مبتدی): کل بدن
 
روتین سوم (سطح میانی): شوک به کل بدن
 
 
روتین چهارم (سطح میانی): شنا
دانلود آهنگ بابک مافی قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * قلبم مال خود خودته عشقم میزارمت رو دوتا چشمم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ بابک مافی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Ghalbam Male Khode.. With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بابک مافی به نام نفسم
ساده میگی عشق منی بهم زل میزنی خود عاشقیه عز
تابستون کنکور بود ‌‌‌..
کلاسای مدرسه برای پیش ها باز بود و از صبح تا ۴ بعد ازظهر کلاس داشتیم که بعد عید تعطیل کنیم ...کولر کلاس جواب نمیداد ...من و دو تا از دوستام رو سه تفنگ دار کلاس معرفی میکردن همه جا ...سه نفری رفتیم کلید اتاق خانوم مشاور رو از دفتر کش رفتیم و کولر اختصاصیشو دزدیدیم ...چهار طبقه با پله اوردیمش پایین ...هیکل من یه تیکه خیس شده بود..‌.اب کولر یه وری میرخت روم!زدیمش به برق و راهش انداختیم ...و خودمون سه تا نشستیم جلوش ...ماه رمضون بود
یک دیوار مهربانی کاش راه اندازی میشد که هرکسی احوالش  بهتره بزاره روی دیوار ...
اونوقت اگه دل گرفته ای از کنار دیوار مهربانی رد میشد میتونست یکم از اون حال خوب رو برداره .
اینجوری اسراف هم نمیشد .
حال دل همه به یک اندازه خوب بود.
- من حالم خوبه 
اضافه ی خوبی حالمو گذاشتم رو دیوار مهربانی 
هرکی پیداش کرد برداره :))
- این مدت نبودم ولی به یادتون بودم ممنون از پیام هایی که برام گذاشته بودین 
ممنون اشنا خانوم ممنون گلشید خانوم.
کی بود که دیشب از درد و خستگی خوابش نمیبرد چون شامش رو بعد از اخرین روزه تازه ساعت 1 شب خورده بود و دو شب قبلش روی هم 4 ساعت خوابیده بود؟
کی بود که قرص خواب خورد تا بالاخره 4 صبح خوابش برد؟
کی بود که وقتی از خواب پا شد دید ساعت وقتی که به زور از سفارت گرفته گذشته و دیگه وقتی نیست؟
کی بود که صورتش رو شست و تاکسی گرفت با قیمت خدا دلار رفت تا به اخرین ساعت باز بودن مکان برسه قبل ازینکه دیر بشه؟
کی بود که فهمید با همه محکم کاریهاش فتوکپی نگرفته و وقتی فت
به نام خالق زیبایی ها
همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)
اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:
1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه
2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه
بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم
دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی
 
ایا بالاخره روزی، ما نیز به دلخواه خویش زندگی خواهیم کرد؟!
 
