• عصر دیروز دکمهی pause کرونومتر را زدم و به فرورفتگی کنار انگشتم نگاه کردم. خودکار جاانداختهبود. مرد تازه از قبرستان برگشتهبود. داشت تعریف میکرد که صاحبان قبر کناریِ مادربزرگ، با خودشان فلاسک چای و قهوه آوردهبودند با شیرینیهایی شبیه باقلوا. ترکیبی مکمل و مطبوع که خوشش داشته و تکهای با لیوانی چای برداشته و جایی آن میان پیدا کردهبوده برای نشستن. گفت یکی از مردهاشان کناردستم نشستهبود. از قوموخویشهای دور مرحوم که جاشوی آبها
درباره این سایت