نتایج جستجو برای عبارت :

حالا که چاره‌ای جز خیال برایمان نگذاشته‌اند

خواب دیدم داریم می‌رویم کنسرت استاد شجریان. من و تو. تمام لب ساحل را روبه دریا صندلی چیده بودند. انگار رفته بودیم کنسرت دریا. انگار شجریان دریا بود. انگار اینجا دریا داشت. عجیب‌تر اینکه هرچه راه می‌رفتیم به صندلی‌مان نمی‌رسیدیم.
من که به شروع کنسرت نرسیده از خواب پریدم اما تو خیال کن یک سن درست کرده باشند درست وسط دریا رو به ساحل. خیال کن شجریان باشد با ارکستر سمفونیک مثلا. خیال کن شجریان جان عشاق بخواند برایمان با صدایی رساتر و قوی‌تر از ه
این بنای شماست و ما با همه غرهایمان، می‌خواهیم که راضی باشیم به آنچه شما می‌پسندی...در این میان اگر بناست هر بار ما بین این خوف و رجا دلمان بریزد.. دوباره بلند شود... بریزد...چاره‌ای نداریم جز اینکه بخواهیم خودتان خوفمان را به رجاء برسانید که ما کوچکتر از آنیم که خوفمان‌امانمان را بِبُرد...و الغرض که ارحم من راس ماله الرجاء...ماچ جمیع بندگان به شما ذات اقدس اله
مولانای جان با حنجره ی همایونی:
 
 
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
 
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
 
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
 
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت میکنم
 
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
 
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
 
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنی
 
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
 
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
 
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
 
ای چاره در من چ
یا امیر المومنین...
آه این دل دوباره غم دارد 
شوق یک گریه در حرم دارد 
مانده ام آن دلی که تنها ماند
با تو باشد چه چیز کم دارد ؟

***
دوست دارم شکسته بالی را
دست های همیشه خالی را
عشق تو در نهان من باقی است
کاشتی در دلم نهالی را 

***

از نگاهم ستاره میریزد 
اشک هایم دوباره میریزد
دل بیچاره چاره میخواهد
در حریم تو چاره می ریزد
 
راز و رمز های نهفته در دل “شوتی ها”
صفحه اصلیاخبار روزگالریامکانات

مهدی حسین‌پور۱۱:۳۷
نمی‌ترسی؟ از سرعت، از گیر افتادن، از نرسیدن؟“دیگه ترس نداره. وقتی افتادی توی جاده و یادته که قسط داری و خرج زندگی داری، دیگه از هیچی ترس نداری. فقط می‌خوای سریع برسی آخرش …”

میشناسیم کسانی را در اطرافمان که جوانند و صاحب ماشینی مثل پژو، سمند، پارس، زانتیا، حتی پراید و هرچیز دیگه. روزی برایشان فرا رسیده و نیاز مالی شدید هیچ راه چاره ای را برایشان
پیش از این هنگامی که می‌گفتم راه چاره را باید انتخاب کرد، گفته‌ام ناقص بود
راه چاره را نباید و نمی‌توان انتخاب کرد، راه چاره را باید اختراع کرد، باید آفرید؛
و هر کس با آفریدن راه چارۀ خود در حقیقت خود را می‌آفریند.
انسان هر روز باید خود را بیافریند...
راه استجابت دعا :یکی از چاره جویی های شرعی برای استجابت دعا این است که شخصی که حاجت یا گرفتاری دارد دعا کند که خدا تمام گرفتاری های مشابه گرفتاری اورا از تمام مؤمنین و مومناتی که گرفتار هستند بر طرف کند زیرا در اینصورت ملک برای خود انسان دعا می‌کند و دعای ملک مستجاب می شود.
گفتی نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز. گفتی گر نداری تو سپر واپس گریز. درسته؟ یادته؟ 
یه قدم رفتم عقب. اما شیرین می گفتی و چاره نبود از المپیاد. چاره نبود. سوار قطارِ اجباری بودیم که می‌رفت تا بیفته تو درّه. چه می‌دونستم دره‌ست. فکر می‌کردم سپر هم دارم تازه.
معجب و سپرِ پوست‌پیازی به دست اومدم. با شمشیرت ایستاده‌بودی اون‌جلو. گفتی با این آرامش و دین و ایمونت که نمی‌شه جلوتر رفت. هرچی داری رو باید بذاری و بیای. فک می‌کردم سپرم جوابه. دین و ایمونم
خدایا لطفا یه راه چاره بذار جلو پام 
خدایا لطفا این حجم بی‌عقلی های منو خودت مانع شو
آخه با کدوم عقلم صبح و عصر پس فردا رو عوض کردم و امروز صبح و عصر کردم خودمو؟ فردا صبحم! در حالیکه روز بعد پس فردا عصرم! و دیشب اون همه حالم بد بود! و الان دوباره خودمو تبدیل به همون موجود دیشب کردم 
دوباره تهوع :'( 
گریه نمی‎کنم اگراشکی نمونده تو چِشامحرفی نمی‎زنم اگرنایی نمونده تو صِدامدردی شبیه دوری نیستچاره به جز صبوری نیستدنیا برای عاشقاچیزی به جز قفس نبودآب و هواش ابری بوددلتنگیاش بس نبوددردی شبیه دوری نیستچاره به جز صبوری نیستعمرم به بی کسی گذشتخوشی برام یه خواب بودآخر این غصه کجاستپرسش بی جواب بوددردی شبیه دوری نیستچاره به جز صبوری نیستمعنی نداره فاصلهوقتی دلا پیش همنما هر دومون پیرو عشقاین دلا هم کیش همندردی شبیه دوری نیستچاره به جز صبور
عقیده‌ام این است که وقتی یک نفر تصمیم مهم و بزرگی می‌گیرد، به شکلی که در پس آن تصمیم تغییر بزرگی اتفاق می‌افتد باید حرفی برای گفتن داشته باشد، هدفی داشته باشد که می‌خواهد با این تصمیم به تغییر به آن برسد، مقصد متفاوتی داشته باشد که با تغییر مسیر به آن می‌رسد.
اگر بدون فکر، بدون هدف و بدون برنامه تغییرات بزرگ انجام شود یک‌هو وسط راه به خودمان می‌آییم و می‌بینیم که گم شده‌ایم، می‌بینیم این‌همه راه آمده‌ایم و طبیعتا خیلی چیزها را از دست
سهمیه دادن ! تقلب شد ! تراز مشترک ! و ... بسه دیگه این حرفا ! 
به جا اینکارو بشین فکر کن ببین اونایی که امسال زیر 1000 شدن از فضا اومدن آیا؟! به این فکرکن که اونی که پارسال شده 150 هزار امسال شده 800 بدون هیچ سهمیه ای چیکار کرده؟! مگه تراز مشترک واسه اونم نبود؟! مگه تقلب به رتبه ی اونم ضربه نزده!
من امروز بغضم گرفت چند دیقه ولی اشک گریه و زاری و ناراحتی رو ریختم دوررر !
امسال سوالات آسون بود و نمیشه انکار کرد ! خب همه خوب زده بودن مشخصه رتبه ها بد میشه .. بخاط
هادی اگر توییکه کسی گم نمی‌شود... . غربت حرم شما جای خود... اصلا بگویم روضه‌ی مکشوفولی این غربت، حس ناب عجیبی دارد...وارد حرم که می‌شویم انگار نگاهی تو را می‌کشد سمت خودش...نگاهی با آوای پیش بیا... اینجا برای تمام بغض‌های تو، آغوش ضریح باز استبرای حرف‌های فروخورده‌ات گوش شنوایی هست... . خب حالا با کیلومترها فاصله چاره‌ای نیست مگر اینکه چشم‌هایمان را ببندیم و دلمان را راهی کنیم...
به فصل زیبای پایان نامه نزدیک شدم. یعنی رسیدم
اون نمره زیبا و قشنگی که سر درس سمینار گرفتم باعث شد از هرچی پایان نامه است زده بشم
حالا چاره ای نیست دیگه
بریم ببینیم تهش چی میشه
هر الاغی هم از راه میرسه میپرسه پایان نامه ام رو چی کار کردم
آقا جان سخته ننوشتم!
کلا من آدم کارهای سختم
انجامشون نمیدم!
انقدر عصابم خورده که به همه چیز و همه کس فحش میدم :)
ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،
تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.
از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،
در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.
پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،
دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.
نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،
پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.
گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،
عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.
مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت
مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.
ابن سیرین به کسی گفت: چگونه‏ ای؟گفت: چگونه است حال کسی که پانصد درهم بدهکار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبکار بده و باقی را خرج خانه کن و لعنت بر من اگر پس از این حال کسی را بپرسم!
گفتند: مجبور نبودی که قرض و خرج او را بدهی.گفت: وقتی حال کسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...
رسم مردانگى و رفاقت اینچنین است
 
قرار بود تعطیلات که می‌آیم خانه، فلان کتاب و بهمان کتاب را بخوانم و برای ایده‌ی شرکت دانش بنیان فکر کنم و مقاله بخوانم. اما نشد!کی فکرش را می‌کرد وقتی به شهر پدری می‌رسم بابت سرفه‌های بی‌امانم دکتر می‌روم و او یک کلام می‌گوید ریه‌ات عفونت کرده دختر خوب؟
آری دیگه.ریه‌ی این بنده‌ی حقیر غرق در عفونت بود که دکتر ما را بست به قوی‌ترین آنتی‌بیوتیک‌ها و سایر داروهایی که مرا بی‌هوش و بدحال می‌کند!
قرار بود تعطیلات را که می‌آیم خانه، با مام
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمی‌شه که این همه اشتباه رو فقط توی بیست‌ویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمی‌شه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست...
+ وسط کنکور، یه‌بار نشستم از دوران طفولیت تا لحظه‌م رو چک کردم و دیدم همه‌ش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم می‌بینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همه‌چی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی
دانلود موزیک ویدیو عروسی از نریمان
دانلود اهنگ حالا حالا دستا بره بالا مونا
آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا اپارات
آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا آپارات


اهنگ حالا حالا حالا حالا همه دستا ب بالا

متن آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا

کلیپ آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا

اهنگ بندری حالا حالا
 سخت‌ترین تصمیمی بود که باید می‌گرفتم. ماندن و خود را در دل اتفاقات از پیش تعیین نشده انداختن. چاره‌ای جز ماندن نبود. اگر می‌رفتم حالم بهتر می‌شد، خیلی بهتر از الآن اما با رفتن من کسانی دیگر به زحمت می‌افتادند و برخلاف من راحت نبودند. اگر می‌رفتم دیگری باید هزینه‌ی گزافی می‌داد و حالا که ماندم بار این هزینه‌ی گزاف تنها بر دوش من است. من نمی‌خواستم بمانم اما به هر دلیلی نشد. نشد که بروم. حالا مجبور به ماندن هستم. می‌دانم بهای این ماندن ر
اسمش میاد، دیدارش پیش میاد، سرم درد می‌گیره
حالم بد می‌شه
روزگار با وریذن کمترین نسیمی از جانب او بد می چرخه
بد کرد
خیلی بد کرد
ولی دور دور او بود
باعث ایجاد یه ضربه ی نوسان دهنده ی دیر میرا شونده بود ضربه ی شومی که زد...
اونقدر بد کرده که بعد چندسال هنوز یاد بدبینی و بدجنسی ش حالم رو بهم می زنه
باید ازش بگذرم، چاره ای جز اینکه سینه را چون سینه ها هفت آب شویم از کینه ها ندارم، منتهی برای اون روزها و این روزها، اولین مواجهه ی جدی با این حجم از بدی
باز، روزی نو در راه استو تو باید که مُسلّح باشی— با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …چاره‌ای نیست عزیز من!سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکتذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ست.این سهم را، چه کسی به تو حق دادکه با خستگی و پیریِ روحبا بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلیبه تباهی بکشی؟باورکُن!زندگی را، پُر باید کردامّا، نه با باطل و بیهودهنه با دلقکی و مسخرگینه با هر چیزِ کِدِرو کثیف
و نه با هر چیزی که انسانِ شریفاز آن، شرمش می‌آید.زندگی را، پُرِ پُر بیاد کرد: لبری
فریاد چشمانم،
در وسعت دشت سکوتت،
گوش آسمان را شیدا کرد!
در لابه‌لای شبنم‌ چشمانت،
حضورم عدم باشد!
و من هرگز،
در تاریکی زلال دیده‌ات،
راه عشق را گم نکرده‌ام.
و قطار زمان را،
تو اینگه با موهایت،
بر ریل عشق،
تراز کرده‌ای!
و هیچ ابری چون صورتت،
اینگونه بی‌آرایش،
پا به جهان نگذاشته‌است.
من هیچ چیز حسادتم نشد،
جز باد؛
که موهایت را لمس کند.
دانلود آهنگ کردی بابک رحمانی سیه چاره
Download Music Kurdi Babak Rahmani Sia Chara
دانلود اهنگ  کردی سیه چاره از بابک رحمانی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ محلی کوردی نازارگم دلدارگم غم دل بدبختگم با صدای زیبای بابک رحمانی
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ بابک رحمانی سیه چاره
نازارگم دلدارگم غم دل بدبختگم
بورو دواره دس بنه و بان قلب صبورگم
بی تو نیرم دل شادی تا کی توای ناله بکم
دلخوشیم تونیدنو خود سازی مه بیچارگم
بی
امروز دیر بیدار شدمو تا ظهر خوابیدمو به خاطرش از خودم متنفرم متنفرم متنفرم. :(
خوابم زیاد شده خستگی دست از سرم برنمیداره و نمیدونم چیکار کنم دیشب با این که تا هفت عصر خواب بودم ساعت یک بیهوش شدم بعد فکر کن تا الان خوابیدم یعنی حدود ۱۲ ساعت خواب. حالا میگی نباید از خودم متنفر باشم :((((
به هر حال چاره ای ندارم جز این که پاشمو شروع کنم زمان از دست رفته بیهوده گذشته رو نمیشه برگردوند :( حالا که من این کتابو دوست دارم باید اینجوری بشه؟ بیخیال برم کار ک
خواهم که در آغوش تو ای یار بمیرم
از درد تو ای یـــــار وفـــــادار بمیــرم
 
ناگـفتـــــن سرّ غم تو باعث آنـــــست
یا که بیمار شوم یا که به یکبار بمیرم 
 
هرچنـــــد مرا محـــــرم اسرار ندانی 
ناچار ندانســـــته ی اســـــرار بمیـرم 
 
دوش گوهر اشک تو در نرگس جادو 
لغزیـــــد و زلغزیـــــدن آن زار بمیرم 
 
اشک چاره ی ناچـاره ی درد است ولیکن
چاره آن است کزین چاره به ناچار بمیرم
 
ای که با جمعی و بی جمع نیارامی تو 
زان هراسم که بدور از تو و ب
تو آن شیوه‌ی حیاتی که هرگز نخواهم زیست. این غمگینم می‌کند. چون نمی‌دانم چه تعداد از تو، آن بیرون توی دنیا وجود دارد. چه تعداد حیات‌های نزیسته‌ای که برای حیات گند گرفته‌ی مشغول به شدنم اکنون، قربانی کرده‌ام، گوشه‌های خیال نهان کردم و زخمیشان کرده‌ام، مبدل به قصاصم شده‌اند. در حسرت گرفتن دست‌هات نیستم. شاید هم هرگز نگذاشته‌ام بیاید تو...
زمستان بود.
حس می‌کردم قلبم دارد بزرگ می‌شود.
انکارش می‌کردم و بقیه بیشتر اصرار می‌کردند. با دست نشانم می‌دادند و می‌گفتند ببینید قلبش بزرگ شده... بیشتر می‌تپد...
چندماه طول کشید تا قبول کنم که راست می‌گویند...قلبم بزرگتر از همیشه شده است.
خوشحال بودم، با همیشه فرق کرده بودم، بیشتر از همیشه خودم بودم.
بزرگ بود... انقدر بزرگ که وقتی در قلبم جای گرفت، قلبم اندازه‌ش نبود و زد بیرون... 
کم‌کم اما اذیت می‌کرد، انقدری بزرگ شده بود که دیگر از باقی
 