پی‌نوشت: اینروزا زیاد پست میذارم ، دلیلش اینه که تو محیط کار تناقض‌ها و زشتی‌ها رو میبینم و سکوت میکنم، تو خونه برای کسی از اینهمه بی انصافی که به مردم میشه غرغر نمیکنم،تو سرم اما پر از اعتراض و حرفه!بنابراین ، باز هم پناه بر وبلاگ‌های سوت و کور و از رونق افتاده‌یمان !
به نام خالق زیبایی ها
همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)
اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:
1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه
2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه
بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم
دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی
سلام دختر پسرای هم سن و سال خودم 
مرسی از این که مطالب بلاگ بنده رو می خونید
دوستتون دارم و میخوام که یه صحبتی با شما عشقای عزیز داشته باشم آماده اید؟؟؟بریم؟؟؟؟باشه
اووووف که دارم دیونه میشم
آخه کسی نیست ما رو درک کنه به خصوص اون پدر مادرهایی که فاصله سنیشون با ما خیلی بالا هست
مثلا بابای40ساله 
مامان 38ساله
و ومثلا دختر خانوم یا آقا پسر14ساله
به خدا با احساسات یه نوجوون بازی نکنید به خصوصا دختر خانوم ها چون زود رنج هستند
حالا درسته من پسر هستم
ساعت ۹و۳۰ دقیقه شب بود که رفتم رمز دومو فعال کنم! نشد! 
موقع برگشت از یه کوچه تاریک و خلوت که صدای قدم های خودمو میشنیدیم اومدم. 
وسطای تو تاریکی پشت درخت دوتا جوون بودن که کلاه گذاشته بودن و داشتن سیگار دود میکردن 
دستامو تو جیبای سویشرتم مشت کردم ... چند قدم جلوتر وقتی از بین دوتا تیر چرتغ برق رد شدم 
سایمو نگاه کردم که به فاصله کمی ازش یه سایه دیگه هم دیده میشد! 
دروغ چرا؟! ترسیدم :-/ یه لحظه تو ذهنم اومد که حتی اگر ترسیدی، ترستو بروز نده! 
 خیل
دانلود اهنگ دوتا ادم که بی دلیل عاشق هم دیگه بشن یه روز میاد که بی دلیل رو عشقشون خط بکشن
متن اهنگ دوتا ادم که بی دلیل
متن آهنگ وای از عشق حمید عسکری
با اینکه موندنم باهات عمر منو میده به باد
تو اشتباهی هستی که نمیشه انجامت نداد
چشمامو بستم رو همه اما به چشمات نمیاد
هیچی مثل من به خدا اینجوری همرات نمیاد
ادامه مطلب
ارباب…آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند...ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟!دهقان گفت : چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من ، این همه بدبختی را ... .
 
امثال و حکم علامه دهخدا
توجه؛ این پست حاوی جزئیات حوصله سر بر هست.حال ندارید، نخونید!
دیدین میگن مامانا شونصد تا دست دارن و بلدن همزمان کلی کار رو به صورت موازی پیش ببرن و ساپورت کنن؟امروز یه چشمه از این ویژگی رو از خودم نشون دادم! بعد از نیم چرتکی که بعدظهر داشتیم با نوای "مامان گشنمه، مامان گشنمه" پاشدم و سیب زمینی گذاشتم سرخ بشه و همزمان لباس های تو حیاط رو جمع کردم و هرکدوم رو گذاشتم سر جاشون و غذای جوجه ها رو دادم و تخم مرغ هاشون رو برداشتم و سیب زمینی ها که حاضر ش
قبلا وقتی خانوم ابریشمی، خیلی کوچیک بود، من نگا که میکردم، اصا ذوق عالم میومد سرریز میشد تو قلب من، بعدم میشد یه آبشار که محل فرودش تو صورت من بود، و گل لبخند منو، همین عشق آبیاری میکرد
اونوقتا فکر میکردم، اگر بمیرم هم حتما از فرمانروا اجازه میگیرم برای یه شبم که شده منو برگردونه توی دنیا، وسط مجلس عروسیه، دخترم خانوم ابریشمی ...
انقدر علاقه...انقدر آرزو....اون همه امید...
فکر نمیکردم روزی بیاد که نقشه بکشم برا چند سال آینده، برای شب عروسیه هم خ
خداوندا یا منو بکش یا بی خیال امتحان الهی شو ، الکی غرغر نمیکنم ها به جان خودم کم آوردم دیگه، یک آدم مگه چقدر توان داره؟؟
 
 
 
پ.ن:خداوندا یک لحظه نفهمیدم چی شد ، یعنی گفتم ان مع العسر یسرا، این یسر رو نمیخوای برسونی لطفا؟؟ به خدا امتحانات سخت بود این ترم،حالا بازم خودت صلاح میدونی، دخالت نمی‌کنم من اصلا ، ببخشید
لعنت به هدر و قالب و بک گراند واقعا.
بدبختی یعنی به سرت بزنه هدرتو عوض کنی، بعد هدره پاک بشه و تو هم نداریش و هیچ بک گراندی هم باهاش ست نشه. تو هم بلد نباشی قالب درست کردن و...
سه ساعت بدبختی کشیدم ،به فوتوشاپ و پینترست توکل کردم و به غلط کردن افتادم که این شد.
اگه کسی در این میان میومد ویلاگ بدبخت رو میخوند، سرگیجه می گرفت از بس هی عوض کردم و هلن خانوم نپسندید!
اگه فیلم درباره‌ی الی با بازی زیبای بازیگرهاش خصوصاْ خانوم گلشیفته فرهانی رو تماشا کرده باشید. احتمالاْ متوجه موسیقی مسحور کننده‌ی این فیلم شدید. این آهنگ آرامش بخش رو می‌تونم ساعت‌ها گوش بدم و در دنیای خودم غرق بشم بدون توجه که پشت سرم چی می‌گند. ​دانلود موسیقی
نشسته بودم روی صندلی غیر راحت خانوم مدنی و قلبم بی وقفه و تند تند خودش را به در و دیوار می کوبید.خم شده بودم و تیک تاک ساعت را حساب می کردم.خم شده بودم و فکر می کردم چقدر ترکیب کتانی مشکی و مانتوشلوار سرمه ای مدرسه قشنگ است.خم شده بودم و حساب می کردم تا حالا چندبار دیگر اینجا نشستم بدون اینکه سر کلاس باشم،چندبارش خودم قلبم را به تپش انداختم تا سر کلاس نفرت بار ب.ب نروم.حساب می کردم آیا خانوم مدنی از دستم خسته شده اند یا نه.یادم آمد اولین بار چقدر
میم از امروز شیفت عصره.صبح ساعت هفت با موطلایی بیدار شدن و صبحانه خوردن.اومدم تو اتاق خوابیدم با پس زمینه صداشون که با هم صحبت میکردن.بعدم خانوم کوچولو بیدار شد و سروصداهاشون بیشتر شد.هشت و نیم بعد از یه چرت دلچسب از اتاق تاریک اومدم بیرون در حالی که نور و روشنایی همه جا رو پر کرده بود و بوی زندگی می اومد.
امروز روز سوم قرارمه و حالم از همیشه بهتره.از طرفی اینجوری جلوی پرخوری های عصبی وحشتناک و ریزه خواری های بین روزم هم گرفته میشه‌‌.هرچند مو
در این روز هایی که از این به اصطلاح«قرنطینه» گذشت پر حوصلگی و صبوری عجیبی را در خودم پیدا کردم.
مثلا همین دیروز فهمیدم که میتوانم ساعت ها به قل قل قلیان گلپری گوش بسپارم و تمام بینی ام را پر کنم از بوی تنباکوی برازجانی،،بی آنکه
حوصله ام سر برود.
یا مثلا شب هایی که قطره های باران میخورند به روی باهار نارنج های درخت نارنج ته حیاط،،میتوانم پیشانی ام را بچسبانم روی پنجره ی سرد اتاق خاله ملی و آنقدر نگه دارم که سینوس هایم منجمد شوند و باز هم حوصله
دیروز با حجم زیادی از اطلاعات مواجه شدم. دوتا از دوستام بعد از دو سال احساسات بی‌جواب داشتن نسبت به هم، وارد رابطه شدن. دوتا از دوستام که کات کرده بودن برگشتن. یکی از دوستام با یه پسره که دو سال از خودش کوچیکتره رل زده. یکی دیگه از دوستام رفته دفتر دوس‌پسرش خوابیده. حد روابط بچه‌ها رو فهمیدم :) اون یکی دوستم از طرف سپاه مورد بررسی قرار گرفته. کلا دیروز خیلی چیزا فهمیدم. دیگه منو بمباران اطلاعاتی نکنین نامردا. من کشش ندارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
ابوالفضل توی شرایطی مهمون بخش ما شد که به معنای واقعی به بخش عفونی تبدیل شده بود،دوتا بیمار به شدت پرکار عفونی داشتیم که دم به ساعت باید آنتی بیوتیک میگرفتن و شرایط بیماری روانشون کار رو سخت کرده بود.
ادامه مطلب
کاش میموندی خانوم کوچولو کاش حالا که بعد ده سال اومدی میموندی کاش حالا که قلب کوچولوت تشکیل شده بود میموندی کاش حالا که اروم با پاهای کوچولوت لگت میزدی میموندی کاش حالا که شده بودی همه ی دنیای مامان بابات میموندی کاش بودی چشمای مامان وبابات که فکر میکردن همه دنیا تو چشمای تو جمع شده میدیدی کاش میموندی ولباس چین چین صورتیدا میپوشیدی ودلشونا میبردی کاش فقط 3ماه دیگه تحمل میکردی... بمیرم که امشب اخرین شب سه نفر بودنتونه.. بمیرم که امشب باهم نشس
٩ تیر تولد دوست و رفیق شفیقم، خانوم "دکتر" نون بود. ٢٤ ساعت پیش متن بالا بلندی نوشتم و در اون طامات ها بافتم از جهت عرض تبریک و ارادت خدمت سرکار خانوم "دکتر". طی ٢٤ ساعت گذشته سرکار به قدری مشغول بودن که نتونستن کلک مبارک بر تاچ گوشی نهاده و کلامی چند تایپ نمایند. افتخار ندادن تشکر کنن خلاصه و این حرکت محیر العقول بنده ی حقیر رو وظیفه تلقی نمودن چنان که وظیفه ی هر روزه ی درس خواندن! این حرکت از جانب من سراپا تقصیر محیر العقول مینمود چرا که پس از ای
سلام دوستان
پسری هستم 24-25 ساله که یه مشکل بزرگ توی ارتباط با خانوم ها دارم. البته شاید به نظر بعضی ها مسخره بیاد ولی حس میکنم میتونه بعدا برام مشکل درست کنه. 
در حقیقت کافیه  فقط یه خانوم رفتار مهربونی با من داشته باشه و چهره ش یه کمی هم زیبا باشه (هر چند که وزنه رفتار مهربون خیلی سنگین تره)، بعد من یه حس خاصی نسبت به اون خانم پیدا میکنم. 
نمیتونم بگم علاقه، ولی دلم میخواد هی ارتباطم رو باهاش بیشتر کنم و بیشتر باهاش صحبت کنم،  از طرفی توی عمل هم
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
یا فاطر:eight_spoked_asterisk: دوستان شرکت کننده در جلسه ی فردا یکشنبه 8 دی ماه ساعت 15 :eight_spoked_asterisk:خانوم ها کاظمی و محمود پور:شناخت توانمندی های دوستان با استعداد گروه و پاسخگویی و اعزام به مراکز درخواست کننده نیروی مدرس و سخنرانامور مربوط به برگزاری دوره های تربیت مربی در مناطق و شهرستان های اطراف کرجنظارت بر امور کلی شاخه ها ی فعال و تلاش برای رفع نواقص احتمالیخانوم ها حق خواه و چیوانی:طراحی ساز و کاری در جهت چگونگی ارتقا و گسترش بیوت های نورانی در
آهنگ دوردونه احسان دریا دل
Download New Music Ehsan Darya Del – Dordoone
دانلود آهنگ جدید احسان دریا دل به نام دوردونه با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
لینک دانلود در ادامه مطلب…
متن آهنگ احسان دریا دل به نام دوردونه
دردونه ی قلبم… مونس و هم همدم، دلیل هر خندمنیستی به مو بندمحوری و هی محشر زیادی تو کمتر…سوخته بهارم باز؛ خسته نشی خستمآدمت میشم اگه حوام بمونی؛ یکمی لجبازی کلی مهربونیگم شدم تو گرمی اون دوتا چشمات
واسه من؛ ستاره نه یه کهکشونیآدمت میشم اگه حوام بمونی؛ یکمی
آهنگ دوردونه احسان دریا دل
Download New Music Ehsan Darya Del – Dordoone
دانلود آهنگ جدید احسان دریا دل به نام دوردونه با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
لینک دانلود در ادامه مطلب…
متن آهنگ احسان دریا دل به نام دوردونه
دردونه ی قلبم… مونس و هم همدم، دلیل هر خندمنیستی به مو بندمحوری و هی محشر زیادی تو کمتر…سوخته بهارم باز؛ خسته نشی خستمآدمت میشم اگه حوام بمونی؛ یکمی لجبازی کلی مهربونیگم شدم تو گرمی اون دوتا چشمات
واسه من؛ ستاره نه یه کهکشونیآدمت میشم اگه حوام بمونی؛ یکمی
دانلود آهنگ جدید یوسف زمانی دوتا خط موازی
Download New Music Yousef Zamani – Dota khat Movazi
دانلود آهنگ وایسا پای حرفایی که زدی بهم وایسا یوسف زمانی
یوسف زمانی دوتا خط موازی
 
دانلود آهنگ جدید یوسف زمانی دوتا خط موازی با لینک مستقیم
 
متن آهنگ دوتا خط موازی از یوسف زمانی
 
روتو زدم قید همه رو زدموایسا پای حرفایی که زدی بهم وایساخودم هیچی پای دلم وایسا
+++
پخش ترانه جدید و زیبای دوتا خط موازی یوسف زمانی کامل
پخش با دو کیفیت 320 و 128 از رسانه سلطان موزیک از لینک بالا
رفتم قیمت الاغ رو چک کردم. نهایتش میشه 3 میلیون. حساب کردم اگه دوتا بگیرم، یه گاری چوبی هم سفارش بدم و الاغ ها رو ببندم بهش، کلش میشه ده میلیون. دوتا اسپیکر بلوتوثی هم بگیرم که سیستم صوتی اش به راه باشه.
جای ارابه مرگ، ارابه واقعی سوار میشم. کی گفته بازگشت به عقب خوب نیست؟ گاهی لازمه.
تازه مزیت هم داره. همه به دیوونگی ات احترام میذارن و راه رو برات باز میکنن تا رد بشی. 
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_نهم
.
رسیدم دم در خونه کلید تو دستم دستم رو در 
ولی دلم نمی خواست پا تو اون قبرستون ارواح بگذارم
چشمام رو بسته بودم و فقط آرزو می کردم هیچکی رو نبینم
در را باز کردم و رفتم تو 
مامان و بابا سر میز شام بودن
مهری خانوم تا منو دید اومد جلو
_فدات شم کجا بودی تا الان دلم هزار تا راه رفت ساعت داره ده میشه
به یه سلام بسنده کردم و رفتم سمت اتاق 
که صدای بابا بلند شد
_تا این موقع نگفتی کجا بودی؟
_بیرون
_بیا بشین
_میل ندارم
_مدارکت رو فردا ب
فرداش من با یکی از همسایه‌ها رفتیم دادگاه تا از آن دو خانوم شکایت کنیم.
یکی از همسایه‌ها هم پیگیر شکایت از پلیس‌ها شد.
ما از دو خانوم شکایت کردیم. روز اداری بعدی، رفتیم نیروی انتظامی کل استان قم، بابت رفتار بد آن پلیس‌ها و قبول نکردن شکایت ما، شکایت کردیم.
 
اما ماجرای شکایت از دو خانم:
ما شکایت کردیم و حدود یک ماه بعد، اولین ابلاغیه‌ی دادگاه آمد. تا سه جلسه‌ی پرونده در شورای حل اختلاف باقی می‌ماند. من رفتم و شوهر آن خانم چادری آمد. مرد نسب
از ساعت ۳ حس کردم که سردمه و فشارم داره میفته...
و چنین شد که از ساعت ۴ تا ۷ خواب بودم...خوابی که حاصل ناتوانی تن بود...
بعد از صرف چای و کمی خرما....
الی خانوم اولین باقالی پلو با ماهیچه زندگی اش را پخت...با باقالی غیر ایرانی...
بعد کمی به وسایل اشپزخانه سامان داد و مرتب کاری کرد...
بعد میوه خورد و دوش گرفت...
و نهایتا در ساعت ۱۲ شام خورد....
فکر میکنم بزرگترین گام زنانه بعدی در اشپزی زمانی باشد که یک فر بخرم و شروع کنم به شیرینی پزی....
ان وقت سرم را بالا میگ
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
خوشم نمیاد شکوه و گلایه کنم یا غرغر
ولی حالم خوب نیس
نگرانم و دلخور
دوس ندارم الان برم خونه. انگاری دارن از خونم بیرونم میکنن
حس میکنم ۲ماه کامل باید برم مهمونی!
منی ک مهمونی بیشتر از ۲ ساعت آزارم میده
قراره برم مهمونی اونم جایی ک معذب تر از هرجای دیگه س برام
همیشه فکر میکردم اوج بدبختی ی خوابگاهی اونجاس ک خوابگا رو ب همه جا ترجیح بده
دوس دارم تنها زندگی کنم...
دوس ندارم تمام روز و شبم با خانوادم باشه
خیلی نگرانم.
+ از ۴ تا جزوه بلیچینگ سه تاش مون
ساعت مچی دوست دارم...قطعا اگر تمکن مالی داشتم، یک کلکسیونر ساعت می شدم...از همون ابتدای کودکی اصرار داشتم که ساعت بیاندازم...امروز که خیلی ها بواسطه موبایل از ساعت مچی چشم پوشی کردن، آدم های ساعت دار، خاص به نظر میان...هنوز هم از ایستادن مقابل ساعت فروشی های حول و حوش پلاسکوی مرحوم و تماشای ساعت های اصیل و قیمتی سیکو و سیتیزن لذت می برم...ساعت علاوه بر اعلام زمان، با انداختن در دست راست، نشانه ای از چپ دست بودنم است...این موضوع احترام ساعت را برای
اقا داداش به پرنده علاقه ی خاصی داره میگه بعضی پرنده ها مثل طوطی هوش بسیار بالایی دارن....مادر خانوم هم که اجازه ی اوردن هیچ حیوون و پرنده ای رو به داخل خونه صادر نمیکنه حالا شما هرچی میخوای براش توضیح بده این طوطیه مثل خروس که نیست...مادر من این عروس هلندیه مرغ ک نیس نمیشه تو حیاط نگهش داشت...عجزو التماست فایده نداره ک نداره پامو که توی حیاط گذاشتم دیدم در قفس بازه... دویدم سمتش و کل پرنده هارو مرده دیدم :(( اون لحظه حس خفگی داشتم ظاهرا یه حیوون وح
ساعت از هشت شب هم گذشته. لپتاپ را روشن می‌کنم. روی صفحه‌ای که باز است، دکمۀ اف 5 را دوباره فشار می‌دهم. در این چند روز دکمۀ اف 5 لپتاپم به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده. دوباره اف 5 و این‌بار صفحه‌ای آشنا. گوگل دوباره رخ نشان می‌دهد. «دائماً یکسان نباشد حال دوران.»
ساعت از هشت گذشته و خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم من هم همچون دکمۀ اف 5 لپتاپ، به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده‌ام. نه، فرسوده شده‌ام. فرسوده کلمۀ بهتری است. نه تنها من، که همه به اندازۀ هزا
 
 
  حال و روز خوبی نداشتم کسی دورم نبود  همه افراد زندگیم شبیه سایه از کنارم رد می شدن نه دنیا نه ادماش وجود خارجی داشتن توی دنیایه دیگه که خیالم بود حداقل ادماش واقعی بودن  دلم واسه دیدن زندگی لک زده بود اما کسی نبود زندگی نبود داشتم داغون تر می شدم خیال زندگی کردن نداشتم اما ناگهان دو نفر وارد زندگیم شدن زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد رویی که من رو از گِل در اورد اون دوتا شدن نجات من امید دو باره زندگی کردنم همه چیه من زندگیم دوستام ادمای د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها