بله ملال بس تست. ملال چون مردابی تنِ جسدواره را بدرون خود میکشد و درد و رنج و مچاله شدن را تحمیل میکند، در ازای چی؟ هیچ.. دقیقا هیچ.
دلم برای ح تنگ است و منتظرم اما خوب میدانم کارم با او تمام شده و دیگر نه او آنی تواهد شد که من میخواهم و ... او که از من جز جنده بودن چیزی نمیخواهد.
باید جدی باشم با مسئولیت پر تلاش و کوشا و باید برای دکتری و برای کار برنامهریزی کنم. زین پس تو میدانی که هیچ عشقی نیست و جهان هیچ ندارد که به تو بدهد پس تویی که با
باز هم جهانم تنگ شده، دلم یکی رو میخواد و عاشقی و اینها و چی تو این جهان کافیه و چی میتونه مرهم باشه؟
چرا ول نمیکنی این میل به خواستن و عاشقی رو
خب تو این ملال فقط خواب دواست که متاسفانه قهوه خوردم و خوابم نمیاد.
چرا واقعا دارم ادامه میدم؟ هنوز نفهمیدم چرا واقعا تموم نمیکنم.
ملال نیست این، این خود واقعیت زندگیه... یک مزخرف بزرگ و بیپایان...
میل به دانستن ؟ نمی دونم شاید این بهونهایا بدای ادامه ...
در این عمر که همچو جوی نو نو میرسد[مولوی]، آدمیزاده پیوسته بین دو قطب رنج و ملال در آمد و شد است. آنگاه که از رنج رهایی یابد به ملال نزدیک شده و آنگاه که از ملال رهایی یافته رنجی نو ساخته. شاد بودن این میان امریست بیاندازه جدی و مهجور مانده.
ادامه مطلب
این وضعِ بیهودگی آدم را از به یاد آوردن هم میاندازد.ملال هم نیست حتی. ملال وزن دارد لااقل. یک چیزی هست. این بیهودگی عین این ست که حافظه نداری. یاد نداری. حرف، وزن، رنگ، کلمه. هیچ که هیچ. پرت پشت پرت پراکنده میکنی توی هوا که بی سمتاند. نمیدانم دیشب بود یا کِی که آنقدر این شدید شده بود که هربار، فورا زل میزدم توی چشم اطرافیانم که ببینم چه قدر کلافهشان کردهم. پشتِ پرت مخفی میشوی. نمیدانم این چه کار بیهودهای ست که مینویسم و اینجا می
• ملال دقیقاً به چه معناست؟ ملال وضعیت عمیقاً نامطلوبی است برای انگیزشی که ارضا نشده: در وضعیتی، بهجای نومیدشدن برانگیخته میشویم، اما بنابه هر دلیلی این برانگیختگیِ ما بیپاسخ میماند و جهتی پیدا نمیکند. این دلیل شاید درونی باشد -اغلب نبود تخیل، انگیزه یا تمرکز- یا بیرونی: مثل اینکه فرصت یا انگیزههای محیطی وجود نداشته باشد. دوست داریم کاری دلنشین انجام دهیم اما میبینیم نمیتوانیم، و مهمتر اینکه با افزایش آگاهی از این ناتوا
کتاب لذت متن هم دوباره تموم شد و من فهمیدم چقدر بیشتر میفهمیدمش این بار. دفعات قبل خیلی برام سخت بود هرچند که این بارم بود قسمت هایی که کامل متوجه نشک اما کمتر بود. از صبح فقط کتاب خوندم. حالا هی میخوام گزارشی ننویسما مگه میشه. به نظرم نباید نوشته گزارشی باشه هرچند که من دنبال اینم جوری بنویسم که برام بمونه چه کارایی کردم اما باید راهی باشه.
کتاب لذت متن ، نوشتهٔ رولان بارت ، ترجمهٔ پیام یزدانجو ، نشر مرکز
چاره ای نیست : تحمل ملال ساده نخوا
صورتهای خندان، خندههای بزرگ، خندههای بزرگِ مصنوعی، محبتهای الکی، صورتهای بزک کردهی ساختگی، بینیهای ساختگی، گونههای ساختگی، ابروهای ساختگی، لبهای ساختگی، عضلات ساختگی، زیباییهای ساختگی، سر تا پای ساختگی. زیباییهای پودری مصنوعی.
بدم نمیآمد مثل مهمانی باغ زعفرانیهی رمان شب یک شب دوی بهمن فُرسی یک بازی اعدام راه بیندازم تا کثافتی که پشت چهرهی بزک کرده و لبخندهای اغراق آمیزشان پنهان شده بود آشکار شود.
بدم نمیآمد آخ
انگار انکار میکنم حقیقتی که ذهنم را تصاحب کرده.حقیقت ملال برانگیز زندگی،مرگ،پوچی.مدتهاست عمرم را میگذارنم تا فقط بگذرد چون دیگر چیزی برایم معنایی ندارد.انگار زندگیم از جایی به بعد به انتظار مرگ تقلیل پیدا کرد.ملولم از تمام رنجهای بیهودهای که وجود دارد،از شادیهای موهومی که ما را هزاران بار میفریبند و ما باز فریبشان را میخوریم.زندگیم تقلیل پیدا کرده به دوریِ حداکثر از رنجها و سختیها و انتظار اتمام زندگی.لحظاتی جوانهی ع
آدم از زندگی چه می خواهد؟ چه زن باشی چه مرد بالاخره باید هدفی داشته باشی که مثل سگ دو بزنی برای رسیدن به آن. وقتی هب ان هدف مورد نظر رسیدی باید هدف دیگری پیدا کنی و الی آخر. وگرنه ملال زندگی آدم را خفه می کند، دار می زند و فقط هیکل و جسمت است که توی دنیا می چرخد و روحت پر!
خسته می شوی، زجر می کشی، خودت را می زنی به چیزی که می خواهی برسی. گاهی آنقدر این رنج و درد را تحمل می کنی که رسیدن را شیرین می کند ولی گاهی وقت ها دیر می رسی. دیر می رسی به خواسته ات
بعد از چند سال دلم تنگ شد برای فضای نوشتن در وبلاگ. به این فکر می کردم که چقدر فضاهای مجازی دیگر که دقیقا منظورم اینستاگرام و تلگرام است، هیچ کدام از چیزهایی که می خواستیم را بهمان نداد و همین چیزهای خوبی هم که وبلاگ داشت ازمان گرفت.
داشتم دو دو تا چهار تا می کردم که دارم با گذاشتن وقت زیاد در فضای اینستاگرام چه چیزی می دهم و چه چیزی می گیرم.
_ دوست دارم تاثیرگذار باشم؟ نمی توانم. چون به خاطر انبوه اطلاعات و داده ها، حجم کوچک محتوایی که من تولید
و اما تصاحبگری انسان.
به نظر میرسد که انسانها سوای اینکه کدامشان خواسته یا ناخواسته، کی و چطور کم بیاورند یا نیاورند، تصاحبگرند یا تصاحبگر شدهاند. اینطور که رنج میکشند تا مال خود کنند، آنهنگام لذت میبرند و بعد به ملال میافتند. انگاری دلشان میخواهد یک لپتاپ داشته باشند. پس رنج کشیده و به دستش میآورند و از تصاحب آن شیء لذت میبرند. بعد از چندی که مدلهای جدید و بهتر آمد به ملال فرو میروند. اینجا و اینجا قبلا ملال را شرح
« ما می خواهیم ، می خواهیم ، می خواهیم و می خواهیم . هر کس که به آگاهی می رسد ، در گوشه ی صحنه ی ناخودآگاه ، ده نیاز را در انتظار خود می بیند . اراده ما را بی امان به جلو می راند زیرا وقتی یک نیاز برآورده شد ، نیاز دیگری جایش را می گیرد و بعدی و بعدی و این وضع سراسر زندگی مان ادامه دارد .
شوپنهاور گاهی دست به دامان اسطوره ی چرخ ایکسیون یا افسانه ی تانتالوس می شود تا معضل هستی انسان را بازگوید . ایکسیون پادشاهی بود که به زئوس خیانت کرد و به عنوان تنبی
« ما می خواهیم ، می خواهیم ، می خواهیم و می خواهیم . هر کس که به آگاهی می رسد ، در گوشه ی صحنه ی ناخودآگاه ، ده نیاز را در انتظار خود می بیند . اراده ما را بی امان به جلو می راند زیرا وقتی یک نیاز برآورده شد ، نیاز دیگری جایش را می گیرد و بعدی و بعدی و این وضع سراسر زندگی مان ادامه دارد .
شوپنهاور گاهی دست به دامان اسطوره ی چرخ ایکسیون یا افسانه ی تانتالوس می شود تا معضل هستی انسان را بازگوید . ایکسیون پادشاهی بود که به زئوس خیانت کرد و به عنوان تنبی
خب میبینی که امروز هم شروع شد از ساعت چهارو نیم. و من اصلا احساس خوابالودگی و خستگی ندارم امروز بر عکس روزای قبل . امیدوارم امروز بتونم خوب کار کنم. میدونی یاد چی افتادم؟ یادمه که استادم میگفت ملال حسی هست که کسی میخواد کار کنه ولی نمیتونه و افسردگی چیزی که طرف کلا نه کار میکنه و نه میخواد که کار کنه. منم گرفتار ملالم نه افسردگی. بعضی وقتها واقعا نمیتونی. میخوای اما نمیشه. و گاهی شدتش زیاد میشه. رولان بارت میگفت « در کودکی اغلب و به شدت ملول بود
نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه هنرمند ۱۱
از اینجا فکر میکنم بتونین داشته باشینش.
اولین بار این مقاله رو مرداد ۹۶ خوندم. ببینیم الان برام چجوری هست. من میگم آدم کم بخونه اما درست بخونه. منظورم اینه هر مقاله ای ارزش خوندن نداره بهتره مقاله های خوبو چند بار خوند. سخن بزرگان مائده :دی
علامت انسان رشد نیافته این است که میخواهد بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپارد و حال آنکه علامت انسان رشد یافته این است که میخواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند.
علیرضا بهم گفت حوصله ام را ندارد. من سنگینى دماغم را در آن لحظه بیش از همیشه احساس کردم. شب بعد با خواهرم دعواى بدى کردم و به هق هق گریه اى افتادم که ماه و برج میلاد دلشان برایم سوخت. به من گفتند بهانه براى تعلق مى شوند به جبران. عادت شیدا که بهم سرایت کرد، یعنى اینکه دسته نازکى از موهایم را هنگام ملال با ملال ببافم، به لحظه هایى که آدم تاب تحمل خودش را ندارد فکر کردم. لحظه هاى شبیه یه تابلوى زنگ زده روى ساختمانى نیمه بلند که چیز مهمى را تبلیغ نمى
دو روز است که بی حالم. شاید ااز اهل خانه وا گرفته باشم. سست شده ام و بی حالم. سازندگی ویژه نامه ای در مورد دکتر صدیقی ترتیب داده و مطالب عمدتا چکیده و مختصری از دوران زندگی سیاسی اجتماعی اش را آورده است. به نطرم در این مورد بخارا بهتر عمل کرده است که چند شماره پیشش مختص دکتر صدیقی بود.
دو روز است که بی حالم. شاید از اهل خانه وا گرفته باشم. سست شده ام و بی حالم. سازندگی ویژه نامه ای در مورد دکتر صدیقی ترتیب داده و مطالب عمدتا چکیده و مختصری از دوران زندگی سیاسی اجتماعی اش را آورده است. به نظرم در این مورد بخارا بهتر عمل کرده است که چند شماره پیشش مختص دکتر صدیقی بود.
بسط/ ملال یک وضعیت ذهنیه حالتی از سرخوردگی خاصه که در ما پدید میآد. به زبان عملیتر حالتیه که در اون به جای نومید شدن برانگیخته میشیم، اما به هر دلیلی نمیتونیم پاسخ مناسبی به این برانگیختهگیمون بدیم. بودن در این وضعیت انگیزشی شدید که حالا سرکوب شده به شدت ما رو آزار میده و شکنجه میکنه.
دلایل مختلفی برای به وجود آمدن این سرکوب و به پیامدش به وجود اومدن ملال وجود داره. در یک تقسیم بندی ساده این دلایل بیرونی و درونی هستند. دلایل ب
چشمهایش را مقابل آینه تنگ میکند و میپرسد دوباره؟ کمی عقب میکشد و با سردی پاسخ میگوید: دوباره. میپرسد آخر چرا؟ پاسخ میگوید درد دارم خستهام، ملال به جانم نشسته. میپرسد مطمئنی، میگوید معلومه که نه و حتی پشیمونم و به روز شمار افتادهاند که تمام شود. پرسنده میگوید عجب خری هستی تو. میگوید میدانم.
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.
+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.
+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.
+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.
+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.
+خسته ام.
شنبه صبح ها به گمانم از تعیین کننده ترین لحظه های هفته هستند. یک نوع ملال ِ بیدار شدن داری، یک نوع "آیا کاری که می کنم ارزشش را دارد" ِ خاص، یک آن انگیزه ها و بی انگیزگی ها برای اغاز هفته جلوی چشمت می آیند. این لحظه ها به تو نشان می دهند چقدر از پیشه ای که در پیش گرفته ای رضایتمندی. مثلا دلت می خواهد زار زار گریه کنی که می خواهی باز بروی دانشگاه و درب زنگ زده ی ازمایشگاه را باز کنی و داده های به درد نخور ثبت کنی، یا هیجان انجام یک کار مفید داری. من ک
یکی از شاعرانه ترین تعبیرها رو از مرگ شازده کوچولوی اگزوپری داره که فکر میکنه قراره جای دیگه ای بره و اونجا به بدنش نیازی نداره( وقتی مار قراره نیشش بزنه) شازده کوچولو هم تعلقات زیبای زمینی داره؛ بائوباب ها که روزه گی های ملال آورن شاید و گلش و روباهی که برای ترک تنهایی اهلیش میکنه تا دوستش باشه اما در نهایت به جای دیگه ای سفر میکنه.
امروزه با فردی مواجه می شویم که مثل آدم های ماشینی رفتار میکند؛ کسی که خود را نمی شناسد و نمی فهمد، تنها کسی که می شناسد شخصی است که تصور می کند باید باشد، گپ زدن های بی معنایش جای گفتاری از دل برآمده را گرفته، لبخند تصنعی اش جای قهقهه خنده را، یأس ملال انگیزش جای درد راستین را، درباره این فرد دو چیز می توان گفت:
یکی اینکه از فقدان خودانگیختگی و فردیتی رنج میکشد که شاید علاج ناپذیر بنماید. دیگر اینکه اساساً با ما میلیون ها نفری که در این سیار
اوقاتی هست که دلم جوری میگیرد و حالم آنگونه دگرگون میشود که دیگر زمام از دست خارج میشود.. نمیدانم به چه کسی رو بزنم، با چه کسی صحبت بکنم، خجالت میکشم، نمیخواهم باعث ملال کسی بشوم، بیش از این زحمت و بار کسی باشم.. حالم بهم میخورد، بهم میخورد زمینم تار میشود آسمانم و از دست میرود زمان... حتی الا بذکرالله هم انگار افاقه نمیکند... کاش صاحب نفسی بود به او رو میزدم، نمیدانم شاید یکی از شما که از سر اتفاق هم میخوانید یا دنبال میکنید هم دعایتان بگیرد.. خد
ژانر: اکشن، درام، عاشقانه
محصول هندوستان
تاریخ انتشار : 2019
زبان : دوبله فارسی + هندی
مدت زمان پخش : 02:13:29
کیفیت ویدئو : WEB-DL
حجم : 2.5 گیگابایت + 1.25 گیگابایت + 647 مگابایت
امتیاز : 5.7 از 10
خلاصه داستان : این فیلم داستان عشق پاکی است که بین دو جوان هندی به نام های شیوا و آستا با خانواده ها و زمینه های تربیتی کاملا متفاوت، شکل میگیرد. آیا عشق این دو به ثمر می نشیند یا از هم فرو میپاشد؟
نسخه دوبله فارسی سانسور شده
دانلود نسخه 1080p با حجم 2.19 گیگابایت
دانلود نس
بگرفته عشق، ما را؛ ملک وجود و آنگه؛
عقل آمده که :ما نیز هستیم کدخدائی!
....
از دور دیدمش خِردم گفت :دور از او
دیوانه میکند خِرد دوربین مرا...
....
اگر هلاک خودم آرزوست ...منع نکن
مرا که عمر چنین در ملال میگذرد
....
برفت دوش خیالش ز چشم من ،چه کند؟
مقام بر لب دریا نمیتواند کرد...
....
تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان
سلطان نگر!که مایه مشتی گدا ببرد!
....
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست گر امید دوائی باشد
+همه ابیات از عبید زا
روزهایم به طرز ملال آوری سوت و کور است، در حال حرکت با ریتمی کند و آهسته
عملا هیچ کار مفیدی انجام نمی دهم. فعالیت هایم خلاصه شده در اداره، خواب، اینستاگردی و تماشای سریال. سازم را جمع کرده ام، رمان هایم زیر تخت دارند خاک می خورند، چند وقت است خودآموز طراحی روی میز کتار تختم جاخوش کرده، دریغ از کشیدن یک خط حتی! پیاده روی و کوه و دوچرخه سواری را مدت هاست تعطیل کرده ام. از تلگرام و گروه و چت و همه ی این ها فراری شده ام. خیلی وقت است می خواهم با دوست م
از این تک بعدی بودن جدیدم متنفرم ولی فعلا راه دیگه ای ندارم. به همه چیز شک دارم و انرژی ام در تمام ساعات روز نزدیک به صفره. فردا شروع امتحانات پایان ترم هست و دوتا امتحان دارم. آمادگی ام به طرز ترسناکی کمه. انگیزه ام هر ثانیه فروکش می کنه و نمی دونم به چه امیدی هنوز به ادامه فکر می کنم. لعنت به تمام روزهایی که گذشت و برای من فقط حسرت و خاطره بد به جا گذاشت. تنها چیزی الان می تونم بگم خوبه، رابطه ام با پارتنرمه و اونم به این دلیله که هر دو با تمام وج
در واقع هیچ چیزی ثبات ندارد. باور کنید. من میتوانم یک روز را در ملالی سنگین به فیلمدیدن بگذرانم یا آنقدر غرقِ خواندنِ کتابهایم شوم که نفهمم آن روز چگونه گذشت، یا شاید هم بیشترش را به خواب گذراندم، در حالی که روزِ قبلش زیرِ فشارِ ایدههایی که دربارۀ پول درآوردن بودند مغزم در حالِ ذوبشدن بود و هر لحظه میزانِ زیادی از آدرنالین و سروتونین را در خونم احساس میکردم.
یکی از بارِزترین وجوهِ شخصیتیِ من، مقاومتکردن است. نه، این واقعاً تعری
چیزی که بر من روشن است این است که تو مرا نمیخواهی. به همین صراحت. خواستن به شیوهی خود، سراسر خود خواهی است که حوصلهی مرا سر میبرد. خواستن اگر به طریقهی خون و استخوان نباشد، اگر به شکستن استخوان و مباح کردن خون نباشد، تنها ملال انگیز است. خواستن تو، که البته چندی ست بر اثر رنجت به نخواستن بدل شده، که از سر فرصت و فراغت و اماها و اگرها ست چنگی به دل من نمیزند.
من ایستادم که بار دیگر تو را بخواهم. صریح و برهنه مقابل تو ایستادم و چشمانم را
موفقیت فقط تو کنکور و صرفا ی رشته ی خاص تعریف نشده
موفقیت توی طرز فکر توعه که از راهی ک جلو روته راه موفقیت پیدا کنی
انقد خودتون پشت سد کنکور تلف نکنید
یکم هم ب خدا اعتماد کنید
وقتی یکسال تلاش نکردی دوسال موندی تلاش نکردی رفتی رو سیکل معیوب نمیگم نمون ولی ی اراده ی فولادی میخواد موندن ی روحیه ی آهنی
وقتی ادم پشت کنکوری بودن نیستی روحیه ات ضعیفه خودت تلف نکن
موفقیت فقط در کنکور نیست
زنگ اون یکی درم بزن
چیزی که من خودم تا قبل رفتن دانشگاه
دچارم به ملال و چیزیرو میخوام که هیچ وقت نخواهد بود. یک انیس و مونس، یک عاشقِ تا همیشه عاشق، یک دوست... می دونم محقق نخواهد شد. میدونم ظرف دنیا گنجایش چنین چیزی رو نداره. میدونم همهی این فکرها عبثه. میدونم اگر بخوام در این حال بمونم باید فقط درد بکشم. چرا واقعا من فقط همین رو از دنیا میخوام؟ کوچیک نیست؟ کم نیست؟ شاید چون دست نیافتنیه میخوام و الا چیزی چنان خواستنی هم نیست که باید. چی بخوام جاش؟ مطالعه پیشرفت. این محقق شدنیه و این چ
دانلود فیلم Malaal 2019 دوبله فارسی و کیفیت عالی
دانلود با لینک مستقیم و کیفیت های 480p WEB-DL ,720p WEB-DL,1080p WEB-DL
دوبله فارسی فیلم Malaal 2019 ملال سال History
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نام : ملال -Malaal 2019لینک IMDbامتیاز :5.7 از 10 – میانگین رای نفرکیفیت : 480p WEB-DL ,720p WEB-DL,1080p WEB-DLموضوع : اکشن، درام، عاشقانهفرمت : MKVحجم : 2.5 گیگابایت + 1.25 گیگابایت + 647 مگابایتمدت زمان: 133 دقیقهزبان: هندی،فارسیسال انتشار : 2019صوت دوبله: دارد
ادامه مطلب
﷽
#آیت_الله_جوادی_آملی:
اگر خواستیم ببینیـــم آیا با خــدا مأنوسیـــــم یا نه باید ببینیــــم از خواندن #قــرآن ڪه سخن خدا با ماست و از خـواندن #نـــــماز ڪه سخن ما با خداست احساس ملال میڪنیم یا احـــــساس نشـــــاط.
#حال_معنویمان_چگونه_است
دانلود آهنگ جدید علیرضا قربانی سرکوب
Download New Music Alireza Ghorbani Sarkoob
آهنگ جدید علیرضا قربانی بنام سرکوب
در این سرای بی کسی در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دانلود آهنگ با کیفیت 320
متن آهنگ سرکوب
آهنگ های علیرضا قربانی
رولان بارت، پیام یزدانجو، نشر مرکز
+در کودکی اغلب و به شدت ملول بودم. این روحیه ظاهرا خیلی زود در من بروز پیدا کرد،همهٔ عمر همچنان همراه ام بوده، و با وخامت عود میکند.( البته ، دفعاتش هرچه بیشتر ، به لطف کار و دوستان کم شده) و این نکته همیشه برای دیگران محسوس است. ملالی هول انگیز ، تا حد زجر : چیزی چون آن حسی که در میز گرد ها ، سخنرانی ها ، شب نشینی با غریبه ها ، و تفریحات دسته جمعی به من دست می دهد: ملال را هرجایی می توان دید. آیا ملال همان هیستر
«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
آیا درمان افسردگی با داروهای گیاهی ممکن است؟ در کل موضوع درمان افسردگی با داروهای گیاهی نامفهوم و ناقص است!
بهترین روش های درمان افسردگی با داروهای گیاهی
ما می دانیم که انواع مختلفی از افسردگی وجود دارد.
از افسردگی اساسی و افسرده خویی با علایم و شدت بیشتر گرفته تا ملال پیش از قاعدگی که علائمش با شروع دوره کاهش می یابد یا افسردگی بعد از زایمان، افسردگی سایکوتیک و افسردگی فصلی که در فصلهای پاییز و زمستان رخ می دهد و…
ادامه مطلب
تولستوی میگوید :ما نفرین شده ایم ..نفرین برای انسان که در بهشت تن آسای بیکار و شادمان بود ..او هیچ نگرانی از بابت تن اسایی اش نداشت . آسوده بود و شادمان بدون ذره ای احساس ملال و بیهودگی ..آسودگی ای که با حرارت بوسه ی لب های داغ و مرمرین حوا و رد دندان های آدم بر گوشت سیب ممنوعه نفرین شد..چرخ در آسمان چرخید و تبعید خاکزادگان کافی نبود نفرین با آنان ماند و بعد از آن ما فرزندان نفرین زهدان حوا را دریدیم و بر روی زمین آسمان را در آغوش گرفتیم...در
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع، حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی ب
صدای یکنواخت معلم ،کلاس درس را کسل کننده و ملال انگیز می کند . تنوع در کیفیت صدا ، نحوه ی بیان، تن صدا و سرعت گفتار، بیاگر نشاط و سرزندگی معلم است.ارام صحبت کردن و زیر و بم کردن صدا ،سبب جلب توجه و اشتیاق دانش اموزان به تدریس می شود. پس انواع سرعت در صحبت کردن را تمرین کنید . در ضمن تمرین ، متوجه خواهید شد که هنگام تغییر از یک سرعت به سرعتی دیگر ، توجه مخاطبان شما به انچه می گوید ،بیشتر می شود.
روزها معمولن خسته و کلافه ام دنبال یه گوشه ای هستم که بخوابم، شبا اما خونه سهم منه مدام به بابا سر می زنم و قایمکی از راه برانولش بهش ویتامین تزریق می کنم و شنفتنی گوش می دم و مثل قدیما دور خودم می چرخم و به تمام خونه سر می کشم و معمولن تو سکوت خونه همیشه چند تا خیا شور رو خرت خرت می خورم و آخرش رو یه مبل می خوابم ( قابلیت خوابیدن رو کاناپه و مبل دو نفره و حتی یه نفره رو دارم) تا صبح بشه و آفتاب نزده بیدارم بار و بندیلمو که می بندم و از کنارش که ر
مردمی بودند در تاریخ دور
سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور
صنعتی پر رونق و کسبی حلال
غرق خوشحالی به دور از هر ملال
اختلافی شد سر مرز و حدود
اصل مطلب بود آبی از دو رود
حاکم یک سرزمین با ادّعا ،
گفت مال ماست این رود هر دوتا
حاکم همسایه با صبر و وقار ،
گفته است هستیم ما هم در کنار
از دو رود جاری در منطقه
برده ما هم سهم ، حرفی منطقه
حرف همسایه پذیرفته نشد
نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد
گشته درگیری چو آتش شعله ور
هر یک از هرسو به دیگر حمله ور
ادّعای بیخودی از ح
تماشای داستان زندگیِ آدم های طبقه ی محرومِ این جامعه ی آلوده به بی عدالتی ، دردناک است و غم آلود .
کیارستمی این درد لاعلاج را به وسیله ی یک قهرمان کوچک به تصویر می کشد.
زندگی ملال آور و حسرت بار کودکی که عاشق فوتبال است و برای این عشق همه کار می کند . انگار که توپ وسیله ای است برای رهایش او از تبعیض و تنبیه و بی تفاوتی و فقر و هزار درد دیگر . .
او که می داند خیلی چیزها را در زندگی از همین کودکی اش باخته ، نمی خواهد از عشقی که همچون مرهم است برایش دل
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف
توضیحاتی در مورد شرم shame و گناه guilt از دیکشنری پروفسور سلمان اختر ۲۰۰۹
گناه یک تجربه ملال آور متعاقب زیر پا گذاشتن قوانین ملی، خانوادگی یا مذهبی است یا حتی تفکر به این زیر پا گذاشتن ( transgression ) است.
براساس نظریه فروید منشاء گناه ادیپال و برمی گردد به آرزوهای پدرکشی و
زنا با محارم در کودکی ، و به دنبال احساس گناه نیاز به
ادامه مطلب
به شدت کلافهم. امروز با این امید بیدار شدم که اینترنت وصل شده باشه و بتونم انباشت کارهای عقبماندهی این چند روز رو جبران کنم. اما هنوز خبری نیست. رفرنسهای پایاننامهم نیاز به اصلاح داره و تا زمانی که اینترنت در دسترسم نباشه نمیتونم درستشون کنم و وقتی نتونم رفرنسهامو درست کنم کتابخونهی دانشکده تاییدش نمیکنه و اینجوری کل پروسهی فراغت از تحصیلم(!) به تاخیر میفته. حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت! منم این چند وقت
شبهای سرد و طولانی را محبوب من
بگو چگونه از سر بگذرانم
وقتی در آن دورتاریک، کوچهپسکوچههای شهرم
صدایم میکنی
مرا به خود میخوانی
در چشمانم خیره میشوی
برای لحظهای گذرا
میگذاری به تماشایت بنشینم
وقتیکه باد میپیچد در گسترهی بازوانت و نوازش میکند نازکای بیرنگِ گردنت را.. و میپیچاندم در آنجا و میمیراند مرا..
آنجا که مهمان از نفسافتاده و از راه دورآمدهاش منم و جز آنجا همهچیز ملال است و سکوت..
آنجا که چشم اگر بینداز
زندگی کردن در دنیای ایده ها زندگی پر مخاطره ایست
نه قبل از معدن و نه بعد از معدن
یکه تنها در صدر جدولی است که رتبه ی دیگری بعد از او نیست
انگار مثل آن سکانس معروف فیلم ماتریکس، مأموری در ابتدای راه دو قرص در دستش بگیرد و بگوید:
قرص اول تو را به زندگی معمول میبرد
قرص دوم تو را پرت میکند به دنیای بی بازگشت ایده ها
من، قرص دوم را برداشتم
مامور گفت: «برندار!» برداشتم
گفت: «بازگشت ندارد!» برداشتم
گفت: «زندگی پر ملالی است!» اما من برداشتم!
قرص را بلعی
حس نبودن تو عجب سخت نابجاستاندوه رفتن تو غمی سخت وجانفزاستدر حیرتم از آن همه ابراز عشق تودرمانده ام، فرار،کجای قرار ماستازچه فرار می کنی از عشق دم نزناین درد عشق نیست، تبانی قصه هاسترنجیدنت درست،غلط گفتنم صحیحکو ببخششی که حال بزرگان قومهاستافسرده ای، ملال تو افزون زحد شدهاین نکته هم دلیل همان درد و رنجهاستپا می کشی تو از دل من میروی بروباور نمی کنم که هجر سر آغاز ماجراستبا دست بسته لب بگشایم به احتضارجانم بگیر و سخت نگیر ،این قضا بلاستدر
باسمه تعالییاران پیغمبرمقدادغزل۳
گفت پیغمبر پیام نور مطلق ذوالجلالدر خصوص حب جمعی، صاحب شأن و جلال
می نماید نام آنها را، پیمبر این چنینهست مقداد و ابوذر ، مظهر صد ها خصال
همره سلمان و مولا ، می کند تاکید حقچون نمی خواهند آنان، ذلت و ظلم و ظلال
گفت صادق در خصوص ابن اسود اینچنیندر مقام هشتم ایمان و فهم است و خیال
او نگوید فاطمه قبرش کجا مخفی بودمی کند تشییع وی را، می برد بهر وصال
هست پیوندی ورا ، با دخت عموی نبیچونکه احمد دید وی را صاحب درک
ســــزاوار مـــــــرد نیست!
ما را تمام لذت هستی به جستجوستدر پشت چارچرخه ای فرسودهکسی خطی نوشته بود:” من گشته ام، نبود!تو دیگر نگرد، نیست ”این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشتچشمم برای این همه سرگشتگی گریست…چون دوست در برابر خود می نشاندمشتا عرصه بگوی و مگوی می کشاندمشدر جستجوی آبی حیات؟در بیکران این ظلمات آیا؟در آرزوی رحم؟ عدالت؟دنبال عشق؟دوست؟ما نیز گشته ایم!
ادامه مطلب
و اما جواب من به این بنده خدا:
استغفرالله این چرت و پرتها چیه میگین شما اصلا شما میدونید اگه بدی ها وجود نداشت و همیشه خوبی بود و مرگ نبود جمعیت دنیا باید ب ی مقدار ثابت میموند و دیگه تلاش و رقابت برای زندگی معنی نداشت و زندگی بسیار خسته کننده تکراری و ملال آور بود! بلایای طبیعی و مریضی ها و بدی ها و.... بوجود اومدند تا ی عده ای از انسانها حالا یا ب علت سهل انگاری مثل مردم ما در جریان کرونا یا بی گناه بمیرند و انسانهای جدیدی جاشون بیان و فکرها و
هیچی نیست که دوای درد بی درمون رخوت و ملال بشه. میم حق داره و صادقانه هم گفته من نیاز دارم یکی باشه جذبم بش، یکی باشه که باهاش در ارتباط باشم. واقعیت تلخ یا هرچی راه خودش رو میاره. میم ازم خسته نیست اما عادی شدم و کافی نیستم. رخوت زندگی رو نمیتونه با من بشوره، و من هم. خب چه باید کرد؟ به نظرم باید بپذیریم و تسلیم بشی. باید بپذیریم و کنار بیای با ماجرا. اون دیگه یک ماهیه. هرچی سفتتر بگیری سریعتر لیز میخوره و میره. و از طرفی هم اون آدمه و یکبا
برای تمام شبها.
این را دیشب توی نوشتههام نوشتم و زیرش همه چیز خالی ماند. دیدی بعضی بغضها چنان در گلویت میماند که هیچ حرفی را نمیتوانی بزنی و این همه هم نداشتنت را بهانه میآوری؟ این من بودم و این چند روز.
در این میان، یخ زده و منتظر و پاییز زده به تمام این چند روز فکر میکنم و به لحظههایی که پاییز بودند و گذاشتم محو شوند. این گذاشتن چهقدر ملالانگیز است. فراموش کردن. فراموش. بهانه کردن. بهانه.
لحظههاییش یادم ههستست. دستت. نق
خدایامن هرچی که چشم میگردونم توی زندگیم...هرجا رد و اثری از موفقیتهای ریز و درشت میبینم ...تو ذره ذره میدرخشی...گمان میکنم اگر اونجا ایستادم این تو بودی که یک جوری راهمو به سمتش کج کردی و آدمای خوب و حرفای خوب رو تو راهم قرار دادی و تهش دستمو به نشونه پیروزی بردی بالا...خلاصه که تو این لحظات آغشتهی "دیده هرجا باز میگردد دچار رحمت است" میشم و دلم میخواد برای همهاش تو رو شکر کنم...اما هرجای زندگیم که با شکست و سختی و نشدن و ناامیدی همراهه من
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور .
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره !
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم .
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور .
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره !
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم .
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
کم نیستند کسانی که از بیروح بودن زندگی در دنیای معاصر شکایت دارند. چون باید شبانهروز کار کنند، دائم خود را کنترل کنند و خواسته یا ناخواسته تابع قانون باشند. اما چگونه میتوان در چنین شرایطی با سختیها کنار آمد و بهتر زندگی کرد؟
زیگموند فروید دریکی از کتابهایش، «تمدن و ملالتهای آن» میگوید: متمدن شدن و به دنبال آن زندگی مدرن، باعث پیچیدهتر شدن امیال و خواستههای آدمها شده است. درنتیجه، ارضاء نیازهای ما هرروز سختتر از گذشته می
دمای بدنم، این روزها بالاست، لبانم
خشک و انگشتانم بی رمق شده اند، صدایم بالا نمی رود، خوابهای ناز بهاری
برایم ملال آور شده است، اما هیچ کدام مانع بندگی من نمی شوند.من این
روزها ، در مهمانی معبود به سر می برم، چه روزهای زیبایی است. عده ای می
گویند روزه نگیر تو نحیفی ولی من می گویم نگو نحیف، من حنیف هستم و در راه
مستقیم.همه ی سختی های ظاهری و مادی ماه رمضان، برای پرورش انسانهایی
بااراده و متقی است زیرا این ماه عزیز با نخوردن و نیاشامیدن به ما
شبها واقعا سخت میشه. فکر کردن به این که چندتا روز دیگه رو باید شب کنم تا تموم شه این وضعیت عذابم میده. حداقل اگه میدونستم...
و فکر کردن به این که منتظر چیام حتی از اون هم بدتره. انگار چیزی که پر از ملالم کرده این خونهنشینی باشه. ولی خب... من گول میخورم و فکر میکنم که مشکلم فقط همینه. و همین سخته. و شبها واقعا سخت میشه...
It was late at nightYou held on tightFrom an empty seaA flash of lightIt will take a whileTo make you smile
پ.ن. روزها خوبه امّا. تا وقتی به فردا فکر نکنی همه چی خو
امام صادق ع از پدرانش از رسولخدا ص حدیث کند که فرمود سه دسته اند که هم نشینی با انها دل را بمیراندک
وهم نشی با اراذل و فرومایگان گفت و شنود با زنها و نشتن و نشتن با توانگران حدیث 9 از لقمان حدیث شد که به پسرش گفت ای پسر جانم زیاد با مردم نزدیک مشوکه مو جب. دوربت از دلها انها شوی یعنی چون زیاد رفت و امد با مردم کردی موجب ملال و خستگی انها شود ودر نتیجه مورد بی مهری انان واقع شوی یکسره از انان دوری مکن که اعننایت نکنند و خوار و بی مقدار شوی هر ج
اختلافات خانوادگی، یک عشق بی سر و ته و در نهایت قتل و قصاص؛ این شرح مختصر کلیشهای است که تا به امروز بارها در سینمای ایران به تصویر کشیده شده و حالا در «جاندار» هم یک بار دیگر عین این شِبه روایت یک خطی را میبینیم بدون سرسوزنی خلاقیت در خط سیر فیلمنامه. جدا از ملال آور بودن موضوع، سوژه و ایده فیلمنامه، جای این سوال باقی است که مگر چند درصد از خانوادههای ایرانی درگیر چنین مشکلاتی هستند که این حجم از آثار سینمایی درباره این معضلات ساخته م
از غبار بپرس/جان فانته
یک کتاب صمیمی از گشتن ها وبی پولی ها و پول دراوردن ها و پول به باد دادن های یک نویسنده در غربتی خود خواسته. از تقلا برای یافتن ایده ای که بتواند بفروشد ... از سعی برای یافتن تجربه ی زیسته ای که بیارزد! چه نثر شیوایی داشت و چه زبان گرمی . و خط داستانی اوج ها فرود ها به خوبی کنترل میشد تا حدی که میتونم بگم 90 درصد احساسی رو که شخصیت اول تجربه میکرد با خوندن کتاب حس میکردی! وقتی نویسنده می خواست تو رو به خنده و ذوق و شعف وا می داشت
میگوید:-بزرگترین رؤیات چیه؟ نگاهم را از پروانهای که بال میزند نمیگیرم. در همان حال، لبم را با زبان تر میکنم و پاسخ میدهم:-اینکه یه پروانه باشم.بلافاصله میپرسد:-چرا؟ پروانه، از بال زدن خسته شد و بر روی یک گل نشست.اینبار نگاهم را به او میدوزم.-چون شنیدم پروانهها عمرشون یه روزه.صورتش به نشانهی نفهمیدن در هم میشود. و من ادامه میدهم: -تکرارِ مکرّر یک چیزی همیشه خسته کننده و ملالآور بوده. حتی اگه اون چیز، خوشایند و خوب باشه. مثل ز
صداهای زیر و شاد و کودکانه دائم توی گوشم است. همه جای خانه را تسخیر کردهاند. توی خلوتگاه و توالت هم صدایشان میآید. فقط زیر دوش که باشی صدای آب بر آنها غلبه می کند، گاهی غرقشان می کند و گاهی ارتجاعش می دهد تا حد نافهمی.
بله! ما محکومان به تماشای بیست و چهار ساعته برنامههای کودک و نوجوان. حس بدی نیست! حس خوبی هم نیست! یک حس خنثی است. تشکیل شده از مقادیری کلافگی و ملال.
اعتراف میکنم بعضی از برنامهها واقعا جذب کننده است و همانطور که داری آ
بوی وطن
از هواپیما که پیاده می شویم گویی هوای شرجی ماهشهر به پوستم خورده
است فرزندم می گوید پدر انگار اینجا همه بوی ماهشهر می دهد می گویم خوب
اینکه عالی ست هم فال است و هم تماشا.. یعنی هم دل و هم دنیایت تامین است.. به عبارتی
دلت ماهشهر است و دنیایت کیش و هر دو گوشه هایی از وطن هستند ...که هیچ جایی وطن
نشود...
کیش علی ربیعی (ع-بهار)
سروده تذرو ملال
مرا به خامشی ببر
خزان پیر سالها
کلاغ صبح را بخوان
به رسم قیل و قالها
عجیب نیست این سفر
در آرزوی دفع شر
با نامنویسی نامزدهای شرکت در یازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی، جمعی از نیروهای عدالتخواه به موازات نمایندگانِ دوگانۀ ملالآور اصلاحطلب_اصولگرا وارد رقابتهای این دوره شدهاند.این رخداد میتواند آغازگر فصل نوینی در سپهر اجتماعی و سیاسی ایران باشد که با سیر نزولی ائتلافهای سنتی همزمان شده است؛ کما اینکه در دیگر نقاط جهان، شاهد عدم اقبال به احزاب سنتی و روی آوردن مردم به نیروهای تحولگرا و ضد فساد هستیم.در ایرانِ ما نیز،
سلام کنم یا نکنم! آخه اومدنی که رفتنی داره، دیگه سلام نمی خواد. یعنی تا بخوای سلام کنی باید خدافظی رو شروع کنی.
دلم تنگ شده بود. برای فضایی که خودِ خودِ هستم. بدون روتوش، نقاب و هر پوششی مزخرف دیگه ای که آدمو شکل دیگه ای تحویل دیگران میده!
زندگی فاجعه بار این روزها ادامه دارد. یعنی زندگی هر طور شود، فقط ادامه داشتن را بلد است. چه از آسمان سنگ ببارد، چه اتش و کرونا و موشک!
راه خودش را می رود. فقط نمی دانم احساس هم دارد که گاهی دلسرد شود، خسته شود ا
دوستان خوبم
ببیندگان عزیز
همکاران محترم
دوستان اهل قلم
بیان در وضعیت قرمز به سر می برد !! مواظب وسایل و لوازم و نوشته های خودتون از هم اکنون باشین !!
از همین الان بنظرم با نوشته هاتون برین به جاهای امن !!
تا قبل اینکه زلزله چند ریشتری نیومده و اینجا رو مثل سال ۹۳ _۹۴ بلاگفا ویران نکرده به جاهای امن
موقتا نقل مکان فرمایید !!
و این هشدار رو جدی بگیرین !!
چیزی که هست و من امروز شاهد بودم و دوستان دیگر هم همچون من شاهد بودند و هستند
امنیت بیان و بخ
اگه بتونی از 100% توانایی های مغزت استفاده کنی چی میشه؟
اگه همه ی آدما از 100% توانایی های مغزشون استفاده کنن، یه گله آدم داریم که همه مثل همن؟
یا تو شرایط یکسان، راه حل های یکسان به ذهن شون میرسه...؟
قضیه از این قراره که برایان به قرصی دست پیدا کرده که میتونه توانایی مغزشو افزایش بده و اونو به سوپرآدم تبدیل کنه.
و این سریال سعی میکنه به سوالای بالا جواب بده.
ریتم فیلم عالی ، نه خیلی کند و نه تند، نه ملال آور و نه خیلی سخت.
این بچه ژیگول سعی میکنه cool
هوا آنقدر سرد بود که بخار دهانت را ببینی و زمین آنقدر نم داشت که نقش کف کفشهایت پشت سرت راه بیفتند. زیر این سقف بیرون را نگاه کردن، به تمامی نگاه کردن و تمامیت را خواستن چنان که گویی کاج و باران و گنجشک و لانه و برگهای ماسیده کف زمین و نیمکت سیمانی و حتی صداها را در آغوش بگیری که همه مال من است و من خوشم به این خانواده. من در این مجمع حلقه بسکتبال، خط سفید روی آسفالت، درختهای توت سر بر آورده از تورهای فلزی، تک صندلی زیر کاج و کلاغهایی که
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بیش نیست،
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
[شهریار]
صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری داشتیم آسوده زیر بال خویشتن.
به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه چر
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بیش نیست،
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
[شهریار]
صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری آسوده داشتیم زیر بال خویشتن.
به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه
تا اینجا صفحه پنجاه که خوانده ام
وه که چه های و هویی است که نوجوان باشی و آزادی خواه و تعالی طلب...یک روح باشی پیچیده شده در یک جسد....یک راه بی نظیر برای ادامه زندگی
درخت نشینی است آن طوری که نویسنده ترسیم کرده است...یادم رفته بود ...یاد یادم رفته بود بچه بودم و با سپیدارهای مدرسه بابام اینها چه نجواها داشتم....دوستان دراز و سبز و صمیمی ای که این آزادی را داشتند که سر به آسمان سائیده و از آن بالاها خبر بیاورند....
خیلی خوب است...یک عصیان دوازده ساله ی
اخرین سال تحصیلم تبدیل به ترسناکترین سال تحصیلم شده. خودم فکر میکنم صرفا تصمیماتی ترسناک برای بهبود زندگیام گرفتهام ولی از نقطه نظر دوستم من فقط به دنبال راههایی برای بدبخت کردن خودم هستم. در بیداری همه چیز عالی است، منظورم از عالی همان ملال و کلافگی قابل تحمل همیشگی است اما موقع خوابیدن یا ییدار شدن از خواب تمام استرسهای پنج سال گذشته به طور کشندهای به سویم هجوم میاورند. وقتهایی هم که خلاقتر هستم کابوسهای جالبی میبینم. ظا
نوشتن برایم سخت شده همانطور که زندگی. بیذوقی در خانهی این جان بیداد میکند. قبلترها خودم را آدم خلاقتری میدانستم. الان مدتهای زیادی است که شور و شنگ زندگی از این مغز بلااستفادهی پرزگرفتهام رخت بسته و رفته. یک جاهایی دست من نبوده ولی آنجاهایی هم که دست من بوده با قدرت تمام کرکره را خودم پایین کشیدهام! با همهی بیهوده این طوری بودنم، ولی اتفاقن یک حسن خیلی خوبی دارد که کمکم میکند عصابهبغل راه بیفتم و آنقدرها هم بی
[ مطمئناً اولین چیزی که نظرِ خواننده را جلب میکند، همان بیتِ عنوانِ پست است. نویسندۀ پست دیشب در حالی که بهشدت دلش گرفته بود و حالِ بس خرابی داشت، آن تکهشعر را در یکی از گشتوگذارهای بیهودهاش در کانالی تلگرامی پیدا کرد. با اینکه متوجهِ ارتباطِ آن شعرِ زرد با خودش نشد، ولی احساس کرد این شعر از فرطِ زرد بودنش هالهای از احساسِ خوشی را به روانِ او تزریق کرد. نویسنده هنوز نمیداند دقیقاً چه احساسی نسبت به این شعر دارد، و به جهتِ همین عم
هم اکنون اسفاد در سکوتی آرام و ملال آور سپری می کند . اکثر خانه ها به خانه سالمندان مبدل می باشد . مردم زندگی سخت و اندوه گینی را سپری می کنند
گاهی سالخودهایی را می بینی در کنار مخابرات و یا مسجد بصورت مجمعی گرد آمده اند و با توجه به فصل زعفران به شخم زدن مزارع و خارزنی می پردازند . فعلا مقدمات آماده سازی زعفران فرا رسیده اکثرا زمینها برای شخم زدن از تیلر و دستگاهای نوین استفاده می کنند ولی گاهی هم از بستن چهار پایان و هفت شاخ و چهار ش
هم اکنون اسفاد در سکوتی آرام و ملال آور سپری می کند . اکثر خانه ها به خانه سالمندان مبدل می باشد . مردم زندگی سخت و اندوه گینی را سپری می کنند
گاهی سالخودهایی را می بینی در کنار مخابرات و یا مسجد بصورت مجمعی گرد آمده اند و با توجه به فصل زعفران به شخم زدن مزارع و خارزنی می پردازند . فعلا مقدمات آماده سازی زعفران فرا رسیده اکثرا زمینها برای شخم زدن از تیلر و دستگاهای نوین استفاده می کنند ولی گاهی هم از بستن چهار پایاب و هفت شاخ و چهار شا
نوشتن برایم سخت شده همانطور که زندگی. بیذوقی در خانهی این جان بیداد میکند. قبلترها خودم را آدم خلاقتری میدانستم. الان مدتهای زیادی است که شور و شنگ زندگی از این مغز بلااستفادهی پرزگرفتهام رخت بسته و رفته. یک جاهایی دست من نبوده ولی آنجاهایی هم که دست من بوده با قدرت تمام کرکره را خودم پایین کشیدهام! با همهی بیهوده این طوری بودنم، ولی اتفاقن یک حسن خیلی خوبی دارد که کمکم میکند عصابهبغل راه بیفتم و آنقدرها هم بی
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#فریدون مشیری
جان میدهم به گوشهی زندان سرنوشت
سر را به تازیانهی او خم نمی کنم!
افسوس بر دو روزهی هستی نمی خورم
زاری براین سراچهی ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آن، که روحِ مرا رام کرده است!
جانسختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باش
@بعد از دو شب دیر خوابیدن امشب هشت و نیم خاموشی رو زدیم و ۹ دیگه اهل منزل خواب بودند.نشستم به کارهای عقب مانده و چک کردن پیام ها و ...نمیدونم چه جوریه که آخرشب ها قبل خواب مشکلات خیلی معمولی هم تبدیل به یه هیولا میشن که میاد گلوی آدم رو میگیره و هی فشار میده و فشار میده! عجبا! @امروز غروب به میم زنگ زدم و گفتم گرسنمه و هوس قورمه سبزی کردم.شب با قورمه سبزی داغ اومد.مزه بهشت میداد.دوتایی با لذت خوردیمش.دخترها نبودن.@راستش در مورد یه موضوع مهم باید با
گفته بودم که این ترم درسی نداریم که قابل باشه! هر ترم تعدادی درس بی قابل! لابه لای دروس مون ارائه میشدند اما این ترم...
مثلا روز اول هفته، شنبه مون این طور شروع میشه : ساعت 10 صبح لخ لخ کنون خودمون رو میرسونیم به کلاس آمار. کلاسی که نمیدونم چرا استادش تاکید کرده دخترا و پسرا جدا بشه ساعت هاشون! ذات درس ناجذاب، مدرسش هم هر آنچه ناجذابان دارند، ایشون یک جا با هم دارند...
همه گیج و خسته و ملول 90 و خرده ای دقیقه رو تحمل میکنیم... تن های ملول!
این وسط ت
خرس خیاط نشسته است و خمیازه میکشد و همزمان گردنش را میخاراند. با پاهای دراز شد و باز از هم. لباس هایی که دوخته و در باد کولر می رقصند را نگاه میکند. با چشمهای گرد و ناامید و خسته. این تصویر ظاهری قضییهی خرس خیاط است.
از قیافه و پوستهی هر کسی تا همین حد میشود فهمید یا دید. در واقع یک بچه این گونه همه چیز را میبیند. هر آنچه میبیند را کمالیافته میداند و تمام. غافل از اینکه در کُنه فرد چیزهایی است که یا باید به زبان آورده شود یا خود
فقط نه این که خمیده چنان هلال شدی
شبیه فاطمه چون سایه و خیال شدی
شبانه روز فقط مرگ را طلب کردی
چه شد که این همه لب تشنه ی وصال شدی؟!
چه حیف! تشنه ی دیدار دخترت ماندی
دچارِ غربت این دوری و ملال شدی
میان ظلمت زندان، به قلبِ بدکاره...
هبوط کردی و خورشیدِ لم یزال شدی
چقدر وقت نمازت تو را کتک زده اند
چقدر مضحکه ی قومِ بدخصال شدی
بگو به ساحتِ پاکِ علی ولی الله
چه گفته مرد یهودی، مریض حال شدی؟!
اگر غلط نکنم ساقتان شده مرضوض
عجیب وقت پریدن شکسته بال شدی
چه
این جمله تکراری " هر چی خدا بخواد " رو هممون شنیدیم. هممون گاهی از شنیدن این جمله خون دویده به صورتمونو عصبانی شدیم، گاهی احساس انزجار کردیم و گاهی با یه تلخند ذهنیت کوچیک طرف گوینده رو با بزرگواری نادیده گرفتیم. خدا مگه چی بود که هر چی اون می خواست عصبانی و کلافمون می کرد؟ خب شاید عادی باشه، سپردن همه چیز دست موجودیتی که دیده نمیشه و ساده گرفتن سختیا به امید زمان بندی کسی که خودش از منظر ما اون مشکل رو به وجود آورده، بله تا حد زیادی احمقانه ا
چه حاجت به گل تـــــــو گلستان من
تو مُشکی و عنبــــــر تو ریحان من
تو از من ربودی دل و جان و روح
توئی جان و روحـــــم تو جانان من
نبینم بجـــــــــــز روی تو روی ماه
پری پیــــــــــــــکری ماه تابان من
چنین مذهبـــــــــی بود در عشق ما
مرا دین و آییـــــــــــن تو ایمان من
بیایی اگر در بـــــــــــــــرم نازنین
بُود جای تو انــــــــــدر چشمان من
مرا بی تو
سال نو یک شوخی است اگر همان آدم کهنه باشیم!
خوشبختی از درون انسان می جوشد و بستگی به نگاه و اندیشه او دارد. رستاخیز بهار باید قلب ها را منقلب کند وگرنه گردش ایام، سال نوی طبیعت است نه عید بشریت و جشن انسانیت.
آدم تازه ای شویم، راهی نو به سمت کمال بجوییم، ملال آور نباشیم و طراوت به بار آوریم، اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم، یک قدم به جلو حرکت کنیم و ... سالی نو و پر برکت خواهیم داشت.
معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را میخوانی تازه کار آب دادن به گلهای شمعدانی ضلع شرقی باغچه را تمام کرده و با کتابی از نویسندهی جوان فرانسوی رو به منظرهی دلانگیز غروب پنجشنبه نشستهام؛ شربت آلبالو را در لیوان ریخته و به روزهای گرمِ ژوئیهی ۲۰۱۹ فکر میکنم ؛ آه که چه روزهای ملالانگیز، گیج کننده و طاقتفرسایی بود ... بگذریم، نمیخواهم با یادآوری آن روزها خاطرت را مکدر کنم.
از خودت بگو! حال تو چطور است؟ روزهای تابستانت
یک شرکت ایرانی موفق به تولید چینی هایی با فناوری نانو و خاصیت آبگریزی شدند که قابلیت شستشوی آسان را دارد.
به گزارش خبرنگار مهر، بررسی محصولات نانو و ارائه تاییدیه نانو مقیاس به آنها از جمله فعالیت های مهم ستاد توسعه فناوری نانو از ۳ سال گذشته بوده است. در واقع بررسی مواد و محصولات تولید و عرضهشده در حوزه فناوری نانو، سبب شفافیت بازار محصولات نانو شده و به ارتقای کیفی این محصولات و افزایش اعتماد مصرف کنندگان کمک میکند.
یکی از این محصولا
رمان قشنگی مال عهد پیشامدرن توی پیچا پیچ تپه ها و دهاتی که جزیره وار هر کدامشان دنیایی بودند و "ارتباطات" مبتذلشان نکرده بود. طوری هر تپه و دره ای برای خودش دنیایی بود که به راحتی نه ماه تمام مادری از بچه هشت ساله اش بیخبر می ماند در حالی که بچه اش یکی دو روز پیاده فاصله نداشت با او.
و قصه قصه قصه.....توی خون و جوب و ریگ هر دهی و هر تپه ای و هر زمینی قصه بود. قصه ها همه یکی بود و به هم می پیوست. کل ماجرا یک قصه بود.آخیش که دل چقدر از این قصه ها خواسته بو
مفاصل زانوم درد میکنه احتمالا چون مدت زیادی راه نرفتم مث اینکه زیاد خونه موندن داره تاثیرشو نشون میده دیدن نابودی تدریجی، احتمالا پیری این شکلیه هرروز بلند میشی تا ببینی چیز جدیدی رو تو خواب دیشب جا گذاشتی و یه درد جدید سوغاتی آوردی احتمالا اکثرا هم تو رویا زندگی میکنی خب با این تفاسیر منم پیرم.
این قرنطینه ارمغان های زیادی داشته از پیری و ملال گرفته تا تنهایی و این بهترین و مهم ترینشه ما آدما که با یه عالمه کار ریختن رو سر خودمون و من با ان
دیگر خسته هستم از پرسیدن های تکرار بار، خسته از نصیحت های نااتمام. مدت ها بود که از خودم هم خسته شدم، خسته، نه ناامید. خسته از لبخند های که پشت خود احساسی نهفته ای ندارند. خسته از بودن های که معانی نبودن می دادند. در خودم حس می کردم که به دنیایی دیگری تعلق دارم، حس می کردم باید دنیایم را تغییر دهم. در پیش کسایی بنشینم که با نگاه مرا درک می کنند. روزهای ملال آورم را با چنین فکرهای به اغتشاش می بردم. تا در صبحی خسته کننده به تنگ ماهی روی اُپن خب نگری
بهم گفتند مشروط شدی. به فکر حذف واحد باش. غمگین شدم... به واحد بی اهمیت نچسب قابل حذف فکر کردم. آمار!
بعد که کارا درست شد و از مشروطی ناعادلانه دراومدم ،دیگه نیازی به حذف واحد نبود. خوشحال نبودم، اما ملول چرا...
چون استاد آمار هر آنچه ناجذابان دارند، ایشان همه یکجا داشت. بد ریخت، no charm!
گوش فرا دادم به درس. گوشم ملول شد. بس که خشک بود و بی ربط به من. به منی که روحم سر ریاضیات کنکور تاول زد و دقیقا التیامم از عصر کنکور شروع شد با فکر به این که رها شدم
پیامبر(صلی الله علیه وآله):من وعلی قبل ازخلقت آدم نوری بودیم درپیشگاه خداوند, وقتی آدم آفریده شد آن نوردر وجوداوقرارگرفت وپیوسته آن نوریکی بودتااینکه درصلب عبدالمطلب به صورت دونورازهم جداشد, نورنبوت درمن ونورخلافت دروجودعلی قراگرفت. بحارالانوار ج۳۵ص۲۴
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):بهترین گفتارآن است که نه ملال آورباشدونه نارسا.
امام صادق(علیه السلام):هرکس به شناخت حقیقی فاطمه دست یابد, بی گمان شب قدر رادرک کرده است.
امیرالمؤمنین ع
شب نشینی در خانه ی "مولانا"
در ادمه ی هم نشینی با ابناء بشر، باید کمی هم مثنوی خواند تا هزار و یک توجیه برایت بیاورد؛ باید این مهمانی های دورهمی را برای شناخت فضائل و رذایلت در سبد زندگی ات بگذاری.
می گوید موری که روی شانه اش با حرص و تقلا دانه می برد را ببین.از نظر تو مضحک است چون می دانی در برابر آن همه آذوقه و انبار گندم، مورچه چرا به همین یک دانه ها اکتفا می کند و زیر بارش خم می شود.مَثَلِ انسان هم همین است.ذره ذره جمع می کند و حرص بی اند
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندیکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سواردریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت از این خراب تر نمی زندگذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غمیکی صلای آشنا به رهگذر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت ازین خراب تر نمی زندچه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟برو که هیچ کس ن
شازده! خیلی وقت پیشا ازت پرسیدم آدم خودش باشه بهتره یا کسی که بقیه دوست دارن؟ بعد گفتم توی حرف اولیه اما تو واقعیت شاید نه...میدونی فک کنم بهایی که آدم برای خودش بودن باید بپردازه تنهاییه شاید...انگار که تو این دنیا هر دوتا چیزی که باهم چفت میشن یکیشون درد داره...
امروزم از اون روزایی بود که خیلی دلم میخواست به خودم برچسب قربانی شرایط بزنم و خیالمو راحت کنم اما میدونی فک کنم هر قربانی اییی یه جایی بی احتیاطی کرده مگه نه؟ دنیا باید خیلی رو حساب و
می دانی دلیل این همه نارضایتی ما از زندگی چیست؟
دلیل آن انتظاری است که ما از دیگران و یا حتی از خدا داریم!
با انجام نگرفتن انتظارات ما، عصبانیت، ناامیدی، خلق و خوی بد و در نتیجه کندی و نارضایتی در کارها و زندگی سراسر وجود ما را پر خواهد کرد.
زندگی ملال آور خواهد شد و پایان خوبی نخواهد داشت.
کار باید فقط برای رضایت خودمان انجام گیرد و همین که ما کاری را شروع می کنیم و آن را به پایان می رسانیم یعنی ما به انجام آن راضی بوده ایم و نتیجه کار ن
ماشین را خاموش میکنم.غرق در آدم ها و تیپ و گوناگونی و تعداد هر دسته میشوم.خیلی وقت است روزی یک نخ سیگار می کشم.میدانم تمام موجودی ام پنج هزار تومن است.یک نگاه به آمپر بنزین می اندازم.بدهکاری ها به ذهنم هجوم می آورند.به هزار نیاز ضروری ونیمه ضروری آدم ها فکر میکنم.به علایق ساده و تا رویاها.به این فلسفه که نوع ومیزان و صفت خرج تو را مشخص میکند نیشخندی تلخ میزنم.به ذات کیثف پول که آدم ها کثیف ترش کردند.سرمایه داری به قلبم نفرت مینشاند.مرفه تا
درباره این سایت