دلتنگ گذشته
دلتنگ خونه مادربزرگ
دلتنگ جمعه هایی که همه تو خونه مادربزرگ جمع میشدیم
دلتنگ بازی با بچههای فامیل
دلتنگ آبتنی تو حوض
دلتنگ خوابیدن تو پشهبند
دلتنگ یه سفره از این سر تا اون سر خونه
و کلی آدم که حالشون خوبه
که با دیدن هم حالشون بهتر میشه
دلتنگ اون سال هام
دلتنگ اون روزام
دلم کمی قدیم می خواهد❣️
وقتی دلتنگ کسی میشوی دلتنگ چه چیزی از او هستی؟ دلتنگ شیوهی حرف زدن یا تُن بخصوص صدایش وقتی که نامت را صدا میکرد... دلتنگ بوی عجیب تنش یا آنجور که چایاش را مزه مزه میکرد یا دلتنگ حالِ خودت وقتی کنارش بودی... دلتنگ یک نفر شدن، دلتنگی برای یک سبک خاص زندگی است که فقط متعلق به اوست، یا حتی سخاوتی که وقت مهربانی خرج میکند... دلتنگی گاهی چاره ندارد.. خوب است اگر دلتنگ میشوید و مورد دلتنگیتان در نزدیکترین فاصله یا در امیدوارترین فاصله ا
من مسافر زمانمقشنگ حس میکنم روزی که حسرت این روزام رو میخورمنگاه به بابا و مامانم که میکنم...به این روزهای کارمبه داداشمبه خونه امونبه سن و سالمبه فکر و خیالمبه حالمبه حالمبه حالمنه اینکه حالم عالی و بی نقص باشهکه اگر بود این متن رو نمینوشتمکه وقتی بود این متن رو ننوشتمولی مطمینم دل تنگش میشمدلتنگ این آدمارابطه هادلتنگ محمد میشم که میدونم الان هروقت بهش زنگ بزنم آماده است خودش رو برسونه و به حرفام گوش بدهتا کی هست؟ تا کی اینطوری هست؟دلتن
این روزها به شدت دلتنگم. دلتنگ بوی آدمها (چطور بی اینکه یک غول آدمخوار به نظر برسم این جمله را بگویم؟) و دلتنگ رنگهایی که از ست کردن لباسهای بهاره به چشم میرسند. بسیار دلتنگ گرمای جمع دوستانهمان با محمد و عرفان و نگار و یاسی و جواد و طاها هستم و بسیار دلتنگ خواندن با گیتار عرفان یا پیانوی طاها و بسیار دلتنگ خندههای متین.
گذشته از تمام دلبستگیها و دلتنگیها، بیش از هر چیز دستان رندهایَم سوگوار لمس نرمی دستانش است و بازوهایم سوگو
و بالاخره ح رو آنبلاک کردم. پیاماس تموم شد و من پریود شدم اما حال روحیم خوب نشد. نمیدونم دوای من س ک س هست یا محبت؟ یا هر دو؟ و جهان بخیل تر از این حرفهاست مری گوری جان.
دلم؟ کمی غم داره که نشونهی خوبیه. نوشتهی امید، خواستن، زنده بودن. و دلم به حال میم میسوزه.
بگذریم، دیشب خواب آقاجون رو دیدم. از جای از حافظه و خیال ترکیبی درست شده بود، حالا دلتنگ آقاجونم. و این عجیبه، دلتنگ آقاجون؟ خیالات وزن داشته مری؟ اون که هیچ محبتی نداشت! اه همش تقص
رمان دلتنگ
دانلود رمان دلتنگ اثر پرنیا اسد با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
قصه این رمان میتواند ادامه ی عشقی ستایش شده باشد ، عشقی که با استوار بودنش حتی دیواری را مخروب میسازد.اینجا ، این عشق وصف نشدنی با شعله های سوزان از عشق و محبت ادامه مییابد ، این عشق مبدا تمام دلتنگی های گذشته است ، دلتنگی که هرچه ریشه اش قوی تر شود عشق را بیشتر میکند ، دلتنگی که علاوه بر تنگ تر کردن قلب ، برای عشق بیشت
ازن که این وضعیت تا کی ادامه پیدا میکنه رو نمیدونم، این که چی قراره بشه رو نمیدونم، این که چه بلایی سر کارمون میاد رو نمیدونم، ولی یه چیز رو خوب میدونم، و اونم اینه که برای اولین بار تو زندگی، و در تمام مدتِ تلاشگر بودنم، تا این حد از موندن ناامید و به رفتن چنگ انداخته نبودم.
نمیدونم خوب یا بد، ولی حداقل خوشحالم که در آستانهی ۲۱ سالگی به این نتیجه رسیدم، و نه ۳۱ سالگی...
میگفت:میدونم خوشگل نیست، میدونم آدم خاصی نیست، میدونم باهوش نیست، میدونم اطلاعات خاصی در مورد فلسفه، هنر و ادبیات نداره، میدونم دوسم نداشت، میدونم هیچوقت عاشقم نبود، میدونم فراموشم کرده، میدونم... همه اینارو میدونم، اما من میمیرم براش... من همیشه دوسش داشتم و الانم دلم پر میزنه براش؛برای دیدنش، برای خندههاش، برای صداش.گفتم شاید دلت برای اون حال و هوا، برای اون روزا تنگ شده، شاید دلت برای دوستداشتن و دوستداشته شدن
دلتنگ شده ام !!!
از دلتنگی کسانی که دوستشان دارم...
دلتنگ تمام نبودن ها...
دلتنگ تمام آرزوهای بر باد رفته یک.پروانه ی پریشان
که به دنبال هستی خود حول یک چراغ میسوزد...
فقط باید عاشق باشی تا درد سوختن را نفهمی. ..
شاید پروانه نیز دنبالت میگردد ...
که اینگونه دل ب دریای سرخ میزند...
امروز رفتم عمل کردم سرمو...افتضاح بود .واقعا افتضاح.انگار اون امپول بی حسی به درد لای جرز در هم نمی خورد
مردمو زنده شدم تا توده دراومد
کاش تموم بشه این روزا ...خسته ا
چند سالیه تلاش میکنم راحت بگم "نمیدونم". هر چی میگذره تعداد سوالاتی که جوابشون "نمیدونم"ه بیشتر میشه. پاسخ بالای 90 درصد سوالاتی که ازم میشه رو نمیدونم. قبلا عادت داشتم یه جوابی بدم اما حالا میبینم اون پاسخها درست نبودند. اکثر پاسخهایی که میدادم بیمبنا و حسی بودند. حالا دیگه "نمیدونم" یه سبکی خاصی بهم میده.
یک آهنگ بود میگفت
I miss you more than I should, than I thought I could
و خب این منم. امروز اگر سر راهم سبز میشدی محکم بغلت میکردم و میگفتم «ببخشید که نگفتم. من دوستت دارم.» چه میدانم. یک حرکت فیلمی میزدم که اینقدر از من بعید باشد که بدانی دلم بیشتر از آنچه فکر میکردم برایت تنگ شده. غمگینتر از اینکه بهت زنگ نمیزنم، غمگینتر از اینکه بهم زنگ نمیزنی، غمگینتر از همهی اینها این است که رفتم به عکسهایت نگاه کنم و خب عکسهایت آدمی که من دلتنگش هستم نبودند. من دلتنگ
بیشتر از سه ماهه که سفر نرفتم و این برای منِ همیشه مسافر، یعنی بدترین حال دنیا.
سفر نرفتم و با خوندن سفرنامههام و مرور عکسایی که گرفته بودم دلتنگ و دلتنگتر میشم.
پ.ن: حتی یه لحظه فکر این که تلگرامم وصل نشه و متنای قبلی کانالم رو از دست بدم، وحشتناک و غیر قابل تصوره. وصل شه اولین کاری که میکنم آرشیو کردنشونه :(
پ.نتر: یعنی الان سابسکرایبرای کانالم حالشون چطوره؟ از اون صد و خوردهای نفر چند نفرشون پس ذهنشون به منم فکر میکنند؟ دوستام
صدایی نیست، جز سکوت علف های خشکیده. صامت، دست و سر گردان، گاه به این سو گاه به سویی دیگر. به گونه ی عجیبی تمامی بازیگران نمایش در همکاری کامل اند. سنگ های سکون، رود خشکیده، ابرهای گذرنده.
پشت به شیب دراز افتاده ام. همه را واژگونه می بینم. خشکی در بالا و آبی زیر پایم. من زاده ی اینجایم. جای پا سفت نیست، آینده محکم نیست و تنها کمکم نوسان لذتبخشی است میان دو چیز؛ دو ناممکن ناقطعی.
مدتی است کوه کسی را به خود ندیده. کسی شبیه به خود را. تا همذات پنداری کن
دانلود آهنگ جدید حجت اشرف زاده دلتنگ توام
از موزیک من اهنگ دلتنگ توام که به داد دلم برسی تا عشق تو را نفسی ندهم به کسی با صدای حجت اشرف زاده همراه شعر و کیفیت خوب
شعر : حسین غیاثی | ملودی : محمد محتشمی | تنظیم قطعه : رضا پناهی
متن آهنگ دلتنگ توام حجت اشرف زاده
ادامه مطلب
این شهر بلاتکلیفه،فرهنگ نداره،اصالتشو لابلای ساختمونای نما رومی گم کرده،خاکستریه ،سالهاست خودشو فراموش کرده ،من از این شهر بدم میاد اما،عاشق تک تک لحظه هایی ام که از صبح زود تا بوق سگ تو خیابوناش دنبال هدفام دویدم:)
عکس به وقت'شاید آخرین آذر' من
دچارم به ملال و چیزیرو میخوام که هیچ وقت نخواهد بود. یک انیس و مونس، یک عاشقِ تا همیشه عاشق، یک دوست... می دونم محقق نخواهد شد. میدونم ظرف دنیا گنجایش چنین چیزی رو نداره. میدونم همهی این فکرها عبثه. میدونم اگر بخوام در این حال بمونم باید فقط درد بکشم. چرا واقعا من فقط همین رو از دنیا میخوام؟ کوچیک نیست؟ کم نیست؟ شاید چون دست نیافتنیه میخوام و الا چیزی چنان خواستنی هم نیست که باید. چی بخوام جاش؟ مطالعه پیشرفت. این محقق شدنیه و این چ
دلتنگ دوران موفقیتم.
دورانی که همه چیز رو دور بود و از همه نظر خوش میدرخشیدم. همه چیز جور میشد، درس و مدرسه، زبان، المپیاد، قرآن، کنکور.
اگر از لحاظ مالی سبک بودم و وزنی نداشتم اما از لحاظ اعتبار و شخصیت، سنگین بودم و قضیه مالی اصلا به چشمم نمیومد.
دلتنگ عزت و احترام سابقم.
نمیدونم چی شد تا به خودم اومدم، همه چیزو از دست داده بودم و تنها خاطرات شیرین اون روزها برام باقی مونده بود.
حالا باید دوباره از نو حرکت کنم و بسازم انچه باید رو. زندگی امروز
آخه خدا... این چه رسمیه؟
حتّی نمیدونم از چی بیشتر ناراحتم. حتّی نمیدونم ناراحت باشم یا نه. کاش مطمئن بودم ازین که اونایی که باید براشون غصه خورد ماییم نه اونا. امّا الآن فقط امیدوارم. یعنی... نمیدونم. به خودم باشه، بارها دلم خواسته که بمیرم و بعد مرگم هیچی مطلق باشه. ولی میدونم که این خیلی مسخرهست. ناراحتکنندهست. پوچه.
آه. آخه این جوری که نمیشه. نمیشه این قد الکی باشه که. آه. چقد درد داره. چقد عزیزاشون دارن درد میکشن. آخه... آخه این
سکوت گنگ:
سکوت ام را ببین
پر است
از ناگفته های نگفته!
پرنده ی دلتنگ:
پرنده ی پر بسته ام
دلتنگ بام تو،
که بر چینم از آن
دانه های عشق را.
شمردن:
بی نهایت
دوست دارم
اما دریغ
که شمردن بلد نیستی!
مرگ کلمات:
میمیرند غریبانه
کلمات ام
در شعر نبودنت.
عشق مرده:
برای عشقی
که در قلب من مرده است
کسی هست
شمعی روشن کند؟
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
این خیلی تلخه که وقتی آدم غم داره کسی نیست که درکش کنه...
این خیلی تلخه که کسی رو نداشته باشی که بتونه تو رو شاد کنه...
این خیلی غم انگیزه که دیگه کسی رو نداشته باشی که چهارتا خط بنویسه و تو رو شاد کنه...
این خیلی بده که آدم ندونه غم و غصه هاش رو به چه کسی بگه؟
وقتی آدم دلتنگ و دلگیره باید چیکار کنه؟
تصورکن : رفته ها؛ برگردن !
یکی از قشنگ ترین و در عین حال دلهره آورترین صحنههای غدیر، آنجاست که پیامبر فرمود به هر کسی که رفته، بگویید برگردد.
فکر کن، بعدِ یک مسیر طولانی رسیدهای به جایی که امیدی برای گذشتن نیست و توانی برای بازگشتن. تشنهای و دلتنگ، گرسنهای و دلتنگ، خستهای و دلتنگ.
بعد یکی فریاد بکشد به هر کسی که رفته، بگویید برگردد. آن وقت چشم باز کنی و همه رفته ها را ببینی که دارند، برمیگردند.
عشق رفتهرفیق رفتهبابای رفتهمامان رف
به نام خدا
نامه ای به سردار دل ها
سلام سردار
مدتی است که دیگه نیستی و ماهم دلتنگ . دلتنگ خودت ، دلتنگ اخلاقت ، دلتنگ بودنت ، دلتنگ تهدید هایی که میکردی و دشمن ساکت می شد و می نشست سره جاش ، دل تنگ دیدنت، دل تنگ … حاج قاسم ما أز یاد نمی بریم زحمت هایی که کشیدی ، مراقبت هایی که برای امنیت ما کردی ، خطر هایی که کردی و … با خدا بودی و با خدا جلو می رفتی اما نامرد ها أز پشت زدن . بی جواب نبود ، جواب ان ها را دادیم اما …
اما ما خودت را میخوایم
س
از الان همین الان میدونم دلتنگ خواهم شد دلتنگ دانشگاه قبلم دلتنگ حیاطش دلتنک استاد های دلتنگ فضای دانشگاه همین الان هم دلم تنگ است و چهارسال با هر سختی بهترین روزهای زندگیم شکل گرفت .
احساس به زندگی اینه هیچوقت سکون نداشتم هیچوقت یکجا ماند حالم را خوب نکرد هیچوقت قانع نشدم وقتی مهاجرت کردیم شهر برام جذاب بود تمامش رو زیر ورو کردم تمام جاهایی که برام جذاب بود دانشگاهم رو زدم تهران چون خیلی بزرگ بود بیشتر قابل کشف کردن بود و ارشدم رو زدم یه دا
واقعا نمیدونم برای چی باید بجنگم(!) و برای چی نه... نمیدونم چی ارزشش رو داره...
حالا جنگ نگم بهتره شاید... تلاش. بعد این جوریه که نگاه میکنی واسه یه چیزایی باید تلاش کنی که آلردی یه عالمه آدم دارنش بدون هیچ تلاشی. نمیدونم... ناعادلانه؟... حالا خیلی کاری ندارم به عادلانه بودن یا نبودنش ولی ناامید میکنه آدم رو... و خب این جوریه که مثلا از دید اونا بیای نگاه کنی مشکلت رو بدیهی و مسخرهست و حس خوبی نمیده این...
نمیدونم این تلاشه مرز داره یا نه؟
بالاخره روزهای متوالی غصه خوردن معدمون رو باز ناراحت کرد
و وقتی معده درد می گیرم دیگه همه چی فراموش میشه و فقط معده
خیلی حالم بده ,من مستحق این درد کوفتی نیستم
باید برم پیش پزشک .
وبنیامین حالش خیلی بده, خیلی دلتنگه خیلی داغونه
نمی دونم چکار کنم بهتر بشه ....
کلا روز تعطیلی هاشو با گریه سپری می کنه...
من اینور دنیا غصه افزایش نرخ همه چی و بیکاری خودم و تنش محیط کار و و این اواخر درد معده نمیزاره به عشق فکر کنم ...نمیزاره دلتنگ شم فقط ته قلبم یک
دلتنگم و درمانی در راه نیست.
مثل برفی که دلتنگ تابستانیست
اسفندی که دلتنگ بهاریست
خورشیدی که دلتنگ شبیست
دلتنگم...
این روز ها خانه صدای پاهایت را کم دارد
این شبها نمیایی تا کیفت را از دستت بگیرم در آغوش بگیرمت تا همه خستگی هایت از تنت برود
این روز ها نیستی تا دستانم را بگیری و ساعت ها با هم راه برویم و به قول خودت کمی پدر و دختری با هم گپی بزنیم
پدر
اولین و آخرین عشق و قهرمان زندگی من اگر میدانستی چقدر دلتنگتم حتی ثانیه ای صدای
(چند تا از رفقا این مدت کنایه میزدن که فلانی چقدر عوض شدی و دیگه فقط عاشقانه (؟!) مینویسی و کاری به کار هیچی نداری و... . این میتونه جواب باشه.)
ببین رفیق، خندیدن همیشه نشونهی بیدردی نیست.
من میدونم. خیلی چیزا رو میدونم. مگه میشه اینجا زندگی کنی و ندونی؟ حتی اخبار هم نخونی، باز میفهمی چه خبره. بالاخره یهچیزی میشه که نشونت میده چه خبره.
من میدونم به گند کشیده شدن زندگیهای مردم، زندگیهای جوون یعنی چی. من میدونم «هزینه یه زندگی سا
میخوام برم امام رضا! خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده. تازه کلّی تشکّر هم بدهکارم. و کلّی چیز جدید باید بخوام. :-پررو
نمیدونم... یه روندی تو زندگیم دارم. هر چند ماه یه بار برم پیش امام رضا. و این روزهایی که میرم اون جا واقعن شارژم میکنن. نمیدونم چرا... نمیدونم چی داره... ولی میدونم یه چیز خوبی داره که حسابی دلم براش تنگ شده. :د
شاید به جز ضامن آهو، ضامن آدمهای گمشده هم باشه. دستشون رو بگیره ببره برسونه به خونهشون. :د
چرا بعضیها به مشهد
دلتنگی .... واژه غریبی هست که تا کسی دچارش نشده باشد آن را درک نمیکند گاهی وقتی عزیزی را برای مدتی نمی بینی دلتنگ میشوی اما این دلتنگی بعد از مدتی با دیدنش تمام میشود اما خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر پیشت نیست .... خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر هیچ گاه خنده هایش رانمی توانی بشنوی .... خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر صدایش را نمیتوانی بشنوی ... شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
@zakhmiyan_eshgh
نمیدونم چه جوری دیشب از زمین بلند شدم که هنوز پای راستم درد می کنه اگه مادر جونم بود می گفت رگ به رگ شده
شبیه آدمهایی که تیر خورده به پاشون راه میرم
میگن دور شو عزیزی
دلتنگ تلگرام شدم مگه من قبلنا از تلگرام استفاده می کردم
تا اونجایی که میدونم نه دلتنگ پستهای تبلیغاتی شدم
آخه این دل لامصب چیه ؟! چی میگه ؟! چی می
خواد که ما رو آواره کرده . یه روز شور میزنه ، یه روز تنگ میشه ، یه روز
می گیره ، یه روز سنگ میشه و یه روزم میشکنه. آخه اصلا این دل کجاست ؟! من
که فکر می کنم دلی که حالات بالا براش پیش میاد همون قلب نیست و تو مغز
آدمه . یه بار تو این وبلاگ گفتم ، اگر دل و عشق و علاقه تو مغز نیست چرا
پس آدمی که حافظه اش رو از دست میده ، عشق رو هم فراموش می کنه و یارش رو
یادش نمیاد ؟!
نمی دونم . واقعا نمی دونم
. فقط این و می دونم که
می دونی، نمی خواستم چیزی بنویسم، هنوز هم نمی خوام...
ولی امان از این ارتباط یک طرفه :)
از این که من می نویسد تا شاید تویی یک موقعی بیاید و شاید بخواندش!
و شاید جوابی هم بدهد.
جوابی که جوابش داستان تازه ای است...
می خوام یه جوری بگم که فقط خودت بخونیش، فقط خودت بدونی چی دارم میگم! نمی دونم موفق میشم یا نه!
اینا برای تو اتفاق افتاده؟! تو؟؟؟ همونی که من می شناسم؟ همونی که رفیق و پایه ی هر چی غم و شادی بود؟
یعنی با من هم؟! با منی که بی ریاترینه خودم بودم، ر
و خدا دلتنگ بود باران را آفرید...
میخوام یه پست با مضمون بارون قشنگی که داره میاد بنویسم و بگم:
ببار بارونو
دلم داغونو
نمیخوام عشقه
بدونه اونو و...
ولی خب واقعا تو فاز دپ نیستم و اصلا هیچ حس شکست عشقی یا از دست دادن کسی یا نرسیدن به کسی و ... ندارم!
خیلی دلم واست تنگ شده میتونی حس الانم رو بفهمی؟
میتونی درک کنی که چقد دلتنگ و پریشونم؟
تو که میدونی چقد دوستت دارم و همیشه دلتنگتم،تو که میدونی دلتنگ ک میشم حساس و زود رنج میشم
پس چرا انقد بی تفاوتی؟
چرا یه تماس نمیگیری حالم رو بپرسی؟ مگه یه تماس، یه احوال پرسی چقد وقتت رو میگیره؟
اونقد دلتنگتم که حتی نمیتونی تصورش کنی.
این حجم از دلتنگی داره خفه م میکنه ...نمیتونم نفس بکشم انگار تحت فشارم،انگار میون یه جمعیتی گم شدم و خودم رو چقد تنها ومظلوم
من دلتنگتم!
توچی؟
یقین دارم تو دلتنگ تر از منی.
تو همیشه ثابت کردی منو خییییلی دوست داری
و همین اطمینان باعث عذاب وجدانم میشه
که:
چرا به حرف کسی که بیشتر از خودم دوستم داره
و بهتر از خودم میتونه موقعیتها را بسنجه؛ گوش نمیدم؟؟؟
دیگه از غفلتها و فراموشیهام خسته شدم
تو میتونی! کمکم کن
خدااااااا...
مده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایستهی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.
@resanedameshgh
مشاهده مطلب در کانال
دانلود آهنگ جدید حجت اشرف زاده دلتنگ توام
همین حالا دانلود کنید و لذت ببرید از ♫ اهنگ دلتنگ توام که به داد دلم برسی تا عشق تو را نفسی ندهم به کسی با صدای حجت اشرف زاده به همراه تکست و بهترین کیفیت ♫
شعر : حسین غیاثی | ملودی : محمد محتشمی | تنظیم قطعه : رضا پناهی
Download New Music BY : Hojat Ashrafzade | Deltange Toam With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ دلتنگ توام حجت اشرف زاده
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
ای در این حادثه ها؛ نام تو آرامش منای حواست به من و حالِ دل سرکش من!ا
جدا از این که باید کسی که رفته رو رها کنی و ازش بگذری و خودت رو دوست داشته باشی بعضی وقت ها یه حسی به سراغت میاد که هیچ راه حلی واسش نیست. فقط باید زانوی غم بغل بگیری و بذاری زمانت بگذره. و اون حس رو بهش میگن دلتنگی. یه حسیه که واقعا هیچ کاری نمی شه واسش کرد. یعنی هر چقدر هم سعی کنی همه چیز رو فراموش کنی و ازش بگذری و خوب زندگی کنی یه دفعه یه جا بد جوری گرفتارت می کنه. و هیچ درمانی واسه دلتنگی نیست.
و دلتنگی با خودش یه عالمه حس های بد دیگه به همراه م
میدونی دلتنگ چیم غیر از تو؟دلتنگ دوران قبل از تو،چیکار کردی با من؟.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
بى دلیل
یچیزیم هست... خودمم نمى دونم چمه:/
اصلا نمى دنم چرا دارم این پستو مینویسم...... شاید بخاطر اینه کسیو ندارم باهاش حرف بزنم....
پوفففففف
دلم نمى خواد گریه کنم
ولى حتى اگه بخوام هم نمى تونم
واقعا نمى دونم باید چى کار کنم......
چرا به ختم امتحان این همه درنگ خوردو و به شقیقۀ من دوباره پاره سنگ خوردو یه باره دستمون به در خودکار خوردو دوباره عقل مردو و تمام خاطراتم گره به نوزده و بیست و پنج خوردو. من نمیدونم چرا نمیتونم بفهمم اینو چرا اینجوری سوال داده بودو من چه بدونم که بفهمم اینو چرا سرعت MN از PQ بیشتره و بخش B نشان دهندۀ کدوم ماه شمسیه و. من نمیدونم چرا نمیتونم اینم بفهمم که چرا هرموقع من از شعور یه معلمی تعریف کردم دیری نپایید تا خلافش بهم ثابت شدو من بازم نمی
گاهی آدم ها دلگیرند و دلتنگ وآرام میخزند کنج اتاقشان...
وگاهی آنقدر دلتنگ که اگر آدم ها بدانند از نبودن هایشان خجالت میکشند
من هم دلتنگم، دلتنگ کسی که نه آمدنی است و نه رفتنی و نه فراموش شدنی
و من چه دل بزرگ و سختی دارم که مدت هاست پای نبودن هایش مانده ام ....اما ،اما ،ای کاش بداند که چقدر سخت است ...
غذا که می خورم به یکباره یادش می افتم
بغض می کنم با همان لقمه ی در دهانم ...
اشک های دانه درشت در چشمانم جمع می شوند ...همه به
من نگاه میکنند ولی خودم ر
یاداور اینستاگرام میگه ۳۶۵روز گذشته از اون یکشنبه ی تباه و سیاه..
ازون لحظه ی نکبت باری که گفتی "تموم شد"
وویس دادم،پی ام دادم و پشت هم گفتم چی تموم شد..
باورم نمیشد..
ما خیلی امید داشتیم که بهمون برش گردونی،من رو همین حساب کل اون یک ماه قبل و به محیا دلداری میدادم...
خوب یادمه..
شام مرغ داشتیم،خونه ساکت بود،سه تایی سکوت کرده بودیم،غذا ماسید،تحملم تموم شد وقتی که داشتی دیس برنج و خالی میکردی تو قابلمه با بغض گفتی "امشب بدون درد میخوابه"
بدنم یخ کر
تمام عصر بارون میبارید. پرده رو جمع کردم و پنجره رو باز گذاشتم. هوای اتاق خنک شده بود. ترکیب بوی چمن و برگ بارون خورده، اپیزود how emotions are made و آفتاب که کم کم غروب میکرد توی اون لحظه احتمالا تمام چیزی بود که از زندگی میخواستم.
هوا تاریک شده بود که با صدای در خونه و برگشتن بابا بیدار شدم. ۱۸:۱۸. باید متنی که میم فرستاده بود رو تصحیح میکردم. ذهنم دنبال زندگی میگشت. زندگی واقعی. صبح زود. دویدن. درختهای پاییز. طبیعت. کاری که براش حس زنده بودن داش
باران که ببارد دلتنگ می شوم چشمانت را..... آخرین بار که نگاهم به نگاهت گره خورد چشمانت بارانی بود.باران که ببارد دلتنگ می شوم؛ دلتنگ نگاهت،دلتنگ صدایت،دلتنگ نفس هایت...باران که ببارد شال و کلاه می کنم و دوان دوان خودم را می رسانم به همان قرار قبلی خودمان و منتظر می مانم تا تو با همان ظاهر همیشگی ات بیای و آن گل های زرد زنبق را به سمتم بگیری... و این منم که ذوق میکنم از دوباره دیدنت با آن لبخند همیشگی....بعد هراسان می نشینم پشت دوچرخه ات می گویی بر
نمیدونم چرا چند روزه این ساعت که میشه دلم میگیره با اینکه این روزا که میگذرن همه چی خوبه خداروشکر ولی این دلگرفتگی شبونه تا جایی پیش بره که کل انرژی رو که توی روز داشتمو بگیره ازم ولی اجازه نمیدم بهش و تلاشمو میکنم بهش غلبه کنم و تا حالا که موفق بودم خداروشکر
این روزا بیشتر از قبل باهات حرف میزنم ولی کمتر صداتو میشنوم؛ نمیدونم تو رو گم کردم یا خودمو و چقدر دلتنگتم.....
یادمه قبلا یه متنی نوشتم که دلتنگی اینه که دلتنگ جایی و یا کسی باشی که نمیدو
دلتنگ زهرامیشود هردم امیر المومنین/داغ فراق همسرش شد محشری اندرزمین/داردامانت راعلی سوی پیمبرمیدهد/درنیمه شب کاشانه اش بسیارمیگرددغمین/اشکی به چشمان علی بهریتیمانش رسد/ازدست داده مرتضی چون برترین همنشین/برکوثرقرآن حق سیلی زده دست ستم/آغازگشته ظلمها برشیعیان ومسلمین/راه ولایت محوری راحضرت زهرادهد/گنج بصیرت شیعه رابسیارباشد دلنشین/عشق حسین وزینبش از شیرمادربوده است/واگویه های مجتبی براین مصائب شدحزین/اینک پیام فاطمه درس سعادت میشود/ب
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست میگیری تا بگویی دلتنگى ....!
" نزار قبانی "
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند...
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای
* بعد از کلی درد کشیدن میتونم بگم که خوب شدنه حالمو فقط در تموم شدن این رابطه میبینیم!
* به جرعت میتونم بگم که پشیمونم ازینکه برگشتنش رو قبول کردم!
* قرار بود با برگشتنش حال اونو خوب کنیم.. قرار نبود همه چی بدتر بشه..
* البته شاید هم اون بین تمام درگیریهاش، که من هنوزم نمیدونم دقیقا چی هستن، این بدتر شدن رو حس نمیکنه.. و من واقعا نمیدونم اینو چجوری بهش بفهمونم♀️
* و خیلی چیزای دیگه که تو مغزم گره خوردنو نمیدونم چجوری از هم بازشون ک
* بعد از کلی درد کشیدن میتونم بگم که خوب شدنه حالمو فقط در تموم شدن این رابطه میبینیم!
* به جرعت میتونم بگم که پشیمونم ازینکه برگشتنش رو قبول کردم!
* قرار بود با برگشتنش حال اونو خوب کنیم.. قرار نبود همه چی بدتر بشه..
* البته شاید هم اون بین تمام درگیریهاش، که من هنوزم نمیدونم دقیقا چی هستن، این بدتر شدن رو حس نمیکنه.. و من واقعا نمیدونم اینو چجوری بهش بفهمونم♀️
* و خیلی چیزای دیگه که تو مغزم گره خوردنو نمیدونم چجوری از هم بازشون ک
می دونم باعث شدم بهت سخت بگذره
می دونم دلت رو شکستم
می دونم زود قضاوت کردم
ولی ببخشید
خیلی خیلی معذرت می خوام
دوستی من و تو مثه دوستی جیمین و تهیونگه
هیچی نمیتونه این دوستی رو بهم بزنه
هیچی نمی تونه خرابش کنه
اگه دعوا هم بکنیم بازم پایه های دوستی قوی تر میشه(چرت گفتم می دونم)
ادامه مطلب
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست میگیری تا بگویی دلتنگى ....!
" نزار قبانی "
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند...
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای ت
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
من که میدونم تو در چه حالی اما مگه تو دنبال جنگیدن نبودی؟ اینم جنگ، جنگ با دلی که هی خل میشد و سُر میرفت. حالا پات رو گذاشتی زیر پاش که سر نخوره. سنگینیش افتاده روت و درد داره اما طاقت بیار. میدونم دو روز دیگه پیاماسی و حالت خراب اما باور کن درست میشه و بالاخره تو میتونی این راه کج رفتهای سالها رو اصلاح کنی. باید صبور و مقاوم باشی.
این سفر هم یکی از همون اتفاقای عجیبی بود که حتما باید به گنج تجربه هام اضافه می شد.
نمی دونم الان توی ایران چی در انتظارمه.نمی دونم خدا چه برنامه ای برام در نظر داره.اما چیزی که خوب می دونم اینه که این سفر و این دیدار عجیب با اباعبدالله یکی از دلچسب ترین های زندگیم بود و قراره هیچوقت فراموشش نکنم.
خیلی همه چیز داره عجیب تر از اونی میشه که برنامه اش رو داشتم یا انتظارشو می کشیدم.فقط ممنونم از خدا که گذاشت من ببینم حرم آقا امام حسین رو و توفیق زیار
امروز روز اول بود. فردا روز مهمی ست. هفته ی پیش رو هفته ی مهمی ست. دارم مطیعی گوش میدهم. الهی العفو .. میدونم این صدای لرزونو دوس داری .. الهی العفو .. میدونم این گدای حیرونو دوس داری .. الهی العفو .. میدونم این دل پشیمونو دوس داری.
بعد از مدت ها توسل خواندم. الهی .. الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ... الهی بفاطمه ...
درونم میگه جاشو غصب کردی. جای خالیش رو برای خودت پر کردی، فقط برای این که احساس نکنی ، که فراموش کنی قراره بره. قراره بره و تو مدام درونت میگی اتفاقی قرار نیست بیفته. سعی میکنی فرار کنی.فرار ، فرار از حقیقت. میزشو برداشتی حتی قبل این که بره. نمیخوای باور کنی که دلت تنگ میشه. باور نمیکنی. باور نمیکنی و خودتو خوشحال نشون میدی. خوشحال که یعنی از رفتنت دلتنگ نمیشم. یا دلتنگی قرار نیست مانع رفتن تو بشه. تشویقشم میکنیو میگی یه زندگی جدید در انتظارت
به قدری حال این روزام بده و سردرگمم که دلتنگ بچگیامم! دلم هوس خوردن آمپول با وعده اینکه از مغازه مسلمی برات سُک سُک می خریم کرده! می ترسیدم از آمپول ولی می دونستم تهش یه جایزه می گیرم.من رو برگردونین به دوران طفولیت حاضرم بازم بدون نق زدن لباس سفید بدون طرح یقه اسکی دارو بپوشم در حالی که احساس اینو داشتم یکی دستاشو انداخته دور گلومو داره خفم می کنه.حاضرم جورابایی که توشون نخ نخی بود و همیشه یه نخ بین شست پا و انگشت کناریش گیر می کرد رو هزار بار
نمی دونم دعاها برای سطح خاصی از افراد هستن یا هر کسی می تونه از ظن خودش به این ادعیه ی بلند مضامین با کلاس دستی بزنه و بهره ای ببره...
حس می کنم شاید حداقل فهم بیان قلبی برخی، سطحی میخواد...
الهم ارزقنا...
من که خدایا نمی دونم چی بگم
فقط
إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ
ما انت اهله...
حجت اشرف زاده دلتنگ توام
دانلود آهنگ فوق العاده زیبای حجت اشرف زاده بنام دلتنگ توام
برای دانلود فول آلبوم حجت اشرف زاده اینجا کلیک کنید
شعر حسین غیاثی / موزیک محمد محتشمی / تنظیم رضا پناهی
پخش آنلاین و لینک دانلود پرسرعت آهنگ دلتنگ توام با صدای حجت اشرف زاده
لینک مستقیم دانلود آهنگ ایرانی دلتنگ توام حجت اشرف زاده با بالاترین کیفیت
دانلود آهنگ جدید حجت اشرف زاده به نام دلتنگ توام
آهنگ ایرانی حجت اشرف زاده بنام دلتنگ توام
Hojat Ashrafzadeh Deltange Toam
من از دانشگاه چه آموختم؟ دو رویی و بی صفتی را. دانشگاه از من چه آموخت؟ آهنگ های استینگ و فیلم های ریور فینیکس را. هر جور به این معامله نگاه کنید می بینید که من در واقع ضرر کرده ام و گران خریده و ارزان فروخته ام. من جوانی ام را در خانه این مرد حرام کردم و بعد مزدم این بود که ترم اولی های جدیدتر و جوان تر جایم را بگیرند. ترم اولی هایی که هر چند از من زیباتر و وحشی ترند اما به خوبی من غر نمی زنند و تو چه می دانی روزی که من بروم دانشگاه دلتنگ همین غر زدن
امروز با بابا رفتم تشییع سردار
اصلا شگفتیمو نمی دونم چطور به زبون بیارم از اون همه جمعیت!!! من قبلانم مثلا راهپیمایی اربعین رفته بودم،یا شاید چند تا ۲۲بهمن ولی تا حالا همچین چیزی ندیده بودم، یه چند باری هم نزدیک بود له بشیم راستی راستی، کاروان سردارم از نزدیک دیدیم، خیلی خوشحالم که رفتم، تا حالا تشییع شهید نرفته بودم خوشحالم بلاخره تونستم یکی رو برم، اونم این شهیدی که اینقد بزرگه.یه حس خیلی خوبی دارم، البته یه بغض عجیبی هنوز تو گلومه که نم
داشتم نت گردی می کردم که یاد لیوان چای کنار دستم افتادم. چای ریخته بودم و فراموش کرده بودم بنوشم. یک قلوپ کشیدم در دهانم. دوباره برگشتم سرکارم و بازهم فراموش کردم، کمی سردتر شده بود. هربار یک قلوپ می نوشیدم و بلند مدتی حضور لیوان چای را فراموش می کردم، هربار سردتر می شد. آدم ها هم اینطورند مگر نه؟ روابط و آدم ها وقتی فراموششان می کنی، سرد می شوند.
ته لیوانم هنوز چای مانده بود ولی از سردی اش دیگر ننوشیدم. گذاشتم دور ریخته شود.
...
اینکه اون دل
دلم شبیه آسمونِ ظهرِ تابستون شده. بدون ابر و زشت. منتظر پاییزم که بیاد و یه ذره رنگ بپاشه تو این خرابشده. شرشر بارون بباره و گرد و غبارش رو پاک کنه و همه چی پررنگ شه. زرد و نارنجیاش بریزه کف دلم و صدای خش خش بیاد. شاید دوای این آشفتگی بوی نارنگی باشه. شاید دوباره باید از حیاط مدرسه برگ جمع کنم تا دلم خوشحال بشه. نمیدونم. فقط اینو میدونم که دیگه از دست من کاری ساخته نیست. من همه چیو سپردم دست تو و پاییز.
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
من دلتنگ توام
دلتنگ دوستی که روزی کنارم می نشست، هرچند من حرف نمیزدم اما درد دلهای تو مراهم آرام میکرد.
وامروز تمام آن دوستی فقط شده سلام. بله. نه...
و فراتر از اینها فقط سکوت و سکوت
حتی دیگر نگاه دوستانه ای نیست که دلم را گرم کند به داشتنت
و باز هم افتاده ام در قصه ی فراموشی اجباری
باید فراموش کنم تمام لحظه های شیرین با تو بودن را، تمام لبخندها و نگاههای گرمت را و تمام شیطنتهای دوستانه ات را که لبخند را به لبانم می آورد و ذره ذره محبت را در دلم می
_ بعدش چی شد؟
_ همین دیگه، پل کوفتی خورد شد. ریخت تو رودخونه.
_ حالا چی کار می کنی؟ چی می شه؟
_ چی می شه؟ [صندلی جلوی دستش را بالای سرش برده و به گوشه ای پرتاب می کند] چی می شههه؟؟ نمی دونم! تنها چیزی که به ذهنم می رسه کد مورسه.
_ ...
_ می دونی دستگاهش رو باید از کجا خرید؟
_ دستگاه چی؟
_ مورس دیگه، اسم دستگاهش یادم نیست.
_ نه، نمی دونم.
_ خداااااااا [همان طور که نعره می زند دستانش را دو طرف سرش گذاشته و موهایش را به طور قرینه می کند]
نمی دونم یه بار اینجا نوشتم یا به یکی از رفقای وبلاگی گفتم
از چند سال پیش تو ذهنم دلم می خواست یه پسر داشته باشم شبیه علیرضا جهانبخش اگه نمی شناسیدش مثل بعضی ها که با وجود اینکه فوتبالیست بودن و نمی شناختنش (!) باید بگم که فوتبالیسته تو لیگ انگلیس و این روزها با یه گل قیچی برگردون کلی سرو صدا کرده و همه جا حرفش هست
حالا نمی دونم چی شد که بهش افتخار کردم(در این که کلی دلیل برای افتخار بهش هست شک ندارم ) از همون چند سال پیش شاید اون لحظه ای که م
تقریبا می تونم بگم نا امیدی یه بخش جدایی نا پذیر این روزامه
یه نگاه به پاییز کردم دیدم کلن هیچکدوم از تست های مبحثای هندسه رو نزدم میدونید یعنی چی؟یعنی سه ماه تو هندسه عقبم اونم درسی که کلن برام تازست
ریاضی ۲ هفته شایدم بیشتره عقب افتادم
وقت ندارم و یک عالمه کارای غیر منطقی باید انجام بدم
بدنم عجیببب خسته است و نمی کشه ،انگیزم صفره ،تمرکزم سفره،در مقابل درس خوندن واقعا کشش ندارم
احساس میکنم نمیشه یه دلم میگه ول کنم برم برای سال بعد یه دلم م
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
یهجوری دیر به دیر میام که وقتی کلیک میکنم گرد و غبار بلند میشه...
چقدر گم شدم توی زندگی... چقدر تصورم از چنین، دور بود ولی به سرم اومد.
میخوام از خودم یه برنده قلمداد کنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم یا اینکه چرا مصادیق برندهشدنم رو فراموش کردم.
خیلی گنگ مینویسم و خودم میدونم.
من همون نوزادم...
همون نوزاد!
فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش.
هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم
میخوام بهشون بگم نترسین برین ... بال بال بزنین ... پرواز کنین
پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه ... اوج بگیربن
باشه، باشه، قبول میکنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی اینجوری بگی، نمیدونم، نمیدونم اوضاع تا کی اینطوری میمونه. هیچی بیخیال، خوشحالم که راستش رو میگی، بیخیال!
ب.ن. خداییش انتظار بیجا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی اینجا وگرنه باید ناراحت میشدم دیگه، نه؟
کنکور ارشدم تموم شد نمی دونم تا چه حد باید از جوابایی که دادم مطمئن باشم ولی می دونم دیگه تموم شد نمی خوام به استرسش فکر کنم حتی حاضر نیستم یکبار دیگه این تجربه رو تجربه کنم ولی به نظرم خیلی بهتر از چیزی که تصور میکردم بود.
امروز داشتم پله ها رو بالا میومدم یکهو یادم افتاد توی طول روز چقدر این پله ها رو بالا پایین میکردم تازه بعد از واقعه یادم افتاده پا درد بگیرم بیحال افتادم روی تخت فقط نمی دونم چهارواحد تخصصی رو کی قراره فردا پاس کنه فقط میدو
یه تمایل وسوسهکننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمیدونم چرا هست... نمیدونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگهای هم منو راضی نمیکنه... اگه قهر نکنم، حس میکنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذابوجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی اینکار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم میکنه این کارو نکنم...
من می دونم تو هیچ وقت به غیر از من به هیچ دختری نمی گی "عزیزم" چون می دونی من خیلی حساسم!
آخه عزیزم تو چرا نیستی
می دونی چقدر من ناراحتم!
به خدای بی همتا قسم توی همین دنیای مجازی هم با هیچ پسری صمیمی نشدم
به خدای یکتا قسم خیلیا خواستن باهام گرم بگیرن
به الله قسم در رویایم به تو فکر می کردم
و با همه برخوردی سرد داشتم
به مولا علی قسم فقط به تویی فکر می کنم که یک رویا بیش نیستی
اما تا کی فقط یک رویا
باید به خدا بگویم تو را برایم بسازد
تو نیستی ،
خسته شدم از فکر کردن به همه چیز و همه کس
فراموش کردن هم خوبه اگه واقعا میشد بعضی ادما و بعضی چیزها رو فراموش کرد .
وقتی دارین میرین برین برنگردین
وقتی میری به هر بهانه ای برنگردین چون شاید به رفتنت داره عادت میکنه به نبودن به حرف نزدن به نشنیدن صداتون اما برمیگردین باز اول شروع میکنید باز میرید غیب میزنید هر وقت دلتون خواست میاید هر وقت به قول خودتون دلتنگ که شدین د لامصب بی مروت نکن این کارو .
طرف مقابل ادمه درسته میاین جواب میده و....
روابط
معنیِ "مُغلَق" رو می دونی؟!. یعنی "سربسته و نامفهوم". مثل حالِ من مثلِ تو. اصلاً الانه یجوری شده که حال اکثریت شبیه هم شده. دارم دیوونه می شم. می دونم. مغزم پوکیده می دونم. امروز و دیروز و روزای پیشم خیلی شبیه همن. خیلی. اینکه راکد شدیم و با راکد و مزخرف بودنمون داریم روی زندگی اطرافیانمون هم تأثیر می زاریم. خودم یه موجود مزخرف شدم. فارغ التحصیل شدم و مزخرف. اصلاً دلم می خواد روی دیوار اتاق و خونه و ساختمون بنویسم "مزخرف" گندت بزنن دخترۀ مزخرف که هی
به نام خالق صبر ...
نمی دونم چی شد که بالاخره امشب بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. برای تو.
بعد از مدت ها که از ١١ بهمن گذشته با دلم کنار اومدم و راضیش کردم تا بنویسه. البته که هنوز هم اخساس می کنم که برای تو نمی نویسه. بیشتر برای خودم می نویسم. گله هام رو از تو. امشب برای من شب خاصیه. نمی دونم اصلا یادت هست یا نه ؟!
بیخیال.
چه فایده که اینا رو بنویسم.
خسته تر از اونیم که حتی واسه خودم بنویسم.
تامام ...
همین چند روز پیش بود که از شرایط گله داشتم و قرارم با آدمی به هم خورده بود یا درواقع او زده بود زیر همه چیز. خیلی بیانگیزه و اتفاقی رزومهام را برای کسی فرستادم و همان روز قرار مصاحبه گذاشتند و همان روز تماس گرفتند که فردا بیا سر کار و یک هفته آزمایشی کار کن. همینقدر ناگهانی و سریع. راستش شرایط بدی نیست و خیلی بهتر از قرار به هم خورده قبلی است اما نمیدانم چرا نمیتوانستم و یا درواقع هنوز هم نمیتوانم به چیزی خوشبین باشم.
امروز روز اول ک
«و در آخر، من، مرد خاکستری از ایتالیا، و من، مهرو از تهران، و من، الی از نمیدونم فعلا کجا این ماه هم با شما بودیم» این یکی از بزرگترین خواستههای من از این جهانه، که سالها بعد با دوستانی که از دههی سوم زندگی میشناسم اما حالا دور از هم زندگی میکنیم، ینی خیلی دور از هم، رادیویی بسازیم و مثل حرفهای این روزهامون با مرد خاکستری، از همه چیز حرف بزنیم. به همین سبکی که باهم حرف میزنیم، با همون شوخیها، خندیدنها، گاهی وقتها سکوت کردن
الان یکماه که می خوام برم پیش عیال برای دندونهام
یا هوا آلوده اس یا خیلی سرد یا بیمار داره
نمی دونم چرا سر نمی گیره
تازه سروناز چییی!
عیال میگه میدم پرستارامنگهش دارن وظیفه شونه
ولی من دوست ندارم کارم روی دوش کسی بیفته...هیچ کس
همیشه همین طوری هستم تا بتونم کارام رو خودم می کنم و نمی زارمروی دوش کسی بیفته...
_
چند روزه یاد بندر می افتم و خدا رو شکر می کنم ار اونجا اومدیم بیرون...چند روز پیش هم رفتم پیچ سر مربی مون من می دونم پشت اون لبخندهااا چه
« شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟ »
شده در خواب ببینی که تو را قرض کند ؟
بروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند ؟
شده در گوش ِ تو گوید که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش ِ کسی تا که شوم رازْ تو را …؟
شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی ؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی ؟
شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه ی او ؟
به همان حال بگویی که تو مجنون ِ منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون ِ منی
شده دلتنگ شوی غم به ج
+ تصمیمم رو گرفتم. میرم انسانی.
- انسانی، یا فرهنگ؟
+ انسانی!
- سولویگ، فرهنگ نمیتونی بریا.
+ بابا میدونم!
- خب چرا ناراحت میشی؟
+ ناراحت نمیشم که نمیتونم برم. ناراحتم که فکر میکنید من خنگم. نفهمیدم همون دیشب که توضیح دادی!
- دیگه خودت دیدی که. نمیشه این جوری.
+ مهم نیست.
پ. ن. ولی یه چیزی تو دلم میگه مهمه. میگه نمیخواد سه سال بعدیشو تو این قبرستون ادامه بده. هرچعقدر هم بگن که مدرسه اون قدرا هم مهم نیست و مهم خود آدمه، مهم بودن م
گفت خب، تو چی میگی؟ اگه میتونستی، انتخاب میکردی همین زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگهای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم میخواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. میگفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اونجا بودم، اینجا نبودم.الآنم نمیدونم پنج سال دیگه میخوام کی باشم، کجا باشم. نمیدونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی میدم. نمیدونم اون روز هنوزم ته
و خب میدونی؟ من هر لحظه حس میکنم دارم به خودم دروغ میگم. وقتی یه لحظه میگم که وای، تو چهقدر شبیه فلانی هستی، همون صداهه هست که بگه حرف مفت نزن، دروغ نگو. وقتی میگم تو اصل اصلی، تو خودتی دختر! باز هم صداهه هست که بگه دروغ میگی. حتی همین الان که دارم این رو مینویسم، صداهه داره میگه هیس، هیچی نگو. کم سر خودت و بقیه رو گول بمال.
و خب میدونی؟ عملا هیچی راضیش نمیکنه، هیچی، هیچی. اگه بگم هست، میگه دروغ میگی و اگه بگم نیست همون حرف خ
گفت خب، تو چی میگی؟ اگه میتونستی، انتخاب میکردی همین زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگهای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم میخواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. میگفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اونجا بودم، اینجا نبودم.الآنم نمیدونم پنج سال دیگه میخوام کی باشم، کجا باشم. نمیدونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی میدم. نمیدونم اون روز هنوزم ته
بابت دعوت مرسی سولویگ
با این زلزله و پسلرزههایی که تو این دوروز اومده، امید به آیندهم دهبرابر کم شده و بیستسالِ آینده تقریبا یه رویا محسوب میشه اما دلم میخواد این رویا رو اینجوری تصور کنم:
(نمیدونم ازدواج کردم یا نه، به این بخشش کاری نداریم)
یه خونه نقلی و ساده دارم، یه گوشه از شهر، یا ترجیحاً تو یه روستای خوشآبوهوا با کلی حیوون و درخت و گل. دورتادور خونه پر از کتاب و کاغذهای مچالهشده بخاطر نوشتنه. روی طاقچهش سهتار گذاشتم
چندتا موضوع مدنظرم بود در حد دو خط در موردشون بنویسم؛ اینکه زندگی بدون اتفاق از بیرون کسالتباره و در عمل آرومترین زندگی، اینکه چهقدر بازخوردهای افراد بهکارمون باعث میشه انرژی بگیرم و ناامید نشم، و اینکه این قرصهای ضدافسردگی هم بد چیزی نیستن [ هرچند نمیدونم باید این حال خوش رو بذارم پای قرصها یا خبرداشتن از ماهیت قرصها، مهمترین نکته هم ختم صلوات برای نیفتادن در دام اعتیاده. :)) ]. حالا مخلص کلام اینکه تمام این موضوع
این اختلالات خُلقیام اذیتم میکنند. میدونم که باید دوز قرصم افزایش پیدا کنه، اما مقاومت میکنم. خلق صبحم با شبم، و خلق روزهای عادیام با دوران PMSام، متفاوت ه؛ شب خسته که میشم بدون انگیزهام، صبحها فول انرژی و پر از برنامه و انگیزه.
یکی از دلایلی که از پزشکی خوشم نمیاد این ه که نتونستم خوب درس بخونم! یعنی وقتی تو ذهنم متصور میشم که فیزیولوژی رو میخونم چندین برابر انگیزهام برای پزشکی بیشتر میشه، درواقع چیزی که ازش بیزارم، در ای
نمیدونم چرا احساس میکنم یه چیزی گم کردم.
اتفاقا مشهد که بودیم اون دوتا انگشترم که از عروسی رضا گم شده بود پیدا شد. ولی تازه احساس میکنم یه چیزی گم کردم که نمیدونم چیه.
دیشب از مشهد برگشتیم. مشهد خوب و طولانیای بود. دوبار فاطمهزهرا شهربازی رفت. یک بار موجهای آبی. یکبار باغوحش و چندبار حرم و یک غذا حضرتی و دیگه چی میخواستیم از مشهد و ...
ولی کلی حاشیه داشت. خستگی کار دستم داد. چه تو رفت چه برگشت کلی بدخلقی کردم. شاید هم به خاطر استرس و
شادی چیست؟ غم چیست؟
یادته همش بهم می گفتی شاد باش؟ یادته همش می گفتی بخند؟ کاش الان بودی تا بهت بگم چقدر غم و درد و رنج و ناراحتی روی سینه ام هست... کاش بودی تا برات بگم چقدر خسته ام ... نمی دونم چرا هرچی سالها می گذره همه چی سخت تر میشه... هی فکر می کنم چقدر چند سال پیش شادتر بودم... چقدر انگار همه چی بهتر بود ... غم و غصه ی اطرافیان داغونم کرده... از دست مامان و بابام حرص بخورم و غصه بخورم یا از دست خواهر و برادر؟ مگه میشه غم و غصه و مشکلشون رو دید و نارا
می دونم که یکی از مشکلات همه ما اینه که همه ما رو ترغیب میکنن تا بگیم مثلا چند تا مخ زدیم یا آخرین قرارمون کی بوده.خب مشکل اینه که اگر ما مخ نزده باشیم از خجالت آب می شویم یا دروغی میگیم مثلا فلان موقع بوده. اما اگه دوست دارین راه حل این مشکل رو بدونید مطلب های بعدی من را بخوانید( فقط بدونید که بنده خودم اینطوری نیستم. این رو می دونم چون توی مدرسه کلی از این پسرا دیدم )
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همین شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همین جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
رتبه ها اومد
مبارکتون باشه ...
نمی دونم باید به خودم تبریک بگم یانه ؟شایدم بایدصبرکنم تا شهریور ببینم چی پیش میاد؟شایدم توقع من زیاد...نمی دونم
رتبه م نمی گم خوب شده ولی ازچیزی که بعد جلسه فک میکردم بهترشده اول که رتبه ها اومد ققط زل زدم به رتبه م هیچ حس خاصی نداشتم یکم گیج بودم یکم که چه عرض کنم ...ازم سوال میپرسیدن اصلا نمی تونستم جواب بدم
بعدش کم کم که ویندوزم بالا اومد یه حس خوشحالی اومد سراغم ....خواهروهمسر خواهر عزیز زنگ زدن پرسیدن چی کارکرد
خودتون جمله سازی کنید دیگه
حال دلمم تعریفی نیست آسنتراها را گذاشتم کنار یعنی راستش تموم شدن
یعنی راستش این آخریا تق و لقی می خوردم
Major Depression? نمی دونم
Depression اما هست می دونم
دل و دماغ سه تار رو اصلا ندارم
دل و دماغ نقاشی رو که اصصصصصصصصصصصصصصلا :/
جدیدا وقتی ناراحتم یا به چیزی اعتراض دارم ترجیح می دم حرف نزنم
امروز واقعا روز بدیه. اینقدر بد که همه چی بده. یه جوریه انگار فردا قراره آنفولانزا بگیرم
همه چی خیلی معمولیه ولی نمی دونم چرا اینقدر حالم بده
خیلی وقت بود اینقدر بی دلیل و بی خودی حالم بد نبود
الان واقعا احتیاج دارم به یه دوست که بگه بیا بریم به درک و با هم بریم به درک و فضولی نکنه توی عمیق ترین اعماق وجودم و توی دریایی که تا حالا توش شنا نکرده. (کارهایی که مریم خیلی دیگه داره جدیدا ا
تعطیلات که طولانیتر میشوند در رثای دلتنگی مینویسم. گاهی حتی افسردهتر میشوم و فکر میکنم که قرار است همهش را در یک حادثه ناگوار از دست بدهم. نیمههای شب که میگذرد پیام میدهم که مطمئن شوم کسی آنسوی خط منتظرم است. شاید دیرتر پاسخ بگوید اما همیشه همانجاست. قول داده که تا ابد همانجا منتظرم بماند.
تعطیلات طولانی ظاهرا برای جفتمان آزاردهندهست، البته روشهای مقابله متفاوتی برای کنار آمدن با این پدیده داریم. من سعی میکن
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
پار سال به خاطر پول نداشتن مقدمات سفر رو فراهم نکردم و گذاشتم به دقیقه ی نود . خدا رو شکر همون دقیقه ی نود کار ها انجام شد و هر طور شد خودمو رسوندم به این سفر . باز امسال وضع برعکس شد پول جور شده خدا رو شکر . اما چیزی که هست اینه که به هرکی می گم بیا بریم کربلا با یک حالت خسته ی بیحالی می گه نه .. . . .
همین الآن به ذهنم زد که یه نفر هست که می تونم باهش همسفر بشم . اما می دونم بیچارم می کنه ... پارسال خیلی اتفاقی باهش همسفر شدم . با ماشین من رفتیم و برگشتیم
همچو یک برگ که خشکیده تنش از غم پاییز
دلتنگ بهاری شدهام، وسوسهانگیز
ذرات وجودم شده با عشق گلاویز
دیگر نتوانم کنم از روی تو پرهیز
چون شهر که ویران شده از حملهی چنگیز
آزرده دلم را غم معشوقهی خونریز
من شعر نوام، حامل بیوزنی لبریز
تو نابترین بیت غزلهای دلآویز
این روزها تشخیص مرز بین واقعیت چیزی که هستم و اون چیزی که صرفا ساختهی ذهنمه برام سخت شده.
در واقع نمیدونم که آیا واقعا جایی هستم که شایستگیاش رو ندارم و یا اینکه خودم رو دست کم گرفتم باز!؟
همه شواهدی که تو ذهنم در جریانه نظریه اول رو تایید میکنه اما آیا میتونم به ذهنم اعتماد کنم؟ آیا داره همه حقیقت رو میگه بهم؟ اگه آره آیا ممکنه که جوری حقیقت رو بیان کنه که من رو گمراه کنه؟ نمیدونم واقعا....
و چقدر این روزها نیاز دارم که جواب این سوال رو
نوشته دیشبم:
دو پست قبل تر یه عکس نوشته گذاشتم.
" بزرگترین حسرت ما آدم ها،فرصت های از دست رفتمونه." شما نمی دونید ولی الآن که نگاه کردم.دیدم ۲۷مه ۲۰۱۸ هم این عکس رو تو یادداشت گوشیم با نوشتن حس و حالی که شبیه این روزامه ثبت کردم.من می دونم که باید حسرت روزای گذشته رو نخورم،می دونم باید ادامه بدم و مطمئنم که دو ماه بعد به نتیجه همیشگیم می رسم که کاش ادامه می دادم و اون فرصت های باقی مانده ام کلی میتونست باعث پیشرفتم بشه،آره همه ایناروتجربه کردم و
درباره این سایت