گاه گاهی با خودم نامهربانی میکنمبا خودم لج میکنم باغم تبانی میکنممی نشینم چای می نوشم کنار پنجرهبی کسی های خودم را دیده بانی میکنمآب می ریزم به روی خاک گلدانهای خشکآب پاش خانه را دارم روانی میکنمچشم میدوزم به دستانی که در دست تو بودخاطرات رفته ام را بازخوانی میکنمبی نشانی رفتی و دلتنگ ماندم چاره چیستنامه ها را می نویسم بایگانی میکنمحالا که خودت اینجا کنارم نیستیدرکنار عکس تو شیرین زبانی میکنم
 
حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک
و امّا در باره پرنده کوچکی که به آن «ابن تمّره» می گویند: روزی در لابه لای شاخه های درختی لانه کرد. ناگاه دید ماری عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پی چاره می گشت که ناگاه گیاه «خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد. راستی اگر تو را از این خبر آگاه نمی کردم به ذهن تو و دیگران خطور می کرد که «
از قدیم الایام گفتن ترک عادت موجب مرض است و اصلا هم بیراه نگفتن ؛ تا میخوام بیام دست به کیبورد بشم و چیزی بنویسم اولین چیزی که سرچ میکنم "بلاگفا دات کامه" و میخوام فی الفور وارد شم و بنویسم ، حالا راه و رسم نوشتن تو این فضا رو یا من بلد نیستم و خنگ بازی دارم در میارم ، یا واقعا سخته .. که به نظرم هرچقد هم خنگ باشم حالت دوم محتمل تره .. ولی به هر حال چاره چیه؟ .. جای شکرش باقی‌ه این دامنه های آی آر هستن و میشه یه کلبه خرابه ای پیدا کرد و توش نوشت .. تا خر
یک روز نگاه کردم و دیدم قطره ای نفت نداریم، سوز سردی می آمد. توی کوه، سرما تن را می سوزاند. با خودم فکر کردم که چه کار کنم. نمی خواستم از کسی هم نفت قرض بگیرم. نفت برای همه مهم بود و در آن سرما حکم کیمیا را داشت. رفتم سمت کوه. پارچه ای دور دستم پیچیدم و بنا کردم به چیدن چیلی. صبح بود و هوا سرد. علیمردان را فرستادم تا منقلی از روستای نزدیک بخرد. تا برگشت، چیلی ها را دسته کردم. چوب ها را آتش زدم و زغال که شدند، آنها را ریختم توی منقل و بردم توی چادر گذاش
 
10 سال است که مربی هستم. این همه سال سابقه نداشت مرکز تعطیل بشود. الان سه ماه بیشتر است که تعطیل هستیم. دلتنگی حس غالب این روزهای من است. دوری از بچه ها سخت است. 
 
نوشتن هم سخت شده. کرونا هیچ جایی را هم برای فرار نگذاشته. کاری کرده که اگر کسی هم بخواهی فرار کنی از خودت یکی نتوانی. تحمل کردن یک «خود» از خودراضی گاهی سخت تر از تحمل دیگران است. خیلی وقت ها دلت می خواهد خودت را هم بگذاری و فرار کنی اما فعلا نمیشود.
 
انقدر دیشب جا خوردم و ناراحت و عصبانی شدم، که میلرزیدم. ولی تو که چیزی را پنهان نگذاشته‌ای، پس کاری آن‌ها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. آخرش به این فکر کردم که
...
جمع آماده شده، خنده آماده شده
پچ پچ و حرکتِ سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بی‌هدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو باعث خوشحالی‌شان
بحث بدبختی من، بحث توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دم خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند این همه تنها هستند
...*
 
و من نه خیلی، ولی یک قدم به ایده
گفتم: ای محدثه، آمدم اما سزاوارت نیستم. گفتی؛ خاموش باش ای محمد، بیا و کنارم باش. حالا که عاشق شدم، چه کنم؟! چه کنم که دلیل بیدار شدنم هستی، چه کنم که دلیل آرزوهایم هستی. به کدام سر منزل سر کشم تا تو را در ایوان ببینم. به کدام آسمان بال زنم تا تو را در آبی آن ببینم.ای دوست، از دور ات دارم هم سان شمعی آب می شوم و هر چه کوچکتر، عشقم بزرگتر. هر چه به مرگ نزدیکتر می شوم، اشتیاق بوسیدنت افزونتر. دیگر چاره ای جز آمدن و دست بر روی گیسونات بردن، ندارم. دیگر
به شدت دچار وسواس فکری شدم همش خودمو سرزنش میکنم نکنه این حرفو زدم اشتباه بود الان فلانی چه فکری راجع به من میکنه و ....
وقتی سودای بدن آدم بالا میره اینطور میشه 
چاره اشم خوردن گرمیجاته که من زده شدم ازش :/ 
من کلا آدمی بودم که به راحتی با همه ارتباط میگرفتم و خیلی خوش صحبت بودم  D: از بس شوخ بودم آدما از با من بودن لذت میبردن -_-
درسته تعریف بود اما جدی بود :)))
ولی حالا :( خیلی برام سخت شده 
دارم با طرف حرف میزنم از وسواس دیوونه میشم که نکنه این حرفو
 
رفته بودم سراغ یادداشت های قدیمی...
یادم بود که توی همه این سال ها که نوشته های عمران صلاحی و رویا صدر و زرویی و کیومرث صابری و کلی کتاب و مجله را خوانده بودم، فقط دو تا از نوشته ها چشمم را گرفت، انقدر که همه چیزشان درست و تر و تمیز و به اندازه بود.
یکی شان نوشته یک دانشجوی دانشگاه تهران بود که قبل از انقلاب شهید شده بود.
یکی دیگر را چند سال پیش توی وبلاگی که خاطره هایی از نویسنده های مختلف جمع میکرد خوانده بودم. اسم نویسنده را نگذاشته بود، از اد
‌ وقتی دلتنگ کسی می‌شوی دلتنگ چه چیزی از او هستی؟ دلتنگ شیوه‌ی حرف زدن یا تُن بخصوص صدایش وقتی که نامت را صدا می‌کرد... دلتنگ بوی عجیب تنش یا آنجور که چای‌اش را مزه مزه می‌کرد یا دلتنگ حالِ خودت وقتی کنارش بودی... دلتنگ یک نفر شدن، دلتنگی برای یک سبک خاص زندگی است که فقط متعلق به اوست، یا حتی سخاوتی که وقت مهربانی خرج می‌کند... دلتنگی گاهی چاره ندارد.. خوب است اگر دلتنگ می‌شوید و مورد دلتنگی‌تان در نزدیک‌ترین فاصله یا در امیدوارترین فاصله ا
 
رفته بودم سراغ یادداشت های قدیمی...
یادم بود که توی همه این سال ها که نوشته های عمران صلاحی و رویا صدر و زرویی و کیومرث صابری و کلی کتاب و مجله را خوانده بودم، فقط دو تا از نوشته ها چشمم را گرفت، انقدر که همه چیزشان درست و تر و تمیز و به اندازه بود.
یکی شان نوشته یک دانشجوی دانشگاه تهران بود که قبل از انقلاب شهید شده بود.
یکی دیگر را چند سال پیش توی وبلاگی که خاطره هایی از نویسنده های مختلف جمع میکرد خوانده بودم. اسم نویسنده را نگذاشته بود، از اد
درمان تیرگی و کبودی دور چشم
امروزه برای برطرف کردن کبودی چشم هزینه های بسیاری صرف می شود که البته همه ی آنها نیز نتیجه ی دلخواه را نمیدهد و عوارضی را نیز به دنبال دارد اما راه هایی وجود دارد که بدون کمترین عوارض به حل مشکل شما کمک می کند.
کبودی دور چشم بی شک تاثیر بر زیبایی دارد ولی نباید برای خلاصی از آن هر راهی را دنبال کنیم چرا که چشم عضو حساسی است . در برخورد با آن باید احتیاط کرد ؛ پیش از پرداختن به راه چاره و درمان این مشکل در بخش سلامت نم
در هفته اخیر که پر از شهادت و فلان و اینا بود دوبار مهمونی رفتم:/
و خب از جمعه کلن ول کردم و هییییچییی درس نخوندم هیچی
پنجشنبه آزمون دارم و قد تشخیص خر از از گاو بلد نیست:|||
حالا 
اگه پنجشنبه رو خراب کنم
تقصیر خودمه یا اینکه خدا میخواسته تلافی این بزن برقصا رو در بیاره؟
ببینید من بهش خیلی فکر کردم گفتم اگه پنجشنبه نخوام برم که فقط یه دهن ازم سرویس میشه والدینمو راضی کنم،هفته بعدشم استاد دهنمو صاف میکنه که چرا نبودی
اگه ام برم باز خراب میکنم و با
اجازه گرفتم تا کنارش بنشینم. هنوز باسن مبارک را روی نیمکت نگذاشته بودم که پرسید از کجا می‌آیم و به کجا می‌روم و غذا را چند خریده‌ام و قارچ سوخاری چیست و آیا با نان می‌خورند یا خالی؟ تعارف زدم و یکی برداشت. یادم نیست که اهل کجا بود ولی یادم هست که مقصدش لاهیجان بود. خوشبختانه اتوبوس‌شان رسید و رفت. وگرنه معلوم نیست تا کی باید جواب پس می‌دادم. به خیر گذشت.
پ.ن: رشت - تهران (۲)
ریش زدن حوصله میخواهد، ندارم. تیغ را کنار میگذارم. به صورتم در آینه نگاهی میکنم. مثل پیرمردی شده ام که سالهاست پایش را از خانه بیرون نگذاشته است و هرروز صبح، روزنامه پشت در خانه اش را برمیدارد و تا آماده شدن قهوه اش صفحات ان را ورق میزند. دیگر قرار نیست از اخبار مهمی با خبر شود، فقط برای این میخواند که وقتی گذرانده باشد، چشمی گرم شده باشد. دنیا همین است! یک سری سلسله اتفاقات می افتد، تا دیگر هیچ اتفاقی برایت مهم نباشد. تا زمانی که عادت می‌کنی ب
همین کتابی که دارم ترجمه ش میکنم
آمازون چاپ 2019ش رو قیمت زده 92 دلار
که من به رفیق خارجکی پیام دادم که میتونی بخری گفت اوکیه و تو همین یک ماهه هم از دوستاش میرن اونجا و برام میفرسته باهاشون
گفت قیمتشو خبر داری
گفتم آره چاره ای نیس
و خوب با هزینه ارسال و اینا میرفت بالای 100 تا
تو لحظه آخر که دیگه میخواست سفارشو ثبت کنه
گفتم صبر کن من ی بار دیگه از طریق الرنیکا اقدام کنم
فوقع ما وقع
الرنیکا قیمت برام زد 149هزار تومن
و وقتی واریز کردم در عرض 4-5 ساعت فا
دنبال چاره بود که یک جای خالی بزرگی که مثل یه سیاه‌چاله‌ی بزرگ توی زندگیش بود رو پر نه ولی تسلی بده. به کتاب‌ها و قصه‌ها پناه برد و ماری رو دید که وسط اون داستان‌ها زنده‌س. تصمیم گرفت هر روز یک کتاب بخونه و براش یادداشت بنویسه و این تصمیم جهادی، لایف استایل زندگیشو متحول کرد و یک سال بعد، دیگه اون آدمی نبود که بود.
قصه‌ها، برای سیاه‌چاله لالایی گفته بودن و اون حالا آروم خاطرات قشنگش رو با ماری مرور میکرد چون که یاد گرفته بود تا وقتی که کسی
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
این بیت شعر از هوشنگ ابتهاج رو تو اینستاگرام دیدم گفتم تو گوگل سرچ کنم یه بار دیگه شعرشو کامل بخونم. بعضی وقت‌ها یه شعری رو آدم هزار بار میشنوه و میخونه ولی اونقدر توش عمیق نمی‌شه و درکش نمی‌کنه اما گاهی تو یه روزهایی از زندگی همون بیت شعر رو انقدر خوب می‌‌فهمه که با خودش میگه من این همه این شعر رو شنیدم چرا به معنیش خوب دقت نکرده بودم؟
یه سایتی رو از جستجوی گوگل انتخاب ک
میگه تهش اونی که باید برنده باشه عشق و کشف و اتفاقه نه تعهد و دلسوزی و وظیفه.
فکر می‌کنم همین تفکر ما رو بگا داده. زندگی رمانس، کشف و عشق و اتفاق در مقابل زندگی عقلانی تعهد و دلسوزی و وظیفه.
هنوز بلد نشدم خودم رو موظف کنم اما باید که بشه. باید زندگی معقول رو انتخاب کنم و همت کنم اونجور باشم تا بتونم از این رمانس کثافتی که وجودم رو پر کرده دور بشم. چاره‌ای نیست باید معقول بود، و الا تهِ تهش باید انگشت حسرت بگزی و خب کی این حسرت رو انتخاب می‌کنه؟ د
سلام
انسان یک چیزی است توی مایه های بنی اسرائیل اولهای سوره بقره. تازه خیلی خوب که باشد و فخر خدا به ملائکه را توی داستان خلقت قبلش گفته باشند ..انسان می شود یک موجود نمک نشناس بهانه گیری مثل همین بنی اسرائیل....حالا هی راه دور نروم که بچه های ننر توقعی فلان و بهمانم دقیقا به کی رفته اند....همه مان دقیقا انسانیم
یک ماه آزگار که مهمان خود خدا بوده باشیم و نفس و خواب و همه چیزمان عبادت شمرده شده باشد و شیطان هم دست و پایش رویمان بسته شده باشد...همچین
الان نشستم تو فکر هیچیم نیستم :))
انگاری ن انگار دیشب گزارش نفرستادم !!! مثلا من دختر خوبیم و همه کارامم کردم:'))) 
خدایش با خودم یه عهدی بستم اگه شکستم خیلی بی چاره هستم :'))) 
سجع داشتا خدایش داشتااا :')))
اینکه خودمو به بابا بستنی دعوت کردم  یکم حس بدی داشت خب ! من پیتزا میخوام مخصوص از اوناش ولی خب یکی خیلییی زیاده خدایش :'))) 
وقتی یک ابان تشریف اوردم بابا بستنی و فستفودی دیگه قاعدتا نباید فسفود بخورم تا 1 اذر :)) 
قوووول شرف میدهم من اگه زیر قولم زدم
آدم آس و پاس و بی قیدی بود با جُثه ریزه میزه و لباس نامرتب خانم و پسر بزرگش همراهش بودند پسرش رک در اومد و گفت آقای سردفتر این اقا تو محل آبرو برای ما نگذاشته پیرزن هفتاد ساله رو میاره خونه اون هم وقتی مادرم تو خونه ست بار اولش هم نیست ... نه خرجی میده نه اجاره خونه مرد از پنجره به بیرون ذل زده بود و چیزی نمی گفت... بلاخره به همسرش وکالت داد تا هر وقت خواست با بذل تمام مهریه و سایر حقوق مالی دوران زندگی مشترک طلاق بگیره .مرد گفت هیچی تو بساط نداره ه
دیشب مامان و بابا حرفشان شده بود
حالا نه اینکه اصلش همین دیشب باشد ها 
عمیق تر است
و هنوز ننشسته اند با هم حلش کنند
بابا با دلخوری رفت بیرون وقتی من خانه نبودم
بعدتر زنگ زد که نمیخواید به ما یه کافه بدید؟
بلند شید بیاید تجریش!
رفتیم.
قدم زدیم تا باغ فردوس که مثلا شامی چیزی بخوریم.
خوردیم.
بیرون که آمدیم سد معبر ریخته بود و داشت دست فروش ها را، دست بند و عروسک و عکس فروش ها را جمع میکرد
و ما سر تکان دادیم و گذشتیم.
از صدای داد و بیدادشان گذشتیم.
از
سلام :)
 
اول از آقا محمد رضا و آقا سید جواد ، خواستم تشکر کنم که دعوتم کردید و اینکه من هم مشغله داشتم و هم اینکه نمیدونستم باید چی بنویسم ( همین الانش هم نمیدونم :دی ) 
 
حدود یک ماه بود که کسی چالش نگذاشته بود که اون هم به مناسبت روز وبلاگ نویسی بود . 
و اینکه این اولین چالشی هست که دارم شرکت میکنم در طی سه سال وبلاگ نویسی :)
 
 
 
 
ادامه مطلب
وقتی انسان موفقیت را به اندازه نفس‌کشیدن بخواهد، حتما به آن دست خواهد یافت. دیگر فرقی نمی‌کند در چه وضعیتی باشد با چه امکاناتی و چه تیمی و ... . مگر کسی که نفس می‌کشد و نفس برای کشیدن کم آورده، برای رسیدن به اکسیژن جدید، نیاز به هماهنگی و نامه‌نگاری و تیم درست و حسابی و همراهی دیگران و امکانات اولیه مناسب و ... دارد؟ نه، او می‌رود و اکسیژن را به دست می‌آورد. در واقع او ناگریز است؛‌ مضطر است. چون مضطر شده، چاره‌ای ندارد و به قول این استراتژیست
فردی مرکوری می‌خواند:
Carry on...
carry on...
as if nothing really matters
 و من به این فکر می‌کنم که دقیقا چه چیزی است که آنقدر مهم است که هنوز نگذاشته من از این اتفاق گذر کنم؟
و تمام لحظات خوبی را که با او می‌شناختم دوباره به یاد می‌آورم.
و از خودم می‌رسم که من دقیقا چه چیزی را به یاد آورده‌ام؟ آنچه که حقیقتا رخ داده است؟ یا ترکیبی از دریافت‌ها و احساسات خودم را؟
من فکر می‌کنم آنچه که از هر لحظه با ما می‌ماند، به وجود خودمان آغشته است: به آنچه که دریافت کرده‌ا
بسم الله الرحمن الرحیم
شبهای جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم برا تو
بیچاره اون که خرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلاتو
...
تا قبل از اینکه حرم را ببینم، فکر می کردم این مداحی های در وصف دلتنگی و بی قراری بیشتر شعر و شورند تا واقعیت... درکی از دلتنگی برای حرم نداشتم... حرم برایم یک رویا بود که نسبتم با آن تمنا و طلب بود نه دلتنگی؛ نه حال کسی که به وصال رسیده و بعد مبتلای فراق شده است...
حالا اما شبهای جمعه از درد دلتنگی در خودم مچاله می شوم... ب
چاره شور شدن غذا چیست؟
برای از بین بردن شوری غذا با توجه به نوع غذای خود یکی را راه حل زیر را انتخاب کنید.
۱- یک قاشق نوشابه داخل غذا بریزید.
۲- یا برای رفع شوری غذا از سیب زمینی استفاده کنید. سیب زمینی را پوست بکنید به چند تیکه بزرگ برش بزنید و داخل خورشت بندازید و بعد از حدود نیم ساعت آنها را از خورشت خارج کنید.
۳- همچنین می‌توانید مقداری خمیر با آرد گندم درست کنید. آن را به شکل گلوله‌هایی به اندازه گردو درآورید و داخل خورشت خود بیندازید. و بعد
هرچقدر بیشتر می گذرد میفهمم برای این حجم از دلتنگی برنامه ریزی نکرده بودم ، تسکینی کنار نگذاشته بودم، حسابش را نمیکردم اینقدر بیش از توقع ام ظاهر شود. به گمانم آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد همین است....زور بازوی دوست داشتنش....
-مریم قهرمانلو-
سریال "پایتخت" بعد از آنهمه بی احترامی به باورها ، با نمایش ماه عسل و با تداعی فیلمی مبتذل از بهروز وثوفی و گوگوش تمام شد!
سریال "ن خ" هم با شعر"شیرین شیرین" که یاد آور خوانندگی هایده بود پایان گرفت!
در شبکه استانی کیش هم می دانیم که چه صحنه ای از فیلم "چکی چان" به تصویر در آمد!
برنامه ی "برنده باش" با ماهیت ضد ارزشی که با اعتراض مردمی و مراجع مواجهه شد ناتمام ماند!
دریافت نجومی و دهها میلیونی مجریان برنده باش و حالا خورشید هم از نقاط سیاه مدیریت در
من اونقدر خلم که دست مستر و خودمو میگیرم طرح ناخنامونو چک میکنم میگم وایسا ببینم درآینده ی (دورررررر) ((مستر از بچه خوشش نمیاد!)) طرح ناخنای بچم چه شکلی میشه اگه ترکیبی باشه طرح ناخنامون یا مثلا شبیه ناخنای من میشه یا مستر ولی انتخاب سختیه چون طرح ناخنای هردومون خوشگله چشماشم مث چشمای باباش سبزآبی هم باشه حله البته رنگین کمونی بگم بهتره چون تو موقعیت های مختلف رنگ عوض میکنه چشمای بچم
تازه دوست دارم مث خواهرشوهرم فندق و با نمک هم باشه خواهر کو
روزی بود و روزگاری بود. در زمان های قدیم پادشاهی بود به نام عادل شاه. شاه افسوس می خورد که پیر شده ولی هنوز فرزندی ندارد.
پادشاه روزی پیش ساحری رفت و از او چاره ای خواست.مرد گفت:پادشاه این دو دانه گندم را با همسرت بخور. به زودی فرزندت به دنیا می آید. 
پادشاه رفت و دو دانه گندم را همراه همسرش خورد.بعد از مدتی دختری به زیبایی مهتاب متولد شد. عادل شاه نام دختررا گندم گذاشت. فردای آن روز شاه پیش مرد جادوگر رفت. ساحر گفت:دخترت هر جمعه به غار ببر تا نمیر
ای ابتلای جهانی تو  را کجای دلم بگذارم وقتی دلی به پری این دارم...وقتی اینقدر دلم خالی است؟
ای ابتلای جهانی تو را چگونه دشمن بدارم وقتی که تو همه مردم جهان را فرستاده ای به خلوت؟ وقتی همه هیاهوهای مدرن را مثل لباس کثیفی از تن بشر در آورده ای....فوتبال ...این بادشده ی جهانی" همه چیز در پی هیچ" را کرده ای توی قوطی....سینما را ....کارناوال را ....زده ای تمام سرگرمی های بشر را کله پا کرده ای ....و شیخی گفت این که جماعات و هیاتها و روضه ها را هم زودتر از خیلی چی
اوایل که وارد بخش جراحی شدیم آنقدر روحیه حساس بود که حتی نمی‌تونستم تزریق رو ببینم چشمم رو میبستم...وارد بخش تخصصیم که کلا نمیشدم...الان آنقدر جراحی برام جذاب شده که به تخصصشم فکر میکنم....
این تغییر و تحول شدید منو میترسونه...نمی‌دونم قراره چند سال بعد چی بشم
+قبل رفتن به بخش اطفال پسر بچه ی بامزه ای رو دیدم که همسن فندق به نظر می‌رسید و واسه ی خودش تو سالن میچرخید تو دلم قربون صدقه اش رفتم و وارد بخش شدم....
کل تایمی که داشتیم کار می‌کردیم صدای
به سمتش برگشتم. لبخند میزد. انگار برای اولین بار است صورتش را می‌بینم. یک لحظه با خودم فکر کردم که قیافه‌ی همیشه معمولیش اگر دقت کنی چقدر زیباست. فکر کرد متوجه‌ی حرفش نشدم که اینطور مات نگاهش میکنم. لبخندش بیشتر شد و بیشتر توضیح داد. لبخندش هم زیبا بود. چیزی نگفتم. برگشتم و به میزم چشم دوختم. آهسته و بی‌صدا ته دلم آرزو کردم مردم به من هم نگاه کنند. مات شوند. قیافه‌ام را زیبا ببیند. با خودم گفتم حتما می‌بینند. حتما مرا زیبا می‌بینند. میدانم آر
جذاب دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین  دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین به نام جذاب با کیفیت بالا  Download New Music By Farzad Farzin Called Jazzabبا متن + بخش آنلاین و دانلود مستقیم
متن آهنگ فرزاد فرزین جذاب
تو با اون چشمات داری تو دلم میری همیشه با من یجورایی درگیری
میدونم سخته سمت تو بیام آره ندارم چاره این دلم گرفتاره
با اون چشمات دل منو تو بردی حرصمو در آوردی
اینجوری که جذابی حق همه رو خوردی
اینجوری که پیش میره حالا حالا ها بردی
با اون چشمات دل منو تو بردی حرصمو در
خلوت دلگیری است خلوت من:
نه هوای اشراق دارد و نه هوای غم و جدایی
فقط دلگیر است.
صدایم بی انرژیست:
پس مینویسم
صدایم هست
ولی قدرت دستور به حنجره ام را ندارند
و
پاهایی که دیگر خسته از تکرار رفتن شده اند.
برای پاهایم بازگشت مفهومی ندارند!
آنها فقط می روند و این منم که:
می روم که بروم و می روم که بازگردم.
بی خیالش داشتم میگفتم:
خلوت دلگیری است خلوت من:
نمی دانم اصلا دلگیری چیست!؟
ولی بی نام و نشان نمی توان رها کرد فرزند خود را
فرزند بی چاره ی من
آها!
بی چ
دیشب خانم همسایه نذری آورد گفت زهرا خانم ظهر نبودید الان براتون آوردم فردا ناهار نیستم گفتم بذاری برای ناهارت منم تشکر کردم گل های زعفرانی که مادرم گذاشته بود رو بهشون دادم و توضیح دادم این گل اصلا دور ریز ندارد از همه چیزش باید استفاده کنید و چطور استفاده کنید .
بعد امروز به طور کاملا ناگهانی یک چیزی اومد توی مغزم که چندساله مدام بهش فکر میکنم و  تلاش میکنم حتی راه های مختلف رو هم رفتم که درست بشه ولی نشده و الان حدود چهار ساله درگیرم امروز
به روزرسانی را که فقط برای انواع بازی ها، نرم افزارها و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند گاهی هم آدم ، باید افکارش را به روز کند!طرز فکرش را ارتقا بدهدحال و هوایش را تازه کند مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه  نداردرها کند بعضی وابستگی ها را که حال و روزش را به هم میریزند افسوس ها را غصه ها را نگرانی ها را و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اندگاهی باید یک گوشه ی دنج نشستزندگی را نو کرد و یک "من" تازه ساختبا با
باز خدا اموات ایشون رو غریق نور و رحمت بفرماید که هیچ جا از دایره‌ی ادب پا رو فراتر نگذاشته، دانشجو دارم قبل از اعلام نمرات فقط در حد پرستش، تملق نمیگه، غیر از پرستش همه چی میگه، اونوخ بعد از اعلام نمرات، فحش میده ها، از اون فحشا!!!! خب بنده‌ی خدا دَرسِت رو بخون، مثل خیلیای دیگه، لازم نیست نه احترام بیش از حد کنی و نه فحش بدی. 
 
از این که آدمها گمان کنند من موجود بی نظیری هستم، من موجود کاملی هستم، من موجود شگفت انگیز و بی نهایت مهربانی هستم متنفرم، این باعث می‌شود بدی های، بدی های معمولی من نابخشودنی شود، دوستی داشتم که زمانی به من می‌گفت تو شبیه نماد فلسطین هستی، شبیه زیتون، شبیه صلح و دوست داشتن حالا همان آدم از من بیزار است متنفر است و میدانم هربار از من بد می‌گوید هربار از من متنفر است، هربار میان اطرافیان ش وقتی صحبت من بشود چاهارتا دری وری نثار من میکند به
ولادت اربابه - این دل من بی‌تابه / ذکر لبم شد حالا - ثارالله
ثارالله (2)

مست و غزل‌خونم من - شبیه مجنونم من / که اومده به دنیا - ثارالله
ثارالله (2)

ولادت اربابه / دل من بی‌تابه / وقت شوره حالا / عاشقا بسم الله /

چاره‌ی درد من / این دل سرد من / خوندن از آقامه 2

به نام نامی عشق / تویی حامی عشق / هرکی این رو گفته / به خدا دُر
سفته /

هرکسی هرهفته / کربلا نرفته / به خدا ناکامه 2

منو ببر به حرمت آقاجون - فدای لطف و کرمت آقاجون

تموم ماه‌ها یه طرف اربابم - عشق منه
ناچار شدم دندانپزشکی بروم. گفتم تا مردم در خماری تعطیلات عید هستند و کلینیک ها مملو از افراد نشده کارم را انجام بدهم و خلاص. دکتر گفت باید دندان عقل را بکشم، من هم گفتم چشم! با اینکه چیزی در درونم فریاد میزد راه دیگری هم هست. چاره ای نداشتم. دندان عقل را کشید و چهار عدد بخیه زد، اولین بخیه های عمرم در پایان دهه سوم زندگی. 
 
حالا چند روزی گذشته، زبانم ناخودآگاه به جای بخیه ها میکشد، یکجور عجیبی است، انگار فرم و محتوا با هم نمیخواند. میروم جلوی آ
ماهم اگر به قهر شد از لطف باز گشت
شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت
در ملک عشق خواجگی و بندگی کدام
محمود بین چگونه غلام ایاز گشت
فرخنده هاتفیم به گوش این نوید گفت
دوشینه چون ز خواب غمم دیده بازگشت
کای رشحه شاد زی که ز یمن قدوم شاه
بر روی هم غمت در شادی فراز گشت
یعنی ضیا که قهر وی و لطف عام او
این جانگداز آمد و آن دلنواز گشت
جلد اول..قسمت هشت
...از زبان جک-واقعا متاسفم نمیدونستم اینقدر گذشته تلخی داری._اره ، خیلی تلخ بود هرکسی که جای من بود الان دیگه شاید مرده بود._بعدش چی شد ؟ بعد از اون وقتی که تورو به بلک ویزارد داد پدرت کجا رفت ؟ الان کجاست؟_بعدش
بلک ویزارد منو به عنوان غرامت از پدرم گرفت ، فکر نمیکردم پدرم منو به
ازای یک صلح به کسی بده ، حالا که چاره ای نداشتم ، من آنقدر ضعیف بودم که
حتی توان دفاع از خودمم نداشتم._درکت میکنم واقعا سخته که پدر پسرشو برای یه صلح اح
باید بگم میترسم . قدم هایی که دارم بر میدارم تهش میتونه به نوک کوه منجر بشه و حتی هر قدم اشتباهی میتونه باعث سقوط من بشه و حالا شاید پر استرس تر از دیروزم . میترسم , چون خیلیا تو کارم نه آوردن . خیلیا و من چاره ای ندارم دختر. دارم برنام میچینم و بیست و چهار ساعت شبانه روز رو تجسم میکنم . به شدت دلم درد میگیره به خاطر پدرم و البته مادرم .خدایا میشه ایندفعه همه جوره کمکم کنی؟ من همه ی خودمو میسپرم دستت همه چیز رو کنترل کن . همه چیز رو خوب تغییر بده . خدا
چشمام بزور بازه.....دارم از خواب کور میشم،صبح کله سحر هم کلاس دارم....
امروز از خود صبح تا بعرازظهر من همش کار داشتم....
خداروشکر بالاخره این قرارداد جدیده پست شد و امیدوارم واقعا به دستشون برسه و تو هوا فنا نشه(از این مجاریا هیچی بعید نیست و بهشون هیچ اعتمادی نیست)
انقدر خسته ام......بازم سر درد دارم،میدونم نباید از لپتاب استفاده کنم تا که سردردم قطع شه ولی بخاطر دسهام چاره ای نیست...
اخ اخ امان از دست اناتومی عزیزم که پدرمنو دراورده ....هرمبحثش قشنگ
هک اینستا با ترموکس

apt update
apt upgrade
بعد بزنید
pkg install python
pkg install git
pip install requests
حالا باید بزنید
git clone https://github.com/Slayeri4/instahack
حالا دستور زیر رو بزنید
cd instahack
حالا باید ران کنید
python hackinsta.py

و حالا یوزر طرف رو بزنید بعد اینتر و بعد n بزنیدو باز اینتر و حالا 0 یا 1 بزنیدو اینتر بزنید تا شروع کنه به کرک

Cr: Amir_Killer

Channel: The_Amir_Killer
تا حالا شده تو یه موقعیتی گیر کنی و یه مشکلی برات پیش بیاد که بمونی توش که حالا باید چیکار کنی!
نه کسی هست بهت کمک کنه و نه میتونی از کسی بگیری
و یهو این وسط یه راه حلی به ذهنت میرسه و حلش میکنی!!!
بگذریم از ذوق و شوق بعدش که آخ جون چه خودم تنهایی حلش کردم!! ولی عایا شده تا حالا؟؟
شده؟
هر چند کوچیک در حد حل مسئله ریاضی!
اگر شده ممنون میشم اینجا شرح بدی بعدا میگم چرا :)
 طلاق در همه فرهنگ ها امری مردود و نکوهیده است و کمتر عقل سلیمی را می توان یافت که فی نفسه طلاق و جدایی را تأیید کند.
ولی گاهی چاره ای نیست ! وگرنه قانون مُتارکه و طلاق را در نظر نمی گرفتند!
اما اینکه بیایند یک نفر را که ۲۷ بار تقاضای طلاق کرده و همه به دلیل کتک خوردن از شوهرش بوده و این شکنجه را سالیانی است تحمل کرده به عنوان الگو صبر معرفی کنند هم از آن کارهای ناب هست !
طرف شب عروسی از شوهرش سیلی خورده و تمام این مدت تحت شکنجه توسط یک فرد روانی ب
مساجد از جمله جاذبه های تاریخی کشورمان هستند، که می توانند کاربردی دو جانبه داشته باشند. این اماکن که روزگاری با اهداف مذهبی ساخته شده اند، حالا پس از چند صد سال به اهرمی برای جذب گردشگر و کمک به اقتصاد کشور بدل شده اند.
انصافا در ساخت برخی از این مساجد هیچ چیز کم نگذاشته اند و هرچه هنر داشته اند را به کار برده اند.
شهرهایی مثل مشهد، شیراز، اصفهان، یزد بیشترین جاذبه های مذهبی را دارند و البته بیسترین پتانسیل را! وقتی صحبت از جاذبه هایی مثل مسج
پونزده روز از این ماه دارم، بیست‌و‌نه روز از اسفند، پونزده روز هم از فروردین. مجموعا می‌شه پنجاه‌و‌نه روز. یه آدم می‌تونه توی پنجاه و نه روز یه کوه جابه‌جا کنه؟ اونم در حالی که اخیرا توکلش به خدا رو هم از دست داده ؟
 
 
 
 
پر رو بازیه ... ولی آخه اله العاصین! گر تو برانی به که روی آوریم؟ 
+شاتوتِ باغاتِ طرشت به مذاق من و تو خوش نمی‌آید. مزهٔ درست‌حسابی که ندارد، بعد هم حاصلِ کارِ این باغبان‌های کاسب‌مسلک است. اصلاً روح ندارد. من دلم تمشکِ وحشی می‌خواهد. توی مغان تمشکِ وحشی فراوان است.-عادت می‌کنی به مزه‌اش، سه‌چهار سال است که پایم را از گلابدره آن‌طرف‌تر نگذاشته‌ام. همین شاتوت‌ها هم نعمت است بخور. +تو این نبودی، کِی این شدی؟-توی همین سال‌ها. این چیزها که فجأتا نمی‌شوند+تو اسیرِ می‌پرد وسط حرفش-تو اسیرِ داستان‌سرایی‌
امروز یعنی ۱خرداد تولد لیدر گروه اکسو سوهو هستش.
لیدری که با تمام توانش از اکسو محافظت کرده و هیچ وقت تنها شون نگذاشته 
لیدری که در تمام شکست ها و پیروزی های اکسو حضور داشته و همیشه مرکز 
این خانواده بود.پس به یاد این روز زیبا بیایید همگی خوشحال باشیم.
آهنگ جذاب از فرزاد فرزین
شعر از یاحا کاشانی
بخشی از متن شعر:
تو با اون چشمات داری تو دلم میری همیشه با من یجورایی درگیریمیدونم سخته سمت تو بیام آره ندارم چاره این دلم گرفتارهبا اون چشمات دل منو تو بری حرصمو در آوردی یجوری تو جذابی حق همه رو خوردیاینجوری که پیش میره حالا حالاها بردی ...با اون چشمات دل منو تو بری حرصمو در آوردی یجوری تو جذابی حق همه رو خوردیاینجوری که پیش میره حالا حالاها بردی ...

دانلود با کیفیت 320
حجم فایل:7.8 مگابایت
فرمت :MP3
پس
شب بود و ماه بود و بیابان اضافه شد
یک غصه بر ستم کشیِ جان اضافه شد
از سمت قلب خسته ی من ترس و دلهره
از سمت چشم های تو طوفان اضافه شد
موی تو، تور ماهی بی چاره قلب من
قلاب عشق آمد و بر آن اضافه شد
تیرت دقیق آمد و بر شعر من نشست
زخمی عمیق بر دل حیران اضافه شد
از بس خیال در سر من دور می زند
در کوچه ای هزار خیابان اضافه شد
گرمای بی نهایت اهواز بس نبود
توی سرم شلوغی تهران اضافه شد!
می خواستم ببینمت اما نیامدی
فیلی به تنگی دل فنجان اضافه شد
حالا سپیده سر زد
امروز غم انگیزترین روز زندگیمه 
امروز من کاری کردم که می دونم از نظر عقلی به نفع جفتمونه اما دل هر دومون مخصوصا دل اون به درد اومد. 
نمی دونه من چه حالی ام، نمی دونه دیشب تا صبح با خودم کلنجار رفتم و صدبار زدم زیر گریه، نمی دونه که الان ده روزه تمام مدت سر درد دارم، نمی دونه، هیچ کدوم رو بهش نگفتم؛ چون دوست ندارم غم هام رو بدونه، دوست ندارم حال بدم رو بدونه، دوست ندارم بدونه چقدر از این که مجبورم دوسال رو ... :(( ولی مجبور بودم. چاره ای برام نمونده
کتابی را نام ببرید که در کل عمرتان می‌خواسته‌اید بخوانید ولی هیچ وقت برایش وقت نگذاشته‌اید. 
خود من: کتاب آنالیز ریاضی آپوستل، کتاب شماره یک در لیست  مهم‌ترین و البته لذت بخش‌ترین کتابهایی هست طولانی‌ترین زمان به تعویق افتاده و  شماره دو اختصاص دارد به رمان در جستجوی زمان از دست رفته. 
در وصف دماغ جانانه بسوز
 
چرا ز تیغ دماغت را میکنی وانگهی
تو که از ژن کج معوج خویش آگهیز نسل پس و پیشت چاره نیستبرو کم کم ژنت را عوض کن در رهی به خیالت گندت برون نمیزندچرا جانم می‌زند برون، چنان سرو سهی دماغت این سی و شش روز خوش استمابقی نسلت را هم بباید دم تیغ دهی فاطمه
سلام خدای مهربان ما!من باز کارم به شما افتاده که دارم صدایتان میکنم ، می‌دانم چقدر بد هستم! میدانم همین یک ماه پیشتر چطور هر صبح و هر شب اشک ریختم و ازتان خواهش کردم من را از آن بحران دربیاورید و شما که خواسته و اشک هایم را دیدید مثل همیشه آن را به من بخشیدید! ولی من دیگر یادم رفت.راستش برایم سخت است که رک به‌تان می‌گویم کاش راه فراری بود تا بگویم یادم نرفتید اما خودتان که می‌دانید من آن دختر کوچک بی معرفت شما هستم.چند روز گذشته حتی رویم نشد ب
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم تمام شدرفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت کن ا
با یک تلفن، رشته افکارت پاره میشود...
نظم فکری و برنامه ریزی روزانه ات بهم میریزد...
آنطرف خط، غریبه نیست و آشناست...
چاره ای نداری که پاسخگو باشی....
او هم گناهی ندارد...
امیدش، گوش شنوایش و محرم اسرارش تویی...
به تو نگوید به که بگوید...
درست است که غم وغصه اش را همراه با یک سطل بزرگ آب یخ بر روی سرت آوار میکند...
و تو میمانی و یک سطل آب سرد ریخته بر روی مغزت...
چه کنم؟ 
دنیا همین است....
بالا دارد...پایین هم دارد....
باید صبور بود....باید منتظر بود...باید تحمل ک
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم را خواندم رفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت ک
تا به حال حتی پایش را داخل خانه هم نگذاشته بود...
معتقد بود خانه ای که سر درش رنگ صورتی خود نمایی میکند جایی برای یک پیرمرد 70 ساله نیست...
با اینکه سر در خانه صورتی نبود... و او هم 70 سالش نبود،اما...
واقعیت این است که هیچوقت وقتش نرسید...
من او را تنها یک بار دیده بودم..
و این زمان لعنتی همه چیز را تغییر داد..
این زمان لعنتی آدم را از امروز به فردا پرت میکند...فارغ از آنکه شاید کسی دلش بخواهد امروزش را بار ها و بارها زندگی کند...
شاید کسی دلش بخواهد تمام فر
اخر که میبوسم تو را در انتهای این کتاب♥️اخر بغل می گیرمت در چهار راه انقلاب
اخر که می فهمند همه محو نگاه تو منمیک شب تورا میبوسمت حتی اگر باشد به خواب♥️
هر بار اسمت امده شعری شدی در دفترمشب ها بغضم گریه شد وقتی نبودی وقت خواب♥️
یک بار خوابم امدی از گریه ها دورم کنیگفتی که تو مال منی حالا در اغوشم بخواب♥️
اغوش تو در خواب و چون دیوانه ها بوییدمت♥️ای کاش روزی هم نبود و خواب بودش افتاب
چون ماه دوری و دلم در ارزویت مانده استوقتی به فکرم نیستی
❤️ دلــــــــــــــــنوشته ...❤️
 زندگیِ بی مهدی...
دست به قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم 
اما نشد...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م...
خواستم از "بی کسی" ام حرف بزنم
دیدم (تنها) تر از شما در عالم نیست...
خواستم بگویم" دلم از روزگار گرفته"
دیدم خودم در (خون به دل) کردنِ شما کم نگذاشته ام
قلم کم آورد...
به راستی که وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیری نیست
وقتی یه بازی رو شروع میکنی، چاره ای جز ادامه دادن نداری. شوخی که نیست، حرف حیثیت خودت در میونه. چون خیلی بده که یه روز برگردی به خودت بگی "چطوری بزدل؟" ، "خوبی ترسو؟" ...
+ جز تو، من کی رو دارم که ازش بخوام بزنه کنار سیاهیِ درد و غم رو؟
عاشق محبت واقعی اند ...
گاهی وقت ها مثل یک بچه از ته دل خوشحالند و 
گاهی مثل یک پیرمرد خسته
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند ...
بیشترشان درد کشیده اند و اکثرا غم هایشان را در درونشان مخفی کرده اند
خیلی از اشک هارا نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد ...
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدم های محکم داشته باشند.
همان هایی که اگر عاشق شوند، 
شعر میخوانند و بیستون می کنند...
و بهشت را بر روی زمین خواهی داشت...
 
+در آن دوری و بد
خب مثل اینکه اینجام کسی نیست که متنام و بخونه و منم نمیدونم حقیقتش فرایند وبلاگ ها چجوریه و چجوری میتونم خواننده جذب کنم
خلاصه که همه چی خیلی خیلی خسته کننده است این روزا و هیچ راه چاره ای هم نیست انگار...
ای کاش یه نفر منو میخوند...
درکار عشق حاجت هیچ استخاره نیستمن عاشقم ودرد مرا هیچ چاره نیستسیارا ببین که عمر چه کوتاه واندک استلذت ببر که عمر تو عمر دوباره نیستدستت  به دست  من بده وعاشقی بکنآذر بزن به دل که غمی از شراره نیستدر آسمان عشق تو بی عشق روی توجانا بدان که بی تو به چشمم  ستاره نیست
جلد اول..قسمت هشت
...از زبان جک-واقعا متاسفم نمیدونستم اینقدر گذشته تلخی داری._اره ، خیلی تلخ بود هرکسی که جای من بود الان دیگه شاید مرده بود._بعدش چی شد ؟ بعد از اون وقتی که تورو به بلک ویزارد داد پدرت کجا رفت ؟ الان کجاست؟_بعدش بلک ویزارد منو به عنوان غرامت از پدرم گرفت ، فکر نمیکردم پدرم منو به ازای یک صلح به کسی بده ، حالا که چاره ای نداشتم ، من آنقدر ضعیف بودم که حتی توان دفاع از خودمم نداشتم._درکت میکنم واقعا سخته که پدر پسرشو برای یه صلح احمق
 همه چیز همان طور است که بود، حتی کمی بدتر، بدترش از این باب که امروز خبر دار شدم  ظرف کم تر از بیست روز باید طرح پروپزالی را بدهم که فکر میکردم حداقل سه ماه برایش وقت است، حالا باید شبانه روز بنشینم که کار را برسانم. اولش که شنیدم کمی شوکه شدم ولی خیلی زود تر از آنچه که فکرش را میکردم دست و پایم را جمع کردم، نقشه مسیری که باید بروم را روی کاغذ پیاده کردم و در همین فرصت اندک  دو پله از دوازده پله ی تعریف شده را هم پشت سر گذاشتم، هر چند کارهای ساده
از جدال با کسی که قدر دان
محبت های تو نیست بپرهیز!
اینکه تصور کنی روزی میتوانی اورا متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با "ها " است !
چاره ای نیست !
باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد !
 
خیلی قبول دارم حرفشو . 
دیشب تو خیابونا, از تو ماشین به عابرای پیاده نگاه میکردم، دنبالت میگشتم... 
 زیر لب با صدای شجریان که در حال پخش بود، زمزمه میکردم: دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است/چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است...
قلبم تیر می‌کشه ، تیر می‌کشه از اینهمه ناچاری
راستی پاییز اومده فکر کردی چجوری بگذرونیم امسالو؟!
دخترک یه گوشه کز کره بود و تو عالم خودش سیر میکرد
جلو رفتم و علت پرسیدم
گفت میخوایم از اینجا بریم... مجبوریم بریم... محل کار بابام عوض شده! مامانم ولی همه ش گریه میکنه مامان بزرگم میگه دخترم! قسمت آباده دیگه، چاره ای نیست باید رفت!
حاج اقا! قسمت آباد جای خیلی بدیه؟!
گفتم اوووه خبر ندارین مگه؟! برو مامان و مامان بزرگتم بگو قسمت آباد اسم قبلی اونجا بوده! اون وقت آره ظاهرا جای خیلی خوبی نبوده الان ولی اسمش شده حکمت آباد!!
از وقتی اسمشو عوض کردند خیلی ج
امام باقر ع فرمود در رسول خدا ص سه چیز بود که در هیچ کس جز او نبود 1 سایه نداشت نور تحتاشعاع خورشید نمیگشت 2 ازراهی نمیگذشت جز انکه هر کس بعد از دو روز و سه روز از انجا میگذشت واسطه بوی خوشش میفهمید پیغمبر از انجا عبور کرده است 3 از هیچ سنگ ودرحتی عبور نمیکرد نمیکرد جز انکه برای او سجده میکرد واین بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوی بود نه ظاهری نظیر نظیر تسبیح موجودات خدا را امام صادق ع فرمود چون رسولخدا ص را بمعراج بردند جبرییل او را بجایی رسانی
آره، حق با توئه فرمانروا جان، من نباید عصبانی میشدم، نباید داد میزدم، نباید حسودی میکردم، نباید گلایه میکردم از همش بدتر نباید در نبود مقصر گلایه میبردم به مامان که اصلا چاره ای نداشت
ببخشید، حالا قبل ازینکه دوباره برم هم آبروی خودمو پیش تو ببرم هم دل تو رو بشکنم از ناسپاسی و بی ادبی و ....پرخاشگری و....اومدم با خودت حرف بزنم
دلم شکسته که تبعیض میبینم، نگاه های تحقیرآمیز، لحن پر از کنایه، و چشم هایی که روی گذشت کردنام و دوست داشتن هام بسته هستن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها