نتایج جستجو برای عبارت :

روزِ شجاعت !

12/11/1397
17:41
 
پ ن: دلم واسه کافه ی امیر لک زده، همون کافه ی روبروی دانشگاهِ آزاد. به خونمون و دانشگاهمون (دولتی) نیز نزدیک بود و دنج و تاریک. هوا هم که همیشه سرد...
پ ن 2: یه لحظه عمیقاً یاد روزِ آخر افتادم و دلم تنگ شد :) برای زندگیِ اونجا.
امروز دوباره نگاهی انداختم به حواشی دیدار دانشجویان با رهبر در ماه مبارک رمضان امسالو آرزو کردم کاش نصف دانشجوی منتقد، سحر مهرابی جرات و شجاعت داشتم. میان آن همه دانشجوی مخالف حرف زدن جگر شیر می خواهد و سعه صدر
و می دانم که شجاعت به تنهایی کافی نیست بلکه باید همیشه حق را پیش روی خود ببینی تا شجاعت چون اسلحه ای به کار آید.
خدایا یاری ام کن تا چنان زندگی کنم که بعد از مرگ در مقابل تو و جان هایی که از آغاز پیدایش انسان تاکنون برای رضای تو و برپایی
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است به بچه‌ها گفتم نمی‌دانم چرا به دلم افتاده باید تند تند درس‌های فارسی را جلو ببریم. بچهها خندیدند و گفتند ما از زودتر تمام شدن همه درس‌ها استقبال می‌کنیم.
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است، بعد از مدرسه رفتم حرم، دلم می‌خواست فلافل بخرم، به رفقایم که زنگ زدم گفتند ما ناهار داریم، فلافل نخر.
به حرم که رسیدم، دور ضریح خلوت بود اما نمی‌دانم چرا با خودم گفتم از دور سلام بدهم بهتر است. _فکر می‌کنم این دو واق
امروز را ۵ نفری رفتیم؛ سین، رِ، میم، زِ، و خودم.
رفتیم نشستیم روی کوه های مشرف بِ شهرِ غبار گرفته یمان.
در جوارِ پنج تن از شاهدانِ پاکِ زمین،
روزِ اولِ اجتماع مان بود،
شروعِ قرارِ درماندگیِ دستِ جمعی مان!
چهار شنبه ها می باید می رفتیم اما این هفته استثناعن سه شنبه را بِ سوگ نشستیم،
از قرارمان بِ این ور قلبم فشرده شده است و روحم سنگینی می کند!
نور از چشم هایم رفته؛ انگار کِ غروبِ یخ زده ی جمعه باشد .
امروز خودش نیامد !
دیشب را تا بامداد بیدار بو
شجاع باشید و رویا داشته باشید. شجاع باشید و رویاتون رو به واقعیت تبدیل کنید. شجاع باشید و لبخند بزنید. شجاع باشید و حرف بزنید. شجاع باشید و مخالفت کنید. شجاع باشید و حقتون رو بگیرید. شجاع باشید و عقیده تون رو فریاد بزنید. شجاع باشید و فرار کنید. شجاع باشید و دوست داشته باشید. شجاع باشید و از کسی که دوست دارید خواستگاری کنید.
 کامل نباشید اما شجاع چرا. خوشحال نباشید اما شجاع چرا. خسته باشید و شجاع. جنگجو باشید و شجاع. تنها باشید و شجاع. تنها نباشید
درد، مانع از به رسمیت شناختن روزمرگی نمی‌شود. روزمرگی شجاعت می‌خواهد و در این زندگی، چه چیزی جز شجاعت ارزش دارد...؟ [برگرفته از وبلاگ this is it]
پ.ن: وقتی روزمرگی‌هات به چرخه‌ای ثابت بدل می‌شه که باید بارها و بارها تکرارش کنی و در نهایت می‌رسی به یه نظم رباتیک. اما چه می‌شه کرد وقتی جز این گریزی نیست؟ این‌جا شجاعت، به دام خمودی و بلاتکلیفی نیافتادنه و به رسمیت شناختن همون برنامه...
امشب رفته بودم دانشگاه
دلم میخواست ببینمش
ولی ندیدمش
چون نیومده بود!!!!!! :))
چرا شو نمیدونم لابد داره با سگش وقت میگذرونه. یا مثلا با دوس دخترش.
دلم تنگ شده بود خو
حق ندارم؟؟؟؟؟؟
دوست داشتن شجاعت میخواد نه؟
شاید من شجاعتشو نداشتم
اینایی که عاشق میشن ... قلبشون میشکنه ولی بازم عاشق میمونن ... اینا خیلی شجاعن بنظرم
نمیخوام بگم من نمیتونم ... ولی تا حالا نتونستم که اینجوری ناگهانی عاشق کسی بشم که واقعیه و صدامو میشنوه و منو میبینه. چرا؟ چون یه بزدلم ص
متن آهنگ ای وای حمید هیراد
یه چالِ روی گونه ، دو ابروی کمونت
دلم رو میکِشونه ، روزِ وصالمونه
آره روزِ وصالمونه
عشقی که بینمونه ، آره مالِ هر دومونه
میگذره این زمونه ، عشقِ فقط میمونه
عشقِ فقط میمونه
ای وای ای وایِ من ، دلبر زیبایِ من
ادامه مطلب
هر چی بیشتر به پاییز نزدیک میشیم، بیشتر دلم واسه ناکجا تنگ میشه. 
هر روز بیشتر از روزِ قبل.
و هر روز بیشتر از روزِ قبل روی ناخودآگاهی که ازش بی اطلاعم تاثیر میزاره. 
دو سه شبه خوابِ اون شهرِ عجیب و سرماشو خیابونای غریبشو کافه‌های دوست‌داشتنیشو میبینم. 
و هر از گاهی هم با سجاد میشینیم و یکی دو ساعت از اون روزا حرف میزنیم، و میشه ساعت 6 صبح و یک ساعت هم تو جام غلت میزنم و فکرِ روزهای رفته و بعدشم یه خوابِ به درد نخور.
ای بابا. 
این شهرِ گُه آخر روح
ما سایه جنگ را دور کردیم!!! ترساندن مردم از جنگ از بین بردن اعتماد ملی و شجاعت یک ملت است!!! استاد ارجمندم  حضرت ایت الله احمد عابدی در درس خارج فقه با موضوع جهاد  در تاریخ 8اسفند ماه ضمن بحث  در باره اصول و قواعد بحث جهاد به نکات بسیار زیبا و ظریفی اشاره کردند که مناسب با برخی از حرف هایی است که برخی دولتمردان در این روزها به اشتباه مطرح می کنند.گزیده ای از سخنان ایشان این است:
امنیت با نظم و قدرت حاصل می شود. اگر قدرت باشد نظم هست وقتی نظم باشد ام
گاهی اوقات توی تصمیم های درستی که باد بگیرم دودل میشم و این منو خیلی اذیت میکنه نمیدونم شاید به قول استاد دچار کمال گرایی لعنتی میشم شایدم خیلی زیاد به حواشی اون توجه میکنم
ولی موقعی که انجامش میدم حس خوبی بهم میده 
حس قدرت حس شجاعت و نتیجه میگرم وقوی میخوام یه کار درستو انجام بدم فقط به روبروم نگاه کنم و اون کاری رو که باید انجام بدم رو انجامش بدم
 
شجاعت مستلزم این است که خودتان را وادار کنید کاری را که باید انجام بدهید را انجام دهید، با روبه رو شدن با ترس ها به جای دوری از آن ها.
مانع موفقیتبزرگترین مانع موفقیت در زندگی، ترس از شکست است.

تمرین تمرین و تمرین!داشتن شجاعت یک عادت است که با تمرین گسترش می یابد.

برو تو دل ترس- همانطور که Emerson گفته:« کاری را که از آن می ترسی انجام بده سپس مرگ ترس حتمی است.»

شجاعتدر خودت عادت مقابله با ترس به جای دوری از آن ایجاد کن. وقتی با ترس مقابله کنی و به سم
هر روزی که در آن موقعیّتی وجود داشته باشد که انسان بتواند به صفای نفسِ خود، به نورانیّتِ دلِ خود بپردازد، آن روز، روزِ مغتنم و روزِ عید است. ما برای آبادیِ دنیا همه‌ی تلاشمان را باید به کار ببریم و در این تردیدی نیست امّا برای آبادیِ دل هم باید تلاش کنیم؛ دلمان را باید آباد کنیم. با دلِ آباد است که می‌توان دنیای خوب آفرید؛ دل اگر آباد نبود، دل اگر چرکین بود، دل اگر سیاه و گنهکار بود، تکنولوژی را ممکن است جلو ببرد، و فنّاوری به وضعی که امروز ر
قسمت هشتم فصل دومِ 13 Reasons why جسیکا و الیویا دارن با هم حرف می‌زنن که الیویا می‌گه اگه هانا‌ می‌اومد و همه چیو بهم می‌گفت شاید همه چیز یه جور دیگه پیش می‌رفت. جسیکا جواب می‌ده که شاید واسش سخت بوده و با نگه‌داشتن همهٔ اون حرفا تو خودش می‌خواسته از خودش محافظت کنه و این نشون دهندهٔ شجاعتشه. اما مامان هانا می‌گه که نگه‌داشتن درد نشون‌دهندهٔ شجاعت نیست. این حس‌کردن و مواجه‌شدن باهاشه که جسارت می‌خواد.
اما می‌دونید چیه؟ درسته که مواجه‌شد
کی میدونه آدما باید چند بار دلتنگ یه چیز بشن تا فراموش کنن؟
به اندازه کلِ دونه های اناری که جلوم بود غصه خوردم ، و چقدر بد شد امروز که اینجوری تموم شد...!
از شنبه منتظرِ امروز بودم ، ولی بدترین روزِ هفته شد...!و کاش یکم شرایط فرق داشت...! یکم...!
دیانت ،صداقت ، شجاعت و شرافت سردار سلیمانی را بگذارید در کنار دیانت ، صداقت ، شجاعت و شرافت کسانی که با مطرح کردن "دولت با تفنگ" ،سعی در تخریب سپاه داشتند!
بی شرافتی آنست که به شریف ترین رزمندگان کشور ،که عمری را در جبهه و خط مقدم مبارزه با دشمن گذراندند و امنیت را برای کشورشان به ارمغان آوردند، تهمت دولت با تفنگ بزنیم!
من یک رگ بی خیالی دارم که محدود زمان هایی می آید سراغم؛ روزهای مهم، روزهایی که تصمیم توی اون روز سرنوشت سازه دعا دعا میکنم که روزِ رگ بی خیالی م نباشد که بخواهم بدون فکر، بدون در نظر گرفتن تمام تلاش هایم تسلیم شوم و بکشم زیر همه چیز و از آینده اش نترسم.
امروز روزِ رشت بود. رشت رو به چند دلیل دوست دارم. مهم‌ترین اتفاق‌های مهم‌ترین دوران زندگی‌م (یعنی دوران دانشجویی) توی این شهر برام رخ داد. آشنایی با آدم‌های مهمی که هنوز هم آدم‌های مهم زندگی‌م‌اند تو کافه‌های این شهر اتفاق افتاد. عشق، نفرت، خنده، اشک و حس‌های متنوع و متناقضی رو توی این شهر تجربه کردم. و گمان کنم هیچ شهری توی ایران نتونه جاش رو بگیره. هیچ شهری نیست که بوی کباب و ماهی و بارون و دریا و هزار عطر دیگه رو یجا داشته باشه. چنین شه
در 21 سالگی،وقتی شیراز بودیم،یروز رفتیم تیغ خریدیم و وایسادیم توی حموم و "میم 2" و "ر" همه ی موهامو زدن،با قیچی و تیغ.دوساعت درگیرش بودیم.و حالا از نتیجه راضی ایم.البته مقنعه سرکردن سخته خیلی برام ولی کنار میام."میم2" هی به سرم نگاه میکنه، هی با یه نگاه اندوه باری میگه موهاتو دوست داشتمنمیدونم چجوری دلشو داشت 2 ساعت وایساد برام تیغشون زد.
پ.ن:یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و ریسک کچا بودن به معنای واقعی رو پذیرفتم.همونجوری که چندسال پیش یکبار
در 21 سالگی،وقتی شیراز بودیم،یروز رفتیم تیغ خریدیم و وایسادیم توی حموم و "میم 2" و "ر" همه ی موهامو زدن،با قیچی و تیغ.دوساعت درگیرش بودیم.و حالا از نتیجه راضی ایم.البته مقنعه سرکردن سخته خیلی برام ولی کنار میام."میم2" هی به سرم نگاه میکنه، هی با یه نگاه اندوه باری میگه موهاتو دوست داشتمنمیدونم چجوری دلشو داشت 2 ساعت وایساد برام تیغشون زد.
پ.ن:یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و ریسک کچل بودن به معنای واقعی رو پذیرفتم.همونجوری که چندسال پیش یکبار
شجاعت،بعضی وقت ها خیلی واژه عجیبی به نظرم می رسه. 
یادمه وقتی بچه بودم از تکون خوردن برگ درخت ها تو شب میترسیدم. اما یه شب مامانم منو برد بیرون و گفت:«به نظرت چی میتونه لای شاخه ها باشه که بتونه بهت آسیب برسونه؟» گفتم نمیدونم. گفت:«دقیقا! همین ندونستنه که باعث ترست میشه. هر موقع ترسیدی جای فرار کردن یه نگاه دوباره بنداز. ببین چی کار میتونی بکنی که دیگه نترسی.» از اون موقع هر موقع ترسیدم سعی کردم ببینم آیا واقعا دلیلی واسه ترس هست یا نه. یه وقتای
رهبر انقلاب اسلامی:
مردم امام جمعه را مرکز مراجعات خود می دانند و حل معضلات خود را از او می خواهند. در دوره ای که حکومت در اختیار مسلمین است دشمن بیش از هر زمان دیگر برای زدودن مفاهیم اسلامی از اذهان تلاش می کند لازم است. ائمه جمعه در گردهمایی های خود به بررسی شیوه های درمان و حل مسائل و معضلات فکری و معنوی مردم بپردازند، زیرا نماز جمعه محلی است که دلها را محکم و ایمانها را قوی می کند و به سربازان و جنود خداوند شجاعت اقدام می بخشد.امامت جمعه به
آیا میدونید مجسمه میدون دربندتهران کدوم شخصیت قهرمان ایرانیه؟؟
زمستان ۵۲ سال پیش، یک گروه آمریکایی هواپیماشون در کوه های شمال تهران سقوط می کند! یک چترباز آلمانی رو برای نجات آمریکایی ها می فرستند اما او هم چترش به صخره ها گیر می کند و آویزان باقی می ماند!
در آن زمان یکی از کار آمدترین نیروهای ویژه استاد چتر، کایت و کوهنوردی ارتش، گروهبان "امیر قدم شاهی" برای نجات جان این گروه انتخاب می شود!
او قهرمانانه تمامی گروه را نجات می دهد و در آن زمان
انسان ها به اندازه شجاعت درونشان،بخشنده و به اندازه ترسی که درونشان است بی رحم هستند.
ملاک شجاعت بخشنده بودن است اما بخشنده بودن با احمق بودن تفاوت دارد.
 
 
 
/اگر یگ گرگ زخمی پیدا کردی اول دست و پایش را ببند،بعداً درمانش کن.
/...
یادداشت‌های توی گوشیم رو مرور می‌کردم که متنی به تاریخ 98/1/18 نظرم رو جلب کرد. 
شجاعت همیشه توی آغاز کردن و به دلِ ماجرا زدن خلاصه نمی‌شه، شجاعت می‌تونه به معنای پایان دادن به انتظار و بلاتکلیفی‌های زندگی‌مون باشه. امروز اولین نه‌ی شجاعانه‌ی 98 رو گفتم و پاش وایسادم. دوس داشتم با همین قاطعیت و استواری متن اداش می‌کردم ولی، با لرزش صدا همراه بود و بند رفتنِ نفس، اما یه نه بود. و همین رو به عنوان اولین قدم از خودم می‌پذیرم. 
به قول شاهین کلان
✍ مرحومِ حق شناس این چله را از آیت الله بروجردی آموخته بود و میگفت هر کس چله را با آداب و شرایطش انجام دهد استجابتِ دعایش رد خور ندارد. البته اگر مواظبت بر ترکِ گناه نباشد، هیچ تضمینی برای اثرگذاریِ چله وجود ندارد.
➕ حتی اگر حاجت، به خیر و صلاحمان نباشد به شکلی ما را متوجه خواهند کرد و با این وجود اگر اصرار بر حاجت داشته باشیم، حاجتمان را خواهند داد اما امکان دارد عوارضِ ماورائی به همراه داشته باشد.
روشِ چله1. الله اکبر (صد بار)2. قرائتِ لعن + س
حلول ماه مبارک رمضان،مبااااااااارک
ختمِ سوره ی حمد جهتِ دفعِ بلا و دشمن ، و رسیدن به حاجات و خواسته ها .
از روزِ شنبه ( اوّلِ ماهِ مبـارک رمضان ) به این ترتیب شروع کنید :
۱- شنبه 70 بار
۲- یکشنبه 60 بار
۳- دوشنبه 50 بار
۴-سه شنبه 40 بار
۵- چهارشنبه 30 بار
۶- پنج شنبه 20 بار
۷- روز جمعه 10 بار
حاجت روا ان شاالله....
یادداشت‌های توی گوشیم رو مرور می‌کردم که متنی به تاریخ 98/1/18 نظرم رو جلب کرد. 
شجاعت همیشه توی آغاز کردن و به دلِ ماجرا زدن خلاصه نمی‌شه، شجاعت می‌تونه به معنای پایان دادن به انتظار و بلاتکلیفی‌های زندگی‌مون باشه. 
امروز اولین نه‌ی شجاعانه‌ی 98 رو گفتم و پاش وایسادم. دوس داشتم با همین قاطعیت و استواری متن اداش می‌کردم ولی، با لرزش صدا همراه بود و بند رفتنِ نفس، اما یه نه بود. و همین رو به عنوان اولین قدم از خودم می‌پذیرم. 
به قول شاهین کلا
یا حق مطلق
شاید بارزترین نشانه اخلاص ، عمل کردن و حرف نزدن باشد.
همان که سردار دلها داشت حرف زدن از عمل خیر و درست ، انسان را در دلها جای نمی دهد آنچه انسان را در دلها جای می دهد رضایت حق از عمل است کسی که فقط بخواهد برای او فرمانبری کند خدا هم جواب آنرا به موقع و در عالی ترین رده به او عطاء می کند. اگر لازم باشد حتی خون او را برکت و خیر قرار میدهد.
این روزها که ارتش تروریست آمریکا یک فرمانده مخلص ما را شهید کرده در تمام مدت این نشانه ها هویدا شده.
ک
کلمه امسال من " شجاعت"ـه .
از روزی هم که این کلمه رو به عنوان شعار امسالم انتخاب کردم،هر لحظه منتظرم سوسک ببینم  و به جای فرار به بالاترین نقطه ممکن و جیغ کشیدن؛دخلشو بیارم.
بگذریم از اینکه چقدر نبات بیچاره (پرنده مون) رو بخاطر عملی کردن شعار امسالم ترسوندم.من بترس و اون بترس.کِی بترس و کِی نترس.
خوش اومدی به دنیا نفس من..
فرشته کوچولوی بهشتی..
یه ماه زودتر زمینی شدی
و حالا دو روزِ کنارت عشق میکنیم..
هنوز باورم نمیشه میتونم بغلت کنم.. نگاهت کنم..
زندگی منی..
زهراسادات قشنگم..
لحظه لحظه خداروشکر میکنم که تا اینجا هوامونو حسابی داشته..
دوستت دارم.. قد تموم دنیا..
.
به تاریخ تولدت چهارشنبه.هفده.بهمن.نودوهفت.
ترس به عنوان یکی از غرایز ما از ما در برابر خطرات فیزیکی محافظت می کند ؛ غریزه ما به ما می گوید که از خودمان محافظت نموده و اجازه ندهیم که توسط شکارچی کشته شویم. با این حال، امروزه در غیاب چنین شکارچیانی و با وجود خانه های سرپوشیده و محافظت شده، ماشین ها و سبک های فرزندپروری مدرن — ترس به یکی از تنش های زندگی نوین تبدیل شده، که می تواند منجر به بروز احساسات منفی ای در مورد خود نظیر شرم، صدمه به خود و یا افسردگی شود.
این تجربیات در پس زمینه روح
دانش آموز هم نیستیم یه سنجاق سری گل سری چیزی بهمون بدن واسه اینکه اسممون فاطمه ست...
ولادت حضرت فاطمه مباااارک
روز مامانای مهربونتون مبارک :)
روز مامانایی که پیشمون نیستن ، مامان بزرگ ها ، روحشون شاد:)))
روزِت مبارک شومارِ عزیزم انشالله تنت همیشه سلامت باشه :) اقلیماا❤
روزِ بانوان مهربان هم مبارک:))))
خدا بحق حضرت فاطمه عاقبت هممون رو بخیر کنه :) 
خسته ام، خیلی..
.
.
.
" فردا سراغ من، بیایک روزِ، زیبا سراغ من، بیا
امروز از هم گسستم اگهبال و پر شکستم وبه پرتگاه غم رسیده گام‌های من"
.
.
.
«دست میزنمپا میزنمدل رو به دریا میزنمگاهی به پسگاهی به پیشگاهی هم درجا میزنم"
.
.
.
" آدم بدون غم، نمیشهراه بی پیچ‌و‌خم، نمیشهآرزوی کم، نداریمآرزو که کم، نمیشه"
عشق هم راز غریبی ست در این  ظلمت شب
مرگ غمناک شکوفهز تگرگ،
خواهش کاهن یک معبد دوراز  کلیسای همان نزدیکی!
دزد راوحشت از بیداری!
بیمِ  ماریاز آلودگی طعمه به سم
روزِ وارونه که شب را ماند !
به کجا می رسدمخواب و خیال؟ 
به کجا می بردم دزد دریایی وجدان هرشب؟!
به کجا می کِشدم ؟!خوابِ آلودهِ به سنگینی سرب
آفرین  باد  به گلدسته مسجد که مرا کرد بیدارزخواب غم دوشین غریب
     #پروین_اسحاقی
جهت خواندن اشعارم به این آدرس سر بزنید parvin58.blog.ir
۱-قاطعیت:هر لحظه منتظر توپ و حمله ای باشد
۲-چابکی:برای دفاع از دروازه باید زمین بخورد،بپرد و انعطاف داشته باشد
۳-جرات و شجاعت: باید شجاعت پریدن و شیرجه زدن بین آن همه بازیکن را داشته باشد
۴-خونسردی:خونسرد و متمرکز روی بازی پس از یک کوقعیت خطرناک یا اشتباه
۵-ارتباط خوب:باید ارتباط خوب و محکمی با اعضای تیم داشته و به دستورات تیمی سرمربی عمل کند
۶-تجربه و مهارت:باید در مقابله با موقعیت های مختلف تجربه و در تمرینات مهارت های خود را افزایش دهد
۷-اس
من مطمئنم
یه روز میاد
که هیچکس از رفتن پیش مشاور و روانشناس خجالت نمی کشه،
هیچکس بخاطر مراجعه به تراپیست ”دیوونه” و ”روانی” خطاب نمیشه،
هیچ کس سفره دلشو پیش صغری خانوم و اصغر آقا و سکینه خانوم باز نمیکنه تا راهکارهایی که به کار خودشون هم نیومده، به خوردش بدن.

من مطمئنم
یه روز میاد
که کسی به رواندرمانگر نمیگه ”دکترِ دیوونه ها”
کسی یواشکی نمیره مشاوره‌‌‌
کسی نمیگه ”روانشناسا از همه دیوونه ترن” یا ”من خودم یه پا روانشناس و روانکاوم”

م
پیام  فرستاده واسه همیشه  داره میره ،  میره  جایی که آسمونش  وقتی شبِ من آسمون بالا سرم روزِ، میره  جایی که هیچ وقت نمیبینمش ،هیچ وقت ...
خواستم بگم میشه نری؟؟ خواستم بگم من و باقی دوستات 
 به دَرَک  ،تو که عاشق مامانت بودی اون چی لعنتی ...
ولی نگفتم فقط آرزوی موفقیتت واسش کردم.
دلم گرفته:(  
یادداشت شماره ۱۱
دختر که باشی;
درسته که همیشه
 دلت
 به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه...
مادر که نباشه 
هیچکس نیست که براش
منفعت شد گور دنیای جدید
اینچنین وضعی جهان هرگز ندید
روزِ روشن قتل و غارت میکنند
باج خواهی های شیطان شد شدید
خادمان مسلمین از قاتلان
آسمان لو داد شرّ و مکر و کید
در تمام عالم ایران مستقل
بر مواضع مانده محکم چون حدید
گشته اند همدست هم بر ضدّ او
نام حق ناحق بلرزاند چو بید
اربعین پیغام باهم بودن است
کربلا اوجی که باید رفت و دید .
#احمد_یزدانی
#کربلا 
#اربعین 
#بین_الحرمین
.
میانِ آدم و ابلیس جو ازل سے چھڑا
وہ معرکہ ہے ابھی تک زمیں پر برپا
ہر ایک دور میں حق والے جان دیتے رہے
ہر ایک دور میں حق خوں سے سرخرو ٹھہرا
ڈٹے رہے سر میدانِ حق نبی لیکن
یہ جنگ پہنچی سرِ کربلا تو راز کھلا
نشانِ ہمت و صبر و رضا ہے نام حسین
مقاومت کا ہے مظہر زمینِ کرب و بلا
زمینِ کرب و بلا ہے، زمین عالم کی
ہر ایک روز ہے مانند روزِ عاشورا
ادامه مطلب
میانِ آدم و ابلیس جو ازل سے چھڑا
وہ معرکہ ہے ابھی تک زمیں پر برپا
ہر ایک دور میں حق والے جان دیتے رہے
ہر ایک دور میں حق خوں سے سرخرو ٹھہرا
ڈٹے رہے سر میدانِ حق نبی لیکن
یہ جنگ پہنچی سرِ کربلا تو راز کھلا
نشانِ ہمت و صبر و رضا ہے نام حسین
مقاومت کا ہے مظہر زمینِ کرب و بلا
زمینِ کرب و بلا ہے، زمین عالم کی
ہر ایک روز ہے مانند روزِ عاشورا
ادامه مطلب
از وقتی فهمیدم جلسات هماهنگی و بارش فکری و بحث و گفتگومون جزو حساب کتابهای حقوقی و درآمدی قرار نمیگیره کلا انگیزه شرکت در جلسات رو از دست داده‌م!
میدونم از خلوص نیت به دوره، ولی آخه خداوکیلی بدون هییییچگونه منفعت مادی و معنوی، چطوری باید خودم رو راضی کنم که بعد از یک روزِ فوق سخت در خانه تکانی و در شرایطی که هنوز آشپزخونه‌م رو هواست و یه عالمه کارِ فوقِ ضروری باقی مونده، در آخرین صبحِ غیرِ تعطیل سال پاشم برم جلسه که پیک نوروزی و مشقِ عید دری
روزهای سرد افسرده‌کننده‌اند. چون مجبورت می‌کنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی. 
از روزهای سرد متنفرم. از تمام روزهای سردی که اتفاقات دشوار زندگی‌م توشون افتاده متنفرم. از امروز.  
× لطفاً دعا کنید برای مادرم. 
دو روز پیش هشت صدمین روزِ آسمانم بود. آسمانی که در گوشه گوشه‌یِ وجودش خاطراتم ریشه کرده است. آسمانی که شده است تکه‌ای  از وجودم. آسمانی که همیشه رنگش آبی فیروزه‌ایست. آسمانی که خیالش در عالمم پهن شده است.
آسمان من همیشه جایِ قدم‌هایِ رفقایی چون شماست. هیچ وقت به پاک کردن یا رها کردنش فکر هم نکرده‌ام ؛ تهِ تهش من می‌مانم و خیالِ آبیِ آسمانم.
اما حالا که مناسبت جور است ، دوست دارم کمی بیشتر بدانم که:
نگارندۀ آسمان را چه جور شخصیتی می‌بینید؟
«
وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکه‌ای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، می‌کوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجره‌ها که دو بند انگشت یخ روی آنها را پوشانیده بود، به زحمت شنیده می‌شد و بی‌درنگ فرو می‌مرد. بیرون هوا سرد بود و نگهبان کوبیدن چکش را زیاد طول نداد.
صدا بند آمد. پشت پنجره‌ها هوا به سیاهی قیر بود، درست به همان سیاهی نیمه‌شب که شوخوف از خواب بیدار شده بود تا به آبریزگاه برود. اما حا
روزی روزگاری چهار ابر قهرمان به نام‌های آیلا، ایجا، کای و جک بودند. اون‌ها خیلی شجاع بودند و با هم زندگی می‌کردند. یک روز آن‌ها سوار موشک شدند.
آیلا، رییس ایجا و کای، رییس جک بود. آن‌ها شش سال پیش زندگی و پدر و مادرشان را از دست دادند و بعد به یک سفر در کشور فرانسه رفتند.
 
آیلا گفت: بهتره یه کلبه بسازیم.ایجا، کای و جک گفتند: باشه. بعد آن‌ها به کمک هم یک کلبه ساختند. 
 
دشمن آن‌ها پرسی بود. پِرسی یکی از مدال‌های آیلا را دزدیده بود. آن‌ها با کم
امروز روز عجیبی بود 
روزی بود که تمام جرئت و جسارتمو جمع کردم تا خرق عادت کنم از عرف جامعه !
و با اینکارم ، چهره ی واقعی طرفم رو دیدم !
 
انقدر برام غیرقابل باور بود که فشارم افتاد و یک آن پلک هام سنگین شد و به خودم اومدم و دیدم که چقدرررر حالم بده !
 
اما درسی که امروز گرفتم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...
تجربه ای که امروز بدست آوردم رو با هییییچ پولی نمیتونستم بخرم ...
 
امروز چیزهای زیادی بدست آوردم ...
و کسی رو از ذهن و زندگی ام برای #همیشه بیرون کردم
اسم یه کتاب قصه‌ی معروفِ زمان کودکیمون‌ بود. یه تراژدی دردناک. شما هم اونو داشتید؟
جزء به جزء با تموم نقاشیاش عین روزِ روشن یادمه. اینقدر موقع خوندنش ناراحت می‌شدم که دلم می‌خو‌است بپرم توی قصه و اون دختر عوضیه رو یه کتک اساسی بزمم؛ بعدم به اون آقای شاهراده بگم چطور اینقدر خر بودی :)) بعدم اون دختر مظلوم رو بغل کنم و یه دل سیر برای همه‌ی بغضاش گریه کنم...
می‌خواستم‌ ببینم توی همین روزا، کسی‌ از شما با درشکه‌‌‌ی زیباش قصد نداره بره شهر؟ اگ
یکى کودکِ تازه متولد شده اش را رها میکند کنار خیاباندیگرى شریکِ زندگى اش را میسپرد به فراموشیآن یکى پدر و مادرش را به خانه سالمندان! و ما از کودکى با ترس بزرگ میشویم...ترس از تنها شدنترس از رها شدنیک نفر بیاید و شجاعت را یادمان دهد!
❤️ازشهدا یادگرفتم : ..از ابراهیم هادی ، پهلوانی را ..از حاج همت ، اخلاص را ..ازجهان آرا،شجاعت را ..از باکری ها ، گمنامی را ..از علی خلیلی ، امر به معروف را ..از مجید بقایی ، فداکاری را ..از حاجی برونسی ، توسل را ..از مهدی زین الدین ، سادگی را ..  از حسین همدانى ، جوانمردى و اخلاق را 
بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !! ..نه این شرمندگی نیست ☘☘☘☘
ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند، با چشمانِ باور خود خواهند دید؟
ای مادرِ ما، ایران! جانِ زخمیِ تو، در کدام روزِ هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راهِ عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیتِ تو
| محمود دولت آبادی |
روزِ میلاد منست
آمده‌ام دست کشم
به سر و روی عرق کرده‌ی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!
هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!
گرچه خورشیدِ بی‌آسمانم، می‌توانم درخشان بمانم
هی نگو اسم معشوقه‌ات را! ماه در روزِ روشن نیاور!
من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:
ماجراهای بی‌قیدی‌ات را، گوشه‌ی حُرمتِ من نیاور!
این‌همه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:
عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بی‌خودی لاله سوسن نیاور
یوسفِ بی‌ملاقاتیِ من! - گرچه با دست‌های
زبان به صورت کاملا مستقیم میزان شعور و ادب و شخصیتتونو نشون میده و تصویری ازتون ارائه میده که شاید هیچ وقت نتونید اصلاحش کنید 
پس یاد بگیریم کنترلش کنیم!
اینکه هرچی دلمون خواست ب زبون بیاریم الزاما نشانه رک بودن و شجاعت و صمیمیت نیست دقیقا نشانه ی نفهمی و حماقته :)
استاد زبانم به پدرم گفته بهترین کاری که توی زندگیت کردی تربیت کردن لیمو بوده!یک عالمه تعریف و تمجید که صدالبته لطف داشته و در آخر گفته : این دختر واسه خودش یه مَررررده!

ملاک خوبی و شجاعت و به به و چه چه در جامعه و عرفمون مرد بودنه 
نمیبینن زن هایی رو که از صدتا مررررد مرد ترن. (قطعا خودم رو نگفتم دیگه!)
۱-قاطعیت:هر لحظه منتظر توپ و حمله ای باشد
۲-چابکی:برای دفاع از دروازه باید زمین بخورد،بپرد و انعطاف داشته باشد
۳-جرات و شجاعت: باید شجاعت پریدن و شیرجه زدن بین آن همه بازیکن را داشته باشد
۴-خونسردی:خونسرد و متمرکز روی بازی پس از یک کوقعیت خطرناک یا اشتباه
۵-ارتباط خوب:باید ارتباط خوب و محکمی با اعضای تیم داشته و به دستورات تیمی سرمربی عمل کند
۶-تجربه و مهارت:باید در مقابله با موقعیت های مختلف تجربه و در تمرینات مهارت های خود را افزایش دهد
۷-اس
۱-قاطعیت:هر لحظه منتظر توپ و حمله ای باشد
۲-چابکی:برای دفاع از دروازه باید زمین بخورد،بپرد و انعطاف داشته باشد
۳-جرات و شجاعت: باید شجاعت پریدن و شیرجه زدن بین آن همه بازیکن را داشته باشد
۴-خونسردی:خونسرد و متمرکز روی بازی پس از یک موقعیت خطرناک یا اشتباه
۵-ارتباط خوب:باید ارتباط خوب و محکمی با اعضای تیم داشته و به دستورات تیمی سرمربی عمل کند
۶-تجربه و مهارت:باید در مقابله با موقعیت های مختلف تجربه و در تمرینات مهارت های خود را افزایش دهد
۷-اس
۵ ترم علوم پایه هم تموم شد:)فکر نمیکردم یه روزی این جمله رو بنویسم:)، برام خیلی دور بود ترم ۵! ترم اول که بودم، فکر میکردم به ترم ۵ که برسم قراره خیلی خفن، شاخ، عاقل و بالغ بشم! 
تو این ۵ ترم سعی کردم مهارت های مختلفی کسب کنم، با یه سری از ترس هام مقابله کنم و شجاعت بیشتری کسب کنم.
امیدوارم از فیزیوپات پزشکی شیرین تر بشه:)
پ.ن : شهریور علوم پایه دارم ^___^
۱-قاطعیت:هر لحظه منتظر توپ و حمله ای باشد
۲-چابکی:برای دفاع از دروازه باید زمین بخورد،بپرد و انعطاف داشته باشد
۳-جرات و شجاعت: باید شجاعت پریدن و شیرجه زدن بین آن همه بازیکن را داشته باشد
۴-خونسردی:خونسرد و متمرکز روی بازی پس از یک موقعیت خطرناک یا اشتباه
۵-ارتباط خوب:باید ارتباط خوب و محکمی با اعضای تیم داشته و به دستورات تیمی سرمربی عمل کند
۶-تجربه و مهارت:باید در مقابله با موقعیت های مختلف تجربه و در تمرینات مهارت های خود را افزایش دهد
۷-اس
یه کلبه‌ی سرد و مرطوب، یا حتی یه خونه‌ی نمور ِتاریک که گوشه‌ی شهر افتاده. وقتی عین چی داره بارون می‌آد و همه‌ی جوارح آدم تیر میکشه از درد و اونجاست که خاطره مثه فواره می‌زنه بیرون از همه جای وجودِ آدم. از همه چیز. خاطره‌ی چیزهای تموم شده. پری از آرزوهای نرسیده و لحظه‌های نداشته. دردِ ناشی از ادامه دار نبودنِ اون لحظه‌هایی که تجربه کردی. و حسرتِ لحظه‌هایی که هیچ‌وقت نداشتی.‌ همه‌چی تموم می‌شه به یکباره. قبل اینکه بفهمی چی شده و کی اتفاق
دوستاش گفتن بیا بریم استخر . منم ( با کمی بی رغبتی ) قبول کردم که محمد حسین و رقیه رو نگه دارم . توی دیار غربت این تفریح ها براش لازمه . اما بعدا اومد بهم گفت بهشون گفتم نمیام . هم خوش حال شدم که روزِ جمعه ای کنار هم هستیم و هم ناراحت که مزاحمِ برنامه ی استخرش شدم .
اما شبش خودمون رفتیم بیرون . وقتی داشتیم بر می گشتیم بهم گفت : " امشب خیلی خوش گذشت " . نمی دونه که این جمله و امثالِ اون از صد تا " دوستت دارم " هم به من بیشتر انرژی می ده ...
+ در مورد عنوان : الب
من هزار باره باید به تو، خودم، و تمام کسانی که می‌شناسم یادآوری کنم که زندگی هستی یافتن از عدم است. ارغوانم، خبری از حضور تو تا ده ماه پیش در زندگی ما بود؟نه. خبری از حضور من در این جهان تا سال‌‌‌‌‌‌‌های قبل از هزار و سیصد و هفتاد بود؟ نه جانکم.
زندگی همینقدر ناگهانی و نابهنگام است. و حضور افراد زندگی دیگران را دست‌خوش تغییر می‌کند. زندگی آمیختگی هرلحظه‌ی نیستی و هستی، غم و شادی، لبخند و گریه، ترس و شجاعت،سکوت و صدا،پوچی و معنا، و شکست و
    شرح_دروس_معرفت_نفس 
    استاد_صمدی_آملی
*********************************
  خوب،میخواهی به حیاتِ انسانی برسی؟
  به اذن او بباید رهنمون را          
  بگیرد چهار مرغ گونه گون را
  می خواهی حیات انسانی را پیدا کنی، راهی جز پرسیدنِ از حقیقتِ عالم نداری؛ باید بپرسی راهِ رسیدنِ به حیاتِ انسانی چیست؟ چون دیگران نمی دانند؛ مکاتب مادّی نمی توانند به من و شما راهِ حیاتِ انسانی را نشان دهند. 
  چه کسی باید من و شما را راهنمائی کند؟ 
  «به اذن او بباید رهنمون را»، 
 
بعضی‌ها تاریخ را تحریف می‌کنند؛ آن سالی که بنده رئیس‌جمهور بودم و رفتم سازمان ملل، یک خبرنگار معروفِ آن روزِ آمریکا، در سازمان ملل با بنده مصاحبه کرد و گفت: از وقتی که جوان‌های شما رفتند سفارت را گرفتند، بین ایران و آمریکا اختلاف شد. این تحریفِ تاریخ است. اختلاف بین ملّت ایران و آمریکا از بیست‌وهشتم مرداد، حتّی قبل از بیست‌وهشتم مرداد شروع شد.
۱۳۹۸/۸/۱۲- رهبر انقلاب
دوستانِ عزیزم، درگیرِ یک مسئله ی کاری هستم و با توجه به پیام های شما و انتظارِ شما عزیزانم جهت انتشارِ قسمتِ سومِ سری نوشته های (من تا به امروز)، خودم رو موظف دونستم که اعلام کنم، تنها به دلیلِ اینکه چند روزی درگیرِ مسئله ی کاری هستم، وقت نکردم قسمتِ سوم رو پست کنم ولی خب مطمئنا تا 2 الی 3 روزِ آینده منتشر می کنم. خوشحالم که اینقدر مخاطب جذبِ این سری نوشته ها شده.
باز هم به بزرگی خودتون بنده رو ببخشید که دیر شده.
ممنون 
امروز یک شنبه‌ست و بازم نرفتم. الان یک ماه و یک روزه که اینجائم. فک کنم فردا برم.
صب شهر کار داشتم و آژانس صدا زدم که برم. دانشگاهمون تو شهرکه و به جز ترمِ یک، بقیه ی ایامِ اینجا رو شهرک زندگی کردیم. فاصله ی شهرک تا شهر تقریبا 8-9 کیلومتره.
وسط راهم به شهر که بودم، حس کردم یه چیزی غیرطبیعیه. نگا کردم دیدم جوراب پامه با دمپایی! کفشمو واکس زده بودم ولی فراموش کرده بودم بپوشم. عجب. لباس های نسبتاً رسمی، با دمپایی، به سمتِ مرکزِ شهر. البته جورابامو در آ
امام صادق ع فرمود خدای عزوجل پیغمبرانش را مکارم اخلاق اختصاص داد شما خود را بیازمایید اگر انهادر وجود شما هم بود خداراسپاس کویید و بدانیدکه بودن انهادر شما خیر شماست و اگر در شما نبود از خدا بخواهید و نسبت بانها رغبت جویید سپس انهارا ده چبز شمرد یقین و قناعت و صبر و شکر و خویشتن داری و خلق نیکو وسخاوت وغیرت  و شجاعت  ومروت بعضی ار راویان دیگر این ده خصلت ذکر نموده وراستگویی و امانتداری را هم بدانها افزوده است
گفتم و گفتن :))
گفتم : نقاب هاتونو بردارید
گفتن نه نمیشه
گفتم لطفا
گفتن خواهی ترسید ! 
گفتم از چی ؟
گفتن از دیدن خود اصلی  و واقعی مون 
گفتم بردارید !!
برداشتن! عقب رفتم ! ترسیدم ...چشامو بستم ...
گفتم بذارید نقاب هاتونوخواهش میکنممم ! 
ترسیدم از دیدن خود واقعی ادم هایی
که نقاب داشتن .ترسیدم از ادمای زیر نقاب
از خود اصلی شون ترسیدم
با خود اندیشیدم 
ایا من خودمم ؟
ایا منم نقاب زدم؟
ایا اگ نقاب دارم و 
نقاب بردارم خود اصلی م
رو ببینن جا میخورن؟
ایا خود
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))
دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))
من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادتری
آزادگی و شجاعت، حق طلبی و زلالی روح در حرکت زیبای حسین به اوج می رسد. اشک بر حسین لجن روزمرگی را از قلبت می شوید تا روحت از اسارت پلیدی ها آزاد گردد و دست در دست مولای خوبی ها در آسمان جاودانگی حقیقت به پرواز درآید.اگر عزاداریت از این معنا خالی است،سرگرمی ای بیش نیست.
من را دوست داشته باش؛در امتدادِ زمان،از شکوفه بارانِ درخت هاتا عرق ریزانِ گل هااز خش خشِ زرد و نارنجی ها زیرِ قدم هایِ دخترکان عاشقتا نفس هایِ گرم پسرک رویِ دستهایِ از سرما قرمز شده معشوقش...من را دوست داشته باش؛اندک و فراوانش مهم نیست،من را در گذران فصل هاهمچون روزِ اول دوست داشته باش...با هر بوسه ؛حسی شبیه اولین بوسه را تویِ رگهایت حس کنو با هر بار دیدنمبازفکر کنکه معشوقت حتمااز جایی جز زمین آمده...من را دوست داشته باش؛در امتدادِ شبهایِ طول
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))

دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن، آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))

من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شا
پیامبراکرم(ص) علاوه بر اینکه در جنگها شرکت می کرد؛ در سخت ترین لحظات جنگ پناهگاه
اصحاب خویش بوده است چنانکه از امیرالمومنین علی (ع) نقل شده که می فرماید: «وقتی
که جنگ و نبرد شدت میگرفت و نبرد تن به تن آغاز می شد به رسول خدا(ص) پناه می بردیم
و در این هنگام هیچ کدام از ما از او نزدیک تر به دشمن نبود.»بیهقی، ابوبکر
احمد بن حسین، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه،
1405ق، چاپ اول، ج3 ص69-70.
در یک برهه ای گرایشات روشنفکرانه ای بود که «عزاداری، گریه و ضعف است». گریه در مجالس شهیدان گریه ضعف نیست، گریه اراده و عزم است/ عزاداری شهدا امروز همین جور است؛ تشییع جنازه شهدا، مجلس عزای شهیدان، عزا است، گریه هم در آن هست، اما وسیله ای برای احساس عزت، قدرت و شجاعت است/ در تشییع شهید سلیمانی و ابومهدی مهندس و دیگران، ببینید چه اتفاقی در کشور و بیرون از کشور افتاد.
خوبی مستی اینه که میری تو خودت
یه جوری که انگار هیچکس تو این دنیا دور و برت نیست
یه جوری با شجاعت توی جمع تنها میشینی و برات مهم نیس دیگران اصلا کی هستن
میشینی و به خودت رجوع میکنی
به درون خودت
به همون چیزی که خیلیا جرات نکاه کردن بهشو ندارن
وقتی جرات میکنی و میبینیش...
احساس بهتری داری..
نه ترس.. نه نگرانی.. نه خوب نه بد..
فقط حقیقت خالص
 
ماه تو که می‌رسد مشکی دیگر دلگیر نیست
 
ماه تو که می‌رسید، مشکی دلگیر نبود. مشکی، رنگ محبوب کودکی ‌و نوجوانی ما در ماه تو بود. اصلاً پیراهن مشکی ما، پیراهن ماه تو بود. نه دلمان می‌آمد آن پیراهن را به مناسبتی دیگر بپوشیم و نه در ماه تو آن را از تن درمی‌آوردیم. راست راستکی در آن روزها، مشکی رنگ عشق و رنگ هویت ما بود. اصلاً انگار با این رنگ، با یکدیگر و با دیگرانی ‌که ممکن بود نبینیم‌شان، حرف می‌زدیم. مشکی، زبان حال ما بود.
 
ماه تو که می‌رسید،
قرارم این بود که از هشتم فروردین رسماً مثل یک جنگجو با مشکلات و محدودیت های بدنی و ذهنی مبارزه کنم.نتیجه این جنگ باید اونی باشه که می خوام.
میدونم ممکنه این حمله های عصبی تا آخر عمر هیچ وقت منو رها نکنند ولی می تونم باهاشون زندگی کنم.هر کی هر چی میخواد بگه.به نظر من شجاعت میخواد اینکه دنبال چیزی بری که بقیه به خاطر دست نیافتنی بودن بهش می خندن!!!...
و من میخوام از امروز شجاع باشم...
شب بخیر...
Be brave...Be strong...Be you
من تحمل نداشتم ماندن در آن فصل را..نفهمیدم چه شدفصلی بود از سکوتت..غم از چشمانت میباریدآن فصل برایم رخ داد ولینفهمیدم معنی اشراانگار پاییز ،برگها نریزندهمه فکر کنند حالِ درختان خوب استو..از ریشه بزند....من در انتها ی فصل صدا زدم باران را....خدا جاری کرداز صدایِ چشمانِ بی تفاوتت!....و تو نخواهی فهمید که منم لبریز از سکوتم..و در این فصلقلبم را گذاشتمو رفتمتا با خُدا درد ودل گویمو بپرسم از روزِ آخرِ فصلی آکنده از بی تفاوتیِمرامِ پاییزی! 
من نمیفهمم
سلام شازده! میخوام مرد و مردونه یکمی خلوت کنم با خودم میخوام یکمی فکر کنم...شازده باورت میشه دلم واسه زندگی خوشبینانه ی قبلیم تنگ شده؟ آره تنگ شده! میخوام تلاش کنم یکمی دور شم نه به خاطر اینکه کسی اذیتم کرده. نه! اتفاقا خیلیم حالم خوبه با مامان سریال دیدیم با بابا حرف زدیم با پریسا همش مسخره بازی درمیارم...تنها کسی که ازش عصبانیم خودمم... خود خرم...چونکه هنوزم تورو چک میکنم چونکه زیادی حرفای الکی میزنم چونکه درس نمیخونم و هر کاری میکنم که به آیند
سلام و خدا قوت ویژه فرمانده مهربون، داداش جابر گل، اقا سید نازنین، و علی اقای مظلووووم.❤️❤️من با اینکه دو بار تاتر رو دیدم ولی هنوز از دیدنش سیر نشدم و خیلی دوست دارم مهمون اقا جابر بشم.اگه کلاسی داشتید ما رو هم در جریان بذارید و لایق بدونید، خیلی خوشحال میشم به شما بپیوندم.❤️شما الگوی خیلی خوبی برای ما در رابطه با کارهای فرهنگی، جهادی، فداکاری و شجاعت هستید.
ادامه مطلب
نمیدونم چندتا کشور هستند که دستگاه قضایی و دادگاه هاشون زیر نظر نظام حاکمشونه !
ولی مطمئنم در همه اون کشورها زندانی سیاسی بیگناه وجود داره
ما میگیم به جرم شجاعت در ازادی بیان شما بخونید اقدام علیه امنیت نظام
بطور مثال در کشور خودمون در همه دوران و حکومتها ...
می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
 
قاعدتن بعد از نمازِ صبح کِ خوابت نَبَرد باید بنشینی دعا بخوانی یا قرآن تلاوت کنی تا از سفره ی پهن شده ی روزی خورده نانی برای روزِ پیشِ رو عایدت شود؛
 امروز سحر را اما نشستم بِ گوش دادنِ سازِ تهمورسِ پور ناظری؛
چشم هایت را کِ ببندی در پشت پلک هایت می بینی کِ در لا بِ لای صدای بالِ فرشتگان کِ از دامانشان نقره می پاشند سحر هنگام بر روی سرِ گنجشک های ذکر گو، صدای ساز تمامِ ذراتِ عالم را بِ رقص در آورده است، رقصی سِحر آمیز و نیمه روشن...!و هنگامی کِ
آن ملتی به عزت و سربلندی دست پیدا می‌کند که با شجاعت وارد میدان شود و هزینه‌های آن را هم با رشادت تمام بپردازد و ملت ایران این کار را کرد. ملت ایران هشت سال جنگ را تحمل کرد، چون این هزینه‌ دست یافتن به استقلال ملت و قدرت ملی و افتخار ملی بود.
۱۳۸۷/۲/۱۱-رهبر انقلاب
            
 
 
آج پہلے آئینہ خانہ سجایا جائے گاپھر رخ ہم شکل پیغمبر دکھایا جائے گا
سارے مظلوموں کے لب پر مسکراہٹ آئے گیمسکرا کر ظالموں کو جب رلایا جائے گا
ساقی کوثر کا بیٹا جا رہا ہے نہر پردیکھنا اب نہر کو پانی پلایا جائے گا
جس میں ہوگا ناصر شبیر بننے کا ہنروہ اگر کوفے میں بھی ہو تو بلایا جائے گا
مظہر اوصاف رب ہیں یہ بتانے کے لیئےایک عاصی کو کلیجے سے لگایا جائے گا
کس کو کہتے ہیں شجاعت جان جائے گا جہاںحرملہ کے تیر پر جب مسکرایا جائے گا
خدایا ازت ممنونم که در وجودم هم قدرت آفریدی هم ترس
خدایا ممنونم که در وجودم هم شجاعت افریدی هم بینش
خدایا ازت خیلی خیلی ممنونم که بین اینها توازن برقرار کردی
 
خدایا ازت ممنونم که شب را با ستاره خلق کردی و روز را با نور
 
خدایا ازت ممنونم که در وجودم تنهایی آفریدی
و خودت را در من بصورت ارامش نهادینه کردی
 
امروز روزِ سبک کردن سیستم از هر چیز اضافی بود، عکس، فیلم، برنامه و آهنگ! همین طور که به عکس ها نگاه می کردم، یا با دکمه Delete جواب رد به سینه اونها می زدم و یا با دکمه سمت راست می رفتم سراغ عکس بعدی! یه سری از تصاویر، تصاویری بودن که به هر نحوی سال های گذشته ازشون خاطره داشتم، حالا یا تصویر زمینه بودن، یا کسی برام فرستاده بود و یا روایتگر یه خاطره بود و یا حتّی تصاویر شخصی بود که دیگه نیازی به بودن اونها احساس نمی کردم و اون جذّابیت سال های قبل رو ب
یادمهدی دردلم عشق ولایت میشود/ازعنایات خدابرما سعادت میشود/میبردمارابه کوی حضرتش باافتخار/این توسل سوی دل نور هدایت میشود/دلسپاری بهرمهدی زمزم چشمان بود/اوسپهرآفرینش برامامت میشود/گریه کن اندر فراقش تارسدروز فرج/سوی شیعه دروصال اوعنایت میشود/هرشبی اندرسحرغوغای وصل وانتظار/عشق مولاباعث شوروعنایت میشود/زمزم آمادگی ها بهرشیعه لازم است/دررکاب نائب اوبا شجاعت میشود/لشکری آماده باش یاری صاحب زمان/وقت زیبای ظهورش درنهایت میشود/
 
یک ایرانی چه شکلی است؟ چه خصوصیات اخلاقیِ خاصی دارد و چگونه رفتار می کند؟برای پاسخ به این سوال شاید اولین مطلبی که به ذهن من و شما خطور می کند این است که یک جامعه شناس بر اساس قواعد و ضوابط جامعه شناسی باید به این سوال پاسخ دهد.ضوابطی که به ناگاه به دست حقوقدان های کینه به دل داشته از سرهنگ ها که خود از هر نظامی به امنیتی کردن فضا بیشتر معتقدند، افتاده است و چنان که قواعد آماری را فرسنگ ها جا به جا کردند و با یک نگاه به چهره های مردم، امید را د
گفتم و گفتن :))
گفتم : نقاب هاتونو بردارید
گفتن نه نمیشه
گفتم لطفا
گفتن خواهی ترسید ! 
گفتم از چی ؟
گفتن از دیدن خود اصلی  و واقعی مون 
گفتم بردارید !!
برداشتن! عقب رفتم ! ترسیدم ...چشامو بستم ...
گفتم بذارید نقاب هاتونوخواهش میکنممم ! 
ترسیدم از دیدن خود واقعی ادم هایی
که نقاب داشتن .ترسیدم از ادمای زیر نقاب
از خود اصلی شون ترسیدم
با خود اندیشیدم 
ایا من خودمم ؟
ایا منم نقاب زدم؟
ایا اگ نقاب دارم و 
نقاب بردارم خود اصلی م
رو ببینن جا میخورن؟
ایا خود
 
شجاعت یا حماقت؟
«شجاعت» یکی از فضایل اخلاقیست که بسیار ممدوح و قابل ستایش است. شجاعت یعنی نترسیدن از آنچه لایق ترسیدن نیست.
به عبارت دیگر، شجاعت اطاعت قوه­ی غضب از عقل و اقدام‏ بر کارهای خطیر است. انسان شجاع در آنچه رأی عقل مقتضی آن است، اضطراب ندارد. این صفت، از بالاترین صفات کمال و با فضیلت‌ترین ملکات نفسانیه است و کسی که فاقد این ویژگی باشد، از نیل به کمال انسانیت محروم خواهد ماند.
 همین ویژگی است که در کنار فضایل دیگر، مرد مردان عالم ح
فراموشی درد عجیبیست. هستی ولی نمی دانی کجایی تو خودت هست ونیستی، بود ونبودی مگر میشه همزمان بود ونبود! لابد میشه دیگه.تو خودت را به هستی سپردی.دنیا مال تو شده و غرق در هستی شده ای به طوری که نمی دانی چکار میکنی ولی من تو را باور دارم وبه اصالت کارهایت ایمان دارم درست است که زمان ومکان رانمی شناسی ولی معنویت وخلوص تو در همین است من از دنیایت میترسم ولی آن را دوست دارم من شجاعت تو را تحسین میکنم که در دنیایی که کسی نیست به تنهایی هستی.
خب، امروز 2 شنبه، 1 مهر ماهِ سالِ 98...
اولا که ورودِ پاییز رو تبریک میگم :)
امروز به شدددت روزِ پیچیده ای بود.
فکر کنین برنامه ای که به ما دادن، با برنامه ی کلاس کنکور هامون متفاوته!
یه سری از بچه ها کلاس کنکورِِ مدرسه رو میریم و یه سری نه...
همین باعثِ دردسر شده.
مثلا امروز زنگ آخر حسابانِ کنکوری داشتیم. ولی تو برنامه بود مدیریت خانواده :/
بعد منم نه جزوه برده بودم نه تکالیفشو...
خلاصه که خیلی ضایع بود.
به همین منوال، برای فردا 2 زنگ گسسته و هندسه داری
گورکن عسلخوار یکی از نترس ترین و شجاع ترین جانور روی این کره ی خاکی هست ، که نیزه و چاقو و ... از بدن آنها عبور نمی کنه
گورکن عسلخوار با شجاعت در مقابل شیر و حیوانات بزرگ تر از خودش ایستادگی می کنه 
پ.ن : این حیوون خیلی عجیبههههه به نظرم
امروز صبح یک دستگاه اتوبوس مسیر تهران_گنبد به دره سقوط کرده و ٢٠ هموطن کشته شده اند. عرضِ تسلیت.
دیروز هواپیما. روز قبلش حادثه ی کرمان. روز قبلش شهادت سردارِ دلها. 
و امروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و آغاز دهه اول فاطمیه و سالگرد قیام خونین مردم قُم.
تسلیت.تسلیت. تسلیت.
+البته که خدا روزی رسانه ولی 175 روز از 365 روزِ کار ما به خاطر ماه مبارک رمضان و ماه های محرم و صفر و دو دهه ی ایّام فاطمیه و حدودا 15 روز هم شهادت ائمه اطهار (ع) و 14-15 خردا
از سفر یزدِ تابستون‌م ننوشتم تا نتیجه‌ی کنکور بچه‌ها قطعی بشه. همین الآن به‌م خبر دادن که نتیجۀ نهاییِ تاثیر مدال‌شون رو پیامک کردن براشون. هوووف... واقعن این مدت یه قسمت بزرگی از ذهن‌م درگیر بود. خداروشکر همه‌شون چیزی رو که می‌خواستن قبول شدن. مکانیک و هوافضا و فیزیک و علوم‌کامیپوترِ شریف و پزشکیِ شهید بهشتی. همین الآن به دونه‌دونه‌شون زنگ زدم و تبریک گفتم و یه‌کم با هم گپ زدیم. جمع‌مون دوباره تا چند روزِ دیگه جمع می‌شه. مصطفا و
من پُرم از خاطرات و قصه‌ های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنب
ارزش چیست؟
ارزش های ما روشی است که طبق آن زندگی میکنیم. مهم نیست چه کاری مهم چگونگی انجام آن است.
ارزش مثل ستاره شمالی ست که در شرایط سخت راه را به ما نشان میدهد.
ارزش های ما حداکثر باید دو تا باشد. نمایانگر شخصیت ما باشد و ما در بهترین حالت خود آنها را رعایت کنیم.
لیستی از ارزش ها:
شجاعت.مسئولیت پذیری.مستقل بودن.خانواده.موفقیت.پول.خلاقیت.و... .
و در آخر ما فقط یک گروه ارزش داریم. یعنی نمیتوان برای محل کار دو ارزش داشت و برای خانه و اجتماع دو ارزش دی
 
 
نمی دانم در این مورد چند بار خواهم نوشت. ناخن هایم را لاک صورتی زدم و منتظرم خشک شوند تا وسایل سفر فردایمان با مهربان را آماده کنم اما ذهنم در گیر است از خودم می پرسم چه شد رابطه ام تمام شد در موقعیتی به اصطلاح اوج دروغین! آدمم کجاست؟ روی مبل زرد رنگ دراز کشیده و زل زده به سقف؟ یا خیالش راحت است و به کارهایش می رسد؟ ته دلش هم یک انگشت وسط نشان دنیا میدهد و می گوید دیدی با تهمت و چهار تا لیچار پروندمش!دنیا با من خوب تا کرد و مهربانم را آورد به زن
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
با توجه به شرایط کنونی کشور (البته به لطف غربگرایان خائن خودفرخته ی داخلی)، بیش از هر زمان دیگری نیاز به افراد بصیر و شجاعی چون شهید مدرس داریم؛ تا با تصمیمات انقلابی، مجلس آینده را دوباره در  مسیر انقلاب قرار دهند.
برای قطع دست شیطان از این مملکت، در وحله اول، خود باید زندگی همراه با پاکی و طهارت داشته باشیم. شیطان با  زینت دادن به گمراهی، زمینه دور شدن مردم از دین و گرایش به سمت لذت های ظاهری را فراهم کرده تا انحرا
   ای ماهِ من کجایی  ؟ با ما  چه بیوفایی !
   در خاطرم رَقَم خورد  ، آن روزِ آشنایی
   در دامِ غم  فِتادم ،  بر دل غَمَت نهادی
   خَم کرد  قامتم  را  ،  آه از شبِ جدایی
 
                                             شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
شدیدن دلم میخاد ی کاریو انجام بدم... این چهره سرد و خشک و جدیمو بندازم دور و با قدرت و شجاعت اون کاری رو ک میخام انجام بدم و با عواقب و خوبی ها و بدیاش رو برو بشم... اما! میدونم ک اون عواقب و بدیاش میتونه خیلی بد باشه... میتونه شدیدن ازیتم کنه و تا مدت زیادی گریبان گیرم بشه... و از طرفی هم میدونم ک باید صبر کنم تا ب این محیط جدید کاملن عادت کنم و بعد تصمیمم رو در موردش بگیرم... اما این همه احساسات متفاوت شدیدن درگیرم میکنه و باعث میشه ک نتونم ب درستی و ا
غرق در افکار خود در بیکراندلخورم از حال و روزِ حاکمانرفته اند دنبال ثروت مانده امغرقِ تردید و حواشی های آندل سپردم دست نااهلان ولی،شد خیانت پاسخم از سویشانداده بودند وعده ی خدمت به خلقکرده بودم باور آن را دوستانبا صداقت اهلِ باور بوده امشد ندامت حاصل تعریفشانعدّه ای هم پاک و خوب و سالمندنیست حرفم رو به خوبان بیگماندر پشیمانی تمامِ لحظه هابوده اند آتش ندیدم هُرمِشانشد کنون رو دست‌ها از سوی حقبرده بیت المال را غارت کنانظاهراً اهل دیانت بو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

امیر کیلر _به نامِ تو که ناظری و حاضر_