آسمان وعده رنگین کمان داد اما امروز بعدازظهر که زمان وفا به وعده رسیده، نباریدن ابرهای سیاه را بهانه می کند! پنجره چند روز پیش زمزمه کرد برایم اگر مقابلش به ایستم خواهم یافت دوست های زیادی اما چند روز از وعده اش می گذرد، با لبخند نگاه نمی کنم بهانه می کند! مدام وعده و سپس بهانه، خسته کننده است...
خسته ام از انتظار های که در پایان نرسیدن است. خسته ام از امیدهای که در آخر سقوط است. پس تصمیم را گرفتم. یک شب که خورشید در حال بلعیدن تاریکی بود. کیفی که
اعجازِ قرص کامل درخشان ماه همیشه برایم تسلی خاطر بوده است. اینکه اگر خورشید رفته است، ماه را فرستاده است تا تو در تنهاییِ بی نور نمانی. اما خیلی وقتها آنقدر با حسرت به غروب خورشید خیره میشویم که یادمان میرود که ماهی بالای سرماست که خورشید به مهر نورش را به صورتش پاشیده است.
من آرامش را در کمی دورتر ایستادن و از کمی دورتر نظاره کردن میبینم. وقتی دورتر میایستم میبینم هیچ چیزی آنقدر ارزشش را نداشته که یادم برود زندگی کنم. آرامش خودِ خودِ بی و
دیروز، اولین روزه را گرفتم و خدا را شکر با اینکه سرکار شلوغ بودم ولی سرپا بودم
ولی امان از نزدیک های اذان.. یه دفعه یادم افتاد به دعاهای هر ساله ام که هر ساله همون هستن و دلم گرفت. کمرم شکست از درد و بغض های دلم. دعایی که سه ساله برای خودم مدام از دلم میگذره و هنوز هیچی به هیچی . حتی هر روز ازش دورتر و دورتر شدم
دلم شکست و با اینکه هوا خیلی سرد بود اذان را توی حیاط گوش کردم و دلتنگی حتی الانم اذیتم میکنه و مجبور شدم این پست را بنویسم
خدا من سلامتی
آقا وانتیِ پشت پنجرهی آشپزخونه، با یه صدای تودماغی تو بلندگوش داد میزنه که یخچال، بخاری، کولر، پلاستیک کهنه میخریم... و هی دورتر و دورتر میشه. من گوشم به صدای خفیفِ گرم شدن آب کتریه که گذاشتم واسه صبحونه جوش بیاد و زیر باریکهی نوری که از درز پردهها رخنه کرده نشستم ناخنای پامو میچینم. دیشب به یاسمین میگفتم زمانای خاکستری روزام زیاد شده و نمیدونم کجا و چطور این همه ساعت رو خرج میکنم که به چشمم نمیاد تا کنترل کنم. قرار شد کل روز یه
باید همان روز که بعدِ دانشگاه توی پارک روی چمن ها دراز کشیده بودیم و آسمان آبیِ یکدست بود و من با دستم اَبر میکشیدم و تو خندیدی و پرسیدی«اگه گفتی اینی که میکشم چیه؟» میفهمیدم تو فکر پروازی و من فکرم پرواز است؛ پرواز کنار تو. باید روزِ قبل رفتنت، از دستهای مضطرب قفل شده ات روی میز آن کافه لعنتی، میفهمیدم که دیگر سهم من نیستی. حالا دیگر خوب میدانم غمگینترین نقطه جهانِ کوچک من کجاست؛ فرودگاه امام خمینی، وقتی که پرواز تو را اعلام کرد
از خونه پیاده راه افتادم تا برم دخترما از مهد بیارم تومسیر که داشتم میرفتم یه پرنده خیلی قشنگ توی چمن ها داشت راه میرفت یه بچه کوچولو دوید به سمتش تا بگیردش هرچی بچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد .........
باخودم فکرکردم طفلکی بچه خوب دلش میخواست این پرنده را بگیره پس به سمتش اومد اما هرچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد راه حل چی بود کجای کار این بچه اشتباه بود که به خواستش نمیرسید ؟
خیلی وقتها ماخواسته های زیادی داریم ودنبال خواسته هامون میدوی
قطار شو که مرا با خودت سفر ببری
بــه دورتر برسانی ــ بـــه دورتر ببری
تمـــام بـــود ونبـــود مرا در ایــن دنیــا
که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری
و من تمـــام خودم را مسافرت بشوم
تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری
سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ...!
کـــه پیرهن بشوم تــــا مرا خبــــر ببـــری
مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان
بــه خواب های درختانِِِِ بارور ببری
و بعد نامه شوم من ... چه خوب بود مرا
خودت اگــر بنویسی ــ خودت اگـــر ببری
عجیب نیست که
در فرهنگ عامه به زباله ها "دور انداختنی" گفته می شود و یا می گوییم که فلان زباله را دور انداختیم. این واژه از کجا می آید؟ از تنفر انسان به همزیستی با زباله ها، که تمایل دارد هر آنچه زاید و به کار نیامدنی است خیلی دورتر از خودش باشد. که البته کاملا درست است. زباله ها باید خیلی دورتر از انسان باشند. اما مگر زمین چقدر گنجایش دارد که روزانه این حجم از زباله را در سرتاسر جهان در خود بگنجاند آن هم خیلی دورتر از محیط زندگی انسان ها.
با گذشت سالها و تولید
طراحی کولر گازی Good برای سرمایش قدرتمند
کولر گازی سری 24000 سرد و گرم سری گود سامسونگ، به منظور ایجاد گردش هوای بیشتر از طراحی سه وجهی استفاده کرده است. کاهش مصرف انرژی نیز با موتور اینورتر دیجیتال آن ممکن شده است. گردوغبار، آلودگی ها، مواد آلرژی زا، باکتری ها و ویروس با استفاده از فیلتر Easy و دکتر ویروس کولر گازی سامسونگ، از بین می روند.
پرتاب قدرتمند هوا تا شعاع دورتر توسط کولر گازی سامسونگ سری گودکولر گازی 24000 سرد و گرم سری Good سامسونگ، با هدف ک
طراحی کولر گازی Good برای سرمایش قدرتمند
کولر گازی سری 24000 سرد و گرم سری گود سامسونگ، به منظور ایجاد گردش هوای بیشتر از طراحی سه وجهی استفاده کرده است. کاهش مصرف انرژی نیز با موتور اینورتر دیجیتال آن ممکن شده است. گردوغبار، آلودگی ها، مواد آلرژی زا، باکتری ها و ویروس با استفاده از فیلتر Easy و دکتر ویروس کولر گازی سامسونگ، از بین می روند.
پرتاب قدرتمند هوا تا شعاع دورتر توسط کولر گازی سامسونگ سری گودکولر گازی 24000 سرد و گرم سری Good سامسونگ، با هدف ک
آنهایی که اهل سفرهای ماجراجویانه هستند بیشتر از سایر گردشگران در معرض خطرند. گم شدن، پرت شدن از ارتفاع، مواجهه با حیوانات وحشی، گیر افتادن در باران و برف و هزاران خطر ریز و درشت دیگر در طبیعت وجود دارند که به راحتی می توانند جان افراد عجول یا کم تجربه را بگیرند.
گیر افتادن در ناکجا آباداگر در بیابان گم شده اید و هیچ راهی برای علامت دادن ندارید می توانید از لاستیک یدکی ماشینتان استفاده کنید. دود ناشی از آتش زدن لاستیک از کیلومترها دورتر نیز د
خدایا...
کیست که طعم محبتت را چشید و جز تو کسی را آرزو کرد؟
کیست که به نزدیک تو مقام گرفت و لحظه ای روی گرداندن توانست؟
خدایا...
ما را از آنانی قرار ده که به دوستی خود برگزیده ای
و به عشق و محبت خود خالصشان کرده ای
و مشتاق دیدارشان ساخته ای
و به خواست خود خشنودشان نموده ای
و نعمت دیدار را عطاشان کرده ای
در مقام رضایتشان نشانده ای
و در غربت و تنهایی در پناهشان گرفته ای
و در جوار خود به عالم راستی و حقیقت جایگاهشان بخشیده ای
و به شناخت خود معرفتشان د
من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا
زندگی با تو، برای تو را انگار فراموش کرده ام...
زندگی نیست این که ما داریم...
همین است که هر روزم یک قدم رو به عقب است؟
که پشت هم دارم دور و دورتر میشوم؟
که تمامی ندارد اشتباهاتم؟
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن ...
1. The Wife - 2017 ‧ Drama ‧ 1h 41m - IMDb: 7.2/10
2. Handsome Devil - 2016 ‧ Drama/Sport ‧ 1h 35m - IMDb: 7.1/10
3. The Stag - 2013 ‧ Comedy ‧ 1h 34m - IMDb: 6.1/10
4. Sea Wall - 2012 ‧ Drama/Short ‧ 33m - IMDb: 8.4/10
5. Pride - 2014 ‧ Drama/Romance ‧ 2 hours - IMDb: 7.8/10
6. Steel Country - 2018 ‧ Thriller/Mystery ‧ 1h 29m - IMDb: 6.1/10
7. Denial - 2016 ‧ Drama/History ‧ 1h 50m - IMDb: 6.7/10
Big Little Lies - American drama series - S02
Fleabag - British comedy series - S01, S02
Black Mirror - British television series - S05
Sherlock - British drama series - S01, S02, S03, S04
Westworld - American television series - S01
• و هر روز صبح، راه خانه دورتر و دورتر میشود، فردریک بکمن، ترجمه الهام رع
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود...
...
روی یه نوت صورتی ک به دیوار اتاقم چسبوندم ...دو ماه پیش...نوشتم :آنها که از تنهایی نمیهراسند ؛باهم بودن هایشان عجیب اصالت دارد...!هر روز میخونمش...هر روز جلوی چشممه...هر روز و هر ثانیه و هر لحظه باورش دارم...اما امروز ...
نه!
به همین سادگی...!
....
شعر اول پست از حامد ابراهیم پور
خب راجع به کتاب امیرعلی ق میخواستم نظرمو بگم. بعد فهمیدم من واقعا صاحب نظر نیستم. فقط میتونم بپرسم آیا تو همهی بازههای تاریخی ملتها ابتذالپسند بودن یا هر چی دورتر میشیم وضعیت خرابتر میشه؟ مثلاً مولانا اون موقع مبتذل بوده؟ یا جامعهی اون زمان به هنر اهمیت میداده و احترام میذاشته؟
به ۱۰ سال پیش برگشتهام؛
دیشب چند پیامک برایم آمد.
دوستی تماس گرفت.
اخبار تلویزیون را با دقت گوش کردم.
دیکشنری جیبی آکسفوردم را بدنبال لغتی جستجو کردم.
امروز فایل پیدیاف جزوه را برای دوستم بلوتوث کردم.
میبینم تکنولوژی آنقدرها هم دوستداشتنی نبوده،
فقط ما را از هم دور و دورتر کرده.
از لمس کردن صورت و مالش صورت خودداری کنید، زیرا سبب بدترشدن آکنه می شود. در این مواقع تلفن همراه خود را دورتر از پوست بگیرید و از گذاشتن دستتان زیر چانه اجتناب کنید.
اپیلاسیون کار سیار - شماره تماس برای خانم ها: 09140848217
ایجاد مزاحمت از طرف آقایان پیگرد قانونی دارد.
زمانی می رسد که دویدن رو متوقف کنی، به ایستی و نگاه کنی. به چه چیزی خیره شدی؟! به نزدیک یا دور شدنش. تو که دوستش داری، چه فرقی می کنه دوست داشته باشه یا نه؟! برای خوب بودن نیاز به دو قلب هست. تو که میگی: عاشقم؟! هستم ولی برای تداومش نیاز دارم دستهامو بگیره. حالا نزدیک میشه یا دور؟ جوابش پیش من نیست...
دم نونوایی، چند قدم دورتر از اون و دیگران ایستادم.
اون رو میبینم که داره ... رو مرتب میکنه.
نگاهش میکنم. چند لحظه ای به اون خیره میشم.
یاد چیزهایی در گذشته میفتم. گوشه ی چشمم خیس میشه.
با خودم میگم: هنوز در پر کردن و پوشوندن این باگ موفقیت کامل بدست نیاوردم.
هرچند دیگه عادت کردم به ... ولی بازم باید رو خودم کار کنم.
این روزا یا سرکارم یا ببیمارستان یا خوابگاه،به طور کلی میشه گفت سرم شلوغه،ولی نمیدونم چه مرگیه که وقتی خلوت میکنم با خودم یا اخر شب وقتی میخوام سر رو بالش بذارم حال دلم خوب نیست...خودم میدونم چرا،ولی کاریش نمیشه کرد...میشه جای کسی که دوسش داری بری سربازی؟نه...پس تو این بیرونی و اون کیلومترها دورتر از همون دوری که قبلا بود ،تو پادگانه...و واقعا یه ساعت در روز حرف زدن کمه واسه این حجم از دلتنگی...
پینوشت مطلب قبلی:
مریم داشت صحبت میکرد و من داشتم خودم رو میدیدم که چه قدر از خودم دورتر و دوتر شده بودم. از منی که چه تلاش کرده بودم بسازمش.
اگر توانایی دقیقکردن داشته باشم، سعی میکنم راجع به تغییراتی که کردهم بنویسم.
متن اهنگ
مثه جیمز کامرون راویه رویاهات
این روزا باید رپمو مخفی نگه دارم تا به بعد چهارم و پنجم برسم
ماشین زمان هی آمیگو
آهنگا رادیکالی سبک مافیایی
نمیدونم رو زمینم یا رو هوام
واقعیت میسازم با رویاهام
مریخ یا رو ماه بگن کجام
دنبال غول نرم غول میاد دنبالم
تو آسمون مثه ستاره دنباله داره دنبالم
یروز دست رو چراغ مالیدم غول بیرون اومد
بهم گفت اراده کنی مثه ابریشم میدوزمت
به تک تک آرزوات میرسونمتخیلی دوست داری این دنیارو تعقیر بدیپس از
امام علی (ع)
زندگی کردن با مردم این دنیا
همچون دویدن در گله اسب است...
تا می تازی با تو می تازند.
زمین که خوردی،
آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز
برای تو به عقب باز نمی گردند.
و آنهایی که عقب بودند،
به داغ روزهایی که می تاختی
تورا لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمی که
بدنبال دنیایی هستند که روز
به روز از آن دورتر می شوند
و غافلند از آخرتی که روز
به روز به آن نزدیکتر می شوند..
ایمان یعنی ابراهیم
و تو اسماعیلِ منی
خدا گفت تو رو قربانی کنم
و اطاعت کردم
تو میدونی قلبت پشت ایمانت قامت ببنده یعنی چی
تو میدونی نگاه کردنت و گذشتن ازت چقدر سخته؟
برای اجرِ روزه های ندیدنت و روزهای ندیدنت، بهشت کافی نیست.
تو نورِ کنارِ کوهِ طوری...
خدایا با من حرف بزن؛ با من که کفشهام رو چند قدم دورتر رها کردم.
یه خوشحالی خاصی بعد از رها کردن، ته دلم به وجود اومده؛ مثل بادکنکی که نخش از دست بچهای رها شده باشه. تو یک روز آفتابی وقتی نشستی گوشه حیاط و خیره شدی به زمین اما سایه بادکنک رو میبینی که داره دورتر و دورتر میشه. امروز یه جایی خوندم که زندگی آدمهایی رو سر راهمون قرار میده که بهشون نیاز داریم، نه اونهایی که دوستشون داریم. از صبح تا حالا به همین فکر میکنم؛ به «نیاز». میدونی فکر نمیکردم بتونم، اما یه جایی دیدم انگار همه مثل همن؛ کسی
حالا همه این وری میرن، من اونوری میرم
بنده متاسفانه یا خوشبختانه اهل حفظ ظاهر نبودم و شما از هزاران کیلومتر دورتر متوجه میشدید من از فلانی خوشم نمیاد با از کاری بیزارم
امروز روز، حفظ ظاهرم اصن وا وی لا. میخوام تدریس کنم دیگه
ولی عمیقا از مردم بیزارتر شدم. تو مغزم هی میگم I hate people که حالا چرا هی انگلیسی میگم، واقعا تحت بررسیه.
گلایه
میذاشتی حداقل یه سال میشد ...
حداقل میذاشتی بگم یه سال دارم زندگی آرومی رو تجربه میکنم .... الان زمانم دچار قناسی شده..... نه ماه! واقعا
انگار ول کن ماجرا نیستی؟ باشه شروع کردی منم پا به پات میام ... یا خسته میشم یا خسته میشی دلت برام میسوزه..... نه صبرکن .... برام دلسوزی نکن ،اگه ترحم میخواستم باهات همراهی نمیکردم .... صدای خنده هام امروز بلندتر نمیشد تا بفهمونه حالم خوبه روحیه دارم تا بگم کم نمیارم ...
با افکار مزخرف این چند روزه واقعا این چی ب
چطور ماه در افق بزرگتر است؟
همشهری آنلاین:
هنگامی که ماه در نزدیک افق قرار میگیرد، بزرگتر به نظر میرسد
شاید فکر کنید که جو زمین، ماه را بزرگتر نشان میدهد. اما نه اینطور نیست، مغز شماست که ماه را بزرگتر میبیند.
ذهن اعتقاد دارد که اشیایی که در افق قرار دارند نسبت به چیزهای بالای
سر ما در فاصله دورتری قرار دارند. چرا؟ چون ما عادت داریم که ابرها را چند
کیلومتر بالای سرمان ببینیم، اما ابرها در افق ممکن است صده
صدای خدافظ گفتنت تو گوشم میپیچه. تصویر دور شدنت تو آفتاب پشت پلکامه. هوای آفتابی غمانگیزترین هوای ممکن برای ترک شدن و ترک کردنه. آفتاب میفته تو چشمات. دیگه نمیبینی هیکلشو که قدم به قدم هزار کیلومتر ازت دورتر میشه. فقط اشک میبینی که داره از لای چشمای بستت میریزه. فقط نور میبینی...
الان که برق آفتابه نرو.
نه برو. برو دیگه نمیشه این وضعو تحمل کرد. برو مهدی.
من و آرزوهایم با هم بودیم. از همان ابتدا.
با هم قد کشیدیم و با هم بزرگ شدیم.
همیشه و همه جا پیش هم بودیم و مالِ هم.
در جایی، من ایستادم. او هم ایستاد.
من همچنان ایستادم. او رفت.
من رفتم، او پیشتر رفت.
من ماندم، او دورتر رفت.
من ایستادم، در حسرتِ رفتنش.
او رفت، بی حسرتِ ماندم.
من ماندم در ناکجاآباد بودنم و او رفت به هرکجاآباد بودنش.
آرزوهایم را، هر کجا اگر دیدید، بگوئیدش که پشیمانم از ماندن؛
کاش میماند و مرا هم با خودش میبرد.
عجب هندسه ای دارد این تبعید
قانونی به مساحت همه ی دلتنگی ها...
قاعده اش در بی شرمی های روزگار ضرب می شود
و محیطش با خستگیهات جمع ...
رویاها با هزاران صفر برابر می شوند
و سایه های تاریک تکرار
مجذور عمری می شود شریف،
تهی از توان گردنکشی!
نقطه پرگار باختنی است با شکوه!
باختنی همسفر همه ی شعاع های دویدنت.
و تو با غرورت می مانی
تنها و شکسته
مانده در راه!
و فرسنگها دورتر از امروزت.
مجید غلامرضایی
چهاردهم اردیبهشت نود و هفت
می خزی روی زمین. با دستان گِلی ات روی آرواره های درختان تنومند جنگل.
آن ها که از خاک بیرون زده اند. خشک اند اما خیس...
تو به میانه ی دشتی میمانی که در آنجاست. کمی دورتر... همانجا...
با دستان گِلی ات، با چشمانت که کمین کرده به دور، اشاره میکنی.
شروع همان جاست.
و تا شروع فاصله ای نیست. خبری نیست. رازی نیست. حرفی نیست.
شکی نیست. تنها یک چیز هست...
که کسی همراه تو نیست.
حال...
مبارز ها می خزند.
یکی یکی می روند.
در حالی که تماشا میکنی...
خودت را در همین حال میبینی.
چهار روز پیش،هزاروهشتصد کیلومتر دورتر از خونه،از خواب بیدار شدم .بعد ازینکه چشمام به نور اتاق عادت کرد،
گوشیم رو برداشتم و چک کردم.تو دایرکت اینستاگرام یه پیام از میم داشتم.
رو استوریم ریپلای زده و نوشته بود: "عزیزم ممنون بابت عکس های قشنگ و انرژی مثبتی که بهم میدی.ان شاءالله که خدا،زودتر سعادتِ کامل رو نصیبت کنه" با خوندنِ پیامش لبخند زدم..از تهِ دلم آمینِ بلندی گفتم و روزم ساخته شد..
حالا ازون روز دارم به "سعادت کامل" فکر کنم..به بنده هایی که
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اَلعامِلُ عَلی غَیرِ بَصیرهٍ کَالسّائِرِ عَلی غَیرِ طَریقٍ، فَلا تَزیدُهُ سُرعَهُ السَّیرِ اِلاّ بُعداً؛
کسی که بدون «بصیرت» عمل می کند، همچون زنده ای است که در بیراهه می رود؛ پس هر چه سریع تر رود، از مقصد دورتر می شود.
تحف العقول، ص362
شرح حدیث:
کسی که بدون چراغ و روشنایی در راهی پیش رود، احتمال گمراهی، اشتباه و سقوط برایش بسیار است.خیابان ها و جاده هایی که از نور و روشنایی برخوردارند، رونده را بهتر به مقص
خط کش دستمه
بیا بیا هوپ
Just 30 cm
لطفا
keep distance
ممنون
دوست ندارم جلوتر برم
جلوتر بیای
به آدما که نزدیک میشی گندش درمیاد
بهت که نزدیک میشن گندش را در میارن
با لایه های اول ات اوکی هستم
Just 2 mins not more
بهتره ندونی زیر نقاب خوشگلش چیه
آره دوست ندارم نزدیکم بشی
نزدیکت هم نمیشم
Respect my privacy
روح وحشی
+حوصله ی ارتباط نزدیک با دیگران را ندارم .
هر چی دورتر بهتر و safer
++مثل لاکپشت توو خودم قایم شدم
دیگه هیچکس دلمو نمیبره
زوئی سوار تاکسی که شد و دست تکان دادیم برای دو روز دچار پرخوری عصبی شدم. وقتی برگشتم خانه و لیوان آب نصفهاش را جلوی آینه دیدم، وقتی برای صبحانه به بالکن رفتم و همه چیز در سکوت گذشت، یا کسی نبود که از پنجرهی اتاق برای دیدن چراغهای کوچک برجی دور خوشحالی کند،آنوقت بود که من خوردم و خوردم.
حالا همه چیز به حالت عادی برگشته، بعد از تمام این سالها خوب فهمیدهام کیلومتر و جاده و راه دور یعنی چه. قاشقهای پلو را با آرامش میشمارم و حواسم هست نان تس
از وقتی مادر رفت، دیگر هیچ چیز مثل قبل نشد. نه اینکه قبل از رفتنش، همه چیز خوب بود. اما حداقل زندگی یک عادت خسته کننده شده بود که بدون هیچ بازی زمانی، فقط می گذشت. حالا اما همه چیز به مرگ نزدیک است. نمی شود به مرگ این و آن فکر نکرد. زوال، زندگی را خورده و حبابی بالای سر ما پدید آورده. خیلی سخت است که خطوط روی چهره آن هایی که دوست شان داری را بشماری، و هر لحظه دلهره ی مرگ کسی را داشته باشی.یک آدم دیگر شده ام. برخلاف همیشه، دیگر چندان روی کارهایم فکر ن
چرا یکى دیروز نبود که بیاد به من بگه هى دیوونه بعد از دو سال بدون نرمش کردن فوتسال بازى نکن که اینجورى پاهات بگیره و دو قدمم نتونى راه برى :/
اولین گلمو با ضربه ایستگاهى زدم اصن باورم نمیشه چى بود لامصب ! خیلى خوب بود اصن یه خورده دورتر از نقطه ى پنالتى سمت راست اصن چه قوسى گرفت لعنتى چه گوشه ى دروازه اى نشست هوفف
ثبت بشه این حال خوب اینجا :))))
من چقدر فیزیکو بخش الکتریسیته و مدارها رو دوست دارم خعلى جذابن لامصب ها
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند.
ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سو
+ رفته بودیم کلیدر کتاب بخریم ... نامه های غلامحسین ساعدی رو دیدم اما جرئت نکردم بخرمش .. ترسیدم
دارم دوباره سمفونی مردگان می خونم ... نمیدونم چرا
+ نباید ادامه ش بدم . نه تو رو نه اون رو ... نفیسه راست می گفت ادم یکهو به خودش میاد و میبینه زندگیش شبیه مامان و خاله و عمه ش شده و با سر میره تو دیوار که چرا یه اشتباهو این همه مدت تکرار کردم؟ همونی میشی که دلت نمیخواد ، همونی که از همه راحت تره ...
می دونم بعضی چیزا تکرار نمیشن ولی ترجیح میدم جایگزینی نباش
مادر به فروشگاه رفت.
با یک نایلون و چندقلم خرید برگشت.
پرسیدم: «چقدر شد؟»، گفت: «۱۲۰ هزارتومن.»
پینوشت: و این یعنی ما الان در سرزمینی نفس میکشیم که هرروز بر شمار مردمانی که شبها گرسنه سر بر زمین میگذارند، افزوده میشود، مردمانی که آرزوهایشان هرروز دور و دورتر میشود، مردمانی که امید در دلشان میمیرد. غصهٔ این قصه عاقبت دق میدهد مرا...
امروز صبح که از خواب بیدار شدم،
اینقدر شرایط و هوا خوب بود،
که ب این فکر کردم،
(و مطمئن شدم)
که هر جای دنیا که باشی، از کشور کیراباتز وسط اقیانوس که نصفش رفته زیر اب،
تا ایستر ایلند وسط اقیانوس اون وری هزاران کیلومتر دورتر از خشکی های شیلی
تا ونکورر
تا برلین
ایران
هر جا
اگه اون کسی که دوست داری پیشت باشه، باشه
و اون شرایطی که دوست داری، فراهم باشه، دنیا به کامت هست، و هیچ غمی نداری.
وگرنه،
توی طلا هم که باشی،
بورلی هیلزم که باشی
بیشترین ضربهها را خوبترین آدمها میخورند؛برای خوبیهایتان حد تعیین کنیدو هر کس را به اندازه لیاقتش بها دهیدنه به اندازه مرامتان؛زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است!تا میتازی با تو میتازند؛زمین که خوردی؛آنهایی که جلوتر بودند؛هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند!و آنهایی که عقب بودند؛به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد!در عجبم از مردمی که به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشو
چطور از یکی که 6 سال یه رویه رو دنبال کرده انتظار دارن یه ماهه یا سر یه هفته تغییر کنه؟
انگیزه هایی که دوام ندارن
هدف های دوردستی که هر ساعت ازت دورتر میشن
فشارهایی که داره نابودت می کنه
چطور میشه تغییر کرد؟
باور درونیم هم داره تحلیل میره...
و اینو می دونم...
اگه الان نتونم تغییر کنم دیگه هییچ وقت نمی تونم تغییر کنم
آیندم نابود میشه
به علایقم نمی تونم برسم
و هر اتفاقی که برای یه دختر بدبخت ایرانی ممکن بیوفته
زنى را دیدم با پیراهنِ حریرِ رها شده در دستان باد و گیسوان بافته شده به درازاى یک عمر، که سیب هاى سرخ درخت آرزو را یکى یکى از شاخه هاى جوانى اش با غرور مى چید، تا از میانشان سیب جاودانگى را بیابد. هر سیبى که کم مى شد خوشه اى از گیسوانش سفید و قامتش اندکى کوتاه مى شد، به سیب آخر که رسید آن را بر بلندترین شاخه ى درخت یافت نه دیگر دستش به آن مى رسید، نه توانى برایش باقى مانده بود و نه حتى عابرى به آن پیرزنِ موى سفید قامت خمیده نگاهى مى کرد، بى اختیا
تلاش میکنم. چند روز هست که حتى نفس کشیدن هم برایم دشوار شده. آگهى هاى کاریابى را چک میکنم. رزومه میفرستم. تماس میگیرند و وقتى حاضر میشوم از کارهایم انتقاد میکنند. دوست هایم پراکنده شده اند. کسى کنارم نیست بجز امید. نیاز به یک همجنس دارم تا حرف بزنم. نیاز به سارومان دارم. اما او کیلومترها دورتر از من دارد زجر میکشد. من و او انسان هاى خوبى هستیم اما بیخودیم. من فقط او را دارم که دلگرمم کند. در این یک سالى که رفته هرروز به یادش بودم. البته که من انسان
امشب بالاخره نامه رو شروع کردم.
براش نوشتم که حس ورتر رو دارم. هرچند که لوته ای رو از دست ندادم.
+ عزیزدلم
برایت خوانده بودم "بنشین رفیق تا که کمی درد دل کنیم/اندازه ی تو هیچکس مهربان نبود/اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند/ هرگز کسی هرآنچه که می گفت آن نبود"
یادمه پارسال وقتی نشسته بودیم توی زیرگذر میدون ولیعصر براش خوندم.
حالا میخوام حرف بزنم. می خوام بگم این چهارماه چی بهم گذشت که سکوت کردم و دوباره از همه دورتر شدم.
چقدر امروز هوا گرفته ست و...و...و...
میخوام بهت بگم که: If We Have Each Other then we'll both be fine .
ته آهنگه وقتی میگفت: I Will be your brother and hold your hands , you should know I will be there for you ...یادم افتاد که من سالهاست عشق و توجه خیلی زیادی که بهم داشتی رو ندارم و این روزگار عزیزانمون رو ازمون دور و دورتر میکنه روز به روز انگار.
برادرکم ؛ که من بی نهایت دوستت دارم اما هزارسال یک بار میبینمت یا صداتو میشنوم ، باید بدونی که چقدر مشتاقم بیام پیشت و کاش بتونم و خداوند یاریم کنه.
همین.
I'm ninet
بعضی وقتا که همه تلاشت برای بهبود شرایط به هیچ تبدیل میشه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که زمین و زمان کفرتو بالا میاره و دیگه خون به مغزت نمیرسه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که فکر میکنی برای هر کاری خیلی دیر شده :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
هر از چند گاهی باید دورتر وایستیم ، یه نفس عمیق بکشیم ، یه نگاه به کارمون بندازیم و ببینیم کجاش درسته و کجاش غلط .
ما چیزی جز انتخابامون نیستیم ، اگه از امروزمون د
کلماتم همه ستارهاند
آن کلمهای که به سوی تو میآید
از همه مستتر
آنکه به زمین میافتد
از همه دلتنگتر
آن کلمهای که از تو باز نمیگردد
از همه پیچیدهتر
آن که از تو باز میگردد
از همه گمتر
دو قاره دورتر از همه
ماهش را گم کرده است...
| بیتا ملکوتی |
میگه ما ایرانیا افسرده ایم چون همش میخایم ضجه بزنیم و ... لذا اینا خودکشی میاره!
گفتم آخه به این بابا چی بگی؟ ... بازم حرفای کلیشه ای؟ ... ببین افسرگی و ... خودکشی توی مذهبیا بیشتره یا غیر مذهبیا و دورتر تر از مذهبیا؟
خلاصه دیدم حالم بهم میخوره از کسایی و حرفایی که بیخودی تنش بی مورد به جامعه تحمیل میکنه اونم با حرفای کلیشه ای شونصد سال پیش گفته شده و جواب داده شده.
روایت اول:
مادربزرگ مرحومم بعضی وقتا از پنجره خونمون زل میزد به این رشته کوههای البرز و زیر لب به یاد وطن شعر میخوند.وطنش اینجا نبود.یک جایی کیلومترها دورتر بود و وجه اشتراکش با اینجا فقط داشتن کوه بود.فکر میکرد اینها همون بزگوش یا قافلانکوهن. یکبار وطنش رو در کودکی پشت دریاها جا گذاشت و یکبار هم در پیری پشت کوهها ..اون موقع اصرار داشتم بدونه این کوهها اون کوهها نیست...اما حالا که فکر میکنم میبینم فرقی هم نمیکنه ...هرچیزی که تورو به ی
روایت اول:
مادربزرگ مرحومم بعضی وقتا از پنجره خونمون زل میزد به این رشته کوههای البرز و زیر لب به یاد وطن شعر میخوند.وطنش اینجا نبود.یک جایی کیلومترها دورتر بود و وجه اشتراکش با اینجا فقط داشتن کوه بود.فکر میکرد اینها همون بزگوش یا قافلانکوهن. یکبار وطنش رو در کودکی پشت دریاها جا گذاشت و یکبار هم در پیری پشت کوهها ..اون موقع اصرار داشتم بدونه این کوهها اون کوهها نیست...اما حالا که فکر میکنم میبینم فرقی هم نمیکنه ...هرچیزی که تورو به ی
هوا داغ است، خفه است، یک جور خاصی خفقان آور است...
به سختی پلک هایم را از هم جدا میکنم، کف دستم را روی شن های داغ میگذارم و به زحمت تن بی رمق را از زمین میکَنم، تپه های شنی دور سرم به گردش درمی آیند، لحظاتی مینشینم تا کمی تعادل از دست رفته را به دست آورم.
نگاهم کمی دورتر را نشانه میگیرد، همان جا که دو صفحه آبی رنگ و قهوه ای به هم میرسند
ادامه مطلب
یکی
دانایی اش را
به خودش می بندد و میان جمع می رود
دیگری نادانی اش را،
هر دو می خواهند ما را بکشند
هر دو غمگین
هر دو نا امید
هر دو بی اختیار
من اما قلبم را در می آورم
جایی شلوغ کار می گذارم و می روم
کمی دورتر
دکمه پیراهنم را فشار می دهم
هوا پر می شود از بوسه
از رنگ های شاد
از خنده های رها
| علیرضا آدینه |
تنم مسافر باران پر تو غرق زمین بود
تفاوتی که میان من و تو بود همین بود
چه مانده غیر شکوه بتی به جای من و تو
خدا گم است میان عقیده های من و تو
+ وزش باد شدید است و نخم محکم نیست
اشتباه است مرا دورتر از این کردن
+ انّی اُحبُّک...
بسم ربّ شهدا...
سلام!
این اولین نوشته من در بلاگ بیان هست،و قبلا اینجا وبلاگی نداشتم...
آدرس این وبلاگsarbaz1300 هست،به یاد سپهبد متواضع و شجاعمان...
شهید سلیمانی...به یاد جاودانه مردِ ایل سلیمانی...
و اسم وبلاگ ،فانوسی روی تپه روشن است...
شاید بپرسید،ماجرای تپه و فانوس چیست؟!کدام تپه و کدام فانوس؟!
داستان از آنجا شروع می شود،یک روستا در جنوب استان کرمان،یک روستای کوچک، حوالی رود هلیل...
آنجا یک تپه هست،دورتر از خانه های خشت و گلی و سنگی،تپه ای که روی آ
بعد از اینهمه، قرار شد فردا بریم مشهد.
فکر میکنم آمادگیش رو ندارم. کمه کم ده روز قبل از مشهد باید یکم به مغزت رسیدگی کنی. همینجوری ریخت و پاشیده که نمیشه، میشه؟
.
.
ولی از یه جهت دیگه اون مشهد نیست این هفته :)
ینی نمیبینمش
فوق العاده اس، نیس؟
اینهمه راه تا شهرش برم ولی نبینمش
شاید این حتی از تمرکزی که میخواستم ده روز قبل از مشهد رفتن روی روحم بذارم بهتر باشه. اینجوری میتونم فقط به زیارت فکر کنم.
دروغ چرا، خیلی زور داره. ولی خیلی ناراحت نیستم. اینج
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزیکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزیکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
"شعر کودکانه جوجه من"جوجه پر طلاییزرد و سرخ و حنایی
پرهات رنگا رنگهراه رفتنت قشنگه
ای جوجه قشنگمجوجه رنگارنگم
حناییه سر توچه خوشگله پر تو
بیشتر بخوانید: "شعر کوتاه برای کودک 2 ساله"
**********اشعار کودکانه**********
"جوجه نافرمان"
گفت با جوجه مرغکی هشیارکه ز پهلوی من مَرو به کنار
گربه را بین که دُم عَلم کردهگوش ها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردتتا کُله چرخ داده ای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوستبه خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خو
دوساعت و خوردهای از امروزم رو گذاشتم و فیلم Marrige Story رو دیدم. دو نفر که انگار عاشق هم بودن با بیتوجهیهای ریز ریز از هم دور و دورتر شدن تا اینکه حالا هر دو جدا میشن. حتی زمانی که دارن خودشون رو، ندیده گرفتنهای جزئیشون رو برای هم توضیح میدن با داد و بیداده. من یاد اون حرفی میافتم که میگه وقتی با حالت داد با کسی حرف میزنی، درحالیکه نزدیکش ایستادی نشون دهندهی اینه که قلبت ازش دوره.
آخرای دیدن فیلم بود که به «م»تکست دادم که دیگه احساس
... اندکی دورتر از شهر ، بر زمین مرتفع مشرف به رودخانهی زرافشان ، زمانی رصدخانهی الغبیگ جای داشت که در روزگار خود جزو مهمترین رصدخانههای جهان بود ، اما اندکی پس از مرگ الغبیگ بهدستِ کهنهاندیشان ویرانه شد . این محل که مدتهای دراز بهدست فراموشی سپرده شده بود ، در سال ۱۹۰۸ مجدداً توسط یک باستانشناس روس به نام ویاتکین کشف شد و در پی حفاریها ، قسمت تحتانی یک ربع عظیم بهدست آمد (بهقول راهنمایان شوروی ، چیزی شبیه پلهبرقی زیرزم
دارم به این فکر می کنم که داشته های ما در این مملکت چقدر فرّار و شکننده است. می تواند در چشم برهم زدنی از دست برود. مثل همین اینترنت، یا مثل سرمایه و پس اندازی که با هزار مصیبت جمع کرده ای. مثلا هر روز از خواب بیدار شوی و ببینی که ارزش ریالی دارایی هایت باز آب رفته. قیمت ها سر به فلک کشیده و چیزهایی که به فکر تهیه ی شان بوده ای از تو دورتر شده اند. اینترنتی که تو را به دهکده ی جهانی وصل می کرد، الان نهایتا در وضعیت کره ی شمالی گونه ای باشد و تو حرص بخ
تو چشماش نگاه میکنم_زندگی که اجباری نیست کاترین...!
کاترین میگه هست...از نظر کاترین زندگی صبح و ظهر و شبهاییه که مدام تکرار میشه و ماعم گیر کردیم تو این تناوب طلسم شده...کاترین میگه خوشحالی و سرمستی که از بوی قهوه سرصبح بهت دست میده،همه برحسب عادته...کاترین میگه حس خوشایند کمک به بقیه همه مال این تناوب طلسم شدهاست...!
همینطور داره حرف میزنه که یهو میگم_پس اون لحظهای که بغلت میکنه و میگه دلم برات تنگ شده بود؟! هیچ کجای این چرخهی مریض قرار نبو
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.
خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
"همگی باید بخندید" و "همگی بیدار شین" برای ما دو تا جمله معمولی نیست، اولی برای شبی است که من و صابر در اوج نگرانی داشتیم درباره کرونا و آینده صحبت میکردیم، لیلی ما را به حال خود گذاشت، آرام از صندلی رفت بالا، موبایل من را از شارژ کشید بیرون و دوربین را روی ما تنظیم کرد و چند بار گفت "همگی باید بخندید". دومی برای یک ظهر کمی گرم چند هفته قبل است، پنجره بالکن باز است، صابر روی مبل خوابش برده و من کمی دورتر خودم را به خواب زده بودم که بیاید بخوابد،
✍️چند نکته درباره معماری!
✔️در اسلام ساختن بناهای بلند ممنوع است و سبک معماری باید افقی باشد و نه عمودی.
✔️توالت باید در مکان دورتر از محل زندگی باشد؛خدا مخرج انسان را در پوشیده ترین نقطه بدن قرار داده پس محل دفع هم باید نقطه پنهانی باشد تا حیا و عفت میان خانواده محفوظ بماند.
✔️در معماری سابق ایرانی؛ در جلوی خانه ها محلی برای نشستن و معاشرت با همسایه ها وجود داشته است در حالی که اکنون در آپارتمان ها همسایه ها از هم بی خبر هست
یا رحیم
در کنار جاده این تنگی راه
بر سر کوی جمال لنگه کاه
در آسمان خیال این لکه سیاه
روی درب آستانه شهره نگاه
ماتم غم که شده کارگاه
نیم نگاهی در ناله پرکاه
شبانگاه برکه ناشه فاصله
... نادان هم می داند نیست قافله
دورتر از شهر یا بین دوربین فرفره
راهی دور بین برکه ی روستا و سامره
قایم شدن بین درختان کوتاه زغال اخته
دره باریک بیابان زده برکه شاهانه
.... آخر نشد یک کلام پیدا بین آیینه
از تولدم چندین روز گذشته، امسال شاید کمهیجانترین تولدم بود. یادم رفت باخودم قول و قرار بذارم.
گذر سن بهم نشون داده اونقدرها که فکر میکردم باهوش، محبوب، منطقی و کمخطا نیستم. به اندازه کافی تصمیم و رفتار هیجانی داشتم که بفهمم باید دست بردارم از این رفتارهای تکانشی. امسال که دارم تلاش میکنم شرایط زندگیم رو تغییر بدم، بیشتر میفهمم چقدر عقب انداختن کارها و فکر کردن به اینکه هنوز وقت هست، من رو به سمت باخت میکشونه. دوست دارم همون
ریو با دقت به حرفهای روزنامهنویس گوش داده بود . درحالیکه چشم از او برنمیداشت با ملایمت گفت :
- رامبر ، انسان اندیشه نیست .
- اندیشه است . از آن لحظهای که از عشق رویگردان میشود ، اندیشهای است کوتاه . و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم . تسلیم شویم دکتر ، صبر کنیم که چنین لیاقتی را پیدا کنیم و اگر واقعاً ممکن نباشد ، بیآنکه نقش قهرمان را بازی کنیم به انتظار نجات عمومی باشیم . من دورتر از این نمیروم .
ریو با حالت خستگی ناگهانی که در چهرهاش
در حقیقت، «حرم مطهر»ش چند صد متر دورتر از جایی است که این تابلوها نشان میدهند.
حرم، آرامگاه «جسم» اوست. اینجا را مثل مقبرهها ساختهاند: بزرگ، سرد، بیروح و اشرافیزده!
به جای اینکه دیوارهای حرمش، با لبخند بهشتی و چشمان شهلای همت و سادگی برونسی و صمیمیت احمدی روشن تزیین شده باشد، کوشیدهاند با گچ و آینه و مرمر و رنگ، روح خمینی را در کالبد یک شبهکاخ مسخ کنند. مبادا روح این زمانه بیروح، از پشت این ویترین بیرون بیاید و شور دیگری به جان ک
فقط برای نور طلایی رنگی که از باریکه بین ساختمان ها می گذرد زندگی می کنم. برای سایه درختی که مثل هزار دست هیولا روی زمین می افتد. برای نور ستاره ها، که هر شب درخشان تر می شوند. برای آسمان شب، که هرروز ابی تر می شود. برای ماه، که جایی، در سرزمینی بسیار دورتر از اینجا، روی سطح دریاچه ای تصویرش را تماشا می کند.
دیگر نمی توانم برای خانه زندگی کنم. برای مادر و پدرم، برای دختر بچه ای که هنوز چیزی نمی داند، برای مدرسه، برای سرویس و چهار نفر دیگری که در
هر روز از تویی که فکر نکنم هیچوقت این نوشته را بخوانی دورتر میشوم. "من برایت میمُردم اما وصلهی تو نبودم". خودت خوب میدانی، تو را اندازه چشمهایم دوست داشتم و خوبتر میدانی که چقدر مردمک همین چشمها، بعدِ هزار بحث و دعوایی که داشتیم، برای تو لرزیده بود.
میدانم دوستم داشتی و میدانی که دوستت داشتم اما برای هم کافی نبودیم.
من توی پارکهای زیادی کنارت سرخوشانه قدم زده بودم و تو به سیگارهای زیادی جلوی من پک زدی و من یا با لبخندِ مهربانی،
گاهی زمین و آسمانها لب به سخن باز میکنند...
تجربهاش کردهای؟! حتما...
حس بینظیریست زمانی که چشمانت را میبندی، آغوشت را باز میکنی، پشتت به گرمای زمین گرم است و روبرویت انتهایِ بیانتها...
نسیم که میآید قطره قطرهاش پشت چشمانت منتظر میمانند... صدایت میکنند... تلاش میکنند پلکهای بسته را باز کنند... گویی خبری مهم آوردهاند... بیمحلی که میکنی به سختی از تو دور میشوند... دور و دورتر... و تو حس میکنی بخشی از وجودت
مدتی به این فکر می کردم به مناسبت شهادت صدیقه کبری سلام الله علیها مطلبی بنویسم. هم نکات زیادی به ذهنم می رسید و هم هیچ چیز برای گفتن نداشتم. احساسی دوگاه می دانی حرف برای گفتن بسیار است. اما چیزی نمی توانی بگویی. چنین وضعیتی عجیب نیست. هرچقدر چیزی از مراتب بالاتر عوالم وجود بهره برده باشد کاملتر است. بنابراین از دسترس درک بشر دورتر خواهد بود. همین است که صحبت کردن درباره حوراء الانسیه بسیار سخت است. شخصیتی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آل
دلم برای دینی میسوزه که افتاده دست ما!!!!!
مغزم داره منفجر میشه بخاطر بحث کردن با یه ادم پر مدعا
اسلام خیلی غریب افتاده واقعا
دلم میخواد فریاد بزنم بگم به داد اسلام برسیم! نرسیم
ولش کنیم!!!!
دین و هرطور عشقمون کشید تفسیر نکنیم
خدایا شرمنده که نشناختمت و نتونستم درست بشناسونمت
میشه خودت خودت و بهم بشناسونی
خودت میدونی چه راه هایی و رفتم برای پیدا کردنت
اما هربار دورتر شدم و راه برام ناهموار شد
میگن برای اینکه خدارو بشناسی باید خودت و بشناسی
چطور
عصری میرم دور یک پارک دورتر از خونه میدوم. پارکی که سر کوچه هست یک زن جوان معلول همیشه انتهای پارک میایسته و از مردم میخواد اونو تا بالای پارک ببرن. توی مسیر سعی میکنه سر صحبت رو باز کنه که چیکار میکنی خونهت کجاست تنها زندگی میکنی؟ آخرین بار بهم گفت برم براش یه پفک بخرم، گفتم پول همراهم نیست. کارت بانکیم همرام بود ولی واقعا پول نقد همرام نبود دیگه نمیدونم با استاندارد بالای شما دروغ گفتم یا نه. این موضوع زن جوان معلول برام آزار
زندگی چیزی نیست،که لب طاقچهی عادت از یاد من و تو برود.زندگی جذبه دستی است که میچیند.زندگی نوبر انجیر سیاهدر دهان گس تابستان است!
☁سهراب سپهری☁
پ.ن:جایی نزدیک،جایی دور ازین خاک...نزدیکتر به آسمان...دورتر از آدمهای این شهر غریب...تاخیر چند روزه رو تحمل کنم و قوای از دست رفته رو بگیرم برمیگردم با انرژی دو برابر!
طرز تهیه اشکنه شیرازی
اشکنه برای همه ایرانیها، متولد هر دههای که باشند، یک غذای نوستالژی و یادآور دستپخت بینظیر مادربزرگهاست. در سالهای دورتر به محض اینکه هوا کمی سرد میشد مادرها و مادربزرگها دست به کار میشدند و یک اشکنه خوشمزه به سبک خودشان بار میگذاشتند تا اعضای خانواده کمی به معده به خاطر خوردن غذاهای سنگین استراحت بدهند و از طرف دیگر یک غذای گرم و نرم میل کنند. اصلا انگار اشکنه غذایی برای بشارت تغییر فصل بود. از این ب
آی که دلم خدا خدا کردن می خواهد...
روزها و شبهای پرستاره
لحظات نابی که هرگز تکرار نمی شود!...
زمان چقدر تندتر از انتظارم می گذرد
زمانی بود که از کندی اش گلایه داشتم!
اما حالا شاید دورتر شدن از خدا
و غرقِ دنیا شدن
زمان را روی دورِ تند تنظیم کرده.
قدری کوتاه هوای شبهای اعتکاف به سرم می زند
و کمی آن طرف تر التماس های دلم برای اردوهای راهیان هیاهو می کند...
از خادمی هم حتی کوتاه آمده ام
به همان زائر شدن آرزومندم!..
عمیق تر که می شوم
دستم که به هیج جا نمی
نیرو هایِ تاریکی که تک تک سلول های بدنمُ تسخیر کردن .. منی که هنوز کلی با آرمان هاش فاصله داره..من برات ننوشته بودم از همه اون روزایی که دوست داشتم به خودم آسیب بزنم .. تو تک تکِ لحظه هام. برای زودتر تموم شدنم..چشمامو رو هر چه نور بود گرفته بودم..هِی هر روز درختای جنگل سیاه ذهنم بزرگتر می شد .. و با آسیب زدن به خودم از هر چیز خوش حال کننده ای دوری می کردم.. ولی هیچ چیز خوش حال کننده ای برام وجود نداشت..همه لحظه هام طوری می گذشت که نباید.. انقد گذشت که ه
آدم به بعضی چیزها عادت می کند. مثلِ من به نوشتن. اینطوری می شود که اگر ننویسم سرریز می شوم با کلماتی که خودم هم نمیدانم از کجای وجودم بیرون می آیند. شاید اگر بی هیچ ملاحظه ی خاصی اینجا و برای "شما" بنویسم راحت تر باشم. هم من و هم خیلی های دیگر.
زندگی از یک جایی به بعد سخت می شود. کلا زندگی را که ولش کنی سخت می شود. آدم وقتی خودش را شل بگیرد، وقتی نخواهد از هیچ خط و ربط و کلاس و استادی پیروی کند و وقتی بخواهد دین و آیینِ خودش را پی بگیرد، سخت می شود چون
چیزهایی که یک پدر باید به پسرش بگوید.
در گیرودار هزاران هزار مشکل مالی که خانوادهها با آن دست به گریبان هستند، پدر تبدیل به فردی شده که وظیفهاش تامین مایحتاج اعضای خانواده است. هر چقدر پدر از خانه و خانواده دورتر میشود نقش مادر در تربیت فرزند پررنگتر میشود.
ادامه مطلب
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
قصه ی با همی ِ بعضی آدمها عجیب و غریب است و بخصوص . قصه ی ما دو نفر هم یکی از همین قصه هاست . ماجرا از این قرار است که او یک شب از توی اینترنت پیدایش شد . او یک کامنت بود، صاحب یک اسم واقعی از یک نشانی مجازی، یک وبلاگ با اسمی تقریبا نامتعارف . بعد نزدیکتر آمد به واسطه ی پرسشی که فکر می کرد من پاسخش را می دانم . پاسخ سوالش برایش خیلی مهم تر از این بود که اصلا من چطور می توانم از کیلومترها دورتر در خصوص مسئله ای مهم از زندگی ِ آن مقطعش کمک کنم .
طرز تهیه اشکنه شیرازی
اشکنه برای همه ایرانیها، متولد هر دههای که باشند، یک غذای نوستالژی و یادآور دستپخت بینظیر مادربزرگهاست. در سالهای دورتر به محض اینکه هوا کمی سرد میشد مادرها و مادربزرگها دست به کار میشدند و یک اشکنه خوشمزه به سبک خودشان بار میگذاشتند تا اعضای خانواده کمی به معده به خاطر خوردن غذاهای سنگین استراحت بدهند و از طرف دیگر یک غذای گرم و نرم میل کنند. اصلا انگار اشکنه غذایی برای بشارت تغییر فصل بود. از این ب
دیروز در خیابانهای تهران ویلانسیلان بودم که وقت نماز ظهر شد. اولین مسجدی را که دیدم، رفتم داخل. بعد از نماز، نظر کردن به تمیزی و پیراستگی مسجد؛ من را برد به خاطرههای روزگاری دور از شهر اجدادیام، کاشان. اما در این میان، دیدن تصویر یک شهید به همراه متن وصیتنامهاش من را میخکوب کرد. با آنکه درجایی خیلی دورتر از شرق تهران بودم، عکس شهید محمد عبدی و تصویر وصیتنامهاش روی دیوار نصب بود. بعدازاین مواجهه، یاد محمدحسین محمدخانی و خاطرات
رویایی از که به موهایت بافته ام...به باد رفت...مثل مانتوی جلو باز اما باحیاء تو.
دوست داشتم اولین ها را با تو تجربه کنم.دوست داشتم ذوق اولین ها را در چشم های سیاه تو ببینم.تو قبول نداری چشم هایت سیاه است.اما برای من مثل شب مرموز و عمیق.دوست داشتم اولین جاها را با هم میرفتیم.دوست نداشتم تنهایی بروی.تنهایی یعنی بدون من.یعنی بی هم.دست در دست هم.یعنی پا به پا کنار هم.اینقدر راه را گز کنیم تا تو یک جا کم بیاوری و بگویی خسته شدم.بیا چند دقیقه استراحت کنیم
از مشکلاتی که من ـ یا فکر میکنم شاید همه ـ با زیبایی و یا احساسات قوی یا غم شدید دارم اینست که نمیتوانم درکش کنم.درک کردن به معنای حس کردن نیست اینجا.بیشتر منظورم اینست که زیبایی را میبینم و یا غم را حس میکنم ولی احساس میکنم باید کاری در قبالشان انجام دهم که نمیدانم چیست.بارها شده که شبها در خیابانها راه بروم و محو آرامش و زیبایی آن بشوم ولی نمیتوانم از آن لذت ببرم.چون احساس میکنم باید کاری در قبال این زیبایی انجام بدهم که نمیتوانم.غم هم م
اگر این دنیا غریبه پرور است تو آشنا بمان !تو پای خوبی هایت بمان .مردم حرف می زنند ، حرف باد می شود .می وزد در هوا و تو را دورتر می کند از تمام کسانی که " باور " برای شان یک چهار حرفی نا آشناست .اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهیمد ، بر روی عشق خط نکش .عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند .دنیا ، خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد .تو خوب باش .تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ، رو به آسمان نگاه ک
حدود 90 ماه پیش پراید رو خریدم 35 میلیون تومان بعدش گرون شد تا 50 رفت بالا و کم کم دوباره افت کرد و ماشین پراید اومد به 40 تومان رسید ...
خانمم گواهینامه گرفته دو سال پیش ولی ماشین نداشتیم و نه من ماشین سوار بودم نه خانمم . دی ماه سال 1397 ماشین که خریدم هنوز دوران عقدی مون بود و خونه بابام بودم و بعضی شبا با بابا و مامانم و خانمم ماشین پراید رو برمیداشتیم و آخر شب میرفتیم تمرین رانندگی توی شهر .
بعد از یک ماه یاد گرفتم و خودم تنها ماشین رو برمی داشتم و
آمریکا بر طبق تو خالی می کوبد: وقتی سگ زنجیری آمریکا، رژیم کودک کش صهیونیستی در اوج وحشی گری و جنایت فقط حدود ۴۸ ساعت در برابر موشک های مقاومت که در یک محدوده جغرافیایی کوچک آن هم در همسایگی آنهاست و سالهاست که از زمین و هوا و دریا محاصره است ، می تواند بایستد و شکست تحقیر آمیز را می پذیرد ، آمریکا با ترامپ کاسبکار که فقط پول را می شناسد آن هم از هزاران کیلومتر دورتر ، به هیچ وجه جرات حمله به ایران را نخواهد داشت. روسای جمهور خونخوار تر از ترامپ
+ دختر میفهمی یعنی چی؟؟این یعنی اعلام جنگ!
- من می تونم و مجبورم که تحمل کنم:)نمی دونم چه اتفاقی میفته و چقدر این من داغون رو می خوان داغون تر کنن اما به هیچ وجه از حرفام کوتاه نمیام ، به هیچ وجه ، گفتم که شروع کنم تا تموم نکنم اروم نمیشم....نه تنها سست نمیشم که با تک به تک کلماتتون با اینکه نابود میشم اما قدرت و انگیزه میگیرم :)آخرش اینه بگین از این خونه برم ، میرم به خدا که میرم.....چه اهمیتی داره که بهم میگه نفهم که میگه درک این کتاب ها رو ندارم و میگ
دریا را دیده ای چه ابهتی دارد ؟
وقتی به آن مینگرم یاد ابهت چشمانت میوفتم ،چشمانی که برای خودش دنیایی داشت گویی که من را در خود گم میکرد .
هرچه را فراموش کنم مگر میشود چشم هایت را فراموش کنم
آن چشم هایی که میپرستیدم وفراموش کنم ؟؟؟
به خیالم از خاطراتت فرار کردم به گوشه ای از این دنیا
ولی بیخبر از آنم که خاطراتت هیچ چگونه رویات را هر لحظه از سرم بیرون کنم ؟؟
به کیلومتر ها فاصله از تو پناه بردم تا شاید بتوانم فراموشت کنم ،اما هرچه دورتر می شو
بسمالله...
سلام!
+
پیشنویس:
با یکی دیگر از نوشتههای بیسروته طرفاید! اگر حوصلهشان را ندارید، حرف مهمی نزدهام؛ میتوانید صفحه را ببندید.
+
چند سال میگذرد از دوران دانشآموزی؟
راستش را بخواهید چند سالِ اول دقیق یادم بود و به ثانیه نکشیده، جواب این سئوال را میدادم.
حالا روزگار به جایی رسیده که باید در ذهنم بگویم:"یه سال که بعد کنکور،حدود چهار سال هم لیسانس میشه تقریباً پنج سال."
این روزها آخرین امتحانات دوران کارشناسی را می
طبق قرار یک سال و یک ماه پیش باید میومدم و میگفتم یوووهو من از پس همه چی بر اومدم ولی خب ایضاً همه چی هم از دماغ ما دراومد. سال 98 برای من سال پر استرس و مهمی بود، سالی که ازش میترسیدم، از اینکه نتونم، نشه و تهش برام پشیمونی باشه. برام به شدت سال سینوسی بود، پر از حس های خوب و حس های بد، پر از خنده و گریه. 98 مهم ترین سال زندگی من بود، یه نقطه عطف و یه شروع برای تصمیم های بزرگ. حتما یه روز برای نوه هام تعریف میکنم سالی که از استرس آزمون جامع لبریز بود
هیچ زن و مردی به طور طبیعی عقیم نیستند مگر این که حاوی یکی از این دو نشانه باشند؛ یکی آن که زن عادت ماهانه نشود و دیگر این که عانهی زن و مرد بی مو باشد. فقط در این دو صورت زن یا مرد عقیم میشوند و راهی برای بچهدار شدن آنها نمیماند و غیر از این دو دسته، هر زن و مردی ممکن است حتی پس از گذشتن سالها از ابتدای ازدواجشان بچهدار شوند.(حضرت استاد صمدی آملی)
** البته شیخ رئیس بوعلی سینا در قانون احتمال بچه دار شدن 4 دسته را ضعیف میشمرد؛ اولین دسته
من جهان را جهان تجربه کردن میدانم. من زندگی را برای تجربه کردن میخواهم... برای یکجا نَنشستن و هر کاری که همه میکنند نکردن! این یک لجبازی بچهگانهی از سر شکمسیری یا خودنمایی نیست. این که احتمالات دیگر این جهان امکانات را هم در نظر بگیرم برای من عین زندگی است. این شکلی بودن و این طور زندگی کردن برای من معنی زندگی است. و گر نه نفس کشیدن که کار علیالدوام دستگاه عصبی خودگردان هر ارگانیزم زندهای است در این جهان! حتا بلدی هم نمیخواهد!
دانلود آهنگ اون مث مانکن همش تو زاویه با من بود از فرزاد فرزین در سایت موزیک ایرانی
ahang on mese mankan bod hamishe to zaviye ba man bod az Farzad farzin
دانلود اهنگ اون مث مانکن همش تو زاویه با من بود - موزیک ایرانی
اون مث مانکن همش تو زاویه با من بود حالتاش تغییر نمیکرد تکلیف عشقمون روشن بود هر قدر طلبکار عشقش شدم دورتر میشد انگار واسه مرگ این عشق همه چی جورتر میشد همیشه نمیشه جنگید با این همه سردی
لینک دانلود آهنگ
من جهان را جهان تجربه کردن میدانم. من زندگی را برای تجربه کردن میخواهم... برای یکجا نَنشستن و هر کاری که همه میکنند نکردن! این یک لجبازی بچهگانهی از سر شکمسیری یا خودنمایی نیست. این که احتمالات دیگر این جهان امکانات را هم در نظر بگیرم برای من عین زندگی است. این شکلی بودن و این طور زندگی کردن برای من معنی زندگی است. و گر نه که نفس کشیدن که کار علیالدوام دستگاه عصبی خودگردان هر ارگانیزم زندهای است در این جهان! حتا بلدی هم نمیخواه
سردترین نقطه شناخته شده در منظومه شمسی، خیلی از زمین دور نیست. در سال 2009 مدارگرد اکتشافی ناسا دهانهای را در نزدیکی قطب جنوب ماه شناسایی کرد که در بخش سایه ماه قرار دارد. دمای این منطقه تنها 33 درجه کلوین (240- درجه سانتیگراد) است؛ دمایی به مراتب سردتر از هر دمایی که بر روی پلوتوی سرد و تاریک اندازهگیری شده است. با ادامه کاوشها و بهبود وسایل اندازهگیری، این رکورد ممکن است به نقطه ی دیگری در منظومه شمسی انتقال داده شود. قمر سیارهای غیر
یک وقتهایی هست که اشتباهی توی یک زمان و مکان کاملا اشتباهی قرار نیگیریم و هیچ راه فراری هم نیست...
چند روز پیش توی خیابون :
ترافیک خیلی سنگین آقایی گوشی مبایل در دست پشت فرمان ماشین در حال رانندگی بود و من درست در لاین کنار همون آقا در حرکت بودم که ناگهان بمب آینه ماشین اون آقا خورد به آینه ماشین من ...
من ☺
اون
باز هم من ☺
و اون ؟ و به اندازه نصف یک ماشین ازم دور شد .
چند ثانیا بعد من حرکت کرمو ناگهان بمب آینه من گرفت به آینه اون آقا .
آروم آینه رو
همانگونه که بدن انسان به ورزش احتیاج دارد، چشم ها نیز نیازمند آن هستند تا فرد با تقویت عضلات، میدان دید بیشتری کسب کرده و کمتر در معرض ضعف بینایی قرار گیرد.
اگرچه کار با کامپیوتر موجب خستگی چشم ها می شود ولی با افزایش سن، بینایی تحت تأثیر قرار گرفته و قدرت انطباق کاهش پیدا می کند بنابراین افزایش قدرت عضلات تشکیل دهنده چشم برای تقویت بینایی اهمیت زیادی پیدا می کند.
انجام روزانه یکسری تمرینات ورزشی خستگی چشم را کاهش داده و پیرچشمی را به تعوی
درباره این سایت