نتایج جستجو برای عبارت :

پدرم اصلا حالش خوب نیست ( ختم صلوات )

سلام دوستان 
پدرم بیمارستان هست و امید ما فقط خداست 
هر کسی هر چقدر میتونه صلوات بفرسته اعلام کنه اینجا یا وبلاگ اصلیم که توی پیوندهام هم هست اعلام کنه 
خدا خیرتون بده ، ان شاء الله هیچ وقت غم سراغ تون نیاد 
التماس دعای شدید 
http://doshize.blog.ir
سلام 
حال پدرم اصلا خوب نیست و ما دیگه دست به دامن خدا و ائمه هستیم 
۱۴ میلیون صلوات نذر کردیم که یکی از اقوام مون از نذر نتیجه گرفته و ما هم این نذر و کردیم 
حالا هر کسی که دوست داذه توی این نذر به ما کمک کنه تعدادش رو کامت کنه که من بنویسم ، ان شاء الله خدا ازتون راضی باشه و خیر و برکت به زندگی تون بده 
دوستان شاید نتونم ریپلای کنم چون حال و روز خوبی ندارم از امروز بعد ملاقات 
باسمه تعالىروایت داریم هنگام بوئیدن گل صلوات بفرستید.یا روایت داریم زنبور عسل صلوات مىفرستد تا عسل شیرین گردد.نشانه ى خوبیست، حالا هر گلى مىبینم به یاد صلوات مىافتمیا هر عطرى مىبویم معطر صلواتمیا شیرینیهایمان با صلوات عجینست
سلام
امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.
به کارهام رسیدم.
مطالعه کردم. 
پیاده روی رفتم.
یه هدیه برای خودم خریدم.
غذای خوب خوردم.
چای و میوه خوردم.
ظاهرا همه چی عالیه.
ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.
هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.
همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟
اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.
اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.
اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذ
تقریبا دوماهی میشه حال پدرم بده (۴۴سالشه و ناراحتی قلبی داره و یبار سکته کرده)اما خب توی بیمارستان و مطب پزشک رفتن یکم دیر قبول میکنه ، همش نگران ماست که کی پیشمون بمونه و اتفاقی برامون میفته و باید بالاسرمون باشه و این حرفا...
اخیرا دیگه حالش به حد از حال رفتن رسیده بود تا اینکه بردیمش درمانگاه و گفتن باید فورا بره بیمارستان ، با مادر از درمانگاه اومدن خونه که وسایلشو جمع کنن که یهو نشست و گفت شنبه میرم امروز پنجشنبس دکتر متخصص ندارن الکی شما
تقریبا دوماهی میشه حال پدرم بده (۴۴سالشه و ناراحتی قلبی داره و یبار سکته کرده)اما خب توی بیمارستان و مطب پزشک رفتن یکم دیر قبول میکنه ، همش نگران ماست که کی پیشمون بمونه و اتفاقی برامون میفته و باید بالاسرمون باشه و این حرفا...
اخیرا دیگه حالش به حد از حال رفتن رسیده بود تا اینکه بردیمش درمانگاه و گفتن باید فورا بره بیمارستان ، با مادر از درمانگاه اومدن خونه که وسایلشو جمع کنن که یهو نشست و گفت شنبه میرم امروز پنجشنبس دکتر متخصص ندارن الکی شما
تقریبا دوماهی میشه حال پدرم بده (۴۴سالشه و ناراحتی قلبی داره و یبار سکته کرده)اما خب توی بیمارستان و مطب پزشک رفتن یکم دیر قبول میکنه ، همش نگران ماست که کی پیشمون بمونه و اتفاقی برامون میفته و باید بالاسرمون باشه و این حرفا...
اخیرا دیگه حالش به حد از حال رفتن رسیده بود تا اینکه بردیمش درمانگاه و گفتن باید فورا بره بیمارستان ، با مادر از درمانگاه اومدن خونه که وسایلشو جمع کنن که یهو نشست و گفت شنبه میرم امروز پنجشنبس دکتر متخصص ندارن الکی شما
در این چند روزی که رشت برف، قطع برق ، قطع آب و گاز رو شاهد بود و زلزله نسبتا شدیدی هم در اطرافش اومد. بیشتری چیزی که ناراحت کننده بود مریضی پدرم بود. با سختی بسیار در این برف دکتر بردیمش و برگردوندیم خونه. ویروس فصلیه و بعد از چهار روز هنوز حالش خوب نیست.لطفا براش دعا کنید.
خوب حقیقتش تا الان کلا همچین پستی نه در شبکات اجتماعی و نه در وبلاگ نگذاشتم ولی این مورد فرق داره.
اگر من رو خوب میشناسین احتمالا میدونین که از اولویت های اول زندگیم خانواده هست. یعنی حتی حاضرم تا آخر عمر عذاب بکشم ولی خانوادم خوشحال باشن... فرقی نمیکنه در چه شرایطی باشه هیچ چیز حتی مال و ثروت هم نمیتونه جای خالی خانواده رو برام پر کنه. کامنت های زیادی هم در این مورد به دوستان ارسال کردم. خانواده واقعی هیچوقت تو رو ترک نمیکنن. حتی اگر دفتر عمرشو
خب! حاج آقا امشب پیامک دادن :
سلام.
راستش پدرم به دلیل اینکه روی شغل(نه درآمد زیاد) و سربازی حساس هستند، موافق نیستند. بنده هم با نظر ایشون موافقم.
انگار که دنیا و آخرت رو با هم یکجا به پدر و مادرم بدن شاد شده بودن خونوادم! پدرم گفت اصلا تو فکر نری ها. بشین درس فرداتو بخون!
ادامه مطلب
اتفاقات گذشتند و تموم شدند، ولی زخم‌هاشون همیشه هستند. فکر می‌کنم پدرم نمی‌تونند برام جهاز بخرند؟ چرا می‌تونند، ولی ناراحتی‌ام از این ه که نمی‌خوان، چون پول من براشون مهم ه. دردناک ه، پدرم منتظرند من در دوران طرحم درآمد ۶۰-۷۰ میلیونی داشته باشم و به ایشون بدم پول‌هام رو. و می‌دونم تا طرح نرم و تا پول ندم به پدرم، من آزاد نمی‌شم. :)
ازدواج نمی‌کنم، ازدواج نخواهم کرد، زخمی که از محبوب خوردم اسکارهای عمیقی تو دلم جا گذاشته. رفتاری که از همه
پدرم تنها مردیست که یک نگاهش کافیست تا تمام غم و غصه هایم بروند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکنند...پدرم از همان آدم هایست که قلبش به وسعت بهشتی است که زیر پای یک مادر است...پدرم در کلمات نمیگنجد...
سرم را روی قلبش میگذارم و با هر تپش جان میگیرم...
پدرم عنوان رفیق و دوست و همدم را گذرانده برای من...اسطوره است...فرشته است...تنها دلیل نفس کشیدن است...ای کاش کفر نبود و میگفتم خدای من است پدر...
هرچند هرکس خدا را با یک چیز میشناسد و باور میکند و من با دیدن پدرم ب
صلوات و این همه برکات و فواید شگفت انگیز



صلوات، از جانب خداوند رحمت است و از سوی فرشتگان پاک کردن گناهان و از طرف مردم دعا است .

صلوات:ذکری با بی نهایت فضیلت و ثواب
یکی از سنت های اصیل و ارزشمند الله، صلوات بر پیامبر وآل او(صلی الله علیه و اله)است . صلوات بهترین ذکر برای برآوردن حاجات ، درمان امراض و رفع گرفتاری ها ست . مسلمانان هر روز، حداقل 9 مرتبه در نماز های یومیه آن را بر زبان جاری می کنند. بیایید با ذکر صلوات ، خود را بیمه نماییم و ذکر صلوا
شیخ طوسی در کتاب «مصباح» در اعمال روز جمعه فرموده : جماعتی از اصحابمان ، از ابو المفضّل شیبانی خبر دادند، که گفت: ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد عابد بدالیه حدیثی نقل کرد و به زبان خویش گفت : از مولای خود امام حسن عسکری علیه السّلام در منزلشان در سرّمن رأی، سال دویست و پنجاه و پنج خواسته ام، که بر من املاء فرماید، [ یعنی کلمه کلمه بگوید ] کیفیّت فرستادن صلوات بر پیامبر و جانشینان آن حضرت را ( صلوات اللّه علیهم ) ، و با خود کاغذ بزرگی حاضر کردم ، پس ب
توی مسجد محلمون هر وقت مکبر بعد نماز میگه شادی روح گذشتگان و سلامتی بانی افطار امشب یه صلوات محمدی زهرا پسند بفرستید اگه شُل بود میگه محکم تر میفهمیم افطاری یه غذای گرمه
هر وقت میگه سلامتی بانی افطار امشب صلوات میفهمیم نون و پنیر
هروقت بعد نماز بدون هیچ مقدمه ای میگه صلوات یا افطاری ندارند یا در حد کیک و بیسکوبیت هستش
آقا تا حالا شده تویه مکانی یا شرایطی قرار بگیری که  باورت نشه 
الان من دقیقا همین حال را دارم 
اومدم خونه ای پدرم ،اومدم حرم امام رضا ... وای انگار گیجم .. من کجا اینجا کجا .... من اصلا تا هفته پیش فکرشا نمی کردم  اینجا  باشم 
خوب حالا چی بهشون بگم ...
نشستم رو به رو حرم ... می خوام حرف بزنم ... یکی تو دلم میگه بگوو دیگه 
بگو چی می خوای.... مگه منتظر این شرایط نبودی 
احساس می کردم تو آغوش پدرم هستم و تموم درد ها و ناراحتیام رفته
تمام وجود  شده بود شکر شکر ش
 
پدرم کارگر استصبح تا شب، سر کارپدرم راننده استیا مسافر یا بارپدرم برزگر استکار او با داس استپدرم زحمتکشعرقش الماس استپدرم را دیدمدست و پایش خستهتوی دستان پدرپینه‌هایی بستهپدران سایه‌ سرپدران دلسوزندمثل یک شمع و چراغپدران می‌سوزند
 
حسین شادمهر
 
 
أعوذ بالله من کل شر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
برادرم از دم ظهر رفته بیرون از خونه و هنوز برنگشته... .
گوشیش هم خاموشه... .
پدرم با اضطراب زنگ زده به من و من دستم از اصفهان کوتاه... .
میگن دور و بر خونه ما مثل میدون جنگه.
به یکی از دوستان زنگ می زنم، میگه ظهر با بچه ها دم مسجد بودن، رفتن تظاهرات رو ببین، پلیس که میاد متفرق میشن و دیگه کسی ازش خبری نداره تا الان.
همراه هاش هم دیگه ندیدنش.
...
 
خیابون ها رو بستن احمق ها ولی پدرم دارن میرن کلانتری.شاید گرفته
وسط نهار و سرگیجه و گنگی سر و تمام شدن قرص اضطرابم و البته آن سردرد کذایی، پدر خبر داد که مهمان داریم و و قرار است که عمه و شوهرش فقط یک ساعت بمانند و بروند. عمه خیال می‌کرد که پدرم و زنش روزه هستند و برای مراعات آن‌ها تصمیم گرفتند که زود برگردند. پدرم هم برای اینکه تصورات خواهرش به هم نریزد حرفی نزد که خواهرم! ما دیگر مثل سابق سرحال نیستیم و قرص‌ها اجازه نمی‌دهند که روزه بگیریم. گفتم که حداقل تعارف نزنند که یک موقع ماندگار شوند! وگرنه باید بس
 حضرت صادق ع  رسولخدا ص فرمود  وهرکه برمن صلوات  فرستدخدا و فرشتگان  بر او صلوات  فرستدهر گه خواهد کم فرستد و هر که خواهد بیش ونیز  انحضرت ع فرمودرسولخدا ص  فرمود  صلوات برمن و بر اهل بیت من  نفاق را میبر د و نیز  حضرت صادق ع فرمود هر که.  صدبار بگویدیا رب صلی.  علی محمد وال محمد  صد بار از او بر اورده.شودکه. سی. حاجت از. حاجات دنیا و باقی از اخرت ونیز انحضرت ع. فرمود هر دعایی که خدای. عزوجل بدانخوانده شود واز رفتن.  باسمان محجوبست. تا صلوات بر م
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خنصرمآه اشاره خنصرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لغسرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!
درود و عرض ادب...
دلم میخواست با چند نفر که نمیدونن من کی هستم درد و دل کنم... 
زندگی هیچ وقت روی خوشش رو به من نشون نداده... از وقتی یادم هست توی خونه مون دعوا و گریه و غم بوده... پدرم یه فرد بسیار عصبی، دیکتاتور، ریاکار، خشن و بدون ذره ای محبت... مادرم هم یه زن ساده که بویی از برخورد اجتماعی و سیاست نبرده و نمیتونه توی جمع چهار کلام صحبت درست بکنه و فقط بلده غذا بپزه...
من و برادرم هیچ وقت نه محبتی دیدم نه نوازشی...، هر چی بوده دعوا، آبرو ریزی، خجالت زد
باسلام و عرض روز خوش و خسته نباشید
پسری 28 ساله، داری تحصیلات بالا، شاغل و از نظر مالی تامین هستم، از نظر
اقتصادی کاملا مستقل از پدرم هستم و بخاطر شرایط کاری ام در شهری دور از
خانواده ام زندگی میکنم، حدود 8 ماه است که به خانمی علاقمند شده ام که از
هر لحاظ ایده آل من هستند و میخام با ایشون ازدواج کنم
اما از اونجا که در خانواده ما ازدواج فامیلی مرسوم بوده و از بچگی اسم من
رو کنار اسم دخترعموم گذاشتن پدرم مانع از ازدواج من هستن، تا بحال خیلی با
پ
چند روزی می بینم اوضاع خانه آشفته است. مادرم مضطرب است و پدرم شب ها به خانه نمی آید. اوایلش مادرم همه چیز را عادی جلوه می داد و درباره پدرم هم می گفت دیر به خانه می آید. اوایل هم قابل باور بود ولی دیشب که ازش پرسیدم چرا واقعا بابا اینقدر دیر می آید به خانه می آید در جواب گفت که رفته است تهران برای پروژه اش. اما بابا که چمدانش را نبرده است او هیچوقت اینقدر ناگهانی به تهران نمی رود قطعا. فهمیدم قضایایی پیش آمده اصرار کردم و سعی کردم که بفهمن چه شده ک
برایم پیامی فرستاد که: «فلانی حالش خوبه؟ رو به راهه؟»
به احترام همه‌ی عشقی که در گذشته از نزدیک شاهدش بودم، به احترام همه‌ی محبت‌ها، مهربانی‌ها، خاطره‌ها، زندگی‌ها، به احترام احساسی که خودم از دل و جان درکش می‌کنم، به احترام همه‌ی نگرانی و شرم و محبتی که توی سؤالش بود، به احترام همه‌ی این‌ها دلم نیامد بگویم فلانی، عشق سابقت، همان که یک زمانی برای هم می‌مردید و فکر می‌کردید زندگی بدون آن یکی ممکن نیست و اصلا زندگی نیست و مردگی است و ز
سلام
دختری ۲۰ ساله هستم، چادری و با حجاب، زیبایی در حد متوسط، از یک خانواده ی خوب. نه اهل دوست پسری بودم نه هستم، از یک پسری خوشم میاد ولی هیچ وقت بهش نگفتم، چون فعلا از قیافه ش خوشم میاد چیزی راجع به اخلاقیاتش نمیدونم. 
خواستگار خوب هم زیاد دارم وقتی کسی به خواستگاری بنده میاد خانواده م اصلا توجه نمیکنن، یعنی خیلی براشون مهم نیست به جز برادران بزرگم، پدرم هم نظر نمیدن میگن هر چی خودش میگه و این برای من عذاب دهنده ست، اگه ناراضین خوب بگن، ولی
داشتم از درد به خودم میپیچیدم خانوم دکتره همونطور که داشت به من میرسید با نوشینم دعوا میکرددر باز شدو کامران و علی با عجله اومدن توپرستاری که اونجا بود بهشون اشاره کرد که بیرون باشن-همسرشم-شما باشین ولی اون اقا برن بیرونعلی رفت بیرونکامران اومد طرفم و دستمو گرفت-چی شدی بهار؟خوبی؟با گریه سرمو تکون دادمبرگشت طرف نوشین که داشت بامن اشک میریخت-چی شد نوشین؟چرا حالش بد شد؟-هیچی داشت میدویید دنبال من یهویی حالش بد شدکامران با عصبانیت گفت-خاک توس
آیت الله بهجت فرمودند:گشتیم و گشتیم و بالاخره ذکری بالاتر از ذکر »»»صلوات««« پیدا نکردیم
دستور ایشان به سالکان راه الهی و معنویت این بود که در برنامه عملی روزانه کمتر از ۴۰۰ صلوات نفرستند
زیرا افرادی هست که بالاتر از ۱۰۰۰بار بلکه ۳۰۰۰بار و گاها بدون شمارش صلوات میفرستند
کاش ما لا اقل روزی صد صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان میفرستادیم
لیکن ما دنبال راحتی های دگریم
حالا که دانستیم برترین ذکر چیست آیا وقت توبه فرانرسیده!؟
آیا وقت صلواتی
صدایش میکنم تولا 
امروز باران میامد.به تولا پیام دادم و حالش را پرسیدم.
از خانه پدرم بیرون را نگاه میکردم و چند عکس از مناظر روبه‌رو برای تولا فرستادم.
حرف از جاده ای شد که همیشه در آن جاده آرام میشوم
خواست جاده را هم ببیند.
تا شب صبر کردم،جاده در شب دیدنی تر است.رفتم و‌فیلم گرفتم و برایش فرستادم.
از ساعت هشت شب پیام هایم را میبیند و جوابی نمیدهد.
این شرایط برایم آشناست.پیام نمیدهم.
 
دیشب خواب محمدسالار رو می‌دیدم. ریش داشت، با همون نگاه همیشگی‌اش.
چند روز پیش که برای همکاری مقاله بهش پیام زدم دیر جواب داد و پیام واتس‌اپم رو سین نکرد. انگار که حالش بده، حالش خوب نیست. ...می‌خواستم امروز بهش پیام بزنم و بگم اگه دوستی نداری که باهاش درد دل کنی، من هستم. ولی خب، یه نگاهی به خودم و خونه‌مون انداختم، منصرف شدم.
سلام.تا حالا کسایی رو دیدید که پای مرغ مصرف میکنند.من که دیدم،پدرم!در حقیقت پدرم آرتروز دارد و شنیده که پای مرغ برای بیماری آرتروز مفید است!نمیدانم من که خیلی بدم می آید.ولی در کل هرچی در مورد لنگ مرغ میدونی در بخش نظرات بگو.
اسحاق بن فروخ گوید حضرت صادق ع فرمود ای اسحاق بن فروخ هر که ده بار بر محمد وال محمد صلوات بعرستد خواوند و فرشتگان او صد بار بر او صلوات فرستد ایا گفتار خدای عزوجل رت نستبده ای که فرماید و اوست انخدا وندی که رحمت یا درود فرستد بر شما او و فرشتگانش تا برون ارد شمارا از تاریکیهابسوی روشنایی وبوده است بمومنان  مهربان سوره احزاب ایه 43 توصیح استشهاد  بایه شریفه براب اثبات اب معنااست این معنا است که چگونه خداوند فرشتگان صلوات ودرود بر کسی فرستد ودر
چقدر اهل صلوات فرستادن هستیم؟
و چقدر باید صلوات بفرستیم؟
با توجه به اینکه صلوات فرستادن بسیار امر مهم و خوبی است چرا کم صلوات می فرستیم؟با اینکه بسیار حدیث های زیبایی درباره صلوات هست مانند:
1-حضرت امام هادی علیه السلام فرمودند:خدای متعال حضرت ابراهیم (عَلَی نَبِینا وآلهِ وعلیه السلامُ) را دوست و خلیل خود انتخاب کرد، به خاطر آنکه ایشان بر محمد و اهل بیت گرامیش علیهم السلام بسیار صلوات میفرستاد.
2-پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:جفاک
شهید بیرانوند ارادت ویژه ‌ای به مقام معظم رهبری داشت. این ارادت و عشق پدرم به مقام معظم رهبری در میان آشنایان و اقوام مثال‌زدنی بود. وقتی پدر سخنرانی‌ های حضرت آقا را که در مناسبت ‌های مختلف پخش می‌ شد، مشاهده می ‌کرد، با صدای بلند صلوات می‌ فرستاد و با دقت به صحبت ‌های ایشان گوش می ‌داد. پدرم همیشه می ‌گفت: «اطاعت از ولی‌امر واجب است و حضور حضرت آقا و رهبری ایشان در کشورمان از الطاف و نعمات خداوندی است.» تبعیت و پشتیبانی از ولایت فقیه را
پدرم هر شب زنگ میزنه و من اصلا حال درستی ندارم به احتمال زیاد دنبال همون دختر مهربونش میگرده که پای درد هر کدوم بیاد وسط از جون مایه میذاره ولی نمی دونه الان پای درد و زندگی خودش وسطه نمی دونه نمی خوام بخندم و باهاش حرف بزنم وقتی خیلی صاف و صادق باشی بی رنگ می شی دیگه کسی تو رو نمی بینه کسی نمی پرسه داری میای خودت زندگی نداری حالا از همشون کندم برای یک ماه اصرارشون برای دیدنم فایده نداره اینبار نمی خوام بازنده باشم میخوام یاد بگیرم دلم با هر با
سلام
حدودای ده سال پیش بود که  با بچه های تالار رهپویان وصال شیراز، یه قرار گذاشتیم. گفتیم چون آقا جانمون رو ممکنه ببینیم و نشناسیم، هر وقت یکی از سادات رو دیدیم، برای سلامتی حضرت یه صلوات بفرستیم. 
یه دوستی داشتم که خارج از کشور بود و بهم سپرده بود که چون اونجا همچین امکانی براش کمتر اتفاق می افته، به جای اونم صلوات بفرستم... و این قرار رو هنوز منم اجرا می کنم.
یه قرار دیگه مون مال همین چند ماه پیشه، این بار با خانمای یاد ماه... اسامی همه مون رو
صلوات نامه
صدر و صفا محمدمحمود نام احمددریای جود سرمدصل علی محمدصلوات بر محمدآدم که در جهان شدجفتش حوا روان شداین داستان عیان شدصل علی محمدصلوات بر محمدصلوات را خدا گفتدرشأن مصطفی گفتجبریل و مرتضی گفتصل علی محمدصلوات بر محمدآدم که باب ما بودسرخیل انبیا بودوردش همین دعا بودصل علی محمدصلوات بر محمدصلوات گر بگوییگر تو ز خیل اویییابی هرآنچه جوییصل علی محمدصلوات بر محمدما مصطفی ندیدیمنام خوشش شنیدیمدینش به دل گزیدیمصل علی محمدصلوات بر محم
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از
خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند
مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم
پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز
است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.آنها قبول
کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران ام
پدر و مادر در زندگی انسان خیلی مهم هستند.
برای خود من که ثابت شده از پدرم گرفته که همیشه پشت منه تا مادرم که همیشه نگران منه در واقعیت من زندگیمو مدیون اونها هستم.دراین نوشته میخواهم از اونا تشکرکنم که من رو به این سن وسال و مقام رساندن.
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ ..... وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٨٢) بقره
ای کسانى که ایمان آورده‏ اید، هر گاه به وامى تا سررسیدى معین‏، با یکدیگر معامله کردید، آن را بنویسید. و .... از خدا پروا کنید، و خدا (بدین گونه‏) به شما آموزش مى‏ دهد، و خدا به هر چیزى داناست‏.

این آیه معروف شده به آیه "دین " 
قرآن چقدر زیبا در بلند ترین آیه شرایط یک معامله سالم رو نوشته 
ولی با
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ ..... وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٨٢) بقره
ای کسانى که ایمان آورده‏ اید، هر گاه به وامى تا سررسیدى معین‏، با یکدیگر معامله کردید، آن را بنویسید. و .... از خدا پروا کنید، و خدا (بدین گونه‏) به شما آموزش مى‏ دهد، و خدا به هر چیزى داناست‏.

این آیه معروف شده به آیه "دین " 
قرآن چقدر زیبا در بلند ترین آیه شرایط یک معامله سالم رو نوشته 
ولی با
امروز 9 آذر 1398 است و من همراه پدرم که بر اثر انسداد روده و پارگی فتق بستری است هستم دو روز پیش بود که پدرم از درد به خود می‌پیچید با برادرم احمد آوردیمش پیش دکتر اسلامیان نوشت که سریع ببریدش بیمارستان و بستری کنید او رو بستری کردند و دکتر جراح حیدرزاده گفت بایست عمل بشه اما چون پدرم بیماری قلبی داشت تردید داشتند تا اینکه دکتر قلب دکتر جهانبخش رضایت داد برای عمل . ساعت 10 شب جمعه او رو عمل جراحی کردند و بعد از اینکه هوشیاری رو بدست آورد آوردن بخش
مرا صدا زد. مرد جوان، بیا جلوتر نترس. به چهره اش نگاه کردم، چهره ترسناکی نداشت. حتی لبخندی مهربانی داشت اما ناشناس بود. نمی دانم ناشناس بودن دلیلی می شود که سلام نکنم یا نه ولی من سلام کردم. لبخند خود را بیشتر کشید و گفت سلام. متوجه تردیدم از نزدیک نشدن شد و دوباره تکرارش نکرد. گفت: کسی را می شناسی شیشک برای فروش داشته باشد. گفتم: پدرم. گفت: چه خوب، کجا می توانم او را ببینم؟ نگاهم را از ناشناس بودن به خریدار ناشناس بودن تغییر دادم و گفتم: لطفا دنبا
هروقت از جاده ی پیچ در پیچ حاشیه ی شهر رد میشیم پدرم خاطره ی تکراری اش از چهل سال قبل رو برای بار هزارم تعریف میکنه.خاطره ی سالی که خوک های جدید روی کار اومده بودن و خوک های قبلی که سرنگون شده بودن رو توی توی گونی های بزرگی میکردن و از این صخره ها و کوه های سنگی بلند اطراف شهر پرت میکردن پایین.پدرم اون سالها جوانی بوده به سن و سال حالای ما.چهار سال کوچکتر یا بزرگترش فرقی نمیکنه...سالها گذشته اما پدرم خاطره ی فریادهای مردهای توی گونی که از ارتفاعا
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود.
برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ 
از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند، پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است!او هم یک معتاد بودخانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشتچه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. 
از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است!م
یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم... چه حسی داره، گذشته، گذشتن... اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان... عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا...
هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!
عمومامه دیشب رفت.
به قول عمه طاووس که امروز مویه می کرد:"اسبابت را جمع می کردی و می گفتی می خواهم بروم خانه ام...، بِرارم..."
بالاخره رفت خانه ی خودش.
چند روزی بود که حالش دوباره بد شده بود.
ساعتی پیش از مردنش، زنگ زدم به عموحسن. گفت چیزی نخورده است. حتی نتوانسته بود لیوانی شیر بخورد.
قطع که کردم گریستم- این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست...
ساعتی بعد گوشی ام که زنگ خورد، گفتم یا الله!... فهمیدم. پدرم خبر داد.
...
خواهش های فروغ بی ثمر بود...؛ مثل کسی که می
مناظره حضرت آقا امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه در مورد بطلان قیاس
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
روزى ابو حنیفه بر امام جعفر صادق صلوات الله علیه وارد شد و گفت: «من فرزندت، موسی (امام کاظم صلوات الله علیه) را دیدم که نماز می‌خواند و مردم از جلوى او رفت و آمد می‌کردند و او آن ها را نهی نمی‌کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویت می‌باشد.» حضرت امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: «موسی را برایم فراخوانید.» پس زمانی که او آمد امام صا
 
وقتی کسی از افسردگی حرف میزنه ، وقتی اونقدری محتاج شده که اذعان میکنه که حالش واقعا بده، چرت ترین چیزی که میشه بهش گفت اینه که : از زندگیت لذت ببر. مطمئنن اون آدم قبل از اینکه نیاز باشه کسی بهش یادآوری کنه بارها و بارها خواسته از زندگی لذت ببره و هزارتا راه هم امتحان کرده . با گفتن این حرف فقط حالش بدتر میشه. فقط تو ذهنش میاد که وقتی همه میتونن ، چرا من نمیتونم از این چیز نحسی که بهش دچارم لذت ببرم ؟ 
 
نمیدونم که اینبار میتونم از این تاریکی بگ
عمومامه دیشب رفت.
به قول عمه طاووس که امروز مویه می کرد:"آرام نمی گرفتی، اسبابت را جمع می کردی و می گفتی می خواهم بروم خانه ام...، بِرارم..."
بالاخره رفت خانه ی خودش.
چند روزی بود که حالش دوباره بد شده بود.
ساعتی پیش از مردنش، زنگ زدم به عموحسن. گفت چیزی نخورده است. حتی نتوانسته بود لیوانی شیر بخورد.
قطع که کردم گریستم- این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست...
ساعتی بعد گوشی ام که زنگ خورد، گفتم یا الله!... فهمیدم. پدرم خبر داد.
...
خواهش های فروغ بی ثمر بود.
 
 
#ختم_صلوات إنَّ اللهَ و مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً احزاب، 56 خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه ‌السلام را خلیل و دوست خود قرار داد، به ‌سبب آنکه او زیاد بر محمد و آل محمد صلوات می‌ فرستاد. علل الشرائع، ج‏1، ص: 34 از امام صادق علیه السلام نقل شده است: در ترازوی اعمال، هیچ ‌چیز سنگین ‌تر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 494.✅ اما
 
#ختم_صلوات إنَّ اللهَ و مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً احزاب، 56 خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه ‌السلام را خلیل و دوست خود قرار داد، به ‌سبب آنکه او زیاد بر محمد و آل محمد صلوات می‌ فرستاد. علل الشرائع، ج‏1، ص: 34 از امام صادق علیه السلام نقل شده است: در ترازوی اعمال، هیچ ‌چیز سنگین ‌تر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 494.✅ امام
 
 
#ختم_صلوات إنَّ اللهَ و مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً احزاب، 56 خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه ‌السلام را خلیل و دوست خود قرار داد، به ‌سبب آنکه او زیاد بر محمد و آل محمد صلوات می‌ فرستاد. علل الشرائع، ج‏1، ص: 34 از امام صادق علیه السلام نقل شده است: در ترازوی اعمال، هیچ ‌چیز سنگین ‌تر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 494.✅ اما
 
[پدرم] حالش بد بود، مرتب این طرف و آن طرف می رفت. توی انباری رفت و برگشت. چفیه ای روی سرش انداخته بود. رو به مادرم کرد و گفت: «زن، ساک مرا ببند، می خواهم بروم»
مادرم با تعجب گفت: «کجا؟»
پدرم شروع کرد به پوشیدن لباس و گفت: «می روم پیش امام. می خواهم شکایت کنم».
با خنده گفتم: «باوگه، تو ناراحتی. بگذار خودم می روم شهر...»
حرفم را قطع کرد و گفت: «نه. نمی خواهم بروی. بس است. بس است فرنگیس. اصلا دلم گرفته و می خواهم بروم امام را ببینم».
مادر خندید و گفت: «پیرم
جفری بعد از اینکه برگشت، چند روز خسته و گرسنه بود ولی خب داشت بهتر می شد. ولی دوباره در عرض یک روز کلی وزن کم کرد و همه بیماری هاش یه صورت خیلی شدیدی نمایان شد. دامپزشکش گفته بود خیلی دیگه دوام نمیاره و داره درد میکشه. از امروز تعطیلات زمستانی مدرسه شروع شده و قرار بود، امروز ببرنش پیش دامپزشک که بهش آمپولی بزنه و همه چی تموم بشه :(
دیروز صبح که من می خواستم بیام دانشگاه با جنی حرف زدیم و دیدیم که جفری حالش خیلی بده و از دیروزش هم اصلا غذا نخورده
جفری بعد از اینکه برگشت، چند روز خسته و گرسنه بود ولی خب داشت بهتر می شد. ولی دوباره در عرض یک روز کلی وزن کم کرد و همه بیماری هاش یه صورت خیلی شدیدی نمایان شد. دامپزشکش گفته بود خیلی دیگه دوام نمیاره و داره درد میکشه. از امروز تعطیلات زمستانی مدرسه شروع شده و قرار بود، امروز ببرنش پیش دامپزشک که بهش آمپولی بزنه و همه چی تموم بشه :(
دیروز صبح که من می خواستم بیام دانشگاه با جنی حرف زدیم و دیدیم که جفری حالش خیلی بده و از دیروزش هم اصلا غذا نخورده
سلام 
همه اتفاقات سال 97 گذشت الان اخرهای آبان 98 هست..
ما برا ظهور چه کردیم...؟؟؟
ایا با رفتارمون ظهور رو نزدیک کردیم یا دور؟؟؟
نگران چی هستیم ..مگر روزی دولت و بقیه میدهند..
چرا اعتماد مون به خداوند اینقدر کمه...
چرا تخم نا امیدی و بی اعتمادی به خداوند تو دل ها می کاریم؟؟
تا حالا کدوم مشکل با تکرار و بزرگ نمایی بی جا حل شده این حل بشه...؟؟
حرف بسیار هست
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
برای دفع شرمکرها ونقشه ئ دشمنان قسم خورده اسلام وانقلاب اسلامی ایرا
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
* حالش اینه !!!
* این درحالیه که تقریبا چهار روزه باهم حرفی نزدیم! نه من پیامی دادم و نه اون! البته که حال خرابش به حرف نزدنمون هیچ ربطی نداره! اون مشکلات خودشو داره.. خب منم مشکلات خودمو دارم ولی.. ولی بازم با اینکه دفعه‌ی اولی نیس که چنین شرایطی رو داریم، بازم من انتظار حرف نزدن ندارم..
* الان مغزم به شدت داره شاید و اما و اگر میاره.. من نمیدونم باید چیکار کنم.. بودن من تاثیری واسه حالش نداره.. در واقع بودن من اصلا هیچ تاثیری نداره! الان مغزم میگه نه
بسم الله الرحمن الرحیم 
تأهیل مربیات أطفال - الشعر و أنواعه: الصلوات 

ت
العنوان
الرابط

1
 صلوات 1

2
صلوات 2

3
صلوات 3

4
صلوات 4

5
صلوات 5

6
صلوات 6

7
صلوات 7

8
صلوات 8

9
صلوات 9

10
صلوات 10

11
صلوات 11

12
صلوات 12

13
صلوات 13 

14
صلوات 14

15
صلوات 15

16
صلوات 16

17
صلوات 17

18
صلوات 18

19
صلوات 19

20
صلوات 20

21
صلوات 21

22
صلوات 22

23
صلوات 23
برادر من قبل از گرونی ها عروسی کرد، پدرم کل خرج و مخارج طلا و عروسی رو بر عهده گرفت، در خرید خانه و ماشین بهش کمک کرد و هی راه رفت پسرم پسرم عروسم عروسم زد و بعدش هم خواهرم ازدواج کرد و پدرم داماد دار هم شد.
و بعد الان عروس مون حامله هستش و باز پدر و مادرم در حال نوه دار شدن هستن که این وسط من دیگه هیچ چی اصلا!
مشکل من اینه که من اولین کَسی بودم که از سن پایین قبل از اینکه هیچ کدوم از خواهر و برادر های بزرگ تر حرف عروسی رو بزنن بارها بحث ازدواج رو پی
در هر روز شعبان در وقت زوال [وقت ظهر شرعى] و در شب نیمه آن این صلوات را که از حضرت زین العابدین علیه السّلام روایت شده بخواند:اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ
ادامه مطلب
سلام 
من پسری ۱۸ ساله هستم، مشکلات زیادی با پدر و مادرم دارم، کلا خیلی بد باهام صحبت میکنن،  مخصوصا بابام، اصلا احترامی قائل نیست، هر موقع که دلش بخواد بهم میگه تو عقل نداری و اگه آدم بودی ...
این مال حرف زدن عادی ایشونه، وقتی عصبانی بشه هر تحقیر و توهینی به آدم میکنه، مثل تو هیچی نیستی، به هیچ دردی نمیخوری، هیچ ... نمیشی و این ها. بعدش انتظار داره هیچ اعتراضی هم نکنی، در صورتی که من وقتی به هم سن و سال هام نگاه میکنم واقعا پسر بدی براش نبودم، نه
سوال
معنی و مفهوم صلوات چیست؟ چرا بر پیامبر(ص) صلوات می فرستیم؟
پاسخ

صلوات درود قلبی انسان به سید و سالار پیامبران(ص) است و یک ارتباط معنوی و روحی با آن جناب می باشد که به مثابه همة پیامبران الهی خواهد بود
چون که صد آید نود در پیش ما است
نام احمد نام جمله انبیاء است
ادامه مطلب
با هم رفتیم به محل تولدش، همه جا را نشان ما داد و گفت: 
اگر روزی آقا به من اجازه دهند از شغلم کناره بگیرم، حتما به روستا بر می‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم.
پدرم کشاورز بود، تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت، دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای ارزش قائل نیست برای جوانان روستا مهیا کنم.
روزی به پدرم اصرار کردم که من میخوام رانندگی با موتور رو یاد بگیرم تقریباً 11 سالم بود پدرم گفت باشه وقتی رفتیم صحرا اونجا بهت موتور رو میدم.رفتیم صحرا چغندر قند کاشته بودیم اونها رو آبیاری کردیم تا کارمون تموم شد من دویدم سراغ موتور و اونا برداشتم و سوار شدم اما پاهام به زمین نمی رسید پدر عزیزم اومد پشتم نشست گفت کلاچ رو بگیر و بزن دنده منم همین کار رو با ذوق و شوق خاصی انجام دادم و یواش یواش حرکت کردیم.  کوچه‌ای که داخلش تمرین می‌کردیم باری
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
بی روی علی شعر من آرایه نداردبی اذن علی، نطق، درونمایه نداردبی نام علی قرآن یک آیه نداردبی حب علی دین بخدا پایه نداردعمری پدرم گفت که فرزند خلف باشیعنی که فقط بنده ی سلطان نجف باشیاسین رخ و رحمان دل و توحید مقام استبا حکم غدیر آمده، پس کار تمام است"سلطان جهانش به چنین روز غلام است"ذکر لب مولا صلوات است و سلام استهم شان علی کیست؟ اگر هست بیاید!بالاتر از این دست محال است بیایدهم جاذبه هم دافعه دارد، به تعادلتوصیف گر روی گل او شده بلبلنقل است که
وقتی آخر صلوات ها زمزمه ای می آمد که: و ایّد امامنا الخامنه ای، می‌گفت: باریکلا باباجون. اگه جرأت دارید، اینو ببرید دانشگاه.
بابا جون، ما جرأتش رو داریم. ولی توی این خفقان، اسم آقا که سهله، اسم کار فرهنگی رو بیاریم، صاف میریم تو گونی! من الان از توی گونی دارم مینویسم! هوا اینجا اصلا خوب نیست. فدای یک لبخند آقا. 
حضرت صادق ع فرمود هر کس بپدر ومادر خود نظر دشمنی کند  در صورتیکه اندو باو نیز کرده باشد ،خداوند نمازش را نپزیرد شرح یعتی در صورت ستم باو نیز قبول نشود تا چه رسد اینکه نیکی باو کند8 حضرت باقر ع فرمود پدرم بمردی نگاه کرد که پسرش بهمراه او بود و ان پسر بشانه یدرش تکیه کرده بود فرمود پدرم با ان پسر از بدی ان کارش سخن نگفت تا از دنیا رفت 
متأسفانه من سواد روایت ندارم که آن‌چه که رفت را جوری برایتان توضیح دهم که حس کنید با ما بودید. با من و پدرم. رفته بودیم کوه و آبی از بالای کوه سراریز می‌شد پایین و آبشاری بالای کوه بود و خودمان بودیم و خودمان. من تنها، خودم و خودم بدون موبایل، بدون این‌که عکسی بگیرم یا فیلمی یا استوری ای یا پست اینستاگرامی یا هرچی. با روسری سبز و سارافون زرشکی و شلوار جینی که از فرط لاغری بعد از افسردگی برایم گشاد شده بود. می‌رفتیم بالا و بالاتر و پدرم مدام می
همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...
 راه افتادیم....
وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....
اره دوستان عزیز.....داااد مادرم ن
سکانس اول چهارشنبه شب ساعت یک بامداد.
خوابم نمیومد و مشغول اینترنت گردی بودم.
داشتم وبلاگ فرشته رو میخوندم یه جاش نوشته بود حالش بد بوده و میترسیده غش کنه .
( امیدوارم حالش بهتر شده باشه) 
و گفته بود که تجربه غش کردنو تاحالا نداشته .
باخودم گفتم تا حالا دوبار بیهوش شدم ( یکیش اول دبیرستان و یکی دیگشو نمیگم)
و با اطمینانی به شدت کذایی باخودم گفتم فکرنکنم هیچ وقت دوباره بیهوش شدنو تجربه کنم.
ادامه مطلب
از عارفی پرسیدند :چرا اینقدر ذکر صلوات در منابع دینى ما تأکید شده! و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشایش در کارها و... صلوات تجویز کرده اند، سِرّ و راز این ذکر چیست؟
فرمود: اگر به قرآن نگاه کنید فقط یکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش میکند یعنى از انسان میخواهد که بیاید کنار او و با هم در یک کارى مشارکت کنند 
و آن آیه اینست : "انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیما"
باز از سیارش خارج شده و معلق شده تو فضا!
نمیتونم چیزی بهش بگم.. یکم دست خودش نیست!
یه وقتایی اعصابمو میریزه بهم.. یه وقتایی دعواش میکنم ولی همزمان بهش میگم دوسش دارم. نمیخام وقتایی که دعواش میکنم ازم متنفرشه. آخه بخاطر خودشه.. چون دوسش دارم.. چون میخام دوسم داشته باشه. چون میخام بدونه اگه یه روزی هم هیچکس نبود، من هستم. میخام بدونه من همیشه هستم.
بعضی وقتا میریم با هم چراغارو نگاه میکنیم. این چراغای دور رو..
مامان میاد و فکر میکنه حواسش سمت گذشتس! ف
سخنرانی ترامپ رو گوش کردید ، خیلی فان بود ، میگفت همه چی ارومه من چقدر خوشحالم بیاین دنبال صلح باشیم ، جنگ نکنیم
دور و برشم کلی ژنرال و وزیر دفاع و چه چه
 
 
خلاصه حرفهاش : صلوات بفرستین ... هر چی بود دیگه تموم شد ...
 
اما بعضیا واقعا پر رو هستن واقعا پر رو ها ، سنگ پای قزوین رو سیاه کرده این روشون
شب هایی که میترسم امشب کنار خواهرم بودم حالش بد شد من دیوانه شدم زنگ زدم به مادرم اومدن خونه بدنشون میلرزید بعد گفتن حالش که خیلی بد نیست یکم که گذشت به خودم اومدم من ترسیدم چون همه چیز رو دوباره دارم از دست میدم خواهرم دوباره حالش داره بد میشه از ایمان دورم و احساس خیلی بدی به این فاصله دارم خواهر کوچکترم داره به سن بلوغ میرسه و نمی دونم باید باهاش چکار کنم پدر و مادرم هر روز دارن شکسته تر میشن و من نمی دونم چطور باید با همه چیز کنار بیام احسا
دلم همسری میخواد که هر از گاهی قربون صدقه ام بره،زیباییم به چشمش بیاد.حتی برای یک بار هم که شده با عشق نگاهم کنه.وقتی میریم بیرون دستمو بگیره.هر از گاهی نوازشم کنه.
با این که قدم بلنده،اندامم خیلی خیلی متناسب و ورزشکاریه،و خیلی از قیافه م خوشم میاد و ظاهرمو دوست دارم اما ظاهرا اصلا به چشم همسرم نمیاد که هیچ،مدام هم از قیافه و تیپ و ظاهرم ایراد میگیره.
گاهی به گذشته فکر میکنم و یاد خواستگارهایی می افتم که علاوه بر اینکه خیلی شرایط و اوضاع خوبی
سلام به کاربران خانواده ی برتر
من یه دختر۲۱ ساله ای هستم که با وجود هشت سال هنوز نتونستم فوت پدرم رو فراموش کنم، اوایل داغ بودم و تو شوک، ولی این روزها حسرت پدر داشتن رو میخورم، از بس که دوستانم از پدران شون توی دانشگاه میگن حساس شدم. 
از طرفی چند ساله نذاشتم کسی بفهمه پدر ندارم‌، انگیزه م کم شده برای زندگی‌، تو درس هام موفقم ولی به شدت نیاز به یک مرد دارم که بالا سرم باشه، مادرم هم اصلا ازدواج نمیکنه و نمیتونه کسی رو به جای پدرم قبول کنه و خو
یادم نمیاد که این‌جا تا به حال از پدرم حرف زدم یا نه. یکی از بزرگ‌ترین سنگینی‌های روی دوش من پدرم و انتظاراتشه. پدرم و نصایح مشفقانه‌اش. پدرم و ایده‌هایی که برای زندگی من داره. پدرم و تصمیماتی که به جام می‌گیره. تصمیماتی که مجبورم بهشون عمل کنم.
گاهی‌اوقات فکر می‌کنم که قربانی فیلم inception منم. اون آدمه هست که توی ذهنش ایده کاشته می‌شه؟اون منم. خیلی زیاد به این فکر می‌کنم که اگه رشته‌ی پدرم همین نبود، آیا من این رشته رو برای تحصیل انتخاب می
تو هر ترم تو کلاسای مختلف حداقل سه تا خانوم حامله داریمو این نشون میده هنوز نه خدا از بشر قطع امید کرده نه بشر از خدا :دی
یکی از این خانوما که اواخر بارداریشونم هست دیروز تو جلسه امتحان حالش خوب نبود
با مراقب هماهنگ شده بود بره دسشویی (بیشتر از نیم ساعت مونده به پایان امتحان)
ولی برگشتش تا زمان پایان امتحان طول کشیده بود
من به دوستش گفتم برگه ها رو می گیرم و تو اتاق هستم اگر خواست و تونست بشینه بیاد اتاق برگه شو میدم و نیم ساعت زمان میدم بنویسه
حرف زیاد است اما حرف زدنم نمیآید. به این حالت میگویند یبوست فکری. یبوست اگر درمان نشود میشود بواسیر، زشتی بیرون میزند. بواسیر درمان نشود میشود شقاق و سرطان و مرگ. اما طب اسلامی برای همهی بیماری ها درمان دارد. برای یبوست سنا. سنای مکی و گل محمدی ـ صلوات نداشت؟ ـ برای یبوست جسمی است این ها. یبوست فکری که دارم چه داری طبیب! سنای مکی و گل محمدی. نفهمیدم. این ها چیست که میگویم اصلا. چرا دارم چیزی میگویم اصلا. پاک دیوانه شدهام. بس. مرگ بر آمریکا. شک کن. ه
ضبط 10 دی ماه سال 1378  است دقیق 20 سال پیش
 
امیری آوازی دوست داشتنی بود که پدرم می خواند. چه همراه گوسفندان و چه در مراسم و شب نشینی ها
 
مشاجره بین مرحوم پدرم و مرحومه همسرم در برتری دختر یا پسر
 
یقین دارم پدرم شوخی می کرد چون  غم نداشتن دختر را در او مادرم حس می کردم
 
دختر هیچگاه غم نیست. عزیز پدر است
 
پسر خوب هم همین جور
 
امیر گفت خدا من را زن بده
http://bayanbox.ir/view/mp3/3205994764289713240/WhatsApp-Audio-2019-12-12-at-12.07.53-PM.mp3
یادم نمیاد که این‌جا تا به حال از پدرم حرف زدم یا نه. یکی از بزرگ‌ترین سنگینی‌های روی دوش من پدرم و انتظاراتشه. پدرم و نصایح مشفقانه‌اش. پدرم و ایده‌هایی که برای زندگی من داره. پدرم و تصمیماتی که به جام می‌گیره. تصمیماتی که مجبورم بهشون عمل کنم.
گاهی‌اوقات فکر می‌کنم که قربانی فیلم inception منم. اون آدمه هست که توی ذهنش ایده کاشته می‌شه؟اون منم. خیلی زیاد به این فکر می‌کنم که اگه رشته‌ی پدرم همین نبود، آیا من این رشته رو برای تحصیل انتخاب می
همیشه سومین روز ماه مبارک رو دوست داشتم.
اولین سال هایی که کامل روزه میگرفتم، یعنی حدود دوازده سیزده سالم بود، توی همین روزهای مبارک، پدرم داشت می رفت کربلا.
منم خیلی خیلی دوست داشتم تجربه کنم این سفر رو. یهو رفتم یک گوشه و حرف دلم رو بهش گفتم ولی بی درنگ با مخالفتش رو برو شدم.
فردای اون روز، وقتی ظهر از مدرسه رسیدم خونه پدرم به صورت ناگهانی بهم گفت بریم و این طوری روزه سومین روز ماه مبارک رو توی مسیر کربلا افطار کردم.
و با لطف ارباب و مهربانی پ
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام
دیشب بعد نماز مغرب طبق عادت داشتم ذکر صلوات رو بر لب زمزمه میکردم، به خودم گفتم این نوع از صلوات فرستادن چه فایده‌ای میتونه داشته باشه؟ درسته معنی صلوات رو میدونیم ولی خب وقتی بدون دقت به معنی ذکری رو به لب میاریم چه فایده ای میتونه داشته باشه؟
بماند که قطعا فوایدی هم خواهد داشت ولی سوال اصلی اینه، آیا این نوع از صلوات فرستادن یا گفتن هر ذکر دیگه ای به این شکل که زمزمه و
بر شیر خدا ونسل شیرش صلواتبر فاطمه وابن دلیرش صلواتمیلاد حسین است واباالفضل وعلیبر شاه و ولیعهد و وزیرش صلوات.شعبان شد و پیک عشق از راه آمدعطر نفس بقیة الله آمدبا جلوه سجاد، ابوالفضل و حسینیک ماه و سه خورشید در این ماه آمدحلول ماه شعبان و فرخنده ایام اعیاد شعبانیه مبارک
وقتی یه مشکلی دارم یا ناراحتم و دلم گرفته دوسدارم به مامانم زنگ بزنم ولی مامانم اینقدر قوی نیست مثل قدیما که بتونه بشنوه و حالش بد نشه 
چند روزیه حال پسر میزون نیست 
منم بی تجربه و بی کس و تنها تو شهر غریب:))
نخواستم مامانمو نگران کنم اول به آبجیم زنگ زدم گفت که نمیدونه از سر اجبار به مادرم زنگ زدم 
حالا بعد دو روز که حال پسر بهتر شده الحمدلله، مامانم حالش بد شده و مریض افتاده
یعنی هر سری اوضاع همینه 
نمیدونم چیکار کنم خب از مامانم کمک نگیرم چی
وقتی یه مشکلی دارم یا ناراحتم و دلم گرفته دوسدارم به مامانم زنگ بزنم ولی مامانم اینقدر قوی نیست مثل قدیما که بتونه بشنوه و حالش بد نشه 
چند روزیه حال پسر میزون نیست 
منم بی تجربه و بی کس و تنها تو شهر غریب:))
نخواستم مامانمو نگران کنم اول به آبجیم زنگ زدم گفت که نمیدونه از سر اجبار به مادرم زنگ زدم 
حالا بعد دو روز که حال پسر بهتر شده الحمدلله مامانم حالش بد شده و مریض افتاده
یعنی هر سری اوضاع همینه 
نمیدونم چیکار کنم خب از مامانم کمک نگیرم چیک
 
 
کسی که از این دعوت بزرگ آگاه شود، باید بکوشد که از دعوت شدگان این دعوت گردد. این جانشین و برادر او امیرالمؤمنین  علیه‌السلام است که می‌فرماید: «از زمانی که ندای منادی رسول خدا صلوات الله علیه را که برای روزه این ماه ندا می‌کرد شنیدم، هیچ‌گاه روزه این ماه را از دست نداده و در تمام عمرم آن را از دست نخواهم داد؛ اگر خدا بخواهد.»
ادامه مطلب
بهم میگن طرف برای تو گریه میکنه، تو که نمیای حالش گرفته س، تو دفتر خاطراتش پره از اسم تو. بهم میگن گناه داره نگاش کن، نگاش میکنم. مببینم که حالش از خودش گرفته، که از خودش بدش میاد و از من هم و میفهمم. منم یه روز جاش بودم، میخواستم و نمیخواست من رو، وقتایی بود که متنفر میشدم ازش وقت هایی بود که از خودم بدم می اومد، از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا اون از بین همه ی آدما؟ چرا من اصلا؟ اعتماد بنفسم خورد شد و برنگشت، حالا از هرکی خوشم میاد ترس میفته به جونم،
مادرم وقتی که عصبانی -و شاید دیوانه- می‌شد دستور می‌داد که لال شوم تا صدایم را نشوند. صدا و تصویر پدرم را به صورت واضح در ذهن دارم که می‌گفت «اصلا وقتی که حرف می‌زنی اعصابم می‌ریزه به هم!» اما حالا همه چیز فرق کرده؛ دوست دارند که با آن‌ها صحبت کنم. می‌خواهند به من نزدیک شوند و نمی‌دانند که چگونه. حالا من هم نسبت به هرکسی که سرد شوم تحمل صدایش را ندارم؛ حتی اگر قبلا از نظرم صدایش جذاب بوده باشد.
خیلی سال بود که دلم میخواست برم به مامان بزرگم ( پدری ) سر بزنم ولی نمیشد یکی از دلایلش هم شاید این بود که با فامیل پدریم در ارتباط نیستم، البته بجز پسر عمم.
دیروز بهم پیام داد که مامان بزرگ حالش بده و بیمارستان بوده، منم سریع زنگ زدم، عموم خونشون بود و خیلی خوشحال شد صدام رو شنید. با مامان بزرگم که حرف زدم خیلی خوشحال شد و کلی گله کرد که چرا نمیریم بهش سر بزنیم، صداش خیلی مریض بود، بهش گفتم مامانی صبر کن من هفته دیگه میام ببینمت.
امروز صبح پسر عم
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
مفسر بزرگ، علامه طباطبایی فرمودند:
«هنگامی‌که کوه مشکلات در مقابل شما قرار گرفت، آن‌ها را با سیل صلوات بر محمد و آل محمد(ص) از میان بردارید».
به شکرانه لحظات بهشتی روزهای پایانی ماه رمضان که همگی انشاالله از جهنم نجات پیدا کرده ایم بیایید سیل صلوات راه بیندازیم. (حدیث درباره صلوات زیاد هست که من چون روزه ام خودتون برید بخونید.) من خودم 22 تا تسبیح صدتایی تقبل می کنم تا عید فطر.

سوال تستی:: وقتی دعوت میشید به مراسمی و بهتون خییلی خوش میگذره بیش
امام صادق علیه السلام:
 
اگر از وقوع چیزى بیم دارى و یا حاجتى مى ‏خواهى، آغاز سخن کن به نام خدا و او را تمجید کن و ستایش نما چنانچه شایسته آن است، و بر محمد (صلی الله علیه و آله) صلوات فرست و حاجت خود را بخواه و خود را به گریه بدار گرچه به اندازه سر مگسى باشد، زیرا پدرم (علیه السلام) همیشه مى‏فرمود: نزدیکترین حال بنده به خداوند پرورنده عز و جل وقتى است که او در سجده باشد و گریان باشد.
 
أصول الکافی، جلد‏6، صفحه61

 
دختری هستم که بین ٢٠-٢٥ سال، مشکلم مثل خیلی از دخترهای دیگه متاسفانه اینه که خواستگار ندارم! اما جالب اینه تا یک سال قبل کلی خواستگار داشتم اما یهو کلا قضیه کنسل شد، توی این یه سال و خردی کلا ٤-٥ نفر بودن که اصلا قضیه جدی نشده دو نفر شون هم که از طرف خانواده ی پسر منتفی شده. 
این وضعیت خیلی اعصابم رو خورد میکنه به خصوص تا یه کم چهره م ناراحت باشه پدر و مادرم سریع فکر میکنن من غصه ی ازدواج میخورم! و نگاه و حرف هاشون ترحم آمیز میشه، توی چشم های باب
عقیده ام این
بود آدم امروز دوست داره یه کاری رو انجام بده و حالش با یه کاری که امروز میخواد
خوبه ممکنه فردا دیگه اون احساس رو نداشته باشه و دیگه حالش با انجام اون کار خوب
نشه. دلم خواست فیلم ببینم مووی فیلم مووی و جاست فیلم.  تو پروسه ی 50 روزه 35 تا فیلم دیدم
ادامه مطلب
-خی‌لی بهمون نزدیک‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کنیم!مرگو می‌گم-
امروز فاطمه سلیمی رفت..واقعا رفت..دیگه از حالا به بعد پیش خدا است، دیدی به بچه‌ها می‌گن رفت پیش خدا؟حالا حالش خوبه.راحته. 
منم می‌گم رفت پیش خدا.شبیه خواب بود، مسجد، مقبره، ولایت، همه‌ی این‌جاهایی که حست می‌کردم.بازم می‌گم خوب شد رفت پیش خدا.یاد خودم و فاطمه افتادم وقتی امروز تو بغلم گریه می‌کرد وقتی ریحانه رو می‌دیدم که حالش بده که از هزاررتا فامیل و آشنا دوست بهتره.می‌دیدم
شارژ دارد اما خاموش می شود،
شارژر را وصل میکنم، حجم باتری را یک درصد می زند
روشن می شود، بالای 30 درصد شارژ داشته 
موبایلم را میگویم،
حالش نامعلوم است،
هم خراب شده هم نشده
هم حالش خوب است هم نیست
درست مثل صاحبش!
کتری را گذاشته ام روی گاز 
منتظریم آب جوش بیاید برای مهمانها چای درست کنیم،
مهمانمان به مادرم میگوید: «دخترت دل گنده اس، دلش هیچ جوش ندارد.»
میخواهم باشم، در عین نبودن
نمیخواهم نباشم، هستی به جبر یا اختیار، خواسته ام است.
میخواهم بروم،
 
«شهید شیر علی راشکی»؛
 شیر علی، برای ادای فریضه نماز همیشه به مسجد می رفت. با اینکه فاصله مسجد تا خانه زیاد بود، همیشه این راه را پیاده طی می کرد. وقتی به او گفتم که برای رفت و آمد از وسیله نقلیه استفاده کند، می گفت: به وسیله احتیاجی نیست، اینجوری بهتر است چون وقتی از خانه به مسجد می روم بین راه هزار صلوات برای پدر می فرستم و وقتی به خانه باز می گردم، هزار صلوات برای مادر.
 سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12ص 110
 
یادمه یه بار با هم بحث کردیم که اینکه یه نفر با ادعای عشق و عاشقی می گه:
 
من عاشقتم، اون قدر که نمی تونم یه لحظه هم دوری تو رو تحمل کنم
یه روز هم بدون تو نمی تونم سر کنم
تو نباشی من می میرم
 
این عشق نیست، نیازه
گرسنگی با عاشقی فرق داره
طرف محتاجه نا عاشق
البته ممکنه عاشق هم باشه ولی این حرف ها از سرِ نیازه نه عشق
 
عاشق بی نیاز از معشوقشه
مثلِ خدا که عاشقِ بنده هاشه ولی محتاجِ شون نیست
 
خوب حالا:
 
رابطه ی عشق و نیاز چیه؟
 
هیچی
 
هیچ ارتباطی ندا
به نام خدا
 
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید...منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من...نه! 
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج می‌کنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم...اما
برای من...برعکس خیلی ها، با هر با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها