نتایج جستجو برای عبارت :

سرگشته در تنهایی

آهنگ منم سرگشته حیرانت ای دوست
برای دانلود آهنگ منم سرگشته حیرانت ای دوست از حسین کشتکار به ادامه مطلب گلسار موزیک مراجعه کنید
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوستکنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوستخلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویتدهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوستدلی دارم؛ در آتش، خانه کردهمیانِ شعله‌ ها؛ کاشانه کردهدلی دارم؛ که از شوقِ وصالتوجودم را زِ غم؛ ویرانه کردهوجودم را زِ غم؛ ویرانه کردهمن؛ آن آواره ی بشکسته بالمزِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالممنم آن؛ مرغ
سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرساپیدا و کرانم نیست زین عشق کران‌فرسا سامان خراباتی در چشم تو می‌بینمپیمانه لبالب ده ای جان جهان‌فرسا ساقی چو تویی باید تا مست ز پا افتدافتانم و خیزانم زین جام نهان‌فرسا تا تاج دهی جان را تاراج دهی جان راما باج خراباتیم ای تیر کمان‌فرسا راهیست که سامانش بیکاری و بیماری‌ستما کار نمی‌جوییم ای کار امان‌فرسا زین دام رهایی نیست، جز راه تو راهی نیستما قسمت صیّادیم زین صید روان‌فرسا تا باد بهار آورد طوفان
بسم الله الرحمن الرحیممدتی ست که سرطان سینه پیچک شده و از تنش بالا رفته اما درد و دارو و ...می گوید: "حالم خوش نیست و نایی در بدنم نمونده ولی نمی خوام غر و ناله کنم. می خوام از این دروازه استفاده کنم برای پل زدن به خدا"و الی الله ترجع الامور ...*منزوی
 
نبودی مثل من سرگشته در امواج چشمانیکه حتی نوح ترسید از چنین سیل خروشانی
 
نمی دانی چه دردی دارد از یار خودی خوردننخوردی مثل من از غیب هرگز تیرِ مژگانی
 
به جرم بوسه ای رسوای عالم بودم اما حیف ...نشد وصلی مقدّر ، ماند داغی روی پیشانی
 
هزاران وعده ی خوبان،یکی را نیست امّیدیغلط کردم که دل دادم به دست سست پیمانی برایم دانه پاشیدی و می دانستم از اول ...که این دام بلا دارد اسیران فراوانی
 
نباید اختیارم را به دست عشق میدادم"چرا عاقل کند کاری که باز
لب نمی‌گنجد که حقیقت بگوید. جان نمی‌جنبد که به حقیقت جامه پوشاند. چرا که آن لبها که عمری به حروف عبث جنبیده را چه صنم به حقیقت؟ چرا که آن جانی را که به بطالت و اندوختن و حسرت و لاف و خلاف پیچیده را چه جنم حقیقت؟ 

بی‌جنم در درون مرزها زندانی‌ست. بی‌جنم را چه به پرواز؟ چه به آموختن؟ بی‌صنم را چه به کار، بار، دیدار یار؟
هنرنیاموخته چه کند جز اوهام وصال؟ موسیقی‌نشنیده چه بشنود جز ناله‌های حشیشی؟ آن بانگ‌ها نشنود جان بنگ‌زن. هنر را چه صنم با ب
دانلود آهنگ راغب دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , راغب باشید.
دانلود آهنگ راغب به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ragheb called Didi Ke Rosva.. With online playback , text and the best quality in mediac
 
 
متن اهنگ راغب به دنبال دل
دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلمدیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدمبا آن همه آزادگیبر زل
بسم الله؛سال 85.86 روی پایان نامه دوره کاردانیم کار میکردم که یک وب سایت فرهنگی اجتماعی بود. اون سالها خیلی در زمینه مسائل فرهنگی اجتماعی فعال بودم و خیلی دوست داشتم یک سایت هم راه بندازم و محتوای فرهنگی هنری توش منتشر کنم. اسم سایتم رو هم گذاشته بودم « الف» . ایده ای که دو سه سال بعد تبدیل شد به « کافه جوانی » و البته هیچ وقت هم فرصت این رو پیدا نکردم که به شکل کاملی اجراش کنم. 
امشب موضوعی پیش اومد که یاد اون سایت افتادم . مدتی بود تصمیم گرفته بود
جادوی چشمانت مرا سحر کرد.از خانه و شهر اواره کرد.مرا سرگشته رخ زیبای توماه را پیش من بی اعتبارشب را روز و روز را شبهمه فکرم چشمان توهمه ذکرم نام توای که چشمانت دریای نورای که لبخندت باغ گلای که صدایت اواز خوشای که اسمت معنی عشقجادوی چشمانتاریجادوی چشمانت.
حسین.میم
دست هایم خالی ، روی من هست سیاه ،
دل من در تب و تاب غم ها ،
حس تنهایی من ،
در کنار تو و دلداده ی من ،
حس یک ابر که در آغوشِ ،
آسمانها تنهاست ...
حس یک عربده ی بی برگشت ،
در دل کوهستان ،
حس یک رودِ نوازشگرِ پا ،
که کلامش به زبانِ آب است ،
غرق دنیاست دلم ،
و نیاموخته او لهجه ی آب ...
حس یک بیدل سرگشته ی کور ،
که مشامش به او فرمان می داد ،
از بد حادثه بینیِ دلش هم کور است !
دو سه روز ی  ست که محل خدمتم عوض شده . راه به غایت طولانی و بد مسیر است ومتاسفانه  مطابق معمول، وسایل ایاب و ذهابی درب ساختمان منتظرم نیست ! اینجا که هستم  شهرکی ست  در منطقه ی قاسم آباد مشهد،قاسم آباد که جدیدا به آن شهرک غرب هم می گویند منطقه ای مستقل  و مجزاست و شاید بتوان آن را  یک جورهایی مثل شهریار در حاشیه ی تهران دانست که به مشهد ضمیمه شده  و  باز خودش به بخش های مختلفی تقسیم شده مثل اقدسیه ، امیریه ، الهیه و.... 
القصه ! این روزها دل راننده
به کویر ماننده ایم
و به صحراهای داغناک
ما ،این آدمیان هبوط کرده در وادی حیرت
که چارسومان را دیوارهای سیمانی گرفته اند
تشنگانی که قدر دریا ندانسته
و پا از گلیم خویش فراتر گذاشتند
و سر از سراب در آوردند
ما این آدمیان سرگشته
این تشنگان تهیدست
...
 
و گفت :
یا موسی!
فقیر آنست که روزی دهنده ای چون منش نیست...
و بیمار آن که طبیبی چون من ندارد...
و غریب آن که رفیقی نیافته مانند من...
خدایا!
ما گدایان همواره در پیشگاهت سر میساییم
که از فقر عشق رنج می بریم
و ا
وَالضُّحَى ۱
سوگند به روشنایى روز (۱)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ۲
سوگند به شب چون آرام گیرد (۲)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ۳
[که] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است (۳)
وَلَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى ۴
و قطعا آخرت براى تو از دنیا نیکوتر خواهد بود (۴)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى ۵
و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى (۵)
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ۶
مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد (۶)
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا
این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد
رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند
رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد
یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا
عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد
عشق هنگام نمازت به تماشا آمد
“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد
روز میلاد شما بود و دلم خواست، غزل
عرض تبریک قش
                               چشم آلوده کجا دیدن دلدارکجا؟                               دل سرگشته کجا وصف رخ یارکجا؟                               قصه عشق من وزلف تو دیدن دارد                               نرگس مست کجا همدمی خارکجا؟                               سرعاشق شدنم دل بشودخادم تو...                             خدمت عشق کجا نوکرسربارکجا؟                             کاش درنافله ات نام مجنون هم ببری                      
روایت اول:
مادربزرگ مرحومم بعضی وقتا از پنجره خونمون زل میزد به این رشته کوه‌های البرز و زیر لب به یاد وطن شعر میخوند.وطنش اینجا نبود.یک جایی کیلومتر‌ها دورتر بود و وجه اشتراکش با اینجا فقط داشتن کوه بود.فکر میکرد این‌ها همون بزگوش یا قافلانکوهن. یکبار وطنش رو در کودکی پشت دریاها جا گذاشت و یکبار هم در پیری پشت کوه‌ها  ..اون موقع اصرار داشتم بدونه این کوه‌ها اون کوه‌ها نیست...اما حالا که فکر میکنم میبینم فرقی هم نمیکنه ...هرچیزی که تورو به ی
روایت اول:
مادربزرگ مرحومم بعضی وقتا از پنجره خونمون زل میزد به این رشته کوه‌های البرز و زیر لب به یاد وطن شعر میخوند.وطنش اینجا نبود.یک جایی کیلومتر‌ها دورتر بود و وجه اشتراکش با اینجا فقط داشتن کوه بود.فکر میکرد این‌ها همون بزگوش یا قافلانکوهن. یکبار وطنش رو در کودکی پشت دریاها جا گذاشت و یکبار هم در پیری پشت کوه‌ها  ..اون موقع اصرار داشتم بدونه این کوه‌ها اون کوه‌ها نیست...اما حالا که فکر میکنم میبینم فرقی هم نمیکنه ...هرچیزی که تورو به ی
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا
 
 
  رفتار کریمانه امام حسن مجتبی علیه السلام در سینه تاریخ موج می زند و جهانیان سرگشته درهم و دینار را به تحیّر وامی دارد. فردی از چادر نشینان خدمت امام مجتبی علیه السلام شرفیاب شد. قبل از آنکه اظهار نیاز کند، حضرت امر فرمود که هرچه در خزانه هست، به او بدهند. وقتی به سراغ خزانه رفتند،
ادامه مطلب
بسم الله
سرگشته چیزی هستیم و نمی دانیمش، معنایی گم شده شاید در پس هر چیزی، معنایی که تحیر مختصات های درهم و برهم دنیایمان را به یقین راهگشا باشد. عطش چیزی را داریم که طعمش را نمی دانیم ولی تشنه اش هستیم. 
...
و خداوند بلند مرتبه اراده کرده بود و برای دوستی از دوستانش پرده از رخ برکشیده بود ؛
وَکَذَٰلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (75| انعام )
و این چنین بقیه ی عالم را خبر رسانده بود که
چون خلقت مصوّر گشت، هر ذره خاک در پیچ و خم هستی، به دنبال مرکز و محور حقیقت سرگشته و حیران به عشق پیوست و با جان یافتن ز منبع نور، در قالب انسان به ظهور رسید. این حقیقت، جلوه ای از جمال یار بود که ظهور معرفت را در زیباترین تصویر آفرینش، به حقیقتی جاوید پیوند زد. در این هستی بی کران ذرات خاک، سرگشته و مست یار، عاشقانه غرق نور همبستر زمین خاکی گشتند تا زین وصل و هجر، چهره نوینی از آفرینش را مزین به لطف و رحمت یار نمایند.
هر ذره بی نشان چو فریاد نمود
ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده
خوش‌تر ز چشم مستت چشم جهان ندیده
 
همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت
گیتی نشان نداده ایزد نیافریده
 
هر زاهدی که دیده یاقوت جان فزایش
سجاده ترک کرده پیمانه در کشیده
 
بر چهره بخت نیکت تعویذ چشم زخم است
هر دم و ان یکادی ز اخلاص بردمیده
 
بر قصد خون عشاق ابرو و چشم شوخش
گاه این کمین گشاده گاه آن کمان کشیده
 
تا کی کبوتر دل باشد چو مرغ بسمل
از زخم ناوک تو در خاک و خون تپیده
 
از سوز سینه هر دم دودم به سر درآید
چون عود چند
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
شب راه اندازی مجدد
سلام
۷ سال گذشته است 
واقعا باورم نمی شود .
در این زمان که عده ای از اهل زمین خوابیده اند فکرم بر این گذشت که دگر بار نه به عنوان ادامه کار بلکه شروعی جدید بنویسم تا شاید روزی بنگرم بر این نوشته ها خشنود شوم از گذشته.
گذشته قطعه ای از حال و است و پیوسته ای به آینده. شاید همین است که راز وجود زمان را برای اهل فکر آشکار سازد و بتواند شعله ای کوچک اندر ای
ز کوهی خسته از فرهاد و تیشه
بر آید ناله ها از سنگ و شیشه
چنین باشد حکایت های خفته 
چنین آمد حدیث نا نگفته 
که کوهی خسته از تیشه ی فرهاد
بر آرد ناله ها از ظلم و بیداد
که من هم عاشقم بر روی دلدار
بر آن خال لب و ابروی دلدار
از آن روزی که او پالایشم کرد
ز قلّه تا به بُن آرایشم کرد 
سپس با عشق خود کرد آشنایم 
که در دل تا ابد من با وفایم 
کنون آمد یکی عاشق به میدان
که چون پتکی زند بر روی سندان
به هر ضربه که تیشه مینوازد 
تو گوئی جان شیرین میگُدازد
بگفتش ک
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاستمنزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیشآتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارددر خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داندنکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار استما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنشکاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کودل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاس
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا
این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد
رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند
رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد
یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا
عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد
عشق هنگام نمازت به تماشا آمد
“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد
لیلا تقوی
بسم الله
+ می روم کتابفروشی همیشگی ، کتابی را که می خواهم برمی دارم و شروع می کنم در قفسه ها دنبال کتابی که نمی دانم چیست ولی دلم می خواهد باشد و جذبم کند ! انبوهی از کتابهای جامعه شناسی سیاسی و فلسفه سیاسی و روان شناسی . بشر هیچ گاه به این اندازه سرگشته و حیران و بحران زده نبوده همین است که بیشتر کتاب می نویسد و فیلم می سازد و باز بیشتر سرگشته می شود، البته ! « شما یا برای گریز از خودتان کتاب می خوانید یا برای یافتن خودتان . من واقعا فرقی بین این د
میدونی در مورد زندگی ادمای بزرگ که میخونم از خودم ناامید میشم احساس میکنم که چقدر کوچیکم. مثلا کسی تو ۱۵ سالگی رفته دانشگاه یا ۲۲ سالگی مقاله ی دکتراشو داده بعد من تو سن ۲۵ سالگی دقیق بلد نیستم چجوری باید بنویسم. هرچند که نا امید نمیشم بالاخره وقت منم میرسه که ثمره تلاشمو ببینم اما این فکر که دیر فهمیدم از سرم بیرون نمیره. این حسرت که کاش زودتر آشنا شدم با آدمی که منو به خودم شناسوند و زندگی رو بهم نشون داد. بعضی وقتها هم وقتی خودمو مقایسه میکن
گاهی هم انگار یکی را می اندازند وسط سیلی شبیه سیلی که نوحِ بزرگوار را در بر گرفت.منتها این بار سیل،حاصلِ باران آسمان و چشمه های جوشان زمین نیست.دریای آدمها، دنیاها، فکرها و... است.
مواج، پهناور و پر تلاطم. و آن بنده خدا، کشتی ندارد که سالها برای ساختنش، کمر خم و راست کرده باشد. شاید یک کرجی دارد. شبیه کرجی هاکلبری فین، که روان بر رودخانه بود، در دنیای متلاطم آدمها و فکرهایشان، بی هیچ حفاظی، به هر سو پرت می شود. 
راه نجات آن  پیرِ بزرگوار  پیامبر
به روزهای آخر دانشگاه نزدیک شده ام. چهار سال فرصت خوبی بود که به من بفهماند هنوز چقدر راه نرفته دارم و چقدر نادانم. 
نه کیفیت زندگی ام بهتر شده است و نه نظم برنامه آن. منِ وارد شده به دانشگاه و منِ خارج شده از آن تنها در مطالعه روزنامه وار چند کتاب بیشتر برای شب امتحان که معلومات آن مثل آفتاب دم غروب از ایوان خاطرم پریده است و نشستن گوسفند وار سر کلاس درس و بر باد دادن هزینه های بیشتر برای آموزش توخالی و پیدا کردن دوستانی سرگشته تر از خودم فرق ک
  شمع دلسوز منم در شب تاری که تویی
به دو عالم نفروشم غم یاری که تویی
 
از کجا آمده این عشق کجا برده مرا
بی قرارم نرسیدم به قراری که تویی
 
نیش خنجر به زبان داشت به لب آب حیات
مست و زخمی شده ام با گل خاری که تویی
 
ماه بر حول زمین گشت و زمین بر خورشید 
من سرگشته بچرخم به مداری که تویی
 
چه کنم دام بلا پهن شده در ره عشق 
چون مسلح شده با چشم خماری که تویی
 
قدرت چشم تو از تیر کمان بیشتر است 
دل صیاد شده صید شکاری که تویی 
 
حس آرامش من حاصل آغوش تو بود 
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم 
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
ادامه مطلب
 
 
 
چو روزی من گذر کردم به نارستان.........ز خود بیخود شدم چون جمله مستان
تلو خورد یکی تنه زدم من.........بجستم کیست کو را عذر دهم من
چو چشمانم به اندامش بیوفتاد...... دل و دینم به یکجا رفتش از یاد
درونم حس کردم بی تابی از او.....که من دیدم فقط زیبایی از او
فریبا که شنیدم اینجا بدیدم...... قسمت خود دیدم و زودش بچیدم
گرفتم من نشاندم او را به زانو.......ظرافتش دیدم چون جسم بانو
کشیدم دست خود به روی گونه......بکردم موهایش با دست شونه
چو نفسم فطرتم را فائق امد...... دگر
«آروم پا نذار» ، من خسته نیستم
بیخود نگو کجا ، هرجا رها شویم
من خنده ی تو را ، تقسیم می کنم
تا از حریمِ عرف ، راحت جدا شویم
می دانم از همین ، حرفی که می زنم
باید ترانه ساخت ، تا بی حیا شویم
تا با لباسِ هیچ ، گرمابه حس کنیم
بی ترس سیب و کاه ، ...ِ  ِ خُدا شویم
یک داستانِ دور ، یا شعرِ سنتی
سرگشته از جنون ، تکرارِ ما شویم
چایی و حرف نه ، قندی که داده ای
شکل لبِ تو شد ، تا بی صدا شویم
تقدیرْ حرفِ مفت ، از یک شکست بود
تا سخت بشکنیم ، هرجا به پا شویم
«آروم پا
 دوشنبه ی محنت 
دو روز روزه داری متصل با یک استکان آب 
سرگشته در خیابان و بیابان 
به زور پیدا شدن هلال ماه 
زنده شدن خاطرات سخت فطر گذشته در فطری رنجبارتر
تعطیلات همواره بدشگون خرداد
بختک افتادن به زندگی
بی خبری و رها شدگی ِ ناگهان
چشم انتظاری هولناک
باز رفتن او که دوستش داری با یک نفر دیگر به سواحل شمالی نقشه
ماندن در سیاهچال شمال شرقی نقشه
پیدا شدن مزاحم یا مزاحمان تلفنی 
بیماری ... تهوع ... تهوع ... لکه های خون 
اضطراب
حالتی متوسع تر از مرگ
د
سر آغازبه نام خدایی که جان آفریدسخن گفتن اندر زبان آفریدخداوند بخشندهٔ دستگیرکریم خطا بخش پوزش پذیرعزیزی که هر کز درش سر بتافتبه هر در که شد هیچ عزت نیافتنه گردن کشان را بگیرد بفورنه عذرآوران را براند بجوروگر خویش راضی نباشد ز خویشچو بیگانگانش براند ز پیشوگر بنده چابک نیاید به کارعزیزش ندارد خداوندگاروگر بر رفیقان نباشی شفیقبفرسنگ بگریزد از تو رفیقپرستار امرش همه چیز و کسبنی آدم و مرغ و مور و مگسیکی را به سر برنهد تاج بختیکی را به خاک اند
دوباره یک من سرگشته در خیال حرم...
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
چشم آلوده کجا،دیدن دلدار کجا؟
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا؟
قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمیِ خار کجا
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا؟
منتی بود نهادی که خریدی ما را؛
رو سیه برده کجا میل خریدار کجا؟
هرکسی را که پسندی بشود خادم تو
 خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا؟
مهر من گر که فتد در دل تو میفهمم؛
شهد دیدار کجا دوری دلدار کجا؟
به خدا چون دل زه
 دوشنبه ی محنت 
دو روز روزه داری متصل با یک استکان آب 
سرگشته در خیابان و بیابان 
به زور پیدا شدن هلال ماه 
زنده شدن خاطرات سخت فطر گذشته در فطری رنجبارتر
تعطیلات همواره بدشگون خرداد
بختک افتادن به زندگی
بی خبری و رها شدگی ِ ناگهان
چشم انتظاری هولناک
باز رفتن شان به سواحل شمالی نقشه
ماندن در سیاهچال شمال شرقی نقشه
پیدا شدن مزاحم یا مزاحمان تلفنی 
بیماری ... تهوع ... تهوع ... لکه های خون 
اضطراب
حالتی متوسع تر از مرگ
در رفتگی انگشت اشاره ی دست چپ
 دوشنبه ی محنت 
دو روز روزه داری متصل با یک استکان آب 
سرگشته در خیابان و بیابان 
به زور پیدا شدن هلال ماه 
زنده شدن خاطرات سخت فطر گذشته در فطری رنجبارتر
تعطیلات همواره بدشگون خرداد
بختک افتادن به زندگی
بی خبری و رها شدگی ِ ناگهان
چشم انتظاری هولناک
باز رفتن او که دوستش داری با یک نفر دیگر به سواحل شمالی نقشه
ماندن در سیاهچال شمال شرقی نقشه
پیدا شدن مزاحم یا مزاحمان تلفنی 
بیماری ... تهوع ... تهوع ... لکه های خون 
اضطراب
حالتی متوسع تر از مرگ
د
رویای یک دیدار/ سید ناصر هاشم زاده



رویای یک دیدار : قصه نوجوان زرتشتی که برای یافتن حقیقت تنها به خارج مسافرت می کند.
در مورد کتابما مسلمانیم اما "سلمان" نیستیم.سلمان انقدر عزیز زمین و آسمان بود که اهل_بیت او را از خودشان می دانستند.این کتاب فوق العاده زیبا ،فوق العاده عمیق و جهت دهنده و حرکت بخش کمی ما را به سلمان نزدیک می کند.برشی از کتاب:آیا درراه راهزنان اموالت راغارت کرده اند ؟از سرزمین پارس که چنین ژولیده
ذورقـــی گـُم شده‌ام بین دل و ساحــل دوست
نرسد ذورق سرگشته بـــه آب و گِــلِ دوست
 
چــه بریــزم به غـــزل پــاکتر از شبنم صبح
کـــه نشیند سر گـُلبرگ خیـــال و دل دوست
 
کــو نسیمی کـــه بـــر آیـد سحر از یــال دنا
بــرساند مــــنِ آواره بــْــه سرمنــزل دوست
 
پُـرم از عطر گـُـل و لالــــه‌ی وحشی ، ببرم
کـه بریزم ز هــوا بر سر و بر کاکـُل دوست
 
مهر عـــــالم به دلش جـــای گرفت و ننشت
مـهر مــن در دل او ، آه ز دست دل دوست
مسعود رضایی بیاره
در بغض فرو رفتهدر وحشتِ تنهایییک گوشه در این عالمیک گوشه ی تنهایی
 
یک گوشه در این عالمصد بار ترک خورنصد بار دعا کردنیک روز تو می آیی...؟!
 
صد بار دعا کردندر حسرتِ این تفهیممستغرق این اغماافسوس ، نمی آیی...
 
مستغرق این اغماسرگرمِ کسی بودنسرگرم شدن با توسرگرمِ تن آسایی
 
سرگرم شدن با توسرمست شدن از هیچهی جرعه از این خالیهی فرضِ تو اینجایی...!
 
هی جرعه از این خالیهی فحش به هر چیزیمبهوت و فروماندهیک مرده ی سرپایی
 
مبهوت و فروماندهمبحوس شده در خو
ای ساقی دل ، ای مونس جان 
در چشم ترم ، هستی تو عیان
ای دل تو بگو، با آن گل ناز
من گم شده ام در سوز و گداز
من را مگُذار در ورطه ی غم 
رحمی بنما بر این دلکم 
دستم تو بگیر ، راهم تو ببر
جانم بسِتان ، با غمز و نظر
ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز 
من گمشده ام در سوز و گداز 
من دل بدهم ، گر دل ببری
هم دلبر من ، هم تاج سری 
با من تو بمان ، ای جانِ جهان
دل را بنواز ، گاهی به نهان 
با عشق تو من، افسانه شدم 
در شمع تو من ، پروانه شدم 
من سوزم و دل ، صد ناله زند
چون مرغ س
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



مدت زمان: 44 ثانیه
 
 آخر هفته های من در ماه :))))
 
 
 
 
+ سلام رفقا :) 
خوبید ؟ خوشید ؟ بهترین ؟ 
 این پست رو میخواستم آخر هفته بزنم ولی بقدری دلتنگتون بودم که دلم تاب نیاورد و الان در خدمتتونم 
چو
دکتر " خُسرو فرشیدوَرد" شاعر و نویسندۀ گرانقدر،  در خانۀ سالمندان نیکان به دیار باقی شتافتند ؛ شعر زیبای " این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست" از سروده های این بزرگمردِ وطن پرست است که پس از سفرهای خارج از کشور،ازذهن پرمسئولیت او تراوش کرده است و تلنگری  گزنده است بر وضعیت امروز تمایلات متداول در جامعه 
    جا دارد که ،هریک به نوبۀ خویش، خبر این سوگ را به دوستان خود در درون و بیرون کشور برسانیم! 
      
    روانش شاد و یاد و تفکر جاری در این اثرش
از بایزید بسطامی نقل است که : 
مردی در راه پیش من آمد و گفت : 
کجا می روی ؟ 
گفتم : 
به حج می روم 
گفت : 
چه داری ؟ 
گفتم : 
دویست درهم دارم 
گفت : 
بیا و این دویست درهم را به من بده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج من این است . من نیز چنان کردم و باز گشتم .
- طواف به دور کعبه یعنی چه ؟ 
خداوند می خواهد که مردم را با دستور خود به طواف دور کعبه بیازماید .یعنی در آن ها حالت آمادگی روحی به اعتلائی را که ناشی از گرایش به خدا بوسیله انجام دستور خدا اس
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر
جامی بزن که دردی، درمان به آن توان کرد 
یاری گزین که با او، طی در زمان توان کرد 
 
مستی مکن چو بلبل، اندر هوای هر گل 
برگی ز باغ من چین، کان را نهان توان کرد 
 
سرگشته ام و حیران، در ابر و باد و باران 
چنگ خمیده بنگر، وز دل فغان توان کرد 
 
ای دل مگو به رندان اسرار می پرستی 
زیرا حدیث جانان، ورد زبان توان کرد 
 
این دل اگر ندارد، در کوی او مقامی
با یاد او سماعی، هم با مغان توان کرد 
 
زاهد اگر شنیدی کاین خرقه در خفا سوخت 
در چله اش جهان در، رطلی گرا
لطف تو یارب! ازل است و ابداین منم و این گنه بی‌عددروی سیه، بار خطا، فعل بد   نمی‌زنی به سینه‌ام دست رد    یا واحد یا احد یا صمدتشنـه لبم آب حیاتم بده    غرق گنـاهم حسناتم بدهاز کرم خویش نجاتم بده    اگرچه باشدگنهم بی‌عدد   یا واحد یا احد یا صمدبنده ولی بنـده شرمنده‌ام    رو سیه و زار و سرافکنده‌امباز به سوی تو پناهنده‌ام     ای همه عفو تو فراترزحد    یا واحد یا احد یا صمدآمده‌ام تا کـه قبولم کنی    وصل به اولاد رسولم کنیسائل زهرای
فک کنم دنیا برای دو گروه آدما جای لذت بخشیه یکی اون هایی که ولش کردن یکی هم اون هایی که بهش چسبیدن هر کی این وسط باشه همش در رنج و عذابه یعنی نه اونقدر پرت که فک کنه زندگی فقط همین ظواهره نه اونقدر شجاع که مومنانه و از تهِ دل بهش وابستگی نداشته باشه
" نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را ... نه آنقدر کوچک ...که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟؟"
میانمایه بودم ... تمامِ عمر ... و دائما سرگشته و راه گم کرده ... جزء ضالّین ... نه "انعمت علیهم"
ایام کنگور برای من ترکیبی است از خاطرات خوب و بد، تلخی ها و شیرینی ها. شاید قسمت تلخی هایش کمی پر رنگ تر باشد، اما نقاط روشن بسیار مهمی هم داشته . ایام کنکور با همه دشواری هاش یک مزیت بسیار خوب داره، اینکه مدام به آدم آرزو ها، رویا ها و هدف هاش رو یاد آوری میکنه! آدم هی به خودش می گه " تو خیلی توانایی ها داری! خیلی کار ها هست که میتونی بکنی و باید بکنی!" برای خودم در ایام کنکور این دو بیت از حافظ همیشه ملکه ذهنم بوده که:
شهباز دست پادشهم این چه حالت
توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.
عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی داشت و چشم های درشت شیطان. دانشجویی که به آخر رسید هم این دو تا باز گاهی
یک کاغذِ پشت و رو و این همه حرف! در پس هر واژه‌ای، انبوهی از اندوه و شادی نهفته است، که هر دو حاصل عشقند. کاغذ را که روی میز رها می‌کنم خودش تا می‌خورد و به همان حالت ناگشوده برمی‌گردد. چقدر کهنه‌اند این تاخوردگی‌ها! درست مثل زخمهایی که من از آن عشق نافرجام خوردم. گرچه سعی می‌کرد کاغذ روشن برای نوشتن انتخاب کند اما این کاغذ به مرور سالیان سیاه و کدر شده است. اما هنوز زیباست. ترکیب این سیاهی با آبی جوهر هنوز زیباست. 
پاکت را توی کیفم می‌گذارم
تنها در تو به شادمانی می‌نگرم ری‌راهرگز تا بدین پایه بیدار نبوده‌ام.توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی دا
 

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
 اشکم احرام طواف حرمت می بندد
 بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
 عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
 عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
 از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
 من که در آتش سودای تو آهی نزنم 
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم 
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست 
 
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
 گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
 طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست 
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
 هر که را در طلبت همت ا
 

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
 اشکم احرام طواف حرمت می بندد
 بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
 عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
 عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
 از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
 من که در آتش سودای تو آهی نزنم 
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم 
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست 
 
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
 طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست 
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
 هر که را در طلبت همت او
 
 شعر  نو تبدیل به داستان بلند شود؟
 
 
شعر نو در بن بست نیست و گاه سرگشته است .
 
از دو سه دهه اخیر شاید خوانده یا شنیده باشید که شعر نو معاصر فارسی به " بن بست " رسیده است.
در این باره باید گفت بهنر آنست گفته شود " سرگشته " شده است. 
زیرا در بن بست راهی به پیش نیست اما در سرگشتگی اصلا حیران که در کدام کوچه باغ شعر گام گذارد یا گذاشته است. 
بن بست بودن اش هیچ. 
اشکار که این سرگشتگی در قالب نوین شعر عمومیت ندارد زیرا گاه اشعاری افریده شده اند براستی ه
شعر کوکب رحمت‏
دکتر قاسم رسا
سحر از دامن نرگس بر آمد نوگلى زیبا 
گلى کز بوى دلجویش جهان پیر شد برنا
چه صبح آمد ز دریاى کرم برخاست امواجى 
که عالم غرق رحمت شد از آن امواج روح افزا
  خدا را ز آستین آمد برون دست درخشانى
که خط نسخ اعجازش کشیده بر کف موسى‏
سحر در نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى
که از نور جبینش شد منوّر دیده زهرا
  قدم در عرصه عالم نهاد آن پاک فرزندى 
که چشم آفرینش شد ز نورش روشن و بینا
چه مولودى که همتایش ندیده دیده گردون
  چه فرزندى که
اگر
حال خوبی دارید این پست رو نخونید.
روز
دلگیریه. روزگار دلگیریه. کز نیستان تا مرا ببریده اند... در نفیرم مرد و زن
نالیده اند. این که همه مون به اندازه کافی مشکل و مساله و دردسر داریم و از دست
چه کنم های خودمون انقدر سرگشته و مضطرب هستیم که دچار تپش قلب و فشار خون باشیم
متین. من خودم از همه بدتر. ولی مساله اصلی هنوز اینه که سلامتی داریم و میتونیم
این ها رو تحمل کنیم و تلاش کنیم و ازشون بگذریم. می دونم حرفم تکراریه و براتون
بیشتر سردرد محسوب میشه ا
همشهری آنلاین / بهاره خسروی :یکی از قدیمی ترین آیین های استقبال از نوروز در تهران قدیم، حرکت قسمت قسمت کردن «آتش افروزان» یا «حاجی فیروز»ها در کوچه ها برگرفته از تشبیه کردن ها و روایت های اسطوره ای ایران باستان بود. آتش افروزها یکی از باستانی ترین دسته بازیگران گرداگرد گردی بودند که از چهارشنبه آخرسال تا سیزدهم فروردین ماه دور شهر می چرخیدند و مژدگانی آمدن بهار و سالی دلگشا را به انسان می دادند. این قسمت قسمت کردن چند بازیگر و نوازنده داشت
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت است که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم،
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم، وقت
یادش بخیر پارسال من هم همزمان و همگام با میلیون ها نفر دیگر، در مسیر جاده نجف تا کربلا قدم گذاشتم. برداشتن هر قدم در این مسیر، خاطره ای شیرین و به یاد ماندنی را در ذهن آدمی هک می کند. خاطره ای که مانند شمعی زیبا در تاریکی قلبم، سو سو می زند و روح سرگشته را در امواج پر تلاطم زندگی، راهنمایی می کند.
امسال همسرم خیلی اسرار کرد تا باهم عازم کربلا شویم اما گویی دلم لیاقت اربعینی شدن را نداشت. روزها می آمدند و می رفتند و لحظه به لحظه، اربعین به ما نزدی
ذولیخا حق داشت اینگونه شوریده و شیدا و ثابت قدم، عاشق حضرت یوسف شود و عاشق بماند...
آخر ذولیخا به یقین یافته بود که حضرت یوسف هم دوستش دارد...
منتهی دوست داشتنی بدون آلایش...
دوست داشتنی که نه زیبایی ظاهری ذولیخا در آن مطرح بود... نه موقعیت اجتماعی اش و نه موقعیت اقتصادی اش و نه مهارتها و لطافتها و هنرهای زنانه اش... و نه حتی وصال جسمی اش...
ذولیخا از پس تمام فراز و نشیب های این راه، یافته بود باید به این آیه شریفه جامه عمل بپوشاند : " فاخلع نعلیک"
حضرت
- اگر قرار باشدیک خصوصیت را در آدمیزاد نام ببریم که واقعن شگفت انگیزتر از خصوصیت دیگری باشد، به نظر من همان حافظه و خاطره است. قدرت ها، ضعف ها و نابرابری های حافظه از هر چیز دیگری در ما غیرقابل درک تر است. حافظه گاهی خیلی قدرتمند است، فوری به سراغ آدم می آید، گوش به فرمان است... گاهی گیج و سرگشته، و خیلی ضعیف... در مواقعی هم خودسر و غیرقابل مهار!... ما آدمها از هر لحاظ معجزه ی خلقتیم... اما قوه ی یادآوری و فراموشی، دیگر واقعا غیرقابل درک است.
منسفیلد
بسم الله
رسول عزیز عزیزم
سلام
امروز مبعث سال 98 شمسی است که میشود 14 فروردینش. امروز مبعث شماست که چهل ساله بودید و گوشه نشین حرا. تا جبرئیل آمد و پیام خالق را آورد، خالقی که هم آفریده و هم میپروراند.
و من بنده ای هستم گمشده میان بنده ها، سرگشته ی بین دنیا و آن امر دیگر، پیروی شما (به خیال خودم!) که پیروی ام فقط مایه ی ننگ خودم و شما و سایر پیروان است
ما شیعه ها معمولن با شما حرف نمیزنیم چون حضرت علی و امام حسین و امام رضا برایمان دم دست ترند (خیلی فک
اگر از فصل ها بهار نباشد هم زمستان به تابستان وصل می شود و چرخه روزگار می
چرخد ولی سال کمی گیج تر می شود چون می داند چیزی کم است اما نمی داند چیست که
نیست.
اگر از برج ها شهریور نباشد هم مرداد به مهر می رسد و زمان پیش می رود اما
روزها کمی سردرگم تر می شوند چون می دانند چیزی کم است اما نمی دانند چیست که
نیست.
اگر از رنگ ها سبز نباشد هم زرد و آبی نقش آفرینی می کنند و در پیشرفت هنر
وقفه ای ایجاد نمی شود اما طبیعت چشم در چشم زرد و آبی مبهوت زل می زند چون م
دیشم رسیدم خدمت حضرت حافظ همین که منو دم در دید:
دریافت
نه اشتباه نکنید این حافظ نیست.
حافظ گفت:  "شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام"
گفتم: " یعنی چی؟ "
گفت: " تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده یعنی دستات را بشور و بیا به فاصله پنج متری من بشین من همه ریسک فاکتور ها را دارم مگه نمیدونی بر سینه ریش دردمندان لعلش نمکی تمام دارد "
شستم و گفتم: "میخوای جملگی خرقه بشویم به وایتکس"
گفت: " ای نمک عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، بشین"
مغموم نشستم و گفتم: " غرض از مزاح
بیوگرافی بازیگران
 

علی نصیریان
 نام اصلی 

     بازیگر و کارگردانی در سینما، تئاتر و تلویزیون
 زمینه فعالیت

     ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ 
  تولد 

تهران
     محل زندگی 

  ایرانی
   ملیت

۱۳۲۹ تا کنون
سال‌های فعالیت 

فاطمه بیات
همسر   

سه پسر
فرزندان

زندگی‌نامه علی نصیریان ، روز دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ شمسی به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۲۶ به دبیرستان پیرنیا در چهار راه گمرک رفت و در آنجا با جمشید لایق، اسماعیل داورفر و مهدی فتحی همکلاسی شد. در سال ۱۳۲۹ ه
شب جمعه به یاد امام
و شهدا

به یاد دلسوخته و
سرگشته شهدا

رسیده به قافلهٔ
مسافران کربلا

بسیجی عاشق، جستجوگر
نور

"شهید علیرضا
شهبازی" 




- عضو تفحص لشگر
بیست و هفت

.

شهادت = ۲۶ آذر ۱۳۸۰

رمل های خونین قتلگاه
فکه

.

مزار = گلزار شهدای
بهشت زهرا {س}

قطعه ۲۷ / ردیف ۱۶ /
شماره ۴۰۴

.

.

به یاد همهٔ شهدا :

.

اهل دل چون نامه
انشاء می کنند

ابتدا با نام زهرا
{س} می کنند

.

نام زهرا {س} عقده از
دل می برد

کشتی ما را به ساحل می
برد

.

کعبه سنگی از حریم
خانه اش

راز کوث
به نام حضرت دوست
 
$$$
...اَشْکُو اِلَیْکَ غُرْبَتی وَبُعْدَ داری وَهَوانی عَلی مَنْ مَلَّکْتَهُ اَمْری...
...به تو شکایت میکنم، از غربت و ذلتم، از دوری خانه آخرتم، و خواری ام نزد کسی که او را مالک امر من گردانیدی...
$$$
به ذهنم فشار میارم که یه متن ادبی پر زرق و برق برای پست اول از خودم در کنم، اما نمی شود که نمی شود...
مجبورم که دنبال چیز آماده ای بگردم!
حضرت گوگل (دامت برکاته) را صدا می زنم و می نویسم"ویلان" !
رَنک یک، "واژه یاب" است ، رَنک دو هم همان است
شب به روی جاده نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند دور از ما در نشیب راه در غبار شوم مهتابی که میلغزد سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند شب به روی جاده نمناک در سکوت خاک عطر آگین نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند سایه های ما ... همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین گویی آنها در گریز تلخشان از ما نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم نغمه هایی را که ما با خشم در سکوت سینه میرانیم زیر لب با شوق میخوانند لیک دور از سایه ها
 
تشریح واژگان مرتبط با این تمرین
 
وام گزار
گزاردن، فعلی پر استفاده است که به شکل ترکیبی و وابسته می آید و به معنای " ادا کردن " است.
" وام گزاردن " یعنی " ادا کردن وام، باز پس دادن وام، پرداخت قسط های وام دریافت شده (پایانی - امیر نمازی)"؛ بنابراین، وام گزار کسی است که وام خود را بازپس می دهد.
در بسیاری از متون و نامه های اداری، این ترکیب را به شکل غلط " وام گذار " یا " وامگذار " می نویسند در صورتی که این ترکیب به گونه ای است که باید به شکل جدا نوشته شو
نیاز دارم یه نفر چندتا کشیده‌ی آب‌ نکشیده بزنه تو گوشم بلکه از این وضعیت خارج شم!
برای آخرین بار توی همین پست به خودم هشدار می‌دم که درباره‌اش فکر نکنم… ولی مگه می‌شه؟ :(
مسخره است، خیلی هم مسخره است! وجود این حجم از شوق و ذوقم برای دانشگاه رفتن اون همه بعد از این همه کنکور دادن. :| عجیب هم هست! منی که همیشه از اول شهریور یواش‌یواش شروع می‌کردم به خرید وسایل تا اول مهر تکمیل شده باشن برای دانشگاه هیچ آمادگی‌ای ندارم. :(
خب دیگه لادن جون وقتش
نیاز دارم یه نفر چندتا کشیده‌ی آب‌ نکشیده بزنه تو گوشم بلکه از این وضعیت خارج شم!
برای آخرین بار توی همین پست به خودم هشدار می‌دم که درباره‌اش فکر نکنم… ولی مگه می‌شه؟ :(
مسخره است، خیلی هم مسخره است! وجود این حجم از شوق و ذوقم برای دانشگاه رفتن اون همه بعد از این همه کنکور دادن. :| عجیب هم هست! منی که همیشه از اول شهریور یواش‌یواش شروع می‌کردم به خرید وسایل تا اول مهر تکمیل شده باشن برای دانشگاه هیچ آمادگی‌ای ندارم. :(
خب دیگه لادن جون وقتش
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- با ذلهام هز کتاب سترگ  -تفسیرقران کریم- سی جز  استادمعزز وکوشا ومتفکر ومبدع حضر ایت الله محسن قرائتی رحمت الله علیه- قرا ن انتخاب کلمات بسیار دقیق است  است-کلمه وساوس- در دل  فردی بدی وچیز بیفایده ای وبی خیر افکنده شود- وسواس الرجل  -ان مردی که کم خرد شد وپرت وپلا گفت- دراینجا شیطان خوداش فرد بیخرد است- -دچار  اندیشه بد وشیطانی شد- این جا شیطان  فردی  بیمارروانی است که که افکار  بد وازار دهنده القا میکند-
 
خداوند نعمت های بسیاری را در اختیار بشر قرار داده تا بشر بتواند در این کره ی خاکی به زندگی خود ادامه دهد ولی تفاوت هایی بین انسان با سایر موجودات وجود دارد که یکی از آنها « معنای زندگی» است ، اگر انسان را با حیوانات مقایسه کنیم ، شباهت هایی بین این دو مخلوق می توان مشاهده نمود ، از نیاز به خوردن ، آشامیدن ، خواب ، استراحت ، تولید مثل ، جذب و دفع ، و حالت هایی چون ترس ، نگرانی ، خشم ، محافظت از خود ، نیاز به خانه ، مسکن و امنیت و موارد دیگر ، ولی د
 
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو

که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش

نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید

ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت

مروت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جای خویش

درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

سیاه اندرون با
قسمت اول را بخوان قسمت 84
دلگیر بودم، سرگشته ی حال و هوای مجهول خود، صورتم از پس اشک خیس گشته بود و آرام و قرار نداشتم، چه می کردم؟ با خود؟ با کسی که برایم عاشقانه می سرود؟ نمی دانم پایان این راه کیش می شدم و همه را مات خود می ساختم یا مات می گشتم و کیش شدن سرنوشت را می نگریستم! میان گریه، پیشانی ام را به شیشه ی سرد متصل ساختم، کلمات را در ذهنم جفت و جور کردم، در جواب این صبر و بردباری اش چه می گفتم اجحاف نمی شد؟
-خ...خیلی قشنگ بود، لذت بردم.
از ابتدا
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ای
گلدن تایم مجموعه‌ی 12 تا فیلم کوتاه 10 دقیقه‌ای است که وجه مشترکشان ویژگی زمان و مکان است: داستان همگی‌شان در 10-20 دقیقه‌ی انتهای روز اتفاق می‌افتند، در آن 10-20 دقیقه‌ای که می‌شود بازمانده‌ی روز نامیدش یا شغال خوان غروب. همان 10-20 دقیقه‌ای که نور خورشید کجکی می‌تابد و در کار غروب است و عکاس‌ها می‌گویند بهترین نور برای عکس گرفتن است. همگی اپیزودها هم در ماشین‌ها اتفاق می‌افتند. حالا این ماشین توی یک اپیزود یک جیپ است توی یک اپیزود دیگر یک م
این درس به توصیف زیبایی‌های طبیعت می‌پردازد. توصیف یعنی وصف نمودن و جزئیات و ویژگی‌های یک پدیده را بازگو کردن. در وصف پدیده‌ها، توجّه به عنصر تخیل مانند تشبیه و تشخیص و... اهمّیت بسزایی دارد. در خواندن این گونه متن‌ها، از لحن توصیفی و آهنگی آرام و لطیف، بهره می‌گیریم. همچنین دقّت در مفهوم جمله‌ها در نوع بیان آهنگ کلام، مؤثّر است. لحن توصیفی با هدف شرح و توصیف خصوصیّات و ویژگی‌های پدیده‌ها به کار گرفته می‌شود.
بدان که هر چه در وجود است، ه
دیوارنوشت‌های من
+ مجالس
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم المنه لله که چو ما بی‌دل و دین ب
حقیقت چیست؟
14- عرفان و خاصه عرفای اسلامی و ایرانی جمعاً بر این امر متفق القولند که خود انسان حجاب حقیقت خویش است و باید از میان خویش برخیزد. در اینجا انسان بعنوان کانون ضدیت با حقیقت و دشمن اصلی و بلکه تنها دشمن حقیقت است و در عین حال تنها تشنه حقیقت است. از این دیدگاه حقیقت همان سرالاسرار است که هر عارفی به زبان استعاره و الفاظ و امثال هزارتوی خود اشاراتی به حقیقت می کند که هر کسی می تواند مطابق میل خود از آن برداشتی کند. و اصلاً خود عارفان سرگ
حرم را از حرم کردند بیرون
 

 
به یوم الترویه محمل ببستند

 
خواتین جمله در محمل نشستند

 
حرم را از حرم کردند بیرون

 
همه سرگشته اندر دشت و هامون

 
کسانی را که برعالم پناهند

 
برون کردند از بیت خداوند

 
همه قربانیان کعبه ی دل

 
برون خرگه زدند از کعبه ی گََل

                            



















                                                     تاج الواعظین
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از تسنیم، «دعا» یکی از ابزارهای مواجهه با مسائل متنوع زندگی است؛ چه آن کس که خواستگار نمو و پیشرفت معنویت است و چه آن کس که خواستگار رفع سایر فقر های خود؛ چراکه دعا و دعا از بهترین ابزارهای رابطه روح آدم با خداوند متعال است. این عمل بوسیله قدری اهمیت دارد که از آن با کلمه سلاح مؤمن «اَلدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ» یاد شده است که در بسیاری اوقات با دعا ــ البته با توجه و اخلاص ــ به سرعت بسیاری از ناملایمات، معض
قسمت اول را بخوان قسمت 51
نمی خواستم از خواب شهددارم دل بکنم ولی صدای ضربه هایی که روی زمین می خورد نمی گذاشت به مادرم برسم و او در آغوش بگیردم.
کمی دیگر مانده بود. خیلی کم!
رسید، نزدیک بود فقط یک قدم مانده بود تا به آرامش ولی صدای سوزناکی در گوش هایم چمپاته زد و مرا از رویای شیرینم سوا کرد.
چشم های اشک آلودم را باز کردم و به رو به رویم نگاه کردم!
یک مرد قد بلند با موهای سفید و کت بلند، فقط پشتش به من بود و صورتش نمایان نبود.
صدای گریه ام را در گلو مح
 
سیب چیدم زرد
 
از باغ درنگ  آدم
 
ترش بود وشیرین
 
زرد بود وبراق
 
به عطر وطعم خاتم
 
وقتی که گازم گرفت
 
به هوس دلش
 
حوّا شدم تا بیکران
 
وحوریان بر منبر جوانه های بهشت
 
تکیه داده اند و متبسم اند
 
ومملو ازنظاره ی فوران یک غریزه...
 
اغواگرانه وبسیم ترانه می سرایند
 
به وزن سیب.
 
ازحال بهارکم ندارد
 
خال حوا
 
اوسیب دارد وآدم را
 
وآدم
 
باداشتن یک باغ سیب
 
سرگشته ی نازی است قشنگ
 
می گشاید سرانگشتان  آدم بند دل حوارا
 
مهر می تراود ازلبهای گر
«وحشی بافقی»

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفت
شب است.ایستگاه اتوبوس باید غلغله باشد؛اما نیست.تنها دختری با مادرش و مردی با طوطی اش کنار صندلی های سرد ایستگاه ایستاده اند.روی صندلی ها نمی نشینند؛ هر لحظه ممکن است اتوبوسی از راه برسد؛ نشستن بیهوده ست.نشسته نمیتوان در  انتظار اتوبوسی ماند.
باد زوزه می کشد لای درختان عریان دو طرف خیابان. هوا ابریست؛ باید باران ببارد.اما نمی بارد؛حتی یک قطره هم نمی بارد. دختر با خود میگوید:« لابد چشمه ی اشک ابرها خشک شده.» بعد از مکثی،اینبار مادرش را خطاب می
 
بدل به ملحفه ی سنگینی شده است که باید هر طور شده از وسط حوضچه ای بزرگ بیرون کشیده شود . علیرغم درد های حاد در سرشانه ها و گردن و انگشتان . بدل به ملحفه ی سنگینی شده است زندگی ام در «حوضچه ی اکنون ».حوضچه ی اکنون ِ زندگی من حوضچه ی اکنون ِ زندگی سهراب ِسپهری نیست که با اشتیاق از کندن رخت ها و آب تنی کردن در آن می گفت . حوضچه ی خون که جای کندن رخت ها و آب تنی کردن نیست . تن من مستحق نوازش است اگر در معرض ستایش نیست . جان من مستحق نوازش است اگر در مأمن ر
این چندروز چندتا روزنوشت نوشتم اما هر بار به دلیلی منتشرشدن نکردم...الان هم روز نوشت نیست و کمی پراکندگیه : ) احتمالا بعداً برای بعضی مورد ها پست جدا بزنم و توضیح بیشتر بدم...
۱_بعد از قرنها فیلم ندیدن ، جدیداً سریال بچه مهندس رو که پاییز فکر کنم میدادش اما من نگاه نمیکردم دنبال میکنم...امشبش خیلی بد بود :'( بی اختیار و بیصدا برای مادر جواد و جواد اشکام میریخت...جناب برادر دیدم و گفت "بابا فیلمه..این الان بلند میشه (یعنی مادر جواد که مثلا کشته شده ب
 
بدل به ملحفه ی سنگینی شده است که باید هر طور شده از وسط حوضچه ای بزرگ بیرون کشیده شود . علیرغم درد های حاد در سرشانه ها و گردن و انگشتان . بدل به ملحفه ی سنگینی شده است زندگی ام در «حوضچه ی اکنون ».حوضچه ی اکنون ِ زندگی من حوضچه ی اکنون ِ زندگی سهراب ِسپهری نیست که با اشتیاق از کندن رخت ها و آب تنی کردن در آن می گفت . حوضچه ی خون که جای کندن رخت ها و آب تنی کردن نیست . تن من مستحق نوازش است اگر در معرض ستایش نیست . جان من مستحق نوازش است اگر در مأمن ر
گاهی از بودن زیادِ از حد خودت، نفس‌ات می‌گیرد. جایت را تنگ کرده‌ای. مدام به خود می‌گویی کمی آن‌طرف‌تر بنشین دارم خفه می‌شوم. اما او مثل بختک به زندگی‌ات چسبیده. بیخ ریشت را گرفته و با آن چشم‌های از حدقه در رفته و بازار شام افکار و لبخند مضحکش زل زده به چشم‌هایت. 
 
به صرافت می‌افتی که خِرش را سفت بچسبی و بگویی خواهش می‌کنم کمی نباش، یا حداقل آن طرف را نگاه کن، دِ آخر پدر آمرزیده، محض رضای خدا هم که شده لااقل این نیش­ ات را ببند! این را ه
 پارک ملت رشت ،  سیه باغ قدیم ، برکه ی اب و قو ، فواره ی اب و نور ، ریتم اهنگ و رنگ
..  لابلای  برگ های زرد و نارنجی پاییز
به دنبال غروب می گردم تا در جریان آرام و حزن آلودش
پناه بگیرم
زیباست و لکه های نفرت
از آن زدوده شده است
من می اندیشم که خاصیت پاییز و غروب
در واژه های مشابهی تعریف میشوند
زبانشان یکی است و اگر معنی حرف های یک کدام را بتوان فهمید
آن دیگری را هم می توان ترجمه کرد
حالا که پاییز است
رشت در محله ی ضرب از غم لبریز است
غروب ها پر رنگ تر
«در حال از آن وحشت‌آشیان برگشت و خواست تا هم بدان راه بازگردد.
عزمم درست گشت کز اینجا کنم رحیل / خود آمدن چه بود؟ که پایم شکسته باد!چون خواست که بازگردد، مرکب نفخه طلب کرد تا برنشیند؛ که او پیاده نرفته بود و سوار آمده بود. مرکب نیافت، نیک شکسته‌دل شد. با او گفتند که: ما از تو این شکسته‌دلی می‌خریم!قبض بر وی مستولی شد؛ آهی سرد برکشید. گفتند: ما تو را از بهر این آه فرستاده‌ایم!»«او با زبان حال می‌گفت:
هرگز نشود ای بت بگزیده‌‌ی من / مهرت ز دل و خ
خب داستان رو تا اونجایی گفته بودم که کیخسرو پادشاهی رو به لهراسب واگذار کرد و رفت...
پادشاهی لهراسب
لهراسب دو پسر داشت؛ گشتاسب و زریر. گشتاسب بسیار مغرور بود و در آرزوی شاهی بود اما لهراسب معتقد بود که هنوز وقت آن نشده که تاج و تخت را به گشتاسب بسپارد. پس گشتاسب به سمت هند رفت و اظهار کرد که یا پادشاهی را به من می دهی یا دیگر برنمی گردم :/ (عجیبه که پادشاهان نیک، پسران حرف گوش کن و سربه راهی نداشتند!) شاه زریر را به دنبالش فرستاد و زریر او را برگردا
رابطه بین زن و مرد یکی از رازهای خلقت محسوب می شود و چون رابطه به معنی برخورد بین دو شخص است ، به هر دوی آن ها بستگی دارد . در ابتدای آشنائی آن ها ،فقط قشر خارجی بدنشان با هم ملاقات میکند. اما اگر رابطه آن ها نزدیک تر و عمیق تر شود ،به تدریج مراکز آن ها نیز با هم آشنا می شوند که ما آن را عشق می نامیم (عشق واقعی ). ولی وقتی رابطه سطحی باشد ، ما آن را آشنائی می نامیم که فقط دو قشر خارجی همدیگر را لمس می کنند و ما گاهی به غلط آن را عشق می نامیم که اشتباه م
سوال وارده: اگه شروع کنم به پست‌گذاشتن مجدد خیلی بی‌ثبات به نظر می‌رسم؟ :| دلم تنگ شده.
-.-.-.-.-.-.-.-.
پیش‌نیاز این پست: یک | دو
عکس عزیزان نام‌برده در متن شعر: کلیک
فایل صوتی: 












متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را
ورزشگاه خانگی ویارئال دیشب شاهد نبرد دراماتیک و پر افت و خیز بارسلونا و ویارئال بود. 
بازی‌ای که تا دقیقه 90 با پیروزی 4-2 ویارئال پیش می‌رفت ولی بارسلونا در یک کامبک رویایی موفق شد با درخشش دو ستاره بزرگش این بازی را بعد از پایان 90  دقیقه قانونی با تساوی 4-4 به پایان برساند. اما قهرمانان و ضدقهرمانان یا ناکام‌های بزرگ  بازی دیشب کدام ستاره‌ها بودند؟
 
 
لیونل مسی بدون شک قهرمان اول بازی دیشب بود. او که به عنوان بازیکن ذخیره به میدان آمده بود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها